هزارگوهر
منتخب كلمات قصارحضرت اميرالمومنين علي عليه‌السلام ازنهج‌البلاغه

سيد عطاء اللَّه مجدي‏

- فهرست مطالب -


1 «المجاهدون تفتّح لهم ابواب السّماء» درهاى آسمان بروى پيكار كنندگان در راه خدا گشوده مى‏شود (ببهشت مى‏روند)
2 «الجنود عزّ الدّين و حصون الولاة» سپاهيان موجب عزّت دين و دژهاى فرمانروايانند.
3 «العوافى اذا دامت جهلت و اذا فقدت عرفت» تندرستى وقتى پايدار باشد، قدرش معلوم نيست و چون از دست رود ارزشش شناخته مى‏شود
5 «العاقل اذا سكت فكر و اذا نطق ذكر و اذا نظر اعتبر» دانا بگاه خاموشى مى‏انديشد و وقت گفتن بياد خدا است و هنگام ديدن پند مى‏آموزد
6 «الحجر الغصب فى الدّار رهن على خرابها» سنگ غصبى در خانه، گرو ويرانى آن است.
7 «العلم يرشدك و العمل يبلغ بك الغاية» دانش رهبر تو است و عمل ترا بآخرين پايه كمال مى‏رساند
9 «السّيّد من تحمّل اثقال اخوانه و احسن مجاورة جيرانه» آقا كسى است كه بار برادرانش را بر دوش كشد و به همسايگانش نيكى كند.
10 «الإيمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالأركان» ايمان با شناخت قلبى و اقرار بزبان و عمل با اعضاء بدست مى‏آيد
11 «المال وبال على صاحبه الّا ما قدّم منه» مال براى صاحبش وبال است مگر آنچه از آن (براى آخرتش) پيش فرستاده باشد
12 «الامر بالمعروف افضل اعمال الخلق» بالاترين كار مردم امر بمعروف است
13 «الأمل كالسّراب يغرّ من راه و يخلف من رجاه» آرزو مانند سراب است بيننده‏اش را مى‏فريبد و اميدوار بخودش را مأيوس مى‏سازد
14 «انتباه العيون لا ينفع مع غفلة القلوب» با بى‏خبرى دل بيدارى چشمان سودى ندهد
15 «الصّبر صبران صبر على ما تكره و صبر على ما تحبّ» صبر دو تا است، يكى صبر بر چيزى كه آنرا نمى‏خواهى و ديگرى صبر بر آنچه آنرا مى‏خواهى
16 «المنع الجميل احسن من الوعد الطّويل» بخوبى كسيرا محروم كردن بهتر از وعده دراز دادن است.
17 «الكريم من صان عرضه بماله» جوانمرد كسى است كه با مالش آبرويش را نگه دارد
18 «اللّئيم من صان ماله بعرضه» فرومايه كسى است كه با آبرويش مالش را نگه دارد
19 «الصّدقة تستدفع البلاء و النقمة» صدقه گرفتارى و بلا را از بين مى‏برد
20 «الحقد من طبايع الأشرار. الحقد نار كامنة لا نطفى الّا بالظّفر» كينه‏توزى از سرشتهاى بدان و آتشى است پنهان كه جز با پيروزى كينه‏توز خاموش نگردد
21 «المرء بفطنته لا بصورته. المرء بهمّته لا بقنيته» مردانگى مرد بزيركى و هوشيارى اوست نه بصورت او، مردانگى مرد به همّت اوست نه بمال او
22 «الشّرير لا يظنّ بأحد خيرا لأنّه لا يراه بطبع نفسه» شرير كسى را خوب نمى‏پندارد زيرا در وجود خود خوبى نمى‏بيند
23 «المنزل البهىّ احد الجنّتين» خانه نيكو و روشن يكى از دو بهشت است.
24 «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن كلّ ما يبعدها و يوبقها» عارف كسى است كه نفسش را بشناسد و آزاد كند و از آنچه او را از خدا دور مى‏سازد يا بهلاكت مى‏رساند، پاك گرداند
25 «الدّنيا سجن المؤمن و الموت تحفته و الجنّة ماواه» دنيا زندان مؤمن و مرگ ارمغان او و بهشت جايگاهش ميباشد
26 «الحريص فقير و ان ملك الدّنيا بحذافيرها» آرزمند اگر همه دنيا را هم مالك گردد باز نادار است
27 «العلم خير من المال العلم يحرسك و انت تحرس المال» دانش از مال بهتر است زيرا دانش نگه دار تو است ولى تو نگه دار مالى
28 «الدّهر يومان يوم لك و يوم عليك فاذا كان لك فلا تبطر و اذا كان عليك فاصطبر» دنيا دو روز است روزى بسودت و روزى بزيانت، روزى كه بسود تو است تند ممتاز و روزى كه بزيان تو است شكيبا باش
29 «الصبر صبران صبر فى البلاء حسن جميل و احسن منه الصّبر فى المحارم» صبر دو صبر است، صبر در گرفتارى كه خوب و زيباست و از آن بهتر صبر از ارتكاب حرام است.
30 «الأنس فى ثلاثة الزّوجة الموافقة و الولد البارّ و الأخ الموافق» آسايش در سه چيز است: همسر سازگار، فرزند خوب و دوست موافق
31 «العالم الّذى لا يملّ من تعلّم العلم» دانشمند كسى است كه از آموختن بستوه نيايد.
32 «اللّسان ميزان الإنسان» زبان ترازوى سنجش انسانيّت آدمى است
33 «العارف وجهه مستبشر متبسّم و قلبه وجل محزون» خدا شناس گشاده رو و خندان و دلش ترسان و اندوهناك است
34 «الكلام كالدّواء قليله ينفع و كثيره يهلك» سخن مانند دوا است كه كمش سودمند و زيادش كشنده است.
35 «الكرم ايثار العرض على المال» جوانمردى ترجيح دادن آبرو بر مال است
36 «المنافق وقح غبّى متملّق شقى» آدم دو رو بى‏شرم و كم هوش و چاپلوس و سيه روزگار است
37 «المؤمن شاكر فى السّرّاء صابر فى البلاء خائف فى الرّخاء» مؤمن بهنگام خوشى‏شاكر و موقع گرفتارى شكيبا و بوقت فراوانى نعمت بيمناك است
38 «الصّبر افضل سجيّة و العلم اشرف حلية و عطيّة» شكيبائى بالاترين خوى و دانش برترين زينت و نعمت است.
39 «الإيمان صبر فى البلاء و شكر فى الرّخاء» نشانه ايمان صبر بهنگام گرفتارى و سپاس بوقت آسايش است
40 «العالم و المتعلّم شريكان فى الأجر و لا خير فيما بين ذلك» دانشمند و دانش آموز در پاداش آموزش شريكند و بين اين دو خيرى نيست
41 «الجاهل ميّت بين الأحياء» نادان مرده‏اى است بين زندگان
42 «العاقل من غلب هواه و لم يبع آخرته بدنياه» خردمند كسى است كه بر خواهش نفسش پيروز شود و آخرتش را بدنيايش نفروشد
43 «المال ينقص بالنفقة و العلم يزكو على الإنفاق» دارائى يا بخشش كاستى پذيرد و دانش با انتشار فزونى يابد
44 «الكريم اذا احتاج اليك اعفاك و اذا احتجت اليه كفاك» جوانمرد چون بتو نيازمند شود رهايت كند و چون تو بدو محتاج شوى چاره سازت باشد
45 «العقل ان تقول ما تعرف و تعمل ممّا تنطق به» از دانائى است گفتن آنچه مى‏دانى و بكار بستن آنچه مى‏گويى.
46 «الشّرف بالهمم العالية لا بالرّمم البالية» شرف در داشتن همّتهاى والا است نه باستخوانهاى پوسيده (افتخار به گذشتگان)
47 «العاقل يجتهد فى عمله و يقصّر من امله. الجاهل يعتمد على امله و يقصّر من عمله» خردمند در كار خود مى‏كوشد و از آرزويش مى‏كاهد. نادان بر آرزويش تكيه ميكند و در كارش كوتاه مى‏آيد
48 «الكلام فى وثاقك ما لم تتكلّم فاذا تكلّمت به صرت فى وثاقه» ما دام كه سخن نگفته‏اى سخن در بند تو است، چون گفتى تو در بند آن افتى.
49 «الصّلوة حصن من سطوات الشّيطان» نماز سنگرى روئين در برابر حمله‏هاى شيطان است
50 «الخوف من الله فى الدّنيا يؤمن الخوف فى الأخرة» خدا ترسى در اين سراى انسان را از ترس خدا در آن سراى مصون دارد
51 «اللّسان معيار ارجحه العقل و اطاشه الجهل» زبان ترازوئى است كه خرد آن را سنگين و نابخردى آنرا سبك سازد
52 «اللّئيم اذا احتاج اليك احفاك و اذا احتجت اليه عنّاك» ناجوانمرد چون بتو نيازمند شود بر تو سخت گيرد و چون تو بدو نيازمند شوى آزارت دهد
53 «العاقل من يملك نفسه اذا غضب و اذا رغب و اذا رهب» دانا كسى است كه بهنگام خشم و گرايش و ترك، مالك نفس خود باشد
54 «الفكر فى الأمر قبل الملابسة يؤمن الزّلل» انديشيدن پيش از انجام كار از لغزش در امان بودن است
55 «المشاورة راحة لك و تعب لغيرك» مشورت كردن براى تو راحت و براى ديگرى زحمت است
56 «الحسود ابدا عليل و البخيل ابدا ذليل» حسود هميشه بيمار و بخيل پيوسته خوار است
57 «الحرص لا يزيد فى الرّزق و لكن يذلّ الفقير» آزمندى روزى را نمى‏افزايد ولى فقير را خوار مى‏دارد
58 «الكمال فى ثلاث الصّبر على النّوائب و التّورّع فى المطالب و اسعاف الطّالب» كمال آدمى در سه چيز است: شكيبائى در گرفتاريها، پرهيز از خواهشها و برآوردن نياز خواهنده
59 «المحسن حىّ و ان نقل الى منازل الأموات» نيكوكار زنده است اگر چه بگورستان برده شود (و دفن گردد)
60 «اللّئيم اذا قدر افحش و اذا وعد اخلف» فرومايه اگر توانا شود ناسزا گويد و اگر وعده دهد پيمان شكنى كند
61 «الدّهر ذو حالتين ابادة و افادة فما اباده فلا رجعة له و ما افاده لا بقاء له» روزگار را دو حالت است، گرفتن و دادن، آنچه را بگيرد برنمى‏گردد، و آنچه را بدهد پاينده نيست.
62 «اصل الدّين اداء الامانة و الوفاء بالعهود» پايه ديانت بر اداى امانت و بجاى آوردن پيمان استوار است
63 «الصّمت زين العلم و عنوان الحلم» خاموشى زينت دانش و نشان بردبارى است.
فصل دوم كلماتى كه با «همزه امر» آغاز مى‏شوند
64 «احذر الكريم اذا أهنته و الحليم اذا جرحته و الشّجاع اذا اوجعته» بترس از جوانمرد وقتى او را خوار داشتى و از بردبار وقتى او را دل شكستى و از دلاور چون او را دل آزرده ساختى
65 «احذر اللّئيم اذا اكرمته و الرّذل اذا قدّمته و السّفلة اذا رفعته» بترس از ناكسى كه وى را بزرگ داشتى و پستى كه او را مقدّم شمردى و فرومايه كه او را برافراشتى.
66 «احذر الهزل و اللّعب و كثرة المزاح و الضّحك و التّرّهات» از بيهوده گوئى و بازيگرى و شوخى زياد و خنده و لاف و گزاف بپرهيز
67 «احذر الشّحّ فانّه يكسب المقت و يشين المحاسن و يشيع العيوب» از بخل بپرهيز كه آن موجب دشمنى مى‏شود و خوبى‏ها را زشت جلوه مى‏دهد و عيوب را آشكار ميكند.
68 «احذر كلّ عمل اذا سئل عنه صاحبه استحيى منه و انكره» بترس از هر كارى كه چون از آن سؤال شود كننده‏اش حيا كند و منكر آن گردد.
69 «احذر كلّ قول و فعل يؤدّى الى فساد الأخرة و الدين» از هر گفتار و كردارى كه بخرابى آخرت و دين منجر شود دورى كن
70 «احذر كلّ امر يفسد الاجلة و يصلح العاجلة» بترس از هر كارى كه آخرت را خراب و دنيا را آباد ميكند
71 «احذر مجالسة الجاهل كما تأمن مصاحبة العاقل» همانطورى كه از مصاحبت با دانا آسوده‏اى از همنشينى با نادان بترس
72 «احذر مصاحبة الفسّاق و الفجّار و المجاهدين بمعاصى اللّه» از همنشينى با گناهكاران
73 «احذر نفاد النّعم فما كلّ شارد بمردود» بترس از نابودى نعمت كه هيچ گريزنده‏اى بازگردنده نيست
74 «اقلل الكلام و قصّر الآمال و لا تقل ما يكسبك وزرا او ينفّر عنك حرّا» كمتر بگو و از آرزوهايت بكاه و آنچه را برايت موجب گرفتارى مى‏شود يا آزاده‏اى را از تو مى‏گريزاند بر زبان مياور
75 «احسن الى من شئت كن اميره. استغن عمّن شئت كن نظيره» با هر كه مى‏خواهى خوبى كن. تا اميرش شوى. از هر كه مى‏خواهى بى‏نياز شو، تا نظيرش شوى
76 «استشر عدوّك العاقل و احذر رأى صديقك الجاهل» با دشمن دانايت مشورت كن و از رأى دوست نادانت بگذر
77 «اصلح المسيئ بحسن فعالك و دلّ على الخير بجميل مقالك» بدكردار را با عمل نيك خود اصلاح كن و با گفتار خوبت براه خير هدايت نما.
78 «احصد الشّرّ من صدر غيرك بقلعه من صدرك» با ريشه كن كردن بدى از سينه خود آنرا از سينه ديگرى بر كن
79 «ارض بما قسم تكن مؤمنا. ارض للنّاس ما ترضاه لنفسك تكن مسلما» بقسمت خود راضى باش مؤمنى. آنچه را بخود مى‏پسندى بديگران هم بپسند مسلمانى
80 «اكثر سرورك على ما قدّمت من الخير و حزنك على ما فاتك منه» بر آنچه از خوبيها پيش فرستاده‏اى شادى بيش كن و بر آنچه از دستت رفته اندوهگين‏تر باش
81 «افعل المعروف ما امكن و ازجر المسيئ بفعل الحسن» تا مى‏توانى خوبى كن و بد كار را با كردار نيك از بدى باز دار
82 «ابدء بالعطيّة من لم يسئلك و ابذل معروفك لمن طلبه و ايّاك ان تردّ السّائل» به نيازمند پيش از اين كه از تو تقاضا كند ببخش، و بكسى كه مى‏خواهد نيكى كن و سائل را مران
83 «اغتنم من استقرضك فى حال غناك لتجعل قضاه فى يوم عسرتك» اگر كسى در حال توانگرى از تو وام خواست غنيمت شمار، تا پس گرفتش را براى روز تنگت بگذارى
84 «اطل يدك فى مكافات من احسن اليك فان لم تقدر فلا اقلّ من ان تشكره» دستت را در پاداش آنكه با تو نيكى كند دراز كن و اگر نمى‏توانى از سپاس او كوتاه ميا
85 «استعيذوا باللّه من سكرة الغنى فانّ له سكرة بعيدة الإفاقة» از سرمستى توانگرى به خدا پناه بريد زيرا بهوش آمدن از آن دشوار است
86 «اغلبوا الجزع بالصّبر فانّ الجزع يحبط الأجر و يعظّم الفجيعة» با صبر بر بيتابى غالب شويد زيرا بيتابى پاداش عمل را از بين مى‏برد و گرفتارى را بزرگتر ميكند
87 «اقبل عذر من اعتذر اليك» پوزش كسى را كه از تو پوزش مى‏خواهد بپذير
88 «اقلل طعامك تقلل سقاما. اقلل كلامك تامن ملاما» از خوراكت بكاه كمتر بيمار مى‏شوى. سخن كمتر بگوى، از نكوهش ايمن باش
89 «اغتنموا الشّكر فادنى نفعه الزّيادة» سپاس خداى را مغتنم بشماريد، كمترين سودش افزايش نعمت است
90 «ابذل مالك لمن بذل وجهه فانّ بذل الوجه لا يوازيه شي‏ء» مال خود را به كسى كه آبرويش را نزد تو مى‏ريزد بده، زيرا در مقام سنجش هيچ چيز برابر آبرو نيست
91 «اتقوا الله الّذى ان قلتم سمع و ان اضمرتم علم» بترسيد از خدايى كه چون بگوئيد بشنود و چون پنهان كنيد بداند.
92 «اطع من فوقك يطعك من دونك و اصلح سريرتك يصلح اللّه علانيتك» بالاتر از خود را فرمان ببر تا پائين‏تر از تو فرمانبردارت باشد، باطنت را خوب كن تا خدا ظاهرت را خوب كند
93 «اكرم ودّك و اصفح عدوّك يتمّ لك الفضل» دوست خود را گرامى دار و دشمنت را ببخش تا بزرگى ترا بكمال برسد.
94 «احتج الى من شئت و كن اسيره» نيازمند هر كس مى‏خواهى باش اسيرش مى‏شوى
95 «انفرد بسرّك و لا تودعه حازما فيزل و لا جاهلا فيخون» تنها خودت رازت را نگه دار و آن را بدور انديش مسپار شايد بلغزد و بنادان مگوى كه خيانت ميكند
96 «احيوا المعروف بامانته فانّ المنّة تهدم الضّيعة» كار نيك را با پنهان نگهداشتن آن زنده كنيد، زيرا منّت نهادن ارزش نيكى را از بين مى‏برد
97 «استر العورة ما استطعت يستر اللّه سبحانه منك ما تحبّ ستره» تا مى‏توانى عيب پوشى كن، خداوند پاك هر عيبت را كه خواسته باشى مى‏پوشد
98 «الزم الصمت فادنى نفعه السّلامة. اجتنب الهذر فايسر جنايته الملامة» خاموشى اختيار كن، كوچكترين سودش سلامت است. از بيهوده گوئى بپرهيز، كمترين زيانش نكوهش است
99 «الزم الصّدق و ان خفت ضرّه فانّه خير لك من الكذب المرجو نفعه» راست بگو اگر چه از زيانش بترسى زيرا آن برايت بهتر از دروغى است كه انتظار سودش را دارى
100 «اختر من كلّ شي‏ء جديده و من الأخوان اقدمهم» از هر چيزى تازه‏اش را انتخاب كن ولى از دوستان ديرينه‏اش را
101 «اسع فى كدحك و لا تكن خازنا لغيرك» در كارت بكوش ولى تنها گنجور ديگران مباش «خودت نيز از مالت بهره برگير»
102 «اكرم ضيفك و ان كان حقيرا و قم عن مجلسك لابيك و معلّمك و ان كنت اميرا» ميهمانت را گرامى دار اگر چه ناچيز باشد و پيش پدر و استادت از جايت برخيز اگر چه امير باشى.
فصل سوم كلماتى كه با «اذا» آغاز مى‏شوند
103 «اذا اراد اللّه سبحانه صلاح عبد الهمه قلّة الكلام و قلّة الطّعام و قلّة المنام» وقتى خداوند پاك خير بنده‏اى را بخواهد، كم گفتن، كم خوردن و كم خفتن را بوى الهام ميكند
104 «اذا بلغتم نهاية الآمال فاذكروا بغتات الآجال» وقتى بمنتها درجه آرزوهاى خود رسيديد، از مرگ‏هاى ناگهانى ياد كنيد
105 «اذا اردت ان تعظم محاسنك عند النّاس فلا تعظم فى عينك» اگر مى‏خواهى خوبيهاى تو بنظر مردم بزرگ بيايد، خودت آن را بزرگ مشمار
106 «اذا احسنت القول فاحسن العمل لتجمع بذلك بين مزيّة اللّسان و فضيلة الإحسان» وقتى سخن خوب گفتى، عمل را نيز نيكو كن تا برترى گفتار و مزيّت احسان را با هم جمع كرده باشى
107 «اذا كرم اصل الرّجل كرم مغيبه و محضره» وقتى كسى خوش اصل باشد غيبت و حضورش خوب است
108 «اذا فاتك من الدّنيا شي‏ء فلا تحزن و اذا احسنت فلا تمنن» هرگاه چيزى از دنيا از دستت رفت اندوهگين مباش، و چون نيكى كردى منّت مگذار
109 «اذا رايت ربّك يتابع عليك النّعم فاحذره» چون ديدى خداى پياپى بر تو نعمت ارزانى مى‏دارد از او بترس
110 «اذا فقّهت فتفقّه فى دين اللّه سبحانه. اذا اتّقيت فاتّق محارم اللّه» اگر خواستى اهل دانش باشى دانش دين خداى پاك را برگزين. چون خواستى پرهيزكار باشى از حرامهاى خدا بپرهيز
111 «اذا صنع اليك معروفا فانشره. اذا صنعت معروفا فاستره» وقتى در باره تو نيكى شود آنرا آشكار كن. وقتى تو نيكى كردى آنرا پنهان دار.
112 «اذا شابّ العاقل شبّ عقله. اذا شابّ الجاهل شبّ جهله» خردمند وقتى پير شود عقلش جوان مى‏گردد. بيخرد چون پير شود نادانى از سر گيرد
113 «اذا علم الرّجل زاد ادبه و تضاعفت خشيته» وقتى انسان عالم شود ادبش افزون گردد و ترسش از خدا دو چندان شود
114 «اذا اقترن العزم بالحزم كملت السّعادة» وقتى عزم و همّت با دور انديشى همراه گردد نيكبختى بكمال رسد
115 «اذا تفقّه الرّفيع تواضع. اذا تفقّه الوضيع ترفع» شخص بلند پايه وقتى دانش آموزد فروتن شود. شخص فرومايه چون علم اندوزد تكبّر ورزد
116 «اذا قصرت يدك عن المكافاة فاطل لسانك بالشّكر» وقتى دستت از پاداش كوتاه باشد زبانت را بشكرانه دراز كن.
117 «اذا رايت من غيرك خلقا ذميما فتجنّب من نفسك امثاله» وقتى خوى زشتى در ديگرى ديدى عادتهاى مانند آنرا از خودت دور كن
118 «اذا جمعت المال فانت وكيل لغيرك يسعد به و تشقى انت» وقتى مال جمع ميكنى، تو در اين كار وكيل ديگرى هستى، او با آن خوشبخت مى‏شود و تو بدبخت مى‏گردى
119 «اذا كنت فى ادبار و الموت فى اقبال فما اسرع الملتقى» وقتى تو در حال بازگشتى و مرگ در حال پيش آمدن، پس ديدار چقدر نزديك است
120 «اذا كمل العقل نقص الشّهوة. اذا قويت الأمانة كثر الصّدق» وقتى عقل كامل شود خواهش نفس كاهش يابد. وقتى امانت استوار گردد راستى زياد شود
121 «اذا ساد السّفل خاب الأمل» وقتى فرومايگان سرورى يابند اميدها قطع گردد.
122 «اذا ضرّت النّوافل بالفرائض فارفضوها» وقتى مستحبّات بواجبات زيان رساند، مستحبّات را ترك كنيد
123 «اذا رايت ربّك يوالى عليك البلاء فاشكره» وقتى ديدى خداى پياپى بر تو بلا مى‏فرستد شاكر باش
124 «اذا قدرت على عدوّك فاجعل العفو عليه شكرا للقدرة عليه» چون بر دشمن پيروز شدى بشكرانه اين پيروزى او را ببخش
125 «اذا هبت امرا فقع فيه فانّ شدّة توقّيه اشدّ من الوقوع فيه» چون از كارى ترسيدى. در آن وارد شو، زيرا سختى پرهيز از سختى آن كار بيشتر است
126 «اذا ملك الأراذل هلك الأفاضل» چون ناكسان زمامدار شوند، بزرگان و دانشمندان هلاك گردند
127 «اذا اردت ان تطاع فاسئل ما يستطاع. اذا لم يكن ما تريد فارد ما يكون» اگر مى‏خواهى دستورت اجرا شود آنچه را مقدور است بفرما. وقتى چيزى را كه مى‏خواهى نيست آنچه را هست بخواه
128 «اذا مطر التّحاسد انبتت التّفاسد» وقتى باران حسد باريدن گيرد درخت فساد برويد
129 «اذا احبّ الله عبدا الهمه حسن العبادة» وقتى خداوند بنده‏اى را دوست داشته باشد، خوبى عبادت را بوى الهام ميكند
130 «اذا اراد الله بعبد خيرا منحه عقلا قويما و عملا مستقيما» وقتى خداوند براى بنده‏اى خير بخواهد، باو خردى استوار و عملى درست مى‏بخشد
131 «اذا فارقت ذنبا فكن عليه نادما» وقتى از گناهى فراغت يافتى از آن پشيمان باش
132 «اذا قام احدكم الى الصّلوة فليصلّ صلاة مودّع» وقتى يكى از شما بنماز مى‏ايستد بايد نماز بخواند مانند نماز خواندن كسى كه قصد وداع با نماز را دارد (از نظر توجّه بنماز)
133 «اذا هرب الزّاهد من النّاس فاطلبه. اذا طلب الزّاهد النّاس فاهرب منه» چون ديدى زاهدى از مردم مى‏گريزد او را بجوى و چون ديدى جوياى مردم است از او بگريز
134 «اذا احبّ اللّه سبحانه عبدا حبّب اليه الامانة» وقتى خداوند بنده‏اى را دوست داشته باشد حبّ امانت را در دل او مى‏افكند
135 «اذا استخلص الله عبدا الهمه الدّيانة» هرگاه خداوند بنده‏اى را پاك و خالص گرداند دين را بوى الهام ميكند
136 «اذا رايت مظلوما فاعنه على الظّالم» وقتى ستم رسيده‏اى را ديدى او را در برابر ستمگر يارى كن
137 «اذا انعمت بالنّعمة فقد قضيت شكرها» چون از نعمت خدا داده، بخشيدى شكر آن را بجاى آورده باشى
138 «اذا لم تكن عالما ناطقا فكن مستمعا واعيا» اگر دانشمند سخنور نيستى، شنونده نگهدارنده و دريابنده باش
139 «اذا احبّ اللّه بعبد شرّا حبّب اليه المال و بسط منه الامال» وقتى خدا براى بنده‏اى بد بخواهد مال دنيا را نزد او عزيز كند و آرزوهايش را دراز گرداند
140 «اذا مدحت فاختصر. اذا ذممت فاقتصر» وقتى كسيرا ستايش كنى باختصار بكوش. وقتى كسيرا نكوهش كنى سخن كوتاه گوى
141 «اذا ابصرت العين الشّهوة عمى القلب عن العاقبة» وقتى چشم شهوت باز شود ديده دل از ديدن پايان كار كور گردد
142 «اذا طلبت العزّ فاطلبه بالطّاعة. اذا طلبت الغنى فاطلبه بالقناعة» اگر طالب عزّتى آنرا در فرمانبردارى خدا بجوى. اگر مى‏خواهى توانگر شوى آنرا در قناعت جستجو كن.
143 «اذا بلغ اللّئيم فوق مقداره تنكّرت احواله» وقتى ناكس بيش از ظرفيّتش پيشرفت كند احوالش ببدى گرايد
144 «اذا قدّمت الفكر فى افعالك حسنت عواقبك و فعالك» وقتى پيش از اعمالت بينديشى، پايان كارت نيكو شود
فصل چهارم كلماتى كه با «وزن افعل» آغاز مى‏شوند
145 «اعجز النّاس من قدر على ان يزيل النّقص عن نفسه فلم يفعل» ناتوانترين مردم كسى است كه بتواند نقص را از نفس خود بزدايد ولى نزدايد.
146 «اعجز النّاس من عجز عن اكتساب الأخوان و اعجز منه من ضيّع من ظفر به منهم» ناتوانترين مردم كسى است كه نتواند دوستانى بدست آورد و ناتوانتر آنكه دوستان بدست آورده را هم از دست بدهد
147 «اعجز النّاس امنهم لوقوع الحوادث و هجوم الاجل» ناتوانترين مردم كسى است كه از پيش آمدهاى روزگار و يورش مرگ از همه غافلتر باشد
148 «احمق النّاس من انكر على غيره رذيلة و هو مقيم عليها» كودن‏ترين مردم كسى است كه كار بدى را بر ديگرى زشت شمارد ولى خودش بر آن پافشارى كند.
149 «احمق النّاس من يمنع البرّ و يطلب الشّكر و يفعل الشّرّ و يتوقّع الخير» نادان‏ترين مردم كسى است كه مانع خير باشد و سپاس بطلبد، بدى كند و توقّع خوبى داشته باشد
150 «احمق النّاس من ظنّ انّه اعقل النّاس» كم خردترين مردم كسى است كه پندارد خردمندترين مردم است
151 «احمد من البلاغة الصّمت حين لا ينبغي الكلام» وقتى سخن گفتن سزاوار نباشد، خاموشى بهتر از داد سخن دادن است.
152 «اعجز النّاس من عجز عن اصلاح نفسه» ناتوان‏ترين مردم كسى است كه از اصلاح نفس خود عاجز باشد.
153 «اشبه النّاس بأنبياء اللّه اقولهم للحقّ و اصبرهم على العمل» شبيه‏ترين مردم به پيامبران خدا كسى است كه حقگوتر باشد و در اجراى حقّ بيشتر پايدارى و تحمّل كند
154 «امقت العباد الى اللّه سبحانه من كان همّته بطنه و فرجه» دشمن‏ترين بندگان نزد خداى پاك كسى است كه همّتش مصروف پر كردن شكم و اطفاى شهوتش باشد
155 «احقّ النّاس بالإحسان من أحسن اللّه اليه و بسط بالقدرة يديه» سزاوارترين كس به نيكى كردن كسى است كه خدا باو نيكى كرده و دستش را در توانائى باز گذاشته
156 «اعقل النّاس من كان بعيبه بصيرا و عن عيب غيره ضريرا» خردمندترين مردم كسى است كه عيب خودش را ببيند ولى عيب ديگرى را نبيند
157 «اخسر النّاس من قدر ان يقول الحقّ فلم يقل» زيان كارترين مردم كسى است كه بتواند حقّ را بگويد ولى نگويد
158 «أقبح شي‏ء الأفك» تهمت بستن بمردم بدترين چيزها است.
159 «اعوذ الأشياء على تزكية العقل التّعليم» يارى دهنده‏ترين چيزها براى افزايش خرد ياد دادن است
160 «اعلم النّاس من لم يزل الشّكّ يقينه» داناترين مردم كسى است كه شكّ يقينش را از بين نبرد
161 «اعلم النّاس باللّه أكثرهم خشية له» خداشناس‏ترين مردم كسى است كه بيشتر از ديگران از خدا بترسد
162 «اعلم النّاس باللّه سبحانه اكثرهم له مسئلة» خداشناس‏ترين مردم كسى است كه بيشتر از ديگران از خدا سؤال و درخواست كند
163 «احسن افعال المقتدر العفو» بهترين كارهاى شخص توانا گذشت از گناهان ديگران است.
164 «احسن الاداب ما كفّك عن المحارم» بهترين ادبها و دانشها آن است كه ترا از چيزهاى حرام باز دارد
165 «احسن الاقوال ما وافق الحقّ و افضل المقال ما طابق الصّدق» بهترين گفتار آن است كه با حقّ موافق باشد، و برترين سخن آن است كه با راستى مطابقت كند
166 «احسن الصّنائع ما وافق الشّرائع» بهترين كارها آن است كه برابر دستورهاى شرع باشد
167 «احسن المقال ما صدّقه حسن الفعال» بهترين گفتار آن است كه رفتار نيك مؤيّد آن باشد
168 «احسن الكلام ما لا تمجّه الأذان و لا يتعب فهمه الافهام» بهترين كلام آن است كه بر گوش سنگين نيايد و فهم از درك آن عاجز نباشد
169 «أعظم النّاس ذلّا الطّامع الحريص المريب» خوارترين مردم شخص طمعكار حريص بد گمان است.
170 «أعظم النّاس سلطانا على نفسه من قمع غضبه و امات شهوته» مسلّطترين شخص بر نفس خود، كسى است كه خشمش را سركوب كند و شهوتش را بكشد
171 «أعظم الحماقة الاختيال فى الفاقة» بزرگترين نادانى تكبّر در حال فقر است
172 «افضل السّخاء ان تكون بمالك متبرّعا و عن مال غيرك متورّعا» برترين بخشش آنستكه مال خودت را در راه خدا ببخشى و از مال ديگران بپرهيزى
173 «افضل الأمانة الوفاء بالعهد» وفاى بعهد بهترين امانت‏دارى است
174 «افضل الذّكر القران به تشرح الصّدور و تستنير السّرائر» قرآن برترين پند است، با آن سينه‏ها باز مى‏شود و درونها روشن مى‏گردد
175 «افضل الأيمان حسن الايقان» بالاترين ايمان يقين درست در باره خدا داشتن است
176 «افضل العطيّة ما كان قبل مذلّة السؤال» بالاترين بخشش آنستكه پيش از خوارى خواستن باشد
177 «افضل الطّاعات الغروف عن اللّذات» بالاترين عبادتها از لذّتها دل بركندن است
178 «افضل النّاس انفعهم للنّاس» برترين مردم كسى است كه بيشتر از همه سودش بمردم برسد
179 «افضل الجود ايصال الحقوق الى اهلها» برترين بخشش رسانيدن حقوق بحقّ داران است.
180 «افضل العبادة الفكر» انديشه كردن بالاترين عبادتها است
181 «اشد الذّنوب عند اللّه سبحانه ذنب استهان به راكبه» سخت‏ترين گناهان در پيشگاه خدا گناهى است كه بنظر مرتكب آن كوچك آيد
182 «اشدّ النّاس ندما عند الموت العلماء غير العالمين» پشيمان‏ترين اشخاص هنگام مرگ عالمان بدون عملند
183 «اشدّ القلوب غلّا قلب الحقود» ناپاكترين دلها دل شخص كينه‏ورز است
184 «اكرم الشّيم اكرام المصاحب و اسعاف الطّالب» گرامى داشتن دوست و بر آوردن نياز خواهند بهترين شيوه است.
185 «اشدّ النّاس عذابا يوم القيامة المستخط لقضاء اللّه» شديدترين عذاب در روز قيامت بكسانى مى‏رسد كه بر خواست خدا خشمناك باشند
186 «اوفر النّاس حظّا من الأخرة اقلّهم حظّا من الدّنيا» كم بهره‏ترين مردم در دنيا، بهره‏مندترين آنان در آخرتند
187 «اذلّ النّاس من اهان النّاس» فرومايه‏ترين افراد كسى است كه مردم را خوار دارد.
188 «اغنى الأغنياء من لم يكن للحرص اسيرا» توانگرترين توانگران كسى است كه گرفتار حرص و آز نباشد
سس189 «أحكم النّاس من فرّ من جهّال النّاس» داناترين مردم كسى است كه از مردمان نادان بگريزد
190 «انعم النّاس عيشا من منحه اللّه سبحانه القناعة و اصلح له زوجه» كامياب‏ترين مردم در زندگى كسى است كه خداى بزرگ باو خوى قناعت عطا فرموده و همسرش را برايش سازگار ساخته
191 «افضل النّاس فى الدّنيا الأسخياء و فى الأخرة الاتقياء» برترين مردم در دنيا بخشندگانند و در آخرت پرهيزگاران
192 «اعدل النّاس من انصف من ظلمه» عادلترين مردم كسى است كه بدانكه بر او ستم روا داشته با انصاف رفتار كند
193 «اجلّ الأمراء من لم يكن الهوى عليه اميرا» بهترين اميران كسى است كه خواهش نفس بر وى چيره نباشد
194 «اسفه السّفهاء المتبحّج بفحش الكلام» نادانتر از همه نادانها كسى است كه از ناسزا گفتن شادمان شود
195 «اجور النّاس من عدّ جوره عدلا منه» ستمكارترين مردم كسى است كه بيدادگرى خود را عدل بشمارد
196 «احضر النّاس جوابا من لم يغضب» حاضر جوابترين مردم كسى است كه خشمگين نشود
197 «اظلم النّاس من سنّ سنن الجور و محاسنن العدل» ستمكارترين مردم كسى است كه رسم ستم را بنا نهاد و آئين دادگرى را برانداخت
198 «اوّل المروّة طلاقة الوجه و اخرها التّودّد» جوانمردى اوّلش گشاده روئى و آخرش دوستى با مردم است
199 «ابخل النّاس من بخل بالسّلام» بخيل‏ترين مردم كسى است كه از سلام دادن امساك ورزد
200 «اخرم النّاس رأيا من انجز وعده و لم يؤخّر عمل يومه لغده» دور انديش‏ترين مردم كسى است كه بوعده خود وفا كند و كار امروزش را براى فردا نگذارد
201 «افقر النّاس من قتّر على نفسه مع الغنى و السعة و خلّفه لغيره» فقيرترين مردم كسى است كه با وجود توانگرى و وسعت بر عائله‏اش تنگ گيرد و مالش را براى وارثش بگذارد
202 «اشقى النّاس من باع دينه بدنيا غيره» بدبخت‏ترين مردم كسى است كه دينش را
203 «اقطع شي‏ء ظلم القضات» بيدادگرى قاضيان برنده‏ترين رشته نظم كارها است
204 «انفع المال ما قضى به الفرض» مفيدترين مال آنستكه با آن واجبات خود را ادا كنى
فصل پنجم كلماتى كه با «آفت-  الا-  ان-  انّما-  اين» آغاز مى‏شوند
206 «آفة السّخاء المنّ» منّت گذاشتن آفت بخشش است
207 «آفة العبادة الرّياء» خودنمائى آفت عبادت است
208 «افة الكلام الإطالة» پرگوئى آفت سخن است
209 «افة القضاة الطّمع» آفت قاضيان حرص و آز است
210 «افة الرّياسة الفخر» بخود باليدن آفت رياست است
211 «آفة النّفس الوله بالدّنيا» دلباختگى بدنيا آفت نفس آدمى است
212 «آفة النجّح الكسل» آفت رستگارى كسالت و كاهلى است
213 «آفة العامّة العالم الفاجر» عالم زشتكار بلاى همگانى است
214 «آفة العلم ترك العمل» آفت دانش بكار نبستن آن است
215 «آفة اللّبّ العجب» خودپسندى آفت خرد است
216 «آفة العمل ترك الأخلاص فيه» آفت عمل نبودن نيّت پاك در آن است
217 «آفة الدّين سوء الظّنّ» بد گمانى آفت دين است
218 «آفة العلماء حبّ الرّياسة» دوست داشتن جاه و مقام آفت دانشمندان است
219 «آفة الجند مخالفة القادة» اختلاف سران سپاه آفت ارتش است
220 «الا انّ اسمع الأسماع من وعى التّذكير و قبله» بدان كه شنواترين گوشها گوش كسى است كه پند را بپذيرد و نگه دارد
221 «الا و انّ الجهاد ثمن الجنّة فمن جاهد نفسه ملكها و هى اكرم ثواب اللّه لمن عرفها» آگاه باشيد جهاد بهاى بهشت است پس آنكه با نفسش پيكار كند مالك بهشت شود كه براى كسى كه آنرا بشناسد گرامى‏ترين پاداش خدا است
223 «ان رغبتم فى الفوز و كرامة الآخرة فخذوا فى الفناء للبقاء» اگر آرزومند رستگارى و ارجمندى آخرت مى‏باشيد، از سراى فانى براى دار باقى توشه برگيريد
224 «ان صبرت ادركت بصبرك منازل الأبرار و ان جزعت اوردك جزعك عذاب النّار» اگر صبر كنى با صبرت بجايگاه نيكان مى‏رسى و اگر بيتابى كنى، بيتابيت ترا بآتش دوزخ مى‏رساند
225 «ان احببت ان تكون اسعد النّاس بما علمت فاعمل» اگر دوست دارى خوش بخت‏ترين مردم باشى بدانچه مى‏دانى عمل كن
226 «ان تبذلوا اموالكم فى جنب الله فانّ الله مسرع الخلف» اگر دارائى خود را در راه خدا صرف كنيد، خداوند بزودى شما را عوض مى‏دهد
227 «ان صبرت جرى عليك القلم و انت مأجور» اگر صبر كنى آنچه بر قلم قدرت خدا جارى شده، بر تو مى‏گذرد و باجر مى‏رسى
228 «ان جزعت جرى عليك القلم و انت ما زور» اگر بيتابى كنى قضا و قدر بر تو مى‏گذرد و تو گناه كارى
229 «انّما الجاهل من استعبدته المطالب» براستى نادان كسى است كه خواهش‏ها او را بنده خود سازند
230 «انّما العاقل من وعظته التّجارب» براستى دانا كسى است كه تجربه‏ها او را پند آموزند
231 «انّما الدّنيا شرك وقع فيه من لا يعرفه» براستى دنيا دامى است كه هر كس آن را نشناسد در آن افتد.
232 «انّما الكرم بذل الرّغائب و اسعاف الطّالب» براستى كه جوانمردى ببخشيدن چيزهاى خوب و برآوردن نياز خواهنده است.
233 «انّما الكيّس من اذا اساء استغفر و اذا اذنب ندم» براستى زيرك كسى است كه وقتى بدى كند آمرزش بطلبد و چون مرتكب گناه شود پشيمان گردد
234 «انّما قلب الحدث كالأرض الخالية مهما القى فيها من كلّشى‏ء قبلته» براستى دل جوان مانند زمين بكر و نكاشته است كه هر زمان تخمى در آن افكنده شود مى‏پذيرد (و همان را با)
235 «انّما المجد ان تعطى فى الغرم و تعفو عن الجرم» براستى بزرگى آن است كه وقتى زيان بينى ببخشى و از گناه ديگران درگذرى
236 «انّما اللّبيب من استسلّ الأحقاد» براستى خردمند كسى است كه شمشير بركشد و كينه‏ها را بكشد
237 «انّما النّاس عالم و متعلّم و ما سواهما فهمج» مردم يا دانشمندند يا دانشجو و بجز اين دو بقيّه مانند پشه كور هيچ و پوچند
238 «اين من حصّن و اكّد و زخرف و نجّد» كجا است كسى كه قلعه‏هاى استوار بنا نهاد و آن را طلا كارى كرد و بياراست
239 «اين من كان منكم اطول اعمارا او اعظم اثارا» كجا رفتند آن كسانى كه عمرشان بيش از عمر شما و آثارشان بزرگتر از آثار شما بود
240 «اين من بنى و شيّد و فرش و مهّد و جمع و عدّد» كجاست كسى كه بنائى ساخت و آن را استوار نمود و در آن فرش بگسترد و مال جمع و آماده كرد
فصل ششم كلماتى كه با «انّ، انّك، انّكم» آغاز مى‏شوند
فصل هفتم كلماتى كه با «اياك» آغاز مى‏شوند
فصل هشتم كلماتى كه با «ب» آغاز مى‏شوند
341 «بالصّدقة تفسح الاجال» مرگ‏هاى ناگهانى با صدقه زائل مى‏شود
349 «بلاء الرّجل فى طاعة الطّمع و الامل» گرفتارى انسان از پيروى آز و آرزو است
فصل نهم كلماتى كه با «ت، ث» آغاز مى‏شوند
فصل دهم كلماتى كه با «ج، ح، خ» آغاز مى‏شوند
402 «حصّنوا الأعراض بالأموال» شرفتان را با مالتان حفظ كنيد.
407 «حسب الأدب أشرف من حسب النّسب» قدر ادب بالاتر از قدر نسب است
408 «حلاوة الشّهوة ينقّصها عار الفضيحة» ننگ رسوائى شيرينى شهوت را ناگوار مى‏سازد.
فصل يازدهم كلماتى كه با «د، ذ، ر، ز» آغاز مى‏شوند
442 «رأس الجهل معاداة النّاس» ريشه نادانى دشمنى كردن با مردم است
444 «رأس الحكمة تجنّب الخدع» اساس حكمت دورى گزيدن از خدعه و مكر است
455 «رفاهيّة العيش فى الأمن» آسودگى زندگى در امنيّت است
فصل دوازدهم كلماتى كه با «س، ش» آغاز مى‏شوند
489 «سامع الغيبة شريك المغتاب» غيبت شنو شريك غيبت كننده است.
513 «شيئان لا يبلغ غايتهما العلم و العقل» بكنه دو چيز نمى‏توان رسيد، دانش و خرد.
فصل سيزدهم كلماتى كه با «ص، ض، ط، ظ» آغاز مى‏شوند
546 «طلب الأدب جمال الحسب» آرايش و زيبائى نسب از كسب ادب است
551 «ظفر الهوى بمن انقاد لشهوته» هر كس بنده شهوتش شد، هوى و هوس بر او غالب گشت
554 «ظلم الضّعيف أفحش الظّلم» بدترين ستمها ستم بر ناتوان است.
فصل چهاردهم كلماتى كه با «ع، غ» آغاز مى‏شوند
557 «علم لا ينفع كدواء لا ينجع» علم بدون عمل مانند داروى بدون اثر است
558 «علم بلا عمل كشجر بلا ثمر» علم بدون عمل مانند درخت بى ميوه است
583 «عليك بالوفاء فانّه أوقى جنّة» وفادار باش زيرا آن بهترين سپر و حافظ تو است.
605 «غلبة الهزل تبطل عزيمة الجدّ» زياد بمزاح پرداختن عزم جزم را سست ميكند
فصل پانزدهم كلماتى كه با «ف، ق» آغاز مى‏شوند
فصل شانزدهم كلماتى كه با «ك» آغاز مى‏شوند
643 «كفى بالمرء جهلا ان ينكر على النّاس ما يأتي مثله» براى نادانى انسان همين بس، كار بدى را كه بجاى مى‏آورد مانند آنرا بر مردم زشت شمارد
644 «كفى بالمرء غفلة ان يصرف همّه فيما لا يعنيه» براى بيخبرى انسان همين بس كه همّ خود را صرف چيزى كند كه بكارش نيايد
645 «كفى بالمرء غواية ان يأمر النّاس بما لا يأتمر به و ينهاهم عمّا لا ينتهى عنه» براى گمراهى انسان همين بس كه مردم را بكارى امر كند كه خود امر بدان را نپذيرد و آنها را باز دارد از چيزى كه خود از آن باز نمى‏ايستد
646 «كم من صائم ليس له من صيامه الا الظّلماء» بسا روزه دارى كه از روزه‏اش جز تشنگى (و گرسنگى) برايش بهره‏اى نيست
647 «كم من شقىّ حضره أجله و هو مجدّ فى الطّلب» بسا آدم بدبختى كه مرگش فرا رسيده و او در پى كسب مال دنيا كوشا است
649 «كم من مفتّح بالصّبر عن غلق» چه بسيار كارهاى فرو بسته‏اى كه گره آنها با صبر باز مى‏شود
650 «كم من صعب يسهل بالرّفق» بسا مشكل كه با نرمى و آهستگى آسان مى‏شود
651 «كم من وضيع رفعه حسن خلقه. كم من رفيع وضعه قبح خرقه» بسا شخص افتاده كه خوى نيكش او را بلند ساخت. بسا شخص بلند پايه كه زشتى تند خوئيش او را بيفكند
652 «كم من قائم ليس له من قيامه الّا العناء» بسا نمازگزار كه از ايستادنش بنماز جز رنج و سختى برايش بهره‏اى نيست
653 «كما انّ الشّمس و اللّيل لا يجتمعان كذلك حبّ اللّه و حبّ الدّنيا لا يجتمعان» همانطورى كه روز و شب با هم جمع نمى‏شوند دوستى خدا و دنيا هم گرد نمى‏آيند
654 «كما انّ الصّدأ ياكل الحديد حتّى يفنيه كذلك الحسد يكمد الجسد حتّى يفنيه» همانطورى كه زنگ آهن را مى‏خورد تا نابودش كند، حسد هم جسم را بيمار ميكند تا آنرا از بين ببرد
655 «كثرة المزاح تذهب البهاء و توجب الشّحناء» شوخى و مزاح زياد انس را از بين مى‏برد و موجب دشمنى مى‏گردد
656 «كثرة التّقريع توغر القلوب و توحش الأصحاب» سرزنش بسيار دلها را پر از كينه ميكند و دوستان را از انسان مى‏گريزاند
657 «كثرة الهزل اية الجهل. كثرة ضحك الرّجل تفسد وقاره» شوخى و مزاح زياد نشانه نادانى است. خنده بسيار وقار انسان را از بين مى‏برد
658 «كثرة الدّين يصيّر الصّادق كاذبا و المنجز مخلفا» وام زياد شخص راستگو را دروغگو ميكند و وفا كننده را پيمان شكن مى‏سازد
659 «كثرة السّخاء تكثر الأولياء و تستصلح الأعداء» بخشش بسيار دوستان را زياد ميكند و دشمنان را بآشتى مى‏كشاند
660 «كثرة اصطناع المعروف تزيد فى العمر و تنشر الذّكر» زياد نيكى كردن بر عمر مى‏افزايد و انسان را بلند آوازه ميكند
662 «كيف يتخلّص من عناء الحرص من لم يصدق توكّله» چگونه كسى كه توكّل بخدا ندارد از رنج حرص و آز نجات مى‏يابد
663 «كيف يسلم من عذاب اللّه المتسرّع الى اليمين» چگونه كسى كه فورا سوگند مى‏خورد از عذاب خدا مى‏رهد
664 «كيف يعرف غيره من يجهل نفسه» كسى كه خود را نمى‏شناسد چگونه ديگرى را بشناسد
665 «كيف يفرح بعمر تنقصه السّاعات» چگونه انسان بعمرى كه ساعات از آن مى‏كاهد دل خوش باشد
666 «كيف يستطيع الهدى من يغلبه الهوى. كيف يهدى غيره من يضلّ نفسه» چگونه كسى كه هواى نفس بر او چيره گشته مى‏تواند ديگرى را هدايت كند چگونه كسى كه خودش گمراه است ديگرى را راهنمايى كند
667 «كن انس ما تكون بالدّنيا احذر ما تكون منها» بهر چيز در دنيا بيشتر انس دارى زيادتر از آن بترس
668 «كن بطيى‏ء الغضب سريع الفى‏ء محبّا لقبول العذر» كند خشم و زود آشتى و دوستدار پذيرفتن پوزش باش
669 «كن عاملا بالخير، ناهيا عن الشّر منكرا شيمة الغدر» نيكى را بجاى آور و از بدى نهى كن و روش مكر و حيله را زشت بشمار
670 «كمال المرء عقله و قيمته فضله» كمال انسان بخرد او و ارزشش بدانشش ميباشد
671 «كمال العلم الحلم و كمال الحلم كثرة الاحتمال و الكظم» حلم كمال علم است و كمال حلم بردبارى زياد و فرو خوردن خشم است
672 «كمال الإنسان العقل كمال العلم العمل» خرد كمال انسان است. عمل كمال علم است
673 «كلّ عافية الى بلاء. كلّ شقاء الى رخاء» هر تندرستى برنج و گرفتارى ميانجامد. هر سختى و تنگى بفراوانى و فراخى مى‏كشد
674 «كلّ ارباح الدّنيا خسران» تمام سودهاى جهان زيان است
675 «كلّ عزّ لا يؤيّده دين مذلّة» هر عزّتى كه موافق با دين نباشد خوارى است
676 «كلّ نعيم دون الجنّة محقور. كلّ نعيم الدّنيا يبور» هر نعمتى جز بهشت ناچيز است-  تمام نعمتهاى دنيا تباهى پذير است
677 «كلّ عزيز غير اللّه سبحانه ذليل» هر عزيزى سواى خداوند پاك بزرگ خوار است
678 «كلّ امرء على ما قدّم قادم و بما عمل مجزىّ» هر كس بدانچه (براى آخرتش) پيش فرستاده مى‏رسد و بدانچه كرده پاداش داده مى‏شود
679 «كلّ شي‏ء ينقص على الإنفاق الّا العلم» سواى دانش هر چيز بدادن كم مى‏شود
680 «كلّ شي‏ء يعزّ حين يندر الّا العلم فانّه يعزّ حين يغزر» هر چيزى وقتى كم شود گرامى مى‏گردد، مگر دانش كه چون زياد شود ارجمند مى‏شود
681 «كلّ يحصد ما زرع، و يجزى بما صنع» هر كس چيزى را كه كاشت مى‏درود و بدانچه كرد پاداش داده مى‏شود
682 «كلّ شي‏ء فيه حيلة الّا القضاء» در هر چيزى راه چاره هست جز قضا و قدر (حكم خدا)
683 «كلّ مودّة مبنيّة على غير ذات اللّه ضلال و الاعتماد عليها محال» هر دوستيى كه بر غير رضاى خدا مبتنى باشد گمراهى است و اعتماد بدان ممكن نيست
684 «كلّما ازداد عقل الرّجل قوى ايمانه بالقدر و استخفّ بالغير» انسان هر چه خردش زيادتر گردد ايمانش بتقدير بيشتر مى‏شود و پيش آمدها را سبكتر مى‏شمارد
685 «كلّما ارتفعت رتبة اللّئيم نقص النّاس عنده و الكريم ضدّ ذلك» فرومايه هر چه مقامش بالا رود مردم نزدش كوچكتر شوند ولى شخص بزرگ بخلاف اين است
686 «كلّما قويت الحكمة ضعفت الشّهوة» هر چه حكمت نيرو يابد خواهش نفس كاستى پذيرد
687 «كفى بالمرء سعادة ان يعرف عمّا يفنى و يتولّه بما يبقى» براى خوش بختى انسان همين بس كه از آنچه نابودى پذيرد چشم پوشد و آنچه را پايدار است دوست دارد
فصل هفدهم كلماتى كه با «ل» آغاز مى‏شوند
688 «لم يتحلّ بالعفّة من اشتهى ما لا يجد» هر كس چيزى را كه نمى‏يابد بخواهد، بزيور پرهيزكارى آراسته نيست
689 «لم يضع من مالك ما قضى فرضك» آنچه از مالت صرف اداى واجبات خود كردى ضايع نگرديده است
690 «لم يذهب من مالك ما وقى عرضك» آنچه از مالت آبرويت را نگه داشت از دستت بيرون نرفته است
691 «لم يوفّق من بخل على نفسه بخيره و خلّف ما له لغيره» كسى كه بر نفس خودش بخل ورزيد و مالش را براى ديگرى وا گذاشت، موفّق نشد
692 «لم يوفّق من استحسن القبيح و اعرض عن قول النّصيح» كسى كه بد را خوب شمرد و از گفته ناصح روى گرداند پيروز نشد
693 «لم يخلق الله سبحانه الخلق لوحشة و لم يستعملهم لمنفعة» خداوند پاك مردم را از روى ترس نيافريد و بخاطر سود خودش از آنان عمل نخواست
694 «لكلّ شي‏ء زكاة و زكاة العقل احتمال الجهّال» هر چيزى زكاتى دارد. زكات عقل تحمّل نادانى جاهلان است
695 «لكل شي‏ء بذر و بذر الشّر الشّره» هر چيزى را تخمى است و تخم بدى آزمندى است
696 «لكلّ شي‏ء افة و افة الخير قرين السّوء» براى هر چيزى آفتى است و آفت نيكى همنشين بد است
697 «لن يفوتك ما قسم لك فاجمل فى الطّلب» آنچه قسمت تو است از دستت بيرون نمى‏رود، پس در طلب روزى آهسته باش
698 «لن يجوز الجنّة الّا من جاهد نفسه» ببهشت نخواهد رسيد مگر كسى كه با خودش جهاد كند
699 «لن يجدي القول حتّى يتّصل بالفعل» گفتار كفايت نمى‏كند مگر آنكه با عمل توأم گردد
700 «لسان الصّدق خير للمرء من المال يورّثه من لا يحمده» زبان راستگو براى انسان بهتر از مالى است كه آن را كسى بميراث برد كه سپاسگزار نيست
701 «لسانك ان امسكته انجاك و ان اطلقته ارداك» اگر زبانت را نگهدارى نجاتت مى‏دهد و اگر رهايش سازى هلاكت ميكند
702 «لسان الجاهل مفتاح حتفه» زبان نادان كليد مرگ اوست
703 «لو يعلم المصلّى ما يغشاه من الرّحمة لما رفع راسه من السّجود» اگر نمازگزار بداند تا چه اندازه رحمت خدا او را فرو گرفته، البتّه سر از سجده بر نخواهد داشت
704 «لو اعتبرت بما اضعت من ماضى عمرك لحفظت ما بقى» اگر از آنچه از عمر گذشته‏ات تباه كرده‏اى، پند مى‏گرفتى بقيّه آنرا حفظ مى‏كردى
705 «لو كان لربّك شريك لأتتك رسله» اگر خدايت را شريكى بود، البتّه فرستادگانش پيش تو آمده بودند
706 «ليس شي‏ء ادعى الى زوال نعمة و تعجيل نقمة من اقامة على ظلم» هيچ چيز مانند اصرار بر ستم انسان را بسوى نابودى نعمت و زود رسيدن بلا نمى‏خواند و نمى‏كشاند
707 «ليس فى المعاصى اشدّ من اتّباع الشّهوة فلا تطيعوها فيشغلكم عن اللّه» بين گناهان گناهى از پيروى شهوت بدتر نيست، آنرا فرمان مبريد كه شما را از ياد خدا باز مى‏دارد
708 «ليس بمؤمن من لم يهتمّ باصلاح معاده» كسى كه باصلاح كار آخرتش نكوشد مؤمن نيست
709 «ليس لابليس وهق اعظم من الغضب و النّساء» براى شيطان كمندى بزرگتر از خشم و زن نيست
710 «ليس فى الغربة عار، انّما العار فى الوطن الافتقار» غريبى ننگ و عار نيست. بلكه ننگ و عار ندارى در وطن است
711 «ليس لكذوب امانة و لا لفجور صيانة» كسى كه زياد دروغ گويد امين، و آنكه بسيار گناه كند پيمان نگه دار نيست
712 «ليس الخير ان يكثر مالك و ولدك انّما الخير ان يكثر علمك و يعظم حلمك» خير باين نيست كه مال و اولادت زياد شود، بلكه باين است كه دانشت بيشتر گردد و حلمت قوّت گيرد
713 «ليس من خالط الأشرار بذى معقول» كسى كه با بدكاران بياميزد خردمند نيست
714 «ليس من شيم الكرام تعجيل الانتقام» شتاب در گرفتن انتقام شيوه بزرگان و نيكان نيست
715 «ليس الحكيم من قصد بحاجته الى غير كريم» كسى كه بسوى غير جوانمرد حاجت برد حكيم نيست
716 «ليس شي‏ء اعزّ من الكبريت الأحمر الّا ما بقى من عمر المؤمن» جز باقى مانده عمر مؤمن چيزى از زر سرخ گرامى‏تر نيست
717 «ليس شي‏ء ادعى لخير و انجى من شرّ من صحبة الأخيار» هيچ چيز بيش از همنشينى با نيكان انسان را بسوى خير نمى‏كشاند و از بدى باز نمى‏دارد
718 «ليس لأحد من دنياه الّا ما انفقه على اخراه» براى هيچكس از دنيايش بهره‏اى نيست مگر آنچه صرف آخرتش كرده باشد
719 «ليس من اساء الى نفسه بذى مأمول» بكسى كه بخودش بدى كند اميد نيكى نمى‏رود
720 «ليس من العدل القضاء على الثّقة بالظّنّ» باتّكاى حدس و گمان داورى كردن از عدالت بدور است
721 «لذّة الكرام فى الإطعام و لذّة اللّئام فى الطّعام» لذّت بزرگان در خوراندن است و لذّت فرومايگان در خوردن
722 «للمتّقى ثلاث علامات اخلاص العمل و قصر الأمل و اغتنام المهل» پرهيزكار سه نشانه دارد: عمل پاك، آرزوى كوتاه و غنيمت شمردن فرصتها
723 «للمتّقى هدى فى رشاد و تحرّج عن فساد و حرص فى اصلاح معاد» براه راست رفتن و از بدى دورى گزيدن و در اصلاح آخرت كوشيدن شيوه پرهيزكار است
724 «لم يفد من كانت همّته الدّنيا عوضا و لم يقض مفترضا» كسى كه همّتش عوض گرفتن دنيا از آخرت بود، سودى نبرد و واجبى را ادا نكرد
725 «لحظ الإنسان رائد قلبه» نگاه انسان پيك دل او است
726 «لن تعرف حلاوة السّعادة حتّى تذاق مرارة النّحس» شيرينى سعادت هيچگاه معلوم نمى‏شود مگر با چشيدن تلخى بدبختى
727 «لن يحصل الأجر حتّى يتجرّع الصّبر» هرگز اجر حاصل نمى‏شود مگر با بكام كشيدن جرعه‏هاى تلخ شربت صبر
728 «لن يزلّ العبد حتّى يغلب شكّه يقينه» بنده هيچ گاه نلغزد، مگر وقتى شكّش بر يقينش بچربد
729 «لم ينجع الادب حتّى يقارنه العقل» ادب تا با عقل همراه نباشد سودى ندهد
فصل هيجدهم كلماتى كه با «لا» آغاز مى‏شوند
730 «لا يرضى الحسود عمّن يحسده إلّا بموته أو زوال النّعمة عنه» حسود از شخص مورد حسد راضى نمى‏شود مگر بمرگ او يا نابودى نعمتش
731 «لا جهاد كجهاد النّفس» هيچ پيكارى مانند پيكار با خود نيست
732 «لا عزّة كالثّقة بالأيّام» هيچ فريبى مانند اعتماد به روزگار نيست
733 «لا يفسد الدّين كالطّمع. لا يصلح الدّين كالورع» هيچ چيز دين را مثل طمع خراب نمى‏كند، هيچ چيز دين را مانند پارسائى اصلاح نمى‏نمايد
734 «لا سودد مع الانتقام. لا عثار مع صبر» با انتقام گرفتن سرورى بدست نيايد. در صبر لغزش نيست
735 «لا شفاء لمن كتم طبيبه دائه» آنكه درد شرا از طبيب خود پنهان كند اميد بهبودش نرود
736 «لا خير فى لذّة توجب ندما و شهوة تعقّب الما» در لذّتى كه باعث پشيمانى شود و شهوتى كه منجر بدرد و گرفتارى گردد، خيرى نيست
737 «لا عاجز اعجز ممّن أهمل نفسه فأهلكها» هيچكس از آن كس ناتوانتر نيست كه نفسش را رها كند تا او را هلاك سازد
738 «لا ينبغي ان يعدّ عاقلا من يغلبه الغضب و الشّهوة» شايسته نيست كسى را كه خشم و شهوت بر او غالب است، خردمند ناميد
739 «لا نجاة لمن لا إيمان له. لا إيمان لمن لا يقين له» كسى كه ايمان ندارد رستگار نمى‏شود. كسى كه اهل يقين نيست ايمان ندارد
740 «لا هداية لمن لا علم له. لا سيادة لمن لا سخاء له» كسى كه دانش ندارد براه راست نمى‏رود. كسى كه بخشنده نيست سرورى نمى‏يابد
741 «لا يشبع المؤمن و أخوه جائع» مؤمن وقتى برادر دينيش گرسنه باشد خود را سير نمى‏كند
742 «لا يكمل ايمان عبد حتّى يحبّ من أحبّه للّه و يبغض من أبغضه للّه» ايمان بنده كامل نشود مگر آنكه هر كه را دوست يا دشمن دارد بخاطر خدا باشد
743 «لا شي‏ء اعود على الإنسان من حفظ اللّسان و بذل الإحسان» هيچ چيز براى شخص سودمندتر از نگهداشتن زبان و نيكى كردن نيست
744 «لا خير فى الصّمت عن الحكمة كما لا خير فى القول الباطل» خاموشى از دانش و حكمت روا نيست همانطورى كه از باطل سخن گفتن سزاوار نباشد
745 «لا تعد ما تعجز عن الوفاء. لا تسئل من تخاف منعه» از وعده‏اى كه قادر بوفايش نيستى بپرهيز. از كسى كه مى‏ترسى چيزى بتو ندهد چيزى مخواه
746 «لا يكون الصّديق صديقا حتّى يحفظ أخاه فى ثلاث فى نكبته و غيبته و وفاته» دوست واقعا دوست نيست مگر رفيق خود را در سه مورد حفظ كند: هنگام پريشانى و غيبت و مرگ
747 «لا تستصغرنّ عدوّا و ان ضعف» دشمن را كوچك مشمار اگر چه ناتوان باشد
748 «لا نعمة أهنأ من الأمن» هيچ نعمتى از امنيّت گواراتر نيست
749 «لا يعاب الرّجل بأخذ حقّه و انّما يعاب بأخذ ما ليس له» انسان نبايد بگرفتن حقّش سرزنش شود بلكه بايد بگرفتن آنچه مال او نيست نكوهش گردد
750 «لا يسود من لا يحتمل إخوانه» آنكه بار دوستان و برادران دينى خود را بدوش نكشد سرورى نيابد
751 «لا خير فى قوم ليسوا بناصحين و لا يحبّون النّاصحين» در قومى كه يكديگر را پند ندهند و نصيحتگران را دوست نداشته باشند، خيرى نيست
752 «لا يجمع المال الّا الحريص و الحريص شقىّ مذموم» مال جز با آزمندى جمع نمى‏شود و شخص آزمند بدبخت و مورد سرزنش است
753 «لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق» اطاعت از مخلوق نبايد موجب سرپيچى از امر خالق شود
754 «لا يفوز بالجنّة إلّا من حسنت سريرته و خلصت نيّته» ببهشت نمى‏رسد مگر كسى كه نيكو نهاد و پاك نيّت باشد
755 «لا تقوم حلاوة اللّذة بمرارة الأفات» شيرينى لذّت بتلخى آفات نمى‏ارزد
756 «لا يدرك أحد ما يريد من الأخرة إلا بترك ما يشتهى من الدّنيا» هيچكس بدانچه در آخرت دوست دارد نمى‏رسد، مگر آنكه آنچه را در اين دنيا مورد پسند او است واگذارد
757 «لا خير فى قلب لا يخشع و عين لا تدمع و علم لا ينفع» در دلى كه طاعت نباشد و چشمى كه نگريد و دانشى كه سودى ندهد، خيرى نيست
758 «لا غنى مع سوء تدبير» با سوء تدبير توانگرى وجود نخواهد داشت
759 «لا فقر مع حسن تدبير» با حسن تدبير نادارى در ميان نخواهد بود
760 «لا تتكلّم بكلّ ما تعلم فكفى بذلك جهلا» آنچه را مى‏دانى مگو زيرا براى نادانى همين بس است.
761 «لا تستحى من اعطاء القليل فانّ الحرمان اقلّ منه» از بخشيدن چيز اندك شرم مدار زيرا نا اميد كردن از آن كمتر است
762 «لا يستحقّ اسم الكرم الّا من بدء بنواله قبل سؤاله» جز آن كس كه پيش از خواهش بخشش كند، كسى شايسته نام كرم نيست
763 «لا تردّن السّائل و ان اسرف» سائل را مران اگر چه اندازه نگه ندارد
764 «لا تذكر الموتى بسوء فكفى بذلك اثما» مردگان را ببدى ياد مكن زيرا براى گناه همين بس است
765 «لا تفرحنّ بسقطة غيرك فانّك لا تدرى ما يحدث بك الزّمان» از در افتادن و لغزش كسى شادمان مشو، زيرا نمى‏دانى كه روزگار براى خودت چه پيش مى‏آورد
766 «لا تسى‏ء الخطاب فيسوءك نكير الجواب» كسى را ببدى خطاب مكن زيرا جواب زشت تو را ناپسند خواهد آمد
767 «لا ترغب فيما يفنى و خذ من الفناء للبقاء» چيزى را كه نابودى پذيرد مخواه و از دنياى فانى براى سراى باقى توشه برگير
768 «لا تستكثرنّ الكثير من نوالك فانّك اكثر منه» بخشش زياد خود را بزرگ مشمار، زيرا خود از آن بزرگترى
فصل نوزدهم كلماتى كه با «ما، م» آغاز مى‏شوند
769 «ما اقبح البخل مع الإكثار» بخل در حال توانگرى خيلى زشت است
770 «ما اقبح العقوبة مع الاعتذار» وقتى گناهكار پوزش مى‏طلبد كيفر كشيدن بسيار زشت است
771 «ما ابعد الخير ممّن همته بطنه و فرجه» كسى كه همّتش در سير كردن شكمش و آرام ساختن شهوتش باشد خيلى از خير بدور است
772 «ما احسن بالإنسان ان يقنع بالقليل و يجود بالجزيل» چقدر خوب است كه انسان بكم بسازد و زياد ببخشد
773 «ما أمن عذاب اللّه من لم يامن النّاس شرّه» كسى كه مردم از شرّش مصون نباشند از عذاب خدا ايمن نيست
774 «ما كذب عاقل و لا زنى مؤمن» هيچ عاقلى دروغ نمى‏گويد و هيچ مؤمنى زنا نمى‏كند
775 «ما شاع الذّكر بمثل البذل» هيچ چيزى مانند بخشش انسان را بلند آوازه نمى‏كند
776 «ما حصل الاجر بمثل الصّبر» هيچ چيزى مانند صبر تحصيل اجر نمى‏كند
777 «ما اذلّ النّفس كالحرص و لا شان العرض كالبخل» هيچ چيزى مانند طمع انسان را خوار نمى‏كند و مانند امساك و بخل بآبرو صدمه نمى‏زند
778 «ما ادرك المجد من فاته الجدّ» كسى كه از سعى و كوشش باز ايستد ببزرگى نرسد
779 «ما عقل من طال امله» كسى كه آرزويش دراز باشد خردمند نيست
780 «ما عقل من عدا طوره» كسى كه از مرز خودش تجاوز كند خردمند نيست
781 «ما هلك من عرف قدره» كسى كه قدر خودش را شناخت هلاك نشد
782 «ما علم من لم يعمل بعلمه» كسى كه بعلم خود عمل نكند عالم نيست
783 «ما ظفر من ظفر الإثم به» كسى كه گناه بر وى چيره گردد پيروز نيست
784 «ما اصلح الدّين كالتّقوى. ما اهلك الدّين كالهوى» هيچ چيزى مانند پرهيزكارى دين را اصلاح نمى‏كند. هيچ چيزى مثل هوا پرستى دين را از بين نمى‏برد
785 «ما استجلبت المحبّة بمثل السّخاء و الرّفق و حسن الخلق» هيچ چيز مانند بخشش و مدار او خوش‏خوئى، دوستى مردم را نسبت بانسان جلب نمى‏كند
786 «ما اخذ الله سبحانه على الجاهل ان يتعلّم حتّى اخذ على العالم ان يعلّم» خدا از نادان پيمان نگرفت كه دانش فرا گيرد مگر وقتى كه دانا را متعهّد بياد دادن علم كرد
787 «ما قدّمت من دنياك فمن نفسك و ما اخّرت منها فلعدوّك» آنچه از مال دنيايت پيش فرستادى مال تو است و آنچه باقى گذاشتى از آن دشمنت
788 «ما لا ينبغي ان تفعله فى الجهر فلا تفعله فى السّرّ» آنچه را انجام آن بطور آشكارا شايسته نيست در نهان نيز بجاى مياور
789 «ما اقبح بالإنسان ان يكون ذا وجهين» دو روئى براى انسان چقدر زشت است
790 «ما عزّ من ذلّ جيرانه» كسى كه همسايگانش را خوار كند ارجمند نگردد
791 «ما امن المؤمن حتّى عقل. ما كفر الكافر حتّى جهل» تا كسى خردمند نباشد مؤمن نمى‏شود. تا كسى نادان نباشد كافر نمى‏شود
792 «ما الإنسان لو لا اللّسان الّا صورة ممثّلة او بهيمة مهملة» اگر زبان گويا نباشد انسان جز صورت و نقشى يا چهارپائى ناچيز نيست
793 «ما عذر من ايقن بالمرجع» كسى كه ببازگشت بسوى پروردگار يقين دارد، خيانت و پيمان شكنى نمى‏كند
794 «ما عقد ايمانه من لم يحفظ لسانه» كسى كه زبانش را نگه ندارد ايمانش را استوار نكرده است
795 «ما ايقن بالله من لم يرع عهوده و ذممه» كسى كه قراردادها و پيمانهاى خود را رعايت نكند بخدا يقين ندارد
796 «ما من شي‏ء يحصل به الامال ابلغ من ايمان و احسان» هيچ چيز بهتر از ايمان و احسان انسان را بآرزوهايش نمى‏رساند
797 «ما اقبح بالإنسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا» چقدر زشت است كه انسان باطنى بد و ظاهرى خوب داشته باشد
798 «ما من شي‏ء أجلب لقلب الإنسان من لسان و لا اخدع للنّفس من شيطان» هيچ چيز بيش از زبان دل انسان را بسوى خود نمى‏كشد و مانند شيطان شخص را نمى‏فريبد
799 «ما احسن الجود مع الاعسار» چه خوش است بخشش در حال ندارى
800 «ما احسن العفو مع الاقتدار» چه خوش است عفو در حال قدرت
801 «ما اقبح بالإنسان ظاهرا موافقا و باطنا منافقا» چقدر براى انسان زشت است كه ظاهرا موافق و باطنا منافق باشد
802 «ما فحش كريم قطّ» بزرگ مرد هرگز ناسزا نمى‏گويد
803 «ما قسّم اللّه سبحانه بين عباده افضل من العقل» خداوند پاك چيزى بالاتر از عقل بين بندگانش قسمت نفرموده است
804 «ما امن بما حرمه القران من استحلّه» كسى كه حرام قرآن را حلال بشمارد بقران ايمان نياورده است
805 «ما تزيّن متزيّن بمثل طاعة اللّه» هيچ چيز مانند فرمانبردارى خدا انسان را نمى‏آرايد
806 «ما حصل الأجر بمثل اغاثة الملهوف» هيچ چيزى مانند بفرياد بيچاره رسيدن تحصيل اجر نمى‏كند
807 «ما رفع امرأ كهمّته و لا وضعه كشهوته» هيچ چيز انسان را مانند همّتش بالا نمى‏برد و مثل شهوتش او را نمى‏افكند و خوار نمى‏دارد
808 «مثل المنافق كمثل الحنظلة الخضرة اوراقها المرّ مذاقها» داستان منافق مانند هندوانه ابو جهل است كه برگهايش سبز و مزه‏اش تلخ است
809 «مصاحب الأشرار كراكب البحر ان سلم من الغرق لم يسلم من الفرق» همنشين بدان مانند كشتى سوار است كه اگر از غرق نجات يابد از ترس دريا مصون نيست
810 «مدمن الشّهوات سريع الأفات» كسى كه همواره در پى شهوت است زود آسيب‏پذير است
811 «مسرّة الكرام فى بذل العطاء و مسرّة اللّئام فى سوء الجزاء» شادى بزرگان از بخشش است. شادى ناكسان از بد پاداش دادن است
812 «مادح الرّجل بما ليس فيه مستهزء به» هر كس انسان را به آن چه در وى نيست بستايد او را مسخره كرده است
813 «مرارة البأس خير من التّضرّع الى النّاس» تلخى ناكامى و سختى بهتر است تا با زارى و خوارى دست نياز بسوى مردم دراز كردن
814 «مودّة الحمقى تزول كما يزول السّراب و تقشع كما يقشع الضّباب» دوستى ابلهان مانند سراب زود زايل مى‏شود و مانند ابر از هم مى‏پاشد
815 «مصاحبة العاقل مأمونة» همنشينى با خردمند موجب ايمنى است
816 «مجالسة الأشرار توجب التّلف» همنشينى با بدان موجب نابودى است
817 «مذيع الفاحشة كفاعلها» آشكار كننده زشتى مانند زشتكار است
818 «مجانبة الرّيب احسن الفتوّة» دورى جستن از بدگمانى كمال جوانمردى است
819 «مقاساة الأحمق عذاب الرّوح» با ابله سختى كشيدن (و با او بسر بردن) روح را آزردن است
820 «مصيبة يرجى اجرها خير من نعمة لا يؤدّى شكرها» مصيبتى كه در آن اميد اجر باشد، بهتر از نعمتى است كه شكرش ادا نگردد
821 «مغلوب الشّهوة اذلّ من مملوك الرّقّ» كسى كه شهوت بر او غالب است، از بنده و برده خوارتر است
822 «ملاك النّجاة لزوم الأيمان و صدق الإيقان» مايه رستگارى ملازم بودن با ايمان و يقين راست داشتن است
فصل بيستم كلماتى كه با «من» آغاز مى‏شوند
823 «من كمال الإيمان حفظ اللّسان» نگهدارى زبان از كمال ايمان است
824 «من اقبح الغدر اذاعة السّرّ» فاش ساختن راز از بدترين خيانتها است
825 «من الحمق الأتّكال على الأمل» بر آرزو تكيه كردن از ابلهى است
826 «من كفّارات الذّنوب العظام اغاثة الملهوف» بفرياد بيچاره و مظلوم رسيدن گناهان بزرگ را جبران ميكند
827 «من النّبل ان يبذل الرّجل ماله و يصون عرضه» از بزرگوارى است كه انسان مالش را در راه حفظ آبرويش بذل كند
828 «من اقبح الكبر تكبّر الرّجل على ذوى رحمه و أبناء جنسه» تكبّر انسان نسبت به بستگان و همجنسان خودش از بدترين تكبّرها است
829 «من افضل المعروف اغاثة الملهوف» بفرياد ستمديده و مظلوم رسيدن از برترين نيكى‏ها است
830 «من افضل الورع ان لا تبدى فى خلوتك ما تستحيى من اظهاره فى علانيتك» از بالاترين پارسائيها آنست كه كارى را كه بطور آشكارا از انجامش شرم دارى در خلوت آغاز نكنى
831 «من اللّؤم ان يصون الرّجل ماله و يبذل عرضه» از پستى است كه انسان مالش را نگه دارد و آبرويش را بريزد
832 «من علامة اللّوم تعجيل العقوبة» شتاب در انتقام از نشانه‏هاى پستى است
833 «من السّعادة التّوفيق لصالح الاعمال» توفيق يافتن بانجام كارهاى شايسته از نيك بختى است
834 «من علامات الكرام تعجيل المثوبة» نيكى را زود پاداش دادن از نشانه‏هاى بزرگان است
835 «من احسن النّصيحة الأبانة عن القبيحة» كشف اعمال زشت (و منع كننده آن) از بهترين نصايح است
836 «من اقبح اللّوم غيبة الأخيار» بدگوئى كردن از نيكان از بدترين ناكسى‏ها است
837 «من افضل المكارم بثّ المعروف» منتشر ساختن نيكى از برترين بزرگواريها است
838 «من اشدّ عيوب المرء ان تخفى عليه عيوبه» از بدترين عيوب انسان آن است كه عيبهايش بر او پوشيده باشد
839 «من كمال الكرم تعجيل المثوبة» زود پاداش دادن از كمال بزرگوارى است
840 «من احسن العقل التّحلّى بالحلم» خود را بزيور بردبارى آراستن از نهايت خردمندى است
841 «من التّوانى يتولّد الكسل» از سستى و تنبلى كسالت زايد
842 «من علامات الإدبار مقارنة الأراذل» بفرومايگان پيوستن از نشانه‏هاى تيره روزى است
843 «من افضل الورع اجتناب المحرّمات. من افضل البرّ برّ الأيتام» پرهيز از حرام از بالاترين پارسائيها است. به يتيمان نيكى كردن از برترين نيكى‏ها است
844 «من عزّ النّفس لزوم القناعة» قناعت پيشه كردن از عزّت نفس است
845 «من اشرف الشّيم الوفاء بالذّمم» وفاى بعهد از بهترين خويها است
846 «من افضل الأعمال ما اوجب الجنّة و انجى من النّار» بالاترين كارها آنست كه بيشتر بهشت را بر انسان واجب گرداند، و او را از دوزخ رهاننده‏تر باشد
847 «من طبايع الجهّال التّسرّع الى الغضب فى كلّ حال» در هر حالى زود خشمگين شدن از اخلاق جاهلان است
848 «من اشرف افعال الكريم تغافله عمّا يعلم» از برترين كارهاى جوانمرد آنستكه خود را از آنچه ميداند به بيخبرى بزند
849 «من كمال السّعادة السّعى فى صلاح الجمهور» در اصلاح كار مردم كوشيدن از كمال خوش بختى است
850 «من امارات الأحمق كثرة تلوّنه» از نشانه‏هاى ابله آن است كه هر دم برنگى در آيد
851 «من كمال الحماقة الاختيال فى الفاقة» كبر ورزيدن در حال نادارى از كمال ابلهى است
852 «من طبائع الأغمار اتعاب النّفوس فى الاحتكار» برنج افكندن مردم از راه احتكار شيوه نابخردان و ناآزموده كاران است
853 «من افضل الدّين المروّة و لا خير فى دين كيس فيه مروّة» جوانمردى بالاترين كيش است و در دينى كه مردانگى نباشد هيچ خيرى نيست
854 «من الواجب على ذى الجاه ان يبذله بطالبه» بر صاحب قدرت و منزلت واجب است كه از جاه و مقام خود بخواهنده بذل كند و نياز او را برآورد
855 «من كرم النّفس التّحلّى بالطّاعة» خود را بزيور فرمان بردارى خدا آراستى، از بزرگى نفس است
فصل بيست و يكم كلماتى كه با «من» آغاز مى‏شوند
856 «من ساء خلقه ضاق رزقه. من كرم خلقه اتّسع رزقه» كسى كه بد خوى باشد تنگ روزى است. هر كس خوش خوى باشد روزيش زياد گردد
857 «من عرف بالكذب لم يقبل صدقة» كسى كه بناراستى نامور شود راستش را هم باور ندارند
858 «من قصد فى الغنى و الفقر فقد استعدّ لنوائب الدّهر» هر كس بهنگام نادارى و توانگرى ميانه‏روى كند، براى پيش آمدهاى روزگار آماده است
859 «من اساء الى نفسه لم يتوقّع منه جميل. من اساء الى اخوانه لم يتّصل به تأميل» از كسى كه بخودش بدى كند انتظار خوبى نمى‏رود. بكسى كه با بستگانش بدى كند اميدى نيست
860 «من ساء ظنّه ساء وهمه» بد گمان بد انديش گردد
861 «من ظفر بالدّنيا نصب و من فاتته تعب» هر كس دنيا را بدست آورد گرفتار شد و هر كس آنرا از دست داد برنج و سختى افتاد
862 «من تفاقر افتقر» هر كه خود را بنادارى زند نادار گردد
863 «من تكبّر حقّر» هر كس تكبّر كند كوچك شمرده شود
864 «من أكثر هجر» هر كس بسيار بگويد مردم از او دورى كنند
865 «من عرف نفسه فقد انتهى الى غاية كلّ معرفة و علم» كسى كه خود را بشناسد بمنتها درجه هر معرفت و دانشى رسيده است
866 «من بصّرك عيبك و حفظك فى غيبك فهو الصّديق فاحفظه» هر كس ترا بعيبت بينا كند، و در غيابت آبرويت را محفوظ دارد، دوستى يكدل است، او را نگه دار
867 «من احتاج اليك وجب اسعافه عليك» هر كس بتو نيازمند باشد، بر آوردن حاجت او بر تو واجب است
868 «من زرع الإحن حصد المحن» كسى كه تخم كينه را در دل بكارد رنج و سختى بدرود
869 «من قبل عطاك فقد اعانك على الكرم» كسى كه بخشش تو را بپذيرد ترا در راه كرم يارى كرده است
870 «من لم يصن وجهه عن مسئلتك فاكرم وجهك عن ردّه» كسى كه با خواستن چيزى آبرويش را نزد تو نگه نمى‏دارد، تو آبرويت را با ردّ نكردن خواهش او گرامى دار
871 «من عرف كفّ» هر كس عارف باشد از چيزهاى حرام و كارهاى بيهوده باز ايستد
872 «من عجل زلّ» هر كس شتاب كند بلغزد
873 «من كثر مزاحه استجهل» هر كس مزاح بيش كند، نادان شمرده شود
874 «من شهد لك بالباطل شهد عليك بمثله» كسى كه بسود تو شهادت دروغ دهد، بزيانت هم گواهى مى‏دهد
875 «من حرم السّائل مع القدرة عوقب بالحرمان» كسى كه در حال توانائى سائلى را محروم كند، دچار حرمان گردد
876 «من نصح نفسه كان جديرا بنصح غيره» هر كس خودش را اندرز دهد، شايسته است ديگرى را هم نصيحت كند
877 «من ابان لك عيوبك فهو ودّك. من ساتر عيبك فهو عدوّك» هر كس عيبهاى ترا بر تو آشكار كند دوست تو است. آنكه عيب ترا بپوشاند دشمن تو است
878 «من حسنت خليقته طابت عشرته» هر كس خوش خوى باشد معاشرت با او خوب است
879 «من طلب للنّاس الغوائل لم يامن البلاء» هر كس براى مردم شرّ و سختى بخواهد از گرفتارى ايمن نباشد
880 «من مدحك فقد ذبحك. من حذّرك كمن بشّرك» كسى كه ترا ستايش كند ترا مى‏كشد. كسى كه ترا بترساند مانند كسى است كه بتو مژده خوبى داده است
881 «من عذب لسانه كثر اخوانه» هر كس شيرين سخن باشد دوستانش بسيار شوند
882 «من لم يصبر على كدّه صبر على الإفلاس» هر كس بر رنج و سختى كار خود صبر نكند در تنگدستى صبر خواهد كرد
883 «من تواضع رفع» هر كس فروتنى پيشه كند بلند مرتبه گردد
884 «من حلم اكرم» هر كس بردبارى كند گرامى شود
885 «من ظلم ظلم» هر كس ستم كند مورد ستم قرار گيرد
886 «من نصر الحقّ أفلح» هر كس حقّ را يارى كند پيروز گردد
887 «من اطمانّ قبل الاختبار ندم» هر كس پيش از آزمايش بچيزى يا ديگرى اعتماد كند، پشيمان گردد
888 «من جاهد نفسه اكمل التّقى» هر كس با خود جهاد كند پرهيزكارى را كامل كرده است
889 «من ساء ظنّه ساءت طوّيته» بد گمان بد انديش گردد
890 «من قنع برأيه فقد هلك» هر كس برأى خودش تنها اكتفا كند هلاك گردد
891 «من اطاع هواه هلك» هر كس پيرو هوى و هوس خود باشد هلاك گردد
892 «من ساءت سيرته سرّت منيّته» مرگ شخص بد رفتار باعث شادى مردم است
893 «من عرف نفسه عرف ربّه» هر كس خود را بشناسد، پروردگارش را شناخته است
894 «من لا امانة له لا دين له» هر كس امين نباشد ايمان ندارد
895 «من قلّ كلامه بطن عيبه» هر كس كمتر بگويد عيبش پوشيده مى‏شود
896 «من قلّ كلامه قلّت اثامه» هر كس كمتر بگويد گناهانش كمتر مى‏شود
897 «من قال بما لا ينبغي يسمع ما لا يشتهى» هر كس چيزى را كه شايسته نيست بگويد آنچه را دوست ندارد بشنود
898 «من سأل فى صغره اجاب فى كبره» هر كس در كودكى بپرسد در بزرگى جواب گويد
899 «من بحث عن اسرار غيره أظهر اللّه اسراره» هر كس در اسرار ديگرى كنجكاوى كند، خدا اسرارش را فاش مى‏سازد
900 «من ابصر زلّته صغرت عنده زلّة غيره» هر كس بخطاى خودش بينا باشد لغزش ديگران نزدش كوچك خواهد بود
901 «من كاشفك فى عيبك حفظك فى غيبك» كسى كه عيب ترا بر تو آشكار سازد پشت سرت ترا حفظ ميكند
902 «من توكّل على اللّه غنى عن عباده» كسى كه بر خدا توكّل كند از بندگانش بى نياز شود
903 «من قلّ أكله صفا فكره» هر كس خوراكش كم باشد فكرش روشن است
904 «من كانت همّته ما يدخل بطنه كانت قيمته ما يخرج منه» كسى كه همّتش مصروف پر كردن شكمش باشد، ارزشش برابر چيزى است كه از شكمش بيرون مى‏آيد
905 «من زاده الله كرامة فحقيق ان يزيد النّاس اكراما» كسى كه خدا بر بزرگيش افزوده است، بايد بيشتر مردم را گرامى دارد
906 «من زاد علمه على عقله كان وبالا عليه» هر كس دانشش بر خردش بچربد، علمش موجب گرفتارى او شود
907 «من كثرت فكرته حسنت عاقبته» هر كس زياد بينديشد پايان كارش نيكو مى‏شود
908 «من لم يستحى من النّاس لم يستحى من اللّه سبحانه» كسى كه از مردم حيا نكند از خداوند پاك شرم ندارد
909 «من ملك من الدّنيا شيئا فاته من الأخرة اكثر ما ملك» هر كس مالك چيزى از دنيا شود، بيش از آن از آخرتش از دستش مى‏رود
910 «من طلب صديق صدق وفيّا طلب من لا يوجد» كسى كه در جستجوى دوست صادق وفا دارى باشد، جوياى چيز ناياب است
911 «من اتّجر بغير فقه فقد ارتطم فى الرّبا» هر كس بدون آگاهى از علم فقه تجارت كند، در ربا خوارى افتد
912 «من ذكر اللّه سبحانه احيى اللّه قلبه و نوّر عقله» كسى كه بايد خداى پاك باشد، خدا دلش را زنده دارد و خردش را نيرو و روشنى بخشد
913 «من خلا عن الغلّ قلبه رضى عنه ربّه» هر كس دلش از كينه پاك شود، پروردگارش از او راضى مى‏شود
914 «من سعى بالنّميمة حاربه القريب و مقته البعيد» كسى كه در سخن چينى بكوشد، قوم و خويش با او بجنگد و بيگانه او را دشمن دارد
915 «من لم يجهد نفسه فى صغره لم ينبل فى كبره» كسى كه در كوچكى رنج نكشد، در بزرگى استاد نگردد
916 «من اطاع امامه فقد اطاع ربّه» هر كس امامش را فرمان برد، براستى پروردگارش را فرمان برده است
917 «من اسرع الجواب لم يدرك الصّواب» كسى كه در پاسخ دادن شتاب كند، صواب را درنيابد (بخطا رود)
918 «من آمن خائفا من مخوفة امنه اللّه سبحانه من عقابه» هر كس بيمناكى را از خوف برهاند، خداوند او را از عذابش ايمن دارد
919 «من ادّعى من العلم غايته فقد اظهر من الجهل نهايته» هر كس ادّعا كند كه بآخرين مرتبه دانش رسيده، البتّه نهايت نادانيش را آشكار ساخته است
920 «من وقّر عالما فقد وقّر ربّه» هر كس دانشمندى را احترام كند، پروردگار خود را گرامى داشته است
921 «من عرف العبرة فكانّما عاش الأوّلين» آن كس كه عبرت آموز باشد، مانند آن است كه در ميان پيشينيان مى‏زيسته است
922 «من باع اخرته بدنياه خسرهما. من ابتاع اخرته بدنياه ربحهما» هر كس آخرتش را بدنيايش بفروشد، هر دو را از دست مى‏دهد. هر كس آخرتش را با دنيايش بخرد، از هر دو سود مى‏برد
923 «من قعد به حسبه نهض به ادبه» كسى كه پستى گوهرش او را بيفكند، دانش و ادبش او را برافرازد
924 «من لم يصبر على مضض التّعليم بقى فى ذلّ الجهل» كسى كه رنج آموختن را تحمّل نكند، در خوارى نادانى بماند
925 «من اعترف بالجرائر استحقّ المغفرة» هر كس بگناهان خود اعتراف كند، سزاوار آمرزش است
926 «من سلّ سيف البغى اغمد فى رأسه» هر كس تيغ ستم بر كشد بر سر خودش غلاف شود (بر مغز وى فرود آيد)
927 «من زرع العدوان حصد الخسران» هر كس تخم دشمنى بكارد خوشه زيان بدرود
928 «من لم يتعلّم فى الصّغر لم يتقدّم فى الكبر» كسى كه در كوچكى دانش نياموزد، در بزرگى پيشوا نگردد
929 «من لم يتّعظ بالنّاس وعظ اللّه النّاس به» كسى كه از مردم عبرت نياموزد، خداوند او را عبرت ديگران قرار دهد
930 «من لم يرض بالقضاء دخل الكفر فى دينه» هر كس بقضاى الهى راضى نباشد، كفر در دينش راه يابد
931 «من شبّ نار الفتنة كان وقودا لها» كسى كه آتش فتنه را روشن كند، خودش هيزم آن مى‏شود
932 «من جاهد الى اقامة الحقّ وفّق» هر كس در راه بر پاى داشتن حقّ بكوشد پيروز مى‏شود
933 «من لم يرحم النّاس منعه اللّه تعالى رحمته» كسى كه بمردم رحم نكند خداى بزرگ رحمتش را از او دريغ دارد
934 «من لم يعرف الخير من الشّرّ فهو من البهائم» هر كس خوبى را از بدى باز نشناسد، از چهار پايان است
935 «من حفر لأخيه بئرا اوقعه اللّه فيه» هر كس براى همنوعش چاهى بكند، خدا خود او را در آن چاه مى‏افكند
936 «من شكى ضرّه الى غير مؤمن فكانّما شكى اللّه سبحانه» هر كس از گرفتاريش نزد غير مؤمنى شكوه كند، مانند اين است كه از خداى شكايت كرده است
937 «من انس بتلاوة القران لم توحشه مفارقة الاخوان» كسى كه بخواندن قرآن انس گيرد، جدايى دوستان او را بوحشت نمى‏افكند
938 «من كان عند نفسه عظيما كان عند اللّه حقيرا» هر كس خودش را بزرگ شمارد، نزد خدا خوار است
939 «من اضمر الشّرّ لغيره فقد بدء بنفسه» هر كس نسبت بديگرى بدى در دل گيرد، البتّه از خودش آغاز ميكند (اوّل خود او بد مى‏بيند)
940 «من اكثر مسئلة النّاس ذلّ» هر كس از مردم زياد در خواست كند خوار گردد
941 «من خشنت عريكته افتقرت حاشيته» هر كس درشتخوى باشد، كنار او خالى گردد (مردم از او بگريزند)
942 «من استقصى على صديقه انقطعت مودّته» هر كس بر دوست خود خرده گيرى كند دوستى با او بريده شود
943 «من مكر حاق به مكره» كسى كه مكر كند، مكرش خودش را فرو گيرد
944 «من ظلم يتيما عقّ اولاده» هر كس به يتيمى ستم روا دارد، چنان است كه اولاد خود را بيازارد و صله ايشان را قطع كند
945 «من كان له فى اللّئام حاجة فقد خذل» هر كس نيازمند ناكسان گردد خوار شود
فصل بيست و دوّم كلماتى كه با «ن، و، ه، ى» آغاز مى‏شوند
946 «نصحك بين الملاء تقريع» چون كسى را در حضور مردم نصيحت كنى، او را نكوهش كرده‏اى
947 «نعم الطّارد للهمّ الاتّكال على القدر» تكيه بر قضا و قدر رافع خوبى براى غصّه و غم است
948 «نكير الجواب من نكير الخطاب» «جواب بد نتيجه خطاب بد است»
949 «نزّل نفسك دون منزلتها تنزّلك النّاس فوق منزلتك» خودت را از مرتبه‏ات پائين‏تر بياور تا مردم ترا از جايگاهت بالاتر ببرند
950 «نوم على يقين خير من صلاة على شكّ» بحال يقين خوابيدن بهتر از نماز خواندن با شكّ است
951 «نفس المرء خطاه الى اجله» نفس كشيدن انسان گامهاى او بسوى مرگ است
952 «ولد السّوء يهدم الشّرف و يشين السّلف» فرزند بد شرف خانواده را از بين مى‏برد و گذشتگان را بد نام ميكند
953 «واضع العلم عند غير اهله ظالم له» كسى كه بنا اهل دانش بياموزد بعلم ستم كرده است
954 «واضع معروفه عند غير مستحقّه مضيّع له» كسى كه در باره غير مستحقّ خوبى كند، نيكى خود را تباه كرده است
955 «و اللّه لا يعذّب الله سبحانه مؤمنا بعد الإيمان الّا بسوء ظنّه و سوء خلقه» بخدا سوگند خداوند پاك مؤمنى را عذاب نمى‏كند مگر بعلّت بد گمانى و كج خلقى وى.
956 «وجيه النّاس من تواضع مع رفعة و ذلّ مع منعة» آبرومند كسى است كه با بلندى قدر فروتنى كند و با بزرگى كوچكى نمايد
957 «وزر صدقة المنّان يغلب اجره» گناه صدقه شخص منّت گذار بر ثواب آن مى‏چربد
958 «وجدت المسالمة ما لم يكن وهن فى الإسلام انجع من القتال» آشتى را هنگامى كه موجب ضعف اسلام نشود بهتر از جنگ و ستيز يافتم
959 «وجهك ماء جامد يقطّره السّؤال فانظر عند من تقطّره» آبروى تو آب سختى است كه خواهش آن را روان ميكند و مى‏ريزد، پس بنگر كه آن را نزد چه كسى مى‏ريزى
960 «ورع ينجى خير من طمع يردى» پرهيزى كه انسان را نجات دهد بهتر از طمعى است
961 «وال ظلوم غشوم خير من فتنة تدوم» حاكم ظالم بيدادگر بهتر از فتنه‏اى است كه دوام يابد
962 «وقار المعلّم زينة العلم» وقار معلّم آرايش علم است
963 «وقّروا كباركم يوقّركم صغاركم» بزرگانتان را گرامى داريد، تا كوچكترانتان شما را محترم دارند
964 «وعد الكريم نقد و تعجيل» وعده جوانمرد نقد و فورى است
965 «وعد اللّئيم تسويف و تعليل» وعده ناكس امروز و فردا كردن و بهانه جوئى است
966 «وق عرضك بعرضك تكرم و تفضّل تخدم و احلم تقدّم» آبرويت را با مالت حفظ كن، تا گرامى شوى، ببخش تا مخدوم گردى و بردبارى كن تا ترا مقدّم دارند
967 «همّ الكافر لدنياه و سعيه لعاجلته و غايته شهوته» كافر غم دنيايش را مى‏خورد و براى آن مى‏كوشد و رسيدن بشهوتش نهايت آرزويش ميباشد
968 «هدى من سلّم مقادته الى اللّه و رسوله و ولىّ امره» هر كس زمام كار خود را بخداى پاك و فرستاده او و امام زمانش وا گذاشت هدايت يافت
969 «هدى من اطاع ربّه و خاف ذنبه» كسى كه از پروردگارش فرمان برد و از گناهش ترسيد، هدايت يافت
970 «يستدلّ على دين الرّجل بحسن تقواه و صدق ورعه» از حسن پرهيزكارى و صدق پارسائى انسان، بدين او پى برده مى‏شود
971 «يستدلّ على العاقل باربع بالحزم و الاستظهار و قلّة الاغترار و تحصين الاسرار» از دور انديشى و پشتيبان گرفتن و كمتر مغرور شدن و راز نگه‏دارى انسان، بخردمنديش پى برده مى‏شود
972 «يستدلّ على الادبار باربع سوء التّدبير و قبح التّبذير و قلّة الاعتبار و كثرة الاغترار» از چهار چيز به برگشت روزگار پى برده مى‏شود، سوء تدبير، اسراف، كمتر عبرت گرفتن و غرور زياد
973 «يستدلّ على عقل كلّ امرء بما يجرى على لسانه» از آنچه بر زبان هر كسى جارى مى‏گردد بخردش پى برده مى‏شود
974 «يستدلّ على كرم الرّجل بحسن بشره و بذل برّه» گشاده روئى و نيكى كردن انسان دليل بر جوانمردى او است
975 «يستدلّ على اليقين بقصر الأمل و اخلاص العمل و الزّهد» كوتاهى آرزو و اخلاص در عمل و كناره‏گيرى از دنيا دليل بر يقين انسان است
976 «يستدلّ على مروّة الرّجل ببثّ المعروف و بذل الإحسان و ترك الامتنان» منتشر ساختن نيكى و احسان و دورى از منّت گذاشتن دليل بر جوانمردى است
977 «يستدلّ على اللّئيم بسوء الفعل و قبح الخلق و ذميم البخل» بد كردارى و زشتخوئى و بخل نكوهيده نشانه‏هاى شخص ناكس و پست است
978 «يستدلّ على عقل الرّجل بالعفّة و القناعة» پاكدامنى و قناعت دليل بر عقل انسان است
979 «ينبغي لمن اراد صلاح نفسه و احراز دينه ان يجتنب مخالطة أبناء الدّنيا» كسى كه قصد اصلاح خود و حفظ دينش را دارد، بايد از آميزش با اهل دنيا بپرهيزد.
980 «ينبغي لمن عرف سرعة رحلته ان يحسن التّاهّب لنقله» كسى كه ميداند بزودى از اين جهان رخت بر خواهد بست، بايد ساز و برگ رفتنش را بخوبى فراهم كند
981 «ينبغي للعاقل أن يكتسب بماله المحمدة و يصون نفسه عن المسألة» خردمند بايد با مالش ستايش مردم را جلب كند و خود را از خواهش از آنان باز دارد
982 «ينبغي لمن عرف الدنيا ان يزهد فيها و يعرف عنها» كسى كه دنيا را شناخت، سزاوار است آن را ترك گويد و از آن كنار رود
983 «ينبغي لمن عرف نفسه ان يلزم القناعة و العفّة» كسى كه خود را شناخت، شايسته است كه ملازم قناعت و پاكدامنى باشد
984 «ينبغي لمن عرف الله سبحانه ان لا يخلو قلبه من رجائه و خوفه» كسى كه خداوند پاك را شناخت، نبايد دلش را از اميد و بيم او خالى نگه دارد
985 «ينبغي لمن عرف الأشرار ان يعتزلهم» كسى كه اشرار را مى‏شناسد، سزاوار است از آنان كنار رود
986 «ينبغي لمن عرف دار الفناء ان يعمل لدار البقاء» كسى كه دنياى فانى را شناخت، شايسته است كه براى سراى باقى بكوشد
987 «ينبغي ان يهان، مغتنم مودّة الحمقى» كسى كه دوستى ابلهان را غنيمت بشمارد، سزاوار خوارى است
988 «يحتاج الاسلام الى الايمان يحتاج الأيمان الى الايقان، يحتاج العلم الى العمل» اسلام بايمان و ايمان بيقين و علم بعمل نياز دارد
989 «يحتاج الإيمان الى الأخلاص» ايمان به نيّت و عمل پاك و خالص نيازمند است
990 «يطلبك رزقك اشدّ من طلبك له فأجمل فى طلبه» روزى تو بيش از آنكه تو آن را مى‏جوئى، جوياى تو است، پس در طلبش افراط مكن
991 «يسير الطّمع يفسد كثير الورع» اندكى آزمندى بسيارى از پارسائى را از بين مى‏برد
992 «يسير العطاء خير من التّعلّل بالاعتذار» چيز كمى بخشيدن بهتر از بهانه جوئى و عذر آوردن و ندادن است
993 «يستثمر العفو بالإقرار اكثر ممّا يستثمر بالاعتذار» نتيجه گذشت از گناه با اقرار بهتر از نتيجه عفو با پوزش خواهى است.
994 «يمتحن المؤمن بالبلاء كما يمتحن بالنّار الخلاص» همانطورى كه زر خالص با آتش امتحان مى‏شود، مؤمن هم بوسيله گرفتارى آزمايش مى‏گردد.
995 «يتفاضل النّاس بالعلوم و العقول لا بالأموال و الأصول» مردم بوسيله دانش و خرد بر هم برترى مى‏يابند نه بواسطه دارائى و اصل و نسب
996 «يجرى القضاء بالمقادير على خلاف الاختيار و التّدبير» خواست خدا بوسيله مقدّرات بر خلاف اختيار و چاره انديشى انسان جارى مى‏گردد
997 «يفسد الطّمع الورع و الفجور التّقوى» آزمندى پارسائى و گنهكارى پرهيزكارى را از بين مى‏برد
998 «يبلغ الصّادق بصدقه ما لا يبلغه الكاذب باحتياله» راستگو با صداقت خودش بهمان چيزى مى‏رسد كه دروغگو با حيله‏اش بدان دست نمى‏يابد
999 «ينبى‏ء عن عقل كلّ امرء لسانه و يدلّ على فضله بيانه» زبان هر كس از خرد او خبر مى‏دهد و بيانش دليل بر ميزان دانشش ميباشد
1000 «وفور الأموال بانتقاص الأعراض لؤم» زيادى دارائى با كاستن از آبرو نا كسى است
1001 «نصف العاقل احتمال و نصفه تغافل» نيمى از خردمند بردبارى و نيم ديگرش تغافل (خود را به بيخبرى زدن) است
1002 «يمتحن الرّجل بفعله لا بقوله» انسان بكردارش آزمايش مى‏شود نه بگفتارش