راه روشن ، جلد هفتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۱۹ -


معناى بدى عاقبت
اگر بگويى : ترس اينان بيشتر به سوء عاقبت بازگشت دارد پس معناى سوء عاقبت چيست ؟
بدان بدى عاقبت بر دو درجه است كه يكى بزرگ تر از ديگرى است . درجه بالا و هولناك آن اين است كه به هنگام سكرات مرگ و ظهور اهوال آن شك و يا انكار بر دل غلبه كند و روح آدمى در حال جحود و انكار يا شك قبض گردد، و در نتيجه عقده جحود تا ابد ميان او و خداوند حجابى شود كه مقتضاى آن بعد دايم و عذاب جاويد است .
درجه دوم بدى عاقبت كه پايين تر از درجه نخست است اين است كه به هنگام مرگ محبت چيزى از امور دنيا و شهوتى از شهوت هاى آن بر دلش چيره شود و آن در قلب وى مجسم گردد و او را مستغرق خود گرداند، به طورى كه در آن حال مجالى براى وجود غير آن در دلش باقى نماند و قبض روح او در همين حال اتفاق افتد، و استغراق قلب او در آن امر، نگونسار كننده او به سوى دنيا و گرداننده روى او به طرف آن باشد. و هرگاه روى از خداوند بگرداند ميان او و خداوند حجاب ايجاد مى شود و چون حجاب حاصل شود عذاب نازل مى گردد، چه آتش افروخته خداوند جز محجوبان را فرا نمى گيرد.
امّا مؤ منى كه قلبش از دوستى دنيا سالم ، و همتش در راه خداوند متعال صرف شده است دوزخ به او مى گويد: اى مؤ من بگذر كه نور تو زبانه مرا خاموش ساخت . از اين رو هرگاه قبض روح آدمى در حال غلبه محبت دنيا اتفاق افتد امر او خطرناك خواهد بود، زيرا انسان بر چيزى مى ميرد كه زندگانى اش بر آن بوده است و پس از مرگ كسب صفت ديگرى براى قلب كه ضد هفت غالب بر آن باشد ممكن نيست ، چه جز به وسيله اعمال جوارح نمى توان در دل تصرف كرد و جوارح با مرگ از كار مى افتد و عمل ممتنع مى شود و اميدى به آن نيست . همچنين براى بازگشت به دنيا اميدى وجود ندارد تا بتواند آنچه را به جا نياورده تدارك كند. در همين هنگام است كه حسرت و افسوس زياد مى شود جز اين كه هرگاه ريشه هاى ايمان و محبت پروردگار به مدتى دراز در دل او استوار و با اعمال شايسته اى استحكام يافته باشد به سبب آنها اين حالت كه به هنگام مرگ عارض او مى شود زدوده مى گردد.
بنابراين اگر ايمان او در قوت به سنگينى مثقالى باشد او را در نزديك ترين زمان از آتش بيرون مى آورد، و اگر كمتر از آن باشد درنگ او در آتش طولانى مى شود. ليكن چنانچه ايمانش جز به اندازه حبّه اى نباشد ناگزير از آتش بيرون آورده مى شود، هر چند پس از هزارها سال باشد.
اگر بگويى : آنچه بيان كردى مقتضى آن است كه پس از مرگ بزودى آتش او را فرا گيرد پس چگونه است كه تا روز قيامت به تاءخير مى افتد و در طول اين مدّت به او مهلت داده مى شود؟
پاسخ اين است بدانى كه هر كس عذاب قبر را انكار كند بدعتگذار و محجوب از انوار ايمان و قرآن است ، چه نزد اهل بينش درست همان است كه در اخبار به صحت پيوسته است : ((قبر يا حفره اى از حفره هاى دوزخ و يا باغى از باغ هاى بهشت است .))؛ (714) و چنان كه در اخبار آمده : ((ممكن است به گور عذاب شونده هفتاد در از دوزخ باز شود)). (715) لذا آن كه به شقاوت سوء عاقبت دچار است همين كه جان از تنش جدا شود بلا بر او نازل مى گردد؛ و انواع عذاب به سبب اختلاف اوقات مختلف مى شود.
سؤ ال منكر و نكير در همان وقت است كه مرده در گور نهاده مى شود. سپس عذاب قبر و پس از آن حسابرسى و رسوايى ميان جمع در روز قيامت است و بعد از آن خطر گذشتن از صراط و ترس از زبانيه (فرشتگان عذاب ) و ديگر چيزهايى كه در اخبار ذكر شده است . (716) از اين رو شقىّ در همه حالات خود ميان انواع عذاب ها گرفتار و در همه احوال معذّب است مگر آن كه رحمت خداوند شامل حال او شود.
گمان مكن كه خاك جاى ايمان را مى خورد بلكه همه جوارح را خواهد خورد و پراكنده خواهد ساخت تا آنگاه كه زمان مقدر فرا رسد. در آن هنگام اجزاى پراكنده جمع مى شوند و روحى كه جايگاه ايمان است به آنها باز مى گردد. روح از وقت مرگ تا بازگشت چنانچه از اهل سعادت است در چينه دان مرغابى سبز رنگ در زير عرش آويخته است و اگر پناه بر خدا از اهل شقاوت است بر حالتى ضد آن خواهد بود.
اگر بگويى : سببى كه منجر به سوء عاقبت مى شود چيست ؟
بدان اسباب اين امور را به تفصيل نمى توان شمرد، ليكن به مجموعه آنها مى توان اشاره كرد. امّا ختم عمر با شك و انكار منحصر به او سبب است :
سبب اوّل - در زاهدى تصور مى شود كه با همه زهد و ورع و درستى كامل اعمال بدعتگزار باشد، كه اگر چه اعمالش شايسته است ليكن عاقبت او سخت خطرناك مى باشد. مقصودم از بدعت آن نيست كه مذهبى پديد آورد، چه اين نيز بدعت است و سخن درباره آن به طول مى انجامد بلكه منظورم از بدعت اين است كته درباره ذات خداوند و صفات و افعال او برخلاف حق معتقد شود، و اعتقادش ‍ مخالف حقيقت و واقع باشد، خواه آن را از طريق راءى و استنباط و نظر به دست آورده و با آن با خصم مجادله و بر آن اعتماد كرده و به آن فريفته شده ، و يا از راه تقليد آن را كسب كرده باشد. كسى كه حالش بدين منوال باشد به هنگامى كه مرگش ‍ نزديك شود، و نشانه هاى فرشته مرگ بر او آشكار گردد و دلش به سبب آنچه در آن است به تپيدن درآيد بسا باشد كه در حال سكرات مرگ بطلان آنچه از روى نادانى به آن معتقد شده بر او ظاهر گردد، زيرا حالت مرگ حال پرده برداشتن از ميان است و سكرات آن به همين سبب است ، چه در اين حال برخى امور بر او مكشوف مى شود. و هر زمان بطلان اعتقادش كه در پيش خود به آن قطع و يقين داشته بر وى ظاهر گردد اين گمان را به خود نمى برد كه بخصوص در اين عقيده اشتباه كرده ، چه در آن به راءى ضعيف و عقل ناقص خود پناه برده است بلكه گمان مى كند كه همه آنچه را اعتقاد دارد نادرست و بى اساس است ، زيرا او ميان ايمان به خدا و پيامبرش ‍ و ديگر اعتقادات صحيح ، و ميان عقيده فاسد خود تفاوتى نمى بيند و كشف اين كه يكى از اعتقادات او نادرست و از روى جهل بوده سبب مى شود كه بقيه اعتقاداتش ‍ را باطل بداند يا در آنها دچار شك شود. اگر در همين موقع خطرناك و پيش از آن كه حالت انابه به او دست دهد و به اصل ايمان بازگردد جان از تنش بيرون رود دچار سوء عاقبت شده و در حال شرك از دنيا رفته است كه از آن به خدا پناه مى بريم . حق تعالى همينها را اراده كرده و فرموده است : (( و بدالهم من اللّه ما لم يكونوا و يحتسبون ؛ )) (717) و نيز: (( هل ننبئكم بالا خسرين اءعمالا، الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون اءنهم يحسنون صنعا. )) (718) و همان گونه كه گاهى آنچه در آينده واقع مى شود در خواب مكشوف مى گردد و اين به سبب سبكى مشغوليت دل به امور دنياست ، در سكرات مرگ نيز برخى امور بر آدمى كشف مى شود زيرا آنچه دل را مانع از آن است كه به ملكوت اعلا بنگرد و آنچه را در لوح محفوظ است مطالعه كند تا حقيقت امور چنان كه هست بر او مكشوف شود مشغوليت هاى دنيا و شهوت هاى تن است . امثال اين حالات سبب كشف مى شود و كشف موجب شك در بقيه اعتقادات مى گردد. و هر كس درباره خداوند و صفات و افعال او به چيزى برخلاف آنچه هست معتقد شود خواه از راه تقليد يا از طريق نظر و استنباط با اين خطر روبروست ، و زهد و صلاح براى دفع آن كافى نيست ، چه تنها اعتقادات صحيح است كه آدمى را نجات مى دهد. نادان ها از اين خطر بركنارند، يعنى كسانى كه به طور مجمل و استوار به خدا و پيامبرش و روز بازپسين ايمان آورده اند مانند عرب هاى باديه نشين و روستاييان و ديگر عوامى كه اهل بحث و نظر نيستند و به طور مستقل درباره كلام شارع سخن نمى گويند، و به گفته هاى گوناگون متكلمان گوش فرا نمى دهند و از آنها تقليد نمى كنند. از اين رو پيامبر (ص ) فرموده است : ((بيشتر اهل بهشت ابلهانند.)) (719) پيشينيان به همين سبب از بحث و نظر و غور در كلام و بررسى اين امور منع مى كردند و به مردم دستور مى دادند كه بر ايمان به همه آنچه خداوند نازل كرده و اعتقاد به همه ظواهرى كه در شرع وارد شده ضمن عقيده به نفى تشبيه بسنده كند و آنان را از فرو رفتن در تاءويل ممنوع مى ساختند، زيرا خطر بحث در صفات الهى بزرگ و راه هاى آن دشوار و گردنه هاى آن سخت مى باشد و خردها از درك جلال خداوند قاصر، و هدايت الهى براى افاضه نور يقين به سبب شگفتى دل ها به محبت دنيا از قلوب محجوب است .
و آنچه بحث كنندگان بر اساس تعقل خود گفته اند مضطرب و با هم متعارض ‍ مى باشد، و دل ها به آنچه از آغاز رشد به آنها القا شده است انس دارند و به آنها وابسته اند. تعصب هاى برانگيخته شده در ميان مردم نيز براى اعتقادات موروثى يا عقايدى كه روى حسن ظن در آغاز زندگى از معلمان اخذ شده همچون ميخ ‌هاى محكمى است كه آنها را ثابت و پابرجا نگه مى دارد. طبايع نيز به محبت دنيا شيفته شده اند و بدان رغبت و اقبال دارند، شهوت هاى دنيا نيز گلوى آدمى را مى فشارند و او را از هر فكر ديگر باز مى دارند؛ از اين رو هنگامى كه باب سخن درباره خداوند و صفات او بر اساس راءى و عقل گشوده مى شود، از اين رو هنگامى كه باب سخن درباره خداوند و صفات او براساس راءى و عقل گشوده مى شود، اين بحث كنندگان با همه تفاوت قريحه و اختلاف طبع و حرصى كه هر نادانى از آنها در ادعاى احاطه بر كنه حق دارد زبانشان براى بيان آنچه به دلشان مى رسد باز مى شود و گفته هاى آنان جذب دل هاى شنوندگان مى گردد و بر اثر طول مؤ انست اين گفته ها استحكام مى يابند و راه رهايى بر مردم بكلى مسدود مى شود.
از اين رو سلامت مردم در اين است كه به اعمال صالحه مشغول شوند و به دنبال آنچه از حد طاقت آنها بيرون است نروند. ليكن در اين زمان زمان اين امور سست شده و ياوه گويى ها فراوان گشته ، و هر نادانى با گمان و پندار آنچه را موافق طبع اوست باور مى كند و معتقد مى شود كه آن علم و يقين و چكيده ايمان است و تصور مى كند آنچه را از حدس و تخمين معتقد شده و بدان بسنده كرده (( علم اليقين و عين اليقين )) است ، (( و لتعلمن نباءه بعد حين . )) (720) سزاوار است به هنگامى كه پرده از جلو چشم اينها برداشته مى شود اين ابيات درباره آنها خوانده شود:
 

(( اءحسنت ظنك بالا يام اذ حسنت
 
و لم تخف سوء ما ياءتى به القدر(721)
 
و سالمتك الليالى فاغتررت بها
 
و عند صفو الليالى يحدث الكدر )) (722)
 
و يقين بدان كه هر كس از ايمان خالص به خدا و پيامبران و كتابهاى او جدا شود و در بحث غوطه ور گردد با اين خطر روبرو مى شود، او همچون كسى است كه كشتى وى شكسته و دستخوش امواج درياست و پيوسته موجى او را به سوى موج ديگر پرت مى كند، بسا ممكن است موج دريا او را به ساحل اندازد، ليكن اين امر بعيد به نظر مى رسد و احتمال هلاك او بيشتر است . و هر كس به عقيده اى پايبند شده كه آن را از پژوهشگرانى كه تكيه بر سرمايه عقل خود دارند فرا گرفته يا با ادله اى كه اينان براساس تعصبات خود نوشته اند بدان معتقد شده و يا بدون دليل آن را پذيرفته است ، اگر در آن عقيده شك دارد دينش تباه است و اگر بدان مطمئن است خود را از مكر خدا ايمن دانسته و به خود ناقص خوييش مغرور شده است . هر كس در بحث و كنجكاوى بكوشد از اين دو حالت جدا نيست مگر آن كه از محدوده عقل فراتر رود و به نور مكاشفه كه در عالم ولايت و نبوت مى تابد برسد و آن ناياب و همچون كبريت احمر است و از كجا ميسر شود؟ از اين خطر تنها دو كس رهايى مى يابند: ابله عامى و يا كسى كه ترس از آتش او را به طاعت خدا مشغول داشته است و به اين امور بى فايده نمى پردازد. بنابراين پرداختن به اين كارها يكى از اسباب خطرناك سوء عاقبت است .
امّا سبب دوّم - ضعف ايمان در اصل و سپس چيره شدن محبت دنيا بر دل است . هر چه ايمان رو به ضعف رود محبت خداوند ضعيف و دوستى دنيا قوى مى شود تا آن حد كه براى محبت خداوند جايى در دل باقى نمى ماند جز از روى حديث نفس ، و اين در مخالفت با هوس ها و عدول از راه شيطان اثرى ندارد. ضعف ايمان موجب بروز حرص در پيروى از شهوات است تا آن جا كه دل تاريك و سخت و سياه مى شود و تيرگى هاى گناه بر روى دل متراكم و انباشته مى گردد، و پيوسته نور ايمانى را كه در دل اوست با همه ضعيفى آن خاموش مى گرداند تا آنگاه كه گناهان جزء طبيعت و زنگار دل او مى شود.
هنگامى كه سكرات مرگ چنين آدمى فرا رسد نقصان محبت او افزايش مى يابد، يعنى محبت خدا ضعيف تر مى گردد، چه احساس جدايى از دنيا مى كند در حالى كه دنيا نزد او از هر چيزى محبوب تر مى شود. از اين رو دلش به سبب درك فراق آن به درد مى آيد، و اين درد فراق را از خدا مى داند. آنگاه در ضمير او حالتى پديد مى آيد كه آنچه را خداوند از مرگ و كراهت آن مقدر كرده به سبب آن كه از خداست آن را مكروه و ناخوش مى دارد و در نتيجه بيم آن است كه به جاى محبت خدا بغض و دشمنى او در درونش برانگيخته شود. چنان كه اگر كسى نسبت به فرزندش محب كمى داشته باشد چنانچه اين فرزند اموال او را كه در نظرش از فرزند محبوب تر است بگيرد و بسوزاند اين محبت كم به بغض و دشمنى تبديل مى شود.
بنابراين كسى كه حالش چنين باشد هرگاه در همين لحظه كه اين خطورات به دلش ‍ مى رسد جان از تنش بيرون رود دچار سوء عاقبت گرديده و براى هميشه هلاك و نابود شده است . آنچه منجر به اين بدى عاقبت شده غلبه محبت دنيا و اعتماد بدان و خوشحالى به اسباب آن است . همچنين ضعف ايمان است كه موجب ضعف محبت بنده به خداست .
پس هر كس در دل خود محبت خدا را بيش از محبت به دنيا بيابد، هر چند دنيا را نيز دوست بدارد از اين خطر دورتر مى باشد، چه دوستى دنيا منشاء همه گناهان و دردى سخت و طاقت فرسا و دامنگير همه طبقات مردم است . و اين به سبب كمى معرفت آنها نسبت به خداوند است ، چه كسى خدا را دوست مى دارد كه او را بشناسد. از اين رو فرموده است : (( قل ان كان آباؤ كم و اخوانكم و اءزواجكم و عشيرتكم و اءموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها اءحب اليكم من اللّه و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتّى ياءتى اللّه باءمره . )) (723)
بنابراين كسى كه جان از تنش بيرون رود در حالى كه انكار بر خدا در دلش خطور كرده و فعل خدا را كه ميان او و زن و فرزند و اموال و ديگر محبوب هايش جدايى انداخته دشمن مى دارد، مرگ او ورود بر دشمن و بريدن از محبوب است . او مانند بنده اى منفور و گريزان كه بزور نزد مولايش حاضر شود بر خدا وارد مى گردد و رسوايى و عقوبتى كه شايسته چنين بنده اى است پوشيده نيست . امّا كسى كه بر دوستى خدا مى ميرد، مانند بنده اى نيكوكار كه مشتاق ديدار مولايش بوده و كارهاى سخت و رنج هاى سفر را به اميد لقاى او تحمل كرده است بر خداوند وارد مى شود و روشن است كه به مجرد ورود از چه خوشحالى و سرورى برخوردار خواهد شد، به لطايف اكرام و بدايع انعامى كه استحقاق آنها را دارد.
امّا درجه دوم سوء عاقبت كه پايين تر از درجه نخست است و مقتضاى آن جاودانه ماندن در آتش نيست نيز دو سبب دارد: سبب اوّل كثرت گناهان است هر چند ايمان قوى باشد. سبب دوّم ضعف ايمان است اگر چه گناهان كم باشد، زيرا باعث ارتكاب گناه غلبه شهوت ها و رسوخ آنها در دل به سبب انس و عادت است ، و همه آنچه انسان در طول عمر خود با آن انس داشته به هنگام مرگ به ياد او مى آيد. اگر به طاعات بيشتر رغبت داشته اكثر آنها به ياد او مى آيد طاعات الهى است و اگر بيشتر ميل او به گناه بوده ياد آنها در زمان مرگ بر دل غلبه خواهد داشت ، و بسا كه جان او در حال غلبه شهوتى از شهوت هاى دنيا و ارتكاب گناهى از گناهان گرفته شود و دلش به آن مقيد گردد و به سبب آن از حق تعالى محجوب شود.
امّا كسى كه تنها گهگاهى از او گناهى صادر مى شود از اين خطر دورتر است ، و آن كه اصلا گناهى را مرتكب نمى شود بكلى از اين خطر دور و بركنار است ، و آن كه گناه بر او غلبه دارد و بر طاعاتش مى چربد و دلش به گناه بيش از طاعت شاد مى شود اين خطر نسبت به او بسيار بزرگ است . اين مطلب با مثالى دانسته مى شود، و آن اين كه بر تو پوشيده نيست انسان بعضى از احوالى را كه در طول عمر خود بر او گذشته است در خواب مى بيند، ليكن تنها آنچه را كه شبيه مشاهدات او در بيدارى است در خواب مشاهده مى كند تا آن حد كه نوجوانى كه محتلم مى شود چنانچه در بيدارى مباشرت نكرده باشد نحوه مباشرت را نمى بيند و اگر مدت درازى به همين حال باقى بماند صورت مباشرت را در خواب نخواهد ديد.
و نيز روشن است كسى كه عمر خود را در فقاهت گذرانده بينش او نسبت به دانش و دانشمندان بيش از بينش كسى است كه عمر خود را در نجارى بسر برده است . همچنين بينش نجار نسبت به امورى كه مربوط به اسباب نجارى است بيش از بينش ‍ پزشك و فقيه است . در حال خواب تنها بر انسان چيزى آشكار مى شود كه آن را با دل او به سبب همنشينى زياد با يكى از اسباب ديگر مناسبتى حاصل شده باشد. مرگ شبيه خواب است ، ليكن برتر از آن است ، و سكرات مرگ و بيهوشى كه پيش از مرگ عارض مى شود به خواب نزديك است و اين امر مقتضى آن است كه انسان در اين حالت چيزهايى را كه با آنها انس داشته به يادش آيد و به دلش بازگردد. يكى از اسبابى كه يادآورى آن در دل رجحان دارد همنشينى هاى بسيار و طول عادت به ارتكاب گناه است . انس زياد به اداى طاعات نيز موجب رجحان تذكر آنها در دل است . به همين سبب خواب صالحان با خواب فاسقان تفاوت دارد.
بنابراين طول عادت سبب مى شود كه صورت گناه در دل او تجسم يابد و نفس بدان رغبت كند و بسا در همين حال جانش گرفته شود و همين امر موجب سوء عاقبت او گردد، هر چند اصل ايمان باقى و اميد نجات براى او وجود داشته باشد.
بارى همان گونه كه در حال بيدارى آنچه به دل مى رسد اسبابى خاص دارد كه تنها خداوند آنها را مى داند همچنين يكايك خواب ها را در نزد خدا علل و اسبابى است كه برخى از آنها شناخته شده اند و برخى ديگر ناشناخته اند. چنان كه مى دانيم در ذهن آدمى چيزى سبب تداعى چيز ديگرى مى شود كه با آن رابطه و مناسبتى داشته باشد و اين مناسبت ممكن است مشابهت يا تضاد و يا مقارنت باشد به طورى كه هرگاه آن چيزى را حس كند ديگرى نيز به همراهش احساس شود.
امّا مشابهت مانند آن كه چهره زيبايى بيند و از ديدن آن به ياد زيباروى ديگرى افتد.
تضاد مانند اين كه خوبرويى را ببيند و بدمنظرى به يادش آيد.
مقارنت مانند آن كه اسبى را ببيند كه آن را پيش از اين به همراه انسانى ديده است و از ديدن اسب به ياد آن انسان افتد.
گاهى هم ممكن است كه از مشاهده چيزى چيز ديگرى تداعى گردد بى آن كه وجه مناسبت آنها دانسته شود و اين امر به سبب وجود يك واسطه يا دو واسطه است ، مانند اين كه اولى دومى و دومى سومى را تداعى كند سپس دومى فراموش شود و ميان اولى و سومى مناسبتى وجود نداشته باشد، ليكن رابطه ميان اولى و دومى و بالعكس موجود باشد.
به همين گونه انتقال خاطره ها در خواب سبب هايى از اين نوع دارد و به همين گونه است سكرات مرگ . كسى كه بخواهد خاطر خود را از انتقال به گناه ها و شهوت ها باز دارد راهى جز اين ندارد كه در همه عمر در بازداشتن نفس خود از آنها و ريشه كن كردن شهوت ها از دل مجاهد كند، و اين مقدار تحت اختيار انسان است ، و كثرت مواظبت بر اعمال نيك و تخليه نفس از بدى ها ذخيره اى براى حالت سكرات مرگ مى باشد؛ چه انسان بر چيزى مى ميرد كه بر آن زيسته و بر چيزى حشر مى شود كه بر آن مرده است . از اين رو نقل شده است كه بقّالى را به هنگام مرگ شهادتين تلقين مى كردند و او پيوسته مى گفت : پنج ، شش ، چهار، و نفس او به حسابى كه در طول عمر به آن انس داشت مشغول بود. يكى از عارفان پيشين گفته است : عرض گوهرى است كه نور آن مى درخشد و بنده در هر حالى كه باشد تصوير آن به همان حالت در عرض منعكس مى شود. اگر در سكرات مرگ باشد صورت او از عرش براى او نمايان مى شود، و بسا خود را به صورتى در حال ارتكاب گناه مشاهده كند. همچنين روز قيامت بر او مكشوف مى شود و احوال خود را در آن روز مى بيند و چنان دچار شرم و ترس مى شود كه توصيف آن غير ممكن است .
آنچه اين شخص گفته درست است و سبب رؤ ياى صادقانه نزديك به اين معناست ، زيرا خفته با مطالعه لوح محفوظ آنچه را در آينده واقع مى شود درك مى كند و اين جزئى از اجزاى پيامبرى است .
بنابراين بدى عاقبت به حالات و خواطر قلبى برگشت دارد، و دگرگون كننده دل ها خداوند است ، و اتفاقاتى كه مقتضى خطورات بد قلبى است به طور كلى در اختيار انسان نيست ، اگر چه كثرت انس در آن مؤ ثر است . به همين سبب ترس ارباب معرفت از سوء عاقبت شديد است ، چه اگر انسان بخواهد كه در خواب جز حالات صالحان و احوال طاعات و عبادات را نبيند براى او دشوار خواهد بود هر چند كثرت صلاح و مواظبت بر آن در اى امر مؤ ثر مى باشد. ليكن پريشانى هاى خيال به طور كامل تحت ضابطه و قاعده اى در نمى آيد اگر چه غالبا آنچه در خواب بر انسان ظاهر مى شد يا آنچه در بيدارى بر انسان غالب است مناسبت دارد، به حدى كه از شيخ ابوعلى فارمدى شنيدم كه درباره حسن ادب مريد نسبت به پير خود برايم تعريف مى كرد كه بر او واجب است هيچ گونه انكارى نسبت به آنچه پيرش به او مى گويد در دلش وجود نداشته باشد و در زيانش هيچ مخالفت و مجادله با او نكند، و گفت : براى شيخ خود ابوالقاسم كرمانى خوابى را كه ديده بودم نقل كردم و به ا گفتم : تو را در خواب ديدم كه به من چنين گفتى ، و من گفتم : براى چه ؟ شيخ يك ماه از من دورى گرفت و با من سخن نگفت ، و پس از آن گفت : اگر در درون تو جواز مطالبه و انكار آنچه مى گويم وجود نداشت در خواب اين سخن بر زبانت جارى نمى شد، و مطلب چنان است كه او گفته و كم است انسان در خواب چيزى ببيند كه خلاف چيزى باشد كه در بيدارى بر قلب او غالب است .
آنچه درباره اسرار سوء عاقبت ذكر شد همان مقدار است كه مى توان آنها را در علم معامله بيان كرد و بيش از آن داخل در علم مكاشفه است ؛ و براى تو روشن شد كه ايمنى از سوء عاقبت منوط به اين است كه همه اشيا را چنان كه هستند بدون هيچ نادانى بشناسى ، و همه عمر را بدون ارتكاب گناهى در طاعت خداوند بسر برى ، و چون مى دانى كه اين امر محال و يا دشوار است ناگزير ترسى كه از سوء عاقبت بر دل ارباب معرفت غلبه دارد بر تو نيز چيره مى شود تا آن حد كه به سبب آن گريه و ناله تو طولانى و اندوه و اضطراب تو بسيار خواهد شد، چنان كه از احوال پيامبران و اوليا و پيشينيان صالح برايت نقل خواهيم كرد تا ذكر آنها يكى از اسبابى باشد كه آتش خوف را در دل تو برانگيزد.
با ذكر آنچه گذشت دانستى كه اگر در نفس آخرى كه جان از تن بيرون مى رود دل سلامت نباشد، همه اعمال آدمى ضايع است ، و سلامت دل با تلاطم امواج خطورات بى نهايت مشكل مى باشد. از اين رو مطرف بن عبداللّه مى گويد: من از هلاك شدن كسى كه هلاك شده است شگفتى ندارم بلكه از آن كه رستگار شده در شگفتم كه چگونه رستگار شده است . و نيز به همين مناسبت حامد لفّاف گفته است : هنگامى كه فرشتگان روح مؤ منى را كه بر اسلام و نيكى مرده است بالا مى برند فرشتگان در شگفت مى شوند و مى گويند: اين شخص از دنيا چگونه نجات يافته در حالى كه نيكان ما در آن تباه شدند. خلاصه كسى كه كشتى او در ميان امواج دريا گرفتار شود و بادهاى سخت بر آن هجوم برند، و امواج به تلاطم درآيند، هلاكش بيش از نجاتش محتمل است ، و قلب مؤ من بيش از كشتى دستخوش ‍ اضطراب ، و امواج خواطر بيش از امواج دريا در جنبش و تلاطم است ؛ و آنچه به هنگام مرگ مايه ترس است تنها انديشه بد است كه در دل خطور مى كند. به همين سبب پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((همانا انسان پنجاه سال عمل اهل بهشت را انجام مى دهد به طورى كه ميان او و بهشت جز به مقدار دوشيدن ماده شترى باقى نمى ماند ليكن عاقبت او به آنچه پيش از اين مقدر شده است ختم مى شود.)) (724) روشن است كه زمان دوشيدن ناقه براى اعمالى كه موجب شقاوت باشد كافى نيست و مراد خطورات قلبى است كه همچون برق خاطف لرزان از دل مى گذرند.
سهل گفته است : به خواب ديدم كه وارد بهشت شدم و سيصد پيامبر را ديدار كردم . از ايشان پرسيدم : در دنيا از چه چيزى بيشتر مى ترسيديد، گفتند: بدى عاقبت و به سبب همين خطر بزرگ است كه شهادت مورد رشك و مرگ ناگهانى ناخوشايند است . چه مرگ ناگهانى بسا در زمانى اتفاق افتد كه انديشه بدى بر انسان غلبه كند و بر دل استيلا يابد و دل از امثال اينها خالى نيست ، مگر آنگاه كه به سبب كراهت از آن يا به نور معرفت دفع گردد. امّا شهادت عبارت از گرفتن جان آدمى است در حالتى كه در دل او جز محبت خداوند باقى نمانده و دوستى دنيا و زن و فرزند و مال و همگى شهوت ها از دل او بيرون رفته باشد، چه كسى كه به صف كارزار مى شتابد، و دل بر مرگ مى نهد تنها به خاطر خدا و طلب رضاى او فروش دنيا در برابر آخرت و خشنودى به بيعى است كه خداوند طرف معامله اوست چنان كه فرموده است : (( ان اللّه اشترى من المؤ منين اءنفسهم و اءموالهم باءن لهم الجنة )) (725) و فروشنده ناگزير از آنچه فروخته روگردانيده و محبت آن را از دل بيرون كرده و دل به دوستى چيزى كه مى خرد بسته است . نظير اين حالت در پاره اى اوقات به انسان دست مى دهد، ليكن بيرون رفتن جان از تن در آن حال اتفاق نمى افتد و ميدان پيكار سبب خروج جان از تن در همين حالت است . امّا اين در صورتى است كه قصد پيروزى بر دشمن و به دست آوردن غنيمت و يا كسب آوازه نداشته باشد، چه اگر چنين مقاصدى داشته باشد هر چند در ميدان نبرد كشته شود از وصول به اين مرتبه دور است ، چنان كه اخبار بر اين دلالت دارد.
اكنون كه معناى بدى عاقبت و آنچه در آن مايه ترس است آشكار شد پس خود را براى نيكى عاقبت آماده ساز و مواظب ياد خداوند باش ، و محبت دنيا را از دل بيرون كن و اعضايت را از ارتكاب گناه و انديشه ات را از تفكر در آن بازدار، و از مشاهده گناه و ديدن اهل آن دورى جوى ، چه اين نيز در دلت تاءثير دارد، و فكر و انديشه ات را به سوى خود معطوف مى كند، و بپرهيز از آن كه در اين باره تاءخير كنى و بگويى : چون پايان عمر نزديك شود براى آن آماده خواهيم شد، چه هر نفسى از انفاس تو پايان عمر تو است ، زيرا ممكن است جان تو در آن ربوده شود. پس در هر نفس برآوردنى مراقب قلب خويش باش ، و بپرهيز از آن كه لحظه اى اهمال ورزى ، چه شايد، آن ، لحظه عاقبت تو باشد. اين وضع تو در حال بيدارى است .
امّا هنگامى كه مى خوابى بپرهيز از آن كه جز بر طهارت ظاهر و باطن بخوابى ، و بايد زمانى خواب بر تو غلبه كند كه ذكر خداوند بر دلت چيره باشد. نمى گويم : بر زبانت زيرا حركت زبان بتنهايى اثرى اندك دارد. و به يقين بدان كه به هنگام خوابيدن چيزى بر دل تو غلبه مى يابد كه پيش از آن بر دلت غالب بوده است ، و از خواب برنمى خيزى جز بر آنچه در خواب بر دلت غلبه داشته است . مرگ و رستاخيز مانند خواب و بيدارى است . همان گونه كه بنده نمى خوابد جز بر چيزى كه در بيدارى بر او غلبه داشته ، و بيدار نمى شود جز بر چيزى كه در خواب بر او چيره بوده است ، انسان نمى ميرد جز بر چيزى كه بر آن زيسته و برانگيخته نمى شود جز بر حالتى كه در آن مرده است .
و به قطع و يقين بدان كه مرگ و بعث دو حالت از حالات تو است ، چنان كه خواب و بيدارى دو حالت از احوال تو است ، و به آن ايمان داشته باش ؛ ايمانى كه دل آن را تصديق كند. اگر شايستگى اين را ندارى كه به (( عين اليقين )) و نور بصيرت آن را بنگرى پس مراقب انفاس و لحظه هاى عمر خويش باش ، و بپرهيز از آن كه به اندازه چشم بهمزدنى از خدا غافل شوى ، چه اگر همه اينها را به كار بندى بر لبه خطر بزرگى قرار دارى چه رسد به اين كه آنها را به كار نبندى ، زيرا همه مردم در معرض هلاكتند جز عالمان ، و همه عالمان دستخوش هلاكتند جز عمل كنندگان ، و همه عمل كنندگان هلاك شدگانند جز مخلصان ، و همه مخلصان بر خطرى بزرگند.
و بدان اين امور برايت ميسر نخواهد شد جز آنگاه كه از دنيا به قدر ضرورت قناعت كنى ، و ضرورت تو نان و لباس و خانه است و هر چه جز اينهاست زيادى است . مقدار ضرورت طعام به اندازه اى است كه پشت تو را محكم سازد و رمق تو را سد كند. بايد خوردن تو مانند خوردن كسى باشد كه بدان مضطر شده و از آن كراهت دارد، و نبايد رغبت تو در طعام بيش از رغبت تو در قضاى حاجت باشد، چه ميان وارد كردن طعام در شكم و خارج كردن از آن تفاوتى نيست و هر دو در طبيعت ضرورى هستند. و نيز همان گونه كه قضاى حاجت از مقاصدى نيست كه دلت به آن مشغول شود خوردن طعام هم نبايد تو را به خود سرگرم سازد. و بايد بدانى كه اگر همّت تو آن باشد كه چه چيزى به شكمت وارد كنى ارزش تو برابر آن چيزى خواهد بود كه از شكمت خارج مى سازى . و اگر قصد تو از خوراك نيرو گرفتن براى عبادت خدا باشد چنان كه قصد تو از قضاى حاجت همين است ، نشانه اين قصد در سه چيز از امور خوراك تو ظاهر مى شود: وقت ، مقدار و جنس خوراك .
امّا وقت : كمترين آن اين است كه در شبانه روز به يك بار خوردن بسنده كنى و بر گرفتن روزه مواظبت داشته باشى .
مقدار: اين كه بر ثلث شكم چيزى نيفزايى .
جنس : آن كه خوراك هاى لذيذ را طلب نكنى و به آنچه اتفاق افتد قناعت ورزى .
اگر بر رعايت اين سه امر توانايى يافتن و زحمت از ارضاى شهوت ها و لذت ها از تو ساقط شد خواهى توانست شبهات را ترك كنى و جز از حلال نخورى ، چه حلال كمياب است شهوت ها را كفايت نمى كند.
امّا لباس : بايد مقصود تو از آن دفع سرما و گرما و پوشيدن عورت باشد، و هر چه سرما را از سر تو رفع كند اگر چه كلاهى باشد كه به يك دانق (726) تهيه شود چنانچه بيشتر از آن را طلب كنى فضولى و زياده روى كرده اى و اين امر روزگار تو را تباه مى كند و تو را براى تحصيل آن گاهى با كسب و زمانى با استفاده از حرام و شبهه ناك به مشغوليتى دايمى و رنجى پايدار دچار مى سازد و ديگر چيزهايى كه سرما و گرما را از تن تو دور مى كند به همين گونه قياس كن . و هر چيزى كه فايده لباس از آن حاصل مى شود چنانچه به سبب پستى جنس و كمى ارزش بدان اكتفا نكنى پس از آن ديگر براى تو موقف و بازگشتى نخواهد بود بلكه از كسانى خواهى بود كه شكم آنها را چيزى جز خاك پر نمى كند.
مسكن - نيز به همين گونه است . اگر به آنچه اين مقصود را برآورده مى كند بسنده كنى براى تو كافى خواهد بود كه آسمان سقف و زمين قرارگاه تو باشد، و اگر گرما يا سرما بر تو غلبه كند به مسجدها روآورى ، امّا اگر مسكنى خاص بخواهى اين خواست تو به درازا مى كشد و بيشتر عمرت در آن صرف مى شود، و عمر تنها سرمايه تو است . آنگاه اگر اين مقصود برايت ميسر شود چنانچه قصد تو از ديوار غير از آن باشد كه ميان تو و چشم ها حايل شود و منظور تو از سقف جز اين باشد كه تو را در برابر ريزش باران ها حفظ كند، و ديوارها را بالا ببرى و سقف ها را آرايش ‍ دهى بى شك در گودالى در افتاده اى كه رهايى تو از آن ناممكن مى باشد. ساير امور ضرورى تو نيز به همين منوال است . اگر به مقدار ضرورت بسنده كنى مى توانى خود را براى خدا فارغ گردانى و براى آخرتت توشه فراهم كنى و جهت مرحله پايانى خود آماده شوى ؛ و اگر از حد ضرورت تجاوز كنى و به وادى آرزوها وارد شوى افكارت پريشان مى شود، و خدا باك نخواهد داشت كه در كدام وادى تو را هلاك كند. اين اندرز را از كسى كه بيش از تو به اندرز نيازمند است بپذير.
بدان مجال تدبير و توشه برداشتن و پرهيز در اين عمر كوتاه است ، و اگر آن را روزبروز در تاءخير و يا غفلت صرف كنى ناگهان در غير وقتى كه مى خواهى ربوده مى شوى و افسوس و ندامت هرگز از تو جدا نخواهد شد. پس اگر به سبب ضعف خوف از خدا به ملازمت آنچه راهنمايى كرديم توانايى نيابى و آنچه را ما درباره عاقبت كار ذكر كرديم در ترسانيدن تو كافى نباشد، در آينده از احوال خائفان چيزهايى ذكر خواهيم كرد كه اميد است بعضى قساوت ها را از دلت بزدايد. تو به حقيقت مى دانى كه عقول پيامبران و دانشمندان و اوليا و علم و مقام آنها نزد خداوند از عقل و عمل و منزلت تو نزد او كمتر نيست . پس با همه ضعف بينش و كوردلى در احوال آنها بينديش و بنگر كه چرا خوف آنها سخت و اندوه و گريه آنها بسيار بوده است به طورى كه برخى از آنها هوش را از دست مى دادند، و بعضى مدهوش به روى زمين مى افتادند و برخى بر زمين درافتاده جان مى باختند. شگفت نيست اگر اينها در دل تو اثر نكند، زيرا دل غافل مانند سنگ يا از آن سخت تر است (( و ان من الحجارة لما يتفجر منه الا نهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية اللّه و ما اللّه بغافل عما تعملون . ))

 

next page

fehrest page

back page