هزارگوهر
منتخب كلمات قصارحضرت اميرالمومنين علي عليه‌السلام ازنهج‌البلاغه

سيد عطاء اللَّه مجدي‏

- ۳ -


194 «اسفه السّفهاء المتبحّج بفحش الكلام» نادانتر از همه نادانها كسى است كه از ناسزا گفتن شادمان شود

بدشنام چون كس شود شادمان ،

گشايد بهر ناسزائى زبان،

ورا نيست اندر سفاهت نظير

نباشد چنين كس نصيحت پذير

195 «اجور النّاس من عدّ جوره عدلا منه» ستمكارترين مردم كسى است كه بيدادگرى خود را عدل بشمارد

نباشد از آن كس ستمكارتر،

نه از او بود مردم آزارتر،

كه بيداد خود را دهد نام، داد

نباشد ورا نيكى اندر نهاد

196 «احضر النّاس جوابا من لم يغضب» حاضر جوابترين مردم كسى است كه خشمگين نشود

نباشد چنين هيچ حاضر جواب،

كه چون كس بدشنام گردد خطاب،

بپاسخ نگردد بر او چيره خشم‏

بپوشد ز تقصير هتّاك چشم‏

197 «اظلم النّاس من سنّ سنن الجور و محاسنن العدل» ستمكارترين مردم كسى است كه رسم ستم را بنا نهاد و آئين دادگرى را برانداخت

نباشد از آن كس ستمكارتر،

نه ز او آدمى مردم آزارتر،

كه او رسم بيداد، بنياد كرد

هم او شيوه داد بر باد كرد

198 «اوّل المروّة طلاقة الوجه و اخرها التّودّد» جوانمردى اوّلش گشاده روئى و آخرش دوستى با مردم است

جوانمرد را چهره خندان بود

ببرخورد همواره شادان بود

كشد كارش آخر بمهر و صفا

تو را نيمه ره نسازد رها

199 «ابخل النّاس من بخل بالسّلام» بخيل‏ترين مردم كسى است كه از سلام دادن امساك ورزد

چو كس بخل ورزد بذكر سلام،

 نباشد بر او آدميّت تمام‏

بر او چيره اهريمن نخوت است‏

سكوتش نه از سستى و رخوت است‏

200 «اخرم النّاس رأيا من انجز وعده و لم يؤخّر عمل يومه لغده» دور انديش‏ترين مردم كسى است كه بوعده خود وفا كند و كار امروزش را براى فردا نگذارد

نباشد از آن دور انديشتر،

 نه در راه عقل و خرد پيشتر،

كز امروز كارش بفردا نماند

وفا را به پيمان بآخر رساند

201 «افقر النّاس من قتّر على نفسه مع الغنى و السعة و خلّفه لغيره» فقيرترين مردم كسى است كه با وجود توانگرى و وسعت بر عائله‏اش تنگ گيرد و مالش را براى وارثش بگذارد

نداراتر از آن نباشد كسى ،

 كه باشد ورا مال و ثروت بسى‏

ولى تنگ گيرد بر اهل و عيال‏

بارث او گذارد همه پول و مال‏

202 «اشقى النّاس من باع دينه بدنيا غيره» بدبخت‏ترين مردم كسى است كه دينش را

بدنياى ديگرى بفروشد

نباشد از آن بخت برگشته‏تر،

نه مفتون و مغبون و سرگشته‏تر،

كه دينش فروشد بدنياى غير

نباشد ورا در خط خير سير

203 «اقطع شي‏ء ظلم القضات» بيدادگرى قاضيان برنده‏ترين رشته نظم كارها است

ببريدن رشته‏هاى امور ،

 بترويج سستى و ضعف و فتور،

ز بيداد قاضى نباشد بتر

زند بر دل صاحب حقّ شرر

204 «انفع المال ما قضى به الفرض» مفيدترين مال آنستكه با آن واجبات خود را ادا كنى

چو سازى بمالى ادا فرض خويش ،

بپردازى از آن همه قرض خويش،

بدان سودمندى ترا نيست مال‏

بود باقى آن، كى پذيرد زوال‏

فصل پنجم كلماتى كه با «آفت-  الا-  ان-  انّما-  اين» آغاز مى‏شوند

205 «افة القوىّ استضعاف الخصم» آفت شخص نيرومند، ناتوان شمردن دشمن است

بود آفت شخص با اقتدار،

ورا غفلت از گردش روزگار،

عدو را شمردن بسى خوار و پست‏

نبودن در انديشه، هيچ از شكست‏

206 «آفة السّخاء المنّ» منّت گذاشتن آفت بخشش است

ببخشش منه منّت اى مرد راد

كه اجر ترا داد خواهد بباد

ازيرا بود آفت بذل وجود

ترا زين نكوهيده خصلت چه سود

207 «آفة العبادة الرّياء» خودنمائى آفت عبادت است

بود آفت هر عبادت ريا

 رياكار نبود ز شيطان جدا

نداند كند خلق را بندگى‏

بود مرگ بهتر از اين زندگى‏

208 «افة الكلام الإطالة» پرگوئى آفت سخن است

سخن را ز پر گفتن آفت بود

بكوتاه گفتن لطافت بود

چو بسيار نوشى تو آب زلال،

سرانجام افتى برنج و ملال‏

209 «افة القضاة الطّمع» آفت قاضيان حرص و آز است

بود آفت قاضيان حرص و آز

مبادا شود دست قاضى دراز،

به رشوت ستانيدن از اهل زور

شدن از ره عدل و انصاف دور

210 «افة الرّياسة الفخر» بخود باليدن آفت رياست است

بود آفت سرورى كبر و ناز

 مكن دست نخوت بهر سو دراز

بغيبت، نكوهش كنندت زياد

چو معزول گشتى برندت زياد

211 «آفة النّفس الوله بالدّنيا» دلباختگى بدنيا آفت نفس آدمى است

بود آفت نفس، دنياى دون

كند حب اين پير زالت زبون‏

نماند بكس تا سحر اين عروس‏

اگر بيش خواهيش گردد عبوس‏

212 «آفة النجّح الكسل» آفت رستگارى كسالت و كاهلى است

بود آفت كاميابى كسل

سلامت بكوشش بود اى دغل‏

تو را بهتر از كار سرمايه چيست‏

عمل را برادر همانند نيست‏

213 «آفة العامّة العالم الفاجر» عالم زشتكار بلاى همگانى است

بود آفت خلق در روزگار ،

همى عالم غافل زشتكار

چو مردم كنندى باو اقتدا،

نباشند از كيد و مكرش رها

214 «آفة العلم ترك العمل» آفت دانش بكار نبستن آن است

بود آفت علم، ترك عمل

 كجا تكيه كردن توان بر امل‏

عمل ميوه علم و دانش بود

چه بهتر كه اندر فزايش بود

215 «آفة اللّبّ العجب» خودپسندى آفت خرد است

بود آفت عقل، عجب و غرور

 شود خودپسند از ره راست دور

گريزند از او جمله ياران او

نماند كس از غمگساران او

216 «آفة العمل ترك الأخلاص فيه» آفت عمل نبودن نيّت پاك در آن است

نباشد چو اخلاص اندر عمل ،

ز آفت مصونش مدان اى دغل‏

بجنّت توان رفت با اين كليد

تو از حسن نيّت شوى رو سپيد

217 «آفة الدّين سوء الظّنّ» بد گمانى آفت دين است

بود ظنّ بد آفت كيش و دين

شود زائل و باطل از آن يقين‏

بد انديش را بد بود روزگار

ز خلق است پيوسته او شرمسار

218 «آفة العلماء حبّ الرّياسة» دوست داشتن جاه و مقام آفت دانشمندان است

رياست، بود آفت عالمان

تكبّر بود شيوه ظالمان‏

جهان پيش عالم نيرزد به خس‏

ورا دانش و بينش خويش بس‏

219 «آفة الجند مخالفة القادة» اختلاف سران سپاه آفت ارتش است

چو اندر سپه اوفتد اختلاف ،

سران را نباشد بهم ائتلاف،

رود اصل فرمان برى از ميان‏

شود ارتش آنگه بسى ناتوان‏

220 «الا انّ اسمع الأسماع من وعى التّذكير و قبله» بدان كه شنواترين گوشها گوش كسى است كه پند را بپذيرد و نگه دارد

نباشد چنو كس نصيحت نيوش،

كه او بشنود پند با گوش هوش‏

نگه دارد او گفته ارجمند

چو گويد شود بيشتر سربلند

221 «الا و انّ الجهاد ثمن الجنّة فمن جاهد نفسه ملكها و هى اكرم ثواب اللّه لمن عرفها» آگاه باشيد جهاد بهاى بهشت است پس آنكه با نفسش پيكار كند مالك بهشت شود كه براى كسى كه آنرا بشناسد گرامى‏ترين پاداش خدا است

بهاى بهشت است بيشكّ جهاد

چنو نيست اجر و ثوابى زياد

بنزد هر آن كس كه آنرا شناخت‏

به پيكار نفس فسونگر بتاخت‏

222 «الا انّ ابصر الأبصار من نفذ فى الخير طرفه» آگاه باش كه بيناترين چشمها چشم كسى است كه متوجه خير و نيكى باشد

نباشد از آن هيچ بيننده‏تر،

نه از ديدنش هيچ زيبنده‏تر،

كه باشد نگاهش بدنبال خير

كند در ره خدمت خلق سير

223 «ان رغبتم فى الفوز و كرامة الآخرة فخذوا فى الفناء للبقاء» اگر آرزومند رستگارى و ارجمندى آخرت مى‏باشيد، از سراى فانى براى دار باقى توشه برگيريد

ترا باشد ار آرزوى بهشت، 

شود حاصل اى شخص نيكو سرشت‏

چو گرد آورى زاد عقباى خويش،

تو از هستى و مال دنياى خويش‏

224 «ان صبرت ادركت بصبرك منازل الأبرار و ان جزعت اوردك جزعك عذاب النّار» اگر صبر كنى با صبرت بجايگاه نيكان مى‏رسى و اگر بيتابى كنى، بيتابيت ترا بآتش دوزخ مى‏رساند

چو اندر مصيبت صبورى كنى، 

ز بيتاب گشتن تو دورى كنى،

دهندت بنزديك ابرار جاى‏

رهاند ترا از جهنّم خداى‏

225 «ان احببت ان تكون اسعد النّاس بما علمت فاعمل» اگر دوست دارى خوش بخت‏ترين مردم باشى بدانچه مى‏دانى عمل كن

چو خواهى كه باشى بدنيا سعيد ،

رسد بر تو از بخت هر دم نويد،

بعلم و بدانش مكن اكتفا

بيا در عمل كوش بهر خدا

226 «ان تبذلوا اموالكم فى جنب الله فانّ الله مسرع الخلف» اگر دارائى خود را در راه خدا صرف كنيد، خداوند بزودى شما را عوض مى‏دهد

كنى در ره حقّ اگر بذل مال، 

ز محتاج و مسكين بپرسى تو حال‏

خدايت دهد زود اجر جزيل‏

چه باشد نكوتر ز ذكر جميل‏

227 «ان صبرت جرى عليك القلم و انت مأجور» اگر صبر كنى آنچه بر قلم قدرت خدا جارى شده، بر تو مى‏گذرد و باجر مى‏رسى

گرت صبر باشد، قضا بگذرد

خدا گر بخواهد، بلا بگذرد

ترا باشد آن گاه اجر كثير

چو باشى باحوال دنيا بصير

228 «ان جزعت جرى عليك القلم و انت ما زور» اگر بيتابى كنى قضا و قدر بر تو مى‏گذرد و تو گناه كارى

چو بيتاب باشى، نسازد قضا ،

 دمى كار و تكليف خود را رها

گنهكار گردى چو طىّ گردد آن‏

مگو ناسزا بر زمين و زمان‏

229 «انّما الجاهل من استعبدته المطالب» براستى نادان كسى است كه خواهش‏ها او را بنده خود سازند

چو كس بنده خواهش خود بود،

ورا سعى در كاهش خود بود

بتحقيق بى بهره است از خرد

مر او را نكوهش فراوان سزد

230 «انّما العاقل من وعظته التّجارب» براستى دانا كسى است كه تجربه‏ها او را پند آموزند

چو از تجربت پند گيرد كسى ،

چشد سرد و گرم جهان را بسى،

بتحقيق او را خرد رهبر است‏

خرد بر سر آدمى افسر است‏

231 «انّما الدّنيا شرك وقع فيه من لا يعرفه» براستى دنيا دامى است كه هر كس آن را نشناسد در آن افتد.

فريبنده دامى است دام جهان

نباشد از آن هيچ كس در امان‏

جز آن كس كه بشناسد از دانه دام‏

كند توسن نفس امّاره رام‏

232 «انّما الكرم بذل الرّغائب و اسعاف الطّالب» براستى كه جوانمردى ببخشيدن چيزهاى خوب و برآوردن نياز خواهنده است.

كرامت بحاجت روا كردن است

بخواهنده، خواهش ادا كردن است‏

ببخشيدن هر چه نيكو است، او

نياوردن خم بابرو است، او

233 «انّما الكيّس من اذا اساء استغفر و اذا اذنب ندم» براستى زيرك كسى است كه وقتى بدى كند آمرزش بطلبد و چون مرتكب گناه شود پشيمان گردد

بود زيرك آن كس كه وقت گناه ،

 پشيمان، برد سوى خالق پناه‏

و گر بد كند پوزش آرد بكار

بود بخشش از بدى انتظار

234 «انّما قلب الحدث كالأرض الخالية مهما القى فيها من كلّشى‏ء قبلته» براستى دل جوان مانند زمين بكر و نكاشته است كه هر زمان تخمى در آن افكنده شود مى‏پذيرد (و همان را با)

بود نوجوان را نيالوده فكر

دلش چون زمينى است خالىّ و بكر

توانى در آن تخمها كاشتن‏

همان را كه كارى تو، برداشتن‏

235 «انّما المجد ان تعطى فى الغرم و تعفو عن الجرم» براستى بزرگى آن است كه وقتى زيان بينى ببخشى و از گناه ديگران درگذرى

بزرگى است، بخشش بوقت زيان

گنهكار را نيز، دادن امان‏

نبودن پى كين و كيفر كشى‏

بوحشت فتادن ز آدم كشى‏

236 «انّما اللّبيب من استسلّ الأحقاد» براستى خردمند كسى است كه شمشير بركشد و كينه‏ها را بكشد

خردمند تيغ از ميان بركشد

هر آن كينه در دل بود بركشد

ز زنگ بدى سينه صافى كند

به نيكى هم او جهد كافى كند

237 «انّما النّاس عالم و متعلّم و ما سواهما فهمج» مردم يا دانشمندند يا دانشجو و بجز اين دو بقيّه مانند پشه كور هيچ و پوچند

برو دانش آموختن كن شعار

اگر نيستى عالم اى هوشيار

كه جز اين دو هيچند و پوچند و كور

بود جاهل از آدميّت بدور

238 «اين من حصّن و اكّد و زخرف و نجّد» كجا است كسى كه قلعه‏هاى استوار بنا نهاد و آن را طلا كارى كرد و بياراست

كجا رفت آن كاو نمودى بنا،

ز پولاد و آهن بسى قلعه‏ها

برافراشت آن را بسوى فلك‏

بر آن نقشها از طلا كرد حكّ‏

239 «اين من كان منكم اطول اعمارا او اعظم اثارا» كجا رفتند آن كسانى كه عمرشان بيش از عمر شما و آثارشان بزرگتر از آثار شما بود

كجايند آنان كه آثارشان ،

گواه است بر قدرت و كارشان‏

نباشد چو آنان بطول حيات‏

نبودى سرانجامشان جز ممات‏

240 «اين من بنى و شيّد و فرش و مهّد و جمع و عدّد» كجاست كسى كه بنائى ساخت و آن را استوار نمود و در آن فرش بگسترد و مال جمع و آماده كرد

كجا رفت آن كس كه بر پاى داشت،

بنائى و آن را بسى برفراشت‏

بياراست آن را و كرد استوار

زر آورد گرد و نمود او شمار

فصل ششم كلماتى كه با «انّ، انّك، انّكم» آغاز مى‏شوند

241 «انّ لأنفسكم اثمانا فلا تبيعوها الّا بالجنّة» براستى كه نفس شما با ارزش است، پس آنرا جز با بهشت سودا مكنيد

فراوان بود قدر نفست، اگر،   

نسنجى تو آن را به سيم و بزر

نه بفروشيش جز بنقد بهشت‏

چو باشى خردمند و نيكو سرشت‏

242 «انّ بشر المؤمن فى وجهه و قوّته فى دينه و حزنه فى قلبه» براستى كه مؤمن گشاده رو است و توانائيش بدينش و غمش در دلش ميباشد

غم مؤمن اندر دل او بود

ز دينش ورا زور و نيرو بود

بصورت بود شاديش آشكار

نگردد بروز بلا بيقرار

243 «انّ اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل» براستى كه امروز روز عمل است نه حساب و فردا (قيامت) روز حساب است نه عمل

ترا باشد امروز روز عمل

نه ديرى بپايد، كه آيد اجل‏

دگر روز، روز حساب است و بس‏

نباشد ترا بر عمل دسترس‏

244 «انّ التّوكّل من صدق الأيقان» براستى كه توكّل بر خدا از درستى يقين است.

توكّل بتحكيم ايمان بود

هم از صحّت و صدق ايقان بود

تو را گر توكّل بود بر خدا،

نترسى ز تقدير و حكم قضا

245 «انّ ولىّ محمّد صلّى الله عليه و اله من اطاع اللّه و ان بعدت لحمته» براستى دوست محمّد كه درود خدا بر او باد، كسى است كه خدا را فرمان برد اگر چه از نظر خويشى از او دور باشد

بنزد محمّد بود دوست. آن،

كه فرمان برد از خداى جهان‏

اگر دور باشد ز خويشى چه باك‏

دل او ز ايمان بود تابناك‏

246 «انّ عدوّ محمّد صلّى اللّه عليه و اله من عصى اللّه و ان قربت قرابته» براستى دشمن محمّد كه درود خدا بر او باد، كسى است كه خدا را نافرمانى كند اگر چه از نظر خويشى باو نزديكتر باشد

به پيش محمّد عدو آن بود،

كه عاصى ز فرمان يزدان بود

چه سود ار بخويشى بود پيشتر،

چو اندر ره كج رود بيشتر

247 «انّ اللّه تعالى يدخل بحسن النيّة و صالح السّريرة من يشاء من عباده الجنّة» براستى كه خداى بزرگ هر يك از بندگانش را كه بخواهد بخاطر حسن نيّت و صفاى باطنش ببهشت مى‏فرستد

باخلاص و با نيّت و قلب پاك،

درون كسى چون شود تابناك،

چو خواهد، خداوند حىّ قديم،

مر او را بجنّت نمايد مقيم‏

248 «انّ انفاسك اجزاء عمرك فلا تفنها الّا فى طاعة تزلفك» براستى كه نفسهايت پاره‏هاى عمر تواند، پس آنرا سپرى مكن مكر در راه طاعتى كه ترا بخدا نزديك كند

شود كوته عمر تو از هر دمى 

 بپايان ميارش تو اى آدمى‏

مگر در ره طاعتى كان تو را،

مقرّب نمايد به پيش خدا

249 «انّ من العبادة لين الكلام و افشاء السّلام» براستى كه بنرمى سخن گفتن و آشكار كردن سلام نوعى عبادت است

عبادت بود نرمش اندر كلام

دگر آشكارا نمودن سلام‏

به تندى تو بيهوده مگشا دهان‏

كه پيك درون تو باشد زبان‏

250 «انّ بذوى العقول من الحاجة الى الأدب كما يظمأ الزّرع الى المطر» براستى كه خردمندان نيازمند ادب و دانشمند، بدانسان كه كشتزار تشنه باران است.

بود عاقلان را بدانش نياز

شود از ادب آدمى سرفراز

بدانسان كه از يمن ابر بهار،

شود تازه و بارور، كشتزار

251 «انّ اهل النّار كلّ كفور مكور» براستى هر كافر حيله‏گرى اهل دوزخ است

هر آن كافر دون حيلت شعار، 

 بتحقيق باشد ز اصحاب نار

بر او مكر او باز گردد همى‏

نياسايد اندر جهنّم دمى‏

252 «انّ الفقر مذلّة للنّفس مدهشة للعقل جالب للهموم» براستى نادارى موجب خوارى انسان و سرگردانى عقل و جلب غمها و اندوه‏ها است

مذلّت بود فقر، بر آدمى

بود جالب و جاذب هر غمى‏

بحيرت فتد عقل مرد فقير

نباشد مر او را كسى دستگير

352 «انّ الأتقياء كلّ سخىّ متعفّف محسّن» براستى كه هر انسان بخشنده پاكدامن نيكوكارى، از پرهيزكاران است

نكوكار پاك سخاوت شعار،

نباشد بجز شخص پرهيزكار

ز اكسير تقوى و پاكى وجود،

شود زرّ خالص مس هر وجود

254 «انّ اعجل العقوبة عقوبة البغى» براستى كه زود رس‏ترين كيفرها جزاى ستمكارى است

بتعجيل، چون كيفر ظلم نيست

نكوهيده‏تر از ستمكار كيست‏

در افتد بسر ظالم زشتكار

بر او لعنت از جانب كردگار

255 «انّ اهنأ النّاس عيشا من كان بما قسم اللّه له راضيا» براستى گواراترين زندگى از آن كسى است كه بقسمت خدا راضى باشد

گواراتر از عيش آن كس مجو 

كه پاكيزه باشد و را خلق و خو

بود راضى از قسم پروردگار

نباشد مرا او را بجز شكر كار

256 «انّ اللّه سبحانه يحبّ المتعفّف الحيّى التّقى الرّاضى» براستى كه خداوند پاك هر مؤمن پاكدامن با شرم پارسائى را كه بقضاى الهى راضى باشد دوست دارد

هر آن پاك با شرم پرهيزكار، 

كه راضى بود او ز پروردگار،

عزيز است نزد جهان آفرين‏

بود او بجنّت به نيكان قرين‏

257 «انّ الحازم من لا يغترّ بالخدع» براستى دور انديش كسى است كه فريب پذير نباشد

بود حازم آن كس ز روى يقين،

كه باشد بهر چيز او تيز بين‏

نگردد گرفتار دام فريب‏

نيفتد برون از طريق شكيب‏

258 «انّ كلام الحكيم اذا كان صوابا كان دوا و اذا كان خطاء كان داء» براستى وقتى سخن شخص حكيم درست باشد، دوا و شفا است و چون درست نباشد، درد است

كلام حكيمان بود گر درست، 

بتحقيق آرامش جان تو است‏

دوا باشد، امّا چو باشد خطا،

بتر نيست از آن ترا درد و داء

259 «انّ النّفس لجوهرة ثمينة من صانها رفعها و من ابتذلها وضعها» براستى نفس آدمى گوهر گرانبهائى است. هر كس حفظش كند، بلندش سازد و هر كس رهايش نمايد، آنرا بيفكند

بود نفس چون گوهرى پر بها

نگه داردش كس چو از هر خطاء

بيفرازدش، ور رها سازدش،

بنابودى و خوارى اندازدش‏

260 «انّ انصح النّاس انصحهم لنفسه و اطوعهم لربّه» براستى پند دهنده‏ترين مردم كسى است كه بيشتر از همه نفس خودش را اندرز دهد و زيادتر از ديگران فرمانبردار خدا باشد

نباشد از آن پندگوتر كسى،

كه بر خود نصيحت كند او بسى‏

بود پيرو امر پروردگار

در اين ره نباشد چنو، پايدار

261 «انّ قدر السّؤال اكثر من قيمة النّوال فلا تستكثروا ما اعطيتموه فانّه لن يوازى قدر السّؤال» ارزش خواستن بيش از دادن است، پس آنچه را مى‏بخشيد بزرگ مشماريد، زيرا با ارزش خواستن برابر نيست

برو بخشش خويش كوچك شمار 

ز منّت گذارى بدان، شرم دار

عطاى تو هر چند باشد عظيم،

نباشد بقدر سؤال اى كريم‏

262 «انّ مثل الدّنيا و الأخرة كرجل له امراتان اذا رضى احداهما اسخط الأخرى» براستى مثل دنيا و آخرت مانند مردى است كه دو زن دارد چون يكى را راضى كند، ديگرى بخشم آيد

كسى را كه باشد بمنزل دو زن،

چو راضى نمايد يكى زان دو تن،

شود ديگرى زين سبب خشمگين‏

بود كار دنيا و عقبى چنين‏

263 «انّ التّقوى عصمة لك فى حياتك و زلفى لك بعد مماتك» براستى كه پرهيزكارى در زمان حياتت نگهبان تو است و بعد از مرگت موجب نزديكيت بخدا است

نباشد ز تقوى پسنديده‏تر 

نه از پارسا مرد، بگزيده‏تر

بود او نگهبانت اندر حيات‏

از آن است قرب تو بعد از ممات‏

264 «انّ أفضل النّاس من حلم عن قدرة و زهد عن غنية و انصف عن قوّة» براستى بالاتر از همه كسى است كه وقت توانائى بردبارى كند، و با وجود توانگرى از دنيا بگريزد، و با داشتن زور منصف باشد

بقدرت، چو باشد كسى بردبار،

ز دنيا بود با غنى، بركنار،

گرايد بعدل و بانصاف و داد،

نباشد چنو بنده‏اى نيك و راد

265 «انّك ان اقبلت على الدّنيا ادبرت» براستى اگر تو بسوى دنيا روى آورى، او از تو روى بگرداند.

بدنياى فانى چو روى آورى،

نباشد مر او را سر ياورى‏

كند بر تو با كينه و قهر، پشت‏

مكن رنجه، با آهنين پنجه مشت‏

266 «انّك ان ادبرت عن الدّنيا اقبلت» براستى اگر تو از دنيا رويگردان باشى، او بسوى تو روى آورد

شوى رويگردان چو از اين جهان، 

بود كوششت در پى ترك آن،

شتابد بسوى تو دنياى پست‏

دهد بر تو از نعمت او آنچه هست‏

267 «انّك مقوّم بادبك فزيّنه بالحلم» ارزش تو بادب تو است، پس آنرا بزيور حلم و بردبارى بياراى

ترا قدر و قيمت بود از ادب،   

ادب بى‏نيازت كند از نسب‏

بياراى آن را تو با زيب حلم‏

كه جانت شود روشن از نور علم‏

268 «انّك لن يغنى عنك بعد الموت الّا صالح عمل قدّمته فتزوّد من صالح العمل» براستى پس از مرگ چيزى جز عمل خوبى كه پيش فرستاده‏اى ترا بى‏نياز نمى‏كند، لذا از عمل صالح توشه بيندوز

برو توشه برگير از كار نيك

كه فردا خرند از تو كردار نيك‏

چه سازد بمحشر تو را بى‏نياز

نباشد اگر نيكيت چاره‏ساز

269 «انّك ان اطعت هواك اصمّك و اعماك و افسد منقلبك و ارداك» براستى اگر پيرو هواى نفست باشى او تو را كور و كر كند و بهلاكت رساند و آخرتت را تباه سازد

شوى بنده خواهش نفس اگر،

بتحقيق سازد تو را كور و كر

تو را او بخاك هلاك افكند

همانت به عقبى سيه رو كند

270 «انّك ان اطعت الله سبحانه نجّاك و اصلح مثواك» براستى اگر خداى پاك را فرمان برى، ترا نجات دهد و جايگاهت را در آخرت پاكيزه سازد

خداى جهان را چو طاعت كنى،

عبادت بهر وقت و ساعت كنى،

كند رستگارت بهر دو سراى‏

بجنّت كند بر تو پاكيزه جاى‏

271 «انّك ان تواضعت رفعك الله. انّك ان تكبّرت وضعك اللّه» براستى اگر فروتن باشى خدا سر بلندت سازد و اگر تكبّر كنى تو را فرو افكند و خوار دارد.

گر افتادگى پيشه باشد تو را،

كند سرفراز جهانت خدا

گرت نخوت و عجب باشد شعار،

خداى بزرگت كند خوار و زار

272 «انّك لست بسابق اجلك و لا بمرزوق ما ليس لك فلما ذا تشقى نفسك يا شقى» البتّه تو از اجلت پيش نمى‏افتى و بدانچه روزيت نيست نمى‏رسى، پس اى بيچاره چرا خودت را بدبخت ميكنى

نمانى، چو آيد تو را پيش، مرگ 

نباشد تو را رزق، هر زاد و برگ‏

بخود كارها را چو گيرى تو سخت،

كنى خويش را عاقبت تيره بخت‏

273 «انّك ان سالمت اللّه سبحانه سلمت و فزت» براستى اگر با خداى پاك آشتى كنى سالم مى‏مانى و رستگار مى‏شوى

ترا باشد ار آشتى با خداى،

نگردى تو از عهد و پيمان جداى،

بفيض سلامت تو حائز شوى‏

بدنيا و عقبى تو فائز شوى‏

274 «انّكم ان اغتررتم بالأمال تخرمتكم بوادر الآجال و قد فاتتكم الأعمال» البتّه اگر شما فريفته آرزوها شويد اجلهاى ناگهانى شما را هلاك سازد و فرصت عمل از دست شما بيرون شود

فريبد شما را اگر آرزو،

اجل همچنان گرگ درنده خو،

دهد خرمن عمرتان را بباد

برد جمله اعمالتان را زياد

275 «انّكم مؤاخذون باقوالكم فلا تقولوا الّا خيرا» البتّه شما در برابر گفته‏هايتان مورد بازخواست قرار مى‏گيريد، پس جز خوب نگوئيد.

نباشد كس ايمن ز گفتار خويش

نه از كار و كردار و رفتار خويش‏

ز گفتار بد او شود باز خواست‏

خنك آنكه جز خير و نيكى نخواست‏

276 «انّكم الى اجراء ما اعطيتم اشدّ حاجة من السّائل الى ما اخذ منكم» شما بپاداش چيزى كه عطا مى‏كنيد بيشتر نيازمنديد تا سائل بخود آن چيز

كنى سائلى را چو حاجت روا،   

دهى هر چه خواهد براه خدا،

نيازت بپاداش آن كار خير،

بود بيشتر ز آن كه دادى بغير

277 «انّكم ان ملّكتم شهواتكم نزت بكم الى الاشر و الغواية» براستى اگر خواهشهاى نفس بر شما غالب گردد، شما را بسوى كفران نعمت و گمراهى بكشاند

چو در بند شهوت بود كس اسير،

در افتد ز اوج نزاهت بزير

سرانجام كارش بكفران كشد

بگمراهى، از كيد شيطان كشد

278 «انّكم ان رضيتم بالقضاء طابت عيشتكم و فزتم بالغناء» براستى اگر بقضاى الهى راضى باشيد زندگانى بر شما گوارا مى‏گردد و توانگر خواهيد شد

چو خشنود باشد كسى از قضاء 

 رضا باشد او بر رضاى خدا،

شود كامش از زندگانى روا

توانگر شود گر بود بينوا

279 «انّكم الى اكتساب الأدب احوج منكم الى اكتساب الذّهب و الفضّة» براستى شما بكسب ادب و دانش بيشتر از بدست آوردن طلا و نقره نياز داريد

تو را بيشتر باشد از سيم و زر

بعلم و ادب احتياج اى پسر

چو علم و ادب را نباشد زوال‏

ولى تكيه نتوان نمودن بمال‏

فصل هفتم كلماتى كه با «اياك» آغاز مى‏شوند

280 «ايّاك و ادمان الشّبع فانّه يهيّج الاسقام و العلل» از هميشه سير بودن بپرهيز زيرا آن موجب بيماريها و ناراحتى‏هاست.

چو بسيار خوردن بود پيشه‏ات،

نباشد بجز سيرى انديشه‏ات،

سرانجام افتى برنج و بدرد

ز بيمار بودن شوى روى زرد

281 «ايّاك و كثرة الكلام فانّه يكثر الزّلل و يورث الملل» پرگوئى مكن زيرا پر گوئى لغزش‏ها را مى‏افزايد و دلتنگى‏ها را باعث مى‏شود

سخن گر چه باشد چو آب زلال،

ز پر گفتن و ياوه خيزد ملال‏

به لغزش قرين است بسيار گوى‏

مر او را بود آبرو، آب جوى‏