ابرهه از اين حادثه ، جان بدر برد و به حبشه گريخت . سيف بن ذى يزن از
پادشاهان حميرى او را بر انداخت .
ماجراى ابرهه سر فصل تاريخ عرب جاهلى گرديد و آن سال را عام الفيل
گويند. گويا اين واقعه در سال 570 ميلادى اتفاق افتاده است .
ولادت و كودكى پيامبر
اسلام (ص )
محمد صلى الله عليه و آله در هفده ربيع الاول عام الفيل متولد
شد.
مورخان اسلامى نوشته اند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله روز
دوشنبه 17 ربيع الاول سال فيل بدنيا آمد. مادرش كودك را محمد ناميد.
عبدالمطلب نوزاد را بغل گرفته ، داخل كعبه برد. خويشاوندان با نام
گذارى كودك مخالفت كردند. عبدالمطلب آنان را قانع ساخت كه هاتف آسمانى
به مادرش چنين توصيه كرده است . مورخان مى گويند اين نام را خود
عبدالمطلب بر پيامبر گذارد و در پاسخ به اعتراض اقوام ، گفت : خواسته
ام تا در آسمانها و زمين ((ستوده
)) باشد. نوزاد سه روز شير مادرش را
خورد. پس از آن كنيزى به نام ثويبه چهار ماه كودك را شير داد. آنگاه
((حليمه ))
از ((باديه ))
آمد و چون كودكى براى شير دادن نيافت ، ((محمد(ص
))) را قبول كرد. دايگان شيرده ديگر، چون
محمد يتيم بود، او را قبول نمى كردند. حليمه كودك را با خود به صحرا
برد. پس از دو سال او را نزد مادرش آورد. از آنجا كه وجود كودك مايه
خير و بركت براى حليمه بود، دوست نداشت كودك را از خود دور كند، لذا به
آمنه گفت : من از بلاى وبا در مكه بر جان كودك نگرانم . آمنه راضى شد
كه كودك دوباره به صحرا برود. تا كه آن حادثه شگفت و مرموز حليمه را
ترسان و نگران كرد و به ناچار محمد را نزد مادرش آورد. آن روز، محمد
با يكى از فرزندان حليمه در دل صحرا به دنبال گوسفندان بود. محمد در
متن صحرا با فاصله اى نه چندان دور از فرزند حليمه ، رملستان بى كران
را نظاره مى كرد كه ناگهان دو سپيد پوش ظاهر شدند و انشراح صدر صورت
گرفت . فرزند حليمه چنين ديد كه آن دو سپيد پوش محمد را گرفتند و به
آسانى گوئى سينه اش را شكافتند. او دوان دوان نزد مادر برگشت و جريان
را گزارش داد. حليمه خود را به محمد رساند، اما همه چيز عادى بود. از
آن پس محمد به حضور مادر آمد. در شش سالگى با مادرش آمنه راهى يثرب شد
تا از خويشاوندان مادرش ديدن كند.
در بازگشت از يثرب ، آمنه در ((ابوا))
در گذشت و همان جا به خاك سپرده شد. محمد به همراه ام ايمن به مكه
بازگشت و از آن پس نگهدارى محمد بر عهده جدش عبدالمطلب بود. پس از دو
سال ، عبدالمطلب نيز در گذشت . محمد هشت سال داشت كه
((ابوطالب )) سرپرستى او
را عهده دار شد. ابوطالب هر چند تنگدست و پر عائله بود، ولى در عين حال
مردى نيك نفس و بزرگوار بود. او از محمد با مهربانى پذيرائى مى كرد. در
12 سالگى محمد با ابوطالب به شام رفت . در اين سفر، ابوطالب از سرنوشت
((تاريخ ))
كه در دست محمد بود، با پيشگوئى راهبى مطلع شد. گويند قبل از سفر به
شام ، محمد در كوههاى مكه به شبانى مشغول بود. برخى اين كار را در سن
20 سالگى دانسته اند.
محمد(ص ) مظهر جوانمردى
محمد در نبرد ((فجار))
شركت داشت . اين جنگ ، توطئه اى عليه مظلومان و محرومان بود كه شركت در
آن و دفاع از بيچارگان ، جوانمردى مى طلبيد. محمد مظهر جوانمردى بود.
او كه 20 يا 24 سال داشت ، به نفع مردم محروم وارد جنگ شد. اين جنگ
ميان طايفه قريش با هوازن صورت گرفت . مورخان معتقدند كه جنگ فجار در
چهار مرحله صورت گرفت و محمد در مرحله چهارم آن شركت داشته است . علت
آغاز اين جنگ ، شكستن حرمت ماههاى حرام بود چرا كه در ماههاى حرام حتى
حيوانات موذى از آزار مصون بودند. اين جنگ چهار سال طول كشيد. مورخان
در علت آغاز مرحله چهارم و چهار ساله جنگ فجار نوشته اند كه : نعمان بن
منذر از چهره هاى سر شناس جاهلى دست نشانده و مزدور امپراطورى ساسانى
بود. وى استيلاى اقتصادى بسيارى بر بازار مكه داشت . عوامل منذر يكى از
افراد قبيله هوازن را كشتند. اين حادثه در ماههاى حرام اتفاق افتاد و
لذا جنگ بين قبائل قريش ، كنانه و هوازن و عوامل نعمان بن منذر در گرفت
. پيامبر اسلام در همين مرحله از جنگ فجار شركت داشته است . محمد صلى
الله عليه و آله در حلف الفضول يا اتحاديه جوانمردان مكه نيز عضو بود.
رياست اين اتحاديه با محمد صلى الله عليه و آله بود. فلسفه اين اتحاديه
و علت تشكيل آن از اين قرار بود كه مسافران و بيگانگانى كه به مكه مى
آمدند، مورد اذيت و آزار قرار مى گرفتند. يا افراد ضعيف و ناتوان مكه
در معرض ستم و غارت واقع مى شدند و اين امر بر جوانمردان مكه گران آمد.
اساس اين اتحاديه بر دفاع از حق مظلومان و محرومان بود. وجه تسميه اين
اتحاديه بر اين مبنى بود كه بنيانگذاران اين انجمن افرادى بودند كه
نامشان فضل بود: فضل بن فضاله ، فضل بن حارث ، فضل بن وداعه و... اين
اتحاديه قبلا در ميان جوانمردان قريش سابقه داشته و بسيارى از اعضاى
آن در اتحاديه جديد داخل بودند.
ازدواج با حضرت خديجه
محمد صلى الله عليه و آله وقتى 25 ساله بود، با خديجه آشنا شد.
گويند اشتهار اخلاقى - انسانى محمد صلى الله عليه و آله باعث شد تا
توجه خديجه را بخود جلب كند. خديجه از محمد صلى الله عليه و آله خواست
تا براى او به تجارت پردازد. محمد با سرمايه خديجه سفرهاى تجارى از
حجاز به فلسطين و شام مى كرد. اما هرگز از سرنوشت جامعه خويش غافل
نبود. صداقت ، امانت و اخلاق حسنه محمد باعث شد تا سرانجام خديجه زن
ثروتمند عرب به وى پيشنهاد ازدواج دهد. محمد اين پيشنهاد را با عموى
خود ابوطالب يا ((حمزه
)) در ميان گذاشت . و سپس هر دو نزد
((خويلد)) به خواستگارى
رفتند.
مورخان نوشته اند كه خديجه بيوه اى بود كه قبلا دو بار ازدواج كرده بود
و فرزندانى داشته كه در گذشته بودند. محمد به هنگام ازدواج با خديجه
چهل ساله ، 25 سال داشت . مورخان نوشته اند كه ابوطالب پيشنهاد ازدواج
محمد با خديجه را مطرح كرد و همو بود كه با گروهى از بنى هاشم به
خواستگارى نزد خديجه رفت . نتيجه اوليه اين ازدواج دو پسر بود به
نامهاى قاسم و عبدالله كه باقى نماندند و قبل از بعثت در گذشتند. و اما
دختران محمد از خديجه به ترتيب : رقيه ، زينب ام كلثوم و فاطمه اند كه
سرنوشت هر كدام از اين دختران در تاريخ روشن است . از ميان
((فاطمه ))
كوثر توحيد و خاستگاه شجره طيبه امامت و هدايت گرديد. حادثه مهم ديگر
زندگى محمد قبل از بعثت ، تجديد بناى كعبه است و اختلاف قريش و قبائل
مكه بر سر نصب حجرالاسود. محمد در اين هنگام 35 سال داشت با درايت محمد
حجرالاسود در گليمى نهاده شد و سران قبائل هر كدام گوشه اى را گرفته ،
سنگ سياه را به جايگاه مخصوص رساندند و سپس محمد كه مورد احترام كليه
قبائل بود، سنگ را نصب كرد. و بدين سان از خون ريزى حتمى جلوگيرى كرد.
و حادثه مهم ديگر در زندگى محمد، حضور على بن ابيطالب در خانه محمد است
: قحط سالى بر مكه و اطراف آن چنان مستولى شد كه ياران را نماند تاب و
تحمل . ابوطالب مرد شريف و بزرگوارى كه خود زمانى سرپرستى محمد را بر
عهده داشت و همچنان به حمايت از او پايدار بود، شرايط سختى داشت .
فرزندان بسيار و فقر اقتصادى زندگى ابوطالب را دشوار نموده بود. و محمد
صلى الله عليه و آله اينك صاحب زن و زندگى و امكانات اقتصادى . پس وقت
آن رسيده است تا به يارى ابوطالب بشتابد. او و عباس راهى خانه ابوطالب
شدند تا هر كدام به سهم خود كمك كرده باشند. محمد صلى الله عليه و آله
دست بر دوش على عليه السلام گذاشت و او را به خانه آورد. عباس بن
عبدالمطلب نيز جعفر بن ابيطالب را به خانه اش آورد. و بدين سان فشارى
از دوش ابوطالب برداشته شد. در اين هنگام على عليه السلام پنج يا شش
سال داشت .
بعثت خاتم پيامبران
محمد صلى الله عليه و آله در آستانه چهل سالگى قرار داشت و
آمادگى روحى مناسبى براى قبول يك مسئوليت عظيم يافته بود. اين آمادگى
در خلوت كوهستان و انزواى محمد صلى الله عليه و آله از جامعه آشفته مكه
حاصل آمد. جبل النور پايگاه تنهائى محمد صلى الله عليه و آله بود و غار
حرا ميعادگاه او.
اين خلوت گزينى سخت شگفت سالها ادامه داشت . محمد صلى الله عليه و آله
در آستانه بلوغ روحى ، روياهاى صادقانه اى مى بينيد كه حكايت از وقوع
حادثه اى بزرگ در آينده نزديك مى دهد. اين حادثه در 27 رجب سال چهل از
عام الفيل اتفاق افتاد (610 م ) در روز حادثه محمد صلى الله عليه و آله
ديرتر از روزهاى ديگر به خانه برگشت . خديجه سخت نگران شد. اندكى بعد
محمد صلى الله عليه و آله با رنگى پريده و تب دار به خانه بازگشت .
ماجرا را براى خديجه باز گفت . خديجه دنبال ورقه بن نوفل كه مردى
خردمند و هوشيار و چيز فهم بود، فرستاد. ورقه به خانه خديجه آمد و حال
محمد صلى الله عليه و آله را جويا شد. او بى درنگ اظهار داشت كه : محمد
صلى الله عليه و آله موعود كتاب آسمانى پيشين است ، اين را در تورات و
انجيل يافته ام . و چنين بود بدين سان محمد صلى الله عليه و آله نخستين
پيام وحى را در صحرا در يافت كرد و رسالت بزرگ انسانى - جهانى او آغاز
شد.
نخستين پيام با ((اقراء))
(بخوان ) آغاز شد، پيامى كه سر فصل آگاهى و دانائى انسان را بيان مى
داشت و اين زير بناى فلسفه تعاليم اسلام است . ((سه سال دعوت مخفيانه بود. سپس دستور
مبارزه علنى رسيد. شكنجه آغاز شد. پيامبر دستور مهاجرت به حبشه را صادر
كرد. مهاجرت به حبشه دوبار صورت گرفت : بار اول يازده مرد و چهار زن .
پس از آن كه شنيدند شكنجه مسلمانان تخفيف يافته ، به مكه بازگشتند؛ ولى
بر عكس ، سخت تر شده بود بار دوم هشتاد مرد با كودكان و زنانشان هجرت
كردند و تا مهاجرت پيامبر به مدينه در آنجا ماندند... در آغاز سال سوم
بنى هاشم و مسلمانان در شعب ابو طالب محبوس شدند و تا سال دهم تحريم هر
گونه ارتباطى با آنان طول كشيد. شق القمر را در سال نهم نوشته اند و
بنابراين در همين ايام دشوار بوده است .
قريب يك ماه پس از نجات از شعب ، خديجه و ابوطالب به فاصله سه روز فوت
كردند و محمد صلى الله عليه و آله سخت تنها ماند. چند روز پس از مرگ
خديجه ، پيامبر سوده بيوه يكى از مهاجران حبشه را كه در تبعيدگاه وفات
كرده بود، بزنى گرفت . چندى بعد عايشه دختر ابوبكر را كه شش ، هفت ساله
بود، نامزد كرد. سال يازدهم بعثت شش تن از خزرجى با پيامبر در عقبه
ملاقات كردند و رسالت وى را در مدينه نشر دادند. سال دوازدهم بعثت اين
شش تن با شش تن ديگر از پيمان عقبه اولى را با پيامبر بستند. در سال
دوازدهم ، اسرا و معراج اتفاق افتاد... سال سيزدهم بعثت پيمان دوم عقبه
رخ داد و دستور هجرت عمومى به مدينه صادر شد. اصحاب همه رفتند و پيامبر
و على عليه السلام و ابوبكر ماندند. در آغاز سال چهاردهم بعثت ، توطئه
همدستى در قتل پيامبر صورت گرفت . پيامبر به همراه على عليه السلام و
ابوبكر سه روز بعد مكه را ترك گفت . مخالفان پيامبر مدينه را ترك كردند
و گروهى كه ماندند، به ظاهر مسلمان شدند و در نهان توطئه مى كردند...)).(1)
نخستين مسئوليت محمد (صلى الله عليه و آله ) متوجه خويشان او بود: در
پيام دوم وحى فرمان يافت كه خويشاوندان خود را انذار كند.
از ميان زنان ، نخستين ايمان آورنده به محمد (صلى الله عليه و آله )
خديجه بود و از ميان مردان ، على بن ابيطالب كه كودكى ده ساله بود.
در طى سه سال دعوت مخفى سيزده نفر به محمد (صلى الله عليه و آله )
ايمان آوردند.
ماجراى يوم الانذار
نخستين دعوت محمد (صلى الله عليه و آله ) از بستگانش به
((يوم الانذار))
معروف كه در خانه ابوطالب مجلسى آراست و سران قريش و خويشاوندان خود
را دعوت كرد تا پيام خويش را ابلاغ كند. در اين مجلس محمد (صلى الله
عليه و آله ) خطاب به خويشان خود فرمود كه دست از بت پرستى بردارند و
خداى يكتا را بپرستند تا رستگار شوند. و در ضمن از آنان خواست تا در
اين رسالت و دعوت او را يارى كنند. و گفت : در ميان شما كيست كه امروز
دست همكارى به طرف من دراز كند؟ حاضران همگى خاموشى گزيدند.
در اين ميان تنها على بن ابيطالب از جا برخاست و عاشقانه دست به سوى
محمد دراز كرد و قول يارى و همكارى داد. ابوطالب نيز به حمايت از محمد
(صلى الله عليه و آله ) پرداخت .
سران قريش از اين حرف محمد (صلى الله عليه و آله ) ياورى نيافت ،
خوشحال بودند و از بابت همكارى على نوجوان با محمد (صلى الله عليه و
آله ) مى خنديدند. و آن گونه كه خلق و خوى اشراف و جاهلان مغرور است ،
آن پيام انسانى را به مسخره گرفتند. ابولهب از كسانى بود كه سرسختى و
عناد بيشترى نشان مى داد. همو بود كه مجلس را بهم زد و از ادامه سخنان
محمد (صلى الله عليه و آله ) جلوگيرى كرد. تلاش محمد (صلى الله عليه
و آله ) جلوگيرى كرد. تلاش محمد (صلى الله عليه و آله ) براى تشكيل اين
جلسه سه روز ادامه داشت .
متن سخنان محمد (صلى الله عليه و آله ) در آن جلسه تاريخى چنين است :
به خدا هيچ كس براى شما چيزى بهتر از آنچه من آورده ام ... به خدائى كه
جز او خدائى نيست ، من فرستاده او به سوى شما و مهم مردم جهان هستم .
اى عشيره من ! بدانيد كه شما مانند خفتگان بيدار مى شويد و طبق كردار
خود مجازات خواهيد شد. بهشت جاودان پروردگار از آن نيكوكاران است و
دوزخ از آن بد كاران . اى خويشاوندان !
پروردگارم به من دستور داده كه شما را به سوى او بخوانم . كدام يك از
شما امروز دعوت مرا اجابت مى كند و از من پشتيبانى مى نمايد، تا برادر
و وصى و جانشين من باشد؟
كسى پاسخى نگفت ، سكوت سنگينى بر جلسه حاكم شد. على بن ابيطالب از ميان
قوم برخاست و گفت : اى رسول خدا! دعوت تو را اجابت نمودم و پشتيبان تو
هستم .
پيامبر گفته اش ر سه تكرار كرد و جوابى از قوم نشنيد. در هر سه مرتبه
على به پيامبر پاسخ مثبت داد.
آنگاه پيامبر خطاب به حاضران گفت :
اين جوان ، يعنى على بن ابيطالب از اين پس برادر و وصى و وارث من است ،
از او اطاعت كنيد.
سران قوم با تمسخر به ابوطالب گفتند: از پس محمد (صلى الله عليه و آله
) بايد به فرمان پسرت على باشى !
اولين دعوت آشكار و آغاز
مخالفتها
گويا قبلا دعوتى عام از مردم مكه و قريش در كنار كوه صفا شده
بود. در اين دعوت پيامبر به بالاى كوه صفا رفت و آواز داد: يا صباحاه !
و اين ندا در موقع وقوع حادثه مهمى داده مى شد. قريش كه اين ندا
شنيدند، به كنار كوه آمدند و پيامبر آنان را انذار كرد. ابولهب به
پيامبر گفت : تبالك ! براى اين ما را گرد آوردى ؟ و با هياهو مردم را
متفرق كرد. اين حادثه قبل از دعوت اقوام در خانه بوده است .
گفته هاى محمد (صلى الله عليه و آله ) بر بالاى كوه صفا چنين بود:
اى مردم ! هرگاه به شما خبر دهم كه در پشت اين كوه دشمن كمين كرده و
قصد جان و مال شما را دارد، قبول مى كنيد؟
حاضران گفتند: يا محمد (صلى الله عليه و آله ) ما هرگز از تو دروغى
نشنيده ايم . پيامبر ادامه داد: اى گروه قريش ! خود را از آتش نجات
دهيد كه من در پيشگاه خداوند واحد برايتان كارى نمى توانم كرد. من
امروز شما را از عذاب دردناك قيامت مى ترسانم . بدانيد كه موقعيت من در
ميان شما همان است كه ديدبانى ، دشمن را در نقطه اى مشاهده كند و براى
نجات قوم خود فرياد ((يا صباحا))
سر دهد و آنان را از خطر برهاند.
جمعيت سكوت نمود. ابولهب سكوت را درهم شكست و گفت : واى بر تو اى محمد!
(صلى الله عليه و آله ) براى همين حرفها ما را دعوت كردى ؟!
و اين آغاز دعوت آشكار محمد (صلى الله عليه و آله ) بود. مبارزه و
مخالفت با محمد (صلى الله عليه و آله ) از همين جا شروع شد و فشارهاى
پى در پى بر او و پيروان اندك او كه از ميان محرومان و مظلومان بودند،
آغاز گرديد. نخستين گروندگان به اسلام گروه بردگان بودند. پايگاه محمد
خانه ارقم بن عبد مناف بود. در اين پايگاه مخفى ديدارها صورت مى گرفت و
اسلام بر مردم عرضه مى شد. اين خانه به بيت الاسلام معروف شد. در اين
خانه بود كه عمار ياسر به اسلام گرويد.
دعوت آشكار محمد (صلى الله عليه و آله ) بر نگرانى قريش و اشراف مكه
افزود. آنان چاره ها انديشيدند تا شايد بتوانند محمد (صلى الله عليه و
آله ) را از اين دعوت منصرف نمايند. ابتدا با تطميع جلو رفتند. افراد
شريف مكه را واسطه قرار دادند و پيشنهادهائى طلائى كردند. وقتى اين
تلاشها به نتيجه نرسيد، شكنجه آغاز شد. شكنجه لازمه هر رژيم و تشكيلات
خودكامه و ضد مردمى است . قريش هولناك ترين شكنجه ها را بر پيروان محمد
(صلى الله عليه و آله ) روا داشتند. بردگانى چون بلال ، سميه ، عمار،
ياسر و... به زير شكنجه كشيده شدند.
تعقيب و آزار شخص پيامبر به شدت ادامه داشت بارها و بارها حضرتش را سنگ
زدند، در حال نماز در كعبه شكنبه شتر بر سر و گردنش كشيدند تا خفه شود،
در كوچه هاى مكه خاكستر داغ بر سرش مى ريختند و در مسير حركتش خار مى
انداختند. شدت آزار پيامبر به حدى بود كه بارها به كوه مى گريخت تا در
امان باشد.
اين آزار دقيقا از وقتى شروع شد كه بتان قريش كه دكان اقتصادى و منبع
درآمد سالانه آنان بود، مورد حمله محمد (صلى الله عليه و آله ) قرار
گرفت . بردگان و طبقات ستم ديده آگاه مى شدند و سيادت و شرافت جاهلى
اشراف ثروتمند مكه زير سئوال مى رفت .
محققان انگيزه هاى مخالفت قريش با محمد را در سه اصل خلاصه كرده اند: 1
- شعار توحيدپرستى اساسى ترين ركن و زير بناى تعاليم اسلام منافع عظيم
مردم مكه را كه از طريق زائران ساليانه تاءمين مى شد، به خاطر انداخت .
آنان پاسدار 360 بت رسمى و مشهور اعراب جاهلى بودند كه همه در كعبه
نگهدارى مى شد. آنان متولى بتان بودند و در هر سال زائران به بت ها
هديه داده مى شد، دريافت مى داشتند.
2 - اصول اخلاقى و مرزهاى ظريف آن كه اسلام تبليغ مى كرد، مانع اغراض
شهوانى و حيوانى جامعه جاهلى بود. قبلا به شمه اى از اين فاسد ويرانگر
اشاره شد. اسلام اين مراكز فساد و تباهى را نفى و محو مى كرد.
3 - جهت گيرى ضد طبقاتى - اشرافى اسلام كه با اشراف و سادات و نظام
برده پرورى در ستيز مطلق بود. موقعيت اجتماعى - اقتصادى اشراف قريش را
نفى مى كرد.(2)
مقاومت جاودانه
مقاومت اعجاب انگيز ياران اوليه محمد (صلى الله عليه و آله ) در
زير شكنجه مشركان قريش ، در تاريخ ايمان و عقيده و جهاد در راه آن ،
جاودانه است : ((بلال بن رياح
)) برده سياه پوست حبشى ، برد
((اميه بن خلف ))
است . بلال جزء نخستين مسبضعفانى بود كه به محمد (صلى الله عليه و آله
) گرويدند و پيام روشنى بخش و آزادى آفرين وى را پاسخ مثبت دادند.
اميه ديوانه وار بلال را به شكنجه كشيد؛ در ريگزارهاى مكه در آن
تابستان داغ ، ريگهاى تفديده و سنگهاى گداخته پشت و سينه بلال را مى
سوزاند و او همچنان در زير تازيانه هاى اميه احد احد احد، مى گفت و
مقاومت مى كرد. اميه بر سرش فرياد مى زد كه : (( لا تزال ، هكذا! حتى
تموت او تكبر بمحمد و تعبد اللات و الغرى
)) : همچنان خواهى ماند و شكنجه خواهى ديد تا كه به محمد
كافر شوى و لات و عزى را بپرستى .
شكنجه هاى بلال آن چنان بيرحمانه بود كه دل سنگدلان مكه را بدرد آورد و
برخى از اشراف مشرك گويان شدند. يكى از اشراف مكه به نام واقعه بن نوفل
به اميه بن خلف گفت : به خدا سوگند اگر او را با چنين وضعى بكشى ، بدون
شك قبر او زيارتگاه خواهد شد. اميه بن خلف بر شكنجه اصرار داشت . وقتى
خسته مى شد، طنابى بر گردن بلال مى انداخت و به بچه هاى مكه مى سپرد تا
او را در كوچه ها بگردانند. اميه و فرزندش در پيكار بدر اسير شدند.
برخى از مسلمانان به كفر او راى ندادند!! ولى بلال او را رهبر و مظهر
كفر معرفى كرد و گفت كه بايد كشته شود. عاقبت اميه و فرزندش كشته شدند.
بلال در دوران حيات محمد از نزديكان او بود و اذان مى گفت . گويند خازن
آن حضرت نيز بوده است . همو بود كه در پى فتح مكه ، برفراز بام كعبه شد
و بانگ توحيد را به نيابت از ابراهيم تا محمد و از آنجا تا پايان تاريخ
سر داد و كافران و مشركان ذليل و زبون مكه را به خاك افكند.
بلال از اسوه هاى نسل نخست اسلام است ، او سندى است از فلسفه تعاليم
اصيل اسلامى كه چگونه ((انسان
)) مى سازد. بلال نماينده نسل غريب و
مظلومى اسن كه در غربت و مظلوميت اسلام ، گمنام زيست : او در پى كودتاى
سقيفه از شدت غم و اندوه در هم شكسته شد و لب فرو بست . سكوت سرخ او
همچنان در تاريخ مظلوميت نسل او در هميشه تاريخ سرخ اسلام طنين انداز
است : او بر بام تاريخ ايستاده است و اميه بن خلف ها را مى نگرد كه
چگونه در رملستانهاى پهناور زمان موحدان را به بند كشيده اند و در زير
شكنجه قطعه قطعه مى كنند. او شاهد همه اعصار خويش است .
گويند بلال در هجرت به شام به سال 18 يا 20 هجرى درگذشت و در باب
الصغير شام به خاك سپرده شد. در تاريخ حيات بلال آمده است كه : در شبى
پيامبر را خواب ديد كه به وى گفت آيا ميل ندارى مرا زيارت كنى ؟! بلال
رهسپار مدينه شد. در مدينه امام حسن و امام حسين را ديد. آن دو از وى
خواستند تا به يادگار اذان صبح را بگويد. بلال سحرگاهان بر بام مسجد
رفت و اذان گفت . در آن سحر، همه مردم مدينه گريستند. اذان بلال ياد
پيامبر را در دلها زنده كرد و مردم از خانه ها به مسجد آمدند. ديگر
بلال اذان نگفت . گويا يك بار ديگر به خواسته فاطمه دختر گرامى پيامبر
اسلام نيز اذان گفت .
در تاريخ حيات بلال آمده است كه او كودتاى سقيفه را به رسميت نشناخت .
وقتى عمر بن خطاب از او خواست تا با ابوبكر بيعت كند، بلال گفت : هرگز.
عمر يادآورى كرد كه : ابوبكر تو را از دست اميه بن خلف نجات داده ؛ تو
را خريد و آزاد كرد.
بلال گفت : اگر مرا در راه خدا آزاد كرده ، چه منتى بر من دارد. در غير
اينصورت ، من دوست دارم همچنان برده باشم ولى با او بيعت نكنم . عمر بن
خطاب گفت : پس نبايد در مدينه بمانى . و اين حكم تبعيد بلال بود. بلال
به دمشق هجرت كرد، زيرا وجود او در مدينه خوارى در چشم كودتاچيان بود.
او يادآور وصاياى پيامبر و خاطرات مردم بود. ((سميه ))
مادر ((عمار))
نخستين زن ((شهيد))
در اسلام است . او نيز از ياران اوليه محمد (صلى الله عليه و آله ) بود
كه در راه ايمان و عقيده خود سخت مقاومت كرد و در زير شكنجه شهيد شد.
مشركان مادر، پدر و پسر يعنى سميه ، ياسر و عمار را به زير شكنجه
كشيدند. شكنجه ها به شيوه شكنجه هاى بلال بود. مشركان اين سه تن را به
چارميخ كشيده بودند و تازيانه مى زدند.
ياسر در زير شكنجه شهيد شد. سميه در آخرين لحظات مقاومت آنچنان دژخيم
را عصبانى كرد كه با نيزه به او حمله ور شد و بدينسان با فرو كردن نيزه
در قلب سميه او را به شهادت رساند.
پيامبر اسلام از شكنجه دردناك اين پيروان راستين سخت اندوهگين شد و در
حق شان دعا كرد: (( اللهم لا تعذب احدا من
ال ياسر بالنار.))
شهادت اين ياران اوليه بر قوت ايمان و ايستادگى مسلمانان نخستين افزود.
از ميان سران قريش و مشركان مكه چند نفر بودند كه فعاليت ايذائى بسيارى
عليه محمد صلى الله عليه و آله و پيروان او داشتند:
1 - وليد بن مغيره
2 - عاص بن وائل
3- اسود بن مطلب
4- اسود بن عبد يغوث
5- حارث بن طلاطليه
هر كدام از اين شكنجه گران دچار عذاب الهى شده و هلاك گرديدند: وليد بن
مغيره خار در پايش خليد و بمرد. اسود بن مطلب كور شد و به ديوار اصابت
كرد و هلاك شد. اسود بن عبد يغوث پس از جنگ بدر و كشته شدن فرزندش دق
مرگ شد. حارث بن عبد طلاطليه جراحتى عميق يافت و هلاكت شد. حارث بن قيس
كه او نيز يكى از آزار دهندگان محمد بود، مبتلا به مرض تشنگى مفرط شد و
هلاك گرديد. سر دسته اين مخالفان سر سخت ، ابولهب وزنش ام جميل بودند.
خداوند اين دو را آنچنان رسوا و سركوب كرد كه عبرت تاريخ گرديد. نزول
سوره اى عليه ابولهب ، كه صريحا به اسم او و زنش اشاره شد، نشانه دشمنى
و عناد اين دو كه سر دسته مشركان و دژخيمان مكه بودند، مى باشد.
ابوطالب تنها ياور و پشتيبان محمد صلى الله عليه و آله بود. سران قريش
و مشركان مكه از ((ابوطالب
)) مى خواستند تا جلوى محمد صلى الله
عليه و آله را بگيرد و نگذارد به بت ها بد گويد. ابوطالب اين گفته ها
را ناشنيده مى گرفت و به حمايت از محمد ادامه مى داد و توطئه ها و نقشه
هاى مشركان را به محمد صلى الله عليه و آله اطلاع مى داد. آخرين
پيشنهادهاى قريش كه با تطميع همراه بود، توسط ابوطالب به محمد صلى الله
عليه و آله ارائه شد.
قريش پيشنهاد كرده بودند كه حاضرند قدرت و ثروت در اختيار محمد صلى
الله عليه و آله قرار دهند تا او دست از عقايدش بر دارد. پاسخ محمد صلى
الله عليه و آله معلوم بود! او همچنان بر ستيز با شرك ذهنى و عينى
اصرار داشت و پيام داد كه اگر خورشيد را در يك دست و ماه را در دست
ديگرم قرار دهند، از هدايت و نجات مردم دست بر نخواهم داشت . ابوطالب
عليه السلام به محمد صلى الله عليه و آله گفت : اى فرزند برادر! هرآنچه
ماءمور آن هستى ، در رابطه با هدايت مردم انجام بده و من تا زنده ام ،
دست از حمايت تو بر نخواهم داشت .
قريش بار ديگر در حضور ابوطالب ترتيب جلسه داد و نقطه نظرات پيشين را
با اضافات ديگر مطرح ساخت . گويا در اين جلسه محمد صلى الله عليه و آله
نيز در كنار ابوطالب حضور داشت . آنان اين مرتبه زنان زيباى عرب را بر
قدرت و ثروت ، افزودند تا محمد صلى الله عليه و آله راضى شود و محمد
صلى الله عليه و آله همان پاسخ را داد. سران مشرك قريش تقاضا كردند كه
پس از حمله به بت ها و نفى آنها خوددارى كند. محمد صلى الله عليه و آله
بر شعار توحيد كه نفى مطلق هر گونه شرك را در برداشت ، تكيه كرد. آنان
هراسان گفتند: چگونه ممكن است كه ما سيصد و شصت خدا را ترك گوئيم و يك
خدا را بپرستيم ، مگر مى شود!؟... و اين آخرين كلام قريش با محمد صلى
الله عليه و آله بود.
مهاجرت به حبشه
در پى فشارهاى بسيار، مهاجرت به حبشه آغاز شد. به دستور پيامبر
گروهى از مسلمانان به حبشه مهاجرت كردند. تعداد اين مهاجران در تواريخ
مختلف است .
اين هجرت مخفيانه و شبانه صورت گرفت . اندكى بعد گروه دوم مهاجرين راهى
حبشه شدند. كفار قريش وقتى از هجرت مسلمانان آگاه شدند، به فكر چاره
افتاده و در تلاش بودند تا در حبشه مهاجران را تحويل گرفته ، به مكه
بازگردانند. آنان نمايندگانى به دربار حبشه فرستاند و هدايائى ارسال
داشتند. عمروبن عاص و عبدالله بن ربيعه سفراى كفار قريش بودند كه به
دربار حبشه رفتند. آن دو در ملاقات با پادشاه حبشه از وى خواستند تا
مهاجران را تحويل دهد. آنان به سلطان حبشه گفتند كه اين مهاجران
ياغيانى هستند كه عليه دين آباء و اجدادى خود عصيان كردند و آئينى خلاف
دين شما و ما آورده اند.
سلطان حبشه در ديدار بعدى ، نمايندگان مهاجران مسلمان را نيز به حضور
طلبيد تا از صحت گفته هاى نمايندگان قريش مطلع شود. جعفربن ابى طالب
سخنگوى مسلمانان مهاجر بود.
سلطان حبشه خطاب به او گفت : شما چرا از دين آباء و اجدادى خود بيرون
رفته و دينى اختراع كرده ايد كه با دين ما و قريش ناسازگار است ؟
جعفربن ابى طالب در پاسخ گفت :
ما قومى بوديم نادان و بت پرست ، از حرام اجتناب نمى كرديم و به كارهاى
زشت روى مى آورديم ، همسايگان را آزار مى داديم و ضعيفان محكوم
زورمندان بودند و دائم در جنگ و خونريزى بوديم . تا كه يك نفر از ميان
قوم كه صالح ترين و خوش سابقه ترين فرد ما بود، به فرمان الهى مبعوث به
رسالت گرديد و عليه هر گونه ستم و تجاوز قيام نمود و ما را به توحيد و
يكتاپرستى دعوت كرد و به راستى و درستى و تقوى ارشادمان فرمود...
سران مشرك و بت پرست مكه ما را شكنجه كردند و آزار و اذيت نمودند و ما
به توصيه پيامبرمان به كشور حبشه پناهنده شديم .
سلطان حبشه تحت تاءثير سخنان جعفر بن ابيطالب قرار گرفت و على رغم
اصرار نمايندگان قريش ، از تحويل آنان خوددارى كرد و به حمايت از آنان
پرداخت . آنگاه سلطان حبشه كه مسيحى بود، از جعفر درباره عيسى پرسيد.
جعفر آيات قرآن پيرامون عيسى را بر سلطان خواند. پادشاه خشنود گرديد.
گويا اين سئوال سلطان به خاطر تبليغات و شايعاتى بود كه نمايندگان قريش
در رابطه با عيسى از زبان پيامبر كرده بودند. نمايندگان قريش مى
كوشيدند تا هر طور شده ، نظر پادشاه حبشه را در مورد مهاجران عوض كنند.
آنان به اطرفيان و درباريان شاه گفتند كه محمد صلى الله عليه و آله
مطالب بدى درباره عيسى آورده است . جعفر بن ابيطالب مخصوصا به پادشاه
خاطر نشان كرد كه : (( هو
عبدالله و رسوله و روحه و كلمته القاها الى مريم البتول العذرا :
)) عيسى بنده خدا و
فرستاده او است و... اين ديدگاه پادشاه را خوش آمد و بر حمايت مهاجران
افزود.
اين گروه از مسلمانان مهاجر پس از نبرد خيبر به مدينه بازگشتند. پيامبر
از بازگشت جعفر بسيار خوشحال شد.
سران قريش مكه تصميم گرفتند كليه روابط قومى ، قبيله اى و اقتصادى خود
را با خانواده بنى هاشم قطع كنند. اين توافق به صورت قطعنامه اى در آمد
و بر ديوار كعبه آويخته شد. نتيجه اين اقدام ، محاصره اقتصادى و بايكوت
مطلق محمد و پيروانش بود كه در شعب ابيطالب به مدت سه سال ادامه يافت .
شعب ابوطالب دره اى بود در حومه مكه ، كه پيامبر و مسلمانان اوليه در
اين دره محاصره بودند.
در اين سه سال بر محمد صلى الله عليه و آله و يارانش بسيار سخت گذشت .
مقاومت شورانگيز ياران محمد صلى الله عليه و آله دشمن را به عقب نشينى
واداشت . قريش محاصره را برداشتند. پس از اين حادثه بود كه اندكى بعد
خديجه همسر پيامبر در گذشت . خديجه به هنگام مرگ 60 سال داشت . سه ماه
بعد ابوطالب در گذشت . ابوطالب هشتاد سال عمر كرد.
محققان در توصيف محاصره پيامبر و يارانش مى گويند:
ساكنان شعب در زندان بودند. خروج از اين زندان منحصر به ايام حج بود.
فشار اقتصادى بسيار دردناك بود و كودكان و سالمندان رنج بيشترى مى
بردند. تلاشهاى ابوطالب براى شكستن محاصره تا حدودى موفق بود. قريش از
انعكاس اجتماعى محاصره نگران بودند. مخصوصا رنج كودكان غير قابل تحمل
مى نمود. گويا سران قريش دنبال بهانه اى بودند تا محاصره را لغو كنند.
قطعنامه آويخته بر ديوار كعبه را موريانه جويده بود و اين بهانه خوبى
براى ناديده گرفتن محاصره بود.
حوادث سال ششم بعثت
در سال ششم بعثت حمزه و عمر بن خطاب اسلام آوردند. اسلام حمزه
يك امر عقيدتى بود و اسلام عمر يك هوشيارى سياسى ؛ چرا كه تلاشهاى قريش
ناموفق بود و هر گونه اميدى در تثبيت اوضاع بيهوده بود. بنابراين
پيروزى نهضت اسلام به عنوان يك قدرت بزرگ منطقه اى حتمى به نظر مى
رسيد.
طمع سياسى ، بسيارى از سران با نفوذ جاهلى را به صف پيروان محمد صلى
الله عليه و آله كشاند. جناح ابوبكر كه بر اساس يك هماهنگى قبلى به صف
محمد پيوست ، مى تواند از يك ائتلاف سياسى در جهت به دست گرفتن قدرت پس
از محمد صلى الله عليه و آله تلقى شود و ديديم كه چنين شد.
پيوستن اين جناح بسيارى از موانع سر راه نهضت را برطرف كرد. قبائلى كه
مرعوب نفوذ اين جناح بودند، ديگر مزاحمتى نداشتند. از طرفى اتحاد سران
قريش عليه محمد صلى الله عليه و آله دچار اختلال شد.
دلاورى و پايمردى حمزه در دفاع از محمد (صلى الله عليه و آله ) نقش
مهمى در پيشبرد نهضت داشت . تنبيه ابوجهل توسط حمزه در مسجد الحرام
خاطره فراموش ناشدنى تاريخ نهضت اسلام است .
پيامبر راهى ((طائف ))
شد تا اسلام را بر مردم آن شهر عرضه كند. طائف شهرى خوش آب و هوا و سر
سبز بود كه اشراف ثروتمندان عرب مخصوصا قبيله ((ثقيف
)) در آن ساكن بودند. معبد
((لات ))
در اين شهر قرار داشت . ((لات
)) يكى از سه بت بزرگ جاهلى بود. اشراف
طائف در جبهه متحد قريش عليه محمد (صلى الله عليه و آله ) شركت داشتند.
تشويق آنان باعث دل گرمى قريش بود. در اين سفر، زيدبن حارثه همراه
پيامبر اسلام بود. برخى منابع مى گويند كه محمد (صص ) تنها به طائف رفت
. پيامبر ده روز در طائف ماند و با روساى شهر كه سه برادر بودند، به
گفتگو نشست و اسلام را بر آنان عرضه داشت . آنان و ديگر مردم طائف به
سخنان پيامبر توجهى نكردند. اهالى طائف اراذل و اوباش را تحريك كردند
تا پيامبر را از شهر بيرون كنند و چنين شد. گويا در اين سفر پيامبر
مجروح شد. در بازگشت به مكه چند روزى در نخله توقف كرد. ورود به مكه
خطرناك مى نمود. پيامبر تدبيرى انديشيد:
با رهگذرى به چند نفر از افراد سرشناس مكه پيام فرستاد. اين پيامها به
)) سهيل بن عمرو))
و ((مطعم بن عدى ))
ارسال شد و از آنان يارى خواست . ((معطم
بن عدى )) جواب مثبت داد و صبح هنگام با
فرزندان و برادرزادگان خود مسلح به حضور پيامبر رفته ، آن حضرت را به
مسجد الحرام آوردند. آنان چنين وانمود كردند كه به محمد صلى الله عليه
و آله پناه داده اند و كسى حق تعرض به او را ندارد. اين حادثه در سال
620 م اتفاق افتاد.
(3)
پس از مرگ ابوطالب و تنهائى محمد، فشارها تشديد شد. پيامبر در ايام حج
كه اعراب به مكه مى آمدند، به نشر اسلام و هدايت آنان فعال بود. و اين
فرصت مناسبى بود، زيرا قريش ملاحظات اجتماعى را مى كردند و از آزار و
اذيت پيامبر خوددارى مى كردند. و از طرفى حرمت ماههاى حرام واجب بود و
قريش بناچار خويشتندار بودند. اين تنها ابولهب بود كه پيامبر را تعقيب
مى كرد و بلافاصله سخنان پيامبر را تكذيب مى كرد و اجتماع افراد قبائل
را بر گرد پيامبر بر هم مى زد. تهديدات قريش به قوت خود باقى بود و
قبائل از هر گونه ابراز علاقه اى به دين جديد و شخص محمد صلى الله عليه
و آله مى ترسيدند. در همين ايام بود كه پيامبر با افراد قبيله خزرج در
مكه ملاقات نمود و با آنان به گفتگو پرداخت . اين گفتگوها زمينه هجرت
پيامبر به يثرب را فراهم ساخت .