هزارگوهر
منتخب كلمات قصارحضرت اميرالمومنين علي عليه‌السلام ازنهج‌البلاغه

سيد عطاء اللَّه مجدي‏

- ۶ -


444 «رأس الحكمة تجنّب الخدع» اساس حكمت دورى گزيدن از خدعه و مكر است

حذر كردن از خدعه و مكر و ريب،

بانديشه بردن فرو سر بجيب،

بود پايه حكمت و معرفت‏

تو را بايد آنجا رسد مرتبت‏

445 «ردّ الحجر من حيث جاءك فإنّه لا يردّ الشّرّ الّا بالشّرّ» اگر از جائى بتو سنگى رسد آنرا بهمان جا بازگردان، زيرا بدى جز با بدى دفع نمى‏شود

چو كس رنجه كردت بپرتاب سنگ،

بر او باز گردان تو آن را بجنگ‏

تو را دفع فاسد بافسد، سزا است‏

بدى را برادر نه نيكى جزا است‏

446 «رضى بالذّلّ من كشف ضرّه لغيره» كسى كه سختى و بد حالى خود را بر ديگرى آشكار كرد دل بخوارى سپرد

به كس حالت زار خود را مگو

مكن هيچ از رنج و غم گفتگو

چو گويى بخوارى رضا داده‏اى‏

بدو آبرو، بى بها داده‏اى‏

447 «ردع النّفس عن الهوى هو الجهاد الأكبر» باز داشتن خود از هوى و هوس بزرگترين جهاد است

كنم آگهت از جهادى بزرگ نه چون حمله با چنگ و دندان بگرگ،

بود جنگ با ديو نفس شرير

مر او را بخوارى نمودن اسير

448 «رحم الله امرء اتّعظ و ازدجر و انتفع بالعبر» خدا بيامرزد كسى را كه پند گيرد و از گناه باز ايستد و عبرت آموز باشد

چو دورى كند بنده‏اى از گناه، 

ز هر عبرتى ياد او انتباه،

بيامرزد او را خداى كريم‏

شود هاديش در ره مستقيم‏

449 «رحم الله امرء احيى حقّا و امات باطلا و دحض الجور و اقام العدل» خدا بيامرزد كسى را كه حقّى را زنده كند و باطلى را نابود سازد و ريشه ستم را بر كند و عدل را بر پاى دارد

بيامرزد آن بنده را كردگار

كه از ظلم و عدوان بر آرد دمار

كنده زنده حقّ را و كوشد بداد

دهد خرمن عمر باطل بباد

450 «رحم اللّه امرء قصّر الأمل، و بادر الأجل و اغتنم المهل و تزوّد من العمل» خدا بيامرزد كسى را كه آرزويش كوتاه باشد و بسوى مرگ بشتابد و فرصتها را غنيمت شمارد و از عمل نيك توشه گرد آورد

بر آن بنده رحمت ز سوى خدا،

كه فرصت ز دستش نگردد رها

نباشد ورا آرزوى دراز

كند از اجل با عمل پيشباز

451 «رحم الله امرء عرف قدره و لم يتعدّ طوره» خدا كسى را كه خود را بشناسد و پاى از حدّش بيرون نگذارد، مى‏آمرزد

چو باشد كسى آگه از قدر خويش،

نه بگذارد از مرز خود پاى پيش،

ببارد بر او رحمت كردگار

هراسان نگردد بپايان كار

452 «رحم اللّه عبدا راقب ذنبه و خاف ربّه» خداوند كسى را كه گناهش را در نظر داشته از آفريدگارش بترسد، مى‏آمرزد

چو كس را بدل خوف يزدان بود، 

مر او را نظر بر گناهان بود،

بيامرزد او را خداوند پاك‏

دلش گردد از لطف حقّ تابناك‏

453 «راكب الظّلم يكبوبه مركبه» است ستم، سوار بر خود را بزمين مى‏زند

بر اسب ستم چون شود كس سوار،

نترسد ز گرديدن روزگار،

در اندازدش عاقبت او بسر

ز بيداد نايد بجز شرّ و ضرّ

454 «رفق المرء و سخائه يحببه الى اعدائه» مدارا و بخشندگى انسان را محبوب دشمنانش مى‏سازد

چو با دشمنان نرمى آرى بكار،

گرت بخشش وجود باشد شعار،

همه دشمنان دوستانت شوند

همه چاكر آستانت شوند

455 «رفاهيّة العيش فى الأمن» آسودگى زندگى در امنيّت است

شود زندگى راحت از ايمنى

چه از فتنه زايد جز اهريمنى‏

شناسد كسى قدر امن و امان،

كه روزى فتد از قضا دور از آن‏

456 «رزانة العقل تختبر فى الفرح و الحزن» استوارى و سنگينى خرد هر كس در هنگام شادى و اندوه شناخته مى‏شود

بهنگام شادىّ و سور و سرور،

بوقت غم و رنج، اى با شعور،

شود وزن عقل و خرد آشكار

كند آزمايش تو را روزگار

457 «زين العلم الحلم. زين الحكمة الزّهد فى الدّنيا» بردبارى آرايش علم است. ترك دنيا زينت حكمت است

بود زيور علم صبر و شكيب

شكيبا نباشد بغربت غريب‏

دهد پارسائى بحكمت جمال‏

فضيلت بتقوى بودنى بمال‏

458 «زين الدّين العقل. زين الإسلام اعمال الإحسان» خرد آرايش دين است. نيكى كردن زينت اسلام است

خرد زينت و زيور دين بود

خرد شيوه مرد حقّ بين بود

باسلام، نيكى است زينت فزاى‏

اگر مسلمى سوى احسان گراى‏

459 «زين الدّين الصّبر و الرّضا. زين الإيمان الورع» صبر و رضا آرايش دين است. پارسائى آرايش ايمان است

بود زيور دين بصبر و رض

 بتسليم در پيشگاه خدا

ورع زينت و زيب ايمان بود

هم او سنگر دفع شيطان بود

460 «زيادة الشّهوة تزرى بالمروّة» زيادى شهوت بمردانگى لطمه مى‏زند

چو شهوت شود آدمى را فزون،

رود از ره عقل و دانش برون‏

نماند ز مردانگى غير نام‏

از اندازه بيرون مرو و السّلام‏

461 «زيارة بيت اللّه امن من عذاب جهنّم» زيارت خانه خدا موجب ايمنى از آتش دوزخ است

اگر كعبه حقّ زيارت كنى، 

از آن به كه صدها عمارت كنى‏

شوى ايمن از شعله‏هاى جحيم‏

روى در پناه خداى رحيم‏

462 «زيادة الشحّ تفسد الفتوّة و فساد الأخوّة» بخل زياد جوانمردى را تباه ميكند و برادرى و دوستى را از بين مى‏برد

شود بيش چون بخل و كين و حسد،

تو را دمبدم ز آن زيانها رسد

جوانمرديت گردد از آن تبه‏

شوى پيش ياران همه، رو سيه‏

463 «زلّة العالم كانكسار السّفينة تغرق و يغرق» خطاى عالم مانند شكستن كشتى است كه هم خودش غرق مى‏شود و هم ديگران را غرق ميكند

چو بر كشتى آيد بدريا شكست، 

شود غرق و نابود با آنچه هست،

چنين است لغزيدن عالمان‏

بسر اندر افتند با ديگران‏

464 «زلّة اللّسان أشدّ من جرح السّنان» لغزش زبان بدتر از زخم سرنيزه است

رسد بر تو گر زخمها از سنان،

بسى بهتر است آن ز نيش زبان‏

چو، زخم سنان را مداوا كنى‏

بزخم زبان چون مدارا كنى‏

465 «زلّة العالم تفسد العوالم» خطاى شخص عالم عالمها را خراب ميكند

به لغزيدن اندر ره ناصواب،

جهان را كند مرد عالم خراب‏

چو باشد ورا علم، بيش از خرد

نداند كه اندر ره كج رود

466 «زاد المرء الى الأخرة الورع و التّقى» توشه انسان براى آخرت پارسائى و پرهيزگارى است

چه دارى تو از توشه آخرت

چو خواهى شوى رستگار عاقبت‏

ندانى كه پرهيزكارى بود

ز حرص و طمع بركنارى بود

467 «زوال النّعم بمنع حقوق اللّه منها و التّقصير فى شكرها» ادا نكردن واجبات خدا و ناسپاسى، نعمت‏ها را از بين مى‏برد

رود نعمت منعم آنگه ز دست،

به فقر اندر افتد، شود خوار و پست،

كه حقّ خدا را نسازد ادا

نيارد سپاس الهى بجا

468 «زينة البواطن أجمل من زينة الظّواهر» آرايش دلها از آرايش تن‏ها بهتر است

بود زينت باطن اى نيكخوى 

 بسى بهتر از زينت روى و موى‏

ز تقوى است آن را جمال و صفا

كه اتقى است اكرم، بنزد خدا

فصل دوازدهم كلماتى كه با «س، ش» آغاز مى‏شوند

469 «سوء الجوار و الإسائة الى الأبرار من اعظم اللّوم» بدى كردن نسبت به همسايگان و نيكان از بزرگترين پستى‏ها است

بهمسايه بد كردن اى هوشمند،

به نيكان رساندن زيان و گزند،

بزشتى بود بدتر از هر بدى‏

بود غايت نا كسى و ددى‏

470 «سوء الظّنّ بالمحسن شرّ الإثم و أقبح الظّلم» بد گمانى نسبت بشخص نيكوكار بدترين گناه و زشت‏ترين ستم است

ز مرد نكو پيشه پاكزاد،

تو با بدگمانى نكن هيچ ياد

كز آن نيست بدتر گناه و جفا

نه در نزد خلق و نه پيش خدا

471 «سوء الخلق يوحش القريب و ينفر البعيد» بدخوئى خويش و نزديك را از انسان دور ميكند و بيگانه را از او بيزار مى‏نمايد

نكوهيده باشد گرت خلق و خوى،

چنان كايد از سوى گند آب بوى،

كنى خويش و بيگانه از خويش دور

تو تنها شوى گاه سوگ و سرور

472 «سوء الخلق نكد العيش و عذاب النّفس» بد خوئى زندگى را تيره ميكند و روح را مى‏آزارد

شود زندگى تنگ از خوى بد 

مبادت نظر هيچگه سوى بد

به رنج و عذاب افتى آخر از او

تو از زشتخوئى شوى زشت رو

473 «سمع الاذن لا ينفع مع غفلة القلب» با غفلت دل شنيدن با گوش سودمند نيست

تو را چشم دل كور و گوش ار كر است،

چه سودى ز چشم و ز گوش سر است‏

به بيدارى دل خدا بين شوى‏

سوى علم تا كشور چين شوى‏

474 «سلّم الشّرف التّواضع و السّخاء» فروتنى و بخشندگى نردبان شرف و بزرگى است.

تواضع بود نردبان شرف

چو گوهر نباشد، چه ارزد صدف‏

دگر پلّه آن سخاء است و جود

چه ماند ترا گر سخاوت نبود

475 «سكر الغفلة و الغرور ابعد من سكر الخمور» مستى غفلت و غرور طولانى‏تر از مستى مسكرات است

بود مستى غافلىّ و غرور،

بس افزونتر از سكر شرب خمور

بهوش آئى از مستى شرب زود

كى آئى تو از اسب غفلت فرود

476 «سبع اكول حطوم خير من وال غشوم مظلوم» درنده بسيار خورنده طعمه شكن از فرمانرواى ستمگر بهتر است

بود شير درّنده بيش خوار،

به از حاكم ظالم زشتكار

چو حاكم كشد خلق را با ستم‏

كند اكتفا شير با بيش و كم‏

477 «ستّة تختبر بها عقول الرّجال: المصاحبة و المعاملة و الولاية و العزل و الغناء و الفقر» عقل انسان به شش چيز معلوم مى‏شود: همنشينى، داد و ستد، فرمانروائى، بركنارى از كار، دارايى و فقر

به شش چيز سنجى تو عقل رجال

به صحبت، به ثروت، به كمبود مال،

به عزل و ولايت، به داد و ستد

به راهى كه او اندر اينها رود

478 «سعادة الرّجل فى احراز دينه و العمل لأخرته» سعادت انسان در اين است كه دينش را حفظ كند و براى آخرتش كارى انجام دهد

ره رستگارى بود حفظ دين

بايمان محكم، بعلم و يقين‏

باندوختن توشه آن جهان‏

بخير و سرافرازى جاودان‏

479 «سادة النّاس فى الدّنيا الاسخياء و فى الأخرة الأتقياء» سرور مردم در دنيا بخشندگانند و در آخرت پارسايان

بدنيا سر و سرور بندگان،

نباشد بجز خيل بخشندگان‏

بروز جزا مردم پارسا،

بزرگند و سرور بنزد خدا

480 «سيّئة تسوئك خير من حسنة تعجبك» گناهى كه تو را از آن بد آيد از كار نيكى كه بدان فريفته و مغرور شوى بهتر است

گناهى گرت در نظر زشت بود،

چو خيرى بعجب و غرورت فزود،

از آن خير بهتر بود آن گناه،

بظاهر فريبى نيفتى بچاه‏

481 «سامع هجو القول شريك القائل» شنونده سخن زشت شريك گوينده آن است

چو گوينده‏اى زشتگوئى كند،

بگفتار درّنده خويى كند،

مبادا بدان گوش دارى فرا

كه انباز باشى تو اندر جزا

482 «سنّة الاخيار لين الكلام و افشاء السّلام» بنرمى سخن گفتن و آشكار كردن سلام روش نيكان است

بنرمىّ و آهسته گفتن كلام، 

ولى آشكارا نمودن سلام،

بود شيوه اهل خير و رضا

ز اخيار هرگز نبينى جفا

483 «ستّة لا يمارون الفقيه و الرّئيس و الدّنىّ و البذىّ و المرأة و الصّبىّ» با شش كس نبايد ستيزه كرد: فقيه، رئيس، شخص پست، آدم بد زبان، زن و كودك

به شش كس نبايد نمودن ستيز،

به ناكس، به كودك، به بى‏شرم، نيز

بمرد فقيه و رئيس و به زن‏

ز پيكار با هيچيك دم مزن‏

484 «سفهك على من فوقك جهل مردىّ» در افتادن تو با كسى كه از تو بالاتر است نادانى كشنده‏اى است

چو باشد كسى از تو در زور بيش،

بجنگش مكن رنجه بازوى خويش‏

كه نادانى مهلك است اين ستيز

مشو غرّه و از خطر ميگريز

485 «سفهك على من دونك جهل موذىّ» در افتادن تو با كسى كه از تو پائين‏تر است نادانى آزار دهنده‏اى است

به قدرت چو كس باشدت زير دست،

به استيزه با او مكن خويش پست‏

كه از جهل موذى است پيكار تو

چرا نيست زين كارها عار تو

486 «سل عمّا لا بدّ لك و لا تعذّر فى جهله» آنچه را از انجامش ناگريزى و عذرت از ندانستن آن پذيرفته نيست بپرس

نباشد ز چيزى تو را چون گريز،

ز جهلش نباشى تو معذور نيز،

بپرس ار ندانى تو آن را درست‏

كه انجام آن روز و شب كار تو است‏

487 «سنام الدّين الصّبر و اليقين و مجاهدة الهوى» صبر و يقين و جهاد با نفس از بزرگترين پايه‏هاى دين است.

بتحقيق صبر است ز اركان دين

دگر پايه‏اش هست بى‏شك يقين‏

جهاد است با نفس اصل دگر

تو گر اهل دينى به اركان نگر

488 «سفك الدّماء بغير حقّها يدعو الى حلول النّقمة و زوال النّعمة» ريختن خون نا حقّ بخشم و عذاب خدا و نابودى نعمت مى‏كشد

شود نعمت از خون ناحقّ تباه

چو، قتل است بالاتر از هر گناه‏

كشد كار قاتل برنج و عقاب‏

شود دين و دنياى عامل خراب‏

489 «سامع الغيبة شريك المغتاب» غيبت شنو شريك غيبت كننده است.

چو غيبت كند كس تو مشنو از او

مكن با چنين آدمى گفتگو

كه با او به غيبت تو گردى شريك‏

چرا نشنوى جان من حرف نيك‏

490 «شيئان لا يوزن ثوابهما العفو و العدل» دو چيز است كه اجر آنها را نمى‏توان سنجيد، يكى گذشت از گناه و ديگرى دادگسترى

دو چيز است افزونتر اندر ثواب،

يكى عفو و بخشش بجاى عقاب‏

دگر در گه قدرت است عدل و داد

كه مظلوم گردد ز دست تو شاد

491 «شيئان لا يوازنهما عمل حسن الورع و الإحسان الى المؤمنين» دو چيز است كه هيچ كارى با آنها برابرى نمى‏كند، پارسائى بنحو شايسته و نيكى با مؤمنان

نباشد پسنديده‏تر از دو كار،

سزد گر تو را هر دو باشد شعار،

يكى پارسائى بوجه نكو

دو، احسان بمخلوق اى نيكخو

492 «شيئان لا يعرف قدرهما الّا من سلبهما الغنى و القدرة» هيچ كس قدر دو چيز را نمى‏داند مگر كسى كه آنها را از دست بدهد، توانگرى و توانائى.

نداند كسى قدر و ارج دو چيز،

بود قدرت و بى‏نيازى است نيز

جز آن كس كه روزى شود ناتوان‏

كند او ز فقر و ندارى فغان‏

493 «شرّ المحسنين الممتنّ باحسانه» كسى كه با نيكى كردنش بر مردم منّت گذارد بدترين نيكوكاران است

باحسان چو منّت گذارى كنى،

بدين شيوه، با خلق يارى كنى،

به نيكى نباشد بتر از تو كس‏

تو را فكر آسايش خويش بس‏

494 «شرّ النّاس من كان متتبّعا لعيوب النّاس عميا عن معايبه» بدترين اشخاص كسى است كه معايب خود را نبيند و دنبال عيوب مردم باشد

چو باشد كسى غافل از عيب خويش

بهر كس تواند، زند طعن و نيش‏

پى عيبجوئى مردم بود

از او نيست بدتر، چو كژدم بود

495 «شرّ العمل ما أفسدت به معادك» بدترين عمل آنستكه با آن آخرتت را خراب كنى.

چو كارى معاد تو سازد تباه،

فزايد تو را بار جرم و گناه،

بتر نيست از آن، بتركش بكوش‏

نه جز سود نبيند نصيحت نيوش‏

496 «شرّ الولاة من يخافه البرى‏ء» بدترين فرمانروايان كسى است كه بيگناه از وى بترسد.

بترسد چو از حاكمى بيگناه،

نباشد به بيچارگان او پناه،

بود بدترين حاكم آن زشتخو

گريزند بسيار مردم از او

497 «شرّ الأخلاق الكذب و النّفاق» دروغگوئى و دو روئى بدترين خويها است

دو روئى بود بدترين خلق و خوى

بزشتى، دروغ است همسنگ اوى‏

نفاق از دروغ است و نا راستى‏

چو ناراستى، قدر خود كاستى‏

498 «شرّ النّاس من لا يقبل العذر و لا يقيل الذّنب» بدترين مردم كسى است كه پوزش را نپذيرد و از گناه نگذرد

مبادا نباشى تو پوزش پذير  

كه پوزش پذير است ربّ قدير

بپوزش چو كس از گنه نگذرد،

هم او بدترين خلايق بود

499 «شرّ النّاس من لا يثق بأحد لسوء فعله» كسى كه بعلّت بدكارى خودش بهيچ كس اعتماد نكند بدترين مردم است

چو كس را نباشد به كس اعتماد،

روا نيست نيكوئى اندر نهاد

به شرّ و بدى نيست چون او بياد

بسستى گرايد و را اعتقاد

500 «شرّ الأخوان المواصل عند الرّخاء و المفاصل عند البلاء» بدترين دوستان آنستكه بهنگام آسايش پيوند كند و وقت گرفتارى جدائى جويد

كند با تو پيوند اگر دوستى،

بشادى بود چون رگ و پوستى،

چو وقت بلا ترك گويد تو را،

از او نيست بدتر بشرّ و جفا

501 «شرّ النّاس من لا يعفو عن الهفوة و لا يستر العورة» كسى كه از لغزش ديگران نگذرد و عيب پوشى نكند از بدترين افراد است

نبخشى تو گر لغزش ديگران، 

 نپوشى اگر عيب و نقص كسان،

نباشد بتر از تو كس اى شرير

تو در دست نفس پليدى اسير

502 «شرّ الأمور السخط للقضاء. شرّ الأمور الرّضا عن النّفس» خشمگين بودن از تقدير خدا و خودپسندى بدترين كارهاست

نباشد بتر از غضب هيچ كار

ز تقدير و فرمان پروردگار

نه از خود پسندى است كارى بتر

كه مغرور آخر در افتد بسر

503 «شرّ الثّناء ما جرى على السّنة الأشرار. شرّ الفقر المنى» بدترين ستايش آنستكه بزبان بدان جارى شود. آرزومندى بدترين فقرهاست

ستايش نكوهش بود اى بصير،

چو جارى شود بر زبان شرير

بود بدترين فقرها آرزو

چو هرگز نخواهى رسيدن باو

504 «شرّ الإيمان ما دخله الشّكّ. شرّ اخلاق النّفس الجور» ايمانى كه با شكّ همراه باشد بدترين ايمان است. جور و ستم از بدترين خويهاى نفس است

بايمان چو گردد قرين شكّ و ريب،

از آن نيست بدتر بنقص و به عيب‏

بود بدترين خويها ظلم و جور

بهر جا، بهر كس، بهر طرز و طور

505 «شرّ النّاس من يرى انّه خيرهم» بدترين مردم كسى است كه خودش را بهترين آنها ببيند

چو كس خود بچشم بزرگى بديد،

بر او از تكبّر بسى بد رسيد

چو خود برتر او داند از ديگران،

تو او را بتر از همه خلق دان‏

506 «شرّ اخوانك من داهنك فى نفسك و ساترك عيبك» كسى كه در امر خواهش نفس با تو چاپلوسى كند و عيبت را بپوشد از بدترين دوستان تو است

گرت دوستى عيب پنهان كند،

بارضاى نفس، ار تو شادان كند،

بتر نيست اندر رفاقت از او

رفيقش مخوان باشد او چون عدو

507 «شرّ النّاس من كافى على الجميل بالقبيح و خير النّاس من كافى على القبيح بالجميل» بدترين مردم كسى است كه نيكى را با بدى پاداش دهد و بهترين آنها آنكه بجاى بدى خوبى كند.

به نيكى دهى گر بدى را جزا،

توئى بهترين بندگان خدا

به پاداش نيكى چو كردى بدى،

نباشى تو انسان چو ديو و ددى‏

508 «شرف المؤمن ايمانه و عزّه بطاعته» بزرگى مؤمن بايمان او است و عزّتش بفرمانبردارى از خدا است

بزرگى مؤمن بايمان بود

ز ايمان نجات هر انسان بود

هم از طاعت او بود عزّتش‏

نباشد از اين بيشتر لذّتش‏

509 «شين العلم الصّلف. شين السّخاء السّرف» زشتى علم از لاف زدن و گزاف است. زشتى سخاوت از زياده روى است

شود دانش و علم زشت، از گزاف

تو گر اهل فضلى مزن هيچ لاف‏

سخاوت ز اسراف گردد تبه‏

ندانى كه اسراف باشد گنه‏

510 «شيمة الأتقياء اغتنام المهلة و التّزود للرّحلة» فرصت را غنيمت شمردن و براى آخرت توشه گرد آوردن روش پرهيزكاران است

چو كس وقت و فرصت غنيمت شمرد،

سوى آخرت زاد و توشى ببرد،

نمى‏باشد او غير پرهيزگار

بنزد خدا كى بود شرمسار

511 «شيمة العقلاء قلّة الشّهوة و قلّة الغفلة» كاستن از شهوت و غفلت روش خردمندان است

ز شهوت. ز ميل و هوس كاستن،

ز غفلت دل خويش پيراستن،

بود شيوه صاحبان خرد

خردمند را ناروا كى سزد

512 «شرافة الرّجل نزاهته و جماله مروّته» بزرگى مرد بپاكى اوست و زيبائيش بجوانمرديش

كمال و نكوئى نه از رنگ و رو است

بزرگ است آن كس كه پاكيزه خوست‏

مروّت، بود مرد را فرّ و زيب‏

چه اندر فراز و چه اندر نشيب‏

513 «شيئان لا يبلغ غايتهما العلم و العقل» بكنه دو چيز نمى‏توان رسيد، دانش و خرد.

بكنه خرد كى رسد آدمى

نياسايد ار او ز دانش دمى‏

چنو علم را نيز كى انتها است‏

عليم همه ملك هستى خدا است‏

فصل سيزدهم كلماتى كه با «ص، ض، ط، ظ» آغاز مى‏شوند

514 «صيام القلب عن الفكر فى الأثام أفضل من صيام المرء عن الطّعام» روزه بودن دل از انديشه گناهان بالاتر از روزه انسان از خوراكى است.

چو بر روزه دل نمائى قيام، 

به از روزه بودن ز شرب و طعام‏

بود روزه دل بپاكىّ او

ز فكر بد و هر نكوهيده خو

515 «صوم القلب خير من صيام اللّسان و صوم اللّسان خير من صيام البطن» روزه دل از روزه زبان و روزه زبان از روزه شكم بهتر است

ز صوم زبان صوم دل بهتر است

كه آلودگيها بدل اندر است‏

به از روزه جسم صوم زبان‏

كه باشند مردم از آن در امان‏

516 «صوم النّفس عن لذّات الدّنيا انفع الصّيام» پرهيز از لذّتهاى دنيا سودمندترين روزه‏ها است

چه گويم من از بهترين صيام،

كه زخم گنه را دهد التيام‏

بود روزه دارىّ نفس شرير

ز لذّات دنيا چو باشى تو سير

517 «صفتان لا يقبل الله سبحانه الاعمال الّا بهما التّقى و الأخلاص» دو صفت است كه خداوند پاك اعمال انسان را بدون آنها نمى‏پذيرد، پرهيزكارى و اخلاص

چو اخلاص و تقوى نباشد بكار،

عمل نيست مقبول پروردگار

بود نيّت پاك روح عمل‏

نه جسم است بى جان عزيز، اى دغل‏

518 «صحبة الأخيار تكسب الخير كالرّيح اذا مرّت بالطّيب حملت طيبا» همنشينى با خوبان سبب خير است مانند باد، كه چون بر چيز خوشبو وزد بوى خوش همراه آورد

چو با راد مردان تو همدم شوى،

تو خود نيز در راه نيكى روى‏

چو بادى كه بر مشك و عنبر وزد،

از آن بر تو بوى معطّر رسد

519 «صحبة الأشرار تكسب الشّرّ كالريح اذا مرّت بالنّتن حملت نتنا» همنشينى با بدان بدى مى‏آورد مانند باد، كه چون بر گند وزد بوى ناخوش آورد

تو بد بينى از همدمى با بدان

بود يار نا اهل، آزار جان‏

ندانى كه باد ار وزد سوى گند،

رسد بر تو زان بوى بس ناپسند

520 «صلة الرّحم تنمى العدد و توجب السّودد» رعايت نمودن پيوند خويشى بر مال و اولاد انسان مى‏افزايد و موجب سرورى مى‏شود

چو پيوند خويشى رعايت كنى،

تو از بستگانت حمايت كنى،

شود مالت افزون و اولاد نيز

شوى سرور و سرفراز اى عزيز

521 «صدقة السّرّ تكفر الخطيئة و صدقة العلانية مثراة فى المال» صدقه پنهانى آتش گناه را خاموش ميكند، و صدقه آشكار بر مال مى‏افزايد.

شود بيش، از صدقه آشكار، 

تو را ثروت و مال اى بختيار

بود صدقه‏ات جان من گر نهان،

گناه تو پوشيده گردد از آن‏

522 «صوم النّفس امساك الحواسّ الخمس عن سائر الماثم و خلوّ القلب عن جميع اسباب الشرّ» روزه نفس، به پرهيز حواسّ پنجگانه است از همه گناهان، و پاك ساختن دل از تمام اسباب بدى و زشتى

بود روزه نفس صوم حواس 

چو باشى تو از هر گنه در هراس‏

زدائى دل خود ز هر شرّ و شور

بهر بد رسى گردى از آن تو دور

523 «صديق الأحمق فى تعب. صديق الجاهل معرض للعطب» دوست شخص احمق در رنج است. دوست شخص جاهل در معرض هلاكت است

ترا گر بود احمقى، همنشين،

بجاهل چو باشى انيس و قرين،

توئى دائم اندر لب پرتگاه‏

برنج اندرى گر كند اشتباه‏

524 «صديق كلّ امرء عقله و عدوه جهله» دوست هر كس خرد او و دشمن هر كس جهل او است

ترا بهترين دوست باشد خرد

خردمند كى در ره كج رود

بود دشمنت جهل و نادانيت‏

بزرگى اگر، او كند دانيت‏

525 «صمت تحمد عاقبته خير من كلام تذمّ مغبّته» سكوتى كه پايان آن پسنديده باشد، بهتر از سخنى است كه فرجامش نكوهيده است

ز خاموشى اى مرد نيكو شعار،

شود گر پسنديده پايان كار،

بغايت بود بهتر از آن كلام،

كه باشد نكوهيده نزد انام‏