راه روشن ، جلد هفتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۱۸ -


اقسام خوف در نسبت به آنچه از آن بيم است
بدان خوف جز به سبب انتظار مكروه تحقق نمى يابد، و مكروه يا ذاتا مكروه و ناگوار مى باشد مانند آتش و يا از آن جهت مورد نفرت است كه منجر به مكروه مى گردد. چنان كه گناهان از آن جهت مورد نفرتند كه در آخرت مكروه به بار مى آورند و بيمار بدان سبب از ميوه اى كه برايش زيانبار است نفرت دارد كه او را به مرگ مى كشاند؛ لذا هر خائفى ناگزير يكى از اين دو نوع مكروه را در خاطر خود تصور مى كند و انتظار آن بتدريج در دلش قوت مى گيرد تا آن حد كه هرگاه آن مكروه را به خاطر آورد دل او به سوزش درآيد.
مقام خائفان از حيث آنچه از مكروه و بيم بر دل آنها غلبه مى يابد مختلف است ، برخى بر دل آنها چيزى غلبه مى كند كه ذاتا مكروه نيست بلكه به سبب منتهى شدن به مكروه مورد نفرت است ، مانند كسى كه ترس از مرگ پيش از آن كه توبه كند بر دل او چيره شده يا از شكسته شدن توبه و نقض عهد مى ترسد؛ و يا از ناتوانى در اداى كامل حقوق الهى ، زوال رقت قلب و تبديل آن به قساوت و انحراف از طريق مستقيم بيمناك است ؛ يا از استيلاى عادت در پيروى از شهواتى كه به آنها انس ‍ گرفته است ، و يا از اين مى ترسد كه خداوند او را به حسناتش كه به آنها اعتماد كرده و بر بندگان او بدانها برترى جسته است واگذارد؛ و يا از اين كه بر اثر كثرت نعمت هايى كه خدا به او ارزانى داشته دچار سرمستى گردد؛ و يا از خدا روگردان شود و به غير او روآورد خائف است و يا به سبب نعمت هاى پياپى خداوند از استدراج مى ترسد؛ يا از كشف تباهى طاعاتش بيمناك است و خوف دارد از خدا چيزى بر او ظاهر شود كه هرگز آن را گمان نمى كرده است ؛ يا از تبعات مردم كه بر ذمّه اوست از حيث غيبت ، خيانت ، غشّ بدخواهى ترسان است يا از آن خوف دارد كه نمى داند در باقى عمر چه براى او پيش خواهد آمد؛ يا از تعجيل مجازات در دنيا و رسوايى پيش از مرگ بيمناك است ؛ يا خوف فريفتگى به زخارف دنيا را دارد؛ و يا از اين كه خداوند در حال غفلت وى از اسرار او آگاه است مى ترسد؛ يا خوف سوء عاقبت خود را دارد و يا از آنچه در ازل براى او مقدر شده بيمناك است .
اينها همه ترس هاى عارفان و خداشناسان است و بر هر كدام از آنها فايده اى مترتب مى باشد و آن اختيار راه پرهيز است از رسيدن به آنچه از آن بيمناك است . كسى كه از استيلاى عادت بر خود بيم دارد مواظبت مى كند كه از عادت خويش ببرّد، و آن كه از آگاهى خدا بر اسرار خود مى ترسد به پاكيزه كردن دلش از وسوسه ها مشغول مى شود، و بقيه اقسام خوف نيز به همين گونه است . ترسى كه بيشتر از همه پرهيزگاران غلبه دارد ترس از سوء عاقبت است ، زيرا در آن خطر است ؛ امّا برترين آنها كه گوياى كمال معرفت آدمى است خوف از سابقه است ، چه عاقبت تابع سابقه و فرعى از آن است كه پس از به ميان آمدن اسباب ، بسيارى از آن متفرّع مى شود. در واقع خاتمه ظاهر كننده چيزى است كه به قلم قضا در (( امّالكتاب )) براى او رقم زده شده است ، و كسى كه از عاقبت كار خود بيمناك است در مقايسه با آن كه از سابقه خوف دارد و مانند دو مردند كه پادشاه درباره آنها توقيع صادر كرده و محتمل است كه در اين توقيع به كشتن آنها فرمان داده و يا به تفويض مقام وزارت به آنها دستور داده باشد، و تا موقعى كه فرمان به دست آنها نرسيده يكى دلش در گرو حالت وصول اين توقيع است كه باز گردد و معلوم شود در آن چيست ، ديگرى درباره حالت حالت پادشاه به هنگام صدور فرمان و چگونگى آن و اين كه در دلش ‍ ترحم و يا خشم وجود داشته است مى انديشد، و اين التفات به اسباب است كه برتر از التفات به اسباب است كه برتر از التفات به فرع مى باشد.
همچنين توجه به قضاى ازلى كه بر قلم قدرت جارى گشته بالاتر است از توجه به آنچه در ابد ظاهر مى شود. پيامبر خدا (ص ) به هنگامى كه بر فراز منبر بود به همين مطلب اشاره و ضمن بستن كف دست راست خود فرمود: ((اين كتاب خداست اهل بهشت با نام و نسب آنها در آن نوشته شده اند و هيچ فزونى و كاستى در آنها به عمل نمى آيد))؛ سپس كف دست چپ خود را بست و فرمود: ((اين كتاب خداست اهل دوزخ با نام و نسب آنها در آن نوشته شده اند و هيچ زياده و نقصانى در آنها روى نمى دهد سعادتمندان كار تيره بختان را مى كنند تا آن جا كه گفته مى شود: اينان از آنان بلكه خود آنهايند. سپس حق تعالى آنان را پيش از مرگ هر چند به مقدار مدتى كه شتر را مى دوشند رهايى مى دهد، و تيره بختان كار سعادتمندان را مى كنند تا آن حد كه گفته مى شود آنها از آنانند بلكه خود آنهايند، سپس خداوند آنها را پيش از مرگ اگر چه به مقدار دوشيدن شترى باشد بيرون مى آورد. سعادتمند كسى است كه به قضاى الهى سعادت يافته ، و بدبخت آن كه به قضاى الهى بدبخت شده است و اعمال وابسته به عواقب آنهاست )).(628)
همچنين خائفان از خدا دو قسمند: دسته اى از گناه و جنايت خود مى ترسند، دسته ديگر از خداوند به سبب جلال و عظمت او و اوصافى كه مقتضاى هيبت است بيمناكند و اين مرتبه اى عالى تر است . به همين سبب خوف او پايدار است هر چند طاعات صديقان را به جا آورد. امّا دسته اول در معرض غرور قرار دارد، و كسى كه خود را ايمن مى داند چنانچه بر اداى طاعت مواظبت كند ترس او از گناه ترس ‍ صالحان است و خوف او از خدا خوف موحدان و صديقان است و اين خوف ثمره شناخت خداست ، چه هر كس او را بشناسد و صفات او را بداند از صفات او درخواهد يافت كه سزاوار است بى آن كه گناهى مرتكب شود از او بترسد.
طبقه دوم از خائفان كسانى هستند كه در نفوس ايشان چيزى كه آن را ناخوشى مى دارند مجسم مى شود، مانند سكرات مرگ و شدت آن ، سؤ ال تكبر و منكر، فشار قبر، هول مطلع ، هيبت وقوف در پيشگاه حق تعالى و شرم از اين كه پرده از كار او بردارد و در حساب سختگيرى و از خرد و ريز از او سؤ ال شود؛ يا از صراط و تيزى آن و چگونگى عبور از آن بترسد؛ يا از دوزخ و غلها و اهوال آن بيم داشته باشد؛ يا از محروميت از بهشت و نعيم آن و حرمان از سراى جاويد و نقصان درجه ترسان باشد؛ يا از وجود حجاب ميان خود و خداوند بترسد. اين اسباب در ذات خود مكروهند و ناگزير مايه ترس و بيم مى باشند. احوال خائفان در برابر اين امور مختلف است . برترين آنها مرتبه خوف از فراق و محجوب بودن از خداست و اين خوف عارفان است و آنچه پايين تر از اين مرتبه باشد خوف عابدان و صالحان و زاهدان و همه عمر كنندگان است . كسى كه معرفتش كامل نشده و ديده بصيرتش ‍ گشوده نگرديده نمى تواند لذت وصال را احساس و درد دورى و جدايى را ادراك كند، و اگر به او گفته شود عارف از آتش نمى ترسد بلكه از حجاب مى ترسد اين را در درون خود سخنى گزاف مى بيند و از آن در شگفت مى شود، زيرا او جز لذت فرج و شكم و نگاه به رنگ ها و چهره هاى زيبا و به طور خلاصه لذت هايى كه بهايم با او در آنها مشاركت دارند لذت ديگرى نمى شناسد.
امّا لذت عارفان را جز خود آنها ديگرى ادراك نمى كند و شرح و تفصيل آن براى كسى كه اهل آن نيست حرام است ، و كسى كه اهل آن است خود آن را درك مى كند و نيازى ندارد كه ديگرى براى او شرح دهد. بنابراين بازگشت خوف خائفان به همين اقسامى است كه ذكر شد.
فضيلت خوف و ترغيب به آن
بدان فضيلت خوف گاهى از طريق تاءمّل و عبرت گرفتن و زمانى با توجه به آيات و اخبار دانسته مى شود، امّا از طريق تاءمّل و اعتبار بدين سبب است كه فضيلت هر چيزى به اندازه كمك آن در رسيدن به سعادت لقاى پروردگار است ، زيرا هدف انسان جز وصول به سعادت نيست و سعادت بنده تنها در لقاى پروردگار و مولاى خود و تقرب به اوست ؛ از اين رو هر چيزى به اين مقصود كمك كند براى آن فضيلت است و مقدار اين فضيلت به اندازه كمك آن در وصول به اين مقصود است . پيش از اين روشن شد كه در آخرت وصول به سعادت لقاى پروردگار جز با تحصيل محبت و انس با او در دنيا حاصل نمى شود، و محبت جز با معرفت و معرفت جز با دوام تفكر به دست نمى آيد. همچنين انس جز با محبت و دوام ذكر حاصل نمى گردد و مواظبت بر ذكر و فكر جز با بركندن محبت دنيا از دل ميسر نمى شود؛ و اين امر جز با ترك لذات دنيا و شهوات آن ممكن نيست ، و ترك شهوات جز با ريشه كن كردن آنها از دل امكان پذير نمى باشد. هيچ چيزى مانند خوف شهوات را ريشه كن نمى كند، چه خوف آتشى است كه هوس ها را مى سوزاند. در اين صورت فضيلت آن به اندازه اى است كه شهوت ها را سركوب مى كند، و انسان را از ارتكاب گناه باز مى دارد، و او را به اداى طاعات وادار مى سازد، و چنان كه گذشت اين امر با اختلاف درجات خوف مختلف مى شود. آرى چگونه ممكن است خوف داراى فضيلت نباشد و حال آن كه عفت ، ورع ، تقوا و مجاهده بر اثر آن حاصل مى شود، اينها اعمال فاضله و پسنديده اى است كه مايه تقرب انسان به خداوند است .
امّا خوف حاصل از طريق آيات و اخبار، آنچه در فضيلت آن از اين راه وارد شده از حد شمار بيرون است . در دلالت بر فضيلت آن همين بس كه خداوند هدايت و رحمت و علم و رضوان را كه مجموعه مقامات بهشتيان است براى خائفان جمع كرده و فرموده است : (( هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون ؛ )) (629) و نيز: (( انما يخشى اللّه من عباده العلماء؛ )) (630) و آنان را به سبب خشيت به علم توصيف كرده و فرموده است : (( رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه . )) (631)
هر چه بر فضيلت علم دلالت مى كند دليل بر فضيلت خوف نيز مى باشد، چه خوف ثمره علم است . به همين سبب در اخبار موسى (ع ) آمده است كه : امّا خائفان با رفيق اعلايند و در اين كسى را با آنها مشاركت نيست . پس بنگر كه چگونه رفاقت رفيق اعلى را منحصر به آنها فرموده است . آنان عالمانند و عالمان رتبه همراهى و مصاحبت با پيامبران را دارند، چه آنان وارثان پيامبرانند و مرافقت رفيق اعلى خاص ‍ پيامبران و كسانى است كه به آنها بپيوندند؛ از اين رو هنگامى كه پيامبر (ص ) در مرض مرگ بقاى در دنيا و ورود بر حق تعالى مخير شد مى گفت : ((رفيق اعلى را درخواست مى كنم )) (632) اكنون اگر به آنچه خوف را به بار مى آورد نگريسته شود آن علم است و اگر به ثمره خوف نظر شود آن ورع و تقواست ، و آنچه در فضيلت اين دو وارد شه بر كسى پوشيده نيست تا آن جا كه عاقبت به تقوا موسوم و به آن مخصوص شده ، چنان كه حمد به حق تعالى و صلوات به پيامبر خدا (ص ) اختصاصى يافته است ؛ گفته مى شود (( الحمدللّه رب العالمين ، و العاقبة للمتقين ، و الصلاة على محمّد و آله . )) خداوند تقوا را به خود تخصيص و نسبت داده و فرموده است : (( لن ينال اللّه لحومها و لا دماؤ ها و لكن يناله التقوى منكم ، )) (633) و تقوا چنان كه پيش از اين بيان شد عبارت از باز ايستادن از مقتضاى خوف است ، از اين رو خداوند فرموده است : (( ان اءكرمكم عنداللّه اءتقاكم ؛ )) (634) و به همين مناسبت گذشتگان و آيندگان را به تقوا سفارش كرده و فرموده است : (( و لقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و اياكم اءن اتقوا اللّه ؛ )) (635) و نيز: (( خافون ان كنتم مؤ منين ، )) (636) و به خوف امر كرده و آن را واجب ساخته و شرط ايمان قرار داده است . به همين سبب تصور نمى رود كه مؤ من هيچ گاه از خوف هر چند به طور ضعيف تهى باشد، و ضعف خوف او به اندازه ضعف معرفت و ايمان اوست . پيامبر خدا (ص ) درباره فضيلت تقوا فرموده است : ((هنگامى كه خداوند پيشينيان و پسينيان را در آن روز ميقات معلوم گرد هم آورد آنان را به آوازى كه دورترين آنها مانند نزديكترين آنها آن را مى شنود ندا مى دهد كه : اى مردم من از آنگاه كه شما را آفريدم تا به امروز سخنان شما را شنيدم اكنون شما به سخن من گوش فرا دهيد. اين اعمال شماست كه به شما باز مى گردد. اى مردم من نسبى قرار دادم و شما نيز نسبى قرار داديد، نسب مرا پست و نسبت خود را بلند كرديد، گفت : (( ان اءكرمكم عنداللّه اءتقاكم ، )) شما امتناع كرديد جز اين كه گفتيد: فلان فرزند فلان است ، و فلان توانگرتر از بهمان است . امروز نسب شما را پست و نسبت خود را بلند مى گردانم ، كجايند پرهيزگاران ؟ پس براى آنها پرچمى افراشته مى شود و مردم آنها را تا منازلشان مشايعت مى كنند و آنان بى حساب وارد بهشت مى شوند))؛ (637) و نيز فرموده است : ((اساس حكمت ترس از خداست .)) همچنين آنچه در فضيلت ذكر وارد شده پوشيده نيست و خداوند آن را به خائفان مخصوص گردانيده و فرموده است : (( سيذكر من يخشى ؛ )) (638) و نيز: (( و لمن خاف مقام ربه جنتان . )) (639)
و نيز از پيامبر (ص ) نقل شده كه خداوند فرموده است : ((به عزتم سوگند كه براى بنده ام دو ترس و دو ايمنى را جمع نمى كنم . هرگاه در دنيا از من ايمنى يابد در قيامت او را مى ترسانم ، و اگر در دنيا از من بترسد در قيامت او را ايمنى مى بخشم )).(640)
و نيز فرموده است : ((كسى كه از خدا بترسد همه چيز از او مى ترسد)).(641)
و نيز: ((خردمندترين شما ترسانترين شما از خدا و بيناترين شماست در آنچه خداوند به آن امر و يا از آن نهى كرده است )).(642)
عايشه گفته است : عرض كردم : اى پيامبر خدا! (( الذين يؤ تون ما آتوا و قلوبهم وجلة )) (643) مراد مردى است كه دزدى و زنا مى كند؟ فرمود: ((نه بلكه مردى است كه روزه مى گيرد و نماز مى گزارد و صدقه مى دهد و بيم دارد كه از او پذيرفته نشود.)) (644) تهديداتى كه در ايمنى از مكر خدا و عذاب او وارد شده بى شمار است و همه آنها براى خوف ستايش است ، چه نكوهش چيزى ستايش ‍ ضد آن است كه آن را نفى مى كند، و ضد خوف ايمنى است چنان كه ضد رجا نوميدى است ، و همان گونه كه نكوهش ياءس دليل فضيلت رجاست نكوهش ايمنى دال بر فضيلت خوف است كه ضد آن مى باشد، بلكه مى گوييم : هر چه درباره فضيلت رجا وارد شده دليل بر خوف است ، زيرا اين دو متلازمند، چه هر كس اميد به محبوبى دارد ناگزير از فوت آن بيمناك است و اگر از فوت آن بيم نداشته باشد او را دوست نمى دارد و به او اميد ندارد. از اين رو خوف و رجا ملازم يكديگرند و جدا كردن آنها از هم محال است .
بلى رواست كه يكى بر ديگرى غلبه كند در حالى كه هر دو مجتمع باشند؛ و نيز ممكن است دل به يكى از آن دو مشغول باشد و در همان حال به سبب غفلت به ديگرى توجه نكند، زيرا خوف و رجا مشروط به اين است كه به چيز مشكوكى تعلق داشته باشند و در چيز معلوم خوف و رجايى نيست ؛ چه محبوبى كه وجود و عدم او سبب به درد آمدن دل است كه همان خوف است ؛ و چون مورد انتظار مشكوك باشد اين دو فرض ناگزير با هم تقابل دارند، آرى گاهى يكى از دو طرف شك به سبب حضور بعضى اسباب بر ديگرى رجحان پيدا مى كند و اين را ظن مى نامند و اين امر سبب غلبه يكى بر ديگرى مى شود؛ و هرگاه وجود محبوب بر ظن غلبه كند رجا قوت مى گيرد و خوف در مقايسه با آن ضعيف و پنهان مى شود و همچنين است عكس آن ، ليكن در هر حال اين دو ملازم و همپاى يكديگرند. از اين رو خداوند متعال فرموده است : (( و يدعوننا رغبا و رهبا؛ )) (645) و نيز: (( يدعون ربهم خوفا و طمعا ع(( (646) و به همين سبب عرب از خوف به جا تعبير مى كند. خداوند متعال فرموده است : (( مالكم لا يرجون للّه وقارا )) (647) يعنى : (( لا تخافون )) (نمى ترسيد) و در قرآن در بسيارى جاها رجا به معناى خوف آمده است و اين به سبب ملازمه اى است كه ميان آنهاست ، چه عادت عرب بر اين است كه در تعبير از چيزى ملازم آن را بيان مى كند. بلكه مى گوييم : هر چه در فضيلت گريه از خوف خدا وارد شده بيان فضيلت خشيت يا ترس از خداست ، زيرا گريه ثمره خشيت است ، و خداوند فرموده است : (( فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا؛ )) (648) و نيز: (( و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا؛ )) (649) و نيز: (( اءفمن هذا الحديث تعجبون ، و تضحكون و لا تبكون ، و اءنتم سامدون . )) (650) پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((هر بنده مؤ منى قطره اشكى اگر چه به اندازه سر مگسى از خوف خدا از چشمانش سرازير شود و به بخشى از ظاهر صورت او رسد خداوند او را بر آتش حرام مى گرداند))؛ (651) و نيز فرموده است : ((هرگاه دل مؤ من از ترس خدا بلرزد گناهان او مانند ريزش برگ درختان فرو مى ريزد)).(652)
و نيز فرموده است : ((كسى كه از ترس خدا بگريد وارد دوزخ نمى شود تا آنگاه كه شير به پستان بازگردد)).(653)
عقبة به عامر گفته است : اى پيامبر خدا! رستگارى چيست ؟ فرمود: ((زبانت را نگاهدار و به خانه ات بسنده كن و بر گناهت بگرى )).(654)
عايشه گفته است : عرض كردم : اى پيامبر خدا! كسى از امت تو بدون حساب به بهشت وارد مى شود؟ فرمود: ((آرى كسى كه گناهانش را به ياد آورد و بگريد)).(655)
و نيز پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((هيچ قطره اى نزد خداوند محبوب تر از قطره اشكى نيست كه از ترس خدا ريخته شود يا قطره خونى كه در راه خدا جارى گردد)).(656)
و نيز مى فرمود: ((پروردگارا دو چشم گريان روزى من كن كه با ريختن اشك شفا يابند پيش از آن كه اشك ها خون و دندان ها آتشى افروخته شوند)).(657)
از حنظله روايت شده كه گفته است : نزد پيامبر خدا (ص ) بوديم و آن حضرت موعظه اى كرد كه دل هاى ما نرم و اشك از چشمانمان جارى شد و خود را باز شناختيم . چون پيش خانواده ام بازگشتم و زنم نزديك من آمد و ميان ما از دنيا سخن رفت آنچه را كه نزد پيامبر خدا (ص ) بر آن بوديم فراموش كردم و در دنيا درافتاديم . سپس آنچه را كه در آن بودم به يادم آمد و به خود گفتم كه منافق شدم تا آن جا كه خوف و رقتى كه داشتم از من زايل شده است . از خانه بيرون آمدم و فرياد زدم كه حنظله منافق شده است . پس بر پيامبر خدا (ص ) وارد شدم و گفتم : حنظله منافق گرديده است ، فرمود: ((هرگز چنين نيست .)) عرض كردم : اى پيامبر خدا! ما در خدمت تو بوديم ، ما را موعظه اى فرمودى كه دل هاى ما ترسان شد و اشك از چشمانمان فرو ريخت و خود را باز شناختيم ، چون نزد خانواده خود بازگشتيم به سخن دنيا پرداختيم و آنچه را كه نزد تو بر آن بوديم فراموش كرديم . فرمود: ((اى حنظله اگر شما هميشه بر آن حال باشيد فرشتگان در راه ها و در بسترهايتان با شما مصافحه مى كنند، ليكن اى حنظله ساعتى پس از ساعتى بر آن بايد بود)).(658)
بنابراين آنچه در فضيلت رجا، گريه ، تقوا، ورع و علم و نكوهش ايمنى از مكر خدا وارد شده همه دليل بر فضيلت خوف مى باشند، زيرا همه اينها به آن تعلق دارد چه از راه سبب و يا مسبب .
مى گويم :
از طريق خاصه (شيعه ) كافى به سند خود از اسحاق بن عمار روايت كرده كه گفته است : ((ابى عبداللّه (ع ) فرمود: اى اسحاق ! از خدا چنان بترس كه گويا او را مى بينى ، و اگر او را نمى بينى او تو را مى بيند، و اگر فكر مى كنى او تو را نمى بيند كافر شده اى ، و اگر مى دانى او تو را مى بيند سپس در برابر او مرتكب گناه شوى ، وى را پست ترين ناظر به خود قرار داده اى )).(659)
و نيز از آن حضرت روايت است كه فرمود: ((كسى كه از خدا بترسد خداوند همه چيز را از او مى ترساند، و كسى كه از خدا نترسد خداوند او را از هر چيزى مى ترساند)).(660)
و نيز فرموده است : ((كسى كه خدا را شناخت از او ترسيد و كسى كه از او ترسيد خود را از دنيا رها كرد)).(661)
و نيز: ((بسيارى ترس از خدا از جمله عبادات است ، خداوند مى فرمايد: (( انما يخشى اللّه من عباده العلماء ((ع (662) و فرموده است : (( فلا تخشوا الناس ‍ واخشون ، )) (663) و نيز: (( و من يتق اللّه يجعل له مخرجا)).(664)
و نيز امام صادق (ع ) فرموده است : ((حب شرف و شهرت در دل ترسان پارسا نيست )).(665)
و نيز فرموده است : ((مؤ من ميان دو ترس بسر مى برد: گناهى كه در گذشته كرده و نمى داند خداوند در مورد آن چه مى كند، و عمر باقيمانده خود كه نمى داند در آن چه مهلكاتى را كسب خواهد كرد. از اين رو پيوسته ترسان است و جز ترس او را اصلاح نمى كند)).(666)
و نيز فرموده است : ((مؤ من مؤ من نمى باشد مگر آنگاه كه ترسان و اميدوار باشد، و ترسان و اميدوار نمى شود جز آنگاه كه براى آنچه مى ترسد و اميد دارد كار كند)).(667)
بيان اين كه آيا افضل غلبه خوف است يا رجا يااعتدال آنها
بدان اخبار در فضيلت خوف و رجا بسيار است ، و بسا كسى كه به آنها نگرد دچار شك شود كه افضل كدام يك از آنهاست . امّا پرسيدن اين كه خوف افضل است يا رجا پرسشى نادرست است و مانند سخن كسى است كه بگويد: نان بهتر است يا آب ؟ پاسخ او اين است كه نان براى گرسنه و آب براى تشنه افضل است ، و اگر گرسنگى و تشنگى هر دو جمع شوند. بايد به اغلب نظر كرد، اگر گرسنگى غلبه دارد نان بهتر و اگر تشنگى غالب باشد آب افضل است ، و اگر هر دو تساوى دارند در فضيلت آن در مناسبت با آن مقصود ظاهر مى شود نه در مناسبت با ذات آن چيز. خوف و رجا دو دارويند كه دل ها را بدانها درمان مى كنند و فضيلت آنها برحسب بيمارى موجود تعيين مى شود. اگر درد ايمنى از مكر خدا و مغرور شدن به او بر دل غلبه يافته خوف افضل است ، و اگر ياءس و نوميدى از رحمت خداوند بر او چيره شده رجا افضل مى باشد؛ همچنين اگر بر بنده گناه غالب باشد خوف بتر است و مى توان گفت كه خوف مطلقا افضل است و اين از آن نظر است كه گفته مى شود: نان افضل از سركنگبين است چه با نان بيمارى گرسنگى درمان مى شود و با سركنگبين بيمارى صفرا برطرف مى گردد و بيمارى گرسنگى غالب تر و بيشتر و نياز به نان زيادتر است ، لذا نان افضل است .
بنابراين غلبه خوف افضل است ، زيرا گناه و غرور بر مردم غالب است . اگر به منشاء خوف و رجا نگريسته شود رجا برتر است ، زيرا رجا از درياى رحمت الهى سرچشمه مى گيرد، و خوف از درياى خشم خداوند مايه بر مى دارد، و هر كس از صفات خداوند آنچه را كه مقتضى لطف و رحمت است در نظر گيرد محبت او بر وى چيره مى شود و مقامى بالاتر از مقام محبت نيست . امّا خوف منشاء آن توجه به صفاتى از حق تعالى است كه مقتضى عنف بوده و محبت با آن نياميخته بدان گونه كه با رجا آميخته است . به طور خلاصه آنچه براى غير آن مطلوب است به كار بردن واژه اصلح براى آن شايسته تر است تا واژه افضل . از اين رو مى گوييم : براى بيشتر مردم خوف از رجا شايسته تر است و اين به سبب غلبه گناهان است . امّا انسان پرهيزگارى كه ظاهر و باطن گناه و آشكار و نهان آن را ترك كرده شايسته تر آن است كه خوف و رجاى او برابر و در حد اعتدال باشد، به همين سبب گفته اند: اگر خوف و رجاى مؤ من سنجيده شود هر دو برابر خواهند بود.
روايت شده است على (ع ) به يكى از فرزندانش فرمود: ((اى پسرك من ! از خداوند چنان بترس كه گمان كنى اگر همه حسنات مردم روى زمين را بياورى از تو نمى پذيرند، و بدو چنان اميدوار باش كه اگر گناهان همه مردم روى زمين را داشته باشى آنها را خواهد آمرزيد)).
مى گويم :
از طريق خاصّه (شيعه ) كافى به سند خود از حارث بن مغيره با پدرش از ابى عبداللّه (ع ) روايت كرده كه گفته است به آن حضرت عرض كردم : در وصيّت لقمان چه بود؟ فرمود: ((در آن شگفتى ها بود و شگفت انگيزترين چيزى كه در آن آمده اين بود كه به فرزندش گفت : از خداوند چنان بترس كه گويا اگر حسنات جن و انس را بياورى تو را عذاب مى كند، و به او چنان اميدوار باش كه گويا اگر گناهان جن و انس را داشته باشى تو را مى آمرزد. سپس ابى عبداللّه (ع ) گفت : پدرم مى فرمود: هيچ بنده مؤ منى نيست جز اين كه در دلش دو نور است : نور رجا و نور خوف ، اگر آن را وزن كند بر اين نمى چريد، و اگر اين را بسنجند بر آن فزونى ندارد)).(668)
در (( مصباح الشريعه )) (669) از آن حضرت نقل شده كه فرموده است : خوف نگهبان دل است و رجا شفيع نفس است . كسى كه خدا را مى شناسد از او ترسان و به او اميدوار است . خوف و رجا دو بال ايمانند بنده مؤ منى كه رضاى حق تعالى را مى جويد با آنها پرواز مى كند، و آنها چشمان خرد اويند كه با آنها به وعد و وعيد خدا مى نگرد. خوف طلوع عدل خداست براى پرهيز از وعيد او، و رجا دعوت فضل الهى است كه دل را زنده مى كند، و خوف نفس را مى ميراند. پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((مؤ من ميان دو خوف بسر مى برد. خوف گذشته و خوف آنچه باقى مانده است )) و با مرگ نفس دل زنده مى شود، و با زنده شدن دل استقامت حاصل مى گردد. كسى كه خدا را بر ميزان خوف و رجا پرستش كند گمراه نمى شود و به آرزوى خود دست مى يابد. چگونه ممكن است بنده بيمناك نباشد و حال آن كه نمى داند دفتر زندگى او چگونه به پايان مى رسد و عملى ندارد كه از روى استحقاق به آن توسل جويد، و بر هيچ چيزى قدرت ندارد و گريزگاهى براى او نيست ؛ و نيز چگونه اميدوار نباشد و حال آن كه ناتوانى خود را مى داند و مى بيند كه در درياى نعمت هاى ظاهرى و باطنى خداوند كه به شماره درنمى آيد غوطه ور است . محبّ با مشاهده احوال خود به ديده اى بيدار پروردگارش را براساس رجا عبادت ، و زاهد بر پايه خوف او را پرستش مى كند.
اويس به هرم بن حيان گفت : مردم براساس رجا عمل كرده اند، پاسخ داد: ما بر پايه خوف عمل مى كنيم ، و خوف دو قسم است : ثابت و معارض . خوف ثابت رجا به بار مى آورد، و خوف معارض خوف دومى را ايجاد مى كند. رجا نيز دو قسم است : رجاى عاكف و رجاى بادى ، عاكف خوف ثابتى را باعث مى شود كه رابطه محبت را تقويت مى كند، و بادى اهل عجز و تقصير و حيا را صحت مى بخشد.
غزالى مى گويد :
بنابراين بالاترين هدف مؤ من آن است كه خوف و رجاى خود را اعتدال دهد، امّا غلبه رجا در اكثر مردم منشاء آن فريفتگى و كمى معرفت است . به همين سبب خداوند متعال در بيان حال كسانى كه آنان را ستوده ميان خوف و رجا جمع كرده و فرموده است : (( يدعون ربهم خوفا و طمعا؛ )) (670) و نيز: (( يدعوننا رغبا و رهبا. )) (671) ليكن براى همگى مردم اين روزگار شايسته تر خوف است به شرط آن كه آنان را به نوميدى و ترك عمل و ياءس از آمرزش پروردگار نكشاند، چه اينها سبب سستى در عمل و انگيزه اى براى فرو رفتن در معاصى است ، و اين خوف نيست بلكه ياءس و نوميدى است ، زيرا خوف آن است كه انسان را به عمل وادارد، و شهوت ها را در نظر او زشت و ناپسند سازد، و دل را از ميل به دنيا بازدارد، و به دورى از سراى غرور دعوت كند، و همين خوف است كه محمود و پسنديده است نه حديث نفسى كه در بازداشتن او از گناه و وادار كردن او به عمل هيچ تاءثيرى ندارد و يا ياءسى كه موجب نوميدى است .
يحيى بن معاذ گفته است : هر كس خداوند را از روى خوف عبادت كند در درياى افكار غوطه ور مى شود؛ و كسى كه او را از روى رجا بپرستد در وادى غرور سرگردان مى گردد؛ و آن كه او را با خوف و رجا پرستش كند در راه روشن اذكار استقامت ورزيده است . در اين صورت از جمع ميان اين امور چاره اى نيست . ليكن غلبه خوف پيش از رسيدن مرگ شايسته تر است ، چه به هنگام مرگ غلبه رجا و حسن ظن به خدا اصلح است ، زيرا خوف به منزله تازيانه اى است كه انسان را به عمل وامى دارد، و دوران عمل در هنگام مرگ به پايان رسيده است و كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته قدرت بر عمل ندارد، و نيز اسباب خوف را نمى تواند تحمل كند، چه رگ دل او را قطع مى كند و موجب تسريع در مرگ او مى شود. امّا خوشى رجا دلش را قوت مى دهد و پروردگارش را كه اميدش به اوست محبوب وى مى گرداند. براى هيچ كس سزاوار نيست كه از دنيا جدا شود جز اين كه خدا را دوست بدارد تا بدين سبب دوستدار لقاى او باشد، زيرا هر كس لقاى پروردگار را دوست بدارد خداوند لقاى او را دوست مى دارد. رجا به محبت نزديك است ، چه كسى كه كرمش ‍ مورد رجا و اميد است محبوب مى باشد. مقصود از همه علوم و اعمال معرفت خداوند است تا شناخت وى محبت او را به بار مى آورد، زيرا بازگشت همه بدوست و مرگ وسيله ورود بر اوست ، و كسى كه بر محبوب خود وارد شود به اندازه محبتى كه نسبت به او دارد شاد مى شود، و آن كه از محبوبش جدا مى شود رنج و عذابش شدت مى يابد.
از اين رو هرگاه كسى به هنگام مرگ محبّت زن و فرزند و مال و مسكن و املاك و رفقا و ياران بر دل او غلبه داشته باشد در واقع همه محبوب هاى او در دنيا قرار داشته و دنيا بهشت اوست ، چه بهشت جايگاهى است كه همه محبوب ها در آن گرد آمده است و مرگ چنين كسى به منزله خروج از بهشت و حايل شدن ميان وى و خواسته هاى اوست ، و حال كسى كه ميان او و خواسته هايش جدايى افتد پوشيده نيست . امّا اگر جز خدا و ياد و معرفت او و تفكر درباره او محبوبى نداشته باشد دنيا و علايق آن او را از محبوبش باز مى دارد و در اين صورت دنيا براى او زندان است ، چه زندان عبارت از جايگاهى است كه محبوس را مانع مى شود از اين كه نزد محبوب خود رود و بدان آسودگى يابد لذا مرگ برايش ورود بر محبوب و رهايى از زندان است و حال كسى كه از زندان رهايى يافته و بدون هيچ مانع و دردسرى ميان او و محبوبش خلوت حاصل شده روشن است .
اين نخستين چيزى از ثواب و عقاب است كه هركس از دنيا جدا شود پس از مرگش ‍ آن را مى بيند سواى آنچه خداوند براى بندگان شايسته اش آماده كرده از چيزهايى كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به خاطر هيچ بشرى خطور نكرده است ، و جدا از آنچه خداوند از سلاسل و اغلال و مجازات ها و انواع رسوايى ها براى كسانى مهيا ساخته كه زندگى دنيا را بر حيات آخرت ترجيح داده و آن را برگزيند و به آن خشنود شدند و بر آن اعتماد كردند. از خداوند مى خواهيم ما را مسلمان بميراند و به صالحان ملحق سازد، و هيچ اميدى به اجابت اين دعا نيست جز به كسب محبت خداوند و بيرون كردن محبت غير او از دل و بريدن علايق از هر چه جز اوست اعم از مقام و مال و وطن ؛ و سزاوارتر آن است كه به آنچه پيامبر ما (ص ) دعا كرده دعا كنيم ، در آن جا كه عرض كرد: ((بارالها محبت خودت و محبت كسى كه تو را دوست مى دارد و محبت آنچه مرا به محبت تو نزديك مى كند روزيم فرماى ، و محبتت را در نزد من محبوب تر از آب سرد قرار ده )).(672)
غرض آن است كه غلبه رجا به هنگام مرگ شايسته تر است ، زيرا رجا محبت را بيشتر جلب مى كند. و غلبه خوف پيش از مرگ سزاوارتر است چه آن آتش شهوات را بيشتر فرو مى نشاند و محبت دنيا را در دل بيش از رجا سركوب مى كند از اين رو پيامبر خدا (ص ) فرمود: ((كسى از شما نميرد جز اين كه گمانش را به پروردگارش ‍ نيكو كند.)) (673) خداوند فرموده است : ((من نزد گمانى هستم كه بنده ام به من دارد پس آنچه خواهد به من گمان برد))؛ (674) و مقصود از همه اينها آن است كه خداوند را محبوب خويش گرداند. به همين سبب خداوند به داوود (ع ) وحى فرمود: مرا نزد بندگانم محبوب گردان . عرض كرد: به چه چيز؟ فرمود: به اين كه نعمت هاى ظاهرى و باطنى مرا به آنها يادآورى كنى .
بنابراين نهايت سعادت است كه انسان با محبت خدا بميرد. ليكن اين محبت تنها با معرفت نسبت به او و خارج كردن دوستى دنيا از دل حاصل مى شود به گونه اى كه دنيا از نظر او زندانى باشد كه مانع ديدار محبوب است .
دارويى كه حالت خوف بدان حاصل مى شود
بدان آنچه ما درباره صبر ذكر كرديم و در كتاب صبر و شكر شرح داديم براى توضيح مقصود كافى است . صبر جز پس از حصول خوف و رجا ممكن نيست ، زيرا نخستين مقامات دين يقين است كه عبارت است از قوت ايمان به خدا و روز بازپسين و بهشت و دوزخ . اين يقين بالضروره ترس از آتش و اميد به بهشت را برمى انگيزد، و اين خوف و رجا صبر را تقويت مى كند، چه بهشت را مكروهات و ناملايمات احاطه كرده و صبر بر تحمل آنها جز به نيروى رجا ممكن نيست . همچنين دوزخ به شهوات احاطه شده و صبر در سركوب آنها جز به نيروى خوف ميسر نمى باشد. از اين رو على (ع ) فرموده است : ((كسى كه آرزوى بهشت دارد شهوات را از ياد مى برد و آن كه از آتش بيم دارد از محرمات باز مى گردد.)) (675) سپس صبرى كه از خوف و رجا حاصل مى شود انسان را به مقام مجاهده و تجرّد و مداومت در ذكر خدا و تفكر درباره او مى كشاند، و مداومت ذكر به انس و دوام فكر به كمال معرفت و انس به محبت خدا منجر مى شود، و به دنبال آن مقام رضا و توكل و ديگر مقامات است .
ترتيب سلوك منازل دين همين است ، چه پس از اصل يقين جز خوف و رجا مقامى نيست و پس از آنها مقام صبر است و به وسيله صبر است كه مجاهده و تجرد ظاهرى و باطنى براى خدا صورت مى گيرد؛ و پس از مجاهده براى كسى كه راه براى او گشوده شده جز هدايت و معرفت مقامى نيست ؛ و پس از معرفت مقام محبت و انس است ، و از ضرورات محبت رضا به عمل محبوب و وثوق به عنايت و توجه اوست و اين همان توكل است .
اكنون به آنچه درباره داروى صبر ذكر كرديم بسنده مى كنيم و درباره خوف گفتارى به اجمال مى آوريم و مى گوييم :
خوف به دو طريق مختلف حاصل مى شود كه يكى برتر از ديگرى است و مثل آن اين است كه اگر كودكى در خانه اى باشد و بر او درنده يا مارى درآيد چه بسا نترسد و بسا كه دست دراز كند تا مار را بگيرد و با آن بازى كند، ليكن اگر پدرش كه عاقل است همراه او باشد از مار مى ترسد و از آن مى گريزد و كودك هنگامى كه ببيند پدرش مى لرزد و درصدد گريختن است با او برمى خيزد و ترس بر او چيره مى شود و به همراه پدرش مى گريزد. ترس پدر از روى بصيرت و شناخت صفات مار و زهر و ويژگى هاى آن و همچنين دانستن حالت حمله درندگان و گرفتن و بى باكى آنهاست . امّا ترس پسر تنها صرف تقليد از پدر است چه نسبت به او خوش گمان است و مى داند وى جز از چيزى كه ذاتا خوفناك باشد نمى ترسد و داناست كه درنده ترس آور است ، ليكن سبب آن را نمى داند.
اينك كه اين مثال را دانستى بدان كه خوف از خداوند دو گونه است : يكى ترس از عذاب او و ديگرى ترس از ذات اوست . خوف از ذات او خوف عالمان و صاحبدلان است . اينان از صفات او چيزهايى مى دانند كه مقتضى هيبت و ترس و پرهيز است و بر سرّ قول او كه فرموده است : (( و يحذركم اللّه نفسه ؛ )) (676) و نيز: (( واتقو اللّه حق تقاته ، )) (677) آگاهند. امّا خوف نخست خوف عموم مردم است و اين ترس با ايمان به بهشت و دوزخ و اين كه آنها پاداش ‍ طاعت و گناهند حاصل مى شود، و ضعف آن به اين سبب غفلت و كمى ايمان است . غفلت با وعظ و تذكير و تفكر در اهوال قيامت و انواع عذاب هاى آخرت زايل مى شود، و ديدار خائفان و همنشينى با آنان و مشاهده احوال ايشان بر زوال غفلت مى افزايد، و اگر ديدن آنها ميسّر نشود شنيدن احوال آنها خالى از تاءثير نيست .
امّا خوف دوم كه برتر است اين است كه خداوند مورد ترس باشد، يعنى از دورى محجوب شدن از او بترسد و اميد تقرب به او را داشته باشد. چنان كه ذوالنون گفته است : ترس از دوزخ در برابر ترس از فراق مانند قطره اى است در برابر دريايى ژرف ، و اين ترس عالمان است در آن جا كه فرموده است : (( انما يخشى اللّه من عباده العلماء، )) (678) و همه مؤ منان از اين ترس بهره مندند، ليكن ترس آنها صرف تقليد و شبيه ترس كودك است كه به تقليد از پدر از مادر مى ترسد و مستند به بينشى نيست . از اين رو ترس او ضعيف است و بزودى برطرف مى شود تا آن حد كه اگر كودك جادوگر را ببيند كه به گرفتن مار اقدام مى كند به آن فريفته مى شود و در تقليد از او بر گرفتن مار جراءت مى ورزد، همچنان كه به تقليد از پدر از گرفتن آن دورى مى جويد.
اعتقادات تقليدى غالبا ضعيف است ، مگر آن كه پيوسته با مشاهده اسباب آنها تقويت شوند، و براى عمل به مقتضاى آنها مدتى دراز در تكثير طاعات و دورى جستن از گناهان مواظبت به عمل آيد. در اين صورت كسى كه به قلّه معرفت ارتقا يافته و به ضرورت خداوند را شناخته است ، نيازى ندارد كه براى به دست آوردن خوف به چاره و درمان بپردازد، و آن كه در رسيدن به مرتبه بلند بينش كوتاهى ورزيده چاره او اين است كه نفس خويش را با شنيدن اخبار و آثار و مطالعه احوال خائفان و سخنان آنان درمان كند، و عقل و موقعيت آنان را به موقعيت راجيان مغرور نسبت دهد، و شك نكند كه اقتداى به آنان سزاوار است ، چه آنان اوليا و عالمانند.
امّا آنانى كه خود را از مكر خدا ايمن مى بينند فرعون و نادان و گمراهند. پيامبر ما (ص ) كه سرور اولين و آخرين است ترس او از خدا از همه مردم بيشتر بود تا آن جا كه مردى از اهل صفّه به شهادت رسيد، مادرش گفت : بهشت بر تو گوارا باد، به سوى پيامبر خدا (ص ) هجرت كردى و در راه خدا كشته شدى . پيامبر (ص ) فرمود: ((تو چه مى دانى شايد سخنى گفته كه او را سودى نداشته و از آنچه براى او زيانى نداشته مانع نمى شده است .)) (679) در حديث ديگرى آمده است : آن حضرت بر يكى از اصحابش كه رنجور بود وارد شد آنگاه شنيد زنى مى گويد: بهشت بر تو گوارا باد. پيامبر (ص ) فرمود: ((اين زنى كه به خدا سوگند مى خورد كيست ؟)) بيمار گفت : اى پيامبر خدا آن مادر من است ، فرمود: ((تو چه مى دانى شايد او سخنى مى گفته كه به او مربوط نبوده و در آنچه او را فايده اى نداشته بخل مى ورزيده است .)) (680) چگونه همگى مؤ منان بيمناك نباشند و حال آن كه پيامبر خدا (ص ) مى فرمود: ((سوره هود و نظاير آن چون سوره واقعه و (( اذاالشمس كوّرت و عم يتساءلون )) مرا پير كرد.)) (681) دانشمندان گفته اند: شايد براى آن است كه در سوره هود سخن از ابعاد و طرد كردن آمده است ، چه فرموده است : (( اءلا بعدا لعاد قوم هود، اءلا بعدا لثمود، اءلا بعدا لمدين كما بعدت ثمود، )) (682) با آن كه پيامبر (ص ) مى دانست كه اگر خدا مى خواست آنها مشرك نمى شدند، چه اگر او خواسته بود همه را هدايت مى كرد، و در سوره واقعه است : (( ليس لوقعتها كاذبة ، خافضة رافعة ، )) (683) يعنى آنچه بودنى است در لوح محفوظ ثبت شده و سابقه تمام گشته تا حادثه وقوع يافته است ، و آن يا فرود آورنده قومى است كه در دنيا بلند مرتبه بودند و يا بلند كننده قومى است كه در دنيا پست و زبون شمرده مى شدند. در سوره تكوير وقايع هولناك قيامت و معلوم شدن عاقبت ذكر شده و فرموده است : (( و اذا الجحيم سعّرت و اذا الجنة اذلفت ، علمت نفس ما اءحضرت ، )) (684) و در سوره (( عمّ يتساءلون )) است : يوم ينظر المرء ما قدمت يداه ؛ )) (685) و نيز فرموده است : (( لا يتكلمون الا من اءذن له الرحمن و قال صوابا. )) (686) قرآن براى كسى كه آن را با تدبر بخواند از آغاز تا پايان هراس انگيز است ، و اگر در آن جز اين آيه نبود كه فرموده است : (( و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى )) (687) هر آينه كافى بود، چه در آن آمرزش را به چهار شرط وابسته كرده كه بنده از يكايك آنها عاجز است .
و سخت تر از آن قول اوست كه : (( فاءما من تاب و آمن و عمل صالحا فعسى اءن يكون من المفلحين ؛ )) (688) و نيز: (( ليساءل الصادقين عن صدقهم ؛ )) (689) و نيز: (( سنفرغ لكم اءيها الثقلان ؛ ((ع (690) و نيز: (( اءفاءمنوا مكر اللّه ... )) (691) و نيز: (( و كذلك اءخذ ربك اذا اءخذ القرى و هى ظالمة ان اءخذه اءليم شديد؛ )) (692) و نيز: (( يوم يحشر المتقين الى الرحمن وفدا... )) (693) و نيز: (( و ان منكم الا واردها؛ )) (694) و نيز: (( اعلموا ما شئتم ؛ )) (695) و نيز: (( من كان يريد حرث الا خرة نزد له فى حرثه ... )) (696) و نيز: (( فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ...؛ )) (697) و نيز: (( و قدمنا الى ما عملوا من عمل ؛ )) (698) و نيز: (( والعصر ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر. ((ع (699) اينها شرايط چهارگانه اى براى رهايى از خسران است . ترس پيامبران با آن كه نعمت هاى الهى بر آنها جارى بود بدان سبب بود كه خود را از مكر الهى ايمن نمى دانستند چه (( فلا ياءمن مكر اللّه الا القوم الخاسرون )) (700) تا آن حد كه پيامبر (ص ) و جبرئيل (ع ) از خوف خدا گريستند، و خداوند به آنها وحى فرمود: چرا گريه مى كنيد و حال آن كه من شما را ايمن گردانيده ام ؟ عرض كردند: چه كسى از مكر تو ايمن است ؟ (701) گويى چون آنها مى دانستند كه خداوند (( علام الغيوب )) است و آنها بر غايات و مصالح امور آگاهى ندارند خود را از اين ايمن نديدند كه قول خداوند كه به آنها فرمود: من شما را ايمن گردانيده ام از باب ابتلا و آزمايش آنهاست و مكرى از سوى او نسبت به آنها بوده است تا هرگاه ترس آنها فرو نشيند روشن شود كه آنها خود را از مكر خدا ايمن دانسته اند و به گفتار خود وفا نكرده اند.
چنان كه ابراهيم (ع ) به هنگامى كه در منجنيق نهاده شد گفت : (( حسبى اللّه )) (خداوند مرا بس است ) و اين از ادعاهاى بزرگ بود از اين رو خداوند او را امتحان كرد و جبرئيل را فرستاد و در هوا به او گفت : هيچ حاجتى دارى ؟ پاسخ داد: امّا به تو نه ، و اين پاسخ وفاى به مقتضاى گفتارش بود كه گفت : (( حسبى اللّه . )) پاسخ داد: از اين امر خبر داده و فرموده است : (( و ابراهيم الذى وفى )) (702) يعنى به موجب گفتارش (( ((حسبى اللّه )) )) وفا كرد. و نظير اين را درباره موسى (ع ) خبر داده و فرموده است : (( اننا نخاف اءن يفرط علينا اءو اءن يطغى )) (703) خداوند فرمود: (( لا تخافا اننى معكما اءسمع و اءرى . )) (704)
با اين همه هنگامى كه ساحران سحر خود را به كار گرفتند موسى (ع ) را ترسى فرا گرفت ، چه از مكر خدا و پوشيده بودن امر بر خود ايمن نبود تا آنگاه كه دوباره به او ايمنى بخشيد و به وى گفته شد: (( لا تخف انك اءنت الا على . )) هيچ بشرى را توانايى آن نيست كه بر كنه صفات بارى تعالى وقوف يابد، و كسى كه قصور معرفت خود را در احاطه بر كنه امور شناخته و حقيقت معرفت را دانسته است ناچار ترس او از خداوند زياد مى شود. از اين رو هنگامى كه به عيسى (ع ) گفته شد: (( ءاءنت قلت للناس اتخذونى و امى الَّهين من دون اللّه ، )) (705) پاسخ داد: ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لا اءعلم ما فى نفسك ، )) (706) و گفت : (( ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفرلهم ... )) (707) و كار را به مشيت خداوند واگذار كرد و خود را بكلى از ميانه خارج ساخت ، زيرا مى دانست كه چيزى در اختيار او نيست و همه امور به اراده و خواست خداوند وابسته است ؛ وابستگى كه از حد معقولات و عبادات بشرى فراتر است و با قياس و حدس و پندار نمى توان درباره آن حكم كرد چه رسد به آن كه بتوان به واقع و يقين رسيد و اين همان چيزى است كه دل هاى عارفان را پاره پاره كرده و جز تسليم و بررسى اسباب آشكارى كه بر دل و اعضا ظاهر مى شود براى فهم سابقه اى كه از ما پنهان است راهى نيست ، چه كسى كه اسباب شرّ براى او فراهم شده و ميان او و اسباب خير حايل ايجاد گرديده و پيوند او با دنيا استحكام يافته مانند اين است كه بتحقيق سرّ سابقه اى كه در آن بر او رقم شقاوت زده اند بر وى آشكار شده است ، چه براى هر كسى چيزى را كه جهت آن آفريده شده است ميسر ساخته ايد. و اگر همه نيكى ها براى كسى ميسر شود، و دل او بكلى از دنيا منقطع گردد، و در ظاهر و باطن رو به سوى خدا آورد اين امر مقتضى تخفيف خوف خواهد بود به شرط آن كه بتوان به دوام آن اطمينان كرد، ليكن خطر سوء عاقبت و دشوارى پايدارى بر اين حالت آتش خوف را شعله ور مى كند و مانع خاموشى آن مى شود. آرى چگونه ممكن است از دگرگونى وضع خود ايمن بود در حالى كه دل مؤ من ميان دو انگشت از انگشتان خداى رحمان است و دگرگونى آن از دگرگونى ديگ در حال جوشش و غليان شديدتر است . (( مقلب القلوب )) فرموده است : (( ان عذاب ربهم غير ماءمون . )) (708) نادان ترين مردم كسى است كه خود را از عذاب او ايمن بداند چه خداوند نداى پرهيز از آن را داده است . و اگر نه اين است كه خداوند نسبت به بندگان عارف خود لطيف است و دل هاى آنها را به رحمت رجا شاد فرموده هر آينه قلوب آنها از آتش ‍ خود مى سوخت . بنابراين اسباب رجا براى خاصان خدا و اسباب غفلت براى عوام خلق از جهتى رحمت است چه اگر پرده برداشته شود نفوس هلاك و دل ها پاره مى شود.
در اخبار پيامبران آمده است كه پيامبرى از گرسنگى و برهنگى و سال ها به درگاه خداوند شكايت مى كرد، و لباس او از پشم بود. خداوند به او وحى كرد كه : اى بنده من آيا خشنود نيستى كه دلت را مصون داشتم از اين كه به من كافر شوى آيا دنيا را از من مى خواهى ؟ او مقدارى خاك برداشت و بر سر خود نهاد و عرض كرد: بلى اى پروردگار من راضى شدم از كفر نگاهم بدار.
بنابراين وقتى عارفان با همه استوارى گام و قوت ايمان بيم آنها از بدى عاقبت چنين بوده چگونه ضعيف مى تواند از آن در بيم و هراس نباشد.
بدى عاقبت علت هايى دارد كه مقدم بر مرگ است ، مانند: بدعت ، نفاق ، كبر و همه صفات نكوهيده ؛ از اين رو صحابه بسختى از نفاق بيم داشتند. مراد از اين نفاق آن نيست كه ضد اصل ايمان است بلكه مقصود نفاقى است كه با اصل ايمان جمع مى شود و دارنده آن مسلمانى منافق است . اين نفاق را نشانه هاى بسيارى است . پيامبر (ص ) فرموده است : ((چهار خصلت است كه اگر در كسى باشد منافق خالص است هر چند روزه بگيرد و نماز گزارد و پندارد كه مسلمان است ، و اگر يكى از آنها در او باشد در او شعبه اى از نفاق است تا آنگاه كه آن را ترك كند: هرگاه حديث كند دروغ گويد، و چون وعده دهد تخلف ورزد، و هرگاه امين دانسته شود خيانت كند، و چون پيمان بندد آن را بشكند)).(709)
صحابه و تابعين از نفاق تفسيرهايى كرده اند كه جز صديقان از آن تهى نيستند، چه گفته اند: نفاق عبارت از اختلاف آشكار و نهان ، و دل و زبان و دخول و خروج است ، و چه كسى است كه از اينها خالى باشد بلكه اين امور ميان مردم به صورت عادت درآمده است و زشتى آنها را بكلى از ياد برده اند، اين نفاق در زمانى كه به دوران رسالت نزديك بوده جريان داشته است چه رسد به روزگار ما، تا آن جا كه حذيفه گفته (710) است : سخنى كه هرگاه انسان آن را در زمان پيامبر خدا (ص ) مى گفت منافق شمرده مى شد من آن را در روز ده بار از هر كدام شما مى شنوم . اصحاب پيامبر خدا (ص ) مى گفتند: شما كارهايى مى كنيد كه در نظر شما باريك تر از موست و ما آن را در زمان پيامبر خدا (ص ) از گناهان كبيره مى شمرديم .
يكى از آنان گفته است : نشانه نفاق اين است كه آنچه را از مردم ناخوش مى دارى مانند آن را به جا آورى ، و كسى را به خاطر چيزى از ستم دوست داشته باشى و به خاطر چيزى از حق دشمن بدارى . (711) گفته اند: از نفاق است كه انسان به چيزى كه در او نيست مدح شود و او خوشش آيد.
دشوارتر از اين آن است كه روايت كرده اند: گروهى بر در خانه حذيفه نشسته انتظار او را مى كشيدند، و درباره او سخنانى مى گفتند: چون حذيفه بر آنها وارد شد از شرم خاموش شدند. حذيفه به آنها گفت : آنچه را مى گفتيد ادامه دهيد. آنان همچنان سكوت كردند، حذيفه گفت : ما اين را در زمان پيامبر خدا (ص ) نفاق مى شمرديم . ابن حذيفه كسى بود كه به شناخت منافقان و دانستن اسباب نفاق اختصاص ‍ داشت ، (712) او مى گفت : بر دل لحظه اى فرا مى رسد كه از ايمان پر مى شود به طورى كه به اندازه جاى فرو بردن سر سوزنى از نفاق در او ممكن نيست ، و نيز لحظه اى بر آن مى گذرد كه از نفاق پر مى گردد به گونه اى كه به قدر جاى فرو بردن سر سوزنى از ايمان در او ممكن نيست .
به آنچه گذشت دانستى كه خوف عارفان از سوء عاقبت است و سبب آن امورى است كه در پيش اتفاق افتاده و از جمله آنها بدعت ، گناه و نفاق است ، و در چه زمانى ممكن است بنده از همه اينها خالى باشد، و اگر گمان كند كه از آنها تهى است نيز نفاق ورزيده است ، چه گفته اند: هركس خود را از نفاق ايمن بداند منافق است . يكى از آنان به عارفى گفت : من از نفاق بر خود بيم دارم . پاسخ داد: اگر منافقى باشى از نفاق نمى ترسى .
بنابراين عارف همواره به سابقه و خاتمه توجه دارد و از آنها ترسان است . به همين مناسبت پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((بنده مؤ من ميان دو ترس بسر مى برد: ميان مهلتى كه گذشته و نمى داند خدا نسبت به آن چه كرده است و مهلتى كه باقى مانده و نمى داند خدا درباره آن چه داورى خواهد كرد. سوگند به آن كه جانم در دست اوست پس از مرگ هيچ امكانى براى پوزشخواهى نيست ، و پس از دنيا سرايى جز بهشت و دوزخ وجود ندارد)).(713)

 

next page

fehrest page

back page