دو مكتب در اسلام
جلد سوم : اثر نهضت حسينى
(ع ) در احياى سنت پيامبر
سيد مرتضى عسگرى
- ۱۷ -
هدف امام حسين (ع ) و شعار و روش آن
حضرت
امام ، خلافت و حكومت وقت را زير اين عنوان كه وجودش براى اسلام خطرناك است باطل
اعلام كرد و فرمود:
و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد. يعنى اكنون كه رهبرى
مسلمانان را يزيد به دست گرفته است ، بايد اسلام را بدرود گفت ! و آن سخن را در
پاسخ آن كس گفت كه به حضرتش پيشنهاد كرد:
با اميرالمؤ منين يزيد بيعت كن كه براى دنيا و آخرتت خوب است !!
و هم آن جمله را در موقعيتى بر زبان آورد كه به او گفتند:
اى حسين ! از خدا نمى ترسى كه پاى از اجتماع مردم مى كشى ، و در ميان امت تفرقه مى
اندازى ؟!
و هنگامى فرمود كه عبدالله عمر به حضرتش گفت :
از خدا بترس و يكپارچگى مسلمانان را پراكنده مساز! حضرتش فرمود:
والله لو لم يكن فى الدنيا ملجاء ولا ماءوى ، لما بايعت
يزيد بن معاوية اءبدا يعنى به خداى سوگند حتى اگر در دنيا به هيچ روى
پناهگاهى هم نيابم ، با يزيد بن معاويه هرگز بيعت نخواهم كرد.
و منظورش از اين شعار، اصلاح حال امت و ابطال امر خلافت يزيد بود.
اين مطلب آشكارتر در وصيتى كه حضرتش به برادر خود محمد بن حنفيه نوشته ، آمده است :
تنها به خاطر اصلاح امت جدم (ص ) قيام كردم و مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر
كرده ، روش جدم و پدرم على بن ابى طالب را در پيش بگيرم . پس هر كس كه بحق دعوتم را
پذيرا باشد، خداى را كه اولويت به پذيرش دارد پذيرفته است ، و هر كس هم كه
پيشنهاد مرا نپذيرد، صبر مى كنم تا آنگاه كه خداوند بين من و همعصرانم به حق داورى
كند، كه او بهترين داوران است .
در اين وصيت ، امام حسين نامى از ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه نبرده ، و از روش و
سيره ايشان ياد نكرده اما تصريح نموده كه مى خواهد روش و سيره جد و پدرش را در پيش
بگيرد، و سيره و روش خلفا را در اين خلاصه كرد كه :
آنها به استناد بيعت مسلمانان با ايشان به حكومت رسيده اند - حالا آن بيعت به هر
شكل كه گرفته شده باشد - و پس از بيعت ، بنا به اجتهادات خودشان مخصوصا در احكام
اسلامى بر آنان حكومت كرده اند.
آنگاه سيره و روش پدر و جدش را هم در اين خلاصه كرده است كه :
مبلغ و مروج اسلام در ميان مردم بودند، و از مردم مى خواستند كه به قوانين آن عمل
كنند، و از مقررات و احكام اسلام تجاوز نمى كردند. اين روش ايشان در تمام موارد
بوده است ، چه زمانى كه حاكم و فرمانروا بودند، مانند زمان پيغمبر در مدينه ، و
حضرت امير بعد از كشته شدن عثمان ، و يا همچون روزگارشان پيش از به قدرت رسيدن . چه
، پيامبر خدا (ص ) را سيره و روشى ويژه در مكه بود، و حضرت امير را نيز سيره اى پيش
از به حكومت رسيدن . اما در هر دو حالت برنامه كارشان اين بود كه اسلام را در ميان
مردم تبليغ كرده رواج دهند. با اين تفاوت كه پيامبر خدا (ص ) دستور از خداوند مى
گرفت ، و على (ع ) از پيامبر خدا (ص ). ولى در هر دو حالت ، تبليغ اسلام مى كردند و
امر به معروف و نهى از منكر.
امام حسين (ع ) نيز مى خواست كه روش ايشان را در پيش بگيرد نه سيره خلفا را. پس هر
كس كه دعوت او را اجابت مى كرد، خواستار حق بود، و شايسته تر اينكه حق پيروى شود. و
هر كس هم كه نمى پذيرفت ، صبر مى فرمود تا اينكه خداوند بين او سردمداران خلافت بحق
داورى كند.
از آنچه آورديم و ديگر كارهاى امام و فرمايشهاى او در دوره قيامش چنين معلوم مى شود
كه حضرتش مردم را از بطلان امر خلافت روز و صحت و درستى امر امامت آگاه مى ساخت . و
هدفش از همه گفته ها و كرده هايش اين بود كه ديگران به درستى چنين شعارى يقين كنند،
كه هر كس اطمينان يافت راه درست را برگزيده ، و آن كس كه با شنيدن نداى حضرتش ايمان
نياورد و آن را نپذيرفت ، حجت بر او تمام شده عذر و بهانه اى نخواهد داشت . اين بود
كه در راه نشر هدفش به جان مى كوشيد.
اين شعار امام حسين (ع ) و هدف او بود كه براى رسيدن به آن راه شهادت را برگزيد و
چه زيبا سروده است شاعر بر زبان آن حضرت كه :
الا بقتلى ، يا سيوف خذينى
|
دليل ما در اين مورد مطلبى است كه در نامه آن حضرت بنى هاشم آمده كه مى فرمايد: هر
كس كه به من بپيوندد، به آغوش شهادت شتافته و آنكه تخلف كند، پيروزى نبيند.
امام در اين نامه تصريح كرده است راه او شهادت ، و سرانجامش فتح و پيروزى است .
سخنان ديگر امام و كارهايش در اين قيام همين معنى را مى رسانند. و همه آنها محتواى
همين شعار، و هدفى را كه در پيش گرفته بود آشكار مى ساخت .
حضرتش زمانى كه مردم را فرا مى خواند و از آنها كمك مى طلبيد، از آنها مى خواست تا
با چشمى باز و بصيرتى كامل هدف او را تعقيب كنند. مانند داستان زهير بن القين .
چه ، آنگاه كه امام وى را فرا خواند، او با اكراه به ديدار امام رفت . اما به گفته
راوى ديرى نپاييد كه شادمان و با چهره اى از خوشحالى برافروخته بازگشت و دستور داد
تا خيمه و خرگاهش را به كاروان امام حسين (ع ) منتقل ساختند و سپس به زنش گفت :
تو آزاد و رهايى ! به خاندانت بازگرد من نمى خواهم بخاطر من بجز خير و خوبى آسيبى
به تو برسد. آنگاه به يارانش گفت : هر كدام از شما كه خواستار شهادت است با من
بيايد، وگرنه اين آخرين ديدار ماست .
زهير به هنگام بازگشت به موطنش و پيش از اينكه به اردوى امام بپيوندد، از خبر شهادت
مسلم بن عقيل و هانى بن عروه ، و پيمانشكنى كوفيان و رويگردانيشان از يارى امام
آگاه شده بود. اما پس از ديدارش با حسين (ع ) همراهانش را از داستانى كه در نبرد
بلنجر از سلمان باهلى صحابى شنيده ، و او را به درك چنين روزى مژده داده بود آگاه
ساخت . پس دانا و مصمم در يارى امام قدم برداشت .
امام (ع ) چنين يارانى را مى طلبيد و آنهايى را كه به اميد فرمانروايى امام به جمع
او پيوسته بودند از خود مى راند.
امام (ع ) مسير و هدفش و قصد و منظورش را از اين حركت منزل به منزل بر زبان مى
آورد؛ كما اينكه در پاسخ فرزند عمر بن خطاب فرموده بود:
اى عبدالله ! نمى دانى كه از بى اعتبارى دنيا يكى اين است كه سر يحيى ، فرزند زكريا
را براى يكى از روسپيان بنى اسرائيل هديه برده اند؟!... خداوند در تنبيه آن مردم
شتاب نكرد، اما بعدها با قدرت و سخنى ايشان را فرو گرفت ... سپس فرمود: اى
ابوعبدالرحمن از خدا بترس و از يارى من شانه خالى مكن .
امام (ع ) در سخنش اشاره به اين مى كند كه سرنوشتش چون سرنوشت يحياى پيغمبر است و
از فرزند عمر مى خواهد كه همان گونه كه خود راه خويش را برگزيده ، او هم دانسته و
با اراده به ياريش برخيزد.
امام حسين (ع ) هنگامى كه رو به سوى عراق نهاده بود ضمن سخنرانى خود فرمود:
مرگ بر گردن فرزند آدم ، چون گردن بند بر گردن دوشيزه جوان است . و شوق ديدار با
گذشتگانم همانند اشتياق يعقوب است به ديدار يوسف . و مرا قربانگاهى انتخاب شده كه
آگاهانه به سويش پيش مى روم و گويى به چشم خود مى بينم كه گرگهاى بيابان در بين
نواويس و كربلا اندام مرا از يكديگر مى درند و شكمها و انبانهاى خود را از آن آكنده
مى سازند.
از آنچه قلم تقدير رقم زده ، گزيرى نيست . خشنودى خداوند، پسند ما اهل بيت است . بر
بلايش شكيبايى مى ورزيم و پاداش بردباران را تمام و كمال خواهيم يافت .
گوشت و پوست رسول خدا (ص ) از حضرتش جدا شدنى نيستند و در مينوى خداوند به او مى
پيوندند و ديدگان پيامبر خدا به ديدارشان روشن مى شود و خداوند وعده خود را نسبت به
ايشان وفا خواهد كرد.
اينك ، هر كس كه خواهان جانبازى در راه ماست ، و خود را آماده ديدار با خداوند مى
بيند، با ما آماده حركت شود.
امام (ع ) در هيچ منزلى فرود نيامد، و يا از آنجا كوچ نكرد، مگر اينكه نام يحيى و
كشته شدنش را بر زبان مى آورد.
امام براى اتمام حجت ، دعوت كوفيان را
پذيرفت
امام (ع ) به موجب شناختى كه از اوضاع و احوال داشت ، و صرفنظر از آگاهيش از سرنوشت
خود كه پيامبر خدا (ص ) از سوى خداى متعال در اختيار او گذاشته بود، به روشنى مى
دانست كه بايد فقط يكى از دو راه را برگزيند: يا بيعت با يزيد، و يا كشته شدن را. و
مرتبا به اين مطلب در گفتارهايش اشاره مى كرد، و اين موضوع از همان ابتدا و پس از
مرگ معاويه كه از وى خواستند تا با يزيد بيعت كند، معلوم و آشكار بود.
مروان به والى مدينه تاكيد كرد كه از حضرتش بيعت بگيرد و اگر مخالفت وى را بكشد!
ولى حضرتش على رغم خواسته و انتظار از مدينه رخت بركشيد و به مكه ، خانه خدا پناه
برد.
و چون در مكه بر او آشكار شد كه يزيد در مقام ترور اوست ، ترسيد كه او نخستين كس
باشد كه ريختن خونش در مسجدالحرام ، موجب هتك حرمت كعبه و خانه خدا شود.
او در نامه اى كه به برادرش محمد حنفيه نوشته ، و همچنين اظهاراتش به عبدالله زبير،
به اين مطلب تصريح كرده و گفته است :
به خدا سوگند اگر من در سوراخ جانورى هم فرو روم ، اينان مرا يافته بيرونم مى كشند
تا خواسته خود را درباره من به انجام رسانند. به خدا سوگند آنها همان گونه كه يهود
حرمت روز شنبه را شكستند، مقام و احترام مرا نيز ناديده خواهند گرفت .
قسم به خدا كه دوستتر دارم كه بيرون مكه كشته شوم تا اينكه حتى به اندازه وجبى داخل
حرم از پاى درآيم .
و به ابن عباس فرمود: اگر در فلان و فلان جا به شهادت برسم ، بيشتر دوست دارم از
اينكه در مكه كشته شوم و حرمت به خاطر من از بين برود.
بنابراين امام (ع ) به خوبى مى دانست تا هنگامى كه از بيعت با خليفه مسلمانان يزيد
بن معاويه خوددارى كند، چاره اى جز كشته شدن نخواهم داشت ، حالا هر كسى كه مى خواهد
باشد. اين بود كه راه شهادت را براى خود و پيروانش برگزيد.
اما مردم كوفه ، پشت سر هم نامه به امام حسين (ع ) نوشتند و در آنها متذكر شدند: ما
را امام و پيشوايى نيست . به نزد ما بيا، باشد كه خداوند به بركت و جودت ما را به
راه درست و حق بدارد، و نعمان بن بشير تنها فرمانرواى دارالاماره است ! زيرا كه ما
نه جمعه ها او را ديدار مى كنيم ، و نه ايام عيدى ، و هرگز به نماز با او بيرون نمى
رويم ، به محض اينكه ما از آمدنت آگاه شويم او را از كوفه بيرون كرده به شام مى
فرستيم .
و نيز به حضرتش نوشتند: خدمت حسين بن على ، از سوى پيروان مؤ منش و ديگر مسلمانان
.
اما بعد، به نزد ما شتاب كن كه مردم بى صبرانه منتظر آمدنت هستند. و بجز تو خواهان
كسى ديگر نمى باشند! پس درآمدن هر چه مى توانى شتاب كن .
بزرگان كوفه نيز به او نوشتند: به كوفيان بيا كه سپاهى با ساز و برگ كامل آماده
پيكر در ركاب توست . و نيز به او نوشتند يكصد هزار شمشير زن آماده خدمت به تو
هستند!
پس از اينكه اين گونه نامه ها از جانب يك نفر يا دو نفر و يا چهار نفر از رؤ سا و
بزرگان كوفه به او رسيد، و آن قدر تعداد نامه ها فزونى يافت كه خرجينى را پر ساخت ،
اگر امام به درخواست و خواهش كوفيان وقعى نمى گذاشت ، و با يزيد بيعت مى كرد، و يا
با يزيد هم بيعت نمى كرد، اما روى به جاى ديگر مى نهاد و در آنجا به شهادت مى رسيد،
در آن صورت در حق مردم كوفه ستم كرده بود، و مردم براى هميشه و نسلى پس از نسلى
ديگر حق را به جانب كوفيان مى دادند و امام را متهم مى كردند، و به روز قيامت هم
آنان بر خداى عزوجل حجت داشتند، در حاليكه ولله الحجة البالغة ، حجت بالغه بر خلق
از آن خداى جليل است .
بنابراين رفتارى را كه امام با كوفيان در پيش گرفت از باب اتمام حجت بر آنها بود نه
چيز ديگر. اگر چنين نبود و حركت امام به سوى عراق بر اثر فريبى بود كه از نامه هاى
شوق برانگيز كوفيان خورده ، بايد كه در آن هنگام كه خبر شهادت مسلم بن عقيل و هانى
بن عروه را مى شنيد، و پيش از اينكه با سپاه حر روبرو شود و چند روزى را در كنار
يكديگر برانند، از راه رفته باز مى گشت .
آرى ، امام حسين (ع ) آنچه كه كرد اتمام حجتى بود كه با اهل عراق و ديگران ، و خداى
سبحان مى فرمايد: لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل . يعنى تا مردمان را پس
از فرستادن رسولان بر خدا حجتى نباشد.
امام (ع ) براى اتمام حجت به عراق رفت
و نه سخنان
فرزندان عقيل
ممكن است اين توهم پيش آيد كه : علت حركت امام به سوى عراق ، و پس از شنيدن خبر
كشته شدن مسلم و هانى ، سخنان فرزندان عقيل باشد كه به او گفتند: ما قدم از قدم بر
نمى داريم مگر هنگامى كه انتقام خودمان را گرفته باشيم و يا خونمان در اين راه
ريخته شود. و امام (ع ) به همين جهت ، خود و همراهانش را به كشتن داده است !
براستى كه چنين قضاوتى درست نيست . هر كس را كه بارقه اى از عقل و تفكر باشد روا
نيست تا چنين مطلبى را بر زبان آورد. بلكه درست اينست كه گفته شود: براى امام (ع )
چه فرقى مى كرد كه به عراق برود يا ديارى ديگر.
حضرتش سرنوشت خود را كه كشته شدن بر اثر خود داريش از بيعت با يزيد بود، انتظار مى
كشيد.
اما بر او واجب بود كه با مردم عراق حجت خود را تمام كند، حجتى كه تا آنروز بانجام
نرسيده بوده . و اين وظيفه با خطبه هاى مكرر او و اصحابش ، از زمان روبرو شدن با حر
تا روز عاشورا به انجام رسيد.
پس بر امام (ع ) لازم بود كه پس از آگاهى از كشته شدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه
، بدون روى گردانيدن از مسيرى كه در پيش گرفته ، و يا عزيمت به سرزمين و ديارى ديگر
به كربلا روى آورد.
امام (ع ) حجت خود را بر كوفيان و ديگر همعصرانش ، كه از حركت و قيام و اعتراضش
عليه طاغوتى چون يزيد بن معاويه آگاه شده ، آوازه و طنينش همه جا پيچيده ، و تا
قيامت نيز همچنان پرآوازه خواهد بود، تمام كرد. زيرا كه حضرتش تنها به خوددارى از
بيعت با يزيد بسنده نكرد، و در خانه خود آرام نگرفت تا بر اثر سر پيچى از چنان
بيعتى در آنجا كشته شود، و از اين شهادت ، خود و جامعه اسلامى طرفى نبندد و خونش به
هدر رود، و گردانندگان و بلندگوهاى دستگاه خلافت حقيقت امر را به مردم بپوشانند،
بلكه بر عكس قيامى آنچنانى كه خبرش در همه جا پخش گرديد و موقعيت حضرتش و موضعگيرى
او در برابر خلافت يزيد و يزيديان بخوبى آشكار شد، كه شرح مفصل آن بيايد.
حكمتى كه امام (ع ) در قيامش به كار
برد
امام (ع ) در مدينه از بيعت با خليفه اى سرباز زد كه حكومتش به وسيله بيعت مسلمانان
با او صورت مشروعيت به خود گرفته بود، و در اين راه آنقدر در برابر گردانندگان
دستگاه خلافت ايستادگى كرد تا اينكه همگان بر كار و هدف حضرتش آگاه شدند. پس از
مدينه به آهنگ مكه بيرون شد و در اين حركت ، در راه اصلى قدم گذاشت و مانند اين
زبير از بيراهه نرفت . و چون در مكه وارد شد، و در پناه خانه خدا پاى سخنان سبط
پيامبر خدا (ص ) مى نشستند و او از سيره جدش با آنها سخن مى گفت و موارد انحراف
خليفه وقت را از سيره جدش بر مى شمرد. تا آنگاه كه دعوت خود را آشكار كرد و به
شهرها نامه نوشت و از مردم خواست كه عليه دستگاه خلافت مسلحانه قيام كرده ، اوضاع
جارى را تغيير دهند، و براى رسيدن به چنين مقصودى دست بيعت در دست او بگذارند نه
اينكه وى را يارى دهند تا به خلافت بنشيند.
امام به هيچ كس چنين نويدى را نداد؛ نه در سخنرانيها و نه در نامه هايش ، بلكه بر
عكس ، به هر كجا فرود مى آمد و يا كوچ مى كرد، داستان يحياى زكريا را به خود مثال
مى زد و حق هم با او بود. زيرا كه امام (ع ) و يحياى پيغمبر هر دو عليه سركشى و
فساد طاغوت زمانشان به اعترض برخاسته ، تا پاى جاى ايستادگى كردند.
و سرانجام تنها سر يحيى نبود كه به طاغوت زمانش پيشكش شد، بلكه سر حسين ، نواده
پيغمبر خدا (ص ) با ياران و اهل بيتش ، چنين فرجامى را يافتند. كسى كه در مققام به
دست آوردن خلافت و فرمانروايى باشد، با كسانى كه به گردش فراهم آمده و قصد آن دارد
كه به يارى و پشتگرمى ايشان زمان حكومت را به دست بگيرد، چنان نمى كند، بلكه آنها
را به پيروزى و به دست گرفتن قدرت و سلطنت دل خوش مى دارد، و هرگز سخنى نمى گويد كه
اطرافيانش را دلسرد و نا اميد نمايد.
امام (ع ) چهار ماه در مكه ماند؛ ماههايى كه موسم حج بود. در آنجا نخست عمره گزاران
، و به دنبال ايشان كسانى كه به قصد اداى حج از دورترين نقاط كشور اسلامى خود را به
مكه رسانيده بودند، پيرامون امام گرد آمدند و حضرتش احاديثى را از جد بزرگوارش
پيامبر خدا (ص )، از خداى تعالى براى آنها بازگو مى كرد و ايشان را از ارتكاب به
گناه و نافرمانى خدا و عذاب روز قيامت بيم مى داد و از ايشان مى خواست كه تقوا پيشه
گيرند و رضا و خشنودى خدا را بجويند. آنها را از وجود مخاطراتى كه از خلافت روز بر
اسلام وارد شده و مى شود آگاه مى ساخت .
ايشان از حضرتش چيزها مى شنيدند كه تا به آن روز از كسى نشنيده بودند. اين اوضاع تا
روز ترويه (هشتم ماه ذى حجه ) ادامه داشت . حاجيان در آن روز به حج احرام بستند و
لبيك گويان روى به عرفات نهادند.
درست در همين هنگام ، امام (ع ) بر خلاف همه حجاج از احرام به در آمد و از حرم امن
خدا بيرون شد! او مى گفت : از آن مى ترسم كه دار و دسته خلافت به جرم بيعت نكردنم
با يزيد مرا ترور كنند و به خاطر من ، احترام حرم امن خدا از ميان برود، كه اگر حتى
يك وجب بيرون از حرم امن خدا كشته شودم ، بيشتر دوست دارم كه به اندازه يك وجب داخل
حرم كشته شده باشم .
امام (ع ) در آن حال نمى گفت كه من به عراق مى روم تا حكومت را به دست بگيرم ، بلكه
مى گفت : از اينجا بيرون مى روم ، تا بيرون از حرم امن خدا كشته شده باشم ، حتى اگر
به اندازه يك وجب هم كه شده باشد.
در آن سال حاجيان پس از انجام مناسكشان به ميهن خود بازگشتند و خبر امام حسين (ع )
را به گوش همگان رسانيدند. اين خبر در سراسر كشور پهناور اسلامى ، تا آنجا كه
كاروان حاجيان مى رفت ، منتشر گرديد، و از اين خبر بزرگ همه مسلمانان در هر كجا كه
مى زيستند آگاه گرديدند: خبر خروج سبط پيامبر خدا (ص ) عليه خلافت حاكم ، و
فراخوانى مسلمانان به قيام مسلحانه عليه آن ، زيرا كه خليفه از اسلام منحرف شده ، و
با ادامه چنين حكومتى ، خطرى بس بزرگ اسلام را تهديد مى كند.
مسلمانان در هر گوشه از كشور اسلامى تشنه شنيدن سرنوشت اين درگيرى شدند. درگيرى
خانواده پيغمبر خدا (ص ) با دار و دسته خلافت . آنها كه اخبار اين حركت را از هر
كجا به دست مى آوردند، دريافتند كه حسين (ع ) خروج كرده و هيچ عزم و اراده او را در
اين حركت تغيير نداده است . نه اخطار بيم دهندگان بر او اثر گذاشته ، و نه تهديد
ديگران . نه او را سخن ابن عمر از جاى برده كه به او گفت : تو را كه به كشته شدنت
يقين بدرود مى گويم و نامه عمره و حديثش از عايشه از پيامبر خدا (ص ) كه حسين در
سرزمين بابل كشته مى شود.
به اين ترتيب ، مسلمانان خبر حركت امام (ع ) را يكى بعد از ديگرى دريافت مى كردند،
و امام (ع ) آرام و هوشيار به پيش مى رفت و هيچ مورد از نيتش را پنهان نمى داشت ،
بلكه با هر حركتى ، مخالفتش را با خليفه يزيد آشكار مى كرد.
تحفه ها و عطرهايى را كه فرمانرواى يمن به نزد خليفه يزيد ارسال داشته بود ضبط
فرمود و عملا اعلام داشت كه اينها شرعا به يزيد نمى رسد، و هر كارى را كه موجب
اتمام حجت مى شد براى اطرافيان و كسانى كه پيرامونش جمع شده ، يا پيگير اخبارش
بودند، به جاى مى آورد.
پس از آن همه ، سپاهيان دشمنش را كه به جنگ او برخاسته و از شدت تشنگى در آن بيابان
بى آب و علف از پاى درآمده بودند، سيراب مى كند، و حتى از چارپايانشان نيز رفع
تشنگى مى نمايد و نمى پذيرد كه به ناگهان بر اين سپاه بتازد و با ايشان به جنگ
برخيزد؛ بلكه آنها را آزاد مى گذارد تا آغاز كننده جنگ باشند! آنگاه بر سپاه اتمام
حجت مى كند، و پس از اينكه صبحگاهان با آنها نمازگزارد، مورد خطابشان قرار داده ،
مى گويد:
به عنوان عذر در پيشگاه خداى عزوجل به شما مى گويم كه من به نزد شما نيامدم ، مگر
هنگامى كه نامه هاى شما به من رسيد، و فرستادگان شما به خدمتم آمدند كه به نزد ما
بيا كه امام و پيشوايى نداريم . باشد كه خداوند ما را به خاطر وجودت به راه راست
راهبرى فرمايد.
اكنون اگر بر سر سخن و پيمان خود هستيد، كه اينك من آمده و خواسته شما را اجابت
كرده ام ، و چنانچه موردى به من ارائه دهيد كه مرا به قرار و پيمانتان دلگرم و
مطمئن سازد، به شهر شما نيز وارد مى شوم . اما اگر چنين نكنيد و آمدنم را خوش
نداشته باشيد، باز مى گردم .
و در سخنرانى دومش فرمود: اگر تقوا پيشه كنيد و حق را براى اهلش روا و شايسته
بدانيد، خدا را از خود خشنود ساخته ايد، و بدانيد كه اهل بيت پيامبر خدا نسبت به
اين مدعيان حكومت و ديگر همپالگيهايشان به شما جز جور و ستم روا نمى دارند، به
حكومت و فرمانروايى بر شما سزاوارترند...
بار ديگر امام (ع ) با يارانش اتمام حجت كرد و ضمن سخنرانى ديگرى فرمود:... كه به
حق عمل نشده ، از باطل نهى نمى شود. تا جايى كه مؤ من ، حق دارد كه از خدا مرگ خود
را بخواهد. من هم مرگ را جز شهادت در راه خدا، و زندگى با ستمگران را بجز خسران و
زيان نمى بينم . يارانش به او گفتند: به خدا سوگند. اگر دنيا پابرجا، و ما براى
هميشه در آن جاودانه و ماندنى باشيم ، مگر اينكه به يارى تو برخاسته ، در راهت
جانبازى كنيم ، بى گمان بيرون شدن از دنيا را بر زندگانى جاودانه در آن برمى گزينيم
.
امام (ع ) در پاسخ پيشنهاد طرماح كه گفته بود به كوهپايه
قبيله طى روى آور، كه بيست هزار تن از قبيله طى به ياريت برخواهند خاست ،
فرمود: بين ما و اين مردم قرار و مدارى گذاشته شده كه نمى توانيم از آن روى
بگردانيم .
آرى ، بين امام حسين (ع ) و مردم قرار بر اين بوده كه حضرتش بر آنها وارد شود، و
حضرتش پيش از اتمام حجت بر آنها، نمى تواند از ايشان روى بگرداند.
امام (ع ) به مدت پنج ماه با همه مسلمانان در شهرها، و منزلگاه ها، و مراكزشان
اتمام حجت كرده است . چه با آنهائيكه در حرمين - مكه و مدينه - حضور داشتند، و يا
در عراقين - كوفه و بصره - بودند و يا در شام ، بهنگامى كه حجتهاى آنحضرت را در
خطبه ها و نامه هايش ، و يا از زبان فرستادگان و خبرگزاران از وى دريافت كرده و به
گوششان رسيده بود.
امام در سرآغاز حركتش از كسانيكه با وى بيعت مى كردند، بر اساس قيام مسلحانه بيعت
مى گرفت .
سپس بهنگامى كه سفيرش مسلم بن عقيل را در كوفه كشتند.
و نيز زمانى كه آرام و بى شتاب روى به سوى عراق نهاده بود.
در تمام اين مدت ، گروه حاجيان اين امكان را داشتند كه پس از انجام مناسك حجشان خود
را به كاروان امام كه آهسته آهسته پيش مى رفت برسانند و به جمع ياران او به
پيوندند.
ساكنان مكه و مدينه ، و كوفه و بصره ، و ديگر شهرهاى اسلامى نيز توانائى آن را
داشتند كه نداى كمك خواهى او را لبيك بگويند. چه ، حركت امام بى مقدمه و ناگهانى
صورت نگرفته بود كه آنها به بهانه نداشتن فرصت و مجالى كافى براى يارى رساندن به آن
حضرت معذور باشند، بلكه او به هر شهر و ديارى كه قدم مى گذاشت ، پيشاروى مسلمانان و
خبرگزارى آنان ، پيرامون گردانندگان دستگاه خلافت به بحث و گفتگو - و ايراد و
اعتراض - مى پرداخت .
بنابراين همه آنها در عدم يارى رساندن به امام شريكند، اگر چه كوفيان بار اين ننگ و
رسوائى را به دوش گرفتند كه امام را دعوت كردند، و چون آن حضرت دعوتشان را پذيرفت و
به سرزمينشان قدم نهاد، به جنگ با حضرتش برخاستند، و كمر به كشتنش بستند.
امام (ع ) با سخنان و رفتارش بر همه مسلمانان آن عصر، پيش از رسيدنش به سرزمين
كربلا، حجت را تمام كرد، اما چون به عراق قدم گذاشت ، و مردم آن سامان آن روى سكه
را به وى نشان داده و همه عهد و پيمان خود را به زير پا نهادند، و دهها هزار رزمنده
ايشان ، به خاطر جلب محبت دار و دسته خلافت به ريختن خونش كمر بستند، با سخنان و
رفتارش بر همه آنها، بويژه گردانندگان خلافت ، اتمام حجت كرد.
به اين ترتيب كه :
به طرفداران خلافت پيشنهاد كرد كه دست از او بردارند، تا او هم اسلحه را بر زمين
بگذارد و به همان جا كه آمده باز گردد. يا به يكى از مرزهاى كشور روى آورده ، در
آنجا چون يكى از مسلمانان زيست كند و در بود و نبود با آنها شريك باشد. و به اين
ترتيب هيچ خطرى از ناحيه او، حكومت ايشان را تهديد نمى كند؛ همچون موقعيتى كه سعد
وقاص و عبدالله عمر و اسامة بن زيد با پدرش اميرالمؤ منين على (ع ) داشته و از بيعت
با امام سر باز زده بودند.
اما چون سپاهيان خلافت از پذيرش اين پيشنهاد، جز با بيعت امام (ع ) و تسليم شدن بى
چون و چرايش به فرمان ابن زياد روى برتافتند، او هم چنين شرايطى را نپذيرفت و آماده
ديدار با خدا گرديده . براى اتمام حجت با سپاهيان خلافت از مردم عراق ، و اتمام حجت
با اصحاب و يارانى كه در ركابش بودند، پسين روز نهم محرم از كوفيان خواست كه تنها
يك شب به او مهلت دهند تا خدايش را نماز گزارد و به درگاهش زارى كرده قرآن بخواند
كه اينها مورد علاقه اوست .
پس از بگو مگوهايى ، با درخواستش موافقت كردند. پس يارانش را شامگاه دهم محرم به
نزد خود فرا خواند و سخنرانى كرد و ضمن آن فرمود:
با توجه به آنچه امروز از دشمنان خود ديديم ، بى گمان بدانيد كه فردا با اينان بجز
جنگ و نبردكارى ديگر نخواهيم داشت . اين است كه من به همه شما اجازه مى دهم كه
آزادانه برخاسته و برويد كه آزاد هستيد، و مرا بر گردن شما حقى نيست .
تاريكى شب بر سرتان دامن گسترده است ، از ظلمت آن استفاده كرده و هر كدامتان دست
يكى از مردان اهل بيتم را گرفته ، با خود ببريد، كه خدايتان پاداش نيكو عطا كند. پس
در محل و شهرهاى مختلف پراكنده شويد كه اين مردم در پى دستيابى به من هستند، و چون
بر من دست يافتند، از دستگيرى ديگران دست بر مى دارند.
هاشميان در پاسخ امام گفتند: چرا چنين كنيم ؟ براى اينكه بعد از تو زنده بمانيم ؟
خدا چنين روزى را هرگز نصيب ما نكند!
آنگاه امام رو به فرزندان عقيل كرد و فرمود: كشته شدن مسلم شما را كافى است . من
اجازه مى دهم ، شما برويد! آنها در پاسخ امام (ع ) گفتند: به خدا سوگند كه چنين
نخواهيم كرد. بلكه مى مانيم و جان و مال و اولادمان را فدايت مى كنيم . به همراه تو
با اينان مى جنگيم تا با تو شربت شهادت بنوشيم ، كه زندگانى بعد از تو را خداوند
زشت كناد.
آنگاه نوبت به يارانش رسيد، مسلم بن عوسجه به عرض رسانيد: ما تو را تنها بگذاريم و
برويم ؟ آن وقت در اداى حق تو در پيشگاه خداوند چه عذرى بياوريم ؟ به خدا سوگند كه
دست از دامنت بر نمى دارم مگر هنگامى كه نيزه ام را در سينه هاى ايشان فرو كنم ، و
با شمشير مادام كه قبضه آن را در دست دارم ، بر فرقشان بكوبم و آنگاه كه سلاحى
برايم باقى نماند، با سنگ با آنها مى جنگم تا اينكه در كنار تو به شهادت برسم .
سعيد حنفى نيز گفت : به خدا قسم كه دست از تو بر نمى دارم تا خدا بداند كه ما در
نبودن پيامبرش حق او را در رعايت جانب تو از دست نگذاشته ايم . به خدا سوگند اگر
بدانم كه در ركاب تو كشته مى شوم و دوباره زنده شده بار ديگر كشته مى شوم تا هفتاد
مرتبه ، باز هم دست از ياريت بر نمى دارم تا اينكه كاملا از پاى درآيم .
و چرا چنين نكنيم ، در حالى كه شهادت يك بار اتفاق مى افتد و به دنبالش سعادتى
ابدى خواهد بود؟
ديگر ياران امام سخنان مشابه گفتند. پس از اين سخنرانى بود كه همگى با شب زنده دارى
آماده ديدار با خدايشان شدند. راوى مى گويد: حسين و يارانش تمامى شب را به نماز و
استغفار و دعا و انابه گذرانيدند.
و نيز به آمادگى خود براى رويارويى با دشمنانشان در صبح فردا، و اتمام حجت با ايشان
پرداختند. پس امام (ع ) فرمان داد تا پشت خيمه ها و گرداگرد اردوگاهش را، كه اندك
شيبى نداشت ، حفر كردند و آن را با هيزم و خاشاك پر كردند تا اينكه صبحگاهان آتش در
آنها انداخته با خاطرى آسوده از يك سو با دشمن روبرو شده ، خيمه ها را پشت سر قرار
دهند و دشمن نتواند از پشت سر بر آنها بتازد و پيش از اتمام حجت كار آنها را يكسره
نمايد. در روز عاشورا با چنين تمهيدى امام (ع ) و يارانش يكى پس از ديگرى به هنگام
رويارويى سپاه سخنرانى كرده و براى جنگ آماده شدند.
نخست امام (ع ) بر ناقه اش سوار شد و رو به دشمن آورد و به راهنمايى آنها پرداخت و
ضمن سخنرانيش فرمود: اى مردم ! سخنم را بشنويد و شتاب نكنيد تا شما را نصيحت كنم
... تا آنجا كه فرمود:
به محمد (ص )، پيامبر خدا، ايمان آورده ايد، آنگاه به جان فرزندان و خاندان او
افتاده آهنگ كشتنشان را كرده ايد!...
و فرمود: اى مردم ! به دودمان من بنگريد و ببينيد كه من كيستم . آنگاه به خود
مراجعه كرده از خود بپرسيد كه آيا كشتن من و پايمال كردن حرمتم رواست ؟!... آيا من
فرزند دختر پيامبرتان نيستم ؟...
و نيز فرمود: آيا اين سخن پيغمبر خدا (ص ) را درباره من و برادرم نشنيده ايد كه :
اين دو آقاى جوانان بهشتند؟ اگر در اين سخن شك و ترديدى داريد، در اين هم شك داريد
كه من پسر دختر پيغمبرتان مى باشم ؟ به خداى سوگند كه در شرق و غرب عالم ، بجز من
پسر دختر پيغمبرى در ميان شما و غير شما وجود ندارد.
واى بر شما! آيا مرا به قصاص كسى كه از شما كشته ام مى كشيد؟ يا اموالى كه از شما
بر باد داده ، يا به خاطر صدمه اى كه بر شما وارد كرده ام ؟ و يا بانگ بلند فرمود:
يا شبث بن ربعى ، و اى حجار بن ابجر، و اى قيس بن اشعث ، و اى زيد بن حارث ! آيا
اين شما نبوديد كه به من نوشتيد كه ميوه هايمان رسيده ، و بوستانهايمان سبز و خرم
شده ، بيا كه سپاهى آماده پيكار در ركاب توست ؟!
و نيز فرمود: اى مردم هرگاه آمدنم را خوش نداريد، مرا بگذاريد كه بازگردم . قيس بن
اشعث پاسخ داد: چرا به فرمان پسر عمويت سر فرود نمى آوردى ...؟!
امام (ع ) فرمود: اى مردم ! زنازاده فرزند زنازاده مرا بين دو امر وا نهاده است :
اينكه جنگ و شمشير را برگزينم يا ذلت و خوارى را. و ما هرگز تن به ذلت و خوارى
نخواهيم داد. و نيز فرمود:
بدانيد به خداى سوگند كه پس از ارتكاب چنين جنايتى آن اندازه درنگ نخواهيم كرد كه
حتى سواركارى بر پشت اسبش قرار بگيرد. آسيا سنگ مرگ بر سرتان بگردد... و اين خبرى
است كه پدرم از سوى جدم مرا از آن آگاه كرده است .
آنگاه دستها به آسمان بلند كرد و گفت : خداوندا! باران رحمتت را از ايشان بازدار...
و آن جوان ثقيف را بر ايشان مسلط گردان ... .
آرى سپاهيان خلافت با فرزند دختر پيغمبرشان به خاطر اين مى جنگيد كه او با يزيد
بيعت كند و سر به فرمان فرزند زياد فرود آورد. اما امام حسين (ع ) و سپاهيانش كشته
شدن مردان و اسارت زنانشان را پذيرفتند، و به خواست ايشان تمكين نكردند.
سپاهيان خلافت ، فرزند دختر پيغمبرشان را مى كشند، و عترت او را به خاطر جلب خشنودى
خليفه و والى او را به دست آوردن مال و منال دنيا از سوى ايشان به اسارت مى برند.
اما امام و سپاهيانشان به خاطر بدست آوردن خشنودى خدا و ثواب او در روز قيامت تن به
شهادت مى دهند.
با توجه به آنچه پيش از اين گفته ايم ، تمامى كارها و گفتار سپاهيان هر دو طرف در
آن روز مؤ يد اين مطلب بوده است . مثلا: عمر سعد، فرمانده سپاه خلافت ، آنگاه كه
تير را در چله كمان خود مى گذاشت ، چنين آغاز سخن كرد: مردم ! نزد امير عبيدالله -
زياد شاهد باشيد كه من نخستين كسى هستم كه به سوى حسين تير انداختم !!
اما حسين (ع ) دستها بر آسمان برآورد و گفت : بارخدايا! تو پناه من در هر شدت و
ناراحتى مى باشى ، و اميد من در هر سختى ...
هر دو سپاه ، در آشكار كردن نيت درونى خود در كارها و گفته هايشان با يكديگر به
مسابقه پرداخته بودند. مثلا مسروق وائلى از سپاه خلافت گفت : من پيشتاز سوارانى
بودم كه به سوى حسين حمله آوردند. در آن حال با خود گفتم : از ديگران پيشى بگيرم ،
تا سر حسين را من برگرفته ، نزد عبيدالله زياد ببرم تا از مقام و منصبى والا
برخوردار شوم !!
آرى در سپاه خلافت كيانب وجود داشتند كه به خاطر يافتن منزلتى در دستگاه ابن زياد
آرزو داشتند تا سر پسر دختر پيغمبر را ببرند! اما در سپاه امام (ع ) رزمنده اى
مانند غلام ، آزاد كرده ابوذر، وجود دارد كه از امام اجازه جنگ مى خواهد، و امام (ع
) به وى مى گويد: تو ما را از آن رو همراه بودى كه به عافيت دست يابى .
اينك من به تو اجازه مى دهم كه سر خودگيرى و راه عافيت در پيش . اما او مى گويد:
من در آسايش ، از محبتتان برخوردار باشم ، ولى در سختى و شدت شما را رها كنم ؟! اگر
چه مرا رنگى سياه است و مقامى پست و ناخوشايند، بر من منت بگذار تا در بهشت خوشبو
شده و رويم سفيد گردد. به خدا سوگند از شما جدا نمى شوم ، مگر هنگامى كه خون سياهم
با خون شما در آميزد... و چون امام حسين (ع ) موافقت فرمود و به وى اجازه جنگ داد،
چون به سپاه خصم حمله برد و مى گفت :
كيف يرى الفجار ضرب الاسود
|
ارجو بذاك الفوز عند المورد
|
گنهكاران ضرب شصت شمشير برنده مرد سياه چرده را چگونه مى بينند؟ من با دست و زبان
به حمايت و يارى فرزندان محمد (ص ) بر مى خيزم . و بدان وسيله در روز قيامت از خداى
يكتا اجر و مزد آرزو دارم .
و چون او كشته شد، امام بر بالينش نشست و فرمود: بارخدايا! صورتش را سپيد گردان و
او را خوشبو كرده با محمدش (ص ) محشور كن ، و وى را از دوستان آل محمد (ص ) محسوب
فرما.
و در سپاه امام (ع ) نوجوانى يازده ساله وجود داشت كه پدرش در معركه جنگ به شهادت
رسيده بود. او از امام (ع ) اجازه جنگ خواست . امام به او اجازه نداد و گفت : اين
پسر، پدرش كشته شده و شايد كه مادرش جنگيدن نوجوانش را خوش نداشته باشد. اما آن
نوخاسته گفت : مادرم مرا فرمان داده است .
چون اين نوجوان كشته شد، سرش را به سوى سپاه امام پرتاب كردند. مادرش پيش دويد و سر
بريده فرزند را بر گرفت و خون از چهره اش پاك كرد و سپس آن را بر سر مردى از دشمن ،
كه در چند قدميش بود، كوبيد، و به شتاب به خيمه رفت و چوبى بر گرفت و به سپاه دشمن
حمله برد و مى گفت :
من زنى افسرده دل و لاغر و بى توش و توان هستم كه به يارى فرزندان فاطمه بزرگوار
شما را بسختى مضروب مى سازم .
و در سپاه امام حسين (ع ) رزمنده اى چون عمرو ازدى وجود دارد كه به جنگ مى شتابد و
چنين مى سرايد:
اى دل ! به سوى خداى رحمان با شادى و آرامش راه سپر باش .
امروز، آنچه را در گذشته از تو سرزده است ، پاداش نيكو خواهى گرفت و گناهان ثبت شده
با رحمت و مغفرت خدا، از ميان خواهد رفت .
و هم در ميان جانبازانش خالد، فرزند همين عمرو ازدى ، قرار دارد كه مى جنگد و مى
گويد:
ذى المجد و العزة و البرهان
|
يا اءبتا قد صرت فى الجنان
|
اى قحطانيان ! در راه خشنودى خداى رحمان بر مرگ شكيبا باشيد. اى پدر، با بصيرت و
بزرگوارى در مينوى خداوند جا گرفتى .
و نيز سعد بن حنظله جاى دارد كه به ميدان نبرد مى شتابد و مى گويد:
صبرا على الاسياف و الاسنة
|
اى دل ! بر ضربه شمشيرها و نيزه ها در ازاى ورود به بهشت خداوند شكيبا باش . اى نفس
! خواهان خير و خوبى باش و از آسايش و راحتى بگذر.
و در ميان سپاهيان امام (ع ) دلاورى چون زهير ديده مى شود كه دست بر دوش حسين (ع )
مى زند و مى گويد:
و ذا الجناحين الفتى الكميا
|
و اءسد الله الشهيد المحيا
به پيش ! اى راهنما و راهبر كه امروز جدت پيامبر خدا را ديدار خواهى كرد. و حسن و
على مرتضى و جعفر، با دو بال بهشتى ، و شير خدا حمزه شهيد را ديدار خواهى كرد.
و هم او مى جنگيد و مى سرود:
اقدم حسين ، اليوم تلقى احمدا
|
و شيخك الخير عليا ذا الندى
|
و حسنا كالبدر وافى الا سعدا
|
و عمك القرم الهجان الا صيدا
|
و نافع بن هلال وجود دارد كه حمله مى برد و مى گويد:
اءنا الغلام اليمنى الجملى
|
ان اءقتل اليوم فهذا اءملى
|
من جوانى از يمن و از قبيله جمل هستم و پيرو دين على و حسين مى باشم . اگر امروز
كشته شوم ، اين آرزوى من است .
عقيده ام چنين است و پاداش خود را در مى يابم .
و اين على اكبر، فرزند امام حسين (ع )، است كه مى خروشد و مى گويد:
نحن و بيت الله اءولى بالنبى
|
من على ، فرزند حسين و نواده على مرتضى هستم . به خانه خدا سوگند كه ، به پيامبر از
هر كس نزديكتر مى باشيم .
و برادرزاده اش قاسم بن حسين در ميدان جنگ مى گويد:
ان تنكرونى ، فاءنا فرع الحسن
|
سبط النبى المصطفى و المؤ تمن
|
اگر مرا نمى شناسيد، من فرزند حسن سبط پيامبر خدا مى باشم .
و محمد بن عبدالله ، نواده جعفر بن ابى طالب مى جنگيد و مى گفت :
و اظهرو الكفر مع الطغيان
به خداوند از ستم مردمى شكايت مى برم كه كوركورانه در گمراهى سير مى كنند و
راهنماييهاى قرآن را رها كرده ، كفر و سركشى آشكار نموده اند.
و عباس (ع ) برادر امام حسين (ع ) پس از اينكه دست راستش قطع گرديد فرمود:
و نيز گفته است :
يا نفس ! لا تخشى من الكفار
|
مع النبى المصطفى المختار
به خدا سوگند با اينكه دست راستم را قطع كرده ايد، من براى هميشه از دينم و از امام
راستگويى كه فرزند پاك پيامبر امين مى باشد حمايت مى كنم . اى دل ! از كفار مترس و
تو را مژده باد به رحمت خداوند، در كنار پيامبر برگزيده خدا.
و اما در سپاه خلافت نيز مردانى بودند كه كودك شيرخوار را در آغوش امام (ع ) با تير
زده كشتند!
و در سپاه خلافت كسانى وجود داشتند كه كودك پريشان و مضطربى را پيشاروى مادرش به
شمشير خويش از پاى درآوردند.
اى كاش مى دانستم كه سپاه خلافت چرا آن كودك صغير را كشت آيا از آن جهت كشت كه با
يزيد خليفه بيعت نكرده بود؟!
يا اينكه به اسارت بردن پردگيان و حرم پيامبر خدا (ص ) را از كربلا به كوفه ، و از
كوفه تا شام ، و آوردنشان در كاخ فرماندارى در كوفه ، و به معرض نمايش قرار
دادنشان در جايگاهى كه اسرار در شام به معرض تماشاى مردم قرار مى دادند، و حاضر
كردنشان در بارگاه خليفه يزيد بن معاويه براى اين بود كه با خليفه بيعت كنند؟!
راستى را، چرا آنها چنان كردند؟!
چرا سپاهيان خلافت خيمه و خرگاه آل پيامبر (ص ) را به آتش كشيدند؟!
و آخر چرا سپاهيان خليفه ، سينه و پشت و پهلوى فرزند پيامبر خدا (ص ) را با نعل
اسبهايشان در هم كوبيدند؟!
و چرا پيكر او، و پيكر خاندان و ياران حضرتش را همچنان در بيابان رها كرده ، آنها
را به خاك نسپردند؟!
و بالاخره ، چرا سرهايشان را بريدند و آنها را ميان خود پخش كرده ، بر سر نيزه به
هر كوى و برزن به معرض تماشاى مردم گذاشتند؟!
آرى ، اينها و غير اينها را انجام دادند تا به گوش ابن زياد برسانند كه آنها همچنان
چشم و گوش به فرمان او دارند. اين است كه يكى از آنها گفته است :
فاءبلغ عبيدالله اما لقيته
|
اگر عبيدالله زياد را ديدى به او بگو كه من همچنان مطيع و فرمانبردار خليفه مى باشم
!
بنابراين ، هدف آنها از دست زدن به چنان كارهايى اين بوده كه ابن زياد و خليفه را
از خود خشنواد باشند. و اين بوده كه يكى ديگر از ايشان گفته است :
قتلت خير الناس اءما و اءبا
(475)
تا ركاب اسبم نقره و طلا بريز كه من پادشاه بزرگى را كه از لحاظ پدر و مادر بهترين
مردم بوده است ، كشته ام !
براى جلب خشنودى خليفه و والى و به دست آوردن طلا و نقره از ايشان ، مرتكب اين
كارها شده اند. و به خاطر همينها بوده كه در برابر كاخ ابن زياد پاى كوبان مى
خواندند.
نحن رضضنا الصدر بعد الظهر
|
و خولى كه سر حسين (ع ) را به خانه آورد، به همسرش گفت : گنجينه جهانى را برايت
آورده ام ! اين سر بريده حسين است كه در خانه توست !
بنابراين ، رزمندگان در ركاب امام (ع )، به هنگام رزم در يارى آن حضرت خشنودى خدا و
پيامبرش و پاداش روز قيامت را مى خواستند.
در صورتى كه سپاهيان خليفه با امام مى جنگيدند تا خشنودى يزيد و ابن زياد و طلا و
نقره به دست آورند!
يزيد در ازاى اين خوش خدمتى ، به ابن زياد يك ميليون ، و به مردم كوفه به پاس
فرمانبرداريشان ، پاداشى در خور داد و مقرر داشت تا دو برابر مستمرى را به ايشان
بپردازند!
و اما براستى خليفه مسلمانان اساسا چرا مرتكب چنين كارى شده است .
و چرا با چوب بر دندانهاى پيشين سر بريده امام (ع ) مى نواخت ؟!
و چرا سر بريده او را مدت سه شبانه روز در دمشق بر نيزه كرده و سپس آن را شهر به
شهر گردانيد؟
اينها مطالبى است كه يزيد از راز آنها در اشعارش پرده برداشته و گفته است
قد قتلنا القرم من ساداتهم
|
من از دودمان خندف نيستم اگر از فرزندان احمد (ص ) به خاطر كارهايش انتقام نگيرم
. ما سر سروران ايشان را كشتيم و بدين سان در حاصل جنگ بدر با ايشان برابر گشتيم .
پس اينها همه بر اثر كينه هاى ديرينه جنگ بدر است !و مگر نه هند، مادربزرگش ، در
جنگ احد شكم حمزه را از هم دريد و او را مثله كرد، و جگر او را به دندان كشيد و گفت
:
در جنگ احد، با شكافتن شكم حمزه و بيرون كشيدن جگرش ، درد دلم را درمان كردم !
مگر نه اينكه پدربزرگش ابوسفيان در احد، سنان نيزه اش را در گونه و گوشه لب حمزه
فرو برد و گفت : ذق عقق . يعنى بچش مرگ را اى از خوشايند بريده .
و چون حليس ، سرور قوم احابيش ، او را در آن حال ديد، بنى كنانه را مخاطب ساخت و
گفت : اى مردم بنى كنانه ! هذا سيد قريش يصنع بابن عمه لحما ما ترون ؟!
و مگر نه جدش ابوسفيان در برابر حاضرين در مجلس به عثمان گفت : اى فرزندان اميه !
حكومت را همچون توپ بازى به يكديگر پاس دهيد، كه قسم به آن كس كه ابوسفيان به آن
سوگند مى خورد من از ديرباز همين را براى شما مى خواستم تا به ميراث به فرزندانتان
برسد!!
و مگر او نبود كه ، بر قبر حمزه گذر كرد و با پا لگدى به قبر او زد و گفت : آهاى
ابوعماره ! حكومتى را كه ديروز در راهش پوست ما را با شمشير مى كندى ، امروز به دست
فرزندانمان افتاده و با آن سرگرمند!
و مگر نه اينكه پدرش معاويه مى گفت : اين برادر هاشمى را (كه منظورش پيامبر خدا
(ص ) بود) روزانه پنج نوبت در اذان بانگ برداشته به پيامبرش گواهى مى دهند. به
خدا سوگند از پاى نمى نشينم تا چنين عنوانى را در گور كنم !
و مگر نه اينكه سياه پدرش خليفه معاويه ، به فرماندهى ابن ارطاه ، در مسير ماموريتش
سى هزار مسلمان را به خاك و خون كشيد و خانه هايشان را آتش زد و دو كودك عبيدالله
عباس را به دست خود با كاردى كه به همراه داشت ، سر بريد؟!
(476)
|