راه روشن ، جلد هفتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۲۱ -


فضيلتى كه ويژه فقيران راضى و قانع و راستگوست
پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((خوشا به حال كسى كه به اسلام هدايت شده و زندگى او در حد كفاف مى باشد و بدان قانع است ))؛ (767) و نيز فرموده است : ((اى گروه مستمندان از اعماق دل از خدا خشنود باشيد تا ثواب فقر خود را بيابيد وگرنه ثوابى نداريد.)) (768) حديث اول براى فقير قانع و حديث دوم براى فقير راضى است و مى توان مفهوم آن را مشعر بر اين دانست كه فقير حريص در برابر فقرش ثوابى نمى برد. ليكن عمومات وارد در فضيلت فقر او دلالت دارد بر اين كه او را نيز ثوابى است چنان كه تحقيق آن بزودى خواهد آمد. شايد مراد از ناخشنودى كه در حديث اخير آمده كراهت داشتن وى از فعل خداست كه دنيا را از او بازگرفته است ، و بسا دوستدار مال كه در دل او ناخشنودى از خدا خطور نمى كند و از فعل او كراهت ندارد، چه همين كراهت است كه ثواب فقر را از ميان مى برد.
از پيامبر (ص ) روايت شده است كه : ((براى هر چيزى كليدى است و كليد بهشت دوستى درماندگان و مستمندان است و اين محبت به سبب صبر آنهاست . آنان در روز قيامت همنشينان خدايند.))(769)
على (ع ) از پيامبر (ص ) روايت كرده كه فرموده است : ((محبوب ترين بندگان نزد خداوند فقيرى است كه به روزى خود قانع و از خداوند خشنود باشد))؛ (770) و گفته است :
((خداوندا روزى آل محمّد را به اندازه نياز آنها قرار ده )).(771)
و نيز فرموده است : ((هيچ دارا و نادارى نيست جز اين كه در روز قيامت آرزو مى كند كه در دنيا به اندازه قوتش به او داده مى شد)).(772)
خداوند به اسماعيل (ع ) وحى فرمود: مرا در نزد آنهايى كه به خاطر من دل شكسته اند جستجو كن ، عرض كرد: آنها كيانند؟ فرمود: فقيران راستگو.
و نيز پيامبر (ص ) فرموده است : ((هيچ كس از فقيرى كه راضى باشد برتر نيست ))؛ (773) و نيز فرموده است : خداوند در روز قيامت مى فرمايد: برگزيدگان از آفريدگانم كجايند؟ فرشتگان مى گويند: اى پروردگار ما آنها چه كسانى هستند؟ مى فرمايند: فقيرانى از مسلمانان كه به عطاى من قانع و به قدرم خشنودند آنها را به بهشت درآوريد، آنها وارد بهشت مى شوند، مى خورند و مى آشامند در حالى كه مردم براى حساب در رفت و آمدند.)) (774) اين احاديث درباره فقير قانع و راضى است امّا فضيلت زاهد در بخش دوم اين كتاب ذكر خواهد شد.
مى گويم :
دو خبرى كه در آغاز اين باب ذكر شده از طريق خاصه (شيعه ) نقل شده است .
از امام صادق (ع ) روايت است كه : ((در تورات نوشته شده است اى فرزند آدم هر گونه كه مى خواهى باش ليكن به همان گونه كه مجازات مى كنى مجازات مى شوى . كسى كه با روزى اندك از خدا خشنود باشد خداوند عمل اندك او را مى پذيرد، و كسى كه با اندكى از حلال خرسند مى شود هزينه اش سبك و كسبش پاكيزه و از مرز گناه بيرون رفته است )).(775)
و نيز: ((خداوند مى فرمايد: بنده مؤ من من غمگين مى شود اگر روزى را بر او تنگ كنيم در صورتى كه او در اين حال به من نزديك تر است ، و بنده مؤ من من شاد مى شود اگر روزى او را توسعه دهم با آن كه او در اين حال از من دورتر است )).(776)
از امير مؤ منان (ع ) روايت شده كه فرموده است : ((اى فرزند آدم ! اگر از دنيا چيزى را مى خواهى كه تو را كفايت كند كمترين چيز دنيا تو را كافى است ، و اگر از دنيا چيزى را مى خواهى كه تو را كفايت نمى كند همه آنچه در دنياست تو را كافى نيست )).(777)
از امام باقر (ع ) روايت است كه : ((بپرهيز از آن كه به كسى كه برتر از تو است چشم دوزى ، چه اين بس است كه خداوند به پيامبرش (ص ) فرموده است : (( فلا تعجبك اءموالهم و لا اءولادهم ؛ )) (778) و نيز: (( و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به اءزواجا منهم زهرة الحياة الدنيا. )) (779) اگر در اين باره تو را شكى است زندگى پيامبر خدا (ص ) را به ياد آورد كه خوراك او نان جوين و حلواى او خرما و آتش او از چوب درخت خرما بود اگر آن را مى يافت )).(780)
غزالى مى گويد :
امّا اخبار وارد درباره قناعت و رضا بسيار است . ابوذر روزى در ميان مردم نشسته بود. زنى نزد او آمد و گفت : ايا در ميان مردم نشسته اى در حالى كه در خانه نه خوردنى هست و نه نوشيدنى ؟ ابوذر گفت : اى زن در پيش روى ما عقبه اى دشوار است كه از آن جز سبكباران نجات نمى يابند. زن خشنود شد و بازگشت .
ذوالنون گفته است : نزديك ترين مردم به كفر فقير است كه صبر ندارد. به يكى از حكيمان گفته شد: دارايى تو چيست ؟ پاسخ داد: تجمل در ظاهر، ميانه روى در باطن و نوميدى از آنچه در دست مردم است . روايت شده كه خداوند در يكى از كتب آسمانى فرموده است : اى فرزند آدم ! اگر همه دنيا از آن تو باشد بهره ات جز قوتى نيست ، و اگر من قوت تو را از دنيا بدهم و حساب آن را بر ديگرى نهم به تو احسان كرده ام . و درباره قناعت گفته اند:

(( اضرع الى اللّه لاتضرع الى الناس
واقنع بياءس فان العز فى الياءس (781)
واستغن عن كل ذى قربى و ذى رحيم
ان الغنى من استغنى عن الناس )) (782)
و نيز گفته است :
(( يا جامعا مانعا و الدهر يرمقه
مقدرا اءى باب منه يغلقه (783)
مفكرا كيف تاءثتيه منيته
اءغاديا اءم بها يسرى فتطرقه (784)
جمعت مالا ففكر هل جمعت له
يا جامع المال اءياما تفرقه (785)
المال عندك مخزون لوارثه
ما المال مالك الا يوم تنفقه (786)
اءرفه ببال فتى يغدو على ثقة
ان الذى قسم الارزاق يرزقه (787)
فالعرض منه مصون ما يدنسه
والوجه منه جديد ليس يخلقه (788)
ان القناعة من يحلل بساحتها
لم يلق فى ظلها همّا يؤ رّقه )) (789)
فضيلت فقر بر توانگرى
مى گويم :
غزالى در بيان فضيلت فقر بر توانگرى نخست به ذكر سخنانى كه در اين باره گفته شده و شرح اختلاف و دلايل آنها پرداخته و سخن را به دراز كشانيده كه چون در نقل آنها فايده اى نيست از آنها صرف نظر مى كنيم . سپس مى گويد: حقيقت مطلب همان است كه ما آن را در كتاب صبر ذكر كرده ايم و آن اين است : هر چيزى كه ذات آن مراد نيست بلكه به خاطر غير آن خواسته مى شود بايد با همان چيزى كه مراد است مقايسه شود تا فضيلت آن روشن گردد. دنيا به سبب ذات آن مورد حذر و پرهيز نيست بلكه دين سبب از آن دورى و اجتناب مى شود كه مانع رسيدن به قرب بارى تعالى است . فقر و نادارى نيز ذاتا مطلوب نيست بلكه از آن جهت مورد طلب است كه آنچه قانع وصول به قرب خداست به وسيله آن برطرف مى شود و در آن چيزى كه انسان را به خود مشغول كند و از خداوند باز دارد وجود ندارد. بسا توانگرى كه ثروت او را به خود مشغول نداشته است ، مانند سليمان بن داوود (ع ) و بسا فقيرى كه فقر او را به خود سرگرم كرده و از مقصد روگردان ساخته است .
مقصود نهايى در دنيا دوستى خداوند و انس با اوست و اين امر تنها پس از شناخت او حاصل مى شود، و سلوك راه شناخت او با وجود عوامل بازدارنده غير ممكن است . فقر گاهى از همين عوامل است چنان كه ثروت نيز زمانى از اين عوامل مى باشد. محققا آنچه انسان را از سلوك در اين راه باز مى دارد محبت دنياست ، زيرا دوستى خداوند با محبت دنيا در دل جمع نمى شود، و كسى كه چيزى را دوست مى دارد به آن مشغول و سرگرم است خواه به فراق و خواه به وصال آن ، بسا ممكن است مشغوليت او در فراق محبوب بيشتر، و بسا به سبب وصال او مشغوليتى زيادتر باشد. دنيا معشوقه غافلان است ، آن كه از آن محروم است به طلب آن مشغول است و آن كه بر آن دست يافته مشغول نگهدارى و بهره بردارى از آن است . اكنون اگر دو كس را فرض كنى كه دل آنها از دوستى مال فارغ باشد به طورى كه مال از نظر آنها مانند آب باشد در اين صورت دارا و نادار يكسان است ، زيرا هر يك از آنها جز به اندازه نياز خود از آن بهره بردارى نمى كند و وجود مال به اندازه حاجت افضل از فقدان آن است ، چه گرسنه راه مرگ را مى پيمايد نه راه معرفت را. اگر امر براساس اكثريت در نظر گرفته شود فقر از خطر دورتر است ، چه فتنه توانگرى سخت تر از فتنه نادارى است ، و عدم توانايى موجب عصمت است . از اين رو صحابه گفته اند: ما به فتنه فقر مبتلا شديم صبر كرديم و به فتنه توانگرى دچار گشتيم صبر نكرديم . اين خوى و سرشت همه آدميان است بجز افراد يگانه و معدودى كه در طول روزگاران بسيار بندرت يافت مى شوند. و چون خطاب شرع به همه مردم است نه به آن تعداد نادر و معدود، و فقر براى همه اصلح است بجز براى آن افراد، لذا شرع از توانگرى منع و آن را مذمت كرده و فقر را فضيلت داده و ستوده است . عيسى (ع ) گفته است : به اموال مردم دنيا ننگريد زيرا زرق و برق اموال آنها نور ايمان شما را از ميان مى برد. يكى از دانشمندان گفته است : زير و بالا كردن اموال شيرينى ايمان را مى مكد.
در خبر آمده است : ((هر امتى گوساله اى دارد و گوساله اين امت دينار و درهم است .)) (790) پيكر گوساله قوم موسى نيز از زيورآلات طلا و نقره بود.
اين كه مال و آب و زر و سنگ در نظر يكسان باشد. چيزى است كه تنها درباره پيامبران قابل تصور است و اين امر پس از فضل الهى با طول مجاهده براى آنها حاصل شده است ، چه پيامبر (ص ) به دنيا مى فرمود: ((دور شو از من ، دور شو از من ))، (791) چون دنيا با زيورهاى خود براى او مجسم شده بود. على (ع ) مى گفت : ((اى زرد (دينار) جز من را بفريب ، اى سپيد (درهم ) جز مرا بفريب ))؛ (792) و اين بدان سبب بود كه اگر آن حضرت برهان پروردگارش را نمى ديد از ظهور مبادى فريفتگى به آن در نفس خويش بيم داشت . اين غنا و توانگرى مطلق است ، چه پيامبر (ص ) فرمود: ((توانگرى به بسيارى مال نيست بلكه توانگرى بى نيازى نفس است ))؛ (793) و چون حصول اين بى نيازى بعيد است لذا شايسته تر براى همه خلق نداشتن مال است اگر چه آن را صدقه دهند و در خيرات صرف كنند، زيرا در صورت دست يافتن بر مال هرگز نمى توانند انس با اين جهان را از خود دور كنند و انسان به همان اندازه كه با دنيا انس مى گيرد از آخرت دورى و وحشت خواهد داشت و به همان مقدارى كه به صفتى از صفات خود بجز صفت معرفت خدا ماءنوس مى شود از خدا و محبت او دور و بيگانه خواهد شد.
هرگاه اسباب انس به دنيا منقطع گردد، مال از دنيا و زيورهاى آن كنده مى شود و چون دل از غير خدا برداشته شود و به خداوند مؤ من باشد ناگزير به سوى او باز مى گردد، چه قابل تصور نيست كه دل بكلى از همه چيز فارغ باشد. در عالم وجود خدا و غير اوست ، هر كس رو به غير او آورد از خدا دور و آن كه به خدا روآورده از غير او بيگانه شده است . روآوردن انسان به يكى از اين دو به اندازه دورى گرفتن او از ديگرى است و نزديك شدن يكى به مقدار دل برداشتن از ديگرى است . مثل آنها مثل مشرق و مغرب است كه دو جهتند. آن كه ميان دو جهت در رفت و آمد است به اندازه اى كه به يكى نزديك مى شود از ديگرى دور مى گردد، بلكه صرف نزديكى به يكى عين دورى از ديگرى است .
از اين رو دوستى دنيا عين دشمنى با خداست و عارف بايد همواره با دل خود بنگرد كه از دنيا روگردان است يا بدان انس دارد، در اين صورت برترى فقير و توانگر تنها به اندازه دلبستگى آنها به مال تعيين مى شود، اگر تعلق خاطر آنها به مال دنيا در حد تساوى است درجه آنها با هم برابر است جز اين كه در اين جا گام ها مى لغزند و انسان فريب مى خورد؛ چه بسا توانگر گمان كند كه دل او از مال بركنده است در حالى كه دوستى آن در درون او نهفته است و خود او اين را نمى داند و زمانى اين دوستى را احساس مى كند كه مالش را از دست بدهد. از اين رو بايد با پخش مال نفس خود را بيازمايد و يا هرگاه مالى از او به سرقت رود اگر دل خود را بدان متوجه بيند بداند كه او فريفته آن است ، زيرا بسا مردى كه كنيزك خود را به گمان آن كه دل از او بريده است مى فروشد ليكن پس از انجام يافتن معامله و تحويل كنيزك آتش ‍ عشق وى كه در درون او نهفته بوده شعله ور مى شود و در حقيقت درمى يابد كه مغرور بوده و فريب خورده است ، چه عشق مانند آتش زير خاكستر در دل نهفته است . و اين حالت همه توانگران است بجز پيامبران و اولياى خدا. لذا چون قطع دلبستگى از مال امرى محال يا بعيد است . ناگزير بايد به طور مطلق گفت كه فقر و نادارى براى عموم مردم بهتر و شايسته تر است ؛ زيرا علاقه و انس فقير به دنيا ضعيف تر از توانگر است و به اندازه ضعف علاقه وى ثواب تسبيحات و عبادات او چند برابر مى شود، چه صرف حركات زبان مراد نيست بلكه مقصود از آن تحكيم انس با چيزى است كه بر زبان آورده مى شود. و تاءثير حركات زبان در برانگيختن انس در دلى كه از غير آنچه بر زبان مى آورد خالى باشد هرگز مانند تاءثير آن در دلى نيست كه به غير آنچه بر زبان مى آورد مشغول است . از اين رو يكى از پيشينيان گفته است : مثل كسى كه عبادت كند و در طلب دنيا باشد مثل كسى است كه آتش را با نى بوريا خاموش كند و يا چربى دستش را با روغن بشويد.
مى گويم :
در كافى از امام صادق (ع ) روايت شده كه درباره قول خداوند متعال : (( الا من اءتى اللّه بقلب سليم )) (794) فرموده است : ((دل سالم آن است كه خدا را ديدار كند در حالى كه در آن جز خدا چيزى نباشد))؛ و فرمود: ((هر دلى در آن شرك و شك باشد ساقط است .)) بى شك زهد در دنيا براى آن مطلوب است كه دل براى آخرت فارغ و آماده مى شود.(795)
آداب فقر در حالت فقر
براى فقير در باطن و ظاهر و معاشرت ها و اعمال او آدابى است كه بايد آنها را رعايت كند.
(( ادب باطن اين است كه نسبت به فقرى كه خداوند او را بدان مبتلا گردانيده كراهت نداشته باشد، به اين معنا كه از فعل خدا از حيث اين كه آن فعل اوست ناخشنود نباشد هر چند فقر را ناخوش بدارد. مانند كسى كه وى را حجامت كرده باشند، او از حجامت به سبب درد آن كراهت دارد ليكن از حجّام و عمل او كراهت ندارد بلكه بسا منت آنها را بگردن مى گيرد؛ و اين پايين ترين درجه ادب باطن است كه واجب مى باشد و نقيض آن حرام و زايل كننده ثواب فقر است و معناى قول پيامبر خداست (ص ) كه فرموده است : ((اى گروه مستمندان از ته دل از خدا خشنود باشيد تا به ثواب فقر دست يابيد وگرنه ثوابى نداريد.)) (796) درجه بالاتر از اين آن است كه از فقر كراهت نداشته و به آن خشنود باشد، و بالاتر از اين آن كه فقر را طالب و بدان خوشحال باشد، زيرا خطورات توانگرى را مى داند و در باطن به خدا توكل دارد، و مطمئن است كه قطعا روزى او به اندازه ضرورت خواهد رسيد و زياده بر كفاف را دوست ندارد.
مى گويم :
اين سخن او با آنچه پيش از اين گفته است كه بالاترين مراتب آن است كه فقر و توانگرى در نظر انسان يكسان باشد منافات دارد.
غزالى مى گويد :
على (ع ) گفته است : ((خداوند به وسيله فقر عقوبت ها و ثواب هايى دارد. از جمله نشانه هاى فقرى كه موجب ثواب است اين است كه در حال فقر خوشخوى و فرمانبردار پروردگارش باشد، و از وضع خود شكايت نكند، و خداوند را بر فقرش ‍ شكر گويد.
از نشانه هاى فقرى كه موجب عقوبت است آن كه بر اثر فقر بدخوى شود و پروردگارش را نافرمانى كند و زياد از حال خود ناله و شكايت كند، و از قضاى الهى خشمگين باشد)).
اين گفتار دليل بر اين است كه هر فقيرى ستايش نمى شود بلكه فقيرى ستوده است كه خشمگين نشود و به فقر خود راضى و خوشحال باشد؛ زيرا به ثمرات آن آگاه است . گفته شده است : در دنيا به بنده چيزى داده نمى شود جز اين كه به او مى گويند: اين را به سه شرط بگير: مشغوليت ، غم و طول حساب .
امّا ادب ظاهر فقير آن است كه اظهار عفاف و تجمل كند و از شكايت و ابراز فقر خوددارى ورزد، بلكه فقرش را پنهان بدارد، و پنهان كردن آن را اظهار نكند. در حديث آمده است : ((خداوند فقير عفيف عيالمند را دوست مى دارد))؛ (797) و فرموده است : (( يحسبهم الجاهل اءغنياء من التعفف . )) (798) گفته شده است : بهترين اعمال در هنگام سختى تجمل است . يكى از بزرگان گفته است : پنهان داشتن فقر از گنج هاى نيكوكارى است .
امّا ادب فقير در معاشرت آن است كه براى توانگر به سبب توانگرى او فروتنى نكند، بلكه بر او تكبر ورزد. على (ع ) فرموده است : چقدر تواضع توانگر نسبت به فقير براى درك ثواب هاى الهى نيكوست و نيكوتر از اين تكبر بر اين توانگر است به سبب وثوقى كه به خداوند دارد. اين رتبه فقير است و كمترين وظيفه او آن است كه با توانگران آميزش نكند و رغبتى به همنشينى با آنها نداشته باشد؛ چه آن از مبادى طمع است . يكى از عارفان گفته است : هرگاه فقير به توانگران ميل كند دستگيره او كج شده و اگر در آنها طمع كند عصمت او منقطع گرديده ، و اگر بدانها آرامش يابد گمراه شده است و نبايد براى خوشامد توانگران و به دست آوردن عطاياى آنان از ذكر حق خاموشى گزيند.
امّا ادب فقير در اعمالش اين است كه به سبب فقر و نادارى در عبادات خداوند سستى نكند، و از بذل اندك زيادتى كه از معيشت او مى ماند دست باز ندارد، چه اين جهد مقلّ يا منت هاى تلاش انسان فقير است و فضيلت اين انفاق از بخشيدن اموال بسيار در حال توانگرى بيشتر است . پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((يك درهم صدقه در نزد خداوند افضل از صدهزار درهم است .)) عرض كردند: اى پيامبر خدا (ص ) اين امر چگونه است ؟ فرمود: ((مردى از بابت مال خود صدهزار درهم بيرون مى آورد و صدقه مى دهد، و مردى يك درهم از دو درهمى كه جز آنها چيزى ندارد بيرون مى آورد و با خوشى خاطر صدقه مى دهد. صاحب يك درهم ثوابش بيشتر از ثواب صاحب صدهزار درهم است ))؛ (799) و بايد فقر مالى اندوخته نكند بلكه به اندازه نياز بگيرد و باقى را صدقه دهد. در اندوختن مال سه درجه است :
1 - جز براى يك شبانه روز خود چيزى نيندوزد. اين درجه صديقان است .
2 - براى چهل روز اندوخته كند و زياده بر اين مشمول طول امل يا درازى آرزوست ، و عالمان اين را از ميعادى كه خداوند براى موسى (ع ) قرار داد فهميده اند، چه از آن دانسته مى شود كه اميد به زندگى تا چهل روز رخصت داده شده است . اين درجه پرهيزگاران يا متقين است .
3 - براى يك سال خود اندوخته كند، و اين پايين ترين مراتب و درجه صالحان است .
كسى كه براى مدتى بيشتر مال ذخيره كند در زمره عوام قرار گرفته و از محدوده خواص بكلى خارج شده است .
بنابراين غناى انسان شايسته و عفيف و آرامش دل او در اندوختن قوت يك سال است ، و غناى خواص در چهل روز و غناى خواص در يك شبانه روز است .
آداب فقير در قبول عطاى بدون درخواست
فقير بايد در چيزى كه به او مى رسد سه امر را در نظر گيرد: عين مال ، غرض دهنده و غرض خود را در گرفتن آن .
امّا عين مال بايد حلال و از هرگونه شبهه پاك باشد، و اگر در آن شبهه اى باشد بايد از گرفتن آن دورى جويد. ما در كتاب حلال و حرام درجات شبهه و آنچه را دورى از آن واجب و يا گرفتن آن مستحب است ذكر كرده ايم .
امّا غرض دهنده بيرون نيست از اين كه آن را يا به طيب خاطر مى دهد و مقصودش ‍ جلب محبت اوست كه در اين صورت آنچه مى دهد هديه است ، و يا قصدش كسب ثواب است كه در اين صورت آنچه داده صدقه و يا زكات مى باشد؛ و يا منظورش ‍ آوازه و ريا و سمعه است ، در اين صورت ممكن است نيت او منحصر در همين مقصود و يا با بقيه اغراض همراه باشد.
اوّل - كه هديه است در گرفتن آن باكى نيست ، چه قبول هديه سنت پيامبر خدا (ص ) است . ليكن بايد در آن منتى نباشد و اگر همراه با منتى باشد ترك آن سزاوارتر است ؛ و اگر مى داند در بخشى از آن منتى بزرگ است بايد آن را رد كند و بقيه را بگيرد. مردى به پيامبر خدا (ص ) روغن و كشك و گوسفندى هديه كرد، آن حضرت گوسفند را رد و روغن و كشك را قبول فرمود. (800) پيامبر (ص ) هديه را از برخى مردم مى پذيرفت و از بعضى قبول نمى كرد، (801) و فرمود: ((قصد كرده ام هديه را جز از قرشى يا ثقفى يا انصارى يا دوستى نپذيرم .)) (802) دسته اى از صحابه و تابعين نيز به همين گونه عمل كرده اند.
براى فتح موصلى كيسه اى آوردند كه در آن پانصد درهم بود، گفت : عطا برايم نقل كرد كه پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((هرگاه روزيى بدون درخواست براى كسى رسد و او آن را رد كند بر خدا رد كرده است .)) (803) سپس كيسه را گشود و درهمى از آن برداشت و بقيه را رد كرد. ابراهيم تيمى يك يا دو درهم و نظاير اينها را از ياران خود درخواست مى كرد، و ديگران دويست درهم به او پيشنهاد مى كردند و نمى پذيرفت . برخى از آنها هنگامى كه دوستش به او چيزى مى داد مى گفت : آن را نزد خود نگه دار و بنگر كه اگر من پس از قبول آن در دلت بهتر از پيش هستم مرا آگاه كن تا آن را بگيرم و در غير اين صورت آن را نمى گيرم . نشانه صدق هديه اين است كه رد كردن آن بر دهنده گران مى آيد و با قبول آن شاد مى شود، و از اين كه دوستش ‍ هديه او را پذيرفته است منتى از او بر خود احساس مى كند. امّا اگر گيرنده بداند گرفتن آن آميخته با منت است اگر چه اخذ آن مباح است ليكن در نزد فقيران صادق مكروه مى باشد.
بشر گفته است : هرگز از كسى چيزى نخواستم جز از سرّى سقطى ، چه زهد و بى ميلى او به دنيا در نزد من ثابت بود. او شاد مى شد كه چيزى از دستش بيرون رود و دلتنگ مى شد اگر در نزد او باقى مى ماند. پس من او را در آنچه دوست مى داشت يارى مى كردم .
يك تن خراسانى مالى براى جنيد آورد و از او خواست كه آن را در خوردنى هايش ‍ صرف كند. جنيد به او گفت : آن را ميان مستمندان پخش كن ، پاسخ داد: نمى خواهم . گفت : من چقدر بايد زندگى كنم تا آن را بخورم . گفت : مقصودم اين نيست كه آن را براى سركه و سبزى هزينه كنى بلكه منظورم در صرف آن در تهيه شيرينى ها و خوراك هاى خوب است . جنيد پذيرفت . خراسانى گفت : من در بغداد كسى را نمى يابم كه بيشتر از تو بر من منت داشته باشد، جنيد پاسخ داد: و نبايد جز از امثال تو چيزى نپذيرفت .
دوّم - آن كه عطاى او تنها براى كسب ثواب باشد، و اين يا صدقه است و يا زكات . در اين جا بايد فقير به وضع خود بنگرد كه آيا استحقاق گرفتن زكات را دارد يا نه ؛ اگر امر بر او مشتبه است جاى شبهه و تاءمل است . ما بتفصيل آن را در كتاب اسرار زكات ذكر كرده ايم ؛ و اگر آنچه را به او مى دهد به گمان آن است كه او دانشمند و يا علوى است چنانچه دانشمند يا علوى نباشد، گرفتن آن مال حرام است و هيچ شكى در اين نيست .
سوّم - غرض او شهرت و ريا و سمعه باشد، در اين صورت فقير يا قصد فاسد او را به وى برگرداند و عطاى او را نپذيرد. چه در اين صورت قبول آن به غرض فاسد او كمك كرده است . يكى از آنان چيزى را كه به او مى دادند برمى گردانيد و مى گفت : اگر بدانم كه آن را بر سبيل مباهات ياد نمى كنند مى گرفتم . ديگرى از آنان را به سبب رد صله اى كه به او داده مى شد سرزنش كردند، پاسخ داد: من براى شفقت و خيرخواهى صله آنها را برمى گردانم چه آنها دوست دارند آن را بازگو و اعلام كنند و در اين صورت هم مال آنها به هدر مى رود و هم اجر آنها ضايع مى شود.
امّا غرض او در گرفتن بايد در خود بنگرد كه آيا به چيزى كه به او مى دهند نياز دارد و از آن ناگزير است ؟ يا نيازى بدان ندارد. چنانچه به آن نيازمند است و آنچه به او داده مى شود از شبهات و آفاتى كه در دهنده يادآورى كرديم مصون باشد افضل گرفتن آن است . پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((دهنده اى كه از روى توانگرى مى دهد اجرش از گيرنده نيازمند بزرگتر نيست .)) (804) و نيز فرموده است : ((هر كس از اين مال بدون درخواست و منت چيزى به او برسد روزيى است كه آن را خداوند به سوى او روانه داشته است .)) در عبارتى ديگر آمده است : ((... آن را رد نكند.)) (805) يكى از عالمان گفته است : هر كه را بدهند و نگيرد بخواهد و به او ندهند. دانشمند ديگرى گفته است : ((در ردّ با احتياج بايد از ابتلاى به عقوبت آن كه طمع يا شبهه و جز آن است ترسيد)).
امّا اگر آنچه به او رسيده بيش از نياز اوست وضع او از دو حال بيرون نيست : يا درويشى است كه به اصلاح نفس خويش مشغول است و يا تكفل امور درويشان و انفاق بر آنان را به سبب طمع مدارا و سخاوتمند خويش بر عهده دارد. اگر مشغول اصلاح نفس خويش و خواهان راه آخرت است مجوزى براى گرفتن و نگهداشتن آن نيست ، چه اين اقدام صرف پيروى از هواى نفس است و هر كارى براى خدا نباشد پيروى از راه شيطان يا دعوت به آن است : ((و كسى كه پيرامون قرقگاه بگردد ممكن است در آن بيفتد)) بنابراين او را دو مقام است :
اوّل - در آشكار بستاند و در نهان برگرداند، يا در آشكار بگيرد و در نهان پخش كند. اين مقام صديقان است و اين عمل بر نفس گران مى آيد، تنها كسى توانايى آن را دارد كه نفسش بر اثر رياضت آرامش يافته باشد.
دوم - ترك كند و نگيرد تا دهنده آن را به كسى دهد كه از او محتاج تر باشد. يا بگيرد و آن را به كسى دهد كه از او نيازمندتر است . و اين دو عمل يا در نهان انجام مى شود و يا آشكارا صورت مى گيرد و ما در كتاب اسرار زكات ضمن بيان برخى از احكام فقر درباره اين كه افضل اظهار گرفتن و يا اخفاى آن است بحث كرديم كه بايد بدان جا مراجعه شود.
يكى از مجاوران مكه گفته است : درهم هايى نزد من بود كه آنها را براى انفاق در راه خدا نگه داشته بودم . شنيدم فقيرى به هنگامى كه از طواف فارغ شده بود آهسته مى گفت : گرسنه ام چنان كه مى بينى ، برهنه ام چنان كه مى بينى ، اى كسى كه مى بينى و ديده نمى شوى در آنچه مى بينى چه مى فرمايى ؟ به او نگريستم ديدم جامه هاى كهنه اى بر تن دارد كه تقريبا او را نمى پوشاند، در دلم گفتم : براى درهم هايى محلى بهتر از اين نيست . آنها را نزد او بردم ، نگاهى به آنها كرد سپس پنج درهم از آنها برداشت و گفت : چهار درهم بهاى دو لنگ و يك درهم را در سه روز هزينه مى كنم به باقى نيازى نيست و آنها را برگردانيد. شب دوم او را ديدم كه دو لنگ نو بر تن دارد، چيزى از او به خاطرم آمد. او رو به من كرد و دستم را گرفت و مرا هفت بار طواف داد و در هر بار گوهرهايى از معادن زمين در زير پاى ما - تا هر دو كعب - مى جنبيد كه از جمله آنها زر و سيم و ياقوت و مرواريد بود و آنها براى مردم آشكار نبودند. پس از اين گفت : (خدا) اين همه را به من داده است و من رغبتى به آنها ندارم و از دست مردم مى گيرم زيرا آنها بارى گران و فتنه و آزمايشند، و در اينها براى بندگان رحمت و نعمت است .
مقصود اين است كه زياده بر مقدار حاجت براى ابتلا و آزمايش به تو داده مى شود تا خداوند بنگرد با آن چه مى كنى ؟ و مقدار حاجت به منظور رفق و مدارا با تو است ، و از تفاوتى كه ميان مدارا و ابتلاست غافل مباش . خداوند فرموده است : (( انا جعلنا ما على الا رض زينة لها لنبلوهم اءيهم اءحسن عملا. )) (806)
پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((فرزند آدم را جز در سه چيز حقى نيست : خوراكى كه پشتش را محكم كند، جامه اى كه عورتش را بپوشاند و خانه اى كه او را در خود جاى دهد و آنچه زيادتر از اينهاست حساب است .)) (807) بنابراين تو در گرفتن مقدار حاجت از اين سه چيز ثواب مى برى ، و در آنچه زياده بر نياز باشد چنانچه معصيت خدا نكرده اى در معرض حسابى و اگر خدا را نافرمانى كرده اى در معرض عذابى .
و نيز از جمله آزمايش ها آن است كه براى تقرب جستن به خدا و شكستن خوى هاى نفس بر ترك لذتى از لذات دنيا تصميم بگيرى تا آن به آسانى و پاكيزگى به تو برسد و نيروى تصميم تو بدان آزمايش شود. امّا خوددارى از آن سزاوارتر است ، چه نفس ‍ انسان هرگاه بر شكستن عزم رخصت يابد بدان خو مى گيرد و به عادت خود باز مى گردد و سركوب آن ممكن نيست ؛ و رد آن مهم مى باشد، چه زهد همين است . اگر آن را بگيرى و به نيازمندى برسانى اين عمل تو غايت زهد مى باشد و جز صديقان بر آن توانايى ندارند.
امّا اگر حال تو بر سخاوت و بخشش و تكفل حقوق فقرا و تعهد امور جمعى از صالحان باشد آنچه را بيش از نياز تو است بگير، زيرا آن بيشتر از نياز فقرا نيست و در رسانيدن به آنان شتاب كن و آن را ذخيره مساز، چه نگهدارى آن هر چند براى يك شب باشد فتنه و ابتلاست ، و بسا دلت را خوش آيد كه آن را نگه دارى و بر تو فتنه اى شود، زيرا گروهى خدمت به فقرا را وسيله اى براى افزايش مال و تمتّع از خوردنى ها و آشاميدنى ها قرار دادند و اين هلاكت است .
كسى كه غرض او رفق و طلب ثواب باشد براى او رواست كه براساس حسن ظن به خدا نه روى اعتماد به حكم ستمكار وام گيرد، اگر خداوند از حلال روزى او كند وام خود را مى پردازد، و چنانچه پيش از اداى آن بميرد خداوند آن را ادا و طلبكاران او را راضى خواهد كرد. ليكن اين امر مشروط به آن است كه حالش در نزد وام دهنده معلوم باشد و نبايد با او خدعه كند و او را با وعده بفريبد بلكه بايد وضع خود را براى او روشن سازد تا با آگاهى و بينش به وام دادن وى اقدام كند. واجب است وام چنين كسى از بيت المال يا از محل زكات پرداخت شود. خداوند فرموده است : (( و من قدر عليه رزقه فلينفق مما آتاه اللّه . )) (808) گفته شده : معناى آن اين است كه يكى از دو جامه اش را بفروشد. و نيز گفته اند: به آبروى خود وام گيرد، و اين همان چيزى است كه خدا به او داده است .
يكى از آنان گفته است : خداوند را بندگانى است كه به اندازه امكانات خود انفاق مى كنند، و بندگانى است كه به اندازه حسن ظن آنها به خدا خرج مى كنند. يكى از آنان به هنگام مرگ وصيت كرد كه اموالش به سه گروه داده مى شود: اقويا، اسخيا و اغنياء. گفتند: اينها كيانند؟ گفت : اقويا كسانى هستند كه بر خدا توكل كرده اند؛ اسخياء آنهايى هستند كه به خداوند گمان نيك دارند و اغنياء آنانى هستند كه از غير خدا بريده اند.
اكنون هرگاه اين شرايط را در خود و در مال و در دهنده بيابد آنچه مى دهند بگيرد، و بايد آنچه را مى گيرد از خداوند بداند نه از دهنده ، زيرا دهنده واسطه اى است كه براى اين بخشش مسخر و گمارده شده و به حكم انگيزه ها و مقاصد و اعتقاداتى كه بر او چيره كرده اند به اين عمل مضطر و ناگزير شده است .
موسى (ع ) عرض كرد: پروردگارا! اين چنين روزى مرا در دست بنى اسرائيل قرار داده اى كه مرا يك روز اين چاشت مى دهد، و شبى آن شام . خداوند به او وحى فرمود: من با دوستانم همين گونه رفتار مى كنم . روزى آنها را بر دست بندگان بطّال و بيكاره ام جارى مى كنم تا به آن اجر برند. بنابراين دهنده را بايد ماءمورى مسخر و ماءجور دانست .
حرمت خواهش بدون ضرورت و آداب فقر مضطرّ
بدان درباره سؤ ال و خواهش ، نهى زياد و تهديد بسيار وارد شده ، و نيز اخبارى كه دلالت بر رخصار دارد وارد است . حقيقت اين است كه سؤ ال در اصل حرام است و تنها در صورت ضرورت و يا حاجت مهمى كه نزديك به ضرورت باشد مباح مى شود ليكن اگر چاره اى براى آن دارد حرمت همچنان باقى است . اين كه گفتيم سؤ ال در اصل حرام است براى آن است كه از سه امر حرام خالى نيست :
1 - اظهار شكايت از خدا، چه سؤ ال ابراز فقر و ذكر نارسايى نعمت هاى خداوند نسبت به اوست و اين همان شكايت است ، همان گونه كه بنده مملوك اگر از كسى درخواست چيزى كند درخواست او مايه بدنامى و رسوايى مولاى اوست ، خواهش بندگان از يكديگر نيز براى خداوند متعال زشت و نارواست . به همين سبب بايد سؤ ال حرام شود و مانند خوردن مردار جز برحسب ضرورت روا نباشد.
2 - سؤ ال موجب مى شود كه سؤ ال كننده خود را براى غير خدا خوار كند و مؤ من حق ندارد خويشتن را جز براى خدا ذليل سازد بلكه بر اوست خود را براى مولايش ‍ خوار كند، چه اين باعث عزّت اوست . امّا ديگر مردم بندگانى مانند اويند و نبايد جز به حكم ضرورت خود را در برابر آنها خوار كند، و در سؤ ال براى درخواست كننده در برابر درخواست شونده ذلتى است .
3 - سؤ ال غالبا با آزار دادن به كسى كه از او درخواست مى شود همراه است ، زيرا بسا با خوشى خاطر حاضر به بذل مال نباشد و اگر چيزى به درخواست كننده دهد به سبب شرم يا براى ريا و خودنمايى باشد. در اين صورت آن چيز برگيرنده حرام است و اگر ندهد بسا از اين خوددارى شرمگين و آزرده خاطر شود و خود را در زمره بخيلان احساس كند، چه اگر بدهد مالش نقصان پيدا مى كند و اگر ندهد به آبرويش ‍ صدمه وارد مى شود، و اين هر دو آزار دهنده اند و سؤ ال كننده سبب اين آزار است و آزار دادن جز به حكم ضرورت حرام است .
هنگامى كه نواهى مذكور را درك كنى معناى قول پيامبر خدا (ص ) را خواهى دانست كه فرموده است : ((سؤ ال از مردم از اعمال زشت است و از كارهاى زشت تنها همين حلال شده است .)) (809) بنگر چگونه پيامبر (ص ) سؤ ال را عمل زشت ناميده و روشن است كه كار زشت تنها به هنگام ضرورت مباح نمى شود و نيز فرموده است : ((هر كس در حال توانگرى سؤ ال كند خواهان پاره هاى زياد آتش ‍ جهنم است ، (810) و كسى كه سؤ ال كند و چيزى دارد كه او را كفايت كند روز قيامت در حالى وارد مى شود كه استخوان صورتش مى جنبيد و گوشتى بر آن نيست ))؛ (811) و در عبارت ديگر آمده است : ((سؤ ال او به صورت خراشيدگى ها و گزيدگى هايى در روى اوست )).(812)
ابن الفاظ در تحريم سؤ ال و تهديد نسبت به آن صراحت دارند. پيامبر خدا (ص ) با گروهى بر قبول اسلام بيعت فرمود و با آنها شرط كرد كه بشنوند و فرمان برند و سپس اين سخن كوتاه را به آنها گفت : ((از مردم چيزى نخواهيد))، (813) و زياد بر خوددارى از سؤ ال دستور مى داد و مى فرمود: ((هر كس از ما بخواهد به او مى دهيم و آن كه از خدا بى نيازى بخواهد خداوند او را بى نياز مى كند))؛ و فرمود: ((كسى كه از ما نخواهد نزد ما محبوب تر است ))؛ (814) و نيز: ((از مردم بى نياز باشيد هر چند به شستن مسواك باشد))؛ (815) و نيز: ((از سؤ ال بى نياز باشيد و هر چه سؤ ال كمتر باشد بهتر است .)) عرض كردند: از شما هم اى پيامبر خدا؟ فرمود: ((و از من هم )).(816)
مى گويم :
از طريق خاصه (شيعه ) كافى از امام باقر (ع ) روايت كرده كه فرموده است : اگر سؤ ال كننده بداند در سؤ ال چه چيزهايى است هيچ كس از ديگرى سؤ ال نمى كرد، و اگر بخشنده بداند در بخشش چه پاداش هايى است هيچ كس ديگرى را رد نمى كرد.(817)
از امام صادق (ع ) روايت است كه : ((از سؤ ال از مردم بپرهيزيد چه آن در دنيا مايه ذلت و فقرى است كه در آن شتاب داريد و روز قيامت حسابى طولانى دارد)).(818)
از پيامبر خدا (ص ) نقل شده كه فرموده است : ((دست ها سه تاست : دست بالا و دست دهنده كه پس از آن است و دست گيرنده كه پايين ترين دستهاست . پس تا مى توانيد از سؤ ال خوددارى كنيد، چه در جلو روزى ها حجاب هاى است . آن كه بخواهد شرمش را حفظ مى كند و روزى خود را مى گيرد، و آن كه بخواهد حجاب را پاره مى كند و روزيش را مى گيرد. سوگند به آن كه جانم در دست اوست اگر يكى از شما كنار بيابان را بگيرد و تا آن جا كه بخواهد هيزم جمع كند، سپس آنها را به بازار آورد و به بهاى ده سير خرما بفروشد و يك سوم خرما را براى خود نگهدارد و دو سوم آن را صدقه دهد براى او بهتر است از اين كه از مردم خواهش كند تا به او بدهند يا ندهند)).(819)
و نيز فرموده است : ((هر كس در سؤ ال را به روى خود بگشايد خداوند درى از فقر به روى او باز مى كند)).(820)
غزالى مى گويد :
چون دانستى كه سؤ ال جز به هنگام ضرورت مباح نيست اكنون بدان كه گاهى به چيزى اضطرار است و زمانى نياز به آن شديد، و گاهى نياز بدان اندك و زمانى از آن بى نيازى است ؛ و اينها چهار حالت است :
امّا اضطرار: از قبيل سؤ ال گرسنه است به هنگامى كه بيم دارد از گرسنگى بميرد يا بيمار شود، وى يا سؤ ال برهنه است كه بدنش عريان است و چيزى ندارد كه آن را بپوشاند. اين سؤ ال ها در صورت وجود بقيه شرايط مباح مى باشد بدين گونه كه آنچه خواسته مى شود مباح باشد و كسى كه از او خواسته مى شود در باطن راضى ، و سؤ ال كننده از كسب ناتوان باشد، چه كسى كه بر كسب توانايى دارد بيكاره و بطّال است و حق سؤ ال ندارد مگر آن كه اوقات او در فراگرفتن علم مستغرق باشد و كسى كه نوشتن بداند بايد از راه نويسندگى كسب كند.
امّا بى نياز: كسى است كه چيزى را بخواهد در حالى كه نظير يا نظاير آن را داراست سؤ ال او بى ترديد حرام است . اين دو حالت كه نياز و بى نيازى است روشن است .
امّا نياز شديد: مانند اين است كه بيمارى نيازمند دارويى باشد كه اگر آن را به كار نبندد ظاهرا بيمى بر او نبوده ليكن از بيم خالى نيست مانند كسى كه در زمستان جبه اى بر تن دارد و فاقد پيراهنى است كه در زير آن بپوشد و از سرماى زمستان رنج مى برد ولى به حد ضرورت نمى رسد. همچنين كسى كه براى كرايه راه سؤ ال مى كند در حالى كه با سختى مى تواند راه را پياده برود كه درباره او نيز بايد حكم اباحه جارى شود، زيرا نياز او محقق و قطعى است ، ليكن خوددارى از آن سزاوارتر است ، و اگر چه سؤ ال كننده ترك اولى كرده است ، امّا سؤ ال او مادام كه در قول خود صادق باشد مكروه گفته نمى شود، فى المثل بايد بگويد: در زير جبه ام جامه اى ندارم و سرما مرا آزار مى دهد، آزارى كه توان تحمل آن را دارم ليكن بر من سخت مى گذرد. چون راست بگويد، راستى گفتار او چنانچه خدا بخواهد كفاره سؤ ال او خواهد بود.
امّا نياز اندك : مانند آن كه جامه اى بخواهد كه به هنگام بيرون آمدن آن را روى جامه اش بپوشد تا پارگى هاى جامه اش را از چشم مردم بپوشاند. يا مانند كسى كه نان دارد و براى خورش سؤ ال كند. يا همچون كسى كه كرايه الاغ را در اختيار دارد و براى كرايه اسب يا كجاوه از مردم خواهش كند در حالى كه مى تواند بدون كجاوه بر شتر سوار شود. اين سؤ ال ها و امثال آنها اگر از روى تزوير و به قصد اظهار حاجتى غير از آن باشد حرام است . همچنين هرگاه مقرون به چيزى از نواهى سه گانه شود حرام است و آنها عبارتند از شكايت ، قبول ذلت و آزار كسى كه از او سؤ ال مى شود. چه اين گونه نيازها درخور آن نيستند كه نواهى مذكور به سبب آنها مباح شود، و اگر مقرون به چيزى از آنها نباشند با كراهت مباحند.
اگر گفته شود: چگونه ممكن است سؤ ال از اين نواهى خالى باشد؟
پاسخ اين است كه بدانى شكايت با به جا آوردن شكر خدا و اظهار بى نيازى از مردم منتفى مى شود، و نبايد مانند محتاجان سؤ ال كند بلكه بايد بگويد: من با آنچه در اختيار دارم نيازى ندارم ليكن هوس هاى نفسانى از من مى خواهند كه جامه اى بر بالاى جامه هايم بپوشم و اين چيزى زياده بر حاجت من و از زياده طلبى نفس است . وى با اين اظهار از حد شكايت خارج مى شود.
امّا نفى ذلت به اين است كه از پدر يا خويشاوند و يا دوستى سؤ ال كند كه مى داند اين خواهش نقصى بر او وارد نمى كند و او را در چشم وى خوار نمى سازد، يا از مرد سخاوتمندى كه مال خود را براى اين گونه نيكوكارى ها آماده كرده و به وجود امثال او شاد مى شود و منت او را به گردن مى گيرد سؤ ال كند. به اين ترتيب ذلتى در ميان نخواهد بود، زيرا ذلت ناگزير با منت همراه است .
امّا ايذاى كسى كه از او خواسته مى شود راه رهايى از آن به اين است كه از شخص ‍ معين سؤ ال نكند، بلكه مطلوب خود را به كنايه بگويد به طورى كه تنها نيكوكارى كه صادقانه رغبت داشته باشد به بذل مال اقدام كند، و اگر در ميان جمعيت شخص ‍ برجسته اى باشد كه اگر ندهد مورد ملامت قرار مى گيرد سؤ ال وى موجب ايذاى او خواهد بود، و بسا از روى كراهت و از بيم ملامت چيزى بدهد، ليكن در باطن بيشتر قايل است كه اگر بتواند بدون آن كه مورد نكوهش واقع شود از اين پيشامد رهايى يابد.
امّا اگر از شخص معينى درخواست كند بايد نام او را نبرد بلكه به كنايه بگويد تا اگر بخواهد تجاهل كند راهى برايش باقى بماند، و اگر با وجود قدرت تجاهل نكند نشانه رغبت او به بذل مال و عدم آزردگى اوست .
مى گويم :
از طريق خاصّه (شيعه ) كافى از پيامبر خدا (ص ) روايت كرده كه فرموده است : ((از امت من در مجالس آنها درخواست نكنيد تا آنها را بخيل بيابيد)).(821)
غزالى مى گويد :
بايد از كسى درخواست كند كه اگر درخواست او را رد و يا با وجود قدرت تجاهل كند شرمگين نشود، چه شرم از درخواست كننده آزاردهنده است چنان كه به قصد رياء چيزى دادن به كسى كه درخواستى نكرده موجب آزار اوست .
اگر بگويى : چنانچه با علم به اين كه انگيزه دهنده در دادن چيزى به او شرم از وى و يا حاضران بوده و اگر اين امر نبود اقدام به بخشش نمى كرد، در اين صورت چيزى كه داده براى او حلال است يا شبهه ناك ؟
پاسخ اين است كه آن حرام محض است و در اين باره خلافى ميان امت نيست و او در حكم كسى است كه با زدن و مصادره مالى را از ديگرى گرفته باشد، چه ميان اين كه ظاهر بدن او را با چوب بيازارد يا باطن قلب او را با تازيانه شرم و ترس از ملامت مضروب سازد تفاوتى نيست بلكه كوبيدن درون آدمى از نظر خردمندان عقوبتى سخت تر است . و روا نيست كه گفته شود در ظاهر به آنچه داده راضى بوده است . پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((ما به ظاهر حكم مى كنيم و خداوند سرپرست باطن هاست .)) (822) و اين حكم ضرورى داورها در حل و فصل دعاوى است ، زيرا براى آنها ممكن نيست كه مخاصمات را به بواطن و قراين احوال رجوع دهند و ناگزيرند به ظاهر زيان حكم كنند يا آن كه زبان گوياى دروغ هاى بسيارى است ، ليكن ضرورت ايجاب كرده كه به آن رجوع شود. و اين پرسش از چيزى است كه ميان بنده و خداست و حاكم در آن (( احكم الحاكمين )) است ، چه دل ها در نزد او مانند زيان ها در نزد ديگر حاكمان است . از اين رو در اين گونه مسائل به دلت بنگر هر چه تو را فتوا داد بپذير، زيرا فتوا دهنده معلم قاضى و حاكم است تا در عالم شهود حكم كنند، و مفتى دل ها علماى آخرتند و به فتواى آنهاست كه از قهر سلطان آخرت نجات حاصل مى شود، چنان كه نجات از قهر سلطان دنيا با فتواى فقيه ميسر است . بنابراين سؤ ال كننده آنچه را با كراهت دريافت مى كند - ميان خود و خدا - مالك آن نمى شود و بر او واجب است آن را به صاحبش رد كند و اگر از بازگردانيدن آن شرم دارد، و آن را رد نكند بايد به چيزى كه بهايش براى آن باشد به صورت هديه و عمل متقابل آن را تلافى كند تا از عهده آن برآمده باشد. و اگر هديه او را نپذيرد بايد آن را به وارثانش بازگرداند، و اگر در دست او بماند و تلف شود - ميان خود و خدا - ضامن است و از اين كه در آن تصرف كرده و يا سؤ ال خود باعث آزار گرديده مرتكب گناه شده است .
اگر بگويى : اين امرى باطنى است كه آگاهى بر آن دشوارتر است ، راه آن چيست ؟ زيرا بسا سؤ ال كننده گمان مى كند دهنده راضى است در حالى كه در باطن راضى نيست .
پاسخ اين است كه : پرهيزگاران به همين سبب سؤ ال و خواهش را بكلى ترك كرده اند و به هيچ روى از كسى چيزى نمى گيرند. بشر حافى اصلا از كسى چيزى نمى گرفت جز از سرّى سقطى و مى گفت : مى دانم كه او به خروج مال از دستش شاد مى شود و من او را بر چيزى كه دوست مى دارد كمك مى كنم . اين كه سؤ ال سخت زشت شمرده شده و بر خوددارى از آن تاءكيد شد، به همين مناسبت است ؛ و اين آزار غير جز به ضرورت مباح نمى شود، مانند اين كه سؤ ال كننده در معرض نابودى قرار گيرد و براى رهايى او راهى باقى نماند، و كسى را نيابد كه بدون كراهت و آزردگى خاطر چيزى به او بدهد. در اين صورت اين امر براى او مباح مى شود همچنان كه خوردن گوشت خوك و مردار به هنگام ضرورت مباح مى شود. ليكن در اين موارد خوددارى طريق پرهيزگاران است .
دسته اى از صاحبدلان در آگاهى به قراين احوال به بينش خود اطمينان داشتند؛ از اين رو از برخى مردم مى گرفتند و از بعضى نمى گرفتند، و دسته اى تنها از دوستان خود مى گرفتند، و برخى قسمتى را از آنچه به آنها داده مى شد مى گرفتند و قسمتى را رد مى كردند، چنان كه پيامبر خدا (ص ) در مورد گوسفند و روغن و كشك عمل فرمود. و اين روش آنان در برابر چيزى بود كه بدون سؤ ال به آنان مى رسيد و روشن است كه آن جز از روى رغبت صورت نمى گيرد؛ ليكن گاهى اين رغبت به قصد جاه طلبى يا خودنمايى و شهرت انجام مى گيرد كه در اين موارد از گرفتن دورى مى جستند.
امّا از سؤ ال جز در دو مورد بكلى خوددارى مى كردند: يكى به هنگام ضرورت و ديگرى سؤ ال از دوستان و برادران بود، و در مورد برادران مال آنها را بدون سؤ ال و كسب اجازه مى گرفتند، زيرا صاحبدلان مى دانند كه مطلوب رضايت دل است نه گفتار، و به برادران خويش وثوق داشتند كه از دست درازى آنها شاد مى شوند؛ از اين رو به هنگامى كه در توانايى برادران نسبت به آنچه مى خواستند شك داشتند از آنان مى پرسيدند، و در غير اين صورت از پرسش بى نياز بودند.
ميزان اباحه در سؤ ال اين است كه سؤ ال كننده بداند كسى كه از او سؤ ال مى شود داراى حالتى است كه اگر نياز او را بداند در برآوردن نياز او بدون آن كه از او بخواهد پيشدستى مى كند، و در خواهش او جز اين كه حاجت خود را بيان كند تاءثير ديگرى وجود ندارد. امّا اگر بخواهد با حيله شرم او را تحريك يا داعيه اى در او برانگيزد سؤ ال مباح نخواهد بود. بايد خواهنده در حالتى باشد كه در رضايت باطن دهنده شك نداشته و به عدم كراهت او از آنچه مى دهد مطمئن باشد، و رضايت و عدم كراهت را به قرائن احوال بايد درك كند. بنابراين گرفتن مال از ديگرى در حالت اول حلال محض و در حالت دوم حرام محض مى باشد، و ميان اين دو حالت حالاتى است كه در آنها در شك به سر مى برد، در اين صورت از دلش فتوا بخواهد و بايد وسوسه ها را ترك كند كه آن گناه است ، و آنچه را در آن شكى نيست اخذ و هر چه را در آن شك است ترك كند. ادراك اين مقصود از طريق قراين احوال بر كسى كه هوش ‍ او قوى و حرص و شهوتش ضعيف باشد آسان است .
امّا اگر حرص او قوى و هوشش ضعيف باشد چيزى به نظرش جلوه مى كند كه موافق غرض اوست ، و قراينى را كه دلالت بر كراهت خاطر دهنده دارد درك نمى كند. با توجه به اين دقايق به سرّ قول پيامبر خدا (ص ) آگاهى مى يابيم كه فرموده است : ((پاكيزه ترين چيزى كه مرد مى خورد از كسب اوست .)) (823) براستى به پيامبر (ص ) سخنان جامه داده شده است ، چه آن كه كسبى ندارد و از كسب پدر يا يكى از نزديكانش مالى به ارث نبرده ناگزير از دسترنج ديگران مى خورد، و اگر بدون سؤ ال به او چيزى داده شود به خاطر دين اوست . و كسى كه باطنش به گونه اى است كه اگر آشكار شود به خاطر دين به او چيزى نمى دهند ناچار آنچه از مردم مى گيرد حرام است ، و چنانچه با سؤ ال به او چيزى داده شود كجاست كسى كه دلش به بخشش خود در برابر سؤ ال خوشحال شود و كجاست كسى كه در سؤ ال به مقدار ضرورت بسنده كند. آرى اگر احوال كسانى را كه از دسترنج ديگران مى خورند بررسى كنى خواهى دانست كه همه يا بيشتر آنچه را مى خورند مال حرام است و مال پاكيزه همان است كه او يا ارث گذار او آن را از طريق كسب به دست آورده ؛ از اين رو بعيد است كه پرهيزگارى با خوردن از دسترنج ديگران جمع شود. از خداوند متعال درخواست مى كنيم كه طمع ما را از غير خود ببرد، و در سايه جود و احسانش ‍ ما را به حلال خود از حرام بى نياز گرداند.

 

next page

fehrest page

back page