راه روشن ، جلد هفتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۱۲ -


بيان حقيقت و اقسام آن
بدان هر خوبى و سعادت و لذت بلكه هر مطلوب و مؤ ثرى نعمت گفته مى شود. ليكن نعمت حقيقى سعادت آخرت است و آنچه غير از آن است يا به غلط و يا بر سبيل مجاز سعادت خوانده مى شود؛ چنان كه سعادت دنيوى را كه به كار آخرت هيچ كمكى نمى كند نيز نعمت مى نامند و اين غلط محض است . گاهى اطلاق نام نعمت بر چيزى در دست است ليكن درست تر از آن است كه اين نام بر سعادت اخروى اطلاق شود؛ از اين رو هر سببى كه انسان را به سعادت آخرت رساند و به اين مقصود با يك واسطه يا چند واسطه كمك كند ناميدن آن به نعمت درست است ، چه آن انسان را به نعمت حقيقى مى رساند. ما اسبابى را كه در اين راه يارى دهنده است و لذاتى را كه نعمت ناميده شده اند تقسيم بندى و در زير ذكر مى كنيم :
قسمت اوّل - بدان كليه امور به نظر ما از چهار قسم بيرون نيست :
1 - كارهايى كه همگى براى دنيا و آخرتمان سودمند است مانند دانش و خوشخويى .
2 - كارهايى كه همگى براى دنيا و آخرت ما زيان دارد مانند نادانى و بدخويى .
3 - كارهايى كه در حال سودمند و در آينده براى ما زيانبار است مانند لذات حاصل از پيروى از شهوات .
4 - كارهايى كه در حال زيانبار و دردناك و در آينده نافع و سودآور است ، مانند سركوب كردن شهوات و مخالفت با نفس .
بى شك آنچه در حال و مآل سودمند مى باشد نعمت است ، چون دانش و حسن خلق ، و آنچه در حال و آينده زيان آور است محققا بلاست ، مانند آنچه ضد آن دو صفت است ، و آنچه در حال سودمند و در آينده زيانبار است نيز از نظر اهل بينش ‍ بلاى محض و به گمان نادان ها نعمت است ، مانند گرسنه اى كه عسل زهرآلودى بيابد چنانچه نادان باشد آن را نعمت مى شمارد و اگر بدان دانا باشد آن را بلايى خواهد شمرد كه به سوى او رو آورده است . امّا آنچه در حال زيانبار و در آينده نافع و سودمند است از ديدگاه خردمندان نعمت و از نظر نادانان بلاست و مثال آن دارويى است كه در حال مزه تلخ و چشيدن آن سخت است ليكن شفابخش ‍ بيمارى ها و دردها و پديد آورنده صحت و سلامتى است . اگر كودك نادان به آشاميدن آن وادار شود گمان مى كند بلاست و خردمند آن را نعمت مى شمارد و منت دار كسى مى شود كه آن را بدو هديه كند، و اسباب آن را برايش فراهم سازد. به همين سبب مادر فرزندش را از حجامت باز مى دارد و پدر او را بدان ترغيب مى كند، زيرا پدر به سبب كمال عقل عاقبت را مى نگرد و مادر به علت كوتاهى فكر و محبت زياد حال را در نظر مى گيرد، و كودك به سبب نادانى ممنون مادر مى شود نه پدر و با مادر انس مى گيرد و او را نسبت به خود مهربان و پدر را دشمن مى شمارد. ليكن اگر عاقل باشد مى داند كه مادر در باطن دشمن و در ظاهر دوستدار اوست ، زيرا منع او از حجامت كودك را به بيمارى ها و دردهايى مى كشاند كه بسيار سخت تر و دردناك تر از حجامت است . امّا دوست نادان بدتر از دشمن داناست ، و هر انسانى دوست خويش است ليكن دوستى نادان و به همين سبب به خود آن مى كند كه دشمن به او نمى كند.
قسمت دوم - بدان اسباب دنيوى درهم و خوب و بد آن هم آميخته است و خيلى كم است كه خوب آن صافى و از بدى خالى باشد مانند مال و زن و فرزند و خويشاوند و جاه و مقام و ديگر وسايل . از اين رو اسباب دنيوى بر سه قسم است :
1 - آنچه سودش بيش از زيان آن است ، مانند آنچه از مال و مقام و ديگر اسباب زندگى در حد كفاف مى باشد.
2 - آنچه زيانش نسبت به اكثر افراد بيش از سود آن است ، مانند داشتن مال زياد و مقام عالى .
3 - آنچه سود و زيان آن برابر است .
اين امور نسبت به اشخاص مختلف است ؛ با انسان صالحى كه از مال و دارايى سود بود و آن را در راه خدا انفاق و در كارهاى خير صرف كند هر چند زياد و سرشار باشد و با اين توفيق مال نسبت به او نعمت است ، و نيز بسا انسانى كه اندكى مال براى او ضرر دارد چه پيوسته آن را اندك مى شمارد و از پروردگار شكايت دارد و خواهان افزايش آن است لذا با اين ناسپاسى و خوارى مال نسبت به او بلاست .
قسم سوّم - بدان خوبى ها از ديدگاهى ديگر سه گونه نيست :
1 - آنچه به ذات خود مؤ ثر و مطلوب است نه براى چيزى ديگر.
2 - آنچه براى غير او مؤ ثر و مطلوب است .
3 - آنچه براى ذات او و غير او مؤ ثر و مطلوب است .
امّا اولى كه به ذات خود مؤ ثر و مطلوب است نه براى چيزى ديگر مانند لذت نظر كردن به رخسار پروردگار و سعادت لقاى او و به طور كلى سعادت آخرت است كه پايانى ندارد، و آن را نمى طلبند براى آن كه به هدفى ديگر و مقصدى كه در وراى آن است دست يابند بلكه به خاطر ذات آن اين سعادت را طالبند.
دومى كه براى غير او مؤ ثر و مطلوب است و به هيچ روى خود آن هدف نيست از قبيل درهم و دينار است كه اگر نيازهاى مردم به وسيله آنها برآورده نمى شد با سنگريزه برابر بودند؛ ليكن چون وسيله دست يافتن به لذاتند و آدمى را بسرعت به آنها مى رسانند خود آنها در نزد نادان ها محبوب واقع شده اند، به طورى كه آنها را گردآورى و گنج كرده به ريا ميان خود مبادله مى كنند و گمان مى برند كه خود آنها مقصودند. آنان مانند كسى هستند كه شخصى را دوست بدارد و به خاطر او فرستاده آن شخص را نيز كه واسطه ميان آنهاست به دوستى گيرد، سپس به سبب محبتى كه به اين واسطه پيدا كرده دوست اصلى را فراموش كند و در تمام عمر از او روگردان شود و پيوسته به رعايت خاطر فرستاده و تفقد احوال او بپردازند؛ و اين عمل نشانه كمال نادانى و گمراهى است .
سومى كه به خاطر ذات او و غير او مؤ ثر و مطلوب است نظير صحت و سلامتى است ، چه مقصود از آن قدرت يافتن بر فكر و ذكرى است كه انسان را به لقاى پروردگار برساند و يا به وسيله آن بتواند به طور كامل از لذات دنيا بهره مند شود. و نيز سلامت به ذات خود مؤ ثر و مطلوب است ، زيرا انسان اگر از چيزى كه مستلزم سلامت پاست بى نياز شود سلامتى پا را از آن رو كه سلامتى و تندرستى است نيز طالب است .
بنابراين آنچه تنها به خاطر ذات او مطلوب است بى ترديد خير و نعمت است و آنچه براى ذات او و غير او مطلوب است نيز نعمت است ، ليكن نعمتى فروتر و پست تر. امّا آنچه مانند درهم و دينار جز به خاطر غير او مؤ ثر و مطلوب نيست ، آنها را از آن جهت كه دو جوهر و حقيقت اند نمى توان نعمت دانست ، بلكه از آن حيث كه دو وسيله اند براى كسى كه مقصودى دارد و جز به وسيله آنها بدان دست نخواهد يافت نعمت اند. اگر مقصود او دانش و عبادت است و به اندازه كفاف كه ضرورى زندگانى اوست نزد خود موجود دارد زر و كلوخ در پيش او برابر و وجود و عدم آنها در نظر او يكسان است ، بلكه بسا وجود درهم و دينار او را از تفكر و عبادت باز دارد كه در اين صورت آنها نسبت به او بلا مى باشند نه نعمت .
قسمت چهارم - بدان خوبى ها به اعتبار ديگر منقسم مى شود به : لذيذ، نافع ، خوب .
لذيذ آن است كه لذت آن در حال درك شود؛ نافع آن است كه در آينده سودبخش ‍ باشد؛ و خوب آن است كه در همه احوال پسنديده و نيكوست .
بدى ها نيز به سه قسم منقسم مى شود: زيانبار، زشت ، دردآور.
هر يك از خوبى ها و بدى ها نيز بر دو نوع است : مطلق ، مقيد.
نوع مطلق اين است كه اوصاف سه گانه مذكور در آن جمع باشد، فى المثل اگر از خوبى ها مانند علم و حكمت است از نظر عالمان و حكيمان سه صفت لذيذ، نافع و خوب در آنها جمع است ؛ و اگر از بدى ها نظير جهل باشد سه صفت زيانبار، زشت و دردآور در آن گرد آمده است . نادان آنگاه درد جهل را احساس مى كند كه بداند نادان است و آن هنگامى است كه عالمى را ببيند و خود را نادان تشخيص ‍ دهد. در اين موقع درد نقص را درك مى كند و بر اثر آن شهوت علم به سبب لذتى كه دارد در او پديد مى آيد. آنگاه ممكن است حسادت و تكبر و شهوت هاى دلنشين ديگرى او را از فراگرفتن دانش باز دارد و در كشمكش دو جاذبه متضاد قرار گيرد كه در اين صورت درد و اندوه او بزرگ مى شود؛ زيرا اگر فراگرفتن دانش را ترك كند درك جهل و نقصان او را آزار مى دهد و اگر به فراگرفتن دانش بپردازد ترك شهوات يا رها كردن كبر و ذلت تعلم و شاگردى او را دردمند مى سازد. اين گونه افراد ناچار پيوسته در عذابى دايمى به سر مى برند.
نود مقيد آن است كه برخى از اين صفات در آن موجود و برخى را فاقد باشد؛ زيرا بسا امور سودمند كه دردآور است مانند قطع انگشت كسى كه دچار خوره شده و بريدن غده و عضو زايد از بدن . همچنين بسا امور سودمند كه زشت است ، مانند حماقت ، چه آن در برخى احوال نافع است ، از اين رو گفته اند: آن را كه خرد نيست آسوده است ، زيرا درباره عواقب كارها نمى انديشد و در حال راحت است تا آنگاه كه وقت مرگش فرا رسد. و نيز بسا چيزى كه از جهتى سودمند و از جهت ديگر زيانبار است ، مانند انداختن مال به دريا به هنگامى كه بيم غرق شدن باشد كه اين عمل از حيث اتلاف مال زيانبار و از جهت نجات جان سودمند است . آنچه سودمند است دو نوع است : يا براى رسيدن به سعادت آخرت ضرورى است مانند ايمان و حسن خلق و مقصود ما از اين دو علم و عمل است چه هيچ چيزى نمى تواند جانشين آنها شود؛ و يا ضرورى نيست مانند سركنگبين در فرونشاندن صفرا كه ممكن است چيز ديگرى جانشين آن شود.
قسمت پنجم - بدان نعمت عبارت از هر چيز لذيذ و گوارا است و لذت ها در مورد انسان از حيث آن كه بعضى از لذت ها به او اختصاص و در برخى با ديگر جانداران مشاركت دارد سه نوع است : عقلى ، بدنى مشترك با بعضى حيوانات و بدنى مشترك با همه حيوانات .
اوّل - لذت هاى عقلى مانند لذت علم و حكمت است كه چشم ، گوش ، بينى ، شكم و فرج آن را احساس نمى كند و تنها دل از آن لذت مى برد، زيرا دل اختصاص به صفتى دارد كه آن را عقل مى گويند. اين لذت از همه لذت ها كمياب تر و از همه آنها شريف تر است . اين كه كمياب تر است براى آن است كه از دانش تنها دانشمند و از حكمت فقط حكيم لذت مى برد و اهل علم و حكمت خيلى اندك و كسانى كه به رسوم و آداب آنان خودنمايى مى كنند بسيار زيادند. امّا شرافت آن بر ديگر لذت ها براى اين است كه آن لذتى است كه نه در دنيا زايل مى شود و نه در آخرت و همراهى دايمى است كه ملالت نمى آورد. از خوردن چون سير شدند ملول مى شوند، و از مقاربت به هنگامى فارغ مى شوند احساس سنگينى مى كنند در حالى كه تصور نمى رود از علم و حكمت هرگز ملول و سنگين شوند؛ و كسى كه در به دست آوردن چيزى شريف و ارزشمند كه تا ابد پايدار مى ماند قدرت داشته باشد، چنانچه به چيزى پست و ناپايدار راضى و خشنود شود بى خرد و محروم و دچار بدبختى و ادبار مى باشد. كمتر چيزى كه در اين باره مى توان گفت اين است كه علم و حكمت برخلاف مال نيازى به ياور و نگهبان ندارد، چه دانش تو را پاسدارى مى كند و تو مال را پاسدارى مى كنى . دانش با انفاق فزونى مى گيرد، و مال با انفاق كاهش مى يابد. مال به دزدى مى رود و حكومت آن را مصادره مى كند، دانش در دسترس دزدان قرار نمى گيرد و دست شاهان براى مصادره به آن نمى رسد. دانشمند همواره در آسايش و امنيت به سر مى برد و صاحب مال و جاه هميشه در اندوه و بيم مى باشد. بنابراين دانش همواره و در همه احوال سودمند، لذت بخش و خوب است و مال گاهى انسان را به نابودى و زمانى ديگر به نجات و رستگارى مى كشاند. از اين رو خداوند متعال مال را در چند جا از قرآن نكوهش كرده اگر چه در چند آيه آن را خير ناميده است .
امّا كوتاهى بيشتر مردم در ادراك لذت دانش يا به سبب نداشتن ذوق است ، چه كسى كه چيزى را نچشيده آن را نمى شناسد و به آن اشتياق ندارد، و شوق به دنبال ذوق است ؛ و يا به علت تباهى مزاج و بيمارى دل ها آنها بر اثر پيروى از شهوات است ، همچون بيمارى كه شيرينى عسل را درك نكند و آن را تلخ بيابد. يا به سبب نارسايى فهم آنهاست ، زيرا ممكن است هنوز در آنان صفتى كه به آن لذت علم را درك كنند آفريده نشده باشد مانند كودك شيرخوارى كه لذت عسل و پرندگان گوشتى را درنمى يابد و جز از شير خوشش نمى آيد و اين امر دلالت بر آن ندارد كه عسل گوارا نيست و شير لذيذترين چيزهاست . كسانى كه لذت علم و حكمت را درنمى يابند سه دسته اند:
1 - كسى كه درون او مانند كودك هنوز زنده و بيدار نشده است .
2 - آن كه دلش پس از زنده شده به سبب پيروى از شهوت ها مرده است .
3 - كسى كه دلش بر اثر پيروى از شهوات بيمار شده است .
قول حق تعالى كه : (( فى قلوبهم مرض )) (411) اشاره به بيمارى دل ها بر اثر فقدان خردهاست و گفتار او كه : (( لينذر من كان حيا، )) (412) اشاره به كسى است كه حيات باطنى او نمرده است ، و هر زنده تن مرده دل در نزد خداوند در شمار مردگان است هر چند در نظر نادان ها از زندگان باشد. از اين رو شهيدان در نزد پروردگار زندگانند و روزى مى خورند اگر چه بدن هاى آنها مرده است .
دوم - لذتى كه در آن انسان با برخى حيوانات مشاركت دارد مانند لذت رياست و غلبه و استيلا كه در شير و پلنگ و برخى ديگر از حيوانات موجود است .
سوم - لذتى كه انسان با همه حيوانات در آن مشاركت دارد مانند لذت شكم و فرج ، و اين از همه لذت هاى ديگر بيشتر وجود دارد، در حالى كه از همه آنها پست تر است . به همين سبب همه جنبنده ها حتّى كرم ها و حشرات در آن شريكند، و هر كس از اين مرتبه پا فراتر نهد لذت غلبه به او درآويزد، و اين لذت بيشتر بر غافلان چيرگى دارد، و اگر از اين حد نيز بگذرد به مرتبه سوم مى رسد. در اين مرتبه لذت علم و حكمت بيش از لذات ديگر بر او غلبه مى يابد بويژه لذت معرفت بارى تعالى و شناخت صفات و افعال او، و اين مرتبه صديقان است و به كمال اين مرتبه نمى توان رسيد جز به آن كه استيلاى حب رياست از دل زايل شود ((و آخرين چيزى كه از سر صديقان بيرون مى رود حب رياست است .))
امّا شهوت شكمبارگى و زنبارگى را صالحان مى توانند بشكنند ليكن شهوت رياست طلبى را تنها صديقان مى توانند سركوب كنند ولى ريشه كن كردن آن بكلى و به طور دايمى به گونه اى كه انسان در حالات مختلف دچار چنين احساسى نشود گويا از قدرت بشر خارج باشد. آرى لذت معرفت حق تعالى در برخى از احوال چنان غالب مى شود كه مجالى براى احساس لذت رياست و غلبه باقى نمى ماند. ليكن اين حالت در تمام طول عمر ادامه ندارد، بلكه در پاره اى از اوقات عارض ‍ مى شود و پس از آن زايل و صفات بشرى دوباره باز مى گردد. بنابراين صفت مذكور موجود است اگر چه سركوب شده و نمى تواند نفس را بر عدول از حد عدالت وادار كند. در اين مقام دل ها چهار گونه اند:
1 - دلى كه جز خدا را دوست نمى دارد و جز به او و مزيد معرفت نسبت به او و تفكر در او آرامش نمى يابد.
2 - دلى كه لذت معرفت خداوند را نمى شناسد و معناى انس را او را نمى داند، و لذت او تنها در احراز جاه و مقام و رياست و مال و ديگر شهوات است .
3 - دلى كه در اكثر حالات متلذذ به صفات بشرى است و در برخى احوال لذت علم و معرفت به او دست مى دهد.
امّا اولى اگر وجود آن ممكن باشد دست يافتن به آن بسيار بعيد خواهد بود. امّا دومى جهان از آنها لبريز است و سومى و چهارمى موجودند، ليكن وجود آنها بسيار كمياب و نادر است و جز به اين صورت نمى توان آنها را تصور كرد و با وجود ندرت از حيث قلت و كثرت متفاوتند. كثرت آنها در دوران هاى نزديك به زمان پيامبران (ع ) است و هر اندازه بر فاصله و دورى از آن دوران افزوده گردد از تعداد اين دل ها كاسته مى شود تا آنگاه كه قيامت فرا رسد (( ليقضى اللّه اءمرا كان مفعولا. )) (413) اين كه واجب است اين گونه دل نادر باشد براى آن است كه آن در آستانه پادشاهى آخرت است و پادشاه عزيز است و پادشاهان زياد نيستند. چنان كه برجسته و كامل در پادشاهى و جمال جز بندرت يافت نمى شود و بيشتر مردم در مرتبه اى پايين تر از او قرار دارند؛ پادشاهى آخرت عالم غيب مى باشد، و عالم شهود تابع عالم غيب است همان طورى كه صورت منعكس شده در آيينه تابع صورت نگاه كننده در آن است ، و صورتى كه در آيينه است اگر چه از نظر وجود در رتبه دوم است ليكن از حيث رؤ يت در مرتبه اول مى باشد، چه تو خود را نمى بينى و نخست صورت خود را در آيينه مشاهده مى كنى و به صورتى كه به وجود تو قائم است خود را در مرتبه دوم بر سبيل مشابهت مى شناسى . بنابراين از حيث معرفت چيزى كه تابع است در وجود متبوع گشته و آنچه متاءخر است متقدم شده است ، و اين نوعى انعكاس و باژگونگى است و انعكاس و باژگونگى از ضرورت هاى اين جهان است . به همين گونه عالم ملك و شهود شبيه عالم غيبت و ملكوت است . برخى از مردم كه براى آنها آسان است چشم عبرت باز كنند به چيزى از عالم ملك مى نگرند جز اين كه آن را بيانگر عالم ملكوت مى بينند و اين نگرش ((عبرت )) گفته مى شود و مردم بدان ماءمورند چنان كه فرموده است : (( فاءعتبروا يا اولى الابصار. )) (414) برخى ديگر چشم بصيرتشان كور است و عبرت نمى گيرند، از اين رو در عالم ملك و شهود محبوس مى مانند امّا بزودى درهاى جهنم به روى زندان آنها باز مى شود اين زندان پر از آتش است و از جمله كارهاى اين آتش آن است كه بر دل ها وارد مى شود جز اين كه اكنون ميان آن و درك سوزش آن حايلى قرار داده شده است و چون با مرگ اين حايل برداشته شود سوزش آن احساس ‍ خواهد شد. به همين سبب خداوند حق را بر زبان گروهى جارى ساخت كه گفته اند: بهشت و دوزخ آفريده شده اند، ليكن گاهى دوزخ با احساسى كه آن را (( علم اليقين )) مى گويند درك مى شود، و زمانى با ادراكى كه آن را (( علم اليقين )) مى نامند احساس مى گردد، (( عين اليقين )) جز در آخرت به دست نمى آيد، و (( علم اليقين )) در دنيا حاصل مى شود ليكن نصيب كسانى مى گردد كه بهره آنه از نور يقين بسيار است . از اين رو حق تعالى فرموده است : (( كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم )) يعنى در دنيا، (( ثم لترونها عين اليقين )) (415) يعنى در آخرت .
بنابراين روشن شد دلى كه شايستگى ملك آخرت دارد مانند شخصى كه صلاحيت پادشاهى دنيا را داراست عزيز و ارزشمند است .
قسمت ششم - نعمتى كه مشتمل بر همه انواع نعمت هاست .
بدان نعمت ها دو قسم است :
1 - نعمتى كه به ذات خود مطلوب است .
2 - نعمتى كه براى مقصود ديگرى مطلوب است .
مقصودى كه غايت و نهايت است سعادت آخرت است و حاصل آن به چهار امر بازگشت دارد: بقايى كه فنايى براى آن نيست ، سرورى كه غمى در آن نيست ، دانشى كه جهلى در آن نيست و غنايى كه با آن فقرى نيست ، نعمت حقيقى همين است ، از اين رو پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((زندگانى جز زندگى آخرت نيست .)) (416) اين سخن را زمانى در شدت و سختى براى تسلى و دلجويى اظهار فرمود و آن به هنگام كندن خندق بود، و زمانى ديگر آن را براى جلوگيرى نفس از گرايش به شادى براى امور دنيا اظهار كرد و اين در حجة الوداع بود كه مردم بر گرداگرد او حلقه زده بودند و مردى گفت : خداوندا ما از تو نعمت كامل را مى خواهيم ، پيامبر (ص ) به او فرمود: ((آيا مى دانى نعمت كامل چيست ؟)) عرض كرد: نه ، فرمود: ((نعمت كامل دخول در بهشت است )).(417)
امّا وسايل وصول به مقصود چهار قسم است :
1 - وسايلى كه اقرب و اخص است ، مانند فضيلت هاى نفس .
2 - وسايلى كه در مرتبه بعدى آنها قرار دارد، مانند مزيت هاى بدنى .
3 - وسايلى كه از حد تن تجاوز مى كند و گرداگرد تن را گرفته است ، مانند مال و كسان و عشيره .
4 - وسايلى كه ميان اسباب خارج از نفس و آنچه مناسب فضيلت هاى نفسانى است جمع مى كند مانند توفيق و هدايت .
نوع اول كه اخص است فضيلت هاى نفسانى است و حاصل آن با توجه به انشعاب و فروعى كه دارد به ايمان و حسن خلق باز مى گردد. و ايمان دو قسم است :
1 - علم مكاشفه كه عبارت از شناخت خدا و دانستن صفات او و فرشتگان و پيامبران اوست .
2 - علوم معامله و حسن خلق كه اين نيز دو قسم است :
اوّل - ترك مقتضاى شهوت و خشم و نام آن عفت است .
دوم - مراعات عدل و ميانه روى در خوددارى از شهوات و ارتكاب آنها به نحوى كه نه آنها را بكلى ترك كند و نه به هر گرنه كه دلش بخواهد اقدام ورزد، بلكه اقدام و عدم اقدام او بر ميزان عدلى باشد كه خداوند بر زبان پيامبرش (ص ) جارى كرده و فرموده است : (( اءلا تطغوا فى الميزان ، و اءقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان . )) (418) بى شك كسى كه خود را عقيم كند تا شهوت زناشويى را از خود زايل سازد، يا بكلى زناشويى را با وجود قدرت و ايمنى از آفت ترك كند، يا به خود گرسنگى دهد به حدى كه از عبادت و ذكر و فكر بازماند كوتاهى كرده و مصداق (( تخسر و الميزان ؛ ع(( و آن كه در شهوت بطن و فرج فرو رفته زياده روى كرده و مصداق (( تطغوا فى الميزان )) است . مقتضاى عدالت آن است كه وزن و اندازه گيرى او از زياد و كمى خالى و هر دو كفه ترازو برابر باشد. بنابراين فضيلت هايى كه به نفس اختصاص دارد و موجب قرب به خداست چهار چيز است : علم مكاشفه ، علم معامله ، عفت و عدالت .
فضيلت هاى مذكور غالبا با نوع دوم كه عبارت از مزيت هاى بدنى است كامل مى شود و اين مزيت ها چهار چيز است : صحت ، قوت ، جمال و طول عمر. اينها فراهم نمى شود مگر با نوع سوم كه عبارت از وسايلى است كه از حد تن خارج و محيط بر آن است و آنها نيز چهار چيزند: مال ، مقام ، كسان و كرامت عشيره ، از اين اسباب خارجى و بدنى نيز تنها با وجود نوع چهارم مى تواند سود برد، و نوع چهارم عبارت از وسايلى است كه ميان اسباب خارج از نفس و آنچه مناسب فضيلت هاى نفسانى است جمع مى كند و آنها نيز چهار چيزند: هدايت خداوندى ، خردمندى ، درستى گفتار و رفتار، تاءييد الهى .
بنابراين مجموع آنها شانزده نعمت است ، زيرا ما نعمتى را كه جامع نعمت هاست به چهار قسم تقسيم و هر يك از آنها را نيز چهار بخش كرديم و چنان كه گفتيم در اين مجموعه برخى به برخى ديگر نياز دارند. اين نياز يا ضرورى است و يا سودمند. نياز ضرورى مانند نياز سعادت آخرت به ايمان و حسن خلق ، چه قطعى است كه راهى براى رسيدن به سعادت آخرت جز به وسيله اين دو وجود ندارد. (( و اءن ليس ‍ للانسان الا ما سعى )) (419) و هيچ كس در آخرت داراى چيزى نيست مگر آن كه از دنيا توشه اى برگرفته باشد. همچنين نياز فضايل نفسانى براى كسب علوم و تهذيب اخلاق به صحت بدن ضرورى است . امّا نياز سودمند كلا از قبيل نياز نعمت هاى نفسانى و بدنى به نعمت هاى خارجى است مانند مال ، عزّت ، زن و فرزند، چه اگر اينها وجود نداشته باشد بسا به برخى از نعمت هاى درونى زياد وارد شود.
اگر بگويى : سبب نياز راه آخرت به نعمت هاى خارجى از مال ، زن و فرزند، مقام و عشيره چيست ؟
پاسخ اين است كه بدانى اين اسباب به منزله بال هايى است كه انسان را به مقصود مى رساند و وسايلى است كه راه را براى او آسان مى گرداند.
امّا مال اگر جوينده علم و كمال فقير و نادار باشد و كفاف خود را نداشته باشد مانند رزمنده اى است كه بدون سلاح به ميدان رزم بشتابد و همچون بازى است كه بدون بال قصد شكار كند. از اين رو پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((چه خوب است مال صالح براى انسان صالح ))؛ (420) و نيز: ((چه ياور خوبى است مال بر تقواى الهى ))؛ (421) و چرا چنين نباشد، زيرا كسى كه دستش از مال تهى است اوقات او مستغرق در طلب قوت و تهيه لباس و مسكن و ديگر ضرورت هاى زندگى است و در معرض انواع آزارهايى قرار مى گيرد كه او را از ذكر و فكر باز مى دارد در حالى كه اين آزارها را جز به سلاح مال نمى تواند دفع كرد و با اين همه از فضيلت حج ، زكات ، صدقات و انجام دادن خيرات محروم است . از دانشمندى پرسيدند: نعمت چيست ؟ پاسخ داد: توانگرى ، زيرا من ديدم بينوا زندگى ندارد. گفتند: زيادت فرما. گفت : امنيت ، زيرا من ديدم ترسان زندگى ندارد، گفتند: زيادت فرما گفت : عافيت ، زيرا من ديدم بيمار زندگى ندارد، گفتند: زيادت فرما، گفتند: جوانى ، زيرا ديدم پير زندگى ندارد. گويا آنچه او گفته است اشاره به نعمت هاى دنيا باشد ليكن آنها هم از حيث آن كه به امر آخرت كمك مى كنند نعمتند، به همين سبب پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((هر كس بامداد كند در حالى كه تنش سالم و از امنيت برخوردار و قوت روز خود را داشته باشد مانند آن است كه همه دنيا براى او فراهم شده است )).(422)
امّا داشتن زن و فرزند شايسته نيازى است كه دليل آن پوشيده نيست ، چه پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((چه نيكو ياورى است همسر شايسته بر دين ))؛ (423) و در مورد فرزند فرموده است : ((چون انسان مؤ من بميرد عمل او پايان مى يابد جز در سه چيز: فرزند شايسته اى كه برايش دعا كند...)) (424) و ما فوايد زن و فرزند را در كتاب نكاح ذكر كرده ايم .
امّا نزديكان و خويشاوندان چنانچه فرزندان و اقارب انسان زياد شود هر كدام از آنها به منزله چشم و دست براى او خواهد بود و به سبب وجود آنها چيزهايى كه از امور دنيا كه از نظر دين مهم است براى او ميسر خواهد شد كه اگر تنها مى بود مى بايست مدت درازى به آنها سرگرم باشد، و هر چه دلت را از حوايج و ضرورت هاى دنيا آسوده سازد ياور تو در دين تو است و در اين صورت نعمت است .
امّا عزّت و مقام وسيله اى است كه انسان خوارى و ستم را از خود دور مى گرداند و هيچ مسلمانى از اين بى نياز نيست ، چه از دشمنى كه او را آزار دهد و ستمگرى كه عمل و آسايش او را بر هم زند، و دلش را كه سرمايه اوست مشغول سازد فارغ نخواهد ماند؛ و اين مشغوليت ها تنها از طريق عزّت و مقام دفع مى شود. از اين رو گفته اند: دين و پادشاهى دو همزادند. خداوند فرموده است : (( و لولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لفسدت الا رض ، )) (425) و معناى مقام و موقعيت جز تملك دل ها نيست ، همچنان كه معناى غنا و توانگرى جز تملك درهم و دينار نمى باشد. هر كس داراى درهم و دينار شود دل ها مسخر او مى گردد و صاحبان دل ها آزار را از او دفع مى كنند؛ و انسان همان گونه كه به سقفى نياز دارد كه از باران بدان پناه مى برد، و به جبه اى كه سرما را از خود دفع كند، و به سگى كه گرگ را از احشام خود گرداند به همين گونه نيازمند كسى است كه شرارت اشرار را به وسيله او از خود برطرف سازد. از اين رو پيامبرانى كه داراى ملك و سلطنت نبودند پادشاهان را مراعات مى كردند و طالب حيثيت و مقام در نزد آنها بودند. همچنين علماى دين همين شيوه را اختيار كردند بى آن كه با متابعت از آنها قصد استفاده از خزاين آنان را داشته و بخواهند در دنيا سودجويى و مال اندوزى كنند. گمان مبر كه نعمت خداوند متعال بر پيامبرش به هنگامى كه او را نصرت بخشيد و دين او را كامل گردانيد و بر همه دشمنانش پيروزى داد و محبت او را در دل ها جايگزين ساخت تا آنگاه كه عزّت و شوكتش گسترش يافت كمتر بود از زمانى كه مورد ضرب و آزار قرار داشت تا آن حد كه ناگزير به گريز و هجرت شد.
اگر بگويى : كرامت طايفه و شرافت خانواده از نعمت هاى خداست يا نه ؟ مى گويم آرى از نعمت هاى خداست . پيامبر (ص ) فرموده است : ((امامان از قريشند))؛ (426) از اين رو آن حضرت در نسب از بزرگوارترين تيره هاى آدم (ع ) بود، به همين مناسبت فرمود: ((براى نطفه هايتان همشاءن اختيار كنيد))؛ (427) و نيز فرموده است : ((بپرهيزيد از سبزه مزبله .)) پرسيدند سبزه مزبله چيست ؟ فرمود: ((زن زيبا از خاندانى بد.)) (428) بنابراين كرامت طايفه و شرافت خانواده نيز از نعمت هاى خداست . البته مقصودم آن نيست كه آدمى به ظلمه و ستمگران و دنياداران انتساب داشته باشد بلكه منظورم آن است كه به خاندان پيامبر خدا (ص ) و عالمان و پارسايان و نيكان كه به علم و عمل آراسته اند منسوب باشد.
اگر بگويى : معناى مزيت هاى بدنى چيست ؟ مى گويم : پوشيده نيست كه تندرستى و نيرومندى و درازى عمر بشدت مورد نياز است ، چه علم و عمل جز به آنها كامل نمى شود، به همين سبب پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((بهترين خوشبختى ها عمر دراز در طاعت خدا به سر بردن است ))؛ (429) از جمله مزيت ها زيبايى است كه برخى آن را حقير مى شمارند و مى گويند كافى است كه تن از بيمارى هايى كه انسان را از طلب امور خير باز مى دارد سالم باشد، و به جانم سوگند كه زيبايى فايده اش اندك است ؛ ليكن آن نيز از نيكويى هاست و فايده آن در دنيا پوشيده نيست ؛ امّا در آخرت فايده آن به دو جهت است :
اول آن كه زشت نكوهيده است و طبايع از آن نفرت دارند و حاجت خوبرويان به اجابت نزديك تر و موقعيت آنها در دل ها گسترده تر است و گويى از اين جهت آنان را بال و پرى است كه مانند مال و جاه آنها را به مقصود مى رساند. زيبايى نوعى قدرت است ، چه خوبرويان در برآوردن حاجات خود از توانى برخوردارند كه زشترويان از آن بهره مند نيستند، و آنچه به برآوردن حاجات دنيوى كمك كند سبب كمك به امور آخرت نيز مى باشد.
دوم آن كه زيبايى غالبا نشانه جمال باطن و فضيلت نفس است زيرا هنگامى كه نورانيت نفس كمال يابد تابش آن به تن مى رسد و ظاهر و باطن در بيشتر موارد ملازم و همگون مى باشند، از اين رو صاحبان فراست در شناخت مكارم نفس به هياءت تن اعتماد كرده گفته اند: صورت و چشم آيينه باطن است به همين سبب آثار خشم و شادى و غم در آن ظاهر مى شود. پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((خوبى را در نزد خوبرويان طلب كنيد.)) (430) يكى از صحابه گفته است : هرگاه پيكى روانه مى كنيد نيك روى و نيكونام باشد. يكى از فقيهان گفته است : هرگاه نمازگزاردن با همديگر برابر و در يك درجه باشند سزاوارتر به امامت آنها كسى است كه خوبروتر باشد. و خداوند بدان منت نهاده و فرموده است : (( وزاده بسطة فى العلم و الجسم . )) (431) مقصود ما از زيبايى و جمال چيزى كه محرك شهوت باشد نيست ؛ چه اين انوثت است بلكه منظور ما رسايى قامت و استوارى آن و اعتدال در فربهى و تناسب اندام و موزونى خلقت صورت است به طورى كه طبع از نگريستن به او متنفر نشود.
اگر بگويى : مال و جاه و نسب و زن و فرزند را از جمله نعمت ها شمردى در حالى كه خداوند و پيامبر (ص ) و دانشمندان مال و جاه را نكوهش كرده اند و خداوند متعال فرموده است : (( ان من اءزواجكم و اءولادكم عدوا لكم ؛ )) (432) و نيز: (( انما اءموالكم و اءولادكم فتنة ؛ )) (433) و على (ع ) در نكوهش نسب فرموده است : ((مردم ، فرزند چيزى هستند كه آن را نيكو انجام مى دهند و ارزش هر كسى همان چيزى است كه آن را مى داند))؛ (434) و گفته اند: ارزش انسان به خود اوست نه به پدر. بنابراين چگونه ممكن است آنها نعمت باشند در حالى كه شرعا نكوهيده اند؟
پاسخ اين است بدانى كسى كه علوم را از طريق الفاظ منقول تاءويل شده و عمومات تخصيص يافته اخذ مى كند مادام كه نور الهى در ادراك حقايق امور به همان گونه كه هستند رهنماى او نباشد گمراهى بر او چيره تر است ؛ چه او گاهى نقل را بر وفق آنچه از تاءويل بر او آشكار شده است حمل مى كند و زمانى ديگر به عمومات تخصيص مى دهد.
بنابراين نعمت هاى مذكور به امر آخرت كمك مى كنند و اين قابل انكار نيست ، ليكن در آنها فتنه ها و بيم هاست . فى المثل مال مانند مار است كه هم در آن پادزهر سودبخش و هم زهر نابود كننده است . اگر جادوگرى كه طريق احتراز از زهر مار و راه استخراج پادزهر از آن را مى داند مار را بيابد براى او نعمت است ، و اگر روستايى نادان آن را به چنگ آورد براى او بلا و مايه هلاكت است . و نيز مال مانند درياست كه در آن انواع جواهر و مرواريد است . اگر كسى كه شناورى و غواصى و طريق پرهيز از خطرات دريا را مى داند در آن فرو رود به نعمت دست يافته و اگر كسى كه به اين امور نادان است در آن غوطه ور شود خود را هلاك كرده است . از اين رو خداوند متعال مال را ستوده و آن را خير ناميده و پيامبر خدا (ص ) نيز آن را تمجيد كرده و فرموده است : ((مال مددكار خوبى بر تقواى الهى است )).
همچنين بارى تعالى جاه و عزّت را ستوده ، چه بر پيامبرش (ص ) منت نهاده كه دين او را بر همه اديان غلبه داده و آن را محبوب دل ها ساخته است و مراد از جاه همين است . ليكن در ستايش مال و جاه سخن كم گفته شده و آنچه در نكوهش آنها ذكر شده بسيار است . نكوهش ريا نكوهش جاه است ، چه مقصود از ريا جذب دل ها و منظور از جاه تملك دل هاست ، و اين كه از آنها زياد نكوهش و كم ستايش شده به سبب اين است كه بيشتر مردم به طريق افسون مار يا مال نادانند و راه غواصى در درياى جاه را نمى دانند به همين سبب واجب است آنها را هشدار و پرهيز داد تا مبادا پيش از آن كه به پادزهر رسند زهر مال و قبل از آن به جواهر دست يابند نهنگ درياى جاه آنان را هلاك كند. اگر مال و جاه به ذات خود و براى همه مردم نكوهيده بودند قابل تصور نبود كه پيامبرى و پادشاهى در يك شخص جمع شود چنان كه در پيامبر ما (ص ) گرد آمد و توانگرى نيز بر اين دو سمت اضافه شود همان گونه كه براى سليمان (ع ) اتفاق افتاد.
بنابراين همگى مردم كودكند و مال مار است و پيامبران (ع ) و عارفان افسون دان و اوراد خوانند و بسا آنچه به كودك ضرر مى رساند براى افسونگر اورادخوان زيانى نداشته باشد.
آرى اگر افسونگر فرزندى دارد و خواهان بقا و صلاح اوست و در اين هنگام مارى بيابد و بداند كه اگر به خاطر پادزهرش آن را بگيرد فرزندش به او تاءسى مى جويد و هر زمان مار را ببيند آن را مى گيرد تا با آن بازى كند و در نتيجه هلاك مى شود لذا وى دو هدف دارد: يكى به دست آوردن پادزهر و ديگرى حفظ فرزند بر او واجب است كه اين دو را با يكديگر بسنجد، چنانچه مى تواند از پادزهر صرف نظر كند و بدين سبب زيان بسيارى به او نمى رسد، و در صورت گرفتن مار فرزندش نيز آن را خواهد گرفت و از اين راه زيان بزرگى بر او وارد خواهد شد بايد به هنگامى كه مار را مى بيند از آن بگريزد و به كودك نيز دستور گريز از آن دهد، و صورت مار را در نظرش زشت جلوه دهد، و به او بفهماند كه زهرش كشنده است و كسى از آن رهايى نمى يابد، و از اين كه در آن پادزهر سودبخش است چيزى نگويد. چه بسا اين سخن او را بفريبد و بدون شناخت كامل به گرفتن مار اقدام كند.
همچنين غواص چنانچه بداند كه اگر در پيش روى فرزند غواصى كند فرزندش از او پيروى مى كند و هلاك خواهد شد بر او واجب است كه وى را از سواحل دريا و رودخانه بترساند، و چنانچه كودك در زمانى كه مى بيند پدرش پيرامون ساحل مى گردد به مجرد منع از تاءسى به عمل او باز نمى ايستد بر او واجب است كه با كوك از ساحل دور شود، و در برابر چشم او به ساحل نزديك نگردد.
به همين گونه است امت كه در تحت سرپرستى پيامبران (ع ) مانند كودكان نادان اند؛ از اين رو پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((من براى شما مانند پدر نسبت به فرزندم ))؛ (435) و نيز فرموده است : ((شما مانند پروانه در آتش مى افتيد و من بند كمر شما را مى گيرم ))، (436) بيشترين خوشى و بهره پيامبران (ع ) در حفظ فرزندانشان از مهالك است ، زيرا آنان جز براى اين منظور برانگيخته نشده اند وگرنه آنان را در مال جز به اندازه قوت روزانه بهره اى نبوده است و ناگزير به همان اندازه اكتفا كرده و زايد بر آن را نگه نداشته و انفاق كرده اند، چه نفقه كردن پادزهر و نگه داشتن زهر است .
اگر دريچه كسب مال به روى مردم گشوده شود و به آن ترغيب شوند به زهر امساك مايل مى شوند و از انفاق روى مى گردانند به همين سبب مال و دارايى تقبيح شده است ، در حالى كه مقصود تقبيح نگهدارى مال و حرص بر انباشتن و گردآوردن آن و توسعه دادن به خوشگذرانى هاست كه موجب گرايش به دنيا و لذات آن است . امّا به دست آوردن مال به اندازه كفاف و صرف زايد بر آن در طريق خيرات نكوهيده نيست . شايسته هر مسافر است كه در سفر جز به اندازه توشه راه خود چيزى به همراه برندارد و اين در صورتى است كه عزم كند توشه اش را به خود اختصاص ‍ دهد، ليكن اگر بخواهد بخشندگى و اطعام كند و آن را در دسترس استفاده همسفرانش قرار دهد در برداشتن توشه بيشتر باكى نيست و سخن پيامبر خدا (ص ) كه فرموده است : ((بايد كفاف هر كدام شما از دنيا به اندازه توشه شترسوار باشد))، (437) معنايش اين است كه آنچه براى خود اختصاص مى دهيد به اين مقدار باشد وگرنه از ميان آنانى كه اين حديث را روايت و بدان عمل كرده اند كسانى بوده اند كه در يك محل صدهزار درهم با خود بر مى داشتند و در جاى مناسب خود آن را پخش و انفاق مى كردند، و پشيزى از آن براى خود نگه نمى داشتند بارى ، نعمت هاى دنيا مشوب و درهم است در آن با درمان و اميد آن با ترس و سود آن با زيان آميخته مى باشد، و براى كسى كه به بصيرت و كمال معرفت خود وثوق دارد رواست كه با احتياط بدان نزديك شود و با پرهيز از درد آن درمانش را به دست آورد، و آن كه از اين كار ناتوان است بايد از آن دورى كند و از مظنه خطر بگريزد، چه براى اينان هيچ چيزى برابر با سلامت نيست و اينان همه خلق اند جز كسانى كه خداوند آنان را مصون داشته و به راه خود هدايت كرده است .
اگر بگويى : معناى نعمت هاى توفيقى كه به هدايت و رشد و تسديد و تاءييد الهى مربوط مى شود چيست ؟ پاسخ اين است كه بدانى هيچ كس از توفيقات الهى بى نياز نيست ؛ و توفيق عبادت از ايجاد هماهنگى و همسويى ميان اراده بنده و قضا و قدر خداوند است و خير و شرّ و سعادت و شقاوت را شامل مى شود. ليكن عادت بر اين جارى شده كه واژه توفيق را به چيزى از قضا و قدر الهى تخصيص دهند كه با سعادت و نيكبختى وفق داشته باشد، چنان كه واژه الحاد كه به معناى ميل است به گرايشى تخصيص داده شده كه از حق به سوى باطل باشد، و واژه ارتداد نيز به همين گونه است . و نياز انسان به توفيق امرى پوشيده نيست ، به همين سبب گفته اند:

(( اذا لم يكن عون من اللّه للفتى
فاكثر ما يجنى عليه اجتهاده )) (438)
امّا هدايت چيزى است كه هر كسى كه جوياى سعادت باشد به آن نيازمند است ، زيرا انگيزه انسان گاهى به سوى چيزى گرايش دارد كه صلاح آخرت اوست ؛ ليكن چون نمى داند كه صلاح آخرت او در چه چيزى است ، تا آن جا كه ممكن است فساد را صلاح پندارد، مجرد انگيزه و اراده به حال او سودى ندارد. لذا اراده و قدرت و اسباب تنها پس از هدايت الهى سودمند است ؛ از اين رو خداوند متعال فرموده است : (( ربنا الذى اءعطى كل شى ء خلقه ثم هدى ؛ )) (439) و نيز: (( و و لولا فضل اللّه عليكم و رحمة ما زكى منكم من اءحد اءبدا و لكن اللّه يزكى من يشآء. )) (440) پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((هيچ كسى جز به رحمت و هدايت خداوند وارد بهشت نمى شود.)) عرض كردند: تو نيز اى پيامبر خدا، فرمود: ((من هم )).(441)
هدايت داراى سه مرتبه است :
اول شناخت راه نيكى و بدى كه در قول خداوند متعال بدان اشاره شده و فرموده است : (( و هديناه النجدين . )) (442) حق تعالى با اين هدايت همه بندگانش ‍ را - بعضى را به عقل برخى را بر زبان پيامبران - مورد انعام قرار داده چنان كه فرموده است : (( و اءما ثمود فهديناهم فاستحيوا العمى على الهدى . )) (443) و اسباب هدايت كتب آسمانى و پيامبران و بينش عقول است و اين بينش را خداوند به انسان مى دهد و آنچه مانع از دادن آن است حسد و كبر و دوستى دنيا و اسبابى است كه موجب كورى دل ها مى شود هر چند چشمان ظاهر كور نيست .
از جمله چيزهايى كه سبب كورى دل مى شود انس و عادت و علاقه به استمرار آن است و خداوند آن را بدين گونه بيان فرموده است : (( انا وجدنا آباءنا على امة ، )) (444) و از كبر و حسد بدينسان تعبير فرموده است : (( و قالوا لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم ، )) (445) و نيز: (( فقالوا اءبشرا منا واحدا نتبعه )) (446) اينها چيزهايى است كه دل را كور مى كند و مانع پذيرش ‍ هدايت مى شود.
دوم هدايتى است كه وارى هدايت عام و عبارت از اين است كه خداوند بنده اش را بدين هدايت در حالات مختلف كمك مى كند و آن ثمره مجاهده است ، چنان كه فرموده است : (( و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا؛ )) (447) و مراد در آيه : (( و الذين اهتدوا زادهم هدى )) (448) همين هدايت است .
سوم هدايتى است كه وراى هدايت دوم است و آن نورى است كه در عالم نبوت و ولايت پس از مجاهده كامل مى تابد و به وسيله آن به چيزى هدايت مى شوند كه عقتل به آن راه نمى يابد، عقلى كه با آن تكليف حاصل مى شود و امكان فراگيرى علوم بدان ميسر مى گردد؛ و آن هدايت مطلق است و آنچه جز آن است حجاب و مقدمات مى باشد. همان هدايت است كه خداوند آن را به خود نسبت داده و به اين شرافت مخصوص گردانيده و فرموده است : (( قل ان هدى اللّه هو الهدى ، )) (449) هر چند همه چيز از آن خدا و از سوى اوست ؛ و نيز همان است كه آن را حيات و زندگى ناميده و فرموده است : اءو من كان ميتا فاءحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس ؛ ((ع (450) و نيز: (( اءفمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو على نور من ربه . )) (451)
امّا رشد و مقصود ما از آن عنايت الهى است ، هنگامى كه انسان رو به مقاصد خود مى آورد اين عنايت شامل حالتى مى شود و در آنچه صلاح اوست وى را يارى و تقويت مى كند و در هر چه تباهى او در آن است وى را سست و منصرف مى گرداند و اين در باطن صورت مى گيرد، چنان كه حق تعالى فرموده است : (( و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين . )) (452) بنابراين رشد عبارت از هدايتى است كه انسان را به سوى سعادت برمى انگيزاند و در اين جهت به حركت درمى آورد. چه كودك هرگاه بالغ شود و به نگهدارى مال و طرق تجارت و رشد سرمايه آگاهى و دانايى يابد ليكن ولخرج و اسرافكار باشد و در تكثير مال نكوشد او را رشيد و خردمند نمى خوانند و اين به سبب عدم هدايت او نيست بلكه به علت قصور هدايت اوست كه انگيزه اى او را به حركت در نمى آورد؛ زيرا چه بسا شخصى به كارى كه مى كند برايش زيان دارد اقدام مى كند و هدايت به او داده شده و از نادانى كه نمى داند آن كار برايش زيان دارد ممتاز و مشخص مى باشد، ليكن به او رشد عطا نشده است . لذا به اين اعتبار رشد كامل تر از مجرد هدايت به سوى اقسام كارهاست و اين نعمتى بزرگ است .
امّا تسديد عبارت از توجه دادن حركات انسان به سوى مطلوب وى و آسان گردانيدن آن براى اوست تا با استوارى و شتاب در طريق مقصود گام بردارد، زيرا هدايت تنها كافى نيست بلكه ناگزير به هدايتى نياز است كه او را به سوى هدف به حركت درآورد و اين رشد است ؛ و رشد نيز كافى نيست بلكه ناگزير بايد حركات با مساعدت اعضا و ادوات ، ممكن و آسان گردد تا آنچه مراد و مطلوب انگيزه اوست كامل شود.
بنابراين هدايت صرف تعريف و شناسايى است ، و رشد هشدار به انگيزه است تا بيدار شود و به حركت درآيد، و تسديد كمك و يارى در به حركت درآوردن اعضا و جهت دادن آنها به سمت صواب است .
امّا تاءييد گويا جامع همه آنهاست و عبارت از تقويت امر انسان به وسيله بصيرت درون و نيرومند ساختن تصميم و مساعدت اسباب در بيرون است . در قول حق تعالى كه فرموده است : (( اذ اءيدتك بروح القدس . )) (453) مراد همين است . و عصمت بدان نزديك است چه آن عبارت از ملكه اى الهى است كه در درون ظاهر مى شود و انسان را در طلب خير و دورى از شرّ قوت و يارى مى دهد تا آن جا كه مانند مانعى غير محسوس در باطن در مى آيد، و خداوند همين را اداره كرده در آن جا كه فرموده است : (( و لقد همت به و هم بها لولا اءن راءى برهان ربه . )) (454)
اينها مجموعه اى از نعمت هاى الهى است كه ذكر شد و آنها هرگز برقرار نمى شوند مگر آن كه خداوند فهمى صافى و روشن و گوشى شنوا و دلى بينا و فروتن و نرم و معلمى ناصح عطا فرمايد و مالى ببخشايد كه از آنچه امور مهم زندگى را كفايت نمى كند بيشتر و از آنچه ما را از امور دين باز مى دارد كمتر باشد؛ و عزّت و قدرتى دهد كه ما را از نابخردى هاى سفيهان و ستم دشمنان نگه دارد.
هر يك از اسباب شانزده گانه اى كه شرح داده شده متضمن سبب هايى است و هر كدام از آن سبب ها مسلتزم اسباب ديگرى است كه همچنان تسلسل مى يابد تا سرانجام به رهنماى حيرت زدگان و پناه بيچارگان و (( رب الا رباب و مسبب الا سباب )) برسد. چون اين سبب ها طولانى است و ذكر و بررسى آنها در توان اين گونه كتاب ها نيست ناگزير بايد نمونه اى از آنها را در اين جا ذكر كنيم تا معناى قول خداوند دانسته شود كه : (( و ان تعدوا نعمة اللّه لا تحصوها. )) (455)

 

next page

fehrest page

back page