27- فرقه نصيريه :
اين گروه را انصاريه و علويه هم مى
گويند. اينها منسوب به ابن نصير نامى مى باشند كه در قرن پنجم و ششم
هجرى از شيعه جدا شدند، و در شمال غربى سوريه گرد آمدند. تعاليم مذهبى
آنان التقاطى از مذهب شيعه و مسيحيت است . به عقيده اين گروه ، خداوند
ذات يگانه اى است كه مركب از سه اصل لايتجزى به نام هاى : معنى و اسم و
باب است و اين تثليث به نوبت در وجود انبياء و رسولان الهى در تثليث
لايتجزايى در وجود على و محمد و سلمان فارسى تجسم يافت و اين تثليث را
با حروف ((عمس ))
كه اشاره به حرف اول سه نام فوق الذكر است بنحو اختصار نشان مى دهند.
اينان به تناسخ عقيده فراوان دارند، و به دو دسته تقسيم مى شوند: يكى
عامه و ديگرى خاصه . مراسم مذهبى را روحانيون آنان بر بلنديها در بقاعى
كه قبه گفته مى شود انجام مى دهند، و اين قبه ها معمولا بر مقابر
اولياء قرار دارند. آنان براى حضرت عيسى (عليه السلام ) احترام ويژه اى
قائل هستند و به تعميد و اعياد مسيحيت توجه كامل دارند.(271)
خلاصه اينكه همه فرق و گروههاى غلاة شيعه در گزافه گويى شريك اند و
مقام حضرت على (عليه السلام ) را به خدايى مى رسانند، كه همه آنها از
جاده مستقيم اعتقاد صحيح اسلامى خارج و منحرف اند. و ما از ميان حدود
131 فرقه مختلف غالى ، فقط به بيان 25 گروه از آنان پرداختيم ، طالبين
مى توانند به كتابهاى مربوط به اين موضوع مرجعه كنند.
28- فرقه بابك خرم دين
اينان از ياران و پيروان بابك اند كه معروف به بابكيه و فرقه اى
از غلاة شيعه هستند. بابك بزرگترين پيشواى فرقه خرم دينان بود كه در
زبان پهلوى او را پاپك مى خواندند و در زبان عربى او را بابك مى گفتند.
ابن نديم در كتاب فهرست خود مى نويسد: پدر بابك از مردم مداين و پيشه
اش روغن فروشى بود كه به آذربايجان مهاجرت كرد و در قريه بلال آباد كه
يكى از روستاهاى ميمنه بود سكونت نمود در آن محل دلباخته زنى يك چشم شد
و او را به عقد خود درآورد و بابك از آن زن به دنيا آمد. پدر بابك را
در يكى از سفرهاى خود به كوه سبلان شخص ناشناسى در پشت سر بر وى خنجرى
زد و او را كشت .
پس از مرگ وى مادر بابك به دايگى اقدام نمود تا اينكه بابك ده ساله شد
و به كار گاوچرانى مشغول شد، و در خدمت شبل بن منقى ازدى درآمد و در
اسطبل اسبان به كار تيمارگرى مشغول شد. در اين موقع بود كه از غلامان
همكارش طنبور زدن را فراگرفت و پس از مدتى از آنجا به تبريز رفت و دو
سال نزد محمد بن رواد ازدى بود، آنگاه به پيش مادرش برگشت ، در اين
موقع بابك در سن 18 سالگى بود.
طبرى مى گويد: بابك در جوانى با شروين بن رجاوند رئيس فرقه مزدكيان
طبرستان ملاقات كرد. در بيان الاديان آمده است : چون زندگى كردن از نظر
اقتصادى در شهر اردبيل بر بابك و مادرش بسيار سخت شد، آن دو از شهر
اردبيل راهى منطقه ديگرى شدند و در قريه اى كه محمد بن رواد ازدى بود،
سكنا گزيدند. مردم آن ده از فرقه مزدكيان و خرم دينان بودند كه پيشواى
آن قوم ، جاويدان بن شهرك بود. بابك در اين ده به خربزه فروشى مشغول شد
و جاويدان از او خربزه مى خريد و چون دانست كه بابك در طنبور زدن
زبردست و تواناست و اين فن را خوب مى داند، او را خوش آمد و بابك را
پيش خود نگه داشت .
و نيز طبرى مى گويد: در سال 201 هجرى بابك خرمى از كيش جاويدانيه دست
كشيد و دعوى كرد كه روح جاويدان پيشواى مزدكيان و خرم دينان در او حلول
كرده است و شورش و فتنه اى را آغاز نمود.
ابن نديم مى گويد: ميان جاويدان و ابوعمران كه هر دو از خرم دينان
بودند جنگ درگرفت . جاويدان ، ابوعمران را به قتل رساند، و خود مجروح
گرديد و چون به محل خود بازگشت ، بر اثر آن زخم پس از سه روز درگذشت .
زن جاويدان دلباخته و عاشق بى تاب بابك شد و گفت : من مرگ شوهرم را
پنهان مى دارم و فردا در ميان مردم آبادى اعلان خواهم كرد كه جاويدان
دوش گفت كه من امشب خواهم بدرود حيات گفت و روح من چون از پيكرم برون
آيد، در پيكر بابك مكان گيرد و با روان او يكى گردد و بابك پروردگار و
خداى روى زمين شود و دين مزدك را ديگر باره زنده كند.
چون صبح شد آن زن مردم محل را گرد آورده گفت : جاويدان به من خبر داد
كه امشب من مى ميرم و جان و روح من در تن بابك جوان منزل مى كند. مردمى
كه از ياران و پيروان جاويدان بودند سخنان آن زن را قبول كردند، آنگاه
آن زن فرمان داد تا گاوى را كشتند و پوست آن گاو را پهن كردند و طشتى
از شراب بر آن نهادند و مقدارى نان در اطراف پوست گاو گذاشتند و مردم
را يك يك آواز مى داد و مى گفت : بر پوست گاو گرد آييد و پاره اى از
نان را برداريد و در شراب زنيد و آنگاه آنرا بخوريد و بگوئيد: اى روان
پاك بابك به تو گرويديم ، همچنانكه به روان جاويدان گرويده بوديم . و
سپس مردم دست بابك را بوسيدند، و آن زن هم بر بستر خود بنشست و بابك را
نيز بر بستر خود جاى داد. و مردم پس از نوشيدن شراب دسته هاى گل بر
بابك تقديم نمودند، و بابك آن گلها را برمى داشت و اين عمل آئين ازدواج
اين گروه شمرده شد. ابومنصور بغدادى مى گويد: فرقه بابكيه ، ياران و
پيروان بابك خرمى بودند كه در كوههاى اطراف آذربايجان ، مردم را به
آئين خود فراخواند و در آنجا گروه فراوانى گرد او جمع شدند. آنان
كارهاى زشت و ناروا انجام مى دادند، و گروه فراوانى از مسلمانان آنجا
را به خاك و خون كشيدند. خليفه عباسى سپاهى را به فرماندهى افشين حاجب
و محمد بن يوسف ثغرى و ابى دلف العجلى جهت سركوبى آنان گسيل نمود. تا
مدت بيست سال اين نبرد به طول انجاميد. سرانجام بابك و برادرش ، دستگير
و در عصر حكومت معتصم در سرمن راى به دار زده شدند، و افشين نيز به
اتهام همكارى با بابك ، به دستور خليفه كشته شد.
در ترجمه فرق الشيعه نوبختى آمده است كه : خرم دينان از دسته هاى
كيسانيه و عباسيه و حادثيه پديد آمدند و گزافه گويى را اين دسته آغاز
نمودند و اصطلاح خرم دين ، مركب از دو كلمه خرم و دين است كه به معنى
دين خوب و نيك مى باشد. اينان فرقه اى دينى و سياسى بودند كه پس از
كشته شدن ابومسلم خراسانى به وجود آمدند و اينها آغاز شورش و حركتشان
در سال 192 هجرى بود، و نخستين طرفداران اين گروه را
((محمره )) لقب دادند،
زيرا پرچم ايشان سرخ رنگ بود. و مراكز آنان ميان آذربايجان و ارمنستان
و نيز اطراف همدان و اصفهان بود. رهبر اين گروه در ابتداء، جاودان بن
سهل بود كه بابك را به جانشينى خود برگزيد، و بابك در سال 202 هجرى دژ
((بذ)) را
در نزديكى اردبيل بگرفت و عليه نيروى اعراب شورش براه انداخت و پس از
بيست سال در سال 223 هجرى بدست افشين گرفتار و اسير شد و به امر معتصم
عباسى در شهر سامراء كشته شد.
ابن اثير مى گويد: معتصم عباسى براى سركوبى خرم دينان سپاه عظيمى به
ايران اعزام داشت . اين سپاه در روستاى همدان با خرم دينان روبرو شد، و
شصت هزار تن از آنان را بكشت ، و افرادى كه زنده جان بدر بردند به طرف
روم فرار كردند. سرداران عرب به جهت تنگى راهها و كوهستانى بودن آن
منطقه و شدت سرماى آذربايجان از سركوب نمودن طرفداران بابك سخت خسته
شدند. سرانجام پس از 20 سال به ناچار، معتصم خيزر بن كاوس معروف به
افشين را براى سركوبى بابك به آن سامان گسيل داشت .
بابك براى مقابله با سپاهيان اعزامى خليفه به تئوفيل پسل ميخائيل ،
امپراطورى بيزانس نامه اى نوشت و از او سپاهى خواست ، ولى پيش از رسيدن
نيرو و قوا، افشين با يك ترفند نظامى ، بابك را دستگير نموده و پس از
سه سال نبرد خونين با او و دادن امان نامه از طرف معتصم ، به دام خود
انداخت و او را به سامراء نزد خليفه عباسى برد.
معتصم دستور داد تا بابك را سوار بر فيل كردند و در شهر بگرداندند و در
روز پنجشنبه دوم صفر سال 223 با وجود امان نامه اى كه به او داده بودند
به دستور خليفه او را قطعه قطعه كرده و كشتند.
در كتاب خاندان نوبختى آمده است : خرميه از ياران بابك خرمى هستند كه
در عصر ماءمون خروج كرد و در زمان حكومت معتصم به وسيله افشين ، سركوب
گرديد و به فرمان خليفه كشته شد.
براى اطلاع به منابع زير رجوع كنيد:
1- تاريخ الرسل و الملوك طبرى ج 14
2- جامع الحكايات و لوامع الروايات ص 258
3- دايرة المعارف الاسلاميه ج 3 ص 246
4- الفرق بين الفرق ترجمه دكتر مشكور ص 192
5- ترجمه فرق الشيعه نوبختى ص 60
6- فرهنگ فرق اسلامى ص 85 تا 87
7- الملل و النحل شهرستانى ج 1 ص 113 و ص 132 و تبصره العوام
8- تلبيس ابليس ص 109 و ص 112
9- الفهرست ابن نديم برگردان بقلم رضا تجدد ص 610 تا ص 614
29- فرقه مازياريه
اين فرقه از ياران و پيروان مازيار نامى هستند كه آئين محمره را
در ميان مردم گرگان رواج داد، و گروهى از روستائيان آن سامان بر او
آئين او گرويدند كه به ظاهر از اسلام سخن مى گويند و در دل كينه
مسلمانان را شديدا مى پرورانند. اينان نماز را به پا مى دارند و قرآن
را به فرزندان خود ياد مى دهند ولى روزه ماه رمضان را نمى گيرند.
مازيار دست به شورشى بزرگ در اطراف گرگان زد و سرانجام در عصر حكومت
معتصم ، يارانش سركوب گرديدند و خود نيز گرفتار شد و در سرمن راى در
برابر بابك خرم دين بر دار شد.(272)
در اين باره استاد مشكور مى گويد: مازياريه ، از پيروان مازيار به قارن
اند كه از خرم دينان بودند. مازيار از خاندان امراى محلى قديم طبرستان
بود كه پس از درگذشت پدرش قارن در دستگاه ماءمون خليفه عباسى راه يافت
و اسلام را اختيار نمود و ماءمون او را محمد نام نهاد و حكومت قسمتى از
طبرستان و رويان را به وى واگذار كرد، مازيار در طبرستان عمويش را بكشت
و همه طبرستان را زير حكومت خود درآورد و خود را گيل گيلان و اسپهبد
اسپهبدان ناميد و چندى بعد با طاهريان درافتاد و خراج اين منطقه را
بدون واسطه عبدالله بن طاهر به دربار خليفه فرستاد. سرانجام به تحريك
افشين سردار نامى ايرانى كه با طاهريان ميانه خوبى نداشت و ميل داشت كه
حكومت خراسان را بدست آورد، از ارسال خراج به دربار خليفه خوددارى كرد.
مازيار در سال 224 هجرى رسما عليه خليفه عباسى دست به قيام و شورش زد و
مذهب سرخ پرچمان را كه همان مذهب خرم دينان بود براى خود و يارانش
برگزيد و دستور داد تا كشاورزان عليه اربابان خود شورشى برپا دارند و
اموالشان را به غارت برند و خودش مساجد بسيارى از آبادى ها را خراب كرد
و گروه زيادى از مردم سارى و آمل را به زندان انداخت و مخالفان خود را
بدست گروه سرخ پرچمان سپرد تا آنان را قتل عام سازند و ماليات يك ساله
را در مدت دو ماه از اهالى گرفت .
مازيار با ترفند برادرش كوهيار، به دست حسن بن حسين ، عموى عبدالله بن
طاهر حاكم خراسان گرفتار شد و او را به سامراء بردند و در آنجا به
دستور خليفه عباسى بدار زدند.(273)
30- فرقه سنباذيه
اين گروه جداشده از فرقه ابومسلم خراسانى بودند كه از سنباذ
مجوسى پيروى مى كردند. سنباذ در زمان منصور خليفه عباسى به خونخواهى
ابومسلم خراسانى دست به شورش زد و اين شورش هفتاد روز به طول انجاميد و
سرانجام بدست اسپهبد خورشيد فرمانرواى طبرستان كشته شد.(274)
سنباذ به پيروى از كيش مزدك شهرت داشت او انهدام كعبه را در سر مى
پرورانيد، و قبلا زردشتى بود و به تبع نهضت ابومسلم خراسانى نهضتى را
به راه انداخت كه اثرش منحصر به نابودى حكومت عباسيان نبود، بلكه مقاصد
بالاترى را دنبال مى كرد و در اين قيام ، گروهى از پيروان ابومسلم
خراسانى نيز او را يارى دادند.(275)
31- فرقه ابومسلميه
اين فرقه از ياران و پيروان عبدالرحمن بن مسلم هستند كه جوانى
شجاع و بالياقت از اهالى مرو بود و ابراهيم بن محمد امام او را به
رياست شيعه آل عباس در خراسان برگزيد و اين انتخاب را به ابوسلمه خلال
داعى و وزير آل عباس كه مقيم كوفه بود خبر داد. ابومسلم در دوازدهم
ربيع الاول سال 132 هجرى عبدالله سفاح را بر مسند خلافت قرار داد. بنى
عباس ، بنى اميه را در هر كجا كه بودند، يافتند و آنان را كشتند، و
باروى شهر دمشق را ويران و منهدم نمودند و قبور خلفاى بنى اميه را
شكافته و استخوانهايشان را سوزاندند.(276)
گروه ابومسلميه منسوب به عبدالرحمن ابومسلم خراسانى بودند كه پيروان او
وى را زنده و جاويدان مى دانستند و به بازگشت او اعتقاد و باور داشتند
و بيشترين اين فرقه از گروه حلوليه اند و فرقه هاى : اسحاقيه ، راونديه
، سنباذيه ، ابلقيه ، مبيضه ، بابكيه ، بركوكيه و رزاميه از همين گروه
شمرده شده اند.
ابومسلم قبل از آنكه به ابراهيم امام ملحق شود، با فرقه كيسانيه و
مغيريه كه هر دو از فرقه هاى غلاة شيعه بودند روابط نزديك و تنگاتنگى
داشت ، و عقايد تناسخى اين دو فرقه در افكار وى اثر چشمگيرى نموده بود.
او بر اين باور بود كه ارواح پس از خروج از ابدان و اجساد خود، به
بدنهاى ديگرى منتقل مى شوند.
نوبختى مى گويد: گروه ابومسلميه بر اين باورند كه ابومسلم زنده است .
اينان همه واجبات را ترك كرده اند و همه ايمان را از بعد امام شناسى مى
دانند و چون بنيانگذار كيش ايشان ، خرميان بودند اينان را خرم دينان
نيز مى گويند.(277)
يكى از فرقه هاى اين گروه رزاميه نام دارد كه بر اعتقاد به امامت و
پيشوايى ابومسلم استوار ماندند. رزام شخصى بود كه در مرو زندگى مى كرد
و در دوستى با ابومسلم و اعتقاد به امامت او راه افراط را مى پيمود.
ابن نديم مى گويد: در خراسان گروهى پيدا شدند بنام مسلميه ، اينان از
ياران و پيروان ابومسلم خراسانى بودند كه اعتقاد راسخ به امامت او
داشتند و بر اين باور بودند كه او زنده و جاودان است و در زمانى كه حتى
خودش هم نمى داند ظهور خواهد كرد.
گروه اسحاقيه از همين فرقه ابومسلميه جدا شدند. اسحاق ترك به تركستان و
ماوراء النهر رفت و در آنجا مردم آن سامان را به مذهب ابومسلم خراسانى
دعوت كرد و مى گفت كه وى در كوههاى رى زندانى است و به زودى ظهور خواهد
نمود.(278)
ابومنصور بغدادى مى گويد: ياران ابومسلم درباره او سخن به گزاف گفته
اند و بر اين باورند كه روح خدا در وى حلول كرده و از اين رهگذر
ابومسلم خدا مى باشد! و را بر جبرئيل و ميكائيل و ديگر فرشتگان برتر
دانند و بر اين اعتقادند كه او زنده است و چشم به راه وى مى باشند، و
در مرو و هرات اين فرقه را بركوكيه گويند و اگر از آنان پرسيده شود كه
آن شخصى را كه منصور دوانيقى كشت كه بوده ؟ در پاسخ گويند او شيطان بود
كه به صورت ابومسلم درآمده بود و به دست منصور كشته شد.(279)
ابومسلم مى گفت : پروردگار چون روح را بيافريد مى دانست كه هر كدام تا
چه اندازه اى گناه از آنان سرمى زند و تا چه اندازه اقدام به كارهاى
خوب دارند و لذا نسخ و مسخ در آنان براى اين بود كه به اندازه بدى شان
كيفر را دريابند.(280)
در تبصرة العوام آمده است : فرقه ابومسلميه را به شيعه منسوب كرده اند،
چون او دست به يك شورش بزرگى زد و گروه زيادى از دشمنان خدا و رسول
(صلى الله عليه و آله ) و غير آنها را بكشت . ولى ناگفته نماند كه
ابومسلميه از ياران و شيعيان نبوده و نيستند و حتى از فرق سنيان نيز
شمرده نمى شوند، زيرا ابومسلم بر اين باور بود كه امامت به ميراث است
نه به نص - كه شيعيان معتقد به نص اند - و نه به اختيار - چنانكه سنيان
معتقد به انتخاب و اختيارند.
براى اطلاع بيشتر از سرگذشت عبدالرحمن ابومسلم خراسانى و مذهب و پيروان
او به منابع و مآخذ زير رجوع كنيد:
1- آثار الباقيه ابوريحان بيرونى ص 210
2- تاريخ الرسل و الملوك طبرى ج 10 ص 119
3- تبصرة العوام فى معرفة مقالات الاءنام ص 178
4- فرق الشيعه نوبختى ص 75
5- زين الاخيار ص 123
6- الفصل فى الملل و الاهواء و النحل ج 1 ص 77
7- الفرق بين الفرق ص 155
8- الفهرست ابن نديم ص 615 ترجمه شده .
9- الكامل ابن اثير ج 5 ص 481
10- مروج الذهب ج 3 ص 169
11- المغنى فى ابواب التوحيد و العدل ج 2 ص 178
12- المقالات و الفرق ص 64 و ص 195
13- الملل و النحل ج 1 ص 155.
14- فرهنگ فرق اسلامى ص 23.
4- فرقه شيخيه
مقدمه
اين فرقه از شيعه اماميه منشعب شده است و مشرب اخبارى گرى دارد.
اساس عقايد اين فرقه ((ركن رابع
)) است . يعنى در عصر غيبت مسلمانان بايد
رهبرى داشته باشند و اين رهبر ((ركن رابع
)) است كه پس از ((امام
)) در ميان مردم بايد باشد. انديشه هاى
غلو در اين فرقه راه يافته است . اين فرقه ائمه دوازده گانه را مظاهر
خداوند مى دانند.
1- بنيان گذاران و رهبران
:
بنيان گذار اين فرقه ((شيخ احمد
احسائى )) (: زين الدين احسائى ) از مردم
((احسا))
يا ((لحساء))
ناحيه اى در ((جزيرة العرب
)) در غرب خليج فارس ، مى باشد.
((شيخ احمد))
در سال 1221 قمرى به ايران آمد و مورد احترام فراوان فتحعلى شاه قاجار
قرار گرفت . شيخ احمد سه سال در كرمانشاهان نزد شاهزاده محمد على ميرزا
ماند و سپس به شام و عراق و حجاز رفت و در بين راه درگذشت و در
((مدينه ))
دفن شد.
شيخ احمد كتابهاى بسيارى در فلسفه ، كلام ، فقه ، تفسير و ادب به عربى
نگاشته است كه بالغ بر نود جلد مى شود.
پس از او شاگردش سيد كاظم رشتى رهبرى قوم را بر عهده گرفت . سيد كاظم
فرزند قاسم حسينى رشتى گيلانى حائرى (1259 - 1212 ق ) است . اجدادش از
اشراف و سادات حسينى مدينه بوده اند. جدش سيد احمد به علت شيوع طاعون
از مدينه به ايران فرار كرد و در رشت مقيم شد. سيد كاظم در جوانى به
يزد سفر كرد و به شيخ احمد احسائى پيوست و بعد به كربلا رفت و تا پايان
عمر در آن شهر به تدريس و ترويج مكتب شيخيه مشغول بود و بالغ بر يكصد و
پنجاه جلد كتاب و رساله نوشت كه اكثر آن كتابها رمزى است .
يكى از شاگردان سيد كاظم رشتى محمد كريم خان كرمانى و ديگرى على محمد
شيرازى (: باب ) است .
برخى نوشته اند كه سيد كاظم بوسيله زهرى كه نجيب پاشا حاكم عثمانى به
او خورانيد، مسموم شد و درگذشت (1259 ق ).
پس از سيد كاظم شاگردش محمد كريم خان كرمانى (1288 - 1225 ق ) فرزند
حاج ابراهيم خان ظهيرالدوله ، فرزند مهدى قلى خان ، فرزند محمدحسن خان
، فرزند فتحعلى خان قاجار، جانشين سيد كاظم شد. وى مؤ سس فرقه شيخيه
كرمان است . او يكى از علماء بزرگ عصر خود بود و بالغ بر 260 جلد كتاب
و رساله نگاشت .
پس از وى حاج محمد خان و حاج زين العابدين خان ، يكى پس از ديگرى
جانشين محمد كريم خان شدند.
زين العابدين (1276 - 1260 ق ) و ابوالقاسم خان (1314 - 1390 ه ) و
عبدالرضاخان به ترتيب رهبرى اين فرقه را بدست داشتند.
عبدالرضاخان آخرين رهبر فرقه شيخيه كرمان بود كه در سال 1358 شمسى ترور
شد.
2- انشعاب ها:
پس از حاج محمدكريم خان ، شيخيه به چند فرقه تقسيم شدند:
1- فرقه باقريه ؛ پيروان محمدباقر خندق آبادى كه ابتدا نماينده محمد
كريم خان در همدان بود و سپس دعوى استقلال كرد.
2- فرقه شيخيه آذربايجان ؛ پيروان ميرزا شفيع ثقة الاسلام تبريزى
((م 1301 ق ))
را شيخيه ثقة الاسلاميه گويند.
3- فرقه شيخيه حجة الاسلاميه ؛ پيروان ميرزا محمد مامقانى از شاگردان
سيد كاظم رشتى .
4- فرقه شيخيه عميدالاسلامية ؛ اين فرقه با شيخيه تبريز اختلاف مشرب
دارند ولى يكى هستند.
5- فرقه شيخيه احقاقيه ؛ پيروان ملا باقر اسكوئى هستند كه از فضلاى
شيخيه در كربلا بود. او كتابى به نام ((احقاق
الحق و ابطال الباطل )) عليه
((محمد كريم خان كرمانى
)) نوشت و معروف به احقاقى شد.
3- عقايد و آراء كلامى
شيخيه مخالفان شيعى خود را بالا سريه گويند؛ يعنى آنان بالاى سر
امام نماز مى خوانند و شيخيه اين عمل را جايز نمى داند.
شيخيه اصول دين را در چهار اصل خلاصه مى كند:
1- توحيد.
2- نبوت .
3- امامت .
4- ركن رابع .
((ركن رابع ))
دين همان ((شيعه كامل
)) است كه مبلغ و ناطق اول باشد و احكام را بدون واسطه از
((امام ))
مى گيرد و به ديگران مى رساند. ((ركن
رابع )) به معناى تولى و تبرى نيز آمده
است . ((عدل ))
جزء صفات ذات و در ((توحيد))
است . پس اعتقاد به ((توحيد))،
عدل را نيز شامل مى شود. معاد نيز از همين قبيل است . برخى از فرق
شيخيه به ركن رابع اعتقاد ندارند. گويند اين ((ركن
رابع )) ساخته محمد كريم خان كرمانى است
. شيخيه ((معاد))
را قبول ندارد. شيخيه آدمى را در دو جسم مى داند: جسم حقيقى و جسم
مثالى .
زندگى دنيوى در جسم مثالى است . ثواب و عقاب نيز متوجه همين جسم مثالى
مى باشد. آنان معراج جسمانى پيامبر اسلام را قبول ندارند و معتقدند كه
معراج رسول خدا روحانى بوده است .
مشرب شيخيه ، مشرب اخباريگرى است و لذا با هر گونه اجتهاد و استنباط
مخالف اند. آنان به اخبار آحاد و ضعيف و ظواهر كتاب بسنده مى كنند.
علماء اماميه از همان آغاز به تكفير سران شيخيه پرداختند. اين تكفير از
دو سو متوجه شيخيه بود: يكى اختلاف در اصول عقيدتى و ديگرى مشرب
اخباريگرى . علت سياسى - اقتصادى ديگرى وجود داشت و آن نفوذ غير قابل
تصور شيخيه در دستگاه سلطنت ايران و گرايش سلاطين قاجاريه به مسلك
شيخيه بود و ضربه اقتصادى حاصله از اين نفوذ به علماء اماميه .
تعاليم شيخ احمد احسائى بر ركن رابع نيز متمركز بود. اين ركع رابع بايد
يكى از برجستگان شيعه اماميه باشد كه واسطه بين امام غايب و مردم است .
شيخ احمد در ميان پيروانش ركن رابع بود. اين مقام پس از او به سيد كاظم
رشتى رسيد.
شيخ احمد احسائى در تاويل آيات و روايات يد طولانى داشت . وارثان او
نيز شيوه تاءويل و مهارت استاد و مرشدان را ادامه دادند: هر چيزى دو
جنبه دارد؛ ظاهر و باطن . مانند تاءويل پل صراط كه در ظاهر يعنى پل
جسمانى ولى در باطن يعنى ولايت .
در تاءويل آيات و روايات معاد آمده است كه : حقيقت انسان همان روح است
. معاد روحانى خواهد بود. روح نوعى جسم لطيف است (: هور قليائى ). اين
جسد، جاويدان و فناناپذير است . اين جسد مركب از روح است . در قبر مرده
باقى است . روح در قيامت با همين هور قليائى باز خواهد گشت و حساب پس
خواهد داد و داخل بهشت يا دوزخ خواهد بود.
برخى معتقدند كه اين اصطلاح (: هور قليائى ) از مذهب صابئى گرفته شده
است و علت آن را آميزش شيخ احمد احسائى با صبائيان عراق مى دانند. در
رابطه با اصل عدل وى نيز معتقد بود كه عدالت جزء صفات بارى تعالى است و
لذا اصل مستقلى نيست .
زيرا اگر عدل را از صفات ذات جدا بدانيم و اصل قرار دهيم ، بايد ديگر
صفات ذات را جدا كرده و اصل نمائيم .
احسائى در تلقى از امامان به غلو روى آورده كه : ائمه مظاهر
پروردگارند. تكيه او بر ركن رابع مقابله شيخ احمد با فقهاء شريعت بود
كه مدعى نيابت عامه امام را داشتند و از اين راه سيادت معنوى خود را
حفظ مى كردند و عوارض اقتصادى آن بسيار تعيين كننده بود. ركن رابع به
سيادت معنوى علماء اماميه و منافع اقتصادى آنان ضربه مى نواخت . هر چند
كه معنا و مفهوم روشن و قابل قبولى از ركن رابع نداشت ، شيخ احمد
توانست در برابر ادعاى فقهاء اماميه كه در دوره غيبت كبرى نيابت عامه
امام را دارند، ركن رابع را علم كند و استمرار آن را در فرقه شيخيه
بداند. شيخ احمد معتقد بود كه امام دوازدهم در جسد هور قليائى است ؛
لذا احتمالا در هنگام ظهور در قالب اوليه اش نباشد و در قالب شخص ديگرى
ظاهر شود. اين تلقى را منابع مخالف شيخيه به وى نسبت مى دهند. محققان
اين تلقى را راه يافته از تعاليم نهضت فكرى - سياسى
((مشعشعيان )) عصر صفوى مى
دانند. عقايد منسوب به ((مشعشعيان
)) در منابع صفوى آمده و اثر مستقل و بى
طرفى وجود ندارد. در صفحات گذشته به هنگام بحث از نهضت هاى فكرى -
سياسى عصر صفويه گفته شد كه مورخان صفوى به تحريف شديد تعاليم و عقايد
نهضت ها پرداخته اند. بنابراين استاد به عقايد ((مشعشعيان
)) و عطف شيخيه به آن تعاليم ، با ذوق
حرفه اى يك مخالف متعصب سازگار است . تعاليم شيخ احمد احسائى على رغم
تحريف آنها در منابع مخالف ، قابل توجه و تاءمل است . شرح وى بر زيارت
((جامعه كبيره ))
براستى قابل توجه بسيار است . اين اثر مبين عقايد شيخ احمد مى باشد.
4- آثار
مهم ترين تاءليفات شيخ احمد احسائى :
1- جوامع الكلام .
2- شرح زيارت جامعه كبيره (مهم ترين آراء و عقايد شيخ در اين اثر است
).
3- كتاب حيات النفس .
4- كتاب شرح عرشيه (در انديشه هاى فلسفى - كلامى شيعه اماميه ).
مهم ترين تاءليفات سيد كاظم رشتى :
1- شرح قصيده (در شرح اصول عقايد شيخيه ).
2- دليل المتحيرين .
مهم ترين تاءليفات محمد كريم خان كرمانى :
1- ارشاد العوام (در عقايد شيخيه ).
2- هداية الطالبين (در عقايد شيخيه ).
3- ديوان مرائى (به عربى / در مسائل كلامى است ).
مهم ترين تاءليفات محمد خان كرمانى از رؤ ساى فرقه شيخيه كرمان :
1- هداية المسترشدين (عقايد شيخيه و مسائل كلامى ).
2- الزام النواصب .
3- فوايد الشيعه .(281)
5- فرقه بابيه و بهائيه
پيدايش
مسلك بابيه و بهائيه از برخى روايات شيعه و عقايد شيخيه وام
گرفته است . اين دو مسلك كه اولى مقدمه دومى است ، با يكديگر اختلاف
دارند.
1- پيدايش ؛
سيد على محمد شيرازى (1265 - 1235 ق ) ملقب به باب ، از آغاز
نوجوانى به عبادت طولانى و راز و نيازهاى غير عادى كه با قرائت اوراد و
ادعيه و زيارات مذهبى همراه بود، به رياضت سختى پرداخته بود. او در
كودكى پدرش را از دست داده بود و سرپرستى اش را دائى او كه تاجرى
ثروتمند بود، بر عهده داشت . ادبيات فارسى و عربى را در سطح بسيار
پائين فراگرفت و در سلك طلاب علوم دينيه درآمد. رياضت و گوشه گيرى و
چله نشينى رويه او بود. گويند خطى خوش داشت و تندنويس بود. اندكى بعد
درس و بحث را رها كرد و به دائيش در بوشهر پيوست تا به امور تجارت و
منشيگرى پردازد. تا بيست سالگى به تجارت پرداخت و در كنار دائى خود
چرتكه مى انداخت . او در ضمن تجارت از مطالعه ادعيه و زيارات مذهبى و
ديگر متون مقدس غافل نبود. رياضت و گوشه گيرى كار دائم او بود. او در
اين كار افراط داشت . بستگانش او را از ادامه اين رياضت و ذكر بازمى
داشتند و بر حال روحى و روانى او بيمناك بودند. نزديكان او اين وضعيت
را ناشى از هواى گرم بوشهر مى دانستند كه ذهن سيد على محمد را پريشان
ساخته و به رياضتى جانكاه پرداخته است . اقوام سيد على محمد براى تغيير
روحيه ، وى را به عتبات عاليات در عراق فرستادند.
سيد على محمد در سال 1255 قمرى وقتى هنوز 20 سال داشت ، به كربلا رفت .
در آنجا با برخى شاگردان سيد كاظم رشتى آشنا شد.
گويند به خدمت رشتى رسيد و در حلقه درس او جا گرفت . بعدها بابيان و
بهائيان بر سر اين مسئله اختلاف نظر پيدا كردند. آنان اقامت باب در
كربلا و حضور در درس رشتى را دو ماه ذكر نموده اند. اصرار بر اين است
كه سيد على محمد در محضر كسى درس نياموخته ، بلكه علم او لدنى و احيانا
الهامى است و خود او امى بوده است ! تا تعاليم او رنگ وحى به خود
بگيرد.
سيد على محمد به شاگردى و مديرى سيد رشتى اعتراف كرده است . چنين نشان
داده كه مدير ويژه سيد و يار خلوت او بوده و زمزمه ها و اذكار و تلاوت
قرآن سيد را گوش مى كرده است .
سيد على محمد در يكى از مناجاتهاى خود به اقامت يك ساله اش در كربلا
تصريح كرده است . وى خاطر نشان مى سازد كه تا پانزده سالگى در شيراز
بوده و پنج سال را در بوشهر به تجارت پرداخته است . يك سال در كربلا
بوده و بعد به زادگاهش شيراز بازگشته و در سن 25 سالگى به زيارت مكه
مكرمه رفته و يك سال در حجاز اقامت داشته و دوباره به زادگاهش بازگشته
است . از شيراز به اصفهان رفته و 6 ماه در آنجا اقامت گزيده و از
اصفهان به ماكو برده شده و هفت ماه نيز در آنجا بوده ، يك سال ديگر را
نيز در ماكو بوده ، و اين 17 ماه دوره اسارت و گرفتارى سيد على محمد در
پگاه سى سالگى و پايان زندگى او است .
گويا در مدت اقامت يك ساله اش در كربلا به چله نشينى و رياضت مشغول
بوده است . او بشدت تحت تاءثير سخنان سيد رشتى بوده و پيرامون مسئله
امام دوازدهم در تلقى شيخى (: شيخيه ) آن مى انديشيده است . موضوع ركن
رابع و چگونگى آن سيد على محمد را به تاءمل بسيار واداشته و وسوسه اى
مرموز و مبهم در دل او ايجاد كرده است .
دانش مذهبى باب بسيار سطحى و ابتدائى بوده است . اين واقعيت را با
مطالعه كتاب ((بيان ))
او بدرستى مى توان دريافت . اقوال و آثار منسوب به او مونتاژى است از
الفاظ ادعيه شيعه اماميه و برخى اصطلاحات عرفانى شيخيه كه خود با ذوق
ساده و طلبه اى خويش اكثرا پسوند و پيشوندهاى الف و لام دار بر آنها
افزوده است . در كتاب ((بيان
)) و يا ديگر ادعيه و متون منسوب به سيد
على محمد يك جمله عربى سالم و صحيح كه با ادبيات كلاسيك و متون درسى يا
عقيدتى معمول حوزه هاى علميه شيعه اماميه فراهم آمده باشد، نمى توان
يافت . اكثر عبارات ((بيان
)) و ديگر آثار او انتحال ادبى كليشه هاى
كلاسيك ادعيه شيعه است .
چند نكته مهم
در همين جا لازم است به چند مسئله مهم اشاره شود:
شگفتى در اين است كه مورخان ماركسيست ايرانى به پيروى از تئوريسينهاى
حزب كمونيست شوروى و مورخان دولتى حرب ، سيد على محمد را يك
((پرولتر))
معرفى كرده اند كه عليه مناسبات سرمايه دارى - فئودالى ايران قيام كرده
است !! و اين بى شرمانه ترين سخنى است كه مى توان زد و مفت ترين حرفى
است كه بر دهان مى توان درآورد. و اين چيزى جز همان جز ميت فلسفه
ماكسيستى و قالب انديشى ماترياليستى نيست .
فتنه باب به هر چيزى شبيه است جز يك قيام خلقى با ايدئولوژى توده اى و
شعائر استراتژيك و حساب شده ! بدون شك در هر حادثه اى ، جريان با
جرياناتى از آن حادثه بهره مند مى شوند.
اقدامات نظامى و شورش بابيان و بعد بهائيان عليه دولت وقت ايران يك
شورش انتقامى بسيار كور و بى هدف و جهت بود و به هيچ وجه صبغه ستيزه
جوئى با مناسبات اقتصادى جامعه سنتى و فئوداليزم كهن سال ايران را
نداشت . حرفهاى باب و پيروان او هرگز مبتنى بر ماترياليسم فلسفى نبود.
كسانى كه به باب پيوستند و بعد بهائى شدند و در حوادث مربوطه شركت
داشتند، ابدا انگيزه سياسى - اقتصادى و يا عناد مذهبى نداشتند. آنچه
باعث تحريك اين افراد شد، باز عقايد و باورهاى مبتنى بر مذهب بود.
شعائر مذهبى اين فرقه مبتنى بر شعائر شيعى بود و قيام توده هاى روستائى
مورد بحث هرگز با داس و چكش و درفش كارگرى و دهقانى و ارباب كشى و خان
كشى نبود؛ دفاع از عقايد و باورها و دست آخر شخصى بود كه خود را در
باور ساده و صادق توده هاى متعصب مذهبى ، باب ((امام
زمان )) معرفى كرده بود و خلقى را فريفته
بود. بر محققان تاريخ اسلام و ايران پوشيده نيست كه اعتقاد عامه شيعه
به ((مهدى موعود))
و انتظار ظهور آن حضرت ، در هميشه تاريخ ايران حادثه ساز بوده و هست و
خواهد بود، و آنان كه در تاريخ نهضت هاى مذهبى ، اجتماعى ، سياسى و
اقتصادى ايران و اسلام تحقيق دقيق و جامعى كرده اند، مى دانند كه
باورهاى شيعى پشتوانه عقيدتى اين نهضت ها بوده و هست و خواهد بود. و
اين چيزى است كه محققان شوروى به آن اعتراف و اقرار دارند. و در همين
راستا بر بسيارى از محققان روشن است كه اين عقايد و باورها وسيله سوء
استفاده افرادى كه به منافع شخصى خود مى انديشيده اند و مى خواسته اند
آبى را گل آلود كرده ماهى بگيرند بوده است . ادعاى مهدويت و بابيت در
تاريخ عقايد شيعه اماميه از آغاز فراوان وجود داشته است .
مسئله مهم ديگر روشن ساختن اين موضوع مى باشد كه : انگيزه هاى سيد على
محمد از اين ادعا چه بوده است و اصولا مواضع مذهبى عليه فتنه باب و بها
چگونه است ؟
روانشناسى باب نشان مى دهد كه وى فردى ماجراجو و سياس از نوعى كه
انتظار مى رود، نبوده است . و از طرفى توان علمى ، روحى و نبوغ چنين
ادعائى را نداشته است . پس چرا و چگونه مدعى بابيت شده است ؟ ابتدا
بايد يادآورى كرد كه ادعاى دخالت بيگانه (: استعمار) در تحريك باب ،
منطقى به نظر نمى رسد. در اين ترديدى نيست كه خارجيان از حوادث بهره
بردارى مى كنند. و قطعا از ماجراى باب بهره بردارى سياسى شده است ؛ اما
اينكه دست خارجى در بلند كردن على محمد شيرازى در كار بوده است ، نبايد
جدى گرفته شود.
مطالعه دقيق سير عقايد و آراء مذهبى در ايران پس از صفويه تا اوائل
قاجاريه كه مقطع نسبتا بلندى است ، بسيارى از حوادث را ريشه يابى مى
كند: غلبه علماء اماميه بر مشايخ طريقت و قلع و قمع صوفيان و مبارزه
جدى و دراز مدت علماء و مذهب كه با حمايت دولت تواءم بود، با هرگونه
فكر و عقيده اى مبتنى بر عقل ، عرفان و... نمى تواند حوادث ساده اى
تلقى شود كه بازده و عوارضى بدنبال نداشته باشد.
نكته مهم ديگر تنازع بقاء در داخل خود علماء اماميه است و آن نبرد
تاريخى اخبارى و اصولى است كه از ديرباز در گسترده عقايد شيعى و حوزه
هاى علمى و عاميانه شيعه اماميه ، ادامه داشته است . مطالعه پيشينه اين
نبرد، بسيارى از حقايق را روشن مى كند.
وقتى صوفيان به قدرت رسيدند، جو غالب بر حوزه هاى عقايد و آراء كلامى
شيعه اماميه ، جو اخباريگرى بود. درست است كه در ((فقه
))، اصولى بودند، اما در
((كلام )) اخبارى مى
انديشيدند.
فضاى فكرى دويست و پنجاه ساله صفويه ، فضائى اخبارى بود. نبرد ناگهانى
و غافلگيرانه فقهاء اصولى عليه علماء اخبارى شيعه كه بر حوزه ها غلبه
داشتند، نكته اى است كه نمى توان از ياد برد. و مى دانيم كه شيخيه
تفكرى مبتنى بر مشرب اخباريگرى است و مقطع زمانى پيدايش بابيگرى ،
زمانى است كه اخباريون در تمام جبه ها مغلوب اصوليون شده اند. نبرد
حماسى و قهرمانانه وحيد بهبهانى كه از حوزه هاى شيعه ايران تا عراق
گستردگى داشت ، اخباريون را ضربه فنى كرد و بساط اخباريگرى را در
محدوده فقه و برخى آراء كلامى در هم پيچيد.
در اينجا دو جبهه در مقابل يكديگر قرار دارند: صوفيان شيعى - اخبارى و
اخباريون شيخيه على رغم اختلاف نظر نسبى با يكديگر همدردى مى كنند،
زيرا علماء شريعت آخرين شانس را (مبنى بر نفوذ در دستگاه قاجاريه ) از
آنان گرفتند و به قلع و قمع شان پرداختند. اخباريون نيز كينه اى تاريخى
در دل دارند و... وجه مشترك عقيدتى اصولى و اخبارى ، عقيده به
((مهدى موعود))
و ((نيابت عامه ))
دوران غيبت كبرى است كه اين ((نيابت
)) را فقهاء اصولى نمايندگى مى كنند.
((شيخيه ))
نخستين ضربه را بر اين موقعيت ممتار و انحصارى وارد مى كند و با طرح
((ركن رابع ))،
ابتكار عمل را از دست فقهاء مى خواهد بگيرد و يا لااقل از انحصار آن مى
كاهد. به نظر نگارنده ، ماجراى ((بابيه
)) ادامه ((شيخيه
)) است و در واقع تصفيه و تسويه حساب
تاريخى اخبارى و اصولى مى باشد. ادعاى ((بابيت
)) سيد على محمد ريشه در
((ركن رابع )) شيخيه دارد.
القائات سيد رشتى و ساده لوحى على محمد شيرازى كه در ابتدا بسيار ساده
و احيانا چيزى در راستاى شيخيه پنداشته مى شده ، علمى را پديد مى آورد
كه فتنه باب و بها را بدنبال داشت و ادامه آن باعث استفاده سياست داخلى
و خارجى در جهت منافع مختلف گرديد.
در اين ميان نكته قابل تاءمل وجود كسانى از علماء اخبارى شيعه و شيخيه
(مانند: قزوينى ، زنجانى ، بشرويه اى ، ابوالفضل گلپايگانى .) در ميان
پيروان باب است كه سيد على محمد در برابر مقام علمى آنان همچون شاگردى
خردسال كه الفبا مى آموزد مى باشد. و اين ناشى از اعتقادات نيست ، يك
انتقام است و جبهه گيرى در مقابل رقيب .
ادعاى مهدويت و سرانجام
آن
گويند باب در سن 24 سالگى ادعاى بابيت كرده و اندكى بعد مدعى
مهدويت شده است . او در بوشهر مريدانى يافت .
اين مريدان از ميان عوام مذهبى بودند كه دعوى سيد على محمد را جدى
گرفتند. فشار علماء به حاكم فارس باعث شد تا سيد على محمد را دستگير
كند. در رمضان سال 1261 قمرى سيد على محمد را به شيراز بردند. حاكم
اصفهان از وى دعوت كرد تا از نزديك سيد على محمد را ببيند. او مدتى
ميزبان باب بود. فشارها تشديد شد و سرانجام سيد على محمد را به تهران
گسيل داشتند. محمد شاه قاجار از وجود سيد على محمد در تهران نگران بود.
از تهران به ماكو فرستاده شد و در دژى زندانى گرديد.
وقتى ناصرالدين شاه به سلطنت رسيد، آوازه باب در ايران پيچيده بود و
پيروان او بى تابى مى كردند. برخورد نيروهاى دولتى با پيروان باب در
زنجان و مازندران و... ادامه يافت . در سال 1266 ق علماء تبريز باب را
به حضور پذيرفتند تا اين بچه طلبه را از نزديك ببينند و بدانند كيست و
چه مى گويد. ابهت علمى علما و هيبت و جلال و جبروتشان سيد على محمد را
سخت به وحشت انداخت و از پاسخ به سؤ الات ابتدائى صرف و نحو و متلك هاى
علمى علما عاجز ماند و شروع به توبه و استغفار نمود:
... اگر چه وجودم به نفسه ذنب صرف است ، ولى چون قلبم موقن به توحيد
خداوند و نبوت رسول او و ولايت اهل ولايت او است و لسانم مقر بر كل ما
نزل من عندالله است ، اميد رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضاى حق را
نخواستم و اگر كلماتى كه خلاف رضاى او بوده از قلمم جارى شده ، غرضم
عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و اين بنده را
مطلق علمى نيست كه منوط به ادعايى باشد. استغفرالله ربى و اتوب اليه من
ان ينسب الى امر، و بعضى از مناجات و كلمات كه از لسانم جارى شده ،
دليل بر هيچ امرى نيست و مدعى نيابت خاصه حضرت حجت (ع ) را محض ادعاى
مبطل است و اين بنده را چنين ادعايى نبوده و نه ادعاى ديگر...
متن توبه نامه مفصل سيد على محمد خطاب به علماء و ناصرالدين شاه تقاضاى
عفو او هم اينك موجود است و در كتابخانه مجلس ايران نگهدارى مى شود.
سيد على محمد در قلعه چهريق زندانى بود و پيروان او در گوشه و كنار با
نيروهاى دولتى درگير بودند. شاه و علما راه چاره را در اعدام باب
ديدند. در 27 شعبان سال 1266 ق سيد على محمد را در تبريز اعدام كردند.
((... از قضا در اين واقعه گلوله به
ريسمانى آمد كه بدان دست باب را بسته بودند، ريسمان پاره شد و على محمد
رها شده ، راه فرار در پيش گرفت و خود را يكى از اطاقهاى سربازان
انداخت . و اين گريختن او از باطن شريعت بود، زيرا اگر سينه خود را
گشاده مى داشت و فرياد برمى آورد كه : اى سربازان ! و مردمان ! آيا
كرامت من را نديديد كه از آن همه گلوله يكى بر من اصابت نكرد. خداى
خواست تا حق را از باطل معلوم كند و از اين طريق شك و ريب از ميان مردم
رفع شود. چون سربازان فرار او را ديدند، دانستند كه او را قدر و منزلتى
نيست . با خاطر آسوده او را گرفته و بستند و هدف گلوله اش قرار
دادند...))
نخستين واكنش انتقامى پيروان باب ، طرح ترور ناموفق ناصرالدين شاه
قاجار بود كه قلع و قمع با بيان را بدنبال داشت .
سيد على محمد باب پس از ادعاى بابيت ، هجده نفر از علماء اخبارى و
شيخيه را (كه سمت اصحاب وى را داشتند) به ((حروف
حى )) ملقب ساخت . اين افراد در ابلاغ
پيام ((باب ))
كوشا بودند و پس از اعدام وى به تبليغ پرداختند.
ادعاى بابيت در آغاز ((بابيت
)) بود. گويند اندكى بعد مدعى
((نبوت ))
شد و گفت كه به او ((وحى
)) مى شود. كتاب خود را ((بيان
)) ناميد و گفت كه در
((قرآن )) سوره
((الرحمن ))
به نام كتاب او اشاره شده است و...
باب بازى با حروف و اعداد را يك ترفند تبليغاتى براى خويش ساخت .
پيروان او آگاهانه و حساب شده از فرد عادى و عامى و ساده لوح و ترسو،
قهرمانى ساختند و كيش شخصيت براى وى پرداختند. خرافات ، اوهام و اساطير
موروثى جامعه در اقوال باب راه يافت و به سفسطه هاى عاميانه شگفتى
پرداخت . گفته هاى منسوب به او گاهى بسيار مضحك و در پاره اى موارد
بسيار احمقانه جلوه مى كند. ((باب
)) اوهام ذهنى خود را از تصورات سمبليك
((شيخيه ))
و برخى فرقه هاى صوفى فراهم آورده بود. او به دليل بى سوادى محض از درك
معانى و مفاهيم نهفته در اصطلاحات عرفانى ، تصاوير مضحكى از آنها تحويل
مخاطبانش مى داد. تفسير اين تصاوير توسط پيروانش بر فكاهى شدن بيشتر
آنها مى افزايد.
حوادث بعد از اعدام باب
بر سر جسد باب و دفن آن نزد بابيان و بهائيان اختلاف نظر است .
برخى جسد باب را (پس از اعدام ) طعمه حيوانات درنده مى دانند. عده اى
مدعى اند كه جسد او در صندوقى مخفى شد و به تهران حمل گرديد (؟) و در
امام زاده معصوم نزديك ((رباط كريم
)) دفن شد. بهائيان مدعى اند كه جسد را
پس از هجده سال به ((عكا))
برده و در دامنه كوه ((كرمل
)) دفن كرده اند و آن مكان را
((مقام اعلى ))
گويند.
پس از باب ، ((ميرزا يحيى نورى
)) (: مازندرانى ) ملقب به
((صبح ازل ))
(1330 - 1246 ق ) جانشين وى شد. او به اتفاق برادرش
((ميرزا حسينعلى )) معروف
به ((بهاءالله ))
و عده اى از بابيان به ((عراق
)) تبعيد شد. در عراق بين دو برابر بر سر
جانشينى اختلاف افتاد و پيروانشان نيز به نزاع پرداختند. عراق كه تحت
الحمايه دولت عثمانى بود، نتوانست اين دو برادر را در خود نگهدارد.
خليفه عثمانى اين دو برادر را به قبرس و فلسطين تبعيد كرد.
((صبح ازل ))
در ((قبرس ))
و ((بهاءالله ))
در ((عكا))
مستقر شدند. بابيان به طرفدارى از ((صبح
ازل )) پرداختند و ((ازلى
)) نام يافتند. و ((بهائيان
)) پيرو بهاءالله گرديدند و به همين دليل
بهائى شدند. ((بابيان
)) به اقوال و آثار ((سيد على
محمد شيرازى )) (: باب ) وفادار ماندند و
احكام و عقايد ويژه خود را حفظ كردند. بهائيان نيز با حفظ
((بيان ))
و احترام به آن ، به آثار ((بهاءالله
)) و مبلغان اين فرقه معتقدند و طبق آثار
و دستورات مسلك بهائى عمل مى كنند. در ابتدا بهائيان به ازليان حمله مى
كردند و آنان را كافر و مرتد مى دانستند. اين اختلافات علنى بود؛ ولى
بعدها رهبران اين دو فرقه صلاح ديدند كه آشكارا چيزى بر زبان نياورند.
((ميرزا حسينعلى ))
معروف به ((بهاءالله
)) و رهبر فرقه بهائى نهمين نفرى بود كه مدعى
((من يظهره الله ))
بود.
((ميرزا حسينعلى نورى
)) فرزند نورى مازندرانى در سال 1233 ق در
((تهران )) متولد شد. او
با دوستان پدرش كه گروهى از عرفا و فضلا بودند، معاشرت داشت .
او از كسانى بود كه به ((باب
)) پيوست و از ياران وى شد. بهاءالله
مورد حمايت شديد سفارت روسيه در ايران بود. در تاريخ بهائيت آمده است
كه سفير روس به صدر اعظم ايران هشدار داد كه بايد مسئول حفظ جان
بهاءالله باشد. يك بار از بهاءالله در سفارت روس پذيرائى شد.
وقتى بهاءالله دستگير شد، با دخالت سفير روس آزاد گرديد. ميرزا حسينعلى
به اين مسئله تصريح كرده است .
ميرزا حسينعلى نورى كه معاون برادرش ((صبح
ازل )) در امور ادارى و مالى بابيان بود،
به مراتب باسوادتر از على محمد شيرازى بود. ((ميرزا
حسينعلى )) انتظار داشت كه جانشين
((باب ))
شود، اما ((صبح ازل ))
مورد توجه باب بود به جانشينى برگزيده شد. رقابت بين دو برادر به نزاع
كشيده شد و به دشمنى و عناد و انشعاب انجاميد. در آغاز اكثريت را
ازليان تشكيل مى دادند. ولى تدابير بهاءالله موجب شد تا ازليان در
اقليت قرار گيرند و به تدريج رو به انقراض نهند. در سال 1330 ق كه صبح
ازل در قبرس درگذشت ، ازليان كه تعدادى اندك بودند، به فراموشى سپرده
شدند.
بهاءالله در سن 76 سالگى در سال 1309 ق در عكا درگذشت .
پس از ((بهاءالله ))،
پسرش ((عبدالبهاء))
جانشين وى شد. ميرزا عباس نورى فرزند ارشد ميرزا حسينعلى نورى
مازندرانى خودش را ملقب به ((عبدالبهاء))
كرد. وى در زمان حيات پدرش ((غصن اكبر))
ناميده مى شد. ميرزا حسينعلى وصيت كرده بود كه پس از
((غصن اكبر))، برادر ديگرش
((محمد على ميرزا))
جانشين وى شود. بين دو برادر بر سر جانشينى پدر اختلاف افتاد و نزاع و
درگيرى در ميان پيروان راه يافت . دو برادر هر كدام مدعى جانشينى پدر
بودند. اكثريت پيروان دنبال ((عبدالبهاء))
را گرفتند و اقليت (كه پيروان محمد على ميرزا باشند) را به شرك و كفر
متهم كردند. ((عبدالبهاء))
پيروان خود را بهائيان حقيقى و موحد قلمداد كرد و با حمايت دولت انگليس
آزادى عمل فراوان يافت . ((عبدالبهاء))
از دولت وقت بريتانيا لقب ((سر))
دريافت نمود و تا آخر عمر به آن مفتخر بود.
((عبدالبها))
وصيت راناديده گرفت و ((شوقى افندى
)) نوه دختر خود را به جانشينى تعيين كرد
و او را ملقب به ربانى ساخت . (( شوقى
)) كه زندگى غربى داشت ، همسرى كانادائى
اختيار كرده كه در بهايى حوادثى آفريد. او وصاياى ((
شوقى )) را ناديده گرفت و در سال 1951م /
1330 ش فرمان تشكيل (( بيت العدل
)) را صادر كرد و جانشينى به نام
(( ميسن ريمى ))
براى شوقى برگزيد. اين خانم عقيم بود و بهائيان اقدامات او را ناشى از
عقده بى فرزندى ميدانند. اين حوادث انشعاب در بهائيت راباعث شدگروهى كه
اكثر ايرانيان بهائى دست از اين مسلك برداشته و عليه آن به افشاگرى
پرداختند پرداختند و بسيارى از اسرار را فاش ساختند.
شوقى افندى كه ملقب به ((ولى امرالله
))) و ((
شوقى ربانى )) بود، درسال 1334 ش در
((لندن ))
در گذشت .
ميسن ريمى آمريكايى كه قبلا همسر شوقى به عنوان جانشين شوقى تعيين كرده
بود، رهبرى بخشى از بهائيان وفادار را بر عهده گرفت . اكثريت بهائيان
اين جانشين را به رسميت نشناختند. آنان ميگفتند اين آمريكائيها، فارسى
و عربى نمى دانند كه الواح و متون بهائيت را تفسير كند. بهائيان
اروپائى - آمريكايى رهبرى چارلز ريمى راپذيرفتندو او را رئيس بيت العدل
اعظم بهائيان دانستند كه درحيات شوقى به اين حال سمت مفتخر شده است .
چارلز ميسن ريمى فرزنديكى از روحانيون كليساى ارتودوكس بود كه درسال
1874 / 1253 به ((ولى عزيزالله
)) و ((ولى
امر ثانى ))) مى باشد. انشعاب در بهائيت
از آغاز تا انجام آن به قرار زير است .
چارلزميسن ريمى فرزند يكى از روحانيون كليساى ارتودوكس بود كه در سال ،
مى باشد. انشعاب در بهائيت از آغاز تا انجام آن ، به قرار زير است .
1 - ازليان : پيروان ازل ، ميرزا يحيى نورى .
2 - سهرابيان : پيروان احمد سهراب از ياران عبدالبها ء (در آمريكا)
3 - پيروان محمد على ميرزا، برادر عبدالبهاء
4- پيروان چارلز ميسن ريمى آمريكائى ( درفرانسه و پاكستان )
5-پيروان روحيه ماكسول همسر كانادائى شوقى افندى
6- پيروان جمشيد معانى در اندونزى .
7- گروه بيانى
8- گروه آتى