2 - فرقه
مباركيه ؛
پيروان مبارك بودند كه
به امامت ((محمد بن
اسماعيل )) اعتقاد
داشتند. گويا ((مبارك
)) از موالى
((اسماعيل بن على بن
عبدالله بن عباس )) بوده
است . او در ابتدا از اصحاب و نزديكان امام صاد (عليه
السلام ) بود. ((شيخ
طوسى )) وى را از اصحاب
((امام صادق
)) دانسته است .
3 - فرقه
سمطيه ،
پيروان ((يحيى بن
ابى سميطه )) مى باشند.
آنان به امامت ((محمد بن
جعفر صادق )) قائل بودند
و ادعا داشتند كه امام صادق (عليه السلام ) فرموده است
: نام امام شما پس از من همنام رسول خدا (صلى الله
عليه و آله ) است . لذا معتقد به امامت
((محمد))
يكى از فرزندان ((امام
صادق )) (عليه السلام )
شدند.
محمد ملقب به ديبا، مردى خوش چهره و شجاع بود و در زهد
و تقوى زبان زد ديگران . او در سال 199 در مدينه قيام
كرد. مردم مدينه با وى بيعت كردند. آنگاه به جانب مكه
رفت و با گروهى از طالبين با هارون بن مسيب مصاف دارد
و عده زيادى از سپاهيان هارون را به خاك و خون كشيد.
((هارون
)) از حضرت رضا (عليه السلام ) خواست تا
او را به صلح و متاركه جنگ بخواند (!!!) ولى محمد حاضر
به صلح نشد. پس از درگيرى و اسارت گويا به توصيه امام
رضا عليه السلام از زندان آزاد گرديد و در خراسان مقيم
شد. در همان ديار بزيست تا كه درگذشت . برخى اين مطلب
را ضعيف مى دانند.
4 - فرقه
ناصريه ،
پيروان ناصر خسرو (: حميد الدين ناصر بن خسرو)
شاعر معروف ، بودند. وى در ماورا النهر و خراسان و
طبرستان به مذهب اسماعيليه دعوت مى كرد.
ناصر خسرو شاعر و حكيم ايرانى مهم تر و معروف تر از آن
است كه در اين چند سطر خلاصه شود. او يك شيعى اسماعيلى
خالص و وارسته و بسيار مؤ من به اصول اخلاقى انسانى و
عدالت اجتماعى و در رنج از جور و جهل حاكم بر مردم بود
براستى وجود چنين رادمردانى در مذهب اسماعيليه آن مذهب
را از برچسب هاى فقها و علما سنى و همدستان شيعى شان
پاك مى كند.
ناصر خسرو قباديانى (480 - 394 ق ) ملقب به حجت
خراسانى ، در شهر بلخ متولد شد. تحت تاءثير آراء فلسفى
فارابى ء ابن سينا قرار گرفت و اندكى بعد در پى عدالت
و ستيز با جور و جهل به مذهب اسماعيليه روى آورد. راهى
مصر شد و به ديدار امام اسماعيلى المستنصر بالله (در
سال 439 ق ) شتافت .
اين سفر هفت سال طول كشيد. وى سه سال در مصر در خدمت
المستنصر بالله بود.
در سال 442 ق ) به خراسان آمد و در آنجا به حجت
خراسانى شهرت يافت و به دعوت مردم پرداخت . دولت سنى
سلجوقى را خوش نيامد و در پى قتل او بر آمدند.
ناصر خسرو متوارى شد و مدت 20 سال در كوه يمنگان :
سمنگان پنهان بود و با اب و علف مى زيست .
ناصر خسرو هفتاد الى هشتاد سال زيست . تاريخ در گذشت
او را سال 464، 465 و 470 هجرى نوشته اند. او داراى
آثار ادبى ، اخلاقى مشهورى است كه در آنها عقل و علم و
ادب و مذهب در آميخته و با اخلاص و ايمان خالص وى جان
مايه هائى روح بخش ساخته است .
5 - فرقه
صباحيه ؛
پيروان حسن صباح را گويند. حسن صباح چهره نسبتا
افسانه اى تاريخ ايران و اسلام است . دشمنانش و دوستان
نادانش خروارها تحريف بر او و مذهب و نهضت او پاشيده
اند. منابع اوليه پيرامون حسن صباح را سنيان دولتى و
متعصبى نوشته اند كه خود به تير و زخم شمشير فدائيان
جان بر كف اسماعيلى هلاك شده اند. زادگاه و زيستگاه
حسن صباح در پرده اى از ابهام قرار دارد. برخى او را
ايرانى و قمى الاصل !! مى دانند و برخى عرب كوفى و
يمنى الاصل ! بهر حال او از كودكى تا جوانى در جستجوى
دانش بود.
گويند تا هفده سالگى در جستجوى دانش مورد علاقه اش
بوده است . ذهنى نقاد داشت و خردى فعال ، ااز همين روى
مدير هيچ قبابدوشى نشد و بر آستان هيچ خرقه پوشى سر
ننهاد. هر چند كه خاستگاه حسن را خانواده اى به غايت
مذهبى و شيعى نوشته اند، اما هر چه بود، حسن به گونه
اى ديگر مى انديشيده است . گرايش او به مذهب اسماعيلى
معرف نبوغ فكرى - سياسى او است . مذهب اسماعيليه در آن
روزگار مذهب عصيان و قيام عليه وضع موجود و پايگاه
انديشمندان و روشنفكران بود. اين مذهب كه حامى و
پشتيبانى چون فاطميان مصر داشت ، خلافت عباسى و سلطنت
هاى غزنوى و سلجوقى را بسيار ناپسند مى دانست و بشدت
تهديد مى كرد. تشكيلات سازمان يافته و كادرهاى مجرب
تبليغى - نظامى اين مذهب ، مو بر اندام رژيم عباسى و
متحدان ترك و تاتار آن راست مى كرد.
اين تبليغات حساب شده كه سراسر قلمرو خلافت عباسى را
در برگرفته بود، قبل از دوره حسن صباح توسط داعى بزرگ
اسماعيليان در عراق و ايران ، عبدالملك عطاش كه مردى
دانشمند بود، رهبرى مى شد، شگفت آنكه :
((عطاش ))
و انمود مى كرد كه شيعه دوازده امامى است ! تا در امان
باشد. اسناد تاريخى قرن چهارم و پنجم و ششم هجرى نشان
مى دهند كه در اين مقطع تاريخى فقهاء دولتى سنى و
علماء و فقهاء اماميه در سركوب و قتل عام فدائيان
اسماعيلى همدست بوده اند و براى خليفه عباسى و سلطان
سلجوقى در اين قتل عام هاى گسترده دعا مى كرده اند.(209)
عطاش در قالب علما اماميه كه آزادى عمل داشتند و خليفه
و سلطان كارى به كارشان نداشت ، به فعاليت مشغول بود.
گويند وى در سال 464 هجرى حسن صباح را در رى ديده و او
را براى جانشينى خود در نظر گرفته بود. گويند عطاش او
را به مصر فرستاد. پس از در گذشت عطاش فرزندش احمد
جاى پدر را گرفت (495 - 437 ق گويا حسن صباح و احمد بن
عطاش بت يكديگر همكارى داشته اند. اين همكارى در شاه
دژ اصفهان (يكى از پايگاههاى اسماعيليان ) بوده است .
حسن صباح در سال 469 ه به مصر رفت در سال 471 ه به
قاهره رسيد و با المسستنصر بالله ملاقات كرد و اقامت
او در مصر آغاز شد.
در سال 483 ه به اصفهان رفت و تبليغاتى را در سراسر
ايران روز آغاز كرد.
حسن صباح يك داعى اسماعيلى است و يك فرمانده نظامى و
عملياتى . تعاليم اسماعيليه آنچنان شگفت و كار ساز بود
كه ايمان و جهاد و استراتژى و تاكتيك توام آموخته مى
شد. يك مؤ من اسماعيلى ، يك فدائى (: چريك ) نيز بود.
رژيم خشن و بيگانه و ستمگر سلجوقيان و همدست جبار آن
خلافت عباسى جان مردم را به لب رسانده بودند. حسن صباح
بنيانگذار بزرگ ترين و تشكيلاتى ترين نهضت موفق تاريخ
ايران و اسلام دعوت سياسى حسن صباح در ايران به نفع
سلسله نزاريه مصر بود.
حسن صباح مدتها به شناسائى مناطق استراتژيك ايران كه
آسيب ناپذير باشد، پرداخت . قلاع اسماعيليان مبين اين
واقعيت است حسن در مناطق مورد نظر مريدانى از جان
گذشته يافت .
((دژ الموت
)) در تاريخ رزم و نبرد
اين ملت ، همواره غرور آفرين است . اين پايگاه مركزى و
ستاد عالى عمليات فدائيان اسماعيلى بود دژ الموت به
معناى آشيانه عقاب نامى هراس انگيز براى عباسيان و
سلجوقيان و متحدان و مزدورانشان بود و دژهاى ديگرى در
سراسر ايران همچنان فتح ناپذير مى نمود.
سرعت عمل و نيز دشنه و نيزه و شمشير فدائيان نيز هراس
آلود بود.
گويند در سال 483 هجرى ، حسن صباح در قلعه الموت جاى
گرفت و اين آغاز عمليات بود.
گويند كه حسن اين دژ را از حاكم آن ديار بخريد تا هر
گونه شايعه و شبهه اى را بر طرف كرده باشد.
حين صباح در اين هنگام شصت سال داشت فدائيان اسماعيلى
دژهاى ديگرى نيز در اختيار گرفتند. اين قلاع در شمال و
جنوب ايران تا اقصاى خراسان و سطاى اصفهان قرار داشت .
سلجوقيان در هراس از اين اقتدار نيروئى عظيم تجهيز
كردند تا به كار حسن صباح پايان دهند، اما هرگز
نتوانستند.
حسن صباح سى و پنج سال در دژ الموت بماند و در ششم
ربيع الاول سال 518 هجرى در گذشت .
پس از در گذشت حسن صباح پيروان او با كيا بزرگ اميد
بيعت كردند.
جانشينان حسين صباح هفت تن بودند كه تا سال 654 هجرى
قدرت داشتند:
1 - حين صباح ، ملقب به شيخ الجبل و سيدنا، 35 سال
حكومت .
2 - بزرگ اميد كيا، 24 سال حكومت / 532 - 518 ق
3 - محمد بن بزرگ كيا، 25 سال حكومت ؛ 557 - 532 ق
4 - حسن دوم ، 46 سال حكومت ؛ 561 - 557 ق
5 - محمد دوم ، 46 سال حكومت ؛ 607 - 561 ق
6 - حسن سوم ، 11 سال حكومت ؛ 618 - 607 ق
7 - محمد سوم ، 35 سال حكومت ؛ 653 - 618 ق
8 - خورشاه ، يك سال حكومت 654 - 653 ق
رشيد الدين سنان نيز همين آئين را در شام رواج داد.
سنان نيز هويتى مجهول دارد. برخى وى را اهل روستاى
سنان بين واسط و بصره مى دانند كه بيشتر مردمش شيعه
بوده اند. گويند او به قلعه الموت پيوست و از شاگردان
و فدائيان اسماعيلى گرديد. او از مريدان خاص حسن
صباح بود و مبلغ مرام نزاريان در شام .
گويند حسن دوم او را به شام فرستاد تا مذهب اسماعيليه
را تبليغ كند. سنان در شام مورد استقبال قرار گرفت و
به اختلاف ميان اسماعيليان پايان دد. سنان قدرت
فراوانى در شام بدست آورد. سنان كارهاى مهمى انجام
داد. اكثر اوقات خود را صرف تعمير دژها نمود. او با
نفوذ معنوى خود بر دلها حكومت مى كرد و گارد و نيروى
ويژه اى نداشت و از هر گونه تشريفات گريزان بود. او
مستقل از فرامين الموت عمل مى كرد و فرقه سنانيه را در
شام نامگذارى كرد.
(210)
6 - فرقه
قرامطه ؛
بر اين فرقه در تاريخ اتهامات بسيارى وترد است
، تا آنجا كه از بد نام ترين فرقه هاى مذاهب اسلامى
جلوه مى كند.
نوبختى مى گويد اين فرقه ، از فرقه مباركيه جدا شده
است . وجه تسميه اين فرقه نيز مورد اختلاف بسيار مى
باشد و هر كسى وجهى براى آن گفته است .
گويند پيشواى اين فرقه فردى به نام
((قرمطويه ))
از اهالى سواد عراق بوده است
در مامت عقايدى شبيه ديگر فرقه هاى اسماعيلى دارند
امامت را در عدد هفت تمام شده مى دانند، با اين اختلاف
كه مى گويند: پس از معرفى على در غدير خم ، رسالت و
نبوت از محمد خارج شد و در على جاى گرفت و اين جريان
همچنان ادامه يافت امامت از جعفر بن محمد الصادق به
فرزندش اسماعيل و بعد به محمد بن اسماعيل منتقل شد و
محمد بن اسماعيل نمرده و زنده است ، او قائم و مهدى مى
باشد. قائم كسى است كه به رسالت مبعوث باشد و دينى
جديد آورد و دين محمد صلى الله عليه و آله را از ميان
بر دارد و احكام اسلام را نسخ كند. و نيز گويند كه
محمد بن اسماعيل از پيامبران اولوالعزم است پيامبران
اولوالعزم عبارتند از: نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى ،
محمد على و مجمد بن اسماعيل . پيشوايان اين فرقه هفت
نفراند. امامان نيز هفت امام اند و محمد بن اسماعيل
قلب اين امامان مى باشد
محققان فرقه قرامطه را منسوب به مردى به نام حمدان
قرمط مى دانند. در اواخر قرن سوم هجرى طرفداران حمدان
در بحرين دولتى تشكيل دادند كه مركز آن الاحسا بود.
قرامطه در بين النرين و خوزستان و يمن و سوريه فعال
بودند قرمطيان بحرين بيشتر از اعراب بدوى بودند كه
براى رژيم عباسيان خطر بزرگى بشمار مى رفتند. رهبران
قرامطه اكثرا ايرانى بودند. در سال 288 ق سپاهيان
خليفه را در خارج بصره بكلى نابود كردند.
يكى دو سال بعد از اين واقعه صاحب الناقه و پس از وى
برادرش صاحب الشامه يا صاحب الخال قلمرو سوريه را تا
دروازهاى دمشق غارت كردند. خلاصه آنكه به اين فرقه كه
هيچ منبع مستقل و بى طرفى پيرامون حقيقت آن وجود
ندارد، اتهامات م جنايات بسيارى نسبت مى دهند. آنچه
مسلم است ، قرمطه در ستيز با خلافت عباسى و متحدان آن
سازش ناپذير مى نمودند به نظر مى رسد مخدوش كردن چهره
و تحريف حقايق مربوط به اين فرقه ، تلاش معمول و سنت
ديرينه مورخان و متكلمان دولتى وابسته به عباسيان باشد
تناقض ها و تعارض هاى خبرى موجود در منابع دولتى اين
واقعيت را تاييد مى كند. اتهامات اخلاقى و تحريف عقايد
و غارت و چپاول منسوب به آنان ، ترفند شناخته شده اى
است كه به كليه فرقه ها و جناحهاى مخالف خلافت عباسى
نسبت داده مى شده است .
دو فرقه
ديگر اسماعيليه
7 - فرقه مستعلويه ؛
به اين فرقه ((بهره
)) نيز گفته مى شود. اين
فرقه هم اكنون در هند زندگى مى كنند. اكثر ايشان هندى
الاصل مى باشند كه با اراب يمنى مخلوط شده اند. وجه
تسميه بهره اشاره به پيشه آنان كه تجارت بوده مى باشد
بهره ها به دو گروه عمده تقسيم مى شوند كه گروه عمده
آنان طبقه تاجر شيعى را تشكيل مى دهند. و گروه ديگر،
روستائيان و كشاورزان مى باشند و از سنيان هستند. برخى
خاندانهاى اسماعيلى بهره اى ادعا مى كنند كه از نسل
پناهندگان عربستان به مصر هستند واقع مطلب اين است كه
نياكان اكثر بهره اى هاى هند توسط مبلغين و داعيان
اسماعيلى به اين مذهب گرويده اند. يكى از اين داعيان
كه توسط فرقه امام مستعلى به هند فرستاده شد، عبدالله
بوده كه در سال 400 هجرى در غرب هند اقامت گزيد و به
ترويج اين مذهب پرداخت . پس از عبدالله داعى ديگرى به
نام محمد على اين وظيفه را بر عهده گرفت . وى در سال
532 هجرى درگذشت رهبرى فرقه بهره ها تا سال 946 هجرى
يوسف بن سليمان به هند مهاجرت كرد و در بمبئى اقامت
نمود و حدود پنجاه سال بعد از مرگ داعى داود بن عجب
شاه در سال 996 هجرى اين گروه انشعاب يافت و بهره اى
هاى گجرات كه اكثريت را تشكيل مى دادند داود بن قطب
شاه را جانشين داعى متوفى كردند.
اقليت بهره اى ها از سليمان كه مدعى جانشينى داود بن
عجب شاه بود پيروى كردند.
سليمان در احمد آباد در گذشت پيروان سليمان را سلمانيه
مى خوانند و پيروان داود را داوديه گويند زبان رسمى و
مذهبى اين فرقه زبان گجراتى است اما فرقه سليمانيه به
زبان اردو مى گويند و مى نويسند.
اكثريت همچنان با فرقه داوديه است در فرقه داوديه چند
انشعاب روى داده است : فرقه يا بهره هاى علييه و بهره
هاى ناگوشيه ((ناگوشيه
)) تحت تاءثير عقايد
هندويى قرار گرفته و خوردن گوشت را از گناهان مى
شمارند.
فرقه جعفريه كه از نسل بهره داوديه هستند، به مذهب اهل
سنت روى آوردند فرقه جعفريه منسوب به جعفر از مردم
شيراز است كه در قرن 15 ميلادى مى زيسته است . بهره ها
كتب مذهبى خود را مانند اسرار حفظ مى كنند.
كتب آنان به دو زبان عربى و گجراتى نوشته شده است
آمار بهره هاى مسلمان هند در سال 1901 ميلادى به يكصدو
چهل و شش هزار و دويست و پنجاه نفر مى رسيد كه از اين
عده 120 هزار نفر در بمبئى زندگى مى كنند.
(211)
8 - فرقه
آقاخانيه ؛
اين فرقه از اسماعيليان نزاريه است و منسوب به
آقاخان محلاتى مى باشد سيد ابوالحسن خان اهل كهك قم از
سادات اسماعيليه بشمار مى رفت و در دوره حكومت زنديه
تا دوره آغا محمد خان قاجار، حكومت كرمان را داشت و
خود را از اعقاب اسماعيل بن جعفر مى دانست پس از
بركنارى از قدرت در محلات قم گوشه گيرى اختيار كرد. او
پيروان فراوانى در هند و آسياى ميانهداشت كه نذور و
هداياى آنان را دريافت مى كرد.
سيد ابو الحسن خان در سال 1207 هجرى قمرى در گذشت و پس
وى پسرش شاه خليل الله به امامت برگزيده شد. فرقه
آقاخانيه عنوان شاه را از مراشد صوفيه گرفته اند و يا
چون خود را از تبار ركن الدين خور شاه آخرين حاكم
اسماعيلى الموت مى دانند لقب شاه را بر خود نهاده اند.
شاه خليل الله پس از اينكه به امامت دست يافت ، به يزد
سفر كرد و پس از دو سال توقف در آن شهر در نزاعى
ميان پيروان او وشيعيان اماميه به قتل رسيد. اين حادثه
در سال 1232 قمرى اتفاق افتاد. فتحعلى شاه قاجار دستور
داد تا عاملان قتل شاه خليل الله شناسائى و تنبيه
شوند. شاه قاجار دخترش سر و جهان را به همسرى حسنعلى
شاه فرزند خليل الله در آورد و حكومت قم و محلات را به
وى واگذارد و او را به لقب آقا محمد خان مفتخر ساخت .
حسنعلى شاه در سال 1255 قمرى بر اثر تحريكات حاجى
ميرزا آقاسى صدر اعظم محمد شاه ناچار شد كه از محلات
به كرمان هجرت كند وقلعه معروف بم را تصرف كرد.
اندكى بعد فيروز (: نصرت الدوله ) برادر محمد شاه
قاجار كه حكمران كرمان بود بر قلعه بم دست يافت و
حسنعلى شاه را دوباره راهى محلات كرد حسنعلى شاه
خانواده 9 اش را از بغداد به كربلا فرستاد و خودش با
كسب اجازه از محمد شاه قاجار به بهانه سفر حج از راه
كوير به طرف كرمان و از آنجا به لار و جيرفت وميناب
رفت و به فراهم كردن سپاه و وسائل جنگ پرداخت
او پس از مدتى جنگ و گريز به قندهار گريخت
در آنجا مورد حمايت دولت بريتانياى قرار گرفت و از
آنجا به همراه خانواده اش به سند رفت . اين مهاجرت در
سال 1262 قمرى صورت گرفت آقا خان به بمبئى رفت وچون با
اعتراض دولت ايران روبرو شد، به ايالت بنگال مسافت
كرد.
در سال 1263 در كلكته ساكن شد و دوباره به بمبئى
بازگشت وآن شهر را مركز آقاخان از اين تاريخ به بعد
رسما رئيس اسماعيليه هند گرديد. آقا خان در سال 1298 ق
در گذشت و در بمبئى به خاك سپرده شد. پس از او فرزندش
آقا على شاه يا آقا خان دوم پيشواى اسماعيليه هند شد.
آقا خان دوم تا سال 1302 قمرى زنده بود.
مدت امامت او بسيار كوتاه بود. جنازه او در نجف دفن
شد. پس از او پسر هشت ساله اش محمد شاه يا آقا خان سوم
به امامت رسيد او از هجدهم اوت 1885 تا سال 1957 رئيس
فرقه اسماعيليه بود. محمد شاه از طرف دولت بريتانيا
لقب سر را دريافت كرد. آقاخان سوم رهبر روحانى
اسماعيليان نزارى هند و ايران و آسياى مركزى و يوريه و
شرق آفريقا گرديد و غير از اين رئيس كنگره مسلمانان
هند بود. او هفت سال در اين سمت ماند. در سال 1932
نماينده هند در كنفراس خلع سلاح و رئيس نمايندگان آن
كشور در جامعه ملل گرديد. در سال 1937 به رياست جامعه
ملل انتخاب شد در سال 1936 - 1937 كه پنجاهمين سال
امامت او بود، اسماعيليان آسيا و آفريقا در بمبئى و
نايروبى ، هموزن او طلاى ناب به وى هديه كردند. در سال
1946 هموزن او الماس دادند و در سال 1954 - 1955 هموزن
او طلاى سفيد در قاهره به وى تقديم كردند. چنين
اقداماتى جنبه تشريفاتى داشت و پس از انجام مراسم ،
طلاها و الماس ها به صاحبان اصلى آن بر گردانده مى شد.
آقاخان سوم در سال 1327 شمسى از دولت ايران تقاضاى
تابعيت كرد و شاه وقت ايران محمد رضا به او لقب حضرت
والا داد.
آقاخان سوم در سال 1975 در سن 80 سالگى در گذشت و
جنازه او در اسوان مصر دفن گرديد. پس از وى نوه اش
پرنس كريم خان فرزند عليخان متولد 1315 شمسى در 21
سلگى بنا به وصيت جدش به امامت رسيد.
(212)
ديگر
فرقه هاى شيعه ؛
در صفحات گذشته گفته شد كه پس از امام على بن
ابيطالب عليه السلام پيروان آن حضرت به امامت امام حسن
بن على عليه السلام گرويدند و سپس به امامت امام حسين
بن على عليه السلام اما پس از شهادت امام حسين عليه
السلام ، شيعيان به چند دسته تقسيم شدند.
1 - گروهى به امامت امام على بن الحسين عليه السلام
روى آوردند.
2 - گروهى قائل به توقف و پايان امامت پس از امام حسين
عليه السلام گرديدند
3 - گروهى قائل به امامت از فرزندان امام حسن و امام
حسين عليه السلام گرويدند كه شاخه هاى زيديه را تشكيل
دادند كه ذكر آنها گذشت
4 - پيروان امام سجاد عليه السلام كه پس از آن حضرت به
امامت حضرت باقر عليه السلام ايمان آوردند و شاخه اصلى
شيعه اماميه و تنها اقليت وفادار به اسلام محمدى -
علوى را تشكيل دادند. نوبختى و اشعرى از اين شاخه به
الشيعه العلويه ياد مى كنند كه تا پايان دوره امامت
ائمه به همين نام شناخته مى شوند.
5 - گروهى از شيعه دنبال روى فردى به نام عمر بن رياح
شدند. وى از مردم اهواز بود.
6 - پس از شهادت امام باقر عليه السلام پيروان راستين
آن امام ، به امامت حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه
السلام روى آوردند و گروهى به امامت محمد بن عبدالله
بن حسن (كه ذكر ان گذشت ) گرويدند
7 - گروهى دنباله روى مغيره بن سعيد گرديدند كه مبلغ
محمد بن عبدالله بن حسن بود و گفته بود كه وى مهدى
موعود و زنده است مغيره بن سعيد عجلى اهل كوفه بود كه
در سال 119 ق كشته شد.
گويند مغيره سرانجام ادعاى نبوت كرد و قائل به تجسيم
گرديد. او خداوند را شبيه مردى دانست كه از نور است و
داراى اندام مى باشد اندامهاى او به صورت حروف هجا است
: ((الف
)) قدمهاى اوست ، ((عين
)) ديدگان وى
((ها))
فرج او است .
8 - گروه بتريه پيروان سليمان بن جرير، از فرقه زيديه
كه ذكر آن گذشت
9- پس از شهادت امام صادق عليه السلام گروهى به امامت
امام موسى بن جعفر گرويدند كه همان شيعه علويه باشند.
10 - گروهى قائل به عدم مرگ امام صادق عليه السلام
شدند كه وى زنده است و مهدى موعود است و سرانجام ظاهر
خواهد شد اين گروه را ناووسيه گويند.
ناووس از مردم بصره بود وى را عبدالله بن ناووس يا
عجدون بن ناووس مى گفتند اين گروه ، امامت را در
امام صادق عليه السلام تمام شده مى دانند.
11 - گروهى به امامت اسماعيل بن جعفر گرويدند كه فرقه
اسماعيليه را تشكيل مى دهند و ذكر آنها گذشت
12 - پس از شهادت امام هفتم عليه السلام پيروان خالص
آن حضرت به امامت على بن موسى عليه السلام گرويدند كه
همان شيعه علويه باشند.
13 - گروهى به امامت عبدالله بن جعفر الصادق عليه
السلام معروف به عبدالله افطح گرويدند عبدالله اندكى
پس از رحلت پدر بزرگوارش در گذشت اين گروه در تاريخ به
فطحيه معروف است وجه تسميه او به فطح بخاطر نقصى بود
كه در پاداشت گويند عبدالله گرايش به مرجئه داشت گويند
او فردى كم دانش بود و از مذهب چيزى نمى دانست
14 - گروهى قائل به توقف امامت در امام موسى بن جعفر
شدند اين گروه را واقفيه گويند.
اين گروه را ممطوريه و موسويه نيز گفته اند
اين گروه براى عقايد خود دستاويزهائى داشت و امام هشتم
را وكيل پدر مى دانستند نه جانشين او
اين گروه واقفيه بزرگترين گروه واقفيه در تاريخ اماميه
محسوب مى شوند، چرا كه بخش بزرگى از شيعيان در اين
فرقه جاى گرفتند واژه ممطوره لقبى است منفى و زشت كه
پيروان امام هشتم به اين گروه داده اند:
(( ما
انتم الا كلاب ممطوره
)) : يعنى (شما چيزى جز سگهاى باران
خورده نيستند)
15 - گروه ديگرى مسئله مرگ امام هفتم را با ترديد تلقى
كردند و گفتند تا امام بعدى با دليل براى ما روشن
نشود، بر امامت امام موسى بن جعفر باقى هستيم اين گروه
نيز به واقفيه پيوند خورده اند و لقب ممطوره به آنان
نيز گفته مى شد
16 - گروه ديگرى از پيروان امام هفتم دنباله روى محمد
بن بشير كوفى از موالى بنى اسد شدند و گفتند كه امام
هفتم نمرده است و اصلا در زندان نبوده ، او قائم و
مهدى است . امام هفتم محمد بن بشير را جانشين خود
نموده و انگشترى خود را به وى سپرده و كارهايش را به
او واگذار كرده و خود غايب شده است امام علوم و اسرار
را نيز به محمد بن بشير سپرده است محمد اجازه دارد كه
بعد از خودش هر كس را بخواهد، به امامت تعيين نمايد
بنابراين هر كس از فرزندان امام هفتم كه ادعاى امامت
كند، پاك نهاد نباشد و ريختن خون او واجب است .
از واجبات الهى تنها نماز و روزه واجب است و بقيه
اعمال ، انجام آنها ضرورتى ندارد. نزديكى و ازدواج با
محارم جايز است . اين فرقه به تناسخ و حلول نيز قائل
بوده است .
17 - پس از شهادت امام على بن موسى الرضا عليه السلام
پيروان راستين حضرتش به امامت فرزند بزرگواش محمد بن
على الجواد (عليه السلام ) گرويدند كه همان شيعه علويه
باشند.
18 - گروهى به امامت ((احمد
بن موسى بن جعفر)) روى
آوردند و گفتند كه امام كاظم (عليه السلام ) پس از
امام رضا به امامت ((احمد))
وصيت كرده است .
پيروان اين فرقه را ((احمديه
)) گويند. احمد بن موسى
برادر حضرت ((امام على
بن موسى ))، خود از
پيروان امامت امام على بن موسى الرضا (عليه السلام )
بود و پس از عزيمت ((امام
رضا)) از
((مدينه ))
به ((خراسان
))، حضرت
((احمد بن موسى ))
در جهت يارى برادرش به ((ايران
)) آمد و چون به
((شيراز))
رسيد، در آن شهر در گذشت و در همانجا دفن شد. آرامگاه
آن حضرت تا مدتها ناشناخته ماند. تا كه در دوره
اتابكيان فارس ، مقبره حضرتش شناسائى گرديد و بنائى بر
آن ساخته شد و مدرسه اى نيز در جنب آن تاءسيس گرديد.
اين آرامگاه امروز به نام شاه چراغ شناخته مى شود و
زيارتگاه اراتمندان اهل بيت عصمت و طهارت است .
19 - گروهى به امامت موسى بن محمد الجواد ملقب به
مبرقع گرويدند. وى از علويان بزرگ مقيم كوفه بود كه در
سال 256 هجرى به قم هجرت كرد و در آن شهر درگذشت و هم
اكنون آرامگاه وى زيارتگاه شيعيان است . پيروان وى
اندكى بعد به امامت على النقى عليه السلام گرويدند.
موسى در سال 296 هجرى در قم درگذشت .
20 - پس از شهادت امام على النقى ، گروهى پيرو فردى به
نام محمد بن نصير نميرى گرويدند. وى خود را ابتدا
پيامبر جديد معرفى كرد. او از ياران و اصحاب امام جواد
و امام على النقى و حتى امام حسن عسكرى قلمداد شده است
. گويند محمد بن نصير ادعاى بابيت كرد.
((ابوجعفر محمد بن عثمان ، نايب خاص
حضرت بقية الله (عج ) وى را لعن نمود. اين فرقه را
((نصيريه
)) نيز گويند. اين فرقه قائل به
((حلول
)) بود و معتقد بودند كه
((خداوند))
در ((امامان
)) حلول كرده است .
اين فرقه به ((ازدواج با
محارم )) متهم است . پس
از او گروهى دنبال پسرش ((احمد))
را گرفتند. و گروهى دنبال روى ((احمد
بن ابى الحسن بن محمد بن محمد بن بشر بن زيد))
را اختيار كردند.
21 - پس از شهادت امام يازدهم (عليه السلام ) گروهى به
امامت برادرش جعفر معروف به جعفر كذاب گرويدند. گويند
جعفر پس از برادرش ادعاى امامت كرد و وجود فرزند امام
حسن عسكرى ((حضرت بقية
الله (عج )) را انكار
نمود. جعفر كذاب در سال 271 هجرى در سن 45 سالگى
درگذشت .
22 - گروهى ديگر اعتقاد پيدا كردند كه امام حسن عسكرى
عليه السلام زنده است و مهدى موعود مى باشد كه غيبت
كرده و رجعت خواهد كرد.
23 - گروهى به امامت جعفر كذاب معتقد بودند، منتهى از
طريق نص امام على النقى بروى .
24 - گروهى به ادامه امامت عسكرى و رجعت او پس از
رحلتش معتقد بودند.
25 - گروهى معتقد به امامت جعفر كذاب بودند، از طريق
نص امام عسكرى بروى .
26 - گروهى به امامت محمد فرزند متوفاى امام هادى
معتقد بودند كه : مهدى موعود همان است و قيام خواهد
كرد.
27 - گروهى معتقد به انقطاع امامت شدند كه امامت در
امام عسكرى تمام مى شود.
28 - گروهى منكر وجود فرزند امام عسكرى شدند. آنان مى
گفتند كه امام عسكرى در دوران حيات خود فرزندى نداشته
است و هشت ماه پس از درگذشت امام ، فرزندى به دنيا
آمده است .
29 - گروهى به امامت على فرزند امام عسكرى گرويدند كه
دو سال قبل از رحلت آن حضرت متولد گرديده بود.
30 - گروهى معتقد به امامت فرزندى از امام عسكرى كه از
يكى از همسران آن حضرت متولد شود، بودند.
خلاصه آنكه ((شهرستانى
)) تعداد فرقه هاى شيعه
پس از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) را دوازده فرقه
نوشته است . در منابع شيعه چهارده فرقه آمده است .
((اشعرى
)) در ((المقالات
)) پانزده فرقه نوشته
است . ((طوسى
)) نيز چهارده فرقه را
برشمرده است . ((نوبختى
)) نيز چهارده فرقه گفته
است .(213)
فرقه هاى
خوارج
ماهيت خوارج
در صفحات گذشته به پيدايش ((خوارج
)) يا
((مارقين ))
اشاره شد و گفته شد كه پس از جريان
((حكميت ))
كه خودشان بر امام على (عليه السلام ) در
((صفين
))
تحميل كردند، پديدار شدند.
نبرد صفين پيكارى بود كه امام على عليه السلام براى
پايان دادن به توطئه هاى معاويه و باند او (: قاسطين )
تدارك ديد و در آستانه پيروزى بود كه معاويه بن ابى
سفيان به حيله اى شگفت كه عمرو بن عاص مشاور وى به او
آموخت ، جان بدر برد.
حيله معاويه نخستين تزوير مذهبى است كه با سياست در
آميخت و در چشم عوام فرو رفت و بصيرت و شعورشان را
گرفت . بالا بردن قرآن ها بر فراز نيزه ها از سوى
شاميان ، كار خودش را كرد و مقدسان سپاه على عليه
السلام را برق گرفت و دست از نبرد كشيدند و فريادهاى
على را ناشنيده گرفتند و حكميت را بر على تحميل كردند.
((اشعث بن قيس
)) قرار داد
((حكميت
)) را در ميان سپاهيان عراق با صداى
بلند مى خواند كه ناگهان نعره اى بلند شد كه :
(( لا حكم
الا لله لا لك يا على و لا لمعاويه
))
مناديان اين فرياد ((خوارج
)) بودند كه على را
تهديد به نقض قرار دادى كه خود بر وى تحميل كرده
بودند، مى نمودند آنان امام عليه السلام را متهم به
كفر كردند كه بايد توبه كند آنان خود توبه كردند و از
على مى خواستند كه به خاطر اين گناه !! توبه كند.
خوارج در نهروان و حرورا سركوب شدند، اما بقاياى آنان
غائله ساز گرديدند. خوارج به فرقه هاى مختلف و متعدد
تقسيم شدند و هر فرقه اى داراى عقايد خاص خود بود. مهم
ترين فرقه هاى خوارج عبارتند از:
ازارقه ، نجدات ، اباضيه ، صفريه .
بدون شك خوارج از آغاز تا انجام خود دچار تحول و
دگرگونى بسيارى شدند نسل بعدى خوارج داراى اختلافات
فاحشى با اسلاف اوليه يا خمير مايه خود بودند.
ستيز بى امان خوارج با دو رژيم اموى و عباسى و جان
بازيهاى شگفت آنان از ويژگى هاى نسل اول و دوم خوارج
است . نسل اول خوارج افراطى ترين جناح مذهبى و بعدا
سياسى ، در تاريخ سياسى اسلام محسوب مى شوند.
نام فرقه
ها
صاحبان ملل و نحل و فرق ، تعداد فرقه هاى خوارج
را 25 فرقه نوشته اند:
1 - المحكمه الاولى : نسل اول خوارج ،
2 - ازارقه ،
3 - نجدات ،
4 - عاذريه ،
5 - صفريه ،
6 - عجارده ،
7 - اباضيه ،
8 - ثعالبه ،
9- شعيبيه ،
10 - ميمونيه ،
11 - خلفيه ،
12 - معلوميه ،
13 - صلتيه ،
14 - المحمزه ،
15 - معبديه ،
16 - اخنسيه ،
17 - شيبانيه ،
18 - رشيديه ،
19 - كراميه ،
20 - زياديه ،
21 - حفصيه ،
22 - يزيديه ،
23 - حارثيه ،
24 - بيهسيه ،
25 - شمراخيه ،
برخى منابع تعداد خوارج را تا 15 فرقه نوشته اند.
معرفى
فرقه ها
1 - محكمه الاولى ؛
نخستين گروه خوارج هستند كه در صفين و پس از
جريان حكميت لب به اعتراض گشودند. سران اين گروه عبارت
بودند از: عروه بن اديه و يزيد بن عاصم محاربى ،
عبدالله بن كوا، شبث بن ربعى ، عبدالله بن وهب راسبى و
حرقوص بن زهير بجلى (معروف به : ذوالثديه ) كه هر كدام
سرنوشت خاص خود را دارند. برخى در جريان حرورا توبه
كرده ، به امام على عليه السلام پيوستند، و برخى كشته
شدند و تعدادى كه زنده ماندند، به سازمان دهى خوارج
پرداختند.
2 - فرقه
ازارقه ؛
پيروان نافع بن ارزق را گويند. نافعى مكنى به
ابوراشد است اين فرقه از ديگر فرق خوارج نيرومندتر
بوده و مخالفان خود را كافر و مشرك مى دانستند. آنان
برادران خارجى خود را كه به آنان نمى پيوستند، مشرك مى
خواندند. اما خوراج محكمه فقط دشمنان خود را كافر
دانسته و مشركشان نمى گفتند. افرادى كه به اين فرقه مى
پيوستند، در ابتداى ورود به سختى آزمايش مى شدند. آنان
بايد اسيرى را گردن مى زند؛ اگر چنين مى كردند،
پذيرفته شده و قبول بودند، در غير اين صورت وى را
منافق و مشرك مى خواندند، و به قتل مى رساندند. خوارج
ازارقه قتل زنان و كودكان مخالفين خود را جايز واجب مى
دانستند.
خوارج ازارقه دشمنان خود را در جهنم ، جاويد مى
دانستند. اين فرقه با نافع بن ازرق بيعت كرده ، وى را
اميرالمؤ منين مى گفتند. گروه خوارج عمان و يمامه نيز
با آنان هم آهنگ شده و گروهى در حدود 20 هزار نفر
گرديدند و به طرف خوزستان رفته ، بر اهواز و فارس و
كرمان دست يافتند و ماليات آن سامان را در اختيار خود
گرفتند. استاندار بصره عبدالله بن حارث كه از سوى
عبدالله بن زبير منصوب شده بود، سپاهى به فرماندهى
مسلم بن عيسى بن كريز براى سركوبى خوارج اعزام داشت در
منطقه دولاب اهواز ميان دو سپاه جنگ در گرفت ازارقه
پيروز شدند ابن زبير بار ديگر نيروهائى براى سركوبى
خوارج اعزام كرد كه با شكست روبرو شدند.
سرانجام ابن زبير از مهلب بن ابى صفره براى سركوب
خوارج ازارقه كمك خواست .
مهلب با نيروهاى بصره به سوى دولاب حركت كرد. خوارج
ازارقه در برخورد اوليه با مهلب عقب نشينى كرده ، به
اهواز رفتند. نافع بن ازرق در اين نبرد كشته شد. پس از
مرگ نافع ، خوارج با عبيدالله بن مامون تميمى بيعت
كردند مهلب به تعقيب خوارج ادامه داد و در اهواز به
نبرد با آنان پرداخت . در اين مرحله از نبرد خوارج
شكست خوردند و بسوى ايذج (: ايذه ؟) گريختند در آنجا
با قطرى بن فجاه بيعت كردند و او را اميرالمؤ منين
ناميدند درگيرى با مهلب همچنان ادامه يافت . خوارج به
شهر شاپور در فارس گريختند. و جنگ و گريز ادامه داشت .
خلاصه آنكه درگيرى با خوارج ازارقه 19 سال ادامه يافت
. در دوره فرمانروائى حجاج بن يوسف ثقفى ، ميان خوارج
ازارقه اختلافى روى داد: گروهى عبدربه بزرگ را رهبر
خود دانستند كه تعدادشان هفت هزار نفر بود. و گروهى
ديگر عبدريه كوچك را رهبر خود كردند و تعدادشان چهار
هزار نفر بود اين دو گروه از قطرى بن فجاه جدا شدند
قطرى با ده هزار نفر در منطقه فارس بود. مهلب با وى
درگير شد و آنان را شكست داد.
قطرى به كرمان گريخت . مهلب وى را تعقيب كرد. قطرى از
كرمان به رى گريخت مهلب با عبدريه بزرگ درگير شد و
پسرش يزيد بن مهلب را براى سركوبى عبدربه كوچك فرستاد
پدر عبدربه كبير را بكشت و پسر عبدربه صغير را حجاج بن
يوسف سپاهى عظيم به فرماندهى سفيان بن ابرد كلبى به
جنگ با قطرى فرستاد.
قطرى از رى به طبرستان رفته بود.
قطرى سرانجام كشته شد. گروهى از اين فرقه گرد عبيده بن
هلال جمع شدند و بسوى قومس گريختند سفيان بن ابرد كلبى
به تعقيب آنان پرداخت تا كه در قومس عبيده و يارانش را
بكشت و بدين سان خوارج ازارقه نابود شدند
3 - فرقه
اباضيه ؛
پيروان عبدالله بن اباض تميمى را اباضيه گويند.
اين فرقه زمانى پديد آمدند كه عبدالله بن اباض از گروه
خوارج افراطى كناره گرفت ابوبلال مرداس كه از نخستين
پيشوايان اين فرقه بود، در سال 62 هجرى كشته شد پس از
او عبدالله بن اباض رهبرى اين فرقه را در دست گرفت .
وى در سال 65 هجرى بكلى از خوارج ازارقه جدا شد و در
بصره عليه زبيريان قيام كرد.
عبدالله مردى فقيه بود در منابع اباضيه وى را بسيار
محترم دانسته اند سازش عبدالله بن اباض با عبدالملك
مروان ، اتحادى عليه عبدالله بن زبير بود سياستى را كه
عبدالله بن اباض در برابر خلفا اموى در پيش گرفت ،
جانشين وى جابر بن زيد ازدى ادامه نداد.
جابر از مردم عمان بود كه در سال 100 هجرى در گذشت .
جابر بن زيدازدى با حجاج ثقفى روابطى دوستانه داشت
ولياندكى بعد كارشان به دشمنى كشيد حجاج به كشتن فرقه
اباضيه دستور داد و گروه زيادى از بزرگان اباضيه را به
عمان تبعيد كرد. جابر بن زيد يك شاگرد ايرانى به نام
ابو عبيده مسلم بن كريمه تميمى داشت كه از اهالى مرو
بود وى پس از مرگ جابر جانشين او شد. پايگاه فرقه
اباضيه در كوفه ، حجاز، حضر موت ، يمن ، عمان و...
بود. آنان در دوره خلافت عباسى به آفريقاى شرقى ، خليج
فارس ، قشم ، بندر عباس و... راه يافتند.
4 - فرقه
ثعالبه ؛
پيروان ثعلبه بن عامر را ثعالبه گويند. ثعلبه
با عبدالكريم عجاردى همفكر بود. تنها اختلاف در مورد
كودكان بود كه ثعلبه معتقد بود بر كودكان بود كه ثعلبه
معتقد بود بر كودكان حكمى نيست و در محبت و عداوت آنان
آزادند تا به بلوغ رسند و در آن زمان بايد اسلام را بر
آنان عرضه كرد. اگر ايمان آوردند كه خوب است ، در غير
اين صورت بايد تكفير شوند. اين فرقه معتقد بود كه بايد
از ثروتمندان زكاه گرفت و به بى نوايان داد. بر اثر
اختلافات بين رهبران ، اين فرقه ، دچار انشعاب شد و
فرقه هايى از آن پديد آمد.
5 - فرقه
حازميه ،
پيروان شعيب بن حازم يا اصحاب حازم بن على
حازميه گويند.
اين فرقه معتقد بود كه اعمال بندگان را خداوند مى كند.
برائت از امام على را آشكارا بر زبان نمى آورند، ولى
ديگران را علنا ناسزا مى گفتند. و عقيده داشتند كه خير
و شر به قضا و قدر الهى بستگى دارد.
6 - فرقه
معبديه :
پيروان ((معبد بن
عبدالرحمن را ((معبديه
)) گويند. اين فرقه از
پيروان ((ثعالبه
)) بودند. اين فرقه با
زنان غير مذهب خود ازدواج نمى كردند و عقيده داشتند كه
هر كس زكاة ندهد، كافر است . اين عقايد خلاف فرقه
((ثعالبه
)) بود. اين فرقه عقيده داشت كه ثواب
خداوند به بندگان در همين دنيا است .
7 - فرقه
صلتيه :
پيروان ((صلت بن
ابى صلت )) را
((صلتيه
)) گويند. اين فرقه از گروه عجارده جدا
شدند. اينان مى گفتند هر كس گفتار ما را بپذيرد،
مسلمان گردد و با وى دوست باشيم . ولى از كودكان آنان
بيزاريم تا وقتى كه بالغ گردند و اگر اسلام را
پذيرفتند، قبولشان داريم .
8 - فرقه
حمزويه ؛
پيروان حمزه بن ادرك را حمزويه گويند اين فرقه
با فرقه ميمونيه همفكرى داشتند. اينان معتقد بودند كه
اطفال مشركين ، كافر هستند و در دوزخ جاى دارند.
حمزه از تابعان حصين بن رقاد بود كه در سجستان شورش
كرد. حمزه معتقد بود كه در يك زمان دو امام مى توانند
حضور داشته باشند، در صورتى كه متفق القول نباشند. اين
گروه خير و شر را به خداوند نسبت مى دادند.
9- فرقه
شعيبيه ؛
پيروان شعيب بن محمد را شعيبيه گويند اين فرقه
نيز از گروه عجارده جدا شدند و هم عقيده با فرقه
حازميه مى باشند
رهبر اين فرقه شعيب با مردى از خوارج كه ميمون نام
داشت ، بر سرطلبى اختلاف پيدا كردند.
شعيب طلب خود را مى خواست و مى گفت كه بايد قرض خود را
بدهى ، زيرا خداوند تو را امر كرده كه قرضت را ادا كنى
ميمون مى گفت : خداوند امر به ادا دين نكرده است .
براى حل اختلاف نامه اى به عبدالكريم بن عجارده كه در
زندان بود، نوشتند وى در جواب نوشت : آنچه خداوند
خواسته همان شود و آنچه نخواسته ، نشود؛ هيچ كار زشتى
به خداوند نسبت ندهيد. هر يك از طرفين اين پاسخ را به
نفع خود تاويل مى كرد. اين اختلاف باعث شد تا يپروان
عجارده به رهبرى شعيب گرايش يابند.
10 -
فرقه نجدات ؛
اين فرقه را عادزيه نيز گويند. اين فرقه از
پيروان نجد بن عامر حنفى بودند كه از يمامه حركت كرد
تا به ازارقه پيوندد در بين راه دو نفر به نام ابوفديك
و عطيه بن اسود كه از نافع بن ازرق جدا شده بودند، به
نجده پيوسته و با وى بيعت كردند و او را اميرالمومنين
خواندند و بدين سان فرقه جديدى پديد آمد گويند علت
اختلاف نجده و نافع مسئله تقيه بوده است . نافع تقيه
را حرام مى دانست و نجده آن را جايز مى دانست .
خوارج نجده معتقد بودند كه : بايد خداوند و رسول او را
شناخت و به خون مسلمان احترام گذاشت . عذر و مكر نبايد
كرد. بايد براى اشنائى مردم به احكام اسلام ، از راه
برهان و دليل وارد شد. مرتكب گناه كبير مشرك است كار
اين فرقه سرانجام به اختلاف كشيد: گروهى دنبال عطيه بن
اسود حنفى به سيستان رفتند (: فرقه عطويه )، و گروهى
با ابوفديك به جنگ با نجده كه از اصول خوارج تخطى كرده
بود، پرداختند اين گروه سرانجام نجده را كشتند. و
گروهى به نجده وفادار ماندند.
براستى نجده از اصول ثابت خوارج دورى مى كرد و مرتكب
خلاف مى شد: در يكى از نبردهاى خوارج نجده با مردم
مدينه ، دخترى از عثمان بن عفان با اسارت گرفته مى
شود. عبدالملك مروان نامه اى به نجده نوشت و تقاضاى
آزادى وى را كرد نجده آن دختر را از مردى كه اسيرش
كرده بود خريد و رهايش نمود. ياران نجده از اين عمل
بسيار خشنود شدند.
خوارج در جريان تصرف قطيف بر اموال بسيار و زنان و
كودكان دست يافتند. هنوز خمس اموال و نسا را نداده ،
لشكريان بر زنان تاختند و كام گرفتند. اين اقدام مورد
عفو نجده قرار گرفت و روساى خوارج را ناخوش آمده .
نجده گناه صغيره را جايز مى دانست و بسيارى كارهاى
ديگر از نجده صادر شده بود. همين بدعتها بود كه خوارج
نجدات نتوانستند نجده را تحمل كنند. نجده تحت فشار
خوارج سرانجام از امامت بر آنان كناره گرفت و ابوفديك
را برگزيد. ابوفديك وقتى بر يمامه دست يافت ، نجده را
بكشت .
خوارج نجدات را عاذريه گفته اند؛ به اين دليل كه مردم
را به خاطر جهل بر فروع دين معذور دانسته اند.
11 -
فرقه عجارده ؛
پيروان عبدالكريم بن عجرده را عجارده يا
عجروديه گويند. اين فرقه ابتدا از پيروان عطيه بن اسود
حنفى بودند. عقايد اين فرقه شبيه عقايد ازارقه است .
تنها اختلاف در نهب اموال مخالفان است . عجارده با
غارت اموال مخالفان خود موافق نيست ؛ بر خلاف ازارقه
كه جايز مى دانست .
فرقه عجارده سوره يوسف را جز قرآن نمى دانند و گفته
اند كه اين داستان عشقى است و شايسته نيست كه در قرآن
باشد. فرقه عجارده به نه فرقه تقسيم شدند كه در رديف
25 فرقه خوارج قرار دارند.
12 -
فرقه ميمونيه ؛
پيروان بن عمران را ميمونيه گويند. اين فرقه از
گروه عجارده است . به اين فرقه ازدواج با محارم را
نسبت مى دهند. و گويند در عداوت با على عليه السلام از
ديگران پيش قدم بوده اند.
13 -
فرقه خلفيه ؛
پيروان خلف خارجى را خليفه گويند. وى از خوارج
كرمان بود و با فرقه حمزويه اختلاف عقيدتى داشت و خير
و شر امور را به خداوند نسبت مى داد.