راه روشن ، جلد هفتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۶ -


اقسام بندگان در دوام توبه
بدان توبه كنندگان چهار طبقه اند:
طبقه اوّل - گنهكارى است كه بر توبه خود تا پايان عمر استقامت مى ورزد؛ آنچه را در آن كوتاهى كرده جبران مى كند و هرگز نمى انديشد كه به گناهان پيشين خويش ‍ بازگردد و بجز لغزش هايى كه بر حسب عادت هيچ بشرى جز صاحبان مقام پيامبرى از آنها مصون نيست گناهى از او سر نمى زند. مراد از استقامت بر توبه همين است . چنين كسى بر انجام دادن اعمال نيك سبقت مى جويد، و سيئات خود را به حسنات مبدل مى كند. اين را توبه نصوح مى گويند و اين نفس را كه آرامش يافته نفس مطمئنه مى خوانند نفسى كه خشنود و پسنديده به سوى خدا باز مى گردد، آنان كسانى هستند كه پيامبر خدا (ص ) بدانها اشاره كرده فرموده است : ((گوشه گيرانى كه دلباخته ذكر خدايند بر ديگران پيشى جسته اند، و ذكر پروردگار بار گناهان را از دوش آنان برداشته و سبكبار وارد عرصه قيامت مى شوند.)) (175) در اين حديث اشاره شده است به اين كه آنان نيز گناهانى داشته اند كه ذكر خدا آن را از آنان زدوده است .
اين طبقه از حيث گرايش به شهوات مراتبى دارند. دسته اى تمايلات نفسانى آنها بر اثر سلطه معرفت آرام شده و مجاهده با شهوات براى آنها آسان گرديده و مبارزه با آنها مانع سلوك آنان در راه حق نيست . گروهى ديگر از كشمكش با نفس فارغ نشده ليكن بر مجاهده و بازگردانيدن نفس از سركشى هايش قادرند. درجات درگيرى اين دسته با نفس از حيث كثرت و قلت و اختلاف مدت و نوع متفاوت است . همچنين از نظر طول عمر با هم اختلاف دارند، چه بعضى را بمحض توبه مى ربايند، و اينان به سبب آن كه به سلامت رخت بربسته و پيش از آن كه سستى در كار آنها پديد آيد به ديار آخرت شتافته اند مورد غبطه و رشك مى باشند. و به برخى مهلت داده مى شود و مجاهده و شكيبايى و استقامت آنها طولانى مى گردد و حسنات اعمال آنان زياد مى شود. حال اينان عالى تر و افضل است ، زيرا هر بدى را نيكى محو مى كند تا آن جا كه يكى از عالمان گفته است : گناهى را كه گنهكار ده بار مرتكب شده زمانى زدوده مى شود كه ده بار در حال شهوت بر آن عمل قادر شود و از ترس ‍ خداوند شهوت خود را بشكند و بر آن صبر كند. امّا اين شرط بعيد است هر چند در صورت فرض ، بزرگى اثر آن را نمى توان انكار كرد. ليكن مريد ضعيف نبايد اين راه را در پيش گيرد و شهوت خود را برانگيزد و اسباب آن را فراهم كند به حدى كه قدرت بر آن يابد سپس انتظار داشته باشد كه جلو شهوت را بگيرد و خود را از عمل باز دارد، زيرا از آن ايمن نيست كه زمام شهوت از دستش بيرون رود و گناه را به جا آورد و توبه اش را بشكند، بلكه تكليف او از آغاز فرار از اسبابى است كه ارتكاب گناه را براى او ميسر گرداند و راه آن را بر روى خويش ببندد و در همين حال تا آن جا كه مى تواند شهوت خود را بشكند تا توبه او از همان آغاز سالم بماند.
طبقه دوم - توبه كننده اى است كه در همه طاعات مهم و گناهان بزرگ راه استقامت پيموده جز اين كه از پاره اى گناهان كه براى او بدون عمد و قصد پيش مى آيد مصون نيست و در خلال احوالى كه بر او مى گذرد بى آن كه تصميم بر ارتكاب گناه داشته باشد به آنها دچار پشيمانى و اندوه مى شود و عزم خود را بر احتراز از اسبابى كه او را در معرض گناه قرار دهد تجديد مى كند. اين نفس در خور آن است كه نفس لوّامه گفته شود، زيرا صاحب آن خود را بر اين كه بدون عزم و قصد خويشتن را هدف حالات نكوهيده مى سازد ملامت مى كند. و اين نيز مرتبه اى عالى است هر چند از مرتبه نخست نازل تر است و اين غالب ترين احوال توبه كنندگان است ، زيرا بدى در طبيعت آدمى سرشته شده و كمى از مردمند كه از آن تهى هستند، نهايت تلاش ‍ آدمى براى آن است كه خوبى او بر اين بدى غلبه كند تا در ترازوى اعمال كفه خيرات او سنگين شود و بر بدى هاى او بچربد. امّا اين كه كفه بدى ها بكلى خالى باشد بسيار بعيد است . اين دسته را خداوند و عده اى نيكو داده و فرموده است : (( الذين يجتنبون كبائر الا ثم و الفواحش الا اللمم ان ربك واسع المغفرة ، )) (176) پس هر گناهى كه صغيره باشد و از روى عمد و ميل انجام نشود سزاوار است (( لمم )) كه مورد عفو الهى دانسته شود. حق تعالى فرموده است : (( و الذين اذا فعلوا فاحشةً و ظلموا اءنفسهم ذكروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا اللّه ؛ )) (177) خداوند كسانى را كه بر خويشتن ستم كرده سپس ‍ پشيمان شده و خود را سرزنش مى كنند ستوده و در روايتى كه على (ع ) از پيامبر (ص ) نقل كرده آن حضرت فرموده است : ((بهترين شما در فتنه افتاده توبه كار است .)) (178) در خبر ديگر آمده است : ((مؤ من مانند خوشه است گاهى بر مى گردد و گاهى كج مى شود.))؛ (179) همه اينها دلايلى است بر اين كه اين مقدار گناهانى كه ذكر شد توبه را نمى شكند و مرتكب آنها در زمره اصرار كنندگان بر گناه نيست و كسى كه مرتكب اين نوع گناهان را از بودن در شمار توبه كنندگان نوميد كند مانند پزشكى است كه انسان تندرست را به سبب آن كه گهگاه ميوه و طعام گرم مى خورد بى آن كه مداومت دهد از سلامت خود ماءيوس سازد. همچنين مانند فقيهى است كه دانشجو را به علت آن كه در اوقات نادرى در تكرار دروس و تعليقات خود سستى مى كند بدون آن كه اين اوقات طولانى و زياد باشد او را از رسيدن به درجه اجتهاد نوميد سازد، و اين امر بر نقصان پزشك و فقيه دلالت دارد، زيرا فقيه در دين كسى است كه مردم را به سبب پاره اى سستى ها و گناهان دلفريب از وصول به مدارج سعادت نوميد نكند، پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((همه فرزندان آدم گنهكارند، و بهترين گنهكاران توبه كنندگان آمرزش خواهند)).(180)
و نيز فرموده است : ((مؤ من ضعيفى وصله زننده است ، بهترين آنان كسى است كه در حال وصله زدن بميرد))؛ (181) يعنى بر اثر گناهان ضعيف و به سبب توبه و پشيمانى وصله زننده است .
خداوند متعال فرموده است : (( اولئك يؤ تون اجرهم مرتين بما صبروا و يدرؤ ون بالحسنة السيئة ، )) (182) و آنان را به هيچ وجه به نداشتن گناه توصيف نكرده است .
طبقه سوّم - آن كه توبه كند و مدتى بر توبه اش استقامت ورزد، سپس در برخى گناهان شهوتش بر او غالب شود و از روى قصد و به علت عدم توانايى در برابر غلبه شهوت نسبت به ارتكاب آنها اقدام كند. ليكن با اين حال بر اداى طاعات مواظبت داشته و بسيارى از گناهان را با وجود قدرت و شهوت ترك كرده و تنها شهوت اين يك يا دو گناه او را مقهور ساخته و خواهان آن است كه خداوند او را بر سركوب آنها قادر گرداند و شرّ آنها را از او برطرف سازد. اين آرزوى او در حال ارضاى اين شهوات است و چون از آن فارغ مى شود پشيمان مى گردد و مى گويد: كاش آن را انجام نمى دادم ، از آن توبه خواهم كرد، و در سركوب آن با نفس خويش به مبارزه خواهم پرداخت . امّا نفس وى آن عمل را در نظرش مى آرايد و توبه اش را در هر بار از امروز به فردا مى افكند. اين نفس را نفس مسوّله مى گويند. دارنده آن از جمله كسانى است كه خداوند درباره آنها فرموده است (( و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا، )) (183) وضع او از جهت آن كه بر طاعات مواظبت و از آنچه به جا مى آورد كراهت دارد موجب اميدوارى است و شايد خداوند توبه او را بپذيرد؛ ليكن از جهت آن كه توبه اش را از امروز به فردا مى افكند و در حالى آن تاءخير مى كند فرجامى خطرناك دارد؛ بسا پيش از توبه بميرد و امر او به مشيت حق تعالى موكول گردد، اگر خداوند به فضل خويش امر او را تدارك كند، و شكستگى او را جبران فرمايد، و با قبول توبه اش بر او منت نهد به سابقين ملحق خواهد شد؛ و چنانچه شقاوت بر او غلبه كند و شهواتش بر او چيره شود بيم آن است كه آنچه در ازل براى او مقدر شده تحقق يابد و دچار سوء عاقبت گردد، زيرا به طور مثال هر زمان اشتغال به تحصيل براى دانشجو ناممكن گردد اين عدم امكان دليل بر آن است كه در ازل برايش مقدر شده است كه از جاهلان باشد و در اين صورت اميدوارى به او ضعيف مى شود. و چنانچه اسباب مداومت بر تحصيل براى او به آسانى فراهم گردد اين امر دليل آن است كه در ازل براى او مقدر شده است از جمله عالمان باشد. به همين گونه سعادت هاى اخروى و دركات آن به حكم تقدير (( مسبب الاسباب )) به حسنات و سيئات ارتباط دارد همچنان كه بيمارى و صحت به خوردن غذا و دوا وابسته است ، و از اين قبيل است بينش ‍ نفس كه به سبب آن انسان از طريق ترك كاهلى و مواظبت بر تحصيل آگاهى هاى درونى در دنيا استحقاق وصول به مناصب عالى را پيدا مى كند. بنابراين همان گونه كه براى منصب دريافت و قضاء و تقدم علمى تنها كسى شايستگى دارد كه برا اثر طول تحصيل علم ، فقيه شده باشد براى سراى آخرت و نعيم آن و قرب پروردگار جهانيان فقط دلى شايسته است كه بر اثر طول تزكيه و تطهير سلامت يافته و پاك شده باشد. تدبير (( رب الا رباب )) در ازل آن را اين گونه رقم زده چنان كه فرموده است : (( و نفس ما سواها، فاءلهمها فجورها و تقواها، قد اءفلح من زكيها، و قد خاب من دسيها )) (184) بنابراين هر زمان بنده گناهى را مرتكب مى شود گناه او نقد و توبه او نسيه خواهد بود و اين نشانه خذلان و خوارى اوست . پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((بنده هفتاد سال كار اهل بهشت را مى كند، تا آن جا كه مردم مى گويند او از اهل آن است و ميان او و بهشت جز يك وجب باقى نمى ماند ليكن تقدير بر او سبقت مى گيرد، عمل اهل جهنم را مى كند و وارد آن مى شود.)) (185) از اين رو بيم از عاقبت كار پيش از توبه است ، و هر نفسى كه برون مى آيد خاتمه نفس پيش است و امكان دارد كه مرگ به آن پيوندد، لذا بايد مراقب انفاس ‍ بود وگرنه آنچه ترس از آن است واقع مى شود و حسرت دايمى مى گردد در حالى كه حسرت سودى ندارد.
طبقه چهارم - توبه كند و مدتى بر توبه استقامت ورزد سپس به ارتكاب گناه يا گناهان باز گردد بى آن كه در دل قصد توبه داشته و بر عمل خود متاءسف باشد بلكه مانند غافلان در ورطه شهوات فرو رفته است . چنين كسى از جمله اصرار كنندگان بر گناه مى باشد و اين نفس را نفس امّاره مى گويند كه از هر خير و خوبى گريزان است ؛ بر اين شخص بيم سوء عاقبت مى رود و امر او با خداست ، اگر روزگارش بر بدى خاتمه يابد دچار بدبختى و شقاوتى بى پايان شده ، و اگر حسن عاقبت پيدا كند و بر عقيده توحيد بميرد اميد رهايى او از آتش وجود دارد هر چند پس از گذشت مدتى باشد؛ و محال نيست كه به سببى پنهانى كه بر آن آگاه نيستيم عموم عفو شامل حالش شود، چنان كه محال نيست كه انسان به ويرانه اى در آيد تا در آن گنجى بيابد و اتفاقا به آن برسد. و يا در خانه اش بنشيند تا خدا او را عالم گرداند و دانش را بدون تعلم و آموزش روزى او كند چنان كه پيامبران (ع ) چنين بوده اند، زيرا درخواست آمرزش با اداى طاعات مانند تحصيل علم با تلاش و تكرار، و طلب مال با تجارت و سفر كردن از طريق درياهاست . امّا درخواست آمرزش به صرف اميد با وجود تباهى اعمال مانند طلب گنج در ويرانه ها و طلب علوم از طريق تعليم فرشتگان است . و اى كاش كه هر كس بكوشد بياموزد، و هر كس تجارت كند توانگر شود و هر روزه گير نمازگزارى آمرزيده شود.
بنابراين همه مردم محرومند جز عالمان ، و عالمان همگى محرومند جز عمل كنندگان ، و عمل كنندگان همه محرومند جز مخلصان و مخلصان در برابر خطرى بزرگ قرار دارند. به همين گونه است حال كسى كه خانه خود را ويران كند، و مال و اندوخته خود را تباه سازد، و خود و عائله اش را گرسنه بگذارد و بگويد: ((اميد به فضل خدا دارم ))؛ و انتظار كشد كه خداوند گنجى روزى او كند كه آن را در زير زمين خانه ويران خود بيابد. چنين كسى در نزد اهل بينش از احمقان و مغروران است هر چند آنچه را انتظار مى كشد از قدرت خداوند و فضل او محال نيست . همچنين كسى كه از فضل و بخشش خداوند انتظار آمرزش دارد در حالى كه در طاعت كوتاهى مى كند و بر گناهان خويش اصرار مى ورزد و در راهى كه مورد آمرزش قرار گيرد گام برنمى دارد از نظر صاحبدلان در زمره سفيهان و ديوانگان است . شگفتا از اين ديوانه كه حماقت خود را در قالب مورد پسندى رواج مى دهد و مى گويد: خداوند كريم و بخشنده است و بهشت او از همچون منى تنگ نمى شود و نافرمانى من به او زيانى نمى رساند. سپس مى بينى كه براى به دست آوردن مال درياها را مى نوردد و در خطرها و سختى ها وارد مى گردد و اگر به او گفته شود: خداوند كريم است و طلاهاى خز اين او از اين كه تو را بى نياز كند كم نمى آيد، در خانه ات بنشين شايد از راهى كه انتظار آن را ندارى روزيت را برساند، ليكن او گوينده اين سخنان را احمق مى شمارد و او را مورد ريشخند قرار مى دهد و مى گويد: اين سبكسرى چيست ؟ از آسمان زر و سيم نمى بارد و اينها را جز از طريق كسب نمى توان يافت .
خداوند به همين گونه آن را مقدر كرده و سنت خود را بدينسان جارى ساخته است و تبديل در سنت خدا راه ندارد. اين مغرور نمى داند كه پروردگار آخرت و پروردگار دنيا يكى است و سنت خدا در هر دو سرا تبديل پذير نيست چه او خبر داده و فرموده است : (( و اءن ليس للانسان الا ما سعى ، )) (186) در اين صورت چگونه معتقد مى شود كه خداوند در آخرت كريم است و در دنيا كريم نيست ؟ و چگونه مى گويد: سستى در كسب مال دنيا مقتضاى كريم خدا نيست و سستى براى به دست آوردن ملك و نعيم دايم آخرت مقتضاى كرم اوست ، و اين را بر حسب كرمى كه دارد بى تلاش و كوشش مى دهد، و آن را با همه سعى و كوشش غالبا منع مى كند. ما از كور دلى و گمراهى به خدا پناه مى بريم چه آن جز نتيجه نگونسارى و فروافتادن در تاريكى هاى نادانى چيز ديگرى نيست . چنان كسى شايسته آن است كه در زمره آنانى باشد كه خداوند درباره آنها فرموده است : (( و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤ وسهم عند ربهم ربنا اءبصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا، )) (187) يعنى ديديم كه تو راست مى گويى در آن جا كه فرمودى : (( و اءن ليس الا ما سعى )) پس ما را بازگردان تا سعى و كوشش كنيم امّا باز كشتن براى آنها ممكن نيست و عذاب آنها ثابت و پابرجاست . ما از آنچه مايه نادانى و شك و ناگزير كشاننده انسان به سوى بدى عاقبت است به خدا پناه مى بريم .
آنچه توبه كننده بايد در صورت ارتكاب گناهى يا از روى قصد و غلبه شهوت و ياناانديشيده بر حسب اتفاق به آن مبادرت كند.
بدان بر هر گنهكارى توبه و پشيمانى از گناه و اشتغال به اعمال نيكى كه ضد كارهاى بدش باشد واجب است ، چنان كه طريق آن را ذكر كرديم . اكنون هرگاه نفس به سبب چيرگى شهوت او را در عزم بر ترك گناه يارى نكند در اداى يكى از دو واجب ناتوان شده و نبايد واجب ديگر را ترك كند و آن دفع اعمال بد با كارهاى نيك است تا آنها بكلى زدوده شوند و از جمله كسانى باشد كه (( خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا، ع(( كار نيك كار بد را مى زدايد. اين زدودن يا به دل است يا به زبان و يا به جوارح ، و بايد نيكى در محل بدى و در آنچه تعلق به اسباب آن دارد به جا آورده شود.
امّا به دل اين است كه گناه خود را با تضرع و زارى در پيشگاه خداوند و درخواست عفو و آمرزش از او بزدايد و مانند بنده اى گريزان در برابر او اظهار ذلت و خوارى كند و با نقصان تكبّر در ميان مردم ذلت و حقارت خود را بر آنان ظاهر سازد و دليلى ندارد كه بنده گريزان گنهكار بر ديگر بندگان خدا تكبّر ورزد. همچنين بايد در دل طالب خير و خوبى براى مسلمانان بوده و عازم بر اداى طاعات الهى باشد.
زدودن گناه به زبان آن است كه به ظلم خود اعتراف و از درگاه خداوند طلب آمرزش ‍ كند و بگويد: (( رب ظلمت نفسى و عملت سوء فاغفرلى ذنوبى ، )) و نيز چنان كه در كتاب دعوات و اذكار آورده ايم انواع استغفار را بسيار بگويد.
زدودن كار بدى به جوارح عبارت از اداى طاعات و انواع عبادات و صدقات است .
اخبار گوياى اين است كه هر گاه گنهكار پس از ارتكاب گناه هشت چيز را به عمل آورد اميد آن است كه گناهش بخشوده شود. از آنها چهار چيز از اعمال دل است كه عبارتند از توبه يا عزم بر توبه ، حب دست كشيدن از گناه ، بيم عذاب ، اميد آمرزش و چهار چيز از اعمال جوارح مى باشد: اين كه در عقب گناه دو ركعت نماز گزارد پس از آن هفتاد بار استغفار كند و صد بار بگويد: (( سبحان اللّه العظيم و بحمده ، )) سپس صدقه اى بدهد و بعد از آن يك روز روزه بگيرد. در برخى اخبار آمده است كه : وضو را كامل بگيرد و به مسجد درآيد و دو ركعت نماز بگزارد. در بعضى ديگر ذكر شده : چهار ركعت نماز بگزارد، (188) از اين رو گفته اند: صدقه پنهان گناهان شب و صدقه آشكار گناهان روز را محو مى كند. و نيز در اخبار آمده است كه : مردى به پيامبر خدا (ص ) عرض كرد: من در مورد زنى تلاش كردم و از همه چيز آن جز جماع برخوردار شدم حكم خدا را بر من جارى فرما. پيامبر خدا (ص ) فرمود: ((آيا نماز بامداد را با ما گزارده اى ؟ عرض كرد: آرى ، فرمود: (( ان الحسنات يذهبن السيئات )). )) (189) اين حديث گوياى اين است كه تجاوز كمتر از زنا به زنان گناه صغيره است ، زيرا پيامبر (ص ) نماز را كفاره آن قرار داده و اين به مقتضاى قول آن حضرت است كه فرموده است : ((نمازهاى پنجگانه كفاره گناهان ميان آنهاست بجز كباير)). (190) به هر حال سزاوار است انسان همه روزه خود را حسابرسى كند، و اعمال بد خود را در نظر گيرد و آنها را با كارهاى نيك بزدايد.
اگر بگويى : چگونه ممكن است استغفار از گناه بدون ترك اصرار سودمند باشد؟ چه در خبر آمده است كه ((استغفار كننده از گناه در صورتى كه اصرار بر آن داشته باشد مانند استهزاء كننده به آيات خداست )) (191) و يكى از بزرگان گفته است : من از گفتن (( استغفر اللّه )) استغفار مى كنم . و گفته شده است : استغفار به زيان توبه دروغگويان است ، و نيز رابعه عدويه گفته است : استغفار ما به استغفار بسيارى نياز دارد.
پاسخ اين است كه بدانى در فضيلت استغفار اخبار بى شمارى وارد شده كه ما بخشى از آنها را در كتاب اذكار و دعوات ذكر كرده ايم تا آن جا كه خداوند استغفار را با بقاى پيامبر (ص ) قرين كرده و فرموده است : (( و ما كان اللّه ليعذبهم و اءنت فيهم و ما كان اللّه معذبهم و هم يستغفرون )) (192) يكى از صحابه گفته است : (193) ما را دو امان بود يكى از آنها كه بودن پيامبر در ميان ما بود از دست رفته و آن كه مانده استغفار است ، اگر اين نيز برود هلاك مى شويم . مى گويد استغفارى كه توبه دروغگويان است تنها استغفار به زبان است بى آن كه دل در آن انباز باشد، مانند آن كه انسانى بر حسب عادت و از روى غفلت بگويد: (( اءستغفر اللّه )) چنان كه در آن هنگام كه صفات آتش را مى شنود مى گويد: (( نعوذ باللّه )) (به خدا پناه مى بريم ) بى آن كه دلش از آنچه بر زبان مى آورد متاءثر شود. اين استغفار منحصر به حركت زبان است و در آن فايده اى نيست ، ليكن چنانچه تضرع قلبى و زارى در طلب آمرزش به آن بپيوندد و تضرع او صادقانه و از روى خلوص نيت و رغبت باشد اين تضرع در نفس خود حسنه اى است كه شايستگى دارد سيئه اى را دفع كند، و اخبارى كه در فضيلت استغفار وارد شده بر همين مورد حمل شده تا آن جا كه پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((كسى كه استغفار كند هر چند در روز هفتاد بار باز گردد (بر گناه ) اصرار نكرده است ))؛ (194) و اين استغفار به قلب است .
توبه و استغفار درجاتى دارد، و اوايل آن هر چند به آخر نرسد نيز داراى فوايدى است . سهل شوشترى گفته است : بنده در هر حال چاره اى جز مولاى خود ندارد بهترين حالات او اين است كه در همه چيز به او رجوع كند، اگر گناه كرد بگويد: ((خداوندا، بر من پوشيده دار)) و هنگامى كه از گناه فراغت يافت بگويد: ((اى پروردگار من توبه مرا بپذير))، و پس از توبه بگويد: ((خداوندا، عصمت را روزى من گردان )) و چون طاعتى به جا آورد بگويد: ((خداوندا از من قبول كن ))، از او درباره استغفار كه گناهان را مى زدايد پرسيدند، پاسخ داد: اول استغفار استجابت پس از آن زارى و انابه و سپس توبه است ، استجابت از اعمال جوارح و زارى و انابه از اعمال قلوب ، توبه رو آوردن به مولاست به اين كه خلق را ترك گويد، سپس ‍ استغفار از تقصيرات خود و ناسپاسى ها و ترك شكر، در اين هنگام آمرزيده مى شود و در نزد او جاى مى گيرد و پس از آن تنهايى را اختيار كند و سپس پايدارى و بعد از آن بيان و پس از آن قرب و بعد معرفت و سپس مناجات و پس از آن خلوص بعد موالات سپس گفتگوى پنهانى و اين خلّت يعنى دوستى است ، و اين حالت در دل بنده قرار نمى گيرد مگر آنگاه كه علم خوراك ، ذكر قوام رضا توشه و توكل رفيعت او باشد، سپس خداوند به او نظر مى كند و او را به سوى عرش بالا مى برد و در مقام حاملان عرش جاى مى گيرد.
و نيز از او درباره سخن پيامبر خدا (ص ) پرسيدند كه فرموده است : ((توبه كننده دوست خداست )) پاسخ داد: توبه كننده اى دوست خداست كه همه آنچه در قول خداوند متعال آمده در او موجود باشد، آن جا كه فرموده است : (( التائبون العابدون الحامدون ...، )) (195) و گفت : دوست آن است كه در چيزى كه دوستش آن را ناخوش مى دارد وارد نشود، غرض اين است كه توبه داراى دو فايده است :
اوّل - محو گناهان تا چنان شود كه گويا هيچ گناهى نكرده است .
دوّم - رسيدن به درجات تا دوست خدا شود.
محو گناهان نيز درجاتى دارد، برخى در درجه اى قرار دارند كه اصل گناه آنها بكلى محو مى شود، و بعضى ديگر تخفيفى براى آنهاست و اين امر بستگى به درجات توبه دارد. استغفار به دل و جبران گناهان با اعمال نيك هر چند از اصرار در گناه فارغ نباشد از اوايل اين درجات است و روى هم خالى از فايده نيست و نبايد گمان كرد كه وجود آن مانند عدم آن است ، بلكه اهل شهود و ارباب قلوب به يقين مى دانند كه گفتار خداوند متعال كه فرموده است : (( فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره )) (196) راست است و هيچ ذره نيكى از اثر خالى نيست ، چنان كه اگر دانه اى جو در ترازو و اندازى در آن بى اثر نخواهد بود و اگر بى اثر باشد لازم مى آيد كه دانه دوم نيز مانند اول باشد و ترازو با خروارها جو سنگينى نشان ندهد در صورتى كه محال بودن اين امر روشن است ، بلكه كفه حسنات با اندكى كار نيك سنگينى مى شود، و كفه كارهاى بد نيز به همين گونه است . بنابراين بپرهيز از اين كه طاعات خرد را اندك شمارى و به جا نياورى ، و اين گناهان را ناچيز بدانى و از آنها پرهيز نكنى ، مانند زن كم عقلى كه در رشتن كاهلى كند و بهانه آورد به اين كه در هر ساعت به رشتن بيش از يك تار قادر نيست و از يك تار چه سودى حاصل مى شود، و آن در تهيه لباس چه تاءثيرى دارد در حالى كه اين نادان نمى داند كه البسه دنيا تار تار فراهم شده و جهان با همه فراخى و پهناورى اجسامى كه در آن است ذره ذره گرد آمده است از اين رو زارى و استغفار به قلب حسنه اى است كه به هيچ وجه نزد خداوند ضايع نمى شود، بلكه مى گويم استغفار به زبان حسنه است ، زيرا حركت زبان از روى غفلت به استغفار بهتر از حركت زبان در آن ساعت به غيبت كردن از مسلمان و يا به گفتن سخن پوچ است بلكه بهتر از خاموشى نيز مى باشد. فضيلت اين استغفار بر سكوت روشن است و تنها نسبت به عمل دل و عدم توجه آن نقصان است . به همين سبب يكى از مريدان به شيخ خود ابوعثمان مغربى گفت : در بعضى اوقات زبانم به ذكر و قرآن گويا مى شود در حالى كه دلم غافل و بى خبر است ؟ شيخ پاسخ داد: خدا را شكر كن كه يكى از اعضايت را در راه خير به كار گرفته و آن را به ذكر عادت داده و در راه شرّ به كار نبرده و بيهوده گويى را عادت آن نكرده است .
آنچه او گفته حق است ، زيرا اگر اعضاى آدمى به كارهاى نيك عادت كند تا آن حد كه اين عادت به صورت طبيعت درآيد بسيارى از گناهان از او دفع مى شود، چه كسى كه زبانش به استغفار عادت كرده اگر دروغى از كسى بشنود زبانش به آنچه بدان عادت كرده سبقت مى گيرد و (( استغفر اللّه )) مى گويد، و آن كه زبانش ‍ به ياوه گويى خود كرده زبانش به گفتن اين كه : تو چقدر احمقى و دروغ تو چقدر زشت است ، پيشى مى گيرد. همچنين كسى كه زبانش به استعاذه عادت كرده چون بشنود كه از شريرى اعمال بدى صادر شد به حكم عادت زبانش به گفتن (( نعوذ باللّه )) گويا مى شود، و اگر به ياوه سرايى خو كرده است (( لعنة اللّه )) خواهد گفت ، و در نتيجه با يكى از اين دو كلمه گنهكار مى شود و با ديگرى سلامت مى ماند، و سلامت ماندن او ثمره عادت داشتن زبان او به خير و خوبى است . اين مطلب يكى از معانى قول خداوند متعال است كه فرموده است : (( ان اللّه لا يضيع اجر المحسنين )) (197) و نيز: (( و ان تك حسنة يضاعفها، )) (198) بنگر خداوند چگونه حسنه او را مضاعف ساخته است ، چه استغفار را در حال غفلت عادت زبان او كرده تا بدين طريق شرّ غيبت و لغت و ياوه گويى را از او دفع كند. اين مضاعف كردن اندك طاعت بنده از سوى خدا در دنياست ، و مضاعف ساختن آن در آخرت بسيار بزرگ تر خواهد بود، اگر بدانند.
بنابراين بپرهيز از آن كه در طاعات به آفات و خطرات بنگرى و در نتيجه رغبت تو به عبادات كم شود، زيرا اين مكرى است كه شيطان آن را براى فريفته شدن خود رايج و مقبول گردانيده و به ايشان چنان وانمود كرده كه آنها ارباب بصيرتند و خفايا و اسرار را مى دانند و به آنها مى گويد: در ذكر زبان با غفلت دل چه خيرى است . در برابر اين مكر مردمان سه دسته اند: سبقت گيرنده به اعمال نيك ، ستمكار به خود و ميانه رو.
امّا سبقت گيرنده به اعمال نيك به شيطان مى گويد: اى ملعون راست گفتى و ليكن اين كلمه حقى است كه باطلى را از آن خواسته اى و به همين سبب تو را دو بار عذاب مى كنم ، و از دو جهت تو را زبون مى گردانم و حركت دل را بر حركت زبان اضافه مى كنم ، و اين عمل چنان باشد كه جراحت شيطان را با پاشيدن نمك روى آن درمان كرده باشند.
ستمكار مغرور به سبب كبر و خودپسندى خيال مى كند اين نكته را دريافته است ليكن از اين كه بتواند دلش را پاكيزه و از اخلاص برخوردار سازد ناتوان است با اين همه زبانش را به ذكر عادت نمى دهد و حاجت شيطان را روا مى سازد و با رشته غرور او به چاه مى رود، و مشابهت و موافقت ميان او و شيطان كامل مى گردد. چنان كه گفته اند:

(( وافق شنّ طبقه
وافقه فاعتنفه )) (199)
ميانه رو قادر نيست با شركت دادن دل در عمل دماغ شيطان را به خاك بمالد، و دريافته است كه حركت زبان نسبت به حركت دل ناقص است و معتقد شده كه كمال آن در سكوت از فضول كلام است و بدان ادامه مى دهد و از خداوند درخواست مى كند كه دل را در اعتياد به خير با زبان شريك و دمساز فرمايد.
بنابراين سبقت گيرنده به خيرات مانند بافنده اى است كه او را بر اين كار نكوهش ‍ كرده باشند و او آن را ترك و نويسندگى را اختيار كرده باشد. ستمكار مغرور مانند بافنده اى است كه شغل خود را ترك كرده و رفتگر شده باشد، و ميانه رو مانند كسى است كه از نويسندگى ناتوان شده و مى گويد بافندگى نسبت به نويسندگى كارى نكوهيده است نه نسبت به رفتگرى ، و اكنون كه از نويسندگى ناتوانم شغل بافندگى را ترك نمى گويم .
رابعه عدويه گفته است استغفار ما به استغفار بسيار نياز دارد. نبايد گمان كنى كه او از حركت زبان از جهت آن كه ذكر خدا مى گويد نكوهش مى كند بلكه او غفلت قلب را مورد سرزنش قرار مى دهد و بدين سبب خود را محتاج مى بيند كه از غفلت دلش ‍ استغفار كند نه از حركت زبانش ، زيرا اگر به زبان هم استغفار نكند نيازمند دو استغفار مى شود، نه يكى . به همين گونه بايد نكوهش نكوهيده و ستايش ستوده را فهميد وگرنه معناى گفتار گوينده صادق را كه فرموده است : ((حسنات ابرار سيئات مقربان است )) نخواهى فهميد، زيرا اين امور با مقايسه ثابت مى شود و بدون سنجش نمى توان آنها را درك كرد. بلكه بايد كمترين طاعت و كوچكترين گناه را كوچك نشمارى ، از اين رو امام جعفر صادق (ع ) فرموده است : ((سه چيز را در سه چيز پنهان كرده است : رضايش را در طاعتش ، پس چيزى از طاعتش را كوچك ندانيد شايد رضايش در آن باشد، غضبش را در معصيتش پس چيزى از معصيت او را حقير نشماريد شايد خشمش در آن باشد، و ولايت خود را در بندگانش پنهان كرده است هيچ كسى را كوچك به حساب نياوريد شايد او ولىّ خدا باشد)).
ركن چهارم - در داروى توبه و طريقه گشودن عقده اصرار بر گناه
بدان مردمان بر دو قسم اند:
اوّل - جوانى است كه هيچ گونه هوس هاى جوانى در او نيست و براساس نيكى و دورى از بدى پرورش يافته و بزرگ شده و همان است كه پيامبر خدا (ص ) درباره اش فرموده است : ((خداوند خشنود مى شود از جوانى كه در او هوس ‍ جوانى نيست ))، (200) و وجود اين گونه جوانان كمياب و نادر است . قسم دوم كسى است كه از ارتكاب گناه بدور نيست و اينان دو دسته اند: اصرار كنندگان بر گناه و توبه كنندگان ، مقصود ما در اين جا اين است كه راه گشودن عقده اصرار هر گناه را بيان و درمان آن را ذكر كنيم :
بدان شفاى توبه جز به دارو حاصل نمى شود و كسى كه به درد آگاهى ندارد بر درمان آگاه نيست . معناى درمان شكستن و از ميان بردن اسباب و عوامل درد است ، چه هر دردى به سببى پديد آمده و درمان آن دفع و ابطال آن سبب است ، و هر چيزى تنها به وسيله ضد آن باطل مى شود. علت اصرار بر گناه جز غفلت و شهوت نيست و ضد غفلت علم و ضد شهوت شكيبايى بر قطع انگيزه هاى آن است . غفلت سرچشمه خطاهاست چنان كه خداوند متعال فرموده است : (( اولئك هم الغافلون ، لا جرم اءنهم فى الا خرة هم الخاسرون . )) (201) بنابراين داروى توبه تنها معجونى است كه از شيرينى علم و تلخى صبر سرشته شده باشد همان گونه كه سركنكبين از شيرينى شكر و ترشى سركه فراهم مى شود و هر يك از اين دو جزء براى غرض خاصى به كار مى رود، ليكن تركيب آنها اسبابى را كه برانگيزنده صفرا است از ميان مى برد. به همين نحو بايد طريق درمان دل از بيمارى اصرار بر گناه مشخص و شناخته شود؛ و چنان كه گفتيم داروى اين درد از دو جزء يا دو اصل تركيب يافته كه يكى علم و ديگرى صبر است و ناگزير بايد آنها را توضيح داد.
اصل اوّل علم است ، اگر گفته شود آيا هر علمى عقده اصرار بر گناه را مى گشايد يا ناگزير از علمى مخصوص است ؟
پاسخ اين است كه بدانى همه علوم داروهاى بيمارى هاى دلند ليكن هر يك از اين بيمارى ها علمى خاصّ خود دارد چنان كه دانش پزشكى به طور كلى براى همه بيمارى هاى تن سودمند است امّا هر بيمارى دانشى ويژه خود دارد. بيمارى اصرار نيز به همين گونه است ، و ما بايد بخصوص همين دانش را بيان كنيم ، و براى اين كه فهم آن آسان تر و به ذهن نزديك تر باشد آن را از طريق مقايسه با بيمارى تن شرح و توضيح مى دهيم ، لذا مى گويم : بيمار نياز دارد به اين كه چهار امر را تصديق كند:
اوّل - به اجمال تصديق كند كه بيمارى و تندرستى اسبابى دارد كه با اختيار و به ترتيبى كه (( مسبب الاسباب )) آنها را مرتب كرده مى توان به آنها رسيد، و اين همان ايمان به اصل دانش پزشكى است ، و هر كس بدان اعتقاد نداشته باشد به درمان مشغول نمى شود و سزاوار هلاكت است . معادل اين ايمان در دانشى كه ما در صدد بيان آنيم ايمان به اصل شرع است ، و آن عبارت از اين است كه معتقد باشد سعادت در آخرت سببى دارد كه آن فرمانبردارى و طاعت است ، و شقاوت در آخرت نيز داراى علتى است و آن معصيت و نافرمانى خداست ، ايمان به اصل شرايع همين است . اين ايمان را بايد حتما يا از طريق تحقيق و يا از راه تقليد به دست آورد و هر دو راه از طريق ايمان است .
دوم - آن كه بيمار ناگزير است به پزشك معينى اعتقاد پيدا كند كه او به دانش ‍ پزشكى آگاه و در آن ماهر و آنچه در اين باره مى گويد صادق است ، دروغ نمى گويد و تزوير به كار نمى برد، چه صرف ايمان او به اصل دانش پزشكى بدون ايمان مذكور براى او سودى ندارد، و معادل اين اعتقاد در علمى كه ما مشغول بيان آنيم داشتن يقين به صدق پيامبر خدا (ص ) و ايمان به اين كه قول او حق و راست است و هيچ گونه دروغ و خلاف در آن نيست .
سوّم - بيمار چاره اى ندارد جز كه به سخنان پزشك كه او را به اجمال از خوردن چيزهايى كه براى او زيان دارد مى ترساند گوش فرا مى دهد به طورى كه از ترك پرهيز بيمناك شود و شدت بيم او را به رعايت پرهيز وادار سازد. معادل اين امر در دين گوش دادن به آيات و اخبارى است كه مشتمل بر ترغيب به تقوا و پرهيز از ارتكاب گناه و ترك پيروى از هوس ها و تصديق همه چيزهايى است كه به گوش او رسانيده شده است ، بى آن كه شك و ريبى در آنها داشته باشد تا بدين وسيله ترسى در او پديد آيد كه صبر را كه ركن ديگر درمان است در او نيرومند سازد.
چهارم - سخنان پزشك را در آنچه اختصاص به بيمارى او دارد و در آنچه بر او لازم است از آنها پرهيز كند بخوبى بشنود تا همه آنچه براى او زيان دارد اعم از افعال و احوال و خوردنى ها و آشاميدنى ها بر او معلوم گردد، چه بر هر بيمارى پرهيز از همه چيز لازم نيست و هر دوايى براى هر بيمارى سودمند نمى باشد، بلكه هر دردى علمى خاصّ و علاجى مخصوص دارد. معادل آن در دين آن است كه هر بنده اى به هر شهوت و گناهى دچار نمى شود بلكه هر مؤ منى گناه يا گناهان مخصوص دارد، نياز او در حال دين است كه بداند خلافى را كه مرتكب مى شود گناه است سپس ‍ آفات گناهان و اندازه زيان آنها را در دين بداند، و پس از آن بداند چگونه بايد در برابر آنها صبر و پايدارى كند، و بعد از آن به چگونگى زدودن گناهان پيشين خود علم پيدا كند. اينها علوم و دانايى هايى است كه آنها را تنها پزشكان دين مى دانند، اين پزشكان همان عالمانند كه وارثان پيامبرانند. گنهكار هنگامى كه گناه خود را دانست بر اوست كه به پزشك مراجعه و بخواهد كه او را معالجه كند و اين پزشك همان عالم دينى است ، و اگر نداند آنچه را مرتكب شده گناه است بر عالم است كه خلاف او را به او بشناساند، و آن بدين صورت تحقق مى يابد كه هر عالمى آموزش ‍ تعاليم دينى مردم سرزمين يا شهر يا محله يا مسجد يا زيارتگاهى را به عهده گيرد، و آنچه بدانها سود يا زيان مى رساند، و آنها را خوشبخت يا بدبخت مى گرداند به آنان بياموزد، و صبر نكند تا آنها از او بپرسند بلكه سزاوار است مردم را به سوى خود فرا خواند، چه عالمان وارثان پيامبرانند و پيامبران نادان ها را به حال خود رها نمى كردند بلكه آنها را به مجامع خود دعوت مى كردند، و در ابتدا بر در خانه هاى آنها مى رفتند و يكايك آنها را مى طلبيدند و راه راست را به آنان گوشزد مى كردند. چه بيمار دلان بيمارى خود را نمى شناسند همچون كسى كه پيسى در صورتش ‍ پديدار شده و آينه اى به همراه ندارد. او بيمارى خود را نخواهد شناخت مگر آن كه ديگرى آن را به او معرفى كند. اين امر بر همه عالمان واجب عينى است . همچنين بر پادشاهان واجب است در هر روستا و هر كويى فقيهى ديندار منصوب كنند تا احكام دين را به مردم بياموزد، زيرا مردمان نادان به دنيا مى آيند و چاره اى نيست جز اين كه دعوت اسلام به آنها تبليغ و اصول و فروع دين به آنها آموخته شود. دنيا بيمارستان است ، در شكم زمين جز مرده و بر پشت آن جز رنجور نيست ، بيمارى دل سخت تر از رنجورى تن است ، عالمان پزشك و پادشاهان فرمانروايان اين بيمارستانند، هر بيمارى با مداواى عالم درمان نشود به حاكم سپرده مى شود تا او را از شرارت باز دارد، چنان كه پزشك بيمارى را كه پرهيز نمى كند، يا ديوانه را به سرپرست او مى سپارد تا ديوانه خود را غل و زنجير كند و شرّ او را از خودش و ديگر مردم برطرف كند. اين كه بيمارى دل ها بيش از بيمارى بدن هاست به سه علت است :
اوّل - آن كه بيمار دل نمى داند كه بيمار است .
دوم - فرجام كسى كه دلش بيمار است در اين جهان مشاهده نمى شود، برخلاف آن كه تنش بيمار است كه پايان كار او مرگ است و آن چيزى است كه ديده مى شود و طبايع از آن نفرت دارد، و آنچه پس از مرگ واقع مى شود و نيز عاقبت گناه كه مرگ دل است نيز در اين جهان مشهود نيست ، از اين رو نفرت از گناه كم است هر چند مرتكب آن مى داند كه گناه است ، به همين سبب ديده مى شود كه آن كه دلش بيمار است بر فضل خدا تكيه مى كند و آن كه تنش رنجور است بى آن كه بر لطف خداوند اعتماد كند به درمان آن مى كوشد.
سوّم - كه دردى سخت و دشوار است اين است كه پزشكان ناياب شده اند، چه پزشكان اين درد عالمانند در اين روزگار خود به دردى سخت و دشوار دچار گشته اند و از درمان آن وامانده اند امّا همگانى بودن اين بيمارى مايه تسلى آنها شده به طورى كه نقصان آنها ظاهر نمى شود از اين رو ناگزير شده اند كه مردم را گمراه كنند و به آنها چيزهايى بگويند كه بر بيمارى آنها بيفزايد، درد كشنده محبت دنياست و اين درد بر پزشكان چيره شده و نمى توانند مردم را از آن بترسانند از بيم اين ننگ كه مبادا به آنها بگويند: چرا ما را به اين درمان دستور مى دهيد و با سرايت آن شديد و دارو ناياب و خلق بر اثر فقدان پزشك در شرف نابودى است ، بلكه پزشكان به طرق مختلف به گمراه كردن مردم مشغولند، كاش اينان كه اصلاح نمى كنند افساد نكنند، و نيز اى كاش خاموش شوند و سخن نگويند؛ زيرا هنگامى كه سخن بگويند براى آنها چيزى مهم تر از آن نيست كه بر رغبت عوام در شنيدن سخنان خود بيفزايند و دل آنها را به دست آورند و به اين مقصود نمى رسند جز اين كه بر اميد آنها و غلبه دادن اسباب رجا بيفزايند و دلايل رحمت حق تعالى را ذكر كنند، زيرا اين سخنان در گوش ها لذيذتر و در طبايع دلنشين تر است ، و مردم در حالى كه مجالس ‍ وعظ آنها را ترك مى كنند كه بر ارتكاب گناه دليرتر و اعتماد آنها به فضل و بخشش ‍ خداوند بيشتر شده است . و هرگاه پزشك نادان با خائن باشد با دارو بيمار را هلاك مى كند، چه آن را در محل خود به كار نمى برد، خوف و رجا دو دارويند ليكن براى دو تن كه بيمارى آنها ضد يكديگر باشد، امّا كسى كه خوف از خدا بر او غلبه يافته تا آن جا كه از دنيا بكلى دورى گزيده و خود را به چيزهايى كه توان آنها را ندارد مكلف ساخته و زندگى را بكلى بر خود تنگ كرده بايد با ذكر اسباب رجا شدت خوف او را شكست و وى را به اعتدال باز گردانيد. همچنين كسى كه بر گناه اصرار دارد و آرزومند توبه است ليكن به سبب بزرگ شمردن گناهانى كه در سابق مرتكب شده و حكم ياءس و نوميدى ، از توبه امتناع مى كند نيز درمان او به ذكر اسباب رجا و اميد است تا به قبول توبه اميد بندد و توبه كند. ليكن مغرورى كه در ارتكاب گناه بى پروا و گستاخ شده است معالجه او از طريق ذكر اسباب رجا مانند آن است كه به اميد شفاء گرمى مزاج را با عسل درمان كنند، و اين روش نادان و گمراهان است . بنابراين فساد پزشكان درد دشوارى است كه به هيچ روى درمان پذير نيست .
اگر بگويى : طريقه اى را كه موعظه گو براى وعظ بايد در پيش گيرد بيان كن .
پاسخ آن است كه بدانى جواب اين سؤ ال طولانى است و بيان كامل آن ممكن نيست ، آرى ما به طرق مختلفى كه در گشودن عقده اصرار و وادار كردن مردم به ترك گناه سودمند است اشاره مى كنيم و آنها چهار طريق است :
اوّل - موعظه گو آياتى را كه در قرآن آمده و گنهكاران و سركشان را از نافرمانى بيم مى دهد و روايات و اخبارى را كه حاكى اين مطلب است ذكر كند، از قبيل آنچه پيامبر خدا (ص ) فرموده است : (202) ((هيچ روزى نيست كه صبح آن برآيد و شفق آن فرو شود جز اين كه دو فرشته به چهار آواز با يكديگر سخن مى گويند يكى از آن دو مى گويد: كاش اين مردم آفريده نشده بودند؛ دومى مى گويد: اكنون كه آفريده شده اند كاش مى دانستند براى چه آنها را آفريده اند؛ بار ديگر اولى مى گويد: حال كه نمى دانند براى چه آفريده شده اند كاش به آنچه مى دانند عمل كنند))، و در روايتى است : ((بنشينند و آنچه را دانسته اند مذاكره كنند، ديگر بار دومى مى گويد: اكنون كه به آنچه مى دانند عمل نمى كنند كاش از عملكرد خود توبه مى كردند)). يكى از پيشينيان گفته است : (203) و نيز يكى ديگر گفته است : هيچ بنده اى گناهى نمى كند جز اين كه محل گناه او در زمين از خدا اجازه مى خواهد كه او را فرو برد، و آسمانى كه سقف اوست اجازه مى خواهد كه بر روى او درافتد خداوند به زمين و آسمان مى فرمايد از بنده من دست باز داريد و او را مهلت دهيد، چه شما او را نيافريده ايد و اگر او را آفريده بوديد به او رحم مى كرديد؛ شايد او توبه كند و من او را بيامرزم ؛ باشد كه اعمال شايسته به جا آوردن و من سيئات او را به حسنات مبدل كنم و اين معناى قول حق تعالى است كه فرموده است : (( ان اللّه يمسك السماوات و الارض اءن تزولا و لئن زالتا ان امسكهما من اءحد من بعده . )) (204)
احاديث و اخبار در نكوهش گناهان و ستايش توبه كاران از شماره و بيرون است و موعظه گو اگر وارث پيامبر (ص ) است بايد در وعظ خود از آنها بهره بسيار گيرد، چه پيامبر خدا (ص ) دينار و درهمى به جا نگذاشت و علم و حكمت به جا گذاشت و هر عالمى به اندازه آنچه از اينها به وى رسيده از او ارث برده است .
دوم - بيان سرگذشت پيامبران و پيشينيان و مصايبى كه به سبب گناه بر آنها گذشته است و ذكر آنها در دل هاى مردم بسيار مؤ ثر و سود آنها آشكار است مانند چگونگى احوال آدم (ع ) و گناه او و آنچه پس از اخراج از بهشت ديد تا آن جا كه روايت شده است هنگامى كه از ميوه درختى كه از آن نهى شده بود تناول كرد حلّه هاى بهشتى از تن او پريد و عورت او آشكار شد، و تاج و پيشانى بند از روى او شرم كردند بالا روند جبرئيلى بيامد و تاج را از سر او برگرفته و پيشانى بند را باز كرد، از بالاى عرش ‍ ندا رسيد كه از جوار من دور شويد، چه كسى كه نافرمانى من مى كند در جوار من نخواهد بود. آدم (ع ) در حالى كه مى گريست به حوّا نگريست و گفت : اين نخستين شومى گناه است كه ما را از جوار دوست بيرون كرد.
در اسرائيليات آمده است : مردى زنى را از شهر ديگر به همسرى گرفت و غلام خود را فرستاد تا او را بياورد. آن زن بدان غلام مايل شد و او را به خود فرا خواند. آن غلام در برابر او مجاهده و از اجابت خواست او امتناع كرد. حق تعالى به بركت تقوايش او را مقام پيامبرى داد، و يكى از پيامبران بنى اسرائيل شد. در داستان هاى موسى (ع ) آمده است كه او به خضر (ع ) گفت : به چه سبب خداوند تو را بر علم غيب آگاه گردانيده است ؟ پاسخ داد: به سبب آن كه گناه را به خاطر او ترك كردم . و نيز روايت شده است كه خداوند به يعقوب (ع ) وحى فرمود: آيا مى دانى چرا ميان تو و فرزندت يوسف جدايى انداختم ؟ عرض كرد: نه ، فرمود: به سبب آن كه به برادرانش گفتى بيم دارم گرگ او را بخورد، چرا بر او از گرگ بيمناك شدى و به من اميد نداشتى ؟ چرا غفلت برادرانش را در نظر گرفتى ، و حفظ مرا از او در نظر نياوردى ؟. همچنين هنگامى كه يوسف به نديم پادشاه گفت : مرا نزد پادشاه خود ياد كن ، خداوند فرمود: (( فاءنساه الشيطان ذكر ربه فلبث فى السجن بضع سنين . )) (205)
امثال اين حكايات بسيار است ، و قرآن و اخبار افسانه گويى نكرده اند بلكه غرض از آنها كسب عبرت و بينش است تا دانسته شود كه از گناه صغيره پيامبران چشمپوشى نشده چه رسد به گناه كبيره ديگران . آرى از سعادت آنها بود كه مجازاتشان در دنيا قرار داده شد و به آخرت موكول نگرديد، و به بدبختان مهلت داده مى شود كه هر چه بر گناهان خود بيفزايند براى آن كه عذاب آخرت سخت تر و بزرگ تر است . اين نيز از جمله مطالبى است كه بايد آن را مكرر به اصرار كنندگان در گناه گوشزد كرد زيرا در برانگيختن انگيزه هاى توبه سودمند است .
سوّم - براى آنها بيان كند كه تعجيل در مجازات گناه در دنيا همواره مورد انتظار است ، و همه مصيبت ها و بدبختى هايى كه به بنده مى رسد به سبب جنايات اوست . بسا آن كه بنده در امر آخرت سهل انگارى كند و به سبب نادانى از مجازات الهى در دنيا بيشتر بترسد و بايد او را از اين امر بيم داد، چه غالبا شومى همه گناهان در دنيا خيلى زود دامنگير انسان مى شود تا آن جا كه به سبب گناه روزى بر بنده تنگ مى شود و موقعيت او از دل ها ساقط مى گردد، و دشمنانش بر او چيره مى شوند. پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((بنده به سبب گناهى كه مى كند از روزى محروم مى شود.)) (206) ابن مسعود گفته است : من گمان مى كنم بنده بر اثر گناهى كه مرتكب مى شود علم را فراموش مى كند، و همين معناى قول پيامبر خدا (ص ) است كه فرموده است : ((كسى كه گناهى مى كند عقلى از او جدا مى شود كه هرگز به او باز نمى گردد)).(207)
يكى از پيشينيان گفته است : لعنت تنها روسياهى و نقصان مال نيست بلكه لعنت آن است كه از گناهى بيرون نيايى جز اين كه در گناهى نظير آن و يا بدتر از آن درافتى و مطلب چنان است كه وى گفته ، زيرا لعنت به معناى راندن و دور كردن است و هنگامى كه انسان توفيق كار نيك نيابد و اسباب كار بد برايش فراهم شود رانده و دور گردانيده شده است و محروميت از روزى توفيق بزرگترين محروميت است . هر گناهى كه انسان مرتكب مى شود آن انگيزه اى براى گناه ديگرى است و بدين ترتيب گناهش مضاعف مى شود و در نتيجه از روزى سودمند خويش كه عبارت از همنشينى با عالمان كه مخالفان گناهند و از مجالست صالحان كه گنهكار را دشمن مى دارند محروم مى شوند. در خبر آمده است : ((آنچه را در روزگار خود نمى پسنديد به سبب آن است كه اعمال خود را دگرگون كرده ايد)) (208) و نيز در خبر است كه : ((كمتر كارى كه با بنده مى كنيم به هنگامى كه شهوتش را بر طاعت من برگزيند آن است كه او را از لذت مناجات با خودم محروم مى كنم )).
مى گويم : اين خبر از طريق خاصّه (شيعه ) نيز روايت شده است ، در كافى از امام صادق (ع ) نقل شده كه : امير مؤ منان (ع ) درباره قول خداوند متعال : (( و ما اءصابكم من مصيبة فبما كسبت اءيديكم و يعفو عن كثير )) فرموده است : هيچ رگى نمى پيچد و سنگى اصابت نمى كند و گاهى نمى لغزد و خراش چوبى (به بدن ) نمى رسد جز به سبب گناهى است ، و آنچه خدا عفو مى كند بيشتر است )).(209)
و نيز از آن حضرت روايت شده است كه امير مؤ منان (ع ) فرموده است : ((ترك گناه آسان تر از طلب توبه است ، چه بسا لحظه اى شهوت كه اندوهى دراز به جا مى گذارد، مرگ رسوايى دنياست و آن براى هيچ خردمند و خوشحالى به جا نگذاشته است )).(210)

 

next page

fehrest page

back page