هزارگوهر
منتخب كلمات قصارحضرت اميرالمومنين علي عليه‌السلام ازنهج‌البلاغه

سيد عطاء اللَّه مجدي‏

- ۱۰ -


791 «ما امن المؤمن حتّى عقل. ما كفر الكافر حتّى جهل» تا كسى خردمند نباشد مؤمن نمى‏شود. تا كسى نادان نباشد كافر نمى‏شود

چو خواهى كه دين تو باشد درست ،

خرد بايدت اى برادر نخست‏

چو كافر شود كس، ز جهل است و بس‏

ورا دانشى نيست در دسترس‏

792 «ما الإنسان لو لا اللّسان الّا صورة ممثّلة او بهيمة مهملة» اگر زبان گويا نباشد انسان جز صورت و نقشى يا چهارپائى ناچيز نيست

بنطق آدمى به ز حيوان بود

زبان گر نباشد، نه انسان بود

نباشد بجز نقش ديوار اوى‏

نه جز چارپائى نكوهيده خوى‏

793 «ما عذر من ايقن بالمرجع» كسى كه ببازگشت بسوى پروردگار يقين دارد، خيانت و پيمان شكنى نمى‏كند

چو باشد كسى را به محشر يقين ،

مر او را بود پاى بندى به دين،

گريزان بود از خيانتگرى‏

ز بد عهدى و هر بد ديگرى‏

794 «ما عقد ايمانه من لم يحفظ لسانه» كسى كه زبانش را نگه ندارد ايمانش را استوار نكرده است

زبانت نباشد چو در اختيار،

ترا نيست ايمان و دين استوار

بهر جا روى شرمسارت كند

ز گفتار بيهوده خوارت كند

795 «ما ايقن بالله من لم يرع عهوده و ذممه» كسى كه قراردادها و پيمانهاى خود را رعايت نكند بخدا يقين ندارد

كسى را كه پيمان نباشد درست ،

براه وفا باشد او سخت سست،

ندارد يقين او بپروردگار

بجز مكر و غدرش نباشد شعار

796 «ما من شي‏ء يحصل به الامال ابلغ من ايمان و احسان» هيچ چيز بهتر از ايمان و احسان انسان را بآرزوهايش نمى‏رساند

چو خواهى رسيدن بهر آرزو،

چو باشى پى عزّت و آبرو،

جز ايمان نباشد ترا كار ساز

جز احسان نسازد در چاره باز

797 «ما اقبح بالإنسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا» چقدر زشت است كه انسان باطنى بد و ظاهرى خوب داشته باشد

ترا باشد ار سيرتى ناپسند ،

فراوان رسد بر تو از آن گزند

چه زشت است زيبائى ظاهرت،

نباشد اگر باطن طاهرت‏

798 «ما من شي‏ء أجلب لقلب الإنسان من لسان و لا اخدع للنّفس من شيطان» هيچ چيز بيش از زبان دل انسان را بسوى خود نمى‏كشد و مانند شيطان شخص را نمى‏فريبد

نباشد رباينده‏تر بيگمان،

دل آدميزاده را از زبان‏

نه بر نفس او كس چو شيطان پست،

بحيلت تواند رساندن شكست‏

799 «ما احسن الجود مع الاعسار» چه خوش است بخشش در حال ندارى

چو در تنگدستى سخا باشدت ،

رضا بر رضاى خدا باشدت،

چه خوش باشد اين جود و بخشندگى‏

خدايت بود يار در زندگى‏

800 «ما احسن العفو مع الاقتدار» چه خوش است عفو در حال قدرت

چو باشد تو را قدرت انتقام ،

 بنه خنجر كينه را در نيام‏

ندانى گذشتت چه زيبا بود

خنك آنكه اينجا شكيبا بود

801 «ما اقبح بالإنسان ظاهرا موافقا و باطنا منافقا» چقدر براى انسان زشت است كه ظاهرا موافق و باطنا منافق باشد

چه زشت است از بهر انسان نفاق

پراكندگى به از اين اتّفاق‏

منافق بود دشمن جان ما

بود اجنبى، نيست او ز آن ما

802 «ما فحش كريم قطّ» بزرگ مرد هرگز ناسزا نمى‏گويد

كريم از بد و زشت دورى كند

خطا بيند ار او، صبورى كند

به بندد دهان را ز دشنام او

پسنديده باشد و را خلق و خو

803 «ما قسّم اللّه سبحانه بين عباده افضل من العقل» خداوند پاك چيزى بالاتر از عقل بين بندگانش قسمت نفرموده است

نبخشيد نيكوتر از عقل و راى ،

بر اولاد آدم بقسمت خداى‏

چراغ روان از خرد روشن است‏

خرد بر تن آدمى جوشن است‏

804 «ما امن بما حرمه القران من استحلّه» كسى كه حرام قرآن را حلال بشمارد بقران ايمان نياورده است

بقرآن بود حكم هر خشك و تر 

نپيچد ز فرمان آن بنده، سر

كسى كاو حرامش نمايد حلال،

كجا باشد ايمانش آن بد خصال‏

805 «ما تزيّن متزيّن بمثل طاعة اللّه» هيچ چيز مانند فرمانبردارى خدا انسان را نمى‏آرايد

بود زيور مرد از بندگى

ز طاعت شود بيش ار زندگى‏

چنو نيست بهر تو زيب و جمال‏

نه دانش، نه حكمت، نه جاه و نه مال‏

806 «ما حصل الأجر بمثل اغاثة الملهوف» هيچ چيزى مانند بفرياد بيچاره رسيدن تحصيل اجر نمى‏كند

ستمديده را يار و ياور شدن ،

بعدل و بانصاف داور شدن،

به اجر است افزونتر از هر ثواب‏

رهاننده‏تر باشدت از عقاب‏

807 «ما رفع امرأ كهمّته و لا وضعه كشهوته» هيچ چيز انسان را مانند همّتش بالا نمى‏برد و مثل شهوتش او را نمى‏افكند و خوار نمى‏دارد

نباشد چو شهوت بمرد افكنى

چرا تيشه بر ريشه خود زنى‏

چو همّت، نه چيزى بر افراشت مرد

نه چون كاهلى ساحتش روى زرد

808 «مثل المنافق كمثل الحنظلة الخضرة اوراقها المرّ مذاقها» داستان منافق مانند هندوانه ابو جهل است كه برگهايش سبز و مزه‏اش تلخ است

چو حنظل بود مرد پست دو رو

بتر نيست زان كاذب زشتخو

ورا تلخ بار است و سبز است برگ‏

بظاهر حيات است و باطن چو مرگ‏

809 «مصاحب الأشرار كراكب البحر ان سلم من الغرق لم يسلم من الفرق» همنشين بدان مانند كشتى سوار است كه اگر از غرق نجات يابد از ترس دريا مصون نيست

بود همنشين بدان بيقرار

بدريا همانند كشتى سوار

گر از غرق او را رهائى بود،

كى از بيم دريا جدائى بود

810 «مدمن الشّهوات سريع الأفات» كسى كه همواره در پى شهوت است زود آسيب‏پذير است

چو كس را بود حبّ شهوت شعار ،

ندارد ز هر نا كسى ننگ و عار

پياپى بدو رنج و سختى رسد

بر او عاقبت تيره بختى رسد

811 «مسرّة الكرام فى بذل العطاء و مسرّة اللّئام فى سوء الجزاء» شادى بزرگان از بخشش است. شادى ناكسان از بد پاداش دادن است

بود شادى نيكمرد از كرم

ببذل و به بخشش چه بيش و چه كم‏

لئيم ار ز پاداش كاهد خوش است‏

به نيكى چو او كوته آيد خوش است‏

812 «مادح الرّجل بما ليس فيه مستهزء به» هر كس انسان را به آن چه در وى نيست بستايد او را مسخره كرده است

ستايش ز چيزى كه اندر تو نيست ،

تمسخر بود، موجب غافلى است،

مبادا فزايد ترا ز آن غرور

مبادا شوى از ره راست دور

813 «مرارة البأس خير من التّضرّع الى النّاس» تلخى ناكامى و سختى بهتر است تا با زارى و خوارى دست نياز بسوى مردم دراز كردن

بود شدّت سختى و رنج و درد،

پسنديده‏تر نزد آزاد مرد،

كه از ناكسان حاجتى خواستن،

به آنان فزودن، ز خود كاستن‏

814 «مودّة الحمقى تزول كما يزول السّراب و تقشع كما يقشع الضّباب» دوستى ابلهان مانند سراب زود زايل مى‏شود و مانند ابر از هم مى‏پاشد

بود صحبت ابلهان چون سراب

شود زود زايل، نيابى تو آب‏

چو ابر بهار است ناپايدار

بجائى نباشد مر او را قرار

815 «مصاحبة العاقل مأمونة» همنشينى با خردمند موجب ايمنى است

اگر همنشين تو عاقل بود ،

تو را بى شك او راحت دل بود

از او بهره‏ات نيست جز ايمنى‏

نمى‏باشد او اهل اهريمنى‏

816 «مجالسة الأشرار توجب التّلف» همنشينى با بدان موجب نابودى است

بيا از بدان تا توانى گريز

ز ناكس نبينى بغير از ستيز

ترا افكند او بخاك هلاك‏

چنين دوستى گر نباشد چه باك‏

817 «مذيع الفاحشة كفاعلها» آشكار كننده زشتى مانند زشتكار است

كسى كاو كند آشكارا بدى ،

 مر او را بود خلق و خوى ددى‏

بود او همانند با زشتكار

ندارد چو ز افشاى بد ننگ و عار

818 «مجانبة الرّيب احسن الفتوّة» دورى جستن از بدگمانى كمال جوانمردى است

بود دورى از شكّ و ترديد راى ،

 ره و رسم هر مؤمن پارساى‏

نباشد بهين رادمردى جز اين‏

جوانمرد نبود جز اهل يقين‏

819 «مقاساة الأحمق عذاب الرّوح» با ابله سختى كشيدن (و با او بسر بردن) روح را آزردن است

بود صحبت احمق آزار جان

مبادا ترا تيره سازد، روان‏

مكن رنجه خود را در اين رهگذر

برو تا توانى از او كن حذر

820 «مصيبة يرجى اجرها خير من نعمة لا يؤدّى شكرها» مصيبتى كه در آن اميد اجر باشد، بهتر از نعمتى است كه شكرش ادا نگردد

چو بر نعمتى شكر نايد بجا ،

بود اجر و مزدى چو اندر بلا،

همانا بنزديك اهل خرد،

از آن نعمت، آن رنج بهتر بود

821 «مغلوب الشّهوة اذلّ من مملوك الرّقّ» كسى كه شهوت بر او غالب است، از بنده و برده خوارتر است

چو در چنگ شهوت شود كس اسير ،

در افتد ز اوج نزاهت بزير

بود بدتر از بنده زر خريد

شود جمله عيب و نقصش پديد

822 «ملاك النّجاة لزوم الأيمان و صدق الإيقان» مايه رستگارى ملازم بودن با ايمان و يقين راست داشتن است

ترا رستگارى ز ايمان بود

نجات تو در صدق ايقان بود

نباشد چو ايمان كس استوار،

بدنيا و عقبى نيابد قرار

فصل بيستم كلماتى كه با «من» آغاز مى‏شوند

823 «من كمال الإيمان حفظ اللّسان» نگهدارى زبان از كمال ايمان است

زبان بستن از هر بد و ناسزا ،

نيازردن از طعن خلق خدا،

نشان باشد از زهد و صدق و يقين‏

ز ايمان كامل، ز تحكيم دين‏

824 «من اقبح الغدر اذاعة السّرّ» فاش ساختن راز از بدترين خيانتها است

مكن هيچگه راز كس را تو فاش

بيا در امانت تو خائن مباش‏

كه از آن نباشد خيانت بتر

بپا گردد از آن بسى شور و شرّ

825 «من الحمق الأتّكال على الأمل» بر آرزو تكيه كردن از ابلهى است

نه عاقل كند تكيه بر آرزو

نه ناياب را كس كند جستجو

تو را تكيه بايد بسعى و بكار

كه بر آرزو تكيه ننگ است و عار

826 «من كفّارات الذّنوب العظام اغاثة الملهوف» بفرياد بيچاره و مظلوم رسيدن گناهان بزرگ را جبران ميكند

چو بيچاره‏اى را كنى ياورى ،

بامداد مظلوم روى آورى،

گناه تو جبران كند اين ثواب‏

شود بر تو آسان بمحشر عذاب‏

827 «من النّبل ان يبذل الرّجل ماله و يصون عرضه» از بزرگوارى است كه انسان مالش را در راه حفظ آبرويش بذل كند

چو بهر نگهدارى عرض خويش ،

كسى را بود كوشش و سعى بيش‏

كند مال خود را در اين ره نثار،

تو او را ز خيل بزرگان شمار

828 «من اقبح الكبر تكبّر الرّجل على ذوى رحمه و أبناء جنسه» تكبّر انسان نسبت به بستگان و همجنسان خودش از بدترين تكبّرها است

تكبّر بخويشان سزاوار نيست

بتر زين دگر هيچ كردار نيست‏

نه بر همگنان مى‏سزد كبر و ناز

تواضع كند مرد را سرفراز

829 «من افضل المعروف اغاثة الملهوف» بفرياد ستمديده و مظلوم رسيدن از برترين نيكى‏ها است

رسيدن بفرياد مظلوم زار،

حمايت ز بيچاره بى‏قرار،

بود بى‏گمان بهتر از هر صواب‏

رهاننده‏تر باشد از هر عذاب‏

830 «من افضل الورع ان لا تبدى فى خلوتك ما تستحيى من اظهاره فى علانيتك» از بالاترين پارسائيها آنست كه كارى را كه بطور آشكارا از انجامش شرم دارى در خلوت آغاز نكنى

ز كارى اگر باشدت ننگ و عار

چو خواهى بجاى آريش آشكار،

بخلوت گر آنرا نيارى بجاى،

تو در غايت زهدى اى پارساى‏

831 «من اللّؤم ان يصون الرّجل ماله و يبذل عرضه» از پستى است كه انسان مالش را نگه دارد و آبرويش را بريزد

چو بهر نگهدارى جاه و مال، 

كس افتد بخوارىّ و وزر و وبال،

كند عرض خود را در اين ره فدا،

لئيم است آن مردك بينوا

832 «من علامة اللّوم تعجيل العقوبة» شتاب در انتقام از نشانه‏هاى پستى است

لئيمان شتابند در انتقام

نباشند جز در پى انفصام‏

نپويند در راه صلح و صفا

نجويند هرگز رضاى خدا

833 «من السّعادة التّوفيق لصالح الاعمال» توفيق يافتن بانجام كارهاى شايسته از نيك بختى است

چو توفيق يابى به نيكىّ و خير ،

كنى در ره خدمت خلق سير،

كمال سعادت بود بيگمان‏

برو باش از كار خود شادمان‏

834 «من علامات الكرام تعجيل المثوبة» نيكى را زود پاداش دادن از نشانه‏هاى بزرگان است

بزرگان به بخشش گرانيده‏اند

بپاداش نيكى شتابنده‏اند

بدى را به خوبى جزا مى‏دهند

رضا بر رضاى خدا مى‏دهند

835 «من احسن النّصيحة الأبانة عن القبيحة» كشف اعمال زشت (و منع كننده آن) از بهترين نصايح است

چو با پند و اندرز اى هوشيار،

بديهاى كس را كنى آشكار،

از آن نيست پندى پسنديده‏تر

نه چيزى از آن است بگزيده‏تر

836 «من اقبح اللّوم غيبة الأخيار» بدگوئى كردن از نيكان از بدترين ناكسى‏ها است

ز نيكان بغيبت مكن هيچ ياد

تو را فرصت زشتگوئى مباد

كه از آن نباشد بتر، ناكسى‏

از اين ره بمقصود خود كى رسى‏

837 «من افضل المكارم بثّ المعروف» منتشر ساختن نيكى از برترين بزرگواريها است

پراكندن نيكى اندر جهان ،

بتحسين نيكان گشودن زبان،

ز عقل و كمال مروّت بود

ز پاكىّ اصل و فتوّت بود

838 «من اشدّ عيوب المرء ان تخفى عليه عيوبه» از بدترين عيوب انسان آن است كه عيبهايش بر او پوشيده باشد

چو باشد عيوبت ز چشمت نهان ،

نباشى بخوبى تو آگه از آن،

خود آن باشد البتّه عيبى عظيم‏

از آن باش پيوسته در خوف و بيم‏

839 «من كمال الكرم تعجيل المثوبة» زود پاداش دادن از كمال بزرگوارى است

بپاداش نيكى نمودن شتاب ،

 فزودن بميزان اجر و ثواب،

كمال عطا و سخاوت بود

ز رادىّ و فرط كرامت بود

840 «من احسن العقل التّحلّى بالحلم» خود را بزيور بردبارى آراستن از نهايت خردمندى است

چو خواهى بهين زيور اى با خرد ،

 تو را جامه بردبارى سزد

بود حلم، از غايت عقل و راى‏

شكيبا نخواهد فتادن ز پاى‏

841 «من التّوانى يتولّد الكسل» از سستى و تنبلى كسالت زايد

بپرهيز از سستى و كاهلى 

كه سستى پديد آيد از غافلى‏

نزايد ز سستى بجز درد و رنج‏

ز كوشش توانى رسيدن بگنج‏

842 «من علامات الإدبار مقارنة الأراذل» بفرومايگان پيوستن از نشانه‏هاى تيره روزى است

چو با ناكسان يار و همدم شوى ،

 سرانجام آشفته از غم شوى‏

دلالت كند بر نگون بختيت‏

چه حاصل ز اصرار و سر سختيت‏

843 «من افضل الورع اجتناب المحرّمات. من افضل البرّ برّ الأيتام» پرهيز از حرام از بالاترين پارسائيها است. به يتيمان نيكى كردن از برترين نيكى‏ها است

چو كس را بود اجتناب از حرام ،

بر او زهد و پرهيز باشد تمام‏

از آن نيست خيرى پسنديده‏تر ،

كه باشد ترا بر يتيمان نظر

844 «من عزّ النّفس لزوم القناعة» قناعت پيشه كردن از عزّت نفس است

قناعت گرامى كند بنده را

بر افرازد آن، خوار شرمنده را

توانگر شود گر بفقر اندر است‏

چو او را بهين خصلتى رهبر است‏

845 «من اشرف الشّيم الوفاء بالذّمم» وفاى بعهد از بهترين خويها است

بعهد و به پيمان وفا بايدت

بكردار، صدق و صفا بايدت‏

بود بهترين شيوه اين خلق و خوى‏

به پيمان شكستن مبر آبروى‏

846 «من افضل الأعمال ما اوجب الجنّة و انجى من النّار» بالاترين كارها آنست كه بيشتر بهشت را بر انسان واجب گرداند، و او را از دوزخ رهاننده‏تر باشد

چو كارى رساند ترا بر بهشت،

شود بر تو فرخنده ز آن سرنوشت،

رهاند ترا ز آتش دوزخ آن،

بود بهترين كارها بيگمان‏

847 «من طبايع الجهّال التّسرّع الى الغضب فى كلّ حال» در هر حالى زود خشمگين شدن از اخلاق جاهلان است

شتابنده بودن براه غضب ،

خود افكندن از خشم اندر تعب،

نباشد بجز شيوه جاهلان‏

صبورى، بود عادت عاقلان‏

848 «من اشرف افعال الكريم تغافله عمّا يعلم» از برترين كارهاى جوانمرد آنستكه خود را از آنچه ميداند به بيخبرى بزند

كريم ار ز عيبى بود با خبر، 

چو او را بود پاك اصل و گهر،

ز فرط شرافت تغافل كند

بود عارف امّا تجاهل كند

849 «من كمال السّعادة السّعى فى صلاح الجمهور» در اصلاح كار مردم كوشيدن از كمال خوش بختى است

سعادت بود سعى در كار خلق 

كشيدن بتن بارى از بار خلق‏

ز خدمت‏گزارى نكردن ابا

زدن گام اندر طريق صفا

850 «من امارات الأحمق كثرة تلوّنه» از نشانه‏هاى ابله آن است كه هر دم برنگى در آيد

نباشد بيك شيوه نادان همى

در آيد بيك رنگ او هر دمى‏

نه از وعده او توان بود شاد

نه بر كرده او بود اعتماد

851 «من كمال الحماقة الاختيال فى الفاقة» كبر ورزيدن در حال نادارى از كمال ابلهى است

تكبّر ز هر كس بود ناپسند 

رسد بر تو از كبر و نخوت گزند

فقير ار تكبّر كند ز ابلهى است‏

به تحقيق از عقل و دانش تهى است‏

852 «من طبائع الأغمار اتعاب النّفوس فى الاحتكار» برنج افكندن مردم از راه احتكار شيوه نابخردان و ناآزموده كاران است

چو كس پيشه خود كند احتكار،

 از اين ره كند كار بر خلق زار،

ز پستىّ و جهل و عوامى بود

ز نا مردمىّ و ز خامى بود

853 «من افضل الدّين المروّة و لا خير فى دين كيس فيه مروّة» جوانمردى بالاترين كيش است و در دينى كه مردانگى نباشد هيچ خيرى نيست

بهين رسم ايمان مروّت بود

 كمال ديانت، فتوّت بود

بدينى مروّت نباشد، اگر،

چه از خير بينى تو در آن، دگر

854 «من الواجب على ذى الجاه ان يبذله بطالبه» بر صاحب قدرت و منزلت واجب است كه از جاه و مقام خود بخواهنده بذل كند و نياز او را برآورد

بود فرض بر صاحب عزّ و جاه

كه خواهنده را گيرد اندر پناه‏

دريغش نباشد ز بذل مقام‏

كند حاجتش را روا او، تمام‏

855 «من كرم النّفس التّحلّى بالطّاعة» خود را بزيور فرمان بردارى خدا آراستى، از بزرگى نفس است

بطاعت بياراستن نفس خويش،

ره بندگى را گرفتن به پيش،

نشان باشد از رادى و از كرم‏

كرم نيست تنها ببذل درم‏

فصل بيست و يكم كلماتى كه با «من» آغاز مى‏شوند

856 «من ساء خلقه ضاق رزقه. من كرم خلقه اتّسع رزقه» كسى كه بد خوى باشد تنگ روزى است. هر كس خوش خوى باشد روزيش زياد گردد

بود تنگ روزى، نكوهيده خوى

چو خار است در چشم مردم هم اوى‏

در رزق و روزى چو ايزد گشاد،

بپاكيزه خود هر چه او خواست داد

857 «من عرف بالكذب لم يقبل صدقة» كسى كه بناراستى نامور شود راستش را هم باور ندارند

مگو تا توانى گزاف و دروغ

چراغ دروغ است، بس بى‏فروغ‏

بناراستى گر شدى نامور،

كست راست باور ندارد دگر

858 «من قصد فى الغنى و الفقر فقد استعدّ لنوائب الدّهر» هر كس بهنگام نادارى و توانگرى ميانه‏روى كند، براى پيش آمدهاى روزگار آماده است

چو كس وقت فقر و بوقت غنى ،

ز افراط و تفريط باشد جدا،

نترسد ز پيش آمد روزگار

چو كوه است در جاى خود استوار

859 «من اساء الى نفسه لم يتوقّع منه جميل. من اساء الى اخوانه لم يتّصل به تأميل» از كسى كه بخودش بدى كند انتظار خوبى نمى‏رود. بكسى كه با بستگانش بدى كند اميدى نيست

چو با خود كند بد كس، اى هوشيار، 

تو از او اميد نكوئى مدار

و گر بد كند او باهل و عيال،

بخيرش نباشد اميد وصال‏

860 «من ساء ظنّه ساء وهمه» بد گمان بد انديش گردد

رسد بر تو از بدگمانى خطر

برو فكر بد را ز سر كن بدر

كند بد گمانى، بد انديشه‏ات‏

نباشد چنين كارها پيشه‏است‏

861 «من ظفر بالدّنيا نصب و من فاتته تعب» هر كس دنيا را بدست آورد گرفتار شد و هر كس آنرا از دست داد برنج و سختى افتاد

چو دنيا بدست آورد آدمى،

 نباشد مصون از بلا او دمى‏

و گر رفتش از دست دنياى دون،

شود انده و سختى او فزون‏

862 «من تفاقر افتقر» هر كه خود را بنادارى زند نادار گردد

كسى كاو بخود بست فقر اى رفيق ،

نه بگرفت دست كسى در طريق،

سرانجام فقرش گريبان گرفت‏

نه كارى بامساك سامان گرفت‏

863 «من تكبّر حقّر» هر كس تكبّر كند كوچك شمرده شود

هر آن كس كه افتد به بند غرور،

شود عاقبت از ره راست دور

عزيز است اگر، خوار گردد بسى‏

شود كم بهاتر ز خار و خسى‏

864 «من أكثر هجر» هر كس بسيار بگويد مردم از او دورى كنند

سخن تا توانى تو كمتر بگوى 

ز بيهوده گفتن مبر آبروى‏

مكن دور از خود تو خلق خدا

چرا نيستت هيچ شرم و حيا

865 «من عرف نفسه فقد انتهى الى غاية كلّ معرفة و علم» كسى كه خود را بشناسد بمنتها درجه هر معرفت و دانشى رسيده است

چو كس نفس خود را شناسد درست ،

بتهذيب آن كوشد او از نخست،

مر او را بود غايت معرفت‏

بعلم است در آخرين مرتبت‏

866 «من بصّرك عيبك و حفظك فى غيبك فهو الصّديق فاحفظه» هر كس ترا بعيبت بينا كند، و در غيابت آبرويت را محفوظ دارد، دوستى يكدل است، او را نگه دار

كند گر كست آگه از عيب خويش ،

بغيبت نگه داردت هر چه بيش،

نباشد چنو هيچ يارى صميم‏

نگه دار او را كه باشد حميم‏

867 «من احتاج اليك وجب اسعافه عليك» هر كس بتو نيازمند باشد، بر آوردن حاجت او بر تو واجب است

چو كس را به لطف تو باشد نياز،

كند دست حاجت بسويت دراز،

سزد گر تو سازى نيازش روا

خدايت دهد بهتر از آن جزا

868 «من زرع الإحن حصد المحن» كسى كه تخم كينه را در دل بكارد رنج و سختى بدرود

چو در سينه كارد كسى تخم كين ،

نباشد مقيّد بدستور دين،

نه او بدرود حاصلى جز محن‏

نه او بشنود جز نكوهش سخن‏

869 «من قبل عطاك فقد اعانك على الكرم» كسى كه بخشش تو را بپذيرد ترا در راه كرم يارى كرده است

عطاى ترا چون كند كس قبول ،

نگردد ز منّت نهادن ملول،

ترا در كرم كرده او ياورى‏

نه جز اين بود بهترين داورى‏

870 «من لم يصن وجهه عن مسئلتك فاكرم وجهك عن ردّه» كسى كه با خواستن چيزى آبرويش را نزد تو نگه نمى‏دارد، تو آبرويت را با ردّ نكردن خواهش او گرامى دار

چو كس آبرويش نثار تو كرد، 

شد از ذلّت خواستن، روى زرد

بده آنچه خواهد، مكن خويش پست‏

كه بر آبروى تو آيد شكست‏

871 «من عرف كفّ» هر كس عارف باشد از چيزهاى حرام و كارهاى بيهوده باز ايستد

چو باشد كسى اهل فهم و تميز،

مر او را ز دانش بود بهره نيز،

بپرهيزد او از بد و از حرام‏

بهر كار نيكو كند اهتمام‏

872 «من عجل زلّ» هر كس شتاب كند بلغزد

هر آن كس كه گرديد گرد شتاب ،

برفت از سر آب سوى سراب،

بلغزيد پايش بهنگام كار

بپرهيز جان من از اين شعار

873 «من كثر مزاحه استجهل» هر كس مزاح بيش كند، نادان شمرده شود

چو كس هزل را پيشه خود كند،

تبه فكر و انديشه خود كند

بنادانى او شهره گردد بسى‏

شود سخره هر كس و ناكسى‏

874 «من شهد لك بالباطل شهد عليك بمثله» كسى كه بسود تو شهادت دروغ دهد، بزيانت هم گواهى مى‏دهد

بسود تو چون كس گواهى دهد ،

شهادت بباطل كماهى دهد،

يقين دان كه آن مردك بى تميز

گواهى دهد بر زيان تو نيز

875 «من حرم السّائل مع القدرة عوقب بالحرمان» كسى كه در حال توانائى سائلى را محروم كند، دچار حرمان گردد

چو كس را بود قدرت و زور و زر ،

 براند اگر سائلى را ز در،

سرانجام گردد بحرمان دچار

بسر افتد از گردش روزگار

876 «من نصح نفسه كان جديرا بنصح غيره» هر كس خودش را اندرز دهد، شايسته است ديگرى را هم نصيحت كند

چو كس خويشتن را نصيحت كند،

هم او دورى از هر قبيحت كند،

سزد گر نصيحت كند ديگرى،

چو او را بود رجحت و برترى‏

877 «من ابان لك عيوبك فهو ودّك. من ساتر عيبك فهو عدوّك» هر كس عيبهاى ترا بر تو آشكار كند دوست تو است. آنكه عيب ترا بپوشاند دشمن تو است

كند گر كس عيب ترا آشكار،

بود در رفاقت بسى استوار

چو عيب تو پوشيده دارد كسى،

ترا دشمن جان بود، او بسى‏

878 «من حسنت خليقته طابت عشرته» هر كس خوش خوى باشد معاشرت با او خوب است

كسى را كه اخلاق نيكو بود ،

هم او شاد و خندان و خوشرو بود،

چه نيكو بود همنشينىّ او

ترا بايد اين سان بود خلق و خو

879 «من طلب للنّاس الغوائل لم يامن البلاء» هر كس براى مردم شرّ و سختى بخواهد از گرفتارى ايمن نباشد

بيا تا توانى براى خدا،

 ميفكن تو خود را بدام بلا

مخواه از براى كسى شرّ و بد

كه چه كن سر انجام در چه فتد

880 «من مدحك فقد ذبحك. من حذّرك كمن بشّرك» كسى كه ترا ستايش كند ترا مى‏كشد. كسى كه ترا بترساند مانند كسى است كه بتو مژده خوبى داده است

بمدحت گشايد كسى چون زبان ،

كشد مر تو را او به سحر بيان‏

بانذارت ار كس كند اهتمام،

تو را باشد از او بشارت تمام‏

881 «من عذب لسانه كثر اخوانه» هر كس شيرين سخن باشد دوستانش بسيار شوند

ترا چرب و شيرين بود گر زبان ،

ببندى ز هر ناروائى دهان،

شود دوستانت برون از شمار

نبينى بجز سود از اين شعار

882 «من لم يصبر على كدّه صبر على الإفلاس» هر كس بر رنج و سختى كار خود صبر نكند در تنگدستى صبر خواهد كرد

ترا صبر بايد بهنگام رنج

كه صبر است در رنج مفتاح گنج‏

چو صبرت نباشد بهنگام كار

گه فقر خواهى شدن، بردبار

883 «من تواضع رفع» هر كس فروتنى پيشه كند بلند مرتبه گردد

هر آن كس كند پيشه افتادگى ،

شود نامور او بآزادگى‏

ز درد و ز رنج مذلّت رهد

سر انجام بر اوج عزّت رسد

884 «من حلم اكرم» هر كس بردبارى كند گرامى شود

شود بردبارى اگر پيشه‏ات ،

نباشد شتاب اندر انديشه‏ات،

گرامى شوى نزد خلق خدا

چنين است كردار اهل رضا

885 «من ظلم ظلم» هر كس ستم كند مورد ستم قرار گيرد

بتر در جهان از ستمكار نيست

چو هيچكس مردم آزار نيست‏

كشى بر كسى چون تو تيغ ستم،

ستم بينى از ديگرى لا جرم‏

886 «من نصر الحقّ أفلح» هر كس حقّ را يارى كند پيروز گردد

هر آن كس كه او ياور حقّ شود ،

باحرار و ابرار ملحق شود

شود رستگار او بهر دو سراى‏

چنين زد امام سرافراز راى‏

887 «من اطمانّ قبل الاختبار ندم» هر كس پيش از آزمايش بچيزى يا ديگرى اعتماد كند، پشيمان گردد

چو بى آزمايش كنى اعتماد ،

بشخصى تو اى مرد نيكو نهاد،

پشيمان شوى آخر از كار خويش

رسد بر تو از هر طرف طعن و نيش‏

888 «من جاهد نفسه اكمل التّقى» هر كس با خود جهاد كند پرهيزكارى را كامل كرده است

كشد گر كسى نفس امّاره را،

گشايد بخود او در چاره را،

بتوفيق تقواى كامل رسد

بر او از خدا لطف شامل رسد

889 «من ساء ظنّه ساءت طوّيته» بد گمان بد انديش گردد

نباشد بتر كس از آن بد گمان ،

كه تير افكند نابجا از كمان‏

بد انديش گردد سرانجام او

گريزند مردم از اين خلق و خو

890 «من قنع برأيه فقد هلك» هر كس برأى خودش تنها اكتفا كند هلاك گردد

چو بر رأى خود كس كند اكتفا ،

نباشد بفكر كسش اتّكا،

سرانجام اندر هلاك اوفتد

ز عجب و غرور او بخاك اوفتد

891 «من اطاع هواه هلك» هر كس پيرو هوى و هوس خود باشد هلاك گردد

هر آن كس بود پيرو ديو نفس،

خورد گول اهريمن و ديو نفس‏

به كشتن دهد عاقبت خويش را

چو فرمان برد آن بد انديش را

892 «من ساءت سيرته سرّت منيّته» مرگ شخص بد رفتار باعث شادى مردم است

چو كس را نكوهيده باشد روش،

كند دشمن و دوستش سرزنش‏

بمرگش همه خلق شادى كنند

نه ديگر از او هيچ يادى كنند

893 «من عرف نفسه عرف ربّه» هر كس خود را بشناسد، پروردگارش را شناخته است

بذات خود ار معرفت يافتى،

ز اهريمنى روى برتافتى،

از اين ره بذات خدا پى برى‏

چو نيكو بدين بو العجب بنگرى‏

894 «من لا امانة له لا دين له» هر كس امين نباشد ايمان ندارد

چو رسم امانت نيارى بجا،

 نباشد ترا گر به پيمان وفا،

ترا دين و ايمان نباشد درست‏

بود پايه اعتقاد تو سست‏