امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۳۷ -


با اين حال ، ما با چه عينكى مى خواهيم اين حادثه {حسين } را ببينيم . بعضى اشخاص ، از كنار داستان به اين عظمت ، به سادگى رد مى شوند. يكى از دوستان مى گفت : خوشا به حال آن اشخاص ! بدين جهت كه نمى انديشند، زحمت هم ندارد. مى گويد: قضيه اين طور بود و اين شد و بعد هم تمام شد. همان طور كه آن شوينده لباس در دو سه دقيقه ، هزاران حباب را اين طرف و آن طرف مى كرد. شما بعضى اوقات در كتاب هاى بزرگى مى بينيد كه در فلسفه ، علوم انسانى و در فرهنگ هاى مختلف ، ادعاهايى مى شود كه مثلا: از آن جهت كه ايشان اختيار داشت ، با آن اختيارش اين اقدام را كرد و... اصلا اختيار چيست ؟ خود اين مطلب ، احتياج به ده جلد كتاب دارد تا معلوم شود ((اختيار)) يعنى چه ؟ براى فهم اين كه ((اختيار)) چيست ، يك دايره المعارف مورد نياز است . ولى به هر حال ، انسان مى تواند حوادث را بالش كند.
يك نگارنده و يك مورخ مى گويد: در روز عاشورا، دشمنان حسين بن على براى اين كه او را خيلى ناراحت تر كنند، در حساس ترين ساعات ، به خيمه هاى او حمله كردند. اين مرد، اين افتخار شهيدان تاريخ بشرى ، جمله اى فرمود:
ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا اءحرارا فى دنياكم
((اگر براى شما دينى نيست و از معاد نمى ترسيد، {اقلا} آزادمردانى در دنيا باشيد.))
شما اگر دين نداريد، معاد را نپذيرفته ايد، خودتان را فريب داده ايد، سرتان را در مقابل هدف و حكمت جهان به اين عظمت پايين انداخته و گفته ايد ما نمى بينيم ، دست روى چشم گذاشته ايد و مى گوييد نمى بينيم ، انگشت به دو گوشتان گذاشته ايد و مى گوييد نمى شنويم ، لااقل براى دنياى خودتان آزاد مرد باشيد. دنيا براى خود قانون دارد، زندگى دنيوى قانون دارد، شما چه كار مى كنيد؟ يك تاريخ ‌نگر {سطحى } چنين مى گويد: حسين اين جمله را گفت كه اگر دين نداريد، اقلا براى دنياى خودتان آزادمرد باشيد. ((احرار)) جمع حر است و به زبان عربى ، حر يعنى آزاد. اگر هم به فارسى ترجمه كنيد، اين چنين مى شود و بعد تا آخر قضيه را بيان مى كند. در صورتى كه حساس ترين سخن در اين عبارت وجود دارد. اگر براى كسى كه مى خواهد واقعا اين تاريخ را تحليل كند و بفهمد چه خبر است و چيست ، آن اشكال بزرگ كه از ناحيه اشخاصى كه دينى فكر نمى كنند و لائيك هستند، بر طرف مى شود. آن ها مى گويند: با يك مكتب انسانى مى توان در اين دنيا زندگى كرد. اگر به يكديگر تعدى و ظلم نكنيم و حقوق همديگر را پايمال نكنيم ، مى توانيم زندگى كنيم ، ديگر چه احتياجى به مذهب و دين داريم ؟! همان طور كه مى دانيد، مدت زيادى است كه اين ادعا مطرح شده و براى بعضى ها هم در اين زندگى دنيوى ، قانع كننده بوده است .
بسيار خوب ، حال به اين جمله حسين بن على مى رسيم كه در سال 61 هجرى گفته شده است . حال ، شما نمى خواهيد در اين جا زندگى قابل تفسير داشته باشيد، پس چرا زنده ايد؟ شما نمى خواهيد به سؤ الاتى كه مادرِ سؤ ال هاست جواب بدهيد: 1- من كيستم ؟ 2- از كجا آمده ام ؟ 3- در كجا هستم ؟ 4- با كيستم ؟ 5- به كجا مى روم ؟ 6- براى چه آمده بودم ؟ اگر نمى خواهيد پاسخى به اين سؤ الات بدهيد، لااقل در زندگى عادى باشيد. اگر قصد زندگى كردن داريد، قانون را رعايت كنيد.
اگر اين جمله (ان لم يكن لكم دين ...) را يك مورخ حكيم ، عاقل ، خردمند، آگاه و هوشيار از وضع جوامع بشرى ببيند، مى تواند در اين جا تحقيقات داشته باشد. اولاد آدم مى تواند خيلى منظم زندگى كند. زنبور عسل و موريانه هم مى توانند خيلى منظم زندگى كنند. به قول يكى از نويسندگان خيلى حساس - البته نمى خواهم بگويم فيلسوف ، ولى خيلى حساس و روان شناس - كه {در قرن 19 گفته است } مى گويد: ((بلى ، شما حتى به حرفتان اضافه مى كنيد و مى گوييد روزى فرا خواهد رسيد كه بشر، به وسيله علم تمام مشكلات خود را حل خواهد كرد. كافى است كه فقط چشم به هم بزنيم ، تمام مشكلات ما حمل خواهد شد.
آن روز يك قصر بلورين ساخته مى شود و هماى سعادت از آن به پرواز در مى آيد. علم همه چيز را حل كرده است و كار تمام است . ديگر بشر غصه و ناراحتى ندارد))(398). بعد ايشان مى گويد: احسنت ، احسنت ! من هم اين گونه فكر مى كردم . ولى من گاهى فكرى به ذهنم مى رسد.
(البته اين مضمون سخن اوست ، ولى من با اين كلمات عرض كردم كه نزديك به ذهن باشد). ممكن است در آن روز يك نفر در آن بهشت سيستماتيك علم برخيزد و بگويد: آقايان من يك سؤ ال دارم ، آيا مى توانيد جواب بدهيد؟ اين وضع رياضى كه شما پيش آورده ايد، ((مى خواهم )) شماست ، پس ((مى خواهم )) من كجاست ؟ من با يك ((مى خواهم )) به اين دنيا آمدم . من وقتى به اين دنيا آمدم ، يك خواسته شخصى داشتم كه تكيه گاه و هويت من ، روى آن ((مى خواهم )) من بود. شما به چه دليل ((مى خواهم )) مرا، اين گونه تعيين كرديد؟ چه ولايتى بر من داشتيد؟ آيا شما قيم من بوديد؟ من گمان مى كنم ، سؤ ال اين مرد در آن روز خيلى تعجب آور خواهد بود. يا در آن روز در مقابل آن بهشت علمى رياضى ، كسى بلند شود بگويد: پس ((مى خواهم )) شخص من كجاست ؟ ولى مى ترسم تنها او نباشد و يكى ديگر هم از آن طرف بلند شود و بگويد ايشان راست مى گويد، من همين فكر را مى كردم . دو نفر ديگر هم از آن طرف مى گويند محض رضاى خداى ، ما هم همين فكر را مى كرديم . آن ((مى خواهم )) شخصى من كجاست ؟ شما به چه حقى مرا داخل اين كانال رياضى انداختيد؟ كه بخواه آن چه را كه ما مى گوييم . هشياران هستند، ولو اين كه زندگى ، زندگى بسيار قانونى و رياضى باشد. بالاخره من ، منم و انسان ، انسان است و براى هويت خود، استقلالى اعتقاد مى كند. منتها: ((ان لم يكن لكم دين )) از درون مى گويد كه ((مى خواهم )) تو، بايد روى خواسته خدا و اعماق جان تو اين گونه باشد. آن ((مى خواهم )) را از درون توجيه مى كند، و اگر نظام (سيستم ) رياضى باشد، از بيرون قيچى مى كند و مى گويد جلو نيا و تعدى نكن . مزد شخصى را كه كار كرده ، پرداخت كن ، والا شلاق در كار است . اين يك نوع اشباع ((مى خواهم )) است و نوعى ديگر از درون ، انسان را طورى مى سازد كه مى گويد من بايد عدالت بورزم . من اگر من هستم بايد عدالت بورزم . شلاق چيست ؟ فرق بين دو نوع اشباع ((مى خواهم )) اين است . همان طور كه ملاحظه مى كنيد، توضيح اين جمله ، نياز به درس هاى متعدد دارد.
در يكى از كنفرانس ها كه سخنرانى داشتم ، يكى از سؤ الات هم مربوط به موضوع همين بحث ما بود.
سؤ ال نشان مى داد كه سؤ ال كننده ، شخصى خيلى مطلعى بود. بعدا به من گفتند كه ايشان يكى از اساتيد دانشكده پزشكى است . مضمون سؤ ال ايشان چنين بود: ((اين كه بشر درباره تعديل خودخواهى شكست خورده ، مورد قبول است ، اما قانون گرايى در تعدادى از اين كشورها، زندگى را منظم و قابل پذيرش كرده است ، نظر شما چيست ؟)) در پاسخ ، اين جمله را گفتم : ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا اءحرارا فى دنياكم . زندگى دنيا قانون مى خواهد. مگر شوخى است ؟ نهايت امر، اگر اين زندگى بخواهد براى آن شش سؤ ال جواب پيدا كند، گرايش دينى مى خواهد. بدون گرايش دينى ، آن شش سؤ ال داراى جواب نيست . به طور نسبى ، مطالبى به انسان مى گويند. انسان مى پرسد: در كجا هستم ؟ مى گويند: در جهان هستى ، با كيستم ؟ با انسان ها. ارتباط من با انسان ها چگونه باشد؟ انسانى باشد. چرا؟ محبت بايد بكنيد.
مى گويد: به من محبت كنيد، تا محبت كنم . تازه ، اين اول سوداگرى است . ضرر نزنيد و اگر ضررى به كسى رسيد، شما آن ضرر را دفع كنيد. مى گويد: ضرر مرا دفع كنيد تا من هم ضرر ديگران را دفع كنم . آيا واقعا اين همه انبيا، حكما، شهدا و قربانى هاى راه انسانيت ، براى اين آمدند كه تجارت كنيم ؟ به تو محبت مى كنم ، تو هم محبت بورز!
ما تعدى نداريم كه انسان را اين قدر كوچك كنيم . ما هيچ پيمانى نداريم كه انسان را اين قدر پايين بياوريم . به اين جمله دقت كنيد: ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا اءحرارا فى دنياكم .
زندگى ، نظم و قانون و اصل دارد. جوامعى ، در اين دنيا در گذشته ، قرن ها فقط با نظم زندگى كرده اند و براى ابديت خود نتوانستند از اين جا ذخيره اى بردارند، ولى زندگى طبيعى خود را انجام داده اند. منتها، اگر دقيق باشيم ، ممكن است بگوييم كه اصلا آن زندگى هم روبنايى بوده و قابل استدلال و احتجاج و... نيست .
به هر حال ، زندگى خود را ادامه داده و جلوى جنگ و جدال و حق كشى را گرفته اند. حسين بن على مى گويد چنين امرى امكان پذير است . منتها، {انسان } جواب سؤ الات خود را ندارد. امروز سن جناب عالى هشتاد و دو سال است ، حالا در چه وضعى هستى ؟ براى سؤ ال ((چه هستى ))، جواب ندارد. واقعا بشر در مقابل اين مادر سؤ ال ها، كه ((هشتاد سال ، نود سال چه شد))، با ناتوانى مواجه است ، حالا چه مى خواهى ؟ مى گويد ببخشيد، من اصلا در اين فكر نبودم ! اين نوع زندگى ، {توانايى } پاسخ اين سؤ ال را ندارد، ولى زندگى اش را سپرى كرده است ، اگرچه هر روز هزار خون دل نخورده و احساس ناگوارى ننموده است .
شما در اصول زندگى ، يك تعهد اجتماعى داده ايد كه در تجاوز به يكديگر نبايد افراط كرد. اين نوعى افراط است كه {دشمنان حسين در آن روز دچار شدند}. {حسين گفت } اگر من با شما مى جنگم ، شما با زن و بچه من چه كار داريد؟ چرا آن ها را مى ترسانيد؟ با نيمه جان بلند شده و فرياد بر آورده است ، زيرا لحظات آخر عمر اوست . اين جمله {ان لم يكن ...} زيربناى يك فلسفه سياسى ، زيربناى يك فلسفه اخلاقى و زيربناى يك فلسفه عالى انسانى است . شما مى فرماييد كه اگر مثلا كسى خيلى عادى اين داستان را بخواند و برود، آيا مى تواند عظمت اين مساءله را بفهمد؟
شما خود را از دين محروم ساخته ايد و مى خواهيد خودتان را از اين نعمت عظماى دين محروم كنيد و سپس مى گوييد آيا امكان دارد كه آدم قطعا ضرورت چيزى را بداند و خودش را محروم كند؟ بلى ، امكان دارد. بشر مى داند كه اگر خودخواهى اش را تعديل كند، روى زمين بهشت مى شود. اما در اين كار چه قدر موفق شده است ؟ شما خودخواهى ات را تعديل كن ، زيرا من هم هستم . آيا نمى بينى من هم هستم ؟ اگر چيزى براى تو لذت آور است ، براى من هم لذت آور است . اگر از ضربه اى دردت مى آيد، من هم از ضربه احساس درد مى كنم . واقعا اگر بشر خودخواهى خود را تعديل مى كرد، چه مى شد؟ اگر بگوييم بر انجام اين كار قدرت ندارد، من گمان نمى كنم چنين افترايى را عقل تجويز كند، كه ((اولاد آدم نمى تواند خودخواهى اش را تعديل كند)). {به راستى بشر} چرا نمى تواند؟
مقصود؛ اين مطلب به ذهن خطور نكند كه اگر بشر مى دانست كه دين ضرورت يك حيات خردمندانه است ، از آن دست برنمى داشت و دين دار مى شد. همان گونه كه مى داند تعديل خودخواهى ، ضرورت يك حيات خردمندانه است و اقدام به تعديل آن نمى كند. آن هم متعلق به امروزها نيست ، بلكه از آغاز تاريخ بوده است ، مگر موارد خيلى كم . منتها - همان طور كه عرض كردم - اين كه بشر در شعله خودخواهى از نظر فيزيكى نسوخته است ، براى اين است كه مراعات اجتماع و مراعات زندگى خود را كرده است . يعنى ((احرارا فى دنياكم )) را مراعات كرده است . بالاخره ، ديناميسم اين زندگى خيلى حاد است . آن را به اين زودى نمى شود از دست داد. نمى توان دست به انتحار زد. مساءله زندگى خيلى مهم است . شما مى بينيد كه اگر يك لحظه از زندگى بماند، انسان مايل است كه آن يك لحظه را هم ادامه بدهد و درست هم هست .
قانون الهى نيز همين است ، كه انسان بتواند يك لحظه ديگر هم به زندگى اش در زير اين كهكشان ها ادامه بدهد و از اين زندگى برخوردار شود.
 
هنگام تنگدستى در عيش كوش و مستى   كاين كيمياى هستى قارون كند گدا را
آدم در يك لحظه ، از بى نهايت زير صفر به بى نهايت بالاى صفر پرواز مى كند و حربن يزيد رياحى مى شود. حر متعلق به اين زندگى بود. اگر حر، پيش از روز دهم محرم مى رسيد و پيش از اين كه اين سعادت جاودانى نصيب او شود، از دنيا رخت بر مى بست ، چه مى كرد؟ شقاوت ابدى گريبانگيرش بود و ديگر تاريخ از او اين طور به عنوان يك آزاد ياد نمى كرد.
اگر بخواهيد تمام ارزش هاى دنيا را در يك كلمه جمع كنيد، حق داريد اگر بگوييد: آزادى بايد در راه خير استخدام شود، اين جمله را بگوييد و نترسيد، اين را حسين به حر گفت ، وقتى بالاى سر او آمد، گفت :
اءنت حر كما سمتك امك حرا فى الدنيا و الآخره (399)
((همان طور كه مادرت تو را حر ناميده است ، در دنيا و آخرت آزاده اى .))
مادرت چه نام خوبى بر تو گذاشته است . چيز ديگرى هم نفرمود: مثلا اى حر! بهشت بر تو گوارا باد. حر چه قدر عظمت نشان دادى ! آن كدام آزادى است كه حسين بالاترين منصب و مدالى كه به حر داد، اين بود كه گفت : انت حر كما سمتك امك . تو از ملك و منال و مقام دنيا آزاد هستى . از جوانى و از زندگى آزاد هستى .
نوشته اند؛ در آن موقع ، حر مى دانست كه در كوفه ، دودمان بزرگ او نابود خواهد شد. گفت {نابود} بشود.
مساءله ابديت مطرح است و شوخى هم ندارد. {حر} مى دانست كه چه خواهند كرد. لذا، پسرش را جلوتر از خودش فرستاد كه كشته شود، تا بعد از او، پسرش را مورد انتقام قرار ندهند. {همان طور كه نوشته اند:} نام او هم على بن حر بود. اين لحظه ((وجود)) است . در اين زندگانى {سعى كنيد} لحظات خود را از دست ندهيد.
نگوييد و نگوييم زندگى چه دارد و چيست ؟ نگوييم :
 
بهتر من بدتر از اين روزى نيست   زندگى آش دهن سوزى نيست
كدام زندگى را مى گوييد؟ مقصود از زندگى چيست كه آش دهن سوزى نيست ؟ زندگى اين است كه اگر كسى در هر كارى ولو ناچيز قرار بگيرد و با اين احساس حركت كند، او حربن يزيد رياحى است . با اين احساس كه من از آن تو (خدا) هستم . در هر حال كه تلاش كنم ، بالاخره به سوى تو مى آيم : انالله و انااليه راجعون . {خوب است كه } اشخاص روان شناس به اين مسائل بپردازند. در آن بيست و چهار ساعت ، دو جمجمه توفانى شد. يكى جمجمه عمربن سعد و ديگرى جمجمه حربن يزيد رياحى . عمربن سعد چه نتيجه اى و حر چه نتيجه اى گرفت ؟ بياييد ادب و اخلاق را داشته باشيم تا در چنين موقعى به كار آيد، حر از همان ابتدا، آداب انسانى را مراعات كرد. همان ؛ ((ان لم يكن لكم دين )) را مراعات كرد كه وقتى جلوى حضرت را گرفت ، حضرت فرمود: ((برو كنار تا من عبور كنم )). حر گفت : من نمى توانم ، زيرا من ماءمورم .
حضرت فرمود: ((مادرت به ماتمت بنشيند، برو كنار)). حر گفت : ((يابن رسول الله ، مادر من يك عرب و يك زن معمولى است ، اما مادر تو، فاطمه زهرا است . ما هيچ وقت نمى توانيم براى او خلاف ادب كنيم )).
 
از خدا جوييم توفيق ادب   بى ادب محروم ماند از لطف رب
زود از ميدان به در نرويد و در مقابل حوادث تحمل نشان دهيد. يك وقت مى بينيد كه در پى آن ، شكوفايى شروع شد. {حر} گفت من غلط مى كنم چيزى بگويم . مادر تو فاطمه است . وقت ظهر كه رسيد، حضرت فرمود: برو با لشكريانت نماز بخوان ، تا ما هم نماز بخوانيم . {حر} گفت نه ، شما بخوانيد، ما هم به شما اقتدا خواهيم كرد. شما پسر پيغمبر هستيد.
بالاخره ، اصولى كه به عنوان اصول فطرى عالى انسان بود، حر را به دنبال خود كشاند. اى اصل ، اى قانون ، اى نظم ، اى عدالت ، آيا در روى زمين براى خدا جلوه اى غير از تو داريم ؟ حر، با تكيه به اصول به پيش رفت . روز عاشورا هم ديد كه اين ها واقعا جلوى حسين ايستادند! قبلا اين را نمى دانست . چون سريع آمد و گفت : يا اباعبدالله من نمى دانستم اين ها با شما مى خواهند اين گونه روياروى شوند. من توبه كردم . من غلط كردم . من نفهميدم . آيا توبه من قبول است ؟ حادثه اى كه ايشان (حر) به وجود آورده بود - در ظاهر - تمام كاخ شخصيتش را ويران كرده است . حر، جلوى حسين را گرفته بود، اما هنوز يك يا دو آجر از كاخ شخصيت او باقى مانده بود و با آن دو آجر، شخصيت خود را ساخت و تا بى نهايت بالا برد. والا شخصيت او ويران شده بود. از حركت پسر پيغمبر با همراهان و فرزندانش ‍ و با آن كمك هاى كم و انگشت شمار، جلوگيرى كرد و حادثه را به وجود آورد. آن وقت شما مى بينيد كه اين شخصيت آدمى چه قدر دوام مى آورد و چه قدر مى تواند در سعادت انسان كمك كند. نهايتا گفت : من غلط كردم و نفهميدم . حضرت فرمود: توبه تو قبول است .
به هر حال ، اين كه حضرت فرمود اصول و قوانين را مراعات كنيد، يعنى حداقل اين معنا را در نظر بگيريد كه شما رهگذر موقت حيات هستيد. رهگذر موقت حيات ، نفس كشيدن مى خواهد. اين التزام به قانون زندگى اجتماعى ، تنفس شماست . آيا مى خواهيد خود را خفه كنيد؟ اگر اين اصول را مراعات نكنيد، خفه مى شويد. صلوات الله عليك يا اباعبدالله ، صلى الله عليك يا اباعبدالله . چه حكمتى به ما عنايت فرمودى !
براى ما از طرف خداوند متعال واسطه چه فيضى شدى ! در تو كدام سرمايه هست كه نتوانيم از آن استفاده و بهره بردارى كنيم ! تاريخ ‌نويس شايد نداند اين قضيه بنيان اجتماعى و فلسفى دارد.
ان لم يكن لكم دين و كنتم لاتخافون المعاد فكونوا اءحرارا فى دنياكم
((اگر براى شما دينى نيست و از معاد نمى ترسيد، {اقلا} آزادمردانى در دنيا باشيد.))
آيا شما نمى خواهيد زندگى خودتان را تفسير كنيد؟ بسيار خوب ، تفسير نكنيد، فعلا زنده ايد. پس چرا خودكشى مى كنيد؟ شما زنده ايد، پس چرا به قانون و اصول پاى بند هستيد؟ خواب بودم و وقتى بيدار شدم ، ديدم زندگى و قانون آن ، احساس وظيفه است . آن موقع احساس كردم كه بيدار شده ام ، والا بقيه اش خواب است . اين نگرشى است كه شما مى توانيد درباره حادثه حسين داشته باشيد و سرمايه يك زندگى قابل تفسير را بيندوزيد، همه ما و همه مورخان به طور عادى از اين جمله رد شده ايم :
اءلا و ان الدعى بن الدعى قد ركزنى بين اثنتين السله و الذله و هيهات منا الذله ياءبى الله ذلك لنا و رسوله والمؤمنون و حجور طابت و طهرت ...(400)
((آگاه باشيد، آن زناكار پسر زناكار مرا ميان شمشير و پستى و خوارى قرار داده است ، ولى هيهات ، (محال است ) براى ما تسليم به ذلت و خوارى . خدا و رسول خدا و انسان هاى با ايمان و دامن هاى پاك و پاكيزه ، از پذيرش ‍ آن براى ما امتناع مى ورزند.))
اگر من ذلت را بپذيرم ، كرامت انسانى ام را از دست مى دهم ؛ كرامتى كه از آن من نيست ، بلكه او (خدا) داده است و قابل انتقال نيست . شرف و حيثيت آدمى قابل نقل و انتقال نيست . مثلا ميليون ها تومان به من بدهيد تا در مقابل شما ذليل بشوم . يا ميليون ها تومان بدهيد تا من حق حيات خود را به شما بدهم . تا شما بتوانيد مرا از پاى در آوريد. لذا، در حقوق اين بحث مطرح مى شود كه : حق كرامت ، حق حيات و امثال اين ها، به معناى حق حقوقى نيست ، بلكه حق به معناى فلسفى و شرعى و حكم است . {مثلا} شما بگوييد من مى خواهم كرامتم را به 115 هزار تومان بفروشم . براى شما هيچ كس تجويز نكرده است كه شرافت خود را به مبلغ 115 هزار تومان بفروشيد. {يا اين كه } شما به من توهين كنيد و يك ميليون تومان بدهيد. يا يك ناسزا بگوييد و دنيا را به من بدهيد. شما حق نداريد، زيرا كرامت فقط از آن شما نيست ، حيثيت از بالاست ...
ولقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا(401)
((ما قطعا فرزندان آدم (عليه السلام) را اكرام نموده و آنان را در خشكى و دريا {براى كار و كوشش } قرار داديم و از مواد پاكيزه به آنان روزى داديم و آنان را بر عده فراوانى از آن چه خلق نموديم ، برترى داديم .))
ما انسان را تكريم كرديم و اين انسان است كه خود را كوچك مى كند. خود او اين تكريم را زير پا مى گذارد:
 
اى گران جان خوار ديدستى مرا   چون كه بس ارزان خريدستى مرا
حق داريم كه نمى دانيم شرف انسانى چيست ، زيرا آن را مجانى به ما داده اند. آدم كه چيزى را مجانى گرفت ، مجانى هم از دست مى دهد. اگر بينديشيم و ببينيم كه اين كرامت و ارزش شخصيت آدمى چيست ، آن را اين طور ارزان معامله نمى كنيم . امام حسين مى فرمايد: مرا بين شمشير و ذلت مخير كرده است . هيهات مناالذله ياءبى الله ذلك ، ((محال است براى ما تسليم به ذلت و خوارى . خدا نمى گذارد، زيرا متعلق به خداست )).
اصلا من چه چيزى را بخواهم ؟ مگر اختيار آن در دست من است ؟ ياءبى ذلك لنا و رسوله و المؤمنون .
((رسول خدا و مردم با ايمان كه نماينده او هستند، از پذيرش آن (ذلت ) براى ما امتناع مى ورزند)).
جامعه با ايمان ، حسين خود را به اين زودى نمى تواند از دست بدهد، {زيرا به دست آوردن } حسين براى او گران تمام شده است . آيا من ذلت را براى چند صباح دنيا قبول كنم ؟ ابن خلدون على رغم اين كه مرد باسوادى است و شش جلد تاريخ العبر او خيلى مهم است و مقدمه اش صد مرتبه از كتاب تاريخ او بالاتر است ، ولى اشتباه كرده است . اشتباه از بزرگان خيلى بزرگ است . ابن خلدون در فلسفه سياسى ، فلسفه جامعه شناسى ، فلسفه اقتصادى ، به اسلام خيلى خدمت ها كرده است ، ولى درباره حسين يك اشتباه و يك راست گفته است . اشتباه او در اين است كه مى گويد:
((حسين احساس كرد كه خروج بر يزيد {و مبارزه با او} به جهت فاسق بودنش ، متعين و واجب است ، مخصوصا براى كسى كه داراى توانايى براى قيام باشد، و او درباره خود اين شايستگى و قدرت را مى ديد و گمان وى از نظر شايستگى {براى زمامدارى } و توانايى خود صحيح بود و بيش از آن بود كه گمان مى كرد، ولى گمان وى درباره قدرت خود، چنان نبود كه تصور مى كرد مى تواند با نيروى نظامى خويش در قيامش پيروز گردد.))(402)
ما هم در حاشيه مى گوييم جناب ابن خلدون ، شما در اين مورد اشتباه كرديد. علت رفتن حسين بن على به جهت اين بود كه مى ديد {يزيد} واقعا اسلام را وسيله بازى خود قرار داده است . آيا بايد در اين دنيا بر اين كار صبر كند؟ معناى آن اين نيست كه هيچ ارزشى براى او مطرح نيست . حضرت فرمود: مى روم ، و اگر حكومت عادلانه برقرار كردم ؛ نحمدالله على ذلك . ((سپاس خدا را مى گوييم )). اگر هم كشته شدم ، شهيد؛ احدى الحسنيين هستم . اين {مساءله } را ابن خلدون متوجه نبوده است . و چون مقدارى در سياست هاى دوران خود بود و هم چنين عملا هم يك آدم سياسى معمولى بوده است ، نمى دانست كه قضيه حسين چيست .
بنابراين ، حضرت مى فرمايد: ياءبى الله ذلك . ((خدا نمى گذارد)). من چه طور براى خودم اختيار قايل بشوم و بگويم : حسين تو قبول كن و به خودت تلقين كن كه بالاخره اگر تو جواب مثبت بگويى ، تمام دنيا را در اختيار تو مى گذارند، زيرا اولين شخصيت زمان هستى و اگر اولين شخصيت يك ((بلى )) بگويد، كار تمام است . نخير! اگر اختيار در دست من بود انجام نمى دادم ، چه رسد به اين كه ياءبى الله ، ((خدا امتناع مى ورزد))، و اجازه اين كار را نمى دهد. شما ببينيد در تحليل تاريخ حسين چه مسائلى نهفته است . به هر كدام از اين جملات كه دقت كنيد، نه تنها يك درس است ، بلكه آبرويى براى علوم اجتماعى است . آبرويى است كه خدا به علوم انسانى مى دهد كه ارزش ها را هم به حساب بياورند.
ما لحظه اى از اين حادثه را مى خوانيم و تا حدودى احساس مى كنيم كه خون حسين در حال سرور و شادى و انبساط بود. بعضى از آن هايى كه نمى دانستند عاقبت كار چه مى شود، فقط تكيه شان بر حسين بود.
بالاخره ، اين ها معصوم نبودند، ولى مى گفتند حسين پيشواست . هم چنين ، درباره شب عاشورا شنيده ايد كه وقتى حضرت فرمود شب تاريك شده و ديگر شما آزاديد، چند بار اين آزادى را گفته است - و ان شاءالله احتمالا در مورد اين آزادى شان بحث خواهيم كرد - بعضى از آن ها مطالبى گفتند، و معلوم مى شود كه خيلى عجيب پرواز كرده بودند. يكى از آن ها گفت : يا ابا عبدالله ! شما مى گوييد كه ما آزاديم ، اما كجا برويم ؟
دنيا اگر ابدى بود، ما از تو دست برنمى داشتيم ، اصلا چه رسد به اين كه دنيا چند روزى بيش نيست . دنيا فانى است و مى گذرد. با چه رويى به وجدان خودمان مى نگريستيم ، اگر مى خواستيم تو را رها كنيم ؟