دو مكتب در اسلام
جلد سوم : اثر نهضت حسينى (ع ) در احياى سنت پيامبر

سيد مرتضى عسگرى

- ۱۳ -


شادمانى حجاج در آتش گرفتن كعبه  
راوى مى گويد: حجاج و يارانش همچنان به سنگ باران خانه خدا ادامه دادند تا آنكه سراسر ديوار كشيده برگرد زمزم فرو ريخت و همه اطراف و جوانب كعبه در هم شكست . در اينجا بود كه حجاج به ماءموران خود فرمان داد تا گلوله هاى آتشين بر كعبه ببارند كه پيراهن آن پاك بسوخت و خاكستر شد. حجاج خود ايستاده بود و سوخته شدن كعبه را تماشا مى كرد. پس ‍ چنين مى سرود:
اما تراها ساطعا غبارها
والله فى ما يزعمون جارها
فقد وهت و صدعت احجارها
و نفرت منها معا اطيارها
و حان من كعبتها دمارها
و حرقت منها معا استارها
لما علاها نفطها و نارها!!
(326)
نمى بينى كه گرد و خاك كعبه به هوا برخاسته ، با اينكه گمان مى بردند كه خدا نگهدارش خواهد بود. سنگهاى كعبه از هم پاشيده شد و كبوترانش به يكباره گريختند. چيزى نمانده كه كعبه از هم بپاشد و چون نفت و آتش از هر سو زبانه بكشد، پرده هايش نيز با آن بسوزد.
طبرى و ديگران آورده اند كه جنگ همچنان بين عبدالله زبير و حجاج تا نزديكيهاى كشتنش ادامه داشت ، تا اينكه يارانش از گردش پراكنده شدند. اهالى مكه نيز همگى به امانخواهى به نزد حجاج بيرون رفتند و او را به دست سرنوشتش سپرده ، خوار و بى مقدار نمودند. مكيانى كه به امانخواهى به نزد حجاج از مكه بيرون شدند، در حدود ده هزار نفر بودند كه دو فرزند عبدالله ، به نام هاى حمزه و خبيب نيز در ميانشان ديده مى شدند كه براى خودشان از حجاج امان گرفتند!
پايان كار عبدالله زبير  
پس عبدالله زبير بن تن خويش و با همه نيرو بجنگيد تا كشته شد و حجاج دستور داد سر او و عبدالله بن صفوان و عمارة بن عمرو بن حزم را بر نيزه كرده ، در مدينه در معرض ديد مردم قرار دهند و سپس براى عبدالملك مروان فرستاده شود. (327)
در تاريخ ابن كثير آمده است : سرهاى ايشان را به وسيله مردانى از قبيله ازد فرستاد و به ايشان دستور داد كه چون به مدينه رسيديد، سرها را بر نيزه كرده به معرض ديد مردم قرار دهيد و سپس آنها را به شام ببريد. آنها نيز چنين كردند.
عبدالملك مروان پانصد دينار جايزه به ايشان داد و سپس قيچى خواست و شكرانه آن به رسم حاجيان اندكى از موى جلوى سر خود و فرزندانش را كوتاه كرد و بر كشته شدن فرزند زبير شاديها نمود.
پس از كشته شدن عبدالله زبير، حجاج دستور داد تا بدان او را بر بلنداى ناحيه حجون به طور وارونه بر دار كشيدند. پس از چندى او را فرود آورده و در همانجا به خاك سپردند. (328)
ذهبى مى گويد با كشته شدن عبدالله زبير، حكومت عبدالملك مروان بلا منازع گرديد. پس حجاج بن يوسف را به فرمانروايى حرمين (مكه و مدينه ) بر گماشت . او نيز كعبه را كه عبدالله زبير ساخته بود و بر اثر ضربات سنگ منجنيق ويران شده بود، خراب كرد و از نو بساخت و حجرالاسود را كه بر اثر همان ضربات سنگهاى منجنيق چند پاره شده بود، كنار هم فراهم نمود و ترميم كرد. (329)
حجاج بر گردن اصحاب پيغمبر (ص ) مهر بردگى مى گذارد!  
طبرى مى نويسد: حجاج پس از فراغت از كار عبدالله زبير در ماه صفر به مدينه رفت و سه ماهدر آنجا توقف كرد. او در اين مدت از اهالى مدينه بناى خرده گيرى و عيبجويى را گذاشت و پى بهانه مى گرديد و بر آنها سخت مى گرفت . در محله بنى سلمه مسجدى بنا كرد به او منسوب است و در آنجا اصحاب رسول خدا (ص ) را به خوارى و زبونى كشيد و گردنهايشان را مهر غلامى نهاد. جابر بن عبدالله را بر دست و انس بن مالك را بر گردن مهر بردگى نهاد.
روزى در پى سهل بن سعد فرستاد، و چون حاضر شد از او پرسيد: چرا به يارى عثمان بن عفان بر نخاستى ؟ گفت : او را يارى كردم ! حجاج گفت : دروغ گفتى .
آنگاه فرمان داد تا گردنش را با قلع مهر غلامى نهادند. (330)
پايان قيام مكه و مدينه و آغاز قيامهاى ديگر  
قيامها و شورشهاى مكه و مدينه اين چنين درهم شكسته شد. اما همزمان و پس از آنها، نهضتهاى ديگرى مانند قيام توابين در سال 65 در كوفه به وقوع پيوست كه شعارشان يا لثارات الحسين بود. آنها با سپاهيان خلافت در عين الورده به سختى جنگيدند تا همگى بشهادت رسيدند. به دنبال آن قيام مختار بوقوع پيوست كه در سال 66 هجرى در كوفه قيام كرد و كشندگان حسين (ع ) را بكشت .
ديگرى ، قيامهاى علويان بود: مانند قيام زيد شهيد و پسرش يحيى . (331)
و دست آخر قيام عباسيان كه قيامشان زير نام دعوت براى آل محمد آغاز گرديد و با همين نام خلافت خاندان اموى را در هم كوبيدند و در آخر خلافت عباسيان را بنا كردند. از اين رو ابوسلمه خلال را وزير آل محمد، و ابومسلم خراسانى را امير آل محمد مى خواندند. و چون ابوسلمه كشته شد، شاعرى در سوگ او چنين سرود:
ان الوزير، وزير آل محمد
اءودى فمن يشناك كان وزيرا (332)
آن وزير، كه وزير آل محمد (ص ) بود، هلاك گرديد، و آن ديگرى كه بدخواه و دشمن تو بود، به وزارت رسيد.
انقلابيون خلافت را تضعيف ، و ائمه احكام اسلام را احيا كردند  
از يك سو، بر اثر شهادت حضرت ابى عبدالله الحسين (ع ) انقلابهايى از سوى برگزاركنندگان بوقوع پيوست ، و از سوى ديگر ائمه اهل بيت - عليهم السلام - نيز بر اثر شهادت آن حضرت توانستند شريعت جد بزرگوارشان سرور پيامبران خدا را پس از اندراس و انحراف تجديد نمايند. و در اين راه مكتب ايشان به شرحى كه بيابد، در خلال اين مدت در نشر احكام اسلام ، تحرك و فعاليتى بس چشمگير داشته است .
دومين گفتار : نتيجه شهادت حضرت سيدالشهداء (ع ) 
بخش اول : كوشش ائمه (ع ) در نشر سنت پيغمبر (ص ) 
نتيجه تمام آنچه گذشت اين شد كه دلهاى به خواب غفلت فرو رفته برخى از افراد امت بيدار شد و لاجرم تنفرى شديد از اوضاع و احوال خلافت در روح آنان جايگزين گرديد و محبت خاندان پيغمبر (ص ) در ميان قشار مختلف مسلمانان ، كه ارتباطى با دستگاه خلافت نداشتند و طرفى در امر حكومت نبسته بودند، انتشار يافت . در خلال درگيريها و كشمكشهايى كه بين دو خانواده اموى و عباسى بر سر خلافت در گرفته بود، مجالى به دست آمد تا حافظان حديث و فقهاى امت پيرامون امام باقر و صادق - عليهماالسلام - گرد آيند. و در چنان جوى اين دو امام بزرگوار توانستند احكام اسلامى را كه پيامبر خدا (ص ) آورده بود منتشر ساخته ، تقلبى و بى اعتبار بودن احكام تحريف شده را آشكار، و شبهات ايجاد شده در پيرامون برخى از آيات قرآن كريم را بزدايند. اين كار را از ياران دو امام بزرگوار گاهى با روايت از كتاب جامعه اميرالمؤ منين على (ع )، و زمانى با ذكر حديث از پيامبر خدا (ص )، و گاهى نيز با بيان حكم خدا، بدون اينكه سندى بر آن ارائه دهند، بيان مى كردند.
در اين ميان ، فرصت و مجالى كه براى امام صادق (ع ) به دست آمد، بيش از ديگر ائمه اهل بيت (ع ) بود. چه ، گاه مى شد كه هزاران تن از طالبان علوم اسلامى و راويان احاديث آن حضرت در پيرامون او جمع مى شدند و از حضرتش استماع حديث مى نمودند، كه اصحاب حديث اسامى راويان ثقه از آن حضرت را بالغ بر چهار هزار بيت ثبت كرده اند؛ (333) مانند حافظ ابوالعباس بن عقده درگذشته بسال / 333 هجرى ، كه كتابى مستقل در اين زمينه تصنيف كرده و اسامى چهار هزار تن از راويان احاديث امام صادق (ع ) را در آن آورده است . (334)
در زمان حضرت امام موسى كاظم (ع ) نيز گروهى از اصحاب و اهل بيت و شيعيان و پيروان آن حضرت در مجلس درس آن امام حاضر مى شدند؛ در حالى كه در آستينهاى خود الواح آبنوس و قلم به همراه داشتند، و چون امام لب به سخن مى گشود، و يا به تشريح و تفسير آيه اى مى پرداخت ، تمامى شنيده هاى خود را بى درنگ در آن ثبت مى كردند.
اين گونه بود كه اصحاب ائمه اهل بيت (ع ) شنيده هاى خود را از ايشان در كتابى مستقل تدوين مى نمودند. تعداد اين قبيل كتابها به هزاران جلد بالغ مى گرديد كه ما شرح و توضيح درباره آنها در فهرست نجاشى و شيخ طوسى مى توانيم ببينيم ، كه هر كدام با سندى كه مخصوص به خودشان است ، از آن كتابها نام برده اند.
اين كتابها كه اصول ناميده شده اند به وسيله اصحاب ائمه اهل بيت (ع ) و در عصر آنان تدوين شده است . اصل در اصطلاح محدثين مكتب اهل بيت (ع ) به كتابى گفته مى شود كه مصنف در آن ، احاديثى را گرد آورده است كه خودش آنها را بى واسطه از معصوم شنيده ، و يا از راوى اى آورده كه او از معصوم - عليه السلام - روايت كرده است . و در اصل حديثى وجود ندارد كه از كتابى نقل شده باشد.
روش دارندگان اصول اين بود كه چون حديثى را از يكى از امامان (ع ) مى شنيدند، بى درنگ به ثبت آن در اصل خود مى پرداختند تا نكند كه بر اثر گذشت ايام و تاخير در ثبت ، تمام يا قسمتى از آن حديث دستخوش نسيان و فراموشى گردد.
پيشينيان به وجود چهار صد اصل كه از زمان اميرالمؤ منين (ع ) تا روزگار امام حسن عسكرى (ع ) نوشته شده و به اصول اربعمائه ، يعنى اصول چهارصدگانه معروف ، و بيشتر آنها توسط اصحاب امام جعفر صادق تدوين گرديده است اتفاق نظر دارند؛ خواه نويسنده آن از اصحاب ويژه آن حضرت بوده ، يا از كسانى كه پدرش امام باقر (ع ) و يا فرزندش امام كاظم (ع ) را نيز درك كرده باشد. (335)
چگونگى برداشت نويسندگان از نوشته ها و اصول اصحاب
براى اينكه چگونگى اخذ نويسندگان را از نوشته ها و اصول اصحاب ائمه (ع ) دريابيم ، بايد ببينيم كه سه تن از دانشمندان بلندآوازه و صاحب مقام در اين مكتب ، يعنى شيخ كلينى و شيخ صدوق و شيخ طوسى ، مطالب خود را از اصل ظريف و يا كتاب ديات به روايت بن ناصح چگونه گرفته اند. ما نخست به معرفى شخص ظريف و اصل او مى پردازيم .
ظريف بن ناصح و اصل او  
الف . ظريف بن ناصح .
پدر ظريف ، ناصح نام داشته و مردى كفن فروش بوده است . (336) ظريف محضر امام باقر (ع ) را درك كرده (337) و نجاشى در شرح حال نوشته است : ظريف در كوفه بدنيا آمده و در بغداد نشو و نما يافته است . او در حديث مردى ثقه و راستگوست . (338)
ظريف را كتابهاى ديگرى بوده كه نجاشى و شيخ طوسى ضمن شرح حالش ‍ از آنها نام برده اند.
اردبيلى در كتاب جامع الرواة خود مى نويسد كه روايات كتاب ظريف ضمن شرح حالش در كتابهاى بزرگ و مجموعه هاى حديثى همه جا پراكنده است .
ب . اصل ظريف
آنچه بنام اصل ظريف و يا كتاب الديات خوانده مى شود، از تاءليفات شخص ‍ ظريف نيست ، بلكه همان طور كه از سند روايت كلينى (د) (339) از ابوعمرو متطبب بر مى آيد، كتاب مزبور دستورالعملى كه حضرت اميرمؤ منان على (ع ) براى فرمانداران و فرماندهان سپاهش مرقوم داشته است . كلينى در همين مورد مى نويسد كه ابوعمرو متطبب گفته است :
من آن را از نظر ابوعبدالله امام صادق (ع ) گذراندم (يعنى كتاب ديات مورد بحث را به نظر حضرت امام جعفر صادق (ع ) رساندم ) و آن حضرت در تعريف آن فرمود: فتاوا و نظريات اميرالمؤ منين است كه مردم آنها را نوشته اند و آن حضرت به صورت دستوالعملى براى فرمانداران و فرماندهان سپاهش نگاشته است ....
و در سند روايت كلينى (ج ) از محمد بن عيسى و هم از يونس آمده است كه همه آنها گفته اند: ما كتاب فرائض اميرالمؤ منين را به امام رضا (ع ) نشان داديم و آن حضرت فرمود كه صحيح است ... .
از اين روايات و غير آن ، معلوم مى شود كه كتاب ديات ظريف از آن جهت
به شخص ظريف نسبت داده شده كه گروهى از مشايخ حديث ، آن را از شخص او روايت كرده اند كما اينكه طوسى در شرح حال محمد بن ابى عمرو به آن تصريح كرده است و مى نويسد:
محمد بن ابى عمر طبيب مردى بوده كوفى . او كتاب ديات را از ابو عبدالله امام صادق (ع ) روايت كرده ، و آن كتابى است كه به ظريف بن ناصح منسوب است . زيرا ظريف طريق او است . (340)
از همان اسناد، بويژه آنچه در سند حديث كافى (د) از امام صادق (ع ) آمده است ، چنين بر مى آيد كه برخى از شيعيان اميرالمؤ منين (ع ) در عصر آن حضرت آن كتاب را از املا و يا از روى خط و دستنوشته او نوشته اند.
همچنين از همان روايات معلوم مى شود كه كتاب ديات ، قسمتى از جامعه اميرمؤ منان (ع ) نبوده ، بلكه در روايات ، از آن به كتاب ديات و يا كتاب فتاواى اميرالمؤ منين و يا كتاب فرائض نام برده شده است . و حتى بايد گفت كه كتاب مزبور، به غير از صحيفه فرائض اميرالمؤ منين (ع ) است كه در باب مواريث و به خط آن حضرت بوده است .
اينها مطالبى است كه ما درباره شخص ظريف و اصل او به دست آورده ايم .
درباره سند مصنفين در مورد راويان آن كتاب ، بايد دانست كه آن اسناد با زنجيره اى به هم پيوسته و به شرح زير به ائمه معصومين - عليهم السلام - مى رسد.
اسناد كتاب ديات به روايت ظريف  
سند روايات سران و مشايخ حديث از كتاب ديات كه به املاى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بوده است ، به دو تن از ائمه معصومين (ع ) به شرح زير ختم مى شود:
الف . به امام صادق (ع )؛
ب . به امام رضا (ع ).
ما اسناد هر يك از اين مشايخ را به شرح زير مورد بررسى قرار مى دهيم .
نخست از اسنادى كه به حضرت امام جعفر صادق (ع ) مى رسد، بحث مى كنيم .
اسنادى كه به امام صادق (ع ) ختم مى شود درد و مجموعه آمده است :
اسناد مجموعه اول . اين اسناد در روايات شيخ كلينى و شيخ طوسى به اين ترتيب آمده اند:
اسناد مجموعه اول  
اول - شيخ كلينى .
كلينى در كتاب كافى در باب ما يمتحن به من يصاب فى سمعه ... از كتاب ديات چنين آورده است :
سند شماره : عدة من اصحابنا (گروهى از ياران ما)، از سهل بن زياد، از حسن بن ظريف ، از پدرش ظريف بن ناصح ، از مردى به نام عبدالله بن ايوب آورده اند كه گفت : ابوعمرو متطبب حديث كرد مرا و گفت : من اين كتاب را به ابى عبدالله صادق (ع ) نشان دادم ... . (341)
منظور كلينى از گروهى از اصحاب ما در كتاب كافى و در مسير دادن خبر از سهل بن زياد، عبارتند از: على نب محمد بن ابراهيم علان ، محمد بن حسن صفار، محمد بن جعفر ابو عبدالله اسدى و محمد بن عقيل كلينى . (342) كلينى با همين سند و در همان جا برخى از احكام ديات را از كتاب مزبور آورده است .
همو در بخش ديگرى از كتابش ، با همان سند مقدار بسيارى از احكام ديات را از كتاب مورد بحث نقل كرده و مثلا گفته است : حديث كرد مرا مردى كه به او عبدالله بن ايوب مى گويند، كه گفت حديث كرد مرا ابوعمر متطبب كه گفت : من عرضه داشتم اين كتاب را به ابوعبدالله (ع ) و آن حضرت فرمود اينها فتاواى اميرالمؤ منين (ع ) هستند كه براى فرمانداران و فرماندهان سپاهش مرقوم داشته است ؛ از آن جمله : ان اصيب شفر العين فشتر... . (343) يعنى هر گاه پلك چشم صدمه ديد و پاره شد...
شيخ طوسى نيز در كتاب تهذيب ، (344) در باب ديات الاعضاء و الجوارح ... از او پيروى كرده و گفته است :
سهل بن زياد... آنگاه سند كلينى را با همان عبارات او چنين آورده است :
افتى اميرالمؤ منين فكتب الناس فتياه ، و كتب اميرالمؤ منين به الى اءمرائه ورؤ س اءجناده ، فما كان فيه ، ان اءصيب شفر العين تا آخر، كه در مورد ديه پاره شدن پلك چشم و ابرو مى باشد.
اينكه گفتيم شيخ طوسى در اين روايت از شيخ كلينى پيروى كرده ، به اين جهت است كه خود او در مشيخة تهذيب الاحكام مى گويد:
آنچه را كه من از (سهل بن زياد) در اينجا آورده ام ، با همين اسناد از محمد بن يعقوب كلينى هم روايت كرده ام .
كلينى نيز با همان سند در باب (القسامه ) آنچه را كه به موضوع قسامه اختصاص داشته آورده است .
و بدينسان كلينى كتاب ديات را تجزيه كرده ، هر جزء را در بخش مربوط به خودش ثبت كرده است .
شيخ طوسى ، قسمتى از كتاب ديات را در ابواب مختلف كتاب تهذيب و بطور پراكنده آورده ، و در يك جا هم تمام كتاب را بشرحى كه بيايد نقل كرده است .
دوم - شيخ طوسى .
شيخ طوسى در باب (ديات الشجاح = ديه جراحغات و شكستگيها) اسناد خود را در كتاب تهذيب بشرح زير آورده است :
سند شماره 2: محمد بن حسن بن وليد، از محمد بن حسن صفار، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن على بن فضال ، از ظريف بن ناصح .
سند شماره 3: احمد بن محمد بن يحيى ، از عباس بن معروف ، از حسن بن على بن فضال ، از ظريف بن ناصح .
سند شماره 4: على بن ابراهيم از پدرش ، از اين فضال ، از ظريف بن ناصح .
سند شماره 5: سهل بن زياد از حسن ظريف ، از پدرش ظريف بن ناصح .
سند شماره 6: محمد بن حسن بن وليد، از احمد بن ادريس ، از محمد بن حسان رازى ، از اسماعيل بن جعفر كندى ، از ظريف بن ناصح كه گفت :
حديث كرد مرا مردى به نام عبدالله بن ايوب كه گفت ابوعمرو متطبب مرا گفته است : من اين روايت را به ابوعبدالله صادق (ع ) نشان داده ام ....
آنگاه شيخ طوسى اسناد رساله ديات را تا امام رضا (ع ) آورده و به دنبالش ‍ تمام كتاب الديات را در كتاب خود نقل كرده است . (345)
چهره هاى نامبرده در اين اسناد  
اول : محمد بن حسن وليد. شيخ طوسى در كتاب مشيخة التهذيب مى نويسد: آنچه را از محمد بن الحسن بن الوليد آورده ام ، مطالبى است كه ابو عبدالله (شيخ مفيد) از ابوجعفر بن على بن الحسين ، از محمد بن الحسن بن الوليد، مرا از آن آگاه ساخته است . (346)
دوم : احمد بن محمد بن يحيى . شيخ طوسى در كتاب رجالش ميگويد: ما را از وجود چنان كتابى حسين بن عبيدالله ، و ابوالحسين بن ابى جيد قمى آگاه ساخته ، و آن را از وى به سال 356 شنيده است . (347)
سوم : على بن ابراهيم است كه شيخ طوسى در مشيخة التهذيب (348) خود مى گويد: آنچه را من از على بن ابراهيم بن هاشم آورده ام ، آن را با همين اسناد از محمد بن يعقوب يعنى كلينى روايت كرده ام .
چهارم : سهل بن زياد است كه در گذشته متذكر شديم كه شيخ طوسى نيز روايت او را از كافى نقل كرده است .
پنجم : محمد بن حسن وليد است كه سخن درباره او گذشت .
اسناد مجموعه دوم  
اين مجموعه از اسناد تنها در انحصار روايت شيخ صدوق و پيروان اوست .
شيخ صدوق در باب ديه جوارح الانسان ... از كتاب من لا يحضره الفقيه مى نويسد:
سند شماره 7: حسن بن على بن فضال ، از ظريف بن ناصح ، از عبدالله بن ايوب آورده است كه گفت حديث كرد مرا حسين رواسى از ابو عمرو طبيب كه گفت : من اين روايت را بر امام صادق (ع ) عرضه داشتم و او فرمود: آرى ، اين درست است و اميرالمؤ منين (ع ) فرماندارانش را به انجام آن فرمان داده است . از آن جمله آن حضرت (ع ) درباره هر استخوانى كه مغز داشته باشد فتوا داده است كه ... . (349)
شيخ صدوق در اينجا كتاب الديات را از حسين بن على بن فضال روايت نموده و در قسمت مشيخه كتابش چنين نوشته است : آنچه در آن (كتاب الديات ) از حسن بن على بن فضال آمده ، من آن را از پدرم (على بن الحسين بن بابويه قمى رضى الله عنه ) از سعد بن - عبدالله از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن على بن فضال روايت نموده ام . (350)
شيخ صدوق با اين سند و در همين باب ، تمام كتاب ديات ، يا فرائض على (ع ) را در دوازده صفحه و در اواخر كتابش آورده است . (351)
اسناد ديگر كتاب ديات كه تنها به شخص ظريف مى رسد  
شيخ طوسى ضمن شرح حال ظريف در الفهرست خود مى نويسد:
سند شماره 8: كتاب الديات از آن اوست ، كه ما را از وجود آن شيخ مفيد، - كه رحمت خدا بر او باد - از ابى الحسين احمد بن محمد بن الحسن بن الوليد آگاه ساخته است .
سند شماره 9: و نيز ابن ابى جيد، از محمد بن الحسن الصفار، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن على بن فضال ما را از وجود آن خبر داده است . (352)
سند شماره 10: ابوالعباس احمد بن على بن احمد بن العباس نجاشى (م 405 ق ) در شرح حال ظريف در كتاب رجالش مى نويسد: او را كتابهاست ؛ از آن جمله كتاب الديات كه عده اى از اصحاب ما آن را روايت كرده اند.
سند شماره 11: عده اى از اصحاب ما اطلاع داده اند كه ابى غالب احمد بن محمد گفته است عبدالله بن جعفر كتاب ديات را برايم خوانده و من شنيدم كه گفت : اينها را حسن بن ظريف از پدرش براى ما گفته است . (353)
اسناد مشايخ در روايت از كتاب ديات در مصنفاتشان از حضرت امام صادق (ع ) بر حسب شمارش ما به ده سند مى رسد و زنجيرهى اين اسناد تا آن حضرت به دو دسته تقسيم مى گردد.
1 - از ظريف تا امام صادق (ع )
2 - از مشايخ حديث تا ظريف بن ناصح
الف . اسناد كتاب ديات از ظريف تا امام صادق (ع )
سند روايات ظريف تا امام صادق (ع ) در مجموعه اول به اين شرح آمده است : ظريف بن ناصح ، از عبدالله بن ايوب ، از ابى عمرو الطبيب ، از امام صادق (ع ).
در مجموعه دوم : ظريف بن ناصح ، از عبدالله بن ايوب ، از حسين بن رواسى ، از ابن ابى عمرو الطبيب ، از امام صادق (ع ).
در اين مجموعه حسين رواسى و ابن ابى عمرو، بين عبدالله بن ايوب و ابى عمرو قرار گرفته ، در حالى كه نام اين دو نفر در سند مجموعه اول نيامده است .
به نظر ما منشاء چنين رويدادى ، افتادن لفظ ابن پيش از ابى عمرو در نسخه هاى ايشان بوده است و از اين رو ابوعمرو پدر كه از امام صادق (ع ) روايت مى كند، همان المتطبب روايت معرفى شده است . در صورتى كه در واقع راوى از امام ، پسر او، يعنى محمد بن ابى عمرو است كه از اصحاب امام صادق (ع ) بوده ، (354) و او، همان گونه كه در ضمن شرح حالش در مجمع الرجال و جامع الرواه به نقل از رجال شيخ آمده ، همان طبيبى است كه شيخ در رجال خود او را چنين معرفى كرده است :
محمد بن ابى عمرو طبيب كوفى كتاب ديات را از امام صادق (ع ) روايت كرده است . (355)
اما اين روايت عبدالله بن ايوب در مجموعه دوم از حسين رواسى ، از اين ابى عمرو، در مجموعه اول بدون اينكه نامى از حسين رواسى برده شده باشد، مستقيما و بى واسطه از ابن ابى عمرو آمده و اين به آن معنى است كه عبدالله بن ايوب ، يك بار كتاب ديات را از طريق رواسى از ابن ابى عمرو روايت كرده ، و بار ديگر مستقيما از ابن ابى عمرو، و نظير آن در اين قبيل روايات ، و همانند آن بسيار ديده شده است .
جدول زير، سند ظريف را به امام صادق (ع ) در هر دو مجموعه مشخص ‍ مى كند:
OOOO اسكن ص 344 و 345
ب . اسناد كتاب ديات از مشايخ حديث تا ظريف بن ناصح
پيش از اين ، اسناد هر دو مجموعه را تا ظريف بن ناصح آورديم ، اينك در اينجا تنها به آوردن آنها در جدولها جداگانه بسنده مى كنيم تا بحث درباره آنها ساده و آسان شود.
OOOO اسكن ص 346 و 347 و 348
اينها زنجيره اسانيد مشايخ حديث در روايت كتاب ديات ، يا احكام صادره از ناحيه حضرت امير (ع ) تا حضرت امام جعفر صادق (ع ) است .
زنجيره اسناد روايت كتاب ديات تا امام رضا (ع )  
اما زنجيره اسناد اين بزرگان حديث در روايت كتاب ديات تا حضرت امام على بن موسى الرضا (ع ) بشرح زير مى باشد:
بزرگان حديث ، كتاب ديات را كه به خط يا به املاى اميرمؤ منان على (ع ) بوده از سه طريق از امام رضا (ع ) روايت مى كنند.
اول - سند حسن بن على ، مشهور به ابن فضال
1 - كلينى در بخشهاى مختلفى از كتاب كافى ، قسمتهايى از روايت كتاب ديات را از ابن فضال آورده است ؛ از آن جمله ديه جراحات است كه در آن مى نويسد: از على بن ابراهيم ، از پدرش ابراهيم بن هاشم ، از ابن فضال آمده است كه گفت : من كتاب ديات را به ابوالحسن امام رضا (ع ) نشان دادم . آن حضرت فرمود: درست است ، همه اينها داوريهاى اميرالمؤ منين (ع ) است در ديه جراحات اعضاء... آنگاه كلينى بخشى از موارد بحث را از كتاب ديات نقل كرده است . (356)
شيخ طوسى نيز از او پيروى كرده و همين قسمت از كتاب مزبور را در باب ديات الشجاج عينا و با همان شيخ كلينى در كتاب تهذيب خود آورده است . (357)
دوم : سند يونس بن عبدالرحمن ، مولى آل يقطين
كلينى در بخش ما يمتحن به من يصاب ... در كتاب كافى ، از على بن ابراهيم از محمد بن عيسى ، از يونس آورده است كه يونس گفت : من كتاب ديات را به امام رضا (ع ) عرضه داشتم ، فرمود: صحيح است . و آن وقت آن قسمت از كتاب را كه مخصوص چگونگى آزمايش كسى است كه به يكى از دو چشمش صدمه وارد شده ، آورده است . (358)
شيخ طوسى نيز از او پيروى كرده و آن را با همان عبارات كلينى در سند و متنش ، در باب ديات الاعضاء و الجوارح ... در كتاب تهذيب آورده است . (359)
گفتنى است بزرگان علم حديث هر دو سند را در اكثر رواياتشان از كتاب ديات از حضرت امام رضا (ع ) با هم جمع مى كنند. مثلا مى گويند: كلينى و شيخ طوسى هر دو گفته اند كه از على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس از ابوالحسن (ع ) و نيز از او پدرش از ابن فضال آمده است كه گفت : من كتاب ديات را به امام رضا (ع ) عرضه داشتم ، آن حضرت فرمود: درست است ... .
و در نمونه دوم مى گويد: على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس از پدرش از ابن فضال ، و همه آنها از ابوالحسن على بن موسى الرضا (ع ). يونس گفته است : من كتاب ديات را به آن حضرت نشان دادم و آن حضرت فرمود: درست است ....
همين روش را كلينى در باب ديگرى از كتاب ديات به كار برده و گفته است :
على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن فضال ، و محمد بن عيسى از يونس و همه مى گويند كه اين دو نفر (ابن فضال و يونس ) گفته اند كه ما كتاب فرائض ‍ اميرمؤ منان (ع ) را به امام ابوالحسن على بن موسى الرضا (ع ) عرضه داشتيم و آن حضرت فرمود: درست است ... آنگاه قسمت زيادى از كتاب ديات را در همين بخش آورده است . (360) و شيخ طوسى نيز در آوردن يكى از اسناد كلينى كه درباره ديه زخم وارد بر پلك چشم و از بين رفتن ابرو آمده ، از كلينى پيروى كرده است . (361)
شيخ كلينى همچنين در بخش ويژه القسامة آنچه مربوط به سوگند مى باشد، با هر دو سند ياد شده از كتاب ديات در كتاب كافى آورده است .(362)
كلينى در باب ما تجب فيه الدية كاملة من الجراحات ... مى گويد: على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، و گروهى از اصحاب ما، از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى ، از يونس آورده اند كه يونس كتاب ديات را كه در آن از موضوع از دست دادن گوش (كر شدن ) سخن رفته بود، بر امام رضا (ع ) عرضه داشته است ... آنگاه كلينى ، آنچه را مخصوص آن باب بوده ، آورده و در پايان گفته هايش نوشته است : على ، از پدرش ، از ابن فضال ، از امام رضا (ع ) نيز مانند آن را آورده است . (363)
شيخ طوسى نيز در باب ديات الاعضا و الجوارح ... در كتاب تهذيب ، اين قسمت از آورده هاى شيخ كلينى را با همان متن و سند در اينجا نقل و از او پيروى كرده است . (364)
فرقى را كه اين حديث با گذشته همانندش دارد، در اين است كه به دو طريق از محمد بن عيسى روايت شده است :
الف . على بن ابراهيم ؛
ب . گروهى از اصحاب ما از سهل بن زياد
شيخ طوسى در كتاب تهذيب خود در بخش الحوامل و الحمول ...، و در كتاب استبصار در بخش دية الجنين از على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن فضال ، و محمد بن عيسى از يونس ، آورده كه همگى برآنند كه آن دو گفته اند نن كتاب فرائض اميرمؤ منان (ع ) را بر ابوالحسن امام رضا (ع ) عرضه داشته ايم و او فرموده است : درست است : از جمله مطالبى كه در آن كتاب آمده اين است كه اميرمؤ منان (ع ) ديه جنين را صد دينار تعيين فرموده است ... . (365)
همچنين شيخ طوسى در باب ديات الشجاج و كسر العظام ... كتاب تهذيب پس از آوردن اسناد آن تا حضرت امام رضا (ع ) مى گويد: على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن فضال ، و محمد بن عيسى ، از يونس همگى برآنند كه هر دوى آنها گفته اند كه كتاب ديات مورد بحث را به حضرت امام رضا (ع ) عرضه داشتيم و او فرمود: آرى درست است . و اميرمؤ منان (ع ) كارگزارانش را فرمان داده است كه طبق آن عمل كنند... . (366)
سوم . روايت حسن بن جهم  
كلينى در باب ما يمتحن به من يصاب فى سمعه ... مى گويد: گروهى از اصحاب ما، از سهل بن زياد، از حسن بن ظريف ... تا آنجا كه مى گويد: حديث كرد مرا ابوعمرو متطبب ، و گفت : من اين كتاب را بر ابوعبدالله امام صادق (ع ) عرضه داشتم ؛ و على بن فضال ، از حسن بن جهم كه گفته است من آن را بر ابوالحسن الرضا (ع ) عرضه داشتم و آن حضرت به من فرمود: آن را روايت كن كه صحيح است . آنگاه همانندش را نيز متذكر شده است . (367)
اينكه شيخ كلينى گفته است : عده اى از اصحاب ما روايت كرده اند از سهل بن زياد از حسن بن ظريف ، منظورش روايت عرضه داشتن كتاب ديات به حضرت امام صادق (ع ) بوده است .
و همان گروه از اصحاب ما، از سهل بن زياد، از على بن فضال روايت عرضه كتاب را به امام رضا (ع ) نيز روايت كرده اند. و اين عادت و روش كلينى و ديگر بزرگان و مشايخ علم حديث است در مختصر ساختن حديث و حذف ابتداى سند دوم ، هر گاه كه در آغاز حديث اول آمده باشد.
و منظور كلينى از على بن فضال ، على بن الحسن بن على بن فضال است كه او با واسطه حسن بن جهم از امام رضا (ع ) روايت نموده است ، و اين مطلب در بحث درباره سند اول گذشته است .
اينك آنچه را ما از سندهاى كتاب ديات تا حضرت امام رضا (ع ) به دست آورده ايم ، در جدولهاى سه گانه زير خلاصه مى كنيم :
OOOO از ص 352 تا 356
فشرده بحث  
كتاب ديات منسوب به ظريف بن ناصح را اميرالمؤ منين على (ع ) به خط خود نوشته و يا آن را املا فرموده و براى فرمانداران خود ارسال داشته است . پيروان آن حضرت آن را يادداشت كرده و نسلى به نسل ديگر تحويل داده اند، و در زمان امامت حضرت امام صادق (ع ) آن را به حضرتش عرضه داشتند و آن حضرت صحت آن را با اين عبارت كه آرى ، آن درست است ، و اميرمؤ منان فرماندارانش را به عمل به آن فرمان داده تاءييد كرده است .
تاءييد حضرتش در روايتى ديگر چنين آمده است : فتواى اميرالمؤ منين است كه مردم آن را نوشته و اميرالمؤ منين نيز آنرا براى فرمانداران و سران سپاهش ‍ ارسال كرده است .
پس از آن ، راويان شناخته شده كتاب مزبور از حضرت صادق (ع ) تا زمان مشايخ حديث زنجيروار پشت سر يكديگر قرار گرفته اند، كه در ميان آنها كسانى كه زمان امام رضا (ع ) را درك كرده و كتاب مزبور را به حضرتش ‍ عرضه داشته اند و آن حضرت نيز در تاءييد صحت آن ، به يكى از آنها فرموده است : آرى ، آن درست است ، و اميرمومنان كارگزارانش را به انجام آنها دستور داده است .
و به ديگرى فرموده است : درست است .
و به سومين ايشان گفته است : صحيح است ؛ آن را روايت كن .
پس از آن به حضرت نيز راويان آن زنجيروار تا مشايخ و بزرگان حديث همچنان ادامه داشته اند، و مشايخ ما مثل كلينى و طوسى و... مطالب آن را بنا به مورد در كتابهاى چهار گانه كافى ، فقيه ، تهذيب و استبصار ثبت كرده اند.
به اين ترتيب كه :
شيخ كلينى ابواب مختلف كتاب ديات را در كافى به طور پراكنده آورده است .
شيخ صدوق تمامى كتاب را در يك جا و در يك باب از كتاب من لا يحضره الفقيه خود نقل كرده است .
شيخ طوسى نيز همه آن را در يك جا در كتاب تهذيب ، و هم به صورت پراكنده در همان كتاب ، و قسمتى از آن را يك جا و در يك بخش مستقل در كتاب استبصار آورده است .
روايات مشايخ در نقل كتاب ديات تا ائمه - عليهم السلام - زنجيروار و متصل است .
اينان احاديث ديگرى را نيز از ائمه - عليهم السلام - عينا در موضوعات كتاب ديات و با همان معنا و مفهوم و مقصد و محتوا آورده اند كه نمونه آن را از سخن كلينى در باب ديه جنين مى آوريم .
او مى گويد: و با همين اسناد (يعنى با اسنادى كه او در آغاز بخش از امام صادق و امام رضا - عليهماالسلام - در نقل كتاب الديات آورده است ).
از اميرمؤ منان آمده است كه آن حضرت ديه جنين را صد دينار مقرر فرموده و مراحلى را كه نطفه مرد به جنين تبديل مى شود و به پنج مرحله مشخص ‍ كرده است .
از اين قرار كه ديه جنين پيش از اينكه روح در آن بدمد، صد دينار است ، زيرا خداى عزوجل انسان را از سلاله ، كه همان نطفه باشد، خلق فرموده و اين مرحله اول و يك جزء است . پس از آن مرحله علقه است كه شامل دو جزء، و به دنبال آن پوشش است از گوشت بر روى آن كه در آن هنگام جنين كه پنج مرحله و جزء را گذرانيده كامل مى شود و ديه آن صد دينار است .
و چون صد دينار به پنج قسمت مساوى تقسيم مى شود، نطفه يك پنجم يعنى بيست دينار، و علقه دو پنجم يعنى چهل دينار، و مضغه سه پنجم يعنى شصت دينار و استخوان چهار پنجم يعنى هشتاد دينار و چون پوشش ‍ گوشتى پيدا كند، 5 جزء جنين كامل شده صد دينار تمام مى شود.
و چنانچه خلقتى نو يافت و روح در آن دميده شد، در آن صورت نفس است و يك آدم زنده به حساب مى آيد كه ديه آن هزار دينار كامل خواهد بود اگر مذكر باشد، و چنانچه مؤ نث باشد پانصد دينار.
بنابراين ، اگر زن حامله اى كشته شود و موجود درون رحمش كامل شده باشد و فرزندش را نيندازد و معلوم نشود كه آن كودك پسر است يا دختر، و معلوم نشود كه پيش از كشته شدن مادر مرده يا بعد از آن ، ديه آن دو نصف است .
يعنى نيمى از ديه پسر، و نيمى از ديه دختر، كه از پرداخت آن ، ديه كامل زن ، پرداخت مى شود، اين شش جزء جنين و مراحل تكاملى آن است .
اميرمؤ منان (ع ) فتوا داده كه اگر مردى را هنگام نزديكى ، ناخواسته از همسرش جدا كنند و مانع از آن شوند كه نطفه در رحم همسرش قرار بگيرد، ديه آن يك دهم يعنى ده دينار خواهد بود و در صورت عمد بيست دينار.
و داورى او در ديه جراحت و آسيب بر همان حساب صد دينار، و بر اساس ‍ دختر و پسر و زن و مرد بودن كامل خواهد بود.
در همان باب از سعيد بن مسيب آمده است كه گفت : از على بن الحسين (ع ) پرسيدم :
- اگر مردى با لگد زن حامله اى را بزند و بر اثر آن كودكى مرده از او ساقط شود، ديه آن چه مقدار است ؟ آن حضرت فرمود:
- اگر نطفه باشد، بايد بيست دينار ديه بپردازد. پرسيدم :
- حد نطفه چيست ؟ فرمود: قرار گرفتن نطفه مرد در رحم زن به مدت چهل روز. و چنانچه علقه بيندازد، چهل دينار ديه به او مقرر است . پرسيدم :
- حد علقه كدام است ؟ فرمود:
- آنگاه است كه در رحم هشتاد روز مانده باشد، و اگر آن را به صورت مضغه بيندازد، شصت دينار ديه دارد. پرسيدم :
- حد مضغه چه باشد؟ فرمود: نطفه كه در رحم صد و بيست روز مانده باشد و اگر آن را در حالتى بيندازد كه جان داشته استخوان و گوشت بر او روييده و اندامهاى مختلف به هم رسانده و روح عاقله در آن دميده شده باشد، بر او ديه كامل خواهد بود... . (368)
و نيز در آن از محمد بن مسلم آمده است كه گفت : از امام باقر (ع ) پرسيدم :
- مردى زنى را مى زند و او نطفه مى اندازد، ديه آن چقدر است ؟ فرمود:
- بيست دينار بايد بپردازد. گفتم :
- بر اثر كتك او، علقه را سقط مى كند؟ فرمود:
- چهل دينار بايد بدهد. پرسيدم :
- و اگر بر اثر آن ، مضغه را بيندازد؟ فرمود:
- شصت دينار ديه دارد. گفتم :
و اگر بر اثر ضربات او جنين استخوان گرفته را سقط كند؟ فرمود:
- بر او ديه كامله است و فتواى اميرمؤ منان (ع ) اين چنين است . پرسيدم :
- صفت خلقت نطفه ، آن چنان كه بتوان آن را شناخت ، چيست ؟ فرمود:
- علقه ، چون خونى بسته و به هم رفته و سفت شده است كه پس از تبديلش از نطفه چهل روز در رحم مى ماند تا تبديل به مضغه شود. پرسيدم :
- مشخصات مضغه را بيان فرماييد. فرمود: گوشت له شده سرخرنگى است داراى رگهاى فراوان به هم تنيده و در هم فرو رفته و سبز رنگ كه سرانجام به استخوان تبديل مى شود. پرسيدم :
- آنگاه كه استخوان گرديد چگونه مى شود؟ فرمود:
- چون استخوان تشكيل شد، حد چشم و گوش در آن مشخص مى گردد و اندامها در آن شكل مى يابند كه در اين صورت ديه كامل بر آن تعلق مى گيرد.(369)
و از ابن مسكان از امام صادق (ع ) آمده است كه فرمود: ديه جنين پنج جزء است : براى نطفه يك پنجم يا بيست دينار، براى علقه دو پنجم يا چهل دينار، و براى مضغه سه پنجم يا شصت دينار، و براى استخوان چهار پنجم يا هشتاد دينار، و چون جنين كامل شد، ديه آن صد دينار خواهد بود و زمانى كه روح در آن پديد آمد، هزار دينار يا ده هزار درهم ديه دارد، در صورتى كه پسر باشد؛ و اگر دختر بود، پانصد دينار ديه بر آن تعلق مى گيرد.
و اگر زن حامله اى كشته شد و معلوم نبود كه كودكى كه در رحم دارد پسر است يا دختر، پس ديه آن كودك دو نيمه است : نيمى از ديه پسر، و نيمى از ديه دختر، و زن را نيز ديه اى كامل خواهد بود. (370)
در اين مورد، حكم مشروحى را كه در حديث حضرت امام صادق (ع ) آمده است ، همانند حكم مشروح و مفصلى يافتيم كه در حديث امام باقر (ع ) آمده ، و حكم در حديث اين دو امام ، نظير حكمى است كه در حديث امام سجاد (ع ) آمده ، به عبارت ديگر حكم در احاديث ايشان مانند همان حكمى است كه در كتاب دياتى آمده كه اميرمؤ منان آن را تقرير فرموده است .
و در همين باب دو حديث ديگر از امام باقر و امام صادق (ع ) موجود است كه با آنچه در گذشته آمده اختلافى ندارند، مگر به آن اندازه كه بين موجز و مفصل ، و يا مجمل و مبين اختلاف است . (371)
همچنين ما در باب ديه جنين سه حديث از امام صادق مى بينيم كه در معنى يكى است . اولى را ابوبصير از امام صادق (ع ) روايت كرده كه فرمود: هرگاه مردى بر شكم زن حامله اى ضربه اى وارد ساخت كه در نتيجه آن ضربت ، زن آنچه را در شكم خود داشت مرده انداخت ، بر اوست كه يكصد دينار به آن زن ديه بپردازد. (372)
حديث دوم را داود بن فرقد از امام صادق (ع ) آورده كه آن حضرت فرمود: زنى باديه نشين به تظلم از مردى اعرابى به خدمت پيغمبر آمد كه او را ترسانيده ، به حدى كه جنين درون رحمش را سقط كرده است .
مرد اعرابى گفت بچه اى كه نه گريه كرده و نه فرياد كشيده كه ديه ندارد! رسول خدا (ص ) در پاسخ او فرمود: خاموش مرد سخن پرداز! بر توست كه يكصد دينار، به رسم ديه به او بدهى . (373)
و سومين حديث را سكونى از امام صادق (ع ) روايت كرده كه آن حضرت فرموده است : رسول خدا (ص ) نسبت به جنين هلاليه ، كه بر اثر پرتاب سنگ آن را ساقط كرده بود، چنين قضاوت كرد: ديه آن يكصد دينار است .(374)
در اين مورد امام صادق (ع ) در حديث اول فتوا داده و حكم خدا را اعلام داشته ، بدون اينكه چنان حكمى را به كسى نسبت داده باشد، اما در حديث دوم و سوم ، همان حكم را از پيامبر خدا (ص )، با مساله اى كه موجب صدور چنان حكمى از سوى پيغمبر شده ، بيان فرموده است .
همانند آنچه را كه در اين زمينه آورديم در كتاب ديات كافى فراوان مى بينيم . به طورى كه بيان يك حكم را ضمن روايتى ، يك جا از يكى از امامان ، و در جاى ديگر، آن امام معصوم همان حكم را از على (ع )، و در مرحله سوم همان را از پيامبر خدا (ص ) روايت مى فرمايد.
چنين حالتى را در صفحات ذيل از جلد هفتم كتاب كافى مى توان ديد: ج 7، ص 265 و 266 و 268 و 281 و 284 و 285 و 320 و 323 و 326 و 329 و 333 و 334 و 353 - 357 و 360 و 364 - 368 و 370 و 371 و 373 و 375.
اين امر اختصاص به كتاب ديات كافى ندارد و به غير از كتاب كافى ، ديگر كتابهاى بزرگ و مجموعه هاى عظيم حديثى اماميه را، همچون فقيه و تهذيب و استبصار، شامل مى شود.
چون سخن ما درباره كتاب ديات به اينجا رسيده است ، ناگزيريم تا به معرفى حلقه هاى واسطه بين مشايخ حديث و ائمه بپردازيم .
آشنايى با راويان كتاب ديات  
در زمان حكومت بنى اميه بر اثر حركت خصمانه ايشان با امامان اهل بيت (ع ) و پيروان آنها، پيوستگى راويان حديث با كسانى كه مستقيما آنها را از معصوم گرفته اند گسيخته است ؛ تا اينكه در زمان حضرت امام جعفر صادق (ع ) كتاب ديات را، كه از گذشتگان خود به ايشان رسيده بود، به منظور تاءييد صحت آن به آن حضرت ، و پس از وى به حضرت امام رضا (ع ) عرضه داشته اند.
و از آن زمان به بعد، زنجيره راويان از آن دو امام بزرگوار تا مشايخ حديث به شرح زير در دسترس است :
الف . راويانى كه كتاب ديات را از امام صادق (ع ) روايت كرده اند عبارتند از: