راه روشن ، جلد هفتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۲ -


وجوب توبه همگانى است
بر همه افراد در همه احوال واجب است و هيچ كس از آن مستثنا نيست .
بدان ظاهر كتاب خدا بر همين مطلب دلالت دارد، زيرا فرموده است : (( و توبوا الى اللّه جميعا ع(( (28) اين خطايى عام و همگانى است . بينش انسان نيز همين را حكم مى كند؛ چه معناى توبه بازگشت از راهى است كه انسان را از خداوند دور و به شيطان نزديك مى سازد و گمان نمى رود اين كار جز از خردمند ساخته باشد، و نيروى خود تنها پس از تكامل غريزه شهوت و غضب و ديگر صفات ناپسندى كه وسايل شيطان براى گمراه كردن انسانند كمال مى يابد؛ چه عقل زمانى كامل مى شود كه انسان به چهل سالگى نزديك شده باشد، و اصل و مايه آن به هنگام بلوغ حاصل ، و مبادى و اصول آن پس از گذشت هفت سال ظاهر مى شود. شهوات سپاه شيطانند و عقول لشكريان فرشتگان اينها هنگامى كه در يك جا گرد آيند ناگزير جنگ ميان آنها بر پا مى شود، زيرا آنها با هم كنار نمى آيند و ضد يكديگرند. تضاد آنها مانند تضاد شب و روز و نور و ظلمت است ، و هر زمان يكى از آنها چيره شود ناگزير ديگرى مقهور و سركوب مى گردد.
هرگاه شهوات در روزگار نوجوانى و جوانى پيش از آن كه عقل كامل يابد تكميل شود سپاه شيطان سبقت مى گيرد و بر هدف چيره مى شود و دل به آن انس مى يابد و ناچار مقتضيات شهوات عادت او مى شود، و اين امر بر او غلبه مى يابد به گونه اى كه جدا شدن و دل كندن از آن براى دشوار مى گردد. سپس عقل با لشكرش كه حزب خدا و رهايى بخش دوستان او از چنگ دشمنانش مى باشد كم كم فرا مى رسد در اين موقع هرگاه سپاه عقل تقويت و تكميل نشود كشور قلب بكلى تسليم شيطان مى شود، و آنچه را آن ملعون وعده داد برآورده مى كند، در آن جا كه گفته است : (( لا حتنكن ذريته الا قليلا. )) (29) اگر عقل قوت و كمال يابد نخستين كار او ريشه كن كردن سپاه شيطان از طريق درهم شكستن شهوات و دورى جستن از عادات بد، و باز گردانيدن طبع با قهر و غلبه به سمت عبادات خواهد بود، و توبه هم معنايى جز اين ندارد. در واقع اين امر بازگشت از راهى است كه راهنماى آن شهوت و نگهبان آن شيطان است به راه خدا. بى شك در عالم وجود هيچ انسانى نيست جز اين كه شهوتش بر خودش پيشى دارد، و در طبيعتش غريزه اى كه سرمايه كار شيطان است بر غريزه اى كه دستمايه فرشتگان است مقدم مى باشد؛ بنابراين بازگشت از اعمال گذشته كه در جهت كمك به هوس ها و شهوت ها صورت گرفته بر هر انسانى ضرورى است .
در اين صورت كسى كه در حال كفر و جهل و حد بلوغ رسد بر او واجب است از كفر و جهل خود توبه كند، و آن كه به پيروى از پدر و مادرش در حال مسلمانى بالغ شده ليكن از حقيقت اسلام خود بى خبر است بر اوست كه با فهميدن معناى اسلام از غفلت خود تايب شود، زيرا مادام كه خود مسلمان نگردد اسلام پدر و مادرش به حال او سودى ندارد؛ و اگر اين معنا را فهميد بر او واجب است از خوى و روش ‍ خود در پيروى از شهوات بدون هيچ مانع باز گردد، و در امساك و بخشش و عمل و ترك آن در قالب حدود و احكام الهى اقدام كند، و اين امر از سخت ترين مراحل توبه است و بسيارى در اين راه درمانده و نابود شده اند، و همه اينها رجوع و توبه به شمار مى آيد. بنابراين آشكار شد كه توبه نسبت به هر شخصى واجب عينى است ، و تصور نمى رود بشرى از آن بى نياز باشد، همچنان كه آدم ابوالبشر از آن بى نياز نشد، و بى شك وجود فرزند هرگز گنجايش چيزى را كه وجود پدر گنجايش آن را نداشته است ، دارا نيست .
امّا بيان وجوب توبه به طور مداوم و در همه حالات براى اين است كه هر بشرى از ارتكاب گناه به وسيله اعضا و جوارح خود فارغ نيست ؛ و اگر برخى احوال از گناه به وسيله اعضاى خود فارغ باشد از انديشه گناه توسط قلب رها نيست ؛ و چنانچه از انديشه گناه هم آزاد باشد از وساوس شيطان به سبب القاى خطورات پراكنده اى كه انسان را از ياد خدا غافل مى كند رها نيست ؛ و اگر از اين هم آزاد باشد از غفلت و قصور در خداشناسى و تحصيل علم به صفات و آثار او خالى نيست . همه اينها نقص است و معلول اسبابى است و ترك اين اسباب به وسيله اشتغال به اضداد آنها و بازگشت از آن راه و درآمدن در راهى كه ضد آن است ميسر مى باشد. مراد از توبه همين رجوع و بازگشت است ، و گمان نمى رود هيچ انسانى از اين نقايص خالى باشد، بلكه تفاوت آنها در اندازه و مقدار اين نقايص است . امّا در مورد اصل توبه و آن امرى است كه ناگزير بايد انجام شود، و در اين باره پيامبر (ص ) فرموده است : ((بر دل من پرده اى افكنده مى شود تا آن جا كه در شبانه روز هفتاد بار استغفار مى كنم .)) (30) از اين رو خداوند آن حضرت را گرامى داشته و فرموده است : (( ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر )) (31) و هرگاه حال پيامبر خدا (ص ) چنين باشد حال ديگران چگونه خواهد بود!
مى گويم :
در كتاب (( قواعد العقائد )) از بخش عبادات بيان كرديم كه گناه پيامبران و اوصياى آنها (ع ) از قبيل گناهان ما نيست ، بلكه آن ترك دوام ذكر و اشتغال به مباحات است . و اين كار باعث محروميت آنان از مزيد اجر و پاداش مى باشد. در كافى به سند حسن از على بن رئاب روايت شده كه گفته است : از اباعبداللّه (ع ) درباره قول خداوند متعال پرسيدم كه فرموده است : (( و ما اءصابكم من مصيبة فبما كسبت اءيديكم و يعفوا عن كثير )) آيا آنچه به على (ع ) و پس از وى به خاندانش رسيد به سبب اعمال آنها بوده است در حالى كه آنان خاندان طهارت و عصمت بوده اند؟ فرمود: ((پيامبر خدا در شبانه روز صد بار به درگاه خدا توبه و استغفار مى كرد بى آن كه گناهى كرده باشد، همانا خداوند دوستانش را به مصايب مخصوص دچار مى كند. تا آنان را در برابر تحمل مصايب اجر و پاداش دهد، بى آن كه گناهى مرتكب شده باشند))؛ (32) يعنى گناهى مانند گناهان ما.
و نيز به سند خود از ابى بصير از ابى عبداللّه (ع ) روايت كرده كه گفته است : ((از آن حضرت درباره آيه : (( فاذا قراءت القران فاستعذ باللّه من الشيطان الرجيم . انه ليس ‍ له سلطان على الذين امنوا و على ربهم يتوكلون )) (33) پرسيدم ، فرمود: اى ابا محمّد به خدا سوگند سلطه شيطان نسبت به مؤ من بر بدن اوست و بر دينش ‍ سلطه اى ندارد. شيطان بر ايوب مسلط شد و خلقتش را زشت و بدنما كرد امّا بر دينش سلطه نيافت ، و گاهى بر بدن هاى مؤ منان تسلط مى يابد بدون اين كه بر دين آنها سلطه و قدرت بيابد)).
غزالى مى گويد :
اگر بگويى روشن است كه خيالات و اوهامى كه عارض قلب مى شود نقص است و كمال انسان در رهايى او از اينهاست ، همچنين قصور در معرفت كنه جلال الَّهى نقص است ، و هر قدر بر معرفت آدمى افزوده شود بر كمال او افزوده مى شود، و انتقال از مراحل نقصان به سمت كمال رجوع و بازگشت است و رجوع و بازگشت همان توبه است ، و اينها همه فضيلتند نه فريضه ، و گفتن اين توبه در همه احوال واجب است اطلاق دارد، در حالى كه توبه از اين امور واجب نيست ، زيرا رسيدن به درجات كمال در شرع واجب نشده است . بنابراين مراد از اين كه توبه در همه احوال واجب است چيست ؟ اينك بدان همان گونه كه پيش از اين گفته شد انسان اصولا و بر حسب فطرت از ميل به پيروى از شهوات خالى نيست ، و معناى توبه تنها ترك اين شهوات نمى باشد بلكه توبه كامل عبارت از جبران اعمال گذشته و هر شهوتى است كه انسان پيروى كرده ، و از آن غبار ظلمتى بر دلش نشسته است ، همان گونه كه از نفس انسان بخار تيره اى بر مى خيزد و بر روى صفحه صاف آينه مى نشيند و در صورت تراكم به صورت زنگار در مى آيد، همچنين اگر تيرگى شهوات بر روى هم انباشته شود صفحه دل چركين و دچار زنگ مى شود، چنان كه خداوند متعال فرموده است : (( كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون )) (34) و چون چرك و زنگار تراكم پيدا كند جزء سرشت او مى شود و بر دل او نقش مى بندد، همچون پليدى هايى كه بر صفحه آينه مى نشيند كه اگر متراكم شود و ديرى بگذرد در جرم آهن فرو مى رود و آن را تباه مى سازد، و ديگر قابل صيقل زدن و زدودن زنگ نيست و اين پليدى جزء وجود او مى شود. براى جبران پيروى از شهوات ترك آنها در آينده كافى نيست بلكه ناگزير بايد زنگارهايى كه بر صفحه دل نقش بسته زدوده گردد؛ همچنان كه براى ظهور صور در آينه قطع نفس و بخاراتى كه صفحه آينه را تيره مى سازد.
به آينده موكول كردن بى آن كه هم اكنون زنگارهايى را كه بر آن نقش بسته بزدايند كفايت نمى كند؛ و همان گونه كه گناهان و شهوات ظلمت و تيرگى بر مى خيزد و سرزمين دل را فرا مى گيرد، از طاعات و ترك شهوات نيز انوارى به تابش در مى آيد و بر اثر تيرگى هاى گناه از ميان مى رود. سخن پيامبر (ص ) كه : ((به دنبال كار بد كار نيك انجام دهيد تا آن را بزدايد)) (35) اشاره به همين مطلب است . بنابراين بنده در هيچ حالى از احوال بى نياز نيست از اين كه آثار گناهان خود را با به جا آوردن حسنات و كارهاى نيكى كه ضد آنها باشد از دل خويش محو كند. البته اين امر در مورد كسى است كه نخست دل او صفا و جلاى خود را يافته و سپس به سبب عوارضى تيرگى پيدا كرده است . امّا آن كه در نخستين مرحله صيقل دادن دل است كار او به درازا مى انجامد، زيرا زدودن زنگار از چهره آينه مانند ساختن خود آينه نيست و صيقل دادن دل كارهاى طولانى و وقفه ناپذير لازم دارد و همه آنها به توبه باز مى گردد.
امّا در پاسخ گفتار تو كه به اينها واجب گفته نمى شود، بلكه آنها فضيلت كمالند بايد بدانى كه واجب را دو معناست : يكى همان است كه مورد فتواى شرع مى باشد، و همه مردمان در برابر آن وظايفى مشترك دارند كه اگر همگى اين وظايف را انجام دهند هرگز جهان ويران نمى شود. ليكن اگر همه مردم مكلف شوند آن چنان كه سزاوار است از خداوند بترسند و تقواى الَّهى داشته باشند، امور معيشت و زندگى تعطيل و دنيا بلكى متروك و همين امر به بطلان تقوا منجر خواهد شد، زيرا چنانچه امور معيشت تباه شود كسى در راه تقوا تلاش نخواهد كرد، بلكه مشاغلى از قبيل بافندگى و كشاورزى و ناتوانى كه مورد احتياج آحاد مردم است مردم است همه عمر آنها را مصروف خود خواهد داشت . بنابراين از اين نظر هيچ يك از درجاتى كه ذكر شد واجب نيست . امّا واجب دوم همان است كه براى رسيدن به قرب مطلوب در درگاه بارى تعالى و احراز مقام محمود ميان صديقان از آن گريزى نيست ، و براى دست يافتن به آن توبه از همه آنچه ذكر كرديم واجب است ؛ چنان كه اگر كسى بخواهد نماز مستحبى به جا آورد طهارت بر او واجب است زيرا جز با طهارت نمى توان نماز گزارد. امّا كسى كه به نقصان و حرمان از ثواب نماز مستحبى خشنود است طهارت به خاطر آن بر او واجب نيست ، همان گونه كه گفته مى شود چشم و گوش و دست و پا شرط وجود انسان است ، يعنى اگر آدمى بخواهد انسان كاملى باشد كه از انسانيت خود سود برد و به وسيله آن در دنيا به درجات عالى برسد مشروط است به اين كه اعضاى مذكور را داشته باشد. ليكن اگر كسى به صرف زنده بودن قانع و به اين كه مانند لاشه اى بر چوبه قصاب و يا همچون تكه پارچه اى بدو افتاده باشد ديگر براى چنين زندگى چشم و دست و پا شرط نيست . بنابراين واجباتى كه مورد فتواى عموم علماست انسان را به سر منزل نجات مى رساند؛ واصل نجات مانند اصل حيات است ، و سعادت هايى كه به وسيله آنها نجات و رستگارى فراهم مى شود به منزله اعضا و آلاتى است كه توسط آنها حيات و زندگى به دست مى آيد. تلاش پيامبران و اولياى الَّهى و دانشمندان و بزرگان يكى پس از ديگرى در اين راه به كار رفته و فعاليت آنها بر اين محور دور مى زده و نسبت به آن حرص و رغبتى شديد داشته اند؛ و براى همين هدف ، يعنى رسيدن به سر منزل رستگارى بوده كه همه خوشى ها و لذات دنيا را ترك كرده اند؛ تا آن جا كه عيسى (ع ) به هنگام خوابيدن سر بر سنگ گذاشت ، شيطان نزد او آمد و گفت : آيا دنيا را براى آخرت ترك نكرده بودى ؟ عيسى (ع ) گفت : آرى مگر چه شده است ؟ شيطان گفت : سر بر سنگ گذاشتن خوشى و تنعم به دنياست ، چرا سرت را بر زمين نمى گذارى ؟ عيسى (ع ) سنگ را به دور انداخت و سرش را بر روى زمين گذاشت تا از تنعم و رفاه توبه كرده باشد.
آيا عيسى (ع ) نمى دانست در عموم فتواها سر بر زمين گذاشت واجب نيست ؟ پس ‍ در احوال اينان تاءمّل كن ، همان هايى كه از همه خلايق به خدا و راه خدا و مكر خدا و موارد غرور به خدا داناتر و آگاه تر بودند، و مبادا كه حتّى يك بار زندگى دنيا تو را بفريبد، و زنهار بلكه هزار بار زنهار، كه شيطان تو را فريب دهد. اينها اسرارى است كه هر كس عبير آنها را بوييده دانسته است كه توبه نصوح در هر نفس زدنى براى عبد سالك واجب است ، هر چند به اندازه نوح پيامبر (ع ) عمر او به درازا كشد، و مى داند كه توبه بى هيچ مهلت و فرصتى واجب فورى است . راست است آن كه گفته است : اگر خردمند در طول باقيمانده عمر خويش جز بر عمر گذشته خود نگريد كه آن را در غير طاعت خداوند صرف كرده بجاست ، و سزاوار است كه تا زمان مرگ از آن دچار غم و اندوه باشد و معلوم نيست حال كسى كه آينده عمر خويش را مانند گذشته در جهل و نادانى به سر مى برد چگونه خواهد بود. اين سخن براى آن گفته شده است كه فى المثل اگر خردمند گوهر نفيسى را دارا باشد، و آن را بى آن كه سودى عايد او شود از دست دهد ناچار بر فقدان آن گريه خواهد كرد.
و اگر از دست رفتن آن نيز سبب نابودى او شود بى گمان گريه او بيشتر و شديدتر خواهد بود، در حالى كه هر ساعتى از عمر بلكه هر نفسى گوهر نفيسى است كه نه جانشينى دارد و نه عوضى ، و همين يك نفس شايستگى آن را دارد كه تو را به سعادت جاودانى برساند، و از شقاوت ابدى برهاند. در اين صورت كدام گوهر از اين نفيس تر و ارزشمندتر است ؛ و اگر آن را در غفلت و بى خبرى از دست دهى بى شك زيانى بزرگ و آشكار نصيب خود كرده اى ؛ و اگر آن را در گناه و نافرمانى خدا صرف كنى خود را دچار هلاكتى بزرگ ساخته اى ؛ و اگر به اين مصيبت اشك نمى ريزى به سبب جهل و نادانى تو است . بى شك بلاى نادانى بزرگترين مصيبت هاى تو است . ليكن نادانى مصيبت است كه مصيبت زده نمى داند او دچار آن است ، زيرا خواب غفلت ميان او و بينش وى حايل شده است چه : ((مردم در خوابند هنگامى كه مردند بيدار مى شوند)). در آن موقع بر هر مفلسى افلاس او، و بر هر مصيبت زده اى مصيبت او مكشوف خواهد شد، در حالى كه از تدارك آنها نوميدند. يكى از عارفان گفته است : هنگامى كه فرشته مرگ بنده ظاهر مى شود به او اعلام مى كند كه تنها يك ساعت از عمر تو باقى است و تو بيش از آن حتّى به اندازه يك چشم به هم زدن زنده نخواهى بود، در اين موقع به بنده غم و اندوه و حسرتى دست مى دهد كه كاش تمامى دنيا يكسره از آن او بود و وى آن را مى داد تا يك ساعت ديگر بر اين ساعت افزوده مى شد و در آن به پوزشخواهى و جبران كوتاهى هاى خود مى پرداخت ، در حالى كه در هيچ راهى براى رسيدن به اين آرزو در پيش روى خود نمى بيند، و اين نخستين معنا از معانى قول خداوند متعال است كه : (( و حيل بينهم و بين ما يشتهون )) (36) و نيز به همين قضيّه اشاره كرده و فرموده است : (( من قبل اءن ياءتى اءحدكم الموت فيقول رب لولا اءخرتنى الى اءجل قريب فاءصدق و اءكن من الصالحين ، و لن يؤ خر اللّه نفسا إ ذا جاء اءجلها )) (37) گفته شده است معناى اجل قريبى كه درخواست مى كند اين است كه هنگامى كه پرده از پيش چشم بنده برداشته مى شود مى گويد: اى فرشته مرگ يك روز به من مهلت ده تا از پيشگاه پروردگارم پوزش بخواهم و كار نيكى توشه راه خود سازم . فرشته به او پاسخ مى دهد: روزها را به پايان بردى و ديگر روزى باقى نيست ، مى گويد: ساعتى مرا مهلت ده ، پاسخ مى دهد: ساعت ها را به سر رسانيدى و هيچ ساعتى باقى نيست ، پس از آن در توبه بر روى او بسته مى شود، و روح او را به خروج از تن وا مى دارد، و نفس هايش در سينه اش به شماره مى افتد، و تلخى نوميدى را از تدارك اعمال ، و اندوه پشيمانى را از تضييع عمر اندك اندك احساس ‍ مى كند، و در نتيجه اين هول و هراس ها اصل ايمان او دستخوش اضطراب مى شود.
پس هنگامى كه جان از بدنش خارج گردد چنانچه از سوى خداوند به او نظر رحمت شود روح او بر آيين توحيد از تنش بيرون مى رود، و اين همان حسن عاقبت است ، و اگر شقاوت مقدر او بوده است روح او با شك و نگرانى از بدنش جدا مى شود و اين بدى عاقبت است . در اين مورد خداوند متعال فرموده است : (( و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتّى اذا حضر اءحدهم الموت قال انى تبت الا ن ، )) (38) بلكه توبه همان است كه خداوند متعال فرموده است : (( انما التوبة على اللّه للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب )) (39) يعنى ديرى از زمان ارتكاب گناهش نمى گذرد كه پشيمان مى شود، و به دنبال آن با به جا آوردن حسنه و اعمال نيك آثار گناهش را محو مى كند پيش از آن كه زنگار بر دلش ‍ متراكم شود و ديگر قابل زدودن نباشد، از اين رو پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((به دنبال گناه كار نيك به جا آوريد تا آن را محو كند))؛ و به همين سبب لقمان به فرزندش گفته است : اى پسرك من در توبه تاءخير مكن كه مرگ ناگهان مى آيد، و كسى كه از توبه طفره مى رود، و آن را از امروز به فردا موكول مى كند دو خطر بزرگ متوجه اوست : يكى آن كه بر اثر گناه تيرگى ها بر دل او متراكم مى شود تا آن جا كه زنگار بر دل او مى نشيند و بر آن نقش مى بندد به گونه اى كه ديگر قابل زدودن نيست ، دوم آن كه ممكن است بيمارى يا مرگ بر او سبقت گيرد، و ديگر فرصتى نيابد تا آثار گناهان را از دل خود بزدايد، از اين رو در حديث آمده است : ((بيشتر فرياد دوزخيان از امروز و فردا كردن است .)) (40) بى گمان هر كس دچار هلاكت شده بر اثر مماطله و امروز و فردا كردن بوده است ، چه سياه كردن دل كارى آماده و نقد، و جلا دادن آن از طريق طاعت عملى نسيه و در گرو آينده است ، و ممكن است دست مرگ او را بربايد و با قلبى ناسالم در پيشگاه خداوند حاضر شود، در حالى كه رستگار آن كس است كه خدا را با قلب سليم ديدار كند.
بى شك دل امانتى از خدا نزد بنده است . همچنين عمر و ديگر اسباب طاعت همه امانت هاى خداوندند، بنابراين هر كس در امانت خيانت ورزد، و نتواند خيانت خود را جبران كند وضع او خطرناك است .
يكى از عارفان گفته است : خداوند در نزد بنده خويش دو راز پنهان دارد، كه آن دو را از طريق الهام در گوش او گفته است ، يكى آن كه به هنگام خروج انسان از شكم مادرش به او مى گويد: اى بنده من ، تو را با ظاهرى پاكيزه به دنيا در آوردم ، و عمرت را به تو وديعه دادم ، و تو را امانتدار آن قرار دادم پس بنگر چگونه امانت را نگهدارى مى كنى ، و چگونه مرا ديدار خواهى كرد، دوم به هنگام بيرون رفتن روح از تنش ‍ مى باشد كه خداوند مى فرمايد: اى بنده من ، با امانتى كه نزد تو دارم چه كردى ؟ آيا آن را نيكو نگه داشتى تا به هنگام ديدار من تو بر عهد خود پايدار، و من بر وفاى به آن برقرار باشم ، يا آن را ضايع ساختى تا تو را با بازخواست و عقاب ديدار كنم . قول خداوند متعال به همين مطلب اشاره دارد كه فرموده است : (( اءوفوا بعهدى اءوف بعهدكم )) (41) و نيز فرموده است : (( و الذين هم لا ماناتهم و عهدهم راعون . )) (42)
توبه اگر شرايطش فراهم شده باشد بى گمانمقبول خواهد بود
بدان اگر معناى قبول را فهميده باشى شك نخواهى كرد كه هر توبه صحيحى مقبول است ؛ چه آنهايى كه به نور بصيرت به مسائل مى نگرند، و از انوار قرآن مدد مى گيرند دانسته اند كه هر قلب سليمى مقبول درگاه الَّهى است و در روز واپسين در جوار رحمت خداوند متنعم و آماده است كه با چشمان باقى خود خدا را مى بينند و مى دانند كه دل در اصل سالم آفريده شده ؛ چه هر مولودى بر اساس فطرت زاده مى شود؛ و آنچه سلامت دل را از ميان مى برد تيرگى است كه از غبار گناه و ظلمت آن بر مى خيزد و صفحه دل را فرا مى گيرد؛ و نيز آگاهند كه آتش پشيمانى اين غبار را از ميان مى برد، و روشنى اعمال نيك تيرگى گناه را از دل مى زدايد؛ و همان گونه كه ظلمت شب تاب ايستادگى در برابر روشنى روز را ندارد و چركينى در برابر زدودن ، صابون باقى نمى ماند، تاريكى گناه نيز نمى تواند در مقابل نور حسنات پايدارى كند؛ و همچنان كه پادشاهان جامه چركين را نمى پذيرد تا لباس خود كنند، خداوند متعال نيز قلب تاريك را نمى پذيرد تا در جوار او قرار گيرد؛ و نيز همان گونه كه به كار گرفتن جامه به هنگام انجام دادن كارهاى پست باعث چركين شدن آن مى شود و شستن آن با صابون و آب گرم آن را پاكيزه مى سازد، به كارگيرى دل از طريق ارضاى شهوات نيز موجب چركينى و آلودگى آن مى شود و سرشك ديده و سوزش ندامت آن را پاك و پاكيزه مى گرداند. و هر قلب پاك و طاهر مقبول درگاه الَّهى است ؛ چنان كه هر جامه پاكيزه اى مقبول و پذيرفتنى است . امّا آنچه بر تو است تزكيه و پاكيزه داشتن دل است ، امّا قبول امرى است كه مربوط به فضل خداوند و مسبوق به قضاى ازلى است كه برگشت پذير نيست ، و در قول خداوند متعال فلاح ناميده شده و فرموده است : (( قد اءفلح المؤ منون ، )) (43) و نيز: (( قد اءفلح من زكاها )) (44) كسى كه از روى تحقيق راهى روشن تر و شناختى درست تر از مشاهده با چشم نشناخته ، و ندانسته است كه دل به سبب گناه و طاعت دو تاءثير متضاد در او پيدا مى شود كه بر سبيل استعاره يكى را ظلمت و جهل ، و ديگرى را نور و علم مى نامند، و ميان نور و ظلمت تضادى آشكارا وجود دارد و اجتماع آنها ممكن نيست ، چنين كسى از دين جز قشر آن را نشناخته و به دل او چيزى جز نام هايى از آن راه نيافته است . و دلش در پوششى ضخيم قرار گرفته است كه نمى تواند حقيقت دين بلكه حقيقت خويش و صفات خود را بشناسد؛ و كسى كه نسبت به نفس خود نادان باشد نسبت به غير خود نادان تر است . مقصود من از نفس دل است زيرا به وسيله دلش غير دل را مى شناسد، و آن كه خود را نمى شناسد چگونه مى تواند غير خود را بشناسد. كسى كه گمان مى كند توبه اگر هم صحيح باشد ممكن است پذيرفته نشود مانند كسى است كه گمان مى كند خورشيد طلوع مى كند ليكن تاريكى بر طرف نمى شود، و جامه با صابون شسته مى شود ولى چرك آن زايل نمى گردد، مگر اين كه بر اثر طولانى شدن تراكم چرك در درون جامه و زواياى آن صابون نتواند آنها را از ميان ببرد، و اين مانند كسى است كه گناهان را پشت سر هم مرتكب شود تا ارتكاب گناه طبيعت و زنگار دل او گردد، البته چنين دلى به حق باز نمى گردد، و توبه نمى كند. آرى گاهى به زبان مى گويد توبه كردم ، امّا اين توبه او مانند سخن لباسشويى است كه مى گويد جامه را شستم در حالى كه آن جامه مادامى كه چركينى آن موجود باشد و با به كار بردن چيزى كه ضد آن است تغيير نكند اصلا نظيف و پاكيزه نمى شود. اين مثال در موردى است كه اصل توبه ممتنع شود و وقوع اين حالت بعيد به نظر نمى رسد، بلكه اين امر بر همه مردمى كه به دنيا رو آورده و كاملا از خداوند اعراض كرده اند غلبه دارد.
اگر چه اين سخنان كه در زمينه قول توبه گفته شد براى صاحبان بينش كافى است ليكن در تاءييد آنها آيات و احاديث و اخبارى را نيز ذكر مى كنيم ، زيرا هر سخنى كه به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص ) مستند نباشد قابل وثوق و اعتماد نيست . خداوند متعال در اين باره فرموده است : (( و هو الذى يقبل التوبة عن عباده )) (45) و نيز فرموده است : (( غافر الذنب و قابل التوب ، )) (46) و آيات ديگرى جز اينها.
پيامبر (ص )، فرموده است : ((خداوند به توبه بنده اش شادمان تر از...)) (47) و فرح و خوشحالى پس از قبول مى آيد، و نشان پذيرفته شدن توبه و افزون بر آن است .
و نيز فرموده است : ((خداوند عزّوجلّ براى قبول توبه بدكاران شب تا به روز و براى بدكاران روز، تا به شب دست خود را مى گشايد، تا آنگاه كه خورشيد از مغرب بدمد)).(48)
گشودن دست يا بسط يد كنايه از طلب توبه است ، و پس از طلب پذيرش است و بسا پذيرنده اى كه طالب نيست ليكن هر طالبى پذيرنده است .
فرموده است : ((اگر آن قدر گناه كنيد كه به آسمان برسد سپس پشيمان شويد خداوند توبه شما را مى پذيرد: (49)
و نيز: ((همانا بنده گناهى مرتكب مى شود و به سبب آن وارد بهشت مى گردد، عرض شد: اى پيامبر خدا، اين چگونه ممكن است ؟ فرمود: گناهش پيوسته در برابر چشمانش قرار دارد، در حالى كه توبه كرده و از آن گريزان است پس به همين گونه است تا آنگاه كه وارد بهشت شود)).(50)
و نيز: ((كفاره گناه پشيمانى است )).(51)
و نيز: ((توبه كننده از گناه مانند بى گناه است )).(52)
روايت شده است : ((يك تن حبشى عرض كرد: اى پيامبر خدا! من كارهاى زشتى را انجام مى داده ام ، آيا براى من توبه اى هست ؟ پيامبر (ص ) فرمود: آرى ، حبشى گفت : توبه كردم پس از آن پشت كرد و رفت سپس بازگشت و عرض كرد: اى پيامبر خدا! آيا به هنگامى كه من آن كارهاى زشت را انجام مى دادم خداوند مرا مى ديد، فرمود: آرى ، حبشى : فريادى زد و جان از تنش بيرون رفت )).(53)
روايت شده است : ((هنگامى كه خداوند عزّوجلّ ابليس را لعن فرمود و از درگاه خود راند شيطان درخواست مهلت كرد، خداوند تا روز قيامت به او مهلت داد. شيطان گفت : خداوندا به عزّتت سوگند تا روح در تن فرزند آدم است از دل او بيرون نخواهم رفت . خداوند فرمود: به عزّت و جلال خودم سوگند تا روح در بدن اوست باب توبه را بر روى او نمى بندم )).(54)
و فرموده است : ((حسنات سيئات را از ميان مى برد مانند آب كه چرك را زايل مى سازد))؛ (55) و اخبار در اين مورد بسيار است .
من مى گويم : از طريق شيعه در كافى از محمّد بن مسلم از ابوجعفر امام باقر (ع ) روايت شده كه فرموده است : ((اى محمّد بن مسلم مؤ من هرگاه توبه كند گناهانش ‍ آمرزيده است و بايد براى آنچه پس از توبه و آمرزش از سر مى گيرد كار كند. هان به خدا سوگند اين قبول و آمرزش جز براى مؤ منان نيست ))؛ عرض كردم : اگر پس از توبه به استغفار دوباره گناه و توبه كند، فرمود: ((اى محمّد بن مسلم ، آيا تصور مى كنى مؤ من كه از گناهش پشيمان مى شود و از آن استغفار و توبه مى كند، خداوند توبه اش را نمى پذيرد؟)) عرض كردم : براى اين كه او مكرر مرتكب گناه مى شود و سپس توبه و استغفار مى كند، فرمود: ((هر زمان مؤ من به استغفار و توبه باز گردد، خداوند نيز به آمرزش او باز مى گردد، و خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است ، توبه را مى پذيرد، و از گناهان در مى گذرد، زنهار از اين كه مؤ منان را از رحمت خداوند نوميد كنى )).(56)
از امام صادق (ع ) روايت شده كه فرموده است : ((بنده مؤ من چون گناهى مرتكب شود خداوند ثبت گناه او را هفت ساعت به تاءخير مى اندازد، چنانچه استغفار كند بر او نوشته نمى شود، و اگر آن ساعات بگذرد و استغفار نكند يك گناه بر او نوشته مى شود. همانا مؤ من پس از گذشت بيست سال گناه خود را به ياد مى آورد، و از آن به درگاه پروردگارش استغفار مى كند و خداوند گناهش را مى آمرزد، امّا كافر گناهش ‍ را در همان ساعت فراموش مى كند))؛ (57) و در روايت ديگرى است : ((خداوند براى اين كه مؤ من را بيامرزد گناهش را به يادش مى آورد)).(58)
و از آن حضرت روايت شده كه فرموده است : ((هيچ مؤ منى نيست كه در يك شبانه روز چهل گناه كبيره مرتكب شود آنگاه در حالى كه پشيمان شود بگويد: (( استغفر اللّه الذى لا اله الا هو الحى القيوم بديع السماوات و الا رض ذوالجلال و الاكرام و اءساءله اءن يصلى على محمّد و آل محمّد و اءن يتوب علىّ، )) جز اين كه خداوند گناهان او را مى آمرزد، و در كسى كه در روز بيش از چهل گناه كبيره مرتكب شود چيزى نيست )).(59)
و نيز از آن حضرت روايت كرده اند كه فرموده است : ((آدمى گناهى مرتكب مى شود، و خداوند او را به سبب همان گناه وارد بهشت مى كند. گفته شد: خداوند او را به سبب گناهش به بهشت وارد مى سازد؟ فرمود: آرى او گناهى را مرتكب مى شود، و پيوسته از آن بيمناك و بر خود خشمناك است ، از اين رو خداوند به او ترحّم مى فرمايد و او را وارد بهشت مى كند)).(60)
از آن حضرت روايت شده كه فرموده است : ((به خدا سوگند هيچ بنده اى جز به اقرار، از گناه بيرون نمى آيد)).(61)
نيز از آن حضرت روايت است : ((هر كس گناهى مرتكب شود، و بداند خداوند بر او آگاه است اگر بخواهد او را عذاب مى كند، و اگر بخواهد او را مى آمرزد، و خداوند گناه او را مى بخشد هر چند استغفار نكرده باشد)).(62)
و نيز از آن حضرت است : ((پيامبر (ص ) فرموده است هر كس يك سال پيش از مرگش توبه كند خداوند توبه او را مى پذيرد سپس فرمود: يك سال زياد است ، هر كس يك ماه پيش از مرگش توبه كند، خداوند توبه اش را مى پذيرد، پس از آن فرمود: يك ماه زياد است ، هر كس يك هفته پيش از مرگش توبه كند خداوند توبه اش را قبول مى كند، سپس فرمود: يك هفته نيز بسيار است ، هر كس يك روز پيش از مرگش توبه كند خداوند توبه اش را مى پذيرد، بعد فرمود يك روز زياد است ، هر كس پيش از آن كه مرگ را ببيند توبه كند خداوند از او مى پذيرد)).(63)
و نيز از آن حضرت يا از پدرش (ع ) روايت شده كه فرموده است : ((آدم (ع ) عرض ‍ كرد: پروردگار! شيطان را بر من مسلط كردى و او را مانند خون در بدنم روان ساختى ، براى من هم چيزى قرار بده ، فرمود: اى آدم ! اين را برايت قرار دادم كه چون يكى از فرزندانت قصد گناهى كند بر او نوشته نمى شود و اگر مرتكب آن شد يك گناه بر او نوشته مى شود. و هر كدام از آنها كه قصد به جا آوردن حسنه اى كند اگر آن را انجام ندهد كه حسنه و اگر انجام دهد ده حسنه برايش نوشته مى شود، عرض ‍ كرد: پروردگارا! افزون فرما، فرمود: برايت قرار دادم كه هر كدام از آنها گناهى مرتكب شود سپس طلب آمرزش كند او را بيامرزم ، عرض كرد: افزون فرما، فرمود: توبه را براى آنها قرار دادم يا توبه را براى آنها گسترده كردم تا آن زمان كه جان به حلقوم آنها برسد، عرض كرد: مرا كفايت است )).(64)
از ابى جعفر امام باقر (ع ) نقل شده كه فرموده است : ((هنگامى كه جان به اين جا برسد - اشاره به حلقوم خود فرمود - براى عالم توبه اى نيست و براى جاهل است )).(65)
از معاوية بن وهب نقل شده كه گفته است : به سوى مكه روان شديم و به همراه ما پيرمردى عابد و خداشناس بود ليكن مذهب حق را نمى شناخت ، و نماز را در راه تمام مى خواند. برادرزاده اى داشت كه همراه او و مسلمان بود. در اين ميان پيرمرد بيمار شد، به برادرزاده اش گفتم : كاش مذهب حق را بر عمويت عرضه مى كردى شايد خداوند او را نجات دهد، همه همراهان گفتند: بگذاريد پيرمرد بر همين حال بميرد، چه ظاهرش خوب است ، ليكن برادرزاده اش نتوانست شكيبايى كند تا اين كه به او گفت : اى عمّ! پس از پيامبر خدا (ص ) مردم جز تنى چند از دين برگشتند و على بن ابى طالب (ع ) داراى همان ولايت و حق طاعت بود كه پيامبر خدا (ص ) آن را دارا بود، و پس از رسول خدا (ص ) خلافت و فرمانروايى به او اختصاص داشت . گفت : در اين هنگام پيرمرد نفس عميقى كشيد و صيحه اى زد و گفت : من بر همين عقيده ام . و جان از تنش خارج شد پس از آن بر ابى عبداللّه (ع ) وارد شديم ، و على بن سرى سخن پيرمرد را خدمت امام (ع ) عرضه داشت ، آن حضرت فرمود: او مردى از اهل بهشت است .)) ابن سرى عرض كرد: وى از مذهب حق چيزى جز آنچه در آن ساعت گفت نمى دانست ، امام (ع ) فرمود: چه چيزى از او مى خواستيد بداند؟ ((به خدا سوگند او داخل بهشت شد.))(66)
غزالى مى گويد :
خداوند طاعت را كفاره معصيت و حسنه را زداينده سيئه آفريده چنان كه آب را برطرف كننده تشنگى و شستن جامه را با صابون زايل كننده چرك قرار داده است .
او مى گويد: اگر بگويى : هيچ توبه كننده اى نيست جز اين كه در قبول توبه اش شك دارد در حالى كه آشامنده آب در زوال تشنگى خود دچار شك نيست پس چرا او در توبه خود شك مى كند؟
پاسخ اين است كه : شك در قبول توبه مانند شك در وجود شرايط صحت است ، زيرا توبه اركان و شرايط دقيقى دارد كه بزودى بيان خواهد شد، و وجود همه اين شرايط به آسانى محقق نمى شود. او مانند كسى است داروى اسهال بخورد و شك كند كه آيا آن دارو مسهل است يا نه ؟ اين شك او به حصول شرايط اسهال و دارو از نظر حال و وقت و نيز به كيفيت آميختن دارو و طبخ و خوبى گياه ها و اجزاى آن بستگى دارد. اين تصور و نظاير آن ناگزير سبب خوف بعد از توبه و شك در قبول آن است چنان كه در شرايط آن كه به خواست خدا بزودى ذكر مى شود خواهد آمد.
ركن دوّم - در آنچه بايد از آن توبه كرد و آن گناهان صغيره و كبيره است
بدان توبه ترك گناه است و ترك هر چيز تنها پس از شناخت آن ممكن است ، و چون توبه واجب است شناخت آنچه جز به وسيله آن به توبه نمى توان رسيد نيز واجب مى باشد. از اين رو شناخت گناهان نيز واجب است . گناه عبارت از هر چيز است كه ترك يا فعل آن مخالف امر خداوند باشد، و چون تفصيل اين مطلب مستلزم اين است كه تمام تكاليف الَّهى را از آغاز تا پايان شرح دهيم و اين هدف ما نيست ، لذا تنها به مشتركات گناهان و روابط آنها با هم اشاره مى كنيم .
اقسام گناهان و نسبت آنها با صفات انسان
تقسيم اوّل : بدان انسان بنابر آنچه در كتاب (( عجائب القلب و غوائله )) شرح داده شده داراى اخلاق و صفات بسيارى است ، ليكن منشاء گناهان منحصر به چهار صفت است : صفات ربوبى ، صفات شيطانى ، صفات حيوانى و صفات سبعيت يا درندگى ، زيرا طبيعت انسان از اخلاط مختلفى سرشته شده و هر يك از اخلاط اين معجون اقتضاى اثر خاصى دارد، همان گونه كه شكر و سركه و زعفران در سركنگبين مقتضى آثار مختلفى است :
1 - صفات فرعونى و آن مقتضى خوى خود برتر بينى ، فخرفروشى ، سلطه جويى ، ستايش خواهى عزّت طلبى ، مالدوستى ، حب بقا و دوام و برترى جويى بر همه است تا آن جا كه بگويد: (( اءنا ربكم الاعلى . )) از اين صفات تعدادى گناهان كبيره منشعب مى شود كه مردم از آنها غافلند و آنها را گناه به شمار نمى آورند، در حالى كه آنها مهلكات بزرگى بوده و منشاء گناهان بسيارى مى باشند چنان كه در بخش مهلكات شرح داده ايم .
2 - صفات شيطانى كه از آنها حسادت ، سركشى ، حيله گرى ، فريبكارى و امر به فساد و منكر منشعب مى شود، و غشّ، نفاق و دعوت به ايجاد بدعت و ضلالت نيز از جمله همين صفات است .
3 - صفات حيوانى و از جمله آنهاست : آز، پرخورى ، شكمبارگى و زنبارگى و از اينها زنا، لواط، دزدى ، خوردن مال يتيم ، گردآورى مال براى شهوترانى منشعب مى شود.
4 - صفات سبعى و درندگى است خشم ، كينه هجوم بردن به مردم و زدن آنها، ناسزا گفتن و تصرف اموال مردم از اين صفات منشعب مى شود، و دسته اى از گناهان از اينها به وجود مى آيد. اين صفات در فطرت انسان بتدريج ظاهر مى شود. در آغاز صفات حيوانى بر طبع چيره مى گردد پس از آن صفات سبعيت و درندگى است ، و چون اين صفات در طبع گرد آيند عقل را در خدمت خود قرار داده آن را در راه خدعه و مكر و حيله به كار مى برند و اين همان صفات شيطانى است ، سپس ‍ صفات فرعونى بر او غالب مى شود كه عبارتند از فخرفروشى ، عزّت طلبى ، برتريجويى ، طلب بزرگى و كبريايى و قصد استيلا بر همه مردم ؛ و اينها ريشه و اصول همه گناهانند. سپس گناهان از اين منابع سرچشمه گرفته به سوى همه اعضا و جوارح سرازير مى شوند. برخى از آنها بويژه در دل جا مى گيرند مانند كفر، بدعت ، نفاق ، بدانديشى نسبت به مردم ؛ بعضى در چشم و گوش ظاهر مى شوند، و برخى بر زبان پاره اى بر شكم و فرج و دسته اى بر دست ها و پاها و برخى بر همه بدن غلبه مى يابند. چون اين مطلب بر همگان روشن است نيازى به توضيح و تفصيل نمى بينيم .
تقسيم دوّم : بدان گناهان منقسم مى شوند به آنچه ميان بنده و خداست ، و آنچه تنها به بنده اختصاص دارد مانند ترك نماز، روزه و واجباتى كه خاص خود اوست ، و ديگر آنچه به حقوق بندگان خدا مربوط مى شود، مانند ترك زكات ، قتل نفس ، غصب اموال ، هتك آبرو و نواميس . آنچه از حقوق ديگران به شمار مى آيد يا نفس ‍ انسانى و يا قطع عضوى از اعضاى او و يا مال يا آبرو و ناموسى ، دين و يا مقام است ، تعدى به دين مردم به سبب اغوا، دعا، بدعت ، ترغيب به گناه و يا تحريك اسباب تجرّى بر خدا صورت مى گيرد چنان كه برخى از واعظان و سخنگويان مرتكب مى شوند و با گفته هاى خود جنبه رجا را بر خوف در ضمير مردم غلبه مى دهند. گناهانى كه مربوط به حقوق مردم است در آنها كار دشوارتر است ، و آنچه مربوط به بنده و خداست چنان كه شرك نباشد اميدوارى در عفو آن بسيار است در خبر آمده است : ((دفاتر اعمال سه است ، دفترى كه بخشيده مى شود، دفترى كه بخشيده نمى شود، دفترى كه ترك نمى شود. دفترى كه بخشيده مى شود دفتر گناهانى است كه بندگان ميان خود و خدا انجام داده اند، دفترى كه بخشيده نمى شود شرك است ؛ امّا دفترى كه ترك نمى شود مظالمى است كه بندگان نسبت به يكديگر مرتكب شده اند.)) (67) زيرا اينها حقوقى است كه تا رهايى از آنها مطالبه مى شوند.
مى گويم :
از طريق خاصّه (شيعه ) كافى از اصحاب ما به طور مرفوع از امير مؤ منان (ع ) روايت كرده كه فرموده است : ((گناهان سه گونه اند: گناهى كه بخشيده مى شود، گناهى كه نابخشودنى است و گناهى كه درباره مرتكب آن هم اميدواريم و هم بيمناك . عرض ‍ كردند: اى امير مؤ منان ! اينها را براى ما روشن كن . فرمود: بلى گناهى كه آمرزيده مى شود گناهى است كه خداوند به جا آورنده آن را در دنيا به كيفر رسانيده است ، و خداوند بردبارتر و گرامى تر از آن است كه بنده اش را دوبار مجازات كند. امّا گناهانى كه خداوند آنها را نمى آمرزد ستم هايى است كه بندگان بر يكديگر روا مى دارند، چه خداوند به هنگامى كه فرمانش را در ميان خلق ظاهر ساخت سوگند ياد كرده و فرمود: به عزّت و جلالم سوگند كه ظلم ظالم را بى كيفر نمى گذارم هر چند كف دستى در برابر كف دستى و يا مالشى در برابر كف دستى و يا شاخ زدن گوسفند شاخدار به بى شاخ باشد، از اين رو برخى از بندگان را به خاطر برخى ديگر قصاص ‍ مى كند تا هيچ كسى مظلمه اى بر عهده ديگرى نداشته باشد و سپس آنها را براى احساس بر مى انگيزاند. امّا سومين گناه معصيتى است كه خداوند آن را از خلق مستور داشته و به مرتكب آن توفيق توبه داده است ، و او پيوسته از گناهش بيمناك و به رحمت پروردگارش اميدوار مى باشد، و ما نيز نسبت به او همان نظر را داريم كه او نسبت به خودش دارد، رحمت الهى را برايش خواستار و از مجازات خداوند بر او بيمناكيم )).(68)
از ابى جعفر امام باقر (ع ) درباره مردى كه حدّ رجم بر او جارى شده بود پرسيدند كه آيا در آخرت نيز بر اين گناه مجازات مى شود؟ فرمود: ((خداوند بخشنده تر از آن است )).(69)
تقسيم سوّم : بدان گناهان به صغيره و كبيره تقسيم مى شوند، و اختلاف مردم در اين مورد زياد است برخى گفته اند: گناه صغيره وجود ندارد بلكه گناه مخالفت با خداست و همه كبيره هستند. امّا اين قول ضعيف است ، چه خداوند متعال فرموده است : (( ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ، )) (70) و نيز (( الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم . )) (71)
پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((نمازهاى پنجگانه و نماز جمعه كفاره گناهان ميان آنها تا جمعه ديگر است و اين در صورتى است كه از گناهان كبيره دورى جسته باشد))؛ و در عبارت ديگرى آمده است : ((كفاره گناهان ميان آنها به جز كباير است )).(72)
در روايت عبداللّه بن عمر و بن عاص آمده كه پيامبر (ص ) فرموده است : ((كباير شرك به خدا، عقوق پدر و مادر، قتل نفس و سوگند دروغ است )).(73)
اصحاب و تابعين در تعداد گناهان كبيره اختلاف كرده اند. برخى آنها را چهار و بعضى هفت و برخى نه و بعضى يازده و برخى بالاتر دانسته اند. ابوطالب مكى گفته است : تعداد كباير هفده است من آنها را از اخبار استخراج كرده ام ، (74) و همه آنچه از اقوال صحابه به دست مى آيد اين است كه چهار فقره از اين گناهان در دل است كه عبارتند از: شرك به خدا، اصرار بر نافرمانى او، نوميدى از رحمت او و ايمنى از مكر او؛ و چهار فقره در زبان است و آنها گواهى دروغ ، متهم كردن بى گناه به زنا، سوگند دروغ و سحر است . امّا سوگند دروغ آن است كه با سوگند حقى را باطل و يا باطلى را حق جلوه گر كنند، و گفته شده : سوگند دروغ اين است كه كسى با آن قسمتى از اموال مسلمانى را به تصرف خود در آورد هر چند مسواكى از چوب اراك باشد، و اين سوگند را غموس گفته اند، زيرا صاحب آن را در آتش فرو مى برد. امّا سحر هر كلامى است كه وضع طبيعى خلقت انسان و يا ديگر اجسام را دگرگون سازد. سه گناه كبيره ديگر مربوط به شكم است كه عبارتند از: شرابخوارى و آشاميدن هر مايعى كه مست كننده باشد، خوردن مال يتيم از روى ستم ، خوردن ربا با علم به آن ؛ و دو گناه كبيره در فرج است كه عبارتند از: زنا و لواط؛ و دو كبيره در دستهاست كه كشتار و دزدى است و يكى در پاهاست كه فرار از صف جهادگران است . يك نفر از ميان دو نفر، و ده نفر از ميان بيست نفر - يك گناه كبيره ديگر در تمام بدن است و آن حقوق پدر و مادر آنها اين است كه او را در امر عقوق سوگند دهند و او اعتنا نكند، و حاجتى از او بخواهند و او روا نسازد، و آنها به او ناسزا گويند و وى آنها را بزند، و آنها را گرسنه نگهدارد و اطعام نكند. اينها سخنان ابوطالب مكى بود، اگر چه گفتار او نزديك به مطلوب است ليكن تمام مطلوب نيست ، زيرا امكان زياده و نقصان در آن وجود دارد، چه او رباخوارى و خوردن مال يتيم را از كباير قرار داده در حالى كه اينها جنايت در اموال است ، و در كباير كه مربوط به نفس است تنها قتل را ذكر كرده ليكن در آوردن چشم و بريدن دست و آزار مسلمانان و ضرب و شكنجه آنان را متعرض نشده ، و بى شك زدن يتيم و قطع اعضا و آزار وى گناهى بمراتب بزرگتر از خوردن مال اوست ، و چگونه چنين نباشد و حال آن كه در خبر آمده است : ((از جمله كباير دادن دو دشنام در برابر يك دشنام است . و نيز از جمله كباير تجاوز انسان به آبروى برادر مسلمان خويش است )) (75) و اين غير از قذف محصن (متهم كردن بى گناه به زناست ). ابوسعيد خدرى و برخى ديگر از اصحاب گفته اند: ((شما اعمالى را مرتكب مى شويد كه در نظرتان از مو باريك تر است ، ما در زمان پيامبر خدا (ص ) اين اعمال را از كباير به شمار مى آورديم )).(76)
دسته اى گفته اند: هر گناه عمدى كبيره است ، و به جا آوردن هر چيزى كه خداوند از آن نهى كرده كبيره است .

 

next page

fehrest page

back page