تاريخ اديان و مذاهب جهان جلد سوم

عبداللّه مبلغى آبادانى

- ۴ -


حج عمره ؛  
يك سال از پيمان حديبيه گذشته بود كه مسلمانان آهنگ مكه نمودند تا حج عمره گزارند در اين سفر مسلمانان مهاجر به حبشه بازگشته بودند و در ميان مسلمانان عازم مكه بودند. دو هزار مسلمان با شصت شتر براى قربانى راهى مكه شدند. پيامبر دويست نفر را ماءمور كرد كه با سلاح و صد اسب در نقطه اى آماده باشند.
جاسوسان قريش از حركت پيامبر و تدابير نظامى احتياطى او آگاه شدند و به سران قريش گزارش دادند. يكى از امضا كنندگان قرار داد حديبيه از سوى قريش به نمايندگى نزد محمد صلى الله عليه و آله رفت و هدف حضرت را پرسيد. پيامبر فرمود: من و يارانم هرگز بر خلاف پيمان حديبيه كارى نخواهيم كرد و با خود سلاحى به داخل مكه نخواهيم آورد. قريش اطمينان يافتند و دروازه هاى مكه را بر روى مسلمانان گشودند. قريش شهر را ترك گفتند تا با مسلمانان روبرو نشوند، اما در عين حال حركات مسلمانان را زير نظر داشتند. مسلمانان به اتفاق پيامبر مراسم حج را به پايان بردند. مسلمانان را زير نظر داشتند. مسلمانان يبه اتفاق پيامبر مراسم حج را به پايان بردند. مسلمانان حق داشتند سه روز در مكه بمانند. پيامبر به بلال دستور داد بر بام كعبه اذان گويد. پيامبر با مسلمانان آزادانه نمازگزارد. پس از پايان مراسم حج ، مسلمانان به ديدار بستگان خود شتافتند و از انصار در منازل خود پذيرائى كردند. مدت اقامت پيامبر و همراهان به پايان رسيد و نماينده قريش به اين مسئله اشاره كرد. پيامبر فورا دستور حركت را صادر كرد. در طى اين سه روز پيامبر با ميمونه خواهر فضل همسر عباس بن عبدالمطلب ازدواج كرد و او را با خود به مدينه آورد.(33)
سال هشتم هجرى ؛ 
حوادث مهم اين سال 
در ماه صفر اين سال كعب بن عمير غفارى با پانزده تن به حدود شام رفت .
قضاعى هاى آن منطقه ، همه اين عده را با خود كعب در بلقاء شام كشتند.
در جمادى الاولى ، پيامبر، حارث بن عمير را به عنوان سفير نزد پادشاه غسانى شرحبيل فرستاد. شرحبيل سفير پيامبر را در منطقه موته بكشت . در مقابل اين گستاخى ، پيامبر سپاهى از سه هزار نفر به فرماندهى زيد بن حارثه روانه منطقه نمود. در ناحيه بلقاء شام نبرد ميان سپاه غسانى كه آميخته اى از اعراب قبائل و روميان بود، و مسلمانان در گرفت . دراين جنگ كه به جنگ موته معروف است ، زيد بن حارثه و جعفر بن ابيطالب و عبدالله بن رواحه يكى پس از ديگرى شهيد شدند و مسلمانان شكست خوردند. سرانجام خالد بن وليد تدبيرى انديشيد و سپاه شكست خورده مسلمانان را گرد آورد و به مدينه بازگشتند.
در ماه رمضان اين سال ، پيامبر آهنگ فتح مكه كرد. قريش نقض عهد كرده بودند و پيامبر فرصت را مغتنم شمرد. ابوسفيان فرمانده قريش ‍ براى ارزيابى نفرات مسلمانان از مكه خارج شد. عباس بن عبد المطلب كه از مكه به استقبال پيامبر بيرون آمده بود، وى را در حومه مكه ديد، ابوسفيان را از غضب پيامبر بترسانيد و او را نزد پيامبر آورد و از او شفاعت كرد. ابوسفيان بوسيله عباس اسلام آورد و بدستور پيامبر به كه بازگشت تا به مردم مكه اعلام كند كه در موقع ورود سپاه اسلام در منازل خود بمانند يا به خانه ابوسفيان و مسجد الحرام پناه برند تا در امان باشند.
سپاه اسلام وارد مكه شد. خالد بن وليد در جلو بود در اين موقع قريش ‍ مختصر مقاومتى از خود نشان دادند كه 22 نفر از آنان كشته شدند. پيامبر دستور داد كه خالد كسى را نكشد. پيامبر عفو عمومى صادر كرد و فقط دوازده نفر را كه دشمنى ويژه اى با اسلام داشتند، نبخشيد و دستور داد در هر كجا يافته شوند، بايد كشته شوند. پيامبر بت هاى كعبه را در هم شكست وسپس بر تپه صفا بر آمد ومردم را از زن ومرد به توحيد دعوت فرمود.
پس از پانزده روز اقامت در مكه ، غزوه حنين پيش آمد. اين محل بر سر راه مكه و طائف واقع است .
در اين محل بود كه ميان مسلمانان وقبيله هوازن كه با مردم طائف متحد شده بودند، نبردى روى داد. مسلمين پيروز شده و هفتاد تن از مشركان كشته شدند پيامبر به جانب طائف راند ولى مسلمانان موفق به فتح شهر نشدند.
در ماههاى آخر اين سال پيامبر، ((علا بن حضرمى )) را با نامه اى نزد ((منذر بن ساوى )) امير بحرين فرستاد. در اين نامه قرار شد كه زرتشتيان بحرين جزيه بدهند، ولى مسلمانان از خوردن گوشت ذبيحه آنان و ازدواج با زنان اين قوم ، خوددارى كنند.
در ذى الحجه اين سال ، ((ابراهيم )) فرزند پيامبر از ((ماريه قبطيه )) بدنيا آمد (34) مورخان پيرامون دو حادثه بزرگ ومهم سال هشتم هجرى يعنى جنگ موته و فتح مكه مطالب بسيارى نوشته اند كه نكات مهم آن را در اينجا مى آوريم .
جنگ موته  
شريعتى در تحليل جنگ موته مى نويسد:
((اكنون اسلام به مرزهاى غسانيان رسيده و به دنياى عظيم مسيحيت و امپراطورى مقتدر روم شرقى (بيزانس ) نزديك شده است . درست است كه مكه همواره او را به جنوب مشغول مى دارد، اما جز اين نقطه كه از نظر مذهبى و داخلى داراى اهميت است ، در جنوب عربستان تا يمن جز قبائل پراكنده بدوى ، مجموعه هاى انسانى با ارزشى كه از نظر نشر اسلام ، اهميتى داشته باشند، وجود ندارد. و يمن نيز كه همسايه جنوبى عربستان است ، جامعه ضعيفى است . مغرب مدينه نيز درياى احمر است و سپس آفريقا و بسط نفوذ اسلام از اين سو فعلا به دشواريهاى بسيارش ، نمى ازرد. بر عكس ؛ در شمال و مشرق ، بزرگترين تمدنهاى جهان آن روز قرار دارند كه هم از نظر سياسى ونظامى وهم از نظر مذهبى و فرهنگى و مدنى ، عظيم ترين جامعه هاى انسانى بشمار مى آيند و بنابراين ، پيامبر خواه ناخواه پس از فراغت از مسائل داخلى به اين دو خواهد انديشيد و اكنون هنگام آن فرا رسيده است . اما از اين دو جامه بزرگ ، روم بيشتر از ايران مورد توجه است ، چه ، اولا روم از نظر جغرافيائى به مدينه نزديك است و ايران در مشرق ، بامدينه كه در منتهى اليه غربى عربستان قرار گرفته ، فاصله بسيار دارد و گرچه ميان دو امپراطورى متخاصم روم و ايران دست بدست مى شود، اما ارتباط معنوى و نظامى اسلام را با ايران بسيار مشكل كرده است . ثانيا؛ روم سرزمين مسيحيت است ، دينى كه با اسلام آشنائى ها و هم آهنگى ها و مشتر كات بسيار دارد و زبان اسلام را خوب مى فهمد و زمينه پذيرش ‍ آن ، از نظر معنوى قوى است . در صورتى كه مذهب زرتشت كه از سرچشمه هاى اديان اريائى نشاءت گرفته است ، با زبان و فرهنگ و بينش ‍ اسلام كه زير بناى فلسفيش بر مبانى اديان بزرگ سامى استوار است و خود را نهضتى از مكتب ابراهيم مى داند و با مذاهب مسيح و موسى برادر است ، فاصله بسيار دارد. يك مسيحى ، با اصلاحاتى در كيفيت عقايدش بسادگى مسلمان مى گردد، اما يك زرتشتى ، براى ورود به اسلام بايد انقلابى در افكار مذهبى خويش ايجاد كند و مبانى اعتقادى خود را ويران سازد. از اينجاست كه مى بينيم ، پيامبر كه هنوز مكه را فتح نكرده است ، بسراغ روم و پس از دعوت رسمى امپراطور و امير غسانى دست نشانده عرب وى در شمال ، با كوششهاى نظامى پياپى و رام كردن قبايل ميان مدينه و روم راه را براى دست اندازى به آنجا هموار مى كند)) (35)
شر حبيل غسانى پادشاه بصرى سفير پيامبر را مى كشد. و اين علت فيزيكى جنگ است .
نيروهاى مسلمانان در اين نبرد سه هزار تن بودند كه فرماندهى آنان به ترتيب با: زيد بن حارثه ، و پس از او جعفر بن ابيطالب ، و پس از او: عبدالله بن رواحه بود، پيامبر سپاه اسلام را تا حومه مدينه بدرقه كرد.
مسلمانان خود را به مرزهاى شام رساندند. حركت سپاه اسلام به دشمن رسيده بود و شرجبيل نيروئى عظيم مركب را صد هزار رومى و عشاير مرزنشين تدارك ديده بود. سپاه روم در نقطه اى به نام ((مآب )) اردو زد. دو سپاه در محل ((شارف )) در مقابل هم صف آرائى كردند. محققان سپاه روم را دويست هزار نفر نوشته اند.
سرنوشت جنگ از پيش معلوم بود. توصيه هاى پيامبر نيز از ايثار و از جان گذشتگى مى داد. مسلمانان بايد به شهادت مى انديشيدند و خود را به قلب سپاه عظيم دشمن مى زدند.
زيد بن حارثه خود را به قلب سپاه دشمن زد و حماسه اى از پيكار و شهادت آفريد. پس از او جعفر بن ابيطالب كه سى و سه سال داشت ، پرچم را بدست گرفت و بر دشمن تاخت . او براى كه مركبش به دست دشمن نيفتد، آن را پى كرد و پياده به جنگ پرداخت . دشمن سعى كرد دست راست او را قطع كند، جعفر پرچم را به دو بازو گرفت و سرانجام با هشتاد زخم بر زمين افتاد. پس از او عبدالله بن رواحه به دشمن تاخت . آنقدر جنگيد كه گرسنگى بر او غالب شد، مقدارى نان به او دادند، اندكى از نان بخورد كه دشمن هجوم آورد. عبدالله نان را انداخت و باز بر دشمن تاخت و شهيد شد پس از او ثابت بن اقدام پرچم را بدست گرفت و به سپاه اسلام گفت كه فرمانده اى انتخاب كنند. مسلمانان خالد بن وليد را انتخاب كردند. خالد تدبيرى انديشيد و سپاه اسلام را از قتل عام حتمى بدست دشمن نجات داد. او بخشى از سپاه اسلام را به عقب فرستاد تا در لحظه اى مناسب با سر و صداى بسيار بتازد تا دشمن خيال كند كه نيروى كمكى براى مسلمانان رسيده است . و چنين شد دشمن ترسيد و قدرى عقب نشست . خالد بن وليد سپاه آشفته مسلمانان را سر و سامان داد و راهى مدينه شد. گويا اهالى مدينه كه انتظار چنين بازگشتى را نداشتند، به سرزنش سپاه اسلام پرداختند. پيامبر مى كوشيد تا مردم را آرام كند. سپاهيان به خانه هاى خود رفتند و تا مدتى از شرم از خانه بيرون نيامدند. پيامبر از شهادت جعفر بن ابيطالب سخت متاءثر شد و گريست و به خانواده جعفر تسليت داد. (36)
فتح مكه  
فتح مكه مهم ترين حادثه تاريخ اسلام در سال هشتم هجرى صورت گرفت . مورخان نوشته اند كه وقتى قريش از شكست مسلمانان در جنگ موته مطلع شدند، سعى كردند پيمان حديبيه را نقض كنند. آنان قبائل متحد خود را تحريك كردند تا عليه قبائل متحد پيامبر دست به شورش ‍ زنند. بنى بكر عليه خزاعه شبيخون زده ، عده اى را كشتند. و اين نقض ‍ پيمان حديبيه بود. گروهى از سران خزاعه به مدينه آمده ، جريان را به پيامبر گزارش دادند. پيامبر تصميم گرفت كار قريش را تمام كند.
قريش سخت نگران بود و لذا سعى كرد مسئله را سر پوش نهد. ابوسفيان به مدينه تاخت و به خانه دخترش ام حبيبه همسر پيامبر شتافت تا بلكه بتواند پيامبر را ملاقات نموده و معذرت خواهى كند. ام حبيبه او را از خانه راند و اين براى ابوسفيان غير قابل انتظار بود. نزد پيامبر رفت ، اما با سكوت پيامبر مواجه شد و نتيجه اى نگرفت . او به مكه بازگشت و جريان سفر خود به مدينه و بى توجهى پيامبر و خشم مسلمانان را از نقض پيمان ، به سران قريش گزارش داد پيامبر براى فتح مكه دستور حركت داد. آن حضرت سعى داشت كفار و مشركان مكه را غافلگير كند، لذا حركت سريع و محرمانه بود.
مسلمانى ساده لوح كه خانواده اش نزد كفار قريش گروگان بودند، محرمانه نامه اى نوشت و حركت مسلمانان را گزارش داد تا به خيال خود زن و فرزندش را نجات داده باشد. وى اين نامه را توسط يك زن به مكه فرستاد. او نامه را پنهان ساخته بود. پيامبر توسط وحى از جريان مطلع شد. امام على بن ابيطالب ، زبير و مقداد به تعقيب زن پرداختند و سرانجام او را در نقطه اى به نام روضه خاخ (؟) (خليقه ) گرفتند. نامه را نيافتند. امام على او را تهديد كرد كه بايد نامه را بدهى و گرنه تو را لخت مى كنيم . سرانجام زن نامه را از ميان موهاى بافته اش در آورد.
اين نامه را حاطب بن ابى بلتعه فرستاده بود. پيامبر وى را احضار كرد و علت را از او پرسيد. وى سوگند ياد كرد كه اين كار صرفا براى نجات زن و فرزندش بوده است . پيامبر او را بخشيد. آيات اول سوره ممتحنه در اين باره نازل شد كه مؤ منان هشدار مى داد كه دشمنان خدا و خود را دوست نگيرند.
در ماه رمضان بود كه مسلمانان بسيار سريع به سوى مكه راه افتادند و در راه قبائل متحد نيز به آنان پيوستند و سپاهى مركب از ده هزار نفر روانه مكه شدند. قريش از اين حركت سريع و نيروى عظيم بى خبر بودند. آنان وقتى مسلمانان در نزديكيهاى مكه بودند، دريافتند كه با چه نيروى عظيمى روبرو هستند. پيامبر براى نشان دادن عظمت نيروها دستور داد شب هنگام در بيابانهاى مكه آتش روشن كنند گويند عباس بن عبدالمطلب در جحفه به پيامبر پيوست . عباس كه مردى پول پرست و تابع منافع اقتصادى خود بود، سعى داشت تا قريش و پيامبر را از خود راضى نگهدارد. او به ميانجى گرى پرداخت تا شايد بتواند قريش را نجات دهد. عباس به مكه بازگشت تا قريش را از هرگونه مقاومتى باز دارد، چرا كه مقاومت را بى فايده مى ديد. ابوسفيان را بر ترك اسب خود پشت سرش نشاند و به اردوگاه مسلمانان آورد تا براى او امان بخواهد. عباس وى را نزد پيامبر آورد و براى او امان خواست .
پيامبر دستور داد ابوسفيان تا فردا در خيمه عباس باشد. عباس به ابوسفيان گفت لازم است حالا براى نجات خود اسلام بياورد و ابوسفيان به توصيه عباس حفظ ظاهر كرد و ظاهرا اسلام آورد تا جان خويش را برهاند. عباس از پيامبر خواست به ابوسفيان امتيازى داده شود. پيامبر گفت ابوسفيان به مكه باز گردد و به اهالى مكه بگويد كه هر كس به مسجد الحرام برود، در امان است . هر كس به خانه ابوسفيان رود نيز در امان است .
ابوسفيان به مكه بازگشت و آنچه شنيده بود، باز گفت .
هند زن ابوسفيان مردم را عليه مسلمانان تحريك مى كرد و ابوسفيان را سرزنش مى نمود.
پيامبر مى كوشيد تا از هر گونه خون ريزى جلوگيرى شود.
فقط ده يا دوازده نفر از مشركان مكه بودند كه غير قابل عفو بودند: عكرمه بن ابى جهل ، هبار بن اسود، عبدالله بن سعد ابى سراح ، حويرث بن نفيل ، عبدالله بن هلال و...
پيروزى حق بر باطل  
سپاه اسلام از دروازه هاى مكه وارد شهر شد. درگيرى پيش نيامد. گروهى را كه خالد بن وليد فرماندهى مى كرد، با مقاومت روبرو شد: عكرمه بن ابى جهل مكى ها را به مقاومت كشانده بود. آنان 28 كشته دادند و فرار كردند.
پيامبر خود وارد مكه شد و به كنار كعبه رسيد. حجرالاسود را سواره با چوب لمس كرد. در نخستين طواف بت هاى بزرگ را ديد كه در كعبه جاى دارند: هبل ، اساف ، نائله و... با چوبى بلند كه در دست داشت ، آنها را سرنگون كرد. كليد دار كعبه درب را گشود. گويند پيامبر كليد را گرفت و درب را گشود و وارد خانه عتيق گرديد بت ها و تصاوير و الواح و از لام در هم شكسته و محو گرديد.
پيامبر خطاب به جمع حاضر چنين فرمود:
(( لا اله الا الله وحده لا شريك له ، صدق وعده و نصر عبده و هزم الا حزاب وحده ، الا كل ما ثر اودم اومال يدعى فهو تحت قدمى هاتين ، الا سدانه البيت و سقايه الحاج ، الا و قتيل الخطا شبه العمد بالسوط و العصا، ففيه الديه مغلظه مئه من الابل ؛ اربعون منها فى بطونها اولادها
يا معشر قريش ان الله قد اذهب عنكم ننخوه الجاهليه و تعظمها بالابا، الناس من آدم و آدم من تراب ؛ ((يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و اثنى و جعلنا كم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم ...(37)))
قريش نگران سرنوشت خود بودند. هر آينه در انتظار فرمان پيامبر مبنى بر قتل عام كليه سران قريش بودند. آنان لحظه شمارى مى كردند تا پيامبر سخن بگويد. پيامبر لب به سخن گشود و فرمود: ماذا تقولون ؟، ماذا تظنون ؟ قريش با صداى لرزان گفتند: ما جز خوبى و محبت چيزى از تو سراغ نداريم ، تو برادر بزرگوار ما و فرزند برادر بزرگوار ما هستى .
پيامبر فرمود: من هم همان جمله اى را مى گويم كه برادرم يوسف به برادرانش گفت : (( قال لا تثرب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الرحمين (38) ))
قريش آرام شدند و نفسى براحتى كشيدند و از گذشته خويش سخت شرمنده شدند.
مردان و زنان مكه بر اسلام با پيامبر بيعت كردند. براى بيعت با زنان ، ظرفى از آب آوردند و پيامبر در آن دست گذاشت و زنان در آن دست مى گذاشتند و بيعت مى كردند.
آيه 12 سوره ممتحنه در اين نازل شد. مفاد بيعت با زنان چنين بود كه : شرك نورزند، دزدى نكنند، زنا ندهند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترا نزنند و از فرمان رسول خدا سرپيچى ننمايند. و اين مفاد آيه 12 سوره ممتحنه بود. زنان مكه بر اين اساس با پيامبر بيعت كردند. هند جگرخوار با آن سابقه سياه در ميان بيعت كنندگان بود.(39)
غزوه حنين  
پيامبر پانزده روز در مكه ماند. وسپس با دوازده هزار مسلمان به سوى قبيله هوازن رهسپار شد. عظمت سپاه ، در مسلمانان غرور ايجاد كرد و برخى از اصحاب از جمله ابوبكر اين غرور را آشكار كردند: با اين سپاه عظيم هرگز در برابر نفرات اندك هوازن و... شكست نخواهيم خورد. آيه 25 سوره توبه اين غرور را سرزنش كرد. هوازن و ثقيف با يكديگر عليه مسلمانان متحد شده بودند و قبائل پراكنده ديگرى را گرد آورده و نيروئى عظيم تدارك ديده بودند. فرماندهى آنان را مالك بن عوف نضرى بر عهده داشت .
آنان زنان و احشام خود را پشت سر قرار داده تا مردان در مقابله با مسلمانان مقاومت و از جان گذشتگى بيشترى نشان دهند. مشركان متحد در دره حنين سنگر گرفته و منتظر ورود مسلمانان بودند. در سحر گاه ناگهان از هر سو مسلمانان را در بر گرفته و تيرباران شروع شد. مسلمانان . غافلگير شده بودند و مشركان تازه مسلمان مكه دوباره اميدوار گرديدند. ابوسفيان خوشحالى اش را آشكار كرد و با خنده اى بلند فرار مسلمانان را به فال نيك گرفت پيامبر از اين فرار سخت نگران شد، فرار لحظه به لحظه بيشتر مى شد و مسلمانان فرارى از برابر چشمان پيامبر مى گذشتند. پيامبر شخصا دست بكار شد و فرياد زد: يا انصار الله و انصار رسوله ! انا عبدالله و رسوله . در حالى كه على بن ابيطالب و فضل بن عباس و اسامه و چند تن ديگر همراه پيامبر بودند، آن حضرت به سوى دشمن تاخت . مسلمانان كه چنين ديدند، نيرو گرفتند و دست از فرار برداشتند. پيامبر به عباس دستور داد مسلمانان را آواز دهد و بيعت ها را بيادشان اورد: اى گروه انصار كه پيامبر را به يارى كرديد، اى كسانى كه زير درخت رضوان با پيامبر بيعت نمودند، كجا مى رويد؟ رسول خدا اينجاست . در اينجا بود كه فراريان برگشتند و صفوف خود را منظم نمودند و در يك حمله جانانه بر دشمن پيروز شدند. دشمن كشته هاى بسيار داد و متوارى شد، تعقيب دشمن آغاز شد. اسيران دشمن به 600 نفر رسيد، غنائم عبارت بود از 24 هزار شتر و 40 هزار گوسفند و 4 هزار اوقيه نقره . پيامبر دستور داد كسى به غنائم دست نزند پيامبر با سپاه به سوى طائف شتافت . تازه مسلمانان براى دريافت غنائم بى صبرى مى كردند. پيامبر آنان را به صبر دعوت كرد كه مطمئن باشيد همه مال شماست . (40)
((اكنون مسلمانان ، از اين پيروزى بزرگ ، سر از پا نمى شناخت و جز به دره جعرانه كه از غنائم بيشمار آكنده است ، نمى انديشيدند. امام پيامبر آرام نيست ؛ مالك به عوف مرد بيباك و خطرناك معركه ، با يارانش در طائف حصار گرفته است و اگر او را همچنان رها كند و به مدينه باز گردد، همه موفقيتهائى كه از هنگام ورود به مكه تاكنون بدست آمده است ، جز غنائم جعرانه بر باد خواهد رفت . بايد بيدرنگ سپاهى را كه از پيروزى حنين نيرو گرفته است ، به طائف برد و پيش از تقسيم غنائم ، آخرين پايگاه مقاومت دشمن را درهم كوفت )) (41).
طائف محاصره مى شود. اين محاصره نزديك به يك ماه طول مى شكد، اما بى نتيجه است ، چرا كه دشمن به سختى مقاومت مى كرد. مالك بن عوف پيشنهادها را نپذيرفت . پيامبر فرمود ((هر كس از حصار به زير آيد و تسليم شود، آزاد خواهد بود)).
دشمن همچنان مقاومت مى كرد و كسى تسليم نشد. پيامبر دستور داد سپاه حركت كند. مسلمانان به سوى جعرانه رفتند تا غنائم نبرد حنين را تقسيم كنند. ((پيامبر خمس غنائم را برداشت و بقيه را بر سپاه تقسيم كرد)) (42).
سال نهم هجرى ؛  
در آغاز اين سال موج گسترش اسلام ، جزيره العرب را در بر گرفت و طوايفى كه تا اين سال هنوز در مخالفت با اسلام مى كوشيدند، رام شدند و سعى در نزديك شدن به محمد داشتند. لذا هر روز گروهى از سران قبائل به حضور محمد صلى الله عليه و آله شرفياب مى شدند و اسلام مى آوردند. هيئت هاى قبائل يكى پس از ديگرى وارد مدينه مى شدند و با پيامبر بيعت مى نمودند. لذا اين سال را سال وفود (: عام الوفود) نام نهادند.
در اين سال غزوه تبوك روى داد: گروهى از بازرگانان نبطى كه از شام به مدينه آمده بودند، اظهار داشتند كه رومى ها مقيم شام در نظر دارند عليه اسلام جنگى راه اندازند، لذا در منطقه بلقا شام از ايل ((لحم )) و ((جذام )) و ((عامله )) گروهى گرد آورده و سپاهى عظيم آراسته اند. پيامبر اين گزارش را جدى گرفت و به مسلمانان آماده باش ‍ داد.
از آنجا كه اين جنگ آذوقه بسيارى احتياج داشت ، مسلمانان حداكثر امكانات خود را در اختيار پيامبر گذاشتند. قبالئ بدوى به كمك گرفته شدند. سپاه مسلمانان به سى هزار نفر رسيد و اين بزرگ ترين نيروئى بود كه تا كنون بسيج شده بود. گروهى از شركت در اين نبرد خوددارى كردند. قرآن آنان را مورد سرزنش شديد قرار داد. پيامبر اسلام ، محمد بن مسلمه انصارى (و به روايتى : سباع بن عرفطه ) را بر مدينه گماشت .
مورخان نوشته اند كه امام على بن ابيطالب عليه السلام به دستور پيامبر در مدينه ماند تا از خانواده پيامبر سرپرستى كند. و به على عليه السلام كه از اين بابت نگران شد فرمود: (( كنت انت منى بمنزله هارون من موسى الا نبى بعدى . ))
در اين سال نهم ((ام كلثوم )) دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله همسر ((عثمان بن عفان )) در گذشت . اسلام در جزيره العرب رو به گسترش بود. علاوه بر اين قدرت و دامنه نفوذ اسلام تا آنسوى مرزها بسط يافته بود. قبائل بدوى رام شده بودند و يا كه مقهور قدرت و مانور اسلام گرديده بودند. اعلام برائت از مشركان كه در سال نهم هجرى توسط ((على بن ابيطالب عليه السلام )) صورت گرفته بود، به نيروهاى كفر و شرك جاهلى هشدار داده بود كه يا اسلام را به عنوان يك قدرت مسلط به رسميت شناسد يا كه آماده نبرد باشند.
مهلت چهار ماهه به مشركان هنوز پايان نيافته بود كه بسيارى از قبائل زير چتر حمايت اسلام در آمدند و بطور كلى شرك و بت پرستى در جزيره العرب رو به انقراض بود. رفت و آمد هيئت هاى سياسى - مذهبى قبائل و مذاهب و اديان به مدينه ، حكايت از استقبال طوايف عرب از اسلام داشت . اعزام سفراى تبليغى - سياسى از مدينه به پاى تخت هاى كشورهاى همجوار مبين بسط قدرت سياسى و نفوذ معنوى اسلام است . گويا اعزام ((معاذ بن جبل )) به ((يمن )) موفقيت آميز نبود. پيامبر اسلام ((خالد بن وليد)) را اعزام داشت . او نيز كارى از پيش نبرد. آن حضرت سرانجام ((على بن ابيطالب )) عليه السلام را اعزام نمود و دستورالعنلهائى صادر كرد مبنى بر اينكه : من تو را به يمن اعزام مى دارم تا مردم آن ديار را به اسلام فراخوانى و احكام خداوند را بيان نمائى . از جنگ با آنان خوددارى كن و برهان و دليل اسلام را عرضه نما. به خدا سوگند كه اگر بتوانى با برهان و دليل قلب كسى را به اسلام مايل گردانى ، از آنچه خورشيد بر آن مى تابد بهتر است . اى على ! دعا و نيايش به درگاه پروردگار را هميشه پيشه خود قرار ده ، زيرا كه دعا غالبا با اجابت همراه است . اى على ! در همه حالات سپاسگزار خداوند باش ‍ كه شكر گزارى موجب افزايش نعمت است . اى على (عليه السلام )! هر گاه با افراد پيمان بستى ، آن را محترم بدار و به قول و قرارها عمل كن . اى على ! از هر گونه مكر و تزوير و نيرنگ و فريب وتر فند بپرهيز؛ چرا كه حيله و تزوير به خود آدم برمى گردد... (43)
در اين سفر ((براء بن عازب )) همراه امام ((على بن ابيطالب )) عليه السلام بود. وى مى گويد: چون ((على )) نامه رسيد، سپاهيان اسلام به فر ماندهى ((خالد بن وليد)) را سازمان داد. ((على )) نامه پيامبر را براى قبيله ((حمدان )) قرائت كرد. افراد اين قبيله بزرگ تحت تاءثير سخنان پيامبر اسلام قرار گرفتند و اسلام آوردند. ((على ع )) اين تاءثير شگفت را به پيامبر گزارش داد. پيامبر بسيار خوشحال گرديد و فرمود: ((درود بر مردم حمدان )) (44).
عروه بن مسعود ثقفى نخستين طائفى مسلمان به نمايندگى از سوى پيامبر اسلام به طائف بازگشت تا قوم خويش را به اسلام فراخواند. عروه بر بلندى تپه اى كه از آن او بود رفت و مردم طائف را به فرياد به اسلام دعوت كرد. طائفيان از هر سو او را به تير گرفتند. عروه در خون خويش غلتيد و در تنهائى جان باخت . شهادت عروه زمينه فتح طائف را فراهم ساخت . در رمضان سال نهم نمايندگان ثقيف به مدينه آمدند و تسليم شدند. كعب بن زهير شاعر هجو سراى جاهلى كه اشعارى در هجو پيامبر سروده بود و پس از فتح مكه فرارى بود و پيامبر فرمان قتل او را صادر كرده بود مى كوشيد تا براى نجات جانش به شخص پيامبر پناه آورد او قصيده اى در مدح پيامبر سروده و به هنگام نماز صبح در مسجد مدينه حضور يافت : ((جلو رفت و لحضه اى در برابرش ايستاد و سپس نشست و دستش را در دست پيغمبر گذاشت و گفت : اى رسول خدا! كعب بن زهير آمده است كه از تو امان بخواهد، وى توبه كرده است و مسلمان شده است ، آيا از او مى پذيرى كه او را نزد تو آورم ؟ پيامبر بى درنگ گفت : اى رسول خدا، من كعب بن زهير هستم . مردى از انصار بر او پريد و گفت : اى رسول خدا، دشمن خدا را به من واگذار تا گردنش ‍ را بزنم . پيغمبر گفت : دست از او بردار! او به تو نيكى سخن نگفتند و از اين رو بر انصار غضب كرد و از مهاجران در قصيده اش ستايش ‍ نمود...)) (45) اتحاد قبائل بدوى شام و سپاهيان روم شرقى ، مرزهاى قلمرو نهضت اسلام را تهديد مى كرد. خبرهائى كه از تدارك و تجهيزات سپاه دشمن مى رسيد پيامبر را نگران ساخت . مصاف گذشته با روميان در جنگ موته كه سه هزار مسلمان در برابر دويست هزار رومى مسلح و مجهز قرار گرفته بودند، دردناك مى نمود. پيامبر دست بكار شد تا نمايشى از قدرت ، از تهاجم دشمن جلوگيرى كند. سپاه سى هزار نفرى مسلمانان به فرماندهى رسول خدا راهى مرزهاى جزيره و روم شد. مسلمانان به مرز تبوك رسيدند اما خبرى از دشمن نبود: ((پيامبر ده روز در تبوك ماند تا در مرزهاى امپراطورى بيزانس نمايشى از قدرت نظامى و سياسى بدهد و امرا و روساى قبايل عرب را در شمال كه مستقيم و غير مستقيم تحت تاءثير روميان بودند تسليم خويش كند...)) (46) پيامبر با قبيله ايله كه مسيحى شده بود و از عوامل روم بشمار مى رفت ، پيمان بست . اهالى جرباء و اذرح نيز آمدند و بر جزيه صلح كردند و بدين سان پيامبر بى جنگ ، نفوذ سياسى خويش را در مرز روم و منطقه حساس شمال مستقر ساخت . (47) در بازگشت پيامبر به مدينه گروهى دوازده يا پانزده نفرى در تنگه اى كمين كرده بودند تا قصد جان رسول خدا كنند. پيامبر به توطئه پى برد و حذيفه را مامور كرد تا آنان را از سر راه بردارد. در نزديكى مدينه ، مسجد ضرار كه كه نخستين مسجدى است در تاريخ اسلام كه براى مسخ حقايق اسلام بنياد شد، بدست پيغمبر سوخت و خاك گشت ، اما پس از وى برآنگونه بسيار ساختند)). (48) در مدينه منافقان گريخته از سپاه و برخى مؤ منان فرارى ، حضور پيامبر رسيده و پوزش خواستند.
سال دهم هجرى 
مراسم حج سال دهم هجرى ؛  
پيامبر اسلام در 26 ذوالقعده سال دهم هجرى عازم مكه شد. ((ابودجانه )) قهرمان جنگ ((احد)) را در ((مدينه )) به جاى خويش منصوب داشت و در حالى كه 60 قربانى با خود داشت ، در ((ذوالحليفه )) با دو قطعه پارچه احرام بست . وقتى وارد مكه شد، از باب بنى شيبه وارد ((مسجد الحرام )) گرديد و چون در برابر ((مسجد الاسود)) قرار گرفت ، آن را لمس نمود و پس از طواف ، در ((مقام ابراهيم )) دو ركعت نماز خواند و پس از فراغت به سعى بين ((صفا و مروه )) پرداخت . آنگاه به همسران خود گفت : افرادى كه قربانى نياورده اند، از احرام خارج شوند و با انجام تقصير، تمام محرمات بر آنان حلال مى شود. اما من و كسانى كه قربانى همراه دارند، بايد همچنان در حال احرام باشند تا قربانى را در ((منى )) انجام دهند. برخى از مسلمانان ابراز نارضايتى كردند.
پيامبر اسلام به ((عمر بن خطاب )) كه هنوز لباس احرام بر تن داشت ، فرموند: مگر قربانى همراه نياورده اى ؟ گفت : نه .
پيامبر فرمود: پس چرا از احرام خارج نمى شوى ؟
گفت : اين براى من مشكل است كه شما در حال احرام باشى و من نباشم .
پيامبر فرمود: تو تا هنگام مرگ به همين عقيده باقى خواهى ماند.
پيامبر اسلام از ترديد و دو دلى مردم ناراحت شد و فرمود:
اگر آينده مانند گذشته بر من روشن بود و از ترديد بى مورد شما اطلاع مى داشتم ، من هم مانند شما بدون قربانى به ((مكه )) مى آمدم ، اما چه كنم كه قربانى با خود آورده ام و بفرمان خدا بايد در حال احرام بمانم ، تا در ((منى )) قربانى كنم .
ولى كسى كه قربانى همراه نياورده ، بايد از احرام خارج شود و آنچه را كه انجام داده ((عمره )) حساب كند.... (49)
((على )) از شركت پيامبر اسلام در مراسم حج آگاه شد، لذا به اتفاق گروهى از ياران خود ردر حالى كه 34 قربانى همراه داشت ، رهسپار مكه شد. پيامبر از ديدار ((على )) خوشحال گرديد و از ((على )) پرسيد: چگونه نيت كردى ؟
((على )) گفت : من به نيت شما احرام بستم و گفتم : خداوندا! به همان نيتى كه رسول تو احرام بسته است ، من هم احرام مى بندم .
آنگاه پيامبر را از قربانيهائى كه به همراه خود آورده بود، آگاه ساخت . پيامبر فرمود: تنليف من و تو در اين كار يكسان است و ما بايد تا هنگام قربانى ها، در احرام خود باقى بمانيم . آنگاه به على عليه السلام فرمود كه نزد ياران خود باز گردد و آنها را به مكه آورد.
اعمال حج به پايان مى رسيد؛ در روز هشتم ذو الحجه كه روز ((ترويه )) گفته مى شود، از راه ((منى )) عازم ((عرفات )) شدند و در محلى به نام ((نمره )) رسول خدا در خيمه خود توفق فرمودند و يكى از تاريخى ترين سخرانيهاى خود را در آن مكان ايراد فرمودند.
پيامبر روز نهم در ((عرفات )) ماندند و پس از غروب آفتاب كه هوا كمى تاريك شد به طرف مزدلفه رهسپار شدند و روز دهم راهى ((منى )) گرديدند. مراسم ((رمى جمره )) و قربانى و تقصير را انجام داده و براى تكميل مراسم حج ، عازم مكه شدند. در تاريخ اسلام اين حج را ((حجه الوداع )) مى گويند (50)
در چهار راه تاريخ !  
غدير خم 
مراسم حج پايان يافت . پيامبر به همراه مسلمانان بسيار ((مكه )) را بسوى ((مدينه )) ترك گفت . مسلمانان به ((رابغ )) بر سر راه مدينه رسيدند. ((رابغ )) در سه مايلى ((جحفه )) قرار دارد. اينجا چهار راهى بود كه مسلمانان هر كدام به ديار خويش مى رفتند. در نقطه اى به نام غدير خم فرمان توقف صادر شد. چرا كه فرمان وحى به پيامبر هشدار داد كه :
(( يا ايها الرسول ! بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالتك ... (51) ))
از جهاز شتران منبرى آراستند. پيامبر بر بلندى منبر در برابر انبوه مسلمانان چنين آغاز نمود:
حمد و ثنا ويژه پروردگار است . من از او يارى مى جويم و به او ايمان دارم و بر او توكل مى كنم . و گواهى مى دهم كه جز او معبودى نيست . و محمد بنده و فرستاده او است . اى مردم ! نزديك است كه من دعوت پروردگار را اجابت كنم و از ميان شما بروم من مسئول هستم و شما نيز مسئول مى باشيد. در باره من چه فكرى مى كنيد؟!
مردم گفتند: ما گواهى مى دهيم كه تو رسالت و ماءموريت آسمانى خود را در راستاى هدايت مردم جهان انجام دادى و كوشش نمودى . خدا تو را پاداش نيك دهد. پيامبر فرمود: آيا گواهى مى دهيد كه معبود جهان يكى است و محمد بنده خدا و پيامبر او مى باشد و بهشت و دوزخ و زندگى جاويدان در سراى ديگر، جاى ترديد نيست ؟
مسلمانان گفتند: درست است و گواهى مى دهيم . پيامبر فرمود: اى مردم ! من دو چيز با ارزش در ميان شما باقى مى گذارم ، تا شما مردم با اين دو يادگار من چگونه رفتار خواهيد كرد!؟
پرسيدند: اين دو يادگار چيست ؟!
فرمود: يكى كتاب خداوند قرآن و ديگرى عترت و اهل بيت من
بدانيد كه خداوند به من خبر داده كه اين ؛ يادگار هرگز از يكديگر جدا نخواهنهد شد.
اى مردم ! بر قرآن و عترت من پيشى نگيريد و در عمل به هر دو كوتاهى نكنيد كه هلاك مى شويد.
آنگاه پيامبر دست على بن ابيطالب عليه السلام را گرفت و بالا برد تا آنجا كه سپيدى زير بغل هر دو نمودار شد و چنين فرمود: سزاوارتر بر مؤ منان از خوود آنان كيست ؟
گفتند: خدا و پيامبر او داناترند.
پيامبر فرمود: پروردگار، مولاى من ، و من مولاى مؤ منان هستم و بر آنان از خودشان سزاوارترم
اى مردم ! من مولاى هر كس هستم ، على عليه السلام نيز مولاى او است .
پروردگارا! كسانى كه على عليه السلام را دوست دارند، آنان را دوست بدار، و افرادى كه على عليه السلام را دشمن دارند، دشمن بدار. پروردگارا! ياران على عليه السلام را يارى فرما، و دشمنان على عليه السلام را خوار و ذليل نما، و على عليه السلام را محور حق قرار ده ...