هزارگوهر
منتخب كلمات قصارحضرت اميرالمومنين علي عليه‌السلام ازنهج‌البلاغه

سيد عطاء اللَّه مجدي‏

- ۵ -


364 «تدارك فى اخر عمرك ما اضعته فى اوّله تسعد بمنقلبك» آنچه را از اوّل عمرت تباه كرده‏اى در آخر عمرت جبران كن تا هنگام بازگشتت خوشبخت شوى

چو كردى تبه اوّل عمر خويش، 

بجبران آن كوش آخر، تو بيش‏

گرت باشد اين شيوه و اين شعار،

بهنگام رحلت شوى رستگار

365 «تاج الرّجل عفافه و زينته إنصافه» افسر انسان پاكدامنى او و انصافش زينت و زيور وى ميباشد

بود افسر مرد پاكىّ او 

ز عفّت پسنديده‏تر نيست خو

هم انصاف او زيور او بود

كه آن تاج، با زيب نيكو بود

366 «تعرف حماقة الرّجل فى ثلاث كلامه فى ما لا يعنيه و جوابه عمّا لا يسئل عنه و تهوّره فى الأمور» نابخردى انسان بسه چيز شناخته مى‏شود: گفتن حرف بى‏سود و جواب آنچه نپرسيده‏اند و بى‏باكى در كارها

نپرسيده گر شخص گويد جواب،

چو بى سود راند سخن ناصواب،

به بى‏باكى آرد بهر كار روى،

بود احمق النّاس بى گفتگوى‏

367 «تلويح زلّة العاقل له امضّ من عتابه» لغزش خردمند را بكنايه بدو گوشزد كردن، برايش از سرزنش آشكار دردناكتر است

چو دانا بلغزد اشارت بس است

نكوهش نه اندر خور هر كس است‏

اشارت نمودن باهل خرد،

همان كار گفتن بنادان كند

368 «تكبّرك فى الولاية ذلّ فى العزل» تكبّر تو در دوران فرمانروائى، خوارى به هنگام بركنارى است

چو اندر حكومت تكبّر كنى، 

 بزرگان تو كوچك تصوّر كنى،

گه بر كنارى شوى خوار و زار

شود بر تو مذموم پايان كار

369 «تجاوز عن الزّلل و اقل العثرات ترفع لك الدّرجات» از خطاهاى ديگران در گذر و از اشتباهات خود بكاه تا مقام تو بالا رود

تو از لغزش ديگران در گذر

مبادا كه روزى در افتى بسر

تو را لغزش ار كمتر آيد پديد،

شود پايگاهت بلند اى حميد

370 «تعلّموا العلم تعرفوا به و اعملوا به تكونوا من أهله» دانش بياموزيد تا بدان شناخته شويد و آنرا بكار بنديد تا دانشمند باشيد

چو خواهى بدانش شناسا شوى،

به آموختن كى تن آسا شوى‏

عمل ميوه باغ دانش بود

بعلم ار تو را اين گرايش بود

371 «تفكّر قبل ان تعزم و شاور قبل ان تقدم و تدبّر قبل أن تهجم» پيش از تصميم گرفتن بينديش و قبل از عمل مشورت كن و پيش از يورش پايان كار را بنگر

بينديش و آنگه بكار اندر آى

كند مشورت ايمنت از خطاى‏

به هنگام يورش تو تدبير كن‏

ولى دورى از مكر و تزوير كن‏

372 «تجاوز مع القدرة و أحسن مع الدّولة تكمل لك السّعادة» در حال توانائى از گناه ديگران در گذر و بهنگام دولت نيكى كن تا سعادت تو كامل شود

تو را باشد ار قدرت و زور و زر،

ز تقصير و جرم كسان در گذر

بهنگام دولت به نيكى گراى‏

سعادت كند بر تو كامل خداى‏

373 «ثلاث هنّ كمال الدّين: الأخلاص و اليقين و التّقنع» سه چيز كامل كننده دين است: اخلاص، يقين بخدا داشتن و قانع بودن

سه چيز است دين را كمال و جمال، 

كز آن گردد ايمان مصون از زوال‏

بود اوّل اخلاص و دوّم يقين‏

سوم تا توانى قناعت گزين‏

374 «ثلاث هنّ زينة المؤمن: تقوى اللّه و صدق الحديث و اداء الأمانة» سه چيز مؤمن را مى‏آرايد: خدا ترسى، راستى در گفتار و بجاى آوردن امانت

سه چيز است كان زيب ايمان بود

سزد مؤمن ار واجد آن بود

خدا ترسى و راست گفتن دگر،

براه امانت شدن رهسپر

375 «ثلاث هنّ شين الدّين، الفجور و الغدر و الخيانة» سه چيز عيب دين است: گناه، پيمان شكنى و خيانت

شود زشت و معيوب دين از سه چيز، 

 برو تا توانى از آنها گريز

يكى نادرستىّ و ديگر گناه‏

ز پيمان شكستن شدن رو سياه‏

376 «ثلاث يوجبن المحبّة، الدّين و التّواضع و السّخاء» سه چيز ايجاد محبّت ميكند: دين، فروتنى و بخشندگى

محبّت فزونتر شود از سه چيز، 

 نخستين بود دين، ز روى تميز

دو ديگر تواضع، سه بخشندگى‏

بدين‏ها گوارا شود زندگى‏

377 «ثلاثة مهلكات، طاعة النساء و طاعة الغضب و طاعة الشّهوة» سه چيز مايه هلاكت است: فرمان زن و خشم و شهوت بردن

سه چيز است اسباب رنج و هلاك

تو را بايد از آن بسى ترس و باك‏

بود شهوت و طاعت خشم نيز

دگر طاعت امر زن اى عزيز

378 «ثلاث من كنّ فيه فقد كمل ايمانه العقل و العلم و الحلم» سه چيز است كه در هر كس باشد ايمانش كامل شود: خردمندى، دانش و بردبارى

شود كامل ايمان ز عقل و خرد

ز علم و ز دانش چنان كاو سزد

دگر حلم، كان برد بارى بود

تو را بهتر از آن چه كارى بود

379 «ثمرة الكذب المهانة فى الدّنيا و العذاب فى الاخرة» نتيجه دروغ خوارى در دنيا و عذاب در آخرت است.

دروغت بدنيا كند خوار و زار

ز كاذب تو امّيد نيكى مدار

گرفتار گردد بروز حساب‏

سزاى دروغ است رنج و عذاب‏

380 «ثروة العاقل فى علمه و عمله. ثروة الجاهل فى ماله و أمله» دارائى خردمند بدانش و كردار او است. دارائى نادان به مال و آرزوى او است

بود ثروت عاقل، علم و عمل

گريزان بود او ز طول امل‏

ولى ثروت بيخرد، مال او است‏

دگر ثروتش، كثرت آرزو است‏

381 «ثواب الصّبر أعلى الثّواب-  ثواب الجهاد أعظم الثّواب» پاداش صبر و جهاد بزرگترين پاداشها است.

بصبر اندر است اجر و مزد عظيم 

 ز خشنودى كردگار كريم‏

بود برترين اجر، اجر جهاد

تو را زين دو پرهيز و دورى مباد

382 «ثلاث هنّ المروّة جود مع قلّة و احتمال من غير مذلّة و تعفّف عن المسألة» سه چيز نشان مروّت است: بخشش در نادارى، بردبارى بدون خوارى و چيزى نخواستن از مردم

چو بخشش كند آنكه باشد ندار،

ز روى رضايت بود بردبار،

ز خوارىّ خواهش بود بركنار،

نشان مروّت بود اين سه كار

383 «ثلاث لا يستودعن سرّا المرأة و النّمام و الأحمق» بسه نفر نبايد راز گفت: زن، سخن چين و احمق

بزن راز گفتن نه نيكو بود

سخن چين بسى بدتر از او بود

باحمق مگو هرگز اسرار خود

كه گردى پشيمان تو از كار خود

384 «ثمرة القناعة العزّ. ثمرة الطّمع ذلّ الدّنيا و الأخرة» نتيجه قناعت گرامى شدن است. نتيجه آزمندى خوارى دنيا و آخرت است.

درخت قناعت گر آرد برى،

نباشد بجز عزّت و سرورى‏

طمع مر تو را ذلّت آرد ببار

بدنيا و عقبى شوى شرمسار

385 «ثلاث من كنوز الأيمان. كتمان المصيبة و الصّدقة و المرض» سه چيز از گنجهاى ايمان است: پنهان داشتن گرفتارى، صدقه دادن و تحمّل بيمارى

سه چيز است كان گنج ايمان بود،

نخستين مصيبت، چو پنهان بود

دگر صدقه دادن براه خدا

برنج مريضى شدن مبتلا

386 «ثواب العمل على قدر المشقّة فيه. ثواب المصيبة على قدر الصّبر عليها» پاداش هر كارى باندازه رنج آن است. پاداش گرفتارى باندازه صبر در آن است

تو را چون بكارى بسى رنج بود،

ثواب عمل خواهدت آن، فزود

چو اندر مصيبت كنى صبر بيش،

فزائى تو بر اجر و پاداش خويش‏

387 «ثلاث ليس عليهن مستزاد حسن الأدب و مجانبة الريب و الكفّ عن المحارم» سه چيز است كه بالاتر از آنها نيست: كمال ادب، دورى از شكّ و پرهيز از چيزهاى حرام

نباشد پسنديده‏تر از سه چيز، 

كمال ادب، دورى از ريب نيز

بود ديگرى اجتناب از حرام‏

مزن در ره معصيت هيچ گام‏

388 «ثلاث من اعظم البلاء كثرة العائلة و غلبة الدّين و دوام المرض» سه چيز از بزرگترين گرفتاريها است: زيادى نانخور، بدهى بسيار و دوام بيمارى

بود وام بسيار، دردى بزرگ

بتر زان، دوام مرض اى سترگ‏

چه گويم من از كثرت عائله‏

كه از آن نباشد بتر غائله‏

389 «ثوب التّقى أشرف الملابس» جامه زهد و پرهيزگارى بهترين جامه‏ها است

چه گويم من از بهترين جامه‏ها

براى تو، نى بهر خود كامه‏ها

كه آن جامه زهد و تقوى بود

بقامت تو را بين چه زيبا بود

390 «ثيابك على غيرك ابقى منها عليك» جامه‏اى را كه بر پيكر ديگرى پوشى، برايت پاينده‏تر است از آنكه خود آنرا بتن كنى

چو پوشى تو بر پيكر ديگران،

بميل و رضا جامه رايگان‏

تو را باشد آن هر چه پاينده‏تر

شود بحر رزق تو زاينده‏تر

391 «ثلاث يمتحن بها عقول الرّجال هنّ المال و الولاية و المصيبة» با سه چيز خرد انسان سنجيده مى‏شود: دارائى، فرمانروايى و گرفتارى

سه چيز است معيار عقل رجال،

نخستين مصيبت، دوم جاه و مال،

سه ديگر ولايت، كه در رأس كار،

چه باشد ترا اى برادر شعار

392 «ثلاث فيهنّ المروّة غضّ الطّرف و غضّ الصّوت و مشى القصد» جوانمردى در سه چيز است: از حرام چشم پوشيدن، پائين آوردن صدا و ميانه روى.

بپوشد جوانمرد چشم از حرام 

كند كوته آهنگ خود در كلام‏

ز افراط و تفريط باشد بدور

براه تعادل رود در امور

393 «ثلاث لا يهنّا لصاحبهنّ عيش الحقد و الحسد و سوء الخلق» سه چيز است كه زندگى را بر صاحب آن ناگوار ميكند: كينه ورزى، رشكبرى و بد خويى

منغّص كند عيش انسان سه چيز، 

شود خنجر طعنه ز آن نيز تيز

يكى كينه ورزى، دگر خوى بد،

سه، آلوده گشتن به لوث حسد

فصل دهم كلماتى كه با «ج، ح، خ» آغاز مى‏شوند

394 «جالس العلماء، يزدد علمك و يحسن ادبك و تزك نفسك» با دانشمندان همنشين باش تا دانشت زياد شود و بكمال ادب برسى و نفست بپاكى گرايد

برو باش با عالمان همنشين

شود دانشت بيش اى اهل دين‏

كمال ادب حاصل آيد تو را

ز اهريمن نفس گردى رها

395 «جمال الرّجل فى الوقار. جمال الحرّ تجنّب العار» زيبائى انسان بوقار است. زيبائى آزاد مرد بدورى از ننگ است

وقار است آرايش مرد و زن

بخوارى مده تا توانى تو تن‏

هر آزاده را فرّ و زيب و جمال،

بدورى ز ننگ است اى با كمال‏

396 «جود الرّجل يحبّبه الى اضداده و بخله يبغضه الى اولاده» بخشش انسان را محبوب دشمنانش مى‏سازد و بخلش فرزندانش را دشمن او ميكند

چو خواهى كه محبوب اعدا شوى،

ببخشش تو بايد مهيّا شوى‏

چو كوشى ببخل و بامساك بيش،

شود دشمنت جمله اولاد خويش‏

397 «جهاد الهوى ثمن الجنّة. جهاد النّفس أفضل جهاد» جنگيدن با هوى و هوس بهاى بهشت است. جهاد با خود بالاترين جهاد است

چو آئى بجنگ هوى و هوس،

كنى نفس امّاره را در قفس،

بپاداش خواهى بجنّت رسيد

جهادى از اين خوبتر كس نديد

398 «جمال السّياسة العدل فى الأمرة و العفو مع القدرة» دادگسترى بهنگام حكمروائى و از گناه ديگران در گذشتن در دوران قدرت، بهترين سياست است

جمال سياست بود عدل و داد

دگر عفو در قدرت، اى مرد راد

ز بيداد ويران شود مملكت‏

جهان گردد آباد از معدلت‏

399 «جميل القول دليل وفور العقل. جميل الفعل ينبى‏ء عن طيب الأصل» گفتار نيك دليل بر زيادى عقل است. كردار نيك حاكى از پاكى گوهر و تبار است

ز پاكىّ گوهر بود كار نيك

ز عقل كثير است گفتار نيك‏

چو گفتار شد پاك و كردار پاك،

شود كوكب طالعت تابناك‏

400 «حسن البشر اوّل العطاء و اسهل السّخاء» خوشرويى نخستين بخشش و آسانترين دهش و سخاوت است.

نخستين عطاى تو خوشرويى است 

كه خوشروئيت به ز خوش گويى است‏

تو را باشد آسانتر از هر سخا

چنين است كردار اهل صفا

401 «حلاوة الدّنيا توجب مرارة الأخرة و سوء العقبى» شيرينى دنيا تلخى آخرت و بد فرجامى را بدنبال دارد

بشيرينى لذّت اين جهان،

مشو هيچ مغرور اى كامران‏

كه اندر پيش تلخى آخرت،

بود همره زشتى عاقبت‏

402 «حصّنوا الأعراض بالأموال» شرفتان را با مالتان حفظ كنيد.

نگه دار با مال خود عرض خويش

كه باشد گرامى شرف همچو كيش‏

در اين ره نه امساك زيبا بود

چو رفت آبرو، شخص رسوا بود

403 «حصّلوا الأخرة بترك الدّنيا و لا تحصّلوا بترك الدّين الدّنيا» با ترك دنيا آخرت را بدست آوريد ولى با ترك دين تحصيل دنيا نكنيد.

بر آن باش با ترك دنياى پست،

تو دار بقا را بيارى بدست‏

ولى دار فانى تو با دين مخر

كه سودت سرانجام گردد ضرر

404 «حصّنوا الدّين بالدّنيا و لا تحصّنوا الدّنيا بالدّين» دين را بوسيله دنيا نگهداريد ولى دنيا را با دين نگه نداريد

سزد گر به دنيا، كنى حفظ دين

نباشد جز اين مؤمن راستين‏

و ليكن به دين حفظ دنيا مكن‏

پشيمان نگردى، شنو اين سخن‏

405 «حصّنوا اموالكم بالزّكوة» با پرداخت زكات دارائى خود را حفظ كنيد

نگه داردت مال و ثروت، زكات

زكات است واجب چو صوم و صلات‏

چو پاكيزه گردد ترا مال از آن،

نكوتر شود هم ترا حال از آن‏

406 «حسن الخلق يورث المحبّة و يؤكّد المودّة. حسن العمل خير ذخر و افضل عدّة» خوى نيك محبّت پديد مى‏آورد و دوستى را استوار مى‏سازد. كردار خوب بهترين ذخيره و بالاترين ساز و برگ است

محبّت پديد آيد از خوى خوش

شود دوستى محكم از روى خوش‏

بود بهترين توشه كردار نيك‏

بماند تو را نام، از كار نيك‏

407 «حسب الأدب أشرف من حسب النّسب» قدر ادب بالاتر از قدر نسب است

برو گوهر فضل و دانش بجوى

مكن جان من از نسب گفتگوى‏

كه قدر تو باشد بعلم و ادب‏

چه نازىّ و بالى باصل و نسب‏

408 «حلاوة الشّهوة ينقّصها عار الفضيحة» ننگ رسوائى شيرينى شهوت را ناگوار مى‏سازد.

شود شهد شهوت بسى ناگوار،

چو رسوائى آرد بپايان كار

و گر باشد اندر طريق حلال،

برو برگزين جانب اعتدال‏

409 «خير الإخوان من لم يكن على اخوانه مستقصيا» بهترين دوستان كسى است كه در باره دوستانش كنجكاوى نكند

تو در كار ياران مشو خرد بين

برو از تجسّس تو دورى گزين‏

ترا شيوه باشد اگر اين چنين‏

بهين دوست باشى ز روى يقين‏

410 «خير النّاس من ان غضب حلم و ان ظلم غفر و ان اسيئ اليه احسن» بهترين مردم كسى است كه هنگام خشم بردبار باشد، چون ستم بيند در گذرد، و بجاى بدى نيكى كند

چو باشى بگاه غضب بردبار،

چو بينى ستم بخشش آرى بكار،

به نيكى دهى زشت و بد را جزا،

توئى بهترين بندگان خدا

411 «خير النّاس من نفع النّاس. خير النّاس من تحمّل مؤنة النّاس» بهترين مردم كسى است كه بمردم سود برساند. بهترين مردم آنستكه بار رنج ديگران را بر دوش كشد

چو از كس بمردم رسد سود بيش، 

بود بهترين بنده آن خوب كيش‏

تحمّل كند ار كسى بار خلق،

بود بهترين مردم آن يار خلق‏

412 «خير الامور النّمط الأوسط اليه يرجع الغالى و به يلحق التّالى» بهترين كارها ميانه روى است. آنكه پيش افتاده بدان باز مى‏گردد و آنكه پس مانده بدان مى‏رسد

بود بهترين شيوه‏ها اقتصاد

بدان بايدت بيشتر اعتماد

بدان باز گردد چو كس بيش رفت‏

هم آنجا رسد، عاجز از پيشرفت‏

413 «خير العباد من اذا احسن استبشر و اذا ساء استغفر» بهترين بندگان كسى است كه چون نيكى كند گشاده رو باشد و چون بدى كند آمرزش طلبد.

چو شادى كند كس، باحسان خويش، 

و گر بد كند، پوزش آرد به پيش،

بود بهترين بندگان خدا

چنو ديده‏اى اى برادر كجا

414 «خير ما ورّث الاباء الأبناء الأدب» بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان بجا مى‏گذارند ادب است

ز ميراث دانش نكوتر مجوى 

ز مال و ز ثروت مكن گفتگوى‏

ادب چون رسد از پدر بر پسر،

چه حاجت بسرمايه‏هاى دگر

415 «خير الأمور اعجلها عائدة و احمدها عاقبة» بهترين كارها آنستكه سودش زودتر برسد و فرجامش خوبتر باشد

ز كارى چو حاصل شود بهره زود،

سرانجامش ار نيك و محمود بود،

نباشد از آن خوبتر هيچ كار

درختى است كان آورد زود بار

416 «خير العلم ما أصلحت به رشادك و شرّه ما أفسدت به معادك» بهترين دانش آنستكه با آن براه راست روى و بدترين دانش آنستكه با آن معادت را تباه كنى

گرت دانشى بر ره راست برد،

بهين دانش آن را ببايد شمرد

و گر شد معاد تو از آن خراب،

سرابست اى بيخبر نيست آب‏

417 «خير اخوانك من كثر إغضابه لك فى الحقّ» بهترين دوستان تو كسى است كه در راه حقّ بيشترتر تو خشم گيرد (و از كار بد بازت دارد)

ترا گويم از بهترين دوستان 

ز گلهاى بيخار در بوستان‏

بود آنكه گشتى چو گرد خلاف،

نباشى ز توبيخ و خشمش معاف‏

418 «خير العلم ما قارنه العمل. خير الأعمال ما اصلح الدّين» بهترين دانش آنستكه با عمل همراه باشد. بهترين كارها كارى است كه دين را اصلاح كند

بود بهترين دانش آن دانشى،

كه آن را عمل بخشد آرايشى‏

چو كارى بود بهر اصلاح دين،

از آن نيست بهتر ز روى يقين‏

419 «خير الكرم جود بلا طلب مكافاة» بهترين بخششها بدون عوض بخشيدن است

ز نيكىّ خود چون نخواهى جزا،

بود بهترين لطف و جود و سخا

تو را نيست چون جز نكوئى غرض،

دهد كردگارت نكوتر عوض‏

420 «خير الأمراء من كان على نفسه اميرا» بهترين حكمروايان كسى است كه بر نفس خود حاكم باشد

چو بر نفس خود كس امارت كند،

هوى را به بند اسارت كند،

بود بهترين اميران هم او

ز آزادگان و دليران هم او

421 «خذ ممّا لا يبقى لك لما يبقى لك و لا يفارقك» از آنچه برايت نمى‏ماند بخاطر آنچه مى‏ماند و از تو جدا نمى‏گردد، بهره برگير (استفاده از دنيا براى آخرت)

ز چيزى كه آنرا نباشد بقا،

بگير آنچه خواهى ز برگ و نوا

برو صرف باقى كن آن ساز و برگ‏

نه بگذار باقى بماند بمرگ‏

422 «خذ الحكمة ممّن اتاك بها و انظر الى ما قال و لا تنظر الى من قال» هر كس بسويت حكمت آورد فراگير و به آن چه گفته مى‏شود توجّه كن نه بگوينده.

حكيمى بسويت چو رو آورد،

بياموز هر حكمت او آورد

چو دانش تو را باشد اندر نظر،

بگوينده منگر، سخن را نگر

423 «خذ الحكمة انّى كانت فانّ الحكمة ضالّة كلّ مؤمن» حكمت را هر كجا باشد فراگير زيرا حكمت گم شده هر مؤمن است

بود علم و دانش ز روى يقين،

چو گم گشته اهل ايمان و دين‏

تو گم گشته را چون كنى جستجو،

سرانجام خواهى رسيدن بدو

424 «خليل المرء دليل عقله و كلامه برهان فضله» دوست انسان نماينده خرد وى و سخنش نشانه دانش او است

شناسند عقل تو از عقل دوست

چنانت شمارند مردم كه او است‏

زبانت بود مخبر دانشت‏

از آن است زشتىّ و آرايشت‏

425 «خير النّاس من كان فى عسرته مؤثرا صبورا» بهترين مردم كسى است كه هنگام سختى ديگران را بر خود مقدّم دارد و شكيبا باشد

بعسرت چو كس بردبارى نمود،

هم او اهل ايثار و انفاق بود،

بود بهترين بندگان خدا

دهد كردگارش به نيكى جزا

426 «خير النّاس من طهّر من الشّهوات قلبه و قمع غضبه و ارضى ربّه» بهترين مردم كسى است كه دلش را از خواهشهاى نابجايش بپيرايد و خشمش را سركوب نمايد و پروردگارش را راضى كند

ز شهوت كس ار قلب خود پاك كرد،

هم اهريمن خشم بر خاك كرد،

از او گشت راضى خداى غفور،

نيابى چنو بنده‏اى اى شكور

فصل يازدهم كلماتى كه با «د، ذ، ر، ز» آغاز مى‏شوند

427 «دول الاكارم من افضل الغنائم» بدولت رسيدن بزرگان از بالاترين غنيمتها است.

چو افتد بدست بزرگان امور،

فرومايه از كار گردد بدور،

نباشد غنيمت از اين بيشتر

بسامان رسد كارها سر بسر

428 «درهم ينفع خير من دينار يصرع» پول كمى كه براى تو سودمند باشد بهتر است از پول زيادى كه ترا بسر در افكند

ترا باشد ار درهمى سودمند،

ز دينارى افتى چو اندر گزند،

ترا بهتر آن نقد اندك بود

گهى بهتر از صد، بسى، يك بود،

429 «دول الفجّار مذلّة الأبرار» بدولت رسيدن بدكاران موجب خوارى نيكان است

چو بد كار را قدرت آيد بدست،

شود فاجر از جام اقبال مست،

بخوارى در افتند نيكان همه

چو گرگى كه آيد فتد در رمه‏

430 «ذكر الله يستنجح به الأمور و يستنير به السّرائر» با ياد خدا نيازها برآورده مى‏شود و آنچه پوشيده است روشن و آشكار مى‏گردد

شود باز هر عقده‏اى از امور

چو باشى بياد خداى غفور

شود روشن از آن درونهاى تار

كند نور ايمان چو بر آن گذار

431 «ذكر اللّه دعامة الإيمان و عصمة من الشّيطان» بياد خدا بودن پايه ايمان و نگهدارنده انسان از شرّ شيطان است

بخرگاه ايمان، بود پايه ذكر 

نجوئى تو چيزى همانند فكر

نگهبانت از شرّ شيطان بود

چو از نام حقّ او گريزان بود

432 «ذكر اللّه جلاء الصّدور و طمأنينة القلوب» ياد خدا زنگ شبهه را از سينه‏ها مى‏زدايد و دلها را آرام ميكند

شود سينه صافى ز ياد خدا

ز تسبيح و ذكر زياد خدا

هم آرامش جان و دل زان بود

نه غافل از آن غير نادان بود

433 «ذكّ عقلك بالأدب كما تذكّى النّار بالحطب» بدان سان كه با هيزم آتش مى‏فروزى، مشعل عقل خود را با ادب روشن كن

بدان سان كه با هيزم و با خشب،

بيفروزى آتش بهر روز و شب،

خرد را بنور ادب بر فروز

بدين شعله نامردمى را بسوز

434 «ذكر اللّه سجيّة كلّ محسن و شيمة كلّ مؤمن. ذكر اللّه دواء اعلال النّفوس» ذكر خدا شيوه هر انسان نيكوكار و مؤمن و داروى همه دردهاى مردم است

نكوكار را نيست جز فكر ربّ

نه مؤمن بود فارغ از ذكر ربّ‏

شود جمله درد مردم دوا

چو باشند دايم بياد خدا

435 «ذهاب البصر خير من عمى البصيرة» كورى چشم بهتر از نداشتن بصيرت است

ترا كور باشد اگر چشم سر،

نبينى تو اطراف خود را دگر،

بود بهتر از كورى چشم دل‏

نباشى ز نادانى خود خجل‏

436 «ذو و العقل لا ينكشف إلّا عن احتمال و اجمال و افضال» خردمندان شناخته نمى‏شوند مگر ببردبارى و كم گوئى و نيكى كردن

نشان خردمند باشد سه چيز،

نداند كس آن را جز اهل تميز

باجمال پرداختن در كلام‏

نمودن باحسان و صبر اهتمام‏

437 «ذهاب النّظر خير من النّظر الى ما يوجب الفتنة» نابينائى بهتر است از ديدن آنچه موجب فتنه باشد

ترا گر شود كور چشمان سر،   

رود روشنائىّ و نور بصر،

بود بهتر از آن كه باشد نظر،

تو را بر حرام و باسباب شرّ

438 «ذر العجل فانّ العجل فى الأمور لا يدرك مطلبه و لا يحمد امره» شتاب مكن زيرا شتابنده بمنظور خود نمى‏رسد و پايان كارش پسنديده نيست.

ترا باز دارد ز مقصد شتاب

نگردد شتابنده‏اى كامياب‏

نباشد پسنديده فرجام او

بلغزد بهر ره بسى گام او

439 «رأس الإيمان الإحسان. رأس الإسلام لزوم الصّدق» با مردم نيكى كردن اساس ايمان است. پايه اسلام بر لزوم راستى استوار است

نكوئى، بود پايه و اصل دين

اگر اهل دينى، نكوئى گزين‏

باسلام جز راستى پايه نيست‏

تو را همچنو هيچ سرمايه نيست‏

440 «رأس السّياسة استعمال الرّفق. رأس العقل التودّد الى النّاس» اساس سياست بكار بردن نرمش و مدارا است. دوستى با مردم اساس و پايه خردمندى است

سياست برفق و مدارا بود

به عقل و بتدبير و يارا بود

بود پايه عقل مهر و وداد

بمردم، ز هر دسته و هر نژاد

441 «رأس الحكمة لزوم الحقّ و طاعة المحقّ» ريشه حكمت حقّ را ملازم بودن و فرمان بردن از حقّدار است

ملازم بحقّ بودن اى هوشيار، 

ز حقّدار كردن اطاعت شعار،

بود اصل حكمت ز روى يقين‏

تو خود را در آئينه حقّ ببين‏

442 «رأس الجهل معاداة النّاس» ريشه نادانى دشمنى كردن با مردم است

چو پيوسته باشى تو دشمن تراش،

كنى بهر آزار مردم تلاش،

تو را ريشه جهل در دل بود

از اين زشتكارى چه حاصل بود

443 «رأس الإيمان حسن الخلق و التّحلى بالصّدق» خوى نيكى داشتن و خود را بزيور راستى آراستن اساس ايمان است

تو را حسن اخلاق و خوى حميد،

بود اصل ايمان و دين اى سعيد

دگر پايه و اصل آن راستى است‏

برى بودن از كژىّ و كاستى است‏