سيرى در تربيت اسلامى

مصطفى دلشاد تهرانى

- ۱ -


فهرست مطالب
پيشگفتار
بخش اول : مقدمات
جايگاه و ضرورت بحث
راه تربيت
مفهوم و تعريف تربيت
بخش دوم : موانع و مقتضيات تربيت
مانع و مقتضى اصلى
دنيا و ترك دنيا
راه به سوى حقيقت تربيت
موانع و مقتضيات فردى
راه تربيت انسان
خواست انسان
موانع و مقتضيات اجتماعى
حركت اجتماعى پيامبران
گشودن كند و زنجيرهاى اجتماعى
موانع و مقتضيات سياسى
نقش سياست و حكومت در صلاح و فساد مردم
برترين مقتضى تربيت
موانع و مقتضيات اقتصادى
فقر و غنا
بهترين مقتضى اقتصادى تربيت
بخش سوم : مبانى تربيت
شناخت انسان
اهميت و جايگاه شناخت انسان
حقيقت انسان
اهداف تربيت
غايت تربيت
اهداف كلى
شناخت فطرت
واژه فطرت
تفكيك مفهوم واژه فطرت از مفاهيم مشابه
مفهوم طبيعت
مفهوم غريزه
حقيقت فطرت
اقسام فطرت
فطريات انسان
حقيقت جويى
خير اخلاقى
زيبايى دوستى
خلاقيت و ابداع
عشق و پرستش
عوامل مؤ ثر در تربيت
وراثت
محيط
محيط خانه و خانواده
محيط رفاقت و معاشرت
محيط مدرسه
محيط اجتماع
محيط جغرافيايى و طبيعى
سختيها و شدايد
كار
عوامل ماوراى طبيعت
اراده انسان
بخش چهارم : اصول تربيت
اصل اعتدال
جهتگيرى تربيتى اسلام
اعتدال بيم و اميد
بهترين راه تربيت
اصل تدرج و تمكن
لزوم تدرج و تمكن در تربيت
سنت الهى در تربيت
راه و رسم پيامبر و اوصيايش
اصل تسهيل و تيسير
سنت الهى در تربيت
آيين تربيت در اسلام
بهترين راه و رسم تربيت
اصل زهد
راه و رسم اولياى خدا در تربيت
زهد اسلامى
ثمرات زهد
علم ، حكمت ، بصيرت ، هدايت
آرامش ، آسودگى ، بى نيازى ، آزادى
اصلاح ، قوت ، عزت ، عظمت
اصل تعقل
شاءن عقل
تربيت عقلانى
عقل معاد و عقل معاش
اصل تفكر
اساس تربيت اسلامى
راه و حقيقت تفكر
مجارى تفكر
اصل تدبر
جايگاه تدبر در تربيت
تربيت اسلامى و شاءن مؤ من
ثمرات تدبر
اصل كرامت
كرامت محور تربيت
راه كرامت
نتايج كرامت و يا حقارت نفس
اصل عزت
معنا و مفهوم و حقيقت عزت
نقش عزت در تربيت
راه عزت
اطاعت خدا
تقواى الهى
انقطاع
بخش پنجم : روشهاى تربيت
روش الگويى
نقش الگوها در تربيت
مسئوليت الگوها
تربيت عملى
الگوها در قرآن كريم
روش محبت
سنت محبت
نقش محبت در تربيت
محبت به كودكان
محبت و اطاعت
روش تذكر
معنا و مفهوم ذكر و تذكر
نقش تذكر در تربيت
ياد حق
ياد مرگ
روش عبرت
معنا و مفهوم عبرت و اعتبار
نقش عبرت در تربيت
راههاى كسب عبرت
اهل عبرت
روش موعظه
معنا و مفهوم وعظ و موعظه
نقش موعظه در تربيت
نياز انسان به موعظه
آداب موعظه
روش توبه
معنا و مفهوم توبه و استغفار
نقش توبه در تربيت
حقيقت توبه
آداب توبه
روش ابتلا و امتحان
معنا و مفهوم ابتلا و امتحان
ابتلا و امتحان الهى
عموميت ابتلا و امتحان
نقش ابتلا و امتحان در تربيت
روش مراقبه و محاسبه
مشارطه
مراقبه
محاسبه
معاتبه
روش تشويق و تنبيه
نقش تشويق در تربيت
آداب تشويق
نقش تنبيه در تربيت
آداب تنبيه
سخن پايانى
پيشگفتار
نوشتار حاضر مرورى است بر مهمترين مباحث تربيتى در اسلام كه تلاش شده است بر اساس آموزشهاى قرآن كريم و برگرفته از تعليمات مدرسه پيامبر اكرم (ص ) و اوصياى آن حضرت باشد.
اين مباحث در پنج بخش تنظيم شده است كه حلقه هايى به هم پيوسته و داراى يك جهتگيرى اند.
در بخش نخستين جايگاه و ضرورت پرداختن به مباحث نظرى و عملى تربيت بحث شده است و اينكه گوهر وجود آدمى و حقيقت ملكوتى او جز با تربيتى حقيقى شكوفا نمى شود و اگر انسان با تربيتى الهى به سوى حقيقت خويش سير نكند، در مرتبه طبيعت خود متوقف مى ماند و در سراشيبى نفسانيت فرو مى غلطد و موجودى تباهگر و خونريز مى شود. سپس بهترين راه تربيت راه وحى يا راه تربيت معصومين (ع ) معرفى شده است تا مشخص ‍ گردد كه براى سير در تربيت كدام راه را بايد جست .
تربيت با رفع موانع و ايجاد مقتضيات سامان مى يابد كه در بخش ‍ دوم اين مباحث موانع و مقتضيات تربيت مطرح شده است تا پيچيدگى فرايند تربيت روشن گردد و اينكه تربيت امرى صرفا فردى نيست و بشدت با امور اجتماعى و سياسى و اقتصادى پيوند دارد و البته در اين ميان بايد اساسى ترين مانع و مقتضى تربيت را شناخت و فرد و جامعه را با اين دريافت اصلاح و تربيت كرد.
در بخش سوم به مبانى تربيت پرداخته شده است ، زيرا هيچ حركت تربيتى بدون شناختى درست از انسان و مقصد تربيت و راه رفتن به سوى اين مقصد و عوامل مؤ ثر در اين راه ممكن و ميسر نيست . تا حقيقت انسان تبيين نشود و ندانيم كه انسان چگونه موجودى است ، ملكى است يا ملكوتى ، نمى توانيم براى تربيت او و جامعه انسانى برنامه ريزى و اقدام كنيم . پس از شناخت انسان و حقيقت او به اهداف تربيت پرداخته شده است تا مشخص گردد كه انسان با چنين حقيقتى به كدام سوى بايد روى كند و غايت تربيت او چيست و با وصول به كدام اهداف كلى مى تواند به سوى اين غايت سير كند. سپس شناخت فطرت مطرح شده است كه فطرت آدمى آن بستر است كه وصول به اين اهداف و غايت تربيت را ميسر مى سازد. اما اينكه چرا همگان به سوى اين غايت نمى روند و آنچه بايد در ايشان محقق نمى شود، به سبب عواملى درونى و بيرونى است كه با عنوان عوامل مؤ ثر در تربيت بحث شده است .
در بخش چهارم اين مباحث ، اصولى از اصول تربيت مطرح شده است كه بدانيم براى سير به سوى اهداف بحث شده با شناختى كه از انسان و فطرت او و عوامل مؤ ثر در تربيت او داريم ، هر حركت و فعل تربيتى را بر كدام ستونها بنا كنيم تا حركت و فعلى مطلوب باشد.
در بخش پنجم روشهايى از روشهاى تربيت آمده است كه با بهره گرفتن از آنها در موارد و مواقع مناسب ، بتوان راهى را كه در تربيت ترسيم شده است به بهترين وجه دنبال كرد.
با اميد آنكه در اين مباحث جلوه اى از جلوه هاى مدرسه تربيتى پيامبر اكرم (ص ) و اوصياى گرامى اش تبيين شده باشد.
والكمال لله وحده
بخش اول : مقدمات
جايگاه و ضرورت بحث
انسان شگفت ترين مخلوق خداوند و والاترين نشانه قدرت حق است . انسان مستعد اتصاف به همه صفات و كمالات الهى است و آفريده شده است تا به مقام ((خليفة اللهى )) رسد و اين سير جز با تربيت حقيقى ميسر نمى شود.
حقيقت انسان ، حقيقتى ملكوتى است و انسان با طى مراتبى ، قوس ‍ نزولى را طى كرده است و در اين مرتبه خاكى و در پايين ترين مراتب قرار گرفته است و با تربيت مى تواند به حقيقت وجود خويش دست يابد و متصف به والاترين كمالات شود. خداى متعال در اين باره يادآور شده است :
((لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غير ممنون .)) (1)
هر آينه انسان را در نيكوترين صورت و هياءت آفريديم . آن گاه او را به پايين ترين مراتب نازل كرديم . مگر آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، پس ايشان راست مزدى بى پايان (بى منت ).
امام خمينى (ره ) درباره سير تربيت انسان مى فرمايد:
((انسان مراتب سيرش از طبيعت است تا مافوق طبيعت ، تا برسد به آنجايى كه مقام الوهيت است . سير از طبيعت تا رسيدن به مقامى كه غير از خدا هيچ نبيند. اين موجود قابل اين است كه از اين طبيعت سير بكند و تمام معنويتها را در خودش با تربيت صحيح ايجاد بكند و برسد به مقامى كه حتى فوق مقام ملائكة الله باشد...
انسان موجودى است كه خداى تبارك و تعالى او را خلق كرده است براى اينكه همه جهاتى كه در عالم هست ، در انسان هست ، منتها به طور قوه است ، به طور استعداد است ؛ و اين استعدادها بايد فعليت پيدا بكند، تحقق پيدا بكند.))(2)
پيام آوران الهى آمده اند تا زمينه هاى چنين تحولى مقدسى را فراهم كنند، انسان را از مرتبه اسفل به اعلا بكشانند و از ظلمات حيوانيت به نور انسانيت برسانند. تربيت در سنت پيام آوران الهى خروج از ظلمات به سوى نور است و كتاب انبيا، كتاب تربيت انسان است ، خداى متعال درباره قرآن كريم به پيامبر گرامى اش مى فرمايد:
((كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد.))(3)
(اين ) كتابى است كه آن را به سوى تو فرو فرستاديم تا مردم را به خواست و فرمان پروردگارشان از تاريكيها به روشنايى بيرون آرى ، به راه آن تواناى بى همتا و ستوده .
اگر اين تحول نورانى بر اساس تربيتى ربانى در انسان محقق نشود، انسان در مرتبه حيوانيت خود متوقف مى ماند و استعدادهاى خود را در اين جهت به كار مى گيرد. همه تلاش پيام آوران الهى بر اين بوده است كه انسان تربيت كنند. امام خمينى (ره ) در اين باره مى فرمايد:
((تمام دنيا موضوع بحثشان ، موضوع تربيتشان ، موضوع علمشان انسان است ؛ آمده اند انسان را تربيت كنند، آمده اند اين موجود طبيعى را از مرتبه طبيعت به مرتبه عالى مافوق الطبيعه ، مافوق الجبروت برسانند.
تمام بحث انبيا در انسان است ، از اول هر يك از انبيا كه مبعوث شدند براى انسان و براى تربيت انسان مبعوث شدند... انبيا آمدند كه ما را هشيار كنند، تربيت كنند. انبيا براى انسان آمدند و براى انسان سازى آمدند. كتب انبيا كتب انسان سازى است . قرآن كريم كتاب انسان است . موضوع علم انبيا انسان است . هر چه هست حرف با انسان است . انسان منشاء همه خيرات است و اگر انسان نشود، منشاء همه ظلمات است . اين موجود بر سر دوراهى واقع است ؛ يك راه ، راه انسان و يك راه ، راه منحرف از انسانيت است تا از چه حيوانى سر بيرون بياورد.))(4)
پيام آوران الهى آمده اند تا راه تربيت را بر آدميان بگشايند و مردمان را به ربانى شدن بخوانند.
((ما كان لبشر ان يؤ تيه الله الكتاب و الحكم و النبوة ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله ولكن كونوا ربانيين بما كنتم تعلمون الكتاب و بما كنتم تدرسون .))(5)
هيچ بشرى را نسزد كه خداوند به او كتاب و حكم و پيامبرى دهد. آن گاه وى مردمان را گويد: به جاى خدا بندگان من باشيد. بلكه (بايد بگويد:) به سبب آنكه كتاب (آسمانى ) تعليم مى داديد و از آن رو كه درس مى خوانديد، ربانى باشيد.
دلالت آيه در اينكه همه تلاشهاى تربيتى بايد به سوى ربانى شدن باشد كاملا روشن است ؛ مؤ دب شدن به ادبى الهى كه اتصاف به صفات خدا و پيروى از آداب پيامبر گرامى اش و اهل بيت آن حضرت است .
((فالادب مع الله بالاقتداء بآدابه و آداب نبيه و اهل بيته عليهم السلام .))(6)
پس ادب نسبت به خداوند پيروى از آداب الهى و آداب پيامبرش و اهل بيتش است كه درود خدا بر آنان باد.
راه تربيت
بهترين راه تربيت كه مبتنى بر شناخت حقيقت انسان و همه نيازها و وجوه اوست ، راه وحى است ، راه سنت الهى و سنت معصومين (ع ) است ، قرآن كريم به آيينى مى خواند كه بهترين آيين تربيت است .
((ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم .))(7)
همانا اين قرآن به آيينى درست تر و استوارتر راه مى نمايد.
اين آيين متضمن همه نيازهاى تربيتى انسان است و هيچ چيز در آن فروگذار نشده است .
((و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء.))(8)
و فرو فرستاديم بر تو اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است .
اين آيين ، آيينى است كه آفرينش انسان به سوى آن هدايت مى كند و در آن هيچ تغيير و دگرگونى راه ندارد.
((فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم .))(9)
پس روى خود را به سوى دين يكتاپرستى فرادار، در حالى كه از همه كيشها روى برتافته و حقگراى باشى ، به همان فطرتى كه خداوند مردم را بر آن آفريده است ، آفرينش خداى (فطرت توحيد) را دگرگونى نيست ، اين است دين راست و استوار.
((خداى متعال هر يك از آفريده هاى خود و از آن جمله انسان را به سوى سعادت و هدف آفرينش ويژه خودش از راه آفرينش خودش ‍ راهنمايى مى فرمايد و راه واقعى براى انسان در مسير زندگى همان است كه آفرينش ويژه وى به سوى آن دعوت مى كند و مقرراتى را در زندگى فردى و اجتماعى خود بايد به كار بندد كه طبيعت يك انسان فطرى (طبيعى ) به سوى آنها هدايت مى كند، نه انسانهايى كه به هوا و هوس آلوده و در برابر عواطف و احساسات اسير دست بسته اند.
مقتضاى دين فطرى (طبيعى ) اين است كه تجهيزات وجودى انسان الغا نشود و حق هر يك از آنها ادا شود و جهازات مختلف و متضاد مانند قواى گوناگون عاطفى و احساسى كه در هيكل وى به وديعه گذارده شده است تعديل شود و به هر كدام از آنها تا اندازه اى كه مزاحم حال ديگران نشود رخصت عمل داده شود.
و بالاخره در فرد انسان عقل حكومت كند نه خواست نفس و نه غلبه عاطفه و احساس اگرچه مخالف عقل سليم باشد و در جامعه نيز حق و صلاح واقعى جماعت حكومت نمايد نه هوا و هوس يك فرد تواناى مستبد و نه خواسته اكثريت افراد اگرچه مغاير حق و خلاف مصلحت واقعى جماعت باشد.))(10)
راه واقعى تربيت چنين راهى است ، راهى كه مبتنى بر آفرينش انسان از جانب رب العالمين ارائه شده است . به بيان امام خمينى (ره ):
((تنها راه تربيت و تعليم راهى است كه از ناحيه وحى و مربى همه عالم رب العالمين ، تنها راه آن راهى است كه از ناحيه حق تعالى ارائه مى شود؛ و آن تهذيبى است كه با تربيت الهى به وسيله انبيا، مردم آن تربيت را مى شوند و آن علمى است كه به وسيله انبيا بر بشر عرضه مى شود و آن علمى است كه انسان را به كمال مطلوب خودش ‍ مى رساند. همانى كه مى فرمايد:
((الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اولياؤ هم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات .)) (11)
دو گروهند مردم ، يك گروه مؤ من هستند كه تحت تربيت انبيا واقع شده اند، به واسطه تربيت انبيا از همه ظلمتها و از همه گرفتاريها و از همه تاريكيها خارج شدند آنها، به واسطه تعليمات انبيا وارد شدند در نور، در كمال مطلق ...
مؤ منين آنها هستند كه به واسطه تربيت حق تعالى و به واسطه تربيت انبيايى كه مربا هستند به تربيت الهى ، از همه ظلمتها، از همه نقيصه ها، از هر چيزى كه انسان را از راه باز مى دارد، اينها را خارج مى كنند از همه ظلمتها به نور...
مؤ من حقيقى آن طور تبعيت از انبيا كرده است و آن طور در تحت تربيت انبيا واقع شده است كه از همه ظلمتها و از همه نقصها بيرون آمده است و به نور رسيده است و مربى او و ولى او هم خداى تبارك و تعالى است و مربيان به واسطه هم انبيا هستند، يعنى اينها تربيت شده هاى خدا هستند و آمده اند كه ماها را، همه بشر را تربيت كنند و اگر چنانچه ما در تحت تربيت آنها واقع بشويم ، از آن علومى كه آنها براى بشر آوردند ما استفاده كنيم و از آن تعليماتى كه كردند ما بهره برداريم . ما در صراط مستقيم واقع مى شويم و هدايت نور مى شويم ، هدايت به خداى تبارك و تعالى مى شويم كه آن نور مطلق است .))(12)
بنابراين دو راه تربيت در برابر انسان وجود دارد، يك راه ، راه خروج از ظلمات به سوى نور كه راه الله است و يك راه راه خروج از نور به سوى ظلمات كه راه طاغوت است . راه وحى ، راه پيامبر اكرم (ص ) و اوصياى آن حضرت (ع ) راه خروج از ظلمات به سوى نور است ؛ و اين راه ، راه راست و استوار فطرت است . اولياى خدا باب دخول در صراط مستقيم و راه ورود در نورند و اين راه بهترين راه تربيت است . از امام باقر(ع ) سؤ ال شد كه اين آيه بيانگر چيست ؟
((ليس البر بان تاءتوا البيوت من ظهورها ولكن البر من اتقى و اءتوا البيوت من ابوابها.))(13)
نيكى آن نيست كه از پشت خانه ها درآييد، بلكه نيكى آن است كه تقوا پيشه شود، و به خانه ها از در آنها درآييد.
حضرت باقر(ع ) فرمود: ((آل محمد صلى الله عليه و آله ابواب الله و سبيله و الدعاة الى الجنة و القادة اليها و الادلاء عليها الى يوم القيامة .))(14)
خاندان محمد(ص ) بابهاى الهى و راه خداوند و دعوت كنندگان به بهشت و راهبران به آن و نشانه هاى آن تا روز قيامتند.
همچنين امير مؤ منان على (ع ) فرموده است :
((نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لاتؤ تى البيوت الا من ابوابها.))(15)
ما خاصگان و ياران ، و گنجوران نبوت ، و درهاى رسالتيم . در خانه ها جز از درهاى آن نتوان وارد شد.
اولياى خدا همگان را به راه و رسم خود فراخوانده اند تا سعادت اين جهانى و آن جهانى شان را فراهم آورند؛ و اين راه و رسم در نظام تربيتى آنان جلوه دارد.
مفهوم و تعريف تربيت
در بحث تربيت انسان ، مفهوم واژه تربيت بر پرورش دادن استعدادهاى انسانى يعنى فراهم كردن زمينه رشد استعدادهاى آدمى دلالت مى كند. اين واژه از ريشه ((ربو)) به معنى زيادت و فزونى و رشد و برآمدن گرفته شده است ؛(16) و كاربردهاى گوناگون از اين ريشه همه همين معنا را در بردارد. ((ربو)) نفس عميق و بلند را گويند كه موجب برآمدن سينه است . ((ربوة )) يعنى سرزمين بلند و مرتفع .(17) ((رابية )) نيز به همين معناست .(18) و ((ربا)) يعنى افزون شد و نمو كرد كه در اصطلاح شرع مخصوص به افزون شدن سرمايه با غير از سود شرعى است . ((اربيتان )) دو قسمت گوشت بن ران در قسمت كشاله ران را گويند كه بالا مى آيد و حالت برآمدگى دارد. ((اربى عليه )) يعنى بر او اشراف و احاطه يافت . ((ربيت الولد فربا)) يعنى فرزند را تربيت كردم و او رشد كرد.(19) در قرآن كريم همين معنا يعنى بزرگ كردن در مفهوم رشد جسمى آمده است .
((و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا.))(20)
و بگو: پروردگارا، آن دو (پدر و مادر) را رحمت كن چنانكه مرا در خردى پروردند.
((قال الم نربك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين .))(21)
(فرعون به موسى ) گفت : آيا تو را از كودكى در ميان خود نپرورديم و ساليانى چند از عمرت پيش ما نماندى ؟
((راغب اصفهانى )) لغت شناس بزرگ مى نويسد: ((ربيت )) (تربيت كردم ) از واژه ((ربو)) است و گفته اند اصلش از مضاعف يعنى ((رب )) (ربب ) بوده است كه يك حرف آن براى تخفيف در لفظ به حرف (ى ) تبديل شده است مانند ((تظننت )) كه ((تظنيت )) شده است .(22)
((رب )) به معناى مالك ، خالق ، صاحب ، مدبر، مربى ، قيم ، سرور و منعم است و نيز اصلاح كننده هر چيزى را ((رب )) گويند.(23) بنابراين ((رب )) به معناى مالك و مدبر و تربيت كننده است .
((راغب اصفهانى )) مى نويسد: ((رب )) در اصل به معنى تربيت و پرورش است يعنى ايجاد كردن حالتى پس از حالت ديگر در چيزى تا به حد نهايى و تام و كمال خود برسد.(24)
آنچه در تربيت روى مى دهد همين مفهوم است و البته نقش ايجادى در تربيت از آن ((رب العالمين )) است و جز او همه نقش اعدادى دارند. بنابراين ، تربيت رفع موانع و ايجاد مقتضيات يعنى اعداد است تا استعدادهاى انسان از قوه به فعل درآيد و شكوفا شود؛ و چون در تربيت اسلامى مقصد و مقصود ((كمال مطلق )) است مى توانيم تربيت را چنين تعريف كنيم :
((تربيت عبارت است از رفع موانع و ايجاد مقتضيات براى آنكه استعدادهاى انسان در جهت كمال مطلق شكوفا شود)).
انسان موجودى است با استعدادهاى شگفت و گرانقدر، چنانكه از رسول خدا(ص ) روايت شده است كه فرمود:
((الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة .))(25)
مردم چون معادن طلا و نقره اند.
با اين تعبير بايد آنچه را كه مانع شكوفايى استعدادهاى انسان است رفع كرد و زمينه هاى مساعد را فراهم ساخت تا استعدادهاى انسان به فعليت رسد و انسان متصف به صفات و كمالات الهى شود؛ و اين تحول با اهتمام و كوشش خود انسان ميسر مى شود. بدين ترتيب تربيت با رفع موانع و ايجاد مقتضيات شكل مى گيرد.
بخش دوم : موانع و مقتضيات تربيت
مانع و مقتضى اصلى
با دقت در موانع و مقتضيات تربيت درمى يابيم كه يك مانع به عنوان مانع اصلى مطرح است و با رفع آن مانع ، متقضى اصلى براى ((سير كمالى )) و ((عروج انسانى )) فراهم مى شود. اين مانع ((دنيا)) است و اين مقتضى ((ترك دنيا)) است .
دنيا و ترك دنيا
((دنيا)) در معناى مذموم و پست و بازدارنده آن ، صفت فعل آدمى است ، تعلق نفسانى و آرزوهاى پست حيوانى است . ((دنيا)) در اين معنا حجاب اصلى كسب كمالات است و تا انسان از اسارت اين دنيا آزاد نشود، پرواز به سوى مقصد توحيد ميسر نمى شود. اين دنياست كه انسان را بازمى دارد و موجب فريب خوردن او و تباهگرى و ستمگرى اش مى شود.
((يا ايها الناس انما بغيكم على انفسكم متاع الحياة الدنيا.))(26)
اى مردم ! ستم و سركشى شما تنها به زيان خودتان است (كه سبب آن ) بهره ورى (كوتاهى از) زندگى دنيايى است .
يعنى همه سركشيها، ستمها و تباهيها به خاطر تمتع دنيايى است ؛ علت همه اينها بهره هاى دنيايى است .(27) به سبب دنياست كه انسان خود را از كمال محروم مى كند و به خاطر كالاى پست دنيايى است كه آدمى گمراهى پيشه مى كند. حقيقت اين است كه جز به وسيله دنيا معصيتى صورت نمى گيرد و جز با ترك آن كمالى حاصل نمى شود. پيشواى پارسايان امير مؤ منان (ع ) پرده از اين حقيقت برداشته و فرموده است :
((من هوان الدنيا على الله انه لايعصى الا فيها و لاينال ما عنده الا بتركها.))(28)
در خوارى دنيا نزد خدا همين بس كه جز در دنيا نافرمانى او نكنند و جز با وانهادن دنيا به پاداشى كه نزد خداست نرسند.
تا انسان از دنياى خود (وابستگيهاى پست ) آزاد نشود، نمى تواند متصف به صفات و كمالات الهى بشود. ((دنيا)) بازدارنده آدمى از امور والا و مراتب بالا و مشغول كننده آدمى به امور موهوم و مسائل مذموم است .
((و ما الحياة الدنيا الا لعب و لهو.))(29)
و زندگى دنيايى جز لهو و لعب چيزى نيست .
((لهو)) چيزى است كه آدمى را از مهماتش بازدارد و ((لعب )) عبارت است از سرگرمى و موهومات ؛ و دنيا جز بازيچه و سرگرمى نيست .(30) دنيا انسان را از امورى كه براى آن آفريده شده است بازمى دارد و آدمى را سرگرم موهومات و امور غيرواقعى مى كند. دينا حجاب حقيقت است و كالاى فريب .
((و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور.))(31)
و زندگى دنيايى جز كالاى فريب چيزى نيست .
((دنيا)) سرايى است كه آب مى نمايد و هر كس فريب آن را خورد، جز دل سپردن به موهومات و فرو رفتن در منكرات بهره اى نخواهد برد. اما بايد توجه داشت كه اين دنيا، دنياى خود انسان است نه ((عالم )) كه جلوه حق است . اين دنيا، صفت است ، صفت فعل انسان روى كرده به خود و پشت كرده به حق . اين دنيا نسبت آلوده و تباهى است كه انسان غره با عالم (يعنى جهان كه نشانه خداست ) برقرار مى كند. اين دنيا دلبستگى انسان به مظاهر حق و جهان خارج است . اين دنيا ((آمال )) آدمى است كه تا رهايى از آن حاصل نشود، تربيت حقيقى فراهم نمى شود. امام خمينى (ره ) در اين باره مى فرمايد:
((تا انسان به آمال خويش پشت نكند، به دنيا پشت نكند، جلو نمى رود؛ دنيا كه همان آمال آدم است . دنياى هر كس همان آمال اوست ... دنيا تكذيب شده است و عالم طبيعت تكذيب نشده است . دنيا همان است كه پيش شماست . خود شما وقتى توجه به نفستان داريد، خودتان دنياييد. دنياى هر كس آن است كه در خودش ‍ است . آن تكذيب شده است ، اما شمس و قمر و طبيعت هيچ تكذيب نشده است ، از اينها تعريف شده است ، اينها مظاهر خداست ، آنى كه انسان را بعيد مى كند از ساحت قدس و كمال ، دنياست ؛ و آن هم پيش خود آدم است ، توجه به نفس است . خدا كند كه موفق بشويم به اينكه از اين چاه بيرون برويم و تبعيت كنيم از اولياى خدا كه آنها از اين مهلكه نجات پيدا كرده اند و خارج شده اند و ادركهم الموت .))(32)
بدين ترتيب ، امام خمينى (ره ) راه ورود به ساحت قدس و كمال را خروج از چاه دنيا و ظلمت خويش معرفى مى كند. مبداء و منشاء همه تباهيها دلبستگى به دنياست ، حب دنياست ؛ و تا انسان از دام دنيا آزاد نشود و از چنگال آن رهايى نيابد، نمى تواند گام در تربيت كمالى بگذارد. امام خمينى (ره ) مى فرمايد:
((حب دنيا مبداء همه چيز است . حب الدنيا راءس كل خطيئة .(33) مبداء همه خطايا همين است . حب دنيا گاهى وقتها انسان را به آنجا مى رساند كه اگر موحد هم هست ، لكن اگر اعتقادش باشد كه خدا از او دنيا را گرفته (است )، در قلبش كدورتى حاصل مى شود، يك بغضى حاصل مى شود...
ميزان علاقه است ؛ ميزان دنيا، آن علائقى است كه انسان به اشيا دارد؛ و اين علائق ممكن است آن دم آخر، كه انسان ببيند دارد از علائقش جدا مى شود، دشمنى بياورد با خدا؛ دشمن خدا بشود و از اين عالم برود. علائق را بايد كم بكنيم ؛ علاقه ها بايد كم بشود...
علاقه را تا مى توانيد از بين ببريد، آنچه انسان را گرفتار مى كند، اين علاقه اى است كه انسان دارد، آن هم از حب نفس است ، مبداء همان حب نفس است . حب دنيا، حب رياست ، دردى است كه انسان را به هلاكت مى رساند.))(34)
براى آنكه انسان در ظلمات دنياخواهى خويش هلاك نشود، بايد وابستگيهاى پست را ترك كند و از ((حب دنيا)) دل ببرد. لازمه ورود به ((ساحت حق ))، خروج از ((ساحت خود)) است . امير مؤ منان على (ع ) برترين نمونه تربيت الهى درباره خود و دل بريدنش از دنيا فرموده است :
((يا دنيا، يا دنيا، اليك عنى ، ابى تعرضت ؟ ام الى تشوقت ؟ لا حان حينك ! هيهات ! غرى غيرى ، لا حاجة لى فيك . قد طلقتك ثلاثا لا رجعة فيها!))(35)
اى دنيا! اى دنيا! از من دور شو! (با خودنمايى ) فرا راه من آمده اى ؟ يا شيفته ام شده اى ؟ هرگز آن زمان كه تو در دل من جاى گيرى فرا نرسد. هرگز! جز مرا بفريب ! مرا به تو چه نيازى است ؟ من تو را سه طلاقه كرده ام كه بازگشتى در آن نيست .
راه به سوى حقيقت تربيت
راه به سوى حقيقت تربيت ، جز با ديده فرو بستن از پستيها، گشوده نمى شود. اين چنين نيست كه بتوان در عين وابستگى به دنيا، گام در مسير تربيت گذاشت و از زندگى اين جهانى براى آخرت توشه برداشت ، زيرا ((دنيا)) (به معناى تعلقات پست و نه نازلترين مراتب وجود، زندگى اين جهانى كه خود مقدمه آخرت است ) و ((آخرت )) دو نقطه مقابل يكديگرند كه با نزديك شدن به يكى ، قطعا دورى از ديگرى حاصل مى شود. بنابراين نمى توان ((دنيا)) و ((آخرت )) را با يكديگر جمع كرد. پيشواى وارستگان از دنيا، على (ع ) فرموده است :
((ان الدنيا و الآخرة عدوان متفاوتان ، و سبيلان مختلفان ؛ فمن احب الدنيا و تولاها ابغض الآخرة و عاداها، و هما بمنزلة المشرق و المغرب ، و ماش بينهما؛ كلما قرب من واحد بعد من الآخر، و هما بعد ضرتان .))(36)
همانا دنيا و آخرت دو دشمنند رو در رو و دو راهند مخالف هم . هر كه دنيا را دوست دارد و مهر آن را در دل بكارد، آخرت را نپسندد و آن را دشمن انگارد؛ و دنيا و آخرت چون خاور و باخترند و آن كه ميان آن دو رود چون به يكى نزديك گردد از ديگرى دور شود. و اين دو چون دو خواهرند در نكاح يك شوى (كه اين نكاح ناشدنى است ).
بنابراين ، براى فراهم كردن مقتضى اصلى تربيت ، بايد به دنيا زاهدانه نگريست و در عين كار و تلاش و مبارزه بدان دل نبست . امير مؤ منان (ع ) چنين مى آموزد:
((ايها الناس انظروا الى الدنيا نظر الزاهدين فيها الصادفين عنها.))(37)
اى مردم ! بنگريد به دنيا چون نگريستن پارسايان رويگردان از آن .
چون كسى به اين مقتضى دست يابد، به بهترين توانايى براى تربيت حقيقى دست مى يابد. على (ع ) در توصيف آنان مى فرمايد:
((ان اولياء الله هم الذين نظروا الى باطن الدنيا اذا نظر الناس ‍ الى ظاهرها، و اشتغلوا بآجلها اذا اشتغل الناس بعاجلها، فاماتوا منها ما خشوا ان يميتهم ، و تركوا منها ما علموا انه سيتركهم ، وراوا استكثار غيرهم منها استقلالا، و دركهم لها فوتا. اعداء ما سالم الناس ، و سلم ما عادى الناس !))(38)
دوستان خدا آنانند كه به باطن دنيا نگريستند، هنگامى كه مردم ظاهر آن را ديدند، و به فرداى آن پرداختند، آن گاه كه مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند، پس آنچه را از دنيا ترسيدند آنان را بميراند، ميراندند؛ و آن را كه دانستند بزودى رهايشان مى كند، راندند، و بهره گيرى فراوان ديگران را از دنيا خوار شمردند، و دست يافتنشان را بر بهره هاى دنيايى ، از دست دادن (سعادت آخرت ) خواندند. دشمن آنند كه مردم با آن آشتى كرده اند، و با آنچه مردم با آن دشمنند در آشتى به سر برده اند.
آنان كه از ظواهر دنيا عبور كرده اند و باطن آن را ديده اند، به آن دل نمى بندند و خود را وابسته آن نمى كنند. آنان خود را به ماوراى دنيا مشغول كرده اند و بنابر كشش فطرت خويش دل به حقيقت سپرده اند. انديشه آنان براى آخرت است زيرا چراغ عقل فطرى شان روشن است و از اسارت هوا و هوس خود را آزاد كرده اند.
اين هوا پرحرص و حالى بين بود
عقل را انديشه يوم الدين بود
هر كه آخر بين بود او مؤ من است
هر كه آخور بين بود او بيدن است (39)
به ميزانى كه انسان به گرايشهاى پست و بازدارنده پشت مى كند، پيش مى رود و تربيت الهى در او تاءثير مى كند، تا آنجا كه استعدادهاى الهى اش شكوفا شود و به حقيقت خويش دست يابد. آنان كه گرايشهاى پست و حيوانى را ميرانده اند، آنانند كه از ((بيت المقدس )) خويش هجرت كرده اند و به ((ادراك موت )) رسيده اند.
((و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله .))(40)
و هر كه از خانه خويش هجرت كنان به سوى خدا و پيامبرش بيرون آيد سپس مرگ او را دريابد، همانا پاداشش بر خدا باشد.
هر كه به خودبينى و خودخواهى خويش پشت كند و به خدا و رسولش روى نمايد به بهترين امكان تربيت دست مى يابد. امام خمينى (ره ) درباره اين هجرت بزرگ مى فرمايد:
((يك احتمال اين است كه اين هجرت ، هجرت از خود به خدا باشد، بيت ، نفس خود انسان باشد. طايفه اى هستند كه خارج شدند، هجرت كردند از بيت شان از اين بيت ظلمانى ، از اين نفسانيت ((مهاجرا الى الله و رسوله ))؛ تا رسيدند به آنجايى كه ((ادركه الموت )). به مرتبه اى رسيدند كه ديگر از خود چيزى نيستند، ((موت مطلق )) و اجرشان هم على الله است ؛ اجر ديگرى (در كار نيست )، ديگر بهشت مطرح نيست ، ديگر تنعمات مطرح نيست ، فقط الله است . آن كه از بيت نفسانيتش خارج شد، حركت كرد و مهاجرت كرد الى الله والى رسول الله كه آن هم الى الله است ((ثم يدركه الموت )) و پس از اين هجرت به مرتبه اى رسيد كه ادركه الموت ديگر از خودش هيچ نيست ، هر چه هست از اوست ؛ (اگر) اين را مشاهده كرد در اين هجرت اجرش هم على الله است .))(41)
بدين ترتيب والاترين مقتضى تربيت خروج از مرتبه طبيعت و پشت كردن به خواسته هاى نفس و روى كردن به خدا با متابعت از رسول اكرم (ص ) و اوصياى آن حضرت است .(42)
موانع و مقتضيات فردى
چنانچه انسان خود تمايلى به تعالى نداشته باشد و خواهان پذيرش ‍ سختيهاى سير قوس صعود نباشد، مانعى بزرگ بر سر راه تربيت خود ايجاد مى كند، اما اگر بخواهد برود و در مسير كمال گام بزند، مى تواند و خداى متعال اين امكان را به همه انسانها داده است كه بتوانند متصف به صفات و كمالات الهى شوند. اگر انسان بخواهد تربيت كمالى بيابد، كسى نمى تواند او را بازدارد.
((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم .))(43)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر شما باد (نگاهداشت ) خويشتن ؛ چون شما راه يافته باشيد هر كه گمراه شد به شما زيانى نرساند.
اگر انسان چشم خود را بگشايد و خود نگهدارى كند، كسى نمى تواند او را از مسير حق به بيراهه برد.
((و ان تصبروا و تتقوا لايضركم كيدهم شيئا.))(44)
و اگر شكيبايى و پرهيزگارى كنيد ترفند و نيرنگ ايشان هيچ زيانى به شما نرساند.
راه تربيت انسان
راه تربيت انسان از خود او مى گذرد و اگر انسان خود اين راه را ببندد تلاشهاى بيرونى به نتيجه نمى رسد. مهم آن است كه بتوان انگيزه و ميل به اصلاح را در متربى ايجاد كرد، مهم آن است كه بتوان انگيزه و ميل به اصلاح را در متربى ايجاد كرد، زيرا تا كسى خواهان كمال نشود، ديگرى را توان كمال بخشيدن به او نيست . نقش پيامبران در تربيت آدميان در اين جهت است ، يعنى بيدار كردن پيامبر درونى انسانها و يادآورى عهد الهى شان و خواندن مردم به ميثاق فطرتشان . خداوند اين حقيقت را چنين به پيامبر اكرم (ص ) يادآور مى شود:
((فذكر انما انت مذكر، لست عليهم بمصيطر.))(45)
پس يادآورى كن كه تو يادآورى كننده اى و بس ؛ تو بر آنان چيره و حكمفرما نيستى .
پس انسان خود بايد بخواهد تا زنجيره هاى اسارت گسسته و راه تربيت گشوده شود. امير مؤ منان (ع ) همگان را مى خواند تا خود به امر تربيت خويش همت كنند.
((يا اسرى الرغبة اقصروا، فان المعرج على الدنيا لايروعه منها الا صريف انياب الحدثان . ايها الناس ، تولوا من انفسكم تاءديبها، و اعدلوا بها عن ضراوة عاداتها.))(46)
اى اسيران آز! باز ايستيد كه گراينده دنيا را آن هنگام بيم فراآيد كه بلاهاى روزگار دندان به هم سايد. مردم ! كار تربيت خود را خود برانيد و نفس خود را از عادتها كه بدان حريص است بازگردانيد!
انسان خود بايد گام نخست را بردارد، از اسارت طمع خويش آزاد شود و پيش از آنكه به سقوط كامل كشيده شود، از عادتهاى ناپسندى كه بدانها حريص است خارج شود. انسان بايد بداند كه بيشترين جايگاه سقوط و هلاكتش همين جاست ، چنانكه امير مؤ منان على (ع ) فرموده است :
((اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع .))(47)
بيشترين قربانگاه خردها به سبب جلوه كردن طمعهاست .
طمعها انسان را چنان به بند مى كشد كه حتى نتواند گامى به پيش ‍ بردارد. براى رفتن به سوى مقصد تربيت ابتدا بايد اين بندها را گشود و آدمى را از اسارت ذلت آزاد كرد. در سخنان نورانى پيشواى آزادگان على (ع ) آمده است :
((الطامع فى وثاق الذل .))(48)
طمعكار در بند خوارى گرفتار است .
خواست انسان
آن كه بايد پذيراى تربيت و هدايت شود خود انسان است و مادام كه انسان نخواهد از اسارت آزاد شود و بخواهد در غفلت بماند. ذكر، موعظه ، نصيحت و انذار او از غفلت خارج نمى كند. انسان بايد به اراده خود پرده غفلتى را كه مانع ادراك و دريافت حقايق و سير به سوى مقصد است بدرد. به بيان امير مؤ منان (ع ):
((بينكم و بين الموعظة حجاب من الغرة .))(49)
ميان شما و موعظت پرده اى است از غفلت .
انسان بايد بخواهد كه حجاب غفلت (دنيا) را بدرد تا نور تربيت بر دلش بتابد و آن شود كه بايد. امير مؤ منان (ع ) همگان را مخاطب قرار مى دهد كه آيا كسى هست كه قدر خويش شناسد و براى تربيت خود به پا خيزد و دعوت مربيان الهى را لبيك گويد و به حق روى كند؟
((الا حر يدع هذه اللماظة لاهلها؟ انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة ، فلا تبيعوها الا بها.))(50)
آيا آزاده اى نيست كه اين خرده طعام مانده در كام (دنيا) را بيفكند و براى آنان كه در خورش هستند نهد؟ جانهاى شما را بهايى نيست جز بهشت جاودان ، پس مفروشيدش جز بدان .
انسان آزاده دل از دنياى دون مى برد و به حق رو مى كند و راه كمال را بدرستى طى مى كند؛ اما آن كه همه چيز را در خدمت نفسانيت خويش مى خواهد، آن كه خود را در عالم مستقل مى بيند و به حق پشت مى كند، تربيت حقيقى (خروج از ظلمات به سوى نور) را نمى پذيرد.
امير مؤ منان على (ع ) مشاهده كرد كه ((عمار ياسر)) تلاش مى كند ((مغيرة بن شعبه )) را به مقصد حق سوق دهد، در حالى كه او گريزان از حق بود و بدان پشت كرده بود؛ پس به ((عمار)) فرمود:
((دعه يا عمار! فانه لم ياءخذ من الدين الا ما قاربه من الدنيا، و على عمد لبس على نفسه ، ليجعل الشبهات عاذرا لسقطاته .))(51)
رهايش كن عمار! كه او چيزى از دين برنگرفته است جز آنچه به دنيا نزديكش كند، و به عمد خود را به شبهه ها درافكنده است تا آن را عذرخواه خطاهاى خود گرداند.
انسانى كه نمى خواهد صعود كند، انسانى كه دنيا را برگزيده است و قصدى جز تباهگرى ندارد، به خود واگذاشته مى شود و از مقصد دور و دورتر مى گردد. در اين حال است كه انسان به دست خود سخت ترين موانع را در راه تربيت خود ايجاد مى كند. امير مؤ منان على (ع ) مى فرمايد:
((ان من ابغض الرجال الى الله تعالى لعبدا و كله الله الى نفسه ، جائرا عن قصد السبيل ، سائرا بغير دليل ؛ ان دعى الى حرث الدنيا عمل ، و ان دعى الى حرث الآخرة كسل ! كان ما عمل له واجب عليه ؛ و كان ما ونى فيه ساقط عنه !))(52)
از دشمنترين مردمان نزد خدا بنده اى است كه خدا او را به خود واگذارد، از راه درست خارج گردد و بى رهنما گام بردارد. اگر به كار دنيايش خوانند، چست باشد؛ و اگر به كار آخرتش خوانند، تنبل و سست باشد. گويى آنچه براى آن كار كند بر او بايسته است ، و آنچه در آن سستى ورزد، از او ناخواسته است .
انسان بايد به خود آيد و بيدار شود؛ مرتبه خود را بشناسد و به راهى رود كه براى آن آفريده شده است ، از امير مؤ منان (ع ) وارد شده است :
((رحم الله امرا اعد لنفسه و استعد لرمسه ، و علم من اين ، و فى اين ، و الى اين .))(53)
خدا رحمت كند انسانى را كه براى خود تدارك كند و آمادگى لازم را براى مرگ داشته باشد، و بداند از كجاست ، در كجاست ، و به سوى كجاست .
و نيز چنين روايت شده است :
((رحم الله امرا تفكر فاعتبر، و اعتبر فاصبر، فكان ما هو كائن من الدنيا عن قليل لم يكن ، و كان ما هو كائن من الآخرة ، عما قليل لم يزل ، و كل معدود منقض ، و كل متوقع آت ، و كل آت قريب دان .))(54)
خدا رحمت كند انسانى را كه بينديشد و پند گيرد، و پند گيرد و بپذيرد؛ كه گويى به اندك زمان آنچه از دنيا بود نمانده است ، و آنچه از آخرت است پاينده است ؛ و هر (عمر) شمرده به سرآيد، و هر چه چشمداشتنى است ، درآيد؛ و هر چه درآمدنى است ، نزديك است و بزودى رخت گشايد.
برترين مقتضى آن است كه انسان به اين معرفت نايل آيد؛ خود را بشناسد و به ارزشها و قدر خويش پى ببرد، و بزرگترين مانع آن است كه انسان از اين معرفت كليدى و راهگشا محروم ماند. چه نيكو فرموده است امير بيان ، على (ع ):
((العالم من عرف قدره ، و كفى بالمرء جهلا الا يعرف قدره .))(55)
عالم كسى است كه قدر خود را بشناسد، و در نادانى انسان همين بس كه قدر خويش را نشناسد.
موانع و مقتضيات اجتماعى
ارزشهاى حاكم بر جامعه ، روابط اجتماعى ، عادات ، قوانين و سنن اجتماعى ، رفتار اجتماعى ، و به طور كلى روح حاكم بر جامعه در تربيت انسان نقشى مهم دارند. فرهنگ جاهلى و اعتقادات باطل حاكم بر جوامع ، ارزشهاى منفى و روابط ناسالم اجتماعى ، حاكميت رسوم و سنن منحط به صورت بندهايى بر دست و پاى انسانها بسته مى شوند و مانع حركت جامعه به سوى كمال مى گردند.
حركت اجتماعى پيامبران
پيامبران در قيام خود براى نجات انسانها و هدايت آنان به ((صراط مستقيم )) به رفع اين موانع همت كردند و مردمان را از اين ظلمات به سوى نور راهنمايى كردند. خداوند مى فرمايد:
((قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم .))(56)
براستى شما را از سوى خدا نورى (پيامبر) و كتابى روشن و روشن كننده (قرآن ) آمده است كه خداوند به وسيله آن هر كه را پيرو خشنودى او باشد به راههاى سلامت راه مى نمايد و آنان را به خواست خود از تاريكيها به روشنايى بيرون مى آورد و به راه راست راه مى نمايد.
پيام آوران الهى براى فراهم كردن زمينه ها و عوامل تربيت و سير دادن مردمان به سوى مقصد آفرينش ، موانع اجتماعى را رفع مى كردند و مقتضياتى به صورت ارزشهاى درست اجتماعى و فرهنگ كمال طلبى در جامعه حاكم مى ساختند؛ همان طور كه پيامبر اكرم (ص ) در اوضاع و احوالى براى تربيت مردمان به پا خاست كه آنان بر لبه پرتگاهى از آتش بودند؛ و آنان را رهانيد.
((و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها.))(57)
و بر لبه پرتگاهى از آتش بوديد تا شما را از آن برهانيد.
امير مؤ منان على (ع ) در تبيين آن اوضاع و احوال و موانع اجتماعى فرموده است :
((ان الله بعث محمدا صلى الله عليه و آله و سلم نذير للعالمين و امينا على التنزيل ، و انتم معشر العرب على شر دين ، و فى شر دار، منيخون بين حجارة خشن ، و حيات صم ، تشربون الكدر، و تاءكلون الجشب ، و تسفكون دماءكم ، و تقطعون ارحامكم . الا صنام فيكم منصوبة ، و الآثام بكم معصوبة .))(58)
همانا خداوند محمد(ص ) را برانگيخت ، تا مردمان را انذار كند و فرمان خدا را چنانكه بايد برساند. آن هنگام شما اى مردم عرب ! بدترين آيين را برگزيده بوديد و در بدترين سراى خزيده بوديد. منزلگاهتان سنگستانهاى ناهموار، همنشينتان گرزه مارهاى زهردار، آبتان تيره و ناگوار، خوراكتان گلوآزار، خون يكديگر را ريزان ، از خويشاوند بريده و گريزان ، بتهايتان همه جا بر پا و پاى تا سر آلوده به خطا.
بت پرستى و آلودگى به گناه سخت ترين بندهاى اسارت آدميان است و پيامبران با دعوت به عبوديت الله و مقابله با طاغوت و پرهيز دادن مردم از بتها و گناهها بندهاى اسارت را مى گشودند تا پرواز به سوى ملكوت براى مردمان امكانپذير شود. رسالت تربيتى آنان همين بود:
((و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت .))(59)
و همانا در هر امتى پيامبرى برانگيختيم كه خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد.
پيامبران مردمان را به ميثاق فطرت مى خواندند كه آن برترين مقتضى تربيت الهى است .
((و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لاتعبدون الا الله .))(60)
و آن گاه كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداى يگانه را مپرستيد.
گشودن كند و زنجيرهاى اجتماعى
براى اينكه اين امر متحقق شود و جامعه در مسير صحيح قرار گيرد، بايد كند و زنجيرهاى اجتماعى را گشود؛ و پيامبران چنين مى كردند. آنان مردمان را دعوت مى كردند كه از حكومت تلقينات محيط و عرف و عادات و سنتهاى غلط اجتماعى خارج شوند و خود را از اسارت تبعيتهاى كوركورانه برهانند و آنچه را كه حق است بپذيرند. خداى متعال در نفى اين گونه بندهاى اجتماعى مى فرمايد:
((و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آباءنا او لو كان آباؤ هم لايعقلون شيئا و لايهتدون .))(61)
و چون به آنان گفته شد كه آنچه را خدا فروفرستاد پيروى كنيد، گويند: نه ، ما آنچه را پيروى مى كنيم كه پدرانمان را بر آن يافته ايم . آيا حتى اگر پدرانشان چيزى نفهمند و راه نيابند.
ملاحظه مى شود كه چگونه سنتهاى غلط اجتماعى ، مردمان را به اسارت خود مى كشد و مانع آنان از حق مى شود. همچنين پيروى كوركورانه از بزرگان و پيشوايان زنجيرى مى شود بر دست و پاى جامعه و حركت جامعه را به مقصد نور متوقف مى كند. خداوند در قرآن كريم در مقام مذمت تن دادن به اين گونه موانع و نشكستن اين حصارها از قول گروهى از اهل جهنم مى فرمايد:
((و قالوا ربنا انا اطعنا ساداتنا و كبراءنا فاضلونا السبيلا.))(62)
و گويند: پروردگارا، ما مهمترانمان و بزرگانمان را فرمان برديم تا ما را از راه به در بردند.
و نيز همراه شدن با بيشتر مردم به صرف بيشتر بودن آنان و نه بر حق بودنشان ، از جمله مهمترين موانع اجتماعى در برابر اصلاح جامعه است . حضرت كاظم (ع ) در اين باره به ((هشام بن حكم )) چنين آگاهى داده است :
((يا هشام ! ثم ذم الله الكثرة فقال : ((و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله ))(63).(64)
اى هشام ! خداوند (پيروى از) بيشتر مردم را نكوهش كرده و فرموده است : ((و اگر بيشتر مردم زمين را فرمان برى تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد)).
كسى كه مى خواهد در راه حق قدم گذارد و طى طريق كند، نبايد چيزى جز حق را ملاحظه كند و از كمى رهروان حق بيم به خود راه دهد. از على (ع ) روايت شده است كه فرمود:
((ايها الناس ! لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله .))(65)
مردم ! در راه هدايت از شمار روندگان اندك آن بيم نكنيد.
اگرچه فشار روانى همراه شدن با بيشتر مردم و نيز ميل به همراهى و همرنگى با آنان پيوسته انسانها را به انحراف مى كشاند ولى آن كه مى خواهد پيوستگى خود را با حق حفظ كند، بايد بر اين امور چيره گردد؛ و نبايد ضد ارزشهاى اجتماعى را بپذيرد و همگام ديگران شود.
گاهى نيك بودن ، صالح زيستن و عدالت پيشه كردن ، زشت شمرده مى شود و بد بودن ، فاسد زيستن و ستم پيشه كردن مطلوب جامعه و مورد تاءييد همگان مى شود! امير مؤ منان (ع ) تصويرى از اين اوضاع و احوال ارائه مى كند و مى فرمايد:
((ايها الناس ! انا قد اصبحنا فى دهر عنود، و زمن كنود يعد فيه المحسن مسيئا، و يزداد الظالم فيه عتوا. لانتفع بما علمنا، و لانساءل عما جهلنا، و لانتخوف قارعة حتى تحل بنا.))(66)
مردم ! ما در روزگارى به سر مى بريم ستيزنده و ستمكار، و زمانه اى سپاسندار، كه نيكوكار در آن بدكردار به شمار آيد، و جفاپيشه در آن سركشى افزايد. از آنچه دانستيم سود نمى بريم ، و آنچه را نمى دانيم نمى پرسيم ؛ و از بلايى (سخت ) تا بر سرمان نيامده نمى ترسيم .
چنين روابطى و اين گونه جابجايى ارزشها سد راه كمال و شكوفايى حقيقت انسانهاست ؛ همان طور كه محيط اجتماعى غفلت آور مانع رشد انسانهاست . به همين دليل ، پيشواى موحدان ، على (ع ) از سكونت در محيطهاى غفلت آور و ميراننده روح پرهيز مى دهد، چنانكه در نامه اى به ((حارث همدانى )) مى فرمايد:
((و اسكن الامصار العظام فانها جماع المسلمين ؛ و احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلة الاعوان على طاعة الله .))(67)
در شهرهايى بزرگ سكونت كن كه جايگاه فراهم آمدن مسلمانان است ؛ و بپرهيز از جايهايى كه در آن (از ياد خدا) غافلند، و آنجا كه به يكديگر ستم مى رانند، و بر طاعت خدا كمتر ياورانند.
اين همه سفارش و تاءكيد به سبب نقشى است كه جامعه و محيط اجتماعى به صورت مانع يا مقتضى بازى مى كند و لازم است در امر تربيت مد نظر باشد.

next page

fehrest page