تاريخ اديان و مذاهب جهان جلد سوم

عبداللّه مبلغى آبادانى

- ۳ -


نقش ممتاز سلمان فارسى  
مورخان اسلامى پيرامون قهرمانان و حوادث غزوه احزاب يا خندق مطالب بسيارى نوشته اند.
همان طور كه گفته شد، سلمان فارسى طراح حفر خندق دفاعى بر اطراف مدينه بوده است . بدون شك اين طرح سابقه عربى نداشته و سلمان آن را از شيوه هاى تدافعى ايرانيان بياد داشته و در آن روز پيشنهاد كرده است . سرنوشت سلمان در تاريخ دو فصل دارد كه فصل نخست آن بدرستى روشن نيست . محققان آرا مختلفى پيرامون زادگاه و چگونگى رسيدن او به حجاز دارند؛ اما در اين متفق اند كه او ايرانى و از فضلاى فارس بوده است . مطالعات او در آئين زرتشت ، يهود و مسيحيت ، وى را قانع نساخت . مسير حركت سلمان از ايران به حجاز را چنين ترسيم كرده اند كه او ابتدا به شام و از آنجا به روم رفت و دوباره به عراق عرب سفر كرد. گويا آوازه پيامبر و ظهور اسلام را شنيد و راهى حجاز گرديد. سلمان در مدينه به محمد صلى الله عليه و آله پيوست .
از اينجا به بعد نقش سلمان و شخصيت او كاملا روشن است . پس از حادثه سقفيه او به پيروى و حمايت از امام على بن ابيطالب ادامه داد. مورخان نوشته اند كه در روزگار عمر استاندار مدائن شد و در سال 35 هجرى در گذشت . سلمان از مرزهاى قوميت و نژاد گذشت و آنچنان به اسلام پيوند يافت كه سلمان محمدى صلى الله عليه و آله نام يافت و از اهل بيت پيامبر محسوب شد.
بنابراين آنگونه كه اسلام دين قومى و نژادى نيست بلكه دين انسان است ، سلمان نماينده ايران در اسلام نيست تا رگه هاى ناسيوناليستى بجنبد زجاى !! به تعبير مناسب پروفسور لوئى ماسينيون : سلمان شكوفه معنويت اسلام است . شخصيت سلمان ، ابوذر و... سندى تاريخى از تعاليم انسان ساز اسلام مى باشد.
عامل اصلى غزوه خندق  
مورخان عامل اصلى غزوه خندق را يهود بنى نضير مى دانند. سران قبيله بنو نضير مى خواستند از محمد و مدينه انتقام بگيرند. اين سران با ديگر قبائل يهود رابطه برقرار كرده بودند و با قريش مكه نيز ديدار داشتند و ائتلاف بزرگى عليه محمد و اسلام پى ريختند. آنان به قريش ‍ قول داده بودند كه يهوديان مدينه را كه با محمد پيمان دفاعى بسته بودند، عليه وى بشورانند. مورخان نوشته اند كه سران قريش از يهوديان پرسيدند كه : ما با شما وجه مشترك عقيدتى نداريم ، اختلاف ما با محمد بر سر عقايد او است بتان ما را نفى مى كند. شما كه خود اهل كتاب هستيد، چرا با محمد در ستيز هستيد؟ آنان پاسخ دادند كه : بت پرستى شما بهتر از دين محمد است ، شما در آئين خود استوار باشيد محققان معاصر يهود از اين مواضع ابراز تاءسف كرده و مى كنند. مؤ لف كتاب تاريخ يهوديان و عربستان مى نويسد:
((هرگز ارزش نداشت يهود چنين خطائى را مرتكب شود، و لو اين كه قريش تقاضاى آنان را رد مى كردند. علاوه بر اين درست نبود كه يهوديان به بت پرستان پناه برند، زيرا اين اقدام با تعليمات تورات موافق نيست )) (15)
قرآن به سرزنش يهوديان پرداخت و اين مواضع نابخردانه آنان را كه از روى كينه و عناد برمى خاست ، محكوم كرد و يهوديان را متهم به پرستش جبت و طاغوت نمود و مورد لعن و نفرين ابدى قرار داد.))(16)
در تفاسير اسلامى آمده است كه : كفار قريش از يهوديان خواستند تا براى ابراز حسن نيت و درستى حرفشان بت هاى قريش را سجده كنند. نمايندگان يهود بت ها را سجده كردند.
سران يهود بنى نضير با قبيله غطفان كه از دشمنان سرسخت اسلام بودند، تماس برقرار كردند. اين تماسها با كليه قبائل دور و نزديك انجام شد و ائتلاف سياسى نظامى بزرگ پديد آمد.
مورخان تعداد نفرات و تجهيزات احزاب شرك و كفر را چنين نوشته اند: قريش با چهار هزار نفر و سيصد اسب و هزار و پانصد شتر، بنى سليم با هفت صد نفر، بنى فزاره با هزار نفر، قبائل ديگر هر كدام با چهار صد نفر و يهوديان با تمام نيرو و امكانات مالى و نظامى خود، نيروى مركب از ده هزار نفر پديد آوردند.
مسلمانان سه هزار نفر بودند كه در نقاط حساس مدينه مستقر شده بودند. مدت محاصره مدينه يكماه طول كشيد. زمان جنگ را فصل زمستان نوشته اند.
سرماى شديدى كه بى سابقه بود، فرا رسيد و دشمن را خسته كرد.
اهداف دشمن از پيش مشخص بود. پايان دادن كامل به نهضت محمد و قتل عام همه پيروان آن حضرت .
ابوسفيان سوگند ياد كرده بود كه حتما در اين نبرد به اهداف فوق دست يابد. گويا ابوسفيان در همين رابطه پيامى كتبى به پيامبر اسلام فرستاده بود
با شكوه ترين صحنه جنگ  
با شكوه ترين صحنه اين نبرد را جنگ تن به تن بين امام على بن ابيطالب و عمرو بن عبدود قهرمان نامى عرب جاهلى نوشته اند. گويا عمرو بن عبدود سابقه قهرمانيهاى بسيار داشت و در ميان قبائل جاهلى به رزم آورى مشهور بود.
آوردن او حكايت از حضور همه كفر و شرك جاهلى عليه اسلام و توحيد دارد. به همين دليل بود كه وقتى عمرو بن عبدود كشته شد، اسلام خطاب به مسلمانان فرمود: امروز همه كفر با همه ايمان و اسلام در افتاد و مغلوب گرديد. حادثه وقتى اتفاق افتاد كه عمرو بن عبدود و همراهان او: عكرمه بن ابى جهل و هبيره بن وهب و نوفل بن عبدالله و ضرار بن خطاب ، مبارزه مى طلبيدند. از آن ميان ، عمرو بن عبدود و عكرمه بخود جرئت دادند و از خندق گذشتند. آنان رجزهاى بسيار خواندند و به ايجاد رعب و وحشت در دل مسلمانان پرداختند، مبارزه مى طلبيدند و اسب مى تاختند: كجايند مدعيان بهشت ، پس چرا خود را نشان نمى دهند؟! مسلمانان همچنان ساكت بودند، گويى به قول ((واقدى )) بر سرشان پرنده نشسته بود. پيامبر به مسلمانان دستور داد يك نفر جلو رود.
كسى جرئت نكرد. پيامبر على بن ابيطالب عليه السلام را ماءمور اين كار كرد و فرمود: اينك كفر با ايمان به تمامى ، روبرو مى شود.
على بن ابيطالب در پاسخ رجزهاى عمرو بن عبدود فرمود: عجله نكن ، دارم به سراغت مى آيم .
مورخان نوشته اند كه عمرو بن عبدود سابقه دلاوريهاى على بن ابيطالب را در نبرد بدر واحد شنيده بود و برخى گويند ديده بود. بنابراين با ديدن على ترسيد، اما مغرورانه گفت تو كى هستى كه به نبرد با من آمده اى ؟ على خود را معرفى كرد و به او فهماند كه وى را مى شناسد ولى حاضر نيست به اين آشنايى اعتراف نمايد. على به سابقه آشنائى خود با او در مكه اشاره كرد. گويند ابتدا على بن ابيطالب عمرو بن عبدود را به اسلام دعوت كرد و عمرو بن نپذيرفت . على به او پيشنهاد كرد دست از جنگ با محمد بردارد و از سپاه احزاب جدا شود و راه خود گيرد و برگردد. او اين كار را براى خود ننگ به حساب آورد و نپذيرفت . سرانجام على به او پيشنهاد كرد: طبق سنت نبرد، چون من پياده هستم ، تو از اسب پياده شو. عمرو بن عبدود از اسب پياده شد:
((دو مرد بهم گلاويز شدند. على كه دستش به سر و گردن عمرو نمى رسيد، در حالى كه او شمشير را بر كشيده بود تا بر على فرود آورد، وى ضربه اى چنان قوى بر ران عمرو زد كه آن را قطع كرد و در افتاد و بر سينه اش پريد و ريشش را گرفت تا سرش را برگيرد. عمرو كه از ننگ شكست از جوانى كه خود را از او در پهلوانى نامورتر مى ديد، سخت به خشم آمده بود، بر چهره على عليه السلام تف انداخت . على عليه السلام بسختى خشمگين شد و در حالى كه از غيظ، شمشير را بر گردنش ‍ گذاشته بود، ناگهان برداشت و كنار رفت . عكرمه و ديگران بسرعت فرار كردند و از خندق گذشتند. على عليه السلام آنان را مى نگريست ، قدم مى زد، چشمش را به همه سو مى گرداند و انديشه هاى گوناگون را به مغزش هجوم مى داد. خشمش فرو نشست . با لبخندى آرام بر گشت و با گامهاى شمرده و راحت به عمرو نزديك شد. پايش را بر سينه او گذاشت . عمرو كه از اين حركت خيره مانده بود، پرسيد: اين چه بود؟!
على عليه السلام گفت : از كار تو خشمگين شدم ، نمى خواستم از خشم خويش تو را بكشم ، صبر كردم كه آرام گردم تا تو را همه براى خدا كشته باشم . و سپس چنان كه گويى شتر و حسان بن ثابت كه در همه جنگها با شعر برنده تر از شمشيرش شركت داشت ، فرار عكرمه را از دم شمشير على عليه السلام سرود...)) (17)
همان گونه كه گذشت ، اين حادثه ، روحيه دشمن را درهم شكست و روحيه مسلمانان را بالا برد.
اين حادثه بود كه ابوسفيان را به ترديد افكند و سپاه احزاب را متزلزل ساخت و سرانجام قدرت اسلام را بر سراسر جزيزة العرب تثبيت و هرگونه اميد كفر و شركت يهودى - جاهلى - قريشى را براى هميشه نوميد كرد.
يك حادثه جنجالى 
يكى از حوادث جنجالى سال پنجم هجرى ، ازدواج پيامبر اسلام با زينب دختر جحش است :
زيد به حارثه را همه مى شناسند؛ او پسر خوانده محمد است ، و زينب دختر عمه محمد. زيد غلامى بود كه خديجه او را به محمد بخشيده بود. اين روابط انسانى آنچنان قوت يافت كه محمد او را فرزند خويش ‍ خواند و در پگاه ازدواج ، در تلاش بود تا براى وى همسرى بيابد.
جامعه جاهلى هنوز به تفاخرهاى قبايلى و ارزشهاى سنتى خود وفادار بود و اين امر مسئله ازدواج را دشوار ساخته بود. چرا كه زيد غلامى بود كه رنگ و رونقى نداشت و با معيارهاى به رسميت شناخته جاهلى و خانواده ها هماهنگى نداشت . زينب دخترى رشيد و بلند بالا بود كه خواستگاران بسيارى داشت . او نيز از كودكى با پيامبر مى زيست و دختر عمه محمد بود. پيشنهاد پيامبر به خانواده زينب براى ازدواج با زيد با سكوت و مخالفت روبرو شد. وحى دخالت كرد و به آنان هشدار داد كه فرمان خدا و رسول خدا مطاع است . آيه 26 سوره احزاب همين را بيان داشت . بدين سان خانواده زينب و خود او به ازدواج با زيد راضى شدند.
بديهى است كه ناهماهنگى ها همچنان به قوت خود باقى بود و طبعا عشق جوانه نزد و شكوفه اى نشكفت ، بلكه بر عكس ناسازگارى آغاز شد و قهر جارى گرديد. زينب از سوئى و زيد از ديگر سو، به پيامبر اصرار كه آن دو را از هم جدا كند، و پيامبر سعى در اصلاح داشت ، ولى نتيجه اى نبخشيد و روز بروز اوضاع بدتر مى شد. طلاق تنها را حل مسئله بود و چنين شد. زيد از رنجى جانكاه رهائى يافت و مسرور بود. زينب در غمى بزرگ فرو رفت و سخت پريشان بود.
راه چاره ازدواج با زينب بود. بايد پيامبر چنين ايثارى بزرگ مى نمود تا تسلى خاطر زينب گردد. اما سنت هاى جاهلى و هياهوى عوام مسئله را مشكل مى ساخت . وحى دخالت كرد و سنت غلط جاهلى (مبنى بر عدم جواز ازدواج با همسر پسر خوانده ) را باطل و بى اساس اعلام كرد. آيه 37 سوره احزاب در اين باره نازل شد. هياهو، در زمان حادثه محو شد. اما دشمنان اسلام در اعصار بعد، از جمله عصر اخير، مخصوصا نويسندگان مسيحى ، هياهوئى راه انداخته بودند كه خوشبختانه پاسخ مناسبى دريافت داشتند. اسلام شناس بزرگ معاصر مرحوم دكتر على شريعتى پاسخ مستدل و منطقى - تحليلى جالبى به مستشرقان و نويسندگان مسيحى داده است . اين پاسخ در اسلام شناسى (چاپ مشهد) تحت عنوان زن ، در چشم و دل محمد آمده است . (18)
سال ششم هجرى ،  
از حوادث اين سال است : غزوه بنى لحيان ، غزوه ذى قرد، غزوه بنى مصطلق ، ماجراى افك و...
پيامبر ((... شش ماه پس از ريشه كم كردن بنى قريضه ، سپاهى بسيج كرد و ابن ام مكتوم را در مدينه گذاشت و راه شام را بسوى شمال در پيش گرفت . مسلمانان گمان كردند كه بسوى مرزهاى شام مى روند، ناگهان در ميان راه بسرعت به سوى جنوب برگشت و خود را به غران (منازل بنى لحيان ) رساند تا انتقام شهداى رجيع را بگيرد. قوم با اموالشان به قلل كوهها گريخته بودند. پيامبر كه نتوانسته بود دشمن را غافلگير كند، براى بهره بردارى ديگرى ، گفت : ((اگر به عسفان (نزديك مكه ) فرود آئيم ، مردم مكه يقين خواهند كرد كه به قصد مكه آمده ايم )). سپس براى راعاب قريش ، با دويست سوار در عسفان فرود آمد و ابوبكر را با ده سوار و نيز دو تن سوار ديگر را به ((كراع الغميم )) فرستاد تا از عكس العمل قريش آگاه شود، و چون خبرى نشد، در اوج گرماى طاقت فرساى روز بسرعت به مدينه بازگشت )) (19).
((غزوه ذى قرد؛ چند روز پس از بازگشت به مدينه عيينه بن حصن با دسته اى از بنى فزاره (از بنى غطفان ) به حومه مدينه تاخت و گله پيامبر را كه فرزند ابوذر غفارى و زنش مى چراندند، برد و مرد را كشت و زنش ‍ را به اسارت برد.
سلمه بن عمرو بن اكوع اسلمى و غلام طلحه بن عبيد الله كه به همراه او بود متوجه شدند. سلمه دزدان را دنبال كرد و فرياد مى كشيد و تير مى انداخت و هياهو مى كرد.
و هر تيرى كه مى افكند، مى گفت : بگيرش كه منم ابن اكوع ، امروز روز رضع است . (جمع راضع : لئيم ، يعنى امروز روز هلاك مردم پست است ). و چون دزدان به سويش بر مى گشتند، مى گريخت و سپس بر مى گشت و تير مى افكند و باز همان رجز را با فرياد هائى كه به گوش ‍ مدينه رسيد، تكرار مى كرد و آنقدر دزدان را بخود مشغول كرد كه پيامبر سواران را به تعقيبشان فرستاد و خود از پى آنان بيرون آمد. عده اى از دزدان كشته شدند و قسمتى از شتران را پس گرفتند و زن پسر مقتول ابوذر را نجات دادند. پيامبر كه به سواران رسيد، در كوه ذى قرد يك شبانه روز منزل كرد. سلمه گفت : صد مرد به من بده تا آنها را بگيرم . پيامبر گفت : چنانكه به من خبر رسيده ، آنها هم اكنون در غطفان شير مى نوشند. پيامبر به تقسيم فئى پرداخت و به هر صد مرد يك شتر رسيد و سپس به مدينه بازگشت ...)) (20)
در شعبان اين سال غزوه بنى مصطلق واقع گرديد. بنى مصطلق طايفه اى از خزاعه بودند.
مسلمانان بر آنان پيروز شدند و اموال و اسير به همراه آوردند. در باز گشت به مدينه ، پيامبر با جويريه دختر حارث رئيس بنى مصطلق كه جز اسيران بود، ازدواج كرد. بر اثر اين ازدواج صد خانواده بنى مصطلق كه اسير بودند، آزاد شدند. (21)
ماجراى افك ؛ بر اساس سيره ابن هشام موضوع افك درسال ششم هجرى و پس از بازگشت از غزوه بنى مصطلق اتفاق افتاده است .
پيامبر اسلام در سفرهاى عادى و جنگى به حكم قرعه يكى از زنانش را همراه مى برد. در اين سفر قرعه به نام عايشه افتاد. رسم بر اين بود كه هودج زنان را با پرده هائى كه بر آن انداخته بودند، بر در خيمه ايشان مى گذاشتند. چون به منزل ((ذات الجيش )) در نزديكى مدينه رسيدند، معلوم شد كه هودج عايشه خالى است و پس از مدتى عايشه را ديدند كه بر شترى سوار است و در حالى كه ((صفوان بن معطل )) افسار شتر را در دست دارد، از دنبال كاوران مى آيد. اين مسئله باعث هياهوى بسيارى شد و مسلمانان به سرزنش عايشه پرداختند. عايشه جريان را براى پيامبر تعريف كرد كه براى حاجتى بيرون رفتم ، وقتى برگشتم كاروان حركت كرده بود، در اين موقع صفوان سر رسيد و مرا با خود به منزل آورد. اين حادثه و سرزنش مردم ، پيامبر را بسيار اندوهگين ساخت ؛ لذا عايشه را ترك كرد و او را به خانه پدرش ابوبكر فرستاد. تا كه وحى برائت و بيگناهى عايشه را تاءئيد كرد. (22)
سال هفتم هجرى ؛  
بيعت رضوان و صلح حديبيه  
از حوادث اين سال است : صلح حديبيه ، بيعت رضوان يا شجره ، نامه به سران جهان ، غزوه خيبر، و...
پيامبر ناگهان فرياد داد مسلمانان آماده حج شوند. و اين براى مسلمانان بسيار خوشحال كننده بود.
پيامبر ((عبدالله بن ام كلثوم )) را در مدينه منصوب كرد و خود به همراه مسلمانان مهاجر به سوى مكه حركت كرد. در اين سفر از همسران پيامبر، فقط ((ام سلمه )) حضور داشت . قريش مكه ابتدا نگران شدند و مانع حضور پيامبر و مسلمانان در مكه شدند. آنان گروهى را به فرماندهى خالد بن وليد و عكرمه بن ابى جهل به نقطه اى بر سر راه پيامبر فرستادند.
بشر بن سفيان كعبى در منزل عسفان خدمت پيامبر رسيد و آمادگى قريش را براى جنگ اعلام كرد. پيامبر متاءسف شد؛ زيرا قصد آن حضرت انجام مراسم حج بود و نه جنگ . لذا پيامبر ممنصرف شد و راه را به طرف پائين مكه ادامه داد و به حديبيه (نزديك مكه ) رسيد و مستقر شد. پيامبر به قريش مكه پيام فرستاد كه ما براى جنگ نيامده ايم ، بلكه براى حج آمده ايم .
قريش از استقرار پيامبر در حديبيه مطلع شدند و از نزديك دريافتند كه مسلمانان مسلح نيستند و براى انجام مراسم حج آمده اند. از اين رو آرام شدند. مذاكرات پيامبر با بديل بن ورقا خزاعى توسط همين شخص به قريش رسيد. سران قريش چند نفر را به عنوان نماينده نزد پيامبر فرستادند. در ميان قريش اختلاف افتاد، برخى تمايل به صلح داشتند و برخى مخالف هر گونه مماشات بودند. پيامبر عثمان بن عفان را نزد قريش فرستاد.
آمدن عثمان به درازا كشيد. خبر رسيد كه عثمان را كشته اند
پيامبر آماده جنگ شد و از مسلمانان بيعت عمومى گرفت اين بيعت در تاريخ به نام بيعت رضوان يا شجره ناميده مى شود، زيرا بيعت در زير درختى انجام شد عثمان پس از مدتى برگشت . سهيل بن عمرو از سوى قريش براى مذاكره صلح نزد پيامبر آمد. پيمان صلح و متاركه جنگ به مدت ده سال منعقد گرديد. در اين پيمان شرط شده كه هر كس از قريش ‍ بدون اجازه از ولى خود، نزد پيامبر بيايد، او را برگردانند و هر كس از مسلمانان به طرف قريش رود، مستقر نشود. پيوستن طوائف عرب به پيامبر يا به قريش آزاد و اختيارى باشد. پيامبر و مسلمانان امسال از آمدن به مكه صرف نظر كنند. پس از انعقاد قرار داد، پيامبر به مسلمانان گفت كه تفصير كنند و قربانى نماينده . و خود چنين كرد.
مورخان نوشته اند كه قبل از انعقاد پيمان صلح ، قريش نماينده اى فرستاد تا از كار پيامبر سر در آورند.
پيامبر دستور داد تا شتران قربانى را از دور در جلو راه فرستاده قريش ‍ رها كنند تا بداند كه براى مراسم حج آمده ايم . نماينده قريش از همان وسط راه برگشت و به قريش گزارش داد كه پيامبر به حج آمده و قصد جنگ ندارد، و ما نمى توانيم مانع انجام حج شويم .
قريش براى اطمينان بيشتر نماينده ديگرى اعزام داشتند. نماينده قريش ‍ وقتى قدرت معنوى و اعتقادات شگفت مسلمانان را ديد، تحت تاءثير قرار گرفت و در بازگشت خود به مكه ، آنچه را ديده بود براى قريش ‍ تعريف كرد.
و از محبوبيت محمد در ميان پيروانش با اعجاب سخن گفت .
مورخان در رابطه با علت بيعت رضوان نوشته اند كه چون عثمان بن عفان از مكه دير بازگشت و خبر قتل او رسيد، پيامبر تصيميم به جنگ گرفت و تجديد بيعتى با آن حضرت لازم بود. اين بيعت مورد تاءييد وحى قرار گرفت و آيه 18 سوره فتح در همين رابطه نازل شد و از بيعت زير درخت صريحا به نيكوئى ياد كرد.
وقتى عثمان بازگشت ، جنگ منتفى شد و مسئله مذاكره و صلح و سرانجام پيمان حديبيه كه به گفته مورخان و محققان تاريخ اسلام ، بزرگ ترين موفقيت براى اسلام بشمار مى آيد، صورت گرفت
متن صلح نامه حديبيه  
مورخان متعرف اند كه پيامبر اسلام به على بن ابيطالب دستور داد تا متن صلح نامه را بنويسد. پيامبر به على فرمود: بنويس ((بسم الله الرحمن الرحيم ))
نماينده قريش گفت : من با اينكه با اين كلمات آشنائى ندارم ، ((رحمان )) را نمى شناسم . بنويس : باسمك اللهم .
پيامبر فرمود: يا على ! آنچه سهيل مى گويد نوشته شود. و على نوشت . بعد پيامبر فرمود: بنويس !
(( هذا ما صالح عليه محمد رسول الله ... ))
نماينده قريش گفت : ما رسالت و نبوت تو را به رسميت نمى شناسيم و اگر اين گفته را قبول داشتيم ، هرگز با تو نمى جنگيديم . بايد نام خود و پدرت را در اين قرار داد بنويسى و اين لقب را از متن قرار داد بردارى . مسلمانان راضى نبودند كه تسليم نظر نماينده قريش شوند، ولى پيامبر كه به صلح اهميت زيادى مى داد پذيرفت . لذا از على خواست آن را پاك كند
على گفت : مرا جرئت چنين كارى نيست . پيامبر فرمود انگشت مرا روى آن كلمه بگذار تا خود پاك كنم . و چنين شد. رضايت نماينده قريش حاصل شد و سپس اصول مورد توافق به شرح ذيل نوشته شد:
1 - قريش و مسلمانان متعهد مى شوند كه مدت ده سال جنگ و تجاوز را عليه يكديگر ترك نمايند
2 - فردى از قريش اگر بدون اجازه ولى خود از مكه فرار كند و به مسلمانان پيوندد، محمد بايد او را به مكه باز گرداند. ولى اگر فردى از مسلمانان به قريش پيوندد، قريش وظيفه ندارد وى را تحويل محمد دهند.
اين ماده از مواردى بود كه خشم مسلمانان را بر انگيخت ، ولى پيامبر آنان را آرام كرد.
3 - مسلمانان و قريش مى توانند با هر طايفه اى كه بخواهند، پيمان بر قرار كنند و با آنان متحد و مربوط شوند.
4 - محمد و ياران او، امسال از حديبيه به مدينه باز مى گردند، ولى در سالهاى آينده مى توانند آزادانه به مكه درآيند، مشروط بر اينكه فقط سه روز در شهر مكه توقف كنند و سلاحى جز سلاح مسافر كه يك شمشير است ، همراه نداشته باشند. قريش حق مزاحمت ندارند
5 - امضاء كنندگان متعهد مى شوند كه اموال يكديگر را محترم شمارند و از هر گونه حيله و نيرنگ و خيانت عليه يكديگر بازمانند. مسلمانانى كه وارد مكه مى شوند، جان و مال آنها محترم است .
هنوز قرار داد امضا نشده بود كه حادثه شگفتى اتفاق افتاد: ابو جندل پسر سهيل نماينده قريش در حالى كه زنجير به پاى داشت و از زندان قريش مكه گريخته بود، خود را به پيامبر رساند. او كه مدتها بود كه به جرم اسلام ، زندانى بود، از زندان پدرش گريحته و از بيراهه خود را به مسلمانان رسانده بود
سهيل بشدت عصبانى شد و بر صورت پسرش سيلى نواخت . سهيل به قرار داد اشاره كرد كه بايد پسرش برگردد. پيامبر گفت : قرار داد هنوز امضا نشده است سهيل تهديد كرد كه قرار داد را زير پا خواهد گذاشت و... اين حادثه مشكل بزرگى درست كرد. هيچ كدام از مسلمانان حاضر نبودند ابو جندل را تحويل قريش دهند
پيامبر نيز بسيار از اين كار ناراحت بود. اما مسئله صلح بسيار حياتى و سرنوشت ساز بود و نمى شد از آن صرف نظر كرد. با دوستى و محبت از سهيل خواسته شد تا او را ببخشد. ولى سهيل نپذيرفت . ابو جندل با پدرش به مكه برگشت و اين امر بر مسلمانان بسيار گران تمام شد مورخان نوشته اند كه سوره فتح پس از انعقاد اين صلح نامه ، نازل شد و بشارت فتح مكه را بزودى داد.
حادثه اى ديگر، ماده دوم قرار دادرا لغو كرد. فردى به نام ابوبصير كه مسلمان بود و در مكه زندانى ، فرار كرد و به مدينه آمد مشركان مكه نماينده فرستادند تا مسلمانان فرارى را به مكه باز آورند. ابوبصير از پيامبر خواست تا وى را تحويل ندهد. پيامبر كه برايش چنين اقدامى بسيار سخت و دردناك بود، براى رعايت و احترام به قرار داد، چاره اى نداشت و ابوبصير را دلدارى داد و او را راهى مكه نمود. نمايندگان قريش به ((ذوالحليفه )) رسيدند. ابوبصير در حالى كه استراحت مى كرد، به يكى از نمايندگان قريش گفت : آن شمشيرت را بده ببينم . وقتى شمشير را گرفت ، فورا وى را كشت . غلام مقتول پا به فرار گذاشت و به مدينه باز گشت و جريان را به پيامبر گزارش داد. ابوبصير نيز وارد مدينه شد و جريان را براى پيامبر گزارش كرد وگفت : يا رسول خدا تو به پيمان خود وفادار هستى ، اين منم كه نخواستم در دست مشركان اسير باشم و لذا چنين كردم . ابو بصير به طرف ساحل دريا كه مسير كاروان قريش از آنجا بود، رفت و در محلى به نام عيص منزل كرد. مسلمانان مكه از داستان ابوبصير با خبر شدند. نزديك به هفتاد نفر از مكه فرار كردند و به ابوبصير ملحق شدند آنان تصميم گرفتند به كاروانهاى تجارى قريش حمله كنند. آنان قريش را به تسليم وا داشتند. سران قريش به پيامبر نامه اى نوشند كه ماده دوم قرار داد لغو است .
بدين سان گروه ابوبصير به مدينه بازگشتند (23)
لازم است بدانيم كه زنان مسلمان مكه مى توانستند در صورت فرار، به مدينه بروند و ماده دوم قرار داد، شامل حال زنان نمى شد. لذا زنان بسيارى به مدينه هجرت كردند:
ام كلثوم دختر عقبه بن ابى معيط كه برادرانش تقاضاى استرداد او را كردند. پيامبر فرمود: در ماده دوم قرار داد از زنان اسمى برده نشده است و فقط شامل مردان ميشود.
اعلام رسالت و نامه به پادشاهان  
پيامبر اسلام وقت آن ديد تا رسالت جهانى خويش را به سراسر دنيا اعلام كند: ((... سپس تصميم خود را آشكار كرد و گفت قصد دارد كسرى و هرقل (هراكليوس ) و مقوقس و حارث غسانى پادشاه حيره و حارث حميرى پادشاه يمن و نجاشى پادشاه حبشه را با اسلام دعوت كند. برخى كه با تشريفات سياسى آنان آشنا بودند، توصيه كردند كه مهرى بسازند كه هيچ نامه اى را بى مهر نمى پذيرند. انگشتريى از نقره ساختند و بر آن ((محمد رسول الله )) را در سه رديف نقش كردند:
محمد در پايين ترين و الله در بالاترين رديف و رسول در ميانه . نامه ها را به روايتى يكجا و به روايتى به تدريج فرستاد و اين درست تر مى نمايد به خصوص كه برخى آغاز دعوت سران جهان را در سال ششم مى دانند نه هفتم و در اين صورت جمع هر دو تاريخ ممكن مى گردد. تامه ((هرقل )) امپراطور روم شرقى را را به دحيه كلبى داد كه براى حاكم ((بصرى )) برد و با معرفى او (كه دست نشانده امپراطور بود) به وى تسليم گردد:
(( بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد بن عبدالله الى هرقل عظيم الروم ، سلام على من اتبع الهدى اما بعد، فانى ادعوك بد عاية الاسلام ، اسلم تسلم ، يوتك الله اجرك مرتين ، فان توليت فانما عليك اثم الا ريسين و قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم ، الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا، و لا يتخذ بعضتا بعضا اربابا من دون الله ، و فان تولوا و فقولوا اشهدوا بانا مسلمون . ))
نامه خسرو پرويز شاهنشاه ايران ، را به عبدالله بن خلافة السهمى داد:
(( بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله الى كسرى عظيم فارس ، سلام على من اتبع الهدى و امن بالله و رسوله و شهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله . ادعوك بدعاية الله ، فانى (انا) رسول الله الى الناس كافة لا نذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين اسلم تسلم ، فان ابيت فعليك اثم المجوس . ))
خسرو پرويز آن را دريد و به اذن حاكم دست نشانده خويش در يمن دستور داد:
((اين غلام را كه چنين گستاخ شده است ، بسته به پا تخت بيار)).
باذن مامورانى به مدينه فرستاد و جريان را به پيامبر اطلاع دادند. پيامبر خبر داد كه خسرو به دست پسرش شيرويه كشته شده است . هنوز يمنى ها از آن آگاه نبودند. باذان كه همچون ديگر ساكنان يمن از تسلط جابرانه و خشن مامورانى ايرانى (از زمان انوشيروان ) رنج مى برد، از پيدا شدن قدرت بزرگى در عربستان براى آنكه خود را از يوغ امپرياليسم ساسانى رها كند، استفاده كرد و اسلام آورد و پيامبر همو را از جانب خويش بر يمن گماشت و او با اتكا به محمد كه هيچ گونه قيد اقتصادى و يا سياسى را در او تحميل نكرد، استقلال خويش را در قبال ايران به دست آورد.
به مقوقس :
(( بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد بن عبدالله الى المقوقس عظيم القبط، سلام على من اتبع الهدى . اما بعد؛ فانى ادعوك بدعايه الاسلام ، اسلم تسليم ، يوتك الله اجرك مرتين ، فان توليت فانما عليك اثم القبط. ((وقل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم ، الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا، و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله ، فان تولوا، فقولوا اشهدوا بانا مسلمون ))
به ((هلال )) صاحب بحرين :
(( سلم انت ؛ فانى احمد اليك الله ؛ الذى لا اله هو، لاريك و ادعوك الى الله وحده ، تومن بالله و تطيع ، و تدخل فى الجماعه ، فانه خيرلك . والسلام على من اتبع الهدى .(24)))
واكنش پادشاهان در برابر دعوت پيامبر(ص )  
امپراطور روم شرقى پيرامون آئين محمد به تحقيق پرداخت . او از مقاومت بيت المقدس كه تحت الحمايه روم بودند، خواست تا اعراب بازرگان را به مركز اعزام دارند كه او شخصا از دين جديد جويا شود. مورخان غربى نوشته اند كه اتفاقا در آن هنگام ابوسفيان سر دسته مشركان مكه در شام و فلسطين بوده است . ابوسفيان گفته است كه : نماينده امپراطور نزد ما آمد و ما را به حضور او برد. او به مترجم خود گفت كه از اين اعراب ، جوياى حال محمد و دين او شود. ابوسفيان گفت : من به محمد از همه اين اعراب همراه نزديك تر هستم ، او پسر عم من است . امپراطور به ابوسفيان احترام گذاشت و اعراب را پشت سر ابوسفيان قرار داد و گفت اگر اين مرد خلافى گفت ، گفته هاى او را تكذيب كنيد.
ابوسفيان مى گويد: اگر نمى ترسيدم كه دروغ من فاش شود، دروغ مى گفتم ، امپراطور پرسيد: اين مرد كه دعوى نبوت مى كند، در ميان شما چه عنوانى دارد؟ گفتم : او در ميان ما داراى بهترين حسب و نسب است .
امپراطور پرسيد: آيا قبل از محمد، كسى اين ادعا را كرده بود؟ نه . پرسيد: آيا كسى از پدرانش پادشاه بوده است ؟ گفتم : نه . پرسيد: عقل و راى و هوش او چگونه است ؟ گفتم تاكنون نقصى در او مشاهده نشده است . پرسيد: ايا بزرگ و اشراف از او پيروى مى كنند يا مستضعفان ؟ گفتم : يارانش از ضعفا هستند. پرسيد: پيروانش رو به ازدياد يا نه ؟ گفتم : دائم بر تعداد آنان افزوده مى شود. پرسيد: آيا تاكنون كسى از دين او برگشته است ؟
گفتم : نه
پرسيد: آيا با او جنگيده ايد؟ گفتم : آرى
پرسيد: اين جنگ ها چگونه بوده است ؟ گفتم : گاهى او بر ما پيروز مى شده و گاهى ما.
پرسيد: به شما چه مى گويد و چه مى خواهد؟ گفتم : او مى خواهد كه ما خداى يگانه را بپرستيم و شريكى براى او قائل نشويم ، ما را از عبادت آنچه پدران و نياكان ما مى پرستيده اند، باز مى دارد و ما را به نماز و كمك به بى نوايان فرا مى خواند. ما را به وفاى به عهد و امانت و اخلاق حسنه دعوت مى كند.
امپراطور در پايان گفت : اگر چنين باشد، او پيامبرموعود تورات و انجيل است ، او خاتم پيامبران الهى است .
من از ظهور چنين پيامبرى خبر داشتم ، ولى نمى دانستم كه از كجا و كى و چگونه خواهد بود.
قيصر روم دحيه كلبى سفير پيامبر اسلام را خواست و احترام نمود و پاسخ نامه پيامبر را نوشت و هدايائى ارسال داشت . گويند امپراطور ظهور پيامبر موعود انجيل را به مقامات كليساى روم اطلاع داد و در يك جلسه رسمى نامه پيامبر اسلام را قرائت كرد و نظر مقامات روحانى و سياسى كشور را جويا شد. آنان شديدا مخالفت كردند و امپراطور بر جان خويش بيمناك شد. او ناچار گفت كه مى خواسته است دولت مردان خويش را امتحان كند!
خسرو پرويز نامه پيامبر را پاره كرد و آن گونه كه گذشت ، دستور داد تا وى را دست بسته به دربار آورند! اما اندكى بعد از تخت فرو افتاد و عبرت تاريخ شد.
مفوقس پادشاه قبط كه باج گذار امپراطور روم بود و هر ساله مبالغ سنگينى باج و خراج مى داد، نامه پيامبر را دريافت كرد.
نامه پيامبر توسط حاطب بن ابى بلتعه به مصر فرستاده شد. مقوقس ‍ سفير پيامبر اسلام را به حضور پذيرفت . وى نامه پيامبر را مطالعه كرد و از حاطب پرسيد: اگر محمد براستى پيامبر خداوند است ، چرا او را از مكه بيرون كردند و او بر آنها نفرين نكرد تا نابود شوند؟
حاطب در پاسخ گفت : عيسى پيامبر خدا بود و قوم اسرائيل نقشه قتل او را كشيدند، چرا اين پيامبر نفرين نكرد تا خداوند آنان را نابود كند؟
مقوقس سخت جا خورد و قانع شد و گفت : آفرين كه مردى دانا هستى و از نزد مردى دانا آمده اى .
حاطب كه چنين ديد، مقوقس را ارشاد كرد و به اسلام دعوت نمود. او ابتدا به سابقه تاريخى مصر و حكومت فراعنه و قيام موسى و... اشاره كرد و افزود: بدان ! همان گونه كه موسى بشارت ظهور عيسى را داد، عيسى نيز بشارت ظهور محمد را داده است . و بدان كه اسلام شكل كامل و دقيق دين عيسى و موسى است .
مقوقس تمايل نشان داد تا با سفير پيامبر بيشتر صحبت كند، لذا او را به كاخ اختصاصى خود برد و سؤ الاتى پيرامون اسلام و محمد و شعائر او نمود. حاطب پاسخهاى مناسب و مستدل داد و تعاليم اسلام را براى مقوقس شرح داد. مقوقس اعتراف كرد كه : آرى ! اينها نشانه نبوت او است . من مى دانستم كه پيامبر موعود انجيل ظهور خواهد كرد. منتهى خيال مى كردم از شام خواهد بود.
مقوقس به حاطب گفت كه اظهارات او محرمانه است و بايد افشا نشود، زيرا از قبطيان بيم دارد. او سپس نامه اى به پيامبر اسلام نوشت :
((نامه اى است به محمد بن عبدالله از مقوقس ، بزرگ قبط. درود بر تو. من نامه تو را خواندم و از مقصد تو آگاه شدم و اين حقيقت دعوت تو را درك كردم . من مى دانستم كه پيامبرى خواهد آمد، ولى خيال مى كردم او از شام مبعوث خواهد شد. من مقدم سفير تو را گرامى داشتن و هدايائى به اين شرح ... تقديم نمودم . سلام بر تو.))
مقوقس سفير پيامبر را با مراسم رسمى بدرقه كرد و سوارانى تا شام به دنبال او اعزام داشت .
هداياى مقوقس عبارت بود از:
دو كنيز قبطى ؛ ماريه قبطيه و شيرين . يك اسب معروف به دلدل و اسب گران قيمت ديگرى . يك دراز گوش معروف به يعفور. يك هزار مثقال زر سرخ و يك كوزه عسل .
پيامبر دلدل را به على بخشيد. پيامبر فرمود كه رفتار مقوقس از روى سياست است . او بزودى سرنگون خواهد شد.
نامه پيامبر به پادشاه حبشه :  
(( بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله الى النجاشى ملك الحبشة . سلام عليك ! فانى احمد الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤ من المهيمن . و اشهد ان عيسى بن مريم روح الله و كلمة القاها الى مريم البتول الطيبة الحصينة ، فحملت بعيسى ، حملته من روحه و نفخه كما خلق آدم بيده . و انى ادعوك الى الله وحده لا شريك له و الموالاة على طاعته و ان تبتغى و تؤ من بالذى جائنى . فانى رسول الله و انى ادعوك و حنودك الى الله . عزوجل و قد بلغت و نصحت ، فاقبلوا نصيحتى . و السلام على من اتبع الهدى . ))
اين نامه توسط ((عمرو بن اميه )) به دربار ((نجاشى )) فرستاده شد.
سفير پيامبر وارد دربار ((نجاشى )) گرديد و نامه پيامبر را بدست نجاشى داد و از محبتهاى گذشته او در حق مسلمانان مهاجر تشكر كرد و خاطر نشان ساخت كه پيامبر اسلام و مسلمانان خاطره دوستيهاى شما را فراموش نمى كنند. آن گاه گفت كه : اسلام و محمد موعود انجيل عيسى مى باشند، بنابراين شايسته است پادشاه و مردم حبشه اسلام آورند و در دنيا و آخرت سعادتمند باشند. او يادآورى كرد كه در غير اين صورت مانند قوم يهود به سرنوشت بدى دچار خواهند شد. او تاءكيد كرد كه اسلام شكل يافته اديان آسمانى گذشته است .
پادشاه حبشه در پاسخ گفت : من شهادت مى دهم كه اين پيامبر، همان است كه همه اهل كتاب در انتظار او هستند. آن گونه كه موسى از آمدن عيسى خبر داد، عيسى نيز از ظهور محمد خبر داده است . اما فعلا موقعيت را براى دعوت مردم اين كشور به اسلام مناسب نمى دانم و افزود كه اگر ايجاب مى كرد، خودم خدمت پيامبر مى رسيدم .
آنگاه نامه اى در پاسخ به نامه پيامبر نوشت :
((به نام پروردگار مهربان و بخشنده ! اين نامه اى است به رسول خدا، محمد، از جانب نجاشى .
درود بر كسى كه مرا به اسلام هدايت نمود، درود بر شما باد. نامه شما در رابطه با نبوت و شريعت عيسى به دستم ريسد. به پروردگار زمين و آسمان سوگند! آنچه مرقوم نموده بوديد، عين حقيقت است . من محتواى نامه شما را با جان و دل مى پذيرم . و آنچه را كه در رابطه با مسلمانان مهاجر به اين سرزمين اشاره فرموديد، تا آنجا كه زمينه كشور ايجاب مى كرد، انجام وظيفه شد. من به وسيله اين نامه به رسالت شما گواهى مى دهم و مى گويم كه كتب آسمانى گذشته بشارت رسالت شما را داده اند. من در حضور پسر عموى شما جعفر بن ابيطالب مراسم ايمان به اسلام و بيعت با شما را انجام داده ام . اينك من جهت رساندن پيام و اسلام خودم ، پسرم ((رارها)) را به حضور شما اعزام مى دارم و اعلام مى كنم كه من جز خود، ضامن ديگرى نيستم . و اگر بفرمائيد، شخصا حضورتان شرفياب مى شوم )) (25)
نامه پيامبر صلى الله عليه و آله به حكام شام و يمامه  
پيامبر اسلام نامه هاى مبنى بر دعوت به اسلام ، به حكام شام و مناطق همسايه جزيره العرب فرستاد.
امير غسان در جنوب شام مى زيست . نامه پيامبر به وى توسط شجاع بن وهب ارسال شد. بطور كلى غسانيها دست نشانده روم شرقى بودند و در نبردهاى ايران و روم به حمايت از روم وارد عمل مى شدند. گويا بين امير غسانى و امپراطور روم كه عازم زيارت بيت المقدس بوده ، گفتگوهائى پيرامون اسلام و نامه هاى پيامبر صورت گرفته است . امپراطور روم بر نقطه نظرهاى خود تاءكيد مى كند كه وى موعود انجيل است . متن نامه پيامبر به ((حارث بن ابى شمر)) چنين است :
(( بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله الى الحارث بن ابى شمر؛
سلام على من اتبع الهدى و آمن به و صدق . انى ادعوك ان تومن بالله وحده لا شريك له يبقى ملكك . ))
حارث پيام معنوى پيامبر اسلام را تهديد تلقى كرد و ترسيد و گفت : كسى نمى تواند مرا سرنگون كند. سفير پيامبر را به اردوگاه سپاه خود فرستاد تا اقتدار او را ببيند. گويند حارث آنقدر ترسيد كه از امپراطور كسب دستور كرد تا پيامبر را دستگير كند! و امپراطور به او توصيه كرد فعلا دست نگاه دارد!! گويند حارث وقتى نامه اى از قيصر دريافت كرد، دگرگون شد و رفتارش عوض شد. از سفير پيامبر پذيرائى كرد و خود را پيرو اسلام معرفى نمود. پيامبر اين رفتار را از روى سياست تلقى كرد و پيش بينى نمود كه بزودى سرنگون خواهد شد. مورخان نامه پيامبر به ((حارث بن ابى شمر)) پنجمين نامه دانسته اند.
ششمين نامه پيامبر به حاكم ((يمامه )) بود كه از وى و مردم يمامه دعوت به اسلام كرد. اين نامه توسط ((سليط بن عمرو)) به ((عمان )) فرستاده شد:
(( بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله الى هوذه بن على ، سلام على من اتبع الهدى . و اعلم ان دينى سيظهر الى منتهى الخلف و الخافر، فاسلم تسلم ، و اجعل لك ما تحت يديك ))
حاكم يمامه مدتى وقت خواست تا در اين باره بينديشد. او با يكى از اساقفه مسيحى در اين باره مشورت كرد. گويند اسقف مزبور وى را به قبول دعوت محمد ترغيب كرد و افزود كه او موعود انجيل است و راست مى گويد. حاكم يمامه نامه اى براى پيامبر نوشت :
((... مرا به دين اسلام دعوت كردى . من شاعر و خطيب هستم و در ميان اعراب مشهورم . من از آئين تو پيروى مى كنم ، به اين شرط كه مرا در قدرت سهيم سازى )) پيامبر بر حماقت او خنديد و سقوط او را پيش بينى كرد (26)
غزوه خيبر؛  
خيبر يا دژهاى نظامى يهود در فاصله 160 كيلومترى مدينه قرار داشت . در اين پايگاه نظامى امكانات اقتصادى مناسبى از باغات و گله هاى گوسفند فراهم آمده بود و توان اقتصادى يهود را در ستيز با اسلام بالا برده بود. اين مركز به مثابه محل توطئه و تهديد جدى عليه مسلمانان بشمار مى رفت . اكثر ساكنان اين دژها، يهوديان تبعيدى يا فرارى مدينه و اطراف آن بودند.
پيامبر اسلام به روايتى در محرم و به روايتى ديگر در جمادى الاولى سال هفتم هجرى با هزار و ششصد نفر و دويست اسب ، از مدينه رهسپار اين دژها شدند پيامبر به مسلمانانى كه قصد جمع آورى غنائم داشتند، اجازه شركت در اين غزوه را نداد. نيروهاى اسلام با سرعت به وادى رجيع ميان خيبر و منازل غطفان رسيدند و مستقر شدند. مورخان نوشته اند كه پس از محاصره دژها، در ظرف شش روز دژها يكى پس از ديگرى گشوده شد. دژ مركزى مقاومت مى كرد. در اين دژ قهرمان مشهور يهود مرحب جاى داشت و فتح دژ مشكل مى نمود. پيامبر اصحاب را به جنگ تن به تن فرستاد، ابتدا ابوبكر بن ابى قحانه را فرستاد، او كارى از پيش نبرد روز بعد عمر بن خطاب را اعزام داشت . او نيز دست خالى برگشت . پيامبر فرمود: فردا مردى را اعزام خواهم داشت كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او نيز آنها را دوست دارد، فردا دروازه دژ بدست على گشوده خواهد شد. بدانيد كه او اهل فرار نيست . روز بعد، پيامبر پرچم را بدست على داد. على با مرحب قهرمان نام آور يهود روبرو شد و اندكى بعد او را كشت و در قلعه را كه بسيار سنگين بود، از جاى برداشت . مورخان نوشته اند كه : على در قلعه را كه بسيار سنگين بود، سپر خود قرار داد و با مرحب جنگيد و او را كشت . بدين سان دژ مركزى خيبر گشوده شد و اموال بسيا رو اسير زياد بدست آمد.
يهوديان از پيامبر تقاضا كردند كه اجازه دهد به كار كشاورزى مشغول باشند و محصول نصف باشد. پيامبر پذيرفت . گويا اين قرار داد تا عهد عمر بن خطاب به قوت خود باقى بود.
مقارن فتح دژهاى خيبر و پيروزى مسلمانان بر سنگرهاى كفر، جعفر بن ابيطالب و ديگر مهاجران مسلمان از حبشه به مدينه آمدند. پيامبر بسيار خوشحال شد. گويا مزرعه فدك پس از فتح خيبر به پيامبر تقديم شد. پس از فتح خيبر، يك زن يهودى بزغاله اى براى پيامبر سرخ كرد. او گوشت را به زهر آلود و خدمت پيامبر آورد. پيامبر بر گوشت دندان زد و فورا بيرون انداخت و فرمود كه گوشت به زهر آلوده شده است . زن يهودى به اين خيانت اعتراف كرد و اظهار داشت كه طبيعى است مى خواستم انتقام بگيرم . پيامبر او را بخشيد. اين زهر در عين حال كار خود را كرد و آثار آن در جان پيامبر بوود. بدون شك پيامبر اسلام بر اثر همين زهر سه سال بعد شهيد شد. مورخان پيرامون غزوه خيبر مطالب بسيارى نوشته اند: دژهاى يهود در 32 فرسنگى شمال مدينه قرار داشته است . خيبر قبلا مركز كشاورزى - تجارى يهود بوده است . پس از اسلام و توطئه يهود و در نتيجه تبعيد و اخراج آنان از مدينه و اطراف آن ، اين مركز به محل توطئه هاى مختلف نظامى عليه اسلام و مسلمانان تبديل شد.گويند در اين دژها بيست هزار يهودى ساكن بودند. در اين مركز، اشراف بزرگ و ثروتمندان بنام يهودى زندگى مى كردند و با ديگر يهوديان جزيره العرب و شام و فلسطين در تماس دائم بودند. علاوه بر اينها، جنگ جويان و قهرمانان يهود در اين دژها جا داشتند. برخى مورخان تعداد رزم آوران معروف يهود در خيبر را دو هزار نفر نوشته اند.
قرائن نشان مى دهد كه فتح خيبر براى پيامبر اسلام بسيار مهم بوده است و بدليل اهميت نظامى آن ، هيچ كس از قبل خبر نداشته است . حركت ناگهانى ، سريع و سرى پيامبر به سوى خيبر اين واقعيت را بدرستى نشان مى دهد. پيامبر ابتدا از مدينه راه شام را درپيش مى گيرد و از ميان راه ناگهان و بدون هيچ گونه توضيحى به سوى خيبر تغيير جهت مى دهد. اين حركت سرى و محرمانه ، به منظور غافلگير كردن يهوديان خيبر بود زيرا در غير اين صورت ، مقاومت آنان دو چندان مى شد و چه بسا كه آنان اقدامات جنگى ديگرى تدارك مى ديدند. پيامبر مى دانست كه يهوديان متحدان و هم پيمانان بسيارى از قبائل اطراف دارند لذا چنين تدابيرى بسيار ضرورى بود تا دشمن را در سنگرها محاصره كند و چنين شد. محققان بر اين باوراند كه اگر تدابير بسيار سرنوشت ساز محمد نبود، فتح خيبر آسان نبود و حتى ناممكن بود.
مورخان تعداد دژهاى يهود در خيبر را هفت دژ نوشته اند: 1 - دژ ناعم ، 2 - دژ قموص ، 3 - دژ كتيبه ، 4 - دژ نسطاه ، 5 - دژ شق ، 6 - دژ وطيع ، 7 - دژ سلائم .
دژها به گونه اى ساخته شده بود كه نفوذناپذير مى نمود و دشمن بر اطراف كاملا مسلط بود. يهوديان بر برجهاى دفاعى دژها منجنيق كار گذاشته بودند تا هر گونه حركتى را سركوب كنند.
مسلمانان در اطراف دژها سنگر گرفته و در استتار مطلق بودند. اين محاصره شب صورت گرفت . در بامداد آن شب دشمن از هيچ جا و هيچ چيز خبرى نداشت . صبح هنگام ، دژها گشوده شد و كشاورزان روانه مزارع شدند، در اينجا بود كه متوجه محاصره و حضور گسترده نظامى مسلمانان شدند و فورا به دژها پناه برده ، درها را بستند. روساى يهود تصميم گرفتند زنان و كودكان در يك قلعه جاى گيرند و آذوقه و تداركات در دژ ديگرى باشد و در خارج از دژها با مسلمانان بجنگند.
مسلمانان فاصله خود تا دژها را بيشتر كردند تا از پرتاب سنگ و تير يهوديان در امان باشند. مواضع مسلمانان به پشت نخلستانهاى خيبر انتقال يافت . اين اقدام به پيشنهاد يكى از مسلمانان به نام حباب بن منذر صورت گرفت .
همان گونه كه گفته شد، دژها يكى پس از ديگرى گشوده شد. گويند نخستين دژى كه فتح گرديد، دژ ناعم بود در اين فتح مسلمانان يك شهيد و پنجاه مجروح دادند. يهوديان از فرار دژ سنگ مى انداختند و همين باعث شهادت محمود بن مسلمه شد. مسلمانان در جريان نبرد خيبر يك بيمارستان صحرائى برپا كرده بودند زنان بنى الغفار به مداواى مجروحان مى پرداختند.(27)
((قلعه ها به سختى گشوده مى شد و يهوديان مقاومتهاى شگف انگيز مى كردند. آذوقه فراوانى كه ذخيره كرده بودند، ادامه مقاومت را بر ايشان آسان مى ساخت . و مسلمانان كه مى كوشيدند پيش از رسيدن كمك هائى از خارج ، خيبر را درهم شكنند، ناچار آب را بر قلعه ها بستند.
و اين سرنوشت جنگ را تسريع كرد. گرسنگى مسلمانان را بشدت تهديد مى كرد و اگر محاصره هنوز هم بطول مى انجاميد، مسلمانان ناچار بايد بى نتيجه باز مى گشتند. و اگر دشمن را زخم خورده رها مى كردند، خطر جدى تر و توطئه وسيع تر مى شد و يهوديان به هر عاملى براى ضربه زدن متوسل مى شدند. مسلمانان از شدت گرسنگى گوشت الاغ هاى اهلى را مى خوردند. ولى پيامبر آن را تحريم كرد و گوشت اسب را اجازه داد. مسلمانان بنى سهم به پيامبر شكايت آوردند كه قوتى براى سد جوع ندارند و ديدند كه دست پيامبر نيز تهى است . ناچار پيامبر دعا كرد... ذوز بعد دژ صعب بن معاذ كه انبار غذاها و روغن هاى خيبر بود، گشوده شد و مسلمانان گشايش فراوان يافتند...)) (28)
در همين رابطه ، مورخان نوشته اند كه يك چوپان يهودى اسلام آورد و رمه گوسفند را به پيامبر تقديم داشت .
پيامبر كه گرسنگى مسلمانان را مى ديد، به چوپان يهودى فرمود: ((در اين آئين خيانت روا نيست ، لازم است گوسفندان را به صاحبشان برسانى )) چوپان چنين كرد و خود به جنگ پرداخت و شهيد شد. و اين از شگفتيهاى رفتار پيامبر و از انسانى بودن تعاليم اين دين حنيف و شريف است .
گويند در تمام دورانى كه مسلمانان از گرسنگى رنج مى بردند، هر روز گوسفندان يهود روانه صحرا مى شدند و از برابر چشم مسلمانان مى گذشتند و كسى متعرض نمى شد!
گويا يك روز كه گرسنگى بيداد مى كرد و كار به اضطرار رسيد، دستور داده شد فقط دو راءس گوسفند از گله گرفته شود. يك گزارش در دست است كه دژهاى يهود با مذاكره فتح شد؛ به استثناى يك دژ كه مقاومت مى كرد (29)
مورخان نوشته اند كه فرماندهى رزمى مسلمانان هر روز بر عهده يكى از اصحاب بود. ابوبكر و عمر نتوانستند كارى از پيش برند. پيامبر به مسلمانان وعده داد كه فردا چنين نخواهد بود:
(( لا عطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله ، يفتح الله على يديه ، ليس بفرار (او: كرار غير فرار) ))
امام على بن ابيطالب در ان شب و روز، به چشم درد مبتلا بود. پيامبر دستى بر چشمان على كشيد و در حق او دعا فرمود و پرچم را به دست او داد و توصيه كرد كه اول آنان را به اسلام بخوان ، اگر نپذيرفتند و تسليم نشدند، با آنان بجنگ :
((... با گروهى به نبرد بازگشت و به دژ ((قموص )) كه از همه دژها استوارتر بود حمله هاى پياپى ابوبكر و عمر را دفع كرده بود، حمله برد. ناگهان قهرمان مشهور خيبر به نام ((مرحب )) كه صاحب ((دژ)) بود، در حالى كه خودى يمنى به رنگ زرد بر سر داشت و بر روى آن سنگى كه به شكل تخم مرغ تراشيده بود مى درخشيد، بيرون پريد و رجز مى خواند:

(( قد علمت خيبر انى مرحب
شاكى السلاح بطل مجرب
اطعن احيانا وحينا اضرب
اذا الليوث اقبلت تحرب (تلهب ) ))
على در پاسخ گفت :
(( انا الذى سمتنى امى حيدره
اكيلكم بالسيف كيل السندره
ليث بغابات شديد قشوره ))
((دو قهرمان بهم تاختند و دو ضربه شمشير رد و بدل شد كه ناگهان خود و سنگ سر مرحب نيمه شد و شمشير بر دندانهايش نشست و دشوارترين دژ خيبر گشوده شد. مرحب به گفته ابن هشام مردى از حمير (در يمن ) بود. پس به دژ ناعم حمله برد. مدافعان دژ بيرون ريختند و جنگى سخت در گرفت . در آستانه فتح دژ كه جنگ بشدت مغلوبه شده بود، دو گروه در هم ريخته بودند و يهوديان با همه قوا از هستى خود دفاع مى كردند
ناگهان سپر على بضرب شمشيرى از دستش پريد و ميان انبوه جنگجويان گم شد على بيدرنگ درى را كه كنار ديوار افتاده بود، برداشت و سپر گرفت و به جنگ ادامه داد و دژ را گشود و آن را همچنان بر سر دست داشت تا جنگ پايان گرفت و سپس بدورش افكند. ابو رافع مولاى پيغمبر گفت : ((هفت تن كه هشتمينشان بودم ، كوشيديم تا آن را برگردانيم ، نتوانستيم .)) در را بجاى پلى بر مدخل دژ افكندند و مسلمانان از روى آن گذشته ، دژ را اشغال كردند)) (30)
تلفات مسلمانان در اين غزوه بيست نفر شهيد بود. يهوديان 93 كشته دادند. پس از فتح درخشان خيبر و انعكاس بسيار تعيين كننده آن در سراسر جزيره العرب ، يك يهودى كه در مكه با قريش روابط تجارى داشت ، خود را به مكه رساند و براى اين كه بتواند پول خود را از قريش ‍ بگيرد، به سران قريش كه بى صبرانه مى خواستند از سرنوشت مسلمانان با خبر شوند، گفت :
محمد و مسلمانان به سختى شكست خوردند: گروهى از ياران او كشته و اسير شدند، محمد خود دستگير شده و روساى يهود مى خواهند او را تحويل قريش دهند. او افزود لطفا هر چه زودتر پول مرا بدهيد كه بروم و از اسراى مسلمان خريدارى نمايم . قريش پول او را دادند. گويند عباس ‍ از اين خبر نگران شد و آن يهودى با علامت به او فهماند كه دروغ مى گويد و قضيه بر عكس است .
مورخان نوشته اند كه اين يهودى قبلا اسلام آورده بود و نامش حجاج بن علاطه است . او در خفا عباس را ملاقات كرد و ماجرا را براى او تعريف كرد و از وى خواست پس از رفتن وى از مكه ، خبر پيروزى محمد بر يهوديان خيبر را اعلام كند. عباس به قريش گفت كه ((حجاج بن علاطه )) شما را دست انداخت تا پولش را از شما بگيرد. ((محمد)) خيبر را فتح كرده و به كار يهود پايان داده است . (31)
((پيامبر، ((صفيه )) دختر ((حيى بن اخطب )) رئيس بنى نضير و زن ((كنانه )) بزرگ خيبر را كه كشته شده بود، براى خود اختيار كرد...)) (32)