97 «استر العورة ما استطعت يستر اللّه سبحانه منك ما تحبّ ستره» تا مىتوانى
عيب پوشى كن، خداوند پاك هر عيبت را كه خواسته باشى مىپوشد
شود عيب پوشى اگر پيشهات،
نباشد بد، از فكر و انديشهات،
خداى جهان عيب پوشت بود
بدين پند اگر گوش هوشت بود
98 «الزم الصمت فادنى نفعه السّلامة. اجتنب الهذر فايسر جنايته الملامة» خاموشى
اختيار كن، كوچكترين سودش سلامت است. از بيهوده گوئى بپرهيز، كمترين زيانش نكوهش
است
چو خواهى سلامت تو خاموش باش
بدانش پژوهى همه گوش باش
زبان را ز بيهوده گفتن ببند
نكوهش نخواهى شد اى هوشمند
99 «الزم الصّدق و ان خفت ضرّه فانّه خير لك من الكذب المرجو نفعه» راست بگو
اگر چه از زيانش بترسى زيرا آن برايت بهتر از دروغى است كه انتظار سودش را دارى
چو بيم زيان باشد از راستى،
چو سودى بود در كژ و كاستى،
از آن سود بهتر بود آن زيان
برو راستى پيشه كن اى جوان
100 «اختر من كلّ شيء جديده و من الأخوان اقدمهم» از هر چيزى تازهاش را
انتخاب كن ولى از دوستان ديرينهاش را
كهن را رها ساز و نو را بگير
كه هر نو بود جان من دلپذير
ولى يار ديرينه نيكوتر است
بهر زشت و زيبا ترا ياور است
101 «اسع فى كدحك و لا تكن خازنا لغيرك» در كارت بكوش ولى تنها گنجور ديگران
مباش «خودت نيز از مالت بهره برگير»
تو مىكوش پيوسته در كار خود
حذر كن ز سردى بازار خود
در بذل و انصاف بر خود مبند
نه گنجور كس باش، نى آزمند
102 «اكرم ضيفك و ان كان حقيرا و قم عن مجلسك لابيك و معلّمك و ان كنت اميرا»
ميهمانت را گرامى دار اگر چه ناچيز باشد و پيش پدر و استادت از جايت برخيز اگر چه
امير باشى.
برو ميهمان را گرامى شمار
چه باشد بزرگ و چه خرد و چه خوار
بپا خيز پيش اب و اوستاد
اميرى اگر، باش اى نيكزاد
فصل سوم كلماتى كه با «اذا» آغاز مىشوند
103 «اذا اراد اللّه سبحانه صلاح عبد الهمه قلّة الكلام و قلّة الطّعام و قلّة
المنام» وقتى خداوند پاك خير بندهاى را بخواهد، كم گفتن، كم خوردن و كم خفتن را
بوى الهام ميكند
چو بر بندهاى خواهد ايزد صلاح،
به پيمودن راه خير و فلاح،
بخوردن، بخفتن، بگفتار هم،
كند ملهم او را بمقدار كم
104 «اذا بلغتم نهاية الآمال فاذكروا بغتات الآجال» وقتى بمنتها درجه آرزوهاى
خود رسيديد، از مرگهاى ناگهانى ياد كنيد
رسيدى چو بر غايت آرزو،
بدولت، بثروت، هم از آبرو
ز مرگ مفاجات انديشه كن
برو خدمت خلق را پيشه كن
105 «اذا اردت ان تعظم محاسنك عند النّاس فلا تعظم فى عينك» اگر مىخواهى
خوبيهاى تو بنظر مردم بزرگ بيايد، خودت آن را بزرگ مشمار
چو خواهى كه حسنت شود جلوهگر،
بزرگت شمارند، اهل نظر،
بچشم بزرگى تو منگر بدان
كه مدح تو گويند ديگر كسان
106 «اذا احسنت القول فاحسن العمل لتجمع بذلك بين مزيّة اللّسان و فضيلة
الإحسان» وقتى سخن خوب گفتى، عمل را نيز نيكو كن تا برترى گفتار و مزيّت احسان را
با هم جمع كرده باشى
عمل را نكو كن چو گفتى نكوى
گرت نيست كردار، كمتر بگوى
چو گفتار و كردار يكسان بود،
تو را مايه فخر و رجحان بود
107 «اذا كرم اصل الرّجل كرم مغيبه و محضره» وقتى كسى خوش اصل باشد غيبت و
حضورش خوب است
اگر خوب باشد كسى را سرشت،
چنان تخم پاكى كه دهقان بكشت،
بود ظاهرش خوب و باطن نكوى
تو بد از حضور و غيابش مجوى
108 «اذا فاتك من الدّنيا شيء فلا تحزن و اذا احسنت فلا تمنن» هرگاه چيزى از
دنيا از دستت رفت اندوهگين مباش، و چون نيكى كردى منّت مگذار
چو چيزى ز دنيا برفتت ز دست،
مخور غم كه بهتر از آن نيز هست
به نيكى نمىباش منّت گذار
چو، بايد تو را باشد احسان شعار
109 «اذا رايت ربّك يتابع عليك النّعم فاحذره» چون ديدى خداى پياپى بر تو نعمت
ارزانى مىدارد از او بترس
چو نعمت دهد دمبدم كردگار،
ترا بيم بايد ز پايان كار
بدين سان تو را آزمايد خداى
برو شكر نعمت بياور بجاى
110 «اذا فقّهت فتفقّه فى دين اللّه سبحانه. اذا اتّقيت فاتّق محارم اللّه» اگر
خواستى اهل دانش باشى دانش دين خداى پاك را برگزين. چون خواستى پرهيزكار باشى از
حرامهاى خدا بپرهيز
تو گر خواستى اهل دانش شوى،
سزد گر پى دانش دين روى
ور آهنگ تقوى كنى اى فتى،
برو دور باش از حرام خدا
111 «اذا صنع اليك معروفا فانشره. اذا صنعت معروفا فاستره» وقتى در باره تو
نيكى شود آنرا آشكار كن. وقتى تو نيكى كردى آنرا پنهان دار.
چو كس با تو نيكى كند، آن بگوى
و گر خود كنى، رو از آن دست شوى
چو پنهان كنى كرده نيك را،
خدايت دهد بهتر از آن جزا
112 «اذا شابّ العاقل شبّ عقله. اذا شابّ الجاهل شبّ جهله» خردمند وقتى پير شود
عقلش جوان مىگردد. بيخرد چون پير شود نادانى از سر گيرد
چو عاقل شود پير، گردد جوان،
ورا عقل و انديشه، اى نكتهدان
چو جاهل شود پير و افتد ز كار،
جوان گرددش جهل اى هوشيار
113 «اذا علم الرّجل زاد ادبه و تضاعفت خشيته» وقتى انسان عالم شود ادبش افزون
گردد و ترسش از خدا دو چندان شود
ز دانش ادب بيش گردد ترا
بيفزايدت ترس و بيم از خدا
ادب زينت و زيب دانشور است
ادب جان و روح تو در پيكر است
114 «اذا اقترن العزم بالحزم كملت السّعادة» وقتى عزم و همّت با دور انديشى
همراه گردد نيكبختى بكمال رسد
چو همراه گردد برأى تو خرم،
شود كارت انجام با عزم جزم
رسد نيك بختى باوج كمال
شود دولتت ايمن از هر زوال
115 «اذا تفقّه الرّفيع تواضع. اذا تفقّه الوضيع ترفع» شخص بلند پايه وقتى دانش
آموزد فروتن شود. شخص فرومايه چون علم اندوزد تكبّر ورزد
بزرگ ار ز دانش شود بهرهمند،
تواضع بيفزايد آن سربلند
فرومايه گر دانش آرد بدست،
كند سركشى بيش چون پيل مست
116 «اذا قصرت يدك عن المكافاة فاطل لسانك بالشّكر» وقتى دستت از پاداش كوتاه
باشد زبانت را بشكرانه دراز كن.
چو اندر مكافات نيكىّ كس،
به نيكى نباشد تو را دسترس،
خدايش دهد اجر شايستهتر
سپاس است بهر تو بايستهتر
117 «اذا رايت من غيرك خلقا ذميما فتجنّب من نفسك امثاله» وقتى خوى زشتى در
ديگرى ديدى عادتهاى مانند آنرا از خودت دور كن
چو بينى بكس عادتى ناپسند،
سزد گر بياموزى از آن تو پند
كنى دور مانندش از نفس خويش
چو دارى بتهذيب خود سعى بيش
118 «اذا جمعت المال فانت وكيل لغيرك يسعد به و تشقى انت» وقتى مال جمع ميكنى،
تو در اين كار وكيل ديگرى هستى، او با آن خوشبخت مىشود و تو بدبخت مىگردى
چو مشغول باشى تو در جمع مال،
خرى بهر خود هر چه وزر و وبال،
ندانى تو بر ديگرانى وكيل
سعيدند آنان. تو باشى، ذليل
119 «اذا كنت فى ادبار و الموت فى اقبال فما اسرع الملتقى» وقتى تو در حال
بازگشتى و مرگ در حال پيش آمدن، پس ديدار چقدر نزديك است
چو پيك اجل روى آرد به پيش،
تو باشى به واپسگرائىّ خويش،
نه ديرى بپايد كه ديدار مرگ،
شود حاصل اى مرد بى زاد و برگ
120 «اذا كمل العقل نقص الشّهوة. اذا قويت الأمانة كثر الصّدق» وقتى عقل كامل
شود خواهش نفس كاهش يابد. وقتى امانت استوار گردد راستى زياد شود
چو پويد ترا عقل راه كمال،
رود شهوت اندر طريق زوال
چو كس را امانت بود بيشتر،
رود در ره راستى پيشتر
121 «اذا ساد السّفل خاب الأمل» وقتى فرومايگان سرورى يابند اميدها قطع گردد.
چو افتد بدست فرومايه كار،
شود حال بر جمله خلق زار
رود آرزوها سراسر بباد
نبينى دگر خاطرى هيچ شاد
122 «اذا ضرّت النّوافل بالفرائض فارفضوها» وقتى مستحبّات بواجبات زيان رساند،
مستحبّات را ترك كنيد
بوقت عبادت بدرگاه ربّ،
مقدّم بود واجب از مستحب
گرت واجب از دست خواهد شدن،
تو از مستحبّ جان من دم مزن
123 «اذا رايت ربّك يوالى عليك البلاء فاشكره» وقتى ديدى خداى پياپى بر تو بلا
مىفرستد شاكر باش
چو بينى رسد بر تو هر دم بلا،
بكوش اى برادر بشكر خدا
كه با ياد پروردگار كريم،
برويت شود باز باب نعيم
124 «اذا قدرت على عدوّك فاجعل العفو عليه شكرا للقدرة عليه» چون بر دشمن پيروز
شدى بشكرانه اين پيروزى او را ببخش
چو بر دشمن خويش يابى ظفر،
شوى ايمن از هر گزند و خطر،
بشكرانه قدرت، اى پهلوان،
ببخشاى بر دشمن ناتوان
125 «اذا هبت امرا فقع فيه فانّ شدّة توقّيه اشدّ من الوقوع فيه» چون از كارى
ترسيدى. در آن وارد شو، زيرا سختى پرهيز از سختى آن كار بيشتر است
ز كارى چو ترست بود جان من،
برو خويشتن را تو در آن فكن
كه سختىّ پرهيز بد بيگمان،
فزونتر ز سختىّ انجام آن
126 «اذا ملك الأراذل هلك الأفاضل» چون ناكسان زمامدار شوند، بزرگان و
دانشمندان هلاك گردند
چو افتد بدست اراذل امور،
شود عدل و انصاف منكوب زور،
سر سروران اندر افتد بخاك
بسى نامداران شوندى هلاك
127 «اذا اردت ان تطاع فاسئل ما يستطاع. اذا لم يكن ما تريد فارد ما يكون» اگر
مىخواهى دستورت اجرا شود آنچه را مقدور است بفرما. وقتى چيزى را كه مىخواهى نيست
آنچه را هست بخواه
چو خواهى كه امر تو مجرى بود،
بخواه آنچه دانى مهيّا بود
چو چيزى كه خواهى فراهم نبود،
بخواه آنچه بهر تو دارد وجود
128 «اذا مطر التّحاسد انبتت التّفاسد» وقتى باران حسد باريدن گيرد درخت فساد
برويد
چو بارد حسد، همچو ابر بهار،
درخت تباهى بيايد ببار
دهد او بسى خانمانها بباد
برد بهترين دوستىها زياد
129 «اذا احبّ الله عبدا الهمه حسن العبادة» وقتى خداوند بندهاى را دوست داشته
باشد، خوبى عبادت را بوى الهام ميكند
كسيرا كه دارد خداوند دوست،
بدنيا و عقبى سرافراز اوست
عبادت شود نزد او ارجمند
بطاعت شود پيش حقّ سربلند
130 «اذا اراد الله بعبد خيرا منحه عقلا قويما و عملا مستقيما» وقتى خداوند
براى بندهاى خير بخواهد، باو خردى استوار و عملى درست مىبخشد
چو بهر كسى خير خواهد خدا،
كند عقل محكم مر او را عطا
هم او را بانجام كار درست،
مؤيّد نمايد ز روز نخست
131 «اذا فارقت ذنبا فكن عليه نادما» وقتى از گناهى فراغت يافتى از آن پشيمان
باش
چو فارغ شدى از گنه اى اثيم،
تو را بايد از آن بسى ترس و بيم
پشيمانى آن گاه پسنديدهتر
تو را توبه بسيار زيبندهتر
132 «اذا قام احدكم الى الصّلوة فليصلّ صلاة مودّع» وقتى يكى از شما بنماز
مىايستد بايد نماز بخواند مانند نماز خواندن كسى كه قصد وداع با نماز را دارد (از
نظر توجّه بنماز)
چو خواهى كه بر پاى دارى نماز،
بدرگاه بخشنده بىنياز،
تو را بايد آن سان زبان و بيان
كه گويا است قصد تو توديع آن
133 «اذا هرب الزّاهد من النّاس فاطلبه. اذا طلب الزّاهد النّاس فاهرب منه» چون
ديدى زاهدى از مردم مىگريزد او را بجوى و چون ديدى جوياى مردم است از او بگريز
چو زاهد ز مردم گريزان بود،
بجويش كه او اهل ايمان بود
ور او هست جوياى مردم بسى،
نباشد چنو دام گستر كسى
134 «اذا احبّ اللّه سبحانه عبدا حبّب اليه الامانة» وقتى خداوند بندهاى را
دوست داشته باشد حبّ امانت را در دل او مىافكند
چو محبوب خالق شود بندهاى،
گرايد باخلاق ارزندهاى،
امانت بنزدش شود ارجمند
نه كس را رسد زو زيان و گزند
135 «اذا استخلص الله عبدا الهمه الدّيانة» هرگاه خداوند بندهاى را پاك و خالص
گرداند دين را بوى الهام ميكند
چو خواهد خداوند ارض و سماء
كند پاك و خالص يكى بنده را،
بقلب اندرش افكند حبّ دين
شود اهل ايمان و صدق و يقين
136 «اذا رايت مظلوما فاعنه على الظّالم» وقتى ستم رسيدهاى را ديدى او را در
برابر ستمگر يارى كن
چو بينى ستم پيشه نابكار،
كند با ستم، حال مظلوم زار،
توانى اگر، يار مظلوم باش
طرفدار مسكين و محروم باش
137 «اذا انعمت بالنّعمة فقد قضيت شكرها» چون از نعمت خدا داده، بخشيدى شكر آن
را بجاى آورده باشى
چو نعمت دهد بر تو پروردگار،
ببخشاى از آن تو اى بختيار
عطاى تو شكرانه نعمت است
كه در ناسپاسى بسى نقمت است
138 «اذا لم تكن عالما ناطقا فكن مستمعا واعيا» اگر دانشمند سخنور نيستى،
شنونده نگهدارنده و دريابنده باش
ز دانش گرت نيست سرمايهاى،
بنطق ار نباشد تو را پايهاى،
برو مستمع باش اى هوشمند
نگه دار هر گفته ارجمند
139 «اذا احبّ اللّه بعبد شرّا حبّب اليه المال و بسط منه الامال» وقتى خدا
براى بندهاى بد بخواهد مال دنيا را نزد او عزيز كند و آرزوهايش را دراز گرداند
چو بد خواست بر كس خداى جهان،
شود عاشق مال و امثال آن
رود در پى آرزوى دراز
نباشد دمى ايمن از دست آز
140 «اذا مدحت فاختصر. اذا ذممت فاقتصر» وقتى كسيرا ستايش كنى باختصار بكوش.
وقتى كسيرا نكوهش كنى سخن كوتاه گوى
زبان چون گشائى بمدح كسى،
تو را به كه كوتاه آيى بسى
و گر نيز كس را نكوهش كنى،
سزد گر زبان را فروكش كنى
141 «اذا ابصرت العين الشّهوة عمى القلب عن العاقبة» وقتى چشم شهوت باز شود
ديده دل از ديدن پايان كار كور گردد
چو چشم هوى و هوس گشت باز،
شود چشم دل كور، اى يكّه تاز
نبيند دگر هيچ پايان كار
نگيرد هوسران نادان قرار
142 «اذا طلبت العزّ فاطلبه بالطّاعة. اذا طلبت الغنى فاطلبه بالقناعة» اگر
طالب عزّتى آنرا در فرمانبردارى خدا بجوى. اگر مىخواهى توانگر شوى آنرا در قناعت
جستجو كن.
چو خواهى كه قدر تو گردد بلند،
بطاعت بيفزاى اى ارجمند
ورت بىنيازى بود آرزو،
برو در قناعت تو آن را بجو
143 «اذا بلغ اللّئيم فوق مقداره تنكّرت احواله» وقتى ناكس بيش از ظرفيّتش
پيشرفت كند احوالش ببدى گرايد
فرومايه را گر شود قدر بيش،
كشد پاى بيرونتر از حدّ خويش
شود زشت رفتار و اطوار او
دگرگون شود جمله كردار او
144 «اذا قدّمت الفكر فى افعالك حسنت عواقبك و فعالك» وقتى پيش از اعمالت
بينديشى، پايان كارت نيكو شود
چو در كارى انديشه كردى ز پيش،
نگردى پشيمان ز كردار خويش
شود بر تو فرخنده پايان كار
ز لغزش شوى زين سبب بر كنار
فصل چهارم كلماتى كه با «وزن افعل» آغاز مىشوند
145 «اعجز النّاس من قدر على ان يزيل النّقص عن نفسه فلم يفعل» ناتوانترين مردم
كسى است كه بتواند نقص را از نفس خود بزدايد ولى نزدايد.
چو كس را بود چاره نقص خويش،
ولى پاى نگذارد از جهل پيش،
نباشد ازو ناتوانتر كسى
به قدر است، كمتر ز خار و خسى
146 «اعجز النّاس من عجز عن اكتساب الأخوان و اعجز منه من ضيّع من ظفر به منهم»
ناتوانترين مردم كسى است كه نتواند دوستانى بدست آورد و ناتوانتر آنكه دوستان بدست
آورده را هم از دست بدهد
بسى ناتوان باشد و زار، كس ،
كه بر دوستى نيستش دسترس
وز او ناتوانتر نباشد بياد،
كه او دوستان خود از دست داد
147 «اعجز النّاس امنهم لوقوع الحوادث و هجوم الاجل» ناتوانترين مردم كسى است
كه از پيش آمدهاى روزگار و يورش مرگ از همه غافلتر باشد
نباشد كسى ناتوانتر از آن ،
كه غافل بود از گزند زمان
نينديشد از حمله گرگ مرگ
نباشد پى توشه و زاد و برگ
148 «احمق النّاس من انكر على غيره رذيلة و هو مقيم عليها» كودنترين مردم كسى
است كه كار بدى را بر ديگرى زشت شمارد ولى خودش بر آن پافشارى كند.
از آن نيست نادانترى در شمار،
كه او را بود كار زشتى شعار،
اگر بيند آن عيب در ديگرى،
گشايد زبان ملامتگرى
149 «احمق النّاس من يمنع البرّ و يطلب الشّكر و يفعل الشّرّ و يتوقّع الخير»
نادانترين مردم كسى است كه مانع خير باشد و سپاس بطلبد، بدى كند و توقّع خوبى
داشته باشد
چو كس باز دارد كسى را ز خير،
بود انتظار سپاسش ز غير،
ز بد باشدش نيكوئى آرزو،
نباشد چنو، احمقى زشتخو
150 «احمق النّاس من ظنّ انّه اعقل النّاس» كم خردترين مردم كسى است كه پندارد
خردمندترين مردم است
نباشد از آن، هيچ نادانترى ،
نه در خود سرى ز آن بتر خود سرى،
كه پندارد او خود بعقل و خرد،
ز هر كس تو گوئى فزونتر بود
151 «احمد من البلاغة الصّمت حين لا ينبغي الكلام» وقتى سخن گفتن سزاوار نباشد،
خاموشى بهتر از داد سخن دادن است.
بدانجا كه گفتن سزاوار نيست ،
تو را بهتر از خامشى كار نيست
به بيهوده مشكن تو قدر سخن
بينديش اوّل دمى جان من
152 «اعجز النّاس من عجز عن اصلاح نفسه» ناتوانترين مردم كسى است كه از اصلاح
نفس خود عاجز باشد.
چو كس با خبر باشد از عيب خويش ،
بود عاجز از رفع آن ليك بيش،
نباشد چنو هيچكس ناتوان
ملامت كنندش نكوهش گران
153 «اشبه النّاس بأنبياء اللّه اقولهم للحقّ و اصبرهم على العمل» شبيهترين
مردم به پيامبران خدا كسى است كه حقگوتر باشد و در اجراى حقّ بيشتر پايدارى و تحمّل
كند
چو كس را بود گفتن حقّ شعار،
باجراى آن باشد او پايدار،
به پيغمبران نيست چون او همال
پسنديده باشد مر او را خصال
154 «امقت العباد الى اللّه سبحانه من كان همّته بطنه و فرجه» دشمنترين بندگان
نزد خداى پاك كسى است كه همّتش مصروف پر كردن شكم و اطفاى شهوتش باشد
كسى را كه همّت بخوردن بود،
عنان را بشهوت سپردن بود،
چنو نيست كس دشمن كردگار
تو را عار بهتر از اين هر دو كار
155 «احقّ النّاس بالإحسان من أحسن اللّه اليه و بسط بالقدرة يديه» سزاوارترين
كس به نيكى كردن كسى است كه خدا باو نيكى كرده و دستش را در توانائى باز گذاشته
چو بر بنده باشد خدا را نظر،
مر او را دهد قدرت و سيم و زر،
بشكرانه لطف پروردگار،
سزد گر كند بذل و احسان شعار
156 «اعقل النّاس من كان بعيبه بصيرا و عن عيب غيره ضريرا» خردمندترين مردم كسى
است كه عيب خودش را ببيند ولى عيب ديگرى را نبيند
نباشد از آن كس خردمندتر،
كه او باشد از عيب خود با خبر
نبيند هم او عيب ديگر كسان
و گرديد او، چشم پوشد از آن
157 «اخسر النّاس من قدر ان يقول الحقّ فلم يقل» زيان كارترين مردم كسى است كه
بتواند حقّ را بگويد ولى نگويد
نديدم زيان كارتر من از او،
كه از حقّ تواند كند گفتگو
ولى لب فرو بندد او از بيان
مبادا رسد بر وى اندك زيان
158 «أقبح شيء الأفك» تهمت بستن بمردم بدترين چيزها است.
ز بهتان بدور است مرد خداى
مر او را بود راستى رهنماى
كز آن زشتتر نيست خوى دگر
زند بر دل متهم او شرر
159 «اعوذ الأشياء على تزكية العقل التّعليم» يارى دهندهترين چيزها براى
افزايش خرد ياد دادن است
چو خواهى كه عقلت شود بيشتر،
روى در ره بخردى پيشتر،
بتعليم نادان تو همّت گمار
كه شاخ خرد آورد برگ و بار
160 «اعلم النّاس من لم يزل الشّكّ يقينه» داناترين مردم كسى است كه شكّ يقينش
را از بين نبرد
چو باشد يقين كسى استوار ،
بود در ره دين خود پايدار،
نگردد بشكّ و بترديد سست،
چنو عاقل و عالمى كس نجست
161 «اعلم النّاس باللّه أكثرهم خشية له» خداشناسترين مردم كسى است كه بيشتر
از ديگران از خدا بترسد
چو كس بيشتر ترسد از كردگار،
كند روشن از ياد او قلب تار،
نباشد چنو هيچكس حقّ شناس
همانند او نيست اندر سپاس
162 «اعلم النّاس باللّه سبحانه اكثرهم له مسئلة» خداشناسترين مردم كسى است كه
بيشتر از ديگران از خدا سؤال و درخواست كند
چو باشى خدا را تو خوانندهتر،
بدرگاه او هر چه خواهندهتر،
كسى چون تو آگه ز ذاتش نشد
بدين گونه محو صفاتش نشد
163 «احسن افعال المقتدر العفو» بهترين كارهاى شخص توانا گذشت از گناهان ديگران
است.
بهين شيوه شخص با اقتدار،
نكوتر ز هر كار و از هر شعار،
گذشت است و پوزش پذيرفتن است
دهان بستن از ناسزا گفتن است
164 «احسن الاداب ما كفّك عن المحارم» بهترين ادبها و دانشها آن است كه ترا از
چيزهاى حرام باز دارد
گرت دانشى برد بر راه راست ،
ز قدر تو با كجرويها نكاست،
تو را از حرام خدا داشت دور،
بود بهترين دانش اى با شعور
165 «احسن الاقوال ما وافق الحقّ و افضل المقال ما طابق الصّدق» بهترين گفتار
آن است كه با حقّ موافق باشد، و برترين سخن آن است كه با راستى مطابقت كند
كلامى چو با حقّ مطابق بود،
بصدق و درستى موافق بود،
نباشد از آن هيچ بهتر كلام
ترا بايد اين گونه باشد مرام
166 «احسن الصّنائع ما وافق الشّرائع» بهترين كارها آن است كه برابر دستورهاى
شرع باشد
ترا گويم از بهترين كارها
هم از برترين رسم و رفتارها
بود كار بر وفق احكام دين
چرا ترسى اندر دژ آهنين
167 «احسن المقال ما صدّقه حسن الفعال» بهترين گفتار آن است كه رفتار نيك مؤيّد
آن باشد
چو كردار خوب تو باشد گواه،
بصدق كلام تو اى نيكخواه،
بود بهترين گفته آن گفته است
چه زيبا است آن گوهر سفتهات
168 «احسن الكلام ما لا تمجّه الأذان و لا يتعب فهمه الافهام» بهترين كلام آن
است كه بر گوش سنگين نيايد و فهم از درك آن عاجز نباشد
چو سنگين نيايد كلامى بگوش ،
بود دركش آسان بفهم و بهوش،
نكوتر نجوئى تو از آن كلام
تو را بايد اين گونه باشد مرام
169 «أعظم النّاس ذلّا الطّامع الحريص المريب» خوارترين مردم شخص طمعكار حريص
بد گمان است.
نباشد كسى خوار چون آزمند
كه باشد بشكّ اندر از چون و چند
نه پرهيز باشد ورا از حرام
نه انديشد او هيچ از ننگ و نام
170 «أعظم النّاس سلطانا على نفسه من قمع غضبه و امات شهوته» مسلّطترين شخص بر
نفس خود، كسى است كه خشمش را سركوب كند و شهوتش را بكشد
چو كس ريشه شهوت و خشم و كين ،
برون آرد از دل به نيروى دين
چنو نيست بر نفس خود چيره كس
بهر چيز، او را بود دسترس
171 «أعظم الحماقة الاختيال فى الفاقة» بزرگترين نادانى تكبّر در حال فقر است
گدا گر تكبّر كند احمق است
بسى دور از راه و رسم حق است
نه از ديگرى شايد، اين خوى بد
گريزان بود هر كس از بوى بد
ز دانش گرت نيست سرمايهاى ،
بنطق ار نباشد تو را پايهاى،
برو مستمع باش اى هوشمند
نگه دار هر گفته ارجمند
172 «افضل السّخاء ان تكون بمالك متبرّعا و عن مال غيرك متورّعا» برترين بخشش
آنستكه مال خودت را در راه خدا ببخشى و از مال ديگران بپرهيزى
چو در راه خشنودى كردگار،
كنى ثروت خويشتن را نثار،
بپرهيزى از مال مردم اگر،
بود بهترين بخشش اى خوش سير
173 «افضل الأمانة الوفاء بالعهد» وفاى بعهد بهترين امانتدارى است
چو بر عهد و پيمان وفا باشدت،
تقرّب بسوى خدا باشدت
نباشد امانت از اين بيشتر
نباشد كسى از تو خوش كيشتر
174 «افضل الذّكر القران به تشرح الصّدور و تستنير السّرائر» قرآن برترين پند
است، با آن سينهها باز مىشود و درونها روشن مىگردد
همانند قرآن نباشد بذكر
چنو كس نخواند كسى را بفكر
شود روشن از آن درونهاى تار
دهد سينه را وسعت اى بيقرار
175 «افضل الأيمان حسن الايقان» بالاترين ايمان يقين درست در باره خدا داشتن
است
بود زيور مرد مؤمن يقين
يقين است برتر ز هر كيش و دين
حذر كن تو از شك و ترديد و ريب
كه شكّاك را نيست ايمان بغيب
176 «افضل العطيّة ما كان قبل مذلّة السؤال» بالاترين بخشش آنستكه پيش از خوارى
خواستن باشد
چو بى ذلّت و خوارى خواستن ،
نه با منّت از اجر خود كاستن،
ببخشى به بيچارگان هر چه بود،
تو را باشد اين غايت لطف وجود
177 «افضل الطّاعات الغروف عن اللّذات» بالاترين عبادتها از لذّتها دل بركندن
است
ز لذّات دنيا چو دل بركنى،
ز مرغ هوى و هوس، پر كنى،
بود برترين طاعت و بندگى
شود بر تو آسان بسى زندگى
178 «افضل النّاس انفعهم للنّاس» برترين مردم كسى است كه بيشتر از همه سودش
بمردم برسد
چو باشى پى سود مردم بسى،
بخدمت ترا نيست، همتا كسى
توئى بهترين بنده كردگار
تو باشى سعيد و توئى كامكار
179 «افضل الجود ايصال الحقوق الى اهلها» برترين بخشش رسانيدن حقوق بحقّ داران
است.
چو حقّ را بذيحقّ رسانى تو زود،
بمحتاج و مسكين دهى هر چه بود،
از اين نيست برتر عطا و سخا
همين است راه رضاى خدا
180 «افضل العبادة الفكر» انديشه كردن بالاترين عبادتها است
دمى فكر و انديشه در كارها،
كند بر تو روشن بسى تارها
هم او برترين عبادت بود
هم او رهگشاى سعادت بود
181 «اشد الذّنوب عند اللّه سبحانه ذنب استهان به راكبه» سختترين گناهان در
پيشگاه خدا گناهى است كه بنظر مرتكب آن كوچك آيد
نباشد گناهى از آن سختتر،
نه از آن گنهكار بدبختتر،
كه كوچك شمارد مر آنرا بسى
نه او گوش دارد به پند كسى
182 «اشدّ النّاس ندما عند الموت العلماء غير العالمين» پشيمانترين اشخاص
هنگام مرگ عالمان بدون عملند
پشيمانتر از عالم بى عمل ،
نباشد بهنگام مرگ و اجل
چو، بر دانش خويش او ظالم است
بتكليف افزونترى عالم است
183 «اشدّ القلوب غلّا قلب الحقود» ناپاكترين دلها دل شخص كينهورز است
نباشد بتر از دل كينهتوز
نبينى چنو هيچ آتش فروز
كند خانمانهاى مردم خراب
كند نقشه دوستى نقش آب
184 «اكرم الشّيم اكرام المصاحب و اسعاف الطّالب» گرامى داشتن دوست و بر آوردن
نياز خواهند بهترين شيوه است.
برو يار خود را گرامى شمار
برو حاجت خواستاران برآر
كزين شيوه برتر، ترا كار نيست
بتر هيچ از مردم آزار نيست
185 «اشدّ النّاس عذابا يوم القيامة المستخط لقضاء اللّه» شديدترين عذاب در روز
قيامت بكسانى مىرسد كه بر خواست خدا خشمناك باشند
چو از حكم و تقدير دادار پاك،
كسى باشد اندر جهان خشمناك،
بروز قيامت عذاب خداى،
در آرد مر او را بسختى ز پاى
186 «اوفر النّاس حظّا من الأخرة اقلّهم حظّا من الدّنيا» كم بهرهترين مردم در
دنيا، بهرهمندترين آنان در آخرتند
چو كم بهرهتر باشد اندر جهان ،
كس از جمله ياران و از مردمان،
برد بيشتر بهره اندر بهشت
چو دنيا، بدنيا پرستان بهشت
187 «اذلّ النّاس من اهان النّاس» فرومايهترين افراد كسى است كه مردم را خوار
دارد.
چو كس ديگران را كند خوار و زار،
بود ناسزا گفتن او را شعار،
فرومايهتر نيست از او كسى
بخوارى چنو نيست خار و خسى
188 «اغنى الأغنياء من لم يكن للحرص اسيرا» توانگرترين توانگران كسى است كه
گرفتار حرص و آز نباشد
توانگرتر از هر توانگر كسى است،
كه از آزمندى گريزان بسى است
نگه دارد او آبرو را بمال
نگردد ز بخشيدن آشفته حال
سس189 «أحكم النّاس من فرّ من جهّال النّاس» داناترين مردم كسى است كه از
مردمان نادان بگريزد
چو از جاهلان كس گريزان شود،
چو عيسى بسوى بيابان شود،
بدانشورى نيست او را همال
نه اندر خرد باشد او را مثال
190 «انعم النّاس عيشا من منحه اللّه سبحانه القناعة و اصلح له زوجه»
كاميابترين مردم در زندگى كسى است كه خداى بزرگ باو خوى قناعت عطا فرموده و همسرش
را برايش سازگار ساخته
چو خوى قناعت نمايد عطا،
يكى بنده را از كرامت خدا،
هم او را دهد همسر سازگار،
نباشد چنو منعم و بختيار
191 «افضل النّاس فى الدّنيا الأسخياء و فى الأخرة الاتقياء» برترين مردم در
دنيا بخشندگانند و در آخرت پرهيزگاران
گرامىترين مردمان در جهان،
نباشد بجز خيل بخشندگان
بعقبى بنزديك پروردگار،
بعزّت نباشد چو پرهيزكار
192 «اعدل النّاس من انصف من ظلمه» عادلترين مردم كسى است كه بدانكه بر او ستم
روا داشته با انصاف رفتار كند
نديدم كس عادلتر از آن كه او،
چو شد چيره بر ظالم زشتخو،
بكيفر ره عدل گيرد به پيش
نيازارد او را از اندازه بيش
193 «اجلّ الأمراء من لم يكن الهوى عليه اميرا» بهترين اميران كسى است كه خواهش
نفس بر وى چيره نباشد
كسى را توان گفت الحقّ امير،
كه در بند شهوت نباشد اسير،
بود چيره بر نفس امّارهاش
نبندد هوسها در چارهاش