ميزان الحكمه جلد ۸
آيت الله محمد محمدى رى شهرى
- فهرست -
پوزش خواهى . پرهيز از كارى كه موجب پوزش خواهى است . تشويق به پذيرفتن عذر عذرخواه . سزاى كسى كه عذر نمى پذيرد. بدترين عذر. مواردى كه عذر هيچ كس پذيرفته نيست . اعتراف كردن خود پوزش خواهى است . عذرخواهيهاى نابجا. پوزش خواهى (متفرقه ). زبان عربى . نخستين كسى كه زبانش به عربى باز شد. معراج . آبرو. تشويق به آبرودارى . ثواب خوددارى از لطمه زدن به حيثيت مسلمانان . ثواب دفاع از حيثيت مسلمان . شناخت / 1. ارزش شناخت . نقش شناخت در ايجاد برترى . نقش عمل در زمينه شناخت . شناخت استوار. شناخت و گمراهى . بارورى شناخت . شناخت و حواس پنجگانه . شناخت اشيا به وسيله ضد آنها. منابع شناخت . شرايط شناخت . موانع شناخت . شناخت 2 ((خودشناسى )). خودشناسى . هر كه خود را نشناسد. هر كه خود را شناسد. هركه خودراشناخت پروردگارش راشناخت . آن چه خودشناس را سزد. معناى خودشناسى . شناخت 3 ((خداشناسى )). فلسفه ضرورت ايمان به خدا. ارزش شناخت خدا. علم به خداى تعالى . ثمرات شناخت (1). ثمرات شناخت (2). ثمرات شناخت (3). ثمره كمال خداشناسى . آن چه شايسته عارف است . غايت شناخت . خدا شناس ترين مردم . صفت عارف . ويژگيهاى عارفان . كمترين مرتبه شناخت (خدا). شناخت سزامند خدا. شناخت خدا به خدا. نهى از انديشيدن در ذات خدا. ناتوانى خردها از شناخت كنه خدا. ناتوانى دل و ديده از درك خدا. توصيفات مجاز از خدا. توحيد. نظام توحيد. كلمه توحيد. عقيده ضرورى ايمان . دليل بر يگانگى خدا. پيامدهاى اعتقاد به خدايان متعدد(1). پيامدهاى اعتقاد به خدايان متعدد(2). پيامدهاى اعتقاد به خدايان متعدد(3). خدا يكى است اما نه به معناى عددى آن . خدا بى حد است . خدا مانند ندارد. خدا به حركت و سكون وصف نمى شود. خدا نه زاينده است و نه زاده شده . نه درون چيزهاست و نه بيرون از آنها. ديدگان او را در نمى يابند. دل و مشاهده خدا. رسول خدا و مشاهده خدا. شهود قلبى در دعاها. حكمت محجوب بودن . پرده هاى نور. خدا بى آغاز و انجام است . خدا بوده و چيزى با او نبوده است . خدا زنده است . خدا داناست . خدا به همه رازها و نهانتر از رازها آگاه است . هر دانايى , جز خدا, دانش خود را از كسى آموخته است . علم خدا ازلى است . علم خدا به گذشته و آينده يكسان است . علم خدا در وصف نگنجد. خدا دادگر است . معناى اعتقاد داشتن به عدل خدا. دليل عادل بودن خداى سبحان . خدا آفريننده است . خدا تواناست . خدا سخنگوست . خدا خواهنده است . خدا آشكار و نهان است . خداوند مالك همه چيز است . خدا شنواست . خدا بيناست . خدا لطيف است . خدا آگاه است . خدا نيرومند است . خدا عزيز((4)) است . خدا حكيم است . خدا صمد است . خدا همه جا هست . صفات ذات و صفات فعل . صفات جامع . خوبى 1 ((خوبى كردن )). خوبى كردن اندوخته ابدى است . فضليت نيكوكاران . تشويق به واداشتن خود به نيكوكارى . نيكى كردن به همگان از نيك و بد. خوبى و كمك كردن به حيوانات . سودمند بودن به حال مردم . دستگردانى احسان و كمك . منع كردن از كمك به نااهل . نهى از منت گذارى . انجام دادن خوبى به طور كامل و تمام . آن چه خوبى واحسان با آن به كمال مى رسد. نهى از دست كم گرفتن خوبى . نشانه پذيرفته شدن خوبى و احسان . ثواب احسان و خوبى كردن . خوبى 2 ((امر به خوبى و نهى از زشتى )). فرمان دادن به خوبى وبازداشتن از زشتى . فرمان دادن به خوبى . باز داشتن از بدى . سزاوارترين مردم به امر و نهى كردن . نگهداشتن خود و افراد خانواده از گناهان . جانمايه فرايض . حقگويى در برابر پيشواى ستمگر. نهى از منكر تقدير را عوض نمى كند. خطر رها كردن امر به معروف و نهى از منكر. رهايى از آن كسى است كه فرمان برد و فرمان دهد. خطر بى پرده گناه كردن . هر كس به كردار عده اى راضى باشد. شرايط كسى كه امر به معروف مى كند. نكوهش واعظ غير متعظ. آن چه در وجوب امر به معروف و نهى از منكر شرط نيست . كمترين مرتبه نهى از منكر. بالاترين مرتبه نهى از منكر. موجبات ترك نهى از منكر. نهى از منكر و ترس از مردم . وظيفه افراد در هنگام رو به رو شدن با گنهكاران . امر به منكر و نهى از معروف !. عزت . كسى كه عزت , همه , از آن اوست . كسى كه عزت و ذلت به دست اوست . عزت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است . عزت جستن از غير خدا. تفسير عزت . موجبات عزت ( 1). موجبات عزت ( 2). موجبات عزت ( 3). طلب عزت در دعا. عوامل پايدارى عزت . گوشه گيرى . ارزش گوشه گيرى . گوشه گيرى و خرد. گوشه گيرى و سالم ماندن . ارزش دوستان ناشناخته خدا. آن چه موجب گوشه گيرى مى شود. كسى كه گوشه گيرى او را نشايد. اراده و پايدارى . تسليت . تسلى دادن به سوگوار. آن چه درتسلى دادن به سوگوارگفته مى شود. تبريك گفتن به سوگوار سزاوارتر از تسليت گفتن است !. معاشرت . آداب معاشرت با خود. آداب معاشرت با مردم . آداب معاشرت با خانواده . آداب معاشرت با عوام . ملاك در معاشرت با مردم . آن چه در آميزش با مردم سزاوار است . تشويق به خوشرفتارى . تشويق به دوستى ورزيدن با مردم . غريب . آن چه در دوست داشتن دوست سزاوار است رعايت شود. معاشرت (متفرقه ). عاشورا. فضيلت گريستن بر حسين (ع ). سرودن شعر در سوگ حسين (ع ). عشق . نكوهش عشق . فرجام عشق . پاداش عاشق پاكدامن . عشق به خدا. تعصب . تعصب نكوهيده . پيشواى متعصبان . تعصب پسنديده . عصمت . پناه جستن به خدا. معناى معصوم . موجبات عصمت . عصمت امام . عصمت (متفرقه ). بزرگداشت . بزرگداشت فرمانروايان . سجده براى بزرگداشت . بزرگداشت شايسته . عفت . تشويق به عفت . ترغيب به عفت از شكم بارگى وشهوترانى . ريشه عفت . جانمايه عفت . ميوه عفت . شاخه هاى عفت . بزرگترين عفت . بخشودن 1 ((بخشودن مردم )). ارزش بخشودن . ترغيب به گذشت نيكو. ترغيب به گذشت در هنگام قدرت داشتن . گذشت و جلب دلها. گذشتهاى نابجا. بخشودن 2 ((بخشايش خداى سبحان )). بخشايش خدا. گذشت بخشنده به هنگام قدرت . موجبات بخشش خدا. عافيت . عواملى كه عافيت مى آورد. ترغيب به عافيت خواستن از خدا. دعاهايى در عافيت طلبى (از خدا). بندگان خاص . كيفر. انواع كيفرها. بيم كيفر دادن و عملى ساختن آن . دادگرى خدا در كيفر دادن . پرهيز از شتاب در كيفر دادن . خرد. خرد نخستين آفريده خداست . آنچه خرد از آن آفريده شده است . خرد محكمترين پايه است . نقش خرد در زمينه فضيلتها. نقش خرد در كيفر و پاداش . پيشوايى خرد. پشتوانگى خرد. نقش خرد در سعادت دو سرا. حجيت عقل . مصيبت بى خردى . دوست آدمى خرد اوست . دوست صميمى مؤمن خرد اوست . نفس در كشاكش ميان خرد و هوس . دين و خرد. تفسير خرد. تفسير عقل . خردها خدادادى هستند. عقل طبيعى و عقل تجربى و اكتسابى . ويژگيهاى خردمند. خرد و حكمت . خرد و فروگذاشتن زياده خواهى . خرد و كار براى آخرت . خرد و فرمانبرى از خدا. خرد و فروگذاشتن لذتها. خرد و شناخت نيك و بد. آنچه براى خردمند است . آنچه بر خردمند لازم است . آنچه خردمند را سزد. آنچه خردمند را نسزد. خردمندترين مردم . كم خردترين مردم . كسى كه خردمند به شمار نمى آيد. آنچه خرد را مى افزايد. آنچه خرد را كامل مى كند. ملاكهاى سنجش خرد آدميان . از نشانه هاى خرد. نشانه نيرومندى خرد. عوامل ناتوان كننده خرد. نشانه سست خردى . حد خرد. سرآمد خرد. برترين خرد. ميوه خرد. دشمن خرد. خردانسان در دوره هاى مختلف زندگيش . جايگاه خرد. خرد (متفرقه ). اعتكاف . ارزش دانش و دانايى . محروم از دانش . دانش ريشه همه خوبيهاست . دانش و زندگى . دانش و فرمانبرى از خدا. برترى علم بر ثروت . دانش و ارزش آدمى . نزديكترين مردم به درجه پيامبرى . علما وارثان پيامبرانند. برترى مركب عالمان بر خون شهيدان . دانشمند زنده است گرچه مرده باشد. برترى دانش بر عبادت . برترى عالم بر عابد. علت برترى دادن عالم بر عابد. درگذشت عالم . نگريستن به چهره عالم عبادت است . ترغيب به دانشجويى . تحصيل علم واجب است . دو پرخور سير ناشدنى . جوينده دانش . جوينده دانش و پيامبرى . جوينده دانش و فرشتگان . جوينده دانش و بهشت . آمرزش خواهى همه اشيا براى جوينده دانش . آموختن . ثواب آموختن . آثار انفاق كردن علم . پيمان گرفتن براى آموزش دادن وروشنگرى . پرهيز از پوشيده داشتن دانش . ارزش آموزگار. نكوهش كسى كه از راه علم ارتزاق كند. معناى ارتزاق با علم . تشويق به آموختن دانش . كسى كه براى خدا دانش آموزد. ويژگيهاى كسى كه براى خدا مى آموزد. كسى كه براى غير خدا علم بياموزد. دانش را براى چند چيز نبايد آموخت . طبقات دانشجويان . نكاتى كه در گزينش آموزگار بايد رعايت شود. به سخن بنگريد. حق آموزگار. حقوق دانش آموز بر آموزگار. حقوق آموزگار بر شاگرد. گراميداشت دانشمند. نكاتى كه بايد دانش آموز رعايت كند. يك حديث جامع در باب تحصيل دانش . ارزش علما. عالمان امانتداران خدايند. عالم . نشانه هاى عالم . ويژگيهاى عالم . نادانى عالم . ميوه دانش . ميراث دانش . شاخه هاى دانش . آنچه بر دانشمند سزاوار است . آنچه زيبنده دانشمند است . خطر عمل بدون علم . نقش كار در دانش . ترغيب به عمل كردن به علم . بهره مند شدن از دانش . بر حذر داشتن از علم بدون عمل . خطر عالم رسوا و عابد نادان . پرهيز از خيانت در علم . اهتمام دانشمندان . سرانجام كسى كه از عدالتى دم زند و خود به آن عمل نكند. سزاى خطيبان بى عمل . سختگيرى در كيفر عالم . كمترين كيفر عالم . سخت عذابترين مردم . لغزش عالم . علماى بد. نكوهش علماى بدكردار. كسى كه در شمار اهل علم نيست . خطر افزايش علم بى عمل . علما و آميزش با زمامداران . علماى در خور اتهام و بدبينى . تفسير علم . تفسير علم و فضل . نكوهش دانش ناسودمند. كسى كه دانشش بر خردش فزونى داشته باشد. نهايت دانش . انواع دانشها. آداب فرا گرفتن دانش . سر دانش . بهترين دانش . لازمترين دانش . دانشهاى ممنوع . شناخت حلال و حرام . زيور دانش . علم لدنى . داناترين مردم . منحصربودن دانش درست در اهل بيت (ع ). دانش (متفرقه ). عمر. غنيمت شمردن عمر. هدر دادن عمر. باقيمانده عمر. ترغيب به گذراندن عمر در راه طاعت خدا. كسى كه عمرش عليه او حجت است . سالخوردگى . حاصل زندگى دراز. آنچه عمر را زياد مى كند. عمر دراز و كار نيك . مؤمن و طلب عمر دراز. حكمت بى اطلاعى آدمى از اندازه عمرش .