تاريخ اديان و مذاهب جهان جلد سوم

عبداللّه مبلغى آبادانى

- ۱۶ -


9- تولى و تبرى ؛  
يعنى دوستى با دوستان خدا و انبياء و اولياء دين و بيزارى از دشمنان خدا و انبياء و اولياء دين (عليهم السلام ).
ما علويون در بقيه احكام و موضوعات اسلامى طبق فقه جعفرى عمل مى كنيم و فقهاء ما به كتب اربعه شيعه اماميه : كافى ، تهذيب ، استبصار و من لايحضره الفقيه مراجعه مى كنند و عوام ما به رساله هاى علميه مراجع تقليد رجوع مى نمايند. همه اين اقارير را هشتاد نفر از علماء در سوريه و لبنان امضاء كرده اند.(228)
3- فرقه هاى غلاة در جهان اسلام  
ماهيت غلاة  
همه گروههاى غلاة و گزافه گويان از نظر قرآن مورد توبيخ و سرزنش ‍ مى باشند. قرآن كريم مى فرمايد: (( يا اهل الكتاب لاتلغوا فى دينكم و لاتقولوا على الله الا الحق )) (229)
و نيز مى گويد: (( قل يا اهل الكتاب لاتلغوا فى دينكم غير الحق و لاتتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل )) (230).
و از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) روايت شده است كه فرمود:
يا على مثل تو در بين امت و پيروان من همچون مسيح بن مريم است كه ياران و پيروان او به سه گروه تقسيم شدند، گروه مؤ منان كه حواريون باشند، و گروه يهوديان كه دشمنان او باشند و گروهى كه درباره وى غلو نمودند و آنان كه از خط ايمان و خداپرستى بيرون رفتند.
همانا پيروان من درباره تو به سه گروه تقسيم خواهند شد: شيعيان و پيروان تو كه همان مؤ منان باشند و دشمنان تو كه گروه بدگمانان درباره تو باشند، و گروه سوم آنانند كه درباره تو غلو كنند و گزافه گويند، اينان منكران حق اند، و تو و شيعيانت و دوستاران شيعيانت در بهشت منزل دارند، و دشمن و غلو كننده درباره تو، در دوزخ جاى دارد.(231)
و نيز امام بحق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام ) فرمود: جوانان خود را از وابستگى با غلاة و گزافه گويان بر حذر داريد، تا مبادا آنان را فاسد نمايند، زيرا گزافه گويان ، بدترين آفريدگان پروردگاراند، اينان عظمت و بزرگى پروردگار را كوچك شمارند، و براى بندگان خدا دعوى خدايى نمايند، به پروردگار سوگند كه غلاة و گزافه گويان بدتر از يهود و نصارى و مجوس و مشركانند.(232)
و نيز آن حضرت فرمودند: گوش و چشم و موى و پوست و گوشت و خون من از اين گزافه گويان بيزار است ، و خدا و رسولش نيز از آنها بيزارند، غلاة بر دين من و دين پدران من نيستند. و از امام هشتم حضرت رضا عليه السلام روايت شده كه فرمود: غلاة و گزافه گويان كافرند، و مفوضان مشركند، هر كس با آنان بنشيند و رفت و آمد داشته باشد و با آنان بخورد و بياشامد و ازدواج نمايد از ولايت پروردگار و ولايت ما خاندان پيامبر، بيرون و دور است .(233)
غلاة و گزافه گويان از شيعه ، قائل به تحريف قرآن اند و قرآن موجود را كه در زمان عثمان و به دستور او گردآورى شده قبول ندارند، و بر اين باورند كه عثمان آيات آن را به ميل خود تغيير داده و تحريف نموده است ، گرچه شيعيان و پيروان ائمه اثنى عشر، تحريف را به طور كلى از قرآن دفع نموده و گفته اند در قرآن هيچگونه تحريفى رخ نداده است ولى غاليان گويند: سوره احزاب كه در قرآن موجود 73 آيه است ، بيش از اين مقدار بوده و عدد آيات آن به اندازه آيات سوره بقره - 286 آيه - بوده است ، و سورة النور كه اكنون 64 آيه دارد، سابقا بيش از 100 آيه داشته است ، و سورة الحج كه اكنون 99 آيه دارد، سابقا 190 آيه بوده است ، و اكثر آياتى كه اسقاط شده درباره ولايت و مقام امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) بوده است .(234)
غلاة و گزفه گويان ، براى از اعتبار انداختن قرآن موجود در بين مسلمانان قرآن عبدالله بن مسعود را بر قرآن عثمان ترجيح دادند و اين اختلاف سبب شد كه علماء سنت و جماعت در سال 398 هجرى ، به رياست ابوحامد اسفراينى و فقيه شافعى شورائى را تشكيل داده و به سوزانيدن آن قرآن حكم دهند.(235)
غلاة و گزافه گويان ، بر اين باورند كه قرآن كامل و مورد اعتماد كه امام على عليه السلام آن را بدست مبارك خود نوشته بود، پيامبر عاليقدر اسلام آن را به دخترش فاطمه سلام الله عليها بخشيد كه حجم و اندازه آن نسخه ، سه برابر قرآن متداول و معمول كنونى است و اين همان قرآنى است كه از امامى به امام ديگر مى رسد، و سرانجام به دست مبارك ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف ، رسيده و آن حضرت در ظهورش ‍ آن را بر مردم مى خواند و تفسير مى نمايد.(236)
غلو و گزافه گوئى غلاة درباره پيامبر و ائمه عليهم السلام  
اساس و ريشه عقايد غلاة بر گمراهى و جهالت و نادانى و نيز مبتنى بر حلول و اتحاد و تناسخ مى باشد. آنها بر اين باورند كه ذات الهى در بدن جسمانى پيامبر و يا امام آشكار و ظاهر مى شود، و آن شخص مظهر ذات الهى مى گردد و نيز روح خداوند در پيكر رسولان و امامان حلول مى كند، و در اين صورت طبيعت آنها، به گونه طبيعت الهى درمى آيد و ممكن است كه روح خدايى در پيامبر حلول نموده و پس از او به قلب امامان و از ايشان به جسد افراد ديگر درآيد و همه آنان يكى پس از ديگرى به مقام و مرتبه خدايى برسند. بر اساس اين اعتقاد كه ذكر شد مى گويند:
ممكن است از پيامبر و امام كارهاى شگفت آور سرزند، چراكه اينان با بدن جسمانى خودشان اين كارهاى شگرف را انجام نمى دهند.(237)
در هندوستان گروهى از پادشاهان مسلمان آن سامان درباره پيامبر(ص ) راه گزافه گوئى را در پيش گرفته و گفته اند: ذات نامتناهى پروردگار در جسد جسمانى آن حضرت حلول كرده است و لذا در بعضى از مسكوكات خود اين عبارت را آورده اند كه :
(( الله المتناهى هو الواحد الفرد و قد تجسد فى محمد )) . ناگفته نماند كه اين عقيده اثرى از افكار تناسخى و حلول و اتحاد هنديان آئين برهمائى است . و نيز درباره عظمت و مقام امام حسين (عليه السلام ) گويند: سبب اصلى وجود عالم ، شهادت پرنور و فروغ آن حضرت بوده است ، چراكه وى رابطه جوهرى بين علت و معلول است و او حلقه زرين بين خدا و آدميان است .(238)
بيزارى ائمه از غلات و توبيخ آنها  
يكى از نبردهاى مشهور زمان خلافت امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) پس از نبرد صفين جنگ جمل است . در پايان اين جنگ كه پيروزى نصيب آن حضرت شد، هفتاد نفر از مردان يكى از قبائل به پيش امام (عليه السلام ) مشرف شدند و ايشان را پروردگار خود خواندند و در برابر امام سجده نمودند. امام على (عليه السلام ) شديدا آزرده خاطر و دگرگون شد و به آنان فرمود: (( ويلكم لاتفعلوا انما انا مخلوق مثلكم )) - واى بر شما اين كار را نكنيد كه من مخلوقى مثل شما هستم . حضرت آنان را به توبه خواند، ولى آنها از توبه كردن امتناع كردند، امام على (عليه السلام ) دستور دادند تا گودالهايى آماده نموده و در آنها آتش روشن كردند، و قنبر را ماءمور نمود تا آنان را يكى پس از ديگرى در آتش افكند و بدين ترتيب آنها را نابود ساخت .(239)
در رجال كشى آمده است كه امام باقر (عليه السلام ) فرمود: عبدالله بن سبا، دعوى نبوت مى كرد و مى پنداشت كه امام على (عليه السلام ) خداست . على (عليه السلام ) او را نزد خود خواند. عبدالله سبا به حضرت گفت : در قلب من جايگرفته كه تو، پروردگار و من پيامبرم ! امام فرمود: واى بر تو! شيطان بر تو مسلط و پيروز گرديده ، خدا مادرت را به سوگت بنشاند، از اين سخن توبه كن . ولى او به سخنان باطل خويش ‍ ادامه داد، و امام تا سه روز همچنان او را وادار به توبه مى كرد، ولى توبه نكرد، در نتيجه آن حضرت او را در آتش انداخت و سوزانيد.(240)
داستان عبدالله بن سبا و گزفه گوئى هاى وى درباره امام على در اخبار و روايات شيعه فراوان ديده مى شود و مورخين شيعه از او فراوان سخن گفته اند و اكثر روايات مربوط به عبدالله بن سبا را به امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نسبت داده اند، و چون اين مرد در اصل يهودى بود و سپس مسلمان شد، همان دعاوى را كه قوم يهود درباره يوشع بن نون در يهوديت داشتند، ابن سبا در مسلمانيش درباره امام على (عليه السلام ) ادعا نمود.(241)
حضرت على (عليه السلام ) بارها از اين گروه گزافه گو اظهار بيزارى و شكايت نمود. در نهج البلاغه مى فرمايد: (( اللهم انى برى ء من الغلاة كبرائة عيسى بن مريم من النصارى )) يعنى پروردگارا من از غلاة بيزارى مى جويم ، همانگونه كه عيسى بن مريم از نصارى بيزارى جستند.
و نيز فرموده : (( هلك فى رجلان ، محب غال و مبغض قال )) ، يعنى دو دسته در رابطه با من هلاك شدند، دوستان غالى و گزافه گو و دشمنان كينه توز و تندرو.(242)
در كتاب عيون اخبار الرضا نقل شده كه به امام رضا (عليه السلام ) گفته شد: عده اى بر اين باورند كه حسين بن على كشته نشده و شهادت او بر مردم عصرش مشتبه گرديد، همانگونه كه حضرت عيسى بن مريم به آسمان بالا رفت ، حسين بن على (عليه السلام ) نيز به آسمان بالا رفت ، چراكه پروردگار در قرآن كريم مى فرمايد: (( لن يجعل الله للكافرين على المؤ منين سبيلا )) (243). امام هشتم فرمود: اينان دروغ گفته اند، نفرين و غضب پروردگار بر ايشان باد، زيرا رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) شهادت حسين بن على (عليه السلام ) را خبر داده بود و امام حسين (عليه السلام ) شهيد شد و بهتر از حسين عليه السلام ، اميرالمؤ منين و امام حسن عليهماالسلام نيز شهيد شدند، و همه ما خاندان كشته خواهيم شد و من نيز بوسيله زهر كشته مى شوم .(244)
سخنى درباره عبدالله بن سبا  
عبدالله بن سبا مرد جنجال برانگيز تاريخ از اهالى يمن و ملقب به ابن اسواء است . تاريخ نگاران او را مردى يهودى از اهالى يمن دانسته كه مادرش زنى حبشى بود و خود در عصر حكومت عثمان بدنيا آمد و اسلام خود را ظاهر نموده و پس از مدتى مردم را عليه عثمان شورانده و دعوت به خدايى امام على بن ابيطالب كرده است . برخى از محققين ، وجود عبدالله بن سبا را از جمله موهومات دانسته و معتقدند كه اصلا چنين كسى وجود خارجى نداشته است .(245)
علامه سيد مرتضى عسكرى گفته است كه طبرى ، وجود عبدالله بن سبا را از قول سيف بن عمر تميمى - متوفى به سال 170 هجرى - در ذكر حوادث سال 30 هجرى نقل كرده و چون سيف بن عمر از دروغ پردازان و جعالان بزرگ تاريخ شمرده مى شود در اين صورت ، وجود عبدالله بن سبا، از جعليات سيف بن عمر است .
استاد محمد جواد مشكور گفته است : سبائيه از گروه غلاة و گزافه گويان و از پيروان عبدالله بن سبا هستند كه پدرش سبا و مادرش اسود مى باشد. او از مرمان يمن و از يهوديان صنعا بود، و پس از قبول اسلام به حجاز و كوفه و بصره سفر كرد و در زمان حكومت عثمان به دمشق رفت ، و مردم آن شهر او را بيرون كردند و به مصر رفت و در شورشى كه عليه عثمان رخ داد او از سردستگان مخالفان بود. عبدالله بعد از سال 40 هجرى درگذشت .(246)
پيروان و ياران ابن سبا، اولين گروهى بودند كه قائل به غيبت امام على (عليه السلام ) و بازگشت او به اين جهان شدند، و گفتند: وى كشته نشده و نمرده تا عرب را با چوبدست خود براند، و زمين را كه از ستم و بيدادگرى پرگرديده پر از عدل نمايد.
عبدالله بن سبا چون در حق امام على (عليه السلام ) گزافه گوئى را آغاز نمود، حضرت فرمان كشتن او را صادر فرمود. گروهى در هنگام اين فرمان فرياد برآوردند كه مى خواهى مردى را كه مردم را به دوستى خاندان رسالت مى خواند و از بد خواهانت بيزارى مى جويد گردن بزنى و او را بكشى ؟ امام على (عليه السلام ) از كشتن او چشم پوشى نمود و او را به مداين تبعيد كرد، و چون خبر شهادت امام على (عليه السلام ) در مداين به عبدالله بن سبا رسيد به خبر آورنده گفت : تو دروغ مى گوئى ، امام على نمرده است ، اگر مغز او را در هفتاد انبان مى كردى و هفتاد گواه بر كشته شدن او مى آوردى باز هم باور نمى كردم ، او كشته نشده و نخواهد مرد تا جهان را پر از عدل و داد نمايد.
ماجراى عبدالله بن سبا و گزافه گوئيهاى او درباره امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) در احاديث و روايات شيعه فراوان آمده است ، كه قبلا ياد شد. مورخان اسلامى همچون طبرى و مسعودى و يعقوبى و ديگران روايات او را با اختلاف آورده اند. و از بزرگان شيعه مانند: محمد بن قولويه و شيخ طوسى و كشى و ديگران رضوان الله عليهم روايات مربوط به عبدالله بن سبا را از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نقل كرده اند، بنابراين قول به موهوم بودن وجود او قولى صائب و قابل توجه نيست . براى اطلاع به منابع زير رجوع شود:
1- فرق الشيعه نوبختى ص 22 و 23.
2- المقالات و الفرق ص 20 و 23
3- رجال كشى ص 10 و 108
4- رجال مامقانى ج 2 ص 183 و 184
5- البدء و التاريخ ج 5 ص 129
6- لسان الميزان ج 3 ص 289
7- تهذيب ابن عساكر ج 7 ص 428
8- آراء ائمه الشيعة الامامية فى الغلاة صفحات 193، 194، 55، 56، 77، 143.
9- تاريخ شيعه و فرقه هاى آن در اسلام تا قرن چهارم صفحات 152، 153، 154، 157، 159، 161.
10- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 197.
11- طبقات شافعيه ج 3 ص 26.
12- عرصة الاحمديه ص 35 و ص 36.
13- حسين در فلسفه تاريخ صفحات 5، 9 و 20 طبع لكنهو.
14- فرهنگ فرق اسلامى صفحات 224، 225 و 226.
به هر حال غلاة و گزافه گويان در عصر هر يك از امامان تا زمان امام حسين عسكرى (عليه السلام ) بوده اند و هر يك از فرق آنان خود را از ياران ائمه (عليه السلام ) قلمداد كرده اند و ائمه صلوات الله عليهم اجمعين آنان را لعن و نفرين نموده اند.
مهم ترين فرقه هاى غلاة و گزافه گويان  
1- مذهب اهل حق  
((اهل حق )) يا ((على اللهى )) يا ((اهل نياز)) و يا ((سرسپردگان )) از فرق غلاة شيعه محسوب مى شود. گويند: اهل حق على بن ابيطالب (عليه السلام ) را خدا مى دانند. اما خودشان مى گويند: ((ما يكى از سلسله هاى تصوف و منتسب به امام على (عليه السلام ) هستيم كه وى را مظهر حق مى دانيم و به همين دليل خود را اهل حق نام نهاده ايم : نخستين تجلى نام و تمام در امام على (عليه السلام ) صورت گرفت و دومين تجلى در سلطان اسحاق نوه امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) ظاهر گشت ...)).
دستورات مذهبى و اجتماعى آنها همه بايد منظوم باشد و اگر نه اعتبار ندارد. معتقدات و آداب مذهبى اين اين فرقه عبارت است از:
1- اصل روزه ساليانه و جشن خداوندگار؛ اين روزه سه روز و سه شب طول مى كشد. در پايان روز سوم يعنى شب چهارم با آداب ويژه اى روزه خود را افطار مى كنند، اين افطاريه را شام حق گويند كه جشن خداوندگار نيز گفته مى شود.
2- اصل نياز؛ هر يك از اهل حق بايد در هر هفته يك بار و هر ماه يك بار و هر فصل يك بار و هر سال يك بار قربانى كند.
اين قربانى بر حسب قدرت مالى و توانائى افراد مى تواند گاو يا گوسفند و يا خروس و يا يك قرص نان و يا حتى يك دانه گردو باشد. اين نياز با مراسم ويژه اى انجام مى شود.
3- نماز را نخوانند و بجاى آن نياز دارند كه همان مراسم قربانى است . نماز را نمى خوانند چون حضور قلب و آرامش خاطر كم حاصل مى شود و لذا نماز بدون حضور قلب بى فايده است .
4- تعدد زوجات و طلاق را حرام مى دانند. مگر كه زن يا مرد مرتكب خلافى شود.
5- همه خوردنيها و نوشيدنيها را حلال دانند. گوشت خوك و شراب را روا دارند.
6- سبيل نهادن را واجب دانند و زدن سبيل را حرام و گناه شمرند. گويند على هرگز سبيل خود را نمى زده است .
7- هيچ كس را بد نگويند و بد ندانند و لعن نكنند. شيطان را نيز بد نگويند. چراكه او رانده خالق است نه مخلوق ...
محققان معتقدند كه عقايد اين مذهب آميخته اى از عقايد اديان كهن ايران باستان و مذاهب هند و... است . پيروان اين مذهب كه در رديف غلاة شيعه قرار گرفته اند، تحت تاءثير تناسخ هندى بوده اند. طوايف اهل حق به نامهاى گوناگون شناخته شده اند: اهل حق ، اهل سر، پارسايان ، نصيرى ؛ ولى به على اللهى شهرت دارند. از علائم و نشانه هاى مخصوص اين فرقه شارب (: سبيل ) است . آنان شارب را معرف مسلك حقيقت مى دانند و بر اين باورند كه شاه ولايت على نيز شارب خود را نمى زده است .
اين فرقه را گوران نيز گفته اند. ناحيه گوران در آذربايجان يكى از مراكز مهم اين فرقه مى باشد. گورانها در اصل از مردم حوالى كرمانشاه هستند كه از اين منطقه به آذربايجان كوچيده اند و لهجه اى مخصوص بخود دارند كه در نواحى غربى و جنوبى كردستان به آن تكلم مى شود.
مركز اصلى تيره هاى اهل حق تا قرن هفتم هجرى در لرستان بود. بعدا اين فرقه به مناطق غربى كردستان و كرمانشاهان نقل مكان كردند كه هنوز در مناطق غربى ايران ساكن مى باشند و در خارج از مرزهاى ايران در سليمانيه ، كركوك ، موصل و خانقين عراق نيز سكونت دارند. در مناطق كردنشين تركيه اهل حق فراوان ديده مى شوند. در قفقاز و آذربايجان شوروى و سوريه و مازندران و فارس و خراسان از اهل حق ديده مى شوند. اساس مذهب اهل حق كوشش براى وصول به حق و پروردگار است . در اين راه بايد ابتدا مرحله شريعت يعنى انجام آداب و مراسم ظاهرى دين ، و مرحله طريقت يعنى رسوم عرفانى و مرحله معرفت يعنى شناخت خداوند و مرحله حقيقت يعنى وصول به حق را طى نمايند. اين حق ، سبب و علت خلقت موجودات است . اين مذهب سرشار از اسرار است ، سرى كه خداوند به پيامبر گفته است و آن سر، ((نبوت )) است كه از آدم آغاز شده است و به محمد (صلى الله عليه و آله ) كه خاتم انبياء است ، ختم مى گردد. از آن پس اين سر به نام امامت است كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله ) به على (عليه السلام ) گفته است و از او تا دوازدهمين امام كه مهدى آل محمد (عليه السلام ) باشد، مى رسد. پس از غيبت امام دوازدهم اين سر به پيروان و اقطاب ايشان كه يكى پس از ديگرى مى آيند، گفته مى شود.
مذهب اهل حق مجموعه اى است از آراء و عقايدى كه تحت تاءثير افكار اسلامى و زرتشتى و يهودى و مسيحى و مهرپرستى و مانوى و هندى و افكار فلاسفه قرار گرفته است .
پيروان اين مذهب در رابطه با دستورات دينى خود به سه اصل اخلاقى زرتشتى پندار نيك ، گفتار نيك ، كردار نيك وفادارند و انجام آن را واجب مى دانند.
در اين مذهب اعتقاد به حلول و تناسخ رايج است :
در تن هركس ذره اى از ذرات الهى موجود است .
ظهور روحانى حق در صورت جسمانى پاكان و برگزيدگان هميشه در گردش مى باشد. و آن را در گردش مظهر به مظهر گويند. در اين رابطه معتقد به هفت جلوه پياپى هستند كه هر بار پروردگار با چند تن از فرشتگان مقرب خود به صورت اتحاد در ابدان خاكى حلول مى كند و اين حلول به معناى لباس پوشيدن و كندن است كه آن را به فارسى ((جامه )) و به تركى ((دون )) گويند. و اين عنوان همان است كه در فلسفه برهمائى هندوئى ((كارما)) گويند. هرگاه كه خداوند به صورت انسان برجسته اى آشكار شود، چهار يا پنج فرشته در ابدان ديگران تجسم يابند...
فرشتگان از خداوند صادر مى شوند؛ يكى از زير بغل خدا و دومى از دهان او و سومى از نفس او و چهارمى از عرق او و پنجمى از نور او پديد مى آيند... ((على )) (عليه السلام ) مظهر كمال خداوند است ، او است كه در هر دوره و زمانى ظهور كرده و در جسم پاكان و مقدسان از اهل حق تجلى مى كند...
خلقت جهان در دو مرحله انجام يافت : خلقت جهان معنوى و خلقت جهان مادى . نخستين مخلوق ((بنيامين )) بود كه از زير بغل خدا پديد آمد و نام او را ((جبرئيل )) گذاشت و وى را در درياى پهناور محيط آزاد گذاشت . هزاران سال از اين جريان گذشت . به تقاضاى ((جبرئيل )) شش تن ديگر را از بطن ((در)) پديد آورد كه با ((جبرئيل )) هفت تن شدند.
((جبرئيل )) پسر ((بنيامين ))، ((اسرافيل )) پسر ((داود))، ((ميكائيل )) پسر ((موسى ))، ((عزرائيل )) و...
پس از خلق اين هفت تن و عهد و ميثاق با آنان ، دو جهان مادى و معنوى را خلق كرد. مخلوقات اين جهان بر حسب عنصر اوليه ، دو قسم متمايز و متضاد هستند؛ قسمتى از ((گل زرد)) آفريده شده و قسمتى از ((گل سياه )). قسم اول را ((زرد گلان )) و قسم دوم را ((سياه گلان )) نامند؛ ((زرد گلان )) اهل ((نور))اند... اما قسم دوم از آتش و تاريكى مى باشند. پيشوايان اهل حق از قسم ((نور)) مى باشند.
موعود اهل حق سه تن باشند:
1- شاه مبارك يا ((مبارك شاه )) ملقب به ((شاه خوتين )) كه در اواخر قرن سوم هجرى مى زيسته است . او را ((مظهر الله )) مى خوانند. گويند وى در ((لرستان )) بى پدر از مادرى باكره به نام ((ماما جلاله )) بزاد، مريدان فراوانى داشت و ذكر جلى را با نواختن آلات موسيقى اجرا مى كرد. در حال گردش به رودخانه ((گاماسب )) افتاد و از نظرها ناپديد شد.
2- بابا ناووس ، در فاصله قرن چهارم و پنجم مى زيسته است .
او نيز بى پدر از مادرى باكره به نام ((خاتونه گلى )) متولد شد، و روزى به شكل شاهباز پنهان گشت . قبلا به ياران خود گفته بود كه روزى ظهور خواهد كرد.
3- سلطان اسحاق يا به لهجه محلى ((سلطان سهاك )) فرزند ((شيخ عيسى برزنجى )) از سادات موسوى و از پيشوايان دراويش ‍ ((نقشبندى )) است . نسبت وى به امام كاظم (عليه السلام ) مى رسد. سلطان اسحاق جد سادات حيدرى گوران از اهل حق است كه از غلاة شيعه بشمار مى روند.
كتب مذهبى اين فرقه بسيار است :
1- ((فرق الاخبار)) تاءليف ((نعمت الله جيحون آبادى )) متخلص به ((مجرم )) (متولد 1288 ق ) در قريه جيحون آباد كرمانشاهان ، كه پس از سير و سلوك در سال 1338 ق در همان قريه درگذشت .
2- ((بحر متقارب )) تاءليف ((نعمت الله جيحون آبادى )) به اين كتاب ((شاهنامه حقيقت )) نيز گفته مى شود.
در اين كتاب كه به نظم سروده شده ، اسرار مذهب اهل حق نهفته است .
3- ((سرانجام )) يا ((كلام خزانه )) كه به شعر سروده شده و هنگام نياز با آهنگ خاصى همراه با طنبور خوانده مى شود. اين كتاب به لهجه كردى گورانى است . وجه تسميه اين فرقه به ((گوران )) به اين خاطر است كه مقيم منطقه گوران بوده و هستند. ((گوران )) ناحيه اى از آذربايجان ايران است .
معناى لغوى گوران چنين است :
1- نام يكى از ايلات كرد ساكن كرمانشاه است .
2- گورن نام زبان محلى غرب و جنوب كردستان است .
مرحوم دهخدا مى گويد: در ميان اكراد، يك طبقه ايرانى ديگر هست كه گوران زازا ناميده مى شوند و اينها كرد نيستند.
گوران نام يكى از بخشهاى مهم شهرستان شاه آباد است .
پيروان مذهب اهل حق به دسته ها و گروههاى مختلف تقسيم شده اند و هر كدام رهبران خاص خود را دارند.
پيشوايان اهل حق به هشت انجمن يا طبقه تقسيم مى شوند:
1- هفتن .
2- هفتوان .
3- هفت هفتوان .
4- چهلتن .
5- هفتاد و دو تن پير.
6- شصت و شش تن غلامان .
7- هزار و يك تن شبه صفت .
8- غلامان بى حد و حصر.
طبقات مقرب اهل حق :
1- هفتن (صاحب آسمانها).
2- هفتوان (صاحب زمينها).
در شاهنامه حقيقت مى خوانيم كه :

باعداد آن هفتن و هفتوان
بنا گشت هفت ارض و هفت آسمان
كه هفت تن بمعناست آسمان
زبن گشت بر صورت هفتوان
سما هفت بر هفت تن بسپريد
به روى زمين هفتوان آرميد
اهل حق براى تزكيه و تطهير نفس و روح به عبادتگاه خاصى كه جسمخانه ناميده مى شود مى روند. در همين مكان است كه اوراد و اذكار و ادعيه و قربانى را با مراسم خاصى انجام مى دهند. مراسم سرسپارى نيز در همين مكان پس از ولادت طفل در روز هفتم انجام مى گيرد.
گفته مى شود كه اهل حق به جاى نماز، نياز مى دهند كه شرح آن گذشت .(247)
گفتگو با يك على اللهى !  
در سال 1347 شمسى گردآورنده اين اوراق با يكى از پيروان مذهب اهل حق گفتگويى انجام داد كه ذيلا نقل مى شود:
س : ممكن است سئوالاتى از جناب عالى درباره مذهب اهل حق بنمايم ؟
ج : بلى ! با كمال ميل حاضرم به سئوالات شما پاسخ دهم .
س : اينكه مى گويند: ((اهل حق )) على اللهى هستند، درست است ؟
ج : بلى ؛ ((اهل حق )) على اللهى مى باشند و خودم نيز على اللهى هستم . اين مذهب و اعتقاد من است و نمى خواهم از كسى مخفى بدارم . ما مراكز تبليغاتى داريم . در كرمانشاه يك مركز تبليغى داريم كه عقايد ما را علنا تبليغ مى كند.
س : آيا ((خداوند)) همان ((على )) (عليه السلام ) است ؟
ج : بلى ! ((خداوند)) همان ((على )) (عليه السلام ) است . شما معتقديد كه خدا ديده نشد و نخواهد شد. ما معتقديم كه خدا ديده شده و شايد در آينده هم ديده شود.
س : شما نماز مى خوانيد؟
ج : خير! ما ((نماز)) نمى خوانيم و بجاى آن در ((جسم خانه )) در هر هفته و پانزده روز ((نياز)) مى دهيم .
س : روزه شما چند روز است ؟
ج : روزه ما سه روز است . روز سوم نان روغنى مخصوص مى پزيم و روز چهارم را عيد سلطان مى گوئيم و هر يك از ما مقدارى برنج و روغن و يك خروس يك ساله به جسم خانه برده و مشغول نياز مى شويم .
س : به قرآن و اسلام اعتقاد داريد؟
ج : بلى ! ما به قرآن و اسلام احترام مى گذاريم .
س : اگر به قرآن اعتقاد داريد، در قرآن روزه يك ماه است ، شما چرا سه روز روزه مى گيريد؟ در صورتى كه در كتاب برهان الحق كه از كتب مذهب اهل حق است ، اهل حق را مسلمان دوازده امامى معرفى كرده است .
ج : ما به قرآن به گونه ديگرى اعتقاد داريم . در برهان الحق گفته است كه شيعه دوازده امامى حقيقى اهل حق مى باشند، بنابراين اعتقاد ما در اين مورد نيز غير از عقايد شما مى باشد.
س : آيا شما از متصوفه محسوب مى شويد؟
ج : نه ما از متصوفه نيستيم ، بلكه متصوفه مى خواهند خود را به ما برسانند.
س : پيدايش مذهب اهل حق به چه زمانى مى رسد؟
ج : پيدايش اين مذهب به دوره امام على (عليه السلام ) مى رسد و از اهل حق آن روزگار بايد از قنبر، سلمان فارسى ، و... نام برد كه محترم و مرشد ما هستند.
س : دين شما چيست ؟
ج : دين ما ((اسلام )) و مذهب ((شيعه اثنى عشرى )) است و مسلك ما ((اهل حق )) مى باشد.
براى رسيدن به اين مسلك بايد از مراحلى گذشت :
((شريعت ))، ((طريقت ))، ((معرفت ))، ((حقيقت )). هر كس به ((حقيقت )) دست يابد، ((اهل حق )) مى شود.
((اهل حق )) همواره با خداى خويش اند، درويش در خويش است و اين غير از ((صوفى )) است كه به مرحله ((حقيقت )) رسيده است . او را در ((جسمخانه )) راه نمى دهند ولى به ((خانقاه )) راه دهند. در خانقاه اول به وى قرآن ياد دهند. روزه را سى روز مى گيرد نماز را پنج وقت مى خواند تا آماده شود و آن گاه به ((جسمخانه )) وارد مى شود. اين دوره براى افراد فرق مى كند، گاهى از 3 تا 12 سال طول مى كشد... اهل حق واقعى بايد از ماديات دور شود تا به معنويات نزديك گردد.
س : فرقه هاى اهل حق چند گروه مى باشند؟
ج : اهل حق فرقه ندارند. گورانى ها طايفه اى هستند در اطراف كرمانشاه كه على اللهى ناميده مى شوند به آنان نيز اهل حق گفته مى شود و هيچ گونه فرقى بين آنها وجود ندارد.
س : عقيده فرق ((اهل حق )) يك نوع است يا با هم فرق دادند؟
ج : اهل حق فرقه ندارند و اختلافى هم در كار نيست .
س : اهل حق كرمانشاه نماز مى خوانند يا نه ؟
ج : براى چه نماز مى خوانيم ؟ براى تقرب به خدا. اهل حق در دوره خانقاه تمرين كرده اند، تا آنجا كه هميشه با خدا هستند و ديگرى نيازى به نماز نيست .
س : اهل حق بين پاكى و نجسى فرقى قائل هستند؟
ج : اهل حق مانند شيعه دوازده امامى پاك و نجس را از هم فرق گذارند. افراد بشر از نظر اهل حق همه پاك هستند...
س : اهل حق شراب مى آشامند؟
ج : اهل حق شراب نمى نوشند و شرب آن را حرام دارند.
س : تعدد زوجات روا باشد يا نه ؟
ج : همسر نبايد بيشتر از يكى باشد، چون شهوت رانى در مذهب اهل حق ممنوع است . ولى اگر كسى خواست چند همسر داشته باشد، به احكام اسلام عمل مى كند. البته زنها عقدى هستند نه صيغه اى .
س : روح و آخرت ، جهنم و بهشت چگونه است ؟
ج : روح صد در صد وجود دارد، ولى پس از مرگ در شخص ديگرى قرار مى گيرد. اگر كارهاى خوب كرده باشد، در جسد بعدى راحت است و گرنه ناراحت خواهد بود.
روح جزئى از خداوند است و در هر كسى قطره اى وجود دارد. خدا خود را در وجود على ظاهر كرده و براى همين است كه ((على )) را ((خدا)) گفته اند...
س : اگر كتابى درباره مذهب اهل حق به زبان فارسى هست ، معرفى كنيد.
ج : كتابى به زبان فارسى وجود ندارد. فقط برهان الحق مى باشد كه به زبان پارسى است .
2- فرقه بكتاشيه  
فرقه بكتاشيه از مذهب اهل حق ناشى شده است : ((سلطان صحاك (سهاك ؟) پس از صد سال كه دين اهل حق را آشكار كرد، در پيكر ((بكتاش )) جاى گرفت .
تاريخ پيدايش اين فرقه به قرن هفتم هجرى مى رسد.
خاستگاه اين فرقه كشور عثمانى (: تركيه ) بوده است .
((بكتاش )) رهبر اين فرقه در سال 728 هجرى درگذشته و دو كتاب بر جاى گذاشته است : ((مقالات )) و ((ولايت نامه )). عقايد اين فرقه تركيبى است از اصول مسيحيت و عقايد صوفيه و معتقدات شيعه و در اصول تابع اهل سنت هستند. به ائمه اطهار اعتقاد داشته و نسبت به امام صادق (عليه السلام ) احترام بسيارى قائل مى باشند. خانقاه بكتاشيه در ((اناطولى )) پايگاه تبليغاتى يكى از سران نهضت حروفيه بود كه پس از قتل ((فضل الله استرآبادى )) به عثمانى شتافت . برخى عقايد حروفيه در ميان اين فرقه بيادگار مانده است .
در سال 1241 قمرى سلطان محمود خان دوم خليفه عثمانى عده اى از مشايخ بكتاشيه را كشت و خانقاه هاى آنان را تعطيل نمود و افراد اين فرقه را پراكنده ساخت .
در زمان كمال آتاتورك اينفرقه رو به انقراض نهاد و فقط خانقاه هائى از آنان در اطراف استانبول باقى مانده است .
محققان زادگاه بكتاش را نيشابور مى دانند، و عقايد اين فرقه را شبيه عقايد قزلباشيه و على اللهيان دانسته اند.
در رفتار شبيه غلاة شيعه هستند. سران سقيفه را لعن مى كنند و به امامت دوازده امام شيعه مخصوصا امام صادق اعتقاد و احترام زياد دارند. در عين حال شعائر مسيحى در ميان عقايدشان بسيار است . مهم ترين مشخصه مسيحى اعتقاد به تثليث است كه اين فرقه نيز به آن روى آورده است : ((الله ))، ((محمد))، ((على )) تثليث اين فرقه است . اين فرقه به پيروى از عيسويان ((عشاى ربانى )) را انجام مى دهند و بر سر سفره شراب و نان و پنير مى گذارند و در خدمت شيخ خود كه او را بابا مى گويند، به گناهان اعتراف و اقرار مى كنند و از او طلب آمرزش ‍ مى نمايند.
((شرب خمر)) نزد ايشان حرمتى ندارد و به اسرار اعداد و حروف عقيده دارند. اين فرقه ((فضل الله استرآبادى )) را گرامى مى دارند و كتاب ((جاويدان نامه )) وى را محترم مى شمرند. اين كتاب را به فارسى ((عشق نامه )) و به تركى ((فرشته اوغلى )) گويند.
پيروان اين فرقه عباسى سفيد و كلاه سياه چند گوش مثلث شكل كه گاهى عدد اضلاع آن به احترام ائمه اثنى عشر به دوازده ضلع (: ترك ) مى رسد (: قزلباش )، مى پوشند و شيخ ايشان داراى عمامه اى سبز است .
فرقه بكتاشيه گردبندى از سنگ مهره بر گردن خود دارند كه آن را ((قيلتماش )) گويند (: سنگ تسليم ) و تبرزينى دودم و عصائى دراز دارند.
جوانان بى زن ايشان گوشواره هائى به گوش مى آويزند تا از زن داران تميز داده شوند.
اين فرقه ((بكتاش )) را ((پير اول )) خوانند و فرزند وى را ((اوغلرى )) گويند(248)
ديگر فرقه هاى غلاة  
3 - فرقه ابراهيميه :  
اينان گروهى از غلاة و صوفيان ساكن در يكى از شهرهاى موصل عراق مى باشند و در اعمال و مراسم خود همانند فرقه شبك مى باشند و كتاب مذهبى ايشان همان كتاب مذهبى فرقه شبك است كه آنرا از ديگران هميشه پنهان مى دارند. اين گروه اشعار مذهبى خود را ((گل بارك )) مى نامند و عدد هفت و دوازده و هفتاد را مقدس مى شمارند، عدد هفت را پادشاه و دوازده و هفتاد را غلامان و كارگران آن مى دانند.
4- فرقه اثنينيه :  
اين گروه مى گويند: محمد (صلى الله عليه و آله ) و على (عليه السلام ) هر دو پروردگار جهان هستند. اينان دو فرقه مى باشند گروهى خدايى محمد را مقدم بر خدايى على و گروه ديگر، خدايى على را مقدم بر خدايى محمد مى دانند.(249)
5- فرقه احديه :  
اين گروه نبوت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) را اقرار دارند، ولى روش و سنت هاى او را بكار نمى بندند و اينان از قدريه هستند.(250)
6- فرقه ازدريه :  
اينان از ياران و پيروان شخصى بنام على الازدرى مى باشند و بر اين باورند كه امام على ، هم امام و هم پروردگار است ، و داراى اولاد نمى باشد، و اين على كه پدر حسن و حسين است غير از اوست ، بلكه او مردى از اهالى ازدريه است و او صانع و پروردگار است .(251)
7- فرقه ازليه :  
اين گروه بر اين باورند كه امام على (عليه السلام ) و عمر بن خطاب هر دو قديم و ازلى هستند، مگر اينكه امام على (عليه السلام ) خير محض و خوب مطلق است ، و عمر بن خطاب ، شر محض و بد مطلق است كه با كارهاى زشت و ناپسند خود هميشه آن حضرت را آزرده خاطر مى نمود. اين فرقه تحت تاءثير افكار ثنويت زرتشتى و اصالت اهورامزدا و اهريمن واقع شده اند.(252)
8- فرقه الحاقيه :  
اين فرقه از ياران و پيروان اسحاق بن زيد بن حارث و از ياران عبدالله بن معاوية بن امام صادق هستند كه على بن ابيطالب را در نبوت و پيامبرى با رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) شريك مى دانستند و از اباحيان محسوب مى شدند.(253)
9- فرقه اصحاب الزيغ :  
اين گروه بر اين باورند كه جبرئيل ماءمور بود كه رسالت را به امام على (عليه السلام ) برساند و عملا بر خلاف اين ماءموريت ، او رسالت را به محمد (ص ) داد! اين گروه ، جبرئيل را ناسزاى فراوان گويند.(254)
10- فرقه اصحاب الكساء:  
اينان بر اين باورند كه اصحاب كساء بيش از پنج تن نباشند و آنان عبارتند از: محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كه روح پروردگار در آنها حلول كرده و از اين جهت فاطمه را بدون تاء تاءنيث فاطم تلفظ مى كنند و معتقدند كه اين پنج تن به مقام و رتبه پروردگارى رسيده اند! (255)
11- فرقه امريه :  
اينان گروهى از غلاة هستند كه امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) را در امر رسالت و نبوت با رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) شريك دانسته اند و مى گويند: همانطورى كه هارون شريك رسالت موسى بوده ، على نيز شريك رسالت محمد (ص ) مى باشد و به حديث منزلت استشهاد مى نمايند كه پيامبر فرمود: يا على نسبت تو به من ، مانند نسبت هارون است به موسى .(256)
12- فرقه انازله :  
اين گروه بر اين باورند كه ابن ملجم على (عليه السلام ) را نكشت و آنكه بدست ابن ملجم مرادى كشته شد، شبيه آن حضرت بود؛ و على (عليه السلام ) به آسمان بالا رفت و روزى نازل مى شود و آن وقت از ابوبكر و عمر و عثمان انتقام مى جويد و معتقدند كه : رعد آسمانى ، آواى امام على ، و برق ، تازيانه او مى باشد، و چون رعد را ببينند، مى گويند: السلام عليك يا اميرالمؤ منين .(257)
13- فرقه بهمنيه :  
اينان بر اين باورند كه پروردگار هميشه در چهره آدميان آشكار مى گردد، و هر كه عمل فوق العاده اى را انجام دهد كه ديگران از انجام آن عاجز باشند، او پروردگار است و خداوند جز در على و امامان بعد از او ظهور و تجلى نخواهد كرد و همه پيامبران و رسولان ، بندگان على و امامان مى باشند.(258)
14- گروه تفويضيه :  
اينان مى گويند: خداوند، امور جهان را به پيامبر عاليقدر اسلام ، واگذار و تفويض نموده است ، و گروهى برآنند كه امور اين جهان را خداوند به امام على (عليه السلام ) تفويض داشته و آنچه در اين عالم است براى او مباح نموده است .(259)
15- گروه جبليه :  
اين فرقه از غلاة و گزافه گويان ، رهبرشان در جبلى از جبال لبنان زندگى مى كرد. وى گاهى ادعاى مهدويت مى كرد و زمانى مى گفت : من محمد (صلى الله عليه و آله ) و گاهى مى گفت : من على مرتضى و گاهى مى گفت : من محمد بن الحسن المنتظرم . گروهى از طرفدارانش براى حمايت از او شورش نمودند و با صداى رسا و بلند مى گفتند: (( لا اله الا على و لا مجاب الا محمد و لا باب الا سلمان . )) و عمر و ابوبكر را لعن و نفرين مى كردند، و مساجد را ويران مى نمودند تا سرانجام سپاهى از طرابلس آمدند و آنان را قتل عام نمودند.(260)
16- گروه جعفريه :  
اين فرقه از غلاة ، قائل به غيبت و رجعت امام جعفر صادق (عليه السلام ) شدند و آنان را جعفريه واقفه گويند، زيرا در رابطه با امامت و پيشوائى آن حضرت توقف كردند و قائل به رجعت وى شدند.(261)
17- فرقه حلمانيه :  
اينان نيز از گروه گزافه گويان و غلاة بودند كه از ابوحلمان دمشقى كه اصالتا ايرانى بود پيروى كردند. وى قائل به حلول پروردگار در چهره هاى زيبا بود، و هر گاه چهره اى زيبا مى ديد در برابر او سجده مى كرد و مى گفت : ان الله جميل و يحب الجمال ، خداوند زيباست و زيبائى را دوست مى دارد. ابو حلمان يكى از مريدان و سرسپردگان حلاج بود و نيز از شاگردان مكتب سليم بصرى محسوب مى شد. ابومنصور بغدادى مى گويد: يكى از حلمانيه را بديدم كه مى گفت : حلول پروردگار در ابدان آدميان طبق اين آيه روا باشد (( فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين )) ، و چون خدا در آدم حلول كرد، مسجد ملائكه واقع شد.(262)
18- فرقه خصيبيه :  
اينان از ياران يزيد بن خصيب اند كه مى گفتند خداوند جز در امام على (عليه السلام ) و امامان بعد از وى ظاهر نگردد و همه رسولان را امام على (عليه السلام ) ماءمور نموده تا جامعه را هدايت نمايد و بر اين باورند كه پيشوايان به روح القدس تاءييد مى شوند.(263)
19- فرقه سريغيه :  
اينان از ياران و پيروان سريغ مى باشند كه مى گويند: حلول لاهوت در ناسوت فقط در پنج شخص واقع شده و آنان ، محمد و على و عباس و جعفر و عقيل مى باشند.(264)
20- فرقه شبك :  
اين گروه نيز فرقه اى از غلاة و صوفيان هستند كه بعضى از افكار و آداب مسيحيت در بين آنها رايج است ، از جمله اينكه : اعتراف به گناه مى كنند و نوشيدن شراب در بين آنها امرى متداول است . اين گروه در شمال عراق زندگى مى كنند و كتاب مذهبى آنان ، ((المناقب )) ناميده مى شود، و بعضى از عقايد را از فرقه صوفيه ملامتيه گرفته اند، و از مراسم مذهبى آنان شب غفران است ، يعنى شب آمرزش و پوزش از گناه ، كه در اين شب زنان و مردان همه در يك محل گرد آمده و گريه و زارى سرمى دهند و از خداوند طلب آمرزش مى كنند، و يكى ديگر شب آغاز سال است كه در آن شب جشن مى گيرند. و ديگر از مجالس آنها، شب دهم محرم است كه در اين شب به جهت مصائب وارده بر خاندان رسول اكرم (صلى الله عليه و آله )، نوحه خوانى و گريه و زارى فراوان مى كنند و با پاى برهنه راه مى روند.(265)
21- فرقه عميريه :  
اينان از غلاة و گزافه گويانى بودند كه امام صادق (عليه السلام ) را خدا مى دانستند، و در محلى از كوفه گرد آمده و مردم را به اين عقيده دعوت مى كردند، و يزيد بن عمر والى عراق ، پيشواى آنان را به نام عمير دستگير نمود و در كناسه كوفه به دار آويخت .(266)
22- فرقه غاليه :  
اين اسم بر همه گروههايى كه درباره رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و ديگر امامان گزافه گويى دارند و آنان را به مقام خدايى رسانيده اند اطلاق مى گردد.
23- فرقه قتيبيه :  
اين گروه بر اين باورند كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام زنده است و هر زمان كه بخواهد ظهور مى نمايد.(267)
24- فرقه قزلباشيه :  
فرقه قزلباشيه يا صاحبان عمامه سرخ ، از گروه و طرفداران شاه اسماعيل صفوى هستند كه كلاهها و عمامه هاى سرخ را به سر مى گذاشتند. كلاههاى قرمز، نشانه و آرمى از تاج سرخ سلطان حيدر بحساب مى آمد كه دوازده ترك به نام دوازده امام داشت . اين گروه هم اكنون در آناتولى تركيه زندگى مى كنند و مذهبشان بر طريق مذهب نصيريه است ، و جمع آنان مخلوطى از كرد و ترك مى باشند. اينان سر خود را مى تراشند و ريش هاى خود را رها مى كنند و نماز را ترك مى كنند و روزه ماه رمضان را نمى گيرند و تنها دوازده روز از آغاز محرم را روزه مى گيرند، و بر شهادت امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) عزادارى دارند. اين فرقه بر اين عقيده اند كه خداوند در على (عليه السلام ) تجسم يافته است ، همانگونه كه در حضرت موسى و عيسى و داود حلول كرده بود.(268)
25- فرقه كاكائيه :  
اين فرقه از غلاة در دو شهر كركوك و اربيل پراكنده اند و عقايد آنان همانند اعتقادات شبك مى باشد. نام ايشان گرفته شده از كلمه كاكاى كردى است كه به معنى برادر مى باشد. اين گروه به تناسخ و حلول اعتقاد دارند.(269)
26- فرقه مشعشعيه :  
اين فرقه در خوزستان و اهواز - دشت شادگان - بودند و از ياران و پيروان سيد محمد مشعشع كه دعوى مهدويت كرده بود مى باشند. سيد محمد مشعشع ، حضرت على (عليه السلام ) را خدا مى دانست ، و چون ياران و پيروان بسيارى گرد او جمع شدند، از خوزستان به نجف رفت و بارگاه امام على (عليه السلام ) را ويران نمود، و چوبهاى ضريح مقدس ‍ را، ياران و پيروان او زير اجاق سوزانيدند سرانجام سيد محمد در زمان شاهرخ در خوزستان دست به شورشى گسترده زد و در سال 866 هجرى درگذشت .(270)