ميزان الحكمه جلد ۸
آيت الله محمد محمدى رى شهرى
- ۴ -
ـ هـمـچـنـين در دعا ـ : بار خدايا! سر گرم شدنم به آثار و نشانه
ها, موجب دورى زيارتگاه (ديدار خـدا) مـى شـود, پـس تـمـام قواى مرا متوجه كارى كن
كه من را به تو برساند چيزى كه خوددر هـسـتى اش نيازمند توست , چگونه تواند دليل و
رهنماى بر تو باشد؟
آيا جز تو ظاهر وآشكارند و تو نـيـسـتـى تـا ايـن كـه آنـان مظهر و آشكار كننده تو
باشند؟
كى غايب بوده اى تا نيازداشته باشى (ديـگران ) به جايگاه تو راهنمايى كند؟
به واسطه توست كه ره به تو مى برم , پس , بانور خود مرا به سويت رهنمون شو.
ـ امـام سجاد(ع ) ـ در دعا ـ : و مى دانم كه مسافر كوى تو راهش نزديك است و اين تو
نيستى كه از آفريدگانت در پرده اى , بلكه كارهاى زشت آنان است كه حجاب ميان آنها و
تو شده است .
ـ پيامبر خدا(ص ) ـ نيز در دعا ـ : اى آن كه از دلهاى عارفان دور نيست .
ـ امـام سـجاد(ع ) ـ نيز در دعا ـ : بار خدايا! بر محمد و خاندان محمد درود فرست و
ما را ازكسانى قـرار ده كـه بـسـتـگـى عـظـيـم پـرده هاى پلك گونه چشمان دلشان را
گشودى تا آن كه به تـدبـيـرحـكمت تو و گواههاى حجتهاى روشنگر تو نگريستند و بر اثر
هوشمندى دلهايشان تو را, كـه در لابـه لاى پـرده هـاى دلـهـا مستورى , شناختند پاك
و منزهى تو! كدام چشم است كه تاب ديـدن نـور تو را بياورد, يا به سوى روشنايى نور
قدس تو فراز آيد؟
يا كدامين فهم است كه كمتر از آن را دريـابـد, بـجـز ديـدگانى كه تو خود پرده هاى
كورى را ازبرابرشان كنار زدى و بدين سبب جانهايشان سوار بر بالهاى فرشتگان بالا
رفتند و ملكوتيان آنان را زايران ناميدند؟
و به گاه هر ميل و خـواهـشـى بـا پروردگارشان به راز و نياز پرداختند,پس , دلهايشان
پرده هاى نور را سوزاند و با چشم دلها عزت جلال را در عظمت ملكوت نگريستند.
ـ در مـناجات ـ : به حق پرتوهاى خيره كننده ذاتت و انوار قدست از تو مى خواهم و به
حق رحمت پـياپى و احسان و نيكى لطف آميزت از تو خواهش مى كنم كه اميدم را به كرم
فراوان ونعمت دهى زيـبـايـت در نـزديك شدن به تو و مقرب گشتن به درگاهت و بهره مند
شدن ازنگريستن به تو, برآورى .
ـ نـيـز در مـناجات ـ : ديدار تو روشنايى ديدگان من است و وصالت آرزوى جانم , شوق
تودارم و شيفته محبت تو هستم , سوداى تو در سر دارم , خشنودى تو خواهش من است و
ديدنت نياز من .
ـ نـيـز در مـنـاجـات ـ: الـهـى ! مـا را از كـسـانـى قـرار ده كـه بـراى نـزديـك
شـدن بـه تـو وـج;ژخ& ّب; € دوسـتـداريـت بـرگزيدى و براى دوستى و محبتت گزينش
كردى و شوق ديدارت را در جانش افـكندى و او رابه قضايت خشنود گردانيدى و ديدن رويت
را ارزانيش داشتى نعمت ديدنت را به من عطا فرما.
ـ نـيـز در مـناجات ـ : سوز و گداز مرا جز ديدار تو فرو نمى نشاند و درد اشتياقم را
به تو جزديدن رويت بهبود نمى بخشد.
ـ نـيز در مناجات ـ : الهى ! مرا از آنان قرار ده كه درختان شوق به تو در باغهاى
سينه هايشان ريشه داونيد و سوز و گداز محبت تو اعماق دلهايشان را گرفت و از اين رو,
به آشيانه هاى افكار[ اذكار ] پـنـاه مـى بـرنـد و در بـوسـتـانهاى قرب و مكاشفه مى
چرند پرده از ديدگانشان كنار زده شده و سـيـنـه هـايـشـان بـه حـقـيقت معرفت فراخ
گرديده و چشمهايشان به ديدن دلدارشان روشن گشته است .
حكمت محجوب بودن .
ـ امام رضا(ع ) در پاسخ به پرسش زنديقى از علت در پرده بودن خدا, فرمود: پردگى
او از خلق به علت كثرت گناهان ايشان است .
ـ امـام سـجـاد(ع ) ـ در دعا ـ : تو خود را از آفريدگانت درپرده نكردى , بلكه
كردارهاى زشت خود آنان , پرده ميان تو و ايشان شد.
ـ امـام صـادق (ع ) در پاسخ ابن ابى العوجا كه پرسيد: چرا خود را از مردم در پرده
داشت و آن گاه پيامبران را سويشان فرستاد؟
فرمود: واى بر تو! كسى كه قدرتش را در وجود تو نشانت داده چگونه خود را از تو
پوشيده داشته است ؟
تو را كه نبودى پديد آورد, خرد بودى بزرگت كرد,ناتوان بودى توانايت گردانيد حضرت
پيوسته مظاهر قدرت خدا را كه در وجود من است ونمى توانم منكرشان شوم برايم بر مى
شمرد تا جايى كه خيال كردم بزودى خداوند ميان من و اوظاهر خواهد شد!.
ـ امـام رضا(ع ): مشاعر او را فرا نمى گيرد وحجاب اوراپوشيده نمى دارد ازآفريدگانش
در حجاب اسـت , زيـرا آن چـه براى ذات آنان ممكن است براى او ممتنع مى باشد و آن چه
ذات او از آن امتناع دارد براى ذات آنها ممكن است و نيز به دليل جدايى و تفاوتى است
كه ميان سازنده و ساخته شده و پروردگار و پرورده و محدود كننده و محدود شده وجود
دارد.
ـ در پرده است بى آن كه پرده اى باشد و مستور است , بى آن كه پوششى وجود داشته
باشد.
ـ امـام عـلى (ع ) در حديثى مى فرمايد: اشيا را از يكديگر در پرده داشت , تا از اين
طريق معلوم شود كه ميان او و آفريدگانش پرده اى نيست مگر خود آفريدگانش .
ـ امام كاظم (ع ): ميان او و آفريدگانش حجابى جز خود آنان وجود ندارد او در پرده
است بى آن كه پرده اى در كار باشد و مستور است بى آن كه پوششى در ميان باشد.
پرده هاى نور.
ـ امام سجاد(ع ) درباره آيه ((سپس نزديك شد و آويخت پس به قدر دو سر كمان
يانزديكتر بود)), فرمود: رسول خدا(ص )به پرده هاى نور نزديك شد و ملكوت آسمانها را
ديدسپس آويزان گشت و از پـايين پاى , خود به ملكوت زمين نگريست تا آن جا كه گمان
كردنزديكى اش به زمين به اندازه دو سر كمان است يا كمتر.
ـ امـام رضـا(ع ) درباره آيه ((روزى كه آن واقعه عظيم پديدار شود و آنها را به سجود
فراخوانند)), فرمود: پرده اى از نور كنار زده مى شود و مؤمنان به سجده مى افتند.
ـ پيامبر خدا(ص ): پرده او (خدا) نوراست .
ـ امام على (ع ) ـ در مناجات شعبانيه ـ : الهى ! نعمت بريدن از هر چه جز توست و روى
كردن كامل بـه سـوى خـودت را ارزانيم كن و ديدگان دلهايمان را به نور نگاهشان به
سوى تو روشن فرما, تا ديده دلها پرده هاى نور را از هم درند و به كان عظمت رسند و
جانهاى ما به عزت قدست بياويزند.
خدا بى آغاز و انجام است .
ـ امـام عـلـى (ع ): ازليت او را آغازى نيست و ابديتش را پايانى نه او نخستين
است و پيوسته بوده و مـانـاسـت و سـرآمـدى نـدارد دربـاره او نـمـى تـوان گـفـت :
((كـى ؟
)) و ضرب الاجلى با لفظ ((تا))نمى توان تعيين كرد پيش از هر پايان و مدتى و هر
شمارش و شمارى بوده است .
ـ سـپاس و ستايش خداى را كه نخستين موجود است و هيچ چيز پيش از او نبوده و آخرين
است و چيزى بعد از او نيست .
ـ اولى است كه پايانى ندارد, تا به نهايت رسد و او را آخرى نيست كه پايان پذيرد.
ـ سـپـاس و سـتـايش خدا را سزد كه صفتى از او بر صفت ديگرش پيشى نگرفته است , تا
اول باشد پيش از آن كه آخر باشد.
ـ در دعا آمده است : اول بودن تو همانند آخر بودنت مى باشد و آخر بودنت مانند اول
بودنت .
ـ امام على (ع ): سپاس و ستايش خداى را كه اول است پيش از هر اولى و آخر است بعد از
هرآخرى و بـه سـبب اول بودنش لازم است كه او را آغازى نباشد و به سبب آخر بودنش
واجب است كه او را پايان و آخرى نباشد.
ـ هـيـچ گاه زوال نپذيرد و همواره بوده است , پيش از همه چيز بوده بى آن كه او را
آغازى باشد و پس از همه چيز هست بى آن كه نهايت و پايانى داشته باشد.
ـ امام على (ع ) در پاسخ به مردى يهودى كه پرسيد: پروردگار عزوجل ما از كى بوده است
؟
فرمود: اى يهودى ! چنين نبوده كه پروردگار ما نبوده و سپس بود شده باشد سؤال ((از
كى بوده ؟
)) تنها دربـاره موجودى به كار مى رود كه نبوده و سپس بود شده است خدا موجود است بى
آن كه حادث بـاشد همواره بوده و قبل و نقطه آغازى ندارد پيش از پيش است و پيش
ازنقطه نهايت (در جانب ازل ) غايت و نقطه پايان به او ختم مى شود, او پايان هر
پايانى است .
ـ امام رضا(ع ): همين كه خداوند آفرينش خلايق را آغاز كرده دليل بر اين است كه خود
اورا آغازى نيست , زيرا هيچ آغاز شده اى (به وسيله ديگرى ) نمى تواند آغازگر غير
خود باشد.
ـ امام على (ع ): مسبوق به هيچ وقت و زمانى نمى باشد.
ـ زمـانـهـا بـا او هـمراه نيستند و ابزارها كمك و ياريش نمى رسانند بودنش بر
زمانها پيشى داردو هـسـتـيش بر نيستى و ازلى بودنش بر آغاز داشتن ادوات و ابزارها
با كلمه ((از چه وقت )) ازملك بـى آغـازى و قـدم خـارج مـى شوند و با كلمه ((قد))
(كه نشانگر ماضى قريب است ) از ازلى بودن محروم مى گردند.
ـ امـام صادق (ع ) در پاسخ به سؤال از ((آخر)) در آيه ((اوست اول و آخر)), فرمود:
هيچ چيزنيست مـگـر اين كه نابود مى شود يا دگرگون مى گردد يا تغيير و زوال (از خارج
) به او راه مى يابديا از رنـگـى بـه رنـگـى و از شكلى به شكلى و از صفتى به صفتى
ديگر در مى آيد و از فزونى به كاستى مى گرايد و از كاستى به فزونى , مگر پروردگار
جهانيان كه هميشه بر يك حالت بوده وخواهد بود اول موجود است و پيش از هر چيز بوده و
آخر است به همان گونه كه در ازل بوده است .
خدا بوده و چيزى با او نبوده است .
ـ امام باقر(ع ): خداى تبارك وتعالى بود و چيزى جز او نبود, نورى بود تهى از
تاريكى , راستگو بود و دروغ در او راه نـداشـت , دانـا بود ونادانى همراهش نبود,
زنده بود و مرگ با او نبود, هم اينك نيز چنين است و همواره چنين خواهد بود.
ـ پيامبر خدا(ص ) ـ در دعايى كه به على (ع )آموزش داد ـ : خدايى جز تو نيست تو بودى
آن گاه كه نـه آسمان برافراشته اى بود و نه زمين گسترده اى و نه خورشيد تابنده اى و
نه شب تارى و نه روز روشـنى و نه درياى ژرفى ونه كوه سر به فلك كشيده اى و نه ستاره
گردنده اى پيش از هر چيز تو بوده اى و همه چيز را توهستى بخشيده اى و بر هر
چيزتوانايى وهر چيزى را تو پديد آورده اى .
ـ امـام رضا(ع ): قدم و بى آغازى (خدا) صفتى است كه خردمند را به اين نكته رهنمون
مى شود كه هـيچ چيز پيش از او نيست و در هميشگى بودنش يار و شريكى ندارد پس , به
اعتراف همگان و اين صـفت عاجز كننده , براى ما روشن گشت كه نه پيش از خدا چيزى بوده
است و نه همزمان با او و ايـن سـخـن كـه پـيش از خدا يا همزمان با او موجودى بوده
نادرست است , زيرا اگر همزمان با او چيزى باشد در اين صورت روا نخواهد بود كه خدا
آفريننده اوباشد.
ـ امـام باقر(ع ) در پاسخ به زراره كه پرسيد: آيا خدا بود و چيزى (ديگر) نبود؟
فرمود: آرى ,او بود و هـيـچ چيز ديگر نبود عرض كردم : پس ,كجابود؟
زراره مى گويد: حضرت كه تكيه كرده بود راست نـشـسـت و فـرمـود: سـخنى محال (و
نادرست ) گفتى و درباره او كه لامكان است از جا ومكان پرسيدى .
خدا زنده است .
قرآن .
((اللّه خدايى است كه هيچ خدايى جز او نيست زنده و پاينده است )).
((و بـر آن زنـده اى كـه نمى ميرد توكل كن و به ستايش او تسبيح گوى و او خود براى
آگاهى از گناهان بندگانش كافى است )).
((اوسـت زنـده خـدايى جز او نيست پس او را بخوانيد در حالى كه دينش را به اخلاص
پذيرفته ايد ستايش از آن خدايى است كه پروردگار جهانيان است )).
ـ امـام كـاظـم (ع ): خدا ـ كه معبودى جز او نيست ـ زنده بود بى آن كه چگونگى داشته
باشد يا در مكانى باشد.
ـ امام صادق (ع ): خداوند دانايى است بدور از نادانى , زندگى است بى آن كه مرگ به
او راه يابد, نور و روشنايى است بى آن كه با ظلمت و تاريكى همراه باشد.
ـ يونس بن عبد الرحمن مى گويد: به ابو الحسن الرضا(ع ) عرض كردم : بر ايمان چنين
روايت شده است كه خدا دانايى است بى آن كه كمترين جهلى در او باشد, زندگى است كه در
اومرگى نيست و روشنايى است بدور از تاريكى حضرت فرمود: چنين است او.
ـ امام كاظم (ع ): خداوند زنده اى نيست كه حياتش حادث باشد بلكه او به خود زنده است
.
خدا داناست .
قرآن .
((آيا ندانسته اى كه خدا هر چه را در آسمان و زمين است مى داند؟
هيچ سه نفرى با هم نجوا نكنند مگر اين كه خدا چهارمين آنهاست و هيچ پنج نفرى نجوا
نكنند مگر اين كه او ششمين آنهاست و نه كـمـتـر از ايـن و نـه بيشتر مگر اين كه هر
كجا باشند خدا با آنهاست سپس همه را در روز قيامت به كارهايى كه كرده اند آگاه مى
كند, زيرا خدا بر همه چيز داناست )).
((و نـزد اوسـت كـلـيـدهـاى غيب آنها را كسى جز او نمى داند هر آن چه را در خشكى و
درياست مى داند هيچ برگى نمى افتد مگر اين كه او آن را مى داند و هيچ دانه اى در
تاريكيهاى زمين و هيچ ترى و خشكى نيست مگر اين كه دركتابى مبين آمده است )).
((خدا مى داند كه هر ماده اى چه باردار است و در زهدانها چه از آن كم مى شود و چه
بدان افزوده مى گردد و هر چيز را نزد اومقدارى معين است )).
ـ امـام عـلـى (ع ): شـمـار قـطره هاى آبها و ستارگان آسمان و ذرات گرد و غبار
پراكنده در هوا وحـركـت مـور بر خرسنگ و خفتنگاه مورچگان در شب تاريك , بر او
پوشيده نيست افتادنگاههاى برگها و برهم خوردن پلكها را مى داند.
ـ پاك و منزه است خدايى كه نه سياهى شب ديجور بر او پوشيده است , نه شبهاى آرام
سرزمين هاى پـسـت و نـه كـوهـها و تپه هاى قهوه اى رنگ به هم پيوسته و نه آوازى كه
از تندر دركرانه آسمان برمى خيزد و نه آن چه آذرخش ابرها از آن پراكنده مى شود و نه
برگى كه فرومى افتد و طوفانهاى (مـنسوب به ) ستارگان و بارش باران آنهارا
ازافتادنگاهشان دور مى گردانندافتادنگاه و جاى قرار گـرفتن هر قطره باران وجاى دانه
كشيدن مور و مقصد او را و آن چه را كه براى روزى پشه كافى است و جنس جنين هر ماده
اى را در شكمش مى داند.
ـ آواى وحـوش در بـيـابانها و گناهان بندگان در خلوتها و آمد و شد نهنگها در
درياهاى بزرگ و برهم خوردن آبها از بادهاى سخت رامى داند.
خدا به همه رازها و نهانتر از رازها آگاه است .
قرآن .
((ما انسان را آفريديم و از وسوسه هاى نفس او آگاه هستيم و ما از رگ گردنش به او
نزديكتريم )) .
((و اگر سخن بلند گويى , او به راز نهان و نهانتر آگاه است )).
ـ امـام على (ع ): هيچ عملى از اعمال بندگان خدا بر او پوشيده نيست : نه نگاه خيره
اى و نه تكرار واژه اى و نه نزديك شدن به تپه اى و نه برداشتن گامى در شبى تيره و
ظلمتى آرام .
ـ رازى را كه افراد در درون خويش نهفته مى دارند و نجواى كسانى را كه به راز سخن مى
گويند و گمانهايى را كه در دلها مى گذرد و عقيده هاى راسخ يقينى را مى داند.
ـ دانش او به آن سوى ناپيدا پرده ها نفوذ مى كند و بر افكار و باورهاى پيچيده
درونها احاطه دارد.
ـ امـام صـادق (ع ) در پـاسخ به سؤال از آيه ((او راز نهان و نهانتر را مى داند)),
فرمود: راز نهان ,آن چيزى است كه تو در درونت پنهان مى كنى و نهانتر, آن چيزى است
كه از ذهن و خاطرت گذشته و سپس فراموشش كرده اى .
ـ امـام صادق (ع ) در پاسخ به پرسش از آيه ((نگاههاى دزدانه را مى داند)), فرمود:
آيانمى بينى كه انسان گاه به چيزى نگاه مى كند و گويى به آن نمى نگرد؟
اين همان نگاههاى دزدانه است .
هر دانايى , جز خدا, دانش خود را از كسى آموخته است .
ـ امام على (ع ): و هر دانايى ـ جز خدا ـ دانش آموخته است .
ـ هر دانايى ابتدا نادان بوده و سپس دانش آموخته است , اما خداوند نه نادان بوده و
نه دانش خود را از كسى آموخته است .
ـ دانـاست بى آن كه دانش خود را كسب كرده يا بر آن افزوده و يا از كسى فرا گرفته
باشد درك او (از اشيا) به ديدن نيست و علم و آگاهيش به خبر يافتن توسط ديگرى نه .
علم خدا ازلى است .
ـ امـام على (ع ): او دانا بوده آن گاه كه هنوز معلومى وجود نداشت و پروردگار
(و مالك ) بوده آن گاه كه پرورده (و مملوكى ) نبوده و توانا بوده در زمانى كه هنوز
مقدورى در كار نبوده است .
ـ (پـديـد آمـدن ) اشـيا را به زمان خودشان موكول كرد و پيش از آن كه پديدشان آورد
به آنهاعلم داشت .
ـ امام صادق (ع ) در پاسخ به اين پرسش كه : آيا علم خدا به مكان پيش از ايجاد آن
بوده ياهمزمان با ايـجـادش يـا بـعد از آن ؟
فرمود: بلند مرتبه است خدا! او پيوسته عالم بوده است و علم او به مكان پيش از ايجاد
آن همانند علم اوست به آن بعد از ايجادش علم او به همه اشيا نيز همچون علم او به
مكان است .
ـ عـلم ذاتى خداست و پيش از آن كه معلومى (متعلق علمى ) در كار باشد, عالم بوده است
وچون اشيا را پديد آورد, علم او به معلوم تعلق گرفت .
علم خدا به گذشته و آينده يكسان است .
ـ امـام بـاقر(ع ): خدا به آن چه پديد مى آيد, هميشه عالم بوده است پس , علم او
به اشيا پيش از بود شدنشان , مانند علم اوست به آنها بعد از پديد آمدنشان .
ـ امـام عـلـى (ع ): عـلـم او بـه مردگان گذشته همچون علم او به زندگان آينده است و
علم او به آن چه در آسمانهاى برين است , همانند علم اوست به آن چه در زمينهاى زيرين
است .
ـ امام صادق (ع ) در پاسخ به اين پرسش كه آيا خدا پيش از آفرينش آسمانها و زمين به
آن چه بوده و آن چه پديد مى آيد علم داشته است , فرمود: آرى , پيش از آن كه آسمانها
و زمين را بيافريند (به همه چيز علم داشته است ).
ـ امـام على (ع ): پيش از پديد آوردن اشيا به آنها علم داشته است , بنابراين , بعد
از پديد آمدنشان بر علم او چيزى افزون نشد علم او به اشيا پيش از آن كه به وجود
آيند همانندعلم اوست به آنها بعد از پديد آوردنشان .
ـ هر غيبى براى تو شهود است .
علم خدا در وصف نگنجد.
ـ امـام كاظم (ع ): علم خدا, با صفت ((از كجاست ؟
)) وصف نمى شود علم خدا با صفت ((چگونه )) توصيف نمى گردد, نه علم از خدا جدامى شود
و نه خدا از علم , و ميان خدا و علم او حدى نيست .
ـ امـام رضـا(ع ): خداى تعالى به علم موصوف شده است نه به علمى حادث كه با آن اشيا
رابداند و براى كار آينده اش از آن كمك بگيرد (علم خدا ازلى و عين ذات اوست , نه
اين كه حادث به حدوث اشيا و در نتيجه زايد بر ذاتش باشد).
ـ امـام عـلى (ع ): علم او به چيزها نه به واسطه ابزارى است كه جز با آن علم حاصل
نمى شودميان خدا و معلومش علمى جز خود او نيست كه به واسطه آن به معلومش علم پيدا
كند.
خدا دادگر است .
قرآن .
((خـداونـد ذره اى سـتم نمى كند اگر نيكيى باشد آن را دوچندان مى كند و از جانب خود
مزدى بزرگ مى دهد))((3)).
((خـدا و فـرشـتـگان و دانشمندان گواهى دهند كه خدايى جز او نيست و برپا دارنده عدل
است خدايى جز او نيست كه عزيز وحكيم است )).
ـ امـام عـلـى (ع ): گواهى مى دهم كه خداوند دادگرى است كه به عدل رفتار مى كند و
حاكم و داورى است كه حق و باطل را از هم جدامى سازد.
ـ خـدايى است كه در وعده خويش راستگوست و بالاتر از آن است كه به بندگانش ستم كند
ودر ميان آفريدگانش به عدل رفتار كرده و در حكم خويش با آنها دادگرى كرده است .
ـ خدايى كه بردباريش زياد است و مى بخشد و در آن چه حكم كرده , عدالت را رعايت
نموده است .
ـ امـام سـجـاد(ع ) ـ در دعـا ـ : هـمـه آفـريـدگـان مـعـترفند به اين كه تو هر كه
را كيفر دهى ستمكارنيستى و گواهند بر اين كه هر كس رامى بخشى , از روى فضل وكرم
توست .
ـ امـام عـلـى (ع ): هـرگـز نـعمت و رفاه زندگى از مردمى گرفته نشد, مگر به سبب
گناهانى كه مرتكب شدند, چرا كه خداوند به بندگانش ستم نمى كند.
ـ عـزيـر پـيـامـبر(ع ): پروردگارا! من در تمام كارهاى تو و محكم كارى و اتقانى كه
در آنهاهست انديشيدم و با خردم به عدالت تو پى بردم , اما يك موضوع هست كه نمى
توانم آن را بفهمم و آن اين است كه تو بر سزامندان بلا خشم مى گيرى ولى عذاب خود
راشامل همگان از جمله كودكان آنها نيز مى گردانى ؟
گفته شد: اى عزير! هرگاه مردمى سزاوارعذاب من شوند, فرود آمدن آن را در زمـانـى
مـقـدر مـى كـنم كه عمر كودكان نيز به سر آمده باشددر نتيجه , كودكان بر اثر سرآمدن
عمرشان مى ميرند و گنهكاران به عذاب من .
براى توضيح بيشتر رجوع كنيد به كتاب اين نگارنده تحت عنوان ((عدل در جهان بينى
توحيدى )) و گفتارى در معناى نفى ظلم از خداى تعالى , الميزان , 15 / 324.
معناى اعتقاد داشتن به عدل خدا.
ـ امـام صـادق (ع ) در پاسخ به پرسش از بنياد دين , فرمود: بنياد دين توحيد و
عدل است توحيد به اين معناست كه آن چه را درباره خودت روا مى دانى درباره پروردگارت
روانشمارى و معناى عدل اين است كه آن چه راآفريدگارت به سبب آنها تو را نكوهش كرده
است , به او نسبت ندهى .
ـ امام على (ع ) ـ در پاسخ به اين پرسش كه عدل چيست ؟
ـ : عدل , آن است كه خدا را متهم نكنى .
ـ امـام صـادق (ع ) به هشام بن حكم , فرمود: آيا جمله اى در باب عدل و توحيد تو را
نياموزم ؟
عرض كـرد: چرا, قربانت كردم فرمود: يكى از شرايط اعتقاد به عدل خدا اين است كه او
را متهم نسازى و از توحيد است كه او را در وهم نگنجانى .
ـ پيامبر خدا(ص ): خداى را نشناخت آن كه او را به آفريدگانش مانند كرد و او را به
عدالت نستود آن كه گناهان بندگانش را به وى نسبت داد.
دليل عادل بودن خداى سبحان .
ـ امام سجاد(ع ) ـ در دعاى روز قربان و جمعه ـ : هر آينه مى دانم كه نه در حكم
و داورى تو ستمى روا مـى شـود و نـه در خـشـم و كـيفررسانيت شتابى است , زيرا كسى
شتاب مى كند كه مى ترسد (فـرصـت ) از دسـتش برود و كسى احتياج به ستم كردن دارد, كه
ناتوان است و تو اى خداى من ! بسى برتر و والاتر از اين امورهستى .
خدا آفريننده است .
قرآن .
((خدا آفريننده همه چيز است و او بر هر چيزى نگهبان است )).
((آن گـاه از آن نـطفه لخته خونى آفريديم و از آن لخته خون پاره گوشتى و از آن پاره
گوشت اسـتخوانها آفريديم واستخوانها را به گوشت پوشانديم بار ديگر او را آفرينشى
ديگر داديم در خور تعظيم است خداوند, آن بهترين آفرينندگان )).
ـ امـام عـلى (ع ): آفريننده است نه به اين معنا كه كار آفريدنش با حركت و فعاليت و
رنج و زحمت همراه باشد.
ـ آفريننده است , بى آن كه انديشه و تدبر كند.
ـ مـروان بن مسلم مى گويد: ابن ابى العوجا بر امام صادق (ع ) وارد شد و گفت : آيا
نه اين كه شما مـى گـويـى خـدا آفـريـنـنـده همه چيزاست ؟
امام (ع ) فرمود: چرا ابن ابى العوجا گفت : من هم مى آفرينم ! امام (ع )فرمود:
چگونه مى آفرينى ؟
گفت : در جايى مدفوع مى كنم و آن گاه مدتى صبر مى نمايم و جنبندگانى پديدمى آيند
امام (ع )فرمود: آيا نه اين است كه آفريننده هر چيزى , از كم و كيف آنها آگاه است ؟
گفت : چرا فرمود: آيا تو مى دانى كه از آن جنبندگان نر و ماده كدام است و چقدر عمر
مى كند؟
ابن ابى العوجا, خاموش ماند.
ـ امـام رضـا(ع ): ستايش خداى را سزد كه با قدرت و حكمت خويش اشيا را آفريد و ابداع
كرد نه از چـيـزى ديـگـر كه اختراع صادق نيايد و نه به علتش تا در نتيجه , ابداعى
در كار نباشد اوآفريد هر آن چه كه خواست و هر گونه كه خواست .
ـ امـام كاظم (ع ) در پاسخ به اين پرسش كه آيا آفريننده اى جز آفريدگار بزرگ وجود
دارد,فرمود: خـداى تبارك و تعالى مى فرمايد: ((در خور تعظيم است خدا كه بهترين
آفرينندگان است )), پس خـبـر داده اسـت كـه در مـيـان بـنـدگـانـش نـيـز آفريننده و
غيرآفريننده وجود دارد ازجمله عـيسى (ع )كه , به اذن خدا, از گل تنديس پرنده اى
ساخت و در آن دميد و به اذن خدا, آن تنديس بـه پـرنده واقعى تبديل شد سامرى نيز
براى بنى اسرائيل تنديس گوساله اى ساخت كه بانگ گاو سر مى داد.
در تفسير الميزان آمده است : اين كه خداى تعالى با وصف بهترين آفرينندگان از خود
يادفرموده نـشـان مى دهد, كه آفريدن اختصاص به او ندارد واقعيت نيز چنين است ,
زيرا, چنان كه گذشت , خلقت به معناى تقديراست و تقدير و اندازه گرفتن چيزى از روى
چيز ديگرى اختصاص به خداى تعالى ندارد ازجمله مواردى كه در قرآن آفريدن به جز خداى
تعالى نسبت داده شده , يكى اين آيه اسـت : ((وآن گـاه كـه از گـل چـيـزى بـه شـكـل
پـرنده مى آفريدى )) و نيز اين آيه : ((و دروغ مى آفرينيد)).
ـ پـيـامبر خدا(ص ): زود باشد كه مردم سؤالاتى مطرح كنند, تا جايى كه بپرسند: همه
چيز راخدا آفـريـده اسـت , خـدا را چـه كـسى آفريده است ؟
هر گاه چنين پرسشى كردند, شما بگوييد:خدا يكتاست , خدا بى نياز است نه زاييده و نه
زاييده شده است و هيچ كس همتاى او نيست .
ـ شـيـطـان نـزد يـكـى از شـمـا مـى آيـد و مـى پرسد: چه كسى تو را آفريده است ؟
او مى گويد: خـدامـى پـرسـد: چـه كـسـى خـدا را آفريده است ؟
هرگاه فردى از شما با چنين سؤالى رو به رو شد,بگويد: به خدا و رسول او ايمان دارم
اين سؤال (و وسوسه شيطانى ) از (ذهن ) او دور مى شود.
خدا تواناست .
قرآن .
((هـيـچ آيـه اى را مـنـسـوخ يا ترك نمى كنيم , مگر اين كه بهتر از آن يا همانندش
را مى آوريم آيا نمى دانى كه خدا بر هر كارى تواناست )).
ـ امام على (ع ): هر توانايى , جز او, آميخته اى از توانايى و ناتوانى است .
ـ هر قادرى , جز خداى سبحان , مقدور است (كسى هست كه بر قدرت او فايق آيد).
ـ و قادر بوده در زمانى كه مقدورى نبوده است (قدرت ازلى واز صفات ذاتى خداست ).
ـ امـام صادق (ع ): خداى تبارك و تعالى , قدرتش اندازه گيرى نمى شود و بندگان
توانايى توصيف او را ندارند.
ـ امـام بـاقر(ع ): خداى عزوجل , در وصف نمى گنجد, چگونه به وصف درآيد حال آن كه
دركتاب خـود فـرمـوده اسـت : ((خدا را چنان كه در خور اوست نشناختند))؟
پس , به هيچ قدرتى توصيف نشود مگر اين كه بزرگتر و بالاتر از آن باشد.
ـ امـام صـادق (ع ): ابـلـيس به عيسى بن مريم (ع ) گفت : آيا پروردگار تو مى تواند
(كره ) زمين را داخـل تـخـم مـرغى جاى دهد, بدون آن كه زمين را كوچك و تخم مرغ را
بزرگ كند؟
عيسى (ع ) فرمود: واى بر تو! خدا به صفت ناتوانى وصف نمى شود, كسى كه بتواند زمين
راكوچك گرداند و تخم مرغ را بزرگ (چندان كه زمين داخل آن جاى گيرد) تواناتر از چنين
كسى كيست ؟
.
ـ مسيح (ع ) ـ آن گاه كه به او گفته شد آيا پرودگار تو مى تواند دنيا را در داخل
تخم مرغى جاى دهد ـ : عجز و ناتوانى به خداى عزوجل نسبت داده نمى شود, اما آن چه
شما از اومى خواهيد شدنى نيست .
ـ امـام عـلى (ع ) نيز در پاسخ به همين پرسش , فرمود: واى بر تو! خداوند به ناتوانى
وصف نمى شود كسى كه بتواند زمين را كوچك گرداند و تخم مرغ را بزرگ , تواناتر از
چنين كسى كيست ؟
.
ـ امـام عـلى (ع ) نيز در پاسخ به همين سؤال , فرمود: نسبت عجز و ناتوانى به خداى
تبارك وتعالى نمى توان داد, اما آن چه از من پرسيدى شدنى نيست .
ـ امـام رضـا(ع ) در پاسخ به همين سؤال , فرمود: آرى , در چيزى كوچكتر از تخم مرغ
هم مى تواند زمـيـن را جـاى دهـد! آن را در چـشـم تـو كه كوچكتر از تخم مرغ مى باشد
جاى داده است ,اگر چـشمانت را باز كنى آسمان و زمين و هر آن چه را كه ميان آسمان و
زمين است مشاهده مى كنى , در حالى كه اگر خداوند بخواهد تو را از ديدن آنها كور مى
گرداند.
خدا سخنگوست .
قرآن .
((و فـرسـتـادگـانـى كـه پـيـش از ايـن داسـتانهايشان را براى تو گفته ايم و
فرستادگانى كه داستانهايشان را برايت نگفته ايم وخدا با موسى سخن گفت سخن گفتنى (بى
ميانجى ))).
ـ امام على (ع ): كسى كه با موسى سخن گفت , سخن گفتنى و برخى از نشانه هاى بزرگ
خويش را بدو نماياند, بى آن كه اندامى و ابزارى و نطقى و زبانچه اى داشته باشد.
ـ با موسى سخن گفت , بى آن كه اندام و ابزار و لب و زبانچه اى در كار باشد.
ـ خـبـر مـى دهـد, امـا نـه بـه وسـيـلـه زبان و زبانچه ها و مى شنود اما نه با
سوراخهاى گوش و ابزارهاى شنيدن , سخن مى گويد اما نه با تلفظ كردن و از بر مى كند
اما نه با حافظه به هر چه اراده كـند كه هستى يابد, مى گويد: ((باش )) و او هستى مى
يابد, اما اين گفتن او نه با صدايى است كه پرده گوش را بكوبد و نه با آوازى كه
شنيده شود, بلكه گفتار خداى سبحان فعل اوست كه آن را ايـجـاد كـرده و تـجسم مى بخشد
و پيشتر وجود نداشته است , زيرااگر (فعل او نيز) قديم و ازلى مى بود آن خداى دومين
بود.
ـ امـام رضـا(ع ) در پـاسـخ به اين سؤال مامون كه پرسيد: اگر پيامبران معصومند,
چگونه رواست كـه كليم اللّه نداند خداى تعالى ديدنى نيست و از او چنين خواهشى كند؟
فرمود: كليم اللّه موسى بـن عمران (ع ) مى دانست كه خداوند برتر از آن است كه به
چشم ديده شود, اما هنگامى كه خداى عـزوجـل بـا او به نجوا سخن گفت و مقربش داشت نزد
قوم خود برگشت و به آنها اطلاع داد كه خـداونـد عزوجل بااو سخن گفته و مقربش داشته
و به نجوا با وى پرداخته است قومش گفتند: هرگز سخنت را باورنمى كنيم , مگر اين كه
ما نيز همانند تو سخن خدا را بشنويم پس , موسى آنها را بـه سوى كوه سينا برد و
دردامنه كوه نگهشان داشت و خود بالاى كوه رفت و از خداى تبارك و تـعالى خواست باوى
سخن گويد وگفتارش را به گوش آن مردم برساند پس , خداى بلند نام , با مـوسـى (ع )
سـخـن گفت مردم از بالا و پايين وراست و چپ و پشت سر و جلورو (از شش جهت ) سـخن او
را شنيدند, زيرا كه خداوند عزوجل گفتارخود را در درخت پديد آورد و سپس از آن در
اطراف پراكنده ساخت , به طورى كه آن را از همه طرف شنيدند.
ـ امـام عـلـى (ع ): خـداونـد ـ كـه نعمتها و بخششهايش عزيز و ارجمند باد ـ در هر
برهه و در هر دوره اى از فـتـرت (فـاصـلـه مـيـان ظـهـور دو پـيـامـبـر) همواره
بندگانى داشته است كه در انديشه هايشان با آنان نجوا مى كرده و در اندرون خردهايشان
با آنها سخن مى گفته است .
همچنين در اين باره رجوع كنيد به گفتارى در معناى حدوث و قدم و كلام در چند فصل ,
تفسير الميزان ,14 / 247.
خدا خواهنده است .
قرآن .
((كار خدا چنين است كه هرگاه چيزى بخواهد به او مى گويد: باش , پس موجود مى شود)).
ـ امـام صـادق (ع ): اراده و خواست بندگان آهنگ درونى آنها و كردارى است كه در پى
آن از آنان سـر مـى زند اما اراده و خواست خداى عزوجل نسبت به يك كار, همان پديد
آوردن آن است به آن مى گويد: ((هست شو)) پس هست مى شود, بى آن كه در اين راه متحمل
رنجى و پذيراى چگونگى و كيفيتى شود.
ـ امـام عـلـى (ع ): سـخن مى گويد اما نه با تلفظ كردن و مى خواهد اما خواست او با
انديشه و تدبر درونى همراه نيست .
ـ اراده كننده است , اما نه با عزم و تصميم (قبلى ), سازنده است , اما نه به واسطه
اندامى .
ـ امام كاظم (ع ): اشيا با اراده و خواست او پديد مى آيند, بى آن كه سخنى گفته شود
و يا انديشه اى ازخاطرى بگذرد و يا زبانى به سخن گويا شود.
خدا آشكار و نهان است .
قرآن .
((اوست آغاز و انجام و آشكار و نهان و او به همه چيز داناست )).
ـ امام على (ع ): آشكار است اما گفته نمى شود: ((از چه چيز؟
)) و نهان است ليك گفته نمى شود: ((درچه چيز؟
)).
ـ آشكار است و چيزى آشكارتر از او نيست و نهان است و چيزى نهانتر از او نيست .
ـ آشكار است نه با ديدن ظاهرى و نهان است نه به سبب لطافت (و ريز بودن ).
ـ به سبب شگفتيهاى آفرينشش , براى بينايان آشكار است و به سبب شكوه عزتش از انديشه
واوهام انديشه گران پنهان است .
ـ و به برهان خويش , در دلهاى آفريدگانش آشكار است .
ـ خـداوند به سبب سلطنت و قدرت و عظمتش بر زمين تسلط دارد و به سبب علم و آگاهيش از
اسراردرون آن آگاه است .
ـ آشكار است و پنهان و پنهان است و آشكار.
ـ نهان بودنش مانع آشكار بودن او نيست و آشكار بودنش از نهان بودن او جلوگيرى نمى
كند.
ـ سـپـاس و سـتـايـش خـداى را سـزد كـه صفتى از او بر صفتى ديگر پيشى نگرفته است ,
تا اول بـودنـش مقدم بر آخر بودنش باشد وآشكار بودنش پيشتر از نهان بودنش جز
خداوند, هرچه آشكار باشد ديگرنهان نيست و هر چه نهان باشد ديگر آشكار نيست .
ـ امـام رضـا(ع ): ظـاهـر بودن (و چيرگى او) به اين معنا نيست كه بر فراز اشيا سوار
شده و روى آنـهـانشسته و بر ستيغ آنها گام نهاده باشد, بلكه به سبب قهر و چيرگى و
قدرت او بر اشيا است مـثـلا مـردى مى گويد: بردشمنانم ظهور يافتم و خداوند مرا بر
خصمم ظهور داد او از پيروزى و چـيـره آمـدن (بر دشمن و خصم ) خبر مى دهد ظهور خدا
بر اشيا نيز چنين است (به معناى قهر و غـلـبـه و چـيرگى و تسلط بر آنها مى باشد)
معناى ديگر ظاهر بودن خدا اين است كه او براى هر كـه طـالـبـش بـاشـد آشـكار است ,
و (معناى ديگرش اين است كه ) چيزى بر او پوشيده نيست , و (معناى ديگرش اين است كه )
او هر چه را آفريده است , تدبير و اداره مى كند پس , كدام آشكار است كه آشكارتر و
پيداتر از خداى تبارك و تعالى باشد, چرا كه تو هر جا رو كنى آثار و نشانه هاى صنع
او رامـى بـيـنـى و در وجود خودت نيز نشانه هاى او به اندازه كافى وجود دارد اما
ظاهر درباره ما به معناى كسى است كه به خود آشكار مى باشد و حد و حدود معينى دارد
پس ما و او در اسم (ظاهر) اشـتـراك داريـم و درمعنا (ى آن ) اشتراك نداريم (كلمه
ظاهر ميان ما و خدا فقط اشتراك لفظى است ) و اما باطن و نهان بودن خدا به معناى
پنهان بودن او در درون اشيا نيست , به اين معنا كه در درون آنـهـا فـرو رفـتـه
باشد,بلكه به اين معناست كه علم و نگهدارى و تدبير او به درون اشيا نيز (همچون ظاهر
و نمودشان ) نفوذدارد.
ـ امام على (ع ): با قهر خويش , بر هر چيزى چيرگى دارد.
ـ خـدايـى كـه بـر نـهـانـيـهاى امور آگاه است و به سبب نشانه هاى تدبير كه در
آفرينشش ديده مى شود,براى خردها آشكار است .
ـ امـام رضـا(ع ): آشـكـار است , اما نه به واسطه حواس و تماس حسى , پيداست اما نه
پيدايى ناشى ازديدن با چشم , نهان است اما نه به سبب دور بودن .
ـ نهان است نه به سبب پوشيده بودن , آشكار است نه به واسطه قرار گرفتن , در مقابل
ديدگان .
خداوند مالك همه چيز است .
قرآن .
((از آن خداست ملك آسمانها و زمين و خدا بر همه چيز تواناست )).
((بـگـو: بـار خـدايـا! اى دارنـده ملك ! ملك را به هر كه خواهى مى دهى و از هر كه
بخواهى ملك مى ستانى هر كس را كه بخواهى عزت مى دهى و هر كس را كه بخواهى ذلت مى
دهى همه نيكيها به دست توست تو بر هر كارى توانايى )).
((آن كـس كـه از آن اوسـت مـلـك آسـمـانـهـا و زمين و فرزندى نگرفته است و او را در
ملك و فرمانروايى شريكى نيست و هرچيز را بيافريده است و آن را به اندازه آفريده است
)).
ـ امام على (ع ): هر مالكى , جز خداوند, مملوك است .
ـ هر مالكى , غير از خداى سبحان , مملوك است .
ـ امام على (ع ) در تفسير ((لا حول ولا قوة الا باللّه )), فرمود: با وجود خدا ما
مالك هيچ چيزنيستيم و تـنـهـا مـالـك آن چـيـزى هـسـتـيـم كـه اوخـودآن را بـه
مـلـكـيـت مـا در آورده ـع م امـا ـ اسـت پـس ,وقـتـى آن چه راكه اوبه مالكيتش
سزاوارتر از ماست در اختيار ما نهد تكليفى بر عهده ما نهاده است و هرگاه آن را از
ما باز گيرد, تكليف خويش را از عهده ما برداشته است .
ـ مصباح الشريعة : پيامبر خدا(ص ) فرمود: خداوند مى فرمايد: اى پسر آدم ! ملك من از
آن من است و مال من تعلق به من دارد اى بينوا! كجا بودى تو, آن گاه كه ملك و
پادشاهى بود و تونبودى ؟
آيا جز همان مقدار كه مى خورى و از بينش مى برى و مى پوشى و كهنه اش مى كنى ,
ياصدقه مى دهى و (بـراى بـعـد از مـرگـت ) باقى مى گذارى و به سبب همين مقدار يا
مشمول رحمت و آمرزش مى شوى يا مؤاخذه و كيفر مى بينى , بيشتر از آن توست ؟
.
خدا شنواست .
قرآن .
((پـس هر كس كه آن وصيت را بشنود و آن گاه دگرگونش سازد, گناهش بر آن كسانى است كه
دگرگونش مى كنند همانا خدا شنواى داناست )).
|