دو مكتب در اسلام
جلد سوم : اثر نهضت حسينى (ع ) در احياى سنت پيامبر

سيد مرتضى عسگرى

- ۲ -


بخش دوم : خبر از رويداد كربلا پيش از وقوع آن  
در بحث و بررسى درباره آثار شهادت امام حسين (ع ) بر اسلام و نيز مسلمانان ، لازم است تمامى گوشه ها و زواياى آن را مورد نظر و مطالعه قرار دهيم . از اين رو نخست به بررسى اخبارى مى پردازيم كه از سوى پيامبران و سرور و خاتم ايشان ، رسول خدا (ص ) و نيز اميرمؤ منان (ع ) به سالها پيش از وقوع درباره شهادت آن حضرت به ما رسيده ، و زمينه را براى درك چنان قيامى از پيش آماده ساخته است .
1. خبر راءس الجالوت  
طبرى و بلاذرى و طبرانى و ابن سعد از قول راءس الجالوت (27) به نقل پدرش ‍ آورده اند كه گفت :
هر وقت گذارم به كربلا مى افتاد، مركبم را مى تاختم و بسرعت از آنجا مى گذشتم . پرسيدم : چرا چنين مى كردى ؟ گفت : به ما گفته بودند كه فرزند پيغمبرى در آن سرزمين كشته مى شود. و من از آن بيم داشتم كه نكند آن پيغمبرزاده من باشم !
اما وقتى كه حسين بن على (ع ) در آنجا به شهادت رسيد، با خود گفتم كه اين همان حادثه اى بوده كه از آن سخن مى گفتيم و از وقوعش خبر داشتيم . اين بود كه پس از آن واقعه ، هر وقت كه گذارم به سرزمين كربلا مى افتاد، بى هيچ پروايى به آرامى از آنجا عبور مى كردم . (28)
2. خبر كعب  
ذهبى و عسقلانى و ابن كثير از قول عمار دهنى آورده اند كه گفت :
روزى اميرالمؤ منين (ع ) عبور مى كرد. چشم كعب به او افتاد و گفت : مردى از فرزندان اين مرد، به همراه گروهى از يارانش ، در سرزمينى هنوز از راه نرسيده و عرق تن اسبهايشان خشك نشده كشته مى شوند و به محمد مى پيوندند.
ساعتى از اين سخن كعب نگذشته بود كه حسين (ع ) از كنار ما بگذشت و از كعب پرسيدند: اين را مى گفتى ؟ (و اشاره به حسين كردند.) گفت : نه ! ديرى نگذشت كه حسين (ع ) آمد.
گفتند: اين ؟! و كعب گفت : آرى ! (29)
و از مصادر پيروان مكتب اهل بيت (ع )، ابن قولويه كه در سال 367 هجرى درگذشته است ، در كتاب كامل الزيارة خود، در باب اطلاع پيامبران خدا به كشته شدن حسين ، چهار روايت ، و در باب اطلاع فرشتگان يك روايت ، و در باب لعن و نفرين خدا بر كشندگان آن حضرت دو روايت آورده كه يكى از آنها، روايت كعب است كه مى گويد:
ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام از كشته شدن حسين خبر داده ، كشنده او را لعن و نفرين كرده اند. (30)
3. حديث اسماء بنت عميس  
از امام زين العابدين (ع ) آورده اند كه فرمود:
اسماء، دختر عميس ، به من گفت كه به هنگام به دنيا آمدن پدرت حسين ، من پرستار و قابله جده ات فاطمه زهرا (ع ) بودم .
وقتى كه حسين به دنيا آمد، رسول آخر (ص ) نزد من آمد و فرمود: اسماء! فرزندم را بياور. من حسين را، كه در قنداقه اى سفيد پيچيده شده بود، به دست پيغمبر دادم . رسول خدا (ص ) در گوش راست او اذان و در گوش ‍ چپش اقامه گفت . آنگاه او را در آغوش كشيد و بسختى گريه كرد! من ناراحت شده ، پرسيدم : پدر و مادرم فدايت ! چرا گريه مى كنى ؟ فرمود: بر اين پسر گريه مى كنم ! گفتم : مگر چيزى شده ، او تازه به دنيا آمده است .
فرمود: اى اسماء! هين كودك را گروهى سركش و ستمگر مى كشند، و خداوند شفاعت مرا بر آنها حرام كرده است . اى اسماء! اين حرفها را بگوش ‍ فاطمه مرسان . آخر او تازه اين كودك را به دنيا آورده است . (31)
4. حديث ام الفضل  
در مستدرك الصحيحين و تاريخ ابن عساكر و مقتل خوارزمى و مصادر ديگر از قول ام الفضل ، دختر حارث ، آمده است كه او به خدمت رسول خدا (ص ) رسيد و گفت :
- اى پيامبر خدا! شب گذشته خواب بدى ديده ام . رسول خدا (ص ) پرسيد:
- چه خواب ديده اى ؟ ام الفضل گفت :
- خيلى وحشتناك است ! پيامبر (ص ) پرسيد:
- مگر چه خواب ديده اى ؟ گفت :
- در خواب ديدم مثل اينكه پاره اى از گوشت بدنت را در آغوش دارم . پيامبر خدا (ص ) فرمود:
- نگران نباش ، خير است . با خواست خدا، فاطمه پسرى به دنيا مى آورد و در آغوش تو قرار مى گيرد.
سرانجام فاطمه فارغ شد و حسين را به دنيا آورد. و همان طور كه پيغمبر (ص ) فرموده بود، آن كودك براى سرپرستى به من سپرده شد.
روزى رسول خدا (ص ) وارد شد و من حسين را در آغوش حضرتش نهادم .
ديرى نگذشت كه پيغمبر چهره مباركش را به سوى من گردانيد و من آشكارا ديدم كه چشمهاى حضرتش به اشك نشسته است . پس شتابزده پرسيدم :
- اى پيامبر خدا! پدر و مادرم به فدايت . تو را چه مى شود؟ فرمود:
- جبرئيل - عليه السلام - بر من فرود آمد و به من گفت كه اين پسرم را امت من شهيد خواهند كرد! پرسيدم :
- همين را؟! حسين را؟ فرمود:
- آرى . و از خاكش ، خاك سرخرنگ گورش را هم برايم آورده است .
حاكم در ذيل اين حديث مى نويسد: طبق ضابطه اى كه شيخين نهاده اند، اين حديث صحيح است ، اما خود ايشان آن را نياورده اند! (32)
5. و در مقتل خوارزمى آمده است :  
حسين (ع ) يك ساله شده بود كه دوازده فرشته سرخ ‌روى با بالهاى گسترده بر پيامبر فرود آمدند و گفتند: اى محمد! آنچه را بر هابيل از برادرش قابيل رسيده ، بر اين فرزندت خواهد رسيد و او همان اجر و پاداش هابيل را خواهد برد، و كشنده اش نيز همان گناه قابيل را بر دوش خواهد كشيد.
در آن روز تمام فرشته هاى آسمان به تسليت به خدمت پيغمبر خدا (ص ) رسيدند و حضرتش را در شهادت فرزندزاده اش حسين تعزيت گفتند و مزد و پاداش او را در اين فداكارى برشمردند و سرانجام خاك محل شهادتش را به پيامبر خدا (ص ) عرضه داشتند و رسول خدا (ص ) فرمود: بارخدايا! خواركننده او را خوارگردان و كشندگانش را به سختى فروگير و به آرزوهايشان مرسان .
و چون دو سال تمام از ولادت حسين (ع ) بگذشت ، رسول خدا (ص ) از مدينه به قصد مسافرت بيرون شد. در ميان راه ، در جايى بايستاد و استرجاع كرد (33) و چشمهايش از اشك لبريز شد. چون سبب آن حالت را از او پرسيدند، فرمود:
اين جبرئيل است كه مرا از سرزمينى كه در كنار فرات قرار دارد و كربلا ناميده مى شود خبر مى دهد كه در آنجا فرزندم حسين ، پسر فاطمه ، كشته خواهد شد! پرسيدند: اى پيامبر خدا! چه كسى او را مى كشد؟ فرمود: مردى به نام يزيد كه خداوند بركتش را از وجود او بردارد. مثل اين است كه دارم مى بينم جاى به خاك افتادن و مدفنش را، و مى بينم كه سر او را به رسم هديه براى او مى برند. در حالى كه به خدا سوگند هيچكس شادمانه به سر بريده فرزندم حسين نمى نگرد، مگر اينكه خداوند در ميان دل و زبان او جدايى خواهد انداخت . يعنى اگر به زبان مسلمان باشد، در دل كافر خواهد بود.
راوى مى گويد پيامبر خدا از آن مسافرت با خاطرى اندوهگين و افسرده به مدينه بازگشت . آنگاه بر منبر برآمد و در حالتى كه نوادگانش ، حسن و حسين ، را بر زانوى خو نشانيده بود، خطبه خواند و مردم را پند و اندرز داد و چون از خطبه فارغ شد، دست راست را بر سر حسين گذاشت و سر بر آسمان بلند كرد و گفت :
بارخدايا! من محمد، بنده و پيامبر تو هستم و اين دو، پاكيزه ترين افراد خانواده من و برجسته ترين فرزندان و پاره تن من مى باشند و از جانشينان بعد از من .
خداوندا! جبرئيل مرا خبر داده است كه اين پسر من شهيد مى شود. خدايا! مرا در شهادت او مورد عنايت خود قرار ده ، و او را از سروران شهدا محسوب گردان كه تو بر هر چيز توانايى . پروردگارا! از كشندگان و خواركنندگان او بركت و رحمتت را بردار.
سپس راوى مى گويد: اصحاب ، كه پاى سخنان پيغمبر (ص ) در مسجد نشسته بودند، صدا به گريه بلند كردند. پس پيامبر خدا (ص ) رو به ايشان كرد و فرمود: بر او گريه مى كنيد، ولى از يارى رسانيدن به او خوددارى خواهيد كرد؟ او بعد فرمود: بارخدايا! تو او را پشتيبان و ياور باش . (34)
6. روايت زينب دختر جحش  
در تاريخ ابن عساكر و مجمع الزوائد و تاريخ ابن كثير و ديگر مصادر از قول زينب ، دختر جحش ، آمده است كه گفت :
روزى كه نوبت من بود تا رسول خدا (ص ) در خانه من باشد، حسين هم ، كه تازه به راه افتاده بود، نزد من بود. سرم به كارى گرم شد و از حسين غافل ماندم كه او هم خودش را به اتاق پيغمبر رسانيد و به آنجا داخل شد. شتاب كردم تا جلوى او را بگيرم كه پيغمبر فرمود: مانع او نشو... تا آنجا كه مى گويد: پس پيغمبر به نماز برخاست و در حالت قيام ، حسين را در آغوش ‍ مى گرفت و چون به ركوع مى رفت يا مى نشست ، او را بر زمين مى نهاد. و آنگاه كه نمازش به پايان رسيد، بنشست و بگريست و دستهايش را به دعا برداشت و من در پايان نمازش از او پرسيدم : اى پيامبر خدا! من امروز از تو رفتارى بى سابقه ديدم ! فرمود: جبرئيل بر من وارد شد و گفت : امت من اين فرزندم را خواهند كشت ! و من گفتم : خاك گورش را به من بنما. و او هم خاك سرخرنگى را برايم آورد. (35)
7. حديث انس بن مالك  
در مسند احمد بن حنبل و معجم الكبير طبرانى و تاريخ ابن عساكر و مصادر ديگر از قول انس بن مالك آمده است كه گفت :
فرشته قطر، از فرشتگان مقرب ، از خداوند اجازه گرفت تا پيامبر را ديدار كند. خداوند به او اجازه داد. آن روز نوبت ام سلمه بود. پس رسول خدا (ص ) به ام سلمه فرمود بر در خانه بنشين و كسى را اجازه نده كه وارد شود. ام سلمه گويد: همان طور كه من بر درگاه خانه نشسته بودم ، حسين بن على (ع ) آمد و در را گشود و يكراست وارد اتاق پيغمبر شد. رسول خدا (ص ) نيز او را در آغوش كشيد و شروع به بوسيدن او كرد. فرشته از او پرسيد: دوستش دارى ؟ پيغمبر (ص ) فرمود: آرى . فرشته گفت : امت تو او را مى كشند! اگر مى خواهى ، تا جايى را كه كشته مى شود به تو نشان دهم ؟ پيغمبر فرمود: آرى ! و راوى مى گويد: آن فرشته مشتى از خاك قتلگاه حسين را كه ماسه گونه و يا خاكى سرخرنگ بود به پيغمبر داد. و ام سلمه نيز آنخاك را برگرفت و در جايى پنهان كرد. ثابت مى گويد: ما به آنجا كربلا مى گوييم . (36)
8. حديث ابوامامه  
در تاريخ ابن عساكر و ذهبى ، و مجمع الزوائد و مصادر ديگر از قول ابوامامه آمده است كه گفت :
رسول خدا (ص ) به همسرانش قبلا فرموده بود كه اين كودك را - حسين - به گريه نيندازيد. روزى كه نوبت ام سلمه بود، جبرئيل در اتاق بر رسول خدا (ص ) وارد شد و پيغمبر (ص ) به ام سلمه فرمود كسى مزاحم ما نشود. ديرى نگذشت كه حسين آمد و چون چشمش به رسول خدا (ص ) افتاد، خواست كه به نزد او برود، ولى ام سلمه پيشدستى كرد و او را به سينه چسبانيد و به سرگرم كردنش پرداخت . ولى چون حسين بى تابى و گريه كرد، ناگزير او را رها نمود. و حسين هم يكراست بر پيغمبر وارد شد و در دامان جدش ‍ بنشست . در اين هنگام جبرئيل به پيغمبر خدا (ص ) گفت : امت تو اين پسرت را مى كشند! و رسول خدا پرسيد: با اينكه به من ايمان آورده و مرا قبول دارند او را مى كشند؟ گفت : آرى با اين حال او را مى كشند! و آن وقت خاكى را در اختيار او نهاد و گفت : در سرزمينى با اين خصوصيات !
پس رسول خدا (ص ) سخت پريشان حال و اندوهگين ، در حالى كه حسين را در آغوش داشت ، بيرون آمد. سيماى پيغمبر، ام سلمه را به گمان انداخت كه نكند واردشدن كودك موجب خشم رسول خدا شده باشد. پس گفت :
فداى تو گردم اى رسول خدا! تو به ما امر فرموده بودى كه اين بچه را به گريه نيندازيد. و هم مرا دستور دادى كه كسى مزاحم شما نشود. اما حسين آمد و من نتوانستم كه جلوى او را بگيرم . رسول خدا (ص ) به ام سلمه پاسخى نداد و يكراست به نزد اصحابش رفت . اصحاب ، كه در ميانشان ابوبكر و عمر هم ديده مى شدند، در مسجد نشسته بودند. پس پيامبر خدا (ص ) رو به آنان كرد و فرمود: امت من اين را (و اشاره به حسين فرمود) مى كشند و به شهادت مى رسانند و... و در آخر حديث آمده است : تربت او را هم به آنها نشان داد! (37)
9. روايات ام سلمه  
الف ) از قول عبدالله بن وهب بن زمعه :
در مستدرك الصحيحين و طبقات ابن سعد و تاريخ ابن عساكر و مصادر ديگر از قول عبدالله بن وهب آمده است كه گفت : ام سلمه - رضى الله عنها - به من گفت :
شبى رسول خدا (ص ) در رختخواب خود دراز كشيد كه بخوابد. ولى ديرى نگذشت كه ناراحت و نگران بيدار شد. و ديگر بار دراز شد و به خواب رفت كه باز هم نگران و ناراحت از جاى برخاست ، اما نه چون دفعه نخستين . بار سوم كه خوابيد، باز هم ناراحت برخاست . اما در اين نوبت خاك سرخرنگى را در دست داشت و آن را مى بوسيد! پرسيدم : اى رسول خدا! اين چه خاكى است ؟ فرمود:
جبرئيل - عليه الصلاة والسلام - مرا خبر داد كه حسين را در سرزمين عراق مى كشند، و من از او خواستم تا خاك قتلگاهش را به من نشان دهد، و اين ، آن خاك مى باشد.
حاكم در پايان اين حديث نوشته است : اين حديث بنا به ضابطه بخارى و مسلم ، حديثى است صحيح ، اما خود ايشان آن را نياورده اند! (38)
ب ) از قول صالح بن اريد:
طبرانى و ابن ابى شيبه و خوارزمى و ديگران از قول صالح بن اريد به نقل از ام سلمه - رضى الله عنها - آورده اند:
رسول خدا (ص ) به من دستور داد تا در كنار در بنشينم تا كسى مزاحم آن حضرت نشود. من نيز فرمان بردم و كنار در نشستم . ديرى نگذشت كه حسين - رضى الله عنه - از راه رسيد و تا خواستم كه جلويش را بگيرم ، او پيشدستى كرد و بر جدش رسول خدا (ص ) وارد شد. پس از زمانى گفتم : اى پيامبر خدا! خدايم فداى تو گرداند. تو به من سفارش كرده بودى كسى مزاحمت نشود؛ اما پسرت آمد و تا من خواستم جلويش را بگيرم ، او از من پيشى گرفت . و چون ديرزمانى گذشت و خبرى نشد، من درون اتاق سركشيدم و ديدم كه چيزى را در دستهايت مى گردانى و اشك مى ريزى ، و حسين هم روى شكمت نشسته است ؟ رسول خدا (ص ) فرمود: آرى ، جبرئيل بر من وارد شد و به من خبر داد كه امتم اين پسرم را مى كشند، و خاكى كه او بر آن شهيد مى شود، برايم آورده است ، و اين همان خاك است كه در دست مى گردانم ! (39)
ج ) از قول مطلب بن عبدالله حنطب :
در معجم كبير طبرانى و ذخائر العقبى و مجمع الزوائد و مصادر ديگر از مطلب بن عبدالله حنطب از ام سلمه آمده است : روزى رسول خدا (ص ) در خانه من نشسته بود كه به من فرمود: كسى بر من وارد نشود. من فرمان رسول خدا (ص ) را پاس مى داشتم كه حسين - رضى الله عنه - آمد (و بى خبر من ) به رسول خدا (ص ) وارد شد. من پس از لحظاتى چند صداى گريه پيامبر را شنيدم . پس سر كشيدم و ديدم حسين در دامان پيغمبر نشسته و آن حضرت دست بر سر و صورت او مى كشد و مى گريد! پس به آن حضرت گفتم : به خدا سوگند كه آمدن حسين را متوجه نشدم ! رسول خدا فرمود: جبرئيل با ما در اتاق بود. او از من پرسيد: دوستش دارى ؟ گفتم : آرى بيش از دنيا و مافيها، گفت : امت تو او را در سرزمينى به نام كربلا مى كشند! و آن وقت جبرئيل خاك آنجا را به من نشان داد.
و آنگاه حسين كه به هنگام شهادتش به محاصره افتاد، پرسيد نام اين سرزمين چيست ؟ به او گفتند: كربلا! و او گفت : راست گفتند خدا و پيامبرش . اينجا سرزمين كرب و بلاست ! (40)
د) از قول شقيق بن سلمه :
در معجم كبير طبرانى و تاريخ ابن عساكر و مجمع الزوائد و ديگر مصادر از ابووائل شقيق بن سلمه ، از ام سلمه آمده است : حسن و حسين - رضى الله عنهما - در خانه من بودند و در پيش رسول خدا (ص ) بازى مى كردند كه جبرئيل بر پيغمبر (ص ) نازل شد و گفت : امت تو، پس از تو اين پسرت را مى كشند و اشاره به حسين كرد.
رسول خدا (ص ) با شنيدن اين سخن بگريست و حسين را به سينه چسبانيد. آنگاه پيامبر به ام سلمه فرمود: اين خاك نزد تو امانت باشد. پس ‍ حضرتش آن خاك را بوييد و فرمود: آه ! اى سرزمين كرب و بلا! پس فرمود: اى ام سلمه هر وقت كه اين خاك به خون مبدل شد، بدان كه فرزندم شهيد شده است . راوى مى گويد: ام سلمه آن خاك را در شيشه اى نهاد و هر روز در آن مى نگريست و مى گفت : آن روز كه به خون مبدل شوى ، روزى بس بزرگ و عظيم خواهد بود. (41)
ه ) از قول سعيد بن ابى هند:
در تاريخ ابن عساكر و ذخائر العقبى و تذكرة خواص الامة و ديگر منابع از قول عبدالله بن سعيد بن ابى هند از پدرش آمده است : ام سلمه - رضى الله عنها - گفت :
رسول خدا (ص ) در خانه من خوابيده بود كه حسين - رضى الله عنه - آمد و به سوى پيغمبر رفت . من كه بر در اتاق نشسته بودم او را مانع شدم كه مبادا برود و آن حضرت را بيدار كند. بعد از آن توجهم به چيز ديگرى جلب شد و از او غافل شدم كه گريخت و داخل اتاق شد و روى شكم پيغمبر بنشست . آنگاه صداى ناله پيغمبر را شنيدم ؛ پس آمده ، گفتم : به خدا قسم اى رسول خدا كه از آمدن او بى خبر بودم ! پيامبر (ص ) فرمود: در حالى كه حسين روى شكم من نشسته بود، جبرئيل بر من وارد شد و گفت : آيا دوستش دارى ؟ گفتم : آرى . گفت : امتت او را خواهند كشت ! آيا مى خواهى خاكى را كه در آن كشته مى شود به تو نشان دهم ؟ گفتم : آرى . آن وقت جبرئيل با بال خودش اين خاك را آورد. سپس ام سلمه به سخن خود ادامه داد و گفت : من خاك سرخرنگى را در دست آن حضرت ديدم و آن حضرت مى گريست و مى فرمود: اى كاش مى دانستم كه چه كسى تو را بعد از من مى كشد! (42)
و) از قول شهر بن حوشب :
در كتاب فضائل احمد بن حنبل و تاريخ ابن عساكر و ذخائر العقبى و ديگر مصادر از قول شهر بن حوشب از ام سلمه آمده است : جبرئيل نزد رسول خدا (ص ) بود و حسين هم نزد من ، و او گريه و بى تابى مى كرد؛ ناگزيز رهايش كردم و او هم خود را به پيغمبر رسانيد. جبرئيل از پيغمبر پرسيد: اى محمد! آيا دوستش دارى ؟ پيغمبر (ص ) فرمود: آرى . جبرئيل گفت : اما امت تو او را خواهند كشت ! و اگر به خواهى ، خاكى را كه در آن كشته مى شود به تو نشان خواهم داد، و آنجا را به پيغمبر (ص ) نشان داد. آنجا سرزمينى است كه به آن كربلا گفته مى شود. (43)
ز) از قول داود:
در تاريخ ابن عساكر و ديگر مصادر از داود به نقل از ام سلمه آمده است : حسين كه بر رسول خدا (ص ) وارد شد، آن حضرت سخت منقلب و ناراحت گرديد.
ام سلمه از او پرسيد: اى رسول خدا! تو را چه مى شود؟ پيغمبر فرمود: جبرئيل مرا خبر داده است كه اين پسرم كشته مى شود و خشم خدا بركشنده او بسيار عظيم خواهد بود. (44)
ح ) در معجم الكبير طبرانى و تاريخ ابن عساكر و ديگر مصادر از قول ام سلمه آمده است : رسول خدا (ص ) فرمود كه حسين بن على در آغاز شصتمين سال از هجرت من كشته مى شود. (45)
ط) در معجم الكبير طبرانى از قول ام سلمه آمده است كه رسول خدا (ص ) فرمود: حسين در ابتداى سالخوردگيش كشته خواهد شد. (46)
10. روايات عايشه  
الف ) از ابوسلمه ، فرزند عبدالرحمان :
در تاريخ ابن عساكر و مقتل خوارزمى و مجمع الزوائد و ديگر مصادر از ابوسلمة بن عبدالرحمان از عايشه آمده است :
رسول خدا (ص ) حسين را بر زانوى خود نشانيده بود كه جبرئيل بر او وارد شد و پرسيد: اين فرزند توست ؟ پيغمبر گفت : آرى . گفت : امت تو، پس از تو او را مى كشند و اگر بخواهى زمينى را كه او در آن كشته مى شود به تو نشان بدهم . پيغمبر فرمود: آرى . و جبرئيل خاكى از زمين طف را به او نشان داد.
و در بيانى ديگر آمده است : جبرئيل او را متوجه سرزمين طف نمود و خاك سرخرنگى را از آنجا برگرفت و به پيامبر خدا (ص ) نشان داد و گفت : اين از خاك قتلگاه اوست ! (47)
ج ) از قول مقبرى
در طبقات ابن سعد و تاريخ ابن عساكر از عثمان بن مقسم از المقبرى به نقل از عايشه آمده است :
در حالى كه رسول خدا (ص ) خوابيده بود، حسين آمد و خود را به سوى او كشانيد، ولى من جلو او را گرفتم . پس از مدتى پى انجام كارى برخاستم كه حسين خود را به پيغمبر رسانيد و حضرتش از خواب بيدار شد و بگريست . من پرسيدم چرا گريه مى كنى ؟ فرمود: جبرئيل خاكى را كه حسين در آن كشته مى شود به من نشان داد و گفت كه خشم خدا بر كسانى كه او را مى كشند سخت خواهد بود. پس رسول خدا دست خود را بگشود، و در آن مشتى از خاك و ماسه و بيابان بود و به من فرمود: اى عايشه ! به آن كس ‍ سوگند كه جانم در دست اوست (در اينجا ابن عساكر سخنى دارد كه نامفهوم است ) از آن متاءثر و اندوهگينم كه نمى دانم چه كسى از امت من است كه پس از من حسين را مى كشد. (48)
د) از عبدالله بن سعيد: (49)
در طبقات ابن سعد و معجم طبرانى و ديگر مصادر از قول عبدالله بن سعيد از پدرش به نقل از عايشه آمده است : حسين بن على نزد رسول خدا (ص ) آمد و پيغمبر به من فرمود: عايشه ! تعجب نمى كنى كه چند لحظه پيش ‍ فرشته اى بر من وارد شد كه تاكنون او را نديده بودم ؟ او به من گفت كه اين فرزند (حسين ) كشته مى شود و اگر بخواهى ، خاكى را كه در آن كشته خواهد شد به تو نشان بدهم . و آن فرشته دست خود را دراز كرد و خاك سرخرنگى را به من نشان داد. (50)
و) از ام سلمه يا عايشه :
در مسند احمد و كتاب فضائل او، طبقات ابن سعد، تاريخ الاسلام ، سير النبلاء ذهبى و مجمع الزوائد از عبدالله بن سعيد از پدرش از عايشه يا ام سلمه (ترديد از عبدالله است ) آمده است كه رسول خدا (ص ) به يكى از اين دو بانو فرمود: فرشته اى در اتاق بر من وارد شد كه تا به حال نزد من نيامده بود. او به من گفت كه اين فرزندت حسين كشته مى شود و اگر بخواهى خاكى را كه در آن كشته مى شود نشان بدهم ، و خاك سرخرنگى را بيرون آورد. (51)
11. روايت معاذ بن جبل  
در معجم طبرانى و مقتل خوارزمى و كنزالعمال از عبدالله بن عمروعاص به نقل از معاذ بن جبل آمده است كه رسول خدا (ص ) با رنگى برافروخته بر ما وارد شد و فرمود: من ، محمد كه سرآغاز و پايان همه سخنان به من ارزانى شده است . پس مادام كه من در ميان شما هستم از من فرمان ببريد، و چون مرا به سراى ديگر بردند، به كتاب خداى عزوجل روى آورديد و حلال و حرامش را حلال و حرام شماريد.
مرگ با امن و آسايش به شما روى آورده . خداوند از پيش چنين مقرر داشته است .
فتنه ها چون شب تاريك شما را در بر خواهد گرفت ، هر گاه پيامبرانى مى رفتند، پيامبرانى ديگر مى آمدند. (اما اكنون ) نبوت منسوخ گرديد و دوره قدرت و حكومت فرا رسيد و بخشايش خداوند شامل آن كس باد كه آن را بحق در دست گيرد و همان گونه كه در آن داخل شده (پاك و منزه ) از آن بيرون آيد. آنگاه رو به من كرد و فرمود: اى معاذ! اينك شماره كن . و چون گفتم : پنج ، فرمود: يزيد! خداوند بركت را از يزيد برگيرد. آن وقت چشمهايش به اشك نشست و چنين ادامه داد: مرا به شهادت حسينم تسليت گفتند و خاكش را برايم آوردند و كشنده اش را به من معرفى كردند. به خدايى كه جانم در دست اوست سوگند كه او در ميان مردمى كشته مى شود كه به ياريش برنمى خيزند و خداوند هم ميان آنچه در سينه و دل خود دارند جدايى خواهد انداخت . (52) و شريرترين ايشان را بر آنها مسلط خواهد كرد و خوار و پراكنده شان خواهد ساخت . آنگاه فرمود: آه و افسوس ‍ بر نونهالان آل محمد از دست خليفه اى خوشگذران كه بدون صلاحيت به جانشينى انتخاب شده است و جانشين مرا و جانشين او را هم مى كشد! (53)
12. روايت سعيد بن جمهان  
در تاريخ ابن عساكر و ذهبى و ابن كثير، از قول سعيد بن جمهان آمده است : جبرئيل بر رسول خدا (ص ) وارد شد و براى او مقدارى از خاك قريه اى آورد كه در آن حسين كشته مى شود و گفت كه نام آنجا كربلا مى باشد و پيامبر خدا هم فرمود: كرب و بلا! (54)
13. روايات ابن عباس  
الف ) روايت ابوالضحى :
در مقتل خوارزمى از ابوالضحى به نقل از ابن عباس آمده است : ما و همه افراد اهل بيت - كه تعدادشان هم بسيار است - هيچ شكى نداشتيم كه حسين در سرزمين طف به شهادت خواهد رسيد. (55)
ب ) از سعيد بن جبير:
در تاريخ ابن عساكر از قول سعيد بن جبير به نقل از ابن عباس آمده است خداى تعالى به پيامبرش وحى فرستاد: اى محمد! من به انتقام خون يحيى ، فرزند زكريا، هفتاد هزار نفر را كشتم و در ازاى خون فرزند دخترت (حسين ) دو بار هفتاد هزار نفر را. (56)
ما بقيه روايات ابن عباس را - به خواست خدا - در آن قسمت كه از سبب شهادت امام حسين (ع ) سخن خواهيم گفت ، مى آوريم .
گفتنى است كه ابن قولويه در باب قول رسول الله در كتاب كامل الزيارة ، هفت روايت از پيامبر خدا (ص ) آورده كه امت آن حضرت ، حسين را پس از وى به شهادت خواهند رسانيد. (57)
14. روايات اميرالمؤ منين على (ع )  
الف ) از ابوحبره :
در معجم طبرانى در شرح حال امام حسين (ع ) از قول ابوحبره آمده است : من همراه على بودم تا به كوفه وارد شد و بر منبر برآمد و حمد و سپاس ‍ خداى را به جا آورد و گفت : اگر فرزند پيغمبرتان را در ميان شما مصيبتى رسد چه خواهيد كرد؟ مردم پاسخ دادند: ما با پشتيبانى از او، روسفيد بيرون خواهيم آمد. و على فرمود: به خدايى كه جانم در دست قدرت اوست سوگند، او در ميان شما فرود آيد شما به قصد جانش قيام خواهيد كرد و او و يارانش را خواهيد كشت ! آنگاه اين شعر را خواند:
همانا ايشان را به عده مى فريبند و سپس مى گريزند و آنگاه از كرده خود مفرى مى جويند، در صورتى كه نه نجاتى براى ايشان متصور است و نه عذر و بهانه اى از ايشان مسموع . (58)
ب ) از قول هانى بن هانى :
در معجم طبرانى و تاريخ ابن عساكر و تاريخ الاسلام ذهبى و مصادر ديگر از قول هانى بن هانى از اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) آمده است : حسين بن على را مى كشند و او را به شهادت مى رسانند و من خاك سرزمينى را كه او در آنجا به شهادت خواهد رسيد مى شناسم . او در محلى بين دو نهر آب كشته مى شود! (59)
ج ) در مقتل خوارزمى آمده است : زمانى كه اميرالمؤ منين على (ع ) به جانب صفين سپاه مى كشيد، در كربلا فرود آمد و به ابن عباس فرمود: تو اين مكان را مى شناسى ؟ ابن عباس گفت : نه ! فرمود: اگر مى شناختى ، چون من مى گريستى ! آنگاه بسختى گريست و فرمود: مرا چه و آل ابوسفيان ؟ و بعد رو به فرزندش حسين كرد و چنين ادامه داد: اى فرزند! شكيبا باش كه آنچه تو بعد از پدرت از دست آنها خواهى كشيد، با آنچه پدرت از دست ايشان كشيده يكسان است .
د) از حسن بن كثير:
در كتاب صفين نصر مزاحم از قول بن حسن بن كثير از پدرش آمده است : على (ع ) در كربلا فرود آمد و در آنجا توقف فرمود. آنگاه از آن حضرت پرسيدند: اى اميرالمؤ منين ! اينجا كربلا است ؟ و او پاسخ داد: سرزمين پر از كرب و بلا (غم و بلا) است . و آن وقت با دست خود به محلى اشاره كرد و ادامه داد: آنجا محلى است كه باروبنه شان را بر زمين مى گذارند. در آنجا از مركبهايشان پياده مى شوند. و به جاى ديگر اشاره كرد و فرمود: در آنجاست كه خونهايشان ريخته مى شود!
ه ) از اصبغ بن نباته :
در ذخائر العقبى و ديگر مصادر از اصبغ بن نباته آمده است : ما به همراه على آمديم و بر جايگاه قبر حسين گذر نموديم . در آنجا على گفت : آنجاست كه پياده مى شوند، و در آنجاست كه باروبنه بر زمين مى نهند، و در آنجاست كه خونهايشان ريخته مى شود. گروهى از جوانان آل محمد را در اين صحرا به شهادت مى رسانند كه آسمان و زمين به شهادتشان مى گريند.(60)
و) از غرفه ازدى :
در اسدالغابه ابن اثير از غرفه ازدى آمده است : در كار على مشكوك شدم ؛ زيرا به همراه او به كنار فرات بيرون شده بودم كه از مسير خارج شد و ايستاد. ما نيز به دور او حلقه زده ، ايستاديم . آنگاه با دست خود اشاره به محلى كرد و گفت : آنجا محل باروبنه آنهاست و جايگاه فرودآمدنشان و ريخته شدن خونشان . سپس گفت : پدرم به قربان آن كس كه در آسمان و زمين ياورى بجز خدا ندارد! و چون حسين كشته شد، بيرون شدم تا به همانجا كه آنها به شهادت رسيده بودند رسيدم . ديدم كه اينجا، همان محلى است كه سالها پيش از وقوع چنان واقعه اى ، على از آن خبر داده و آن را نشان داده بود؛ بدون كمترين اشتباهى . پس از آن ترديد كه به دلم راه يافته بود از خداوند پوزش خواستم و دانستم كه على - رضى الله عنه - چيزى نمى گفت مگر اينكه در آن مورد با او عهد و قرارى از پيش نهاده شده بود.(61)
ز) از ابوجحيفه :
در كتاب صفين نصر بن مزاحم از ابوجحيفه آمده است : عروه بارقى به نزد سعيد بن وهب آمد و در حالى كه من مى شنيدم به او گفت : سخنى را كه خودت از على بن ابى طالب شنيده اى برايم تعريف كن . سعيد گفت : باشد. مخنف بن سليم مرا به خدمت على فرستاد و من در كربلا بر آن حضرت وارد شدم كه ديدم آن حضرت با دست به جايى اشاره مى كند و مى گويد: همين جا، همين جا. مردى پرسيد كه آنجا چيست يا اميرالمؤ منين ؟ آن حضرت پاسخ داد: بزرگى از آل محمد (ص ) در همين جا فرود مى آيد. پس ‍ واى بر آنها از دست شما، و واى بر شما به خاطر آنها. آن مرد پرسيد:
اى اميرالمؤ منين ! معناى اين سخنان چيست ؟ آن حضرت فرمود: واى بر آنها از دست شما، چون شما آنها را مى كشيد! و واى بر شما به خاطر آنها، زيرا خداوند به خاطر شهادت ايشان شما را به جهنم خواهد انداخت .
همين سخن به گونه اى ديگر نيز آمده است كه على (ع ) فرمود: پس واى بر شما به خاطر آنها، و واى شما بر آنها. آن مرد پرسيد اما واى بر ما به خاطر آنها را دانستيم ، ولى معناى واى ما بر آنها چيست ؟ آن حضرت فرمود: مى بينيد كه كشته مى شوند، ولى نمى توانيد ياريشان دهيد. (62)
ح ) از عون بن ابى جحيفه :
در تاريخ ابن عساكر از عون بن ابى جحيفه آمده است : ما در كنار خانه ابوعبدالله جدلى نشسته بوديم كه ملك بن صحار همدانى آمد و گفت : منزل فلانى را به من نشان دهيد. ما گفتيم چرا به دنبالش نمى فرستى كه بيايد؟ و چون آمد، از او پرسيد: آيا به خاطر دارى وقتى را كه ابومخنف ما را به خدمت اميرالمؤ منين (ع ) فرستاد، آن حضرت در كنار رود فرات فرمود: گروهى از فرزندان رسول خدا (ص ) در اينجا فرود مى آيند و هم در اين محل آنها را مى كشند. پس واى بر شما به خاطر آنها، و واى بر آنها از دست شما. (63)
ط) در تاريخ ابن كثير آمده است : محمد بن سعد و ديگران از على بن ابى طالب آورده اند كه آن حضرت در مسيرش به سوى صفين از كنار درختهاى نخل به كربلا گذر فرمود و از نام آن محل پرسيد و چون گفتند: كربلا، فرمود: كرب و بلا! پس در همانجا فرود آمد و در كنار درختى در آنجا نماز بگزارد و آنگاه فرمود: در اينجا مردانى شهيد مى شوند كه بعد از صحابه ، بهترين شهيدانند و بى حساب و كتاب به بهشت مى روند. و اشاره به محلى در آنجا فرمود. پس مردم چيزى را در آنجا براى علامت گذاشتند. و سرانجام در آنجا بود كه حسين به شهادت رسيد. (64)
ى ) از نجى الحضرمى :
در مسند احمد بن حنبل و معجم طبرانى و تاريخ ابن عساكر و مصادر ديگر از قول عبدالله بن نجى به نقل از پدرش آمده است : او در عزيمت سپاه به سوى صفين به همراه على - رضى الله عنه - بود هنگامى كه سپاه به نينوا رسيد، شاهد بود كه على بانگ برداشت : بر لب آب فرات ، شكيبا باش اى ابا عبدالله ! شكيبا باش اى ابا عبدالله ! من از آن حضرت پرسيدم : اى اميرمؤ منان ! موضوع چيست ؟ فرمود:
روزى به خدمت پيامبر خدا (ص ) رسيدم كه اشك از چشمهاى حضرتش ‍ جارى بود، گفتم : اى پيامبر خدا! آيا كسى ناراحتى شما را فراهم كرده است ، چرا چشمهايت گريانست ؟ آن حضرت فرمود: همين چند لحظه پيش ‍ جبرئيل از اينجا برخاست و رفت . او مرا خبر داد كه حسين در كنار رود فرات كشته مى شود. آنگاه گفت مى خواهى كه خاك مزارش را به تو نشان بدهم ! گفتم : آرى ! دستش را دراز كرد و مشتى از خاك آنجا را برداشت و به من داد و من نتوانستم جلوى گريه ام را بگيرم . (65)
و در روايتى ديگر آمده كه پدر نجى حضرمى وسايل وضوى اميرالمؤ منين را با خود همراه داشت و چون در مسير صفين به نينوا رسيدند، على بانگ برداشت اى ابا عبدالله شكيبا باش ، اى ابا عبدالله بر لب آب فرات باش ! من پرسيدم : ابوعبدالله چه كسى است ؟... تا آنجا كه :... و ميل دارى خاك مزارش را ببويى ؟ (66)
ك ) از عامر شعبى :
در طبقات ابن سعد و تاريخ ابن عساكر و ذهبى و تذكرة خواص الامة از قول عامر الشعبى آمده است : على در كنار رود فرات گفت : اى ابا عبدالله ! شكيبا باش .
آنگاه فرمود: بر پيغمبر وارد شدم و او را گريان يافتم ، پس پرسيدم : اتفاقى افتاده است ؟ فرمود: جبرئيل مرا خبر داد كه حسين بر كنار فرات كشته مى شود. پس گفت : آيا مى خواهى خاك مزارش را به تو نشان بدهم . گفتم : آرى ، سپس مشتى از خاكش را برگرفت و در دست من نهاد و من هم نتوانستم از گريه خوددارى كنم . (67)
ل ) از قول كدير الضبى :
در تاريخ ابن عساكر از قول كدير الضبى آمده است : هنگامى كه من در خدمت على (ع ) در كربلا و در ميان درختهاى اسپند بودم ، ديدم كه حضرتش پشكلى را از زمين برداشت و آن را در دستش درهم فشرد و به خاكش تبديل كرد و گفت : از اين محل گروهى برانگيخته مى شوند كه بى حساب و كتاب به بهشت خواهند رفت . (68)
م ) از قول هرثمه :
در معجم طبرانى به نقل از هرثمه آمده است : من با على در كنار رودى كه از سرزمين كربلا عبور مى كرد قدم مى زدم كه آن حضرت به درختى رسيد كه در زير آن پشكل آهوانى افتاده بود. پس او خم شد و مشتى از آن را برداشت و بوييد و گفت : از اين سرزمين هفتاد هزار نفر برانگيخته مى شوند كه بى حساب و كتاب به بهشت خواهند رفت . (69)
حضور هرثمه را در كربلا و در خدمت على (ع ) نه يك راوى ، بلكه راويان متعددى آورده ، و از زبان او اين داستان را بازگو كرده اند؛ به طورى كه سخن هر يك از آنها مؤ يد سخن ديگرى است ؛ از اين قرار:
1. سخن نشيط، آزادكرده هرثمه :
در مقتل خوارزمى به سندش از نشيط ابوفاطمه نقل شده است : اربابم هرثمه از صفين بازگشت و ما به استقبالش بيرون شديم و او را خوش آمد گفتيم . در آن اثنا گوسفندى از كنار ما گذشت و پشكل انداخت ، هرثمه آن را ديد و گفت : اين حيوان مرا به ياد واقعه اى انداخت : ما در معيت على از صفين باز مى گشتيم كه در كربلا اطراق كرديم . او نماز صبح را در بين درختهايى كه در آن ناحيه بود بر ما امامت كرد.
پس از نماز پشك خشك شده آهويى را برداشت و آن را درهم فشرد و ببوييد و سپس رو به ما كرد و گفت : در اينجا مردانى كشته مى شوند كه بى هيچ حساب و كتابى به بهشت مى روند. (70)
2. سخن ابوعبدالله الضبى :
در طبقات ابن سعد و تاريخ ابن عساكر به سندش از ابوعبدالله الضبى آمده است : به هنگامى كه هرثمة الضبى (71) در ركاب على از صفين بازگشت ، ما به ديدنش رفتيم . او در دكانش نشسته بود. هرثمه را همسرى بود به نام جرداء كه از هواداران سرسخت اميرالمؤ منين على به شمار مى آمد و سخنان آن حضرت برايش حجت بود. در آن موقع گوسفندى از آن ايشان از كنار ما بگذشت و پشكل انداخت . هرثمه رو به همسر خود كرد و گفت كار اين گوسفند مرا به ياد داستانى از على انداخت كه مردم را به شگفتى واداشت . تا اينكه گفتند: او اين را از كجا مى داند؟ موضوع از اين قرار بود كه در بازگشت از صفين ، در كربلا فرود آمديم و على نماز صبح را با ما در ميان درختها و تپه هاى شنى آنجا به جا آورد و سپس مشتى از پشكلهاى خشك شده آهوان صحرا را برگرفت و بوييد و گفت : آه . آه ! در اينجا مردانى كشته مى شوند كه بى حساب و كتاب به بهشت خواهند رفت .
راوى مى گويد: جرداء، همسر هرثمه كه در اتاقش نشسته بود، شوهرش را مخاطب ساخت و گفت : منكر حرف امام نشو، زيرا او بهتر از تو از آنچه مى گويد آگاه است و خبر دارد. (72)
3. سخن هرثمة بن سليم :
در كتاب صفين نصر بن مزاحم از قول ابوعبيده از هرثمة بن سليم آمده است : ما به همراه على بن ابى طالب در جنگ صفين شركت كرديم و چون به كربلا فرود آمديم ، او نماز را بر ما امامت كرد و پس از سلام نماز، مشتى خاك از زمين آنجا برداشت و بوييد و گفت خوشا به حالت اى خاك كه از تو مردانى برانگيخته مى شوند كه بى حساب و كتاب به بهشت خواهند رفت .
راوى مى گويد: هنگامى كه هرثمه بازگشت و به نزد همسرش ، كه از شيعيان و هواداران سرسخت على بود، رفت ، به او گفت : سخنى از دوستت على برايت بگويم كه تو را به تعجب وادارد: چون به كربلا رسيديم و در آنجا فرود آمديم ، على مشتى از خاك را برداشت و بوييد و گفت : خوشا به حالت اى كه از تو مردانى به روز قيامت برانگيخته مى شوند كه بى حساب و كتاب به بهشت خواهند رفت . و من مى پرسم : على علم غيب از كجا مى داند؟ جرداء پاسخ داد: دست بردار اى مرد! اميرالمؤ منين جز به راستى و حق سخنى نمى گويد.
سالها گذشت تا زمانى كه عبيدالله زياد گروه گروه سپاهيان را براى جنگ با حسين اعزام مى كرد و من در ميان سوارانى بودم كه براى اين جنگ اعزام شده بود.
چون سپاه ما به حسين و يارانش رسيد، من همان مكانى را ديدم كه به همراه على در آنجا فرود آمده بوديم . مخصوصا جايى را كه آن حضرت مشتى از خاك آن را برگرفته و بوييده بود و بدرستى شناختم او را به خاطر آوردم و در نتيجه از اين راه كه در پيش گرفته بودم سخت بيزار شدم . پس بر اسبم جستم و يكراست به خدمت حسين رفته ، بر او سلام كردم و آنچه را كه در همين جا از پدرش شنيده بودم و برايش بازگو نمودم . پس حسين به من فرمود: با اين حال ، با ما هستى يا عليه ما؟ پاسخ دادم : اى فرزند رسول خدا! نه با شما هستم و نه عليه شما، من مردى هستم كه خانه و كاشانه و زن و فرزندانم را رها كرده اينجا آمده ام ، و از ابن زياد ايمن نيستم كه به آنها آسيبى نرساند. امام فرمود: پس از اينجا بگريز تا كشته شدن ما را نبينى . چه ، به خدايى كه جان محمد به دست قدرت اوست سوگند هر كس كه شاهد كشته شدن و كمك خواستن ما باشد و به يارى ما نشتابد، خداوند وى را در جهنم مى افكند. من با شنيدن اين سخن رو به بيابان نهادم و گريختم تا شاهد چنان ماجرايى نباشم . (73)
4. سخن جرداء دختر سمير:
جرداء از همسرش هرثمة بن سلمى نقل مى كند كه گفت : با على (ع ) در يكى از جنگهاى حضرتش بيرون شده بوديم تا به كربلا رسيديم . در آنجا زير درختهايى فرود آمديم . على در آنجا نماز گزارد و مشتى از خاك آنمحل را برداشت و بوييد و سپس گفت : خوشا به حالت اى خاك كه در تو مردمى به شهادت مى رسند كه بى هيچ و حساب و كتابى به بهشت خواهند رفت .
سرانجام ما از آن جنگ بازگشتيم و على (ع ) نيز به شهادت رسيد و مساءله كربلا و سخنان امام را به دست فراموشى سپرديم (و سالها بگذشت تا اينكه ) من خود را در سپاهى ديدم كه به جنگ حسين در حركت بود. چون به كربلا رسيديم و چشمم به همان درخت افتاد، داستان آن روز و سخن اميرالمؤ منين (ع ) به خاطرم آمد. بر اسبم سوار شدم و يكراست به خدمت حسين (ع ) رسيدم و گفتم : اى پسر رسول خدا (ص ) تو را مژده مى دهم ... و داستان را برايش تعريف كردم . آن حضرت از من پرسيد: (با اين حال ) با ما هستى يا عليه ما؟ جواب دادم : نه با تو هستم و نه عليه تو. من خانواده و فلان چيز و فلان چيز (74) را بر جاى گذاشته ام . فرمود: پس سر به بيابان بگذار كه به خدايى كه جان حسين در دست قدرت اوست سوگند كه هيچ مردى نظاره گر شهادت ما نخواهد بود مگر اينكه به عذاب جهنم گرفتار خواهد شد.
من بازگشتم و از آنجا سر به بيابان گذاشتم و گريختم تا شاهد شهادت او نباشم . (75)
ن ) از قول شيبان بن مخرم :
در معجم طبرانى و تاريخ ابن عساكر و مجمع الزوائد و مصادر ديگر از قول ميمون به نقل از شيبان بن مخرم ، كه عثمانى و دشمن على (ع ) بود، آمده است : به همراه على از صفين بازمى گشتيم و در جايى فرود آمديم و على (ع ) پرسيد: نام اينجا چيست ؟ جواب داديم : كربلاء. او فرمود: كرب و بلا. سپس بر مركبش سوار شد و گفت : در اينجا مردمى كشته مى شوند كه بر همه شهداى روى زمين برترى خواهند داشت ، در حالى كه از شهداى در ركاب پيغمبر هم نمى باشند. من گفتم : به خداى كعبه اين هم يكى از دروغهاى اوست ! در اين ميان چشمم به لاشه درازگوشى افتاد كه در آن دوردستها بر زمين افتاده بود. به غلامم فرمان دادم تا پاى آن درازگوش را برايم بياورد. او فرمان برد و من پاى حيوان را درست در جايى كه اميرالمؤ منين (ع ) نشسته بود در زمين محكم كردم .
سالها گذشت و زمانى كه حسين (ع ) كشته شد به يارانم گفتم : بياييد برويم و اوضاع را از نزديك ببينيم ! پس حركت كرديم تا به آنجا رسيديم و جسد حسين را در همان جايى كه من گذاشته بودم ، ديدم كه افتاده است و اجساد يارانش نيز گرداگرد او بر خاك افتاده بودند. (76)
ابن قولويه نيز چهار حديث از قول اميرالمؤ منين على (ع ) در مورد شهادت امام حسين (ع ) در كتاب كامل الزياره خود آورده است . (77)
15. روايت انس بن حارث و شهادتش  
در تاريخ بخارى و ابن عساكر و استيعاب و ديگر مصادر آمده است كه انس ‍ بن حارث ، نوه نبيه ، پيش از عزيمتش به كربلا و كشته شدنش در ركاب امام حسين (ع ) گفته بود: خود از رسول خدا (ص ) شنيدم كه مى فرمود: اين پسر من (حسين ) در سرزمينى به نام كربلا كشته مى شود؛ پس هر كس كه در آن روز باشد بايد به يارى او برخيزد. به سبب همين سفارش پيغمبر بود كه انس ‍ بن حارث به كربلا شتافت و در ركاب حسين (ع ) به شهادت رسيد. (78)
در كتاى مثيرالاحزان آمده است :
انس بن حارث كاهلى (به قصد جنگ از سپاه حسين عليه السلام ) بيرون آمد و چنين خواند:
قد علمت كاهلنا وذودان
والخندفيون وقيس عيلان
باءن قومى افة للاقرآن
يا قوم كونوا كاسرد خفان
واستقبلوا القوم يضرب الان
آل على شيعة الرحمن
و آل حرب شيعة الشيطان
(79)