هزارگوهر
منتخب كلمات قصارحضرت اميرالمومنين علي عليه‌السلام ازنهج‌البلاغه

سيد عطاء اللَّه مجدي‏

- ۴ -


282 «ايّاك و مصادقة الفاجر فانّه يبيع مصادقة بالتّافه المختقر» با بد كار دوستى مكن زيرا او دوستش را به اندك چيزى مى‏فروشد

مشو يار بد كار اى هوشمند

نخواهى گر افتادن اندر گزند

كه بفروشدت او باندك بها

كند بر تو در روز تنگى قفا

283 «ايّاك و ما يستهجن من الكلام فانّه يحبس عليك اللّئام و ينفر عنك الكرام» از زشتگوئى بپرهيز زيرا افراد پست را بتو نزديك ميكند و بزرگان را از تو دور مى‏سازد.

بود زشتگوئى تو را ننگ و عار 

كنند از تو آزاد مردان فرار

لئيمان بگرد تو گردند گرد

بپرهيز جان من از اين شگرد

284 «ايّاك و البطنة فمن لزمها كثرت اسقامه و فسدت احلامه» زياد مخور زيرا درد آدم پرخور بسيار و خوابهايش پريشان است

چو باشد ترا سير خوردن شعار،

شوى از سلامت بسى بر كنار

پريشان شود خوابهايت تمام‏

در افتى برنج و تعب و السّلام‏

285 «ايّاك و مصادقة الكذّاب فإنّه يقرّب منك البعيد و يبعّد منك القريب» با دروغگو دوستى مكن زيرا دور را بتو نزديك و نزديك را بتو دور نشان مى‏دهد

مبادا شود كاذبت يار و دوست

كه با خوى بد بركند از تو پوست‏

كند بر تو نزديك او راه دور

كند دور نزديك، آن بى‏شعور

286 «ايّاك و صحبة من الهاك و اغراك فانّه يخذلك و يوبقك» با كسى كه ترا ببازى مى‏گيرد و مى‏فريبد همنشينى مكن زيرا تو را بخوارى و هلاكت مى‏كشاند

چو خواند تو را كس ببازيگرى،

همه كارها گيرد او سرسرى،

كشاند تو را او بخاك هلاك‏

از او باش اى بيخبر بيمناك‏

287 «ايّاك ان تسلف المعصية و تسوّف بالتّوبة فتعظم لك العقوبة» گناه را پيش مفرست و توبه را پس مينداز تا كيفر گناه بر تو گران آيد

مبادا فرستى گنه را تو پيش

برى توبه را نيز از ياد خويش‏

شود بر تو سنگين جزاى گناه‏

بروز قيامت شوى رو سياه‏

288 «ايّاك ان ترضى عن نفسك فيكثر السّاخط عليك» خود پسند مباش زيرا عدّه زيادى نسبت بتو خشمگين ميشوند.

مبادا شوى هيچگه خود پسند

كه از خود پسندى در افتى به بند

شود خشمگين بر تو خلق زياد

همه دوستانت برندت زياد

289 «ايّاك و مصادقة البخيل فانّه يقعد عنك احوج ما تكون اليه» از دوستى با بخيل بپرهيز زيرا وقتى نهايت احتياج را باو دارى از تو كنار مى‏كشد

بپرهيز از دوستىّ بخيل

و گر خواهى از من برادر دليل،

چو باشى باو هر چه محتاج‏تر،

گريزان شود از تو آن بد گهر

290 «ايّاك ان تعتمد على اللّئيم فانّه يخذل من اعتمد عليه» بنا كس اعتماد مكن زيرا كسى را كه باو تكيه كند خوار مى‏سازد

كجا تكيه كردن بدو نان سزاست،

ز نا كس بجز زشت و بد برنخاست‏

چو بر او تو روزى كنى اعتماد،

كند خوارت آن ناكس بد نهاد

291 «ايّاك و النّميمة فانّها تزرع الضّغينة و تبعّد عن اللّه و النّاس» سخن چينى مكن، زيرا آن كار تخم كينه را در دلها مى‏كارد و انسان را از خدا و خلق دور ميكند

سخن چين بدل تخم كين كاردت

ز هر كس كه خواهد بخشم آردت‏

كند دشمن خلقت آن نابكار

تو را دور سازد ز پروردگار

292 «ايّاك و الفرقة فانّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان» از جمعيّت جدا مباش زيرا شخص تنها مانده در معرض خطر شيطان است

ز جمعيّت حقّ چو گشتى جدا،

نباشى تو از دام شيطان رها

چو دست خدا با جماعت بود،

چه بيم ار ترا نى شجاعت بود

293 «ايّاك و المكر فانّ المكر لخلق ذميم» از مكر بپرهيز زيرا خوى زشتى است.

تو مكر و خديعت مياور بكار

ز ناراستى جان من شرم دار

مينديش بد تا نبينى تو بد

كه جز كشته خويش كس ندرود

294 «ايّاك و العجل فانّه مقرون بالعثار» از شتاب بپرهيز زيرا آن به لغزش نزديك است

بود كار شيطان ملعون شتاب

منه گام اندر ره ناصواب‏

شتابت كند كار يكسر خراب‏

ترا در نظر آب آيد سراب‏

295 «ايّاك و الاعجاب و حبّ الاطراء فانّ ذلك من اوثق فرص الشّيطان» از خودپسندى و تمايل بستايش زياد بپرهيز، زيرا اين از استوارترين فرصتهاى شيطان است

ترا خود پسندى سزاوار نيست

بتر ز آن بدنيا دگر كار نيست‏

ستايش كند گمرهت هر چه بيش‏

تو در راه شيطان منه گام خويش‏

296 «ايّاك و مستهجن الكلام فانّه يوغّر القلوب» از سخن زشت بپرهيز، زيرا دلها را به كينه مى‏آورد

بزشتى ميالاى هرگز دهان

به بيهوده گفتن تو مگشا زبان‏

كز آن آتش كينه روشن شود

ترا خلق بسيار دشمن شود

297 «ايّاك و مذموم اللّجاج فانّه يثير الحروب» از زشتى ستيزه بپرهيز، زيرا فروزنده آتش جنگ‏ها است

برو تا توانى لجاجت مكن

تو در آنچه گوئى سماجت مكن‏

كز آن آتش جنگ روشن شود

تو را دوست يكباره دشمن شود

298 «ايّاك و البغى فانّه يعجّل الصّرعة و يحلّ بالعامل به العبر» ستم مكن زيرا ستم در افتادن را نزديك ميكند و ظالم را مورد عبرت ديگران قرار مى‏دهد

نخواهى شد ار عبرت اى باخرد، 

ترا دورى از ظلم و عدوان سزد

بود كوته عمر ستمكار دون‏

نپائيده ديرى، شود سرنگون‏

299 «ايّاك و الظّلم فانّه اكبر المعاصى و انّ الظّالم لمعاقب يوم القيامة بظلمه» ستمكار مباش زيرا ظلم از بزرگترين گناهان است و ظالم روز رستاخيز نزد خدا مورد بازخواست قرار مى‏گيرد

گناهى بزرگ است ظلم و ستم 

گريزان شود از آن، نبينى تو غم‏

ستمكار بد گوهر بيحيا،

سزا ديد خواهد بروز جزا

300 «ايّاك ان تعجب بنفسك فيظهر عليك النّقص و الشّنأن» خود پسند مباش كه آن نقص و عيب ترا آشكار سازد و دشمنى‏ها را نسبت بتو برانگيزد

نباشد كسى بدتر از خودپسند

كه او نيست اندر امان از گزند

هويدا شود عيب آن خودستا

بود دشمن جمله خلق خدا

301 «ايّاك و النّفاق فإنّ ذا الوجهين لا يكون وجيها عند اللّه» منافق مباش زيرا آدم دو رو نزد خدا آبروئى ندارد

مگرد اى پسر هيچ گرد نفاق

برو تا توانى براه وفاق‏

نباشد بتر كس ز شخص دو رو

ندارد بنزد خدا آبرو

302 «ايّاك و الملق، فانّ الملق ليس من خلائق الأيمان» از چاپلوسى بپرهيز زيرا تملّق شيوه مردم با ايمان نيست

ترا بايد از چاپلوسى حذر

مكن تا توانى از اين ره، گذر

كس ار پيرو راه ايمان بود

از اين خصلت بد گريزان بود

303 «ايّاك و الغدر فانّه اقبح الخيانة و انّ الغدور لمهان عند اللّه» پيمان شكن مباش كه آن از بدترين خيانتها است و پيمان شكن بخاطر بيوفائيش نزد خدا خوار است

ز پيمان شكستن، بتر كار نيست

چو غدار، پيش خدا خوار نيست‏

مينديش مكر و مشو بيوفا

نخواهى تو گر، قهر و خشم خدا

304 «ايّاك و الجور فانّ الله لا يريح الجائر رائحة الجنّة» ستمكار مباش زيرا خداوند بوى بهشت را بمشام ستمكار نمى‏رساند

بيا تا توانى ستمگر مباش 

تو تخم بدى را بهر سو مپاش‏

خدا كى گذارد نسيم بهشت،

رسد بر مشام ستمكار زشت‏

305 «ايّاك و الشّك فانّه يفسد الدّين و يبطل اليقين» از شكّ بپرهيز، زيرا دين را تباه و يقين را نابود مى‏سازد

حذر بايد از شكّ و ترديد راى

كه فاسد كند دينت اى پارساى‏

يقين ترا نيز زايل كند

صحيح ترا نيز باطل كند

306 «ايّاك و المجاهرة بالفجور فانّه من اشدّ الماثم» آشكارا گناه مكن زيرا آن از سخت‏ترين گناهان است.

مگرد آشكارا بگرد گنه

كز آن روزگار تو گردد سيه‏

بتر نيست ز ان هيچ جرم دگر

ترا دورى از آن پسنديده‏تر

307 «ايّاك و مصاحبة اهل الفسوق فانّ الرّاضى بفعل قوم كالدّاخل معهم» با گنهكاران همنشينى مكن زيرا هر كس از كار گروهى راضى باشد مانند كسى است كه داخل آن گروه است.

مشو همدم اهل فسق و فجور

چو گردى، شوى از ره راست دور

چو باشى به اعمال قومى رضا،

شريكى، كنند ار بد و ناسزا

308 «ايّاك ان تذكر من الكلام مضحكا و ان حكيته عن غيرك» سخنان خنده آور مگو اگر چه از قول ديگرى نقل كنى.

به بيهوده مشكن تو قدر سخن 

بينديش و ميگوى، يا دم مزن‏

ز مضحك مبادا حكايت كنى‏

و گر خود نگويى روايت كنى‏

309 «ايّاك و الإصرار فانّه من اكبر الكبائر و اعظم الجرائم» در ارتكاب گناه اصرار مورزيد زيرا اصرار در گناه از بزرگترين گناهان و بالاترين جرائم است.

ز اصرار در جرم انديشه كن 

بيا طاعت و بندگى پيشه كن‏

كه اصرار اندر گنه اى جسور،

بود بدترين جرم و فسق و فجور

310 «ايّاك ان تسى‏ء الظّنّ فانّ سوء الظّنّ يفسد العبادة و يعظّم الوزر» بد گمان مباش زيرا بدگمانى عبادت را تباه مى‏سازد و گناه را بزرگ ميكند.

نباشد بتر ز آدم بد گمان 

كه از بد گمان كس ندارد امان‏

كند بد گمانى عبادت تباه‏

فزايد بميزان جرم و گناه‏

311 «ايّاك و المنّ بالمعروف فانّ الامتنان يكدّر الاحسان» بخاطر نيكى بر كسى منّت مگذار زيرا منّت گذاشتن نيكى را تباه ميكند.

به نيكى، نمى‏باش منّت گذار

كه با دست خود مى‏برى اجر كار

ز منّت شود كار نيكو خراب‏

چنان كاب ناگه نماند سراب‏

312 «ايّاك و مصاحبة الأشرار فانّهم يمنّون عليك بالسّلامة» با بدان همدم مباش زيرا چون از دستشان آسوده باشى بر تو منّت مى‏گذارند.

ز اشرار پيوسته كن احتراز 

مبادت بدين قوم هرگز نياز

كه چون باشى ايمن ز آزارشان،

گذارند منّت بدين كارشان‏

313 «ايّاك و الغيبة فإنّها تمقتك الى النّاس» از غيبت گريزان باش زيرا مردم را بدشمنى با تو برمى‏انگيزد.

بغيبت ميازار جان كسى 

كه دشمن شود با تو مردم بسى‏

كسانى كه غايب ز پيش تواند،

چرا جمله آماج نيش تواند

314 «ايّاك و مصادقة الأحمق فانّه يريد ان ينفعك فيضرّك» از دوستى با ابله بپرهيز زيرا او مى‏خواهد بتو سود برساند ولى ضرر مى‏زند.

مكن همنشينى تو با ابلهان 

مبادا تو را تيره گردد روان‏

چو باشد پى سودت آن بيخرد،

ز نادانى آنگه ضررها زند

315 «ايّاك و الغضب فاوّله جنون و اخره ندم» از خشم دورى گزين كه آغازش ديوانگى و فرجامش پشيمانى است.

بود اوّل خشم بى‏شك جنون

نگردد بگرد غضب جز زبون‏

پشيمانى آرد سرانجام كار

چو آن ميوه تلخ آرد ببار

316 «ايّاك و معاشرة مبتغى عيوب النّاس فانّهم لم يسلم مصاحبهم منهم» با جويندگان عيوب مردم دوستى مكن زيرا همنشين اين اشخاص از شرّشان ايمن نيست

چو كس در پى عيب مردم بود، 

از او دور شو، كاو چو كژدم بود

سلامت نماند از او يار او

چه زشت است كالاى بازار او

317 «ايّاك و حبّ الدّنيا فانّها رأس كل خطيئة و معدن كلّ بليّة» بدنيا دل مبند زيرا دنيا دوستى ريشه و منشاء هر خطا و سرچشمه هر گرفتارى و بلا است

چو باشى بدنيا بسى پاى بند،

رسد بر تو از آن فراوان گزند

بود ريشه هر گناه و بلا،

ز دل بستگى‏ها به دار فنا

318 «ايّاك و المكر فانّ المكر لخلق ذميم» از مكر و خدعه بپرهيز، زيرا خوى زشتى است

مكن خدعه را پيشه، اى حيله‏گر

بزشتى چنو نيست خوى دگر

ندانى سرانجام مكّار چيست‏

ندانى بر او زار بايد گريست‏

319 «ايّاك و معاشرة الأشرار فانّهم كالنّار مباشرتها تحرق» با بدان همنشينى مكن زيرا آنان مانند آتشند كه نزديكى بدان سوزنده است.

ز اشرار پيوسته دورى گزين

مشو با بدان هيچگه همنشين‏

كه چون سوى آتش روى پيشتر،

بسوزد ترا شعله‏اش بيشتر

320 «ايّاك و الهذر فمن كثرت كلامه كثرت اثامه» هرزه‏گو مباش زيرا هر كس بيشتر بگويد گناهانش هم بيشتر مى‏شود

ترا بايد از هرزه گوئى حذر

مكن خسته خود را در اين رهگذر

كلام تو چون گردد از حدّ برون،

گناه تو ز آن نيز گردد فزون‏

321 «ايّاك و الثّقة بالأمال فانّها من شيم الحمقى» بر آرزوها تكيه مكن كه اين كار شيوه ابلهان است

مكن تكيه بر آرزوهاى خويش

بيا جان من در عمل كوش بيش‏

كه آن شيوه شخص نادان بود

رسيدن بدانها نه آسان بود

فصل هشتم كلماتى كه با «ب» آغاز مى‏شوند

322 «باكروا فالبركة فى المباكرة و شاوروا فالنّجح فى المشاورة» سحر خيز باشيد كه بركت در سحر خيزى است. و در كارها مشورت كنيد كه رستگارى در مشورت است

سحر خيز، خواهد شدن كامياب

مخسبيد تا سر زند آفتاب‏

نجات تو در امر شورى بود

ترا ز آن چرا ترس و پروا بود

323 «بحسن العمل تجنى ثمرة العلم لا بحسن القول» بار درخت دانش كردار نيك است نه گفتار نيك

عمل ميوه باغ دانش بود

ترا بايد اين سو گرايش بود

نيايد بسامان ز گفتار، كار

عمل بايد اى مرد نيكو شعار

324 «بقدر علوّ الرّفعة يكون نكاية الوقعة» گزند حادثه باندازه بلندى رتبه است (هر چه مسئوليت بيشتر باشد خطر زيادتر است)

ترا گر بود رتبت ارجمند، 

فزونتر رسد بر تو رنج و گزند

و گر باشد آسايشت آرزو،

ز گمنامى آنرا تو كن جستجو

325 «بركة المال فى الصّدقة» بركت مال در صدقه است.

تو را صدقه اموال افزون كند

گرفتارى از خانه بيرون كند

اگر باغبان فضله رز برد،

از آن بيش انگور شيرين خورد

326 «بالإحسان يسترقّ الرّقاب. بالإفضال تستر العيوب» گردنها با نيكى ببند كشيده ميشوند. بخشش عيب‏ها را مى‏پوشد.

باحسان توانى كشيدن ببند، 

ز مخلوق، گردن تو اى هوشمند

شود عيبهايت ببخشش نهان‏

بمدحت گشايند مردم زبان‏

327 «بذل الوجه الى اللّئام الموت الأكبر» بزرگترين مرگ آبرو پيش ناكسان ريختن است.

ترا آگه از موت اكبر كنم 

توانم اگر، دفع اين شر كنم‏

بر ناكسان، ريختن آبروى،

بود بدترين مردن اى نيكخوى‏

328 «بالورع يتزكّى المؤمن» مؤمن با پارسائى بتزكيه نفس نايل مى‏گردد.

بود مرد مؤمن اگر پارسا، 

كند حبّ دنياى فانى رها،

بتهذيب اخلاق نايل شود

بايمان و اسلام، كامل شود

329 «بالجود يبتنى المجد و يجلب الحمد. بالإطماع تذلّ رقاب الرّجال» بزرگوارى و جلب ستايش مردم به بخشندگى است. با طمع گردن مردان به بند خوارى كشيده مى‏شود

بزرگى بجود و سخاوت بود

ستايش سخا پيشه‏گان را سزد

ز حرص و طمع گردن آزمند،

در آيد بخوارىّ و خفّت به بند

330 «بالقناعة يكون العزّ» عزّت در قناعت است.

چو خواهى ترا عزّت و آبروى، 

 نباشد هدر، همچنان آب جوى‏

برو جان من با قناعت بساز

مشو هيچگه بنده حرص و آز

331 «برّ الرّجل ذوى رحمه صدقة» نيكى نسبت بخويشاوندان در شمار صدقه است

چو پيوند خويشى رعايت كنى، 

تو ارحام خود را كفايت كنى،

بهين صدقه را كرده باشى ادا

چنين است راه رضاى خدا

332 «بالإيمان يرتقى الى ذروة السّعادة و نهاية الحبور» با ايمان انسان به بلندترين پايه نيك بختى و نهايت شادمانى مى‏رسد

ز ايمان به اوج سعادت رسى

بعزّ و بقدر و سيادت رسى‏

ز شادىّ كامل شوى بهره‏ور

ز فرمان يزدان نپيچى تو سر

333 «بالتّعب الشّديد تدرك الدّرجات الرّفيعة و الرّاحة الدّائمة» با رنج شديد انسان بمراتب بالا و آسايش هميشگى مى‏رسد

بسعى فراوان و رنج و گزند،

زنى تكيه بر پايگاهى بلند

به آسايش جاودانى رسى‏

به لذّت تو در زندگانى رسى‏

334 «بالطّاعة تزلف الجنّة للمتّقين. بالمعصية توصّد النّار للغاوين» با طاعت خدا بهشت بپرهيزكاران نزديك مى‏گردد. با نافرمانى آتش دوزخ براى گمراهان برافروخته مى‏شود

كند طاعت حقّ، چو پرهيزكار،

بهشت آيد او را بقرب و جوار

بدوزخ فروزان شود از گناه،

بسى آتش از بهر گم كرده راه‏

335 «بقدر اللّذة يكون التّغصيص. بقدر السّرور يكون التّنغيص» دل تنگى باندازه لذّت است. دل شكستگى باندازه شادمانى است

بهر كار لذّت تو را بيش بود،

سر انجام رنج و غمت را فزود

چو باشى فراوان تو مسرور و شاد،

ز آزردگى رفت خواهد بباد

336 «بفضل الرّسول يستدلّ على عقل المرسل» از فضل و دانش فرستاده بميزان خرد فرستنده پى برده مى‏شود

پيام آوران را سزد عقل و هوش

نه هر گفته‏اى را توان كرد گوش‏

چو باشد فرستاده نادان و پست،

بعقل فرستنده آرد شكست‏

337 «بحسن النّيات تنجح المطالب» انسان با حسن نيّت بخواسته‏هاى خود مى‏رسد

ترا چون بدل حسن نيّت بود،

گرت پاك و نيكو سجيّت بود،

به آمال خود زود خواهى رسيد

سعادت بسوى تو خواهد دويد

338 «بالنّظر فى العواقب تؤمن المعاطب. بالفكر يتجلّى غياهب الامور» آينده نگرى تو را از هلاكت ايمن دارد. با فكر تاريكى‏هاى امور روشن مى‏شود

كنى چون نظر سوى پايان كار،

شوى از هلاك و خطر بركنار

ز فكرت شود عقده كارها،

ز هم باز و روشن شود تارها

339 «بعد الاحمق خير من قربه و سكوته خير من نطقه» دورى از احمق بهتر از نزديكى به او است و خاموشى وى به از سخن گفتنش ميباشد.

ز احمق گريزان شدن بهتر است

بقرب اندرش جمله شور و شر است‏

سكوتش بود بهتر از نطق او

تو با وى مكن هيچگه گفتگو

340 «بالطّاعة يكون الفوز. بالمعصية تكون الشّقاء» رستگارى در فرمانبردارى خدا است. نافرمانى خدا مايه بدبختى است

ترا رستگارى به طاعت بود

غناى تو اندر قناعت بود

تو را تيره بختى، بود از گناه‏

گنه روزگار تو سازد سياه‏

341 «بالصّدقة تفسح الاجال» مرگ‏هاى ناگهانى با صدقه زائل مى‏شود

تصدّق كند دفع و رفع بلا

نباشى تو هرگز بدان مبتلا

شوى ايمن از مردن ناگهان‏

چه خواهى تو بهتر ز امن و امان‏

342 «بالعفو تستنزل الرّحمة. بالعقل كمال النّفس» رحمت خدا با عفو و گذشت بر بنده فرود آيد، كمال نفس بعقل است

چو گيرى ره عفو و اغماض پيش،

ترا رحمت حقّ رسد هر چه بيش‏

ترا نفس كامل شود از خرد

خردمند كى در ره كج رود

343 «بكثرة التّواضع يستدلّ على تكامل الشّرف. بكثرة التكبّر يكون التّلف» با فروتنى زياد انسان بكمال شرف رهبرى مى‏شود. غرور بسيار موجب نابودى است

تواضع شود چون ترا بيشتر،

براه شرافت روى پيشتر

تو را چون تكبّر فزونتر شود،

بنابوديت زود، منجر شود

344 «بالإحسان تملك القلوب. بالسّخاء تستر العيوب» با نيكى بر دلها حكومت ميكنى. با بخشش عيبها پوشيده مى‏شود

چو احسان و نيكى بهر جا كنى،

توانى حكومت به دلها كنى‏

سخاوت كند عيبهايت نهان‏

چه زيبنده‏تر بهر انسان از آن‏

345 «بترك ما لا يعينك يتمّ لك العقل» با ترك آنچه برايت بكار نيايد عقل تو بكمال مى‏رسد

به چيزى تو را گر نباشد نياز،

كنى كوته از آن اگر دست آز،

شوى بهره‏ور از كمال خرد

خدايت هر آن چيز خواهى دهد

346 «بالعافية توجد لذّة الحيوة» لذّت زندگى در تندرستى است

چو خواهى تو از زندگانىّ خويش، 

برى بهره و كام خود هر چه بيش،

برو در سلامت تو آنرا بجوى‏

ببر تا توانى از اين صحنه گوى‏

347 «بالبكاء من خشية اللّه تمحص الذّنوب» با گريستن از بيم خدا گناهان برطرف مى‏شود.

چو از خوف ايزد تو گريان شوى، 

بدرگاه او زار و نالان شوى،

گناه تو بخشد خداى كريم‏

مكن معصيت بيشتر، اى اثيم‏

348 «بالتّوبة تكفّر الذّنوب» توبه گناهان را مى‏پوشاند

كند توبه‏ات پاك از هر گنه

زدايت تو را زنگ قلب سيه‏

تو از رحمت حق مشو نا اميد

كه مأيوس كافر شود اى سعيد

349 «بلاء الرّجل فى طاعة الطّمع و الامل» گرفتارى انسان از پيروى آز و آرزو است

تو را طاعت ديو منحوس آز،

دگر آرزوهاى دور و دراز،

بدام بلا افكند عاقبت‏

منغص كند مر تو را عافيت‏

350 «بقيّة السّيف انمى عددا و اكثر ولدا» باقى ماندگان از جنگ و جهاد تعداد اولادشان رو بفزونى است (خدا بنسل آنان بركت مى‏دهد)

چو از جنگ يابند خلقى نجات،

بر آنها شود بارورتر، حيات‏

شود بيش هر روز تعدادشان‏

بيفزايد ايزد به اولادشان‏

351 «برّ الوالدين اكبر فريضة» نيكى با پدر و مادر بزرگترين فريضه است

ز مادر چو فرمان برى اى پسر،

چو پيوسته نيكى كنى با پدر،

ادا كرده‏اى اوجب الواجبات‏

چنين است راه صواب و نجات‏

352 «بالايمان يكون النّجاة. بالدّعاء يستدفع البلاء» ايمان موجب رستگارى است. دعا رفع بلا ميكند.

نجات تو از راه ايمان بود

نگهبانت البتّه يزدان بود

چو باشى پى رفع و دفع بلا،

ترا جوشنى لازم است از دعا

353 «بئس الشّيمة الامل يفنى الأجل و يفوّت العمل» آرزومندى بد عادتى است، دوران عمر آدمى را بسر مى‏آورد و عمل را تباه ميكند.

مكن خويش را پاى بند امل

نخواهى اگر باز ماند از عمل‏

نخواهى اگر عمرت آيد بسر،

نباشد ترا هيچ از آن ثمر

354 «بالعمل يحصل الثّواب لا بالكسل» اجر با عمل بدست مى‏آيد نه با سستى و تنبلى.

ثواب از عمل حاصل آيد ترا

هم آن قدر و قدرت فزايد ترا

ز سستى چه زايد بجز درد و رنج‏

كه يابد نكوشيده در كار، گنج‏

355 «بالطّاعة يكون الأقبال» خوشبختى با فرمانبردارى خدا بدست ميايد.

چو خواهى كه گردد بلند اخترت، 

زند پيك اقبال و شادى درت،

برو تا توانى بطاعت گراى‏

كه جنّت بطاعت ببخشد خداى‏

356 «بالاحتمال و الحلم يكون لك النّاس انصارا و اعوانا» با برداشتن بار از دوش ديگران و بردبارى، مردم يار و مددكار تو ميشوند

ترا شيوه گر بردبارى بود، 

بياران شعار تو يارى بود،

همه مردمان دوستانت شوند

بسان گل بوستانت شوند

357 «بالرّضا عن النّفس تظهر السّوات و العيوب» زشتيها و عيبها با خود پسندى آشكار ميشوند.

چو كس را بود خود پسندى شعار،

شود عيبهايش همه آشكار

بديهاى او نيز گردد عيان‏

بذمّش گشايند مردم زبان‏

فصل نهم كلماتى كه با «ت، ث» آغاز مى‏شوند

358 «ترك الذّنب شديد و اشدّ منه ترك الجنّة» ترك گناه سخت است و سخت‏تر از آن گذشتن از بهشت است

بسختى نباشد چو ترك گناه

از آن بر خدا برد بايد پناه‏

بود ترك جنّت از آن سخت‏تر

گنهكار سرسخت بدبخت‏تر

359 «ترك الشّهوات أفضل عبادة و أجمل عادة» ترك شهوت بالاترين عبادت و نيكوترين خوى است

بود ترك شهوت بهين بندگى

نباشد از آن به بار زندگى‏

و ز آن نيست خوئى پسنديده‏تر

كند آز و شهوت تو را كور و كر

360 «تدبّروا آيات القرآن و اعتبروا به فإنّه أبلغ العبر» در آيات قرآن انديشه كنيد و از آن عبرت بگيريد زيرا رساترين پندها است

در آيات قرآن، تدبّر سزد

بشر كى بكنه كلامش رسد

و ز آن پند و اندرز بايد گرفت‏

كه در عبرت است آن بغايت شگفت‏

361 «تعرف حماقة الرّجل فى أشر النّعمة و كثرة الذّلّ فى المحنة» نادانى انسان وقتى آشكار مى‏شود كه در نعمت ناسپاسى كند و در محنت خود را بسيار خوار دارد

به نعمت چو باشد كسى ناسپاس،

به محنت چو خوارى كشد بى‏قياس،

حكايت كند اين دو از جهل او

چنين است شخص نكوهيده خو

362 «تفضّل تخدم و اعلم تقدّم، تكرّم تكرم» ببخش تا ترا خدمت كنند و بدان تا پيشوا شوى. مردم را گرامى دار تا عزيز گردى

ببخش، ار تو باشى پى سرورى

بدان، خواهى ار عزّت و برترى‏

برو ديگران را گرامى شمار

كه گردى معزّز تو اى هوشيار

363 «تجنّبوا البخل و النّفاق فهما من اذمّ الأخلاق» از بخل و دو روئى بپرهيزيد كه اين دو از بدترين خويها است

بپرهيز از بخل و كذب و نفاق

مزن گام جز در ره اتّفاق‏

كز آنها بتر نيست خوى دگر

بينديش يك لحظه، اى بد سير