راه روشن ، جلد هفتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۲۲ -


درجات زهد و اقسام آن
نسبت به نفس زهد و آنچه از آن روى گردانيده و بدان روآورده مى شود
بدان زهد ذاتا به حسب تفاوت قوّت به سه درجه است :
درجه اوّل - كه پايين ترين درجات آن است اين كه انسان در دنيا زهد ورزد با آن كه آرزويش را دارد و دلش بدان مايل و نفسش بدان راغب است ، ليكن مجاهده مى كند و آن را از آنچه مى خواهد باز مى دارد. كسى كه داراى اين درجه از زهد باشد متزهّد گفته مى شود، و اين آغاز زهد است نسبت به كسى كه بخواهد با كسب و كوشش ‍ درجات زهد را احراز كند.
متزهّد نخست خويشتن را در طاعت مى گدازد سپس كيسه خود را خالى مى كند و زاهد نخست كيسه خود را خالى مى كند و پس از آن نفس خويش را در طاعت مى گدازد نه در صبر بر آنچه از او جدا شده است . متزهّد در خطر است ، زيرا بسا نفس بر او چيره شود و شهرت او را به سوى خود بكشاند و به دنيا و استفاده از خوشى هاى آن كم يا زياد بازگرداند.
درجه دوّم - دنيا را به سبب ناچيزى آن در برابر آنچه طمع دارد از روى رغبت ترك مى كند. همچون كسى كه از يك درهم براى دو درهم صرف نظر مى كند، چه اين امر براى او مشقت آور نيست هر چند به اندكى انتظار نياز دارد. ليكن اين زاهد ناگزير زهد خود را مى بيند و بدان توجه دارد و و مانند فروشنده است كه كالاى فروخته شده خود را مشاهده مى كند و متوجه آن است ؛ بنابراين امكان دارد كه اين زاهد به خود و زهد خويش فريفته شود و گمان كند كه چيز ارزشمندى را براى چيز ارزشمندترى ترك كرده است ؛ و اين نقصان است .
درجه سوم - كه عالى ترين درجات است اين كه از روى رغبت زهد ورزد و در زهد خود زاهد باشد و آن را نبيند، چه او معتقد نيست كه چيزى را ترك كرده و دنيا از نظر او ناچيز و (( لا شى ء )) است و مانند كسى است كه سوسكى را داده و گوهرى گرفته است ، لذا اين عمل را معاوضه نمى داند، و خود را تارك چيزى نمى شمارد. بى شك دنيا در برابر خدا و نعمت هاى آخرت از سوسك نسبت به گوهر بسى پست تر است ، و اين زهد كامل است و سبب آن كامل بودن معرفت است . چنين زاهدى از خطر توجه به دنيا مصون است ، چنان كه آن كس كه سوسك را داده و گوهر را گرفته از اين كه بخواهد اين معامله فسخ شود ايمن است .
ابويزيد به ابى موسى عبدالرحيم گفت : در چه چيزى سخن مى گويى ؟ پاسخ داد: در زهد. گفت : زهد در چه چيزى ؟ پاسخ داد: در دنيا. ابويزيد دستش را فشاند و گفت : گمان كردم كه تو درباره چيزى سخن مى گويى ، دنيا چيز نيست تا در آن زهد ورزى .
مثل كسى كه دنيا را براى آخرت ترك كند از نظر اهل معرفت و كسانى كه در دل هايشان از طريق مشاهده و مكاشفه و او لقمه نانى در پيش وى اندازد و سگ را به خود مشغول سازد، و وارد كاخ شود و نزد پادشاه تقرب يابد تا آن حد كه دستورهاى او در همه اقطار كشور نافذ و جارى شود.
آيا گمان مى كنى او با انداختن لقمه نانى در پيش سگ و تقربى كه در برابر آن نزد شاه به دست آورده است براى خود قدرت و موقعيتى نزد پادشاه تصور مى كند، شيطان سگى بر درگاه الهى است كه مردم را از ورود به آن مانع است با آن كه اين درگاه باز و پرده ها برداشته شده است و دنيا مانند لقمه نانى است كه اگر آن را بخورد لذت آن تنها در حال جويدن آن است و با فرو بردن آن اين لذت به پايان مى رسد ليكن تفاله آن در معده باقى مى ماند و سپس به عفونت و پليدى مى انجامد و نياز دارد كه آن را از معده بيرون كند. پس كسى كه اين لقمه را ترك كند تا نزد پادشاه عزّت يابد چگونه ممكن است به آن توجه داشته باشد. همه دنيا يعنى آنچه از آن ممكن است عايد يك شخص شود اگر چه صد سال عمر كند در مقايسه با نعمت هاى آخرت كمتر از يك لقمه نسبت به همه دنياست ، چه ميان متناهى و نامتناهى تناسبى نيست . دنيا بزودى پايان مى يابد و اگر هم هزار هزار سال امتداد يابد و از همه كدورت ها زدوده باشد باز هم ميان آن و ابديت نسبتى نيست . پس چگونه ممكن است ميان مدت كوتاه عمر آدمى و لذت هاى مكدر و آلوده دنيا در مقايسه با نعمت هاى جاويد آخرت تناسبى وجود داشته باشد.
بنابراين زاهد به زهد خود مى نگرد مگر آنگاه كه به آنچه در آن زهد مى ورزد بنگرد، و به آنچه در آن زهد ورزيده توجه نمى كند مگر زمانى كه آن را چيزى شمرد، و آن را چيزى نمى شمرد جز به سبب قصور معرفت . از اين رو سبب نقصان زهد كمى معرفت است و همين امر سبب اختلاف درجات زهد مى باشد. هر يك از درجات زهد نيز داراى درجاتى است ، زيرا صبر كسى كه زهد مى ورزد با اختلاف مقدار مشقتى كه تحمل مى كند مختلف مى شود. همچنين درجه كسى كه فريفته زهد خود شده به اندازه توجّهى كه به زهد خود دارد متفاوت مى باشد.
امّا تقسيم زهد نسبت به آنچه زاهد به آن روآورده نيز بر سه درجه است :
درجه اوّل - كه پايين ترين درجه است آن است كه زهد او براى رهايى از آتش دوزخ و ديگر عذاب ها باشد مانند فشار قبر، سختگيرى در حساب ، خطر گذشتن از صراط و ساير مراحل هولناكى كه بنده در پيش روى خود دارد و اخبار وارد گوياى آنهاست . چنان كه در آنها آمده است : ((انسان براى حساب بازداشته مى شود تا آن حد كه اگر صد شتر تشنه به عرق او رسند سيرآب باز مى گردند.)) (879) اين درجه زهد خائفان است و گويا آنان به عدم خود خشنود مى شوند، زيرا به مجرد آن كه معدوم شوند از درد و رنج رهايى مى يابند.
درجه دوم - آن كه به سبب رغبت در كسب پاداش هاى الهى و رسيدن به نعمت هاى اخروى و لذات موعود در بهشت اعم از حور و قصور و جز اينها زهد مى ورزد. اين زهد صاحبان رجاست ، چه اينان دنيا را براى قناعت در برابر تهيدستى و رهايى از درد و رنج ترك نكرده اند بلكه اينان به نعمت هايى دايمى و بى پايان طمع كرده و دل بسته اند.
درجه سوّم - كه برترين درجات زهد مى باشد آن است كه جز به خداوند و ديدار او رغبت نداشته باشد و دلش به دردها و رنج هاى خود توجه نكند تا طالب رهايى از آنها باشد. همچنين به لذات دنيا نظر نداشته باشد تا رسيدن و دست يافتن بر آنها را بخواهد بلكه انديشه او مستغرق در خدا باشد، و اوست كه چون روز را آغاز كند افكارش يكى مى شود و اوست كه موحد حقيقى است و جز خدا را طالب نيست . اگر كسى غير خدا را طلب كند غير خدا را پرستيده است چه هر مطلوبى معبود است و هر طالبى نسبت به مطلوب خود بنده و برده است و طلب غير خدا شرك خفى است ، و اين زهد محبان است . اينها عازمانند، زيرا تنها كسى خدا را دوست مى دارد كه او را بشناسد، چنان كه اگر كسى دينار و درهم را بشناسد و بداند كه نمى تواند هر دو را داشته باشد دينار را اختيار كرده آن را دوست خواهد داشت . از اين رو آن كه خدا را بشناسد و لذت نظر بر وجه كريم او را بداند و دانسته باشد كه جمع ميان اين لذت و لذت تنعم به حوران بهشتى و نظر كردن به كاخ ‌ها و سبزى درخت ها غير ممكن است جز لذت نظر بر وجه الهى را نمى گزيند و جز آن را دوست نمى دارد.
گمان مكن كه بهشتيان به هنگام نظر كردن به وجه الهى در دل هاى آنها جايى براى لذت حور و قصور باقى مى ماند، بلكه اين لذت در مقايسه با لذت نعمت هاى بهشتى مانند مقايسه لذت پادشاهى دنيا و استيلا بر سراسر جهان و همه مردمان با لذت چيرگى بر يك گنجشك و بازى با آن است . از نظر اهل معرفت و ارباب دل طالبان نعمت هاى بهشتى همچون كودكانى كه لذت پادشاهى را ترك مى كنند و خواهان گنجشك و بازى با آن هستند، و اين به سبب نارسايى فهم آنها از درك لذت پادشاهى است نه آن كه بازى با گنجشك حقيقتا عالى تر و لذيذتر از استيلاى بر همه خلق و پادشاهى بر آنهاست .
امّا تقسيم زهد نسبت به چيزى كه از آن دورى گردانيده مى شود در آن اقوال بسيارى است كه شايد از صد متجاوز باشد، و ما به نقل آنها نمى پردازيم بلكه به آنچه همه آن تفاصيل را دربرمى گيرد اشاره مى كنيم تا روشن شود كه بيشتر آنچه در اين باره ذكر كرده اند قاصر از احاطه به تمامى موضوع است . لذا مى گوييم :
چيزى كه نسبت به آن زهد ورزيده مى شود داراى اجمال و تفصيل است و تفصيل آن را نيز مراتبى است كه برخى از آنها اقسام زهد را بيشتر روشن مى سازد، و بعضى انواع اجمال را جامع تر است .
امّا درجه نخست ، اجمال اين است كه انسان از هر چيز غير خداست روى گرداند و در همه آنها حتّى نسبت به وجود خويش بى رغبت و زاهد باشد.
درجه دوم ، اجمال آن كه در هر صفتى كه نفس از آن كامياب مى شود زهد ورزد، و اين امر همه خواست هاى طبع را اعم از شهوت ، خشم ، كبر و رياست طلبى ، مال و آبرو و جز اينها را شامل مى شود.
درجه سوّم ، اجمال اين است كه در مال و آبرو و اسباب آنها نيز زاهد باشد، چه همه لذت هاى نفس به اين دو بازگشت دارد.
درجه چهارم ، اجمال آن در علم و قدرت و دينار و درهم و آبرو نيز زهد ورزد، زيرا اگر چه اقسام اموال بسيار است ليكن درهم و دينار جامع آنهاست . آبرو نيز اگر چه اسباب فراوانى دارد امّا همه آنها به علم و قدرت باز مى گردد، و مقصود من از آن هر علم و قدرتى است كه هدف آنها تملّك دل هاست ، چه معناى جاه يا آبرو تملّك دل ها و تسلّط بر آنهاست چنان كه معناى مال تملّك اعيان و قدرت يافتن بر آنهاست .
اينك اگر از آنچه گفته شد بگذرى و شرح و توصيفى از اين كامل تر بخواهى ممكن است آنچه بايد در آن زهد ورزيد از حد شماره بيرون رود ليكن خداوند متعال هفت تاى آنها را در اين آيه ذكر فرموده است : (( زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة المسومة و الا نعام و الحرث ذلك متاع الحياة الدنيا؛ )) (880) سپس در آيه ديگرى آنها را به پنج چيز بازگردانيده و فرموده است : (( اعلموا اءنما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الا موال و الا ولاد. )) (881) در آيه ديگر آنها را در دو چيز ذكر كرده است و فرموده است : (( انما الحياة الدنيا لعب و لهو؛ )) (882) و در جاى ديگر همه آنها را در يك چيز جمع كرده و فرموده است : (( و نهى النفس عن الهوى ، فان الجنة هى الماءوى ، )) (883) زيرا ((هوى )) واژه جامعى است كه همه لذّات نفس را در دنيا شامل مى شود و شايسته است كه در آن زهد به كار رود.
اكنون كه طريق اجمال و تفصيل را دانستى بايد بدانى كه بعضى از اين آيات مخالف بعضى ديگر نيست و تفاوت ميان آنها از نظر تفصيل و اجمال است .
خلاصه آن كه زهد عبارت از روى گردانيدن از همه تمتعات نفسانى است . هرگاه انسان از آنها اعراض كند از بقاى در دنيا نيز اعراض خواهد كرد، و ناگزير آرزوهايش ‍ كوتاه خواهد شد، زيرا بقاى در دنيا را بدين سبب مى خواهد تا از آن متمتع شود و با خواستم بقا تمتع دايم را طالب است ، و كسى كه خواهان چيزى است طالب دوام آن است ، دوستى زندگانى دنيا معنايى جز اين ندارد كه انسان دوام آنچه را در اين زندگى موجود است و يا وجود آن قايل امكان است دوست مى دارد، و اگر از آن روى گرداند خواهان آن نخواهد بود. از اين رو خداوند فرموده است : (( فلما كتب عليهم القتال ... قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لولا اءخرتنا الى اءجل قريب ، قل متاع الدنيا قليل ؛ )) (884)
يعنى شما بقاى در دنيا را جز براى متاع آن نمى خواهيد، و در اين هنگام بود كه زاهدان معلوم و حال منافقان آشكار شد.
امّا زاهدان خدا دوست مانند بنايى محكم و استوار در راه خداوند جنگيدند و (( إ حدى الحسنيين )) را انتظار كشيدند. آنها زمانى كه به جنگ دعوت مى شدند بوى بهشت را استشمام مى كردند و از غايت حرصى كه به يارى دين خدا يا رسيدن به درجه شهادت داشتند مانند تشنه اى كه در پى آب سرد مى شتابد به سوى آن مبادرت مى كردند، و هر كدام از آنها بر بستر مى مرد بر محروميت از شهادت افسوس ‍ مى خورد.
امّا منافقان از بيم مرگ از صف جنگ مى گريختند، به آنها گفته مى شود: (( ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم )) و اين كه بقاى در دنيا را بر شهادت ترجيح مى دهيد به منزله عوض كردن چيز خوب ترى به چيز پست ترى است . (( اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين .
امّا مخلصان ، خداوند جان و مال آنها را در برابر بهشت از آنان خريد، و چون ديدند تمتع بيست يا سى ساله را به تمتعى جاودانى رها كرده اند از اين داد و ستد شاد شدند.
آنچه گفته شد در بيان چيزى بود كه بايد در آن زهد ورزيد، و اگر آن را فهميده اى دانسته اى كه آنچه را متكلمان در تعريف زهد ذكر كرده اند تنها اشاره به برخى از اقسام آن است و هر كدام از آنها آنچه را بر نفس خود يا مخاطب خويش غالب ديده همان را بيان كرده است .
مى گويم :
پس از اين غزالى بخشى از سخنان عامه را پيرامون زهد ذكر كرده و نارسايى هر يك از آنها را شرح داده سپس گفته است : پيرامون زهد سخنانى غير از آنچه ذكر كرديم گفته شده كه ما در نقل آنها سودى نمى بينيم ، چه كسى كه بخواهد حقايق امور را از خلال گفته هاى مردم معلوم كند آنها را مختلف خواهد ديد و فايده اى جز سرگشتگى نخواهد برد. امّا كسى كه حق به ذات خود برايش روشن شده و آن را به چشم دل دريافته هر سخنى را گوش نمى دهد و به حق اعتماد مى كند، و به كوتاهى كسى كه به سبب كمى بينش قصور ورزيده ، و يا آن كه با معرفت كامل به مقدار حاجت بسنده كرده آگاه مى شود. و اين كه اينان همگى در اين مورد به اختصار برگزار كرده اند به سبب كمى بينش بوده بلكه آنچه را ذكر كرده اند در وقت حاجت و در حد آن بوده و حاجات نيز مختلف است به همين سبب گفتار مختلف مى شود. ممكن است سبب اكتفا در حد حاجت خبر دادن از حالت حاضر شخص در نفس ‍ خود باشد، و چون احوال مختلف است اقوالى كه خبر از اين احوال مى دهد نيز مختلف خواهد بود. امّا حق در ذات خود جز يكى نيست و تصور اختلاف در آن نمى رود.
مى گويم :
در كافى از امام سجاد (ع ) روايت شده كه زهد در اين آيه از كتاب خداست : (( لكيلا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم ، )) (885) و اين مطلب پيش از اين در سخنان امير مؤ منان (ع ) ذكر شده ، و سخنى جامع در تعريف زهد است ، و نيز از امير مؤ منان (ع ) نقل شده كه فرموده است : ((زهد در دنيا كوتاهى آرزو و شكر هر نعمت و پرهيز از هر چيزى است كه خداوند حرام كرده است )).(886)
از امام صادق (ع ) روايت شده است كه از آن حضرت درباره زاهد در دنيا پرسيدند فرمود: ((كسى است كه حلال را از بيم حساب آن و حرام را از ترس عقاب آن ترك مى كند)).(887)
در (( مصباح الشريعه )) (888) از آن حضرت نقل شده كه فرموده است : زهد كليد در آخرت و بيزارى از آتش است و عبارت از اين است كه هر چيزى كه تو را از خداوند باز مى دارد ترك كنى بى آن كه بر از دست رفتن آن اندوه خورى و بر ترك آن به خود بنازى و در برابر آن انتظار گشايش و ستايش و عوضى داشته باشى بلكه نبودن آن را راحت و بودن آن را آفت بدانى ، و پيوسته از آفت گريزان و به راحتى تمسك داشته باشى . زاهد كسى است كه آخرت را بر دنيا، ذلت را بر عزّت ، كوشش را بر استراحت ، گرسنگى را بر سيرى ، عافيت آينده را بر محنت حاضر و تذكر را بر غفلت برگزيند، و خود در دنيا و دلش در آخرت باشد. پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((دوستى دنيا اساس هر گناه است .)) آيا نمى بينى چگونه دوست مى دارد چيزى را كه خداوند آن را دشمن داشته است و چه خطايى از اين سخت تر است ؟ يكى از اهل بيت (ع ) فرموده است : اگر همه دنيا لقمه اى در دهان كودكى بود ما او را سنگباران مى كرديم پس حال كسى كه در طلب دنيا و حرص بر آن ، حدود الهى را ناديده مى گيرد چگونه خواهد بود. دنيا خانه اى است كه اگر به ساكن خود نيكى داشت به تو رحم مى كرد و نيكو از تو جدا مى شد. پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((هنگامى كه خداوند دنيا را آفريد او را به طاعت خود فرمان داد و او به طاعت پروردگارش گردن نهاد، خداوند به او فرمود: هر كس تو را طلب كند با او مخالفت كن و آن كه با تو مخالفت كند با وى موافقت كن ))؛ از اين رو دنيا بر همان چيزى است كه خدا به او سفارش كرده و آن را بر او واجب ساخته است .
غزالى مى گويد :
آنچه گفته شد درباره انواع چيزهايى بود كه بايد در آنها زهد ورزيد امّا زهد از نظر احكام بر سه قسم منقسم مى شود:
1 - واجب 2 - مستحب 3 - سلامت
زهد واجب در حرام ، و زهد مستحب در حلال ، و زهد سلامت در شبهات است .
ما درجات ورع را در كتاب حلال و حرام ذكر كرده ايم ، و ورع نيز از زهد است ، چه به يكى از پيشينيان گفته شد: زهد چيست ؟ پاسخ داد: پرهيزگارى .
امّا زهد نسبت به امورى كه پوشيده است و بايد آنها را ترك كرد نهايت ندارد؛ زيرا چيزهايى كه نفس در خطورات و لحظات و ديگر حالات بويژه در رياى خفى به آنها متمتع مى شود بى نهايت است و تنها عالمان محقق بدانها آگاهى دارند بلكه در امور ظاهر نيز درجات زهد نامتناهى است و از بالاترين درجات آن زهد عيسى (ع ) است ، زيرا براى خوابيدن سنگى را زير سر قرار داده بود، شيطان به او گفت : آيا دنيا را فرو نگذاشته بودى پس چه شده كه به آن بازگشته اى ؟ پاسخ داد: چه چيز تازه اى رخ داده است ؟ شيطان گفت : سر بر سنگ گذاشته اى و با بلند كردن سر خود از زمين در خواب تن آسايى كرده اى . عيسى (ع ) سنگ را به دور انداخت و گفت : بگير آن را كه اين را نيز براى تو واگذاشتم .
نقل شده است كه يحيى بن زكريا براى آن كه به نرمى جامه تنعم نكند و به حس ‍ لامسه خود استراحت ندهد چندان پلاس پوشيد كه پوست بدنش زخم شد. مادرش از او خواست به جاى پلاس جبه اى از پشم بر تن كند، او همين كار را كرد، خداوند به او وحى فرمود: اى يحيى ! دنيا را بر من برگزيدى ، يحيى (ع ) گريست و جبه را از تن دور كرد و به روش پيشين خود بازگشت .
عيسى (ع ) در سايه ديوارى نشست ، صاحب ديوار او را از آن جا بلند كرد، عيسى (ع ) به او گفت : مرا تو از اين جا بلند نكردى بلكه مرا كسى بلند كرد كه خشنود نيست من به سايه ديوارى متنعم شوم .
بنابراين درجات زهد ظاهر و باطن بى شمار است و كمترين درجه آن زهد ورزيدن در همه شبهات و محرمات است .
اگر گفته شود: چنانچه درست آن باشد كه زهد ترك هر چه غير خداست چگونه اين امر با خوردن و آشاميدن و لباس پوشيدن و معاشرت با مردم و گفتگو با آنان تحقق مى يابد؟ زيرا همه اينها اشتغال به غير خداست .
پاسخ اين است كه بدانى معناى اعراض از دنيا روآوردن به خدا با همه دل و ذكر و فكر است و اين امر جز با بقاى وجود قابل تصور نيست ، و بقاى وجود جز با تاءمين ضرورات نفس ميسر نمى شود. بنابراين هرگاه از دنيا به آنچه مايه دفع هلاكت بدن مى شود بسنده كنى و مقصود تو در اين كار كمك گرفتن براى عبادت خدا باشد به غير خدا مشغول نشده اى ؛ زيرا هر چيزى كه وسيله رسيدن به چيز ديگرى باشد و جز با اين چيز نمى توان به آن رسيد اين جزئى از آن خواهد بود، و آن كه در راه حج مشغول آب و علف دادن به ناقه است از حج اعراض نكرده است ، و بايد بدن تو در پيمودن راه خدا مانند ناقه ات در طريق حج باشد، همان گونه كه در تاءمين رفاه ناقه ات مقصودى جز اين ندارى كه موجبات هلاكت را از او دور كنى تا تو را به مقصد برساند، همچنين بايد قصد تو از خوردن و آشاميدن حفظ بدنت از گرسنگى و تشنگى مهلك ، و از لباس و مسكن صيانت تن از گرما و سرمايى كه نابود كننده اند باشد. بايد به مقدار ضرورى بسنده كنى و قصد كسب لذت نداشته باشى بلكه مقصودت به دست آوردن نيرو براى اداى طاعات باشد. در اين صورت اينها ناقض ‍ زهد نيست بلكه شرط آن است .
زهد در چيزهايى كه از ضرورت هاى زندگى است
بدان آنچه مردم در آن حرص مى ورزند دو نوع است : يكى زيادى و غير ضرورى و ديگرى مهم و ضرورى . غير ضرورى مانند داشتن اسب هاى رهوار كه انسان آنها را براى سوارى فراهم مى كند در حالى كه قادر بر پياده روى است . مهم و ضرورى مانند خوردن و آشاميدن .
ما نمى توانيم اقسام آنچه را زيادى و غير ضرورى است برشماريم ، زيرا آنها به شماره درنمى آيند، و تنها آنچه مهم و ضرورى است قابل شمارش و حصر مى باشد. و چون در آنچه ضرورى است از حيث جنس و مقدار و اوقات آن زيادى و غير ضرورى راه مى يابد ناگزير طريق زهد در آنها را شرح مى دهيم .
ضرورت زندگى شش چيز است و عبارتند از: خوراك ، لباس ، مسكن ، اثاث ، همسر و مال . و جاه براى همين مقاصد ششگانه خواسته مى شود و از جمله آنهاست . ما معناى جاه و سبب جاه طلبى مردم و كيفيت دورى جستن از آن را در كتاب ريا از بخش مهلكات ذكر كرده ايم ، و در اين جا به شرح اين ضروريات ششگانه بسنده مى كنيم .
مى گويم :
پس از اين غزالى با سخنانى نااستوار و طولانى به شرح يكايك اين ضروريّاتششگانه پرداخته و در اين باره از مرز اعتدال و ميانه روى خارج شده و امر را به تضييقو سختگيرى كشانيده و در به سر بردن زندگى با بدحالى و سخت گذرانى مبالغهكرده است در حالى كه اينها مورد رضاى اهل حقّ نيست و در ميان مردم كسى يافت نمى شودكه بدينسان عمل كند، و در آنچه اصحاب ما كه رحمت خدا بر آنها باد ازاهل بيت (ع ) روايت كرده اند اين روش نكوهش شده است . غزالى در گفته هاى خود به گفتارو كردار پيشينيانى استفاده كرده كه يا قول وفعل آنها حجت نيست ، و يا از كسانى هستند كه بايداقوال و افعال آنها تاءويل شود و به زمان يا عرف مردم يا جز اينها تخصيص يابد. ازاين رو ما از اين سخنان او صرف نظر مى كنيم جز چه را كه پيرامونمال و جاه و پس از آن در نشانه هاى زهد گفته است ، و ما پس ‍ گفتار او رواياتى را در اينمورد از امام صادق (ع ) ذكر خواهيم كرد و اين كتاب را به خواست خدا به آنها پايانخواهيم داد تا ميزانى براى شناخت همه خلل هايى باشد كه در گفتار غزالى در ابواب زهدموجود است .
غزالى مى گويد :
ششمين ضرورت كه وسيله تحصيل پنج ضرورى ديگر است مال و جاه است امّا جاه يعنى آبرو و حيثيت عبارت از تملّك دل ها و كسب موقعيت در آنهاست تا بدين وسيله براى رسيدن به مقاصد و انجام دادن كارها به كمك گرفته شود. هر كس كه نمى تواند شخصا همه حوايج و كارهاى خود را انجام دهد و نياز به خدمتكار دارد ناگزير نيازمند جاه و آبرو در دل خدمتگزار خويش است ؛ زيرا اگر نزد او قدر و موقعيت نداشته باشد به خدمت او اقدام نمى كند. و جاه عبارت از همين مكانت و پايگاه در دل است و آنچه گفته شد نخستين مرتبه آن است . ليكن ممكن است جاه طلبى و آبروخواهى انسان را به چاه ويلى بكشاند كه ژرفايش بى نهايت باشد، چه هر كس پيرامون قرقگاه بگردد دور نيست كه در آن بيفتند.
نياز انسان به كسب موقعيت در در دل ها يا براى جلب نفع ، و يا به منظور دفع ضرر و رهايى از ستم است ، امّا جلب نفع انسان با داشتن مال از آن بى نياز مى شود، زيرا كسى كه كارى را در برابر گرفتن اجرتى بر عهده مى گيرد هر چند اجرت دهنده در نزد او قدر و منزلتى نداشته باشد آن كار را انجام مى دهد، و انسان تنها در دل كسى به آبرو و حيثيت نياز دارد كه او بخواهد براى وى كارى بدون مزد به انجام رساند. امّا دفع ضرر، انسان در جايى به سبب آن نياز به جاه و آبرو دارد كه در آن جا عدالت به طور كامل اجرا نشود، يا در ميان همسايگانى باشد كه بر او ستم مى كنند و جز با داشتن موقعيتى در دل آنان يا منزلتى در نزد حاكم قادر به دفع شرّ آنها نيست . اين كه انسان در هر يك از اين موارد به چه مقدار جاه و موقعيّت نياز دارد قابل تعيين نيست بويژه هرگاه ترس و بدگمانى به عواقب ضميمه آن شود.
بى شك كسى كه طالب جاه و مقام است در طريق هلاكت گام برمى دارد، و آنچه درخور زهد است اين است كه به هيچ روى در صدد كسب مقام و موقعيت در دل مردم برنيايد، چه اشتغال او به امر دين و عبادت منزلتى براى او در دل ها فراهم مى كند كه اگر هم ميان كافران به سر برد اذيت و آزار ديگران از او دور مى شود چه رسد به آن كه ميان مسلمانان باشد.
امّا توهّمات و ارزيابى هايى كه موجب نياز انسان به جاه و موقعيتى فزون تر از آنچه بدون كسب دارا شده اوهامى است دروغين چه كسى كه در طلب جاه و مقام برمى آيد نيز در بعضى احوال مصون از اذيّت و آزار نيست ، و اين كار را با تحمّل صبر و بردبارى چاره كردن سزاوارتر از علاج آن از طريق تحصيل موقعيّت و مقام است . بنابراين براى به دست آوردن موقعيّت در دل ها به هيچ وجه رخصتى نيست ، چه اندك آن انسان را به تحصيل بسيار آن وامى دارد، و عادت به آن سخت تر از عادت به شرابخوارى است ، و بايد از كم و زياد آن پرهيز كرد.
امّا مال : و آن ضرورت زندگى است و منظورم اندك آن است . پس اگر انسان كاسب باشد و به اندازه نياز روز خود كسب كرده بايد كاسبى را ترك كند. چنان كه يكى از زاهدان چون به اندازه احتياج خود كسب مى كرد بساط خود را جمع مى كرد و برمى خاست . اين روش شرط زهد است ، و اگر از اين حد تجاوز كند و به كسب آنچه بيش از يك سال اوست بپردازد از حد همه زاهدان چه قوى و چه ضعيف آنها خارج شده است . اگر صاحب ملكى است و در توكّل از قوّت يقين برخوردار نيست از درآمد آن تنها به اندازه هزينه يك سال خود را نگه دارد تا با اين كار از جرگه زاهدان خارج نشود، به شرط آن كه زياده بر كفاف يك سال را صدقه دهد، در اين صورت او از ضعفاى زاهدان خواهد بود. ليكن اگر توكّل شرط زهد دانسته شود چنان كه اويس قرنى شرط دانسته است او از زاهدان نخواهد بود. مقصود ما از اين كه از حد زاهدان خارج شده آن است كه مقامات محمودى كه در آخرت به زاهدان وعده داده شده نصيب او نخواهد شد وگرنه به نسبت آنچه در غير ضرورى زهد ورزيده و به تكثير مال نپرداخته نام زاهد بر او همچنان باقى است .
مى گويم :
بلكه كسى كه بيشتر از قوت سال خود ذخيره كند به اين نيت كه اگر ناچار از انفاق و بخشش شود محتاج طلب نشود، اين عمل ، او را از حد زهد و توكل بيرون نمى برد به شرط آن كه اطمينانش به خدا باشد نه به آن مال و شرط ديگر آن كه دلش به آن مشغول نشود چنان كه پس از اين ذكر خواهد شد.
غزالى مى گويد :
و در همه اينها امر انسان مجرد سبك تر از امر عائله مند است . ابوسليمان گفته است : مرد نبايد عائله اش را به زهد ناگزير سازد بلكه بايد آنها را به آن دعوت كند اگر اجابت كردند مقصود او حاصل شده و اگر اجابت نكردند آنها را به حال خود واگذارد و خودش آنچه مى خواهد بكند. غرض اين است كه سختگيرى و تضييقى كه بر زاهد شرط است اختصاص به خود او دارد و لازمه عائله او نيست . بلى نبايد خواست هاى آنها را در چيزهايى كه از حد اعتدال خارج است اجابت كند.
هرگاه انسان به قبول مقام يا مالى مضطر شود منعى براى او نيست جز اين كه بايد از زياده بر مقدار حاجت پرهيز كند، چه آن زهر كشنده است و اكتفا به مقدار ضرورت داروى سودمند، و آنچه ميان اين دومى باشد بر حسب درجات از شبهات است ، و آنچه نزديك به زياده از مقدار حاجت است اگر چه زهر است ليكن كشنده نيست و زيانبار است ، و آنچه نزديك به حد ضرورت است اگر چه دواست امّا سودمند نيست و كم ضرر است . نوشيدن زهر حرام و خوردن دارو واجب است و آنچه ميان اين دومى باشد شبهه ناك است . هر كس در اين موارد احتياط كند به سود خويش ‍ عمل كرده ، و آن كه امر را آسان گيرد به ضرر خويش كار كرده و كسى كه براى دينش ‍ بيزارى جويد و مشكوك را ترك و غير مشكوك را اخذ كند و خود را در حد ضرورت نگه دارد راه حزم و احتياط را در پيش گرفته و (( لا محاله )) از فرقه ناجيه خواهد بود. كسى كه بر مقدار ضرورت اكتفا كند روا نيست كه به دنياخواهى منسوب شود، زيرا اين مقدار از دنيا عين دين و شرط آن است و شرط بخشى از مشروط مى باشد. بنابراين مقدار حاجت از دين است و آنچه غير از آن است وبال آخرت است بلكه در دنيا نيز مايه وبال مى باشد. و اين را كسى مى داند كه حالات توانگران را بررسى كرده و رنج و محنت آنها را در به دست آوردن مال ، و گردآورى و نگهدارى آن ، و بيم آنها را از ذلت و ورشكستگى دانسته است . منتهاى سعادت آنان در داشتن ثروت اين است كه آن را به وارثان خود تسليم كنند تا آن را بخورند در حالى كه آنها دشمنان اويند و بسا مال موروث را در راه معصيت خدا به كار برند، و مال او كمكى براى آنها در اين راه باشد. به همين سبب گردآورنده مال دنيا و مطيع شهوات را به كرم پيله تشبيه كرده اند كه تا زنده است پيوسته به دور خود مى تند سپس كه درصدد خروج برمى آيد راهى براى رهايى خود نمى يابد پس مى ميرد و به سبب عملى كه با خويشتن كرده هلاك مى شود. شاعر گفته است :

(( اءلم تراءن المرء طول حياته
معنى باءمر لايزال يعالجه (889)
كدود كدود القزّ ينسج دائما
و يهلك غما وسط ما هو ناسجه )) (890)
همچنين كسى كه فرمانبردار شهوت هاى خويش است زنجيرهايى را بر دل خود محكم مى كند و با چيزهايى كه دوست مى دارد به بند كشيده مى شود به طورى كه در زنجيرهاى بسيارى گرفتار مى گردد، و جاه و مال و زن و فرزند و شماتتهاى دشمنان و رياكارى هاى دوستان و ديگر خوشى هاى دنيا او را مقيّد و پايبند مى كنند. اگر از دل او بگذرد كه در اين باره خطا كرده است و بخواهد خود را از دنيا كنار كشد قادر بر آن نخواهد بود، چه مى بيند دلش به غلّ و زنجيرهايى بسته شده است كه نمى تواند آنها را قطع كند؛ و اگر بخواهد به اختيار يكى از خواسته هاى خود را ترك كند مانند اين است كه به كشتن خود دست زده و در نابودى خويش كوشيده است ، تا آنگاه كه فرشته مرگ يكباره ميان او و خواسته هايش جدايى افكند. ليكن آن زنجيرها كه به دنيايى كه آن را از كف داده و در پشت سر گذاشته بسته و آويخته اند، همچنان در دل او باقى هستند و او را به سوى دنيا مى كشانند، و از سوى ديگر چنگال فرشته مرگ در عروق دل او فرو رفته و وى را به طرف آخرت مى كشد. آسان ترين حالات او به هنگام مرگ حالت كسى است كه بخواهند او را با ارّه دو نيم كنند و يك جنب بدن او را از جنب ديگر جدا سازند و در آن حال هر جنب به سوى خلاف سوى ديگر كشيده مى شود. كسى كه ارّه بر بدن او كشيده مى شود درد بر بدنش وارد مى گردد و هنگامى كه اثر آن به دلش سرايت كند به درد مى آيد، امّا دردى را كه نخست در اعماق دل جايگزين مى شود و به آن اختصاص دارد، و راهى براى سرايت چيز ديگر به آن نيست چگونه مى تواند قابل تصور باشد. اين نخستين عذابى است كه به او مى رسد، پيش از آن كه حسرت سقوط از (( اعلا عليين )) و محروميت از جوار (( ربّ العالمين )) او را فرا گيرد؛ چه با رغبت به دنيا از ديدار خداوند محجوب مى شود، و با محجوب شدن آتش دوزخ بر او چيره مى گردد، و آتش تنها بر محجوبان از حقّ تعالى تسلّط مى يابد. خداوند فرموده است : (( كلاّ انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون ، ثم انهم لصالوا الجحيم . )) (891) پس عذاب جهنم مترتب بر درد محجوب شدن است ، و درد محجوبيت بدون آن كه آتش بر آن افزوده شود كافى است چه رسد به اين كه آتش بر آن افزوده شود.
از خداوند مى خواهيم آنچه را در دل پيامبر (ص ) دميد و در گوش ما قرار دهد و آن اين بود كه به آن حضرت گفته شد: ((دوست بدار هر كه را دوست مى دارى همانا از او جدا خواهى شد)).(892)
چون بر اولياى الهى معلوم شده است كه انسان با اعمال خود و پيروى از شهوت هايش مانند كرم ابريشم خود را نابود مى كند. دنيا را بكلّى ترك كردند تا آن جا كه به يكى از آنان مال حلال عرضه كردند و او نگرفت و گفت : بيم دارم دلم را تباه كند چه كسى كه داراى دل است از تباه شدن آن بيمناك است . خداوند از حال كسانى كه دوستى دنيا دل هاى آنها را ميرانده خبر داده و فرموده است : (( و رضوا بالحياة الدنيا و اطماءنوا بها و الذين هم عن آياتنا غافلون ، )) (893) و نيز: (( و لا تطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا واتبع هواه و كان اءمره فرطا )) (894) و نيز: (( فاءعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم . (895) ((ع (896) خداوند همه اين نافرمانى ها را به غفلت و بى دانشى ارجاع داده است . از اين رو مردى به عيسى (ع ) گفت : مرا در سياحتت با خود ببر، فرمود: مالت را خرج كن و به من بپيوند، پاسخ داد: نمى توانم ، فرمود: شگفت دارم كه توانگر به بهشت رود، يا فرمود: توانگر بسختى به بهشت مى رود.
يكى از آنان گفته است : هيچ روزى خورشيد نمى تابد جز اين كه چهار فرشته به چهار آواز در آفاق دنيا، دو از مشرق و دو از مغرب ندا مى كنند: يكى از آنها از مشرق مى گويد: اى جوياى نيكى بشتاب و اى جوينده بدى باز ايست . و ديگرى مى گويد: بارخدايا! انفاق كننده را عوض ده ، و مال بخيل را تلف ده ؛ يكى از دو فرشته مغرب مى گويد: براى مردن بزاييد و براى ويرانى بنا كنيد، ديگرى مى گويد: بخوريد و بهره مند شويد براى حساب طولانى .
نشانه هاى زهد
بدان برخى گمان مى كنند ترك كننده مال زاهد است در حالى كه چنين نيست ، چه ترك مال و بدحالى ظاهرى براى كسى كه دوست مى دارد او را به زهد بستايند آسان است ، چه بسيار راهبانى كه هر روز با مقدار اندكى از طعام خود را سير مى كنند، و در صومعه اى بى در عمر را مى گذرانند و خوشحالند كه مردم احوال آنها را مى دانند و به آنها نظر دارند و از آنان ستايش مى كنند. از اين رو ترك مال دلالت قطعى بر زهد ندارد، بلكه در زهد ترك مال و جاه هر دو ضرورى است تا زهد از همه تمتعات نفسانى دنيا كامل شود.
مى گويم :
نمونه اين اشخاص برخى از منافقان صحابه و تابعين و متاءخرين از آنها هستند مانند حسن بصرى ، سفيان ثورى ، ابوحنيفه و بسيارى از كسانى كه غزالى آنها را پيشينيان ناميده و به اقوال و افعال آنها استناد كرده و فريب آنها را خورده است ، همانهايى كه براى جاه طلبى و برترى جويى بدحالى و سخت گذرانى را پيشه كردند و خود را بدين گونه به مردم شناساندند تا آنان را بستايند.
غزالى مى گويد :
بنابراين شناخت زهد دشوار است بلكه دانستن آن براى زاهد نيز مشكل مى باشد. و او بايد در باطن خود به سه نشانه اعتماد كند.
اوّل - به آنچه در دست دارد شاد نشود، و به آنچه از دستش رود غمگين نگردد، چنان كه خداوند فرموده است : (( لكيلا تاءسوا على ما فاتكم و لاتفرحوا بما آتاكم . )) (897)
دوّم - نكوهشگر و ستايشگر در نظر او يكسان باشد، اولى نشانه زهد در مال ، و دوّمى نشانه زهد در جاه است .
سوّم - انس او با خدا و شيرينى طاعت او بر دلش غالب باشد، چه دل هيچ گاه از شيرينى محبت تهى نيست ، و آن يا دوستى دنياست و يا محبت خدا، و اين دو محبت در دل مانند آب و هوا در قدحند، اگر آب وارد قدح شود هوا خارج مى گردد و هيچ گاه با هم جمع نمى شوند. هر كس با خدا انس گيرد با غير خدا همدم و ماءنوس نمى شود.
به يكى از زاهدان گفته شد، زهد آنان را به كجا رسانيد؟ پاسخ داد: به انس با خدا، امّا انس با دنيا و با خدا با هم جمع نمى شوند. يكى از اهل معرفت گفته است : هرگاه ايمان انسان به ظاهر دل وابسته باشد هم دنيا و هم آخرت را دوست مى دارد و براى آنها كار مى كند، و اگر ايمان در سويداى دل جاى گيرد و ملازم آن شود، دنيا را دشمن مى دارد و به آن نظر نمى كند و براى آن كار نخواهد كرد. از اين رو در دعاى آدم (ع ) آمده است : (( اءللهم انى اءساءلك ايمانا يباشر قلبى . )) بنابراين هر كس ‍ چيزى از دنيا را با وجود توانايى بر آن از بيم تباهى دل و دينش ترك كند به اندازه آنچه ترك كرده راهى به سوى زهد يافته و نهايت آن اين است كه هر چه را غير از خداست ترك كند تا آن حدّ كه سنگى زير سر ننهد همان گونه كه عيسى (ع ) چنين كرد.
از خداوند مى خواهيم از مبادى زهد بهره اى به ما عطا فرمايد هر چند اندك باشد چه امثال ما جراءت طمع به مقامات بالاى آن را ندارند، اگر چه قطع اميد از فضل الهى اجازه داده نشده است ليكن هرگاه به عجايب نعمت هايى كه خداوند متعال به ما ارزانى داشته است بنگريم خواهيم دانست كه هيچ امرى براى خداوند، بزرگ نيست ؛ از اين رو شگفتى ندارد كه بر جود و بخشش او كه از حد كمال برتر است تكيه مى كنيم و از پيشگاه او درخواست هاى بزرگ داشته باشيم .
بنابراين نشانه زهد آن است كه براى غلبه انس با خدا توانگرى و فقر، عزّت و ذلت و ستايش و نكوهش در نظر انسان يكسان باشد، و از اين نشانه نشانه هاى ديگرى منشعب مى شود، مانند اين كه دنيا را ترك كند و باك نداشته باشد كه به دست چه كسى بيفتد. گفته اند: علامت زهد آن است كه دنيا را همان گونه كه هست واگذارد، و نگويد كه رباطى بسازم يا مسجدى را تعمير كنم . يحيى بن معاذ گفته است : نشانه زهد بخشش موجودى است . ابن خفيف گفته است : نشانه آن احساس راحتى در واگذاشتن ملك است . و نيز گفته است : زهد نفرت نفس از دنياست بدون تكلّف .
اينهاست آنچه خواستيم پيرامون حقيقت زهد و احكام آن بيان كنيم ، جز با توكّل كامل نمى شود لذا بيان آن را آغاز مى كنيم .
مى گويم :
اكنون به ذكر گفتار امام صادق (ع ) مى پردازيم :
گفتار امام صادق (ع ) در زهد
در كافى از علىّ بن ابراهيم از هارون بن مسلم از مسعدة بن صدقه روايت كرده كه گفته است : سفيان ثورى بر ابى عبداللّه (ع ) وارد شد و ديد پيراهنى كه مانند پوست تخم مرغ سپيد بود بر تن آن حضرت است . عرض كرد: اين لباس درخور تو نيست ، به او فرمود: ((از من بشنو و آنچه را مى گويم به خاطر بسپار كه براى تو در حال و آينده نيكوتر است البتّه اگر بر سنّت پيامبر (ص ) و دين حقّ بميرى نه آن كه بر بدعت از دنيا بروى . تو را آگاه مى كنم كه پيامبر خدا (ص ) در روزگار نايابى و قحطى زندگى را به سر برد، امّا اگر دنيا رو آورد سزاوارترين كس به آن نيكانند نه بدان و مؤ منانند نه منافقان ، و مسلمانانند نه كافران . اى ثورى ! به خدا سوگند آنچه را ناخوش داشتى من از آنگاه كه خود را شناخته ام روز و شبى بر من نگذشته است جز اين كه بر همين شيوه كه مى بينى پايدار بوده ام . خدا را در مال من حقّى است كه امر كرده آن را در محلّ خود صرف كنم و من صرف كرده ام .)) راوى مى گويد: دسته اى كه اظهار زهد مى كردند و مردم را فرا مى خواندند كه مانند آنها ژوليده و سخت گذران باشند به آن حضرت عرض كردند: دوست ما در پاسخ دادن به تو ناتوان است و دلايل ادّعايش ‍ را نمى داند. آن حضرت به آنها فرمود: ((دلايل خود را بيان كنيد))، عرض كردند: براهين ما از قرآن است ، فرمود: ((بياوريد))، عرض كردند: خداوند از قول جمعى از اصحاب پيامبر (ص ) خبر مى دهد كه : (( و يؤ ثرون على اءنفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون ، ((ع (898) خداوند عمل آنها را ستايش كرده و در جاى ديگر قرآن فرموده است : (( و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا، )) (899) و ما به همين مقدار از دلايل خود بسنده مى كنيم . يكى از حاضران مجلس گفت : ما مى بينيم شما در استفاده از خوراك هاى پاكيزه زهد مى ورزيد و در همين حال به مردم دستور مى دهيد كه از اموال خود دست كشند، تا شما از آنها بهره مند شويد؟ ((ابى عبداللّه (ع ) به او فرمود: چيزى را كه برايتان سودى ندارد از خودتان دور كنيد. اى گروه ! به من بگوييد آيا شما ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن را مى دانيد، متشابهى كه هر كس از اين امّت گمراه شده در امثال آن گمراه شده ، و آن كه هلاك شده در آنها هلاك شده است . عرض كردند: پاره اى از آنها را مى دانيم ليكن همه آنها را نه . فرمود: گرفتارى شما از همين جاست . احاديث پيامبر (ص ) نيز به همين گونه است ، امّا آنچه ذكر كرديد كه خداوند در كتاب خود از قومى كه اعمال آنها از نيكو شمرده خبر داده است ، اعمال آنها مباح و جايز (900) بوده و از آن منع نشده بودند، و البته ثواب آنها با خداست . و حق تعالى برخلاف آنچه آنان عمل كردند دستور داده و امر او عمل آنان را نسخ كرده است . اين نهى خداوند رحمتى براى مؤ منان و بدين منظور بوده كه آنان به خود و عائله خويش كه برخى از آنان صغير و ضعيف و كودك و مردان و زنان پيرند و نمى توانند بر گرسنگى صبر كنند زيان نرسانند، و اگر من گرده نانم را تصدّق بدهم و جز آن گرده نانى نداشته باشم آنها از گرسنگى ضايع و هلاك خواهند شد.

 

next page

fehrest page

back page