تاريخ اديان و مذاهب جهان جلد سوم

عبداللّه مبلغى آبادانى

- ۱۱ -


اسامى فرقه ها؛  
مولفان كتب فرق كوشيده اند تا عدد فرقه ها را به 73 فرقه برسانند تا با روايت منسوب به پيامبر اسلام مطابقت كند.
شگفت آنكه در كتب فرق الشيعه ، فرقه هاى شيعى به 155 فرقه مى رسند.
برخى معتقدند كه پس از امام على بن ابيطالب عليه السلام شيعيان به چهار دسته مهم تقسيم شدند:
1 - زيديه
2 - كيسانيه
3 - غلاه
4 - اماميه
و از اين چهار دسته ، فرقه هاى گوناگونى پديد آمدند.
((مسعودى )) مى نويسد كه در زمان وى ((73)) فرقه مختلف موجود بوده و فرق ديگرى بر اين تعداد افزوده شده است . مؤ لف كتاب بيان الاديان كه در سال 485 ق كتابش را نگاشته ، فرقه ها را اين گونه بر شمرده است :
1 - اصحاب الحديث ، 5 فرقه
2 - اصحاب الراى ، يك فرقه
3 - معتزله ، 7 فرقه
4 - فرقه اول شيعه ، 5 فرقه
5 - فرقه دوم شيعه ، 5 فرقه
6 - فرقه سوم شيعه ، يك فرقه
7 - فرقه غاليه ، 8 فرقه
9- فرقه چهارم از شيعه ، يك فرقه
10 - خوارج ، 15 فرقه
11 - مجبره ، 6 فرقه
12 - مشبهه ، 10 فرقه
13 - صوفيه ، 1 فرقه
14 - مرحبه ، 6 فرقه
مؤ لف كتاب علل ظهور فرق و مذاهب اسلامى ، كليه فرقه ها را در پانزده فرقه خلاصه كرده است ، كه فرق ديگر از اين 15 فرقه جدا شده اند.
شيخ طوسى ، 73 فرقه را دو مذهب مى داند كه به دو بخش اصلى تقسيم مى شوند:
1 - نواصب
2 - روافض
وجه تسميه روافض اين است كه : چون پيامبر اسلام در گذشت ، گروهى از مسلمانان در سقيفه گرد آمدند و با ابوبكر بيعت كردند يك گروه 18 نفرى با بيعت ابوبكر مخالفت كردند آنان خلافت را حق مسلم امام على بن ابى طالب عليه السلام مى دانستند.
پيروان ابوبكر اين گروه را ((روافض )) ناميدند، و گفتند: رفضونا : رد و ترك كردند ما را صاحب دبستان المذاهب در معناى اهل سنت و جماعت مى گويد: اينان ده چيز را سنت و جماعت دانند و گويند هر كس اين ده را بجاى آورد، سنى است :
1 - فاضل دانستن ابوبكر و عمر بن خطاب
2 - دوست داشتن دو داماد پيامبر را، يعنى :
عثمان و على بن ابيطالب را
3 - محترم داشتن دو قبله را (بيت المقدس و مكه )
4 - مسح بر كفش پس از وضو
5 - پرهيز از شهادت و قضاوت اين دو چيز:
نگويد كه : فلانى حقيقتا بهشتى است و يا حقيقتا جهنمى است
6 - در نماز به دو امام جماعت نماز گذارد، يعنى : هم به امام صالح و هم به امام فاسق (با استناد به اين حديث جعلى منسوب به پيامبر: ((صلوا خلف كل بر و فاجر))
7 - اعتقاد به اينكه گفتار و كردار خوب و بد انسان از طرف خداوند است .
8 - نماز بر جنازه مطيع و گناهكار
9- انجام نماز و دادن زكاه
10 - اطاعت سلطان و امام ، خواه جائر باشد و خواه عادل (202)
فرقه هاى شيعى ؛  
1 - پس از شهادت امام على بن ابى طالب عليه السلام ، گروهى كه گفتند امام على عليه السلام از همه مسلمانان برتر است و با آن حضرت بيعت كرده و وفادار مانده بودند، پس از وى با امام حسن بن على عليه السلام بيعت نمودند و پس از شهادت آن امام نيز با امام حسين بن على عليه السلام بيعت كردند.
2 - اما پس از شهادت امام حسين عليه السلام اعتقاد پيدا كردند كه بايد امامت در ميان فرزندان ايشان به شورى باشد و هر يك از فرزندان آن دو امام (حسن و حسين ) براى احراز مقام امامت خروج كند، او شايستگى امامت دارد و پيشواى امت است . اين فرقه را ((مذهب زيديه )) گويند. از اين فرقه ، فرقه هاى ديگرى منشعب شد.
در كتاب بيان الاديان آمده است كه ((فرقه زيديه )) را پنج گروه است كه يكى از آنها، فرقه ((جاروديه )) مى باشد كه ابتدا از پيروان زياد بن منذر عبدى (: ابوالجارود) بودند. اين گروه معتقد بود كه : پيامبر اسلام ، على بن ابى طالب عليه السلام را به وصف به امامت منصوب كرده نه به رسم . و چون مسلمانان با فردى ديگر بيعت كردند، به گمراهى و كفر در افتادند.
فرقه جاروديه پس از امامت ((زيد بن على بن الحسين )) عليه السلام ، قائل به امامت ((محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن )) شدند. عده اى بر اين عقيده بودند كه او نمرده است و خروج خواهد كرد.
ابوالجارود از علما زيديه بود امام صادق عليه السلام او را ملقب به ((سرحوب )) كرد و وى را از دروغگويان شمرد. وى نابينا بود و امام صادق عليه السلام او را لعن كرده ، درباه اش فرمود: (( انه اعمى القلب و اعمى البصر )) امام عليه السلام ابو الجارود را به شدت نكوهش ‍ فرموده است و امام باقر عليه السلام فرمود كه سرحوب نام شيطان است ابوالجارود فردى منافق و بى اعتبار بود
در دبستان المذاهب آمده است كه : ياران ابوالجارود معتقد بودند كه پيامبر اسلام على بن ابيطالب عليه السلام را به اسم معرفى نكرده ، لذا امت گمراه شدند.
3 - گروهى قائل به امامت محمد بن حنيفه شدند و كيسانيه نام گرفتند فرقه اى از اين گروه بر اين باور بودند كه امامت تنها از آن يك نفر است و آن يك نفر براى هميشه زنده مى باشد. لذا پس از مرگ ابن حنيفه گتند كه او زنده است و نخواهد مرد و گروهى ديگر وى را در كوه رضوى بين مكه و مدينه پنهان دانستند. (203)
4 - فرقه كربيه ، اين گروه از كيسانيه جدا شده و ياران ابى كرب ضرير مى باشند كه عقيده دارند ابن حنيفه زنده است و انتظار ظهور او را مى كشند.
5 - فرقه حربيه ، اين گروه از پيروان عبدالله بن عمرو الكندى بودند كه عقيده به تناسخ داشتند و مى گفتند: روح خداوند در پيامبر حلول كرد و روح پيامبر در على و از على در حسن ، و از حسن در حسين حلول كرد و از حسين در محمد حنيفه و از او در فرزندش ابوهاشم در عبدالله بن عمرو بن الحرب حلول نمود و امامت در او استوار شد.
6 - فرقه حارثيه ؛ اين گروه از ياران عبدالله بن حارث مداينى مى باشند كه معتقد به امامت ابو هاشم عبدالله بن محمد حنيفه و امامت عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب اند.
7 - فرقه هاشميه ، اين گروه از فرقه كيسانيه جدا شده و از ياران ابو هاشم اند
8 - فرقه بيانيه ، اين گروه از ياران بيان بن سمعان نهدى بودند و اعتقاد داشتند كه ابو هاشم ، بيان را از طرف خدا به عنوان رسول فرستاده و آيه (( هذا بيان للناس )) دليل آنها بود. گويند كه اين فرقه قائل به رويت خداوند در قيامت بوده اند. گويا بيان پس از مرگ ابوهاشم ادعاى نبوت كرده و نامه اى به امام باقر عليه السلام نوشته و او را دعوت به قبول پيامبرى خود كرده است . خالد بن عبدالله قسرى استاندار اموى در كوفه ، وى را دستگير كرد و با تعدادى از يارانش ، آنان را با نفت بسوخت .
9- فرقه رزاميه ، اين گروه پيروان شخصى به نام رزام مى باشند و گويند كه از فرقه كيسانيه جدا شده اند. عقايد اين فرقه اين بود كه امامت از على (عليه السلام ) به محمد بن حنفيه و از او به فرزندش ابوهاشم و از او به على بن عبدالله بن عباس انتقال يافته است . اين گروه به وصايت قائل هستند و به آنان نسبت حلول مى دهند و مدعى اند كه آنان بر اين باور بوده اند كه روح خداوند در ابومسلم حلول كرده و لذا او بر بنى اميه پيروز شد.
معتقدند كه بومسلم زنده است . شهرستانى اين فرقه را از پيروان بابك خرم دين برخى از اين فرقه معتقد بودند كه دين فقط معرفت امام است . برخى دين را معرفت خدا و اداى امامت مى دانسته اند، و كليه تكاليف عملى را ساقط دانسته اند. پيروان اين فرقه به ابومسلم خراسانى ارادتى بسيار داشتند.
10 - فرقه راونديه ، اين گروه پس از مرگ ابن حنفيه و ابوهاشم به امامت محمد بن على بن عباس گرويدند و در اشاعه امامت او كوشش كردند. اين گروه به نام شيعه آل عباس يا ((راويه )) مشورند. برخى از ايشان به الوهيت منصور عباسى قائل شدند اين فرقه به تناسخ نيز عقيده داشت . منصور عباسى تعدادى از آنان را زندانى ساخت . در پى اين اقدام منصور، آنان دست از اين عقيده برداشتند و براى آزاد ساختن ياران زندانى خود تدبيرى انديشيدند.
آنان تابوتى را برداشته و تشييع نموده و وقتى به نزديك زندان رسيدند، دربها را شكسته ، ياران خود را در آوردند.
در اين جريان نزديك بود منصور عباسى كشته شود. گويند راونديه از غلاة خراسان بودند و عقايد مزدكى داشتند.(204)
فرقه هاى زيديه ؛ 
((مقدمه )): 
شخصيت ((زيد بن على )) عليه السلام 
حضرت زيد بن على (عليه و على ابائه و اجداده الصلاة و السلام ) فرزند برومند امام سجاد (عليه السلام ) است كه با قيام شكوهمند خود لرزه بر اندام رژيم اموى افكند و پس از قيام امام حسين در سال 61 هجرى ، الهام بخش نسلها و عصرها گرديد.
((زيد)) نيز همچون ((امام حسين )) تنها ماند و تنها جنگيد و شهيد شد. شيعيان كوفه و ديگر جاها به وسوسه و شايعه فقهاء و علماء در روز ((قيام )) او را تنها گذاشتند. او و ياران اندكش تا آخرين نفس با دژخيمان اموى جنگيدند و سرانجام جان باختند.
قساوت رژيم و كينه اى كه از او در دل داشتند، باعث شد تا جسد مطهر زيد را يافته و برهنه بردار آويختند.
گويند تا چهار سال ؟ جسد زيد بر دار بود، سرانجام امويان جسدش را سوختند و خاكسترش را بر باد دادند. (205)
زيد به هنگام شهادت 42 سال داشت
يحيى فرزند زيد در ادامه قيام پدر، سرنوشتى مشابه داشت . شهادت اين پدر و پسر، سرانجام دودمان تبهكار اموى را به باد داد و دست انتقام چنان كرد كه عباسيان اجساد امويان را از قبرها بيرون كشيدند و تازيانه نواختند و سوختند و بر باد دادند. و اين است سرنوشت همه دژخيمان و جلادانى كه به نام مذهب و در زير قباى تزوير و در چهره قديس ، خون خلقى را مى ريزند و به خيال خود راحت مى ميرند و در زير قبه و بارگاه پناه مى گيرند.
امويان به قتل عام بهترين فرزندان اسلام پرداختند و مردانى چون ائمه معصومين و زيد و يحيى و... و... را شهيد كردند و از عاقبت كار خويش ‍ خبر نداشتند و نمى دانستند كه روزى سرنگون خواهند شد و كسانى پيدا خواهند شد كه حتى استخوانهاشان را شلاق بزنند و بسوزانند.
بدون شك عقيده و قيام ((زيد)) متاءثر از تعاليم ائمه معصومين (عليهم السلام ) بوده است و بر چسب هاى فقهاء و علما و تحريف عقايد ((زيد بن على )) سنتى است كه ساحت هر انقلابى بزرگ را در تاريخ گرفته و مى گيرد و آلوده مى سازد.
عقايد و قيام حق طلبانه مردانى بزرگ چون زيد و يحيى و ديگر علويان و آزادى خواهان تاريخ و به تعبير قرآن همه آنانى كه امر به معروف مى كنند و نهى از منكر مى نمايند، هميشه از سوى دوست و دشمن مورد تحريف ، تحقير و بازى قرار گرفته و مى گيرد. دشمن كه كارش معلوم است و اگر آگاه باشد، خوب خراب مى كند، و اما دوست نادان بسيار بد و ناشيانه دفاع مى كند و در واقع بد خراب مى كند.
عقايد و احوال شخصى ((زيد بن على )) (عليه السلام ) از همان آغاز دستخوش تحريف دردناكى قرار گرفت . در اين تحريف ، علماء و فقهاء اموى و مورخان رجال نويسان هوادار آن رژيم تبهكار پيش قدم بودند. و متاءسفانه برخى از اين سياهكاريها در متون شيعى نيز راه يافته و بر باور عده اى نشسته است و به هنگام جرح و تعديل رجالى ((زيد))!! خود را نشان مى دهد.
شگفتى ديگر در اين است كه مرثيه خوان ((زيد)) و امثال او در تاريخ ، كسانى مى باشند كه اسلافشان در زمان حيات و قيام قهرمان ، سنگ پرانى و كارشكنى مى كرده اند و سايه نشين بوده اند و تماشاچى ! اين طيف را علماء و فقهاء و... تشكيل مى دهند كه در دوره حضور ((زيد)) و تدارك قيام ، بر سر مسائل كلامى !! جنگ زرگرى داشتند و فتوى به تحريم قيام او را واجب شرعى مى دانستند و در حمايت از ((زيد))؟ كوتاهى نكردند.
همين جمع و جناح تلاش بسيارى كردند تا فاصله عقيدتى ، بين عقايد زيد و قيام او با امام صادق عليه السلام برقرار كنند. بدون شك اين تلاش ، چيزى جز توجيه وضع و موضع زبونانه خودشان نبوده است .
بر آنان و اخلاف تاريخى شان روشن و محرز بوده و مى باشد كه چنان خروشى در سياه ترين دوره سكوت و سازش و سركوب اموى ، نمى توانسته ريشه در عقايد حاصله از كودتاى سقيفه و فلسفه سياسى آن داشته باشد! چرا كه اصولا رژيم اموى ، خود محصول و نتيجه منطقى كودتاى سقيفه است و بر ((زيد)) و اصحاب او نيز روشن بوده كه بنيانگذار فلسفه سياسى غصب در تاريخ اسلام ((ابوبكر بن ابى قحافه )) و باند او بوده اند.
آنچه دستاويز اين جناح قرار گرفته ، تدابير تبليغاتى و تاكتيكى ((زيد)) در اوج دعوت به قيام ، از مسلمانان (عموما) مى باشد. كه اين خود نشان دهنده عمق بينش و صلاحيت رهبرى زيد است : او در مبارزه عليه رژيم پليد اموى ، جنگ زرگرى فرقه اى را كه از سوى امويان بشدت دنبال مى شد، به كنارى مى نهد و به نام ((آزادى و عدالت و امامت )) از مسلمانان به قيام عليه ((جور و جهل اموى )) دعوت مى كند.
و بى جهت نيست كه ((امام صادق عليه السلام ، زيد و قيام او را با دقت زير نظر دارد و به همان جناح فرصت طلب تماشاچى كه در جمع ((اصحاب )) هم متاءسفانه قرار گرفته اند، هشدار مى دهد كه : اگر ((زيد)) قدرت را بدست گيرد، تحويل ما مى دهد.
مسئله مهم ديگرى كه به تحريف عقايد ((زيد)) انجاميد، اختلاف ديرينه ((بنى الحسن )) با بنى الحسين )) است . در تلقى بنى الحسن (پس از شهادت امام حسين عليه السلام ) ((امامت )) يك ميراث حقوقى شد.
((عبدالله بن حسن )) تا آنجا گستاخى كرد كه به رقابتى احمقانه با ((امام صادق )) پرداخت !! وى كه فردى قدرت طلب بود، در پى انتقال ((امامت )) از بنى الحسن به خاندان خويش بود و دنبال بهانه مى گشت .
و مسئله اساسى ديگر، تلقى نادرست و عامى بود كه از ((امامت )) و ((امام )) در اذهان عامه شيعه بود.
اين تلقى ريشه در مسائلى چند داشت :
1 - عوارض حاصله از كودتاى سقيفه و جنگ زرگرى كلامى فرقه ها در تحليل و تبيين ((امامت )) و خلافت : كودتاچيان و پيروانشان از همان آغاز چشم بندى كردند و ((امامت )) را كه منصبى الهى بود، در سطح انتخاب رئيس قبيله !! پائين آوردند و آن را لوث كرده و بر مردم مشتبه ساختند.
2 - سيره و سنت امام على بن ابيطالب عليه السلام كه در ستيز با وضع موجود و احيا اسلام محمدى صلى الله عليه و آله نبرد مسلحانه سازمان يافته كلاسيك را استراتژى خود ساته بود، و نيز ادامه همين استراتژى مسلحانه روياروى در امامت امام حسن بن على عليه السلام و سرانجام قيام مسلحانه صرفا ايدئولوژيك و حيات بخش سيد الشهدا امام حسين بن على عليه السلام ، و تغيير استراتژى مبارزه (از شكل مسلحانه روياروى به نهضت زيرزمينى و سرى ) پس از قيام و شهادت امام حسين عليه السلام
3 - سيره و سنت ائمه معصوم ثلاثه فوق ، اين تلقى را در اذهان شيعيان انداخت كه اصالت را به شكل مبارزه دادند و نه به خود مبارزه و نكته ديگر، عدم درك اين واقعيت كه جوهره كار امامان بعدى اقامه اصل امر به معروف و نهى از منكر و بهبود وضع موجود مبتنى بر استقرار عدالت و آزادى است و نه تشكيل حكومت ايده آل و موعود اسلام ، چرا كه در فلسفه سياسى امامان تكيه اصلى بر آگاهى عقيدتى و تكامل انسانى مسلمانان است ، زيرا در تعاليم آنان آنچه اصالت دارد، انسان و ارزشهاى انسانى است و نه نظام و حكومت و به تعبير خودشان : امام و امامت نشانه هاى راه تكامل و عروج و وسيله (: معالم الطريق ) است بنابراين حكومت ايده آل امامان وقتى ميسر است كه آگاهى در نهاد انسانى استقرار يافته باشد.
امام صادق عليه السلام بر اين اصول تاءكيد بسيار داشت و به همين دليل به نامه هاى ابومسلم خراسانى و فرستادگان او پاسخى آنچنان داد. حمايت و نظارت امامان بر قيامهاى شيعه در راستاى امر به معروف و نهى از منكر و بهبود وضع موجود بوده است نه تشكيل حكومت ايده آل و در همين جاست كه فلسفه امام موعود و حكومت پايانى جهان و تحقق ايده آلهاى انسان در كل تاريخ معنى و مفهوم پيدا مى كند.
و خلاصه اينكه : عدم فهم عقيدتى امامت و امام و تلقى نادرست از استراتژى امامان و بهانه جوئى بنى الحسن باعث شد تا قيام زيد و شكل آن دستاويز ((حسينيان )) قرار گيرد و تدابير تبليغاتى و تاكتيكى و اقوال و آراء وى ، مذهبى را بسازد كه پس از او به مذهب زيديه شناخته شد و اين در حالى است كه زيد خود از پيروان امام صادق عليه السلام و معتقد به امامت ائمه معصومين سلام الله عليهم بود. زيد نماينده و معرف تيپ پيروان راستين امامان عليهم السلام مى باشد، وى شيعه اى آگاه و آزاد بود كه قالبى نمى انديشيد و در چهار چوب اصول تعاليم آباء و اجداد بزرگوارش ، مغزى پويا و ذهنى فعال داشت و اسلام شناس بود او به فرموده امامان معصوم اصول را مى گرفت و خود به تفريح آنها مى پرداخت و اين دستورى بود كه امامان به پيروان خود داده بودند (206) (:علينا القاء الاصول و عليكم بالتفريع )
شخصيت زيد:  
زيد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليه السلام متولد سال 79 قمرى است كه در سال 121 يا 122 هجرى قمرى به شهادت رسيد.
وجه تسميه آن حضرت به زيد بر اساس تفالى است كه حضرت سجاد به قرآن زد و آن فرزند را زيد ناميد در تاريخ آمده است كه امام سجاد عليه السلام با همين تفال شهادت فرزندش را پيش بينى كرد و فرمود:
((من از اين فرزند مفتخر گشتم و او از شهيدان است ))
نكته شگفت آن است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و امام على بن ابى طالب عليه السلام ولادت چنين فرزندى را از شجره طيبه امامت بشارت داده بودند؛ آنگونه كه شهادت زيد و چگونگى آن از سوى ائمه هدى عليه السلام پيشگوئى شده بود.
تاريخ زندگى زيد بن على عليه السلام نشان مى دهد كه وى تنها يك مجاهد نبود، بلكه فقيهى عابد و زاهد بود كه به فقيه اهل بيت يا فقيه آل محمد مشهور بود موقعيت علمى زيد بن على مورد تاييد امام صادق عليه السلام قرار گرفته است :
((خدا رحمت كند ((زيد)) را او عالمى درست گفتار بود))
((او مردى با ايمان و عارف و دانشمند و درستكار بود))
و امام رضا عليه السلام فرمود:
((او از علماى آل محمد بود))
مشايخ اهل سنت و جماعت به دانش زيد بن على اعتراف كرده اند:
((زيد بن على از شخصيتهاى بزرگ علمى خاندان نبوت و برجسته ترين عالم و فقيه آنان بود))
ابوحنيفه مى گويد:
((زيد را در علم و عظمت چون دودمانش ديدم ، و در عصر او كسى را داناتر و حاضر جواب تر و خوش بيان تر از او نديدم ...))
سفيان ثورى يم گويد:
((او داناترين فرد به كتاب خدا بود، او جاى حسين بن على را پر كرد))
زيد به هنگام درگيرى با رژيم اموى در دوره خلافت ((هشام بن عبدالملك )) مدت پنج ماه زندانى شد. زندان خليفه در شام براى او به منزله خانه تيمى بود و زندانيان را عليه رژيم آگاه ساخت .
او تمام آگاهى هاى لازم را از قرآن فرا مى گرفت و به مخاطبان خويش ‍ مى آموخت . رابطه زيد با قرآن در حدى است كه لقب حليف القرآن گرفته بود و به اين لقب در ندينه شناخته مى شد. رژيم اموى از احاطه زيد بر قرآن و احكام آن در شگفت بود.
احاطه زيد بر قرآن و سنت نبوى - علوى آنچنان عميق و غنى بود كه على رغم حوادث ياد شده در مقدمه و خانه تكانى پس از دوره حضور و پرهيز از روايات نسل راديكال تشيع اماميه ، در عين حال رواياتى از تولد زيد در كتب اربعه شيعه اماميه راه يافتند و چاره اى جز نقل و ثبت و ضبط آنها نبوده است البته بار اين احاديث منقوله از زيد بن على فقهى و عبادى است .
زيد بن على در كلام و فقه و تفسير صاحب نظر بود و شاگردان بسيارى پروراند و تاليفاتى در اين موضوعات داشت :
1 - مجموعه فقهيه (معروف به مسند امام زيد چاپ شده است )
2 - القله و الجماعه (كتاب استدلالى )
3 - المجموع الحديثى
4 - تفسير غريب القرآن
5 - اثبات الوصيه
6 - قرائته الخاصه
7 - قرائه جده على بن ابيطالب عليه السلام
8 - منسك تاحج (احكام فقهى حج )
9- الصفوه (مباحث كلامى امامت ).
شاگردان برجسته و مشهور زيد بن على عليه السلام  
1 - يحيى بن زيد (سلام الله على الادب و الابن )
2 - محمد بن مسلم (عالم و فقيه اسلامى )
3 - ابوحمزه ثمالى (فقيه و عالم و عارف اسلامى )
4 - محمد بن بكير (فقيه )
5 - ابن شهاب زهرى
6 - شعبه بن حجاج
7 - ابو حنيفه (دوسال در محضر زيد كسب فيض كرد)
8 - سلمه بن كهيل (محدث شيعى )
9- يزيد بن ابى زياد (از ياران زيد)
10 - هارون بن سعد (راوى برجسته )
11 - ابوهاشم بن رمانى
12 - حجاج بن دينار
13 - آدم بن عبدالله خثعمى
14 - اسحاق بن سالم
15 - بسام بن صيرفى
16 - راشد بن سعد
17 - زياد بن علاقه
18 - عبدالله بن عمرو بن معاويه
19 - ابراهيم بن حسن مثنى
20 - حسن مثلث
21 - حسين بن على الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام
22 - عبيدالله بن محمد بن عمر بن على بن ابيطالب عليه السلام
23 - عبدالله بن محمد بن عمر بن على عليه السلام
زيد؛ قيام و امام معصوم :  
امام رضا عليه السلام در جواب سوال ماءمون عباسى فرمود:
(( حدثنى ابى موسى بن جعفر، انه سمع اباه جعفر بن محمد بن على بقول ... لقد استشارنى فى خروجه فقلت : يا عم ان رضيت ان تكون المقتول (المصلوب ) بالكناسه فشانك فلما ولى ، قال جعفر بن محمد عليه السلام : ويل لمن سمع و اعيته و لم يجبه . ))
پدرم موسى بن جعفر به من گفت كه او از پدرش جعفر بن محمد بن على شنيده كه مى فرمود: ... زيد به هنگام قيامش با من مشورت كرد. به وى گفتم : اگر راضى هستى در كناسه كوفه كشته و به دار آويخته شوى ، ميل تو است . پس چون زيد رفت ، حضرتش فرمود:
واى به حال كسى كه ندايش را بشنود و به ياريش نشتابد. امام صادق عليه السلام فرمود:
(( رحم الله عمى زيدا، لو ظفر، لوفى ، انما دعا الى الرضا من آل محمد و انا الرضى .
اما انه لو ظفر لوفى ، اما انه لو ملك لعرف كيف يصنعها... و لم يدعكم الى نفسه و انما دعاكم الى الرضا من آل محمد، و لو ظفر لوفى بما دعاكم اليه و انما خرج الى سلطان لينقصنه ))
خدا بيامرزد عمويم زيد را، اگر پيروز مى شد، به عقيده اش و تحويل قدرت به ما وفا مى كرد، همانا كه او دعوت مى كرد به رضا از آل محمد و رضا نام مستعار من هست .
بدانيد كه او اگر پيروز مى شد، به عقيده اش (تفويض قدرت به ما) وفا مى كرد، بدانيد كه اگر او قدرت را به دست مى گرفت ، مى دانست چگونه آن را برقرار سازد.
او شما را به خويش دعوت نمى كرد، بلكه همانا شما را به رضا از آل محمد فرا مى خواند، اگر پيروز مى شد، به آنچه شما را فرا مى خواند، وفا مى كرد. او بر قدرت مسلط زمان خويش قيام كرد تا سلطه جائرانه او را درهم شكند (207)
مذهب زيديه ؛  
لازم به يادآورى است كه عقايد مذهب زيديه و علما و فقها اين مذهب ارتباطى با عقايد شخص زيد بن على عليه السلام ندارد. كيش شخصيت زيد بن على ، تلاش سياسى گروهى است كه در مقدمه به ريشه هاى تارخى ، كلامى آن اشاره شد. بدون شك مجاهدان فراوانى در قلمرو عقايد و يا نام اين مذهب در تاريخ نبرد حق و باطل ، آزادى و استبداد، آگاهى و جهل و... جهاد كرده و شهيد شده اند. ياد و نام و نشان و خاطره شان همواره گرامى باد. نيروى محركه اين مجاهدان همواره در تاريخ ، از آغاز تا انجام ، مذهب اهل بيت عصمت عليه السلام بوده و مى باشد؛ تحت هر نام و نشان كه باشند، خواه زيدى و خواه علوى و خواه اسماعيلى و... مذهب زيد در آغاز مذهب قيام و مبارزه و آزادى خواهى و عدالت طلبى شناخته مى شد و به معناى راه و رسم زيد بن على و فرزندش يحيى در ستيز با بى عدالتى بود و اصطلاح فقهى - كلامى آن از وقتى مطرح گرديد كه منافع گروهى را تامين مى كرد و جوهره انقلابى آن رو به افول بود. از همين مقطع بود كه با پشتوانه نام مقدس و الهام بخش ‍ زيد، در قلمرو وسيعى از سرزمينهاى خلافت ، راه يافت و مريدان و پيروان بسيارى پيدا كرد و در بخشهاى از ايران ((ايدئولوژى مقاومت )) عليه سلطه خلافت عربى - اموى - عباسى گرديد. برجسته ترين قلمرو عقيدتى اين مذهب ، طبرستان بود كه يك خودمختارى نيرومند و تسخيرناپذير بوجود آورده بود. در اين سرزمين سادات علوى در راستاى مذهب زيديه حكومت مى كردند و گويا كه خلق از نعمت عدالت و آزادى برخوردار بودند.
از آن پس نيز تاكنون مذهب زيديه دربسيارى از ممالك حضور يافته و پيروان فراوانى دارد از آن جمله - يمن جنوبى و يمن شمالى كه تاريخ آن خود كتابى مفصل و مستقل مى شود.
فرقه هاى زيديه ؛  
1 - فرقه جاروديه  
كه ذكر آن در آغاز بحث فرق و مذاهب گذشت )؛ اين فرقه پيروان ((زياد بن منذر عبدى )) (: ابوالجارود) بودند اينان به امامت زيد و پس از او به امامت محمد بن عبدالله بن حسن (: نفس زكيه ) قايل شدند و اعتقاد داشتند كه نفس زكيه زنده است و خروج خواهد كرد.
برخى از اين فرقه ((قاسم علوى )) صاحب طالقان را امام دانسته و برخى ديگر ((يحيى بن عمر)) صاحب كوفه را امام مى گفتند.
ابوالجارود از علما مذهب زيديه مورد لعن و نفرين امام صادق عليه السلام بود و امام باقر عليه السلام به وى لقب سرحوب داده بود كه از القاب شيطان لعين است .
2 - فرقه يعقوبيه ،  
از پيروان ((يعقوب بن عدى كوفى )) بودند از عقايد اين فرقه انكار رجعت و عذاب قبر و سئوال نكيرين و شفاعت بود آنان ابوبكر و عمر را رد كرده ولى گمراه نمى دانستند.
3 - فرقه سليمانيه ، 
از ياران سليمان بن حرير بودند اين گروه به انتخاب امام از طريق شورا معتقد بودند و خلافت مفضول بر فاضل را قبول داشتند، لذا خلافت ابوبكر و عمر را درست مى دانستند، و از اينكه مسلمانان ترك اصلح و فاضل را كرده اند (يعنى امام على را) نه فاسق اند و نه كافر اينان از عثمان ناراضى بودند و به كفر او گواهى مى دادند. هر كس را كه با امام على درگير شده بود، كافر مى دانستند؛ لذا عايشه و طلحه و زبير را كافر مى دانستند.
آنان تقيه را جايز نمى دانستند.
4 - فرقه صالحيه  
از ياران و پيروان حسن بن صالح بن حيان كوفى ثورى بودند. او مردى عابد و فقيه و متكلم بود و كتاب الجامع در فقه از او مى باشد و از علما بزرگ زيديه بشمار مى رود. اين فرقه گويد كه : ايمان همان معرفت الهى است معرفت خداوند با انكار پيامبر درست است ، زيرا ((عقل )) مى پذيرد كه آدمى به خداوند ايمان بياورد و به رسول ايمان نداشته باشد. كفر صفتى است كه كم و زياد نمى شود. اين فرقه به شيخين احترام مى گذاشتند و در مورد عثمان سكوت مى كردند و حال اورا به خداوند وا مى گذاشتند. امام على عليه السلام را افضل الناس بعد رسول الله مى دانستند كه اگر با رضايت خود از جانشين كنار نمى رفت ، ابوبكر هلاك مى شد. و اعتقاد داشتند: هر يك از فرزندان امام حسن و امام حسين عليه السلام كه با شمشير قيام كنند و دانا و عاقل و پرهيز كار باشند، امام هستند. آنان معتقد بودند كه دو امام در يك زمان مى توانند امامت كنند.
اين فرقه در كلام پيرو معتزله بودند ودر فروغ مذهب تابع ((ابوحنيفه )) و در برخى مسائل از مذهب ((شافعى )) و شيعه اماميه پيروى مى كردند.
5 - فرقه بتريه ، 
از ياران كثير النوا ملقب به ابتر بودند و در عقايد شبيه فرقه صالحيه بودند؛ فقط به انكار رجعت قائل بودند.
6 - فرقه قاسميه ، 
ياران قاسم بن ابراهيم بن طباطبا الرسى (م 264 ق در يمن بودند.
پس از در گذشت ابن طباطبا برادرش قاسم معروف به رس به هند فرار كرد و به تبليغ پرداخت . در سال 245 هجرى در هند در گذشت . پس از او فرزندش حسين از هند به يمن بازگشت و چون مردى زاهد بود، مردم را به خود جلب كرد و در سال 288 ق در يمن حكومتى بر اساس عقايد زيديه تاسيس كرد، كه همچنان باقى بود. در زندگى نامه قاسم آمده است كه : قاسم بن ابراهيم بن اسماعيل الحسينى العلوى مكنى به ابومحمد و معروف به الرس (246 - 129 ق مردى فقيه ، شاعر و از پيشوايان زيديه بود او در كوه هاى اطراف مدينه زندگى مى كرد و پس از مرگ برادرش ‍ محمد بن ابراهيم به امامت رسيد. پس از وى حسين بن حسن بن قاسم زيدى صاحب يمن ، مذهب زيدى را در ديلم و رويان رواج داد.
7 - فرقه حسينه ،  
اين فرقه نيز از طريق زيديه است كه امامان را به ترتيب زير مى دانستند:
1 - امام على بن ابيطالب عليه السلام
2 - امام حسين بن على عليه السلام
3 - زيد بن على عليه السلام
4 - يحيى بن زيد عليه السلام
5 - عيسى بن يحيى بن زيد عليه السلام
6 - محمد بن عبدالله بن حسن عليه السلام
پس از محمد بن عبدالله هر كس كه از آل محمد صلى الله عليه و آله قيام كند مردم را دعوت كند، امام است .
8 - فرقه نعيميه ؛  
اين فرقه نيز از فرق زيديه است و از ياران نعيم بن يمان بودند كه امام على را بالاتر از همه مردم مى دانستند كسانى كه مفضل را بر افضل ترجيح داده اند مجرم نيستند؛ بلكه فقط مخطى اند از عثمان ومخالفان امام على عليه السلام دورى مى كردند و آنان را كافر مى دانستند و فاصله مى گرفتند.
9- فرقه ذكيريه ، 
اين فرقه از ياران ذكير بن صفوان بودند
10 - فرقه خشبيه ؛ 
از پيروان سرخاب ابطرى بودند و جه تسميه اينان به خشبيه اين است كه چون زيد بن على را بر چوبه دار آويختند، اين عنوان را بر خود نهادند ابن تيميه مى گويد: اين گروه در دل شب به پاى چوبه دارى كه زيد بر آن آويزان بود مى رفتند، لذا به آنان مى گفتند تا وقتى امام معصوم در ميان ما نيست بايد با چوب + خشت با دشمنان نبرد كنيم .
11 - فرقه ابريه ، 
از پيروان عباد بن ابرق كوفى بودند كه با فرقه جاروديه مخالفت مى كردند و لذا از آنان جدا شدند. به ابوبكر و عمر خويش بين بودند و متعه و رجعت را انكار مى كردند.
12 - فرقه ادريسيه ، 
پيروان ادريس بن عبدالله بن حسن مثنى مى باشند كه بنيانگذار حكومت و دولت ادريسيه در مغرب (شمال آفريقا) بود. وى در آغاز با حسين بن على بن حسن در عصر خلافت هادى عباسى خروج كرد و چون حسين در واقعه فخ كشته شد، به فرمان برادرش محمد بن عبدالله (: نفس زكيه ) به مغرب شتافت و دولت علوى - شيعى در آن سامان تشكيل داد (172 ق و مركز حكومت را در شهر وليله نزديك مراكش ‍ فعلى قرار داد كه امروزه معروف به شهر قصر فرعون است .
چون مردم مغرب او را شناخته و به نسبش پى بردند، وى را گرامى داشتند و استاندار عباسيان را از كار بر كنار نموده و مقدمه حكومت او را پى ريختند، و در روز جمعه ، چهارم رمضان سال 172 هجرى او را به خلافت برگزيدند.
وى مردى شجاع و دلير بود و لذا شهرهاى مغرب از جمله فاس و تلمسان را به تصرف در آورد. ادريس در تلمسان مسجدى بنا كرد كه منبر آن مسجد نام وى بر آن نوشته شده بود، تا زمان ابن خلدون باقى بود
وى بدست سليمان بن جرير رقى نماينده رژيم عباسى (جاسوس ‍ خليفه وقت ) و بوسيله شيشه عطرى زهر آگين مسموم شد و در گذشت ادريس غلامى داشت به نام راشد كه سرپرستى همسرش را كه باردار بود بر عهده گرفت .
و چون پسرى به دنيا آورد، نام پدرش را بر وى گذاشتند ادريس بن عبداللله در سال 177 هجرى در گذشت . دولت ادريسيه در سال 246 هجرى ره اوج خود رسيد. انقراض اين سلسله و دولت در سال 375 هجرى بود.
13 - فرقه خليفه ، 
از ياران خلف بن عبدالصمد مى باشند اين فرقه در زمان غيبت امام ، نماز را پشت سر غير امام جايز نمى دانستند و هميشه نماز خود را فردى مى خواندند.
14 - فرقه صباحيه ، 
اين فرقه ابوبكر را امام مى دانستند و مى گفتند با اينكه على افضل بود، ولى نص بر امامت وى در دست نيست .
15 - فرقه عجليه ؛ 
ياران هارون سعيد عجلى (كه ذكر آن گذشت ) بودند. هارون از اصحاب امام صادق عليه السلام بود.
شيخ طوسى وى را از ياران امام صادق عليه السلام مى داند وى از روساى مذهب زيديه بود، و با ابراهيم بن عبدالله بن حسن در سال 145 هجرى كشته شد.
16 - فرقه دكينيه ، 
از ياران فضل بن دكين بودند. (208)
مذهب اسماعيليه  
اسماعيل بن جعفر بن محمد الصادق عليه السلام  
مقدمه  
اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام كه مورد علاقه بسيار پدر بزرگوارش بود، بدرود حيات گفت . به هنگام تشييع جنازه اسماعيل به سوى قبرستان بقيع در مدينه ، امام صادق ((عليه السلام )) چند مرتبه دستور داد تا جنازه او را بر زمين نهادند و خضرتش كفن از چهره فرزند دلبند مى گشود و با وى وداع مى كرد. اين شدت علاقه شايعاتى را دامن زد.
پس از امام صادق عليه السلام ، پيروان حضرتش به شش گروه تقسيم شدند كه يكى از گروه ها معتقد به امامت اسماعيل بود و پس از اسماعيل در فرزندش محمد متوقف شدند. برخى از اين گروه منكر مرگ اسماعيل شدند و گفتند كه مرگ او ساختگى بوده تا از خطر دشمنان در امان باشيد.
فرقه اسماعليه بر اين باورند كه پس از مرگ اسماعيل ، فرزند محمد بن اسماعيل امام است .
آنان مدعى بودند كه امام صادق عليه السلام در دوران حيات خود بر امامت اسماعيل تصريح كرده است . و از طرفى امامت در هفت ختم مى شود. امام هفتمين از ديده ها پنهان است و اسماعيل از ديده ها شده و امامت براى هميشه در فرزندان اسماعيل باقى است در عين حال اسماعيليه نتوانستند سندى دال بر تصريح امام صادق عليه السلام به امامت اسماعيل ارائه كنند. و از طرفى در منابع شيعه و سنى نيز به چنين تصريحى يا نصى اشاره نشده است . و نيز ادعاى آنان مبنى بر ختم امامت در عدد هفت ، بى اعتبار و دروغ بود، چرا كه در كليه منابع عامه و خاصه تصريح بر ختم امامت در عدد دوازده شده و اسامى يكايك امامان از زبان پيامبر اسلام مشخص و معين گرديه است .
بهر حال فرقه اسماعيليه در تاريخ اسلام نقش مهمى داشته است گويند: اينان عقايد نو افلاطونى را با مذهب خود در آميختند و به تفسير و تاويل آيات و عقايد اسلامى پرداختند.
اين فرقه دولت فاطميان را در مصر پى ريختند و اساس مذهب خود را بر مدار احكام ائمه هفتگانه قرار دادند:
هفت روز هفته ، كواكب سيعه ، و... ولى بقيه مدار احكام ائمه را بر دوازده مى شمرند. اين گروه را اسماعيليه خالص گويند. اسماعيليه را اسامى مختلفى است باطنيه ، تعليميه ، بيعيه ، ملاحده ، حشيشيه ، قرامطه .
اسماعيل بن جعفر در سال 143 هجرى ، پنج سال قبل از شهادت امام صادق عليه السلام در گذشت و در قبرستان بقيع دفن گرديد.
مذهب ، عقايد؛  
فرقه اسماعيليه بر اين باورند كه همانگونه كه در عالم جسمانى ظاهر و باطنى وجود دارد، در عالم دين هم ظاهر و باطن هست . منظور شارع اسلام از احكام ، باطن آنهاست نه ظاهرشان . زيرا بواطن امور بالاتر از ظواهر آنهاست عمل به ظواهر عمل ستوران است و هر كس باطن گفتار پروردگار و شريعت پيامبر را نداند، از دين چيزى نمى داند.
اسماعيليان به تفسير و تاويل آيات قرآن مى پرداختند. براى كشف معانى باطنى قرآن از حروف و معانى رمزى استفاده مى كردند. آنان معتقد بودند كه هدف از نمازهاى پنجگانه آن نيست كه ظاهر بينان انجام مى دند. نماز صبح دليل است بر عقل كل و نور سپيده دم كه بيانگر خلقت آدم ابوالبشر، نمازهاى چهار ركعتى اشاره است به اصل دين كه چهار اصل است : دو اصل روحانى و دو اصل جسمانى ، مثل عقل اول و نفس اول و دو جسمانى مثل ناطق ( پيامبر) و اساس (وحى )
اسماعيليان معتقد بودند كه مردم بر مكنونات و مكتوبات معانى دست رسى ندارند و از نظر دانش بر بواطن داراى درجات مختلفى مى باشند. خداوند مى فرمايد: (( و رفعنا بعضهم فوق بعض ، )) يعنى : ما مردم را از نظر عنوان و مقام درجه درجه قرار داريم اسماعيليان از اين آيه ، مراتب سير و سلوك انسانى را استفاده كردند و خود را اهل ترتيب خواندند.
آنان مراتب سير و سلوك را بر هفت خوان قرار دادند:
1 - مستجيب ، 2 - ماءذون ، 3 - داعى ، 4 - حجت ، 5 - امام ، 6 - اسامى ، 7 - ناطق .
اين مراتب و اصطلاحات در نزد فرقه هاى اين مذهب مختلف است . مرتبه ((داعى )) از سه مرتبه برخوردار است : 1 - داعى بلاغ ، 2داعى مطلق ، 3 - داعى محدود.
لذا گاهى مراتب سير و سلوك اسماعيليه هفت ، نه و گاهى ده و بيشتر از آن مى شود.
حميد الدين كرمانى مى گويد: فرقه اسماعيليه براى دعوت مردم به كيش خود ده مرتبه در نظر دارند و آن مراتب را با عقول عشره فلسفه ارسطو و اجرام علوى آسمانى تطبيق داده اند:
عقل اول ؛ ناطق ، مبدع نخستين
عقل دوم ؛ اساس ، فلك اعلى
عقل سوم ، امم ، فلك زحل
عقل چهارم ؛ باب ، فلك مشترى
عقل پنجم ؛ حجت ، فلك مريخ
عقل ششم ؛ داعى بلاغ ، فلك شمس
عقل هفتم ؛ داعى مطلق ، فلك زهره
عقل هشتم ؛ داعى محدود، فلك عطارد
عقل نهم ؛ ماءذون مطلق ، فلك قمر
عقل دهم ؛ ماذون محدود، فلك قمر
فرقه هاى اسماعيليه ؛  
1 - فرقه خطابيه ، 
پيروان ابوالخطاب محمد بن ابى زينب . وى در آغاز از اصحاب امام باقر و امام صادق عليه السلام بود و بسبب سخنان غلوآميز، امام عليه السلام وى را لعن نمود و از وى بيزارى جست . ((نوبختى )) گويد: اينان ابتدا به مرگ اسماعيل گواهى دادند. ((ابوالخطاب )) و ياران او به گروه پيروان ((محمد بن اسماعيل )) پيوستند. و در زمان امام صادق عليه السلام قيام كردند و با عيسى بن موسى بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس كه حاكم كوفه بود، در گير شدند. گويا ابوالخطاب ادعاى نبوت كرده بود در اين درگيرى ياران ابوالخطاب كشته شدند و ابوالخطاب دستگير و گردن زده شد، اجساد آنان را سوختند و سرهايشان را نزد ((منصور)) به بغداد آويختند و چون ابوالخطاب كشته شد، گروهى ازپيروان او كه به امامت محمد بن اسماعيل معتقد بودند، بر عقيده خود استوار ماندند.