راه روشن ، جلد هفتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۱۶ -


بيان آن كه صبر افضل است يا شكر
بدان مردم در اين باره اختلاف كرده اند. بعضى مى گويند: صبر افضل از شكر است و برخى ديگر شكر را برتر از صبر مى دانند و دسته اى آنها را برابر دانسته اند، و گروهى گفته اند: يا اختلاف احوال مختلف مى شوند. هر فرقه اى با سخنانى سست و دور از تحقيق بر صدق مدعاى خود استدلال كرده اند كه نقل آنها سخن را به درازا مى كشاند و سودى ندارد، بلكه مبادرت به اظهار حق سزاوارتر مى باشد. از اين رو مى گوييم بيان اين مطلب متضمن دو مقام است :
مقام اول بيان آن بر سبيل تساهل است بدين گونه كه به ظاهر امر نگريسته شود و حقيقت آن بررسى و پيگيرى نگردد، و اين بيانى است كه بايد مردم عوام كه فهم آنها از درك حقايق پيچيده قاصر است بدان مورد خطاب قرار گيرند؛ و اين نوعى از اقسام فنون سخنورى است كه بايد واعظان و سخنوران بدان تكيه داشته باشند، چه مقصود آنها از سخن گفتن با عوام اصلاح حال آنان است ، و دايه مهربان نبايد كودك شيرخوار را با گوشت چاق پرندگان و انواع شيرينى ها پرورش دهد، بلكه بايد با شيرى لطيف او را تغذيه كند؛ و بر اوست كه او را از خوراك هاى پاكيزه دور بدارد تا آنگاه كه نيروى تحمل آنها را بيابد و ضعفى كه در بنيه اوست برطرف گردد.
بنابراين مى گوييم : اين مقام در جهت بيان ، مانع بحث و تفصيل است و مقتضاى آن نظر كردن به ظواهرى است كه از آنچه در شرع وارد شده مفهوم مى شود و بر حسب آنها صبر برتر از شكر است ؛ زيرا اگر چه در فضيلت شكر اخبارى بسيار وارد است ، ليكن هرگاه با آنچه در فضيلت صبر نقل شده است مقايسه شود فضيلت هاى صبر بيشتر است ، بلكه به برترى آن در بعضى اخبار تصريح شده است مانند قول پيامبر (ص ) كه : ((از بهترين چيزهايى كه به شما داده شده يقين و عزم بر صبر است )).(526)
در حديث آمده است : ((روز رستاخيز شكرگزارترين مردم روى زمين را مى آورند و خداوند پاداش شكركنندگان را به او مى دهد و صابرترين اهل زمين را مى آورند به او گفته مى شود: آيا خشنود مى شود كه پاداش تو را مانند پاداشى كه به اين شاكر داديم بدهيم ؟ مى گويد: آرى اى پروردگار من ، حق تعالى مى فرمايد: هرگز! من به وى نعمت دادم او شكر كرد و تو را مبتلا كردم تو صبر كردى من چندين برابر پاداش او را به تو مى دهم سپس چندين برابر جزاى شاكران به او داده مى شود. خداوند فرموده است : (( انما يوفى الصابرون اءجرهم بغير حساب )). )) (527)
امّا اين كه پيامبر خدا (ص ) فرموده است : خورنده شكرگزار همچون روزه دار صابر است ))، (528) دليل بر فضيلت مى باشد، چه اين سخن را در مقام مبالغه به منظور بالا بردن درجه شكر و رسانيدن آن به مرتبه صبر بيان فرموده و اين منتهاى درجه شكر است و اگر بلندى درجه صبر از آنچه در شرع وارد شده فهميده نمى شد الحاق شكر به صبر مبالغه تلقى نمى شد و مانند قول آن حضرت بود كه فرموده است : جمعه ((حج مستمندان است ))؛ (529) و نيز: ((جهاد زن نيكو شوهردارى است ))؛ (530) و نيز: ((شرابخوار مانند بت پرست است ))، (531) و در تشبيه بايد همواره مرتبه مشبه به بالاتر از مشبه باشد. همچنين سخن آن حضرت كه : ((صبر نصف ايمان است ))، (532) دلالت بر آن ندارد كه شكر مانند آن است ، و اين مانند قول آن حضرت است كه فرموده است : ((روزه نصف صبر است )).(533)
زيرا هر چيزى را دو نيم كنند يك نيمه آن را نصف مى گويند هر چند ميان دو نصف تفاوت باشد، چنان كه مى گويند: ايمان علم و عمل است ، پس علم نصف ايمان است . امّا اين امر دليل بر آن نيست كه عمل با علم برابر است . در خبر آمده است كه : ((همه درهاى هشت دو لنگه اى است جز در صبر كه يك لنگه است و اهل بلا نخستين كسانى هستند كه به آن وارد مى شوند و پيشاپيش آنها ايوب (ع ) است )).(534)
بارى آنچه در فضيلت فقر وارد شده دليل بر فضيلت صبر نيز هست ، زيرا صبر حالت مستمند و شكر حالت توانگر است .
مى گويم :
در كافى از ابى جعفر (ع ) روايت شده كه فرموده است : ((مردانگى در صبر به هنگام احتياج و تنگدستى و تعفف (باز ايستادن از حرام و خوددارى از سؤ ال ) و توانگرى بيشتر از مردانگى در بخشش است )).(535)
غزالى مى گويد :
اين مقامى است كه عوام را قانع مى كند و ضمن وعظى كه درخور آنان و براى معرفى مصالح دينى ايشان باشد آنان را كافى است .
مقام دوم بيانى است كه مقصود از آن شناساندن حقايق به اهل علم و بينش از طريق كشف و روشنگرى است . در اين مورد مى گوييم : هر دو امرى كه مبهم باشند مقايسه ميان آنها مادام كه ابهام آنها باقى است غير ممكن است مگر آن كه حقيقت هر كدام از آن دو روشن شود، و هر مكشوفى كه مشتمل بر اقسامى باشد قسمتى از آن را با قسمتى ديگر نمى توان مقايسه كرد، بلكه لازم است افراد هر يك با هم سنجيده و مقايسه گردد تا رجحان هر كدام معلوم شود. صبر و شكر اقسام و فروع بسيار دارند و حكم آنها از حيث رجحان و نقصان با اجمال و اختصار روشن نمى شود. از اين رو مى گوييم : همچنان كه پيش از اين نيز ياد كرده ايم اين مقامات از سه چيز تشكل مى يابند كه عبارتند از: علوم ، احوال و اعمال ، صبر و شكر و ديگر مقامات نيز همين گونه است ، و اگر بعضى از اين سه چيز با بعضى ديگر از آنها سنجيده شود براى ظاهر بينان چنين معلوم مى گردد كه علوم براى احوال و احوال براى اعمال خواسته مى شود؛ از اين رو اعمال از آن دو افضل است .
امّا نزد ارباب بينش امر برعكس اين است ، چه آنان اعمال را براى احوال و احوال را براى علوم مى خواهند و از نظر آنها افضل اين سه چيز علوم و پس از آن احوال و سپس اعمال است ، زيرا هر چه براى غير آن خواسته شود ناگزير غير نسبت به آن افضل است . امّا آحاد اين سه چيز: در مورد اعمال بايد دانست چنانچه برخى از اعمال يا برخى ديگر مقايسه شود گاهى با هم تساوى و زمانى تفاوت دارند. به همين گونه است آحاد احوال و آحاد معارف به هنگامى كه بعضى از آنها با بعضى ديگر مقايسه شود. افضل معارف علوم مكاشفه است كه از علوم معامله برتر است بلكه علوم معامله پست تر از معامله است ، زيرا اين علوم براى معامله خواسته مى شوند و فايده آنها اصلاح عمل است . برترى عالم به سبب داشتن علوم معامله بر عابد زمانى است كه دانش او براى همگان سودمند باشد، در اين صورت علم او از عمل خاصّ افضل است وگرنه دانشى كه از عمل قاصر باشد برتر از عمل قاصر نيست . از اين رو مى گوييم : فايده اصلاح عمل ، اصلاح حال دل است و فايده اصلاح دل ، اين كه حلال بارى تعالى در ذات و صفات و افعال بر او تجلى كند. لذا برترين علوم مكاشفه شناخت حق تعالى است و آن هدفى است كه به خاطر ذات خود مطلوب است ، چه به سبب آن سعادت به دست مى آيد بلكه آن عين سعادت است ؛ ليكن دل ها در دنيا نمى دانند كه معرفت خداوند عين سعادت است ، بلكه آن را در آخرت خواهند دانست . و اين معرفتى است مطلق و آزاد كه هيچ قيدى بر آن نيست و هيچ چيز ديگرى آن را مقيد نمى سازد، و همه معرفت هاى ديگر نسبت به آن به منزله پرده و خدمتكارند، زيرا آنها به خاطر حصول اين معرفت مطلوبند، و چون آنها براى اين مقصود خواسته شوند تفاوت آنها برحسب سود آنها در رسيدن به معرفت بارى تعالى است . برخى معرفت ها با يك واسطه و بعضى با واسطه هاى بسيار منتهى به بعضى از آن معرفت مى شود، از اين رو هر كدام از اين معرفت ها كه واسطه هاى ميان آن و معرفت بارى تعالى كمتر باشد افضل است .
امّا احوال و مقصود ما از آن احوال دل از حيث تصفيه و تطهير آن از آلودگى هاى دنيا و اشتغالات و سرگرمى هاى مردم است كه هرگاه دل از اينها پاك و مصفا شود حقيقت حق در آن جلوه گر خواهد شد. بنابراين برترى احوال بر يكديگر برحسب تاءثير آنها در اصلاح و پاكيزه كردن دل و آماده ساختن آن براى تحصيل علوم مكاشفه است ؛ و همان طورى كه صيقلى كردن آيينه متضمن اين است كه آيينه را تا آنگاه كه صيقلى آن به اتمام مى رسد حالاتى باشد كه برخى از آنها به جلا و صيقلى نزديك تر از برخى ديگر است ، حالات دل نيز به همين گونه است ؛ و ناگزير حالتى كه نزديك يا نزديك كننده به صفاى دل است افضل از حالات غير آن است ، زيرا آن حالت به مقصود نزديك تر است .
ترتيب اعمال نيز به همين نحو است . اعمال موجب تحكيم صفات دل و جلب تيرگى دل و كشانيدن انسان به سوى زخارف دنياست ؛ و يا سبب بروز حالتى است كه آماده كننده دل براى مكشافه و موجب صفاى آن و قطع علايق او از دنياست . اولى گناه و دومى طاعت نام دارد. گناهان از حيث تاءثير در تيرگى و سختى دل متفاوتند، و طاعت ها نيز در نورانى كردن دل و پاكيزه ساختن آن با هم تفاوت دارند و درجات هر كدام از اينها برحسب درجه تاءثير آنهاست . اين تاءثير با اختلاف احوال مختلف مى شود، و بسا ما به طور مطلق بگوييم : نماز نافله از همه عبادات مستحبى افضل است ، و حج از صدقه برتر است و نماز شب از هر نماز ديگر بالاتر است . امّا حقيقت اين است توانگرى كه بخل و مالدوستى بر او چيره شده دادن يك درهم در راه خدا براى او از نماز شب و روزها روزه بهتر مى باشد؛ زيرا روزه شايسته كسى است كه شهوت شكم بر او غلبه يافته و بخواهد اين شهوت را درهم بشكند، يا آن كه سيرى شكم او را از صفاى فكر در علوم مكاشفه باز مى دارد و بخواهد با گرسنگى دل را پاكيزه سازد. امّا اين بدبخت چون حالتى غير از اين حالات دارد شهوت شكم به او زيانى نمى رساند، و به نوعى از فكر كه سيرى شكم او را از آن باز دارد مشغول نيست . لذا روزه گرفتن او خروج از حالتى است كه شايسته او و ترك تكليفى است كه متوجه اوست و او به بيمارى مى ماند كه از درد شكم بنالد و داروى سردرد به كار برد كه از آن سودى عايد او نمى شود، بلكه وظيفه او اين است كه در خصلت هلاك كننده اى كه بر او چيره است بنگرد. حرصى كه آن را به كار گيرند از جمله مهلكات است و اگر حريص صد سال روزه بگيرد و هزار شب را به نماز بگذراند ذرّه اى از حرص او كاسته نمى شود و تنها انفاق مال آن را زايل مى كند. پس ‍ بر او واجب است كه آنچه را دارد صدقه دهد. تفصيل اين مطلب ضمن آنچه در بخش مهلكات ذكر كرده ايم بيان شده است و بايد بدان جا مراجعه شود.
از اين رو برحسب احوال ، تاءثير طاعات و معاصى و درجات آنها مختلف مى شود، در اين مقام اهل بينش مى دانند كه پاسخ دادن به طور مطلق خطاست ، زيرا اگر گوينده اى از ما بپرسد: نان بهتر است يا آب ، پاسخ درست اين است كه نان براى گرسنه و آب براى تشنه افضل است ؛ و اگر هر دو جمع شوند و مورد نياز باشند بايد در اغلب نگريست ، اگر تشنگى غلبه دارد آب افضل است و اگر تشنگى و گرسنگى تساوى دارند آب و نان متساوى مى باشند. همچنين اگر گفته شود: سركنكبين افضل است يا شربت نيلوفر؟ در اين جا نيز پاسخ مطلق به هيچ روى درست نيست . آرى اگر پرسش شود: سركنگبين افضل يا نداشتن صفرا؟ در اين صورت مى گوييم : عدم صفرا افضل است ، زيرا سركنگبين براى برطرف كردن صفرا خواسته مى شود و آنچه به خاطر چيز ديگر مطلوب است ناگزير آن چيز از آن افضل است . بذل ، مال نيز مستلزم عملى است كه انفاق گفته مى شود و به سبب آن حالتى حاصل مى شود كه بخل را زايل و محبت دنيا را از دل بيرون مى كند و به سبب خارج شدن محبت دنيا از دل قلب براى شناخت خداوند و كسب محبت او آماده مى گردد. پس افضل معرفت خداوند و در مرتبه پايين تر حال و پايين تر از آنها عمل است .
اگر بگويى : شرع مردم را به عمل تشويق كرده و در ذكر فضيلت آنها تا آن اندازه مبالغه شده كه خداوند طلب صدقه كرده و فرموده است : (( من ذاالذى يقرض ‍ اللّه قرضا حسنا؛ )) (536) و نيز: (( و ياءخذ الصدقات ، )) (537) در اين صورت چگونه فعل كه همان انفاق است افضل نباشد؟
پاسخ اين است بايد بدانى كه هرگاه پزشك دارويى را بستايد، ستايش او دليل بر آن نيست كه دارو مقصود اصلى در معالجه است و از صحت و شفايى كه به وسيله آن حاصل مى شود افضل است . ليكن عمل درمان بيمارى هاى دل است ، و بيمارى دل از جمله چيزهايى است كه انسان غالبا آن را درك نمى كند و مانند پيسى است كه بر روى كسى باشد كه آيينه نداشته و بر آن واقف نباشد و اگر به او بگويند باور نمى كند. در اين جا چاره اين است كه فى المثل از شستن روى با گلاب ستايش شود، البته اگر گلاب زداينده لكه هاى پيسى باشد تا آن حد كه اين ستايش ها او را به مواظبت بر آن وادار كند و بر اثر آن پيسى او برطرف گردد. چه اگر به او گفته شود كه مقصود از آن زايل كردن پيسى صورت اوست ، بسا درصدد درمان برنيايد و گمان كند صورت او هيچ عيبى ندارد. مثالى روشن تر از اين مى آوريم و مى گوييم :
اگر كسى فرزندى دارد كه به او دانش و قرآن آموخته و مايل است آنچه به او آموخته در ذهنش جايگزين شود و زايل نگردد و مى داند كه اگر او را به تكرار و مطالعه آنها دستور دهد تا در حافظه اش بمانند فرزند خواهد گفت كه آنها محفوظند و نيازى به تكرار و مطالعه نيست ، چه او گمان مى كند آنچه در حال در حافظه اوست تا ابد به همين نحو باقى خواهند ماند، و چون پدر داراى بردگانى است به فرزندش دستور مى دهد كه به آموزش آنها بپردازد و براى آن كه او را به كثرت تكرار از طريق آموزش ‍ وادارد و اين انگيزه را در او قوت دهد، به او وعده پاداش هاى نيكو مى دهد؛ بسا كودك بيچاره گمان مى كند كه مقصود پدرش آموزش قرآن به بردگان است و تنها براى اين منظور او را به اين كار واداشته است ، در نتيجه امر براى او مشكل مى شود و مى گويد: چرا مرا به خاطر بندگان به كار گرفته در حالى كه من از آنها برتر و نزد پدر گرامى ترم ، و مى دانم كه اگر پدرم مقصودش آموزش بردگان است مى تواند بى آن كه مرا به اين كار وادارد آنان را از طريق ديگر آموزش دهد. علاوه بر اين مى دانم كه اگر پدرم اين بردگان را نداشته باشد بر او نقصانى نيست ، چه رسد به آن كه قرآن را ندانند. از اين رو بسا اين بيچاره سستى ورزد و به اتكاى بى نيازى پدر و اعتماد بر عفو و كرم او آموزش آنها را ترك گويد، و در نتيجه دانش و قرآن فراموش او گردد و به سبب نادانى محروم و بدبخت باقى بماند.
گروهى فريب امثال اين خيالات را خوردند و به راه اباحه رفته ملحد شدند و گفتند: خداوند از عبادات ما و وام گرفتن از ما بى نياز است و قول او كه : (( من ذاالذى يقرض اللّه قرضا حسنا )) چه معنايى دارد؟ اگر خداوند بخواهد مستمندان را اطعام مى كند مى تواند و مى كند: (( و اذا قيل اءنفقوا مما رزقكم اللّه قال الذين كفروا للذين آمنوا اءنطعم من لو يشاء اللّه اءطعمه ؛ )) (538) و نيز گفتند: لوشاء اللّه ما اءشركنا و لا آباؤ نا. )) (539) پس بنگر كه چگونه در گفتارشان صادق بودند و چگونه اين صدق آنها آنان را به هلاكت كشانيد. منزه است خداوندى كه اگر بخواهد با صدق هلاك مى كند و اگر بخواهد با جهل سعادتمند مى گرداند، (( يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا. )) (540) اينان گمان كردند كه آنان يا براى خاطر بيچارگان و مستمندان به كار گرفته شده اند و يا براى خدا و گفتند: ما را در بيچارگان و مستمندان بهره اى نيست و خداوند نيز به ما و اموال ما نيازى ندارد، خواه انفاق كنيم يا دست باز داريم و در نتيجه ين پندار هلاك شدند چنان كه آن كودك هلاك شد، چه گمان كرد كه پدرش او را به خاطر بردگان به كار گرفته و ندانست كه مقصود پدرش تثبيت صفت علم در نفس او و مستحكم ساختن آن در دل بوده تا بدين سبب در دنيا و آخرت سعادتمند شود، و اين لطف و محبتى از سوى پدر نسبت به وى بوده كه او را به سمتى كشانيده كه خوشبختى و سعادت او در آن بوده است .
اين مثال روشنگر گمراهى كسانى است كه در اين وادى راه را گم كرده و از آن بدور افتادند، چه بينايى كه مال تو را مى ستاند پليدى بخل و محبت دنيا را كه باعث هلاكت تو است از درونت مى زدايد. او مانند حجامتگرى است كه از تو خون مى گيرد تا با خروج اين خون بيمارى كشنده اى را كه در درون دارى از تو دور سازد. بنابراين حجامتگر خدمتكار تو است نه آن كه تو خدمتكار او باشى ، و اگر مقصود حجامتگر آن باشد كه با خونى كه از تو مى گيرد چيزى تهيه كند اين امر او را از خدمتكارى تو بيرون نخواهد برد.
از آن جا كه صدقه پاك كننده درون از صفات پليد است ، پيامبر خدا (ص ) از گرفتن آن خوددارى كرد چنان كه از كسب حجامتگر نهى فرمود، و صدقات را چرك اموال مردم ناميد و خاندان خود را به صيانت از آن مفتخر داشت . مقصود اين است كه اعمال در دل مؤ ثر است ، چنان كه در بخش مهلكات گفته شد؛ و دل برحسب اين تاءثيرات آماده قبول هدايت و نور معرفت مى شود.
اين قول كلى و قانون اصلى است كه بايد در شناخت فضايل اعمال و احوال و معارف بدان رجوع كرد؛ و ما اكنون بويژه به آنچه مورد بحث ما كه صبر و شكر است باز مى گرديم و مى گوييم : در هر يك از صبر و شكر، معرفت ، حال و عمل وجود دارد و روا نيست كه معرفت يكى را با حال يا عمل ديگرى مقايسه كرد، بلكه هر يك را با نظير خود در ديگرى بايد سنجيد تا تناسب و پس از آن فضيلت يكى بر ديگرى معلوم گردد. مثلا هرگاه معرفت شاكر با معرفت صابر مقايسه شود بسا كه بازگشت آنها به يك معرفت باشد؛ زيرا معرفت شكرگزار اين است كه فى المثل نعمت چشم ها را از خدا بداند و معرفت صبر كننده بر اين است كه كورى را از خدا بشناسد. اين دو معرفت متلازم يكديگر و با هم برابرند. البته اين زمانى است كه ما معرفت را در مقابله با بلا و مصيبت در نظر گيريم . پيش از اين بيان كرديم كه صبر بر دو نوع است : يكى صبر بر طاعت و ديگرى صبر بر معصيت و در اين دو امر صبر و شكر يكى است ، زيرا صبر بر طاعت همان شكر طاعت است ، چه بازگشت شكر به اين است كه نعمت خدا در راه مقصودى به كار رود كه حكمت او اقتضا كرده است ، و صبر، به پايدارى انگيزه دين در برابر انگيزه هوس بازگشت دارد. بنابراين صبر و شكر دو نامند براى يك مسمّا به دو اعتبار مختلف ، زيرا به پايدارى انگيزه دين در برابر انگيزه هوس صبر گفته مى شود و اين در مقايسه با انگيزه هوس است و در مقايسه با انگيزه دين آن را شكر مى نامند. انگيزه دين براى همين حكمت آفريده شده است كه با انگيزه هوس بجنگد، و او اين انگيزه را در راه همين حكمت به كار برده است . بنابراين صبر و شكر بيانگر يك معنا هستند. در اين صورت چگونه ممكن است چيزى بر خودش برترى داشته باشد؟
از اين رو موارد صبر سه چيز است : طاعت ، معصيت و بلا، حكم صبر در طاعت و معصيت روشن شد، امّا بلا عبارت از فقدان نعمت است و نعمت يا ضرورى است مانند چشمان و يا نفعى است در محل حجامت ، مانند مال بيش از مقدار كفاف .
در مورد فقدان بينايى ، صبر نابينا به اين است كه شكايت نكند و رضاى خود را به قضاى الهى ظاهر سازد، و به سبب كورى خود را در برخى گناهان مجاز نشمارد. شكر بر بينايى در عمل به دو چيز است : يكى آن كه چشم ها را در راه معصيت خداوند به كار نگيرد؛ دوم آن كه آنها را در راه طاعت او به كار برد و هر يك از اين دو امر خالى از صبر نيست . نابينا از نگاه به چهره هاى زيبا فارغ است و قادر به ديدن آنها نيست امّا بينا اگر نگاهش به چهره اى زيبا افتد و صبر كند نعمت چشمان را شكر كرده و اگر نگاهش را دنبال كند نعمت چشم ها را ناسپاسى كرده است ؛ پس در اين جا صبر در شكر او داخل شده است . همچنين اگر از چشم ها براى طاعت بهره گيرد، در اين صورت نيز ناگزير از صبر بر طاعت خواهد بود.
گاهى هم شكر چشم ها به اين است كه انسان به عجايب صنع خداوند بنگرد تا از اين راه به معرفت او دست يابد، و اين شكر از صبر افضل است و اگر چنين نبود مى بايستى فى المثل مرتبه شعيب (ع ) كه نابينا بود در ميان پيامبران از مرتبه موسى (ع ) و غير او برتر باشد، زيرا او بر فقدان بينايى صبر كرد و موسى (ع ) شكيبايى نكرد. كمال صبر در اين است كه همه اعضاى انسان را از او بگيرند و او را مانند گوشتى كه در سفره مى گذارند رها سازند، امّا اين امرى سخت محال است چه هر يك از اعضاى آدمى آلتى براى دين است و با فقدان آلت ، آن ركن از دين كه مربوط به آن است فوت مى شود، و شكر آن به كار گرفتن عضو است در چيزى از دين كه آن عضو آلت آن است و اين كار جز به صبر انجام نمى گيرد.
امّا نفع در محل حاجت مانند مال زياده بر كفاف ، چنانچه انسان جز به مقدار ضرورت مال در اختيار ندارد و به بيش از آن نياز داشته باشد صبر بر نداشتن آن مجاهده است و اين جهاد فقيران و مستمندان است ؛ و وجود زياده بر كفاف نعمت است و شكر آن بدين است كه آن را در راه امور خير به مصرف برساند و در معصيت خداوند به كار نبرد. اين صبر هرگاه با اين شكر كه از طريق طاعت به جا آورده شود مقايسه گردد شكر افضل خواهد بود، چه آن متضمن صبر نيز هست ، و مستلزم شادى به نعمت خدا، و همچنين تحمل رنج توزيع مال در ميان مستمندان ، و ترك صرف آن در تنعمات مباح است ، حاصل مطلب اين است كه دو چيز افضل از يك چيز و كلّ برتر از جزء است ليكن در اين اشكالى است چه مقايسه ميان كلّ و بعضى از اجزاى آن درست نيست .
امّا اگر شكر او به اين است كه زياده بر كفاف را در راه معصيت خدا به كار نبرد، بلكه آن را در تنعمات مباح صرف كند در اين جا صبر افضل از شكر خواهد بود. مستمند صابر از توانگرى كه مالش را نگاه مى دارد تا در مباحات صرف كند نه از توانگرى كه مالش را در خيرات به مصرف مى رساند افضل است ؛ زيرا مستمند با نفس خويش ‍ مجاهده مى كند و شهواتش را مى شكند و به بلاى الهى راضى است و اين حال ناگزير مسلتزم داشتن نيرويى است . توانگر آرزوهايش را دنبال و از شهواتش پيروى مى كند، ليكن به مباح اكتفا مى كند و مباح مايه بى نيازى از حرام است . با اين حال او نيز ناگزير از داشتن نيرويى است كه بتواند در برابر حرام صبر كند، جز اين كه نيرويى كه صبر مستمند از آن ناشى مى شود برتر و كامل تر از نيرويى است كه توانگر را به اكتفاى در تنعم به مباح وامى دارد. و شرف از آن نيرويى است كه عمل بيانگر آن باشد، چه اعمال جز براى احوال دل خواسته نمى شود و اين نيرو حالت دل است كه بر حسب نيروى يقين و ايمان مختلف مى باشد. از اين رو هر چه بر زيادى قوت ايمان دلالت كند ناگزير آن افضل خواهد بود. همه آنچه در آيات و اخبار درباره برترى اجر صبر بر اجر شكر وارد شده مراد بخصوص همين رتبه است ، زيرا آنچه از واژه نعمت به ذهن مردم تبادر مى كند مال و بى نيازى است ، و آنچه از واژه شكر به ذهن مى رسد اين است كه بگويد: (( الحمدللّه )) و اين كه نعمت را در راه معصيت به كار نبرد نه آن كه در راه طاعت آن را صرف كند. در اين صورت صبر افضل از شكر خواهد بود، چه صبرى كه عامه آن را مى فهمد برتر از شكرى است كه عموم آن را درك مى كنند. اكنون چنانچه معانيى را كه ذكر كرديم مورد ملاحظه قرار دهى خواهى دانست كه براى هر يك از دو قول در بعضى از حالات وجهى است ، زيرا بسا مستمند صابر كه برتر از توانگر شاكر است چنان كه بيان كرديم ، و بسا توانگر شاكر كه افضل از مستمند صابر است . آن توانگرى كه خودش را همچون مستمند ببيند، چه او از مال خود جز به اندازه ضرورت براى خويش نگه نمى دارد و باقى را به مصرف خيرات مى رساند، و يا به اعتقاد آن كه خزانه دار نيازمندان و بيچارگان است مال را نگه مى دارد و انتظار مى كشد كه ضرورتى روى دهد تا آن را به مصرف برساند؛ و هنگامى كه مالش را در اين راه صرف مى كند درصدد كسب جاه و شهوت و منت گذاردن بر ديگران نيست بلكه منظورش اداى حق بارى تعالى در دلجويى از بندگان اوست ، چنين توانگرى برتر از مستمند صابر است .
اگر بگويى : عمل اين توانگر بر نفس او گران نمى آيد ليكن نادارى بر مستمند گران است ، زيرا او لذت قدرت را احساس و اين درد صبر را درك مى كند، و او اگر از فراق مال متاءلم شود لذت قدرت بر انفاق آن را جبران مى كند.
پاسخ اين است كه بدانى راءى ما اين است كسى كه مالش را از روى رغبت و ميل انفاق مى كند حالش كامل تر از كسى است كه اين كار را با بخل انجام مى دهد و مال را با قهر و زور از خود جدا مى كند. ما تفصيل اين مطلب را پيش از اين در كتاب توبه بيان كرده ايم . چه صرف آزار دادن نفس مطلوب نيست بلكه براى تاءديب آن مطلوب است ؛ و اين امر شبيه زدن سگ شكارى است چه سگ تعليم يافته كامل تر از سگى است كه به زدن نياز دارد هر چند بر آن صابر باشد. نفس نيز در آغاز نياز به آزار داده و مجاهده دارد، ليكن در نهايت بدان محتاج نيست بلكه در پايان آنچه براى او آزار دهنده بوده لذت بخش و گوارا خواهد بود.
بنابراين اطلاق قول به اين كه صبر افضل از شكر است به معنايى كه در فهم عامه متبادر مى شود درست است ؛ ليكن اگر تحقيق را بخواهى درست اين است كه تفصيل قايل شويم ، زيرا صبر درجاتى دارد كه كمترين آن ترك شكايت با وجود كراهت است و پس از آن رضاست كه مقامى وراى صبر است و بعد شكر بر بلاست كه بالاتر از رضاست ، زيرا صبر همراه با درد است و رضا ممكن است در برابر چيزى باشد كه در آن نه درد باشد و نه شادى . شكر جز بر چيز محبوبى كه شادى آفرين باشد تحقق نمى يابد و آن را نيز درجات بسيارى است كه بالاترين آنها را ذكر كرديم و امورى پايين تر از آن نيز از جمله اقسام شكر است ، چه شرم بنده از پياپى در آمدن نعمت هاى الهى شكر است ، و دانستن كوتاهى خود در شكر نعمت شكر است ، پوزش از قلت شكر شكر است ، دانستن حلم عظيم خداوند و پرده پوشى او شكر است ، اعتراف به اين كه نعمت ها را خداوند آغاز مى كند بدون آن كه بنده استحقاق داشته باشد شكر است ، دانستن اين كه شكر نيز نعمتى از نعمت هاى خداوند و موهبتى از سوى اوست نيز شكر است ، حسن تواضع در به كار بردن نعمت ها و فروتنى در برابر آنها نيز شكر است و شكر واسطه هاى نعمت نيز شكر است ، چه پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((كسى كه شكر مردم را به جا نياورد خدا را شكر نكرده است .)) (541) ما حقيقت اين مطلب را در كتاب اسرار زكات ذكر كرده ايم ، همچنين قلت اعتراض و حسن ادب در برابر منعم شكر است و تلقى نعمت ها به حسن قبول و بزرگداشت اندك آن شكر است . بارى آنچه از اعمال و احوال تحت عنوان شكر و صبر قرار مى گيرد افراد آنها را نمى توان منحصر و شماره كرد و اينها درجات مختلفى است . در اين صورت چگونه مى توان به اجمال يكى را بر ديگرى برترى داد مگر آن كه با لفظ عام اراده خاص شود چنان كه در اخبار و آثار وارد است .
نقل شده كه يكى از بزرگان گفته است : در يكى از سفرها پيرى بسيار سالخورده ديدم ، از حال او پرسيدم ؛ پاسخ داد: من در آغاز جوانى عاشق دختر عمويم شدم و او نيز عاشق من بود. اتفاقا ازدواج ما صورت گرفت . در شب زفاف به او گفتم : بيا امشب را به شكرانه اين كه خداوند ما را به همديگر رسانيده احيا بداريم . پس همه شب را به نماز گذرانديم و هيچ يك از ما به ديگرى نپرداخت . چون دومين شب فرا رسيد همان سخن را گفتيم و سراسر شب را به نماز گذرانديم و از آن زمان تاكنون هفتاد يا هشتاد سال است كه ما هر شب بدين حالتيم . به زنش گفت : آيا چنين نيست ؟ پيرزن گفت : آرى چنين است كه پيرمرد مى گويد. اكنون بنگر كه اگر خداوند ميان آنها جمع نمى كرد و بر بلاى خدايى صبر مى كردند هرگز مرتبه صبر آنها بر فراق به درجه شكر آنها بر وصال نمى رسيد؛ شكرى كه بدين گونه صورت گرفت و پوشيده نيست كه اين شكر افضل است . بنابراين چنان كه گذشت آگاهى بر حقايق معضلات جز با تفصيل و جدا كردن مسايل از همديگر ميسر نيست ؛ و خداوند داناتر است .
در اين جا كتاب صبر و شكر از بخش (( منجيات المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) به پايان مى رسد و پس از آن كتاب خوف و رجاء به خواست خدا آغاز مى شود. سپاس و منت ويژه خداست ، و درود بر بهترين آفريدگان و خاندان او باد.
كتاب خوف و رجا
مقدّمه
اين سوّمين كتاب از بخش منجيات از (( المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) است
بسم اللّه الرحمن الرحيم
سپاس ويژه خداوندى است كه به لطف و ثواب او اميد، و از مكر و عقاب او بيم است ؛ پروردگارى كه دل هاى دوستانش را به موهبت رجايش آباد ساخته و به لطايف نعمت هاى باطنى خود آنان را به آستانه خويش فرود آورده و از سراى بلا كه جايگاه دشمنان اوست رهانيده و با تازيانه تهديد و منع شديد، روى اعراض ‍ كنندگان از حضرتش را به سوى سراى ثواب و كرامت خويش برگردانيده و آنان را از تعرض نسبت به امامان و برگزيدگانش بازداشته و از اين كه مشمول خشم و انتقام او شوند مصونيت بخشيده و اصناف خلق را به زمام قهر و عنف و رشته رفق و لطف به بهشت كشانيده است .
و درود بر محمّد سرور پيامبران و بهترين آفريدگانش و بر خاندان و عترت و اصحاب او باد.
امّا بعد. خوف و رجا دو بالند كه مقربان درگاه الهى با آنها به سوى همه مقامات محمود به پرواز در مى آيند و دو مركب رهوارند كه به وسيله آنها در راه آخرت از همه عقبه هاى سخت و گردنه هاى هولناك مى گذرند. پيمودن راه قرب الهى و رسيدن به آسايش سرمدى با گستردگى علايق و بار سنگين گناه و دل هايى كه به مكروهات و ناملايمات احاطه شده و جوارح و اعضايى كه به مشقت ها و رنج ها فرسوده گشته جز با عنان رجا و اميد ميسّر نيست ؛ و بازداشتن كسانى از آتش دوزخ كه دل هاى آنها را شهوت هاى لطيف و لذت هاى عجيب فرا گرفته است جز با تازيانه و تهديدهاى عنيف امكان پذير نمى باشد. از اين رو ناگزير بايد حق خوف و رجا و فضيلت هر يك را بيان داشت و راه رسيدن به جمع ميان اين دو را با همه تضاد و دوگانگى آنها روشن ساخت ، و ما هر دو را در يك كتاب كه مشتمل بر دو بخش ‍ است گرد آورده ايم ، بخش اول در رجا و بخش دوم در خوف است .
بخش اوّل - در رجا
اين بخش مشتمل است بر بيان حقيقت رجا و ذكر فضيلت آن و داروى رج طريقى كه رجا بدان حاصل مى شود.
حقيقت رجا
بدان رجا (اميد) از جمله مقامات سالكان و احوال طالبان است . اين وصف را زمانى مقام مى گويند كه ثابت و پابرجا شد و آنگاه حال مى نامند كه عارضى و زودگذر باشد؛ و همچنان كه زردى سه قسم است : ثابت ، مانند زردى طلا، زودگذر مانند زردى چهره كسى كه ترسيده ، و آنچه ميان اين دو است مانند زردى چهره بيمار، به همين گونه صفات دل به سه قسم منقسم مى شود. آنچه ناپايدار است آن را حال مى گويند، زيرا بزودى دگرگون مى شود، و اين تقسيم در همه اوصاف دل جارى است و غرض ما اكنون بيان حقيقت رجاست .
رجا نيز با ((علم و حال و عمل )) كامل مى شود. علم سبب پديد آمدن حال و حال مقتضى عمل است و رجاء از ميان اين سه اسم براى حال است . توضيح آن اين است كه آنچه از مكروه و محبوب به تو مى رسد از سه قسم بيرون نيست )) يا هم اكنون موجود است و يا در گذشته وجود داشته و يا در آينده انتظار وجود آن مى رود. اگر آنچه در گذشته روى داده به خاطرت آيد آن را ذكر و تذكر مى گويند؛ و اگر آنچه به خاطرت رسيده در حال موجود باشد آن را وجد و ذوق و ادراك مى نامند. اين كه آن را وجد مى گويند براى اين است كه حالتى است كه آن را در خويشتن مى يابى ؛ اگر وجود چيزى در آينده به خاطرت آيد و بر دلت غلبه يابد انتظار و توقع گفته مى شود؛ و اگر آنچه مورد انتظار است ناخوشايند و موجب تاءلم است آن را خوف و اشفاق مى گويند؛ و چنانچه محبوب و دلپسند باشد و از انتظار و دلبستگى بدان و خطور آن در دل خوشحالى و لذتى حاصل شود اين خوشحالى را رجا يا اميد مى نامند.
بنابراين رجا شادمانى دل به خاطر انتظار چيزى است كه آن محبوب است ، ليكن چيزى كه مطلوب خاطر و مورد انتظار است ناگزير بايد سببى داشته باشد. لذا اگر انتظار او به خاطر حصول اكثر اسباب آن است اطلاق رجا بر آن درست است و اگر انتظار او همراه با اختلال و آشفتگى اسباب آن باشد اطلاق واژه غرور و حماقت بر آن درست تر است تا آن كه رجا گفته شود. چنانچه بود و نبود اسباب معلوم نباشد انتظار او را تمنّا و آرزو ناميدن درست تر خواهد بود، زيرا انتظار او بدون سبب است . به هر حال واژه رجا و خوف تنها بر چيزى اطلاق مى شوند كه مورد شك و ترديد باشد، و در چيزى كه قطعيت دارد به كار برده نمى شوند. فى المثل گفته نمى شود دميدن خورشيد را در وقت طلوع آن اميدوارم و از غروب آن در شامگاه بيمناكم ، چه اينها امورى قطعى و ترديدناپذير است . آرى گفته مى شود: فرود آمدن باران را اميد دارم و از انقطاع آن بيمناكم .
صاحبدلان مى دانند كه دنيا كشتزار آخرت ، و دل همچون زمين و ايمان مانند تخم است . طاعات نيز به منزله زير و رو كردن زمين و پاكيزه ساختن آن و كندن جوى ها و راندن آب در آنهاست . دلى كه شيفته و واله دنيا باشد مانند سرزمين شوره زارى است كه تخم در آن نمى رويد. روز رستاخيز روز درو است و هر كسى آنچه كشته است برداشت مى كند و هيچ كشته اى جز كشت ايمان نمو و بالندگى ندارد. ايمان با وجود پليدى درون و بدخويى سودش اندك است ، همچنان كه تخم در زمين شوره زار بى حاصل است . سزاوار است اميد بنده به آمرزش خداوند با اميد برزگر مقايسه شود، چه كسى كه زمين پاكيزه طلب كند و تخم نيكو كه پوسيده و كرم زده نباشد در آن بپاشد، سپس آنچه را مورد نياز آن است فراهم كند كه عبارت است از آب دادن در اوقات لازم ، پاكيزه كردن زمين از خار و خاشاك و زدودن آن از هر چه تخم را از رويش باز دارد يا تباه كند، پس از آن انتظار فضل خداوند را داشته باشد كه صاعقه و آفات ويرانگر را تا آنگاه كه كشت تمام شود و به كمال خود برسند از آن دفع كند، اين انتظار او را رجا مى گويند. اگر تخم را در زمين سخت و شوره زار و مرتفع كه آب بدان نرسد بپاشد و از آن مراقبت نكند سپس انتظار درو محصول آن را داشته باشد اين انتظار او را حماقت و غرور مى نامند نه رجا و اميد. اگر تخم را در زمينى پاكيزه ليكن فاقد آب به كار برد و در جايى كه نزول باران غلبه ندارد و آمدن آن نيز ممتنع نيست انتظار داشته باشد كه آن زمين از آب باران سيراب شود انتظار او را تمنّا و آرزو مى گويند. نه رجا.
از اين رو اطلاق واژه رجا بر انتظار رسيدن به چيزى محبوب آنگاه درست خواهد بود كه همه اسبابى كه در تحت اختيار بنده است براى وصول به آن آماده شده و تنها اسبابى كه خارج از اختيار و امكان اوست باقى مانده باشد و دفع موانع و مفاسد آن را از فضل خداوند اميد داشته باشد.
بنابراين هرگاه بنده تخم ايمان در دل بكارد و آن را با آب طاعات آبيارى كند و از خار و خس اخلاق بد پاكيزه سازد و از فضل خداوند انتظار داشته باشد كه او را تا زمان مرگ بر اين شيوه پايدار بدارد و حسن عاقبتى را كه به آمرزش انجامد نصيب او گرداند؛ انتظار وى رجاى حقيقى پسنديده اى است كه او را وامى دارد بر اعمال خود مواظبت و تا اتمام اسباب آمرزش و فرا رسيدن مرگ به مقتضاى ايمان قيام و رفتار كند؛ و اگر بذر ايمان را با آب طاعات سيرآب نكند يا دل را همچنان به اخلاق بد انباشته نگهدارد و در طلب لذت هاى دنيا بكوشد، سپس انتظار آمرزش الهى را داشته باشد، انتظار او جز حماقت و نادانى نخواهد بود. پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((احمق كسى است كه از هوس هاى خود پيروى كند و از خداوند آرزوى بهشت داشته باشد.)) (542) خداوند فرموده است : (( فخلف من بعدهم خلف اءضاعوا الصلاة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا؛ )) (543) و نيز: (( فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ياءخذون عرض هذا الا دنى و يقولون سيغفرلنا. )) (544) خداوند نكوهش كرده است صاحب باغى را كه به هنگام ورود به باغش گفت : (( ما اءظن اءن تبيد هذه اءبدا، و ما اءظن الساعة قائمة و لئن رددت الى ربى لا جدن خيرا منها منقلبا. )) (545)
مى گويم :
كافى به سند خود از امام صادق (ع ) روايت كرده كه به آن حضرت عرض كردند: گروهى از دوستان شما مرتكب گناه مى شوند و مى گويند ما اميدواريم ، فرمود: ((دروغ مى گويند دوست ما نيستند، آنان گروهى هستند كه آرزوها بر آنها چيره شده است ، كسى كه به چيزى اميد دارد براى آن كار مى كند، و آن كه از چيزى بيم دارد از آن مى گريزد)).(546)
و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرموده است : ((مؤ من مؤ من نخواهد بود مگر آنگاه كه بيمناك و اميدوار باشد و بيمناك و اميدوار نخواهد شد، مگر آنگاه كه به خاطر بيم و اميد خود كار كند)).(547)
يكى از حيكمان گفته است : كسى كه از چيزى بترسد از آن مى گريزد و كسى كه از خدا بيم دارد به سوى او مى گريزد.
غزالى مى گويد :
اكنون براى بنده كوشا در طاعات و دورى كننده از گناهان سزاوار است از فضل الهى كمال نعمت را انتظار داشته باشد و كمال نعمت دخول در بهشت است . امّا گنهكار هرگاه توبه آورد و همه تقصيرهاى گذشته را جبران كند شايسته است به قبول توبه خود اميدوار باشد؛ و قبول توبه به هنگامى است كه گناه مكروه او شود، و بدى او را اندوهگين و نيكى او را شادمان كند و نفس خويش را مورد نكوهش و ملامت قرار دهد. كسى كه آرزوى توبه داشته و مشتاق آن باشد سزاوار است از خداوند اميد توفيق آن را داشته باشد، زيرا كراهت او از گناه و حرص او بر طاعت به منزله سببى است كه او را موفق به توبه مى گرداند و رجا پس از تحقق اسباب آن است . از اين رو خداوند فرموده است : (( ان الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللّه اولئك يرجون رحمة اللّه ، )) (548) معناى آيه اين است كه آنها استحقاق دارند اميدوار باشند و مقصود تخصيص وجود رجا به آنها نيست ، زيرا ديگران نيز اميد و رجا دارند؛ بلكه منظور تخصيص استحقاق رجا به آنهاست . امّا كسى كه در آنچه خداوند آنها را مكروه مى دارد فرو رفته و به آنها آلوده است و خود را سرزنش نمى كند و عزم توبه و بازگشت ندارد، اميدوار بودنش به آمرزش الهى حماقت است و مانند كسى است كه در سرزمين شوره زار تخم بپاشد و بى آن كه زمين را آبيارى و پاكسازى كند اميد به محصول آن داشته باشد.
يحيى بن معاذ گفته است : بزرگترين غرور و غفلت نزد من ادامه دادن به گناهان به اميد عفو بدون پشيمانى و توقع قرب حق تعالى بدون طاعت ، انتظار كشت بهشت با بذر آتش ، طلب سراى مطيعان با ارتكاب گناه ، انتظار پاداش بدون عمل و آرزو داشتن از خدا با زياده روى است .
اكنون كه حقيقت رجا و موارد آن را شناختى دانستى كه رجا حالتى است كه ثمره علم به جريان اكثر اسباب است و اين حالت برحسب امكان باعث كوشش در تهيه بقيه اسباب است ؛ چه كسى كه بذر او نيكو و زمينش پاكيزه و آب او فراوان باشد، اميد او به محصول اميدى صادقانه است ، و صدق رجا پيوسته او را به مراقبت و مواظبت از زمين و پاكسازى آن از هر خار و خس وامى دارد و تا هنگام درو، در ادامه اين كارها سستى نمى ورزد؛ زيرا رجا ضد ياءس و نوميدى است و ياءس مانع تعهد و مراقبت است ، چه هر كس بداند زمين شوره زار و آب دور از دسترس است و بذر روييده نمى شود ناگزير از زمين مراقبت نمى كند و در مواظبت از آن رنج نمى كشد. رجا حالتى پسنديده است ، زيرا برانگيزنده به عمل است و ياءس نكوهيده و مذموم است چه ضد آن و بازدارنده از عمل است . امّا خوف ضد رجا نيست ، و رفيق و همكار آن است چنان كه شرح آن خواهد آمد، بلكه خوف از طريق بيم و رهبت انگيزه ديگرى براى روآوردن به عمل است ، همان گونه كه رجا از طريق اميد و رغبت برانگيزنده به عمل و كوشش است ؛ از اين رو رجا در همه احوال موجب طول مجاهده بر عمل و دوام مواظبت بر طاعت است و از آثار آن تلذذ به دوام روآوردن به سوى خدا و تنعم به مناجات با او و احساس لطف در تعلق به آستان اوست ؛ چه اينها حالاتى است كه ناگزير بر هر كسى كه به پادشاهى يا شخصيتى اميد دوخته باشد ظاهر مى شود و چگونه ممكن است در مورد حق تعالى ظهور نيابد؟ و اگر اين حالات ظاهر نشود بايد اين را دليل حرمان از مقام رجا و فرود آمدن در ورطه غرور و آرزوها دانست .
اين بيان حالت رجا و علمى است كه آن را به وجود مى آورد و عملى است كه ثمره آن است . دليل آن كه رجا به بار آورنده اين اعمال است حديث زيدالخيل است كه به پيامبر خدا (ص ) عرض كرد: آمده ام تا از شما بپرسم نشانه كسى كه خدا او را نخواهد و نشانه كسى كه خدا او را بخواهد چيست ؟ پيامبر (ص ) فرمود: ((چگونه بامداد كردى ؟)) عرض كرد: بامداد كردم در حالى كه نيكى و اهل نيكى را دوست مى دارم و اگر بر انجام دادن چيزى از آن توانا يابم به آن شتاب مى كنم و به پاداش ‍ نيكى يقين دارم و اگر چيزى از آن از من فوت شود اندوهگين مى شوم و آن را آرزو مى كنم ، فرمود: ((اين نشانه اى است از خدا در كسى كه او را بخواهد، و اگر نسبت به تو چيز ديگرى مى خواست آن را براى تو آماده مى كرد و باك نداشت كه در كدام وادى هلاك شوى )). (549) پيامبر (ص ) نشانه كسى را كه خداوند خير او را اراده كرده بيان فرموده و اگر كسى بدون اين نشانه ها اميد دارد كه خدا خير او را اراده كرده باشد فريب خورده و مغرور است .
فضيلت رجا و ترغيب به آن
بدان عمل اگر از روى رجا انجام شود برتر از اداى آن از روى خوف است ، زيرا مقرب ترين بندگان به خدا محبوب ترين آنها نزد اوست و دوستى سبب غلبه رجاست . اين مطلب را قياس كن به دو پادشاه كه يكى را از بيم مجازات هايش ‍ فرمانبردارى و ديگرى را به اميد پاداش هايش خدمت كنند. از اين رو درباره رجا و داشتن حسن ظن به خدا بويژه به هنگام مرگ احاديث رغبت انگيزى وارد شده و خداوند متعال فرموده است : (( لا تقنطوا من رحمة اللّه . )) (550) پس ‍ نوميدى را حرام كرده است .
در اخبار يعقوب پيامبر (ع ) آمده است كه خداوند به او وحى فرمود: آيا مى دانى چرا ميان تو و يوسف جدايى انداختم ؟ اين به سبب آن بود كه گفتى : مى ترسم گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد، چرا از گرگ بيم داشتى و به من اميد نداشتى ، چرا غفلت برادرانش را به نظر آوردى و حفظ مرا از او در نظر نگرفتى ؟
پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((كسى از شما نميرد مگر در حال خوش گمانى به خدا))؛ (551) و از آن حضرت روايت شده است كه خداوند مى فرمايد: ((من نزد گمانى هستم كه بنده ام به من دارد پس آنچه خواهد به من گمان برد.)) (552) پيامبر خدا (ص ) بر مردى وارد شد كه در حال جان دادن بود. به او فرمود: چگونه خود را مى بينى ؟ عرض كرد: خود را از گناهانم ترسان و به رحمت پروردگارم اميدوار مى بينم . فرمود: ((در چنين هنگامى خوف و رجا در دل مؤ من جمع نمى شوند، جز اين كه خداوند آنچه را اميد داشته به او داده و از آنچه بيمناك بوده به او ايمنى بخشيده است )).(553)
على (ع ) به مردى كه به سبب كثرت گناهان ترس او را به نوميدى كشانيده بود فرمود: ((اى مرد! نوميدى تو از رحمت خداوند بزرگ تر از گناهان توست .)) (554) خداوند دسته اى را سرزنش كرده و فرموده است : (( و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم اءرديكم ؛ )) (555) و نيز: (( ظننتم ظن السوء و كنتم قوما بورا. )) (556)
از پيامبر خدا (ص ) نقل شده : ((خداوند متعال در روز رستاخيز به بنده مى فرمايد: چه چيزى تو را مانع شد به هنگامى كه منكر را ديدى آن را انكار نكردى ، و چون خداوند حجت خود را به او گوشزد كند گويد: پروردگارا به تو اميدوار بودم و از مردم ترسيدم ، خداوند فرمايد: او را بخشيدم )).(557)
در خبر صحيح آمده است : ((مردى بود كه به مردم وام مى داد با توانگران به مسامحه رفتار و از مستمندان صرف نظر مى كرد، هنگامى كه به ديدار خدا شتافت در حالى كه جز اين هيچ كار نيكى انجام نداده بود خداوند به او فرمود: چه كسى از من بدين سزاوارتر است ، و او را به سبب حسن ظن و اميدش به اين كه خداوند او را با همه تهيدستى در طاعت خواهد بخشيد عفو فرمود.))(558)
خداوند فرموده است : (( ان الذين يتلون كتاب اللّه و اءقاموا الصلاة و اءنفقوا مما رزقناهم سرّا و علانية يرجون تجارة لن تبور. )) (559) هنگامى كه پيامبر (ص ) فرمود: ((اگر آنچه من مى دانم شما مى دانستيد كم مى خنديديد و زياد مى گريستيد بر روى بلندى ها رفته بر سينه هايتان مى زديد و بازارى به پروردگارتان پناه مى برديد))، جبرئيل فرود آمد و عرض كرد: پروردگار تو مى گويد: چرا بندگانم را نوميد مى كنى ، پيامبر (ص ) با خوشحالى بيرون آمد و آنان را بشارت داد.(560)
در خبر آمده است : خداوند متعال به داوود (ع ) وحى فرمود: مرا دوست بدار و دوست بدار كسى را كه مرا دوست بدارد و مرا محبوب آفريدگانم بگردان . عرض ‍ كرد: پروردگارا چگونه تو را محبوب آفريدگانت گردانم ؟ فرمود: مرا به نيكى ياد و نعمت ها و احسان مرا بيان كن و اين را به آنها ياد ده ، چه آنها جز نيكويى از من چيزى نمى دانند.
و نيز در خبر است : مردى از بنى اسرائيل مردم را پيوسته نوميد مى كرد و بر آنها سخت مى گرفت . خداوند در روز قيامت به او مى فرمايد: امروز تو را از رحمت خود نوميد مى كنم ، چنان كه بندگانم را از آن نوميد مى كردى .
و نيز پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((مردى وارد دوزخ مى شود و هزار سال در آن مى ماند و پيوسته (( يا حنّان يا منّان ع(( مى گويند. خداوند به جبرئيل مى فرمايد برو اين بنده ام را بياور. جبرئيل او را مى آورد و در پيشگاه پروردگار باز مى دارد. خداوند به او مى فرمايد: او را به جايگاهش باز گردانيد. او مى رود و به پشت سرش مى نگرد، خداوند به او مى فرمايد: به چه چيز مى نگرى ؟ پاسخ مى دهد: اميد داشتم پس از آن كه مرا از دوزخ بيرون آوردى ديگر بار به آن باز نگردانى . خداوند مى فرمايد: او را بهشت ببريد.)) (561) اين حديث گوياى اين است كه رجاى اين مرد سبب نجات او بوده است .
مى گويم :
از طريق خاصّه (شيعه ) كافى از ابى جعفر امام باقر (ع ) روايت كرده كه : ((پيامبر خدا (ص ) فرموده است : خداوند مى فرمايد: آنانى كه به خاطر ثواب من عمل مى كنند بر اعمالشان تكيه نكنند، چه هرگاه همه عمر در راه عبادت من بكوشند و خود را به رنج اندازند باز مقصر مى باشند و در عبادت خود به كنه بندگيم نمى رسند، نسبت به آنچه از من طلب مى كنند كه كرامت و نعمت در بهشت و رفعت به درجات عالى در جوارم مى باشد بلكه بايد تنها به رحمتم اعتماد كنند و به فضلم اميدوار باشند و به حسن ظن خود به من مطمئن باشند، در آن هنگام است كه رحمتم آنان را دريابد و رضوانم به آنها برسد و آمرزشم بر آنها جامه عفو پوشاند، چه من خداى رحمان و رحيم هستم و بدينها ناميده شده ام )).(562)
و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرموده است : ((در كتاب على (ع ) يافتيم كه پيامبر خدا (ص ) در حالى كه بر منبر بود فرمود: سوگند به آن كه جز او خدايى نيست ، هرگز به هيچ مؤ منى خير دنيا و آخرت داده نشده است جز به سبب خوش ‍ گمانى او بر خدا و اميدوارى اش به او و حسن خلق و خوددارى او از غيبت مؤ منان ؛ و به آن كه جز او معبودى نيست سوگند كه خدا هيچ مؤ منى را پس از توبه و استغفار عذاب نمى كند جز به سبب بدگمانى به خدا و كوتاهى در اميدوارى به او و بدخلقى و غيبت كردن او از مؤ منان ؛ جز اين كه خداوند همراه گمان بنده مؤ من خوى است ، زيرا خداوند كريم است و همه خوبى ها به دست اوست ، او شرم مى كند از آن كه بنده مؤ منش به او گمان نيك برد و او خلاف گمان و اميد بنده اش رفتار كند. بنابراين به خدا گمان نيك بريد و به او رغبت كنيد)).(563)
از امام رضا (ع ) روايت شده كه فرموده است : ((به خداوند خوش گمان باشيد، زيرا خداوند عزّوجلّ مى فرمايد: من نزد گمان بنده خويشم اگر گمان او خوب است رفتار من خوب و اگر بد است رفتار من هم بد خواهد بود)).(564)
از امام صادق روايت شده كه فرمود: ((حسن ظن به خدا اين است كه به غير خدا اميدوار نباشى و جز از گناهانت نترسى )).(565)

 

next page

fehrest page

back page