سيرى در تربيت اسلامى

مصطفى دلشاد تهرانى

- ۷ -


ثمرات زهد
خير و بركتى كه از زهد برمى خيزد همه وجوه زندگى آدمى را در بر مى گيرد و او را به كمالات فردى و اجتماعى و سياسى متصف مى سازد، چنانكه در سخنان نورانى پيشوايان معصوم (ع ) ثمراتى شگفت براى زهد وارد شده است كه اين حقيقت را تبيين مى كند.
علم ، حكمت ، بصيرت ، هدايت
علم حقيقى و حكمت نورانى كه صنع خداست و روشن و روشنگر است ، در دلى ظهور مى كند كه به زهد آراسته شده باشد، چنانكه در موعظه رسول خدا(ص ) به ابوذر غفارى (ره ) آمده است :
((يا اباذر! ما زهد عبد فى الدنيا الا اثبت الله الحكمة فى قلبه ، و انطق بها لسانه .))(449)
اى اباذر! هيچ بنده اى در دنيا زهد پيشه نكرد مگر آنكه خداوند حكمت را در دلش جاى داد و زبانش را به آن گويا ساخت .
رفع كورى و ظهور بينايى و دريافت حقايق هستى جز به زهد فراهم نمى شود و تا مانع اصلى كمال (دنيا) پس زده نشود، علم حقيقى و هدايت و بصيرت روى نمى كند، چنانكه على بن ابى طالب (ع ) از رسول خدا(ص ) روايت كرده است كه فرمود:
((من زهد فى الدنيا علمه الله تعالى بلا تعلم و هداه بلا هداية و جعله بصيرا و كشف عنه العمى .))(450)
هر كه در دنيا زهد پيشه كند، خداى متعال به او علم بى تعلم و هدايت بى واسطه عنايت كند و او را بينا سازد و كورى اش را برطرف نمايد.
آرامش ، آسودگى ، بى نيازى ، آزادى
آرامش و آسودگى و بى نيازى حقيقى جز با زهد فراهم نمى شود كه همه اضطرابها، دغدغه ها و نگرانيها از دنياست ، زيرا دنيا به هر ميزانى كه در دل آدمى جاى گيرد به همان ميزان وابستگى و پريشانى خاطر و اندوه و نگرانى به بار مى آورد و با پشت كردن به دنيا همه اينها زدوده مى شود. پيامبر اكرم (ص ) فرموده است :
((الزهد فى الدنيا يريح القلب و البدن ، و الرغبة فى الدنيا تطيل الهم و الحزن .))(451)
زهد در دنيا موجب راحت و آرامش قلب و بدن است و شيفتگى در آن موجب دراز شدن پريشانى و اندوه است .
امام صادق (ع ) نيز در اين باره فرموده است :
((الرغبة فى الدنيا تورث الغم و الحزن و الزهد راحة القلب و البدن .))(452)
شيفتگى در دنيا مايه غم و اندوه است و زهد در دنيا آسايش جسم و جان است .
هر كه خواهان آزادى حقيقى است بايد آن را در زهد بجويد زيرا تا انسان از خود و دلبستگيهايش آزاد نشود، طعم آزادى حقيقى را نخواهد چشيد. زهد آدمى را از اسارت خود آزاد و وارسته مى سازد و در نتيجه از همه اسارتهاى دنيايى آزادش مى گرداند. پيشواى آزادگان ، على (ع ) فرموده است :
((من زهد فى الدنيا اعتق نفسه .))(453)
هر كه در دنيا زهد بورزد، خود را آزاد ساخته است .
اصلاح ، قوت ، عزت ، عظمت
اصلاح حقيقى امور و كسب قوت و عزت و عظمت در سايه زهد است ، زيرا منشاء تباهى و ضعف و ذلت و انحطاط دنياست و هر كه از بندگى دنيا به درآيد و به حقيقت هستى تكيه نمايد به همه والاييها دست مى يابد. پيامبر اكرم (ص ) درباره اصلاح و افساد امور مسلمانان و عظمت و انحطاط ايشان فرموده است :
((ان صلاح اول هذه الامة بالزهد و اليقين ، و هلاك آخرها بالشح و الامل .))(454)
صلاح و درستى اين امت در ابتدا با زهد (اعراض از دنيا) و يقين (به آخرت ) بود و هلاكت و نابودى اش در پايان به بخل و آرزوست .
روزى كه مسلمانان به دنياى دون پشت كردند، عزت و عظمت به آنان روى كرد، و چون در پى دنيا روان شدند و به يكديگر بخل ورزيدند و هر كس جز به خود و دنياى حقير خويش نينديشيد و دلداده پستيها شدند، به زبونى و انحطاط كشيده شدند كه قدرت حقيقى با پشت كردن به دنيا روى مى كند، نه با پشت دادن به دنيا.
هر كه او دنياى دون را كم گرفت
همچو صبح از صدق خود عالم گرفت (455)
اصل تعقل
به كارگيرى عقل و استفاده از آن تعقل ناميده مى شود؛(456) و اساس ‍ تربيت صحيح و تعقل است كه آدمى با تعقل آيات حق را درمى يابد و به كمالات الهى متصف مى شود.
((و كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تعقلون .))(457)
بدين گونه ، خداوند آيات خود را براى شما بيان مى كند، كه تعقل كنيد.
شاءن عقل
عقل موهبتى است الهى و نورى رحمانى كه پيامبر درونى انسان شمرده مى شود،(458) و به حسب ذات مايل به خيرات و كمالات و خواستار عدل و احسان است . اين عقل ملاك تكليف و ثواب و عقاب است ؛ و بدان حق از باطل ، و خير از شر، و راه از بيراهه تميز داده مى شود؛ و به وسيله آن زشت و زيبا، و كمال و پستى ، و راستى و نادرستى تشخيص داده مى شود.(459) عقل نورى است كه در پرتو آن خداوند پرستيده مى شود و بهشت به دست مى آيد. شخصى از امام صادق (ع ) پرسيد: ((عقل چيست ؟)) حضرت فرمود:
((العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان .))(460)
عقل آن چيزى است كه خداى رحمان بدان پرستش شود و بهشت بدان حاصل شود.
آن شخص گويد: ((گفتم : پس آنچه معاويه داشت چه بود؟ فرمود:
((تلك النكراء، تلك الشيطنة ، و هى شبيهة بالعقل و ليست بالعقل .))(461)
آن نيرنگ است ، آن شيطنت است ، آن شبيه عقل است ولى عقل نيست .
عقل مى دانى چه باشد اى پسر
آنكه باشد سوى جنت راهبر
عقل مى دانى چه باشد اى رفيق
آنكه برهاند تو را از هر مضيق (462)
اگر عقل به تيرگيهاى نفسانى پوشيده نگردد، حق و باطل را در علوم نظرى ، و خير و شر، و نفع و ضرر را در علوم عملى تشخيص مى دهد و به حق و خير و نفع دل مى بندد،(463) و آدمى را از كجى باز مى دارد و به خير رهنمون مى گردد كه گفته اند عقل از ((عقال )) گرفته شده است و به معناى بستن و نگهداشتن و بند كردن و بازايستادن و جلوگيرى كردن است ، چنانكه گويند: ((عقل البعير بالعقال )) يعنى بستن شتر با پايبند؛ و ((عقل لسانه )) يعنى زبانش را نگه داشت و از سخن گفتن خوددارى كرد؛(464) و بر اين اساس ادراكى را كه انسان به آن دل مى بندد و چيزى را كه با آن ادراك مى كند ((عقل )) ناميده اند؛(465) و همچنين عقل را از آن جهت بدين نام خوانده اند كه انسان را از زشتيها و كجيها و ناراستيها بازمى دارد و به راه راست مى خواند و بر دوستى استوار نگه مى دارد.
خداى سبحان انسان را به گونه اى آفريده است كه در آغاز پيدايش ، خودش را ادراك كند، و او را با حواس ظاهرى و باطنى مجهز كرده است تا ظواهر اشيا و همچنين معانى روحى را كه به وسيله آنها با اشياى خارجى ارتباط برقرار مى كند، مانند اراده ، و حب و بغض ، و بيم و اميد و مانند اينها ادراك نمايد و در آنها تصرفاتى از قبيل ترتيب و تفصيل و تخصيص و تعميم انجام دهد و در امور نظرى و آنچه خارج از مرحله عمل است قضاوتهاى نظرى و در امور عملى و آنچه مربوط به عمل است قضاوتهاى عملى بنمايد، و همه اينها طبق موازينى صورت مى گيرد كه آفرينش اصلى انسان تشخيص مى دهد و اين همان عقل است . ولى گاهى برخى از قواى انسان بر برخى ديگر چيره مى شود و حكم ساير قوا را ضعيف يا باطل مى سازد، مانند چيرگى شهوت و غضب كه در اين صورت انسان از صراط اعتدال خارج مى شود و در دره هاى افراط و تفريط سقوط مى كند. در اينجا عامل عقلى عمل خود را به سلامت انجام نمى دهد، مانند يك قاضى كه از روى مدارك جعلى و شهادتهاى دروغين بر خلاف حق حكم مى دهد، اگر چه قصد آن نداشته باشد كه حكم به ناحق بدهد كه چنين فردى هم قاضى است و هم نيست . انسان نيز چنين است كه به سبب آنكه احساسات درونى اش مطالبى بى واقعيت را به صورت معلومات در نظرش آرايش مى دهد، قضاوتهايى نادرست مى كند و آنها را از سر مسامحه به عقل نسبت مى دهد كه در حقيقت مربوط به عقل نيست ، زيرا در اين موارد انسان از سلامت فطرت و روش صحيح خارج شده است . در منطق قرآن كريم ، عقل آن نيرويى است كه انسان در دين خود از آن بهره مند مى شود و او را به معارف حقيقى و اعمال شايسته راهبرى مى كند و در صورتى كه از اين مسير منحرف گردد ديگر عقل ناميده نمى شود، گرچه در امور دنيوى عمل خود را انجام دهد.(466)
تربيت عقلانى
اگر انسان تربيت عقلانى بيابد و اهل تعقل شود و به نداى عقل خود گوش فرا دهد و به آنچه در نتيجه تعقل بدان مى رسد عمل كند اهل سعادت مى شود. خداوند از زبان اهل دوزخ اين حقيقت را چنين بيان فرموده است :
((و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير.))(467)
و گويند: اگر شنيده (و پذيرفته ) بوديم يا تعقل كرده بوديم ، در ميان دوزخيان نبوديم .
مراد از ((سمع ))، استجابت دعوت فرستادگان الهى و التزام به مقتضاى سخن ايشان است كه خيرخواهان امين اند، و منظور از ((عقل ))، التزام به مقتضاى دعوت بحق ايشان است تا در آن تعقل كنند و به راهنمايى عقل دريابند كه دعوت آنان حق است و انسان بايد در برابر حق خاضع باشد. پس دوزخيان مى گويند كه اگر ما در دنيا فرستادگان الهى را در نصايح و مواعظشان اطاعت كرده بوديم ، يا در حجت حق آنان تعقل مى كرديم ، امروز در زمره اهل جهنمى كه مخلد در آتشند نمى بوديم .(468)
انسان با تعقل هدايت مى يابد و با تعقل خود را در مسير هدايت نگه مى دارد و شاءن تربيتى فرستادگان الهى اين بوده است كه پوشش ‍ عقلها را پس بزنند و مردمان را تربيت عقلانى كنند تا پيروى درست و سلوك حقيقى تحقق يابد. امير مؤ منان (ع ) فرموده است كه خداوند هر چند گاه فرستادگانش را در ميان مردم برانگيخت ، و پيامبرانش را به سوى ايشان پى در پى روانه داشت تا اجراى پيمانهاى فطرى را از آنان بخواهند، و عقلهاى دفن شده را برانگيزند.(469)
چون عقل برانگيخته شود و انسان تربيت عقلانى بيابد، حق را تشخيص مى دهد و پيامبران الهى را اطاعت مى كند و آدمى را به سعادت مى رساند. امام صادق (ع ) به ((هشام بن حكم )) از اصحاب گرانقدر خود كه متكلمى بى بديل بود،(470) فرمود:
((يا هشام ، ان الله تبارك و تعالى بشر اهل العقل و الفهم فى كتابه فقال : ((فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب .))(471)...))(472)
اى هشام ، خداى تبارك و تعالى صاحبان عقل و فهم را در كتاب خود مژده داده و فرموده است : ((پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرامى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند)).
انسان با تربيت عقلانى مى تواند به تمييز برسد، يعنى توان جدا كردن حق و باطل را بيابد و عقل نقشى غربال كننده داشته باشد. استاد شهيد مرتضى مطهرى مى نويسد:
((از اين آيه و حديث كاملا پيداست كه يكى از بارزترين صفات عقل براى انسان همين تمييز و جدا كردن است ؛ جدا كردن سخن راست از سخن دروغ ، سخن ضعيف از سخن قوى ، سخن منطقى از سخن غير منطقى ، و خلاصه غربال كردن . عقل آن وقت براى انسان عقل است كه به شكل غربال دربيايد، يعنى هر چه را كه وارد مى شود سبك سنگين كند، غربال كند، آنهايى را كه به درد نمى خورد دور بريزد و به دردخورها را نگاه دارد.))(473)
تربيت عقلانى بايد انسان را به تشخيص درست برساند، به گونه اى كه بتواند مصالح و مفاسد را بخوبى تميز دهد و خير و صلاح را برگزيند. تلاش تربيتى همه اولياى خدا در همين جهت بوده است . در حديثى از حضرت مسيح (ع ) چنين نقل شده است :
((خذوا الحق من اهل الباطل و لاتاءخذوا الباطل من اهل الحق ، كونوا نقاد الكلام .))(474)
حق را بگيريد هر چند از اهل باطل ، و باطل را مگيريد هر چند از اهل حق ، سخن شناس و سخن سنج و تميز دهنده باشيد.
تربيت عقلانى آدمى را مقتضاى دريافت حقايق هستى مى كند، زيرا عقل واسطه دريافت حقايق و بهترين وسيله زندگى مادى و معنوى و تكامل روانى و روحى و پيوند انسان با ملكوت هستى است . امام صادق (ع ) در ادامه سخن خود به ((هشام ابن حكم )) مى فرمايد:
((يا هشام ، ان الله تبارك و تعالى اكمل للناس الحجج بالعقول ، و نصر النبيين بالبيان و دلهم على ربوبيته بالادلة فقال : ((و الهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن و الرحيم ان فى خلق السماوات و الارض ‍ و اختلاف الليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس ‍ و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لآيات لقوم يعقلون .))(475)...))(476)
اى هشام ، همانا خداى تبارك و تعالى به واسطه عقل حجت را بر مردم تمام كرده و پيامبران را به وسيله بيان يارى كرده و به سبب براهين به ربوبيت خويش راهنمايى شان كرده و فرموده است : ((و خداى شما خدايى است يگانه كه جز او خدايى نيست ، و اوست بخشايشگر مهربان ، همانا در آفرينش آسمانها و زمين ، و آمد و شد شب و روز، و كشتيهايى كه در دريا به سود مردم روان مى شوند، و آبى كه خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن زمين را پس از مردگى اش ‍ زنده كرده و در آن هر گونه جنبنده اى پراكنده كرده است ، و (نيز در) گردانيدن بادها، و ابرى كه ميان آسمان و زمين آرميده است ، نشانه هايى است براى مردمى كه تعقل مى كنند)).
بدين ترتيب انسان با عقل به دريافتى درست از هستى مى رسد و با اين سير به آخرت روى مى كند و زندگى اين جهانى را در خدمت آخرت مى گيرد، چنانكه امام صادق (ع ) در ادامه سخن خويش ‍ تربيت عقلانى را اين گونه توصيف مى كند:
((ثم وعظ اهل العقل و رغبهم فى الآخرة فقال : ((و ما الحياة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الآخرة خير للذين يتقون افلاتعقلون .))(477)...))(478) پس خداوند صاحبان عقل را اندرز داده و به آخرت تشويقشان كرده و فرموده است : ((و زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست ، و قطعا سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزگارى مى كنند بهتر است . آيا تعقل نمى كنيد؟)).
اما اگر اين تربيت عقلانى صورت نگيرد و موهبت عظيم و نيروى شگفت عقل در نتيجه پيروى هواى نفس و تسويلات شياطين مهجور شود، انسان اسير حيوانيت خود مى شود و از هر جنبنده اى پليدتر و خطرناكتر مى گردد كه خداى سبحان فرموده است :
((ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لايعقلون .))(479)
همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند كران و گنگانى اند كه تعقل نمى كنند.
آنان كه در مسير عدم تعقل گام بردارند مجازاتشان اين است كه گرفتار تاريك دلى و بى ايمانى و رجس و پليدى مى شوند و همه زيركى و توان خود را در اين جهت به كار مى گيرند؛ و همه تباهگريها از اينجاست .
((و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون .))(480)
و (خداوند) بر كسانى كه تعقل نمى كنند، پليدى را قرار مى دهد.
براى هدايت و سعادت آدمى ، بايد او را تربيت عقلانى كرد به گونه اى كه بر وجود آدمى عقل الهى و خرد نورانى حاكم باشد و عقل مكسبى و خرد تجربى در خدمت آن .
عقل معاد و عقل معاش
آدمى را دو عقل است ، عقلى كلى ، ايمانى و هدايتگر كه بدان ((عقل معاد)) گفته مى شود و عقلى جزوى ، مكسبى و حسابگر كه ((عقل معاش )) ناميده مى شود. از امير مؤ منان (ع ) چنين وارد شده است :
راءيت العقل عقلين
فمطبوع و مسموع
و لاينفع مسموع
اذا لم يك مطبوع
كما لاتنفع الشمس
و ضوء العين ممنوع (481)
عقل را دو گونه يافتم : عقل ذاتى و سرشتى ، و عقل شنوده و اكتسابى ،
و تا عقل ذاتى و سرشتى نباشد، عقل شنوده و اكتسابى را سودى نيست ،
همان طور كه نور خورشيد به چشمى كه نور ندارد بهره نمى رساند.
آدمى از عقلى فراگرفته و اكتسابى و تجربى بهره مند است كه راهبر او در امور جزئى و زندگى دنيايى است و نيز از عقلى سرشتى و موهبتى و نورانى بهره مند است كه راهبر او در امور كلى و زندگى اخروى است ؛ و آنچه در تربيت مهم است برقرار كردن نسبتى درست ميان اين دو است .
عقل دو عقل است اول مكسبى
كه درآموزى چو در مكتب صبى
از كتاب و اوستاد و فكر و ذكر
از معانى وز علوم خوب و بكر
عقل تو افزون شود بر ديگران
ليك تو باشى ز حفظ آن گران
لوح حافظ باشى اندر دور و گشت
لوح محفوظ است كو زين در گذشت
عقل ديگر بخشش يزدان بود
چشمه آن در ميان جان بود
چون ز سينه آب دانش جوش كرد
نه شود گنده نه ديرينه نه زرد(482)
عقل مكسبى و عقل معاش مصالح حيوانيت آدمى را تاءمين مى كند. اين عقل براى بقا و كمال لازم است اما اگر اصل قرار گيرد، آدمى را به حيوانى تبديل مى كند كه همه همتش دنيايش مى شود و در اين راه حد و مرز نمى شناسد.
عقل حيوانى چو دانست اختيار
اين مگو اى عقل انسان شرم دار(483)
عقل جزئى و عقل معاش به دليل آنكه مشوب به اوهام است نمى تواند آدمى را به سعادت حقيقى راهبر باشد.
عقل جزوى آفتش وهم است و ظن
ز آنك در ظلمات شد او را وطن (484)
بنابراين راه آخرت و سير به سوى حقيقت را با عقل جزئى و عقل معاش نمى توان طى كرد و به عقلى والا و خردى دانا به راه آخرت و آشنا با پيام آوران حقيقت نياز است .
عقل جزوى همچو برق است و درخش
در درخشى كى توان شد سوى وخش (485)
آن عقلى كه مى تواند سعادت حقيقى انسان را تاءمين كند، عقل كلى ، عقل ايمانى ، عقل هدايتگر و عقل معاد است . انسان فاقد اين عقل ، گرچه در كسب و معاش و حسابگرى اين جهانى موفق باشد، در هدايت نيست و از حقيقت بهره اى ندارد و به سعادت راه نمى برد و آخرت ندارد. انسان تا به عقل ايمانى نرسد، به معرفت حقيقى و هدايت و سعادت دست نمى يابد. اين دو عقل هر دو لازم است ولى تقدم با عقل معاد است و آن بايد اصل قرار گيرد و همه تلاشهاى اين جهانى در جهت سعادت آن جهانى باشد كه در اين صورت تربيت حقيقى جلوه مى كند.
غير اين عقل تو حق را عقلهاست
كه بدان تدبير اسباب سماست
كه بدين عقل آورى ارزاق را
زآن دگر مفرش كنى اطباق را(486)
همت تربيتى بايد بر اين باشد كه قواى گوناگون انسان (وهم و غضب و شهوت و...) و عواطف و احساسات آدمى تحت حاكميت عقل معاد درآيند كه اگر اينها زير پوشش عقل هدايت باشند هر كدام در جاى خود واقع مى شوند و هماهنگى و موزونى كامل ميان قوا و عواطف و احساسات آدمى برقرار مى شود. در اين صورت است كه انسان در عين رحمت و محبت از صلابت و شدت برخوردار مى شود و هر يك را در جاى خود و بدرستى به كار مى گيرد.(487)
((محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم .))(488)
محمد(ص ) فرستاده خداست ، و كسانى كه با اويند، بر كافران سرسخت و در ميان خود مهربانند.
مدرسه تربيتى پيامبر اكرم (ص ) مدرسه اى است كه متربيان خود را بر اين اساس تربيت مى كند و آنان را به معاش و معادى نيكو مى رساند. به بيان امير مؤ منان (ع ):
((افضل الناس عقلا احسنهم تقديرا لمعاشه و اشدهم اهتماما باصلاح معاده .))(489)
برترين مردم از نظر عقل نيكوترين ايشان است در برنامه ريزى و اداره معاشش و با همت ترين ايشان است در به اصلاح آوردن معادش .
اصل تفكر
تفكر صحيح در تربيت اسلامى جايگاهى ويژه دارد و بر هيچ امرى چون آن تاءكيد نشده است . اين تاءكيد و انگيختن مردمان به تفكر چنان است كه از پيامبر اكرم (ص ) چنين روايت شده است :
((فكر ساعة خير من عبادة سنة .))(490)
ساعتى انديشيدن از يك سال عبادت بهتر است .
اساس تربيت اسلامى
نظام تربيتى اسلام بر تفكر صحيح استوار است و مقصد آن است كه تربيت شدگان اين نظام اهل تفكر صحيح باشند و پيوسته بينديشند، چنانكه آن نمونه اعلايى كه همه جهتگيريهاى تربيتى بايد به سوى او باشد يعنى پيامبر اكرم (ص ) اين گونه بود. در خبر امام مجتبى (ع ) از ((هند بن ابى هاله تميمى ))(491) آمده است :
((كان رسول الله (ص ) دائم الفكرة .))(492)
رسول خدا(ص ) همواره تفكر مى كرد.
بنابراين سير تربيت بايد به گونه اى باشد كه متربى به تفكر صحيح راه يابد و انديشيدن درست شاكله او شود تا زندگى حقيقى بر او رخ بنمايد، زيرا نيروهاى باطنى انسان و حيات حقيقى او با تفكر فعال مى شود و با گشودن دريچه تفكر، درهاى حكمت و راهيابى به حقيقت بر او گشوده مى شود. از اين رو در اسلام ، تفكر، زندگى دل و حيات قلب معرفى شده است ، چنانكه امير مؤ منان (ع ) فرموده است :
((التفكر حياة قلب البصير.))(493)
انديشيدن زندگى دل بيناست .
تفكر اساس حيات انسانى است ، زيرا انسانيت انسان و ادراك او از عالم و آدم و پروردگار عالميان و اتصالى كه با حق برقرار مى كند به نحوه تفكر اوست . با تفكر است كه استعدادهاى پنهان آدمى از قوه به فعل درمى آيد و زمينه حركت كمالى او فراهم مى شود.(494) به بيان امام خمينى (ره ):
((تفكر مفتاح ابواب معارف و كليد خزائن كمالات و علوم است و مقدمه لازمه حتميه سلوك انسانيت است .))(495)
انسان جز با تفكر نمى تواند دريچه هاى معارف و حقايق را بر خود بگشايد و جز با تفكر نمى تواند بدرستى سلوك نمايد. علامه طباطبايى (ره ) در اين باره مى نويسد:
((بى ترديد زندگى انسان يك زندگى فكرى است و جز با ادراك كه فكر مى ناميم قوام نمى يابد، و از لوازم بناى زندگى بر فكر اين است كه هر چه صحيحتر و تمامتر باشد، زندگى بهتر و محكمتر خواهد بود. بنابراين به هر سنت و آيينى پايبند باشيم و در هر راه رفته شده و يا ابتدايى كه قدم برداريم ، زندگى پابرجا مربوط به فكر صحيح و قيم و مبتنى به آن است و به هر اندازه كه فكر صحيح باشد و از آن بهره گرفته شود، زندگى هم قوام و استقامت خواهد داشت .))(496)
قرآن كريم كه كتاب تربيت انسان است ، مردمان را به تفكر مى خواند و از پيروى كوكورانه و بدون تفكر پرهيز مى دهد و درستى و سلامت و قوام زندگى را نتيجه تفكر صحيح معرفى مى كند.
((فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب .))(497)
پس بندگان مرا مژده ده ، آنان كه سخن را مى شنوند و بهترين آن را پيروى مى كنند، اينانند كه خداوند راهشان نموده است ، و ايشانند خردمندان .
امام صادق (ع ) ((اولوالالباب )) (خردمندان ) را اهل تفكر معرفى كرده و فرموده است :
((ان اولى الالباب الذين عملوا بالفكرة .))(498)
همانا اولوالالباب (خردمندان ) آنانند كه تفكر مى كنند.
قرآن كريم كتاب تفكر است و مردمان را بر اين اساس به سوى حق سير مى دهد.
((كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب .))(499)
(اين قرآن ) كتابى است فرخنده و با بركت كه آن را به سوى تو فرو فرستاديم تا در آيات آن بينديشند، و تا خردمندان پند گيرند.
((ان فى خلق السماوات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار.))(500)
همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز خردمندان را نشانه هاست ؛ همان كسان كه ايستاده و نشسته و بر پهلوها خفته خداى را ياد مى كنند و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند (و مى گويند:) پروردگارا، اين را به گزاف و بيهوده نيافريدى . تو پاكى از اينكه كارى به گزاف و بيهوده كنى پس ما را از عذاب آتش دوزخ نگاه دار.
بدين ترتيب قرآن كريم مى كوشد انسان را به فكر وادارد و از راه فكر صلاح و فساد او را بدو تفهيم و بر اساس تفكر صحيح او را سير دهد و به اهداف تربيت واصل نمايد.
((چون انسان يك موجود متفكر است ، يعنى با انديشه كار مى كند، و با انديشه زندگى مى كند، و اگر سود و زيانى مى بيند از راه افكار و انديشه اش بهره مند يا متضرر مى شود، لذا وحى آسمانى كه براى هدايت انسان آمد، مى كوشد كه از راه فكر، منافع مادى و معنوى او را به او تفهيم كند و همچنين امور زيانبار به حال وى را هم براى او تشريح كند، تا هر چه در سعادت او نقش دارد، از راه فكر به او بفهماند و از راه دل در او شوقى ايجاد كند كه با فكر بفهمد و با دل به آن گرايش پيدا كند و هر چه به حال او زيانبار است از راه فكر توجيهش كند كه به زيان آن امر پى ببرد و از راه دل هم منزجر باشد، چون مهمترين هدف نزول وحى الهى تربيت انسان است و تربيت انسان هم جز از راه فكر ميسر نيست ، زيرا انسان مانند درختى نيست كه با آب و هوا تغذيه شود، مانند حيوان نيست كه با مرتع و دامگاه رشد كند، بلكه موجودى است انديشمند؛ تا فكرش تاءمين نشود، نمى توان او را هدايت كرد...
چون انسان ، همان طور كه اشاره شد، موجودى است متفكر، اگر بخواهد منحرف گردد از راه فكر منحرف مى شود و اگر بخواهد هدايت شود، از راه انديشه و فكر هدايت مى يابد. شيطان اگر بخواهد در انسان راه پيدا كند، تنها راه نفوذ شيطنت ، انديشه اوست . فرشته اگر بخواهد در انسان راه پيدا كند، تنها عامل نفوذى فرشتگان ، راه انديشه اوست . خدا اگر بخواهد شيطان را بر يك انسان تبهكار مسلط كند از راه افكار و انديشه اش ، شيطنت را نسبت به او اغرا مى كند؛ و اگر خواست فرشتگان را به حمايت از مؤ من پارسا اعزام كند، آنها را از راه فكر و انديشه به حمايت مؤ من وارسته اعزام مى كند. انسان را جز قلمرو فكر و فهم و انديشه راهى براى تكامل نيست .
دشمن انسان اگر بخواهد به وى آسيب برساند، از راه فكر وارد مى شود. دوست اگر بخواهد سودى به او برساند، از راه انديشه وارد مى شود، لذا خداى سبحان تاءييد فرشته ها را از راه انديشه بيان مى كند، و دشمنى شيطانها را هم از راه انديشه معرفى مى كند؛ و استدلالهاى قرآن كريم را هم كه ضامن هدايت مردم است از راه انديشه تبيين مى كند...
براى تحصيل سعادت انسان هيچ امرى مهمتر از طرز تفكر صحيح او نيست .))(501)
راه و حقيقت تفكر
راه تفكر راهى منطقى است كه بر امور فطرى استوار است و حتى دو نفر در آن اختلاف و نزاعى ندارند؛ و اگر اختلاف و نزاعى هست از قبيل مشاجره در بديهيات است و به تصور نكردن معناى درست محل نزاع از جانب يكى از طرفين يا هر دو برمى گردد كه علتش در كار نبودن تفاهم درست است ، ما وقتى به تمام اشكالات و تشكيكات و شبهاتى كه بر اين راه منطقى كرده اند رجوع مى كنيم ، مى بينيم آنان در بيان مقاصد و تحصل نتيجه هايى كه گرفته اند، بر همين قواعد منطقى تكيه كرده اند و وقتى قسمتى از آن مقدمات يا هياءتها و شكلها را كه فرياد بى فايده بودن آنها را بلند كرده اند برگردانيم ، ديگر كلامشان منتج نخواهد بود و خود نيز بدان راضى نخواهند شد و اين بهترين گواه است كه آنان به فطرت خود اين اصول منطقى را قبول دارند و تسليم آن اصولند و خود آنها را به كار مى برند.(502)
((و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم .))(503)
و آنها را انكار كردند در حالى كه دلهايشان بدانها يقين داشت .
اما اينكه چگونه مى توان پى برد كه اين روش منطقى و فطرى در تفكر صحيح است ، سه راه در برابر ما وجود دارد:
راه اول : قرآن كريم به ما فرمان مى دهد كه بينديشيم ، ولى نمى گويد چگونه بينديشيد. پس معلوم مى شود اين راه فطرى عقلا را امضا كرده است .
راه دوم : روش خود قرآن كريم اين است كه بر روش عقلا كه از بديهى به نظرى مى رسند يا روش منطقى سخن مى گويد.
راه سوم : تصريح كردن معصومين (ع ) به آن مبادى اوليه ، مانند ((بطلان جمع بين نقيضين ))، ((بطلان رفع نقيضين )) و ((ثبوت يكى از دو نقيض با زوال نقيض ديگر)) كه در كتاب ((توحيد صدوق )) به آن اشاره شده است .(504)
بدين ترتيب معناى فكر، احضار دو معرفت است در نفس ، تا به وسيله آنها به معرفتى سوم دست يافته شود.
و الفكر حركة الى المبادى
و من مبادى الى المراد(505)
فكر عبادت از دو حركت است : از مطلوب به سوى مقدمات و از مقدمات به سوى مطلوب .
به عنوان مثال اگر كسى ميل به زندگى دنيايى دارد و مى خواهد حيات دنيوى را برگزيند پرسشى برايش مطرح است و آن اينكه نمى داند آيا ((آخرت )) سزاوارتر است در برگزيدن يا ((دنيا)). دو راه در برابر او قرار دارد. نخست آنكه از افرادى بشنود كه آخرت سزاوارتر است براى انتخاب و برگزيدن ، پس اين مطلب را تصديق كند و بدون آنكه به حقيقت مساءله واقف بوده و بصيرت داشته باشد، آن را پى بگيرد، به اين عمل تقليد مى گويند و اين معرفت نيست . اما راه دوم آن است كه بداند و معرفت پيدا كند به اينكه :
اولا، آنچه باقى تر است ، براى برگزيدن سزاوارتر است .
ثانيا، آخرت باقى تر است .
سپس با اين دو مقدمه معرفتى به معرفتى سوم دست يابد و آن اينكه :
ثالثا، آخرت سزاوار انتخاب و برگزيدن است .
البته ممكن نيست كه انسان به معرفت سوم دست يابد مگر با معرفت اول و دوم . مجموعه اين عمل را فكر مى نامند.(506)
بنابراين ((تفكر)) تجزيه و تحليل معلوماتى است كه انسان در ذهن خود اندوخته است . ((تفكر)) سير در فرآورده هايى است كه ابتدائا براى ذهن پيدا شده است . ((تفكر)) همانند شناورى است . شناگر براى شنا كردن به آب احتياج دارد، بايد آبى باشد تا شناگر در آن شنا كند؛ براى انسان نيز بايد معلوماتى باشد تا فرد قادر به ((تفكر)) باشد. كسى كه از وضع ريشه ، ساقه ، برگ و گلبرگ و همچنين از كيفيت تنفس و رشد و نمو گلى اطلاع دارد، مى تواند به قدرت علمى كه دارد در آن بينديشد، و حكمت و تقدير و تدبير الهى را در آن ببيند و بيابد، ولى كسى كه از گل فقط حجم ظاهرى و شكل آن را مى بيند و بيش از اين اطلاعى ندارد، قادر به تفكر درباره آن نيست . پس مايه تفكر معرفت و علم است :(507) و جالب آنكه ثمره اش نيز علم و معرفت است .
اهل منطق ((فكر)) را چنين تعريف مى كنند: ((فكر عبارت است از اجراى عملياتى عقلى در معلومات موجود براى رسيدن به مطلوب ، و مطلوب هم همان علم به مجهول غايت است .))(508)
انسان هيچ وقت خالى و فارغ از تفكر نيست ، و از همين روست كه مى گوييم تفكر فطرى انسان است و قرآن كريم انسان را به روش ‍ فطرى صحيح تفكر مى خواند و سبك خود قرآن و سيره معصومين چنين است . قرآن كريم راه و روشى را به ما نشان داده است كه به وسيله آن راه و روش به مجهولاتمان پى ببريم ، و يا به همان روش ‍ عقلا، بدون رد، روشى را امضا كرده كه همان روش منطقى است . روش عقلا اين است كه روى فطرتى كه دارند از بديهى به نظرى پى مى برند و البته از هر بديهى هم نمى شود به هر نظرى پى برد. ميان اين معلوم و آن مجهول بايد رابطه اى برقرار باشد. نياز به يك ترازو داريم كه بدانيم چگونه بايد انديشيد و آن ترازو را منطق مى نامند:
هذا هو القسطاس مستقيما
و يوزن الدين به قويما(509)
اين است همان ترازوى راست و درستى كه دين به آن سنجيده و محكم مى شود.
اگرچه قرآن كريم صريحا نمى گويد كه بايد چنين انديشيد، ولى روش ‍ عقلا را امضا كرده است و با ما هم با همين روش سخن گفته است ؛(510) و اين راه تفكر است . اما تفكر حقيقى گذشتن از كثرت ، و شهود حق در تمام موجودات است . اين تفكر جز با گذشتن از ظواهر و كثرات و رسوخ به باطن امور و پى بردن به فقر ذاتى و عدم ماهوى موجودات در قبال حق ميسر نيست . اين نحوه از تفكر با دل آگاهى تحقق مى پذيرد و جز با سيرى معنوى از ظاهر و باطن ، حاصل نمى شود.
تفكر رفتن از باطل سوى حق
به جزو اندر بديدن كل مطلق (511)
حقيقت تفكر ديدن عالم و آدم است با توجه به اصل و مبداء حقيقى آنها، رويت نسبت اشيا و امور با حق است كه خداوند فرموده است :
((سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حى يتبين لهم انه الحق .))(512)
آيات و نشانه هاى خود را در آفاق و در وجود انسانها به آنان مى نمايانيم تا برايشان روشن و آشكار شود كه او حق است .
مجارى تفكر
در نظام تربيتى اسلام مردمان به تفكر در خداشناسى ، انسان شناسى ، جهان شناسى و تاريخ ‌شناسى دعوت مى شوند تا از اين راه ، زندگى اين جهانى و زندگى آن جهانى شان اصلاح گردد و سير از ظلمات به سوى نور و اتصاف به اسماى حسنا و صفات علياى الهى برايشان ميسر شود. قرآن كريم كتاب تفكر در اين مجارى و كسب بصيرت و هدايت و حكمت به سبب اين تفكر است كه به ذكر آياتى در اين باره بسنده مى شود.
((الله لا اله الا هو الحى القيوم .))(513)
خداى يكتا كه جز او خدايى نيست ، زنده و پاينده است .
((هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم . هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون . هو الله الخالق البارى المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم .))(514)
اوست خداى يكتا كه جز او خدايى نيست ؛ داناى نهان و آشكار؛ اوست بخشاينده و مهربان . اوست خداى يكتا كه جز او خدايى نيست ؛ فرمانرواى (بسزا و راستين )، پاك از هر عيب وضعى كه در خور نباشد ايمنى بخش ، نگاهبان (بر همه چيز)، تواناى بى همتا، بر همه چيره ، در خور كبريا و يا بزرگى . پاك و منزه است خداى از آنچه (با او) انباز مى گيرند. اوست خداى آفريدگار، هستى بخش ، نگارنده صورتها؛ او راست نامهاى بهين ؛ آنچه در آسمانها و زمين است او را به پاكى مى ستايند، و اوست تواناى بى همتا و داناى با حكمت .
((و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين .))(515)
و هر آينه ما آدمى را از خلاصه و چكيده اى از گل آفريديم . سپس او را نطفه اى ساختيم در قرارگاهى استوار يعنى زهدان مادر. آن گاه نطفه را خون بسته اى ساختيم و آن خون بسته را پاره گوشتى كرديم و آن پاره گوشت را استخوانها گردانيديم ، و بر آن استخوانها پوشانيديم ؛ سپس او را به آفرينشى ديگر باز آفريديم . پس بزرگ و بزرگوار است خداى يكتا كه نيكوترين آفرينندگان است .
((فلينظر الانسان مم خلق .))(516)
پس آدمى بايد بنگرد كه از چه آفريده شده است .
((و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون .))(517)
و در زمين اهل يقين را نشانه هاست ؛ و نيز در خودتان آيا نمى نگريد؟
((اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى .))(518)
آيا در خودشان به تفكر نپرداخته اند؟ خداوند آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است ، جز بحق و تا هنگامى معين نيافريده است .
((قل انظروا ماذا فى السماوات و الارض .))(519)
بگو: بنگريد كه در آسمانها و زمين چيست ؟
((اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوة و اثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها و جاءتهم رسلهم بالبينات فما كان الله ليظلمهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون .))(520)
آيا در زمين نگرديده اند تا ببينند كسانى كه پيش از آنان بودند، چگونه بوده است ؟ آنها بس نيرومندتر از ايشان بودند، و زمين را زير و رو كردند و بيش از آنچه آنها آبادش كردند آن را آباد ساختند، و پيامبرانشان دلاليل آشكار برايشان آوردند. بنابراين خدا بر آن نبود كه بر ايشان ستم كند، ليكن خودشان بر خود ستم مى كردند.
تفكر صحيح در اين مجارى آدمى را به تصحيح زندگى و معرفت حقيقى و درگاه بندگى مى رساند و اين بهترين راه اتصاف به صفات الهى است .
تفكر صحيح در عظمت خداوند آدمى را به خشيت الهى و اطاعت خدا وامى دارد؛ و انديشيدن در وضع دنيا و فناى آن و لذتهاى ناپايدارش ، انسان را به پارسايى مى كشاند؛ و تفكر در سرانجام صالحان و نيكان ، انسان را به پيروى از آنان وامى دارد؛ و انديشه در سرانجام تباهكاران و بدكرداران موجب پرهيز كردن از كردار و رفتار ايشان مى شود. انديشيدن در عيبهاى نفس و آفات آن ، آدمى را به اصلاح خود برمى انگيزد؛ و تفكر در اسرار عبادات و هدفهاى آن سبب مى شود كه در راه به جا آوردن درست و كامل آنها تلاش نمايد؛ و فكر كردن در درجات والاى آخرت ، انسان را به تحصيل آنها وامى دارد؛ و انديشيدن در احكام و مسائل شرعى آدمى را به عمل كردن بدانها مى خواند؛ و تفكر در اخلاق نيكو و خويهاى پسنديده انسان را به كسب آنها تشويق مى كند و انديشه در اخلاق زشت و خويهاى ناپسند، انسان را به پرهيز از آنها مى خواند و...(521) خلاصه آنكه هيچ چيز چون تفكر راه سعادت اين جهانى و آن جهانى را بر انسان نمى گشايد.

next page

fehrest page

back page