فجر مقدس

مجتبى السادات
مترجم : محمود مطهرى نيا

- ۶ -


بخش پنجم : حوادث ماه ذيعقده

از جمله آثار و تبعات معركه قرقيسيا كشتار تعداد زيادي است كه حرث و نسل [161] را بر باد مي دهد چرا كه از سويي حداقل صد هزار مرد كشته مي شوند و از سوي ديگر خوراك مردم اعم از گياهي و حيواني آلوده مي گردند كه اين امر به جهت استفاده از اسلحه هاي كشنده اي است كه در اين معركه و جنگ به كار گرفته شده است[162]. به دنبال آن خشكسالي و ولع ناشي از آن براي يافتن خوراك رخ مي دهد. از اين روست كه مردم در اين ايام و به خصوص براي انبار كردن غذا جهت اطرافيان خويش به اين سو و آن سو مي روند و اين حرص و ولع مردم باعث مي شود كه با هم بجنگند.

پيامبر اكرم فرمودند:

إذا كانت الصحية في رمضان، فإنها تكون معمة – معركة قرقيسيا – في شوال، و تمير القبائل و تتحارب في ذي العقدة، و يسلب الحاج و تسفك الدماء في ذي الحجة[163].

وقتي صيحه در ماه رمضان شنيده شد، در ماه شوال جنگي بر پا مي شود ( معركه قرقيسيا) قبايل به مسافرت كردن براي تهيه خوراكيها و جنگيدن ( با همديگر براي آن) در ماه ذيقعده مي پردازند. در ماه ذيحجه هم حجاج، غارت مي شوند و خون به پا مي شود.

عبارت تميرالقبائل كه در حديث آمده، بدين معني است كه غذا را از شهري به شهر ديگر منتقل كنند و به آن غذايي كه منتقل مي شود هم « ميره» مي گويند. پس معني اين بخش از حديث اين مي شود كه قبايل از شهري به شهر ديگر مي روند تا از آن براي خود غذا خريده و آن را براي مدت يك سال مصرف خود انبار كنند و از ترس بخل، احتكار، قحطي و گراني و آلودگي غذاها به جهت جنگها و كشتارها و اسلحه هاي كشتار جمعي، از آن محاظفت مي كنند.

محمد بن مسلم نقل كرد كه از امام صادق شنيدم كه مي فرمودند:

إن قدّام القائم علامات تكون من اله تعالي للمؤمنين – إختبارلهم -، قلت: فما هي جعلني الله فداك؟ قال: قول الله عزوجل و لنلونكم – يعني المؤمنين قبل خروج القائم – بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الأموار و الأنفس و الثمرات و بشر الصابرين[164] [165].

پيش از [امدن] قائم نشانه هايي از ناحيه خداوند متعال براي [امتحان كردن] آنها خواهد بود.

پرسيدم: جانم به فدايتان آنها كدام نشانه ها هستند؟ اين آيه شريفه را تلاوت فرمودند:

حتماً شما را (يعني مؤمنان قبل از قيام حضرت مهدي) با چيزهايي از ترس و گرسنگي و كمبود و كاستي در اموار و بدنها و محصولات امتحان مي كنيم و [ در اين راستا] به صبر پيشگان بشارت بده [ كه سربلند خواهند بود].

قبايل در ماه ذيعقده به انبار كردن و در نتيجه نزاع و جنگ بر سر غذا مي پردازند و اين جريان حتي تا ماههاي بعد ادامه مي يابد چنان كه در حديث تأكيد مي شود در ماه ذيحجه حجاج غارت مي شوند و به عبارت ديگر وسايل و اموال آنها را مي دزدند و به غنيمت مي برند.

فيروز ديلمي از رسول الله نقل مي كند كه ضمن حديثي طولاني فرمودند:

فالصوت في شهر رمضان، والمعمة في شوال، و تمير القبائل في ذي القعده، و يغار علي الحاج في ذي الحجة، و المحرم، و ما المحرم؟ أوله بلاء علي أمتي، و آخره فرج لأمتي، الرّالحلة يقتبها، ينجو عليها المؤمن خير له من دسكرة تغل مائة ألف.[166]

صداي [آسماني] در ماه رمضان و جنگ در شوال واقع مي شود و قبايل در ماه ذيعقده به انبار كردن [ غذاها] مي پردازند و به حجاج در ماه ذيحجه يورش مي برند و محرم، چه محرمي خواهد بود/ ابتدايش بلا بر سر امتم مي آيد و پايانش فرج و گشايش براي امتم حاصل مي شود. و اينها به دنبال هم مي آيند. شتر سايباندار كه به كمك ان مؤمن نجات پيدا كند [ و بتواند از مهلكه بگريزد] بهتر از دسكرة [خزينه اي] است كه صد هزار ظرفيت داشته باشد.

منظور از دسكرة، محل ذخيره خوراك و غلات است. پس معني آن چنين مي شود كه رفتن و جهان كردن به همراه حضرت مهدي بهتر است از جمع كردن غذايي كه صدهزار نفر را كفاف دهد، چرا كه اين ذخيره سازي نفع و خيري براي او ندارد و توفيق جهاد كردن به همراه امام معصوم و آن هم حضرت حجت در حقيقت تمام خير دنيا و آخرت است.[167]

پيش از اين ديديم كه ائمه معصومين، به شيعيان و محبان و پيروان خويش مي آموختند كه پس از شنيدن صيحه آسماني در ماه رمضان تا آنجا كه برايشان ممكن است غذا ذخيره كنند يعني در واقع پيش از آن كه معركه قرقيسيا و جنگها و فتنه هاي پس از آن رخ بدهد شيعيان بايد احتياطاً طي اين دو ماهي كه وقت باقي است، غذا ذخيره كنند كه ممكن است پس از اين جريان خواركيها به واسطه جنگها و اسلحه ها و بمبهايي كه به كار برده مي شود علاوه بر كمياب و گران شدنشان، آلوده هم بشنوند. در آن زمان آن دسته از شيعيان و پيروان معصومين، كه به تعاليم اين بزرگواران عمل كنند؛ از اين مصايب، خطرات و مشكلات در امان مي مانند و تا آنجا كه بتوانند شكرگزار درگاه الهي خواهند بود.

كشتارگاه اول سفياني: بغداد

پس از معركه قرقيسيا، عدم ثبات سياسي حكومت عراق، خودكامگي سفياني را تشديد مي كند و او هم نيروها و تسليحات نظامي خويش را وارد عراق كرده و از روز 21 يا 22 ذيقعده دست به كشتارهاي وحشيانه در بغداد و سپس در كوفه ( كه روز عيد قربان به آنجا مي رسد) و ديگر شهرهاي عراق مي زند و اين رفتار غير انساني او تا وقتي كه نيروهاي سيد خراساني و ايرانيان در مقابلش قد علم كنند و طعم شكست را به او بچشانند، ادامه خواهند داشت.

امام صادق (ع) ضمن حديثي طولاني فرمودند:

و يعم العراق خوف شديد لايكون معه قرار، و يقع الموت الذريع بعد أن يدخل جيشه إلي بغداد فيبيحها ثلاثة أيام و يقتل من أهلها ستين ألفاً (و قيل سبعون) و يخرب دورها، ثم يقيم بها ثماني عشرة ليلة فيقسم أموالها، و يكون أسلم مكان فيها الكرخ[168].

تمام عراق را هراس جدي در بر مي گيرد و قرار از اين ديار رخت بر مي بندد، پس از آن كه سپاه سفياني وارد بغداد مي شود، سه روز همه چيز و همه كس را مباح اعلام مي كند و به سرعت بسياري مي ميرند. شصت هزار نفر ( و بنا بر نقلي هفتاد هزار نفر) از اهالي آن شهر را مي كشد و اطراف آن را خراب مي كند. هيجده شب پس از اين فعاليتها در آنجا مي ماند و اموال [ مردم] آنجا را [ در ميان خويش] تقسيم مي كند. در آن روز سالم ترين نقطه بغداد، كرخ است.

ابن وهب مي گويد حضرت اين شعرابن ابي عقيب را نقل كردند كه:

وينحر بالزوراء منهم لدي

ثمانون ألفاً مثل ما تنحر البدن

هشتاد هزار نفر از آنها همانند حيوان در بغداد سر بريده مي شوند. تا آنجا كه فرمودند:

يقتل في الزوراء ثمانون ألفاً، منهم ثمانون رجلاً من ولد فلان، كلهم يصلح لخلافة[169].

در بغداد هشتاد هزار نفر را مي كشد كه هشتاد نفر از آنها از مرداني ازتيره فلاني هستند كه همگي براي فرمانروايي و خلافت شايسته اند.

اميرالمومنين علي هم در طي حديثي طولاني فرمودند:

فيخرج من المدينة الزوراء واليهم، أمير في خمسة آلاف من الكهنة و يقتل علي جسرها سبعين ألفاً، حتي تحمي الناس من الفرات ثلاثة أيام من دماء نتن الأجساد[170].

والي شهر زوراء ( بغداد) و فرمانروا به همراه پنج هزار جلاد خارج مي شود و هفتاد هزار نفر را بر روي پل بغداد مي كشند؛ طوري كه مردم تا سه روز از خون و بوي تعفن اين همه لاشه و جنازه نمي توانند به فرات[171] نزديك شوند.

امام ششم فرمودند:

يكون إحراق رجل عظيم القدر من شيعة بني العباس، عند الجسر ممايلي الكرخ بمدينة بغداد[172]مرد بزرگواري از پيروان بني عباس را بر روي پلي كه از كرخ به بغداد مي آيد مي سوزانند.

سيدالشهداء امام حسين هم طي حديثي طولاني فرمودند:

و يبعث جيشه إلي الزوراء – بغداد – مائة و ثلاثون ألفاً، و يقتل علي جسرها إلي مدة ثلاثة أيام سبعون ألف نفس، و يفتض إثنا عشر ألف بكر، و تري ماء الدجلة محمراً من الدم و من نتن الأجساد.[173]

… (سفياني) سپاهيان صد و سي نفري خود را به بغداد گسيل مي دارد و در مدت سه روز روي پل بغداد هفتاد هزار نفر را كشته و به دوازده دختر جوان تجاوز مي كنند، طوري كه از خون و لاشه متعفن اجساد، آب دجله قرمز رنگ ديده مي شود.

زورائ كه همان بغداد است توسط منصور دوانيقي بنا نهاده شد و پلي كه در روايات ما زياد از آن ياد شده است همان پلي است كه از جانب كرخ در محله جعيفر به بغداد متصل مي شود در مقابل « مدينة الطب» كه در آن سوي دجله واقع شده است و همان طور كه در احاديث پيشين ديديم، سپاهيان سفياني اعمال شنيع و وحشيانه خويش را بر روي آن انجام مي دهند و هفتاد هزار سرباز و غير آنها را مي كشند و خون كشتگان به رود دجله جاري مي شود و از شدت تعفن مردم تا سه روز نمي توانند به آن نزديك شوند و رنگ اين رود هم به سرخي مي نمايد.

امام صادق فرمودند:

ويل للزوراء من الرايات الصفر و رايات المغرب و راية السفياني[174].

بيچاره بغداد از دست پرچمهاي زرد و مغرب و پرچم سفياني.

مفضل بن عمر مي گويد از آن حضرت پرسيدم: بغداد در آن زمان چه وضعيتي خواهد داشت؟ حضرت پاسخ فرمودند:

تكون محل عذاب الله و غضبه و الويل لها من الرايات الصفر و من الرايات التي تسير إليها في كل قريب و بعيد، و بعيد، والله لينزلن من صنوف العذاب ما نزل بسائر الأمم المتمردة من أول الدهر إلي آخره، و لينزلن بها من العذاب ما لا عين رأت، و لا أذن سمعت، و سسيأتيها طوفان بالسيول فالويل لمن أتخذها مسكناً. والله! إن بغداد تعمر في بعض الأوقات حتي إن الرائي يقول هذه الدنيا؛ لا غيرها! و ين أن بناتها الحور العين و أولادها أولد الجنة، و يظن أن لا يرزق الله إلا فيها، و يظهر الكذب علي الله، والحكم بغير الحق و شهادة الزور و شرب الخمر و الزنا و أكل مال الحرام و سفك الدماء، بعد ذلك يخرجها الله تعالي بالفتن، و علي يد هذه العساكر حتي أن الار عليها لا يري منها إلا السور بل يقول هذه أرض بغداد، ثم يخرج الفتي الصبيح الحسني من نحو الديلم و قزوين فيصيح بصوت له يا آل محمد، أجيبوا الملهوف! فتجيبه كنوز الطالقان. كنوز و لاكنوز من ذهب و لا فضة، بل هي رجال كزبر الحديد لكأني أنظر إليهم علي البراذين الشهب بأيديهم الحراب تتعاوي شوقاً إلي الحرب كما تتعاوي الذئاب، أميرهم رجل من بني تميم يقال له شعيب بن صالح. فيقبل الحسني فيهم و وجهه كدائرة القمر، فيأتي علي الظلمة فيقتلهم حتي يرد الكوفة[175].

محل [نزول] عذاب و غضب الهي خواهد بود. (واي بر آنها) بيچاره آنها از دست پرچمهاي زرد و ديگر پرچمهايي كه از دور و نزديك به سوي آن مي آيند. والله! انواع عذابهايي كه بر اقوام سركش از اول روزگار تا انتهايش نازل شده و عذابهايي كه [ تا آن زمان] هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده بر آنها فرود مي آيد. توفانهايي ناشي از سيلهاي مختلفي آن را در مي نوردد و بيچاره است كسي كه آنجا را منزل خود انتخاب كند. والله! گاهي بغداد چنان آباد مي شود كه بيننده آن مي گويد دنيا فقط اينجاست و نه جاي ديگري و دخترانش را حورالعين و فرزندانش را اولاد بهشتي تصور مي كند. گمان مي كند كه خداوند تنها در آنجا رزق را تقسيم مي كند. دروغ بستن به خدا و صدور حكم ناحق و شهادت دروغ و نوشيدن شراب و زنا و حرام خواري و خونريزي، در آن پديدار مي شود. پس از ان خداوند متعال با فتنه ها و به دست اين لشكريان آنها را خارج مي كند ( آنجا را خالي از سكنه مي كند). به گونه اي كه وقتي كسي از آنجا عبور مي كند جز ديوار (ويرانه) چيزي نمي يند، حتي مي گويد: اين زمين، بغداد است. سپس جوانمردي خوشرو از نسل امام حسن مجتبي از ناحيه ديلم (گيلان) و قزوين قيام مي كند و فرياد مي زند: اي خاندان پيامبر، اين مظلوم را اجابت كنيد.[176] گنجهاي طالقان به او پاسخ مي دهند. گنجهايي كه از جنس طلا و نقره نيستند بلكه مرداني هستند به سختي آهن! گويا به آها مي نگرم كه بر يابوهاي ابلق [177] سوارند و سلاحهاي كوتاهي در دست دارند. همانند گرگ (كه بخواهد به گوسفندي حمله كند) مشتاق و تشنه جنگيدن هستند. فرمانده شان مردي از بني تميم است كه به او شعيب بن صالح مي گويند. رو به سيد حسني كه الان با چهره درخشان چون ماهش در ميان آنهاست، كرده و پس از آن به ستمگران يورش مي برند تا اين كه به كوفه مي رسند.

سپاه سفياني پس از آن كه اين اعمال وحشيانه را انجام مي دهد؛ به سوي كوفه (نجف) حركت مي كند و در آنجا هم چنان فاجعه اي رخ مي دهد كه عقلها حيران مي شود و اين كشتارها تا وقتي كه ايرانيان به فرماندهي سيد خراساني وارد عراق شوند همواره ادامه خواهد داشت. به خدا پناه مي بريم از شر چنين فتنه هايي.

بخش ششم : حوادث ماه ذيحجه

هر چه به زمان و مكان طلوع آن خورشيد تابان نزديك تر مي شويم، احاديث و روايات تفصيل بيشتري مي يابند و مكانها و روزها و ساعتهاي بيشتري را پوشش مي دهند فلذا مي توانيم محدوده زماني پيش آمدن حوادث [مختلف] را بنا بر محتواي روايات مشخص كنيم.

بسياري از روايات از ماه ذيحجه به عنوان ماه خون و خون ريزي ياد كرده اند. ابي بصير ضمن حديثي طولاني نقل مي كند كه از امام صادق پرسيدمك و ذيحجه چطور ماهي است؟ فرمودند:

ذاك شهر الدم[178].

آن ماه خون (خونريزي) است.

حضرت رسول هم در اين باره فرموده اند:

و يسلب الحاج و تسفك الدماء في ذي الحجة[179].

در ماه ذيحجه حجاج غارت شده و خون به پا مي گردد.

در اين ماه حوادث مهمي – آنگونه كه روايات بر شمرده اند – رخ مي دهد كه يكي از آنها در زمره علايم حتمي مي باشد و مجموعه اين وقايع از اين قرار است:

1. كشتارگاه دوم سفياني در عراق، كوفه و نجف:

در روز شادي و عيد اين ماه يا همان روز عيد قربان (دهم ذيحجه) پس از كشتارهاي وحشيانه اي كه سپاه سفياني در بغداد طي هيجده شب انجام داد، لشكريان به كوفه (نجف) رو كرده و در آنجا هم كشتاري به راه مي اندازند كه مثل و مانند ندارد.

سفياني سپاهي صد و سي هزار نفري را به سوي كوفه و نجف گسيل مي دارد كه نيروهاي آن در روحاء، فاروق و مقام حضرت عيسي و مريم، در قادسيه پياده مي شوند. به عبارت ديگر اين نيروها از جاده بابل به كوفه وارد مي شوند.

روحاء محلي است نزديك فرات كه برخي گفته اند، منظور نهر عيسي است و فاروق محل جدا شدن جاده ها از همديگر است،(چهار راه) كه يكي از اين جاده ها به سمت قادسيه (ديوانيه) مي رود و ديگري بابل و بغداد و جاده سوم هم به سوي ذي الكفل و كوفه و نجف مي رود كه ديگر جاده ها هم از اين جاده منشعب مي شود.

سي هزار نفر از اين سپاه سفياني كه قصد حمله به نجف دارند، به سمت قبر حضرت هود در نخيله (فضاي روحاني و معنوي وادي السلام در نجف اشرف) حركت كرده و روز عيد قربان از مسير بابل به كوفه مي رسند و سپس رو به نجف نموده و از اين دو شهر هفتاد هزار دختر جوان را اسير كرده و در محامل[180] نهاده و به سمت شويه كه قبر كميل بن زياد و ديگر ياران حضرت علي در آنجا قرار دارد حركت مي كنند[181] دختران و زنان اسير را به همراه غنايم به دست آمده در آنجا مي گذارند.

پس از آن سپاه سفياني در كوفه كشت و كشتار انجام داده و بسياري را اسير مي كند، ياوران خاندان رسول الله، و هر كه را كه گمان برند از اين دسته است، مي كشند. سخنگوي اين سپاه در شهر جار مي زند كه هر كس سر يكي از شيعيان علي را بياورد هزار درهم جايزه مي گيرد. به دنبال آن همسايه به همسايه اش به دليل اختلاف مذهبي كه [مسلمانان] با هم دارند حمله مي كند و مي گويد اين هم از آنهاست گردنش را مي زند و سرش را به فرماندهان سپاه سفياني مي دهد و از آنها ده هزار درهم مي گيرد.

نه تنها مقابله هاي كوچك و جنبشهاي ضعيف مردمي كه در كوفه شكل مي گيرد، نمي توانند آنها را از شر سلطه سفيان خلاص كنند، بلكه به خاطر ضعف و ناتواني زيادشان، سفياني اين امكان را مي يابد كه رهبر جنبش را در بين حيره و كوفه بكشد.

ظاهراً پس از ناتوانيهاي پديد آمده در جنبش، وي، نيروهايش درهم شكسته و سياني قدرت مي يابد كه او را در جاده گرفته و بكشد. مضاف بر اين كه سفياني هفتاد نفر از صالحان – كه منظور عالمان بزرگوار دين است – را مي كشد سر دسته آنها مردي با منزلت است كه او را هم كشته و خاكسترش در ميان جلولاء و خانقين بر باد مي دهد و اينها هم پس از آن است كه چهارصد هزار نفر را در كوفه كشته است.

آنگونه كه روايات بيان مي كنند جماعت يا حزبي غير ديني متشكل از صد هزار مشرك و منافق تحت فرمان سفياني سر به شورش برداشته و در اين مسير گام مي نهند تا اين كه به دمشق مي رسند.

پس از كشتارهاي سپاه سفياني در نجف و شهادت علما و صالحان و مؤمنان و خراب كردن مقبره شريف حضرت علي و اسير كردن زنان نجف و تاراج اموالشان، جنگ را تا منطقه باب اصطخر (شيراز) در ايران مي كشاند.

سيد خراساني هم قيام نموده و مومنان ايران را خبر كرده و از آنها براي نجات اهل عراق ياري مي طلبد. در پي آن سپاهي قدرتمند و مستعد جمع مي شوند كه پيشاپيش آنها شعيب بن صالح حركت مي كند. در دروازه اصطخر سپاه خراساني – صاحبان پرچم سياه – با سپاه سفياني روبرو شده و جنگي عظيم رخ مي دهد. پرچمهاي سياه پيروز گشته و سپاه سفياني درهم مي شكند كه اين اولين شكست سفياني پس از آن همه پيروزيهاي پي در پي و سريعش درگذشته است. سيد يماني هم از يمن قيام مي كند – و نامش حسن يا حسين است – كه خبر اين حوادث به گوش او هم مي رسد و چنين اتفاقات ناراحت كننده اي او را رنجور مي كند فلذا خود را به سرعت به كوفه مي رساند. به سپاهيان سيد خراساني برخورد مي كند و بر عليه سپاه سفياني متحد شده و سلاح خويش را به سوي آنها نشانه مي روند و با يورش آنها را از نجف بيرون رانده و اسرا و هر آنچه را كه سفياني و لشكريانش به غنيمت برده بودند به صاحبانشان باز مي گردانند و پس از آن مردم به حضرت مهدي دل بسته و چشم انتظار ديدارش گشته و به جست و جويش مي پردازند.

روايات شريف ما حوادث كوفه و نجف را به روشني و صراحت به تصوير مي كشند كه به عنوان مثال به برخي از آنها اشاره اي خواهيم داشت:

اصبغ بن نباته از حضرت علي نقل مي كنند كه فرمودند:

و يبعث مائة و ثلاثين ألفاً إلي الكوفة و ينزلون الروحاء و الفاروق فيسير منهم ستون ألفاً حتي ينزلوا الكوفة موضع قبر هود بالنخيلة فيهجمون عليهم يوم الزينة و أمير الناس جبار عنيد، يقال له الكاهن الساحر... و في مقطع آخر من الحديث... و يسبي من الكوفة سبعون ألف بكر لا يكشف عنها كف و لا قناع حتي يوضعن في المحامل يذهب بهن إلي الثوية و هي الغري، ثم يخرج من الكوفة في مائة ألف ما بين مشرك و منافق حتي يقدموا دمشق لا يصدهم عنها صاد إرم ذات العماد، و تقبل رايات من الأرض غير معلمة ليست بقطن و لا كتان و لا حرير مختوم في رأس القنا بخاتم السيد الأكبر، يسوقها رجل من آل محمد، تظهر بالمشرق، يوجد ريحها بالمغرب كالمسك الأذفر يسير الرعب أمامها شهراً، حتي ينزلوا الكوفة طالبين بدماء آبائهم فبينما هم علي ذلك إذ أقبلت خيل اليماني و الخراساني يستبقان كأنهما رسا رهان شعث غبر جرد أصلاب نواصي و أقداح إذا نظرت إلي أحدهم برجل باطنه فيقول لاخير في مجلسنا مبعد يومنا هذا، اللهم فانا التائبون و هم الأبدال الذين وصفهم الله في كتابه العزيز. انّ الله يحب التوابين و يحب المتطهرين[182]. و نظرائهم من آل محمد، صلي الله عليه و آله و سلم[183].

صد و سي هزار نفر را به سوي كوفه گسيل مي دارد كه در روحاء و فاروق پياده مي شوند. شصت هزار نفر از آنها به راه مي افتند تا اينكه به محدوده نخيله كه قبر حضرت هود در آنجاست در كوفه مي رسند. در روز عيد به آنها يورش مي برند. فرمانرواي مردم، ستمگر دشمني پيشه اي است كه به كاهن و جادوگر مشهور است.

در بخش ديگري از اين حديث آمده است كه هفتاد هزار دختر جواني را كه پوشش آنها [تا آن موقع] كنار نرفته است، اسير كرده و آنها را با وسيال نقليه – محامل – به طويله كه هان «غري» است مي برند. سپس صد زهار منافق و مشرك از كوفه خارج مي شوند و بدون آن كه نيروي قدرتمندي مانع حركت آنها بشود، وارد دمشق مي شوند. پرچمهاي نامشخصي از زمين بلند مي شود كه از جنس پنبه، كتان و ابريشم نيست و بر نوك نيزه (پرچم) عنوان « سيد اكبر» حك شده است. [اين سپاه] را مردي از آل محمد، از مشرق رهبري مي كند. عطر آن همانند بوي مشك خوشبو در مغرب [زمين] شنيده مي شود و از يك ماه پيش از آن ترس [در ميان غريبان] حاكم مي شود تا اين كه به خونخواهي پدران خويش وارد كوفه مي شوند در اين زمان كه آنها به اين امر مشغولند، سپاهيان يماني و خراساني [ به آنها] رو مي كنند كه همانند اسبان مسابقه اي آشفته موي كه گرد سفر بر تن نشسته، شمشير از نيام بركشيده و راست قامت و پولادين عزم و چونان تير كمان هستند. وقتي يكي از آنها به باطن مردي نگاه مي كند مي گويد: از اين پس، هيچ خيري در مجلس ما نيست. بار الها حقيتقاً توبه كرده ايم. اينها همان «ابدالي» هستند كه خداوند متعال در كتاب عزيزيش آنها را [چنين] توصيف كرده استك

«حقيقتاً خداوند توبه كنندگان و طهارت جويان را دوست دارد.»

نظيران آنها هم از خاندان پيامبر، هستند.

جابر جعفي هم در حديثي طولاني از امام باقر نقل مي كند:

و يبعث السفياني جيشاً إلي الكوفة و عدتهم سبعون ألفاً فيصيبون من أهل الكوفة قتلاً و صلباً و سبياً فبينما هم كذلك إذ أقبلت رايات من قبل خراسان و تطوي امنازل طياً حثيثاً و معهم نفر من أصحاب القائم ثم يخرج رجل من موالي أهل الكوفة في ضعفاء فيقتله أمير جيش السفياني بين الحيرة والكوفة[184].

سفياني سپاهي را به كوفه اعزام مي كند كه تعدادشان هفتاد هزار نفر است. آنها اهل كوفه را با كشتار، اعدام و اسير كردنشان داغدار مي كنند. در اين زمان است كه پرچمهايي از ناحيه خراسان نمايان مي شوند كه منازل را به سرعت سپري مي كنند و در ميان آنها يكي از اصحاب حضرت مهدي وجود دارد. پس از آن مردي از موالي ساكن كوفه به همراه جمعي از ضعيفان شورش مي كند كه سپاه سفياني او را در بين حيره و كوفه مي كشند.

امام صادق هم طي روايتي طولاني مي فرمايند:

لايكون ذلك حتي يخرج خارج من آل أبي سفيان يملك تسعة أشهر كحمل المرأة، و لا يكون حتي يخرج من ولد الشيخ فيسير حتي يقتل ببطن النجف فو الله كأني أنظر إلي رماحهم و سيوفهم و أمتعتهم إلي حائط من حيطان النجف يوم الإثنين و يستشهد يوم الأربعاء[185].

آن واقعه اتفاق نخواهد افتاد، تا اين كه يكي از شورشيان از نسل ابوسفيان سر به طغيان بردارد و به مدت بارداري يك زن يعني نه ماه حكومت كند و چنين نخواهد شد تا اين كه يكي از فرزندان « شيخ» قايم كند و او را درون نجف پس از سيرش مي كشند. والله! گويي كه نيزه ها و شمشيرها و كالاهاي همراه آنها [ الان در مقابلم هستند و] دارم به آنها نگاه مي كنم كه در كنار ديواري از ديوارهاي نجف در روز دوشنبه اي آنها را نهاده اند و روز چهارشنبه شهيد مي شود.

اصبغ بن نباته در حديث بلند ديگري از اميرالمؤمنين روايت مي كند كه اين وقايع را چنين برشمردند:

حصار الكوفة بالرصدوالخندق و تخريق الزوايان في سكك الكوفة و تعطيل المساجد أربعين ليلة و كشف الهيكل و خفق رايات ثلاثة حول المسجد الأكبر تهتز القائل و المقتول في النار و قتل سريع و موت ذريع و قتل النفس الزكية بظهر الكوفة في سبعين[186].

... و حصار كشيدن در اطراف كوفه به وسيله نگهباني و كندن خندق و از بين بردن سه گوش خانه در بن بستهاي كوفه و تعطيلي مساجد به مدت چهل شب و پيدا شدن هيكل و تكان خوردن سر پرچم در اطراف مسجد اكبر كه قاتل و مقتول هر دو به آتش افكنده مي شوند و كشتار سريع و مرگ ناگهاني و كشته شدن نفس زكيه در پشت كوفه در ميان هفتاد نفر.

از آن حضرت باز نقل شده كه:

و يكون قتل سبعين من الصالحين – علماء دين – و علي رأسهم رجل عظيم القدر، يحرقه – أي السفياني – و يذر رماده في الهواء بين جلولاء و خانقين، بعد أن يقتل في الكوفة أربعة آلاف[187].

هفتاد نفر از صالحان ( عالمان ديني ) كه سر دست شان مرد با منزلتي است كشته خواهند شد كه او را (سفياني) مي كشد و خاكسترش را در ميان جلولاء و خانقين بر باد مي سپرد و اين پس از آن است كه در كوفه چهار هزار نفر را كشته است.

از امام صادق هم چنين نقل شده است:

كأني بالسفياني قد طرح رحله في رحبتكم بالكوفة فينادي مناديه: من جاء برأس شيعة علي فله ألف درهم، فيثب الجار علي جاره و يقول هذا منهم فيضرب عنقه و يأخذ ألف درهم، أما إمارتكم يومئذ لاتكون إلا لأولاد البغايا كأني أنظر إلي صاحب البرقع؟ قلت و من صاحب البرقع، قال: رجل منكم يقول بقولكم يلبس البرقع فيحوشكم فيعرفكم و لا تعرفونه فيغمز بكم رجلاً أما أنه لايكون إلا ابن بغي.[188]

گوييا [همراه و ناظر] سفياني هستم كه بارش را در ميدانهاي شما افكنده و جارچي او ندا در مي دهد كه هر كه سر شيعه اي را از شيعيان علي بياورد، پنج هزار درهم [جايزه] مي گيرد. پس همسايه به همسايه اش حمله مي كند و مي گويد اين از آنهاست. گردنش را مي زند و هزار درهم [جايزه] را مي گيرد. فرمانرواي شما هم در آن زمان، از آن حرامزادگان است. گوييا آن مرد آبله رو را مي بينم. پرسيدند او كيست؟ فرمودند: مردي كه به عنوان يكي از شما و هم عقيده با شما (عرب و مسلمان) وارد صحنه مي شود. او شما را خوب مي شناسد ولي شما او را نمي شناسيد پس شما را محاصره كرده و يك يك دستگير مي كند و نابود مي سازد و او زناده اي بيش نيست.

حضرت علي هم فرمودند:

إذا خرجت خيل السفياني إلي الكوفة، بعث في طلب أهل خراسان، و يخرج أهل خراسان في طلب المهدي، فيلتقي – أي السفياني – هو و الهاشمي – أي الخراساني – برايات سود، عي مقدمته شعيب بن صالح، فيلتقي هو و السفياني بباب إصطخر، فيكون بينهم ملحمة عظيمة، فتظهر – أي تنتصر – الرايات السود و تهرب خيل السفياني، فعند ذلك يتمني الناس المهدي و يطلبونه[189].

وقتي سپاه سفياني به سوي كوفه حركت كند، به طلب اهل خراسان گسيل مي شوند كه اهل خراسان هم به جست و جوي حضرت مهدي قيام كرده اند. پس (سفياني) و هاشمي ( سيد خراساني) كه پرچمهاي سياه را حمل مي كنند با هم رو در رو مي شوند. پيشاپيش آنها شعيب بن صالح در حركت است كه در دروازه اصطخر به سفياني برمي خورد در ميان آنها جنگي شديد در مي گيرد و [صاحبان] پرچمهاي سياه پيروز مي شوند و سپاه سفياني متواري مي شود. پس از آن است كه مردم مشتاق و آرزومند حضرت مهدي مي شوند و به جست و جويش مي پردازند.

2. آشوبهاي منا

احاديث شريف ما از آشوبي كه در ميان حاجيان طي مراسم حج رخ خواهد داد، خبر مي دهند كه در واقع دنباله اختلافات اهالي حجاز بر سر پادشاهي آن ديار است.

امام صادق فرمودندك

يحج الناس معاً، و يعرفون – أي يقفون بعرفات – معاً علي غير إمام، فبينا هم نزول بمني يأخذهم مثل الكلب، فتثور القبائل فيما بينهما حتي تسيل – جمرة – العقبة بالدماء، فيفزعون، و يلوذون بالكعبة[190].

مردم با هم حج مي كنند (مناسك حج را به جاي مي آورند) و وقوف در عرفاتشان را هم با يكديگر و بدون امام انجام مي دهند. هنگامي كه در منا هستند فتنه سختي بر مي خيزد و همه قبايل بر هم مي شورند. «جمره عقبه» از خون رنگين مي شوند. مردم وحشت زده گشته و به كعبه پناهنده مي شوند.

از اين حديث مي توان فهميد كه مردم در آن زمان چندان روابط صميمانه اي با هم ندارند كه بلافاصله پس از انجام مناسك حج و يا حتي پيش از اتمام آنها، طي انجام رمي جمرات در منا كه بخشي از مناسك حج است، دسته دسته شده و شورشها شكل مي گيرد. حاجيان غارت شده و اموالشان به تاراج رفته و خودشان هم كشته مي شوند و پرده هاي نواميس مردم دريده مي شود.

سهل بن حوشب از رسول مكرم خداوند، نقل كرده است كه:

سيكون في رمضان صوت، و في شوال معمعة، و في ذي العقدة تحارب القبائل، و علامته نهب الحج و تكون ملحمة بمني و يكثر فيها القتل و تسيل فيها الدماء حتي تسيل دماؤهم علي الجزيرة [الجمرة][191].

در ماه رمضان صدايي خواهد بود و در ماه شوال درگيري و در ذيقعده قبايل با هم به جنگ مي پردازند و نشانه آن تاراج [در] حج است. جنگي در منا به پا مي شود و كشتار زيادي طي آن رخ مي دهد و خون چنان جاري مي شود كه به جزيره (يا جمره) مي رسد.

عبدالله بن سنان هم از امام صادق روايت كرده است:

يشمل الناس موت و قتل حتي يلجأ الناس عند ذلك إلي الحرم فينادي مناد صادق من شدة القتال، فيم القتل و القتال؟ صاحبكم فلان![192]

مردم چنان دچار مرگ و كشتار مي شوند كه به حرم پناه مي برند. پس [از آن] منادي راستگويي ندا در مي دهد كه براي چه جنگ و كشتار به پا كرده ايد؟ سرور شما فلاني است.

3. شهادن نفس زكيه (از علايم حتمي ظهور)

پس از وقوع مجموعه حوادثي كه تا به حال از آنها ياد كرديم، شعاعهاي نوراني آن خورشيد تابان، بيش از پيش نمايان گشته و حضرت مهدي، فرستاده اي از جانب خويش به مكه اعزام مي كنند كه علاوه بر روشن شدن اوضاع و كسب خبر از آنها مقدمات آن انقلاب مبارك را فراهم كند. جوانمردي هاشمي ( محمد بن الحسن كه همان نفس زكيه است)، در بيست و پنجم ماه ذيحجه پس از قيام خويش وارد مسجدالحرام شده و بين ركن و مقام ايستاده و نامه اي شفاهي از ناحيه حضرت را براي مردم مكه قرائت مي كند كه در اين نامه خبري از توهين و بي احترامي و تهديد نيست و ضمن آن حضرت از مردم مكه طلب ياري و نصرت مي كنند. بقاياي نظام منحوس حاكم در حجاز جرمي شنيع مرتكب شده و وي را در حالي كه بين ركن و مقام ايستاده، شهيد مي كنند كه اين جرم حكم عاقبتشان را مشخص مي كند و حضرت صاحب پانزده روز بعد كه بناست ظهور شريفشان رخ بدهد، بايد با آنها چگونه رفتار بكنند.

چنني فاجعه دردناكي در مدينه بر سر پسر عموي نفس زكيه – كه نام خودش محمد و نام خواهر (احتمالاً دوقلويش) فاطمه است – مي آيد و هر دو را بر سر در مسجدالنبي، اعدام مي كنند.

امام صادق فرمودند:

... و قتل النفس الزكية من المحتوم.[193]

كشته شدن نفس زكيه از علايم حتمي [ظهور] است.

ابوبصير هم از امام باقر ضمن حديثي بلند روايت كرده است:

يقول القائم لأصحابه: ياقوم، إن أهل مكة لا يريدونني ولكنني مرسل إليهم لأحتج عليهم بما ينبغي لمثلي أن يحتج عليهم، فيدعو رجلاً من أصحابه فيقول له: أمض إلي أهل مكة فقل: يا أهل مكة، أنا رسول فلان – الامام المهدي – إليكم، و هو يقول لكم: إنّا أهل بيت الرحمة و معدن الرسالة و الخلافة، و نحن ذرية محمد و سلالة النبيين، و إنا قد ظلمنا و اضطهدنا و قهرنا و ابتز مناحقنا منذ قبض نبينا إلي يومنا هذا، و نحن نستنصركم فانصرونا، فإذا تكلم هذا الفتي بهذا الكلام أتوا إليه فذبحوه بين الركن والمقام و هو النفس الزكية[194].

حضرت مهدي به ياران خويش مي فرمايند: اي قوم (همراهان) اهالي مكه مرا نمي خواهند، ولي براي آن كه حجت بر آنها تمام شود و خود هم به وظيفه ام عمل كرده باشم [يكي از شما را] به سوي آنها مي فرستم. سپس يكي از يارانشان را خوانده و به او مي فرمايند: به سوي اهل مكه برو و بگو: اي اهالي مكه من فرستاده فلاني (حضرت مهدي) هستم و او براي مشا چنين پيغام فرستاده كه ما خاندان رحمت و معدن رسالت و خلافتيم. ما نوادگان حضرت محمد، و سلاله پيامبران هستيم به ما ظلم شده و آزار رسانده اند و ما را سركوب كرده اند. حقمان را تا به امروز به زور از زمان رحلمت پيامبر، گرفته اند. از شما طلب ياري مي كنيم پس ياريمان كنيد. وقتي اين جوانمرد پيام را رساند به سوي او مي آيند و مابين ركن و مقام او را كه نفس زكيه است مي كشند(سر مي برند).

اميرالمؤمنين علي هم فرمودند:

... ألا أخبركم بآخر ملك بني فلان؟ قتل نفس حرام، في يوم حرام، في بلد حرام، والذي فلق الحبة و برأ النسمة ما لهم من ملك بعده غير خمس عشرة ليلة[195].

آيا شما را از انتهاي سلطنت « بني فلان» باخبر كنم/ كشتن نفس حرام! در روزي حرام در شهر حرام؛ قسم به آن كه دانه را شكافت و آدمي را آفريد، پس از آن بيش از پانزده روز حكمراني نخواهند كرد.

از امام صادق هم نقل شده كه فرمودند:

ليس بين قائم آل محمد، و بين قتل النفس الزكية إلا خمس عشر ليلة[196].

فاصله قيام حضرت مهدي و كشته شدن نفس زكيه تنها پانزده شب است.

زرارة بن اعين هم از آن حضرت روايت كرده است كه:

... لابد من قتل غلام بالمدينة – مدينة الرسول، - قلت: جعلت فداك أليس يقتله جيش السفياني؟ قال: لا، ولكنه يقتله جيش بني فلان، يخرج حتي يدخل المدينة فلا يدري الناس أي شيء دخل، فيأخذ الغلام فيقتله، فإذا قتله بغياً و عدواناً و ظلماً، لم يمهلهم الله عزوجل فعند ذلك توقعوا الفرج[197].

حتماً جواني در مدينه كشته خواهد شد.

پرسيدم: آيا سپاهيان سفياني او را مي كشند؟ فرمودند:

خير، ولي او را سپاهيان «بني فلان» مي كشند. قيام كرده و خارج مي شود تا اين كه به مدينه مي رسد. مردم بدون آن كه بدانند چه مي گويد و چه مي خواهد، او را مي كشند، و از آنجا كه ناجوانمردانه و از روي ظلم و ستم او را مي كشند خداوند متعال هم به آنها مهلت نخواهد داد.

در اين زمان چشم انتظار فرج باشيد.

امام باقر هم فرمودند:

و عند ذلك تقتل النفس الزكية في مكة، و أخوه في المدينة ضيعة[198].

در آن زمان نفس زكيه در مكه كشته مي شود و برادرش را در مدينه هلاك مي كنند.

آنكه در مدينه منوره به همراه خواهرش كشته و اعدام مي شود از عموزادگان نفس زكيه است. امام صادق فرمودند:

يقتل المظلوم بيثرب، و يقتل ابن عمه في الحرم[199].

مظلوم در يثرب ( مدينه) و پسر عمويش در مكه كشته مي شود.

باز هم تأكيد مي كنيم كه نفس زكيه اي كه كشته شدنش از علايم حتمي ظهور است همان « محمد بن الحسن» است كه پانزده روز پيش از ظهور حضرت مابين ركن و مقام شربت شهادت را مي نوشد و در روايات با اسامي و القاب مختلفي نظير: نفس زكيه[200] (شخص بي گناه)، مستنصر( طلب كننده نصرت و ياري)[201] مرد هاشمي و جواني از آل محمد، حسني[202] ياد كرده اند.