دو مكتب در اسلام
جلد سوم : اثر نهضت حسينى (ع ) در احياى سنت پيامبر

سيد مرتضى عسگرى

- ۱۵ -


روش تعليم در عصر كلينى به بعد  
از مفهوم اجازه نامه هايى كه براى روايت اصول اربعمائه (اصول چهارصد گانه ) و ديگر مدونات حديثى كوچك كه باقى مانده و به دست ما رسيده ، چنين بر مى آيد كه روش تعليم و تعلم در زمان كلينى و پيش از او از اين قرار بوده كه استاد محدث كتاب خود را بر شاگردانش قرائت مى كرده و آنها گوش مى دادند.
يا اينكه يكى از دانشجويان در محضر استاد قرائت مى كرده و بقيه همدرسانش مى شنيدند و به توضيحات لازم استاد در آن مورد گوش ‍ مى دادند.
و هنگامى كه كتاب با يكى از دو روش بالا به پايان مى رسيد، استاد محدث روايت كتابش را از ناحيه خود به شاگردانش اجازه مى داد. از آن تاريخ به بعد، آن دانشجويان ، خود استاد محدث طبقه تازه شده ، كتاب مزبور را به همان ترتيب تدريس مى كردند.
و در آخر به ايشان اجازه مى دادند كه همان كتاب را به واسطه ايشان از طرف مؤ لفش روايت كنند، و همين طور، طبقه اى به دنبال طبقه اى ديگر، و نسلى پس از نسلى ديگر، هر دانشجو كتاب مزبور را نزد مؤ لفش ، و يا استادى ديگر قرائت مى كرد و بدين سان قرائت و روايت او به مولف كتاب متصل مى گرديد.
نحوه تعليم و تعلم در عصر كلينى و پيش و بعد از او، تا عصر شيخ طوسى كه در سال 448 هجرى به نجف اشرف منتقل و در آنجا حوزه علميه را تاسيس كرد، از اين قرار بوده است .
تاسيس حوزه علميه نجف اشرف  
شيخ طوسى پس از انتقال به نجف اشرف حوزه علميه را در آنجا تاءسيس و خود تا زمان وفاتش به سال 460 هجرى رياست و سرپرستى آنجا را بر عهده داشته است .
از زمان شيخ طوسى در اين حوزه و حوزه هايى كه همانند آن تاسيس گرديد، تا زمان ما، كتابهاى چهارگانه بزرگ حديثى (كافى ، من لا يحضره الفقيه ، استبصار، و تهذيب ) محور دروس فقهى بوده و آن را نزد كسانى كه قرائتشان به مؤ لف آنها مى رسيده فرا گرفته و مى گيرند.
و بدن سان تا به امروز كتابهاى مزبور كتابهاى حديث در دسترس ‍ دانشجويان علوم دينى قرار گرفته است ، همان گونه كه الفيه ابن مالك را دانشجويان از همان آغاز تاءليف آن تا به امروز در حوزه هاى علميه بر اساتيد خود خوانده و مى خوانند.
و يا مانند كتابهاى ابن سينا در پزشكى و فلسفه و يا ديگر كتابهاى درسى كه طبقه اى به دنبال طبقه اى ديگر، و نسلى پس از نسل ديگر، طالبان علم تا به امروز در دسترس خود داشته اند؛ با اين تفاوت كه توجهى كه به كتابهاى حديث مبذول مى شده ، بعد از كتاب خدا، از هر كتاب ديگرى بيشتر بوده است . و روش روايت آن از راه شنيدن و خواندن و اجازه روايت گرفتن ، روش معمول در تحصيل آن تا اين اواخر بوده است . شاهد بر اين مدعا صورت برخى از اجازه نامه هايى است كه مجلسى در جلد بيست و هفتم كتاب عظيم بحارالانوار خود گردآورى نموده و بر آن نياى ما شيخ المحدثين ، آقاى شيخ ميرزا محمد شريف عسكرى در پنج مجلد استدارك كرده است كه نمونه هايى از آن اجازه نامه ها، با تصريح به اتصال قرائت مجموعه هاى بزرگ حديثى به شخص مؤ لف آنها از اين قرار است :
الف . اجازه اى است كه شيخ فخرالدين محمد، فرزند علامه حلى ، حسن بن يوسف فرزند على بن مطهر كه در سال 771 هجرى درگذشته است ، به نام شيخ محسن بن مظاهر نگاشته و در آن آمده است :
و نيز به او اجازه دادم تا از سوى من مصنفات شيخ اعظم و امام اقدم پايه گذار شريعت و پيشواى شيعيان ، عمادالدين ابوجعفر محمد بن حسن طوسى - قدس الله روحه - را از قبيل تهذيب الاحكام كه خودم آن را درس ‍ به درس و صفحه به صفحه خوانده و به سال 712 هجرى در گرگان به پايان برده ام ، روايت كند.
و نيز از جانب پدرم كه او هم آن را بر پدرش ابوالمظفر يوسف بن على فرزند مطهر خوانده و اجازه روايت آن را به وى داده است .
و يوسف نامبرده آن را بر شيخ معمر بن هبة الله فرزند نافع وراق قرائت كرده و به وى اجازه روايت آن را داده . و فقيه معمر مذكور آن را بر فقيه ابوجعفر محمد بن شهر آشوب خوانده و اجازه روايت آن را به او داده و ابن شهر آشوب هم آن را مصنفش ، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى - قدس الله سره - قرائت كرده و اجازه روايت گرفته است .
و بار ديگر جدم آن را بر شيخ يحيى بن محمد، فرزند يحيى بن فرج سوراوى خوانده و اجازه روايت آن را به وى داده ، و شيخ يحياى مزبور آن را نزد فقيه حسين بن هبة الله فرزند رطبه خوانده و اجازه روايت آن را به وى داده و همان شيخ يحيى آن را بر مفيد، ابوعبدالله حسن بن محمد بن حسن طوسى خوانده و به او اجازه روايت آن را داده ، و مفيد نيز آن را نزد پدرش ‍ خوانده و اجازه روايت آن را دريافت داشته است .
و يك جلد از همان كتابى كه مفيد آن را نزد پدر خود خوانده و به خط مصنف (پدر او) مى باشد، نزد من است ، و من آن را نزد پدرم خوانده ام و باقى مجلدات در نسخه ديگرى است .
و اما كتاب النهايه و الجمل ، من آن دو را بر پدرم درس به درس خوانده و او اجازه روايت آن را از طريق ديگر از پدرش ، كه آن را بر پدرش خوانده است ، به من داده و بقيه اسناد به همان صورتى كه مذكور افتاد. (407)
به همين مقدار كه از اين اجازه مورد نياز ما بود، بسنده مى كنيم .
در اين نوع اجازه ، كه فرزند علامه حلى به شيخ محسن بن مظاهر داده است ، اجازه دهنده در نيمه دوم قرن هشتم هجرى مى گويد كه او تهذيب شيخ طوسى را نزد پدرش (علامه ) درس به درس خوانده و پدرش نيز آن را نزد استادش ، و استاد او نيز به استادش ، و همين طور زنجيره اين خواندنها پشت سر هم ، به قرائت بر مؤ لف كتاب تهذيب ، يعنى شيخ طوسى ختم مى شود. و مى گويد كه قسمتى از كتاب تهذيب را كه نزد پدرش قرائت كرده است ، به خط مولف كتاب بوده كه در نيمه دوم قرن پنجم هجرى از دنيا رفته است .
و در اجازه اى كه براى روايت كتاب نهايه داده ، مى گويد: او كتاب نهايه را بر پدرش علامه درسى به دنبال درسى ديگر خوانده و به شيخ محسن اجازه روايت آن را با سندى ديگر مى دهد كه زنجيره قرائت آن توسط استادى بر استادى ديگر ملحوظ است تا اينكه قرائت آن به مؤ لف كتاب مى رسد.
در اين نوع از انواع اجازه كه اين استاد در نامه اش صادر كرده است ، مخصوصا به شاگردش اجازه روايت يك يا چند تاليف را مى دهد كه گاهى اسانيد آن را نام مى برد، و گاهى هم نه ؛ اما آنجا كه اسانيد آن را نام مى برد، به معرفى زنجيره سند قرائت كتاب مزبور تا شخص مولف ، همان گونه كه گذشت كمتر مى پردازد. و در اين مورد غالبا لفظ رويت عن فلان عن فلان يا حدثنى فلان عن فلان و يا اخبرنى را به كار مى برد تا سند را فشرده كرده باشد و اين شيوه آنها در بيشتر زنجيره هاى اجازات مى باشد. نمونه آن ، اجازه اى است كه علامه حلى (حسن بن يوسف ، درگذشته به سال 726) به نام سيد مهنا، فرزند سنان مدنى (408) (م 754) صادر كرده است ؛ آنجا كه مى گويد:
و آنچه را از كتاب اصحاب گذشته صالحمان - كه خدايشان رحمت كناد - از طريق اسنادم كه به آنها مى رسد... تا آنجا كه مى گويد:
و اجازه روايت كتاب استادمان ابوجعفر، محمد بن حسن بن على طوسى - قدس الله روحه - را با همين اسناد و غير آن از خودم و از جانب پدرم ، به او داده ام .
در اين نوع اجازه ، علامه ، آنچه را فرزندش فخرالدين در اجازه نامه خود آورده و گفته است : پدرش آن كتابها را نزد پدر خود (يوسف ) قرائت كرده و... نياورده است ، بلكه تنها به ذكر سندش تا شيخ طوسى بسنده كرده است .
اما در اجازه روايتش از كافى ، سندى را آورده كه تا حدى از تفصيل و شرح بيشتر برخوردار است . او در اين اجازه نامه مى گويد:
اما كافى ، تاليف شيخ محمد بن يعقوب كلينى را كه احاديث آمده در آن به ائمه اطهار (ع ) متصل است ، احاديث آن را خودم از پدرم و از شيخ ابوالقاسم ، جعفر بن سعيد، و جمال الدين احمد بن طاووس و ديگران ، با اسنادى كه ذكر كرده اند، تا شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان ، از ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه ، از محمد بن يعقوب كلينى ، از مردانى كه نامشان در هر يك از آن احاديث از ائمه (ع ) آمده است ، روايت مى كنم .
حسن بن يوسف بن مطهر حلى اين اجازه نامه را در ذى حجه سال 719 هجرى در حله نگاشته است . و سپاس خداى راست :
در اين اجازه نامه مى بينيم كه علامه حلى مى گويد: روايت احاديث الكافى عن عن ... يعنى من احاديث كافى را از فلان و فلان و... روايت كرده ام . و درگذشته گفتيم كه مقصود ايشان از رويته عن اين است كه ايشان آن را از استاد شنيده اند.
و اينكه به دنبالش عن فلان آمده تسلسل شنيده هاى استادى را از استادى ديگر مى رساند تا آخر آن .
مانند آن اجازه اى است كه محمدباقر مجلسى براى اردبيلى صادر كرده و گفته است :
اما بعد. در نزد من خواند و از من شنيد مولاى فاضل ارجمند... حاجى محمد اردبيلى ... بيشتر علوم دينيه ... مخصوصا كتابهاى اخبار ماءثوره از ائمه اطهار - صلوات الله عليهم اجمعين - را. آنگاه از من اجازه روايت خواست .
من نيز از خدا طلب خير كرده و به او اجازه دادم كه از من روايت كند... بر حسب اجازه روايتى كه از اساتيد بزرگوار خود دارم ... از آن جمله مواردى است كه روايت كرده اند مرا گروهى ... از كسانى كه برايشان خوانده ام و يا از شنيده ام ... از آن جمله پدرم علامه و استادش ... مولانا حسن على تسترى و... به موجب اجازه روايتى كه از شيخ الاسلام و المسلمين بهاء المله ... محمد عاملى - قدس الله روحه - از پدرش ... داشته اند.
و همين طور زنجيروار، مجلسى در اين اجازه سندش را نام مى برد تا اينكه به فخرالدين محمد از پدرش علامه حلى منتهى مى گردد.
و از آنجا زنجيره سند را از علامه حلى به شيخ مفيد و كلينى و صدوق ادامه مى دهد.
سپس به ذكر سندى ديگر مى پردازد و مى گويد: و از آن جمله عده اى كه قبلا نامشان گذشته است ، برايم روايت كرده اند به موجب اجازه روايتشان از... آنگاه به ذكر اسامى مشايخ خود تا شهيد محمد بن مكى (م 786) (409) مى پردازد و سند روايتش را از ايشان مى آورد.
بدين سان مجلسى راهها و اسانيد خود را در اجازه روايت و تاليفش ‍ مى آورد، و در بيشتر جاها لفظ اخبرنى را به كار مى برد كه دلالت بر شنيدن از استاد، يا شنيدن آنچه را بر استاد خوانده اند، مى كند و زنجيروار آن را به صاحب تاليفى مى رساند كه اجازه روايت تاليفش را به او داده است .
آنگاه در پايان اجاره نامه خود مى نويسد: اين مطالب را به دست خود... محمدباقر بن محمدتقى ... در سال 1908 هجرى نگاشته است . (410)
همانند اين اجازه نامه ها در مجلدات مختلف بحارالانوار بسيار آمده كه در آنها از خواندن كتابها بر اساتيدى كه اجازه روايت آنها را داده اند، ياد شده است ؛ مانند اجازه اى كه شيخ حسن على بن مولى عبدالله در سال 1034 هجرى به محمدتقى مجلسى داده و در آن آمده است :... و از حديث ، قسمت بسيارى از تهذيب الاحكام را نزد من قرائت نموده . و بيشتر كتاب من لا يحضره الفقيه و بخشهاى بسيارى از كتاب كافى را نزد من شنيده است .
و در اجازه اى كه محمدتقى مجلسى (م 1070) به ميرزا ابراهيم داده است :... و به او اجازه دادم آنچه را من با قرائت و گوش دادن آنها فرا گرفته و اجازه آنها را از بهاءالملة ... محمد عاملى ... از شيخ عبدالعالى دريافت داشته ام .
و در اجازه محمد بن حسن حر عاملى (م 1104) به محمد فاضل مشهدى آمده است :
او به نزد من آنچه را امكان قرائتش فراهم آمده است ، از كتاب من لا يحضره الفقيه ، از ابتدا تا انتهايش ، و كتاب الاستبصار به طور كامل ، و تمامى اصول كافى ، و بيشتر كتاب تهذيب و غيره را قرائت كرده و بحث و تنقيح و تدقيق نموده و خوب و عالى ، و بيش از كوشش در آن بهره مند شده به طورى كه نتيجه سعى و كوشش و قابليت و استعداد او آشكار و واضح گرديده است ... و شايستگى نقل حديث روايت آن ، بلكه نقد و بررسى آنها را يافته ، و از من خواسته تا به وى اجازه دهم . و من نيز به انجام خواسته اش مبادرت نمودم ... (411)
اين يكى از انواع اجازه هايى است كه استاد آن را در نامه اى جداگانه مى نويسد. نوع ديگرى نيز هست كه استاد آن را در پشت همان كتابى كه شاگردش بر او قرائت نموده و درس گرفته ، مى نگارد.
همانند اجازه هاى پنجگانه اى كه محمدباقر مجلسى به خط خودش در آخر كتابهاى كافى خطى ، كه به عنوان شاگردش محمد شفيع تويسركانى نگاشته و ما تصوير آنها را در پايان همين كتاب آورده ايم . و آنها عبارتند از:
الف . نخستين اجازه در آخر بخش عقل و توحيد كافى چاپ تهران (ح 1، ص 167)، به اين شرح آمده است :
بسم الله الرحمن الرحيم
به پايان رسانيد مولاى فاضل كامل ، تقى ذكى المعى ، مولانا محمد شفيع تويسركانى - كه خدايش به بالا رفتن به اوج كمال در علم و عمل موفق بدارد - اين بخش را، از راه شنيدن و تصحيح و تدقيق و ضبط در مجالس ‍ مختلف كه آخرين آنها در دهم ماه جمادى الاول سال 1083 هجرى بوده است .
بنابراين به وى اجازه مى دهم كه از جانب من روايت كند آنچه را روايتش ‍ براى من درست و بجاست . و اين اجازه به موجب اجازه روايتى است كه من از اساتيد و گذشتگانم دارم ، با اسانيد بسيار. و متصل خودم به ايشان كه مينوى خداوند بر همه آنها باد.
و اين مراتب را به دست خود اين گنهكار فانى و كوچكترين بندگان خدا، محمدباقر بن محمدتقى عفى عنهما - نگاشته ، و سپاس و ستايش خداى راست .
ب . دومين اجازه اين دانشمند در پايان جلد دوم كافى دست نبشته ثبت شده كه برابر است با (ج 1، ص 367) چاپ تهران ، در شش ماه بعد از اجازه نخستين .
در آن آمده است :
به پايان برد اين كتاب را... در جلسات متعدد كه آخرينش در يكى از روزهاى ذى قعده سال 1083 بوده و من به ايشان - كه همواره مورد عنايت خداونند باد - اجازه دادم تا روايت كند...
ج . سومين اجازه را استاد در پايان كتاب لحجه كافى دست نبشته ، برابر (ج 1، ص 458) چاپ تهران و پنج ماه پس از اجازه دوم نگاشته است .
در اين اجازه نامه فرموده است :
به پايان رسانيد اين كتاب را...... در جلسات مختلفى كه آخرينش اواخر ماه ربيع الثانى سال 1084 هجرى بود. و من به او كه همواره در مسير فضيلت باد اجازه دادم تا روايت كند.
د. اجازه چهارمين در پايان كتاب ايمان ، برابر ج 2 ص 464 چاپ تهران ، و پس از گذشتن دو سال و ده ماه از صدور سومين اجازه نامه آمده كه در مى گويد: به پايان برد اين كتاب را.... در جلسه هاى مختلفى كه آخرين در ماه محرم سال 1078 هجرى است .....
ه . و بالاخره اجازه نامه پنجم در پايان كتاب العشره برابر ج 2 ص 674 چاپپ تهران ، و پس از گذشتن سه ماه و سه روز از اجازه نامه چهارم صادر شده و در آن آمده است :
به پايان رسانيد اين كتاب را... در جلسات مختلفى كه آخرينش سوم جمادى الاول سال 1078 هجرى بود، و من به وى ؛ كه همواره مورد تاييد باشد اجازه دادم كه روايت كند....
در اجازه هايى كه گذشت ديديم كه در برخى از آنها به قرائت كتاب استادى بر استادى ديگر تصريح شده و سلسله و سند را به قرائت آن بر شخص و مولف رسانده است . اما در پاره اى ديگر، بر حسب مصلحتشان در علم حديث ، تعبير آن آمده است و در برخى زمان و مكان قرائت را متذكر نشده ، و مشخص نموده كه ، قرائت كتاب يا شنيدن آن را به پايان برده است .
و مى بينيم كه اين روش از زمان نويسندگان كتابهاى كافى و الفقييه و تهذيب معمول بوده و تا زمان مجلسى نويسنده كتاب بحارالانوار ادامه داشته است .
از همه اينهها معلوم مى گردد كه دست به دست گرديدن كتابهاى فقهى چهارگانه از همان آغاز تاليف آنها تا به امروز، بدون وقفه ، و انقطاعى ، در دست دانشجويان اين رشته ادامه داشته و دارد.
و مى گوييم تا به امروز زيرا مى دانيم رجوع فقها در مكتب اهل بيت در استباط احكام شرعى در طول قرون و اعصار و تا به امروز، همچنان به كتابهاى مزبور ادامه داشته و دارد. چه ، هر گاه يكى از فقهاى اين مكتب در مقام نوشتن رساله فقهى باشد، به كتابهاى كافى و تهذيب و استبصار و وسائل مراجعه كرده و در فتوايى كه مى دهد به احاديث آنها استناد مى نمايد.
و ديديم كه چگونه اين اساتيد، حديث را از اصول و جزوه هاى كوچك حديثى ديگر گفته و از آنها كتابهاى خود را تاليف كرده اند. و نويسندگان آن اصول و جزوه هاى حديثى ديگر، احاديث نوشته خود را مستقيما از ائمه اهل بيت (عليه السلام ) گرفته اند. و اينكه ائمه اهل بيت (عليه السلام ) نيز از جامعه ، كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بيان كرده و اميرالمؤ منين (ع ) آن را به خط خود نگاشته است ، حديث كرده اند.

بدين سان كتابهاى بزرگ و چهارگانه حديث ، از همان ابتداى تاليفشان تا زمان حاضر، محور مباحث فقهى در مكتب اهل بيت (عليه السلام ) بوده و فقهاى اين مكتب به آنها مراجعه كرده و سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) را در احكام به دست مى آوردند، و پس از قرآن ، احكام اسلامى را از آنها استنباط مى كنند.
و ديديم كتابهاى وزين چهارگانه مزبور در حديث ، خود حديث را از اصول ، و ديگر جزوه هاى حديث كوچك گرفته اند، و آن اصول و ديگر جزوهاى حديثى كوچك ، حديث را از ائمه اهل بيت (ع ) و ائمه اهل بيت (ع ) نيز از اظهارنظر شخصى دورى مى جستند، و در بيان احكام به جامعه اميرالمؤ منين على (ع ) اعتماد مى نمودند؛ و جامعه حضرت امير (ع ) نيز سخنان پيامبر خدا (ص ) بود كه حضرت امير (ع ) آن را به خط خويش ‍ نوشته بود.
اما در مقابل ، مى بينيم مكتب خلفا اعتمادشان به اجتهاد است ، و خلفا در برابر نص و دستور صريح وارد در شرع اسلامى دست به تاءويل زده و در بيان احكام اسلامى به راءى و نظر شخصى خود اعتماد مى كنند.
OOOO اسكن ص 406
بخش دوم : اشتباهاتى در پاره اى از كتابهاى حديث 
اشتباهاتى نسخه هائى از كتابهاى حديث  
با وجود تسلسل اسناد مجموعه هاى حديثى در مكتب اهل بيت تا پيامبر خدا (ص )، به طورى كه ديديم ، فقهاى اين مكتب ، بر خلاف مكتب خلفا، كه برخى از كتابهاى حديثى خود را صحيح ناميده اند، هيچيك از مجموعه هاى حديثى خود را صحيح نناميده و مانعى پاى عقول و انديشه ننهاده ، در بحث علمى را در هيچيك از اعصار تاريخى اسلام نبسته اند.
بلكه بر حسب قواعد فهم حديث ، هر درباره آن مى گردند.
زيرا آنها به خوبى مى دانند كه راويان اين احاديث از اشتباه و فراموشكارى كه دامن هر غير معصومى را مى گيرد، مصون نيستند.
كما اينكه در مشهورترين كتاب حديث در مكتب اهل بيت ، يعنى كتاب كافى ، در احاديث پنجگانه 7 و 9 و 14 و 17 و 18 از كتاب الحجة ، باب ما جاء فى الاثنى عشر اشتباهات زير صورت گرفته است :
1 - حديث هفتم و چهاردهم  
در هر يك از اين دو حديث در اصول كافى آمده است :
از سماعه ، از على بن الحسين بن رباط، از ابن اذينه ، از زراره آمده است كه گفت : شنيدم امام باقر (ع ) مى فرمود: دوازده امام از آل محمد (ع ) همگى محدثند و فرزند رسول خدا (ص ) و از اولاد على ، كه رسول خدا و على ، هر دو پدر آنها مى باشند. (412)
و در لفظ حديث هفتم بعد از آن آمده است : على بن راشد گفت ...
و مفهوم اين دو حديث اين است كه تعداد ائمه اهل بيت سيزده نفر است : اميرالمؤ منين على (ع ) و دوازده امام فرزندان او!
در حالى كه شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى همين حديث را از كافى چنين نقل كرده اند: دوازده امام از آل محمد، بعد از پيامبر خدا (ص )، همگى محدث مى باشند، على بن ابى طالب و يازده فرزندش . رسول خدا (ص ) و على (ع ) هر دو پدران ايشان مى باشند. (413)
نتيجه سنجش و بررسى
منظور ما از آوردن حديث از كافى ، و كسانى چون شيخ صدوق و مفيد و طبرسى كه از آن گرفته اند، اين است كه نسخه برداران حديث از كتاب كافى ، پس از عصر شيخ طوسى ، دچار اشتباه و لغزش گرديده اند، و چنين اشتباهى پس از عصر طبرسى صورت نگرفته است زيرا او اخبارش را از ارشاد شيخ مفيد برداشته ، و در اعلام الورى ثبت كرده و به همان شيوه او ادامه داده است .
2 - حديث نهم  
به سندش از محمد بن الحسين ، از ابن محبوب ، از ابى الجارود، از ابوجعفر امام باقر (ع ) از جابر بن عبدالله انصارى كه گفت :
بر فاطمه (ع ) وارد شدم ، در برابر آن بانو لوحى بود كه اسامى اوصيا از فرزندانش بر آن ثبت شده بود. آنها را شمردم ، دوازده تن بودند، و آخرشان قائم (ع ).
سه نفرشان محمد نام داشتند و سه نفر هم على .
همين حديث را شيخ مفيد از كافى در ارشاد، و طبرسى به پيروى از او در اعلام الورى با همين لفظ آورده اند.
و معناى اين حديث با چنين الفاظى در كتابهاى سه گانه حديث اين مى شود كه تعداد ائمه اوصياى پيامبر خدا (ص ) سيزده نفر باشند. حضرت امير (ع ) با دوازده فرزندش از فاطمه زهرا (ع ).
در حالى كه مى بينيم شيخ صدوق همين حديث را با اسناد خودش ، و نه به نقل از كتاب كافى ، در كتاب عيون اخبار الرضا با دو سند، و در كتاب اكمال الدين با يك سند از محمد بن الحسين آورده و سپس سندش با سند كافى به جابر بن عبدالله رسيده است .
از او روايت مى كند كه گفته است :
بر فاطمه (ع ) وارد شدم . او در پيش روى خود لوحى داشت كه اسامى اوصيا در آن نوشته شده بود آنها را شماره كردم ، تعدادشان دوازده نفر و آخرشان قائم (ع ) بوده از آنها سه نفر محمد نام داشته و چهار نفر على . (414)
نتيجه سنجش و بررسى
معلوم مى شود در نسخه كافى كه آمده من ولدها يعنى از اولاد آن بانو، زائد است و ثلاثة منهم على يعنى سه نفرشان على است ، تحريف است . و شيخ مفيد هم به نقل از او، همانها را در ارشاد آورده ، در حالى كه درست ، الفاظ روايت شيخ صدوق در عيون و خصال مى باشد كه قيد كرده اربعة منهم على و من ولدها را هم ندارد.
3 و 4 - احاديث شماره 17 و 18 از كتاب الحجة  
اين دو حديث را كلينى از ابوسعيد عصفرى (م 150) آورده است . ما در مقام آشنايى با ابوسعيد عصفرى متوجه شديم كه شيخ طوسى در كتاب الفهرست خود از او چنين ياد كرده است :
عباد، ابوسعيد عصفرى ، داراى كتابى بوده كه گروهى ما را از وجود آن ، از تعلكبرى ، از ابن همام ، از محمد بن خاقان نهدى ، از محمد بن على ، ابوسمينه ، از طريق ابوسعيد عصفرى ، كه نامش عباد مى باشد، آگاه ساخته اند. (415)
نجاشى نيز درباره او گفته است : او مردى كوفى بوده است . و آگاه ساخت ما را ابوالحسن احمد بن محمد بن عمران ، و گفت حديث كرد ما را محمد بن همام ، و گفت حديث كرد ما را ابوجعفر محمد بن احمد بن خاقان نهدى ، و گفت ابوسمينه درباره كتاب عباد با ما سخن گفته است . (416)
پس در مقام شناسايى كتاب عباد، ابوسعيد عصفرى ، برآمديم و ديديم كه مؤ لفه كتاب الذريعه درباره آن مى گويد:
كتاب عباد عصفرى ، ابوسعيد كوفى ، يكى از اصول موجوده است .
آنگاه درباره اين اصل ، واصل عاصم توضيح مى دهد كه اين اصل از روى نسخه اى به خط منصور بن حسن آبى وزير استنساخ شده ، كه او آن را از روى اصل محمد بن حسن قمى به روايت از ابو محمد هارون بن موسى تلعكبرى و به سال 374 هجرى نوشته است .
شيخ نورى همم در كتاب مستدركش درباره اصل ابوسعيد عصفرى تا حدى به بحث مفصل پرداخته و مى گويد:
در اين اصل نوزده حديث ثبت شده است . آنگاه به توصيف حديثهاى آن ، نقل شرح حال عصفرى از كتابهاى مختلف رجال مى پردازد. (417)
ما يك نسخه خطى از اصل عصفرى را با همان اوصاف كه در مستدرك نورى و ذريعه شيخ آقا بزرگ طهرانى آمده ، در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ، ضمن مجموعه اى به نام الاصول الاربعمائه (418) به دست آورديم ، و بين دو حديث مزبور در اصل عصفرى ، و نسخه اى كه از كافى در اختيار داريم ، مقايسه كرديم و نتيجه چنين شد:
الف . حديث شماره هفده :
در كافى : محمد بن يحيى از محمد بن احمد، از محمد بن حسين ، از ابوسعيد عصفرى ، از عمرو بن ثالث ، از ابوالجارود، از امام باقر (ع ) آمده است كه :
رسول خدا (ص ) فرمود: من و دوازده فرزندم (419) و تو اى على مايه قوام و استوارى زمينيم (يعنى ستونها و كوههايش ) و به خاطر ماست كه خداوند زمين را نگهداشته تا مردمانش را فرو نبرد. و چون زمان دوازده فرزندم به پايان برسد، زمين درنگ نكرده ، اهلش را فرو خواهد برد. (420)
اما در اصل عصفرى : عباد از عمرو، از ابوالجارود، از امام باقر (ع ) روايت كرده است كه پيامبر خدا (ص ) فرمود: من و يازده فرزندم و تو اى على قوام زمين هستيم يعنى ستونها و كوههايش به خاطر خداوند زمين را نگهداشته تا مردمانش را فرو نبرد.
و چون روزگار يازده فرزندم به سرآيد، زمين اهلش را فرو خواهد برد و مهلت داده نمى شوند. (421)
نتيجه بررسى و سنجش
دوازده فرزندم در نسخه كافى تحريف است ، و درست آن چيزى است كه در اصل عصفرى آمده است ؛ يعنى يازده فرزندم كه كلينى هم حديث را از او روايت كرده است .
ب . حديث هيجدهم
در كافى آمده است : با همين اسناد، از ابوسعيد مرفوعا از امام باقر (ع ) روايت شده است كه رسول خدا (ص ) فرمود: از فرزندانم ، دوازده تن ولى و سرپرست ، نجيب و برجسته ، و همصحبت با فرشتگان ، و زيرك و دانا خواهند بود كه آخرينشان برپا كننده حق و داد است و زمين را، كه از جور و ستم مالامال گرديده ، پر از عدل و داد خواهد كرد. (422)
اما در اصل عصفرى چنين آمده است : عباد، مرفوعا از ابوجعفر امام باقر (ع ) كه گفت رسول خدا (ص ) فرمود: از فرزندانم ، يازده تن ولى و سرپرست ، همصحبت با فرشتگان و زيرك و دانا خواهند بود كه آخرينشان برپا كننده حق و داد است و زمين را، كه از جور و ستم مالامال گرديده ، پر از عدل و داد خواهد كرد. (423)
نتيجه بررسى و سنجش
آنچه در كتاب كافى با عدد دوازده تن تحريف آمده است ، و بر عكس ، در اصل عصفرى كه عدد يازده تن قيد شده درست و صحيح مى باشد.
در اينجا هم نيازى به استدلال نيست . زيرا شخص كلينى اين حديث را از اصل عصفرى روايت كرده و معلوم مى شود كه اشتباه از قلم نسخه بردار صادر شده است .
سندهاى هر دو حديث از تلعكبرى راوى اين اصل از عباد عصفرى است كه در صدر هر دو حديث مى گويد: عباد. و هم او در حديث دوم مى گويد: عباد مرفوعا از... همان گونه كه در اصل عصفرى و نسخه كافى آمده است .
ميزان شناخت حديث از سوى ائمه معصومين (ع )
اين گونه است خطا و اشتباه در حديث و غير آن راه مى يابد و خداوند هيچ كتابى را، بجز كتاب گرانقدرش ، از خطا مصون و محفوظ نداشته است ؛ هم چنان كه مى فرمايد: الذى لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه . (سوره فصلت / 42)
با توجه به اينكه بر پيامبر خدا (ص ) و بر ائمه دروغ بسته اند و احاديث ساختگى و دروغ بر پيامبر و ائمه در كتابهاى حديث راه يافته و پراكنده شده و حق و باطل و صحيح و سقيم در هم آميخته است ، ائمه اهل بيت - عليهم السلام - اين نابسامانى را از دو طريق درمان كرده اند:
1 - رسوا كردن دروغگويانى كه چنان احاديثى را روايت مى كردند، و از خود راندن و لعن و نفرين كردن بر آنها، مانند ابوالخطاب محمد بن ابى زينب كوفى ، (424) مغيرة بن سعيد، (425) و بنان بن بيان ، (426) و امثال ايشان .
2 - نهادن قواعد و موازينى ويژه براى شناخت حديث درست از نادرست آن .
مانند:
الف . روايت امام صادق (ع ) از جد بزرگوارش رسول خدا (ص ) كه فرمود: پيامبر خدا (ص ) در منى به خطبه برخاست و فرمود:
اى مردم ! آنچه را از من براى شما روايت مى كنند، اگر موافق كتاب خدا باشد، بدانيد كه گفته من است ، و آنچه را بر خلاف كتاب خدا بود، گفته من نمى باشد. (427)
ب . فرمايش اميرالمؤ منين على (ع ) در نامه اش به مالك اشتر... فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول چه آنكس كه به خدا ارجاع مى دهد، به آيات محكم خدا تمسك جسته ، و آنكه به پيامبر خدا (ص ) ارجاع دهد به سنت جامع آن حضرت روى آورده كه همگان بر آن اتفاق دارند. (428)
ج . يا فرموده امام باقر (ع ) كه : اگر از ما حديثى برايتان روايت كردند و يكى دو گواه و دليل از كتاب خدا به همراه داشت ، آن را بپذيريد، و گرنه در برابر آن تاءمل كنيد و آن را به ما ارائه دهيد تا موضوع براى شما واضح و روشن شود. (429)
د. يا همانند آنچه از امام صادق (ع ) آمده كه فرمود:
1 - هر گاه دو حديث مختلف به شما نشان دادند، آنها را به كتاب خدا عرضه كنيد و آن را با كتاب خدا موافق باشد بپذيريد، و آن را كه مخالف كتاب خدا باشد رد كنيد... (430)
2 - هر چيزى به كتاب خدا و سنت پيغمبر (ص ) بر مى گردد و هر حديث كه با كتاب خدا موافق نباشد، باطل است . (431)
3 - شما از همه مردم داناتر و فقيه تر خواهيد بود هر گاه معانى سخنان ما را دريابيد، زيرا كه كلام را معانى مختلفى است . (432)
همانند اين احاديث بسيار از ائمه اهل بيت (ع ) آمده و نيز از ايشان احاديثى روايت شده كه در آنها دستور داده اند احاديثى را بپذيريد كه مخالف راءى مكتب خلفا باشد.
و از امام صادق (ع ) در علت آن آورده اند كه به شخص راوى فرمود: آيا مى دانيد چرا شما دستور داريد خلاف گفتار عامه (پيروان مكتب خلفا) را بپذيريد؟ گفتم : نمى دانم . فرمود: على (ع ) هيچيك از قوانينى را كه مورد تاييد خودش بود اعلام نمى كرد، مگر اينها براى مخالفت با او و زير پا گذاردن او امرش بر خلاف آن عمل مى كردند. و چه بسا چيزى را كه خود نمى دانستند از اميرالمؤ منين مى پرسيدند، و آن حضرت در آن مورد فتوا مى داد.
آنگاه ايشان از پيش خود ضد آن را قرار مى دادند، تا حقيقت را از مردم پوشيده بدارند. (433)
و هر كس كه در سيره و روش معاويه به بررسى بپردازد، دلايل كافى بر گفته امام خواهد يافت .
گذشته از آن ، در همين كتاب آنجا كه از موارد اجتهاد در مكتب خلفا سخن مى گفتيم ، دلايل بسيارى دال بر اعتماد مكتب مزبور در بيان احكام اسلام بر راءى و اجتهاد در مقابل سنت پيامبر خدا (ص ) آورده ايم . و نيز در اوايل جلد دوم زير عنوان دو حديث متناقص چگونه يافت مى شوند، و در آخر بخش زير عنوان مجتهدهاى قرن نخستين و موارد اجتهادشان ، ديديم كه پيروان مكتب خلفا چگونه به خاطر تاءييد موضعگيريهاى خلفا حديث مى ساختند، و گوياتر از همه ، مطالبى است كه در پايان جلد اول زير عنوان جهت گيرى قدرت حاكمه طى سيزده قرن آمده است .
در پرتو همه اين اطلاعات ، در مورد آنچه تحت بررسى داريم ، درست اين است كه بگوييم از دو حديث متعارض ، آن را كه موافق جهتگيرى مكتب خلفا است بايد ترك كرد.
و از آنجا كه بسيار اتفاق مى افتاد كه پيروان مكتب خلفا در مجالس عمومى سئوالاتى از ائمه اهل بيت مى كردند به طورى كه ائمه در آن موقعيت توانايى آن را نداشتند كه حكم خدا و سنت پيامبر را كه مخالف اجتهاد مكتب خلفا بود، آشكارا مطرح نمايند، زيرا خود و شيعيانشان مصونيت نداشتند، ناگزير با اكراه ، پاسخ گوينده را موافق راءى مكتب خلفا مى دادند، تا آنگاه كه فرصتى به دست آمد و پاسخ را بدون تقيه و برابر حكم خدا و سنت پيامبر بيان مى كردند. اينجا بود كه از ناحيه ايشان در برخى از احاديث و در بيان حكم يك مساله اختلاف مشاهده مى شد. امام صادق (ع ) خود به اين موضوع اشاره كرده و فرموده است :
اگر چيزى از من شنيديد كه با گفته ديگران - پيروان مكتب خلفا - مشابهتى داشت ، بدانيد كه در آن تقيه شده ، و چنانچه مشاهده كرديد كه سخنم با گفته آنان مشابهتى ندارد، بدانيد كه در آن تقيه به كار نرفته است . (434)
و نيز فرموده است : هر گاه دو حديث مخالف برايتان روايت مى كردند، آن دو را با كتاب خدا مقايسه كنيد و آن را كه مطابق آن است بپذيريد، و حديثى كه مخالف آن است رد كنيد اما اگر آن را در كتاب خدا نيافتيد، آن دو را با اخبار عامه مقايسه كنيد، و آن را كه موافق با آنهاست رد نماييد، و آن يك كه مخالف ايشان است بپذيريد. (435)
ائمه اهل بيت (ع ) اين قاعده را نهاده اند و گاه اتفاق افتاده كه علت آن را هم بيان داشته اند و گاهى نيز بدون ذكر علت آن را مطرح فرموده اند. قواعد ديگرى نيز از جانب ايشان براى شناخت حديث در دست است ؛ همانند حديثى كه از حضرت رضا (ع ) به شرح زير آمده است :
روزى جمعى از اصحاب حضرت امام على بن موسى الرضا - عليه السلام - در قضاوت درباره دو حديث خلاف يكديگر كه از پيامبر خدا (ص ) در يك موضوع روايت شده بود، دستخوش اختلاف نظر گرديده بحث و گفتگويشان سخت بالا گرفته بود.
پس در محضر آن حضرت گرد آمده حل اين مشكل را از وى جويا شدند.
آن حضرت فرمود:
خداوند ناروا را حرام ، و بايسته را حلال فرموده و فرايضى را مقرر داشته است .
پس حديثى كه حلال خدا را حرام و يا حرام خدا را حلال اعلام كند، و يا واجبى را كه در كتاب خدا مقرر گرديده و ثابت اعلام شده و چيز در نسخ آن نيامده است ، رد كند، در چنان حالتى روا نيست كه به آن حديث عمل شود. زيرا كه رسول خدا (ص ) هرگز حلال خدا را حرام ، و حرام او را حلال نكرده احكام و واجبات الهى را تغيير نداده است . بلكه در تمام موارد فرمانبردار خداوند و تسليم اوامر او بوده و دستورات خدا را انجام داده . و اين است كه خداوند مى فرمايد: ان اءتبع الا ما يوحى الى . (تنها پيرو وحى الهى هستم .) و حضرتش فرمانبردار خداى تعالى و به جا آورنده اوامرى بود كه به وى فرمان به جاى آوردن و تبليغ آن را داده است .
راوى مى گويد: به حضرتش عرض كردم : از شما، از قول پيامبر خدا (ص ) حديثى را در موردى مى آورند كه در قرآن نيست ، بلكه تنها در سنت است . آنگاه خلاف آن را از شما مى آورند، در اين صورت چه بايد كرد؟ حضرت رضا (ع ) فرمود:
پيامبر خدا (ص ) از چيزهايى نهى فرموده كه آن نهى حرام است . آن نهى حرام . در آن مورد نهيش در راستاى نهى خدا است . و به مواردى امر فرموده كه لازم الاجرا بوده ، همانند واجب الهى . امرش در آن مورد مانند فرمان خداست .
پس اگر از پيامبر خدا (ص ) حديثى در نهى حرام آمد و سپس حديثى بر خلاف آن ديده شد، نمى توان به آن عمل كرد. و همين طور است در جايى كه حضرتش به انجام چيزى امر داده باشد. چه ، ما در موردى كه پيامبر خدا اجازه نداده باشد، اجازه نمى دهيم ، و بر خلاف فرمان حضرتش دستورى صادر نمى نماييم . مگر آن هنگام كه ضرورت و ترس ايجاب نمايد.
اما اينكه ما بيابيم و آنچه را پيامبر خدا (ص ) حرام فرموده است حلال اعلام كنيم ، با آن را كه حضرتش روا داشته ، حرام نماييم ، امرى است ناشدنى .
زيرا ما پيرو رسول خدا (ص ) هستيم اوامر او، همان گونه كه پيامبر خدا پيرو فرامين پروردگارش مى باشد و تسليم اوامر او. اين است كه خداى عزوجل مى فرمايد: ما ءاليكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا
و خداوند از چيزهايى نهى كرده كه نهى حرام نيست ، بلكه زشتى و بدى و خوددارى از آنها مورد نظر بوده است . همچنين به چيزهايى فرمان داده كه واجب شرعى و لازم الاجرا نمى باشند بلكه برترى و ارجحيت آنها در دين ملحوظ است .
و آنگاه بنا به سبب و يا به جهتى در آن اجازه و اختيار داده است . پس در آنچه پيامبر خدا (ص ) از نظر ناخوشايند بودن آن را نهى فرموده ، يا به جهت و ارجحيت ، آن را مقرر داشته ، مى توان به آن عمل نمود، و اگر در آن حال از ما خبرى به شما رسيد، به اتفاق روايت كنندگان در نهى آن ، و چيزى آن را رد نكرده بود، و هر دو خبر صحيح و معروف ، و راويان در آن متفق بودند، لازم است كه يكى يا هر دو را قبول كرد و پذيرفت . و يا هر كدام را دوست داشته باشيد و بخواهيد، از باب توجه به تسليم اوامر پيامبر خدا (ص )، آن را نپذيرد، به خداى بزرگ شرك ورزيده است .
پس اگر دو خبر مختلف را به شما عرضه كردند، آن دو را با حلال و حرامى كه در كتاب خدا آمده است بسنجيد، و آن را بپذيريد كه موافق كتاب خدا باشد.
اما آن را كه در كتاب خدا نباشد، با سنتهاى پيامبر خدا (ص ) مقايسه نماييد، و آنچه را در سنت آمده و نهى شده است ، آن هم نهى حرام ، و يا از پيامبر خدا (ص ) در اين مورد امر شده و تاءكيد كرده است ، مطابق نهى پيامبر و فرمان او عمل كنيد.
اما آنچه را در سنت از لحاظ زشتى و نكوهيدگى نهى شده باشد، و آنگاه خبر ديگرى خلاف آن آمده ، اين به آن معنى است كه پيامبر خدا (ص ) آن را خوش نداشته ولى حرامش نفرموده و عمل به آن را اجازه داده است .
اينجاست كه پذيرش همه آنها و يا هر كدام را كه بخواهيد مجاز است و از باب تسليم و پيروى و پذيرش از رسول خدا (ص ) اختيار با شماست .
اما آنچه را در اين حالات مختلف نيافتى ، آن را به ما برگردانيد كه ما در اظهار نظر درباره آنها سزاوارتريم ، و نظر خودتان را در چنان مواردى به كار نبريد، بلكه خوددار بوده منتظر و مترصد و پى جوى آن باشيد تا بيان و تفسير ما در آن موارد به شما برسد. (436)