در تاريخ ابن كثير آمده است :
يزيد مردى شرابخوار بود. روزى پدرش معاويه او را بنرمى چنين اندرز داد: اى پسرك من
! چه بسا كه مى توانى به آرزوهايت برسى ، بدون اينكه پرده احترامت دريده شود و قدر
و منزلتت كاستى گيرد، و زبان دشمنانت به دشنام و ناسزا برويت گشوده شود، و دوستانت
به تو بدبين گردند. آنگاه گفت : اى پسرك من ، اين اشعار را به خاطر بسپار و آن را
به كار بند:
روزهايت را براى كسب كمال به پايان بر و بر دورى از دوستانت شكيبا باش .
و چون شب آمد و جهان پرده سياهى بر چهره افكند و ديدگان مراقبينت بر روى هم افتاد،
آن را همان طور كه خواهى به روز آور، كه شب به منزله روز براى خوشگذرانيها مى باشد!
چه بسا فاسق ، كه گمان مى برى زاهدى با صلاح است ، ولى به شب كارهاى شگفت انگيزى از
او سر مى زند!
شب پرده هايش را بر كارهاى نارواى او مى افكند، و او در آسايش خيال به خوشگذرانى
مشغول است !
اما شادمانى شخص احمق ، بى پرده و آشكار است ، و بر آن هر دشمن كينه توزى نظاره گر
و آگاه مى باشد.
(12)
آنگاه ابن كثير چنين مى افزايد:
يزيد مردى شهوتران بود كه گاهى نماز هم نمى خواند. او بيشتر اوقات اين چنين بود!
(13)
هنگامى كه معاويه خواست از مردم براى يزيد بيعت بگيرد، به زياد بن ابيه نامه اى
نوشت و از او خواست تا از مسلمانان بصره به نام يزيد بيعت بگيرد. زياد در پاسخ او
نوشت :
آخر مردم به ما چه مى گويند اگر آنان را به بيعت با يزيد بخوانيم ؟! يزيد كه سگباز
است و جامه رنگارنگ مى پوشد و همواره همدم مى و مطرب است ! در حالى كه در برابر
مردم ، شخصيتهايى چون حسين بن على ، عبدالله بن عباس ، عبدالله بن زبير و عبدالله
بن عمر هستند.
تو يكى دو سال پسرت را فرمان ده تا خودش را به اخلاق و روش اينان بيارايد، تا شايد
بتوان در آن هنگام امر را بر مردم مشتبه كرد و وى را در رديف ايشان ، به عنوان مردى
بزرگ جلوه داد!
(14)
معاويه ، يزيد را به همراهى سپاهى به جنگ تابستانى روميان فرستاد. اما او خود را از
همراهى با سپاه كنار كشيد و - به اصطلاح - تمارض كرد تا آنها از او پيش افتاده به
روم رسيدند. معاويه از اين ماجرا آگاه شد، ولى چيزى به روى خود نياورد و او را به
حال خود گذاشت !
(15)
سپاه اسلام در روم به وبا و تيفوس مبتلا شد و در همان حال يزيد در دير
مران با همسرش ام كلثوم ، دختر عبدالله عامر، بر بالش عيش و عشرت تكيه داده
بود، و پس از اطلاع از حال مسلمانان اين ابيات را زير لب زمزمه مى كرد:
من كه در دير مران در كنار ام كلثوم بر بالشتهاى نرم
تكيه زده و همدم باده مى باشم ، چه باكم از اينكه سربازان اسلام در
غذقدونه به تب و بيمارى وبا مبتلا شده اند!
(16)
ياقوت حموى در دنبال اين ماجرا در كتاب معجم البلدان مى نويسد:
چون اين سخنان يزيد به معاويه رسيد، مقرر داشت كه حتما يزيد به روم برود و در
گرفتاريهاى ديگر مسلمانان شركت جويد، وگرنه او را از خود خواهم راند!
(17)
يزيد ناگزير گرديد فرمان پدر را اطاعت كند و آماده شد تا به عزيمت نمايد؛ اما پيش
از حركت ، به معاويه چنين نوشت : تو همواره در مقام آن هستى كه از من بهانه بگيرى و
پيوندت را با من قطع كنى . پس به همين زوديها و بارفتنم به سوى روم و شركتم در جنگ
، از دردسرهاى من آسوده خواهى شد!
زمانى معاويه يزيد را به حج فرستاد. و نيز گفته اند كه او را همراه خود به حج برد.
يزيد در مدينه مجلس شراب بياراست و در اين حال بود كه عبدالله عباس و حسين بن على
قصد ديدار او كردند.
به يزيد گفتند كه ابن عباس بوى شراب را درك مى كند. اين بود كه دستور داد تا بساط
شراب را برداشتند و آنگاه ايشان را به حضور پذيرفت ! اما همين كه امام حسين (ع )
وارد شد و بنشست ، بوى شراب را به همراه بوى عطر استشمام نمود و از يزيد پرسيد: اى
پسر معاويه ! اين چه بويى است ؟! يزيد گفت : اى ابوعبدالله ! اين بوى عطرى است كه
در شام براى ما تهيه مى كنند! آنگاه فرمان داد تا قدحى شراب آوردند و خودش بنوشيد و
سپس دستور داد تا قدحى ديگر آوردند و ساقى را گفت به ابوعبدالله تعارف كن ! امام
خشمگين به يزيد فرمود: شراب بلاى جانت باشد مرد! ولى يزيد در برابر اين سخن ،
مستانه چنين سرود:
شگفت از تو اى پرخاشگر! كه من تو را به همدمى رامشگران و نوشيدن شراب و شادمانى فرا
مى خوانم ، ولى تو سركشى مى كنى !
و به قدحهاى جواهر نشان شراب ، كه در پاى آنها بزرگان عرب نشسته اند و در آن چيزى
است كه عقلت را مى برد و به دنبال آن چيزى را درك نمى كنى ، اعتراض مى نمايى !
آنگاه امام برخروشيد و بر سرش فرياد كشيد كه عقل و شعور خودت را ببرد اى پسر معاويه
.
(18)
معاويه حج بگزارد و تصميم گرفت كه از مردم مكه و مدينه براى يزيد بيعت بگيرد.
عبدالله بن عمر در پاسخ معاويه گفت :
با كسى بيعت كنيم كه با سگ و ميمون بازى مى كند و شراب مى نوشد و آشكارا دست به فسق
و فجور مى زند! در اين صورت ما در پيشگاه خداوند چه عذر و بهانه اى خواهيم داشت ؟!
عبدالله بن زبير نيز در پاسخ او گفت :
براى فرمانبردارى از بندگان خدا، خداوند را گناه نشايد كرد. يزيد مردى است كه دين
ما را تباه مى كند.
و در روايتى آمده است كه حسين بن على (ع ) نيز در پاسخ به خواسته معاويه فرمود:
مثل اين است كه تو از مردى تعريف مى كنى كه ديگران او را نمى شناسند و او را نمى
بينند! و يا از غايبى سخن مى گويى كه مردم از حالش خبرى ندارند و يا تو از او
اطلاعاتى ويژه دارى ! يزيد خود دليل بر خويشتن و طرز تفكرش مى باشد!
براى يزيد از سگهائى كه براى جنگ و دريدن بجان يكدگرشان مى اندازد، و كبوترهاى
تيزپرواز، و كنيزكان ساز زن ، و رامشگران و معركه گيران و بازى گران كه سخت طرفدار
آنهاست بيعت بگير. و از آنچه در سر دارى بگذر!
ما نمى دانيم كه اين سخن صريح فرزند پيغمبر خدا (ص ) درباره يزيد، و پاسخ عبدالله
زبير و يا عبدالله عمر به معاويه در يك مجلس بوده است و يا در چند مجلس .
ولى آنچه معلوم است ، اين است كه معاويه نتوانست از ايشان براى يزيد بيعت بگيرد و
فقط توانست مردم مكه و مدينه را به زير بار بيعت يزيد ببرد. او در اين راه آنها را
از مخالفت شخصيتهاى يادشده آگاه نساخت و روى به شام نهاد.
ديديم كه يزيد در سفر حج و در جنگ با روميان آشكارا مقدسات مذهبى را به زيرپا
گذاشته ، به گرفتاريهاى مسلمانان و رنج ناراحتيهاى جنگجويان اسلامى در سرزمين روم ،
بر خلاف خواسته پدرش معاويه و سفارشهاى مؤ كد زياد بن اءبيه ، كه گفته بود
او يكى - دو سال خود را به صورت مسلمانان درآورد و روش ايشان را در پيش بگيرد تا
شايد بتوان امر او را بر مردم مشتبه كرد و وى را به غير از آنچه هست به مردم معرفى
نمود اعتنايى نكرد، و بر عكس ، در حال مستى چنان اشعارى را سرود تا آنها را
بر سر هر كوى و برزنى به نام وى بخوانند!
اشعار مستانه اى را كه يزيد در وصف مى و ميخوارگى و آواز و مطربى سروده ، بسيار است
؛ از آن جمله اشعار زير است :
همدمان ! برخيزيد و گوش به نواى آوازها دهيد.
جام باده بنوشيد و سوره حمد را به دست فراموشى بسپاريد!
زخمه هاى تار، مرا از شنيدن صداى اذان به خود مشغول داشته است !
و من درد شراب اين دنيا را به حوريه هاى بهشتى ترجيح مى دهم !
و يا آنجا كه مى گويد:
ولو لم يمس الارض فاضل بردها
|
اگر دامن معشوقة من با زمين تماس پيدا نكرده بود، من خاكى براى تيمم نداشتم !
و در قصيده زير مكنونات درون خود را هر چه آشكارتر بيان داشته است .
توجه كنيد:
حديث ابى سفيان قدما سما بها
|
الى احد حتى اءقام البواكيا
|
اءلا هات سقينى على ذاك قهوة
|
اذا ما نظرنا فى امور قديمة
|
وجدنا حلالا شربها متواليا
|
و ان مت يا ام الاحمير فانكحى
|
ولا تاءملى بعد الفراق تلاقيا
|
فان الذى حدثت عن يوم بعثنا
|
احاديث طسم تجعل القلب ساهيا
|
و لا بد لى من اءن اءزور محمدا
|
بمشمولة صفراء تروى عظاميا!
|
عليه ! بيا و آشكارا برايم آواز بخوان كه من مناجات
با خدا را دوست ندارم !
از ابوسفيان و آمدنش به احد و كارهايش بگو كه در
پايان ، نوحه گران را در سوگ كشته هايشان نشانيد!
بيا، و مرا از آن شرابى بنوشان كه از تاكستانهاى شام گرفته اند.
كه اگر ما به گذشته برگرديم ، مى بينيم كه نوشيدن آن را هميشه روا داشته اند!
و تو اى ام احيمر! اگر من مردم ، شوهر كن ، كه ديگر
پس از مرگ ديدارى وجود نخواهد داشت !
زيرا آنچه درباره بازگشت آنروز به ما گفته شده ، سخنان افسانه اى است كه ما را به
خود مشغول مى دارد!
و چنانچه قيامتى در كار باشد، من محمد را با شرابى خنك ، كه تا مغز استخوان نفوذ مى
كند، ديدار خواهم كرد!!
يزيد در اين قصيده معشوقه اش را مخاطب ساخته ، مى گويد: برايم آواز بخوان و داستان
آمدن ابوسفيان را به احد و كارهايى را كه كرده و كشتارى را كه از مسلمانان نموده و
بلاهايى را كه بر ايشان آورده است ، برايم سر كن ، و بگو كه چگونه ابوسفيان
مسلمانان را بر آن داشت تا در جنگ احد بر كشته هايشان نوحه و زارى كنند، و نوحه
سرايان چسان بر كشته حمزه اشك ريخته و به عزايش نشستند.
همه اينها را با صداى بلند و آواز بخوان و آشكارا تعريف كن و پنهان و زيرگوشى مگو!
در ضمن مرا از همان شرابى كه از تاكهاى شام مى گيرند بنوشان . چه ، اگر به گذشته
برگرديم و عادات عرب جاهليت و قريش و خاندان اميه را مورد بررسى قرار دهيم ، مى
بينيم كه نوشيدن شراب امرى عادى و حلال و شايسته بوده است .
اما اينكه با ما از قيامت و زنده شدن مردگان و حساب و كتاب آن سخن گفته اند، گوش
مده كه همه آنها افسانه است تا ما را به آنها مشغول كنند، و الا پس از مردن ديگر
هيچ خبرى نخواهد بود، نه قيامتى در كار است و نه برانگيختنى و حسابى !
اما اى ام احيمر، اگر من مردم ، زود شوهر كن كه دنياى ديگرى در كار نيست كه در آنجا
از من خجالت بكشى . آنگاه به مسخره رسول خدا (ص ) مى پردازد و مى گويد: اگر هم
قيامتى در كار باشد، او را با شرابى گوارا و خنك كه تا مغز استخوان اثر مى گذارد،
ديدار خواهم كرد!
و اشعارى ديگر از اين دست كه از ديوان اشعار او نقل كرده اند.
(19)
يزيد احساسات مسلمانان را به باد مسخره مى گرفت و با نصارا همدمى مى كرد و با آنها
نشست و برخاست مى نمود. نويسنده كتاب اغانى در اين مورد مى نويسد:
يزيد اولين خليفه اى بود كه در اسلام ، اساس لهو و لعب و سرگرميهاى خلاف شرع را
آشكارا بنيان نهاد. او مطربان و آوازه خوانان را به گرد خود جمع مى كرد، و بى شرمى
و شرابخوارگى را از حد مى گذرانيد! سرجون و اخطل شاعر را، كه هر دو نصرانى بودند،
به همدمى خود برگزيد. مطربان و آوازه خوانان مست از باده شراب ، در مجلس او حاضر مى
شدند و در كنارش مى نشستند و از او صله مى گرفتند!
(20)
بلاذرى نيز در كتاب انساب الاشراف مى نويسد:
يزيد بن معاويه نخستين كسى است كه آشكارا به شرابخوارگى پرداخته ، بى مهابا به غنا
و آوازه خوانى و شكار رو آورده است .
او همدمى با مطربان و جوانان بى مو، و شوخى و سرگرمى با ايشان ، و آنچه را موجب
خنده و لذت خوشگذرانان از راه ميمون بازى و به جنگ انداختن سگها و خروسها مى شده ،
برگزيده است !
(21)
و طبيعى بود كه اطرافيان يزيد به او تاءسى جسته ، آشكارا مرتكب حركات شنيع و
انحرافات اخلاقى شوند. اين مطلب را مسعودى در كتاب مروج الذهب چنين آورده است :
كارهاى خلاف و نارواى يزيد به اطرافيان و عمال و كارگزاران او نيز سرايت كرد؛ تا
جايى كه در روزگار او نواى موسيقى فضاى مكه و مدينه را پر ساخت . بازار لهو و لعب و
ارتكاب به گناه گرم بود و در همه جا رواج يافت ، و مردم آشكارا به ميگسارى
پرداختند!
يزيد بوزينه اى داشت پليد و موذى كه كنيه ابوقيس به
او داده بود. يزيد اين بوزينه را در مجلس كنار خود مى نشانيد و برايش بالش مى نهاد.
آن را بر ماده خرى وحشى ، كه به زير تنگ و لگام كشيده بود، مى نشانيد و در مسابقه
اسب دوانى آن را با ديگر اسبان به مسابقه مى فرستاد!
روزى يزيد بر حسب معمول بوزينه را براى مسابقه آماده كرد و بوزينه پيش از ديگر
اسبان چوبدستى را در ربود و مسابقه را برد!
بوزينه يزيد را لباسى بود از ابريشم سرخ و زرد و چسبان و تنگ . بر سرش كلاهى مى
نهاد رنگارنگ . يكى از شعراى شام در آن روزگار در وصف
ابوقيس
يزيد چنين سروده است : اى ابوقيس ! سر افسارش را محكم بگير كه اگر افتادى ،
او مسئول نيست .
راستى را، چه كسى ديده است كه ميمونى سوار بر ماده خر، از اسبهاى اميرالمؤ منين
پيشى بگيرد؟!
(22)
بلاذرى داستان اين بوزينه را چنين آورده است :
يزيد بن معاويه بوزينه اى داشت بنام ابوقيس كه آن را پيش روى خود مى نشانيد و مى
گفت اين يكى از بزرگان بنى اسرائيل است كه به سبب ارتكاب به گناه مسخ شده و به اين
صورت درآمده است ! آنگاه به او شراب مى نوشانيد و چون آن حيوان مست مى شد، به
كارهاى مستانه او مى خنديد. و زمانى هم بوزينه را بر ماده خرى وحشى مى نشانيد و با
ديگر اسبانش به مسابقه مى فرستاد. روزى او را برنشانيد و گفت : تمسك اءباقيس بفضل
عنانها... .
(23)
يزيد به ميمون بازى مشهور بود؛ تا آنجا كه مردى از قبيله تنوخ در وصف او چنين سروده
است :
يزيد صديق القرد مل جوارنا
|
فتبا لمن اءمسى علينا خليفة
|
صحابته الادنون منه قرود
(24)
|
ابن كثير نيز مى نويسد:
يزيد به مطربى و نوازندگى و شرابخوارى و آوازه خوانى و شكار و سگ بازى و مجالست با
زنان مطرب ، شهره خاص و عام بود.
او از به هم انداختن و جنگ قوچها و خرسها و بوزينگان سخت به وجد مى آمد و هرگز شبى
را به روز نياورد كه مست و خراب نباشد!
او بوزينه اش را بر پشت اسبى با زين و لگام مى نشانيد و با طناب بر پشت اسبش تنگ مى
بست . آنگاه بر سر او و ديگر كنيزكانش كلاهى زرين مى نهاد و بوزينه را در جمع ديگر
اسبهايش به مسابقه مى فرستاد.
وقتى هم كه بوزينه او مرد، يزيد بر مرگش ماتم گرفت و سخت غمگين گرديد. مى گويند كه
سبب مرگ يزيد اين بود كه او روزى بوزينه اش را در بغل گرفت و سخت بفشرد و قلقلكش
داد. بوزينه كه ناراحت شده بود او را بسختى گاز گرفت و...
بلاذرى نيز از قول يك پيرمرد شامى سبب مرگ يزيد را اين چنين آورده است :
روزى يزيد بوزينه اش را بر پشت ماده خرى وحشى بنشانيد و خودش هم در حالى كه مست و
از خود بيخود بود، به دنبالش بناى دويدن را گذاشت كه ناگاه بر زمين خورد و گردنش
بشكست و ديگر برنخاست .
(25)
و از ابن عباس آورده اند كه گفت يزيد در حوارين در
حالت مستى به قصد شكار بر اسب بنشست ، در حالى كه پيشاپيش او ماده خرى وحشى ، كه
بوزينه اش را بر پشت داشت ، سخت مى تاخت . يزيد به قصد تعقيب او اسب خود را
برجهانيد و چنين سرود:
اءبا خلف ! احتل لنفسك حيلة
|
كه از اسب بزير افتاد و گردنش بشكست و ديگر برنخاست .
(26)
بين رواياتى كه در مورد مرگ يزيد آورديم ، هيچگونه منافاتى به چشم نمى خورد. بلكه
مى توان گفت : يزيد بوزينه اى را بر ماده خرى وحشى سوار كرده بود و خودش هم سوار
شده بود و بوزينه را به رقص و جست و خيز واداشته بود كه در آن ميان بوزينه او را
گاز گرفت و به سبب آن ، يزيد به زمين سقوط كرد و گردنش شكست و رگ حياتش از هم گسيخت
.
به هر حال مى توان گفت كه اين خليفه در راه بوزينه اى جان داده است !
آنچه را تا اينجا آورديم ، شمه اى از سيره و رفتار يزيد بن معاويه بود كه در دوران
حكومتش ، امت اسلامى شستشوى مغزى شده بودند و در گيجى و سردرگمى و غفلت و بيخبرى
ژرفى فرو رفته بودند، كه آنها را بجز شهادت حضرت ابى عبدالله الحسين (ع ) كه در
مقام بيان آن هستيم ، چيزى از اين خواب گران بيرون نمى آورد.