ميزان الحكمه جلد ۸
آيت الله محمد محمدى رى شهرى
- ۱۱ -
حكمت : همان صورت علمى و ذهنى است , به لحاظ استحكام و اتقان آن .
خـبـره : عبارت است از ظهور صورت علمى به گونه اى كه شخص عالم به هرگونه نتيجه اى
كه ازمقدمات آن لازم مى آيد آگاهى دارد.
شـهـادت : عـبـارت اسـت از رسـيـدن بـه نـفـس و عـين شي يا از طريق حس ظاهرى چنان
كه درمـحـسوسات است و يا به واسطه حس درونى چنان كه در وجدانيات , مانند علم و
اراده و حب وبغض و امثال اينها, مى باشد.
واژه هـاى مـذكـور, چـنـان كـه از مـعـانـى آنـهـا مـعلوم مى شود, از همراهى با
ماده و حركت و دگـرگـونى مبرا نيستند به همين دليل , به استثناى پنج واژه اخير يعنى
علم و حفظ و حكمت و خـبـره وشـهادت , بقيه درباره خداى تعالى به كار برده نمى شوند
مثلا گفته نمى شود: انه تعالى يـظن , يايحسب , يا يزعم , يا يفهم , يا يفقه و غيره
اما پنج واژه اخير, به دليل اين كه مستلزم نقص و فـقـدان نـيـسـتند, درباره خداى
تعالى به كار برده مى شوند مثلا خداوند فرموده است : ((خدا به هـرچـيـزى عـالـم است
)) و فرموده است : ((و پروردگار تو بر هر چيزى حفيظ و نگهبان است )) وفـرمـوده اسـت
: ((و خدا به آنچه مى كنيد خبير است )) و فرموده است : ((اوست عالم و حكيم ))
وفرموده است : ((او بر هر چيزى شاهد است )).
بـرگـرديـم بـه مـوضوع بحث واژه عقل , همان گونه كه دانستيد, بر ادراكى اطلاق مى
شود كه هـمـراه بـا تـصديق قلب است به آنچه خداوند سبحان انسان را بر آن سرشته و
آفريده است , يعنى ادراك حـق و بـاطـل در امـور نظرى و شناخت خوب و بد و سود و زيان
در امور عملى زيرا خداى پـاك انـسان را طورى آفريده است كه در همان ابتداى وجودش
خودش را ادراك كند سپس او را هـم بـه يـك رشـتـه حـواس ظـاهرى مجهز كرده است , تا
به وسيله آنها ظواهر اشيا را درك كند وبـشـنـاسـد و هم به حواسى باطنى و درونى كه
به واسطه آنها معانى روحيى را ادراك مى كند و به كمك اين معانى نفسش با پديده هاى
بيرونى ارتباط برقرار مى سازد معانيى مانند اراده ودوستى و دشـمـنـى و بـيـم و اميد
و امثال اينها آدمى در اين مفاهيم به نحو ترتيب و تفصيل وتخصيص و تعميم , دخل و
تصرف مى نمايد و در نظريات و امور بيرون از حيطه عمل قضاوت نظرى مى كند و در عمليات
و امور مربوط به رفتار قضاوت عملى همه اينها در مسيرى حركت مى كند كه فطرت و سرشت
اصيل انسان برايش مشخص مى سازد و اين همان عقل است ليكن گاهى اوقات يكى از قوا,
مـانـنـد شـهـوت و خشم , با غلبه يافتن بر ديگر قوا, بر انسان چيره مى گردد و تاثير
بقيه را از بين مى برد يا ضعيف مى كند و در نتيجه , انسان از راه اعتدال به دره هاى
افراط و تفريط سقوط مى كند از ايـن رو, عـامل عقلى , با وجود سالم بودن , در چنين
انسانى كارگر نمى افتد, مثلا قاضيى كه بر اسـاس مـدارك يـا شـهـادتـهاى دروغ وتحريف
شده داورى مى كند در داورى خود از حق منحرف مى شود, هرچند در قضاوت خود قصد باطل
نداشته باشد چنين كسى هم قاضى است و هم قاضى نـيـست و در عين حال كه قضاوت كرده ,
قضاوت درست نكرده است همچنين است انسانى كه بر اسـاس اطلاعات نادرست قضاوت مى كند
گرچه كار او را, با نوعى تسامح , مى توان عقل ناميد, اما در حـقيقت عقل نيست , زيرا
آدمى در چنين حالتى از طريق سليم فطرت و راههاى درست خارج شده است .
سـخـن خـداى تـعـالـى نيز به همين منوال است , زيرا خداوند عقل را آن عنصرى تعريف
مى كند كـه آدمـى در ديـن خود از آن بهره مند شود و به وسيله آن به معارف حقيقى و
كردار شايسته راه بـردو چـنـانچه اين خصلت را نداشته باشد نمى توان آن را عقل
ناميد, هرچند فقط در زمينه هاى خـيـرو شـر دنـيـوى كـار آمـد بـاشـد خـداى تـعالى
مى فرمايد: ((و گفتند: اگر مى شنيديم يا تـعـقـل مـى ورزيـديـم , در شـمـار دوزخيان
نبوديم )) و مى فرمايد: ((آيا در زمين سير نكردند, تا بـرايـشـان دلـهـايى باشد كه
به وسيله آنها تعقل ورزند يا گوشهايى تا با آنها بشنوند, زيرا چشمها نيستند كه كور
مى شوند بلكه دلهايى كه در سينه ها جاى دارند كور مى شوند)) اين آيات , همچنان كـه
مـلاحظه مى شود, عقل را درباره علم و دانشى به كار مى برد, كه انسان مستقلا از آن
استفاده مـى كـند و لفظ ((سمع )) به معناى ادراكى است كه به كمك غير از آن بهره مند
مى شود, به شرط اين كه هر دو با فطرت سليم همراه باشد.
خـداى تـعـالـى مـى فـرمـايـد: ((چـه كـسـى از كـيش ابراهيم روى برمى تابد جز آن كه
خود را بـى خـردسـاخـتـه باشد؟
)) چنان كه گذشت , اين آيه به منزله عكس نقيض اين حديث است كه : ((عقل آن چيزى است
كه به واسطه آن خداى رحمان عبادت شود.
از مـجـمـوع آنـچـه گـفتيم , روشن شد كه : مراد از عقل در سخن خداى تعالى , آن
ادراكى است كـه هـمـراه بـا فـطـرت سـالـم براى انسان حاصل مى شود با اين تعريف از
عقل معناى اين سخن خـداى سبحان روشن مى شود كه : ((اينچنين خداوند آياتش را براى
شما روشن مى سازد شايد كه تـعـقـل ورزيـد)), زيـرا بـا بيان و روشنگرى است كه علم
حاصل مى شود و علم نيز مقدمه عقل و وسـيـله اى براى رسيدن به آن است خداى تعالى مى
فرمايد: ((اين مثلها را براى مردم مى زنيم , اما جزدانايان آنها را به عقل درنمى
يابند)).
تفسير عقل .
ـ امام حسن (ع ), در پاسخ به سؤال پدر بزرگوارش از او كه خرد چيست , فرمود: اين
كه دلت آنچه را به او مى سپارى , نگه دارد.
ـ امـام على (ع ): خرد, نگه داشتن تجربه هاست و بهترين تجربه ات , آن تجربه اى است
كه تورا اندرز دهد.
ـ خرد و دانش به يك ريسمان بسته هستند و از هم جدا و دور نمى شوند.
ـ امام كاظم (ع ), در سفارش به هشام بن حكم , فرمود: اى هشام ! همانا خرد با دانايى
همراه است .
خـداونـد فـرمـوده اسـت : ((ايـن مـثـلـهـا را بـراى مـردم مـى زنـيـم , امـا جـز
دانايان آنها را به عقل درنمى يابند)).
ـ امام على (ع ): بدبخت كسى است , كه از منافع خرد و تجربه محروم باشد.
خردها خدادادى هستند.
ـ امام على (ع ): خردها موهبتند و آداب اكتسابى .
ـ امـام رضـا(ع ): خـرد بـخـششى از جانب خداست و ادب (و تربيت ) با زحمت و كوشش به
دست مـى آيـد, پـس , هـر كه در راه كسب آداب (و تربيت ) زحمت كشد به آن دست يابد و
هر كه در راه افزودن بر خرد خود را به زحمت اندازد, جز بر نادانيش افزوده نشود.
عقل طبيعى و عقل تجربى و اكتسابى .
ـ امام على (ع ): عقل دو نوع است : عقل طبيعى (و ذاتى ) و عقل تجربى و هر دوى
آنها سودآورند.
ـ عـلـم دو گـونـه اسـت : سرشتين (و ذاتى ) و شنيدنى (و اكتسابى ) و اگر علم سرشتين
نباشد علم شنيدنى (و اكتسابى ) سودى نمى بخشد.
ـ عقل مادرزادى است و علم اكتسابى .
ويژگيهاى خردمند.
ـ امام على (ع ): خردمند كسى است , كه تجربه ها او را پند آموزد.
ـ خردمند, جوياى كمال است و نادان جوياى مال .
ـ خردمند كسى است , كه كار خود را محكم كند.
ـ خردمند كسى است , كه كردارهايش گفتارهاى او را تصديق كند.
ـ خردمند كسى است , كه هر جا شناخت همان جا بايستد (در برابر حق معترف و تسليم
باشد).
ـ خردمند كسى است , كه زبان خود را در بند كشد.
ـ خردمند كسى است , كه به آنچه نادان راغب است او بى اعتنا و بى ميل باشد.
ـ خـردمـنـد كسى است , كه احسانهاى خود را نيكو به جا آورد و كوشش خود را
درجايگاههاى آن گذارد (سعى بى جا و بى حاصل نكند).
ـ خـردمـند كسى است , كه انديشه خود را متهم كند و به هر چيزى كه نفسش در نظر اومى
آرايد اعتماد نكند.
ـ خردمند كسى است , كه تسليم قضا(ى الهى ) باشد و با هشيارى عمل كند.
ـ خردمند كسى است , كه زبان خود را از غيبت نگه دارد.
ـ خردمند, جز به هنگام نياز يا بيان دليل و حجت , زبان به سخن نمى گشايد.
ـ خـردمـنـد, هـر گـاه خـامـوش بـاشد, مى انديشد و هر گاه سخن گويد, به ياد خداست و
هر گاه بنگرد, عبرت آموزد.
ـ خـردمـنـد, هـر گـاه بـداند عمل مى كند و هر گاه عمل كند, از روى اخلاص انجام مى
دهد و هرگاه اخلاص ورزد, گوشه گيرى مى كند.
ـ خردمند, به كار خود تكيه مى كند و نادان به آرزوى خويش .
ـ خردمند, در عمل خود مى كوشد و آرزوى خويش را كوتاه مى گرداند.
ـ خردمند را قدرت به افراط كارى نمى كشاند و ناتوانى او را از پاى نمى نشاند.
ـ خـردمـند, در قبال وظايفى كه دارد از نفس خود باز خواست مى كند و براى وظايفى كه
ديگران در قبال او دارند براى نفس خود (از مردم ) باز خواست نمى كند (بلكه عفو و
گذشت مى كند).
ـ امام صادق (ع ): خردمند, هيچ كس را خوار نمى شمارد.
ـ مصباح الشريعه : امام صادق (ع ) فرمود: خردمند كسى است , كه در پذيرش حق رام
باشد.
ـ مصباح الشريعه : خردمند, سخنى را كه خردها نمى پذيرند, نمى گويد و خود را در معرض
تهمت قرار نمى دهد.
ـ امام على (ع ): خردمند, با همتاى خود انس مى گيرد, نادان به همانند خود مى گرايد.
ـ خـردمـنـد بـه كـسـى كـه مـى تـرسد سخنش را دروغ شمارد سخنى نمى گويد و از كسى كه
مى ترسددريغ ورزد چيزى نمى طلبد و كارى كه مى ترسد به عذرخواهى بينجامد, انجام نمى
دهد و به كسى كه نمى شود به او اميد بست , اميد نمى بندد.
ـ امـام كـاظـم (ع ): خـردمـنـد بـه كسى كه مى ترسد تكذيبش كند, سخنى نمى گويد و از
كسى كـه مـى تـرسـد مـضـايـقـه كـند, چيزى نمى خواهد و وعده اى را كه از عهده
انجامش برنمى آيد, نـمـى دهـدو بـه آنـچـه كـه در امـيـدواريـش سـرزنـش شـود,
امـيـد نـمـى بـنـدد وـى ـمه ـك به كارى كه مى ترسددرآن درمانداقدام نمى ورزد.
ـ خردمند صاحبدل , كسى است كه آنچه را در توان او نيست فروگذارد و بيشتر اوقات
درستى , در مخالفت با هواى نفس است .
ـ امام على (ع ): خردمند, با ادب (و تربيت ) پند مى گيرد (و به راه مى آيد) و
حيوانات جز بازدن به راه نمى آيند.
ـ امام كاظم (ع ): خردمند به كم و كاست دنيا در صورتى كه با حكمت توام باشد خرسند
است ,ولى اگـر دنـيـا را داشـته باشد و از حكمت كم بهره باشد خرسند نيست , از اين
رو تجارتشان سودمند گشت .
ـ خردمند كسى است , كه حلال مانع شكرگذارى او نمى شود و حرام بر شكيبايى او چيره
نمى آيد.
ـ براى هر چيزى راهنمايى است و راهنماى خرد انديشيدن است و راهنماى انديشيدن خاموشى
, و براى هر چيزى مركب راهوارى است و مركب راهوار خرد فروتنى است .
ـ امام على (ع ): دارايى خردمند, در دانش و كار اوست , دارايى نادان در مال و آرزوى
او.
ـ نيمى از خردمند, بردبارى است و نيم ديگرش چشمپوشى .
ـ سخن خردمند, خوراك (جان ) است و پاسخ نادان خاموشى است .
ـ سينه خردمند, صندوق راز اوست .
ـ (كار) زشت خردمند, بهتر از (كار) زيباى نادان است .
ـ امام صادق (ع ): خردمند, از يك سوراخ دوبار گزيده نمى شود.
ـ امام على (ع ): خشم نادان , در گفتار اوست و خشم خردمند در رفتارش .
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): ويـژگـى خـردمـنـد, اين است كه در برابر رفتار جاهلانه
نادان نسبت به خـودبـردبـارى نشان مى دهد, از كسى كه به او ستم كرده است در مى
گذرد, در برابر فرودست خـودفـروتـن اسـت , از فـرادسـت خـود در طـلب نيكى پيشى مى
گيرد, هر گاه بخواهد سخن بـگـويـدمـى انديشد, اگر آنچه مى خواهد بگويد خوب بود مى
گويد و بهره مند مى شود و اگر بد بودخاموشى مى گزيند و سالم مى ماند, هر گاه با
فتنه اى روبه رو شود به خدا پناه مى برد و دست وزبـان خـود را نـگـه مـى دارد, هـر
گـاه فـضيلتى بيند آن را غنيمت مى شمارد, شرم و حيا از او جدانمى شود و آزمندى از
او سر نمى زند, اينها ده خصلتند كه خردمند به آنها شناخته مى شود.
خرد و حكمت .
ـ امـام عـلـى (ع ), در پـاسـخ بـه ايـن پرسش كه خردمند كيست , فرمود: خردمند
كسى است كه هرچيزى را در جاى خود به كار برد عرض شد: نادان را براى ما توصيف فرما
فرمود: توصيف كردم .
ـ خردمند كسى است , كه هر چيزى را در جاى خودش بگذارد و نادان ضد اين است .
خرد و فروگذاشتن زياده خواهى .
ـ امام على (ع ): خردمند كسى است , كه دمى از خود را در چيزهاى بى فايده هدر
نمى دهد.
ـ امـام كـاظـم (ع ): خـردمـنـدان زيـاديهاى دنيا را فروگذاشتند چه رسد به گناهان ,
در حالى كه فروگذاشتن دنيا فضيلت است و فروگذاشتن گناهان واجب !.
ـ امام على (ع ): هر گاه خردها كاستى پذيرد, زياديها فزونى گيرد.
ـ خردمند كسى است , كه باطل را دور افكند.
ـ هر كه از زياديها خوددارى كند, انديشه اش با خردها برابرى نمايد.
ـ هر كه هوسرانيش زياد باشد, خردش اندك است .
ـ تباه شدن خردها, در جستن زياديهاست .
ـ خردمند نيست , كسى كه شيفته بازى باشد و دلباخته هوسرانى و خوشگذرانى .
ـ خرد و هوسرانى , با هم جمع نمى شوند.
ـ برترين خرد دورى كردن از لهو و لعب است .
خرد و كار براى آخرت .
ـ امام على (ع ): هر كه خانه ماندگارى خود را آباد كند, او خردمند است .
ـ هـر كه خردمندباشد, از خواب غفلت خود بيدار شود و خويشتن را براى سفرش آماده كند
وخانه ماندن خود را آباد سازد.
ـ خـردمـنـد نيست , مگر كسى كه خدايى بينديشد و از نافرمانى باز ايستد و براى سراى
آخرت كار كند.
ـ خردمند كسى است , كه در امروزش به فكر فرداى خود باشد و در راه آزاد كردن خويش
(از آتش دوزخ ) بكوشد و براى چيزى كاركند كه چاره وگريزى از آن ندارد.
ـ خردمند, بايد كه در اين سرا از مرگ حذر كند و خود را براى آن به خوبى آماده سازد,
پيش از اين كه به سرايى رود كه در آن آرزوى مرگ مى كند و نمى يابدش .
ـ خـردمـنـد كسى است , كه به دنياى فانى پست پشت كند و به بهشت ارزنده جاويدان برين
روى آورد.
خرد و فرمانبرى از خدا.
ـ چـون در حـضـور رسـول خـدا(ص ), دربـاره مـردى تـرسـا كـه از قـدرت سـخنورى و
وقار و هـيـبـتـى بـرخـوردار بـود, عـرض شد: چه خردمند است اين مرد ترسا! حضرت
فرمود: خاموش ! هماناخردمند كسى است كه خداى را يگانه بداند و طاعت او را به جاى
آورد.
ـ پيامبر خدا(ص ): خردمند كسى است كه خدا را فرمان برد, گرچه زشترو و حقير باشد.
ـ پـيـامبر خدا(ص ), در پاسخ به اين پرسش كه عقل چيست , فرمود: به كار بستن طاعت
خداعمل كنندگان به طاعت خدا همان خردمندانند.
ـ امام صادق (ع ), نيز در پاسخ به همين پرسش , فرمود: عقل آن چيزى است كه به وسيله
آن خداى رحـمـان عـبـادت شـود و بـهـشـت بـه دسـت آيد راوى مى گويد: گفتم : پس آنچه
در معاويه بودچيست ؟
.
حضرت فرمود: آن نيرنگ است , آن شيطنت است آن به عقل مى ماند ولى عقل نيست .
ـ امام على (ع ): خردمند كسى است كه از گناهان دورى كند و از عيبها پاك باشد.
ـ همت [خردمند] ترك گناهان و برطرف كردن عيبهاست .
ـ اگر خداوند پاك , از حرامهاى خود نهى هم نمى كرد باز لازم بود كه خردمند از آنها
دورى كند.
ـ خردمندترين شما فرمانبردارترين شما (از خدا) است .
خرد و فروگذاشتن لذتها.
ـ امام على (ع ): خردمند كسى است , كه بر هوس خويش چيره آيد و آخرتش را به
دنيايش نفروشد.
ـ خردمند كسى است , كه از شهوت خويش دورى كند و دنيايش را به آخرتش نفروشد.
ـ خردمند, دشمن لذت خويش است و نادان بنده شهوت خويش .
ـ خردمند كسى است , كه در راه فرمانبرى از پروردگار خود هوس خويش را نافرمانى كند.
ـ خردمند كسى است , كه بر انگيزه هاى هواهاى نفس خويش چيره آيد.
ـ خـردمـنـد كسى است , كه شهوت خويش را بميراند, پهلوان كسى است كه لذت خويش رادرهم
كوبد.
ـ خردمند كسى است , كه هر گاه خشم يا خواهش يا ترسى در او به وجود آمد,
خويشتندارباشد.
ـ شگفتا از خردمند, چگونه به شهوتى مى نگرد كه پيامد نگاه به آن افسوس خوردن است ؟
.
ـ خصلت خردمندان , اندك داشتن شهوت و اندك داشتن غفلت است .
ـ امام كاظم (ع ): خردمند دروغ نمى گويد, گرچه دلخواه او در آن دروغ باشد.
خرد و شناخت نيك و بد.
ـ امام على (ع ): خردمند, كسى نيست كه نيك را از بد باز شناسد, بلكه خردمند كسى
است كه از دو بدى آن را كه كمتر بد است بشناسد.
آنچه براى خردمند است .
ـ امام على (ع ): خردمند, هر كارى كه مى كند براى پرورش نفس انجام مى دهد.
ـ خردمند را در هر كارى , نيكى و احسانى است , نادان را در هر حالتى , زيان است .
ـ در هر سخنى كه خردمند مى گويد, آثار هوشمندى و نجابت آشكار است .
آنچه بر خردمند لازم است .
ـ امـام صادق (ع ): بر خردمند است , كه زمان خود را بشناسد, به كار خويش
بپردازد و زبانش را نگه دارد.
ـ امـام عـلى (ع ): بر خردمند است كه بديها و معايب خود در زمينه دين و انديشه و
اخلاق وادب را محاسبه كند و آنها را در سينه خود يا در دفترى ثبت نمايد و در از بين
بردن آنها بكوشد.
ـ خردمند, وظيفه دارد كه براى معاد كار كند و توشه زياد برگيرد.
ـ بر خردمند لازم است پيوسته رايزنى كند و خود كامگى را فروگذارد.
ـ خردمند بايد در كار خود بينديشد, پس , زبانش را نگه دارد و مردم روزگار خويش
رابشناسد.
آنچه خردمند را سزد.
ـ امام على (ع ): خردمند را سزد, كه با نادان چنان سخن گويد كه پزشك با بيمار.
ـ خـردمـنـد را سـزد, كـه هـر گـاه آموزش دهد درشتى نكند و هر گاه به او آموزش داده
شود ازآموختن ننگ نداشته باشد.
ـ امـام كاظم (ع ): خردمند را سزد, كه چون كارى كند از خداوند, كه تنها نعمت رسان
اوست ,شرم دارد كه در كار خود كس ديگرى غير از او را شريك گرداند.
ـ امام صادق (ع ): خردمند را سزد, كه راستگو باشد تا به گفته اش اطمينان شود و
سپاسگزارباشد تا مستوجب افزايش نعمت گردد.
آنچه خردمند را نسزد.
ـ پـيـامبر خدا(ص ): خردمند را نسزد, كه كوچنده باشد مگر براى سه كار: تامين
زندگى , ياتوشه برگرفتن براى معاد, يا كامجويى از راه غير حرام .
ـ امـام صـادق (ع ): سـه چيز است , كه خردمند را نسزد در هيچ حالتى آنها را از ياد
برد: فناى دنيا, ديگرگونى احوال و اوضاع و آفاتى كه از آنها ايمنى نيست .
خردمندترين مردم .
ـ پيامبر خدا(ص ): هان ! براستى كه خردمندترين مردم بنده اى است كه پروردگارش
راشناخت و فرمانش برد و دشمنش را شناخت و نافرمانيش كرد و سراى ماندن خود را شناخت
وآن را آباد كرد و دانست كه بزودى بايد كوچ كند و لذا رهتوشه برداشت .
ـ خـردمندترين مردم , نيكوكار ترسان (از عذاب خدا) است و نادانترين آنان بدكار
آسوده خاطر (از عذاب الهى ) است .
ـ امام على (ع ): خردمندترين مردم , دورترين آنها از هرگونه پستى است .
ـ خردمندترين مردم , با حياترين آنهاست .
ـ خردمندترين مردم , نزديكترين مردم به خداست .
ـ خردمندترين مردم كسى است كه در كيفر دادن مردم نادان از خاموشى فراتر نرود.
ـ خـردمـنـدتـريـن مـردم , كـسـى است كه جديش بر شوخيش چيره باشد و در برابر هوس
خود, ازخردش كمك بگيرد.
ـ خردمندترين مردم , كسى است كه در برابر حق رام باشد و از جانب خود حق (را به كسى
كه حق با اوست ) بدهد و حق را تقويت كند پس , برپا داشتن آن و خوش عمل كردن به آن
راسبك نشمارد.
ـ خردمندترين مردم , عاقبت انديش ترين آنهاست .
ـ پيامبر خدا(ص ): خردمندترين مردم , مدارا كننده ترين آنهاست با مردم .
ـ امام على (ع ): خردمندترين شما, فرمانبردارترين شماست (از خدا).
ـ خردمندترين مردم , كسى است كه بيناى عيب خود و كور عيب ديگران باشد.
ـ لقمان (ع ), در مقام اندرز به فرزندش , فرمود: در برابر حق فروتن باش تا
خردمندترين مردم باشى .
ـ امام على (ع ): با خردترين مردم كسى است كه كار معاش خود را بهتر اداره كند و به
درست كردن كار معادش بيشتر اهتمام ورزد.
ـ پيامبر خدا(ص ): كاملترين مردم از حيث خرد ترسانترين و فرمانبردارترين آنان
ازخداست .
كم خردترين مردم .
ـ پيامبر خدا(ص ): كم خردترين مردم , ترسانترين و فرمانبردارترين آنها از سلطان
است .
ـ امـام صادق (ع ): كم خردترين مردم , كسى است كه به فرودست خود ستم كند و از كسى
كه ازاو پوزش خواهد گذشت نكند.
كسى كه خردمند به شمار نمى آيد.
قرآن .
((آنان همه با شما نجنگند مگر در قريه هاى داراى استحكامات , يا از پس ديوار آنان
سخت با يكديگر دشـمـنـنـد تـو يـكـدل مى پنداريشان و حال آن كه دلهايشان از هم
جداست ,زيرا كه آنان مردمى بى خردند)).
((و گفتند: اگر مى شنيديم يا عقل خود را به كار مى برديم , از دوزخيان نبوديم )).
((و چون بانگ نماز سر دهيد آن را به مسخره و بازيچه گيرند, زيرا آنان مردمى
نابخردند)).
((چون به ايشان گفته شود كه از آنچه خدا فرو فرستاده است پيروى كنيد, گويند: نه ما
به همان راهى مى رويم كه پدرانمان را بر آن يافتيم حتى اگر پدرانشان بى خرد و گمراه
بوده اند))؟
.
((مـثـل كـافران , مثل حيوانى است كه در گوش او آواز كنند و او جز بانگى و آوازى
نشنود اينان كرانند, لالانند, كورانند وخرد نمى ورزند)).
ـ امام على (ع ): تفو بر شما! خسته شدم بس كه سرزنشتان كردم ! آيا به جاى آخرت به
زندگى دنيا دل خوش كرده ايد؟
و به جاى عزت به خوارى تن داده ايد؟
هر گاه شما را به پيكار بادشمنتان فرا مـى خوانم چشمانتان چنان (در كاسه ) مى گردد
كه گويى در چنگال مرگ گرفتارآمده ايد و در مـسـتـى گـيجى و غفلت به سر مى بريد باب
گفتگوى من با شما بسته شده و شماسرگردانيد, گويى دلهايتان آميخته به جنون شده و از
اين رو تعقل نمى ورزيد.
ـ امـام عـلـى (ع ), در سـخـنـانـى بـه كـوفـيـان , مى فرمايد: اى مردمى كه
پيكرهايشان پيداست وخردهايشان از وجود آنها رخت بربسته است , خواهشها و اهدافشان
گونه گونه است , امرايشان به آنـهـا گـرفـتار شده اند زمامدار شما خدا را فرمان مى
برد و شما او را نافرمانى مى كنيد و زمامدار شاميان خدا رانافرمانى مى كند و آنها
از او فرمان مى برند!.
ـ اى جانهاى گونه گون و دلهاى پراكنده , همانان كه پيكرهايشان حاضر و پيداست
وخردهايشان از آنـان غـايـب اسـت ! شـمـا را با مهر و محبت به سوى حق مى برم اما
شما از آن مى رميد همچون رميدن بز از نعره شير!.
ـ امـام عـلى (ع ), در توصيف دنيا خواهان , مى فرمايد: چونان حيواناتى هستند برخى
بسته وبرخى رها, كه خردهايشان را از دست داده اند و بيراهه مى روند.
ـ اى مـردم ! بـدانـيـد كـسـى كـه از شـنـيـدن سـخـن ناحق درباره خود رنجيده و
دلگير شود, خردمندنيست .
آنچه خرد را مى افزايد.
ـ امام على (ع ): خرد, غريزه اى است كه با دانش و تجربه افزايش مى يابد.
ـ بهترين كمك براى پرورش خرد, آموزش است .
ـ همانا تو به خردت سنجيده مى شوى , پس آن را با دانش پرورش ده .
ـ امام صادق (ع ): بسيار نگريستن (و انديشيدن ) در دانش , خرد را باز و شكوفا مى
كند.
ـ بسيار انديشيدن در حكمت , خرد را بارور مى كند.
ـ امـام سـجـاد(ع ): همنشينى با دانشمندان موجب فزونى خرد است و آزار نرساندن از
كمال خرد است .
ـ امام على (ع ): از محكمترين رشته هاى خرد, ترحم كردن به مردمان نادان است .
آنچه خرد را كامل مى كند.
ـ امام صادق (ع ): خردمند را خردمند نتوان شمرد, مگر آن گاه كه سه چيز راكاملا
داشته باشد:در حال خشم و خشنودى , حق را به حقدار بدهد, براى مردم آن پسندد كه براى
خود مى پسنددو در هنگام ديدن لغزش از كسى , بردبارى به خرج دهد.
ـ كـمـال خرد در سه چيز است : خاكسارى در برابر خدا, داشتن يقين نيكو و خاموش ماندن
بجز از سخن نيك .
ـ امام على (ع ): با فروگذاشتن كارهاى بيهوده , خردت كامل مى گردد.
ـ نزد معاويه سخن از عقل به ميان آمد, امام حسين (ع ) فرمود: عقل به كمال نرسد مگر
باپيروى از حق معاويه گفت : در سينه هاى شما جز يك چيز وجود ندارد.
ـ پيامبر خدا(ص ): خداوند عقل را به سه جز تقسيم كرد, در هر كس اين سه جز باشدعقلش
كامل اسـت و در هر كس نباشد از عقل بى بهره است : نيكو شناختن خدا, نيكو فرمان بردن
از خدا و نيكو صبر كردن بر كار خدا.
ـ امـام عـلـى (ع ) مـى فـرمـود: خـداونـد به وسيله چيزى بهتر از خرد بندگى نشده
است و خرد آدمـى كامل نباشد, مگر آن گاه كه چند خصلت در او باشد: مردم از كفر و بدى
او در امان باشند, به هدايت و خوبيش اميد رود, زيادى مالش را ببخشد, زيادى گفتارش
را نگه دارد, بهره اش ازدنيا بـه انـدازه قوت او باشد, تا زنده است از دانش سير
نشود, ذلت با خدا را از عزت با غيرخدادوست تر داشـتـه بـاشد, فروپايگى را از
بلندپايگى خوشتر داشته باشد, اندك خوبى ديگران رازياد بشمارد و خوبيهاى فراوان خود
را اندك داند, همه مردم را از خود بهتر داند و خودش را ازهمه بدتر, تماميت و كمال
عقل به اين (خصلت اخير يا مجموع اين خصلتها) است .
ـ پـيـامبر خدا(ص ): خداى عزوجل به چيزى برتر از عقل عبادت نشده است و مؤمن آن گاه
عاقل باشد, كه ده خصلت در او فراهم باشد: به خير و خوبى او اميد رود, بديش به كسى
نرسد,اندك كار خـوب ديگران را زياد شمارد و خوبيهاى فراوان خود را اندك بيند, تا
زنده هست ازآموختن دانش خـسـتـه نـشـود, از ايـن كـه نيازمندان به سوى او آيند به
ستوه نيايد, فرودستى را ازفرادستى و زورمـنـدى دوسـت تر داشته باشد و تهيدستى را از
توانگرى بهره اش از دنيا خوراك روزانه باشد و دهـمـين خصلت كه از همه مهمتر است اين
كه هر كه را ببيند بگويد: او از من بهترو پرهيزگارتر است پس , هر گاه كسى را بهتر و
پرهيزگارتر از خود ببيند در برابرش فروتنى كند, تا به مرتبه او بـرسـد و هـر گـاه
كسى را بدتر و پست تر از خود ببيند, گويد: اى بسا كه ظاهرش بد اما باطنش خوب باشد و
چه بسا كه عاقبتش به خير بينجامد, هر گاه مؤمن چنين باشد, به اوج بزرگى دست يافته و
بر همروزگاران خويش مهترى يافته است .
ملاكهاى سنجش خرد آدميان .
ـ امام على (ع ): كيفيت كار, نشانگر كميت خرد است .
ـ امام صادق (ع ): از نامه مرد پى به خرد و بينش او برده مى شود و از فرستاده او پى
به فهم وهوش او.
ـ امام على (ع ): از آراستگى مرد به زيور خويشتندارى و قناعت , مى توان به خرد او
پى برد.
ـ از سخنان هر انسانى مى توان به ميزان خرد او پى برد.
ـ از بسيارى وقار مرد و بردبارى نيكوى او, به خردش پى برده مى شود.
ـ فرستاده تو بازگو كننده خرد توست و نامه ات رساترين سخنگوى توست .
ـ سه چيز است كه نشانگر خرد صاحبان آنهاست : فرستاده , نامه و هديه .
ـ امـام صـادق (ع ): هر گاه خواستى خرد مردى را در يك نشست بيازمايى , در ضمن
صحبتهايت , حـرفـهـاى ناشدنى به او بگو اگر آنها را رد كرد او آدمى خردمند است و
اگرپذيرفت و تاييد كرد نابخرد است .
ـ امام على (ع ): شش چيز است كه با آنها خردهاى مردم سنجيده مى شود: بردبارى در
هنگام خشم , شـكيبايى به گاه ترس , ميانه روى به هنگام خواهش و ميل , ترس از خدا در
همه حال ,خوش مدارا كردن و كمى جدال .
ـ شش چيز است , كه با آنها خردهاى مردان آزموده مى شود: همنشينى , داد و ستد, حكومت
كردن , بركنارى (از حكومت و قدرت ) , توانگرى و درويشى .
ـ با سه چيز, خردهاى مردان آزموده مى شود: ثروت و حكومت و مصيبت .
ـ در هنگام بديهه گويى است , كه خرد مردان آزموده مى شود.
ـ خوش گفتار باش و نيكو كردار , زيرا گفتار مرد دليل فضل اوست و كردارش نشانه خرد
او.
ـ فراوانى كار درست , از فراوانى خرد خبر مى دهد.
ـ استوارى خرد, در هنگام خرسندى و اندوه آزموده مى شود.
ـ نظر مرد, سنجه خرد اوست .
ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): ثروت از اندازه خرد صاحبش پرده بر مى دارد و نياز نشانگر خرد
صاحب نياز اسـت و مـصـيبت هر گاه بر كسى فرود آيد, ميزان خرد او را نشان مى دهد و
خشم به ميزان خرد خشم گيرنده رهنمون مى شود.
از نشانه هاى خرد.
ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): از نشانه هاى خرد است : دورى كردن از سراى فريب و روى
آوردن به سراى جاودانى و توشه برگرفتن براى خانه گور و آماده شدن براى روز رستاخيز.
ـ امـام على (ع ): از نشانه هاى خردمند اين است كه در او سه خصلت باشد: هر گاه از
او سؤال شود پاسخ گويد و هر گاه مردم از سخن گفتن درمانند او سخن گويد و نظرى بدهد
كه صلاح مردم در آن باشد پس , هر كه چيزى از اين سه خصلت نداشته باشد احمق است .
نشانه نيرومندى خرد.
ـ امام على (ع ): بسيارى (نظر و كردار) درست , از بسيارى خرد خبر مى دهد.
ـ هر گاه خرد كامل شود, سخن گفتن اندك شود.
ـ هر گاه خرد كامل شود, شهوت كاهش پذيرد.
ـ كمك گرفتن تو از خردت , نشانه كمال خرد توست .
ـ هر كه خردش كامل باشد, به شهوات بهايى ندهد.
ـ هر كه خردش نيرومند باشد, زياد عبرت گيرد.
ـ هر كه جانش مواهب دنيا را سخاوتمندانه رها كند, هر آينه خرد را به كمال رسانده
است .
ـ بهترين دليل بر فراوانى عقل , حسن تدبير است .
ـ انـسان در سه جا عوض مى شود: نزديكى به شاهان , زمامدارى و توانگر شدن بعد از
نادارى هر كه در اين سه جا عوض نشود از خردى سليم و خويى درست و استوار برخوردار
است .
ـ هر كه خردش كامل باشد, كردارش نيكوست .
ـ امام على (ع ), در توصيف رهرو راه خداى سبحان , مى فرمايد: او خرد خويش را زنده
كرد ونفسش را مـيـراند تا جايى كه پيكرش نزار شد و دلش نازك و برقى پر نور براى او
درخشيد و راه را برايش روشن ساخت و در پرتو آن راه را پيمود.
عوامل ناتوان كننده خرد.
ـ امام على (ع ): بر اثر هوس و شهوت , خرد از بين مى رود.
ـ تباه شدن خردها در جستن فزونيهاست .
ـ امام باقر(ع ): در دل آدمى چيزى از كبر وارد نشد, مگر اين كه از خرد او كاسته شد.
ـ امام على (ع ): خودپسندى انسان يكى از حسودان خرد اوست .
ـ خودپسندى آدمى , نشانگر سستى خرد اوست .
ـ هر كه با نادان همنشينى كند, از خردش كاسته شود.
ـ هيچ كس مزاحى نكرد, مگر اين كه اندكى از عقل او كاسته شد.
ـ امـام كاظم (ع ): هر كه سه چيز را بر سه چيز چيره گرداند, چنان است كه هواى نفس
خويش را در راه نـابود كردن خردش يارى رسانده باشد: هر كه با آرزوى دراز خود فروغ
انديشه اش راتاريك سازد و با سخنان زيادى بدايع حكمت خويش را از بين برد و با
خواهشهاى نفس خود,پرتو عبرت و پندآموزى خويش را خاموش گرداند, چنان است كه هواى نفس
خود را در راه نابود كردن خردش يارى رسانده باشد و هر كه خردش نابود شود دين و
دنيايش تباه گردد.
ـ امام على (ع ): هر كه به خردمندان گوش نسپارد, خردش بميرد.
نشانه سست خردى .
ـ امام على (ع ): هر گاه خردها كاستى پذيرد, زياديها فزونى گيرد.
ـ هر كه خردش كم باشد, بد سخن گويد.
ـ بى اعتنايى تو به كسى كه به تو رغبت دارد كم خردى است , و رغبت تو به كسى كه به
توبى رغبت است موجب خوارى است .
ـ هر كه شخص خردمندى را از دست بدهد, سست خردى خود را نشان داده است .
ـ همنشينى با نادانان , از بى خردى است .
ـ فراوانى آرزوها , از تباهى خرد است .
ـ امام على (ع ), در نكوهش بصريان بعد از جنگ جمل , فرمود: سرزمين شما به آب
(دريا)نزديك و از آسمان دور است , مردمانى سبكسر و سست خرديد, از اين رو, آماج هر
تيراندازو لقمه هر خورنده و طعمه هر درنده اى قرار مى گيريد.
حد خرد.
ـ امام على (ع ): حد خرد, جدا شدن از نيست شونده (دنيا) است و پيوستن به آنچه
ماندنى است .
ـ حد خرد عاقبت انديشى است و خرسندى به قضاى الهى .
سرآمد خرد.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): بـعـد از ديـنـدارى , دوستى كردن با مردم و خوبى كردن
به نيك و بد در راس خردمندى است .
ـ بعد از ايمان , دوستى با مردم در راس خردمندى است .
ـ امام على (ع ): درنگ و تامل سر خرد است و تندى و شتاب سر نادانى .
ـ امام حسن (ع ): خوشرفتارى با مردم , در راس خرد است .
برترين خرد.
ـ امام على (ع ): برترين خرد, عبرت آموختن است .
ـ برترين خرد, شناخت حق به خود آن است
((13)) (نه از طريق شخصيتها).
ـ بهترين خرد, خوددارى از زشتى است .
ـ امـام صـادق (ع ): برترين خصلت خرد, عبادت است و محكمترين و مطمئن ترين سخن آن
علم و سودمندترين نصيب آن حكمت و بهترين اندوخته هايش كارهاى نيك .
ميوه خرد.
ـ امام على (ع ): ميوه خرد, استقامت (پايدارى در راه حق و راست ) است .
ـ ميوه خرد, پايبندى به حق است .
ـ ميوه خرد, دشمن داشتن دنيا و سركوب كردن هوس است .
ـ خرد, درختى است كه ميوه اش بخشندگى و حياست .
ـ خرد كامل , بر طبيعت بد چيره مى گردد.
ـ ريشه خرد پاكدامنى است و ميوه اش پاكى از گناهان .
ـ دستاورد خرد, خويشتن دارى از آزار رسانى است .
ـ دستاورد خرد, عبرت گرفتن است و احتياط.
ـ شـمـعون بن لاوى بن يهودا, از حواريان عيسى , به رسول خدا(ص ) عرض كرد: مرا
خبردهيد كه عـقـل چـيـسـت ؟
و چـگونه است ؟
و چه چيزهايى از آن منشعب مى شود و چه چيز از آن منشعب نـمـى شـود؟
و هـمه شاخه هاى آن را برايم شرح دهيد حضرت درپاسخ اوفرمود: هماناعقل زانوبند
نـادانـى اسـت نـفـس مانند شرورترين حيوانات است كه اگر پايشان بسته نشود, گم
وسرگشته مى شوند پس , عقل زانوبند نادانى است همانا خداوند عقل را آفريد و بدو
فرمود:روكن و او رو كرد و فرمود: برگرد و او برگشت پس , خداى تبارك و تعالى فرمود:
به عزت وجلالم سوگند كه هيچ آفـريده اى با عظمت تر و فرمانبردارتر از تو نيافريدم
به تو آغاز مى كنم وتو را بر مى گردانم , پاداش از آن توست و كيفرهم به دوش توست .
از عـقـل , بـردبـارى مـنـشـعـب شـد و از بـردبـارى , دانـايـى و از دانـايى ,
رهيابى و از رهيابى و هدايت ,پاكدامنى و از پاكدامنى , خويشتندارى و از خويشتندارى
, شرم و از شرم , سنگينى و وقار و ازسـنگينى , پيگيرى در كار خوب و از پيگيرى كار
خوب , نفرت داشتن از بدى و از ناخوش داشتن بدى , پيروى از راهنماى خيرخواه .
دشمن خرد.
ـ امام على (ع ): دشمن خرد, هواى نفس است .
ـ امام صادق (ع ): هواى نفس , بيدار است و خرد خفته .
ـ امام باقر(ع ): خردى چون مخالفت با هواى نفس , نيست .
ـ امام على (ع ): نگهداشتن خرد, به مخالفت با هواى نفس و كناره گيرى از دنياست .
ـ هر كه از هواى نفس خود دورى كند, خردش سالم باشد.
ـ بسا خردى , كه اسير هوسى چيره است .
ـ بـردبـارى پـرده اى پـوشنده است و خرد تيغى برنده پس , كاستيهاى اخلاقى خود را
بابردباريت بپوشان و با خردت به پيكار هوس خويش برو.
ـ خداوند واجب فرمود ترك شرابخوارى را به منظور نگهدارى از خرد.
ـ بدانيد, كه آرزو خرد را دچار غفلت مى سازد و ياد خدا را به فراموشى مى سپارد.
ـ هـر كـه عاشق چيزى شود, چشمش را كور و دلش را بيمار گرداند پس , چنين كسى باديده
اى نـاسـالـم مـى نـگرد و با گوشى ناشنوا مى شنود شهوتها خردش را از هم گسيخته و
دنيا دلش را ميرانده است .
ـ امـام على (ع ) چون شنيد كه قاضيش شريح بن حارث خانه اى را به هشتاد دينار خريده
وقباله اى بـراى آن نـوشـتـه و چـنـد نفر را گواه گرفته است , در نامه اى به او,
فرمود: گواهى دهد براين (قباله ) خردى كه از اسارت هوس به در آمده و از وابستگيهاى
دنيا رهايى يافته .
خردانسان در دوره هاى مختلف زندگيش .
|