هزارگوهر
منتخب كلمات قصارحضرت اميرالمومنين علي عليه‌السلام ازنهج‌البلاغه

سيد عطاء اللَّه مجدي‏

- ۱۲ -


997 «يفسد الطّمع الورع و الفجور التّقوى» آزمندى پارسائى و گنهكارى پرهيزكارى را از بين مى‏برد

شود فاسد از آزمندى ورع 

 ميفكن تو خود را بدام طمع‏

بود آفت زهد و تقوى، گناه‏

مكن نامه خويشتن را سياه‏

998 «يبلغ الصّادق بصدقه ما لا يبلغه الكاذب باحتياله» راستگو با صداقت خودش بهمان چيزى مى‏رسد كه دروغگو با حيله‏اش بدان دست نمى‏يابد

بدانجا كه كاذب نخواهد رسيد،

 بتدبير و تزوير و مكر شديد،

بدان مى‏رسد صادق از راستى‏

چه حاجت بكذب و كم و كاستى‏

999 «ينبى‏ء عن عقل كلّ امرء لسانه و يدلّ على فضله بيانه» زبان هر كس از خرد او خبر مى‏دهد و بيانش دليل بر ميزان دانشش ميباشد

زبانت ز عقلت حكايت كند

 بيانت ز فضلت روايت كند

تو را نيست گر عقل و فضل و ادب،

ز گفتار بيهوده بربند لب‏

1000 «وفور الأموال بانتقاص الأعراض لؤم» زيادى دارائى با كاستن از آبرو نا كسى است

چو كس را فراوان شود سيم و زر،

شود مكنت و ثروتش بيشتر،

به نقصان گرايد گرش آبرو،

بسى ناكس است آن نكوهيده خو

1001 «نصف العاقل احتمال و نصفه تغافل» نيمى از خردمند بردبارى و نيم ديگرش تغافل (خود را به بيخبرى زدن) است

خردمند را شيوه باشد دو كار

 ورا هست اين هر دو دائم شعار

تغافل كند نيم و نيم دگر،

بصبر و تحمّل برد او بسر

1002 «يمتحن الرّجل بفعله لا بقوله» انسان بكردارش آزمايش مى‏شود نه بگفتارش

شود آزمايش بكردار، مرد

 شناسا شود پهلوان در نبرد

عمل گر نباشد، ز گفتن چه سود

چو آتش فروزى، غرض نيست دود

پايان كتاب و عرض سپاس

بدرگاه يزدان يكتا، سپاس

 سپاسى فزونتر ز حدّ قياس‏

«سپاسى ز دامان گل پاكتر

ز آواى بلبل طربناكتر»

كه توفيق حق مر مرا شد رفيق

كه گامى زنم چند در اين طريق‏

گزينم گل تازه زين بوستان‏

برم ارمغان در بر دوستان‏

معطّر كنم ز آن مشام خرد

 زنم سكّه‏اى نو، بنام خرد

ادب را دهم زيب و فرّ با هنر

شود رغبت انگيزتر، اين اثر

دگرگون كنم راه و رسم كهن 

روان گويم از قول مولى، سخن‏

بتاريخ بهمن مه شصت و چار،

گزيدم ز گفتار او من، هزار

مرا عزم گرديد آن گاه جزم

كه اين گفته‏ها را در آرم بنظم‏

به شش ماه آماده شد نظم و نثر

بزد سر بافلاك، اين طرفه قصر

چو مهر آمد و سال شد شصت و پنج

رسيدم پس رنج، آنگه بگنج‏

نوشتش بخطّ خود «اميدوار»

كه پشت و پناهش بود كردگار

هم «عبد الرّضا» ى هنرمند من،

همان خوب و فرزانه فرزند من،

نوشت آنچه سرفصل و ديباچه بود

در اين كار سعى فراوان نمود

سپس «صالحى» نسخ آنرا نوشت

خدايش دهد جاى اندر بهشت‏

«هدائى» بخواند اين كتاب شريف

در اين فنّ نباشد مر او را حريف‏

بتحريض من او بسى جهد كرد

دهد اجر، يزدان بدين پاك مرد

«ذبيح كلانتر» بشهر اراك،

كه چون من بود اهل اين آب و خاك‏

فراهم نمودى از آن نسخه‏ها

دهد اجر و پاداش نيكش خدا

چو شد اين كتاب مقدّس تمام،

برفتم سوى «هنجنى» با سلام‏

كه در چاپ آن او كند ياورى‏

نمايد در اين باره، هم داورى‏

بود اوستاد سخن، «هنجنى»

 بدور است «دكتر» ز كبر و منى‏

هم او «دفتر نشر» را برگزيد

بر اين هر دو از من سپاسى مزيد

عمو زاده من، «بنى هاشمى»

 كه باشد در ايثار او حاتمى،

به تهران در اين ره پى كار بود

چو بخت من، او نيز بيدار بود

مرا ياورى كرد لطف على

كه گفتم سخنها، بدين سان جلى‏

الهى بحقّ امامان پاك،

به «خير النّساء» اختر تابناك،

بحقّ محمّد، گرامى رسول

ز «مجدى» كن اين كار و خدمت قبول‏

بخدمتگزاران دين و وطن،

بدين راد مردان و ياران من،

بهر كس كه سهمى در اين كار داشت،

بهر كس كه پائى در اين ره گذاشت،

عطا كن تو پاداش و اجر عظيم‏

مرا ده امان از عذاب جحيم‏

مجدى