راه روشن ، جلد هفتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۳ -


مى گويم :
از طريق خاصه (شيعه ) كافى از امام صادق (ع ) درباره آيه : (( ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه يكفر عنكم سيئاتكم )) روايت كرده كه فرموده است : ((كباير گناهانى است كه خداوند به سبب آنها دوزخ را واجب كرده است )).(77)
و نيز از آن حضرت درباره كباير پرسيدند، فرمود: ((آنها در كتاب على (ع ) هفت چيز است : كفر به خدا، قتل نفس ، عقوق پدر و مادر، خوردن ربا پس از دانستن دليل حرمت آن ، خوردن مال يتيم به ستم ، فرار از جهاد و اعرابى شدن پس از هجرت است .)) راوى مى گويد: عرض كردم : اينها بزرگترين گناهانند؟ فرمود: ((آرى )) گفتم : آيا خوردن درهمى از مال يتيم از روى ستم گناهش بزرگتر است يا ترك نماز، فرمود: ((ترك نماز))، گفتم : شما ترك نماز را از كباير نشمرديد فرمود: ((نخستين چيزى كه به تو گفتم چه بود؟)) گفتم : كفر، فرمود: ((همانا ترك كننده نماز كافر است .)) مقصود ترك آن بدون علت است .(78)
و نيز روايت شده است كه از ابى الحسن موسى بن جعفر (ع ) درباره كباير پرسيدند چند تا و چه چيزهايى است ؟ در پاسخ نوشت : كسى كه از كباير و موجبات هفتگانه آنها كه خداوند وعده آتش بر آنها داده است دورى كند خداوند گناهان او را چنانچه مؤ من باشد مى آمرزد، و آنها قتل نفس حرام ، عقوق پدر و مادر، خوردن ربا، اعرابى شدن پس از هجرت ، نسبت دادن زنا به زنان شوهردار، خوردن مال يتيم ، و فرار از جنگ است )).(79)
در خبر صحيح از ابى جعفر امام جواد (ع ) روايت شده كه فرموده است : ((از پدرم شنيدم كه مى فرمود از پدرم شنيدم كه : عمرو بن عبيد (80) بر ابى عبداللّه (ع ) وارد شد چون سلام كرد و نشست اين آيه را تلاوت كرد: (( الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش )) سپس خاموش شد، ابوعبداللّه (ع ) به او فرمود: چه چيزى تو را خاموش كرده است ؟ عرض كرد: مى خواهم كباير را در كتاب خدا بشناسم ، فرمود: بلى اى عمرو، بزرگترين كباير ترك به خدا است كه فرموده است : (( انه من يشرك باللّه فقد حرم اللّه عليه الجنة . )) (81) پس از آن نوميدى از رحمت خداوند است كه فرموده است : (( انه لا يياءس من روح اللّه الا القوم الكافرون ؛ (82) )) سپس ايمن بودن از مكر خداست كه فرموده است : (( فلا ياءمن مكر اللّه الا القوم الخاسرون ، )) (83) و از كباير عقوق پدر و مادر است ، چه خداوند عاق آنها را جبار شقى (84) ناميده است ؛ ديگر قتل نفس حرام است مگر بحق باشد، زيرا خداوند مى فرمايد: (( فجزاؤ ه جهنم خالدا فيها ((ع (85) تا آخر آيه . و ديگر نسبت دادن زنا به زن شوهردار است ، چه مى فرمايد: (( لعنوا فى الدنيا و الا خرة و لهم عذاب عظيم ؛ (86) و ديگر خوردن مال يتيم است ؛ خداوند مى فرمايد: (( انما ياءكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا؛ )) (87) و فرار از جنگ است ، چه فرموده است : (( و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال اءو متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من اللّه و ماءويه جهنم و بئس المصير؛ ((ع (88) و خوردن رباست ؛ خداوند مى فرمايد: (( الذين ياءكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخطبه الشيطان من المس ؛ )) (89) و ديگر سحر است ، چه خداوند مى فرمايد: (( و لقد عملوا لمن اشتراه ما له فى الا خرة من خلاق ؛ )) (90) و ديگر زناست ، خداوند فرموده است : (( و من يفعل ذلك يلق اءثاما، يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهانا. )) (91) ديگر سوگند دروغ است ، چه خداوند فرموده (( ان الذين يشترون بعهد اللّه و اءيمانهم ثمنا قليلا اولئك لاخلاق لهم فى الا خرة . )) (92)ديگر غش و خيانت است خداوند مى فرمايد: (( و من يغلل ياءت بما غل يوم القيامة . )) (93) و خوددارى از دادن زكات واجب است ، خداوند مى فرمايد: (( فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم . )) (94) ديگر گواهى دروغ و كتمان شهادت است ، زيرا خداوند مى فرمايد: (( و من يكتمها فانه آثم قلبه ؛ )) (95) و ديگر خوردن شراب است ، چه خداوند از آن نهى كرده همان گونه كه از پرستش بت ها نهى فرموده است و ديگر ترك كردن نماز و يا چيزى را كه خدا واجب كرده است بعمد، زيرا پيامبر خدا (ص ) فرموده است : هر كس بعمد نماز را ترك كند از پيمان خدا و پيمان ييامبرش بيزارى جسته است ، ديگر شكست پيمان و قطع رحم است خداوند مى فرمايد: (( اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار.)) (96) امام (ع ) فرمود: ((عمر و در حالى كه صدايش را به گريه بلند كرده بود بيرون رفت و مى گفت : كسانى كه به راءى خويش سخن گفتند و در فضيلت و دانش با شما نزاع كردند هلاك شدند)).
غزالى مى گويد :
توضيح مطلب اين است كه زمانى درست است پژوهشگر سرقت را از لحاظ اين كه گناه كبيره است يا نه مورد بررسى قرار دهد كه معناى كبيره و مقصود از آن را بداند، چنان كه اگر گوينده اى مى گويد: دزدى حرام است يا نه ؟ سخن او را زمانى مى توان صحيح دانست كه نخست معناى حرمت گفته شود و سپس درباره حرام بودن دزدى بحث به عمل آيد. واژه كبيره از حيث لفظ مبهم است و در لغت و شرع براى موضوع خاصى وضع نشده است ، زيرا واژه هاى كبير و صغير از مفاهيم نسبى و اضافى مى باشند، هر گناهى به نسبت گناه پايين تر از خود كبير و به نسبت بالاتر از خود صغير است ، خوابيدن با زن بيگانه در مقايسه با نگاه كردن به او كبيره و نسبت به زنا صغيره است ، بريدن دست مسلمان در مقايسه با كتك زدن او كبيره و نسبت به كشتن او صغيره است . بلى انسان مى تواند بر گناهان خاصى كه به مرتكب آنها وعده آتش داده شده نام كبيره بگذارد، مقصود ما از توصيف آن به كبيره اين است كه مجازات او به آتش كيفرى بزرگ است ؛ و نيز مى تواند گناهانى را كه حد بر آنها واجب شده است كبيره بنامد بدين سبب كه تسريع در مجازات اين نوع گناهان در دنيا عقوبتى واجب و عظيم است ؛ و نيز مى تواند گناهانى را كه در كتاب خدا صريحا از آنها نهى شده است كبيره بخواند و بگويد: ذكر آنها در قرآن به طور اختصاص ‍ دلالت بر عظمت و اهميت آنها دارد و با مقايسه آنها با ديگر گناهان ناگزير بزرگ و عظيم خواهد بود؛ زيرا نصوص قرآن نيز درجات متفاوتى دارد و در اين نوع اطلاقات هيچ اشكالى نيست . آنچه از صحابه نقل شده بر همين جهات دور مى زند، و بعيد نيست كه بتوان گفتار آنها را بر همين احتمالات حمل كرد.
آرى آنچه مهم است اين است كه معناى قول خداوند متعال را در: (( ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم )) و گفتار پيامبر خدا (ص ) را كه فرموده است : ((نمازهاى پنجگانه كفاره گناهان ميان آنهاست جز كباير)) بدانيم ، زيرا اينها حكم كباير را اثبات مى كند. حق اين است كه گناهان منقسم شده اند به آنچه شرع آنها را بزرگ و كبيره مى داند و آنچه آنها را صغيره مى شمارد، و آنچه مشكوك است و حكم آن دانسته نيست . امّا اين كه ما بتوانيم به تعريف جامع و مانعى براى كبيره و صغيره دست يابيم و تعداد آنها را معين كنيم انتظارى خارج از حد امكان است ، زيرا اين امر منوط به اين است كه از پيامبر خدا (ص ) شنيده باشيم كه فرموده باشد: مقصود من از كباير ده يا پنج گناه است و آنها را شرح داده باشد و چون چنين چيزى وارد نشده است بلكه در برخى از سخنان آن حضرت ((سه كبيره )) و در بعضى ((هفت كبيره )) ذكر شده ، علاوه بر اين در روايتى فرموده است : ((دو دشنام در برابر يك دشنام كبيره است )) و اين خارج از هفت و سه كبيره مذكور مى باشد، لذا دانسته مى شود كه مقصود از اين تعداد شمارش و حصر نيست ، و چيزى را كه شرع نشمرده و تعداد آن را معين نكرده نمى توان شماره كرد، و بسا كه مقصود شارع ابهام آنها بوده است تا مردم در برابر هر گناهى بيم و هراس داشته باشند، چنان كه شب قدر را ناشناخته و در بوته ابهام گذاشته تا كوشش مردم براى درك آن زياد شود. بلى ميزانى كلى براى ما وجود دارد كه مى توانيم با در نظر گرفتن آن اجناس و انواع كباير را دقيقا بشناسيم امّا عين آنها را با ظن و تقريب مى توان شناخت . همچنين بزرگترين گناهان كبيره را مى شناسيم ليكن براى شناخت كوچكترين گناهان صغيره راهى در اختيار نداريم .
در توضيح اين مطلب مى گوييم كه ما به دلايل شرعى و به نور بصيرت مى دانيم كه هدف همه شرايع و اديان سوق دادن انسان به مقام قرب الهى و سعادت لقاى اوست ، و وصول به اين مقصود منوط به شناخت خداوند و معرفت صفات او و شناخت پيامبران و كتب اوست ، و اين كه خداوند فرموده است : (( و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون )) (97) اشاره به همين مطلب است . يعنى جن و انس را آفريدم تا بندگان من باشند، و انسان مادام كه خداوند را به ربوبيت و خويشتن را به عبوديت نشناخته است بنده خدا نخواهد بود و ناگزير بايد خود و خدا را بشناسد، مقصود اصلى از برانگيختن پيامبران (ع ) نيز به دست آوردن همين شناخت است ، و اين امر بايد در دوران زندگى دنيا تحقق يابد، و همين معناى قول پيامبر خدا (ص ) است كه فرموده است : ((دنيا كشتزار آخرت است ))؛ (98) بنابراين حفظ دنيا به تبعيت از دين مقصود و مورد نظر مى باشد، زيرا وسيله رسيدن به هدف است . و آنچه از دنيا تعلق به آخرت دارد دو چيز است : يكى نفوس و ديگرى اموال . از اين رو هر چيزى كه راه معرفت خدا را به روى انسان سد كند بزرگترين كباير خواهد بود، و پس از آن هر چه باب حيات نفوس را مسدود كند بزرگترين كبيره است ، و پس از اينها هر چيزى راه تحصيل معيشت را كه حيات انسان بدان وابسته است به روى او ببندد بزرگترين كبيره خواهد بود. اينها مراتب سه گانه كباير است به همين سبب حفظ معرفت بر دل ها حفظ حيات بر ابدان و محافظت اموال بر اشخاص از مقاصد ضرورى همه شرايع و اديان است و گمان نمى رود در اين سه امر ميان ملت ها اختلافى وجود داشته باشد؛ زيرا بر خداوند متعال روا نيست كه پيامبرى برانگيزد و مقصودش از برانگيختن او اصلاح دين و دنياى خلق باشد، سپس آنها را به چيزى امر كند كه مانع شناخت او و پيامبرانش ‍ باشد يا به چيزى دستور دهد كه موجب هلاكت نفوس و از ميان رفتن اموال است . از اين رو كباير داراى سه مرتبه است .
مرتبه نخست اعمالى است كه مانع شناخت خداوند و پيامبرانش مى شود و اين كفر است و چيزى بالاتر از كفر نيست زيرا جهل ميان بنده و خدا حجاب است و وسيله اى كه مايه تقرب بنده به خدا مى شود علم و معرفت مى باشد. قرب هر كسى به خدا به اندازه معرفت اوست و دورى از خدا به اندازه جهل اوست ، جهالتى كه كفر ناميده شده ايمنى از مكر خدا و نوميدى از رحمت اوست ، زيرا اين ايمنى و نوميدى عين جهل است ، و تصور نمى رود كسى كه خدا را مى شناسد خود را از مكر او ايمن بداند و از رحمت او نوميد باشد. اين مرتبه همه بدعت هايى را كه مربوط به ذات خداوند سبحان و صفات و افعال و شرايع و اوامر و نواهى او مى شود فرا مى گيرد. مراتب اين اعمال محدود و منحصر نيست و منقسم مى شوند به آنچه شخص مى داند عملش در زمره كباير است كه ذكر آنها در قرآن آمده ، و به آنچه مى داند در زمره آنها نيست و به آنچه مورد شك و ترديد اوست ، و مطلب رفع شك در مورد اخير نابجاست .
مرتبه دوم - نفوس آدميان است ، زيرا با بقا و حفظ آنها حيات ادامه مى يابد و شناخت خداوند به دست مى آيد. از اين رو قتل نفس از گناهان كبيره مى باشد هر چند پايين تر از كفر است ، زيرا كفر اصل مقصود را از ميان مى برد، و قتل نفس وسيله رسيدن به مقصود را نابود مى كند، چه زندگى دنيا جز براى تاءمين آخرت مطلوب نيست و رسيدن به آخرت تنها با شناخت خداوند حاصل مى شود. قطع اعضا و هر چه مايه هلاكت آدمى شود حتّى زدن از لواحق اين كبيره اند، و برخى از آنها بزرگتر از برخى ديگر است . زنا و لواط نيز در اين مرتبه قرار دارند و حرمت آنها از اين باب است ، زيرا هرگاه مردم در ارضاى شهوات به ذكور اكتفا كنند نسل بشر قطع مى شود، و دفع شى ء موجود تقريبا منتهى به قطع وجود آن مى گردد. امّا زنا اگر چه سبب نابود شدن نسل و از ميان رفتن وجود نمى شود ليكن نسب آدميان را مختل مى كند و توارث و هميارى و امور بسيار ديگرى را كه زندگى جز به آنها انتظام نمى يابد از ميان مى برد. چگونه ممكن است زندگانى بشر در صورت مباح بودن زنا نظام يابد و حال آن كه وضع حيوانات در صورتى منظم مى شود كه هر حيوان نر به داشتن مادينه هايى كه به او اختصاص داشته باشند از ديگر نرينه ها جدا شود، به همين سبب نمى توان تصور كرد در هيچ آيينى كه هدف آن اصلاح حال جامعه بشرى است زنا مباح باشد. مناسب است زنا از لحاظ اهميت در مرتبه اى پايين تر از قتل نفس قرار داده شود، چه زنا دوام وجود را سلب نمى كند و مانع اصل آن نمى شود بلكه تميز و تشخيص انساب را از ميان مى برد. و اسبابى را فراهم مى كند كه ممكن است منجر به جنگ و كشتار ميان مردم شود؛ و سزاوار است زنا و لواط مهم تر و گناهش شديدتر باشد، چه شهوت آن از دو سو مرتكب را تحريك مى كند در نتيجه وقوع زنا زياد و آثار زيانبار آن بسيار است .
مرتبه سوّم - اموال است كه وسيله معيشت و زندگى مردم است به همين سبب روا نيست مردم به هر نوعى كه بخواهند حتّى از طريق غلبه و سرقت و جز اينها بر اموال سلطه و قدرت يابند، بلكه سزاوار است اموال حفظ و نگهدارى شوند تا نفوس به بقاى آنها باقى بماند، جز اين كه در اموال كار آسان است ، زيرا در صورت اخذ، استرداد آنها ميسر است ، و اگر مصرف شوند و از بين بروند غرامت و جبران آنها امكان پذير مى باشد. بلى هرگاه گرفتن آنها به طريقى انجام گيرد كه تدارك و جبران آنها براى گيرنده دشوار باشد در اين صورت عمل او از گناهان كبيره خواهد بود؛ و اين امر ممكن است به چهار نحو صورت گيرد:
1 - تصرف پنهانى و آن عبارت از سرقت است ، و چون غالبا آگاهى بر آن حاصل نمى شود تدارك آن چگونه ميسّر خواهد بود؟
2 - خوردن مال يتيم است و اين نيز در پنهانى صورت مى گيرد، و مقصودم درباره ولى و قيم است زيرا آنها در مال يتيم مورد اعتمادند و خورنده مال جز يتيم كه صغير است و او را نمى شناسد مدعى ديگرى ندارد. از اين رو درك عظمت اين گناه واجب است . بر خلاف غصب كه آن امرى آشكار است و شناخته مى شود، و نيز خلاف خباثت و وديعه است ، زيرا وديعه گذار مدعى مال است و از او براى خود انتقام مى گيرد.
3 - تاءييد خيانتكار با گواهى دادن دروغ .
4 - گرفتن وديعه و جز آن با سوگند دروغ .
اينها مواردى است كه در آنها تدارك و جبران ممكن نيست ؛ و اصولا روا نيست كه شرايع و قوانين در حرمت اينها اختلاف داشته باشند. برخى از اين گناهان از بعضى ديگر مهمترند ليكن همه آنها از گناهانى كه در مرتبه دوم بيان شده و مربوط به نفوس ‍ است پايين ترند. سزاوار است چهار مورد اخير از كباير دانسته شوند هر چند شرع براى برخى از آنها حد را واجب نكرده است ، ليكن بر ارتكاب آنها تهديد بسيار كرده و تاءثيرات آنها بر مصالح دين و دنيا زياد است .
امّا ربا عبارت است از خوردن مال غير با رضايت دو طرف ضمن فقدان شرطى كه شارع وضع كرده است (99) و دور نيست كه در امثال اين موضوعات شرايع با يكديگر اختلاف داشته باشند. و اگر غصب كه عبارت از خوردن مال غير بدون رضايت مالك آن و عدم رضايت شرع است از گناهان كبيره قرار داده نشود خوردن ريا كه با رضايت مالك آن و عدم رضايت شرع است از گناهان كبيره باشد، چه اگر شرع با نهى از ربا آن را گناهى بزرگ شمرده ظلم از طريق غصب و جز آن را نيز عظيم دانسته و خيانت را گناهى بزرگ به حساب آورده است امّا اين كه خوردن حبه اى از مال غير از طريق خيانت يا غصب از كباير باشد در آن تاءمل و جاى شك و ترديد است ، ظن قوى آن است كه خوردن ريا از كباير نباشد. بلكه سزاوار است كبيره تنها به گناهى گفته شود كه روا نيست شرايع و اديان درباره حرمت آن اختلاف داشته باشند از جمله ضروريات دين به حساب آيد. در اينجا آنچه از گفته هاى ابوطالب مكى باقى مى ماند شرابخوارى افترا، جادوگرى ، فرار از جنگ و عقوق پدر و مادر است .
امّا شرابخوارى چون موجب زوال عقل است سزاوار است از كباير به شمار آيد و تهديدها و سختگيرهايى شرع و حكم عقل نيز بيانگر اين مطلب است ، زيرا همان گونه كه حفظ نفس ضرورى است حفظ عقل نيز ضرورى و واجب است بلكه در نفسى كه عقل وجود ندارد هيچ خير و فايده اى نيست ، بنابراين از اله عقل از كباير گناهان است ؛ ليكن اين امر بر يك قطره خمر صدق نمى كند، زيرا شك نيست كه اگر شخص آبى را بنوشد كه در آن قطره اى شراب ريخته شده باشد مرتكب گناه كبيره اى نشده و تنها آب نجسى را آشاميده و قطره بتنهايى مورد شك است امّا اين كه شرع اجراى حد را بر شرابخوار واجب كرده دليل بر عظمت اين گناه است از اين رو بر دليل شرعى از جمله كباير است و در قوه بشر نيست كه بر همه اسرار شرع آگاهى يابد، لذا هرگاه به حكم اجماع ثابت شود كه شرابخوارى گناه كبيره است پيروى از اين حكم واجب خواهد بود و در غير اين صورت مجال توقف است .
قذف يا افترا تنها شامل آبرو و اعراض مى شود، و اين در رتبه از اموال پست تر است و داراى مراتبى است . بالاترين مراتب قذف نسبت زناست و شرع آن را گناهى بزرگ شمرده است . ظن غالب آن است كه صحابه هر گناهى را كه به سبب آن بر مرتكب حد جارى مى شود كبيره به شمار آورده اند. و بر اين اساس نمازهاى پنجگانه نمى تواند گناه قذف را محو كند و منظور ما از كبيره در اين جا همين است . ليكن از حيث اين كه جايز است شرايع در آن اختلاف كنند مجرد قياس دلالت بر بزرگى و عظمت اين گناه نخواهد داشت بلكه جايز است كه شرع حكم كند اگر يك شخص ‍ عادل انسانى را ببيند كه زنا مى كند مى تواند شهادت دهد و به محض گواهى او كسى كه عليه او شهادت داده شده مورد حد قرار گيرد، و اگر شهادتش پذيرفته نشود حد او از نظر مصلحت هاى دنيوى ضرورى نيست هر چند تا اندازه اى روزمره مصالح ظاهرى و نيازهاى اجتماعى است . در اين صورت قذف نيز به كباير ملحق مى شود. اين امر نسبت به كسى است كه حكم شرعى را بداند، ليكن كسى كه گمان كند مى تواند به تنهايى شهادت دهد يا تصور كند ديگرى در شهادت او را يارى خواهد كرد نبايد نسبت به او آن را كبيره به شمار آورد.
جادوگرى اگر متضمن كفر كبيره است وگرنه عظمت آن بستگى به ميزان زيانى دارد كه از حيث هلاكت نفوس يا ايجاد بيمارى و جز اينها ناشى مى شود. امّا فرار از جنگ و عقوق پدر و مادر نيز از حيث قياس به آنچه ذكر شد بايد مورد تاءمل باشد، چه او يقين كرده است كه هر دشنامى به مردم بجز نسبت زنا زدن و ستم بر آنها از طريق غصب اموالشان و آواره كردن آنها از خانه ها و شهرهايشان و تبعيد آنها از وطن و ديارشان از كباير نيست ، چه اينها در هفده كبيره اى كه ذكر كرده نام برده نشده اند در حالى كه فرار از جنگ از جمله گناهانى است كه بيش از هر چيز درباره آن سخن گفته شده است لذا تاءمل در اين مورد نيز دور از صواب نيست . ليكن احاديث موجود بيانگر اطلاق كبيره به آن است از اين رو بايد به كباير ملحق شود.
حاصل بحث اين خواهد بود كه مقصود از كبيره گناهى است كه به حكم شرع نمازهاى پنجگانه آن را محو نمى كند. اين نوع گناهان منقسم مى شوند به آنچه بر عدم محو آنها به وسيله نمازهاى مذكور يقين حاصل است ، و به آنچه يقين است كه با اين نمازها محو مى شوند و به آنچه بايد در آنها توقف كرد. دسته اخير بعضى در مظنه نفى و اثباتند و برخى ديگر مشكوكند، و اين شك جز با نصوص كتاب يا سنت زايل نمى شود، و چون اميدى به يافتن چنين نصوصى نيست طلب دفع شك محال و بيهوده است .
اگر گفته شود: اين سخنان اقامه برهان بر محال بودن شناخت حد گناه كبيره است در اين صورت چرا شرع چيزى را خواسته است كه شناخت حدود آن محال است ؟ پاسخ اين است كه بدانى هر چيزى كه در دنيا حكمى به آن تعلق نيابد جايز است مبهم دانسته شود، زيرا دنيا سراى تكليف است و بويژه كبيره در دنيا از جهت اين كه كبيره است حكمى ندارد، بلكه همه آنچه سبب اجراى حدود مى شود معلوم و نامبرده شده اند مانند دزدى ، زنا و جز اينها و حكم كبيره منحصر به اين است كه آنها گناهانى است كه نمازهاى پنجگانه آنها را نمى زدايد و اين امرى است كه به آخرت تعلق دارد، و ابهام در اين مورد سزاوارتر است تا مردم ترس و پرهيز داشته باشند و با تكيه بر نمازهاى پنجگانه اصرار بر صغاير نكنند. همچنين دورى از كباير صغاير را مى زدايد و اين به موجب قول حق تعالى است كه فرموده است : (( ان يجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ، )) ليكن دورى از كبيره زمانى صغيره را محو مى كند كه اجتناب او از روى قدرت و اراده باشد، مانند اين كه قدرت يافته باشد كه با زنى زنا كند ليكن نفس را از اين گناه باز دارد و به نگاه و ماليدن دست بر او اكتفا كند، زيرا مجاهده او با نفس خويش براى خوددارى از زنا در نورانى كردن دلش ‍ تاءثيرى شديدتر از ظلمتى داشته است كه بر اثر نگاه به آن زن در دلش پديد آمده است ، و معناى تكفير و زدودن گناه همين است . امّا اگر اصلا توانايى جنسى ندارد و يا بر اثر ضرورت قادر نيست و يا توانايى دارد ليكن از بيم چيز ديگر از اين عمل خوددارى كند اين امتناع او به هيچ وجه سبب محو گناهانش نمى شود. چنان كه اگر كسى بر حسب طبع ، ميل به شراب ندارد و اگر براى او مباح شود از آن نمى نوشد اين اجتناب او سبب نمى شود كه گناهان صغيره اش كه در مقدمه اين كار واقع شده مانند شنيدن آواز آلات لهو و تار و تنبور زدوده شود. بلى كسى كه نوشيدن شراب و گوش دادن به آواز تار و تنبور را دوست مى دارد ليكن نفس را با مجاهده از شرابخوارى باز مى دارد و گوش را از شنيدن آوازهاى حرام آزاد مى گذارد بسا كه جهاد او با نفس در خوددارى از شرب خمر شراب سبب محو ظلمتى شود كه بر اثر گوش دادن به آوازهاى حرام دل او را فرا گرفته است . اينها همه احكامى اخروى است و رواست كه برخى از آنها مورد شك بوده و از متشابهات باشند و حكم آنها جز به نص شناخته نشود، و نصى هم درباره آنها وارد نشده و تعريف جامعى نداشته اند بلكه در اين زمينه روايات مختلفى وارد است از جمله پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((خروج از جماعت است ، و ليكن صفقه آن است كه با مردى بيعت شود سپس بر ضد او قيام كنند و با او بجنگند.)) (100) اين نوع الفاظ و امثال آنها همه افراد خود را فرا نمى گيرند و بر تعريف جامع دلالت ندارند از اين رو همچنان در بوته ابهام باقى مى مانند.
اگر گفته شود: شهادت جز از كسى كه از گناهان كبيره دورى مى كند پذيرفته نمى شود، و در قبول شهادت پرهيز او از گناهان صغيره شرط نيست و اين از احكام دنياست ؛ پاسخ اين است بدانى كه ما هم ردّ شهادت را منحصر مى دانيم در كسى كه مرتكب كباير شود ليكن خلافى نيست كسى كه به آوازهاى لهو گوش مى دهد و جامه حرير مى پوشد و انگشتر طلا به دست مى كند و از ظروف سيمين و زرين مى نوشد شهادت او مقبول نيست در حالى كه هيچ كس راءى نداده است كه اينها از گناهان كبيره اند بلكه هر گناهى به عدالت شخص آسيب مى رساند بجز آنچه هر انسانى از آن مصون نمى ماند و غالبا بر حسب عادت از او سر مى زند مانند غيبت ، تجسس ، بدگمانى ، دروغ در پاره اى از سخنان ، شنيدن غيبت ، ترك امر به معروف ، خوردن خوارك هاى شبهه ناك ، ناسزاگويى به فرزند و غلام و زدن آنها بيش از حد مصلحت بر اثر خشم ، احترام پادشاهان ، دوستى با مردم بى بند و بار و سستى در آموزش مسائل دينى مورد نياز به زن و فرزند و اينها گناهى است كه تصور نمى رود شهادت دهنده از كم و بيش آنها مصون بماند، مگر آن كه از مردم دورى گزيند و خود را وقف امور آخرت كند و مدتى با خويشتن به مجاهده پردازد به طورى كه هرگاه پس از آن مدت با مردم معاشرت كند سجايا و اخلاق او تغيير نيابد و بر آنها پايدار باشد. و اگر شهادت جز از اين قبيل اشخاص پذيرفته نشود چون وجود آنها كمياب و دسترسى به آنها دشوار است احكام و شهادت باطل و غير قابل اجرا خواهد شد. پوشيدن حرير، شنيدن آوازهاى لهو، بازى با نرد، همنشينى با شرابخواران به هنگام نوشيدن شراب و خلوت با زنان بيگانه و امثال اين گونه گناهان صغيره از همين قبيل است . و بايد براساس طريقه اى كه ذكر شد قبول شهادت يا رد آن مورد دقت و ملاحظه قرار گيرد نه بر مبناى كبيره و صغيره بودن گناه ضمنا هر يك از گناهانى كه ارتكاب آنها سبب مردوديت شهادت نمى شود چنانچه ادامه داده شود در رد شهادت مؤ ثر خواهد بود، مانند اين كه غيبت و عيبجويى از مردم و همنشينى با فاجران و دوستى با آنان را عادت خود كند، زيرا گناه صغيره با ادامه و تكرار كبيره خواهد شد.
مى گويم :
از طريق خاصّه (شيعه ) از علقمه روايت شده است كه به امام صادق (ع ) عرض كرد: اى فرزند پيامبر خدا، مرا آگاه كن كه شهادت چه كسى مقبول و گواهى كدام كسى مردود است ؟ فرمود: ((اى علقمه ! هر كس بر فطرت اسلام باشد جايز است شهادت دهد)) عرض كردم : شهادت كسى كه مرتكب گناه مى شود پذيرفته است ؟ فرمود: ((اى علقمه ! اگر شهادت گنهكاران پذيرفته نشود بايد تنها شهادت پيامبران و اوصياى آنان مقبول باشد، زيرا از ميان مردم تنها آنها هستند كه معصوم از گناهند، از اين رو هر كس را كه به چشم خويش نديده اى گناهى مرتكب شود يا دو شاهد ارتكاب گناهى را از سوى او گواهى نداده اند او از اهل عدالت و عفاف است و شهادتش مقبول خواهد بود، هر چند در باطن گنهكار باشد و هر كس او را به سبب آنچه در اوست مورد غيبت قرار دهد از زير سرپرستى خداوند خارج و در تحت سرپرستى شيطان وارد شده است )).(101)
چگونگى توزيع درجات بهشت و دركات دوزخ در آخرت براساس حسنات و سيّئاتحاصل در اين دنيا
بدان دنيا از عوالم ملك و شهود و آخرت از عوالم غيب و ملكوت است ، و مقصود ما از دنيا حالت پيش از مرگ و منظور ما از آخرت حالت پس از مرگ است . بنابراين دنيا و آخرت تو صفات و حالات تو است . از اينها آنچه نزديك است به آن دنيا و آنچه دور و در تاءخير است آخرت ناميده مى شود. ما اكنون در دنيا كه عالم ملك است سخن مى گوييم و مقصود ما شرح آخرت است كه عالم ملكوت مى باشد، و شرح عالم ملكوت در عالم ملك جز از راه تمثيل قابل تصور نيست ، از اين رو خداوند متعال فرموده است : (( و تلك الا مثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ؛ )) (102) زيرا عالم ملك نسبت به جهان ملكوت عالم خواب است . به همين سبب پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((مردم مردگانند هنگامى كه بميرند بيدار مى شوند.)) (103) روشن است كه آنچه در بيدارى واقع مى شود بيان آن در خواب جز از راه تمثيل كه نياز به تغيير دارد ميسر نيست به همين گونه بيان آنچه در عالم بيدارى و هشيارى آخرت واقع خواهد شد در عالم خواب دنيا جز در قالب امثال امكان پذير نمى باشد، منظور من از قالب امثال چيزهايى است كه از دانش ‍ تعبير خواب مى دانى ، و اگر زيرك و با فطانت باشى در اين مورد سه مثال زير تو را كافى است :
1 - مردى نزد ابن سيرين آمد و گفت : در خواب ديدم كه انگشترى در دست دارم و با آن دهان مردان و شرمگاه زنان را مهر مى كنم ابن سيرين به او گفت : تو اذانگو هستى و در ماه رمضان پيش از طلوع فجر اذان مى گويى ، پاسخ داد: راست مى گويى .
2 - ديگرى نزد او آمد گفت : من در خواب ديدم كه روغن زيت را در زيتون مى ريزم ، به او گفت : اگر كنيزى را در اختيار دارى از حال او جويا شو، چه او مادر تو است ، زيرا زيتون اصل و منشاء زيست است و تو آن را به اصلش باز گردانيده اى . آن مرد چون بررسى كرد دريافت كه كنيزش مادر اوست كه در كودكى اسير شده بوده است .
3 - ديگرى به او گفت : من در خواب ديدم كه گويا گردن بند مرواريد به گردن خوك ها مى بندم ، به او گفت : تو حكمت را به نااهلان مى آموزى ، و واقع امر چنين بود.
بنابراين تعبير خواب سراسر مثال است كه طريق مثال را به تو مى آموزد، و مقصود از آن اداى معنا در قالبى است كه اگر انسان به معنايش توجه كند آن را راست مى يابد، و اگر صورتش را در نظر گيرد آن را دروغ مى پندارد، اگر اذانگو به ظاهر انگشتر و مهر زدن آن بر فروج بنگرد آن را دروغ خواهد ديد، زيرا او هرگز اين كار را نكرده است ، و اگر معناى آن را به نظر آورد آن را راست خواهد يافت ، چه مدلول اين عمل و معناى مهر زدن كه عبارت از منع است از او صادر شده است . پيامبران جز از طريق مثلا با مردم سخن نمى گويند، زيرا آنها ماءمورند كه با مردمان به اندازه خودشان گفتگو كنند، و مقدار خود آنها اين است كه آنان در خوابند، و آن كه در خواب است جز از طريق مثال چيزى بر او كشف نمى شود. هنگامى كه مردند بيدار مى شوند و خواهند دانست كه آن مثال ها راست است . به همين سبب پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((دل مؤ من ميان دو انگشت از انگشتان خداوند رحمان است .)) (104) و اين از مثال هايى است كه معناى آن را جز عالمان درك نمى كنند، امّا نادان فهمش از حد ظاهر مثال تجاوز نمى كند، زيرا به تفسيرى كه آن را تاءويل مى نامند نادان است چنان كه تفسير مثال هايى را كه در خواب ديده مى شود تعبير ناميده اند. نادان با شنيدن اين حديث براى خداوند اثبات دست و انگشت مى كند، و نيز با ملاحظه حديث پيامبر (ص ) كه فرموده است : ((خداوند آدم را بر صورت خود آفريد)) (105) چون از صورت جز رنگ و شكل و هياءت چيزى نمى فهمد براى خداوند اثبات صورت مى كند و خداوند از آن منزه است ، و كسانى كه در شناخت صفات بارى تعالى دچار انحراف شده اند تا آن جا كه كلام الهى را صورت و حرف دانسته و درباره ديگر صفات خداوند سخن هاى نادرست گفته اند لغزش آنها از همين جا آغاز شده است .
براى اين كه سخن به درازا نكشد از اين مطلب مى گذريم . بارى به همين گونه در امور آخرت نيز مثال هايى آورده شده كه ملحدان و بى دينان به سبب جمود فكرى و تشبث به ظاهر امثال آنها را تكذيب و نقض مى كنند، و در برابر گفتار پيامبر خدا (ص ) كه فرموده است : ((روز قيامت مرگ را به صورت قوچ كبود رنگ مى آورند و سر مى برند)) (106) ملحد نادان از جا مى جهد و آن را تكذيب مى كند و آن را بر كذب پيامبران دليل مى آورد و مى گويد: شگفتا مرگ عرض و قوچ جسم است ، چگونه ممكن است عرض به جسم مبدل شود، آيا جز اين است كه امرى محال است ؟ ليكن خداوند متعال اين احمقان را از شناخت اسرار خود محروم كرده و فرموده است : (( و ما يعقلها الا العالمون ؛ )) اين بيچاره نمى داند كسى كه گفته است : در خواب ديدم قوچى آوردند و گفتند اين وبايى است كه در شهر است و آن را سر بريدند. معبّر به او گفته است : راست مى گويى موضوع همان است كه در خواب ديده اى و آن گوياى اين است كه وبا قطع مى شود و ديگر هرگز باز نخواهد گشت ، زيرا به حيوان ذبح شده اميد بازگشتى نيست .
بنابراين ، تعبير گوى در تعبير خود و بيننده در آنچه در خواب ديده هر دو صادق بوده اند و حقيقت اين خواب بدين امر بازگشت دارد كه فرشته موكل به خواب كه ارواح را در خواب به آنچه در لوح محفوظ است آگاه مى كند از چيزى كه در لوح محفوظ بوده با مثالى كه براى او زده وى را آگاه كرده است ، زيرا خوابيده مثالى را كه راست و معناى آن صحيح است احتمال مى دهد. پيامبران نيز در دنيا با مردم سخن مى گويند در حالى كه اين دنيا در مقايسه با آخرت عالم خواب است . از اين رو بنا به حكمت هاى الهى و لطفى كه خداوند به بندگانش دارد به منظور آن كه آنچه را مردم از ادراك آن بدون ارائه مثال ناتوانند آسان گرداند پيامبران معانى را با مثال به فهم مردم مى رسانند. اين كه پيامبر خدا (ص ) فرموده است : مرگ را به صورت قوچى كبود رنگ مى آورند مثالى است كه براى فهمانيدن معناى ياءس از مرگ جهت مردم آورده شده و دل ها به حكم سرشت و طبيعت تحت تاءثير مثال قرار مى گيرند و از اين راه معانى در دل ها ثابت و پايدار مى ماند؛ به همين سبب قرآن از نهايت قدرت حق تعالى به (( ((كن فيكون )) )) تعبير فرموده ، و پيامبر خدا (ص ) با عبارت : ((دل مؤ من ميان دو انگشت از انگشتان خداوند رحمان است )) سرعت دگرگونى آن را از سوى خداوند بيان كرده است . و ما در كتاب (( قواعد العقايد از بخش ‍ عبادات به حكمت اين امر اشاره كرده ايم .
اكنون به مقصود اصلى باز مى گرديم و آن بيان توزيع درجات و دركات بر حسنات و سيئات است و اين كار جز با آوردن مثال ممكن نيست . اينك از مثالى كه آورده مى شود معناى آن را نه صورتش را درك كن . پس مى گوييم :
مردم در آخرت به دسته هاى مختلف منقسم مى شوند و از حيث درجات سعادت و دركات شقاوت بى نهايت تفاوت دارند، چنان كه در دنيا از حيث خوشبختى و بدبختى با يكديگر متفاوتند. در اين موضوع به هيچ روى فرقى ميان دنيا و آخرت نيست ؛ زيرا مدبر عوامل ملك و ملكوت يكى است و هيچ شريكى ندارد؛ سنت صادره از اراده ازلى او عام و فراگير است و هيچ تبديلى در آن نيست . اينك اگر نتوانستيم تعداد درجات را شماره و تعيين كنيم مى توانيم اجناس آنها را بيان بداريم ، پس مى گوييم : در آخرت مردم بر حسب ضرورت به چهار دسته منقسم مى شوند: هلاك شدگان ، عذاب شدگان ، نجات يافتگان و رستگاران . مثال اين تقسيم بندى در دنيا اين است كه پادشاهى بر كشورى تسلط يابد، برخى را مى كشد اينها هلاك شدگانند؛ بعضى را نمى كشد ليكن براى مدتى عذاب مى كند اينها عذاب شدگانند؛ دسته اى آزاد مى شوند اينها نجات يافتگانند و گروهى را خلعت مى پوشاند اينها رستگارانند. اگر پادشاه دادگر باشد اينان را جز بر اساس استحقاقى كه دارند تقسيم و دسته بندى نمى كند، و جز مخالفان سلطنت خود را كه در اصل حكومت با او عناد مى ورزند نمى كشد، و تنها آنهايى را عذاب مى كند كه ضمن اعتراف به سلطنت و بلندى مقام وى در خدمتگزارى كوتاهى مى كنند، و آزاد نمى كند جز آنهايى را كه به مقام و مرتبه او اعتراف دارند، و در خدمت كوتاهى نكرده اند تا عذاب شوند ليكن شرايط خدمت را به جا نياورده اند تا خلعت دريافت دارند، زيرا خلعت را كسانى به دست مى آورند كه عمر خود را در خدمت و نصرت پادشاه به سر آورده باشند؛ سپس بايد خلقت رستگاران متفاوت و بر حسب درجات خدمت آنها باشد؛ و نيز هلاك شدگان در نحوه هلاكت مختلف باشند، يا از نظر تخفيف به قطع سر و يا به منظور تنبيه و كيفر از طريق مثله بر حسب درجات دشمنى و عناد آنها مجازات شوند. نوع عذاب عذاب شدگان نيز از حيث خفت و شدت ، درازى و كوتاهى مدت و اتحاد و اختلاف آن بر حسب درجات تفصير آنهاست ؛ و هر رتبه اى از اين مراتب به درجاتى منقسم مى شود كه قابل شمارش نيست . اكنون بايد بدانى كه مردم در آخرت بدين گونه كه ذكر شد با همديگر تفاوت و اختلافى دارند و شخص يا هلاك مى شود، يا مدتى تحت عذاب است و يا نجات مى يابد و به سراى امن و سلامت وارد مى شود، و يا رستگار است . رستگاران نيز يا در جنات عدن (جاويد) و يا در (( جنات الماءوى )) و يا در (( جنات الفردوس )) وارد مى شوند؛ و عذاب شدگان نيز يا مدت عذاب آنها اندك و يا هزار تا هفت هزار سال خواهد بود، و چنان كه در اخبار وارد شده اين دسته ، آخرين كسانى هستند كه از دوزخ بيرون آورده مى شوند. (107) همچنين هلاك شدگانى كه از رحمت خداوند نوميدند درجات يا دركات آنها در دوزخ متفاوت است . اين درجات بر حسب اختلاف طاعات و معاصى آنهاست . اكنون به چگونگى توزيع اين درجات مى پردازيم :
رتبه اول - رتبه هلاك شدگان است و مقصود از هلاك شدگان آنهايى هستند كه از رحمت خداوند محروم و نوميدند، زيرا همان گونه كه در مثال مذكور گفته شد كه آن كه به فرمان پادشاه كشته شده است از رضا و بخشش او نوميد است . بر تو است كه از معانى اين مثال غفلت نورزى ، اين درجه اختصاص به منكران توحيد و اعراض ‍ كنندگان و كسانى دارد كه شيفته و دلباخته دنيا شده و خداوند و پيامبران او و كتاب هاى آسمانى را تكذيب مى كنند، زيرا سعادت اخروى ، رسيدن به قرب خداوند و نظر كردن بر وجه كريم اوست ، و اين مرتبه جز با تحصيل معرفتى كه از آن به ايمان و تصديق تعبير مى شود حاصل نمى گردد؛ و ملحدان كه همان منكران و تكذيب كنندگان براى هميشه و ابدالا باد از رحمت خداوند محروم و نوميد مى باشند. آنان كسانى هستند كه پروردگار جهانيان و فرستادگان او را تكذيب كرده اند و بى ترديد در آن روز از پروردگار خود محجوبند، و هر كس از محبوب خود محجوب باشد به شهوات و هوسهايش واگذاشته شده و ناچار در جهنم به آتش ‍ فراق خواهد سوخت . از اين رو عارفان گفته اند: ترس ما از آتش جهنم و اميد ما براى حورالعين نيست بلكه مقصد ما تنها لقاى او و گريز ما از حجاب اوست و گفتند: كسى كه خداوند را براى پاداش عبادت مى كند پست و لئيم است ؛ زيرا او را به طمع بهشت يا از بيم دوزخ عبادت مى كند، ليكن عارف خداوند را براى خود او پرستش ‍ مى كند نه چيز ديگر، و به حورالعين و ميوه هاى بهشتى رغبتى ندارد، و از دوزخ بيمناك نيست ، چه اگر آتش فراق در دل افروخته شود سوزش آن بر آتشى كه اجسام را مى سوزاند غلبه خواهد كرد؛ آتش فراق مصداق (( نار اللّه الموقدة التى تطلع على الا فئدة )) (108) است و آتش دوزخ جز جسم را نمى سوزاند، و سوزش ‍ جسم در برابر سوزش دل كوچك و ناچيز است ، از اين رو گفته اند:
(( ففى فؤ اد المحب نار جرى - اءحر نار الجحيم اءبردها )) (109)
نبايد وجود اين را در عالم آخرت انكار كرد، زيرا در عالم دنيا نظاير آن مشاهده مى شود، ديده شده كسانى كه حالت وجد و بيخودى بر آنها غلبه كرده است بر روى آتش و بر بالاى ته ساقه هاى نى كه پا را مجروح مى كند و مى دوند و به سبب غلبه شديد حالت درونى چيزى احساس نمى كنند. همچنين ديده مى شود رزمنده در ميدان رزم به هنگامى كه خشمگين مى شود چنانچه جراحاتى بر بدنش وارد شود آنها را در همان موقع احساس نمى كند، زيرا خشم آتشى در دل است . پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((خشم پاره اى از آتش است .)) (110) بى ترديد سوزش دل سخت تر از سوزش بدن است و همان گونه كه مى بينيم احساس قوى تر احساس ‍ ضعيف تر را از ميان مى برد. هلاكت به وسيله آتش يا شمشير جز اين نيست كه ميان دو جزء بدن كه رابطه آنها با يكديگر نظير رابطه موجود در جسم مركب است - جدايى مى اندازد، و اگر تو داراى بينش و از اهل دل باشى مى دانى آنچه ميان دل و محبوبش كه رابطه آنها محكم تر از رابطه تركيب در اجسام است جدايى مى افكند درد و سوزش آن بمراتب شديدتر از اين مى باشد. بعيد نيست كسى كه دل و احساس ندارد شدت اين درد را درك نكند و در مقايسه با آلام جسمى آن را كوچك و ناچيز بشمارد، چنان كه اگر كودك را ميان محروميت از توپ و چوگان ، و احراز مقام سلطنت مخير كنند درد محرومت از مقام سلطنت را به هيچ وجه احساس ‍ نمى كند بلكه آن را درد نمى شمارد و مى گويد: دويدن با چوگان در ميدان ، نزد من محبوب تر از تخت هزار پادشاه و تكيه دادن بر آن است بلكه اگر شكمباره و پرخور را ميان هريسه و حلوا و ميان كارى كه دشمنان بر اثر آن مقهور و دوستان خشنود مى شوند مخير كنند هريسه و حلوا را بر مى گزيند و آن را ترجيح مى دهد. اينها همه به سبب فقدان معنايى است كه اگر وجود داشت جاه و مقام محبوب او بود، و بر اثر احساسى است كه وجود آن خوراك را براى او لذتبخش ساخته است .
البته اين مطلب نسبت به كسانى صادق است كه صفات حيوانى و درندگى آنان را در چنگال خود اسير كرده ، و صفات ملكوتى كه سبب مى شود انسان از هيچ چيزى جز از قرب به پروردگار لذت نبرد، و غير از آن را مناسب خود نداند، و جز از بعد و محجوب بودن از حق چيزى او را به درد نياورد در آنان ظاهر نباشد. و همان گونه كه حس چشيدن در زبان و شنوايى در گوش قرار داده شده صفات مذكور نيز جز در دل وجود پيدا نمى كند. كسى كه دل ندارد فاقد اين حس است و همچون كسى است كه او را شنوايى و بينايى نيست تا لذت آهنگ ها و زيبايى صورت ها و رنگ ها را درك كند، امّا هر انسانى داراى قلب نيست ، اگر همه داراى قلب بودند سخن حق تعالى درست نبود كه فرموده است : (( ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب ، )) (111) خداوند كسى را كه از قرآن پند نمى گيرد فاقد قلب خوانده است . مقصود من از قلب پاره گوشتى كه در درون سينه قرار گرفته نيست بلكه منظورم سرى است كه از عالم امر است و اين پاره گوشت كه از عالم خلق است عرش آن و سينه آدمى كرسى و ديگر اعضا عالم و مملكت آن است . خلق و امر همه تعلق به خدا دارد ليكن اين سرّ همان است كه خداوند درباره آن فرموده است : (( قل الروح من اءمر ربى ، )) و آن پادشاه و فرمانرواست ، زيرا ميان عالم امر و عالم خلق ترتيباتى وجود دارد و عالم امر بر عالم خلق امير است و اين سرّ همان لطيفه است كه اگر خوب و سالم باشد همه بدن خوب و سالم است . هر كس آن را بشناسد خودش را شناخته و آن كه خود را مى شناسد پروردگارش را شناخته است . در همين موقع است كه انسان نخستين شميم معنايى را كه در حديث نبوى : (( ان اللّه خلق آدم على صورته ((ع نهفته است استشمام مى كند و به كوته بينانى كه بر ظاهر الفاظ اين حديث تكيه مى كنند، و هم به آنهايى كه در طرق تاءويل آن خود را به زحمت مى اندازند به ديده ترحم مى نگرد، هر چند ترحم او به ظاهر بينان كوته انديش بيش ‍ از ترحم آنها به تشبث گران در تاءويل است ، زيرا ترحم به اندازه مصيبت است و مصيبت دسته نخست سنگين تر است هر چند هر دو دسته در مصيبت محروميت از حقيقت امر مشاركت دارند. امّا حقيقت اين است كه : (( ذلك فضل اللّه يؤ تيه من يشاء و اللّه ذو الفضل العظيم ، )) آرى اين حكمت اوست كه هر كس را كه بخواهد بدان مخصوص مى گرداند: (( و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا. )) اكنون به مقصود خود باز مى گرديم ، ما در اين جا سخن را طولانى كرديم و در امرى كوشيديم كه برتر از علوم معامله است همان علومى كه مقصود ما در اين كتاب بيان آنهاست .
روشن شد كه رتبه هلاك تنها از آن نادان هاى تكذيب كننده است ، شواهد كتاب خدا و سنت پيامبر (ص ) در اين باره از حد شماره بيرون است و به همين سبب به ذكر آنها نمى پردازيم .

 

next page

fehrest page

back page