فجر مقدس

مجتبى السادات
مترجم : محمود مطهرى نيا

- پى‏نوشت‏ها -


[1]  عن محمد بن علي، عليه السلام، انه قال: الفقداء قوم يفقدون من فرشهم فيصبحون بمكة و هو قول الله عزوجل: اينما تكونوا يأت بكم الله جميعاً و هم أصحاب القائم، عليه السلام، [ البقرة (2)، آيه 148] ( الغيبة نعماني، ص 213؛ كمال الدين و تمام النعمهع ص 654).

[2]  عن أبي جعفر محمد ابن علي، عليه السلام، انه قال: الصيحة لا تكون إلا في شهر رمضان، لان شهر رمضان شهر الله و هي صيحة جبرائيل إلي هذا الخلق. ثم قال، عليه السلام، ينادي مناد من السماء باسم القائم فيسمع من بالمشرق و من بالمغرب؛ لا يبقي راقد إلا استيقظ و لا قائم إلا قعد و لا قاعد إلا قام علي رجيله فزعاً من ذلك الصورت. فرحم الله من اعتبر بذلك الصوت فأجاب فان الصوت، صوت جبرائيل الروح الأمين. ( الغيبة نعماني، ص 170؛ اليغبة شيخ طوسي، ص 274.)

[3]  قال أبو عبدالله، عليه السلام، إذا أذن الامام دعي الله باسمه العبراني، فأتيحت له صحباته الثلاثمائة؛ و الثلاثة عشر قزع كقزع الخريف، فهم أصحاب الأولوية منهم من يفقد عن فراشه ليلاً فيصبح بمكة. و منهم من يري يسير في السحاب نهاراً يعرف باسمه و اسم أبيه و حيته و نسبه. قلت: جعلت فداك أيهم أعظم أيماناً؟ قال: الذي يسير في السحاب هاراً و هم المفقودون و فيهم نزلت هذه الآية: اينما تكونوا يأت بكم الله جميعاً [ البقره(2)، آيه 148]. ( الغيبة نعماني، ص 231؛ كمال الدين و تمام النعمه، ص 673؛ منتخب الاثر، ص 476).

[4]  فعاليتهاي پيروان ديگر اديان، مذاهب و مكاتب را به دو شكل مي تان مشاهده كرد: يكي دوستان و منتظران منجي آخر الزمان كه در تمام طول تاريخ وجود داشته اند و در دوره كنوني با توجه به شدت و كثرت ظلمها و معاصي بر ميزان طلب و اشتياق ايشان براي ديدار موعود اديان افزوده است و ديگر دشمنان قسم خورده و خام انديش حضرت مهدي عليه السلام كه فرعون وار و نمرود گونه قصد كرده اند با ظهور آكنده از سرور ايشان مخالفت كنند كه صدا البته پف انها نه تنها نمي تواند چراغي را كه برافروخته را خاموش كند بكله ثمره اي جز سوختن ريششان به دنبال نخواهد داشت براي مطالعه بيشتر در اين رابطه به عنوان نمونه مي توانيد به كتاب پيشگوييها و آخر الزمان از همين انتشارات مراجعه كنيد.(م).

[5]  عبارتي از آيه 107 از سوره هود (11) و آيه 1 از سوره بروج (85).

[6]  در متن اصلي كتاب كلمه ارهاصمات آمده بود كه به معناي امري فوق العاده است كه از پيامبر [ يا امام غايب] پيش از بعثت (با ظهور) ايشان ظاهر شود. ( لغتنامه لاروس، ج1، ص 134). (م).

[7]  ر.ك: صافي گلپايگاني، آيت الله العظمي شيخ لطف الله، منتخب الاثر، باب 25ة صص 247-250 كه شامل 123 حديث با همين مضمون مي باشد.

[8]  ر.ك: كاظمي، سيد مصطفي آل سيد حيدر، بشارة الاسلام، ص 18.

[9]  ر.ك: صدر، سيد محمد صادق، موسوعة الامام المهدي عليه السلام ، ج2 ( تاريخ الغيبة الكبري) ص 242.

[10]  ر.ك: تاريخ الغيبة الكبري، 245؛ منتخب الاثر، ص 434.

[11]  الغيبة نعماني، ص 104؛ تاريخ الغيبة الكبري، 246.

[12]  ر.ك: بشارة الاسلام، ص 86، بحارالانوار، ج52، ص 228.

[13]  كوراني، علي، الممهدون للمهدي، عليه السلام، ص 49، بحارالانوار، ج52، ص 182.

[14]  صدر، سيد صدرالدين، المهدي، عليه السلام، ص 198؛ سليمان ، كاملع يوم الخلاص، ص 564.

[15]  بشارة الاسلام، ص 25، منتخب الاثر، ص 432.

[16]  بر شمردن مصاديق مختلف هر كدام از عبارات اين روايت ارزشمند حجم وسيعي از مطالب را در بر مي گيرد كه مطلقا اينجا مجال پرداختن به آن نمي باشد ولي بجاست متذكر اين نكته شويم كه از اين روايت و دهها روايت مشابه آن به خوبي مي توان از ميزان وضوح دوره اي كه در آن به سر مي بريم براي آن حضرت پي برد. در اين صورت آيا براي نجات از مهلكه هاي آخر الزمان چاره اي جز تمسك به اوامر و نواهي و پوييدن تام و تمام راه ايشان و اهل بيت بزرگوارشان، عليهم السلام، دارمي؟ مضاف بر اينكه از هميمن مطلب مي توان علت بسياري از مشكلات و سردرگميهاي روزمره خود را در عرصه هاي مختلف فردي، جمعي و اجتماعي پيدا كرد.(م).

[17]  سوره جن (73)، آيه هاي 26-27.

[18]  بشارة الاسلام، ص 11.

[19]  الغيبة نعماني، 175.

[20]  همان.

[21]  همان.

[22]  همان.

[23]  بشارة الاسلام، ص5.

[24]  تاريخ الغيبة الكبري، ص 450.

[25]  ر.ك: تاريخ الغيبة الكبري، ص 59.

[26]  تاريخ الغيبة الصغري، ص 72.

[27]  منتخب الاثر، ص 443؛ اميني، ابراهيم، حوارات حول المنقذ، (دادگستر جهان) ص 296؛ يوم الخلاص، ص 480.

[28]  الغيبة انعماني، ص 187؛ بحارالانوار، ج52، ص 237.

[29]  الارشاد، ج2، ص368؛ بحارالانوار، ج52، ص220؛ بشارة الاسلام، ص 175.

[30]  الغيبة نعماني، ص 179؛ بحارالانوار، ج52 ص 240؛ بشارة الاسلام، ص122.

[31]  بحارالانوار ج52، ص 210؛ بشارة الاسلام، ص123.

[32]   الغيبة نعماني، ص171؛ بحارالانوار، ج52، ص 232.

[33]  بنابر ابرخي روايات كه به مخدوش بودن آنها ضمن حوادث ماه محرم اشاره مي شود.(م).

[34]  به مسئله بدأ در بخشهاي بعدي مفصلاً خواهيم پرداخت.

[35]  اليغبة شيخ طوسي، ص 267؛ بحارالانوار، ج52، ص209؛ بشارة الاسلام، ص 14.

[36]  الارشاد، ج2، ص279، شيخ صدوق، كمال الدين، ص 649ع الغية شيخ طوسي، ص 267؛ شيخ طبرسي، اعلام الوري، ص 426.

[37]  اعلام الوري، ص430؛ بحارالانوار، ج2، ص 291؛ منتخب الاثر، ص 464.

[38]  الارشاد، ج2، ص 379؛ اعلام الوري، ص 430.

[39]  اعلام الوري، ص 428؛ بشارة الاسلام، ص 125، الارشاد، ج2، ص 377.

[40]  اعلام الوري، ص 429؛ الغيبه شيخ طوسي، ص 269.

[41]  اعلام الوري، ص 429، ص 429؛ بشارة الاسلام، ص 125؛ الارشاد، ج2، ص 377؛ الغيبة شيخ طوسي، ص 274.

[42]  يوم الخلاص، ص 543، نجفي، شيخ محمد

[43]  الممهدون للمهدي، ص 49، كمال الدين، ص 655؛ بحارالانوار، ج52، ص182.

[44]  الممهدون للمهدي، ص 49، كمال الدين، ص655، بحارالانوار، ج52؛ ص 182.

[45]  الممهدون للمهدي، ص49، كمال الدين، ص 655؛ بحارالانوار، ج52، ص 182.

[46]  الممهدون للمهدي، ص 49، كمال الدين، ص 655؛ بحارالانوار، ج52، ص182.

[47]  الغيبة نعماني، ص 185، الارشاد، ج3، ص 372؛ الغيبة شيخ طوسي، ص 267.

[48]  بيان الائمه، ج1، ص 335.

[49]  سوره بقره(2)، آيه 155.

[50]  الغيبة نعماني، ص 168، بحارالانوار، ج52، ص 229.

[51]  بحارالانوار، ج52، ص 231؛ حايري يزدي، شيخ علي، الزام الناصب، ج2، ص 162؛ المهدي، ص 198.

[52]  سوره بقره (2)، آيه 155.

[53]  الغيبة انعماني، ص 168، بحارالانوار، ج52؛ ص 229.

[54]  در فصل بعد درباره آن توضيح داده شده است.

[55]  بحارالاوار، ج52، ص 337؛ الزام الناصب، ج2، ص 159؛ تاريخ ما بعد الظهور، ص 137.

[56]  الاراشاد، ج2؛ ص 370؛ تاريخ مابعدالظهور، ص 137.

[57]  بحارالانوار، ج53، صص 60و77و91.

[58]  الممهدون للمهدي، ص 40.

[59]  تاريخ ما بعد الظهور، ص 137

[60]  تنگه بي آب و علف (وادي يابس از اراضي شام يا به اعتبار خشكي آن زمين از گياه اورايابس گويند يا به اعتبار اين كه قبلاً دريا بوده و خشك شده است). مهدي منتظر ص 271.(م)

[61]  فقيه، محمد، السفياني، ص 118.

[62]  الغيبة نعماني، ص 202.

[63]  شايان ذكمر است كه در ششمين ماه جنبش سفياني، يعني ماه محرم، ظهور انجام مي شود ولي ختم كارش سه ماه پس از واقعه ظهور است كه خلاصه آنچه در اين برهه بر سرش مي آيد از زبان مؤلف كتاب روزگار رهايي در صفحه 1135 جلد دوم ترجمه آن چنين است:

« از بررسي روايات اين بخش به اين نتيجه رسيديم كه سپاه حضرت بقية الله روحي فداه از طريق فلسطين شرقي عازم عراق مي شود در كرانه هاي درياچه طبريه درياچه خزر با سپاه سفياني روبرو مي شوند كه از عراق بر مي گردد، جنگ سختي بين دو سپاه در مي گيرد كه سفياني در آن شكست مي خورد و همه سپاهيانش بدون استثناء در آنجا كشته مي شوند و فقط خودش مي ماند. يكي از ياران امام به نام صياح ( و يا صباح) با گروهي از سپاهيان بر او مي تازند و او را دستگير مي كنند و به محضر امام، مي آورند. هنگامي او را مي آورند كه امام مشغول نماز عشاء هستند، نمازشان را تخفيفي مي دهند و به طرف او بر مي گردند. سفياني مي گويد:« اي پسر عمو، مرا آزاد كن و براي خودت نگهدارع تا يكي از ياران تو باشم»!!

حضرت مهدي، به اصحاب خود مي فرمايد: درباره او و سخنانش چه مي گوييد/ همگي مي گويند: به خدا سوگند به كمتر از قتل او راضي نمي شويم، او چقدر خون ريخته، چقدر به حريم جان و مال و ناموس مردم تجاوز كرده و انتظار عفو دارد!!

حضرت مهدي مي فرمايد: هر چه مي خواهيد انجام دهيد. گروهي از ياران او را مي گيرند و روي سنگي در كرانه درياچه طبريه مي خوابانند و همانند گوسفند او را ذبح مي كنند. با ذبح او فتنه ها ذبح مي شود و ريشه جنايتها مي خشكد و بزرگترين فاجعه خونين جهان پايان مي پذيرد».

به اين اميد كه شاهد آن روز شكوهمند و پرافتخار باشيم و در پس آن هم در خدمت حضترش گذران عمر نماييم. ان شاء الله (م).

[64]  الغيبة نعماني، ص 178.

[65]  الغيبة نعماني، ص 171؛ اعلام الوري، ص 429،بحارالانوار، ج 52؛ ص 232.

[66]  الغيبة نعماني، ص 206، الغيبة شيخ طوسيع ص 277 بحارالانوار، ج 52؛ ص 253.

[67]  شايد اشاره به زمين لرزه هاي مورد بحثمان باشد.

[68]  در اكثر روايات حرستا.

[69]  بقع: دورنگ، سياه و سفيد. لغتنامه الرائد، ج1، ص 177(م.)

[70]  صهب: كسي كه مويش به رنگ سرخ مايل به سفيد باشد. لغتنامه الرائد، ج1، ص 177.

[71]  سوره مريم (19)، آيه 37.

[72]  تعبير ورايات، لفظ « باب اصطخر» مي باشد. (م.)

[73]  بشارة الاسلام، ص21 و يوم الخلاص، ص 293.

[74]  موقعيت مكاني اين منطقه در بخشهاي بعدي مطلب آمده است.(م.).

[75]  تاريخ ما بعدالظهور، صص 167-165.

[76]  كمال الدين، ص 651؛ بشارة الاسلام، ص 46.

[77]  الغيبة نعماني، ص 171؛ بحارالانوار، ج52؛ ص 234؛ الزام انلاصب، ج2، ص130.

[78]  سوره قص (28)، آِه هاي 18و21.

[79]  سوره نساء (4)، آيه 47.

[80]  الغيبة نعماني، ص 187؛ بحارالانوار، ج52؛ ص 228.

[81]  اشاره است به سه ندايي كه در ماه رجب شنيده مي شود و بزودي به آن خواهيم پرداخت.

[82]  سر و صداها خبر از اجتماعات و برخوردهايي است كه در دمشق رخ مي دهد و بيانيه هايي كه پس از اين جريانات صادر مي شود.

[83]  احتمالا به خاطر جنگهاي داخلي يا ميان كشورها باشد. سواي اين كه شكاف هعا و گسله هاي طبيعي هم از جمله علل فرو رفتن در زمين و ناپديد شدن است اين احتمال با گسله هاي طبيعي هم از جمله علل فرو رفتن در زمين و ناپديد شدن اين احتمال با توجه به ظاهر روايتي است كه قبلاً درباره معركه قرقيسيا پيش از رسيدن تركها و روميان بيان شد.

[84]  در آيه 18 از سوره قصص، حضرت موسي، عليه السلام، هنگام وورد به مدين بيمناك و چشم انتظار (اميدوار) توصيف شده است.(م).

[85]  الغيبة نعماني، ص 205، الزام الناصب ج2، ص116.

[86]  سوره سبأ(34)، آِه 51.

[87]  الغيبة شيخ طوسي، ص 273؛ بحارالانوار، ج52، ص 238.

[88]  الغيبة شيخ طوسي، 273؛ بحارالانوار، ج52، ص 251؛ بشارة الاسلام، ص 124.

[89]  برقع را مي توان به نقاب و روبند و چفيه ترجمه كرد كه مرحوم آيت الله خراساني معني سوم را در نظر گرفته اند. ( ر.ك: مهدي منتظر، ص 273) كه با توجه به اينكه چفيه جزيي از لباس رسمي اعراب به شمار مي رود و يكي از استفاده هاي آن براي نقاب مي باشد، هر سه معنا يك مطلب را مي رسانند و صد البته فراموش نكنيم كه مفهوم چفيه در نزد اعراب و شهروندان جمهوري اسلامي ايران كاملا متفاوت است.(م.)

[90]  السفياني، ص 106.

[91]  خبر متواتر خبري است كه تعداد راويان آن در حدي باشد كه احتمال تباني آنها بر دروغ محال باشد.(م.)

[92]  حجه الاسلام كوراني هم در كتاب عصر ظهور ( صفحه 115) مدعي تواتر راجع به سفياني در روايات هستند.(م.)

[93]  بحارالانوار، ج52، ص 190؛ الزام الناصب، ج2& ص 131؛ السفياني؛ ص 125؛ يوم الخلاص، ص 694.

[94]  الغيبة نعماني، ص 171، بحارالانوار، ج52، ص 232.

[95]  الغيبة نعماني، ص 187.

[96]  الغيبة نعماني، ص 182.

[97]  بحارلانوار، ج 52 ،؛ ص 229؛، يوم الخلاص، ص 645.

[98]  بشارة الاسلام، ص 184؛ يوم الخلاص، ص 651؛ السفياني، ص77.

[99]  ممكن است منظور ارز خال علامت يا حالتي ويژه با حالتي ويژه باشد. (م.)

[100]  الممهدون للمهدي ، عليه السلام، ص 54.

[101]  جهت كسب اطلاعات بيشتر راجع به قيام سيد خراساني و احاديث و روايات مربوط مي توانيد به فصل سوم كتاب الممهدون للمهدي، عليه السلام، حجة الاسلام علي كوراني و ترجمه كتاب عصر ظهور ايشان و يا كتاب زمينه سازان انقلاب جهاني حضرت مهدي ، عليه السلام، نوشته آقاي سيد اسد الله هاشمي شهيدي مراجعه كنيد.(م.)

[102] الشعراء(26)،آيه 4.

[103]  الارساد، ج 2، ص 373؛اعلام الوري ،ص 428؛بحارالانوار،ج52،ص221؛المهدي الموعود،عليه السلام،ص 53؛يوم الخلاص،ص517؛السفياني،ص121.

[104]  الغيبة نعماني، ص 169؛بحار الانوار، ج 52 ، ص 233؛ بشارة الاسلام،ص 120.

[105]  الغيبة نعماني، ص 172؛ بشارة الاسلام، ص 120.

[106]  يوم الخلاص، ص 519؛ بحار الانوار& ج 52، ص 233 با الفاظي ديگر.

[107]  الغيبة نعماني، ص 120؛ الغيبة شيخ طوسي، ص 2680؛ بحارالانوار، مج 52، ص 289؛ بشارة الاسلام، ص 16.

[108]  الغيبة نعماني، ص 169؛ يوم الخلاص، ص 541.

[109]  سوره نجم (53)، آيه 58.

[110]  آزفة امري است كه به نزديكي وصف مي شده و يا واقعا نزديك شدني بوده است (ر.ك: علامه مجلسي، سه رساله درباره حجة بن العسكري، ص 158) كه اين لفظ در قرآن به معناي قيامت به كار رفته و در اينجا منظور هور حضرت مهدي عليه السلام مي باشد.(م).

[111]  سوره شعراء(26)، آيه4.

[112]  الغيبة نعماني، ص 169؛ يوم الخلاص، ص 541.

[113]  إن نشأ نزل عليهم من السماء آية... سوره شعراء (26)، آيه 4.

[114]  بحارالانوار، ج52، ص 221.

[115]  دلائل الامامة، ص 259؛ بيان الائمه، ج2، ص 695.

[116]  بحارالانوار، ج52؛ ص 272؛ بشارة الاسلام، ص 142، بيان الائمه، ج2، ص 686.

[117]  بحارالانوار، ج52؛ ص 271، السفياني، ص 123.

[118]  بحارالانوار، ج52، ص 32؛ السفياني، ص 122.

[119]  الغيبة نعماني، ص 203؛ السفياني، ص 122.

[120]  بيست و پنجم يا بيست و ششم يا بيست و هفتم. ر.ك: مهدي منتظر، ص 291.

[121]  الارشاد ج2، ص 374؛ الغيبة نعماني، ص 181؛ اعلام الوري، ص 429، الغيبة شيخ طوسي، ص 270؛ بشارة الاسلام، ص 96؛ يوم الخلاص، ص 516، تاريخ ما بعد الظهور، ص 118.

[122]  الغيبة نعماني، ص 271.

[123]  الغيبة نعماني، ص 182؛ بشارة الاسلام، ص 97، تاريخ الغيبة الكبري، ص 479، يوم الخلاص، ص 517.

[124]  نكته اي كه لازم است راجع به معجزه تذكر داده شود اين است كه معزجه استفاده از يكي از سنن و قوانين مخفي و نامشهود طبيعت است نه اين كه امر غير ممكني را ممكن كنند. البته اين سنت هاي مورد استفاده در معجحزه را گاهي ممكن است در عصرهاي بعد، از برخي ديگر مشاهده شود كه البته ضربه اي به معجزه بودن آن قضيه نمي زند چرا كه در آن شرايط زماني و مكاني كه توسط اولين نفر انجام شده است حكم اعجاز داشته است و پس از آن كرامت شمرده مي شود. مضاف بر اينكه يكي از شرايط معجزه اين است كه شخص اعجاز كننده نيت اعجاز و ابراز تحدي بكند و الا بسياري از كراماتي كه از ائمه عليهم لاسلام، و پيروان ايشان نقل شده است را مبايست مهجزه بناميم و بدانيم. (م.)

[125]  الممهدون للمهدي، ص 37.

[126]  از جمله حوادث ماه رجب كه پيش از اين از آن سخن گفتيم.

[127]  بحارالانوار، ج52؛ ص 275، بشارة الاسلام، ص 59 و ص 70.

[128]  البته بايد توجه داشته باشيم كه خود مؤلف در نهايت آن را احتال مي شمرند و هر چند هم كه احتمال قوي باشد باز يقين آور نيست بدين معنا كه الزماا نبايد اين فرضيه، درست باشد، مضاف بر اين كه امكان معجزه بودن اين جريانات خالي از وجه نيست چرا كه اگر بنا بود به هر حال به زودي و يا حتي قبل از وقوع آن تفسير علمي اين مطالب آنها توسط دانشمندان همان عصر بيان شود كه ديگر تعبير كردن از آن به آيه ( قرآن از معجزه به آِيه تعير ياد مي كند) چندان موجه نيست و مردم با اتكائ به گفته دانمشندان هيجان خود را نسبت به اين جريان از دست داده – خصوصا در حالتي كه از پيش و با چنين نگاهي از وقوع آن خبر داشته باشند – و مسلمانان هم به عنوان يك حادثه دهشتناك، نماز آياتي خوانده و از آن روي مي گردانند همان طور كه اين روزها از آِات ارضي و سماوي موجب نماز آيات همانند زلزله حتي در شديدترين حالتشان با تعابيري نظير قهر طبيعت و امثال آن چنان قضيه را منحرف مي كنند كه ديگر آنن جلوخه و تأثير آيه و نشانه خدا بودن خود را زا دست داده اند و اين با آنچه در ابتداي سخن درباره دو ديل وقوع اين دو حادثه ذكر شد، متناقض است. به طور خلاصه بايد گفت اگر تفسير علمي اين جريان بيان شود نخواهد توانست جايگاه آيه يا علامتي براي ظهور شمرده شود يا حداقل در احاديث ديگر لازم نبود اين همه روي آنها تكيه شود و به طور گذرا به آن اشاره اي مي كردند، كافي بود. الله اعلم.(م.)

[129]  بحارلاانوار، ج52، ص 274.

[130]  ظاهرا مراد از عثمان،« عثمان بن عنبسه» يا همان سفياني است.

[131]  الارشاد، ج2؛ ص 371؛ الغيبة شيخ طوسي، ص 266؛ اعلام الوري، ص 429.

[132]  الغيبة نعماني، ص 170؛ بحارالانوار، ج52؛ ص 231؛ طبرسي نوري، ميرزا حسين، النجم الثاقب، ج1، ص 126؛ تاريخ ما بعداظهور، ص 125.

[133]  سوره شعراء (26)، آيه4.

[134]  سوره ابراهيم(14)، آيه 27.

[135]  سوره قمر (54)، آيه 2.

[136]  الغيبة نعماني، ص 173؛ بحارالانوار، ج 52، ص 292.

[137]  الغيبة نعماني، ص 176؛ بحارالانوار، ج 52، ص 295.

[138]  سوره يونس (10)، آيه 35.

[139]  سوره شعراء (26)، آيه 4.

[140]  سوره ق (50)، آِه هاي 41042.

[141]  يوم الخلاص، ص 542.

[142]  يوم الخلاص، ص 542.

[143]  يوم الخلاص، ص 671؛ بيان الائمه، ج2، ص586.

[144]  پيروان طريقه دروزيه كه طريقتي است ديني، فلسفي، اخلاقي و اجتماعي در سوريه و لبنان منسوبند به « درزيّ» كه وي بعدها از اعتقاد خويش برگشت. عنوان اصلي اين طريقت موحدون است كه اساس عقيده شان بر حلول و تناسخ روح است. ( لغتنامه الرائد، ج1، ص 787) اين طايفه در ابتداي كار پيرو خلفاي فاطمي مصر بودند تا اينكه در ايام خليفه ششم فاطمي به دعوت نشتگين دروزي به باطنيه ملحق شدند. دروزيه در الحاكم بالله كه به اعتقاد ديگران كشته شده متوقف گشته و مي گويند: وي غيبت كرده و به آُمان بالا رفته و دوباره به ميان مردم بازخواهد گشت. طباطبائي، علامه سيد محمد حسين، شيعه در اسلام، ص38(م.)

[145]  منتخب الاثر، ص 451، يوم الخلاص، ص 557، بيان الائمه، ج2، ص 345.

[146]  بحارالانوار، ج52؛ ص 272؛ بشارة الاسلام، ص 142؛ يوم الخلاص، ص 705.

[147]  شايد همان طور كه مولف محترم اشاره كرده اند، ناشي از جنگجها و فتنه هايي كه مردم گرفتارش مشده اند باشد و شايد هم بلايي غير از اينها باشد و عذابي تازه بر سر مردم نازل شود.(م.)

[148]  منتخب الاثر، ص 451؛ يوم الخلاص، ص 557؛ بيان الائمه، ج2، ص 345.

[149]  بشارة الاسلام، ص 34؛ منتخب الاثر، ص 451؛ يوم الخلاص، ص 532.

[150]  بيان الائمه، ج2، ص 431؛ منتخب الاثر، ص 451؛ يوم الخلاص، ص 280.

[151]  درخت به لسان سياه.

[152]  السفياني، ص 31.

[153]  منطقه بين النهرين.

[154]  اطلاعات بيشتر راجع به « قيس» را مي توانيد در كتاب روزگار رهايي، ج2، صص 998-1009 مطالعه كنيد.(م.)

[155]  يوم الخلاص، ص 698.

[156]  الغيبة شيخ طوسي، ص 279؛ بحارالانوار، ج52، ص 208؛ بشارة الاسلام، ص 177؛ السفياني، ص 128.

[157]  الغيبة نعماني، ص 187، بشارة الاسلام، ص 102؛ السفياني، ص 108، يوم الخلاص، ص 698؛ الممهدون للمهدي، ص 112.

[158]  الغيبة نعماني، ص 205؛ بحارالانوار، ج52؛ ص 251؛ يوم الخلاص، ص 690؛ السفياني، ص 127.

[159]  الغيبة نعماني، ص 186؛ يوم الخلاص، ص 699؛ الممهدون للمهدي، ص 113؛ السفياني، ص 127.

[160]  الغيبة نعماني، ص 203.

[161]  كنايه از كار و زندگي . (م).

[162]  احتمالا از گازهاي كشنده و سلاحهاي اتمي و بمبهاي هسته اي استفاده شده باشد.

[163]  بشارة الاسلام، ص 34؛ منتخب الاثر، ص 451؛ بيان الائمه ج1، ص 431و ج2، ص 354؛ يوم الخلاص، ص 280.

[164]  سوره بقره(2)، آيه 155.

[165]  اعلام الوري، ص 427.

[166]  بيان الائمه، ج1، ص 432.

[167]  مؤلف محترم اين روايت را از كتاب بيان الائمه، نقل كرده اند كه صحت مطالب، استنادات و ارجاعات اين كتاب محل شك و ترديد است. در اين باره مي توانيد به ايرادهاي علامه سيد جعفر مرتضي عاملي بر آن كه در مجموعه « جزيره خضرا و ترازوي نقدر» (ترجمه آقاي محمد سپهري) صفحات 62 تا 87 آمده است مارجعه كنيد. وليكن بنابر نقل كتاب روزگار رهايي (ج2، ص 906) از كتاب المللاحم والفتن سيد بن طاووس ( ص 130) تعبير درست بخش پاياني روايت به اين شكل است:« الراحلة بقبّتها...»

علاوه بر اين، ايشان « دسكرة» را به معناي خزينه گرفته اند حال آن كه اگر آن را به معناي كاخ بگيريم ترجمه عبارت مورد نظر چنين مي شود:« مركبي كه سايباني داشته باشد ( و شخص با ايمان بتواند به وسيله آن از مهلكه بگريزد) بهتر از يك كاخ، صد هزار نگهبان است». كه قابل قبول تر به نظر مي رسد. هر چند كه قبول وجهي كه مؤلف كتاب متذكر آن شده اند، چندان به اصل روايت ضرر نمي زند.(م.)

[168]  يوم الخاص، ص 703؛ اعلام الوري، ص 429.

[169]  بشارة الاسلام، ص 153؛ يوم الخلاص، ص 657.

[170]  الزام الناصب، ج2، ص 119؛ بشارة الاسلام، ص 58.

[171]  ظاهراً بايد دجله باشد.(م).

[172]  الزام الناصب، ج2، ص 149؛ يوم الخلاص، ص 657.

[173]  يوم الخلاص، ص 658؛ بيان الائمه، ج2، ص 365.

[174]  بشارة الالام، ص 143؛ يوم الخلاص، ص 701.

[175]  بحارالانوار، ج53؛ ص14 و ص 15؛ بشارة الاسلام، ص 143؛ يوم الخلاص، ص 701.

[176]  عبارت ملهوف در حديث كه به مظلوم غمگين ترجمه شده است، را هم مي توان به خود سيد حسني مورد بحث در حديث حمل كرد كه منظور او اين است كه مردم دعوتش را اجابت كرده و او را كه از اين همه ظلم و فساد به ستوه آمده است، ياري كنند و هم مي توان گفت كه منظور حضرت مهدي، است و سيد حسني مردم را به عنوان نيروهاي زمينه ساز و آماده براي ياري حضرت، جمع مي كند؛ خصوصاً كه با توجه به حوادث و واقيع ماههاي گذشته مطمئن شده اند كه ظهور امام نزديك است و هر چه سريع تر بايد به ياري ايشان شتافت و ظاهراً اين نظر قابل قبول تر به نظر مي رسد.(م.)

[177]  ابلق در لغت به معناي سياه و سفيد است و ظاهراً عبارت يابوهاي ابلق عبارتي كنايي باشد راجع به وسايل نقليه اي كه اين سپاه مورد استفاده قرار مي دهد. احتمالاً اين جمعيت از رنگ و نقشهاي همسان براي طراحي بدنه، وسايل نقليه ايشان استفاده كرده باشند همان طور كه اين روزها مي بينم هر سپاهي، هم لباس مخصوص به خود را دارد و هم ماشينها و ادوات جنگي آنها با طرح و رنگ متحدالشكلي، منقش و رنگ آميز شده اند.(م).

[178]  بحارالانوار، ج52، ص272؛ بشارة الاسلام، ص142.

[179]  منتخب الاثر، ص 451؛ يوم الخلاص، ص280.

[180]  وسايل نقليه.(م)

[181]  هم اكنون در اين مكان گنبد و بارگاهي عظيم براي كميل و محله ها و خانه هايي در اطراف آ‹ بنا كرده اند.

[182]  سوره بقره (2)، آيه 222.

[183]  بحارالانوار، ج52، ص 274؛ الزام الناصب، ج2، ص 120؛ بشارة الاسلام، ص 58و ص 69.

[184]  الغيبة نعماني، ص 187؛ بشارة الاسلام، ص 102؛ يوم الخلاص، ص 637.

[185]  بشارة الاسالم، ص155.

[186]  بحارالانوار، ج52، ص 273، بشارة السلام، ص 67، يوم الخلاص، ص 635.

[187]  بحارالانوار، ج52، ص 220؛ يوم الخلاص، ص635.

[188]  الغيبة شيخ طوسي، ص 273؛ بشارة الاسلام، ص 124؛ ص 703؛ بيان الائمه، ج2، ص612.

[189]  بشارة السلام، ص 184؛ يوم الخلاص، ص 651.

[190]  الممهدون للمهدي، ص 60، يوم الخلاص، ص 570.

[191]  منتخب الاثر، ص 451؛ بشارة الاسلام، ص 34؛ يوم الخلاص، ص 532؛ بيان الائمه، ج1، ص 433 و ج2، ص 355.

[192]  الغيبة نعماني، ص 178.

[193]  الغيبة نعماني، ص 169؛ بشارة الاسلام، ص 119؛ يوم الخلاص، ص 667.

[194]  بحارالانوار، ج52، ص 307؛ بشارة الاسلام، ص 224، المهدي؛ من المهد الي الظهور، ص 368؛ يوم الخلاص، ص 662؛ مبيان الائمه، ج3، ص 20.

[195]  الغيبة نعماني، ص 173؛ بحارالانوار، ج52، ص 234؛ الممهدون للمهدي، ص 61.

[196]  الارشاد، ج2، ص 374؛ الغيبة شيخ طوسي، ص 271؛ كمال الدين و تمام النعمة، ص 649؛ اعلام الوري، ص 427؛ بشارة الاسلام، ص 128؛ فزويني، سيد محمد كاظم، المهدي، من المهد الي الظهور، ص 368.

[197]  بحارالانوار، ج52، ص147؛ بشارة الاسلام، ص 117؛ يوم الخلاص، ص 666.

[198]  بشارة الاسلام، ص 177؛ يوم الخلاص، ص 665.

[199]  بشارة الاسلام، ص 187؛ يوم الخلاص، ص 666.

[200]  طي داستان حضرت موسي در قرآن كريم (آيه 74 سوره كهف (18)) هم آمده است: آيا نفس زكيه اي (يعني مبرا از گناه) را كشتي؟

[201]  فراموش نكنيم كه او كلامش را با طلب ياري براي حضرت و پيروانش آغاز مي كند.

[202]  جهت اثبات سيادت وي و اين كه از ناحيه امام مجتبي، هستند.

[203]  ر.ك: سوره نور (24)، آيه 55.

[204]  ر.ك: سوره قصص (28)، آيات 5-6.

[205]  ر.ك: سوره انبياء (21)، آِه 105.

[206]   ر.ك: سوره توبه (9)، آيه 33.

[207]  حضرت رسول ضمن خطبه آن روز عظيم فرمودند:« مردم! نور خداوند در وجود من و سپس در علي و پس از او هم در نس لاو و نهايتاً در قائم مهدي، كه حق خداوند و همه حقوق ما را باز پس مي گيرد – نهاده شده است. (المهدي، عليه السلام، من المهد الي الظهور، ص 57).

[208]  الغيبة نعماني، ص 182؛ يوم الخلاص، ص267.

[209]  البته اين عبارت از امام حسين و امام صادق عليهما السلام نيز روايت شده است ر.ك: خادمي شيرازي، محمد، ياد مهدي، صص 125، 148.(م.)

[210]  الممهدون للمهدي، ص 60.

[211]  خائفاً يترقب؛ ر.ك: سوره قصص (28) آيه 18و21.

[212]  سوره نور (24)، آيه 55.

[213]  الغيبة نعماني، ص 184؛ بحارالانوار، ج52، ص 297.

[214]  هنگام ظهر.(م).

[215]  اشاره به آيه نازل شده در روز غدير: اليوم اكملت لكم و ريت لكم الاسلام دينا سوره مائده (5)، آيه 3.

[216]  البته قول مشهور آن است كه حضرت روز جمعه اي كه مصادف با عاشورا گشته ظهور مي كنند كه به عنوان مثال مي توان به زيارت حضرت در روز جمعه اشاره كرد كه در آنجا به ايشان عرضه مي داريم« ... المتوقع فيه ظهورك...» (توقع ظهور شما را در اين روز داريم – مفاتيح الجنن، زيارت حضرت در روز جمعه). مرحوم آيت الله خراساني پس از ذكر اقوال و روايات مختلف در اين رابطه مي نويسد:« بر حسب حساب و استظهار از تواريخ نزد حقير مسلم است كه روز عاشورا جمعه بوده و روي حساب كه بست و سوم ماه رمضان جمعه باشد. نيز عاشورا جمعه خواهد بود. پس حديث دوم شنبه بودن عاشورا از دو جهت مخالف با واقع است مگر اين كه سه ماه از اين چهار ماه رمضان و شوال و ذيعقده و ذيحجه سي پر باشد تا اين كه عاشورا در آن سال شنبه شود و روايت حمل شود بر مراد از شنبه عاشوراي آن سال است نه عاشوراي شهادت، ولي معذلك مخالف با واقع است و مخالف با حديث حضرت صادق پس بهترين حملش آن است كه حمل بر اشتباه راوي شود كه جمعه را به شنبه اشتباه ركده و يا اين كه گفته شود امام مطابق عرف راوي فرمموده، چون معروف آن بوده كه عاشوراي شهادت شنبه بوده (است)».ر.ك: مهدي منتظر، صص 312-313(م.)

[217]  از جمله مطالب مشهوري كه راجع به روز ظهور است و مؤلف محترم متعرض آن نشده اند اين است كه علاوه بر اين كه ظهور مصادف با جمعه و عاشوراست، آن روز نوروز هم مي باشد؛ در اين رابطه منسوب است كه امام صادق فرمودند:« نوروز آن روزي است كه قائم ما در آن روز ظاهر مي شود و خداوند او را بر دجال ظفر خواهد داد، سپس او را در كناسه كوفه به دار آويزد». (بحارالانوارع ج52؛ ص 276 و ص 308)، ذيل اين روايت مرحوم آيت الله خراساني مي نويسد:

«ليكن حديث نوروز چندان اعتباري به وي نيست زيرا كه در كتب قديم وجود ندارد مگر بعضي از جملاتش در مصباح شيخ طوسي و فقط به آن تفصيل در كتاب ابن فهد مذكور است و اثر از بعضي فقراتش ظاهر است، اگر چه بعضي ديگرش صحيح است و ظن قوي مي رود كه چند جمله مختصري از وي اصل داشته و بقيه را بدان تفصيل به معلي بن خنيس نسبت داده اند، باز هم در كيفيت ظهور اشاره بدان خواهد شد.»(مهدي منتظر ص 278).

و سپس در بخش چهارم كه مربوط به كيفيت ظهور است با ذكر مجدد روايت چنين مي نگارند:« در فصل دجال گفته شد كه اعتباري به اين حديث نيست نه از حيث سند و نه از حيث متن، و مخالف است با احاديث ديگر در محل كشتن دجالع به علاوه عجم را نوروز ثابتي ندبوده قبل از اسلام بلكه تبديل و تغيير در وي بسيار شده كه محل شرحش اينجا نيست و اين كه اكنون ثابت است كه اول حمل است بنابرخواست سلطان الب ارسلان سلجوقي شد و لهذا او را نوروز سلطاني گويند.

به علاوه نوروز هم روز ظهور باشد و هم روز ظفر يافتن بر دجال معني ندارد، در يك سال دو نوروز نيست، مگر اين كه گفته شود ظهور تنها موافق با نهوروز است و ذكر دجال از باب شرح حال است، يا بالعكس قتل دجار در نوروز است و ذكر ظهور از باب مقدمه حال است. دوم كه معني ندارد، اول هم كه از اتفاقات نادره است. زيرا كه اخبرا صحيحه دال است بر اين كه در عاشورا خواهد بود و بسيار به ندرت شود كه نوروز عاشورا باشد آن هم جمعه و اگر گفته شود مقصود صرف ظهور بدون قيام است پس اگر ظهور در بيست و سوم ماه رمضان باشد، آن هم بسيار بعيد الاتفاق است كه نوروز در بيست و سوم ان هم جمعه واقع شود. و اگر ظهور پيسش از آن در روز غيير معين باشد چندان لطفي ندارد تعيين وقت به وقت مجهول.

پس بهترين حمل حديث معلي بر فرض صحت و اعتبار اين است كه گفته شود: مراد اين است كه نوروز اين نيست كه اعاجم براي خود ساخته اند، يا نوروزع اهل بيت عليهم السلام اين نيست بلكه نوروز ما آن روزي است كه قائم ما ظاهر شد (شود) آن روزي است كه دجال را بكشند و همچنين در ساير فقرات، نه اين كه مراد اين است كه قائم ما در روز نوروز عجم ظاهر خواهد شد، آن هم نوروزي كه اصل ثابت ندارد، آن هم اين نوروز سلطاني كه بعد ساخته شده است». (همان، صص 313-314).

كه با توجه به شدت شهرت مطلب و استفاده هايي كه از آن مي شد تمام گفتار ان مرحوم در اينجا نقل شد.(م.)

[218]  الارشاد، ج1، ص 379؛ الغيبة نعماني، ص 189؛ اعلام الوري، ص 430، منتخب الاثر، ص 448، يوم الخلاص، ص 317.

[219]  الغيبة شيخ طوسي، ص 274؛ تاريخ ما بعدالظهور، ص 222.

[220]  سوره زمر (39)، آِه 74.

[221]  الزام الناصب، ج2، ص 256؛ بشارة الاسلام، ص 268؛ يوم الخلاص، ص 318.

[222]  سوره بقره (2)؛ آِه 148.

[223]  الغيبة نعماني، ص 213، بشارة الاسلام، ص 203، يوم الخلاص، ص 256.

[224]  بشارة الاسلام، ص 210؛ يوم الخلاص، ص 271، تاريخ ما بعد الظهور، ص 288.

[225]  بنابر برخي روايات پنجاه يا سيزده زن به همراه اين سيصد و سيزده نفر وجود دارد كه به مداواي مجروحين و پرستاري مريضان مي پردازند. ر.ك: مهدي منتظر، ص 337 و مجله موعود، ش 27، صص 74-79(م.).

[226]  ظاهاً كنايه از مدت طولاني يا قابل توجهي است.(م).

[227]  شدت محبت، صميمت و آشنايي ياران و حضرت را با همع از اين بخش از حديث مي توان فهميد.

[228]  لازم به يادآري است كه ياران حضرت محدود به اين تعداد نمي شوند و آنچه در اينجا ذكر شد صرفاً مرداني است كه به ياري ايشان مي شتابند و الا چهل و شش هزار از ملائكه به فرماندهي جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و به همين تعداد از جنيان و جمع ديگري نظير حرت خضر و حضرت عيسي و اصحاب و ... هم براي ياري حضرت از همان ابتدا با ايشان همراه مي شوند. براي مطالعه بيشتر مي توانيد به كتاب مهدي منتظر، صص 317-338 مراجعه كنيد.(م)

[229]  پيش از ايراد طخبه بنا بر مجموعه رواياتي كه مرحوم آيت الله خراساني جمع آوري كرده اند چنين خواهد شد:« از بلندي كوه ذي طوي با سيصد و سيزده تن سرازير شود تا اينكه به مسجد آيد ( بحارالانوار، ج52، ص 307) پس مردي از ياران آن حضرت اول نطق كند و فرياد زند: ايها الناس اين است آن كه مطلوب شماست و آن كه شما مي خواهيد. دعوت مي كند شما را به آنچه پيغمبر، دعوت مي كرد.

پس مردم از جا بر مي خيزند پس آن حضرت خود سخن مي گويد و مي فرمايدك ايها الناس منم فلان پسر فلان، منم پسر پيغمبر خدا. دعوت مي كنم شما را به آنچه پيغمبر خدا دعوت مي كرد. پس هجوم مي آورند كه او را بكشند. پس سيصد و سيزده تن از او دفاع مي كنند.(بحارالانوار، ج 52؛ ص 306) پس بيايد مابين ركن و مقام چهار ركعت نماز بگذارد.(الزام الناصب، ج2، ص 294).

پس آنگاه به اسم او از آسمان ندا شود و او را پشت مقام باشد. پس اصحاب او بگويند: ديگر چه انتظاري داري/ به اسم تو ندا شد. پس ست او را بگيرند و بياورند براي بيعت عمومي (بحارالانوار، ج52، ص 294) پس بيايد تا به حجرالاسود تكيه كند و اول چيزي كه نطق كند اين است: بقيت الله خيرلكم ان كنتم مؤمنين (سوره هود(11)، آيه 86) سپس بگويدك منم بقيت الله و پس از آن خطبه را ايراد مي كنند. (مهدي منتظر، ص 364).(م.)

[230]  سوره آل عمران (3)، آِه 33.

[231]  الغيبة نعماني، 121؛ بحارالانوار، ج52، ص223؛ بشارة الاسلام: 102؛ منتخب الاثر: 422؛ المهدي، عليه السلام، من المهد الي الظهور؛ 412؛ تاريخ ما بعد الظهور: 228؛ يوم الخلاص: 303.

[232]  سوره نمل (27)، آيه 62.

[233]  سوره فتح (48)، آيه 10.

[234]  بشارة السالام، ص 268؛ الزام الناصب، ج2، ص 257؛ يوم الخلاص، ص 320.

[235]  الغيبة نعماني، ص 214؛ منتخب الاثر، ص 422؛ تاريخ ما بعدالظهور، ص 265.

[236]  سوره بقره (2)، آيه 148.

[237]  الغيبة نعماني، ص 214؛ منتخب الاثرع ص 422؛ تاريخ ما بعد الظهور، ص 265.

[238]  بشارة الاسلام، ص 227؛ منتخب الاثر، ص 468.

[239]  حطيم مابين كعبه و حجرالاسود است كه شريفترين نقطه روي زمين مي باشد.(م.)

[240]  الغيبة شيخ طوسي، ص 284؛ منتخب الاثر، ص 268؛ بشارة الاسلام، ص 204؛ تاريخ ما بعد الظهور، ص 275.

[241]  منتخب الاثر، ص 469؛ الزام الناصب، ج2، ص 205؛ يوم الخلاص، ص 292؛ تاريخ ما بعد الظهور، ص 244.

[242]  بحارالانوار، ج52، ص 283؛ بشارة الاسلام، ص 259؛ يوم الخلاص، ص 319؛ المهدي، من المهد الي الظهور، ص 340؛ ص 145.

[243]  سوره ق (50)، آيه هاي 42-41.

[244]  منتخب الاثر، ص447؛ يوم الخلاص، ص 535.

[245]  منتخب الاثر، ص 451.

[246]  بشارة الاسلام، ص 269، يوم الخلاص، ص 543؛ المهدي، من المهد الي الظهور، ص 341.

[247]  اعلام الوري، ص 408، يوم الخلاص، ص 545، بشارة الاسلام، ص 161.

[248]  براي به دست آودرن اين محدوده . ر.ك: روضة المتقين، ج2، ص 94 و من لايحضره الفقيه، ج1، ص 149.(م)

[249]  ر.ك: الارشاد، ص 364؛ الغيبة نعغماني، ص 171؛ بحارالانوار، ج52؛ ص 332.(م.)

[250]  شيبه، در فتح كعبه مسملان گشت و پيامبر، او را كليددار خانه كعبه كرد و طايفه بني شيبه تا مدتها كليددار و پرده دار خانه خدا بودند.(اسدالغابة، ج3، ص7، 372 به نقل از چشم اندازي به حكومت جهاني مهدي، (نجم الدين طبسي)، ص 140)(م.)

[251]  ر.ك: الغيبة نعماني، ص 165؛ بحارالانوار، ج52، صص 351و31(م.)

[252]  بحارالانوار، ج52، ص 223.

[253]  12 ميلي كوههاي منطقه ذات الجيش دشت پهناور در سفيد رنگي نزديك منطقه بدر كبري است.

[254]  اين جنگ بزرگترين و جدي ترين جنگي است كه حضرت پس از ظهور خويش با دشمنانشان خواهند داشت. پس از جريانات مفصلي كه طي آن پيش مي آيد، بر ظالمان پيروز گشته و با رفع و دفع شر آنها از سر جهانيان، عدالت را بر تمام زمين حاكم مي كنند و همه مخلوقات را از بركات وجودي خويش، بهره مند مي سازند. از آنجا كه در اين سلسله مطالب بنا بر اين بود كه صرفاً به حوادث شش ماهه منتهي به ظهور پرداخته شود لذا از ذكر و بررسي آن جريانات معذوريم و آنها كه مشتاقند مي توانند به ديگر كتابهايي كه در اين رابطه وجود دارد مانند تاريخ ما بعد الظهور نوشته آيت الله سيد محمد صادق صدر و عصر ظهور نوشته حجة الاسلام علي كوراني، مراجعه كنند و از حظ مطالعه آنها بهره مند و شادمان گردند. البته اميدواريم كه همگي از ياران حضرت باشيم و ياري رساندن به ايشان در تمام اين مراحل، ان شاء الله از نعم و بركات دوران استقرار حكومت ايشان هم استفاده و بهره ببريم.(م.)

[255]  الغيبة نعماني، ص 169؛ اعلام الوري، ص 426؛ منتخب الاثر، ص 458؛ بشارة الاسلام، ص 119.

[256]  الغيبة نعماني، ص 172؛ منتب الاثر، ص 455؛ تاريخ الغيبة الكبري، ص 500.

[257]  بحارالانوار، ج52، ص 273؛ الزام الناصب، ج2، ص 119؛ بشارة الاسلام، ص 58، يوم الخلاص، ص 677.

[258]  كشف الغمه، ج3، ص 325؛ الزام الناصب، ص 28 و 177؛ مثير الاحزان، ص 298؛ بحارالانوار، ج 52، ص 316و342؛ الحاوي للتفاوي، ج2، ص 144 و 160؛ الملاحم والفتن، ص 60؛ ينابيع المودة، ج3، ص 82و228؛ بشارة الاسلام، ص 102.

[259]  سوره سبأ (34)، آيه هاي 51-54.

[260]  الغيبة نعماني، ص 150؛ بحارالانوار، ج 52، ص 238؛ ينابيع المودة، ج3، ص 76؛ بشارة الاسلام، ص 102؛ الزام الناصب، ص 19و175.

[261]  سوره نساء (4)، آيه 47.

[262]  الزام الناصب، ج2، ص 166، يوم الخلاص، ص 701.

[263]  سوره سبأ(34)ع آيه 51.

[264]  بحارالانوار، ج52، ص187؛ منتخب الاثر، ص 456؛ بشارة الاسلام، ص 21؛ يوم الخلاص، ص 673.

[265]  سوره قصص(28)، آيه هاي 21و18.

[266]  الغيبة نعماني، ص 188؛ بشارة الاسلام، ص 102؛ تاريخ الغيبة الكبري، ص 521.

[267]  بشارة الاسلام، ص 184؛ يوم الخلاص، ص 692.

[268]  الزام الناصب، ج2، ص 198؛ يوم الخلاص، ص 679.

[269]  بشارة الاسلام، ص 270؛ الزام الناصب، ج2، ص 259؛ المهدي، من المهد الي الظهور، ص 364؛ يوم الخلاص، ص 293.

[270]  شايد اين سؤال پيش بيايد كه چرا نذير كه به نزد سفياني مي رود، بلافاصله مي ميرد ولي بشير توفيق توبه كردن را يافته و به حالت اولش برگشته و زنده مي ماند. كه در جواب بايد گفت: آن گونه كه از آِات، روايات و كتب اخلاقي بر مي آيد، برخي از فضايل اخلاقي هستند كه ثواب ها و آٍار قابل توجهي دارند به طوري كه اين آثار حقيتقاً متحير كننده است. بارزترين اين موارد را طي سه جرياني كه حضرت موسي، با حضرت خضر نبي، داشته اند (اين جريان مفصالً طي آيات 64 تا 82 سوره كهف (18) آمده است). مي توان مشاهده كرد كه به خاطر سلامت معنوي پدر و مادر صالح، فرزند ناصالح كشته مي شود و يا براي احترام پدر صالح، ديوار خرابه اي را كه در حال فرو ريختن بوده سات، را بازساي مي كنند تا فرزندانش به جبران زندگي صالحانه اش، راحت زندگي كنند و يا رواياتي كه در اين باب به وفور مي توان يافت. به عبارت ديگر، براي فهم بهتر اين كه چرا يكي نذير مي شود و به نزد سفياني رفته و پس از اعلام خبر، هلاك مي گردد و ديگري بشير و سرنوششتي كاملاً به عكس رفيقش مي يابد. بايد به سابقه خود آن دو و آباء و اجدادشان مراجعه كرد و ديد كه بشير از قبل چه توشه اي براي خود اندوخته بوده و نذير با كدام عمل، آينده خود را خراب كرده است كه به ظاهر در روايات صحبتي از اين موضوع نشده باشد.(م.)

[271]  سوره نحل(169، ايه هاي 45و46.

[272]  بحارالانوار، ج52، ص 224؛ الزام الناصب، ج2، ص 17؛ يوم الخلاص، ص 37.

[273]  ترجمه برخي از قسمتهاي اين فصل به طول آزاد بوده است.(م).

[274]  الجامع الصغير، ج2، ص 144، بدون مثل به نقل از اربعين حديث، امام خيمني رحمة الله عليه، ص 246.

[275]  سوره يس(36)، آيه 3.

[276]   آنها كه طالبند مطالب بيشتري در اين رابطه مظالعه كنند مي توانند كه به دو كتاب تاريخ الغيبة الكبري و تاريخ ما بعد الظهور از مجموعه موسوعة ( دايرة المعارف) الامام المهدي، نوشته شهيد آيت الله سيد محمد صادق صدر مراجعه كنند.

[277]  ر.ك: سوره توبه(9) آيه 33؛ سوره نور (24)، آيه 55، سوره قصص ( 28)، آيه 5و...

[278]  سوره حديد(57)، آيه 4.

[279]  سوره آل عمران(3)، آيه 19.

[280]  سوره آل عمران، (3)، آيه 85.

[281]  سوره ذاريات (51)، آيه 56.

[282]  سوره آل عمران(3)، آيه 103.

[283]  تاريخ ما بعدالظهور، ص 470.

[284]  شايان ذكر است كه مورد دوم و سوم از نظر اصول و مبادي اعتقادي شيعه غير علمي و غير قابل تمسكند؛ بدين معني كه اگر فرضاً شخصي هم سن حضرت مهدي، مي بود و به اندازه ايشان (تا زمان رحلت و شهادتشان عمر مي كرد) و امام و معصوم نبود، در برابر سيدالشهداء يا امام جواد و رسول اكرم – سلام الله لعيهم اجمعين – هيچ برتري و امتيازي نداشت و اگر بنا بود يكي به عنوان رهبر و سرپرت جامعه انتخاب شود اولويت با شخص معصوم بود. حتي اگكر مثلاً آن شخص عمرش سه هزار سال بود و در مقابل او، امام جواد، 18 ساله؛ مضاف بر اين كه طول عمر حضرت حجت صلوات الله عليه هم مزيتي براي ايشان نسبت به ديگر معصومين نمي آورد و در مقام عمل اگر مثلاً امام حسن مجتبي، پس از ظهور به جاي ايشان بنشينند همان گونه رهبري خواهند كرد كه حضرت مهدي صلوات الله عليه مي كنند. چهارده معصوم، ذوات مقدسه اي هستند كه « كلّهم نور واحد» (ر.ك: مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره) و اختلاف در رفتار و نحوه عملكردشان ناشي از تفاوت شرايط زماني و مكاني و ... است والا هر كدام در هر برهه اي جاي ديگري قرار گيرد و در علم و فعاليت براي آن شرايط تفاوتي مشاهده نخواهد شد همانگونه كه خود آن ذوات مقدسه به اين موضوع تصريح كرده اند.

حجة الاسلام كوراني در اين رابطه مي گويند:« برخي از افراد روشنفكر، مسأله لزوم عمر طولاني حضرت را اين گونه تحليل كرده اند كه براي تربيت حضرت مهدي، اين عمر طولاني لازم است... اين حرف صحيح نيست. حتي اگر دوره آموزشي هم مطرح باشد، براي كسي كه مي خواهد بعداً حركومت جهاني داشته باشد، لازم نيست اين قدر طولاني باشد. حتي اگر فهم او پايين باشد و بدون مدد الهي بخواهد حكومت كند لازم نيست به اين اندازه عمر كند؛ تا چه رسد به اين كه ايشان به نحو خاصي مي خواهد حكومت كند. به هر حال اين طرز تفكر اشتباه است؛ حتي اگر شخصي مثل شهيد صدر اين حرف را گفته باشد. در اين رابطه با شهيد صدر ( استادمان) بحثهايي شد. ظااهراً در اواخر اين نظر را رها كرد؛ اما آنچه نوشته مانده است. ايشان مي فرمود: پدر هيتلر، آن قدر كه ديگران از او مي ترسند، از او نيم ترسد؛ چون از كوچكي او را ديده است. امام زمان، هم وقتي طرف مقابلش شخصي مثل بوش است، وقتي از او و امثال وي ترسي ندارد؛ يعني از لحاظ روحي مسلط است. اما اين حرف از لحظا علمي قانع كننده نيست؛ تربيت دو جنبه دارد: گاهي مي گوييم تربيت يعني ياد دادن حكومت و گاهي مي گوييم يعني اين كه حضرت از نظر روحي، بر مخالفانش مسلط و قوي شود؛ اما هيچ كدام قابل قبول نيست. حتي براي انسان معمولي هم قابل قبول نيست تا چه رسد به به شخصيت معصوم كه به مدد الهي حكومت برپا مي كند. بخري از اشخاص غير معصوم مانند امام خمين، رحمة الله عليهع مقابل دشمن هيچ تكاني نمي خورد و مثل يك بچه با آنهاا رفتار مي كرد؛ چه رسد به امام معصوم كه حجت خدا بر زمين است». ر.ك: مجله انتظار، ش 2، صص، 65-66(م.)

[285]  در آن زمان قومي همانند صيقل دادن كمان توسط آهنگر، به وسيله قرآن ديدگانشان نوراني مي شود و تفسير آن در گوش جانشان جاي مي گيرد جام حكومت را صبح و شام سر مي كشند. گروهي از مردان الهي دور او گرد مي آيند. دعوتش را برپا نگاه مي دارند. او را ياري مي كنند، آنها وزيران او هستند كه سنگيني مسايل كشوري را بر عهده مي گيرند و او را در مسئوليت بزرگي كه خداوند بر عهده اش گذاشته، ياري مي كنند.(بشارة الاسلام، ص 297، الزام الناصب، ص 192)(م.)

[286]  اين مطلب را از روايات مختلفي مي توان برداشت كرد. به عنوان مثال تأثير استمرار چهل روزه بر دعاي عهد، قرار گرتفن در زمره ياران حضرت است؛ در اين دعا عرضه مي دارمي اللهمّ اجعلني من... المستشهدين بين يديه.(ر.ك: مفاتيح الجنان).(م).

[287]  هم اصحاب الالوية. ر.ك: كمال الدين و تمام النعمة، ص 673؛ يوم الخلاص، ص 256، المهدي، من المهد الي الظهور، ص 395.

[288]  الغيبة شيخ طوسي، ص 284؛ منتخب الاثر، ص 468.

[289]  ر.ك: الغيبة نعماني، ص 170؛ بحارالانوار، ج52، ص 333، منتخب الاثر. ص 484(م.)

[290]  آنها قومي هستند كه با صبر و شكيبايي خود بر خدا منت مي نهند و جانبازي خود را در راه حق بزرگ نمي شمارند. هنگامي كه حادثه اي روي دهد و زمينه يأس و پيش آيد، ديده هايشان را از برق شمشير جلوه مي دهند و به فرمان امامشان به پروردگار خود تقرب مي جويند، آنها همگي شيرهاي ژياني هستند كه از بيشه هاي خود بيرون امده اند، اگر اراده كنند كوهها را از جاي بركنند، بي ترديد انجام مي دهند1 آنها به حقيقت توحيد خدا دست يافته اند. ايشان در دل ناله هايي بسان ناله مادران داغ پسر ديده دارند چرا كه آنها شب زنده داران و روزه داران روز هستند. گويي اخلاق و آداب آنها يكي است. دلهاي ايشان بر محبت وشفقت و خيرخواهي گرد آمده است.( باشرة الاسلام، ص 220، الزام الناصب، ص 199).(م.)

[291]  ر.ك: الارشاد، ج2، ص 383؛ كمال الدين و تمام النعمة، ص 654؛ تاريخ ما بعدالظهور، ص 270؛ المهدي، من المهد الي الظهور، ص 428.

[292]  در مورد خضوع و طاعت و بندگي ياران اعم از اصحاب و انصار مي توان به روايات ذيل كه در كتاب مهدي منتظر، صص 333-335 آمده است، اشاره كرد:

« حضرت صادق، فرمومد:« براي آن حضرت مرداني است كه گويا دلهاي ايشان پاره هاي آهن است،هيچگاه در ان دلها شكي ودر ذات خدا نيامده و مخلوط به شك نگشته، از سنگ محكم تر و سخت تر هستند. اگر به كوهها حمله كنند كوهها را از بين ببرند، با رايات خود به هيچ شهري رو نياورند مگر اين كه او را خراب كند، گويا بر اسب هاي ايشان عقاب سوار است. پس خود را بر زين اسب امام، مي مالند و به اين عمل تبرك مي جويند و بر گرد او احاطه مي كنند و بر اطراف او مي چرخند تا او را به جان خود در جنگها حفظ كنند و آنچه او اداره كند پيش دستي كنند و به او وانگذارند، و مراد او را كفايت كنند.

در ميان ايشان مرداني است كه شب را نمي خوابند، ايشان در نمازشان ناله و زمزمه است مانند آواز زنبور عسل در كندوي خود، شبها را بر روي پاهاي خود به عبادت مي گذرانند و صبح مي كنند بر بالاي اسبان، در شبها چون راهب هستند و در روزها چون شير، در مقام اطاعت و فرمانبري از اما، مطيع تر از كنيز براي آقاي خود.

دلهاي ايشان مانند چراغ، گويا آن دلها قنديلهايي است از روشني مع ذلك ايشان از خشيت خدا در بيم و ترسند و در دعا درخواست شهادت مي كنند و تمنا مي كنند كه در راه خدا كشته شوند. شعار اشان يالثارات الحسين (اي خونخواهان حسين) است.

هرگاه به راه افتند رعب در جلو ايشان به قدر مسير يك ماه حركت كند، خئداوند امام را به اياشن نصرت خواهد كرد.» (بحارالانوارع ج52، ص 308) و نيز آن حضرت فرمود:« گويا نظر مي كنم به قائم و اصحاب او در نجف، اصحاب او در برابر او چنان به حال خضوع و سكوتند كه گويا مرغ بر سر ايشان نشسته. مي بينم كه زاد و توشه هاشان تمام گشته و جامه هاشان كهنه شده، اثر سجود بر پيشاني هاشان ظاهر است، در روز چون شيرند و در شب چون راهب. گويا دلهاي اشان پاره آهن است. به هر مردي از ايشان قوت چهل مرد داده مي شد. هيچ فردي از ايشان نمي كشد مگر كافر يا منافق را، خداوند در كتاب خود ايشان را به توسم وصف كرده و فمروده: انّ في ذلك لآيات للمتوسمعين ( سوره حجر15) آيه 75) يعني ايشان اهل تفرس و صاحب فراستند ( پس به فراست خود مؤمن را از شرك و منافق مي شناسند. پس نمي كشند مگر مشكران منافق را)». (بحرالانوار، ج 52، ص 386).

حضرت باقر، فرمود:« آن حضرت سيصد و سيزده تن را به آ<اق زمين مي فرستد و دست بر پشت و سينه هاي ايشان مي كشد پس در هيچ قضاوتي عاجز نمي مانند.»(بحارالانوار، ج52، ص 345).

حضرت صاحب الامر، به علي بن مهزيار فرمود:« پدرم فرمود: گويا مي بينم تو را كه بيرقهاي زرد و عملهاي سفيد بر اطراف تو به حركت آمده و پرچمها مي وزد در مابين حطيم و زمزم و گويا مي بينم كه بيعت هايي پشت سر يكديگر و صفاي ولايت و دوستي بر تو منتظم گشته مانند منتظم شدن درها در رشته ها و مي بينم دست دادن كف ها را به تو براي بيعت در اطراف حجرالاسود، همه به ساحت تو ملتجي گشته، از جماعتي كه خداوند ايشان را بيرون آورده و آفريده از طينت طاهره ولايت و تربت نفيسه. دلهاي ايشان مقدس و منزه گشته از چرك نفاق و مهذب شده از پليدي شقاق ( مخالفت ورزي). طبعهاي ايشان براي دين نرم و خوهاي ايشان از دشمني ورزيدن خشن. روهاي ايشان براي قبلو باز فطرت ايشان براي فضل شكفته و درخشنده. ديانت دارند به دين حق و اهل حق، پس چون اركان ايشان محكم شود و بنيان اياشن قوام پيدا كند، از هم شكافته و پاره وشد طبقات امتها به سبب اجتاع و تكاثر ايشان، هنگامي كه بيعت و تبعيت كنند تو را در سايه درخت عظيمي كه شاخه هاي او بر اطراف درياچه طبريه آويزان شده و سايه افكنده (در آنجاست كه سفياني كشته مي شود). پس در آن وقت صبح حق تلالؤ كند و تاريكي باطل متجلي شود و خداوند طغيان را به سبب تو بشكند و خرد سازد و معالم ايمان را برگرداند.».(بحارالانوار، ج52، صص 369-370»(م.).

[293]  در روايات مي توان تأكيد ويژه اي روي اين مطلب مشاهده كرد. به عنوان مثال امام ششم، در بسياري از اوقات اين شعر را زمزمه مي كردند:

لكلّ اناس دولة يرقبونها    و دولتنا في آخر الدهر يظهر (شيخ صدوق، الامالي، ص 396)

هر مردمي را دولتي است كه منتظران هستند و دولت ما در پايان روزگار آشكار مي شود. امام باقر در بيان علت اين امر مي فرمايند:... تا وقتي شيوه حكومت ما را ديدند نگويند اگر ما هم به حكومت مي رسيديم، به شيوه ايشان رفتار مي كرديم(الكافي، ج1، ص 396) و يا امام صادق در همين رابطه فرمودند:... تا كسي نگويد اگر ما م به حكومت مي رسيديم، به عدالت رفتار مي كرديم. ( الغيبة شيخ طوسي، ص 472) جهت توضيحات بيشتر، ر.ك: پسنديده، عباس، آخرين دولت، مجله موعود، ش 36، صص 26-22.(م.)

[294]  تفصيل مطالب اين بخش را مي توانيد در كتاب تاريخ ما بعد الظهور صفحه 203 مطالعه نماييد.

[295]  تاريخ الغيبة الكبري، صص 399-396.

[296]  سوره رعد(13)، آيه 39.

[297]  سوره زمر (39)، آيه 48.

[298]  سوره يوسف (12)، آيه 35.

[299]  سوره نسا(4)، آيه 35.

[300]  سوره آل عمران(3)، آيه 5.

[301]  سوره زمر (39)، آيه 48.

[302]  سوره رعد(13)، آيه 11.

[303]  سوره بروج(85)، آيه هاي 22و21.

[304]  سوره رعد(14)، آيه 39.

[305]  سوره انعام(6)، آيه2.

[306]  الغيبة نعماني، ص 204؛ بحاراانوار، چ2، ص 249.

[307]  الغيبة نعماني، ص 202.

[308]  شيخ كليني، اصول كافي، ج1، باب البدأ، ح1 و شيخ صدوق، التوحيد، باب 5، ح2.

[309]  ر.ك: كمال الدين، ج2، ص 650، الغيبة شيخ طوسي، ص 267، الغيبة نعماني، ص 169 و 172، بحارالانوار، ج 52، ص 204، اعلام الوري، ص 426، منتخب الاثرع صص 439و 455.

[310]  محمد فقيه، السفياني و ...ع ص 102.

[311]  دراسة في علامات الظهور، ص 60.

[312]  الغيبة شيخ طوسي، ص 265.

[313]  الغيبة نعماني، ص205، بحارالانوار، ج52، ص 250.

[314]  بحارالانوار، ج52، ص 251.

[315]  ر.ك: تالسفياني و علامات الظهور، ص 102.

[316]  الغيبة نعماني، ص 203؛ بحارالانوار، ج52، ص 249.

[317]  الغيبة نعماني، ص 204؛ بحارالانوارع ج52، ص 249.

[318]  الغيبة نعماني، ص 176؛ منتخب الاثر، ص 455.

[319]  سوره انعام(6)، آيه 2.

[320]  بحارالانوار، ج52، ص 249.

[321]  سوره هاي آل عمران (3)، ايه 9 و رعد (13)، آيه 31 و زمر(39)، آِه 20.

[322]  ر.ك: الارشاد، ج2، ص 340؛ اعلام الوري، ص401؛ بحارالانوار ج51، ص 133.

[323]  الغيبة نعماني، ص 195؛ الغيبة شيخ طوسي، ص 262؛ بشارة الاسلام، ص 298؛ بحارالانوار، ج52، ص 104.

[324]  الغيبة شيخ طوسي، ص 262؛ بحارالانوار، ج52، ص 103؛ منتخب الاثر، ص 463.

[325]  الغيبة نعماني، ص 198؛ الغيبة شيخ طوسي، ص 262؛ بحارالانوار، ج52، ص 104؛ بشارة الاسلام، ص 299؛ منتخب الاثر، ص 463.

[326]  و درصد قابل توجهي از اين دسته از نشانه ها، بنابر آنچه از رواياتي كه به دست ما رسيده است، تاكنون واقع شده اند.(م.)