راه روشن ، جلد هفتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۷ -


بدان تو موجودى زمينى و آفريده شده از خاكى و بهره خاصّ تو از خاك فقط بدن تو است و بدن ديگرى بهره و نصيب تو نيست . زمينى كه تو بر روى آن نشسته اى نسبت به تن تو ظرف و مكان است و هراس تو از جنبش اين مكان بدين سبب است كه بيم دارى بر اثر آن بدنت به جنبش درآيد، وگرنه هوا پيوسته در حال جنبش و تزلزل است و تو از آن بيمى ندارى زيرا بدنت را به لرزه در نمى آورد. بنابراين آنچه از زلزله همه زمين بهره تو مى شود تنها زلزله بدن تو است ، چه آن زمين تو است و خاك مخصوص به تو است ، و استخوان هاى تو كوه هاى زمين تو، سرت آسمان زمين تو، دلت خورشيد زمين تو، گوش و چشم ديگر حواست ستارگان زمين تو، مجارى عروق بدنت درياهاى زمين تو، موهايت گياهان زمين تو، اعضاى بدنت درختان زمين تو است ، به همين گونه است همه اجزاى تو و هنگامى كه با فرا رسيدن مرگ اين اجزا منعدم شوند (( اذا زلزلت الارض زلزالها )) واقع شده ؛ و چون استخوان ها از گوشت جدا شود (( حملت الا رض و الجبال فدكتا دكة واحدة )) تحقق يافته ؛ و چون استخوان ها خرد و ريز گردد (( نسفت الجبال نسفا )) صورت گرفته ؛ و زمانى كه دلت با فرا رسيدن مرگ تاريك شود (( كورت الشمس )) وقوع يافته ؛ و چون گوش و چشم ديگر حواست از كار افتد (( اذا الكواكب انتثرت ؛ )) و چون داغ شكافته شود (( اذا السماء انشقت )) و زمانى كه هراس مرگ عرق پيشانى ات را سرازير كند (( اذا البحار فجرت ، )) و چون يك ساق پايت به ديگر پيچد در حالى كه آنها مركب تو هستند (( اذا العشار عطلت )) و زمانى كه جان از تن جدا شود (( و اذا الا رض مدت و اءلقت ما فيها و تحلت )) محقق شده است .
من با مقايسه همه احوال و هول و هراس هاى مرگ سخن را طولانى نمى كنم ، ليكن مى گويم به محض مردن قيامت صغراى تو برپا مى شود، و همه آنچه در قيامت كبرا متوجه تو و بلكه غير تو است در اين قيامت واقع خواهد شد، زيرا بقاى ستارگان براى غير، چه سودى براى تو خواهد داشت در حالى كه چشمانى كه به وسيله آنها از ستارگان سودى مى برى فرو ريخته باشد. براى نابينا شب و روز و كسوف و انجلاى خورشيد تفاوتى ندارد، زيرا خورشيد نسبت به او يك باره منكسف شده و نصيب او از آن همين است ، و انجلاى پس از آن نصيب ديگرى خواهد بود. هر كس ‍ سرش شكافت ، آسمانش شكافته شده ، چه آسمان عبارت است از آنچه در جهت سر قرار دارد، پس هر كس سر ندارد آسمان ندارد، و در اين صورت بقاى آسمان براى غير چه سودى براى او خواهد داشت ؟
اين قيامت صغراست در حالى كه هنوز ترس و بيم پس از اين است و شدت و سختى باقى است ، و آن زمانى است كه قيامت كبرا فرا رسد. در اين هنگام خصوصيت ها برداشته مى شود؛ آسمان و زمين باطل مى گردد؛ كوه ها پراكنده مى شود و هول و هراس ها به اوج خود مى رسد.
بايد بدانى كه اگر چه ما در توصيف قيامت صغرا سخن را طولانى كرديم ليكن عشرى از اعشار اوصاف آن را ذكر نكرده ايم با اين حال قيامت صغرا در مقايسه با قيامت كبرا مانند نسبت ولادت صغير با ولادت كبير است ، چه انسان را دو ولايت است ، يكى بيرون آمدن از صلب و استخوان هاى سينه و تولد و در قرارگاه رحم با (( ((قرار مكين )) )) در مدتى معلوم (( ((الى قدر معلوم ))؛ )) و پس از اين تولد او در سلوك راه كمال ، منازل و دگرگونى هاست و آن تحول نطفه و علقه و مضغه و جز اينهاست تا آنگاه كه از تنگناى رحم در فضاى اين عالم متولد شود و اين تولد دوم اوست . از اين رو نسبت قيامت كبرا به قيامت صغرا، مانند نسبت فضاى اين جهان است ؛ گنجايش فضاى رحم ؛ و نسبت جهانى كه انسان با مرگ وارد آن مى شود در مقايسه با فضاى دنيا مانند نسبت فضاى دنيا با فضاى رحم است بلكه آن جهان وسيع تر و بزرگ تر مى باشد. پس جهان بعدى را با جهان پيشين قياس كند. (( ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة . )) (248) و نشاءت دوم جز بر قياس نشاءت اول نيست بلكه تعداد نشاءت ها در عدد دو محصور نمى باشد، و قول حق تعالى : (( و ننشئكم فى ما لا تعلمون )) (249) اشاره به همين مطلب است .
بنابراين كسى كه به اين دو قيامت اقرار دارد به عالم غيب و شهادت ايمان آورده و به جهان ملك و ملكوت يقين كرده است ؛ و آن كه به قيامت صغرا اعتراف مى كند و به قيامت كبرا ايمان ندارد مانند كسى است كه از يك چشم كور باشد و با چشم ديگر به يكى از دو عالم بنگرد و اين جهل و گمراهى و اقتداى به دجّال است كه از يك چشم كور است . چقدر در غفلتى اى بيچاره - و ما همه بيچاره ايم - چه در پيش ‍ روى تو اين همه هول و هراس هاست . اگر تو به سبب نادانى و گمراهى به قيامت كبرا ايمان نياورده اى قيامت صغرا تو را كافى نيست كه بدان ايمان آورى . آيا سخن سرور پيامبران را نشنيده اى كه فرموده است : ((مرگ موعظه كننده اى كافى است .)) (250) آيا شرم نمى كنى كه در آمدن مرگ و قيامت را دير مى پندارى و از فرومايگان غافل پيروى مى كنى ، همانهايى كه (( ما ينظرون الا صيحة واحدة تاءخذهم و هم يخصمون فلا يستطيعون توصية و لا الى اءهلهم يرجعون ؟ )) (251) آرى بيمارى كه بيم دهنده مرگ است دامنگير آنها مى شود ليكن از غفلت باز نمى گردند، و پيرى كه پيك مرگ است آنها را فرا مى رسد ولى عبرت نمى گيرند. (( يحسرة على العباد ما ياءتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤ ن ؛ )) (252) آيا گمان مى كنند آنها در دنيا جاويدان خواهند زيست . (( اءلم يروا كم اءهلكنا قبلهم من القرون اءنهم اليهم لا يرجعون ؛ )) (253) يا مى پندارند مردگان از نزد آنها به سفر رفته همه نابود شده اند، نه هرگز چنين نيست ، (( ان كل لما جميع لدينا محضرون ، )) (254) و ليكن (( ما تاءتيهم من آية من آيات ربهم الا كانوا عنها معرضين ؛ )) (255) و اين بدان سبب است كه : (( و جعلنا من بين اءيديهم سدا و من خلفهم سدا فاءغشيناهم فهم لا يبصرون ، و سواء عليهم ءاءنذرتهم اءم لم تنذرهم لا يؤ منون . )) (256)
اكنون به مقصود باز مى گرديم ، چه اينها به امورى اشاره دارد كه برتر از علوم معامله است و مى گوييم روشن شد كه صبر عبارت از پايدارى انگيزه دين در برابر انگيزه هوس است . اين پايدارى و مقاومت از ويژگى هاى آدميان است ، زيرا فرشتگانى كه كرام كاتبين هستند بر آنها گمارده شده اند و آنها بر كودكان و ديوانگان چيزى نمى نويسند، چه همان گونه كه ذكر كرديم كار نيك اقبال و رو آوردن به استفاده از اين دو فرشته ، و كار بد اعراض و رو گردانيدن از آنهاست ، و كودكان و ديوانگان را راهى براى استفاده از آنها نيست و اقبال و اعراض از آنها قابل تصور نمى باشد، و دو فرشته موكل تنها اقبال و اعراض كسانى را مى نويسند كه بر اين اعمال قدرت داشته باشند. ترديدى نيست كه مبادى تابش نور هدايت در سن تميز آشكار مى شود و بتدريج تا رسيدن به سن بلوغ نمو و توسعه مى يابد، چنان كه روشنى صبح تا طلوع قرص خورشيد بتدريج ظاهر مى گردد. ليكن نور هدايت دوران تميز فروغى اندك است نه تنها مضرات آخرت را معلوم نمى كند بلكه ضررهاى دنيوى را هم نشان نمى دهد. به همين سبب كودك مميز به علت ترك نماز تنبيه مى شود ليكن در آخرت عقوبتى ندارد، و فرشتگان در نامه هاى اعمال كه در آخرت باز مى شود براى كودك مميز چيزى نمى نويسند؛ بلكه بر قيم عادل و ولى نيكوكار مهربان است كه اگر از ابرار و طرفدار ((كرام برره )) باشد عمل بد و نيك كودك را از طريق حفظ و تعليم بر صحيفه دل او بنويسد و با تعريف آن را نشر دهد و در صورت خطا او را مجازات كند. هر ولى و سرپرستى كه نسبت به كودك بدين شيوه رفتار كند خوى فرشتگان را به دست آورده و آن را درباره كودكان به كار برده و بدين وسيله مانند فرشتگان به درجه قرب پروردگار جهانيان رسيده ، و با پيامبران و مقربان و صديقان قرين گشته است . قول پيامبر خدا (ص ) كه فرموده است : ((من و سرپرست يتيم در بهشت مانند اين دو انگشتيم )).(257)
چهارم - ذكر مجازات هايى كه بر يكايك گناهان مقرر است مانند شرابخوارى ، زنا، دزدى ، قتل ، غيبت ، تكبّر، حسد، اين گناهان را نمى توان شمرد، و گفتن آنها با نااهل مانند به كار بردن دارو در غير محل خود مى باشد، بلكه عالم بايد مانند پزشك حاذق از نبض و رنگ و اقسام حركات به بيمارى هاى درونى پى برد و به درمان آنها بپردازد، و به قرينه ظواهر حال بر صفات پنهانى بيمار راه يابد، و چون بر چگونگى وضع او آگاه شد دست به كار درمان او شود، و در اين امر به پيامبر خدا (ص ) اقتدا كند؛ چه مردى به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد: مرا وصيتى مختصر كن ، فرمود: ((خشمگين مشو))، ديگرى عرض كرد: مرا وصيتى كن : فرمود: ((بر تو باد كه از آنچه در دست مردم است نوميد باشى و همين توانگرى است ، و بپرهيز از طمع چه آن فقر حاضر است ، و نماز را مانند نماز وداع كننده بگزار، و بپرهيز از چيزى كه بايد از آن پوزش خواست ))، (211) گويا آن حضرت در سؤ ال كننده اولى نشانه هاى درشتخويى و خشمگينى را يافته بود كه او را از آن نهى فرمود، و در دومى طمع ورزى به مردم و درازى آرزو را تشخيص داده بود. و سخن چنانچه به مقتضاى حال سؤ ال كننده باشد سزاوارتر است تا بر حسب حال گوينده در اين صورت بر هر اندرزگويى واجب است كه عنايت خود را صرف شناخت صفات پنهانى شنونده كند و حالاتى را كه سزاوار است تشخيص دهد تا به آنچه مهم تر است بپردازد، زيرا نقل همه رهنمودهاى شرع براى همه مردم غير ممكن است ، و اشتغال به وعظ كسى كه از موعظه بى نياز مى باشد تضييع اوقات است .
اگر بگويى : چنانچه واعظ براى جمعيتى سخن مى گويد، يا كسى از او پرسش ‍ مى كند كه باطن حال او را نمى داند تا او را موعظه كند در اين صورت چه كارى بايد بكند؟
پاسخ اين است كه بدانى راه او اين است كه در اين هنگام به چيزى وى را موعظه كند كه عموم مردم يا اكثر آنها بدان نياز دارند؛ علوم شرعى به منزله غذا و دارو مى باشند؛ غذا براى همه مردم و دارو براى بيماران است . نمونه اين نوع موعظه گفتار لقمان به فرزند خويش است كه : اى فرزند! با زانوهايت به عالمان زحمت ده و همنشين آنها باش ، با آنها مجادله مكن تا تو را دشمن بدارند، از دنيا كفاف خود برگير، و زيادى درآمد خود را براى آخرت هزينه كن ، همه دنيا را ترك مكن تا مستمند شوى و زحمتى بر دوش مردم باشى ، به گونه اى روزه بدار كه روزه شهوتت را بشكند نه آن كه به نمازت زيان رساند، زيرا نماز از روزه برتر است ، با بى خردان منشين و با شخص دو روى معاشرت مكن .
و نيز به فرزندش گفته است : اى فرزند! بدون شگفتى خنده مكن و بدون نياز گام برمدار، از آنچه به تو مربوط نيست مپرس ، اى فرزند! بدون شگفتى خنده مكن تا مال ديگرى را اصلاح كنى ، چه مال توان است كه از پيشى مى فرستى ، و آنچه را باقى مى گذارى مال ديگران است . اى فرزند! كسى كه رحم مى كند به او رحم مى شود، و كسى كه خاموشى مى گزيند سالم مى ماند. و آن كه سخن نيك گويد سود مى برد، و كسى كه سخن بد گويد گناه مى كند و آن كه زبان خود را در اختيار ندارد پشيمان مى شود.
مردى به ابى حازم گفت : به من وصيتى كن ، گفت : هر چه را در حال فرا رسيدن ، مرگ غنيمت مى شمارى آن را انجام ده ، و آنچه را در وقت فرا رسيدن مرگ مصيبتى مى دانى از آن دورى گزين .
موسى (ع ) به خضر گفت : مرا وصيتى كن : پاسخ داد: خندان باش وحشتناك مباش ؛ سود رساننده باش و زيان رساننده مباش ؛ لجاجت مكن بى حاجت گام برمدار؛ بى تعجب مخند، گنهكاران را به گناهانشان سرزنش مكن ، و بر گناه خود گريه كن اى پسر عمران .
مردى به محمّد بن كرام گفت : مرا وصيتى كن ، گفت : در راه رضاى خالق خود به اندازه اى بكوش كه براى رضا نفس خود مى كوشى .
اين موعظه ها مانند خوراك هايى است كه همه مردم در سود بردن از آنها شريكند، و به سبب فقدان اين گونه واعظان است كه باب نصيحت پذيرى و پندگيرى مسدود شده و معاصى غلبه يافته و تباهى به همه جا سرايت كرده و مردم به واعظانى گرفتار شده اند كه سخنان را به سجع مى آرايند و شعرهايى مى خوانند، و در بيان چيزى كه آن را نمى دانند تكلف و تظاهر مى كنند و به حال ديگران تشبه مى جويند، در نتيجه هيبت آنها از دل ها رفته است ، و چون سخن آنان از دل بر نمى خيزد بر دل نمى نشيند بلكه گوينده خودستا و چاپلوس و شنونده متكلف و بى اعتناست ، و هر يك از اين دو از حق روگردان و خلافكار است . و چون طلبيدن پزشك نخستين درمان بيمار است طلب كردن عالمان اولين معالجه گنهكاران مى باشد، و اين مطلب يكى از اركان علاج و از اصول آن است .
اصل دوم صبر است ؛ سبب نياز به صبر اين است كه بيمار به علت خوردن آنچه براى او زيان دارد بيماريش به درازا مى كشد و اين يا به سبب غفلت از مضرات آن است و يا به علت شدت غلبه شهوت است . لذا طولانى شدن بيمارى او دو سبب دارد، آنچه را ذكر كرديم علاج غفلت است و درمان شهوت باقى مانده كه ما آن را در كتاب رياضت نفس بيان كرده ايم . و خلاصه آن اين است كه بيمار هر زمان حرص او به طعامى زيانبار شدت يابد بزرگى زيان آن را به ياد آورد، و صورت آن را از برابر چشم خود دور سازد، و با چيزى كه در صورت به آن نزديك بوده و زيان بسيار آن را نداشته باشد ميل خود را تسكين دهد سپس به نيروى خوف بر الم ناشى از ترك آنچه بدان حرص دارد شكيبايى كند، چه در هر حال ناگزير از تحمل تلخى صبر است .
درمان شهوت معاصى نيز به همين گونه است . فى المثل جوانى كه شهوت بر او چيره شده و نمى تواند چشم و دل يا اعضاى خود را از كوشش در راه ارضاى اين شهوت باز دارد زيان گناه آن را به خاطر آورد و تهديدهايى را كه در كتاب خدا و سنّت پيامبر (ص ) درباره مرتكب آن گناه آمده بخواند و هنگامى كه خوف او قوت گرفت خود را از اسبابى كه شهوتش را تحريك مى كند دور بدارد. عالمى كه آتش ‍ شهوت او را برافروخته مى كند در خارج و بيرون از وجود او، و آن حضور چيزى است كه بدان شيفتگى دارد و به آن مى نگرد، از اين رو گريز از آن و گوشه گيرى درمان اين شهوت است و چنانچه شيفتگى او در خوردن خوراك هاى لذيذ است درمان آن گرسنگى و پيوسته روزه گرفتن است و همه اينها تنها با صبر و شكيبايى ميسر است ، و صبر جز از ترس ، و ترس جز از علم ، و علم جز از بصيرت و بينش و يا از شنيدن و تقليد ناشى نمى شود. بنابراين گام نخست حضور در مجالس ذكر و سپس شنيدن با دلى است كه فارغ از ديگر مشغوليت ها و وقف بر آنچه مى شنود باشد، پس از آن با تمام فهم در آنها بينديشد، و از همه اينها ناگزير خوف به وجود مى آيد و چون خوف او قوت يابد به كمك آن صبر ميسر مى شود، و انگيزه هايى براى طلب درمان در او پديد مى آيد و توفيق و تسهيل اين امور از سوى خداوند شامل حال او مى گردد.
بنابراين هر كس سخن حق را بخوبى بشنود، ترس از خدا را شعار خود سازد، و پرهيزگارى پيشه كند، ثواب الهى را انتظار داشته و چنان باشد كه خدا فرموده است : (( و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى و اءما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى فسنيسره للعسرى )) (212) رستگار شده است وگرنه هنگامى كه از پا در افتد و هلاك شود لذت هاى دنيوى كه خود را بدانها سرگرم كرده براى او سودى نخواهد داشت . بر پيامبران (ع ) جز بيان راه هاى هدايت تكليفى نيست ، و دنيا و آخرت از آن خداست .
اگر بگويى : همه اين امور برگشت دارد، زيرا ترك گناه جز به صبر و صبر جز به خوف ، و خوف جز به دانستن بزرگى ضرر گناه ممكن نيست و تصديق بزرگى گناه به منزله تصديق خدا و پيامبر اوست و اين همان ايمان است لذا هر كس در ارتكاب گناه اصرار ورزد اصرار او دليل بر آن است كه مؤ من نيست ؛
پاسخ اين است كه بدانى اصرار بر گناه به سبب فقدان ايمان نيست بلكه به علت ضعف آن است ، زيرا هر با ايمانى تصديق دارد كه گناه سبب دورى از خدا و عذاب در آخرت است ليكن اسبابى كه او را به گناه دچار مى كند مختلف است :
اوّل - آن كه عذاب الهى غايب است و ديده نمى شود و نفس آدمى بر اين آفريده شده كه از آنچه حاضر است متاءثر شود و تاءثر او به چيزى كه در آينده وعده داده شده در مقايسه با تاءثر او نسبت به حاضر ضعيف و ناچيز است .
دوم - شهواتى كه برانگيزنده گناه است لذات آنها نقد و محسوس است ، و اين شهوات چنان نيرومند است كه گلوى آدمى را مى فشارد و به سبب اعتياد و انس و عادت بر او چيره گشته و طبيعت پنجم او شده و دست برداشتن از لذت نقد به سبب بيم از آينده بر نفس سخت و دشوار است ، از اين رو خداوند متعال فرموده است : (( كلا بل تحبون العاجلة و تذرون الا خرة ، )) (213) و نيز: (( بل تؤ ثرون الحياة الدنيا، )) (214) گفتار پيامبر خدا (ص ) بيانگر شدت و سختى اين امر است از آن جا كه فرموده است : ((بهشت در مكروهات و دوزخ در شهوات احاطه شده است .))، (215) و نيز: ((خداوند دوزخ را آفريد و به جبرئيل فرمود: به آن بنگر، به آن نگريست و عرض كرد: به عزتت سوگند هيچ كس آن را نمى شنود تا به آن درآيد، پس شهوات را به آن احاطه داد و فرمود: برو بدان بنگر، چون بدان نگريست عرض كرد: به عزتت سوگند ترسيدم كسى نماند جز اين كه به آن درآيد، و بهشت را آفريد و به جبرئيل فرمود: برو و بدان بنگر. چون به آن نگريست عرض ‍ كرد: به عزتت سوگند هيچ كس آن را نمى شنود جز اين كه به آن وارد مى شود سپس ‍ مكروهات را گرداگرد آن قرار داد، و به او فرمود: برو و بدان بنگر، پس به آن نگريست و عرض كرد: به عزتت سوگند بيم دارم كسى وارد آن نشود)).(216)
اين كه شهوت در حال انسان را مضطر و بى تاب مى كند و كيفر به آينده موكول است دو عاملند كه او را با وجود داشتن ايمان به ارتكاب اعمال زشت وادار مى كنند، چه هر كس در حال بيمارى به سبب شدت تشنگى آب يخ بنوشد، اصل دانش پزشكى را تكذيب نكرده و زيان آن را نسبت به خودش منكر نشده است ليكن شهوت بر او غلبه كرده و درد صبر كردن بر تشنگى كه در حال با او دست به گريبان است ، دردى را كه در آينده مورد نظر است آسان ساخته است .
سوّم - هيچ گنهكار مؤ منى نيست جز اين كه غالبا عزم دارد توبه كند و اعمال بد خود را با كارهاى نيك بزدايد، چه به او وعده داده شده كه حسنات ، سيئات را محو مى كند جز اين كه درازى آرزوها بر طبايع غلبه دارد و پيوسته توبه و زدودن گناهان را به تاءخير مى اندازد و چون اميدوار به توفيق توبه است بسا كه با داشتن ايمان به آن اقدام كند.
چهارم - هر مؤ منى معتقد است كه گناه موجب عقوبتى نيست كه قابل عفو نباشد؛ از اين رو گناه مى كند و با تكيه بر فضل خداوند اميد عفو دارد.
اين چهار سبب كه ذكر شد با وجود بقاى اصل ايمان انگيزه اصرار بر گناه است . بلى گاهى گنهكار گناهى را مرتكب مى شود كه سبب پنجمى دارد و اصل ايمان او را خدشه دار مى كند، و آن شك او در صدق پيامبران خداست ، و اين كفر است ، چه او مانند بيمارى است كه پزشك وى را از خوردن آنچه براى او زيان دارد بيم داده ليكن از جمله كسانى است كه معتقد است پزشك مذكور دانا به دانش پزشكى نيست و در نتيجه او را تكذيب مى كند، و يا در دانايى او شك دارد و بدين سبب به توصيه او اعتنا نمى كند. و در هر صورت اين كفر است .
اگر بگويى : درمان اين پنج سبب چيست ؟
پاسخ اين است درمان آنها انديشيدن است ، بدين گونه كه در سبب نخست كه عبارت از تاءخير عقوبت است نفس خويش را متقاعد كند كه هر چه آمدنى است آمده است و فردا براى چشم به راه زمانى نزديك است ، و مرگ به هر كسى از بند كفش او به وى نزديك تر است ، او چه مى داند شايد قيامت نزديك باشد، و آنچه متاءخر است چون واقع شد نقد و حاضر مى گردد. بايد به ياد آورد كه انسان در دنيا همواره از بيم امرى كه ممكن است در آينده واقع شود خود را به رنج مى اندازد. فى المثل به كشتى مى نشيند و رنج سفر را تحمل مى كند تا سودى به دست آورد و به وسيله آن نيازى را كه ممكن است در آينده بدان پيدا كند برطرف سازد. بلكه اگر بيمار شود و پزشكى ترسا به او بگويد كه آب سرد برايش زيان دارد و او را به مرگ مى كشاند با آن كه آب سرد از نظر او گواراترين چيزهاست آن را ترك مى كند با اين كه درد مردن اگر از عواقب آن نترسد لحظه اى بيش نبوده و از مفارقت دنيا نيز چاره اى نيست .
مگر وجود او در دنيا نسبت به عدم او در ازل و ابد چه مدت است ؟ با اين حال چگونه به سخن يك پزشك ذمى كه هيچ معجزه اى از او بروز نكرده تكيه مى كند و آنچه را نزد او لذيذ و گواراست رها مى سازد، بلكه او بايد بگويد: چگونه درخور عقل من است كه گفتار پيامبران را كه مؤ يد به معجزاتند كمتر از قول ترسايى بدانم كه ادعاى پزشكى مى كند بى آن كه معجزه اى بر آن داشته باشد و تنها تنى چند از عوام خلق برايش گواهى مى دهند. و چگونه ممكن است عذاب آتش در نزد من سبك تر از عذاب بيمارى باشد در حالى كه هر روز آخرت به اندازه پنجاه هزار سال از روزهاى دنياست .
با همين تفكر مى تواند لذت و شهوتى را كه بر او غلبه كرده فرو نشاند، و نفس ‍ خويش را به ترك آن وادارد، و بگويد: اگر من نتوانم اين لذت را در روزگار عمر خود كه دورانى كوتاه و اندك است ترك كنم چگونه مى توانم تا پايان روزگار آنها را به دست فراموشى بسپارم ، و اگر تاب آن را ندارم كه تلخى صبر را تحمل كنم چگونه خواهم توانست بر سوزش آتش تاب آورم ، و اگر نمى توانم بر ترك خوشى ها و زرق و برق دنيا با همه كدورت ها و آلودگى ها و منغص بودن آنها شكيبايى ورزم چگونه خواهم توانست بر محروميت از نعمت هاى آخرت طاقت آورم ؟
امّا به تاءخير انداختن توبه نيز درمانش تفكر است و بينديشد كه اكثر فريادهاى دوزخيان از تاءخير در توبه است ، زيرا آن كه توبه را از امروز به فردا مى افكند امر را بر چيزى قرار مى دهد كه در اختيار او نيست و آن بقاى وجود اوست ، زيرا بسا كه باقى نماند و چنانچه باقى بماند در فردا قادر بر ترك نشود چنان كه امروز قادر نبوده ات . اى كاش مى دانستم كه توبه را از امروز به فردا موكول كردن علتى غير از شهوت دارد؟ و اين شهوت فردا نيز از او جدا نيست بلكه چند برابر خواهد شد، چه بر اثر عادت شهوت نيرومند مى شود، و شهوتى كه انسان آن را به اعتياد قوى كرده غير از شهوتى است كه آن را عادت خود نكرده است . به همين سبب آنها كه توبه را به تاءخير مى اندازند خود را دستخوش نابودى مى سازند، زيرا گمان مى كنند ميان دو چيز همانند تفاوت است و نمى دانند كه روزها از حيث اين كه ترك شهوات در آنها همواره مشقت بار است شبيه همديگر مى باشند. آن كه توبه را از امروز به فردا مى اندازد مانند كسى است كه ناگزير شده درختى را با ريشه از زمين برآورد، چون مى بيند درخت نيرومند است و جز با رنج بسيار از زمين بركنده نمى شود مى گويد: يك سال آن را به تاءخير مى اندازم پس از آن اين كار را انجام مى دهم در حالى كه مى داند درخت هر چه بيشتر بماند راسخ ‌تر و ريشه دارتر مى شود، و خود او هر قدر عمرش طولانى تر شود ضعف و ناتوانى اش افزون تر مى گردد، پس وى در دنيا از همه احمق تر و نادان تر است ، زيرا او در حال نيرومندى از مقاومت در برابر ضعيفى ناتوان شده و منتظر است هنگامى كه ضعيف قوى و او ضعيف و ناتوان شود بر او غلبه كند.
امّا در مورد سبب چهارم كه انتظار عفو از خداست درمان آن همان است كه پيش از اين گفته شد وى مانند كسى است كه همه اموالش را خرج كرده و خود و عائله اش را فقير و تنگدست ساخته و از فضل خداوند انتظار دارد كه او را به گنجى در ويرانه اى آگاه و آن را روزى او كند. امكان عفو خدا از گناهان نظير همين امكان است . و نيز مى توان گفت : او مانند كسى است كه بيم آن دارد ستمگران شهر او را غارت كنند، و اندوخته هاى اموالش در صحن خانه اش باشد و بتواند آنها را در زمين دفن و پنهان كند و اين كار را نكند و بگويد: از فضل الهى انتظار دارم غفلت و عقوبتى بر ستمكار يغماگر مستولى فرمايد كه به غارت خانه من رو نياورد، و يا چون به سراى من رسد بر در خانه بميرد، زيرا مرگ در هر موقع قابل وقوع است . و نظير اينها در داستان ها و افسانه ها نقل شده و من مانند آنها را از فضل خداوند چشم دارم . اين منتظر امر ممكنى را انتظار دارد ليكن او در منتهاى حماقت است .
پنجم - شك است كه كفر مى باشد درمان آن توسل به اسبابى است كه صدق پيامبران را بر او معلوم سازد و اين امرى است طولانى ليكن ممكن است او را با آگاهى هايى ساده كه درخور عقل او باشد درمان كرد، و به او گفته شود: صدق گفتار پيامبران كه مؤ يد به معجزات و خوارق عاداتند ممكن است يا مى گويى محال است همان گونه كه بودن شخصى در دو محل در زمان واحد محال مى باشد، اگر بگويد: من صدق گفتار پيامبران را به همين گونه محال مى دانم بى شك او بى شعور و سفيه است و چنين كسى هرگز در زمره خردمندان به شمار نمى آيد، و اگر بگويد: شك دارم ، به او گفته مى شود: اگر خوراك خود را يك لحظه در خانه ترك كرده باشى و شخص ناشناس به تو خبر دهد كه مارى زبانش را در آن فرو برده و زهرش را در آن ريخته است و روا بدانى كه او راست گفته باشد آيا از آن خوراك مى خورى يا آن را اگر چه از لذيذترين خوراك ها باشد ترك مى كنى ، مى گويد: ناگزير آن را ترك مى كنم ، زيرا من پيش خود مى گويم : اگر او دروغ گفته است آنچه را از دست مى دهم همين خوراك است و بس و شكيبايى بر آن هر چند سخت است ليكن زود سپرى مى شود، و اگر راست گفته باشد جانم را از دست مى دهم و مرگ در مقايسه با درد محروميت از خوراك و ضايع شدن آن بسيار سخت تر است . به او گفته مى شود: (( سبحان اللّه )) چگونه سخن ناشناسى را كه شايد در گفتار خود غرضى داشته است بر صدق گفتار همه پيامبران با همه معجزاتى كه ظاهر كرده اند و درستى قول همه دانشمندان و اوليا و حكيمان بلكه خردمندان از هر قوم - منظورم جهال عوام نيست بلكه مقصودم صاحبان خرد است - مقدم داشته و برتر مى شمارى ، چه در ميان خردمندان كسى نيست جز اين كه روز بازپسين را تصديق و ثواب و عقاب را اثبات كرده است هر چند در كيفيت آن اختلاف دارند. اينك اگر آنها راست گفته اند خود را در معرض عذابى قرار داده اى كه تا پايان روزگار باقى است و اگر دروغ گفته اند جز پاره اى شهوات زودگذر آلوده به كدورت ها را از دست نداده اى بى شك اگر او خردمند باشد در برابر اين تفكر درنگ نمى كند و تسليم خواهد شد، هيچ نسبتى ميان عمر انسان و سراسر عمر روزگار نيست ، زيرا اگر فرض كنيم دنيا پر از ارزن باشد و فرض كنيم مرغى است كه هر يك ميليون سال يك دانه از آن ارزن ها را مى چيند ارزن ها به پايان مى رسد بى آن كه از روزگار چيزى كم شود. بنابراين چگونه ممكن است خردمند از صبر در برابر شهوات فى المثل در طول صد سال به خاطر سعادتى ابدى سستى و ترديد كند، سعادتى كه براى آن پايانى نيست ، از اين رو ابوالعلاء معرّى مى گويد:

(( قال المنجم و الطيب كلاهما
لا يحشر الاموات قلت اليكما (217)
ان صح قولكا فلست بخاسر
اءوصح قولى فالخسار عليكما )) (218)
على (ع ) به يكى از كسانى كه فهمش در تحقيق امور كوتاه و دچار شك بود فرمود: ((اگر آنچه تو مى گويى درست باشد. ما همه رهايى يافته ايم ، وگرنه ما نجات يافته ايم و تو نابود شده اى ))، يعنى خردمند در همه احوال راه امن را در پيش ‍ مى گيرد.
و اگر بگويى : اينها امور روشنى است ليكن جز از راه تفكر به آنها نمى توان رسيد، در اين صورت چگونه است كه دل در اين امور نمى انديشد و اين كار بر آن گران مى آيد، و چگونه مى توان دل ها را درمان كرد تا به تفكر باز آيند، بويژه آنهايى كه به اصل شرع و تمامى احكام آن ايمان دارند.
پاسخ اين است بدانى آنچه مانع تفكر مى باشد دو چيز است :
1 - تفكرى كه سودمند است انديشيدن در عذاب هاى آخرت و مواقف هولناك و سختى هاى آن و حسرت و افسوس گنهكاران به سبب محروميت از نعمت هاى جاويد آن است ، امّا اين تفكرى گزنده و دردآور است ، از اين رو دل از آن نفرت دارد در حالى كه از تفكر در امور دنيا لذت مى برد و از اين راه گشادگى و استراحت مى يابد.
2 - فكر مشغوليتى است كه وقت را مى گيرد و مانع درك لذايذ و ارضاى شهوات مى گردد، و هيچ انسانى نيست جز اين كه در هر حالى و در هر نفس برآوردنى شهوتى دارد كه بر او چيره شده و وى را به بندگى گرفته و عقل وى را تسخير كرده و او پيوسته مشغول چاره انديشى براى آن است و تدبير در طلب اين شهوت لذت او شده و يا به ارضاى آن مشغول گرديده است : روشن است كه تفكر در امور آخرت مانع مقصود او خواهد بود.
امّا درمان اين دو مانع آن است كه اولا به دل خود بگويد: چقدر نادانى در اين كه از تفكر درباره مرگ و آنچه پس از آن است دورى مى جويى و از ياد آن به درد مى آيى يا آن كه وقوع آن را ناچيز مى شمارى ، و تو كه از شكيبايى در ارزيابى مرگ و وقايع پس ‍ از آن ناتوانى و از ياد آن دردمند مى شوى چگونه مى توانى به هنگامى كه واقع شود بر سختى هاى آن شكيبايى كنى . ثانيا چون تفكر در امر آخرت سبب از دست رفتن لذات دنياست بايد براستى بداند كه از دست رفتن لذات آخرت بسيار سخت تر و محروميتى بزرگ تر است ، زيرا لذات بى پايان است و كدورتى در آنها نيست و خوشى هاى دنيا زودگذر و مشوب به انواع كدورت هاست ، و هيچ لذتى در دنيا يافت نمى شود مگر آن كه آلوده به چيزى است كه آن را منغص مى كند در حالى كه انسان در توبه از گناهان روآوردن به طاعت پروردگار به سبب مناجات با او لذت مى برد، و با شناخت او و اداى طاعات و انس با او آرامش و اطمينان مى يابد، و اگر پاداش مطيع بر عمل او تنها حلاوت طاعت و آسايش انس با خدا باشد او را كافى است چه رسد به آن كه نعيم آخرت نيز بر آن افزوده شود. آرى اين لذت در آغاز توبه وجود ندارد ليكن اگر مدتى طولانى بر آن صبر كند نيكى خوى او مى شود چنان كه بدى خوى او بود؛ زيرا نفس آدمى خوپذير است به هر چه عادتش دهى عادت مى كند، نيكى عادت و بدى لجاجت است .
از اين رو تفكرات مذكور برانگيزنده خوف از خدا و خوف از او برانگيزنده نيروى پايدارى در برابر جدايى از لذات دنياست ، و آنچه اين تفكرات را در انسان بر مى انگيزاند وعظ واعظان و هشدارهايى است كه به عمل بى شمارى كه اتفاق مى افتد به دل مى رسد و در نتيجه فكر با طبع موافق مى شود و دل به آن مايل مى گردد. سببى را كه موجب موافقت طبع و فكر مى شود و آن سبب خيرى است كه به آن توفيق مى گويند، زيرا توفيق عبارت از توافق اراده با امرى است كه طاعت سودمندى براى آخرت است . در حديثى طولانى آمده است كه عمار ياسر برخاست و به على (ع ) عرض كرد: اى امير مؤ منان ! به ما خبر ده كه كفر بر چه چيز بنا شده است ؟ فرمود: ((بر چهار پايه ، بر جفا، كورى ، غفلت و شك . جفاكار حق را تحقير مى كند، باطل را آشكار مى سازد و با عالمان دشمنى مى ورزد، كور ذكر را فراموش مى كند، غافل از راه راست منحرف مى گردد، و آن كه شك مى كند آرزوها او را مى فريبد و دچار حسرت و پشيمانى مى شود و از خدا چيزهايى بر او ظاهر مى گردد كه هرگز گمان نمى كرده است )).(219)
آنچه ذكر كرديم شرح برخى آفت هاى غفلت بود كه مانع از تفكر است و در بيان توبه همين اندازه كافى است و چون صبر يكى از اركان دوام توبه است ناگزير بايد آن را شرح و توضيح دهيم ، و به خواست خدا آن را در كتابى جداگانه مذكور خواهيم داشت .
در خاتمه سپاس ويژه پروردگار جهانيان است و درود و سلام بر سرور ما محمّد و خاندان پاك او باد، (( و حسبنا اللّه و نعم الوكيل . ))
پايان كتاب توبه از بخش (( منجيات المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) و پس از آن كتاب صبر و شكر است . و حمد ويژه خداوند است .
كتاب صبر و شكر
مقدّمه
اين كتاب دوّم از بخش (( منجيات المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) است
بسم اللّه الرحمن الرحيم
سپاس ويژه خداوندى است كه ستايش و سپاس سزاوار او و رداى كبريايى و صفات مجد و بزرگى مختص اوست . همان خدايى كه برگزيدگان اولياى خود را در خوشى و ناخوشى به نيروى صبر مؤ يد گردانيده ، و به شكرگزارى در بلا و نعمت توانايى بخشيده است . و درود فراوان بر محمّد سرور پيامبران و بر خاندان او باد كه رهبر نيكوكاران پرهيزگارند و بر نيكان ياران او مهتر برگزيدگانند؛ درودى كه پيوسته با دوام مقرون و از فنا و نقصان مصون باشد.
امّا بعد. همانا ايمان دو نيم است ، نيمى صبر و نيم ديگر شكر. (220) در اين باره احاديثى وارد شده و آثار و اخبار بدان گواه است . و نيز صبر و شكر دو صفت از صفات بارى تعالى و دو اسم از اسماى حسناى اوست ؛ چه خداوند خود را صبور و شكور خوانده است . از اين رو ندانستن حقيقت صبر و شكر ندانستن حقيقت هر دو نيمه ايمان است ، سپس موجب غفلت از دو صفت از اوصاف پروردگار رحمان مى گردد و براى رسيدن به قرب الهى جز از طريق ايمان راهى نيست . چگونه ممكن است انسان در راه ايمان گام بردارد بى آن كه بداند ايمان از چه طريقى به دست مى آيد، و آن كه را بايد به او ايمان داشت بشناسد؟ سستى در شناخت صبر و شكر، سستى در شناخت خداوند و عجز از ادراك چيزى است كه ايمان به وسيله آن حاصل مى شود. از اين رو دو بخش مذكور نيازمند بيان و توضيح است و ما هر دو قسمت را به سبب ارتباطى كه با يكديگر دارند در يك كتاب شرح مى دهيم .
بخش اوّل - در صبر
اين بخش از فضيلت صبر، تعريف و حقيقت آن اين كه صبر نصف ايمان ا اختلاف اسامى آن به سبب اختلاف متعلقان آن ، اقسام آن بر حسب اختلاف قوت و ضعف ، موارد نياز به صبر، داروى صبر و آنچه بدان كمك گرفته مى شود سخن مى گوييم و به خواست خدا اين هفت فصل مشتمل بر همه مقاصد و معانى صبر خواهد بود.
فضيلت صبر
خداوند سبحان براى صابران صفاتى بيان فرموده و صبر را هفتاد و چند بار در قرآن ذكر كرده و بيشتر خيرات و درجات را به صبر نسبت داده و آنها را ثمره و نتيجه آن قرار داده و فرموده است : (( و جعلنا منهم اءئمة يهدون باءمرنا لما صبروا؛ )) (221) و نيز: (( و تمت كلمة ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا؛ )) (222) و نيز: (( و لنجزين الذين صبروا اءجرهم باءحسن ما كانوا يعملون ؛ )) (223) و نيز: اولئك يؤ تون اءجرهم مرتين بما صبروا؛ )) (224) و نيز: (( انما يوفى الصابرون اءجرهم بغير حساب . )) (225)
پاداش هر عمل قربتى روى حساب و اندازه اى معين است جز صبر، و چون روزه مقرون به صبر است نصف صبر گفته شده است . در روايت آمده كه خداوند فرموده است : ((روزه براى من است و من پاداش آن را مى دهم ))؛ و آن را از ميان ديگر عبادات به خود نسبت داده و به صابران وعده فرموده كه خدا با آنهاست و فرموده است : (( واصبروا ان اللّه مع الصابرين ، )) (226) و پيروزى را منوط به صبر كرده و فرموده است : (( بلى ان تصبروا و تتقوا و ياءتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة آلاف من الملائكة مسومين ، )) (227) و براى صابران امورى را ذكر كرده كه براى ديگران بيان نشده و فرموده است : (( اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون . )) (228) پس هدايت و درود و رحمت براى صابران جمع شده است ، و اگر بخواهيم همه آياتى را كه درباره صبر است ذكر و بررسى كنيم سخن به درازا مى انجامد.
امّا اخبارى كه درباره صبر وارد شده اين كه پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((صبر نصف ايمان است .)) (229) توضيح اين كه چگونه صبر نصف ايمان است بزودى خواهد آمد.
و نيز فرموده است : ((از آنچه اندكى از آن به شما داده اند يقين و عزم بر صبر است . و هر كس را بهره اى از اين دو داده اند باكى نيست كه چيزى از نماز شب و روزه روز از او فوت شود، و هر آينه شكيبايى شما بر نظير آنچه شما بر آن پايبندى داريد در نزد من محبوب تر از آن است كه هر يك از شما با مثل عمل همگى شما بر من وارد شود؛ ليكن من بيم دارم از آن كه پس از من دنيا بر شما فراخ شود و بعضى از شما بعضى ديگر را نشناسند؛ در آن حال اهل آسمان شما را نمى شناسند. پس هر كس ‍ صبر كند و اميد ثواب داشته باشد، به كمال ثواب خواهد رسيد)). سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (( ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق . )) (230)
جابر روايت كرده كه از پيامبر خدا (ص ) درباره ايمان پرسيدند، فرمود: ((شكيبايى و گذشت است )).(231)
و نيز فرمود: ((صبر گنجى از گنج هاى بهشت است .)) (232) يك بار از آن حضرت پرسيدند: ايمان چيست ؟ فرمود: ((صبر))؛ (233) و اين پاسخ شبيه قول آن حضرت است كه فرمود: ((حج عرفه است ))؛ (234) و اين به معناى آن است كه مهمترين اعمال حج عرفه است . و نيز فرمود: ((بهترين اعمال آن است كه نفوس ‍ برخلاف ميل بر آن واداشته شوند)).(235)
گفته شده است : خداوند به داوود (ع ) وحى فرمود: ((به خوى هاى من تاءسى جو، و از خوى هاى من اين است كه شكيبايم .)) در حديث عطا از ابن عباس روايت شده است كه هنگامى كه پيامبر خدا (ص ) بر انصار وارد شد فرمود: ((آيا شما مؤ منيد؟)) آنها خاموش ماندند. عمر گفت : آرى اى پيامبر خدا. فرمود: ((نشانه ايمانتان چيست ؟)) گفتند: به هنگام فراخى نعمت شكر، و بر بلا صبر مى كنيم ، و بر قضاى الهى خشنوديم ، فرمود: ((به پروردگار كعبه سوگند شما مؤ منيد)).(236)
و نيز فرمود: ((در صبر بر آنچه مكروه توست خير بسيار است )).(237)
مسيح (ع ) فرموده است : ((شما محبوب خود را نخواهيد يافت جز بر آنچه مكروهتان است صبر كنيد)).
پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((اگر صبر مردى بود هر آينه مردى كريم بود، و خداوند صبر كنندگان را دوست مى دارد)).(238)
على (ع ) فرموده است : ((ايمان بر چهار پايه بنا شده است : يقين ، صبر، جهاد و عدل )).(239)
و نيز فرموده است : ((صبر نسبت به ايمان به منزله سر نسبت به تن است ؛ كسى كه سر ندارد تن ندارد و آن كه داراى صبر نيست داراى ايمان نيست )).(240)
مى گويم :
مضمون حديث اخير از طريق خاصّه (شيعه ) نيز از پيامبر (ص ) و امير مؤ منان (ع ) و على بن الحسين و ابى عبداللّه (ع ) به اسناد مختلف در كافى روايت شده و در آن كتاب از ابى عبداللّه (ع ) نقل شده كه فرموده است : ((هنگامى كه مؤ من به گور خود درآيد، نماز در طرف راست و زكات در طرف چپ و اعمال نيك وى بر او مشرف مى شود و صبر در كنارى جاى مى گيرد. وقتى دو فرشته اى كه عهده دار سؤ ال از او هستند بر او وارد مى شوند صبر به نماز و زكات و اعمال نيك مى گويد مواظب رفيق خود باشيد اگر درمانديد من حاضرم )).(241)
و نيز از آن حضرت روايت است كه : ((هرگاه يكى از مؤ منان به بلايى گرفتار شود و بر آن صبر كند پاداشى نظير اجر هزار شهيد دارد)).(242)
و نيز فرموده است : ((خداوند متعال به قومى نعمت داد ليكن آنها شكر نكردند از اين رو نعمت ها وبال آنها شد، و قومى را به بدبختى هايى دچار ساخت و آنها صبر كردند، در نتيجه آن بدبختى ها براى آنها نعمت گرديد)).(243)
از آن حضرت يا از ابى جعفر امام باقر (ع ) روايت شده كه فرموده است : ((كسى كه صبر را براى مصيبت هاى روزگار آماده نكند ناتوان مى شود)).(244)
از ابى جعفر امام باقر (ع ) روايت است كه : ((بهشت به ناگوارى ها و صبر احاطه شده و كسى كه در دنيا بر ناگوارى ها شكيبايى كند وارد بهشت مى شود؛ و دوزخ را لذت ها و شهوت ها احاطه كرده ، و هر كس خويشتن را از آن لذت ها و شهوت ها برخوردار كند به دوزخ درمى آيد)).(245)
از پيامبر خدا (ص ) روايت شده كه فرموده است : ((زمانى براى مردم فرا خواهد رسيد كه سلطنت جز از راه كشتن و طغيان به دست نيايد، و ثروت جز با غصب و بخل فراهم نشود، و دوستى جز به بيرون رفتن از دين و پيروى از هوس حاصل نگردد. هر كس آن زمان را درك و بر فقر صبر كند با آن كه بر تحصيل ثروت توانايى دارد، و بر دشمنى مردم شكيبايى كند با آن كه بر دوستى آنها تواناست ، و بر ذلت شكيبايى ورزد با آن كه بر تحصيل عزّت توانمند است خداوند پاداش پنجاه صديق از تصديق كنندگان مرا به او مى دهد.)) (246) اخبار در فضيلت صبر بى شمار است .
غزالى مى گويد :
آنچه ذكر شد بيان فضيلت صبر از طريق نقل بود؛ امّا هرگاه بخواهيم از نظر واقع و ارزش آن را بشناسيم فهم آن منوط به آن است كه حقيقت صبر و معناى آن دان شود، زيرا فضيلت و رتبه صفت است و اين پيش از آن كه موصوف آنها شناخته شود دانسته نخواهد شد؛ از اين رو ناگزيريم حقيقت و معناى صبر را ذكر كنيم .
حقيقت صبر و معناى آن
بدان صبر يكى از مقامات دين و منزلى از منازل سالكين است ، و همه مقامات دين تنها با سه امر انتظام مى يابد كه عبارتند از: معارف ، احوال و اعمال . معارف همه اصول و منشاء احوال ، و اعمال ثمره احوال است . معارف مانند درختان است و احوال شاخه ها و اعمال ميوه هاى آنهاست . اين امور سه گانه در همه مقامات و منازل سالكان جارى و برقرار است .
نام ايمان را گاهى تنها به معارف اختصاص مى دهند و زمانى بر همه اين امور اطلاق مى كنند، چنان كه در باب اختلاف واژه ايمان و اسلام در كتاب (( قواعد العقايد )) ذكر كرده ايم . همچنين صبر وقتى كامل است كه مشتمل بر معرفتى سابق و حالتى حاضر باشد و بتحقيق صبر عبارت از همين هاست ، امّا عمل ثمره و نتيجه اين دو امر است . اين معنا زمانى دانسته مى شود كه كيفيت ترتيب ميان فرشتگان و آدميان و چهارپايان شناخته شود؛ چه صبر از ويژگى هاى آدميان است و در ستوران و فرشتگان قابل تصور نيست . فقدان آن در ستوران به علت نقصان و در فرشتگان به سبب كمال آنهاست . روشن تر اين كه بر چهارپايان شهوت غلبه و سلطه دارد و آنها مسخر آنند، و برانگيزنده آنها در هر حركت و سكون چيزى جز شهوت نيست ، و در آنها نيرويى كه با شهوت برخورد كند و در صدد دفع آن برآيد و آن را از آنچه مى خواهد باز دارد وجود ندارد تا پايدارى اين نيرو را در برابر مقتضاى شهوت صبر بناميم . امّا فرشتگان از هر شهوتى مجردند و تنها وثوق حضرت ربوبى را دارند و به درجه قرب خود نسبت به او شادند، و هيچ شهوتى كه آنها را از اين شوق باز دارنده و مانع باشد بر آنها چيره نيست تا به نيروى ديگرى نيازمند باشند كه با آنچه آنها را از حضرت ربوبى منصرف كند مقابله و بر آن غلبه يابند. امّا انسان در آغاز كودكى مانند ستوران ناقص آفريده شده و جز شهوت خوراك كه بدان نياز دارد شهوت ديگرى در او نيست . سپس شهوت بازى و آرايش در او ظاهر مى شود، پس از آن به ترتيب شهوت جفت جويى در او آشكار مى گردد. البته در او نيروى صبر نيست ، زيرا صبر عبارت از استقامت و پايدارى نيرويى در برابر نيرويى ديگر است كه به سبب تضاد مقاصد جنگ ميان آنها درمى گيرد. و در كودك نيرويى جز هوس وجود ندارد چنان كه در چهارپايان قرار داده است . از اين رو هنگامى كه به حد بلوغ نزديك مى شود دو فرشته بر او مى گمارد. يكى از آنها را او را راهنمايى مى كند، و ديگرى به او نيرو مى دهد و به كمك اين دو فرشته از چهارپايان جدا و به دو صفت ممتاز مى شود كه يكى شناخت خدا و پيامبر او و ديگرى شناخت مصالح مربوط به عواقب امور است ، و همه آنها را از فرشته اى كه او را راهنما و معرف است به دست مى آورد. چه چهارپايان از هيچ شناختى برخوردار نيستند و به مصالح عواقب امور راهنمايى نشده اند، تنها به مقتضاى شهواتى كه دارند در حال هدايت يافته اند؛ به همين سبب جز لذايذ و گوارا نمى طلبند، و داروى سودمند را چنانچه در حال تلخ و زيانمند باشد نمى خوانند و نمى شناسند. امّا انسان در پرتو نور هدايت مى داند كه پيروى از شهوات براى او عواقبى ناخوشايند دارد، ليكن اين هدايت مادام كه قدرت بر ترك آنچه برايش زيانبار است نداشته باشد كافى نخواهد بود، زيرا بسا اين كه انسان چيز زيانبار را بشناسد مانند بيماريى كه به آن دچار مى شود ليكن قدرت بر دفع آن نداشته باشد. لذا نيازمند قدرت و نيرويى است كه بتواند با آن شهوات را از خود دور و با آنها مجاهده كند و تعدى آنها را برطرف سازد. از اين رو خداوند فرشته ديگرى بر او گمارده تا او را ارشاد و با لشكرهايى كه ديده نمى شوند وى را تاءييد و تقويت كند و به اين لشكرها فرمان داده كه با سپاه شهوت بجنگند، در نتيجه گاهى در جنگ با سپاه شهوت دچار ضعف مى شوند، و زمانى قوت مى يابند و اين امر برحسب تاءييد و امدادى است كه خداوند نسبت به بنده اش دارد. چنان كه نور هدايت نيز در ميان خلق داراى اختلاف بى شمار است .
از اين رو بايد صفتى كه انسان به وسيله آن شهوات را مغلوب و ريشه كن مى كند و از چهارپايان ممتاز مى شود ((انگيزه دينى )) بناميم ، و آنچه ارضاى شهوات را مطالبه مى كند ((انگيزه هوس )) نام بگذاريم و بايد بدانيم كه جنگ پيوسته ميان ((انگيزه دينى )) و ((انگيزه هوس )) جريان دارد و غلبه گاهى با اين و زمانى با آن مى باشد. ميدان اين جنگ دل انسان است ، و امدادگران ((انگيزه دين )) فرشتگانند كه ياوران حزب اللّه اند، و مددكاران انگيزه شهوت شيطان هايى هستند كه مددكار دشمنان خدايند بنابراين صبر عبارت از پايدارى انگيزه دين در برابر انگيزه شهوت است . اگر استقامت ورزد تا آن را مغلوب كند و بر مخالفت با شهوت ادامه دهد حزب خدا را يارى كرده و به صابران پيوسته است ؛ و اگر سستى و ناتوانى كند به حدى كه شهوت بر او چيره شود و در دفع آن پايدارى و شكيبايى نورزد به پيروان شياطين ملحق شده است .
بنابراين ترك اعمال شهوت انگيز زاييده حالتى است كه آن را صبر مى نامند و آن عبارت از پايدارى انگيزه دين در برابر انگيزه شهوت است ، و استقامت انگيزه دين نتيجه دانستن عداوت و تضاد شهوات با اسباب سعادت در دنيا و آخرت است . پس هرگاه يقين او يعنى شناختى كه آن را ايمان مى گويند قوى شود يقين حاصل مى كند كه شهوات دشمنانى راهزن راه خدايند و در اين صورت استقامت انگيزه دينى او قوت مى يابد و در نتيجه اعمالى كه انجام مى دهد برخلاف خواست شهوات اوست ؛ و ترك شهوت ها جز به نيروى انگيزه دين كه ضد انگيزه شهوت است تحقق نمى يابد. قوت معرفت و ايمان پيروى از شهوات را تقبيح مى كند و عاقبت آنها را زشت مى شمارد. اين دو فرشته با اجازه خداوند و ماءموريتى كه از جانب او دارند امور اين دو لشكر را بر عهده دارند، و آنها از كاتبين كرامند و آنها بر هر كسى از آدميان گمارده شده اند.
هنگامى كه دانستن رتبه فرشته هدايت كننده برتر از رتبه فرشته تقويت كننده است ، بر تو روشن مى شود كه جانب دست راست كه اشرف دو جنب آدمى است بايد تسليم او باشد و در اين صورت او از اصحاب يمين و ديگرى از اصحاب شمال است .
بايد دانست كه بنده را در غفلت و تفكر و سستى و مجاهدات دو حالت است : در حال غفلت از فرشته اى كه صاحب يمين است روى گردانيده و به او بدى كرد و اين اعراض او گناهى است كه نوشته مى شود، و اگر بينديشد روى بدو مى آورد تا از راهنمايى هاى او استفاده كند كه در اين صورت به او نيكى كرده و اين رو آوردن وى به او حسنه اى است كه در نامه عملش نوشته مى شود. همچنين اگر سستى ورزد از فرشته سمت چپ روى گردانيده و از او كمك نخواسته ، پس نسبت به او بدى كرده اين گناهى است كه نوشته مى شود، و اگر كوشش كند از لشكر او كمك خواسته است و اين عمل او حسنه اى است كه ثبت مى گردد. اين حسنات و سيئات تنها به وسيله اين دو فرشته ثبت مى شوند. به همين سبب كرام كاتبين گفته شده اند، كرام از آن جهت كه بنده از كرم آنها بهره مند مى شود بعلاوه همه فرشتگان كريم و نيكوكارند و كرام برره گفته مى شوند. امّا كاتبين بدين سبب است كه حسنات و سيئات را ثبت مى كنند و آنها را در نامه هايى كه در باطن دل پيچيده و از آن پوشيده است مى نويسند. به طورى كه كسى در اين جهان بر آن آگاه نمى شود، زيرا فرشتگان و نوشتن و خط و صحايف آنها و آنچه به آنان مربوط مى شود همه از عالم غيبت و ملكوت است و از عالم شهود نيست ، و هر چيزى كه از عالم ملكوت باشد در اين جهان به چشم ديده نمى شود. اين نامه هايى كه در اين عالم پيچيده و پوشيده است دوبار باز مى شود: يك بار در قيامت صغرا و بار ديگر در قيامت كبرا. مقصودم از قيامت صغرا حالت مرگ است ، چه پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((كسى كه مى ميرد قيامتش برپا مى شود))؛ (247) و در اين قيامت است كه بنده تنهاست و به او گفته مى شود. (( لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اءول مرة ، )) و در همين جاست كه به او مى گويند: كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا. )) امّا در قيامت كبرا همه خلايق را گرد هم آورند و در آن جا آدمى تنها نيست ، و بسا در پيش روى خلق به حساب هر يك رسيدگى شود؛ و در اين جاست كه پرهيزگاران به سوى بهشت و گنهكاران به طرف دوزخ دسته دسته نه تك تك روانه مى شوند. نخستين هول و هراسى كه به انسان دست مى دهد هول قيامت صغراست ، و همه هول و هراس هايى كه در قيامت كبرا وجود دارد نظير آنها در قيامت صغرا موجود است ، مانند زلزله زمين فى المثل زمينى كه به تو اختصاص دارد به هنگام مرگ به لرزه درمى آيد، و تو مى دانى كه اگر در شهرى زلزله واقع شود درست است كه گفته شود زمين آنها به لرزه درآمده است هر چند شهرهايى كه در گرداگرد آن است به لرزه درنيامده باشد بلكه هرگاه تنها مسكن و خانه انسان بلرزد اطلاق زلزله درباره آن صادق است ، زيرا او در صورت وقوع زلزله در سرتاسر زمين به اندازه زلزله مسكن خود زيان مى بيند و از زلزله در مسكن ديگرى ضررى متوجه او نمى شود بنابراين نصيب او از زلزله بدون هيچ كم و كاست عطا شده است .

 

next page

fehrest page

back page