2 - عقايد اشعرى ؛
خداوند مالك بندگان است ، فعال ما يشا
است ، اگر بندگان را به بهشت برد، ميل است و اگر به آتش افكند، باز هم
ميل او است و ظلمى مرتكب نشده است . رويت خداوند محال نيست ، زيرا هر
موجودى قابل مشاهده است .
در قيامت مؤ منان او را مشاهده كنند.
اشعرى اين ترهات را از احمد حنبل ياد گرفته بود كه مى گفت : در هر شب
جمعه خداوند با خرش پائين مى آيد،هاى مؤ منان ! پشت بام خانه ها تان
نقل نبات بريزيد، خر نقل دوست دارد!!
مريدان اشعرى بعدها اين مزخرفات را تاويل و توجيه كرده اند كه منظور
رويت جسمى نيست ، حصول حالتى است در انسان كه ناشى ازروئيت خداوند است
!
اما در قيامت چون ماه شب چهارده يا پسركى چهارده ساله بر عرش پديدار
خواهد شد و خلايق او را در روز محشر به چشم خواهند ديد!!
اشعرى مى گويد: تكليف ما لا يطاق جايز است . سعادت و شقاوت به اراده
خداوند بستگى دارد و ازلى است و لا يتغير. كسى نمى تواند شقاوت ازلى
خود را عوض كند. عقل اعتبار و استقلال ندارد، هر چه شرع گفت همان است .
كفر و ايمان در بندگان ارادى نيست ، بلكه اراده الهى است . بندگان قادر
به ترك آنچه خداوند بر آنان و در آنان آفريده نيستند! ايمان تصديق به
قلب است و اقرار به زبان و عمل به اركان ، از فروع ايمان است . عبادت و
اطاعت راهگشاى جنت نيست . خدا هر چه خواهد، همان شود انبيا را به دوزخ
برد و اشقيا را به بهشت سپرد.
كودكان كفار در دوزخ جاى گيرند. انجام قبايح بر خداوند روا باشد. دروغ
گفتن بر خداوند روا باشد، مرتكب كبيره مؤ من است تكليف اين گونه افراد
از دايره فهم انسان خارج است و بايد آن را به خدا واگذار كرد. مرتكب
كبيره اگر توبه نكند و از دنيا برود، نمى توان او را مستحق عذاب دانست
، زيرا بستگى به مشيت الهى دارد شفاعت رسول شامل حال مرتكب كبيره مى
شود.
هر چه پروردگار بكند، عين عدل است : مؤ منان را به دوزخ برد و فاسقان
را به بهشت .
ارسال رسل از سوى خدا جايز است و نه واجب .
معجزه به تنهايى دليل بر صحت ادعاى پيامبران نيست .
بر مسلمانان واجب است فردى را به رهبرى و امامت خود برگزينند. شرايط
امامت علم و عدالت و سياست است .
عصمت امام از همه گناهان شرط نيست ، نص خليفه و اجماع اهل حل و عقد و
اجماع امت كافى است ، امام بايد از قريش باشد، مجتهد و آگاه به احكام
رشع باشد، داراى قدرت و تدبير باشد، شجاع باشد، بالغ باشد، عادل باشد،
آزاد باشد، مرد باشد، بى نقص باشد، شقى القلب باشد، تقدم مفضول بر افضل
جايز است .
3 - اركان مكتب اشعرى
1 - الهيات ؛
خدا وجود دارد، واحد است ، قديم است ، جوهر نيست ، جسم نيست ،
عرض نيست ، جهت و مكان ندارد، ممكن است ديده شود، باقى و ابدى است .
2 - صفات خداوند؛
خداوند زنده است ، عالم است ، قادر است ، صاحب ارداده است ،
سميع است ، بصير است ، متكلم است ، محل حوادث نيست ، كلامش قديم است
، علم و اراده اش ازلى و قديم است .
3 - افعال
خداوند؛
خالق افعال بندگان است ، افعال بندگان از خودشان نيست ، صدور
افعال را خدا خواسته ، خلق و اختراع خدا از روى احسان است ، براى
خداوند تكليف ما لايطاق وجود ندارد و جايز است ، پروردگار مى تواند
مردم بى گناه را عذاب كند، خداوند پاى بند مصالح بندگان نيست ، واجب را
آن گويند كه شرع گفته است ، بعثت انبيا ممكن محمد معجزه خدا است .
4 - سمعيات ؛
قيامت ، نكير و منكر، عذاب قبر، ميزان ، پل صراط، جنت ، جهنم ،
احكام امامت ، فضيلت صحابه ، خالفت ابوبكر، عمر، عثمانى ، على .(219)
مكتب كلامى ماتريدى
1 - پيدايش
محمد بن محمد بن محمود ابو منصور (م 333 ه ) بنيانگذار مكتب
كلامى ماتريدى است . وى از ائمه مشهور كلامى اهل سنت و جماعت است كه
همزمان با اشعرى ظهور كرد. او از مردم سمرقند بود و در همان ديار مكتبش
رواج يافت و پس از وى شاگردانش به نشر و گسترش انديشه هاى كلامى وى
پرداختند. به ماتريدى كراماتى نيز نسبت داده اند. او در فقه نيز پيشواى
سنيان سمرقند بود. وجه تسميه ((ماتريدى
))، كوچه يا محله اى در
((سمرقند)) (: محله
ماتريد) است . ابو منصور ماتريدى اختلاف نظر كلامى با اشعرى داشت و به
كلام معتزلى نزديك بود. او در فقه پيرو ابو حنيفه بود و لذا حنيفيان در
كلام پيرو ماتريدى هستند، هر چند كه به دليل غلبه مكتب اشعرى بر بلاد
سنيان ، اكثرا اشعرى مى انديشند و حنفيان نيز مقهور انديشه هاى كلامى
او هستند. اين واقعيت بسيارى را به شگفتى انداخته كه چگونه يك حنفى سنى
مى تواند اشعرى كلامى باشد!! ابن از اين بابت بسيار شگفت زده شده است .
كتب كلام حنفى ، محتواى اشعرى دارد و پيداست كه از شافعيان گرفته اند.
شگفتى در آن است كه ماتريدى و آثار او مخالف مكتب اشعرى بود. اختلافات
اساسى بين اين دو مكتب چنين است :
2 - عقايد:
مكتب كلامى ماتريدى است كه حسن و قبح اشياء عقلى است ، خداوند
تكليف ما لا يطاق نمى كند، انسان در افعال و اقوال خود مختار و آزاد
است ، افعال خداوند بر مصالح بندگان است ، ايمان كم و زياد نمى شود،
توبه در همه حال قبول است ، بازگشت اعراض ممكن نيست ، محال است كه
خداوند ظالم باشد، و اين اصول دقيقا مخالف اصول اشعرى است .
اين دو مكتب در الهيات نيز اختلاف بسيار دارند و ديدگاه ماتريدى مخالف
ديدگاه اشاعره مى باشد.
مكتب كلامى ماتريدى اندكى پس از پيدايش و گسترش مقهور اشعريان شد و
منابع درباره مؤ سس و مكتب ابو منصور بسيار محدود است . در كتب تاريخ
كلام رسمى از قبيل ((ملل و نحل
)) شهرستانى و
(( الفرق بين الرفق
)) بغدادى و... اسمى از
اين مكتب نيست . و علت آن هم بر خواننده بايد روشن باشد، زيرا
((مكتب ماتريدى ))
در قهر و غضبى كه سنيان و اصحاب الحديث در طى چند قرن بر عقل و منطق
تعقلى ابراز داشتند، محو شد.
در عين حال ((ماتريدى
)) پيشواى متكلمان حنفى بشمار مى رود؛ تا آنجا كه او را
((امام مهدى ))
و ((امام المتكلمين ))
لقب داده بودند.
آثار منسوب به ماتريدى عبارت بود از: كتاب التوحيد، كتاب اوهام
المعتزله كتاب الرد على القرامطه ، كتاب ماءخذ الشرايع ، كتاب الجدل ،
كتاب تاءويلات القرآن ، كتاب فقه الاكبر، كتاب المقالات ، كتاب الرد،
و...(220)
فرقه هاى كلامى
1 - پيدايش
((مجسمه و مشبهه
))
مسئله شناخت خداونند و توصيف ذات بارى تعالى از همان آغاز
كودتاى سقيفه بحران عقيدتى دردناكى آفريد. سخت گيريهاى عمر بن خطاب و
خفقان فكرى خاصى كه او در سر قلمرو خلافت ايجاد كرد، به بحرانى تر شدن
اوضاع فكرى جامعه انجاميد.
از طرفى رژيم اموى كه محصول كودتا بود، براى سرگرم كردن عوام و خواص و
انحراف اذهان به بحث هاى انحرافى و موضوعات پوشالى و اوهام و خرافات
جاهلى دامن زد. قرن دوم شاهد بروز عقايد شگفتى در باب ذات و صفات بارى
تعالى است .
اين عقايد جوراجور و گوناگون محصول خشك مغزى اهل حديث و اخباريون بود.
آنان با خلق و جعل احاديث و رواياتى به ترسيم چهره هاى گوناگونى از
خداوند مى پرداختند. از وقتى ستيز با مسائل عقلى و كلامى آغاز شد،
تصاويرى از خداوند پديدار گشت كه پايه هاى فرقه هاى مجسمه و مشبهه را
پى ريخت . تاءويل و تحريف آيات و احاديث زمينه مساعدى براى خلق اين
عقايد ايجاد كرد. گويند ايده تشبيه در آغاز از سوى افرادى چون يحيى بن
معين و احمد بن حنبل و سفيان ثورى و اسحاق بن راهويه و داود اصفهانى
هشام بن سالم جواليقى عنوان شد.
امام واقعيت اين است كه با نگاهى بر سير عقايد و آراء مسلمانان از همان
قرن اول هجرى تصورات نامعقول و شرك آلودى از خداوند در مخليه بسيارى از
اصحاب و تابعين و پيروانشان وجود داشت .
اين ميراث فكرى كه جايگاه مناسب خود را در احاديث و روايات اسرائيلى
يافت ، همچنان دست نخورده نسل به نسل منتقل گرديد و امروز عقايد عامه
مسلمانان را ساخته و پرداخته است . امروز با نگاهى به تلقى علما و فقها
و متوليان و مدعيان اسلام و اسلام شناسى در مى يابيم كه اينان نيز قائل
به تجسيم و تشبيه اند؛ اختلاف فقط در قالب ها و الفاظ است ، اما جوهره
تصورات و نتايج تلخ و سياه آن ، يكى است . در گذشته آنچه بود، يك
هياهوى ذهنى و احيانا باورهاى سطحى بود كه دست قدرت سياسى در كاگردانى
آن فعال بود و اندكى بعد همچون حبابى فرو نشست اما امروز سرنوشت
اجتماعى ، اقتصادى ، اخلاقى و سياسى مسلمانان محصول چنين باورها و
تصوراتى است . و اشكال اساسى كار در اين است كه اجتهاد و استنباط احكام
مستقيما متاثر از اين تصورات است امروز تلقى از خدا و اسلام و انسان ،
ساختار عقايد و احكام را تشكيل مى دهد. در اين تلقى ، خدا، همان خداى
مكتب جبريه است كه خشن است ، خود كامه است ، بى رحم است و افعال و
اخكام او تابع مصالح و منافع بندگان نيست .
امروز خداوند، اسلام و احكام آن ، اسم مستعار پندارها و باورهاى موروثى
و سنتى و مندرس اسلافى است كه اخلاف آنان در عصر تمدن با انديشه
باستانى به سراغ انسان آمده اند و در اين ميان انسان متفرع بر اين
پندارها، در كنار بهائم است . بديهى است تا هنگامى كه اين تصورات مبناى
دريافت احكام و اسلام باشد، شب همان شب است و هيچ چيز عوض نخواهد شد.
در تلقى مشبهه خداوند محل و مكان دارد، بر عرش جلوس كرده پاها را بر
كرسى نهاده ، سر و دست و اندامش را مرتب تكان مى دهد و نمايندگانش را
در زمين نگاه مى كند. گاهى لبخند مى زند و زمانى ابرو درهم مى كشد و
فرمان قتل عام مى دهد، سيل و طوفان و صاعقه مى فرستد، خليفه هايش يكى
پس از ديگرى به قدرت مى رسند و دنيا به كامشان است . بارگاه خداوند
درست مثل دربار سلاطين و خلفا اسلام پناه پر است از فرشتگان نر و ماده
!! بامدادى و شامگاهى دارد و در قيامت و صحراى محشر نيز چنين است .
خليفه اموى بن عبدالعزيز مى گويد در آن روز خداوند با خيل فرشتگان بر
بهشتيان وارد مى گردد و بر ايشان سلام مى دهد و آنان جواب مى دهند:
سلام قولا من رب رحيم .
اين تلقى شرك آلود و احمقانه همچنان بقاى خود را در اذهان عامه مسلمين
حفظ كرده است و در اشكال گوناگون خود را نشان مى دهد. شايد شگفت
انگيزترين موارد اين اوهام و اساطير اسرائيلى در داستان خلقت آدم و
پيامبران و اوليا و اوصيا جا گرفته باشد، و در تفسير و تاويل آيات قرآن
، مخصوصا آنجا كه زبان سمبليك بكار رفته و حقايقى در قالب داستان و ضرب
المثل بيان شده است . زلزله نتيجه پائين آمدن خداوند به زمين است جزر و
مدها نتيجه شناى فرشتگان است !!
يك بار كه جناب احمد حنبل به حج شده بود، در عرفات شتر سوارى مى كرد.
پروردگار را ديد كه حج مى گذارد، او را بشناخت . دنيال شتر خدا را گرفت
كه خداوند هم شترش را تند به حركت در اورد، احمد حنبل دم شتر خدا را
گرفت و مقدارى پشم كند كه هنوز اين پشم ها در دست حنبليان است !
چنين عقايدى هنوز وجود دارد، منتهى شكل و محتواى آن فرق مى كند. گاهى
مطلب در سطح بسيار و عاميانه جلوه مى كند و زمانى در قالب الفاظ و
اصطلاحات خاصى . عرفان كلاسيك يونانى - اسلامى و روايات مربوطه اش
نماينده اين طرز تفكر است .
2 - فرقه ها؛
1 - هشاميه ؛
پيروان هشام بن حكم و هشام بن سالم جواليقى را هشاميه گويند.
بدون شك و با توجه به اسناد و شواهد بسيار تاريخى ، بسيارى از
روشنفكران ادوار مختلف اسلامى از سوى قشريون اخبارى و فقها و علما
مذاهب و فرق به انواع بر چسب ها متهم مى شده اند. هشام بن حكم از
متكلمان روشنفكر اماميه و از اصحاب امام صادق عليه السلام است . وى به
امامت امام كاظم عليه السلام و امام رضا عليه السلام باور داشته و از
ياران و نزديكان اين دو امام عليه السلام نيز بوده است در دوره امام
رضا عليه السلام قشريون و اخباريون متحجر شيعه وى را به انواع اتهامات
متهم مى ساخته اند و رساله هائى بر رد او نوشته اند. عقايد او تماميت
انديشه قشريون شيعه را نفى ميك كرد. او از هر گونه غلو و مبالغه بدور
بود و بطور خصوصى با امامان به بحث مى پرداخت قشريون با اجتماع و
تظاهرات عليه وى شعار مى دادند. و از امام رضا عليه السلام مى خواستند
كه او را تكفير كند و امام با لبخندى آنان را پاسخ مى گفت !
معروف است كه امام رضا عليه السلام مى فرمود: هشام از دوستان و ياران
ما است ،
او بر خير است . بنابراين ، انتساب او به فرقه هاى مجسمه و مشبهه يكى
از همان تهمت هاى قشريون است سنيان نيز از هشام كنيه اى ديرينه در دل
داشتند. او در نبرد كلامى به بسيارى از عقايد سخيف فرقه ها و مذاهب
حمله مى كرد و به نقد آراشان مى پداخت . لذا در كتب رسمى و دولتى سنيان
فرقه هشاميه را به وى نسبت داده اند.
ولى خوشتختانه آثارى كه از هشام در دست است (: اقوال و آرا او در منابع
روائى ، كلامى شيعه ) اين تهمت را آشكار و رسوا مى سازد. هشام بن حكم
آوازه اى بلند دارد كه اين بر چسب ها ساحنت او را نيالايد. مشايخ اوليه
شيعه به دفاع از هشام آثارى خلق كرده اند.
هشام بن سالم جواليقى نيز سرنوشت مشابهى دارد. او نيز قربانى قشريون
شيعه و سنى شده است و به وى نسبتهاى ناروائى از جمله تشبيه و تجسيم
داده اند. وى اصحاب امام صادق عليه السلام و يا امام كاظم عليه السلام
بوده است .
بنابراين وجود چنين فرقه اى قابل ترديد است و انتساب ان به اين دو نفر
تهمتى بيش نيست . بديهى است اصحاب روشنفكر امامان عليه السلام ياران و
طرفدارانى داشته اند. زدن اتهام و تهمت كارى بسيار ساده بوده و مى
باشد، مخصوصا وقتى از سوى چهره هاى وجيه العوام باشد!!
2 - مغيريه ،
پيروان مغيره بن سعيد عجلى را گويند گفته مى شد كه مغيره از
موالى خالد بن عبدالله قسرى بوده و در آغاز ادعاى امامت كرده و بعد
مدعى نبوت شده و درباره امام على عليه السلام غلو ورزيده است .
او را متهم ساخته اند كه به الوهيت على عليه السلام قائل بود. او مدعى
بوده كه خداوند مانند نور است و تاجى از نور بر سر دارد. در قلب خدا
علم و حكمت فوران دارد، خداوند چون گناه بندگان را مشاهده كرد، عصبانى
شد و عرق كرد و درياى شور و شيرين را پديد آورد. مغيره در سال 119 هجرى
كشته شد.
تاريخ نشان مى دهد كه مغيره در كوفه عليه استاندار اموى قيام كرده و
گويا در انتظار ظهور محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بوده و به نفع او
تبليغ مى كرده است . گويا عقايد منسوب به او در اواخر عمر او بوده و به
عقايد متهم شده است
3 - يونسيه ؛
پيروان يونس بن عبدالرحمن از اصحاب اماميه و بزرگان اين طايفه ،
مى باشند. يونس معاصر امام صادق عليه السلام و امام كاظم و امام على بن
موسى عليه السلام بوده و داراى تاليفاتى بسيارى است (230 - 148 هجرى )
او كتبى در امامت و رد غلاه داشته است . او نيز مانند هشام بن حكم به
اين عقايد متهم شده و اتهامات از جانب سنيان عنوان شده است . يونس
بين سالهاى 208 - 105 ه مى زيست . در منابع رجال شيعه اماميه در مدح و
ذم او اقوالى آمده است او از امام صادق عليه السلام رواياتى نقل نكرده
، ولى از امام كاظم و امام رضا عليه السلام رواياتى نقل نموده است .
تعداد روايات مدح او بيشتر از موارد ذم او مى باشد
سنيان او را از مشبهه دانسته اند. محدثان شيعه اماميه او را ستوده اند
و اتهامات وى را ساخته سنيان دولتى مى دانند. گويا آثار كلامى و روائى
يونس بن عبدالرحمن را به امام عسكرى عليه السلام ارائه كرده اند و آن
حضرت وى را ستوده و بر او رحمت فرستاده است . مولفان فرق شيعى اتهامات
وى را تهمت امويان - عباسيان مى دانند.
4 - نعمانيه ؛
پيروان و شاگردان ابو جعفر محمد بن نعمان معروف به مؤ من الطاق
را نعمانيه گويند.
مؤ من الطاق معروف تر از آن است كه او را به تجسيم و تشبيه متهم كنند.
زيرا اين چيزى است كه به او نمى چسبد. وى از چهرهاى معروف شيعه اماميه
كوفه و از ياران امام صادق عليه السلام بوده است . درگيرى او با ابو
حنيفه معروف مى باشد وى خشم رئيس مذهب حنفى را بر انگيخت و او را شيطان
الطاق ناميد.
وجه تسميه او بهخ الطاق بخاطر قرار داشتن دكان او در بازار كوفه در زير
طاقى ، بوده است . مؤ من الطاق با فرقه هاى كلامى مختلف به بحث مى
پرداخت . البته او عقايدى در كلام ابراز مى كرد كه از سوى متكلمان
اماميه نقد مى شد.
گويند هشام بن حكم كتابى در رد عقايد او نوشته است . او را به اين
عقايد متهم كرده اند كه : خدا نورى است به شكل آدمى !!
تا اشيا متكون نشود، علم كامل الهى بر انها دست نيابد.
عقايد او در امامت مقبول شيعه است . در منابع شيعه در ذم او سخنى نيست
.
5 - منهاليه ؛
پيروان منهال بن ميمون را گويند.
اين گروه متهم به تشبيه و ((تجسم اند)).
6 - تميميه ؛
پيروان ((زراره بن اعين
)) را ((زراريه
)) نيز گويند. عقايدى به او نيز نسبت
داده اند كه : علم و قدرت و حيات و سمع و بصر در خداوند مى باشد و در
امامت از پيروان فرقه واقفيه اند!!
خاندان زراره اكثرا از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده اند و شخص
زراره بن اعين مورد تائيد امام صادق عليه السلام بوده است
(221)
فرقه هاى كلامى
1 - پيدايش ؛
((تناسخيه و
حلوليه و غلاة در اسلام ))
سايقه عقيده به تناسخ و حلول به يونان باستان و فلاسفه آن سامان
مى رسد عقيده به حلول و تناسخ داراى مبانى اخلاقى - عرفانى بوده و
فلاسفه بزرگ و متكلمان و عرفاى مشهورى در اين موضوع تاءملاتى داشته
اند: نفوس ناطقه پس از مرگ ، هنگامى از بدن ((مجرد))
مى شوند كه همه كمالات نفسانى را حائز شده باشند و چيزى از
((كمالات ))،
((بالقوه ))
در آنها نمانده باشد. اما نفوسى كه ((كمالات
)) در آنها ((بالقوه
)) باقى مانده باشد، بايد براى رسيدن به
كمال بالفعل در ابدان ديگرى مكان گيرند و كمال معرفت و ملكات اخلاقى را
دريابند، آنگاه مجرد و پاك باقى بمانند. اين نقل و انتقلات را
((نسخ ))
گويند. گاهى برخى از نفوس ناطقه از بدن ((حيوان
)) كه مناسب با اوصاف آنان است ، نقل
مكان كند كه اين انتقال را ((نسخ
)) گويند. و گاهى بعضى از نفوس ناطقه به
اجسام گياهى انتقال يابند و آن را ((رسخ
)) گويند. و چون به جمادات منتقل شوند،
آن را ((فسخ ))
نامند.
گفته شده كه ((ملاصدرا))
نوعى از تناسخ را كه اناقال نفوس ناطقه باشد، در جهان ديگر به ابدانى
كه مناسب با ملكات نفسانى آنها در دنيا است ، پذيرفته است .
به اخوان الصفا چنين پندارى نسبت داده شده است .
صابئيان و دروزيان شام و برخى فرقه هاى شيعى ((غلاة
)) چنين پندارى داشته اند.
به ((امام صادق ))
عليه السلام نسبت داده اند كه آن حضرت در بيان عقايد حلول و تناسخ
فرموده است :
اهل ((تناسخ ))
راه دين و مذهب را از دست داده اند و گمراه شده اند، اينان خيال مى
كنند كه آسمان ويرانه اى خالى از هر موجودى است و خدا به صورت مخلوقات
است . گويند بهشت و دوزخى در كار نيست ، ((قيامت
)) از نظر انها خروج
((روح )) است از كالبد قبلى .
اگر بدكار بود، به كالبد چهار پايان و حيوانات ديگر فرو رود و... به
احكام دين عمل نكنند و به اباحيگرى پردازند و محرمان را حلال دانند
و...
حلويه به اين باور دارند كه خداوند از قالبى به قالب ديگر نقل مكان مى
كند، ارواح ازلى و ابدى اند، تناسخ از آدم آغاز شد و اين حالت انتقالى
از كالبدى به كالبد ديگر هميشه وجود داشته خواهد داشت . ملائك از نسل
آدم هستند كه ايمان و كمالاتشان به درجات بالائى رسيده و به اين مقام
دست يافته اند. انسان همان روح است و بدن پيراهنى است كه پيوسته در حال
تغيير است .
صاحبان ملل و نحل مدعى اند كه عقيده به تناسخ از يهود و نصارى به
مسلمين سرايت كرده است .
صاحب تبصره العوام عقايد ديگرى را به حلوليه نسبت مى دهد: قيامت هر
انسان وقتى كه روح او از كالبدش بيرون رود و در پيكر ديگرى قرار گيرد.
اگر نيكو كار بوده ، به بدن نيكوئى فرو رود و اگر بدكاربوده ، به بدن
شرى فرو شود. روح خوب در انسان خوب ، لذت برد و روح شر در بدن شر عذاب
كشد. كالبد آدمى به منزله پيراهنى است كه چون كهنه شود، او را دور
اندازند.
گرفتارى بهائم و كودكان بر اثر آن است كه اينان در ادوار گذشته ،
افرادى را كشته و چون روح آن در كالبد ديگرى قرار مى گيرد، بايد قصاص
شوند.
مدت زمانى اين دور و انتقال دوازده هزار سال ، يا هزار سال و برخى گفته
اند نامعين است . بايد آنقدر اين نقل و انتقال ادامه پيدا كند كه پاكى
حاصل شود.
بغدادى اهل تناسخ را به چهار صنف تقسيم كرده است و مى گويد دو صنف از
فلاسفه قبل از اسلام مى باشند و دو صنف ديگر از مسلمانان مى باشند،
يعنى گروه ((قدريه ))
و ((رافضيان غالى ))
صاحب ((تبصره العوام
)) فرقه هاى حلوليه را در سه فرقه خلاصه كرده است :
((حائطيه ))،
((حماريه ))،
((طاريه )).
شهرستانى فرقه هاى حلوليه را شرح داده است .
2 - فرقه ها
1 - فرقه بيانيه ،
غلاه شيعه را گويند. اينان پيروان ((بيان
بن سمعان تميمى نهدى )) بودند. بيان مدعى
نبوت بود و قائل به تناسخ و رجعت . در گذشته به هنگام بحث از فرق شيعه
به اين فرقه اشاره شده است . بيان ادعاى الوهيت در على بن ابى طالب
عليه السلام مى كرد. او قدرت جسمانى امام على را قدرت خداوندى مى دانست
.
2 - فرقه حائطيه ،
پيروان احمد بن حايط قدرى مى باشند كه به خدا باور داشتند: خداى
قديم و ازلى و عيسى مسيح . خداوند به شكل آدم است ، زيرا آدم را به شكل
خود خلق كرد. از اين فرقه در گذشته ياد شده است .
3 - فرقه حماريه ،
در تناسخ از حائطيه پيروى مى كردند. خلقت انسان در شكل انواع
حيوانات را قائل بودند. ستم گران در بدن حيوانات موذى و درنده حلول مى
كنند. و نيكوكاران در بدن حيوانات اهلى فرو مى روند. احتمالا اين فرقه
پيروان مروان حمار باشند كه در گذشته از آن ياد شد.
4 - فرقه طاريه ،
از اهل تناسخ كه اختلافشان با ديگر فرق حلوليه در ادوار و اكوار
(يعنى مدت زمانى دور و انتقال روح در ابدان مختلف ) مى باشد.
مشخصا اهل حلول را به صوفيه نسبت داده اند و اين جداى از اهل تناسخ است
: حلول عبارت از اتحاد دو جسم مى باشد بطورى كه اشاره به يكى از آنها
اشاره به ديگرى هم شده باشد.
((صوفيان حلولى گمان كرده اند كه حالت
حلول براى آنان حاصل شده است ، يا وحدت با خدا پيدا كرده اند....
))
((حلوليه به همه گروههائى گويند كه به
حلول روح پروردگار در آدم و از آدم به ديگر انبيا و اوليا معتقد باشند
))
((حلوليه قائل به تجسم و تجسد خدا به
صورت آدم مى باشند. اينان بر چند گروه اند: سبائيه ، بيانيه ، جناحيه
نجديه رزاميه ، باطنيه ، عزافريه ، حلمانيه ، دوروزيه ، منصوريه مغيريه
، ازدريه ، نصريه .
1 - حلمانيه ،
از غلاه و پيروان ((ابو حلمان
دمشقى )) از ((صوفيه
)) حلمانيه گويند. ابو حلمان ايرانى
الاصل بوده كه به دمشق هجرت كرده بود.
ابو حلمان قائل به حلول خدا در صورت زيبا بود. لذا هر گاه صورتى زيبا
را مى ديد، بر آن سجده مى كرد. به او نسبت اباحيگرى داده اند. كمال
معرفت خدا، قيد و بند احكام شرع را بر مى دارد.
2 - بيانيه ،
ذكر آن در عداد فرقه هاى شيعه و اهل تناسخ گذشت . به اين فرقه
نسبت حلول نيز داده شده است . حلول روح خدا در ائمه !!
3 - جناحيه ،
از اين فرقه در گذشته ياد شده و عقايد آن ارائه گرديد.
4 - خطابيه ،
پيروان ابوالخطاب محمد بن ابى زينب را خطابيه گويند. شرح حال
اين فرقه و عقايد آن در صفحات گذشته آمد. اين فرقه از غلاه شيعه بوده و
رهبر آن مورد لعن و طعن امام صادق عليه السلام قرار گرفته . او ادعاى
خدائى براى امام صادق عليه السلام داشت . بعدا خودش ادعاى نبوت و سپس
ادعاى الوهيت كرد. اين اتهاماتى است كه به او نسبت داده اند.
5 - مغيريه ،
پيروان مغيريه بن سعيد عجلى را گويند. در صفحات گذشته به هنگام
بحث از فرق شيعه از اين فرقه سخن به ميان آمد. مغيريه را جز غلاه و
قائلين به حلول و تناسخ آورده اند.
6 - منصوريه ،
پيروان ابو منصور عجلى را گويند. منصوريه از غلاه شيعه اند كه
قائل به حلول مى باشند. ابو منصور عجلى ادعا كرد كه جبرئيل بر او نازل
مى شود. خداوند او را به آسمان برده و با او حرف زده است . او معاصر
امام باقر عليه السلام بود و مورد لعن و طعن آن حضزت قرار گرفت .
7 - عليائيه ،
پيروان عليا بن ذراع اسدى را گويند. از غلاه شيعه و مدعى الوهيت
امام على بن ابى طالب عليه السلام بودند. از عقايد منسوب به اين فرقه
است : پيامبر اسلام ماموريت داشت تا مردم جهان را به خدائى على بن ابى
طالب عليه السلام دعوت كند. اما پيامبر مردم را به خود دعوت كرد!! برخى
از اين فرقه به خدائى محمد صلى الله عليه و آله نيز اعتقاد داشتند و و
برخى ديگر محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام را يك تن مى
دانستند كه اين يك تن خدا بوده است . روح خدا در اين پنج تن حلول كرده
و بر يكديگر ترجيحى ندارند.
لذا فاطمه را فاطم مى خواندند تا ((تاء
تانيث )) را بردارند و مساوات لفظى هم
رعايت شود!!
8 - غرابيه ،
در تشبيه محمد صلى الله عليه و آله به على عليه السلام مى
گفتند: (( الغراب بالغراب
و الذباب بالذباب ... ))
خداوند جبرئيل را فرستاد مه رسالت را به على برساند، او اشتباها محمد
را به جاى على گرفت .
اين فرقه از غلاه شيعه و حلولى مى باشند.
9- ازدريه ،
از غلاه شيعه و قائل به الوهيت امام على بن ابى طالب عليه
السلام بودند. مى گفتند: منظور ما از على كه خداست ، على بن ابيطالب
عليه السلام است نه على پدر حسن و حسين ، زيرا اين على ، على ازدرى است
!! زيرا على بن ابى طالب عليه السلام كه خداوند است ، فرزند ندارد، او
صانع جهان مى باشد.
10 - نصيريه ،
از غلاه شيعه و از شاخه اسحاقيه و نميريه اند. پيروان فردى به
نام نصير بودند و قائل به الوهيت ائمه شيعه اماميه . از عقايد منسوب به
اين فرقه است : ظهور روحانيت در جسمانيات كارى است مورد پسند عقل ، آن
گونه كه جبرئيل به صورت برخى افراد انسانى ظاهر مى شد و ظهور شيطان به
صورت افراد انسانى و ظهور جن به صورت آدمى . على بن ابى طالب در نبوت
با محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله شريك است . به اين فرقه
((انصاريه ))
و ((علويه ))
نيز گفته اند.
اين فرقه در شمال سوريه مستقر شدند و هنوز در اين ديار زندگى مى كنند.
عقايد اين فرقه مخلوطى است از عقايد شيعه اماميه ، مسيحيت ، زرتشتى و
ديگر عقايد و آرا ملل مجاور. از عقايد ايشان است : خداوند ذات يگانه اى
است مركب از سه اصل لايتجزى به نام هاى معنا، اسم ، باب ، اين تثليث به
نوبت در وجود انبيا مجسم گشته و آخرين تجسم با ظهور دين اسلام مصادف
شد. آن ذات يگانه در تثليث لايتجزى در وجود امام على عليه السلام و
محمد صلى الله عليه و آله و سلمان فارسى تجسم يافت ، اين تثليث با حروف
رمزى ((عمس ))
نمودار است : ع : على عليه السلام ، م : محمد صلى الله عليه و آله ، س
: سلمان فارسى .
نصيريه معتقد به تناسخ اند و به دو دسته تقسيم مى شوند:
((عامه )) و
((خاصه ))
هر طبقه براى خود كتاب خاصى دارند. ((خاصه
)) كتبى دارند كه اسرار آنها را براى
عوام خود باز نمى كنند.
آنان وجه تسميه ((نصيريه
)) را به نضير غلام امام على عليه السلام نسبت مى دهند.
اين فرقه روزهاى عيد غدير، عيد قربان ، عيد فطر، عيد فراش (شبى كه امام
على در بستر رسول خدا خوابيد و از مكه به مدينه هجرت كرد) را جشن مى
گيرند.
فرقه نصيريه دچار انشعاب شد و 4 گروه ديگر از آن جدا گرديد:
1 - حيدريه ،
منسوب به حيدر لقب امام على عليه السلام
2 - شماليه ،
امام على در آسمان است و در بخش آفتاب منزل دارد!
3 - كلاوزيه ،
امام على در ماه ساكن است .
4 - غيبيه ،
پروردگار تجلى كرد و پنهان شد و آن پنهان شده امام على عليه
السلام است .
11 - كياليه ،
پيروان احمد بن كيال را گويند. وى مدعى رسالت و مهدويت شد. به
زبان فارسى و عربى مقالاتى منظم كرده بود. وى معاصر امام صادق عليه
السلام بود حضرتش وى را لعن فرمود و به بيزارى و دورى از او فرمان داد.
12 - نميريه ،
پيروان ((محمد بن نصير نميرى
)) را گويند وى از اصحاب امام عسكرى عليه
السلام بود ذكر اين فرقه در عداد فرقه هاى شيعى گذشت . او و فرقه اش را
به حلول و اباحيگرى متهم كرده اند. شيخ طوسى در رجال خود او را از
ياران ((امام محمد تقى عليه السلام
)) و در كتاب الغيبه از ياران امام عسكرى
عليه السلام دانسته است .
13 - غماميه ،
از غلاه شيعه . مدعى بودند كه خداوند در فصل بهار به شكل ابر بر
زمين فرود آيد و اين جهان مادى را گردش كند. گويند اين فرقه بخشى از
سبائيه اند و به الوهيت امام على عليه السلام باور داشته اند.
14 - معمريه ،
از غلاه شيعه و پيروان معمر بن خثيم را گويند. او جانشين ابو
الخطاب معروف بود. مدعى الوهيت امام صادق عليه السلام بودند معمر نيز
مدعى نبوت بود. اين فرقه به حلول و تناسخ و اباحيگرى متهم است كه
محرمات را حلال شمرده اند.
15 - طياريه ،
مدعيان پيروى از جعفر طيار و از غلاه شيعه مى باشند: روح القدس
همان گونه كه در عيسى حلول كرد ت در محمد صلى الله عليه و آله نيز
حلول كرده است و به على انتقال يافته و بعد در سايه ائمه شيعه حلول
كرده است .
16 - لاعيه ،
از غلاه شيعه برخى صحابه را لعن مى كردند. سنيان دولتى اين
افراد را از غلاه شمرده اند، چون كودتاچيان و پيروانشان را لعن مى كرده
اند و معتقد بودند كه چون نور ولايت على عليه السلام را خاموش كرده
اند، جهان انسانيت فروغ خويش را از دست داد و در تاريكى فرو رفت .
17 - هلاليه ،
پيروان احمد بن هلال عبر تائى كرخى را گويند اين گروه را از
غلاه شيعه دانسته اند.
احمد بن هلال را از ياران امام عسكرى عليه السلام شمرده اند كه پس از
آن حضرت ، وكالت نايب آن امام را منكر شد. گويند او وكالت و نيابت
ابوجعفر عمرى را انكار كرده است . لذا از ناحيه مقدسه توقيعى عليه وى
صادر شده است كه در آن به بيزارى از احمد بن هلال سخن رفته است .
18 - مقنعيه ،
پيروان هاشم بن حكيم مروزى ملقب به مقنع را گويند. به اين فرقه
((مبيضه ))
نيز گفته اند. زيرا بر خلاف لباس رسمى عباسيان كه سياه بود، جامه سپيد
بر تن مى كردند. و پرچم سپيد داشتند. در ايران به سپيد جامگان معروف
بودند. اينان ابتدا پيرو و خون خواه ابومسلم خراسانى بودند كه توسط
منصور عباسى به حيله كشته شد. مقنع از يك چشم كور بود و پارچه اى سبز
رنگ بر چهره اش مى انداخت . گويند او ادعاى خدائى كرد و گفت چون كسى
قدرت ديدن مرا نداشت ، به جسم در آمدم . او به اباحيگرى متهم است و در
شورش عليه عباسيان بسيار فعال بود. در سال 161 هجرى مهدى عباسى او را
كشت .
((مقنع ))
پيروان بسيار داشت كه در ماورا النهر مى زيستند و مذهب خويش را مخفى مى
داشتند. بظاهر ادعاى مسلمانى مى كردند و در باطن به كيش خويش بودند. او
به حلول متهم است كه حلول خد ا در آدم و سپس انبيا و خودش صورت گرفته
است . گويند وقتى در جنگ با عباسيان شكست خورد، خود را در كوره اى
انداخت كه ذوب شد. پيروان او گمان كردند كه مقنع به آسمان رفته است .
بغدادى پيروان را به اباحيگرى متهم كرده است !
19 - طماميه ،
پيروان ذكرياى طمامى را گويند. او از مردم طمام در حضر موت است
كه به سال 319 قمرى ادعاى خدائى كرد. او نيز متهم به اباحيگرى است . سر
انجام بدست يكى از يارا خود كشته شد.
20 - شلمغانيه ،
پيروان محمد بن على بن شلمغانى معروف به ابن ابى عزافر را
گويند.
علما اماميه و سنيان وى را متهم به حلول و اباحيگرى كرده اند و به وى
نسبت مى دهند كه مدعى حلول روح القدس در خود بوده است و بعد ادعاى
الوهيت كرده و خود را خدا ناميده است . رژيم عباسى با همدستى و موافقت
فقها و علما هر دو مذهب (شيعه و سنى ) حكم اعدام وى را صادر كرد و به
دارش آويخت . شلمغانى از شلمغان ناحيه اى در واسط بود.
در منابع شيعى وى جز غلاه شيعه آمده كه در عصر غيبت كبرى مى زيسته است
. او ابتدا از ياران امام حسن عسكرى عليه السلام بوده و از دانشمندان
بنام عصر خود در بغداد شناخته مى شده ، ولى بعدها تغيير روش داده و با
حسين بن روح نوبختى درگير شد. گويند او با حسين بن روح نوبختى از نواب
اربعه به رقابت پرداخت و دعوى بابيت كرد. نجاشى در رجال خود مى گويد:
وى از علما اماميه بود، اما رشك و حسد او بر مقام حسين بن روح ، وادارش
ساخت تا از مذهب اماميه روى گرداند. از ناحيه مقدسه عليه وى توقيعى
صادر شده است تا كه سرانجام به دار آويخته شد. گفته شده كه شلمغانى در
دوره زندان 5 ساله حسين بن روح (317 - 312 هجرى ) نايب او بود و محل
مراجعه شيعيان بوده است . گويند او در همين دوران نيابت ، از غيبت حسين
بن روح سو استفاده كرد و عقايد خلافى را ابراز داشت . توقيع شريف عليه
وى توسط حسين بن روح آشكار شد. گويند شلمغانى در دستگاه عباسيان منصبى
يافت و بسيارى از مخالفان خود را بكشت !! و در عين حال با قرامطه كه
عليه عباسيان فعال بودند، محرمانه رابطه داشت . اين رابطه كشف شد و
رژيم عباسى از فقها اماميه و عامه فتوى خواست كه نظر آنان در باره
عقايد شلمغانى چيست و آنان فتواى قتل او را صادر كردند. از عقايد او
چيزى در دست نيست ، آنچه را مخالفان او به وى نسبت داده اند، موجود است
. عقايد منسوب به او چيزى جز ترويج اباحيگرى و اعتقاد به حلول و تناسخ
نيست . بديهى است بر چسب اباحيگرى حربه اى بوده كه هميشه در خراب كردن
افراد بكار مى رفته و مى رود.
منابع مهمى كه مبتنى بر عقايد او است ، عبارتند از:
1 - نامه خليفه عباسى (الرضى بالله ) پس از كشتن شلمغانى و ياران او در
سال 322 قمرى ، كه فهرستى از عقايد منسوب به وى را نوشته است .
2 - توقيع معروف از ناحيه مقدسه توسط حسين بن روح نوبختى كه به تاريخ
ذوالحجه 312 هجرى صادر شده است .
3 - مطالبى را كه سنيان دولتى از قبيل عبدالقاهر بغدادى به وى نسبت
داده اند در كتاب الفرق بين الفرق موجود است .
4 - مطالبى را كه مورخان دولتى به وى نسبت داده اند، از قبيل ابن اثير
در ضمن نقل حوادث سال 322 قمرى و...
5 - مطالبى كه در منابع اماميه آمده و در سب و لعن او تاكيد بسيار شده
است آنچه در اين منابع آمده ، در اباحيگرى و لا مذهبى او خلاصه مى شود.(222)
تصوف اسلامى
((حلاج ))
خواننده مى داند كه ((تصوف اسلامى
)) موضوع مستقل و مفصلى است كه طرح آن در
اين مختصر نمى گنجد. از آنجا كه در منابع عامه و خاصه از فرقه اى به
نام ((حلاجيه ))
ياد شده كه جز فرق غلاه و حلوليه و تناسخيه است و منظور
((حسين بن منصور حلاج ))
مى باشد، لذا با طرح عنوان كلى ((تصوف
اسلامى )) خواسته ايم بگوئيم كه
((حسين بن منصور حلاج
)) تافته اى جدا بافته است و نمى شود او را اين چنين تحقير
نمود.
سنيان دولتى مانند ((بغدادى
)) و ((شهرستانى
)) و متعصبان خشك مغزى مانند
((ابن حزم ))
و... هر چه توانسته اند در تحريف ((تاريخ
)) و حقايق تاريخى كوشيده اند و بر
((حلاج ))
و انديشه او هر چه خواسته اند، بسته اند.
مشايخ اماميه بر ((حلاج
)) خرده هاى بسيار گرفته اند و او را تكفير نموده اند
صوفيان نيز خود را به او منسوب كرده و در تحريف او كوشيده اند. در اين
ميان حقيقت بر خواننده تاريخ مجهول مانده است .
دانش امروز و دانشمندان معاصر به تحقيقى گسترده پيرامون حلاج و عقايد
آرا او دست زده اند و بسيارى از تهمت ها و بر چسب ها را از سيماى حلاج
بر طرف ساخته اند، اما خود نيز به دلائل روشنى دچار اشتباهى شده اند.
ارزنده ترين تحقيق گسترده و مفصل را پرفسور اوئى ماسينيون فرانسوى
درباره حلاج بعمل آورده است ، و همزمان با او پرفسور نيكلسون انگليسى ،
اما به لحاظ كميت و كيفيت تحقيقات ماسينيون دقيق تر و عميق تر است و
كارهاى نيكلسون به لحاظ تحليلى ارجح مى باشد.
خواننده كنجكاو و جستجو گر را به آثار اين دو محقق بزرگوار ارجاع مى
دهيم كه برخى از تاليفات وتحقيقاتشان اخيرا به زبان پارسى ترجمه شده
است .
و براى روشن شدن خواننده مى گوئيم : تصوف اسلامى نهضت روشنفكران مسلمان
است كه در سده اول هجرى با مقدماتى پديدار شد. تصوف ابتدا با اعتزال
سياسى آغاز شد و آن ياس و سرخوردگى بسيارى از كودتاى سقيفه و نتايج
حاصله از آن بود. بعدها پايگاه روشنفكران گرديد و در ارتباط با عرفان
ملل و نحل مختلف تحت تاثير قرار گرفت و با حفظ جوهره اسلامى به گسترش
كمى و كيفى ادامه داد. تصوف به دو جبهه تقسيم شد، تصوف مردمى و تصوف
دولتى . در تصوف مردمى توده ها و روشنفكران گرد آمدند و در تصوف دولتى
خان ها و سلاطين و حكام و فئودال ها و عوامل و مزدورانشان .
از آن پس اين دو روبروى هم قرار گرفتند و اين طبيعى است . زيرا تصوف
دولتى توطئه اى بود كه دشمن براى تحريف و تخريب اصل آن پديد آورده بود،
مانند هر مذهب و مكتب مردمى ديگرى كه دشمن شبيه آن را مى سازد و خود در
آن پناه مى گيرد و پيرو آن مى شود و به قتل عام پيروان راستين آن مكتب
و مذهب مى پردازد.
حسين بن منصور حلاج نماينده روشنفكران مسئول عصر خويش است . نهضت
روشنفكرى در دوره او به اوج خود رسيده بود و حلاج در اعتراض به وضع
موجود فكرى - فرهنگى - سياسى عصر خود، فرياد كشيد. خليفه و خداى خليفه
را زير سئوال برد و از كوچه هاى تنگ و تاريك و خون گرفته بغداد تا
ريگزارهاى تفديده حجاز با حركات و اقدامات اعتراضى خود مردم را متوجه
وضع موجود نمود.
حلاج نخستين كسى بود كه بر جوهره انسان گرايانه اسلام تاكيد كرد. فرياد
اناالحق او بر خلاف پندار قشريون و محدثان دولتى و فقها دربارى ، ادعاى
خدائى نبود، فرياد مظلوميت حقى بود كه در زير جور و جهل خليفه و متحدان
او به سختى تهديد مى شد. حقيقت انسانى در او طلوع نموده بود. او نخستين
مسلمان مسولى است كه درد بيدارى و بى قرارى انسانى را در زجاجه وجود
خويش ديد و ابراز داشت . بازتاب دردى كه براى خليفه و شركا و عوام
كالانعام هر عصر و نسلى شگفت انگيز و متهم به انواع اتهامات و سپس
تحريف مى گردد بدون شك شكل و شيوه مبارزه حلاج با موانع ضد انسانى عصر
خويش ، اسوه و الگوى ديگر اعصار نمى تواند باشد، اما داغى وجود و بى
تابى درد او آرزوى هر دردمندى است كه كالبد سرد و بى روح زمان خود را
با فرياد اعتراض سرخ خويش ، گرم سازد و روح دمد.
حلاج در ستى با وضع موجود عصر خود از تمام امكانات موجود استفاده كرد.
گرايش شيعى او كه ريشه درد بى درمان خويش را در آن مى ديد، وى را بر آن
داشت تا به علما مرفه و خوش نشين كه مدعى رهبرى مردم بودند، بفماند كه
فلسفه انتظار امام موعود اين نيست كه شما در پيش گرفته ايد. بخشى از
علما و فقها سنى و رژيم عباسى در سركوب حلاج و پيروان او متحد شدند.
نهضت روشنگرانه حلاج تا كاخ خليفه عباسى راه يافت و مادر و همسر خليفه
را شديدا تحت تاثير قرار داد تا آنجا كه خليفه بر جان خويش بيمناك شد و
به وزيران و فقيهان دربارش پناه برد. حامد بن عباس وزير خليفه و فقها
دو فرقه از دو سو حلاج را به كفر و الحاد متهم و به اعدام محكوم كردند.
در ذو القعده 309 هجرى ، دجله و آبهاى خون آلودش شاهد شگفت انگيزترين
شهادت انسان بود. شهادتى بى سابقه در تاريخ حيات انسان : هزار تازيانه
بر اندام حلاج نواختند و دست و پايش را بريدند و جسدش را سوختند و
خاكسترش را در دجله ريختند. شيوه شهادت حلاج ، قساوت خليفه و فقيه و
وزير يا زر و زور و تزوير را به روشن ترين وجه ممكن نشان مى دهد. در
سركوب نهضت حلاج خاندان نوبختى كه رهبرى سياسى - مذهبى عامه شيعه را بر
عهده داشتند، بيش از رقباى سنى عجم و عرب خود فعال بودند. همكارى و
همدستى بى سابقه بزرگان شيعه و سنى از قبيل ابو سهل نوبختى و محمد بن
داود فقيه مذهب ظاهرى و ابوالحسن على بن فرات ، شيعه ايرانى الاصل صاحب
نفوذ در دستگاه خلافت عباسى ، بى سابقه بود. در مثلث فشار و سركوب ، دو
ضلع آن از آن شيعه بود. آخرين كوششهاى حلاج در بيدار كردن بزرگان شيعه
بى نتيجه بود: حلاج براى اين منظور به قم آمد و به مشايخ شيعه مقيم قم
شرح حال داد و اعتراض خواست . اما با توهين و تحقير و تنبيه سخت ، از
قم رانده شد. حلاج از دو سو در تاريخ تحريف شده است : از سوى دوستداران
جاهل و مريدان زودباور و از سوى دشمنان متعصب . و آنچه از ناحيه اين دو
جريان تاكنون له و عليه حالج نوشته شده ، اصولا بيطرفانه نبوده است .
در سالهاى اخير از سوى برخى ماركسيستهاى ايرانى (به پيروزى از تئوريسين
ها و آكادميسين هاى شوروى كه در تحريف تاريخ نابغه اند و در مسخ شخصيت
ها و قهرمانان تاريخ استاد مى باشند) كوششى بعمل آمد تا نشان دهند كه
حلاج يك ماترياليست و احيانا ماركسيست مادر زاد بوده است براستى كه
جزميت فلسفه ، آدمى را كور و كر و بى خرد مى سازد. مخصوصا وقتى اين
فلسفه ، فلسفه حزبى و مرامى باشد. اين بخش از محققان ماركسيست به همان
اندازه هنر بخرج داده اند كه متعصبان مذهبى ! در تحريف حلاج كوشيده
اند. ماركسيستها بنا به عادت علمى !! خود زمان و تاريخ را از زاويه تنگ
جهان بينى خود مى بينند و در جامعه شناسى به قالبهاى خود ساخته اى رو
مى آورند كه در قوطى هيچ عطارى پيدا نمى شود. اين آقايان بدون درك
تاريخ سياسى اجتماعى ، و سير سرنوشت عقايد اسلامى ، سعى كرده اند
انديشه و آرا عرفانى ، اجتماعى و احيانا سياسى حلاج را درك كنند. آنان
بدليل بينش ماترياليستى - قالبى هرگز چنين توفيقى پيدا نكرده اند و جز
بازى با الفاظ و تحريف اقوال حلاج كارى از پيش نبرده اند. از آن سو
مستشرقان محققى كه تكيه و تاكيد بيشتر شان بر اسناد تاريخى و اقوال
حلاج بوده است ، بدليل بيگانه بودن با روح و جوهره عقايد اسلام و عرفان
اسلامى ، نتوانسته اند حق مطلب را ادا نمايند. هر چند كه خدمت بسيار
بزرگى كرده اند، در عين حال نتيجه خالصانه و مخلصانه اى كه گرفته اند
اين است كه : حلاج كشته تصوف و عرفان اسلامى است . روشنگرى هاى پرفسور
((نيكلسون ))
قابل تقدير است ، مخصوصا كه توتنسته تا حدودى مفهوم انسانى اناالحق
حلاج را روشن كند. بنابراين از دوستان و دشمنان حلاج و آثارشان كه
بگذريم ، و تحقيقات آنچنانى محققان ماركسيست را هم كه به كنارى نهيم ،
مى ماند پژوهشهاى تاريخى - علمى مستشرقان بزرگى چون
((ماسينيون )) و عقايد حلاج
نيست . شايد ديوان عربى حلاج و آثار منسوب به او منطقى ترين راهى باشد
كه در طى آن بتوان به عقايد و آرا و اهداف حلاج و نهضت او پى برد.
البته اين طى طريق بدون شناخت تاريخ سياسى تاريخ سياسى - اجتماعى اسلام
در قرون دوم ، سوم و چهارم و احاطه بر مشربهاى كلامى آن روزگار اصلا
مقدور ممكن نيست ، مخصوصا كه اگر محقق اين دوره از تاريخ پريشان اسلام
، شم عرفانى قوى نداشته باشد و تكيه اش بر اقوال منابع رسمى و دولتى
باشد.
قابل تامل ترين سخنى كه در دوره اخير پيرامون حلاج گفته شده ، سخن على
شريعتى است كه : حلاج مرگى پاك در راهى پوك داشت .
بدون شك شكل و شيوه اعتراض حلاج هرگز نمى تواند الگوى نسل معترض اعصار
ديگر تاريخ اسلام باشد. فرياد حلاج قبل از هر چيز يك فرياد انسانى است
، انسانيت به عينيت رسيده در وجود يك فرد، انسانيت بر آمده از عرفان
اسلامى ، انسانيتى كه در مذاهب فقهى و كلامى پايمال شده بود و
ماتريليسم گستاخ مذهبى در بى شرمانه ترين جست و خيز تاريخى خود خلقى را
به بازى و بند گرفته بود. تزوير مذهبى بيداد مى كرد و خفقان سر از پا
نمى شناخت . در چنين شرايطى و در چنان دوره اى از فكر و فهم و نظام
ارزشى كوجود، اشكال مبارزه در نهضت هاى الحادى ، در حركت هاى فكرى
عرفانى ، و قيامهاى مسلحانه اجتماعى ، خلاصه مى شد. هر كدام از اين
حركت ها پايگاه و جايگاه اقشار مختلفى بود كه از ديدگاهها و زاويه هاى
گوناگونى به وضع موجود عصر خويش مى نگريستند و راه حل را مى جستند.
نهضت حلاج در عصر خود نوعى و شكلى از اين اعتراض بود. باتوجه به اين
واقعيت كه تصوف مردمى پايگاه روشنفكران مسلمان و متعهدى بود كه به
سرنوشت اجتماعى - اخلاقى خلق مى انديشيدند، اين نهضت روشنفكرى نمى
توانست جداى از بافت و باورهاى عصر خويش باشد و پيامى بى ريشه براى
مخاطبان خود داشته باشد. و از آن طرف اصول عقايد و شعائر كليشه اى به
رسميت شناخته اى كه فقها و متكلمان دولتى و رسمى به خلق خورانده بودند،
به گونه اى دگم و منجمد بود كه پايه هاى خلافت سياه عربى - عباسى بر آن
استوار بود. و تركاندن اين لايه ها قومى بسيار مى طلبيد. نهضت هاى
عرفانى آن عصر، هدفشان فقط ايجاد روزنه اى در عرصه انديشه ها بود كه به
تغيير وضع موجود بيانجامد. ((حلاج
)) با فريادهاى اناالحق اش توانست اين
روزنه را ايجاد كند و آن نگاه عرفانى به خويشتن انسانى بود. بياد داشته
باشيم كه از پگاه كودتاى سقيفه تا عصر حلاج ، اسلام خلافت به ضد انسانى
ترين ايدئولوژى موجود تبديل شده بود. در اين ايدئولوژى
((انسان )) و حقوق انسانى
متفرع بر فروع بود! و آنچه اصالت داشت قالبهاى فقهى ، كلامى و رواياتى
بود كه فلسفه سياسى خلافت را مى ساخت . ((خداوند
)) همان خداى مكتب جبريه بود، خشن و خون
ريز و بى رحم كه خليفه آن را نمايندگى مى كرد و بندگى و اطاعت خداوند
مترادف با بردگى مطلق انسان در اطاعت از قدرت حاكم و خليفه وقت بود و
تمام احكام در اصول و فروع بر اين مدار مى چرخيد. در چنين جوى ، نفى
چنين خدا و خليفه اى كه رهائى خلق مستلزم آن بود، اشكال خاصى از مبارزه
را مى طلبيد: نهضتهاى الحادى و يا متهم به الحاد نتيجه نطقى چنين جوى
بود. و قيامهاى سياسى - نظامى نيز ابعاد ديگر اين نتيجه بود. نهضت حلاج
چنين اعتراض روشنفكرانهاى را عليه وضع موجود با محتواى انسان گرايانه
اى ، نمايندگى مى كرد. و مى دانيم كه قبل از هر چيز حركات روشنگرايانه
در تاريخ اسلام با سيادت و كيش شخصيت علما و فقها و متوليان رسمى كه
افسار خلق را بدست دارند، در تعارض و تضاد است . بنابراين جا دارد كه
حركات روشنفكرى و نهضت هاى انسانى با قهر و غضب و سركوب در تاريخ تحريف
گردد.
(223)