راه روشن ، جلد هفتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۱ -


فهرست مطالب
كتاب توبه
مقدّمه
ركن اوّل - در حقيقت توبه
وجوب توبه و فضيلت آن
وجوب توبه فورى است
وجوب توبه همگانى است
توبه اگر شرايطش فراهم شده باشد بى گمانمقبول خواهد بود
ركن دوّم - در آنچه بايد از آن توبه كرد و آن گناهان صغيره و كبيره است
اقسام گناهان و نسبت آنها با صفات انسان
چگونگى توزيع درجات بهشت و دركات دوزخ در آخرت براساس حسنات و سيّئاتحاصل در اين دنيا
آنچه گناهان صغيره را كبيره مى كند
ركن سوّم - در توبه كامل و شرايط و ادامه آن تا پايان عمر
اقسام بندگان در دوام توبه
آنچه توبه كننده بايد در صورت ارتكاب گناهى يا از روى قصد و غلبه شهوت و ياناانديشيده بر حسب اتفاق به آن مبادرت كند.
ركن چهارم - در داروى توبه و طريقه گشودن عقده اصرار بر گناه
كتاب صبر و شكر
مقدّمه
بخش اوّل - در صبر
فضيلت صبر
حقيقت صبر و معناى آن
صبر نيمى از ايمان است
نام هاى مختلف صبر در نسبت به آنچه بايد از آن صبر كرد
اقسام صبر برحسب اختلاف در قوّت و ضعف
مواردى كه به صبر نياز است و بنده در هيچحال از آن بى نياز نيست
داروى صبر و آنچه براى صبر كردن مى توان از آن كمك گرفت
بخش دوّم - در شكر
ركن اوّل - فضيلت شكر
تعريف شكر و حقيقت آن
توضيح معناى شكر نسبت به خداوند
تميز ميان آنچه محبوب و مكروه خداست
ركن دوّم - چيزى كه بايد بر آن شكر كرد و آن نعمت است
بيان حقيقت و اقسام آن
نمودارى از نعمت هاى بسيار خداوند و تسلسل و بى شمار بودن آنها
1 - نعمت هاى خداوند در آفرينش اسباب ادراك
2 - اقسام نعمت هايى كه در آفرينش ادراكات است
3 - نعمت هاى خداوند در آفرينش قدرت و ادوات حركت
4 - نعمت هاى خداوند در اصولى كه خوردنى ها از آنها به دست مى آيد و شايسته اند كهآدمى را با صنعت خود اصلاح كند
5 - نعمت هاى خداوند در اسبابى كه رساننده خوردنى ها هستند
6 - در اصلاح خوردنى ها
7 - در اصلاح مصلحان
8 - نعمت هاى خداوند در آفرينش فرشتگان
سببى كه بازدارنده مردم از شكر است
ركن سوّم - در چيزى است كه صبر و شكر در آن مشتركند و هر كدام به ديگرى ارتباط دارد
برترى نعمت بر بلا
بيان آن كه صبر افضل است يا شكر
كتاب خوف و رجا
مقدّمه
بخش اوّل - در رجا
حقيقت رجا
فضيلت رجا و ترغيب به آن
داروى رجا و آنچه سبب حصول حال رجا و غلبه آن مى شود
بخش دوّم - در خوف
حقيقت خوف
درجات خوف و اختلاف آن در قوّت و ضعف
اقسام خوف در نسبت به آنچه از آن بيم است
فضيلت خوف و ترغيب به آن
بيان اين كه آيا افضل غلبه خوف است يا رجا يااعتدال آنها
دارويى كه حالت خوف بدان حاصل مى شود
معناى بدى عاقبت
احوال پيامبران و اولياء فرشتگان (ع ) در خوف
كتاب فقر و زهد
مقدّمه
بخش اوّل - در فقر
حقيقت فقر و اختلاف حالات فقر و نام هاى او
فضيلت مطلق فقر
فضيلتى كه ويژه فقيران راضى و قانع و راستگوست
فضيلت فقر بر توانگرى
آداب فقر در حالت فقر
آداب فقير در قبول عطاى بدون درخواست
حرمت خواهش بدون ضرورت و آداب فقر مضطرّ
مقدار دارايى كه با آن سؤ ال حرام مى شود
بخش دوّم - در زهد
حقيقت زهد
فضيلت زهد
درجات زهد و اقسام آن
زهد در چيزهايى كه از ضرورت هاى زندگى است
نشانه هاى زهد
گفتار امام صادق (ع ) در زهد
كتاب توحيد و توكّل
مقدّمه
بخش اوّل - فضيلت توكّل
حقيقت توحيد كه ريشه توكّل است
بخش دوّم اين كتاب در احوال توكّل و اعمال آن است
اعمال متوكّلان
قسم اوّل - در جلب آنچه نافع است
قسم دوّم - در ذكر اسباب اندوختن
قسم سوّم - در مباشرت اسبابى كه ضررى را كه بيم آن است رفع مى كند
قسم چهارم - سعى در دفع ضرر مانند درمان بيمارى و جز آن
كتاب توبه
مقدّمه
اين نخستين كتاب از بخش (( منجيات المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) است .
بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين
خداوندى را مى ستايم كه هر كتابى به ستايش او و هر گفتارى با نام او آغاز مى شود. بهشتيان در سراى آخرت به سپاس او متنعم مى شوند، و تيره بختان با نام او تسلى مى يابند؛ هر چند در پيش روى آنها پرده اند اخته شده ، و ميان آنها و نيكبختان باره اى كشيده شده است : (( له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب . ))
در پيشگاه او توبه مى كنيم ، توبه كسى كه ايمان دارد او (( رب الا رباب و مسبب الا سباب )) است و به او اميد داريم ؛ اميد كسى كه يقين دارد او فرمانروايى مهربان و آمرزنده و توبه پذير است و اين اميد خود را با بيم مى آميزيم بيم ؛ و اميد كسى كه شك ندارد او با اين كه آمرزنده گناهان و پذيرنده توبه گنهكاران است كيفر دهنده اى سخت مى باشد.
بر پيامبرش محمّد (ص ) و بر خاندان پاك او و ياران گرامى اش درود مى فرستيم ؛ درودى كه ما را در روز عرض (اعمال ) و حساب از هول مطلّع برهاند، و قرب الَّهى و فرجام نيك را براى ما فراهم سازد.
امّا بعد. توبه از گناه ها و بازگشت به سوى پرده پوش عيب ها و داناى غيب ها، آغاز راه سالكان و سرمايه رستگاران ، و نخستين گام مريدان ، و كليد هدايت منحرفان ، و آغاز گزينش مقرّبان و طريقه پدر ما آدم است كه درود خداوند بر او و ديگر پيامبران باد.
چقدر سزاوار است كه فرزندان به پدران و نياكان خويش اقتدا كنند! اگر آدمى به گناه آلايد و مرتكب خلاف شود شگفتى ندارد، چه اين مقتضاى طبع اوست ، و آن كه به پدر خود ماند گناهى نكرده است . ليكن اگر پدر شكستگى را جبران و ويرانى را عمران كند بر فرزندان است كه در هر دو طرف نفى و اثبات و وجود و عدم به پدر شباهت جويند از او پيروى كنند. آدم ابوالبشر از عمل گذشته خود پشيمان شد، و دندان هر چه را پشيمانى آور است كشيد؛ از اين رو هر كس او را فقط در گناه پيشواى خود قرار دهد، بى آن كه در توبه از او پيروى كند دچار لغزش شده است . بلكه خود را براى خير و نيكى خالص كرد شيوه فرشتگان مقرب است و اختصاص دادن وجود خويش به كارهاى بد بى آن كه در صدد تلافى بر آيد خوى شيطان هاست ، و بازگشت به خوبى پس از وقوع در بدى ضرورى آدميان است . بنابراين هر كس ‍ وجود خود را وقف خير و نيكى كند در پيشگاه خداوند متعال به منزله فرشته مقرب است ، و هر كه آن را به ارتكاب بدى اختصاص دهد در حكم شيطان است ، و كسى كه با بازگشت به خير و نيكى و شرّ و بدى را تلافى كند در حقيقت انسان است . براى اين كه در سرنوشت انسان دو آميزه به هم پيوند يافته و دو خوى قرين هم شده است ، چه هر انسانى مصحح و تعيين كننده نسب خويش است ، يا به فرشته منسوب است و يا به آدم و يا به شيطان . تا به خدا بازگشت مى كند به سبب ملازمت حدود انسانيت بر صحت نسب خود تا آدم اقامه برهان كرده ، و آن كه بر طغيان و سركشى اصرار مى ورزد نسب شيطانى خود را به ثبوت رسانيده است . امّا اين كه انسان بتواند خير محض باشد تا نسب خود را به فرشتگان برساند امرى است كه از حدّ امكان بيرون است ، زيرا شرّ و بدى در سرشت آدمى بسختى عجين شده است و رهايى از آن تنها با يكى از دو آتش پشيمانى يا آتش دوزخ امكان پذير مى باشد. از اين رو سوزش آتش در خالص گردانيدن انسان پليدى هاى شيطان ضرورى است . اينك بر تو است كه كمترين شرّ را انتخاب كنى ، و پيش از آن كه بساط اختيار تو بر چيده شود و به سراى اضطرار كشانيده شوى آتش سبك تر بشتابى ، چه سراى اضطرار يا بهشت است يا دوزخ .
چون توبه در عرصه دين از چنين موقعيتى برخوردار است لازم است در سرآغاز بخش منجيات قرار داده شود و ضرورى است حقيقت و شروط و اسباب و علامات و ثمرات و آفات مانع از تحقق آن را شرح دهيم ، و داروها و چاره سازى هايى كه توبه را ممكن و ميسّر مى سازد به نگارش درآوريم ، اين مسائل ضمن چهار ركن ذكر مى شود:
ركن اوّل : درباره نفس توبه و بيان تعريف و حقيقت آن و اين كه توبه واجبى فورى بر همه اشخاص در همه احوال است و ذكر اين كه اگر صحيح واقع شود مقبول خواهد بود.
ركن دوم : پيرامون چيزهايى است كه بايد از آنها توبه كرد و آنها گناهانند، و بيان تقسيم آنها به صغاير و كباير، و نيز ذكر آنچه مربوط به بندگان و يا متعلق به حقوق الَّهى است ، و بيان چگونگى توزيع درجات و دركات بر حسب حسنات و سيّئات اعمال ، و هم توضيح اسبابى كه موجب كبيره شدن گناهان صغيره است .
ركن سوّم : در بيان شرايط دوام توبه و چگونگى تدارك مظالم گذشته و جبران گناهان ، و ذكر اقسام توبه كنندگان در مداومت توبه .
ركن چهارم : در بيان اسبابى است كه باعث توبه مى شود، و چگونگى درمان عقده اصرار گنهكاران بر گناه با بيان اين چهار ركن به خواست خداوند
منظور ما پيرامون توبه به اتمام خواهد رسيد.
ركن اوّل - در حقيقت توبه
بدان توبه عبارت از معنايى است كه به ترتيب براساس سه امر تنظيم و تحقق مى يابد و اينها عبارتند از: علم و حال و فعل ؛ علم در مرتبه اول و حال در مرتبه دوم و فعل در مرتبه سوم قرار دارد. اولى موجب دومى است ، و دومى سومى را ايجاب مى كند، ايجابى كه مقتضاى جريان سنت الَّهى در تمام عوالم ملك و ملكوت است .
امّا علم عبارت از شناخت عظمت زيان هايى است كه بر گناهان مترتب است ؛ و دانستن اين كه گناهان ميان عبد هر چه محبوب اوست حجابند، و هرگاه انسان اين امر را قطعى بداند، و در دل به آن يقين حاصل كند، از اين شناخت در دل او اندوهى به سبب از دست رفتن محبوب پديد مى آيد؛ زيرا هر زمان دل از دست رفتن محبوب را حس كند اندوهگين مى شود، و اگر فوت محبوب به سبب كارى بود كه خود انجام داده است بر آن كارش متاءسف مى شود؛ و اين تاءسف او بر عملى كه سبب از دست رفتن محبوبش شده است ندامت يا پشيمانى نام دارد. هنگامى كه اين اندوه در دل پديد مى آيد، و بر آن چيره شود از آن حالت ديگرى در قلب به وجود مى آيد كه آن را اراده و قصد مى گويند و آن عزم انجام دادن كارى است كه به زمان حال يا گذشته و يا آينده مربوط مى شود. امّا تعلق آن به زمان حال به سبب اراده به ترك گناهى است كه هم اكنون به آن آلوده است ، و ارتباط آن به آينده عبارت از عزم اوست بر اين كه گناهى را كه سبب از دست رفتن محبوب او شده است ، تا پايان عمر ترك كند، و تعلق آن به گذشته براى اين است كه اگر اعمال او قابل جبران است آنها را قضا و تلافى كند. بنابراين علم نخستين قدم و سرآغاز همه اين خيرات مى باشد، و مقصودم از علم ايمان و يقين است . ايمان عبارت از تصديق اين امر است كه گناهان سمّ كشنده اند، و يقين تاءكيد اين تصديق و استيلاى آن بر قلب و نفى هر گونه شك و ترديد مى باشد. انوار اين ايمان هر زمان بر دل بتابد آتش پشيمانى را بر مى افروزد، چه دل هنگامى كه به سبب تابش نور ايمان ، خود را از محبوب خويش محجوب ببيند قرين اندوه مى گردد؛ و او مانند كسى است كه انوار خورشيد بر او بتابد در حالى كه پيش از اين در تاريكى به سر برده و به سبب پراكنده شدن ابرها و برداشته شدن حجاب ها روشنايى بر او تابيده است ، و در همين حال محبوبش را كه در شرف هلاكت است ديدار كند؛
از اين رو آتش محبت در دلش افروخته مى شود، و اين امر اراده اى در او پديد مى آورد تا از جاى برخيزد و گذشته را جبران كند. بنابراين علم و پشيمانى و اراده اى كه مبتنى بر ترك اعمال ناشايست در حال و آينده و تلافى گذشته باشد معانى سه گانه اى مى باشند كه حصول آنها مترتب بر يكديگر است ، و به مجموع آنها توبه گفته مى شود. بسيارى از اوقات واژه توبه را معناى پشيمانى به كار مى برند، و علم را مقدمه ، و ترك را نتيجه و ثمره آن قرار مى دهند. از همين نظر پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((پشيمانى توبه است )). (1) زيرا پشيمانى از علمى كه موجب توبه و ثمره آن است و از اراده اى كه به دنبال آن مى آيد خالص نيست ، و پشيمانى اين دو معنى علم و اراده را كه موجب به ثمر رسيدن و نتيجه آن است در دو طرف خود به همراه دارد.
وجوب توبه و فضيلت آن
بدان وجوب توبه بنابر آيات و روايات آشكار است (2) و بر كسى كه خداوند ديده بصيرت او را باز كرده ، و سينه اش را به نور ايمان گشوده روشن است ؛ همان كسى كه در پرتو نورى كه در پيش روى اوست در تيرگى هاى نادانى بى آن كه كسى در هر قدم او را رهبرى كند شتابان گام بر مى دارد. چه سالك يا كورى است كه در هر قدم از راهنمايى نياز نيست ، و يا بينايى است كه در همان آغاز راه هدايت شده است ، سپس بى آن كه كسى او را راهنمايى كند در آن رهسپار مى شود. در طريق دين نيز مردم به همين گونه منقسم مى شوند، چه يا قاصرى است كه در هر قدمى كه بر مى دارد نمى تواند از حدود تقليد تجاوز كند و نيازمند است به اين كه در هر گام نصّى از كتاب خدا و سنتى از پيامبرش بشنود و بسا اگر به آن دست نيابد حيران و سرگردان بماند، و اگر هم عمر او زياد و تلاشش بسيار باشد سير او در طريق الى اللّه اندك و گام هايش كوتاه خواهد بود؛ و يا سعادتمندى است كه خداوند سينه اش را براى اسلام گشوده ، و نورى فرا راه او قرار داده كه با كمترين اشاره براى پيمودن راه هاى سخت و گذشتن از گردنه هاى طاقت فرسا بيدار و هشيار است . در دل او نور قرآن و فروغ ايمان مى تابد، و بر اثر شدت نور باطن به كوتاهترين بيانى بسنده مى كند، و گويى : (( يكاذ زيتها يضى و لو لم تمسسه نار )) (3) كه چون آتشى به او رسد (( نور على نور يهدى اللّه لنوره من يشاء، )) (4) اين شخص در هر رويداد به نصى منقول نياز ندارد، و كسى كه حالش اين گونه باشد اگر بخواهد وجوب توبه را بداند نخست به نور بينشى كه دارد مى نگرد كه توبه چيست و معناى وجوب كدام است . سپس چون اين دو معنا را با هم گرد آورد، شكى در ثبوت وجوب توبه براى او باقى نمى ماند، به سبب اين كه مى داند معناى واجب عبارت از چيزى است كه در رسيدن به سعادت سرمدى و رهايى از هلاكت ابدى لازم است ؛ چه اگر سعادت و شقاوت به انجام دادن عملى و يا ترك آن منوط نباشد توصيف آن عمل به وجوب هيچ معنايى ندارد، و قول كسى كه بگويد فلان كار به سبب وجوب آن واجب است حرفى پوچ مى باشد، براى اين كه كارى كه ما در حال يا آينده هيچ هدف و مقصودى در آن نداشته باشيم اشتغال به آن معنايى ندارد، خواه آن را ديگرى بر ما واجب كرده باشد يا نكرده باشد.
بنابراين هنگامى كه او معناى واجب را دانست و دريافت كه توبه وسيله اى براى رسيدن به سعادت ابدى است ، و در سراى آخرت جز لقاى حق تعالى سعادتى نيست ، و هر كس از او محجوب است بدبخت و شقى است و ناگزير ميان او و آرزوهايش حايل برقرار، و به آتش فراق حق و آتش دوزخ سوخته خواهد شد؛ و نيز يقين كرد كه جز پيروى شهوات و انس به دنياى فانى و دلسپردگى به محبت آنچه به طور قطع از او جدا خواهد شد چيزى انسان را از خدا دور نمى كند، و آنچه او را به خدا نزديك مى گرداند تنها قطع علايق قلبى از زيب و زيور اين دنيا و با تمام وجود رو آوردن به خداست تا از طريق مداومت ذكر، با او انس بگيرد. و با شناخت جلال و جمالش به اندازه توانى كه دارد به او محبت پيدا كند، و دانست كه گناه در واقع پشت كردن به خدا و پيروى از خواست شيطان هايى است كه دشمنان خدا و رانده شدگان درگاه اويند و سبب محجوب بودن و دورى او از خداوند است ؛ يقين حاصل خواهد كرد كه بازگشت از راهى كه انسان را از خدا دور مى كند براى رسيدن به مرتبه قرب او واجب است ، و انصراف هم تنها به وسيله علم و پشيمانى و عزم ميسر مى شود؛ زيرا تا نداند كه گناهان اسباب دورى از محبوبند پشيمان نمى شود، و از ادامه سلوك در طريق بعد دچار رنج و درد نمى گردد، و مادام كه احساس درد و رنج نكند از راه كژ باز نمى گردد، و معناى بازگشت ، ترك و عزم است ، در اين صورت شك نمى كند كه براى وصول به آستان قرب محبوب حقيقى اين سه امر ضرورى است ، و ايمان حاصل از نور بصيرت نيز به همين گونه است . امّا كسى كه شايستگى اين مقام را نيافته ، و از حدود اكثريت خلق پا فراتر ننهاده براى او تقليد و پيروى مجال گسترده اى است كه مى تواند به وسيله آن راه نجاتى از هلاكت بيابد، و در اين باره بايد گفتار خداوند و پيامبر و شايستگان پيشين را در نظر گيرد. خداوند فرموده است : (( و توبوا الى اللّه جميعا اءيها المؤ منون لعلكم تفلحون )) (5) و اين فرمانى عام و همگانى است ، همچنين فرموده است : (( يا اءيها الذين آمنوا توبوا الى اللّه توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم )) (6) و نصوح به معناى خالص بودن براى خدا و دور از هر شايبه و آميختگى است ، و از ريشه نصح گرفته شده است گفتار خداوند كه فرموده است : (( ان اللّه يحب التوابين و يحب المتطهرين )) (7) و قول پيامبر (ص ) كه فرموده است : ((توبه كننده دوست خداست و كسى كه از گناه توبه كند مانند كسى است كه هيچ گناهى نكرده است )) (8) دليل فضيلت توبه است .
پيامبر (ص ) فرموده است : ((همانا خداوند به سبب توبه بنده مؤ من خود شادمان تر از مردى است كه در زمينى بى آب و علف فرود آيد، و شتر سوارى اش كه حامل آب و خوراك اوست در كنارش باشد، در اين هنگام او سر بر زمين مى گذارد، و مدت كوتاهى به خواب مى رود، پس از آن بيدار مى شود، و مى بيند شتر با باروبنه اش رفته است ، به جستجوى آن مى پردازد تا آنگاه كه گرما و تشنگى يا آنچه خدا برايش خواسته است بر او سخت شود مى گويد: به جايى كه بودم باز مى گردم و مى خوابيم تا بميرم ، پس سرش را روى بازويش مى گذارد تا مرگش فرا رسد، امّا چون از خواب بيدار مى شود شترش را با آب و باروبنه اش در كنار خود مى بيند، و به يقين خرسندى خداوند از توبه بنده مؤ من از خوشحالى اين مرد به سبب مشاهده شتر و باروبنه اش بسيار زيادتر است )). (9) در برخى از روايات است كه : اين مرد هنگامى كه بخواهد خدا را شكر گويد از كثرت خوشحالى بگويد: من پروردگار تو و تو بنده منى )).(10)
روايت شده است : ((هنگامى كه خداوند توبه آدم را پذيرفت ، فرشتگان به او تهنيت گفتند، و جبرائيل و ميكائيل بر او فرود آمدند و گفتند: اى آدم ، از اين كه خداوند توبه ات را پذيرفته است چشمانت روشن باد. آدم گفت : اى جبرئيل اگر پس از اين توبه مرا پرسشى باشد اين است كه جايگاه من كجاست . خداوند به او وحى فرمود: اى آدم تو براى فرزندانت رنج و تعب را به ارث گذاشتى و من توبه را براى آنها ميراث قرار داده ام .
هركس مرا بخواند او را اجابت مى كنم همچنان كه تو را اجابت كردم ، هر كه از من آمرزش بخواهد از او دريغ نمى كنم چه من قريب (نزديك ) و مجيب (اجابت كننده ) هستم ، اى آدم ، من توبه كاران را شاد و خندان از گورهايشان بر مى انگيزانم و دعاى آنان مستجاب و پذيرفته شده است .)) اخبار و روايات در اين باره بى شمار است .
مى گويم :
از طريق خاصه (شيعه ) در كتاب كافى از ابى جعفر امام باقر (ع ) روايت شده كه فرموده است : ((خداوند به سبب توبه بنده اش خرسندتر از كسى است كه در شبى تاريك شتر و باروبنه اش را گم كرده و سپس آن را يافته باشد، آرى خداوند به سبب توبه بنده اش از اين مرد به هنگامى كه گمشده خود را مى يابد خوشحال تر است )).(11)
از امام صادق (ع ) روايت شده كه فرموده است : ((خداوند بر اثر توبه بنده مؤ من خود چنانچه توبه كند از هر يك از شما كه گمشده خود را پيدا مى كند شادمان تر است )).(12)
و نيز از آن حضرت روايت شده كه درباره آيه : (( توبوا الى اللّه توبة نصوحا )) فرموده است : ((آن گناهى است كه هرگز به آن بازگشت نشود)). گفته شد: كدام يك از ماست كه به گناه بازگشت نمى كند؟ فرمود: ((اى فلان خداوند از ميان بندگانش بنده اى را كه مرتكب گناهى مى شود و توبه مى كند دوست دارد.)) (13) در روايت ديگرى است كه فرمود: ((و كسى كه اين گناه از او سر نمى زند افضل است .)) (14) و نيز فرموده است : ((هرگاه بنده توبه نصوح كند خداوند او را دوست مى دارد، و گناهانش را مى پوشاند.)) گفته شد: چگونه گناهانش را مى پوشاند، فرمود: ((خداوند گناهانش را كه دو فرشته او مى نوشته اند از ياد آن دو مى برد، و به اعضاى او و اماكن زمين وحى مى كند كه گناهان او را پوشيده بدارند، پس هنگامى كه خدا را ديدار مى كند چيزى نيست كه بر گناهان او گواهى دهد)).(15)
از امام باقر (ع ) روايت شده كه فرموده است : ((توبه كننده از گناه مانند كسى است كه هيچ گناهى نكرده است ، و آن كه بر گناه پابرجاست و در همان حال از آن استغفار مى كند در حكم استهزا كننده است )).(16)
برخى از اصحاب ما در حديثى مرفوع نقل كرده اند كه آن حضرت فرموده است : خداوند به توبه كاران سه صفت بخشيده است كه اگر يكى از آنها را به اهل آسمان ها و زمين بخشيده است كه اگر يكى از آنها را به اهل آسمان ها و زمين ببخشد و به سبب آن رستگار مى شوند، خداوند فرموده است : (( ان اللّه يحب التوابين و يحب المتطهرين )) و خدا هر كس را دوست بدارد عذاب نمى كند، و فرموده است : (( الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به و يستغفرون للذين آمنوا )) تا (( ذلك هو الفوز العظيم )) (17) و فرموده است : (( و الذين لا يدعون مع اللّه الها آخر و لا يقتلون النفس التى حرم اللّه الا بالحق )) تا (( و كان اللّه غفورا رحيما. )) (18)
غزالى مى گويد :
وجوب توبه مورد اجماع امت اسلام است ، و معناى آن علم به اين است كه گناهان و معاصى نابود كننده و اسباب دورى از خداوند است و اين امر از واجبات ايمان مى باشد ليكن غفلت ، انسان را از توجه به آن باز مى دارد، و مراد از علم ، زدودن همين غفلت است . از اين رو در وجوب توبه هيچ اختلافى ميان مسلمانان نيست . و از جمله معانى توبه ترك معاصى در زمان حال ، و عزم بر ترك آنها در آينده و نيز جبران كوتاهى هايى است كه در گذشته مرتكب شده است ، و در وجوب اين امور نيز شكى وجود ندارد. امّا پشيمانى و اندوه بر اعمال گذشته نيز واجب است ، چه اين روح توبه است و از همين راه است كه مى توان گذشته ها را جبران كرد، و اين چگونه واجب نباشد، و حال آن كه انسان پس از حصول معرفت حقيقى به آنچه از عمر خود از دست داده ، و آن را با برانگيختن خشم خداوند ضايع ساخته است ، ناگزير اين پشيمانى و اندوه به او دست مى دهد. اگر گفته شود: اندوه دل امرى اجتناب ناپذير و خارج از اراده انسان است و در اين صورت چگونه مى توان آن را به وجوب توصيف كرد؟ پاسخ آن است كه سبب اين تاءلّم و اندوه حصول علم قطعى به از دست رفتن چيزى است كه محبوب اوست ، وى براى تحصيل سبب آن داراى قدرت و اختيار است ، و وجوب علم نيز از همين قبيل است نه اين كه انسان علم را مى آفريند و آن را در خويشتن پديد مى آورد، چرا كه اين امرى محال است و علم ، پشيمانى ، فعل ، اراده ، قدرت و قادر همگى از آفريده هاى خداوندند (( و اللّه خلقكم و ما تعملون )) (19) و در نزد اهل بينش عقيده حق همين است و جز اين گمراهى است .
اينك اگر گفته شود آيا عبد در به جا آوردن عملى يا ترك آن داراى هيچ اختيارى نيست ؟ پاسخ اين است كه داراى اختيار است ، و اين امر با گفته ما كه همه چيز آفريده خداست تناقضى ندارد، چه اختيار نيز مخلوق خداوند است ، و انسان در استفاده از آن ناگزير مى باشد، زيرا هنگامى كه خداوند دست را سالم آفريده ، و خوراك هاى لذت بخش را پديد آورده ، و اشتهاى به طعام را در معده خلق كرده ، و اين دانش را در قلب آفريده كه فلان طعام ، اشتها را فرو مى نشاند، و انديشه هاى گوناگون را درباره هر يك از خوراك ها در انسان قرار داده كه فلان غذا با اين كه فرو نشاننده اشتهاست در آن مضرتى هست يا نه و آيا استفاده از آن با مانعى برخورد مى كند يا خير؟ سپس اين آگاهى را به انسان داده كه در استفاده از آن مانعى نيست ، و چون اين اسباب همگى فراهم شود اراده اى كه انسان را به استفاده از خوراك وا مى دارد قطعيت مى يابد. اين قطعى شدن اراده پس از تبادل انديشه هاى معارض ‍ يكديگر و قوت گرفتن ميل به طعام ، اختيار گفته مى شود و آن ناگزير پس از وجود تمامى اسباب آن به دست مى آيد، هنگامى كه به قدرت پروردگار اراده در انسان قطعيت پيدا كند ناچار دستى كه سالم است به سمت خوراك به حركت در مى آيد، زيرا پس از تحقق اراده و قدرت ، وقوع فعل حتمى است ، و پس از اينهاست كه حركت پديد مى آيد، و حركت پس از حصول قدرت و قطعى شدن اراده به قدرت خداوند وجود مى يابد. هر چند آن دو نيز مخلوق اويند، و اراده پس از وجود ميل ، و علم به عدم مانع قطعى مى شود، و اين دو يعنى ميل و علم نيز آفريده شده اويند ليكن برخى از مخلوقات به ترتيبى كه سنت الَّهى بر آن جارى است مترتب بر بعضى ديگرند، (( فلن تجد لسنة اللّه تبديلا. )) (20) از اين رو خداوند در دست آدمى براى نوشتن منظم حركت نمى آفريند مادام كه صفت قدرت ، حيات و اراده قاطع در او خلق نكرده باشد همچنين تا زمانى كه شهوت و ميل را در او نيافريده اراده قاطع را در وى به وجود نمى آورد و اين ميل و شهوت به طور كامل در انسان برانگيخته نمى شود مگر آنگاه كه خداوند در او دانشى بيافريند كه بداند آنچه مورد تمايل اوست در حال و يا در آينده با طبع او سازگار است ، و اين دانش را خداوند نمى آفريند مگر از طريق اسبابى كه به حركت ، اراده و علم برگشت دارد. پس علم و ميل طبيعى همواره از اراده جازم متابعت مى كنند و اراده و قدرت پيوسته تابع حركت مى باشند و وضع در همه افعال به همين منوال است ، و همگى ساخته ها و مخلوقات خداوند سبحانند؛ ليكن برخى از آنها شرط بعضى ديگرند؛ از اين رو تقدم دسته اى و تاءخر دسته اى ديگر واجب است ، چنان كه اراده ، تنها پس از علم و علم پس از حيات و حيات پس از جسم خلق مى شود، و خلق جسم شرط حدوث حيات است نه اين كه حيات زاييده جسم باشد؛ و آفرينش حيات شرط آفرينش ‍ علم است نه اين كه علم مولود حيات باشد. امّا محل مورد پذيرش علم زمانى استعداد اين كار را دارد كه وجود زنده باشد، و خلق علم شرط قطعى شدن اراده است ، نه اين كه علم اراده را به وجود مى آورد، ليكن تنها جسم زنده و عالم پذيراى اراده است ، و نيز چيزى وارد دايره وجود نمى شود مگر آن كه ذاتا ممكن است ، و امكان داراى نظامى است كه قابل تغيير نيست ، و تغيير آن محال است . از اين رو هر زمان شرايط وصف موجود شود. موصوف آماده قبول آن صفت مى گردد، و به محض حصول استعداد و آمادگى ، آن صنعت از ناحيه جو الَّهى و قدرت ازلى به موجود افاضه مى شود، و چون استعداد و آمادگى به سبب شرايط خود داراى نظام و قانونى است ، بروز حوادث نيز كه به فعل و قدرت خداوند صورت مى گيرد از ترتيب و نظامى خاص برخوردار است و بندگان اجرا كننده اين حوادث منظم مى باشند؛ حوادثى كه در قضاى الَّهى به صورت كلى مانند يك چشم به همزدن مرتب گشته و غير قابل تغييرند، و ظهور آنها به تفصيل مقدر شده به طورى كه به هيچ وجه از آن تجاوز نمى شود. گفتار خداوند كه فرموده است : (( انا كل شى ء ملكوت درَ.دانست كه جز خداوند متعال آفريننده اى وجود ندارد، و هيچ كس جز او پديد آورنده كاينات نيست .
اگر گفته شود: در مورد هر يك از معتقدان به جبر و اختراع و كسب ، راءى دادى كه آنها از جهتى در آنچه مى گويند صادقند، و در همين حال در صدق گفتار خود قاصر مى باشند، و اين تناقضى آشكار است آن را چگونه مى توان درك كرد و آيا مى توان با ذكر مثالى آن را به ديگران فهماند؟
در پاسخ مى گوييم : به عنوان مثال دسته اى از نابينايان شنيدند كنه به شهر آنها حيوانى شگفت انگيز آورده شده كه فيل ناميده مى شود، و آنها نه صورت اين حيوان را ديده و نه نام آن را شنيده بودند، از اين رو گفتند: بر ما لازم است با لمس كردن و دست ماليدن كه توان آن را داريم اين حيوان را ديدار و شناسايى كنيم ، پس به سراغش رفتند، و چون به آن رسيدند به لمس و دست ماليدن بر آن پرداختند، يكى از آن كوران دستش به پاى فيل و ديگرى به دندان و دست كور ديگر به گوش فيل رسيد. سپس گفتند ما آن را شناختيم ، و چون بازگشتند ديگر كوران حال فيل را از آنها پرسيدند؛ پاسخ آنان به يكديگر اختلاف داشت ، چه آن كه دستش را بر پاى فيل ماليده بود گفت : فيل درست به استوانه مى ماند كه ظاهرى زبر و خشن داشته باشد جز اين كه فيل كمى از آن نرم تر است ؛ و آن كه دندان فيل را لمس كرده بود گفت : آنچه او مى گويد درست نيست ، فيل سخت و محكم است و هيچ نرمى در آن نيست ، و صاف است و هيچ زبرى ندارد، و اصلا مانند استوانه سفت و ستبر نيست بلكه همچون عمود است ؛ آن كه دست بر گوش فيل ماليده بود گفت : به جان خودم آن نرم و اندكى زبر بود، و گفتار يكى از اين دو تعريف كننده فيل را تصديق كرد ليكن گفت : آن نه مثل عمود است و نه مانند استوانه ، بلكه آن به پوستى ستبر و پهن شبيه است . بنابراين هر يك از اين كوران از جهتى در گفتار خود صادقند، زيرا هر كدام به قدرى كه فيل را لمس كرده و آن را شناخته بود از آن خبر داده است ؛ و هيچ كدام از آنها چيزى خارج از صفات فيل بيان نكرده است ليكن همگى آنان در احاطه به تمامى صورت فيل ناتوان و قاصر بوده اند.
اكنون در اين مثالى كه ذكر شد دقت كن و از آن پند گير، چه اين مثال بيانگر چيزى است كه مردم بيشترين اختلاف را در آن دارند، هر چند آن با علوم مكاشفه تعارض ‍ دارد، و امواج آن را بر مى انگيزاند، امّا اين مقصود ما نيست . اينك به آنچه در صدد بيان آن بوديم باز مى گرديم ، و آن ذكر وجوب توبه با همه اجزاى سه گانه آن مى باشد كه عبارت از علم پشيمانى و ترك است ، و پشيمانى داخل در اين وجوب است ، زيرا آن از جمله افعال الَّهى است كه ميان علم عبد و اراده قدرت او محصور مى باشد؛ و آنچه بدين صفات باشد وجوب شامل آن مى شود.
وجوب توبه فورى است
در اين كه توبه واجب فورى است شكّى نيست ، زيرا دانستن اين كه گناهان مهلك مى باشند از اصل ايمان است ، و ايمان نيز واجب فورى است ، و كسى حق اين واجب را ادا مى كند كه آن را بگونه اى بشناسد - كه اين شناخت وى را از اعمال بد باز دارد؛ زيرا اين معرفت از جمله علوم مكاشفه نيست كه به عمل مربوط نمى شود بلكه از جمله علوم معامله است . هر دانشى كه طلب مى شود براى اين است كه انسان را به عملى برانگيزاند و مادامى كه به عمل وادار نكند نتيجه نهايى آن به دست نمى آيد. مثلا علم به اين كه گناهان زيانبارند از اين نظر مطلوب است كه انسان را به ترك گناه وا مى دارد؛ و كسى كه گناهان را ترك نكند فاقد اين جزء از ايمان است ، و مراد پيامبر (ص ) در اين كه فرموده است : زناكار در حال زنا مؤ من نيست همين است ، (26) و منظور نفى ايمانى نيست كه به علوم مكاشفه برگشت دارد، مانند علم به خدا و علم به يگانگى و صفات و كتب و پيامبران او، چه زنا و گناهان ديگر موجب نفى اينها نيست ، و اين كه از زناكار نفى ايمان شده براى اين است كه اين گناه انسان را از خدا دور مى كند، و موجب خشم اوست .
چنان كه هرگاه پزشك بگويد اين زهرى كشنده است و نبايد آن را خورد، اگر بيمار آن را بخورد، بايد گفت وى آن را در حالى خورده كه به پزشك ايمان نداشته است ، و اين بدان معنا نيست كه بيمار به وجود پزشك معتقد نبوده و يا پزشك بودن او را تصديق نكرده بلكه مراد اين است كه به گفتار پزشك كه اين زهرى كشنده مى باشد اعتقاد نداشته است ، زيرا كسى كه علم به زهر دارد هرگز آن را نمى خورد. بنابراين روشن است كه گنهكار ناقص الايمان است ، و ايمان منحصر به يك شاخه نيست بلكه هفتاد و چند شاخه دارد كه بالاترين آن گواهى (( لا اله الا اللّه )) و پست ترين آن زدود مانع از راه است ، و اين بدان مى ماند كه كسى بگويد: انسان موجود يك پارچه اى نيست بلكه هفتاد و چند جزء است ، كه بالاترين آنها قلب و روح ، و پست ترين آنها برطرف كردن زدودنى ها از پوست بدن است ، به اين معنا كه موى شارب و ناخن هايش را كوتاه كند، و بدنش را از پليدى ها پاكيزه سازد، تا از حيوانات ولگرد و آلوده به كثافات جدا و از مشابهت به جاندارانى كه با طول سم و چنگال شكلى زشت و ناپسند دارند ممتاز شود، و اين مثال مطابق با واقع است ، زيرا ايمان مانند انسان است ، كه اگر از شهادت دادن به يگانگى خداوند تهى باشد بكلى باطل ، و مانند انسانى فاقد روح و روان است . همچنين كسى كه از ايمان جز شهادتين را فرا نگرفته مانند انسانى بى دست و پا و كور است كه همه اعضاى ظاهرى و باطنى خود را از دست داده ، هر چند روح در تنش باقى است ، و هر كس ‍ حالش بدين گونه باشد در آستانه مرگ قرار دارد و روح ناتوان او كه تنها مانده و از اعضا و جوارحى كه او را كمك و يارى مى دادند جدا شده است بزودى از تنش ‍ خارج خواهد شد.
به همين گونه كسى كه از ايمان جز شهادتين را نياموخته است ، و در عمل و ايفاى وظايف دينى كوتاهى مى كند، ممكن است بزودى با وزش تند بادهايى كه در پيشاپيش ورود فرشته مرگ درخت ايمان را به لرزش در مى آورد نهال ايمانش را از بيخ و بن برآورد؛ چه هر ايمانى اگر ريشه هايش در جان آدمى محكم و استوار نشده ، و شاخه هايش در اعمال او موجود نباشد در باربر گردبادهاى هولناكى كه به هنگام ظهور فرشته مرگ وزيدن مى گيرد تاب مقاومت نخواهد داشت ، و بيم آن است كه دچار سوء عاقبت شود مگر اين كه درخت ايمان خود را در طول گذشت روزها و ساعت ها به آب طاعت آبيارى كرده و ريشه هاى آن در جان او رسوخ كرده و استوار شده باشد. اين كه گنهكار به كسى كه فرمانبردار خداوند است مى گويد: من مانند تو مؤ منم گفتارش مانند گفتار كدوبن به درخت صنوبر است كه به او گفت من درختى هستم و تو هم درختى هستى و صنوبر چه پاسخ نيكويى به او داد كه گفت : هنگامى كه بادهاى پاييز بوزد و ريشه هاى تو از جا كنده شود، و برگهايت پراكنده گردد نتيجه اين خودبينى را از اين همنامى با من خواهى دانست ، و غرور تو از اين مشاركت در نام با همه غفلت تو از نداشتن آنچه مايه ثبات و پايدارى درختان است برطرف خواهد شد. آرى هنگامى كه غبار فرو نشيند خواهى ديد در زير پاى تو اسب است يا الاغ ؛ و اين امرى است كه در پايان نمايان خواهد شد. به همين سبب است كه رگ هاى دل عارفان از بيم دواعى مرگ و مقدمات سهمناك آن كه تنها اندكى از مردم بر آن پايدارى مى كنند بريده مى شود.
از اين رو گنهكارى كه به سبب گناهان خود از خلود در آتش بيم نكند مانند تندرستى است كه به سبب برخوردارى از سلامت بدن در انواع شهوت هاى زيانبار فرو رود، و چون مرگ غالبا به صورت ناگهانى واقع نمى گردد به او گفته مى شود: تندرست از بيمارى بيم دارد، و چون بيمار شود از مرگ مى ترسد. همچنين گنهكار از سوء عاقبت بيمناك است سپس چون دچار بدفرجامى شود خلود او در آتش لازم مى گردد. چه گناهى نسبت به ايمان مانند خوراك هاى زيانمند نسبت به بدن است . اين خوراك ها پيوسته در بدن جمع مى شوند، و مزاج آدمى را دستخوش دگرگونى مى كنند و او زمانى آن را احساس مى كند كه مزاج وى دچار تباهى شود و يك باره بيمار گردد و سپس ناگهان فوت كند. گناهان نيز به همين گونه اند، زيرا همان طورى كه هر كس از هلاكت در اين دنياى ناپايدار بيمناك است لازم است در هر حالى كه باشد از هر نوع سموم و خوراكى هايى كه براى او زيان دارد بپرهيزد به طريق اولى بر كسى كه از هلاكت ابدى بيم دارد پرهيز از گناه واجب مى باشد، و اگر او به خوردن زهر مبادرت ورزد چون پشيمان شود لازم است آن را قى كند و با سرعت هر چه بيشتر آنچه را خورده است برگرداند و آنها را از معده اش خارج سازد، تا اقدام خود را در خوردن زهر كه سبب شده بدنش در آستانه مرگ قرار گيرد تلافى كرده باشد، هر چند آنچه را ممكن بود از دست بدهد جز دنيايى فانى و زودگذر نبوده است . از اين رو آن كه خود را به سموم دين كه عبارت از گناهانند مى آلايد بر او واجب تر و سزاوارتر است كه از گناه دست باز دارد، و تا مهلت جبران سپرى نشده و عمر باقى است به قدر ممكن به تدارك گذشته خود بپردازد، زيرا آنچه از اين زهر بر خود بيم دارد از دست رفتن آخرت است كه در آن نعمت هايى دائمى و سلطنتى عظيم است ، و از دست رفتن آن موجب دخول در آتش دوزخ مى باشد كه عمر دنيا اگر هم چند برابر شود كمتر از عشرى از اعشار مدت آن است ، چه بى ترديد مدت آن پايانى ندارد.
بنابراين به سوى توبه بشتابيد پيش از آن كه زهر گناهان در روح ايمان چنان كارگر شود كه اختيار از دست پزشكان بيرون رود، و پرهيز و مدارا سودى نداشته باشد، و اندرز ناصحان و موعظه واعظان در انسان تاءثير نبخشد، و اين گفتار بر او صدق كند كه وى از جمله هالكان و نابود شدگان و از كسانى است كه خداوند درباره آنان فرموده است : (( انا جعلنا فى اءعناقهم اءغلالا فهم مقمحون و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاءغشيناهم فهم لا يبصرون ، و سواء عليهم اءاءنذرتهم اءم لم تنذرهم لا يؤ منون ع(( (27) واژه ايمان تو را نفريبد كه بگويى در اين آيه مراد كافرانند، زيرا برايت روشن شد كه ايمان هفتاد و چند شاخه دارد، و زناكار در حال زنا مؤ من نيست ، و كسى كه از شعبه ها و فروع ايمان محجوب است در پايان از اصل ايمان نيز محجوب خواهد شد، چنان كه اگر كسى همه اعضا و جوارح خود را كه به منزله شاخه هاى درخت وجود انسانند از دست بدهد به سوى مرگ كه نابود كننده جان و اصل وجود اوست ، كشانيده خواهد شد، چه بدون فرع اصل بقايى ندارد، و بدون اصل فرع وجود نخواهد داشت ، و اصل و فرع جز در يك چيز با هم تفاوت ندارند، و آن اين است كه وجود فرع و بقاى آن مستلزم وجود اصل است امّا وجود اصل بسته به وجود فرع نيست ليكن بقاى آن مستلزم وجود فرع مى باشد؛ بنابراين بقاى اصل منوط به وجود فرع ، و وجود فرع مستلزم وجود اصل است . علوم مكاشفه و علوم معامله مانند اصل و فرع متلازم و وابسته به يكديگرند و هر يك از ديگرى بى نياز نيست ، هر چند يكى به منزله اصل و ديگرى در حكم تابع مى باشد. علوم معامله اگر انسان را به عمل وادار نكند عدم آن بهتر از وجود آن است ، زيرا در اين صورت آنچه از اين دانش خواسته شده به دست نيامده و علاوه بر آن مؤ يد حجت بر ضد صاحب آن خواهد بود. به همين سبب عذاب دانشمند فاجر از عذاب نادان فاجر شديدتر است چنان كه در كتاب علم احاديث آن را ذكر كرده ايم .

 

next page

fehrest page