راه روشن ، جلد هفتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۱۷ -


داروى رجا و آنچه سبب حصول حال رجا و غلبه آن مى شود
بدان به اين دارو دو كس نياز پيدا مى كنند: يكى آن كه نوميدى بر او غلبه يافته و بر اثر آن عبادت را ترك كرده است ، و يا كسى كه خوف بر او چيره شده و بر اثر آن در مواظبت بر عبادت اسراف كرده تا آن حد كه به خود و كسانش زيان وارد كرده است . اين دو كس از طريق اعتدال خارج شده و به سمت افراط و تفريط منحرف شده اند و نيازمند درمانى هستند كه آنها را به اعتدال بازگرداند. امّا گنهكار مغرورى كه از خدا آرزو دارد و در همين حال از عبادت روگردان است و مرتكب گناه مى شود داروى رجا نسبت به او زهر كشنده و در حكم عسل است كه براى كسى كه سردى بر مزاجش غلبه يافته شفاست و نسبت به كسى كه حرارت مزاجش چيره شده سمّ مهلك است ، بلكه درباره اين مغرور جز داروى خوف و اسبابى كه آن را در او برانگيزد نبايد چيز ديگرى به كار برد.
از اين رو موعظه گوى خلق بايد با نرمى و مدارا به مواضع دردها بنگرد و هر دردى را با ضد آن درمان كند و بر آن چيزى نيفزايد، زيرا هدف ، اعتدال و ميانه روى در همه صفات و اخلاق است ، و بهترين امور حد ميانه آنهاست ؛ و هرگاه كار از حد وسط بازگردد نه آن كه بر تجاوز او از وسط بيفزايد. اين دوران روزگارى است كه نبايد با مردم از اسباب رجا سخن گفت ، بلكه مبالغه در تحريف و تهديد هم ممكن است آنها را به راه صواب و سنت هاى حق بازنگرداند.
امّا ذكر اسباب رجا آنها را بكلى دچار هلاكت و نابودى مى سازد، و چون رجا دلپذيرتر و براى نفوس لذت بخش تر است و واعظان هم جز به دست آوردن دل مردم و جلب ستايش آنها به هر نحو ممكن غرضى ندارند، لذا به رجا گرويده اند تا آن حد كه تباهى ها فزونى يافته و طغيانگران بر ادامه سركشى و طغيان خود افزوده اند.
على (ع ) فرموده است : ((دانشمند كسى است كه مردم را از رحمت خداوند نوميد نكند و از مكر خداوند ايمن نگرداند.)) (566) ما اسباب رجا را ذكر مى كنيم تا درباره كسى كه نوميد شده و يا خوف بر او غلبه يافته به كار برده شود، و در اين امر به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص ) كه هر دو مشتمل بر خوف و رجايند اقتدا مى كنيم ؛ چه خوف و رجا جامع اسباب شفا نسبت به همه اقسام بيماران است تا عالمان كه وارثان پيامبرانند همچون پزشك حاذق - نه پزشك نادانى كه گمان مى كند هر دارويى براى هر بيمارى با هر كيفيتى كه باشد مفيد است - آن را برحسب نياز به كار برند.
حالت رجا از دو راه بر انسان غلبه مى يابد: يكى از طريق عبرت گرفتن و ديگرى بررسى آيات و اخبار و آثار.
اول - عبرت گرفتن و آن از اين راه به دست مى آيد كه درباره همه آنچه ما در اقسام نعمت ها در كتاب شكر ذكر كرديم بينديشد، تا لطايف نعمت هايى را كه خداوند در اين دنيا به بندگانش ارزانى داشته بداند و عجايب حكمت هايى را كه در سرشت او قرار داده بشناسد، تا آن جا كه هر چه را در اين دنيا براى دوام وجود آدمى ضرورى است براى او آماده ساخته است مانند وسايل تغذيه و آنچه مورد نياز اوست از قبيل انگشت ها و ناخن ها و آنچه مايه زينت اوست چون كمانى بودن ابروها و اختلاف رنگ چشم ها و سرخ لب ها و چيزهاى ديگرى كه با فقدان آنها نقصانى به او وارد نمى شود بلكه تنها امتياز زيبايى او از دست مى رود.
بنابراين هرگاه عنايت الهى نسبت به بندگانش تا آن حد باشد كه از امثال اين دقايق كوتاهى نشود و از اين كه مزيتى از زيبايى و افزايشى از آراستگى او از دست رود خشنود نباشد، چگونه خشنود خواهد بود كه آنان را به سود هلاكت بكشاند بلكه هرگاه آدمى بدقت بنگرد درمى يابد كه براى اكثر مردم در همين دنيا اسباب سعادت و نيكبختى فراهم شده به طورى كه انسان انتقال از دنيا را به سبب مرگ خوش ‍ ندارد، هر چند فى المثل به او خبر دهند كه پس از مرگ به هيچ روى عذاب نمى شود، يا اصلا از گور برانگيخته نخواهد شد و ناگزير كراهت آنها از انعدام و نيستى تنها بدين سبب است كه اسباب نعمت در دنيا براى آنها فراهم تر است و كم است آن كه كسى در اين دنيا آرزوى مرگ كند و اين تنها در مواقع استثنايى و پيشامدهاى ناگهانى و غريب اتفاق مى افتد؛ و چون خوبى و سلامت در دنيا بر حال اكثر مردم غلبه دارد و در سنت خدا تبديلى نيست ، لذا گمان غالب اين است كه امر آخرت نيز چنين باشد؛ زيرا گرداننده دنيا و آخرت يكى است و او آمرزنده و بخشنده و نسبت به بندگانش لطيف و مهربان است . چون انسان به طور شايسته در اين امور تاءمل كند اسباب رجا در او قوت مى يابد.
ديگر از اسباب عبرت گرفتن ، نظر كردن در حكمت هاى شرع و سنت هاى آن درباره مصالح دنيا و دلايل رحمت خداوند از اين طريق نسبت به بندگان است ، تا آن جا كه يكى از عارفان آيه وام دادن به همديگر را در سوره بقره از قوى ترين اسباب رجا دانسته است . به او گفتند: چه چيزى از رجا در آن است ؟ پاسخ داد: همه دنيا اندك است و روزى انسان از آن اندك است و وام از روزى آدمى چيز اندكى است . اينك بنگر چگونه خداوند طولانى ترين آيه را درباره آن نازل كرده تا بنده را به طريق احتياط در حفظ دَين هدايت كند. پس چگونه ممكن است دين خود را كه هيچ عوضى براى آن نيست حفظ نكند؟
دوم - بررسى آيات و اخبار است ، و آنچه از اين راه درباره رجا وارد شده از حد شماره بيرون است . امّا آيات : خداوند فرموده است : (( يا عبادى الذين اءسرفوا على اءنفسهم لا تقنطوا من رحمة اللّه ان اللّه يغفر الذنوب جميعا؛ )) (567) و در قرائت پيامبر خدا آماده است : (( و لا يبالى انه هو الغفور الرحيم )) (568) يعنى : و باك ندارد چه او بسيار آمرزنده و مهربان است .
و نيز خداوند فرموده است : (( و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الا رض ؛ )) (569) و خبر داده كه آتش را براى دشمنانش آماده ساخته و دوستانش را به آن تهديد كرده و فرموده است : (( اتقوا النار التى اعدت للكافرين . )) (570)
و نيز فرموده است : (( لهم من قولهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل ذلك يخوف اللّه به عباده ؛ )) (571) و نيز: (( فاءنذرتكم نارا تلظى ، لا يصلها الا الا شقى ، الذى كذب و تولى (572) و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم . )) (573) بر تو نازل شده است راضى نمى شوى ؟
در تفسير قول خداوند متعال كه فرموده است : (( و لسوف يعطيك ربك فترضى )) (574) گفته اند: محمّد (ص ) راضى نمى شود كه يك تن از امتش در آتش ‍ باشد. ابوجعفر امام باقر (ع ) مى فرمود: شما مردم عراق مى گوييد اميدوار كننده ترين آيه در كتاب خدا آيه : (( يا عبادى الذين اءسرفوا على اءنفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه )) است و ما اهل بيت مى گوييم :
اميدوار كننده ترين آيه در كتاب خدا آيه : (( و لسوف يعطيك ربك فترضى )) (575) است .
امّا اخبار.
روايت شده كه پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((امت من امتى مرحوم است ، در آخرت عذابى بر او نيست ، خداوند مجازات او را با زلزله ها و فتنه ها در دنيا قرار داده است و چون روز قيامت شود به هر مردى از امت من مردى از اهل كتاب سپرده مى شود و به او مى گويند: اين فديه تو از آتش است .)) (576) در روايت ديگر آمده است : ((هر مردى از اين امت يهودى يا نصرانى به دوزخ مى آورد و مى گويد: اين فديه من از آتش است ، سپس به دوزخ انداخته مى شود)).(577)
مى گويم :
در اخبار اهل بيت (ع ) آمده است : ((ناصبيان فديه شيعيان خود قرار داده مى شوند و اين به سبب ستمى است كه به آنها مى كنند و بدگويى و آزارى است كه نسبت به آنها روا مى دارند)).(578)
در تفسير امام عسكرى (ع ) از امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرموده است : (روز قيامت ) يكى از شيعيان ما كه در اعمال خود كوتاهى ورزيده ليكن ولايت و تقيه و حقوق اخوان را حفظ كرده آورده مى شود و در برابر او صد تن و بيشتر تا صد هزار تن از ناصبيان را قرار مى دهند و به او مى گويند: اين فديه تو از آتش است . پس ‍ اين مؤ منان به ناصبيان را قرار مى دهند و به او مى گويند: اين فديه تو از آتش است . پس اين مؤ منان به بهشت وارد و آن ناصبيان به جهنم روانه مى شوند؛ و اين مدلول قول خداوند متعال است : (( ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين ، )) (579) يعنى كافران هنگامى كه آثار شوم اعمال خود را ببينند بسا آرزو مى كنند كه مسلمان مى بودند و در دنيا از مقام امامت اطاعت مى كردند تا مخالفان خود را فديه خويش ‍ از آتش قرار دهند.
غزالى مى گويد :
پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((تب از زبانه دوزخ است و آن بهره مؤ من از آتش ‍ است .)) (580) در تفسير قول خداوند متعال كه فرموده است : (( يوم يجزى اللّه النبى و الذين آمنوا معه )) (581) آمده است كه خداوند به پيامبرش وحى فرمود كه من حساب امتت را به تو واگذار مى كنم . پيامبر (ص ) عرض كرد: نه اى پروردگار من تو از من به آنها مهربانترى . خداوند فرمود: اكنون تو را در ميان آنها خوار نمى كنم . (582)
روايت شده است كه : ((پيامبر خدا (ص ) درباره گناهان امتش از خداوند درخواست كرد و گفت : اى پروردگار من حساب آنان را به من واگذار تا ديگرى غير از من بر كردار بد آنها آگاه نشود. خداوند به او وحى فرمود آنها امت تو و بندگان منند و من به آنها از تو مهربانترم ، حساب آنها را به ديگرى وانمى گذارم تا مبادا تو و غير از تو به كردار بد آنها آگاه شود)).(583)
و نيز فرموده است : ((زندگانى من براى شما نيكوست و مرگ من نيز برايتان نيكوست ، امّا زندگانى من ، زيرا برايتان سنت ها را برقرار و احكام را تشريع مى كنم ، و مرگ من ، براى آن كه اعمالتان بر من عرض مى شود آنچه از آنها نيكو ببينم خدا را سپاس مى گويم و آنچه را بد ببينم برايتان طلب آمرزش مى كنم )).(584)
و نيز روزى فرمود: (( يا كريم العفو، )) جبرئيل عرض كرد: تفسير (( يا كريم العفو )) را مى دانى چيست ؟ تفسير آن اين است كه به رحمت خود سيئات را مى بخشد و به كرم خود آنها را به حسنات مبدل مى كند.(585)
در خبر آمده است : ((هنگامى كه بنده مرتكب گناه مى شود و پس از آن استغفار مى كند خداوند به فرشتگانش مى فرمايد: به بنده ام بنگريد كه گناهى مرتكب شده و دانسته است او را پروردگارى است كه گناهان را مى آمرزد و بر گناهان مؤ اخذه مى كند، گواه باشيد كه من او را آمرزيدم )).(586)
و نيز در خبر است : ((اگر بنده اى گناه كند تا گناهانش به آسمان برسد چون استغفار كند و به من اميد داشته باشد او را مى آمرزم )).(587)
و نيز در خبر است : ((اگر بنده من مرا با گناهانش به اندازه حجم زمين ملاقات كند، من با آمرزشى به اندازه حجم زمين او را ديدار مى كنم )).(588)
در حديث آمده است : ((چون بنده گناهى كند فرشته تا شش ساع قلم را از او برمى دارد. هرگاه توبه و طلب آمرزش كرد آن را بر او نمى نويسد وگرنه آن گناه را ثبت مى كند.)) در روايت ديگرى آمده است : ((چون آن را بر او بنويسد و او پس از آن حسنه اى به جا آورد فرشته سمت راست كه بر فرشته سمت چپ فرمانرواست به او مى گويد: اين گناه را از او حذف كن تا يكى از ده حسنه مضاعف او را محو و نه حسنه ديگر او را بالا برم پس آن گناه از او محو مى شود)).(589)
از پيامبر خدا (ص ) روايت شده كه فرمود: ((چون بنده گناهى كند بر او نوشته مى شود. اعرابى عرض كرد: اگر چه توبه كند؟ فرمود: از او محو مى شود. اعرابى گفت : اگر اعاده كند؟ فرمود: بر او نوشته مى شود. اعرابى گفت : اگر توبه كند؟ فرمود: از صحيفه عمل او محو مى شود، اعرابى گفت : تا كى ؟ فرمود: تا آنگاه كه طلب آمرزش كند و به سوى خدا بازگردد، خداوند از آمرزش ملول نمى شود مگر آنگاه كه بنده از استغفار ملول شود و هنگامى كه بنده قصد به جا آوردن حسنه اى مى كند فرشته سمت راست آن حسنه را مى نويسد پيش از آن كه حسنه را به جا آورد و اگر آن را انجام دهد ده حسنه براى او نوشته مى شود و خداوند آن را تا هفتصد برابر مضاعف مى كند، و چون قصد گناهى كند بر او نوشته نمى شود اگر آن را مرتكب شود يك گناه بر او نوشته مى شود و در پس آن عفو جميل خداوند است )).(590)
مردى نزد پيامبر خدا آمد و گفت : اى پيامبر خدا! من جز يك ماه (رمضان ) را روزه نمى گيرم و بر آن نمى افزايم و در مال من براى خدا حج و صدقه واجب و مستحب نيست . هنگامى كه بميرم جاى من كجا خواهد بود؟ پيامبر (ص ) تبسمى كرد و فرمود: ((بلى با من خواهى بود اگر دلت را از دو چيز نگه دارى : كينه و حسد، و زبانت را از دو چيز باز دارى : غيبت و دروغ ، و چشمانت را از دو چيز منع كنى : از نگاه كردن به محرمات الهى ، نگريستن به مسلمان به ديده تحقير. در اين صورت مانند دو كف دست من با من به بهشت داخل خواهى شد)).(591)
در حديث آمده است : اعرابى به پيامبر (ص ) عرض كرد: چه كسى حساب خلق را عهده دار مى شود؟ فرمود: ((خداوند متعال )) عرض كرد: خود او. فرمود: ((آرى ))، اعرابى لبخندى زد. پيامبر خدا (ص ) فرمود: ((براى چه خنديدى ؟)) پاسخ داد: كريم چون قدرت يابد عفو مى كند، و هرگاه حساب كند سهل مى گيرد. پيامبر خدا (ص ) فرمود: ((اعرابى راست گفت ، آگاه باشيد هيچ كريمى كريم تر از خداوند نيست ، او بزرگوارتر از همه بزرگواران است . سپس فرمود: ((اعرابى مقصود را دريافت )).(592)
و نيز در همين حديث آمده است : ((خداوند كعبه را شريف و عظيم قرار داده و اگر بنده اى آن را ويران و سنگ هاى آن را يكى يكى از هم جدا كند و سپس كعبه را بسوزاند گناهش به اندازه كسى نيست كه يكى از دوستان خدا را تحقير كند. اعرابى پرسيد: دوستان خدا چه كسانى هستند؟ فرمود: همه مؤ منان . آيا قول خداوند متعال را نشنيده اى كه فرموده است : (( اللّه ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور)). )) (593)
در برخى اخبار آمده است : ((مؤ من برتر از كعبه است )) (594) و ((مؤ من پاك و پاكيزه است )) (595) و ((مؤ من در نزد خداوند از فرشتگان گرامى تر است )). (596) در خبر وارد است : ((خداوند جهنم را از فضل رحمت خود آفريد تا تازيانه اى باشد كه بدان بندگانش را به سوى بهشت براند)).(597)
در خبر ديگرى است : ((خداوند مى فرمايد: من خلق را آفريدم تا از من سود برند نه آن كه من از آنان سود برم .)) (598) در حديث ابى سعيد خدرى از پيامبر خدا (ص ) روايت است كه فرمود: ((خداوند چيزى نيافريده جز اين كه در برابر آن چيزى قرار داده كه بر آن غلبه كند و رحمتش را بر خشمش غلبه داده است )).(599)
در خبر مشهورى است كه : ((خداوند پيش از آن كه خلق را بيافريند رحمت را بر خود واجب گردانيد و فرمود: رحمت من بر خشمم غلبه دارد)).(600)
پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((هر كس بگويد (( لا اله الا اللّه )) وارد بهشت مى شود)).(601)
و نيز: ((و هر كس آخرين سخنش قول (( لا اله الا اللّه )) باشد آتش او را مسّ نمى كند)).(602)
و نيز: ((و هر كس خدا را ديدار كند بى آن كه چيزى را شريك او قرار داده باشد آتش بر او حرام مى شود)).(603)
و نيز: ((كسى كه در دلش به اندازه ذره اى ايمان باشد وارد دوزخ نمى شود.)) (604) در خبر ديگرى است : ((اگر كافر وسعت رحمت حق تعالى را بداند هيچ كس از بهشت او نوميد نمى شود.)) (605) هنگامى كه پيامبر خدا (ص ) آيه : (( ان زلزلة الساعة شى ء عظيم )) (606) را قرائت كرد فرمود: ((آيا مى دانيد آن چه روزى است ؟ آن روزى است كه به آدم (ع ) گفته مى شود: برخيز بهره دوزخ را از فرزندان بفرست . مى گويد: چقدر؟ پاسخ داده مى شود: از هر هزار نفر نهصد و نود و نه نفر را به دوزخ و يك تن را به بهشت روانه كن )). راوى مى گويد: پس مردمان نويد شدند و همه روز مى گريستند و دست از كار و مشاغل خود كشيدند. پيامبر (ص ) به سوى آنها آمد و فرمود: ((چرا كار نمى كنيد؟)) عرض كردند: پس از آنچه براى ما گفتى چه كسى مى تواند كار كند؟ فرمود: ((شما ميان امت هاى ديگر چه اندازه ايد؟ كجايند قاويل و ثاريس و منسك و ياءجوج و ماءجوج ، امت هايى كه شماره آنها را جز خدا نمى داند. شما در ميان امت هاى ديگر مانند يك موى سپيد در پوست گاو سياه و يا نشانى بر بازوى چارپا هستند)).(607)
اينك بنگر كه آن حضرت چگونه خلق را با تازيانه خوف و زمام رجا به سوى خداوند مى كشاند، چه نخست آنان را با تازيانه خوف به حركت درآورد و چون از حد اعتدال خارج شدند و به افراط گرويدند با داروى رجا به درمان آنها پرداخت و آنان را به مرز اعتدال و ميانه روى بازگردانيد. آنچه در اول ذكر كرد ناقض دومى نيست چه اولى را سبب شفاى آنها دانست و آن را بيان و بدان اكتفا كرد و هنگامى كه آنان را نيازمند داروى رجا ديد تمام مطلب را بيان فرمود. بر واعظان است كه به سرور واعظان اقتدا كنند و در اخبار خوف و رجا به مقتضاى حاجت با توجه به نوع بيمارى هاى درونى راه نرمش و مدارا را در پيش گيرند و اگر چنين نكنند افساد موعظه آنها بيش از اصلاح آن خواهد بود.
در خبر آمده است : ((شما را مى برد و خلق ديگرى مى آورد كه گناه كنند تا آنها را بيامرزد چه او بسيار بخشنده و مهربان است )).(608)
در خبر است : ((اگر گناه نكنيد بر شما از چيزى بيم دارم كه بدتر از گناهان است )) عرض كردند: آن چيست ؟ فرمود: ((خودپسندى )).(609)
و نيز فرمود: ((به كسى كه جانم در دست اوست سوگند كه خداوند به بنده مؤ من از مادر مهربان به فرزندش مهربان تر است )).(610)
در خبر آمده است : ((در روز رستاخيز خداوند چنان آمرزشى مى كند كه هرگز به دل كسى خطور نكرده است تا آن جا كه شيطان دست دراز مى كند به اميد آن كه اين آمرزش به او برسد)).(611)
و نيز در خبر است : ((رحمت خداوند صد جزء است ، نود و نه جزء آن را نزد خود ذخيره كرده و يك جزء آن را در دنيا ظاهر ساخته است و بر اثر يك جزء است كه مردم به همديگر رحم مى كنند و مادر به فرزندش مهربان است و ستوران به بچه هايشان مهر مى ورزند. چون روز قيامت شود خداوند اين جزء را به نود و نه جزء ديگر پيوند مى دهد و آن را بر همه خلايق مى گستراند، و هر جزء اين رحمت مطابق با همه آسمان ها و زمين هاست ))؛ و فرمود: ((خداوند در اين روز كسى را هلاك نمى كند جز كسى را كه هلاك شدنى است )).(612)
و نيز در خبر است : ((هيچ يك از شما عملش او را وارد بهشت نمى كند و از دوزخ نجات نمى دهد))؛ عرض كردند: و نه تو اى پيامبر خدا؟ فرمود: ((و نه من مگر آن كه خداوند متعال رحمت خود را بر من بگستراند)).(613)
و نيز فرمود: ((كار كنيد و شاد باشيد و بدانيد كه هرگز كسى را عملش نجات نمى دهد)).(614)
و نيز ((من شفاعتم را براى اهل كباير از امتم پنهان داشته ام . گمان مى كنيد كه آن براى مطيعان و پرهيزگاران است بلكه آن براى بى پروايان و آلودگان است )).(615)
و نيز: ((من به آيين دور از شرك و سهل و آسان برانگيخته شده ام )).(616)
و نيز: ((دوست دارم اهل تورات و انجيل بدانند كه در دين ما آسانى است .)) (617) دليل بر اين معنا آن است كه حق تعالى دعاى مؤ منان را در آن جا كه گفته اند: (( و لا تحمل علينا اصرا، (618) )) اجابت كرده و فرموده است : (( و يضع عنهم اصرهم و الا علال التى كانت عليهم . ع(( (619) محمّد بن حنفيه از على (ع ) روايت كرده كه فرموده است : ((هنگامى كه آيه : (( فاصلح الصفح الجميل )) نازل شد پيامبر (ص ) فرمود: اى جبرئيل ! صفح جميل چيست ؟ پاسخ داد: هرگاه كسى را كه به تو ستم كرده عفو كنى او را عتاب نكنى . پيامبر (ص ) فرمود: اى جبرئيل ، خداوند متعال كريم تر از آن است كه كسى را كه عفو كرده است عقاب كند. جبرئيل گريست و پيامبر خدا (ص ) نيز گريه كرد: خداوند ميكائيل را نزد آنها فرستاد و گفت : پروردگارتان به شما سلام مى رساند و مى فرمايد: چگونه كسى را كه عفو كرده ام عقاب كنم ، اين درخور كرم من نيست )).(620)
على (ع ) فرموده است : ((هر كس گناهى كند و خداوند در دنيا پرده بر آن كشد. او كريم تر از آن است كه در آخرت پرده از آن بردارد؛ و آن كه گناهى مرتكب شود و خداوند او را در دنيا مجازات كند او دادگرتر از آن است كه در آخرت بنده اش را دوباره مجازات كند)).(621)
در حديث آمده است : ((دو تن از بنى اسرائيل براى خدا عقد برادرى بستند. يكى از آن دو بر نفس خود اسراف مى ورزيد و ديگرى عابد بود و او را موعظه و نهى مى كرد. وى در پاسخ او مى گفت : مرا به پروردگارم واگذار، آيا تو را بازرس من قرار داده اند؟ روزى او را مشغول ارتكاب كبيره اى ديده به خشم درآمد و به او گفت : خداوند تو را نيامرزد. پيامبر (ص ) فرمود: خداوند در روز قيامت مى فرمايد: آيا كسى مى تواند رحمت مرا از بندگانم باز دارد، و به او مى گويد: برو كه تو را آمرزيده ام ، و به عابد مى گويد: امّا تو دوزخ را بر خود واجب ساختى . و فرمود: سوگند به كسى كه جانم در دست اوست وى سخنى گفت كه دنيا و آخرت خود را با آن هلاك كرد)).(622)
نقل شده است : دزدى در بنى اسرائيل بود كه چهل سال راهزنى مى كرد. عيسى (ع ) بر او گذشت و در پشت سر او يكى از عابدان بنى اسرائيل از حواريان بود. دزد با خود انديشيد كه اين پيامبر خداست و در كنار او حوارى اوست ، خوب است فرود آيم و سومين آنها شوم . راوى مى گويد: او فرود آمد و مى خواست كه به حوارى نزديك شود، ليكن براى احترام حوارى خود را تحقير مى كرد و در دل مى گفت : مثل منى در كنار اين عابد نبايد راه برود. عابد اين را دريافت و در پيش خود گفت : آيا اين در كنار من راه برود؟ از اين رو خود را از او دور گرفت و به سوى عيسى (ع ) پيش ‍ رفت و در كنار او قدم بر مى داشت و دزد در پشت سرش قرار گرفت . خداوند به به عيسى (ع ) وحى كرد به اين دو نفر بگو كه عمل را از سر گيرند چه اعمال گذشته آنها را باطل كردم . امّا حوارى به سبب خودپسندى حسناتش را محو كردم ، و سيئات آن ديگر را به سبب حقير شمردن خود زدودم . عيسى (ع ) اين وحى را به آنها خبر داد و دزد را در سياحت هاى خود با خويش همراه ساخت و از حواريان قرار داد.
در خبر است : دو مرد بداند كه هر دو از عابدان به شمار مى آمدند و در عبادت با يكديگر برابر بودند. چون به بهشت پرده شدند يكى از ايشان به درجاتى برتر از رفيق خود نايل آمد. آن ديگر گفت : پروردگارا عبادت او در دنيا بيشتر از من نبود او را بر من برترى داد و به عليين رسانيدى . خداوند مى فرمايد: او در دنيا از من درخواست درجات عالى را مى كرد و تو رهايى از دوزخ را درخواست مى كردى . پس تقاضاى هر يكى از بندگانم را برآورده كردم . اين خبر دليل است بر اين كه عبادت تواءم با رجا افضل است ، چه محبت بر كسى كه داراى رجاست غالب تر از كسى است كه ترسان است . از نظر پادشاهان چقدر تفاوت است ميان كسى كه شاه را از بيم مجازات خدمت مى كند و آن كه به اميد انعام و اكرام او به خدمت مى پردازد. به همين سبب است كه خداوند متعال به حسن ظن دستور داده و پيامبر (ص ) فرموده است : ((از خداوند درجات عالى بخواهيد، زيرا از كريم درخواست مى كنيد)).(623)
و نيز فرموده است : هنگامى كه از خدا درخواست مى كنيد رغبت را بزرگ گردانيد و فردوس برين را از او بخواهيد، زيرا هيچ چيزى براى خدا بزرگ نيست )).(624)
يحيى بن معاذ در مناجاتش گفته است : نزديك است اميد من به تو با گناهان ، بر اميد من به تو با اعمال غلبه كند چه در اعمال بر اخلاص تكيه مى كنم و چگونه مى توانم آن را حفظ كنم در حالى كه من به آفات معروفم . امّا احساس مى كنم كه در گناهان به عفو تو اعتماد دارم و چگونه ممكن است آنها را نيامرزى در حالى كه تو به جود و بخشش موصوفى .
گفته شده است : شخصى مجوسى نزد ابراهيم خليل (ع ) به مهمانى آمد. ابراهيم به او فرمود: اگر مسلمان شوى تو را پذيرايى مى كنم . مجوسى چون اين را شنيد از نزد او برفت . خداوند به ابراهيم (ع ) وحى كرد كه ابراهيم ، چرا او را اطعام نكردى جز به شرط اين كه دينش را تغيير دهد، در حالى كه من هفتاد سال است او را با همه كفرش ‍ اطعام مى كنم ؟ اگر او را يك شب مهمانى مى كردى چه زيانى براى تو داشت ؟ ابراهيم (ع ) با شتاب به دنبال مجوسى رفت و او را بازگردانيد و به پذيرايى از او پرداخت . مجوسى گفت : سبب تغيير نظر تو چه بود؟ ابراهيم (ع ) چگونگى را بيان كرد. مجوسى گفت : (خدا) بدين گونه با من رفتار خواهد كرد؟ سپس گفت : اسلام را بر من عرض كن تا مسلمان شوم .
و نيز گفته اند: مردى شرابخوار بود. گروهى از هم پياله هايش را گرد آورد و به غلامش چهار درهم داد كه براى اين گردهمايى ميوه بخرد. غلام از در خانه منصور بن عمار گذشت و او براى مستمندى چيزى مى طلبيد و مى گفت : هر كس چهار درهم به او بدهد چهار دعا براى او مى كنم ، غلام درهم ها را به او داد. منصور به غلام گفت : چه دعايى مى خواهى برايت بكنم ؟ گفت : من خواجه اى دارم مى خواهم از او رهايى يابم . منصور برايش دعا كرد، ديگر آن كه مى خواهم خداوند عوض اين درهم ها را به من بدهد، منصور دعا كرد، غلام گفت : ديگر مى خواهم كه خواجه ام توبه كند. منصور دعا كرد؛ گفت : ديگر آن كه خداوند من و خواجه ام و تو و اين قوم را بيامرزد، منصور دعا كرد، غلام بازگشت و خواجه اش به او گفت : چرا دير آمدى ؟ غلام داستان را برايش نقل كرد. خواجه گفت : براى چه چيزى دعا كرد، پاسخ داد: آزادى خود را خواستم ، گفت : برو كه آزادى . خواجه گفت : دوم چه ؟ پاسخ داد: اين كه خداوند عوض درهم ها را به من بدهد. گفت : چهار هزار درهم به تو بخشيدم . سوم چه ؟ پاسخ داد: خداوند توبه تو را بپذيرد. گفت : به پيشگاه خدا توبه كردم ، چهارم چه ؟ پاسخ داد: اين كه خداوند من و تو و قوم و يادآورنده را بيامرزد، گفت : اين يكى به دست من نيست . خواجه چون شب خوابيد در خواب ديد كه گويا گوينده اى به او مى گويد: آنچه بر عهده تو بود انجام دادى ، آيا تصور مى كنى آنچه را بر عهده من است انجام خواهيم داد؟ من تو و غلام و منصور بن عمار و همه جمعيت حاضر در آن جا را آمرزيدم .
ابراهيم اطروش گفته است : در بغداد با معروف كرخى در كنار دجله نشسته بوديم . در اين هنگام دسته اى از جوانان در زورقى از جلو ما گذشتند كه دف مى زدند و شراب مى خوردند و بازى مى كردند. مردم به معروف گفتند: آيا اينها را نمى بينى كه آشكارا معصيت خدا مى كنند، بر آنها نفرين كن ، معروف دستهايش را بلند كرد و گفت : بارالها همان گونه كه آنها را در دنيا شاد كرده اى در آخرت نيز شادمان گردان . مردم گفتند: ما از تو خواستيم كه بر آنها نفرين كنى . پاسخ داد: هرگاه در آخرت آنها را شادمان كند توبه آنها را پذيرفته است .
يكى از پيشينيان در دعايش مى گفته است : پروردگارا! مردم كدام روزگار تو را معصيت نكردند و حال آن كه نعمت هاى تو همواره كامل و روزى تو بر آنها جارى بوده است . پاك و منزهى تو، چقدر حلم و عزّت تو زياد است ، تو را نافرمانى مى كنند و تو نعمت را بر آنها كامل و روزى را بر ايشان جارى مى سازى ، چنان كه گويا تو را فرمانبردارى مى كنند؛ پاك و منزهى چقدر حلم تو زياد است ؛ معصيت تو مى كنند و تو روزى را بر آنها جارى و نعمت را بر ايشان كامل مى گردانى به طورى كه گويا خشمگين نمى شوى .
اينها كه گفته شد اسبابى است كه مى توان با آنها روح رجا و اميد را به دل خائفان و نوميدان بازگردانيد. امّا چيزى از اين مطالب را نبايد به گوش احمقان مغرور رسانيد بلكه بايد آنچه را درباره خوف بزودى بيان خواهيم كرد به آنها گوشزد ساخت چه بيشتر مردم جز از راه تخويف و تهديد اصلاح نمى شوند، همچنان كه برده بد و كودك سركش جز با تازيانه و چوب و اظهار خشونت در گفتار به راه درنمى آيند و به كار بستن ضد اينها باب صلاح دين و دنيا را به روى آنها خواهد بست .
بخش دوّم - در خوف
اين بخش مشتمل است بر بيان حقيقت خوف ، درجات آن ، اقسام آنچه مايه خوف است ، فضيلت خوف ، اين كه از خوف و رجا كدام افضل است ، داروى خوف ، معناى بدى عاقبت ، احوال خائفان اعم از پيامبران و صالح
حقيقت خوف
بدان خوف عبارت است از تاءلّم و سوزش دل به سبب امر مكروهى كه انتظار وقوع آن در آينده مى رود و اين مطلب ضمن بيان حقيقت رجا روشن شده است . بلى كسى كه با خدا انس گرفته و حق بر سرزمين دل او حكومت يافته و (( ابن الوقت )) گرديده و پيوسته شاهد جمال حق است براى او توجهى به آينده باقى نمى ماند و در نتيجه براى او خوف و رجايى نيست بلكه حال وى برتر از خوف و رجاست ؛ چه اين دو به منزله دو افسارند كه نفس را از گرايش به نابخرديهايش باز مى دارد. واسطى به همين مطلب اشاره كرده است در آن جا كه مى گويد: خوف حجابى ميان خدا و بنده است ؛ و نيز گفته است : چون حق در باطن ظهور يابد براى خوف و رجا فضيلتى باقى نمى ماند.
خلاصه هرگاه دل محب در مشاهده محبوب به خوف فراق مشغول شود آن نقصانى در شهود اوست ، و دوام شهود مقصد همه مقامات است ، ليكن ما اكنون درباره اوايل مقامات گفتگو مى كنيم و مى گوييم :
حالت خوف نيز از علم و حال و عمل تشكيل مى يابد. امّا علم همان آگاهى به سببى است كه موجب رسيدن به مكروه است مانند آن كه كسى خيانتى نسبت به پادشاه مرتكب و سپس دستگير شود. در اين حال هم بيم كشته شدن دارد و هم عفو و رهايى را ممكن مى شمارد ليكن خوفى كه دل او را به درد آورده به اندازه آگاهى او به اسبابى است كه منجر به كشته شدن او مى شود. از جمله اين اسباب زشتى خيانت او، و اين كه پادشاه سخت كينه توز و خشمگين و انتقامجوست ، و ديگر آن كه اطرافيان او كسانى هستند كه او را به انتقامگيرى وادار مى كنند، و كسى بر گرد او نيست كه درباره وى شفاعت كند، و از هر وسيله و عمل نيكى كه اثر جنايت او را نزد پادشاه محو كند محروم و دستش تهى است . از اين رو آگاهى او به ظاهر اين اسباب موجب بالا گرفته ترس و شدت در دل او خواهد بود و به اندازه ضعف اين اسباب ترس او پايين مى آيد و ضعيف مى شود. بنابراين علم به اسباب مكروه سببى است كه تاءلّم و سوزش دل را بر مى انگيزد و اين سوزش همان خوف است .
خوف از خداوند نيز گاهى به سبب شناخت او و معرفت به صفات او، و زمانى به علت كثرت جنايات بنده در ارتكاب گناهان و گاهى به سبب هر دوى اينهاست . قوت خوف او نيز بر حسب معرفت وى به عيوب نفس خويش و شناخت جلال و عظمت حق تعالى و بى نيازى اوست . پس كسى كه معرفت او نسبت به خود و پروردگارش بيشتر است از او ترسان تر است ؛ از اين رو پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((من بيشتر از همه شما از خدا مى ترسم ))، (625) و خداوند فرموده است : (( انما يخشى اللّه من عباده العلماء. )) (626) سپس هرگاه معرفت كامل شود خوف و سوزش دل بزرگ مى گردد و آثار آن در تن و اعضا و صفات نفوذ مى يابد.
امّا در تن موجب لاغرى و زردى چهره و بيهوشى و نعره و گريه مى شود و گاهى ممكن است زهره شكافته گردد و به مرگ منجر شود يا به مغز سرايت كند و عقل را تباه گرداند، يا قوت گيرد و ياءس و نوميدى به بار آورد.
امّا در اعضا بدين گونه است كه او را از ارتكاب گناه باز مى دارد و به طاعات پايبند مى سازد تا كوتاهى هاى گذشته را تلافى كند و براى آينده آماده شود. از اين رو گفته اند: ترسان آن نيست كه بگريد و چشم ها را پاك كند بلكه كسى است كه آنچه را در آن بيم عذاب است رها سازد.
امّا در صفات بدين صورت است كه شهوات را از دل ريشه كن مى كند و لذت ها را مكدر مى يابد و گناهان دلپسند در نظر او ناپسند و مكروه مى شود؛ مانند كسى كه بداند عسلى كه مورد رغبت اوست به زهر آميخته شده و از آن نفرت پيدا مى كند. بر اثر خوف شهوات مى سوزد و جوارح ادب مى پذيرد و در دل پژمردگى و فروتنى و خوارى و بيچارگى حاصل مى شود، و كبر و كينه و حسد از او دور مى گردد، بلكه به سبب ترس از خدا پيوسته در فكر فرو مى رود و در خطر عاقبت خود مى انديشد و براى غير اينها فراغت نمى يابد، چه او جز به مراقبه و محاسبه و مجاهده به كار ديگر نمى پردازد، و به انفاس و لحظه هاى عمر بخل مى ورزد، و نفس خويش را پيوسته نسبت به آنچه از دل او مى گذرد و قدم هايى كه بر مى دارد و سخنانى كه مى گويد بازخواست مى كند، و ظاهر و باطن او به آنچه از آن بيمناك است مشغول مى باشد و مجالى براى غير آن نيست . اين حالت كسى است كه خوف بر او چيرگى و استيلا يافته است .
قوت مراقبه و مجاهده بر حسب قوت خوفى است كه عبارت از تاءلم قلب و سوزش ‍ آن است ؛ و قوت خوف بر حسب قوت معرفت نسبت به جلال و عظمت حق تعالى و صفات و افعال او و همچنين شناخت معايب نفس خويش و خطرات و احوالى است كه در پيش روى خود دارد. پايين ترين درجات خوف كه آثار آن در اعمال ظاهر مى شود آن است كه انسان را از ارتكاب محرمات باز دارد و اين خوددارى از به جا آوردن محرمات را ((ورع )) مى نامند. چنانچه خوف او قوت گيرد از آنچه ممكن است حكم تحريم بدان راه يابد نيز دست باز مى دارد و از چيزى كه به يقين حرمت آن را نمى داند نيز دورى مى كند؛ اين را ((تقوا)) مى گويند؛ چه تقوا عبارت از ترك چيزى است كه او را به شك اندازد و اختيار چيزى است كه در آن شك ندارد. گاهى خوفى او را وادار مى كند كه آنچه را در آن باكى نيست براى آنچه در آن بيم است ترك كند و اين صدق در تقواست . اگر به اين تقوا حالت تجرد براى خدمت حق و انقطاع از غير او ضميمه شود به طورى كه چيزى را كه در آن سكنا نمى كند نسازد، و مالى را كه نمى خورد گرد نياورد، او به دنيايى كه مى داند از آن جدا مى شود توجه نكند، و نفسى از انفاس خود را در غير راه خدا مصروف ندارد اين را صدق مى نامند و چنين كسى سزاوار آن است كه صديق گفته شود و اين داخل در صدق تقواست . ورع نيز در تقوا داخل است همچنان كه عفت از اجزا و لوازم ورع مى باشد، چه عفت بخصوص عبارت از امتناع از مقتضاى شهوات است . بنابراين خوف از خداوند با بازداشتن نفس از نواهى و عمل به اوامر در اعضا تاءثير مى كند.
اينها اشاره اى بود به مجموع خوف و آنچه اين واژه مشتمل بر آنهاست اعم از جانب بالا مانند معرفت كه انگيزه آن است و از جانب پايين مانند آنچه در جهت كفّ نفس ‍ و اقدام بر عمل از او صادر مى شود.
درجات خوف و اختلاف آن در قوّت و ضعف
بدان خوف پسنديده است و بسا گمان رود كه آنچه پسنديده است هر چه قوى تر و بيشتر باشد پسنديده تر است ؛ ليكن اين گمانى غلط است ، چه خوف تازيانه خداوند است كه به وسيله آن بندگانش را به سوى مواظبت بر علم و عمل مى كشاند تا از طريق آنها به درجات قرب او نايل شوند. براى ستوران شايسته تر آن است كه از تازيانه خالى نباشند و وضع كودكان نيز چنين است ، ليكن اين امر گوياى آن نيست كه زياد زدن آنها پسنديده است . از اين رو از حيث قصور و افراط و اعتدال مراتبى دارد و آنچه پسنديده است اعتدال و حد ميانه آن است .
امّا خوف قاصر به منزله نرمدلى و رقّتى است كه در زن وجود دارد وى هنگامى كه آيه اى از قرآن را مى شنود چيزهايى از دل او مى گذرد كه او را به گريه وامى دارد و اشك او سرازير مى شود. به همين گونه است هنگامى كه چيز هولناكى را مشاهده مى كند و چون سبب از برابر حسّ او غايب شد دل او به حال غفلت خود باز مى گردد، و اين خوفى نارسا و كم فايده و مانند تركه باريكى است كه با آن چهار پاى نيرومندى را بزنند و او را نيك به درد نياورد و به سوى مقصد نراند و براى اصلاح و تربيت آن شايسته نباشد. خوفى كه در همه مردم وجود دارد از همين قبيل است جز خوف عارفان و عالمان و مقصود من از عالمان كسانى نيستند كه به رسوم علما رفتار مى كنند و نام عالم بر خود مى نهند، چه اينان از همه مردم از خوف دورتر و بيگانه ترند بلكه مقصودم عالمانى ربانى است كه به آيات و افعال الهى عالم باشند و اينان اكنون ناياب هستند.
امّا خوف مفرط آن است كه قوت گيرد و از حد اعتدال بگذرد و به ياءس و نوميدى برسد. اين خوف نيز مذموم و نكوهيده است ، چه انسان را از عمل باز مى دارد. هدف از اين خوف همان است كه در تازيانه هدف است و آن وادار كردن بر كار و عمل مى باشد. اگر اين هدف در نظر نباشد خوف كمالى نخواهد بود، بلكه در حقيقت نقصان است ، چه منشاء آن نادانى و ناتوانى است . امّا نادانى ، براى اين كه سرانجام كار خود را نمى داند و اگر بداند ترسان نخواهد بود، زيرا هر چه از آن ترس ‍ و بيم است مورد ترديد است . امّا ناتوانى براى آن كه او در معرض چيزى است كه از آن در حذر است و به دفع آن قادر نيست ؛ از اين رو او در مقايسه با نقص آدمى ستوده و محمود است ، ليكن آنچه ذاتا ستوده و پسنديده مى باشد علم و قدرت و چيزهايى است كه مى توان خداوند را بدانها توصيف كرد، و آنچه روا نيست خداوند به آنها توصيف شود كمال ذاتى نيست و تنها زمانى ستوده و محمود است كه با نقصانى بزرگ تر از آن مقايسه شود. چنان كه تحمل تلخى دارو پسنديده است ، زيرا آسان تر از تحمل رنج بيمارى و مرگ مى باشد. پس آنچه منجر به نوميدى شود مذموم است . خوف گاهى به بيمارى و ضعف و دهشت و زوال عقل مى انجامد و گاهى منتهى به مرگ مى شود و همه اينها ناپسندند. اين خوف مانند زدن كودك است كه باعث كشته شدن او شود يا مانند تازيانه اى است كه به چهارپا زنند و سبب هلاكت يا بيمارى يا شكسته شدن يكى از اعضاى او گردد. پيامبر خدا (ص ) بدين سبب اسباب رجا را فراوان ذكر فرموده تا آسيب خوف زياد را كه منجر به ياءس و نوميدى مى شود يا به يكى از اين امور مى انجامد چاره جويى و درمان كند.
بنابراين آنچه از خوف ستوده است آن مقدار است كه مايه وصول به مقصود باشد و آنچه به اين حد نرسد و يا از آن تجاوز كند مذموم است . فايده خوف پرهيز، ورع ، تقوا، مجاهده ، عبادت و فكر و ذكر و ديگر اسبابى است كه انسان را به قرب حق تعالى مى رساند و همه اينها مستلزم وجود حيات تواءم با صحت بدن و سلامت عقل مى باشد و آنچه بدين اسباب آسيب رساند نكوهيده است . اگر بگويى :
كسى كه بترسد و از ترس بميرد شهيد است ، در اين صورت چگونه حال او نكوهيده خواهد بود.
پاسخ اين است كه بدانى معناى شهيد بودن او اين است كه او را به سبب مردن از خوف خدا رتبه اى است كه اگر در اين وقت به سببى غير از اين مى مرد نمى رسيد و اين در مقايسه با آن فضيلتى است ، ليكن اگر براى او بقا و صرف عمرى طولانى در طاعت خدا و سلوك در راه او براى وى فرض و آن با اين مقايسه شود، مردن او از خوف خدا براى او فضيلتى نيست بلكه براى سالكى كه در راه خدا گام بر مى دارد و به وسيله فكر و مشاهده و پيمودن درجات معرفت اين راه را مى پيمايد در هر لحظه رتبه شهيد با شهيدانى است و اگر چنين نبود مى بايستى رتبه كودكى كه كشته شود يا ديوانه اى كه درنده اى او را بدرد از رتبه پيامبر يا وليّى كه به مرگ طبيعى بميرد برتر باشد و اين امرى محال است و قابل تصور نيست ، بلكه برترين سعادت ها طول عمر و صرف آن در طاعت الهى است . از اين رو هر چه مايه ابطال عمر و اخلال در عقل و تندرستى آدمى شود و به سبب آن عمر بى حاصل گردد در مقايسه با امورى خسران و نقصان است هر چند بعضى از اقسام آن در رابطه با امور ديگرى فضيلت به شمار مى آيد، چنان كه شهادت در مقايسه با مراتب پايين فضيلت است نه در مقايسه با درجات پيامبران (627) و صديقان .
از اين رو خوف اگر در عمل مؤ ثر واقع نشود وجود آن برابر با عدم است و مانند تازيانه اى است كه بر حركت ستور چيزى نيفزايد، و چنانچه در عمل تاءثير كند برحسب اندازه ظهور اثر آن درجاتى خواهد داشت . مثلا اگر آدمى را جز بر عفت كه عبارت از كفّ نفس از مقتضاى شهوات است واندارد چنين كسى داراى درجه اى از درجات خوف است و اگر در او ورع به بار آورد درجه عالى ترى را احراز كرده است . بالاترين درجات آن اين است كه انسان را به مرتبه صديقان برساند و آن بدين گونه است كه ظاهر و باطن انسان را از هر چه غير خداست تهى مى گرداند، به طورى كه براى غير خدا در او مجالى باقى نمى ماند و اين بالاترين مراتب خوف است كه ممدوح و پسنديده است و اين امر با بقاى صحت و عقل امكان پذير است و اگر به سرحدّ ازاله عقل و فقدان صحت برسد بيماريى است كه اگر مقدور باشد واجب است آن را درمان كند.

 

next page

fehrest page

back page