سيرى در تربيت اسلامى

مصطفى دلشاد تهرانى

- ۱۰ -


روش تذكر
از روشهايى كه انسان را در سير به سوى اهداف تربيت و اتصاف به صفات الهى يارى مى كند، روش تذكر است ، يعنى يادآورى خداى متعال و نعمتهايش و يادآور شدن مرگ و پيامدهايش . به بيان امام خمينى (ره ):
((از امورى كه انسان را معاونت كامل مى فرمايد در مجاهده با نفس ‍ و شيطان ، و بايد انسان سالك مجاهد خيلى مواظب آن باشد، تذكر است .))(684)
معنا و مفهوم ذكر و تذكر
واژه ((ذكر)) به معناى ((يادآورى )) است و در واقع حفظ معناى چيزى و يا استحضار آن ((ذكر)) ناميده مى شود. ((راغب اصفهانى )) مى نويسد: گاهى ((ذكر)) گفته مى شود و مراد از آن هياءت و حالتى است در نفس كه انسان به وسيله آن مى تواند چيزى را كه قبلا بدان معرفت و شناخت حاصل كرده است ، حفظ كند؛ و ((ذكر)) به اين معنا همانند ((حفظ)) است ، با اين تفاوت كه ((حفظ)) را در جايى به كار مى برند كه انسان مطلبى را در حافظه خود داشته باشد، هر چند كه الان حاضر و پيش رويش نباشد، برخلاف ((ذكر)) كه در جايى به كار مى رود كه علاوه بر اينكه مطلبى در صندوق حافظه اش هست ، در نظرش نيز حاضر باشد، و گاهى ((ذكر)) گفته مى شود و مراد از آن حضور مطلب در قلب و يا در زبان است ؛ و از اين رو گفته اند كه ((ذكر)) دو نوع است : ذكر قلبى و ذكر زبانى ؛ و هر يك از اين دو نيز بر دو قسم است ، يكى پس ‍ از فراموشى كه همان يادآمدن است و ديگرى بدون سابقه فراموشى كه در حقيقت همان ادامه حفظ است . معناى ديگر ((ذكر)) سخن است ، زيرا هر سخنى را هم ((ذكر)) مى گويند.(685) ظاهرا اصل در معناى اين واژه ((ذكر قلبى )) است و اگر لفظ را هم ((ذكر)) گفته اند به اعتبار اين است كه لفظ معنا را بر دل القا مى كند؛(686) و ((حقيقت ذكر)) حضور شى ء مذكور است نزد ذاكر.(687)
بايد در نظر داشت كه گاهى ((ذكر)) در برابر ((غفلت )) مطرح مى شود، مانند اين سخن خداى متعال :
((و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا.))(688)
و از آن كس فرمان مبر كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته ايم و از هوس خود پيروى كرده و (اساس ) كارش بر زياده روى است .
((غفلت )) آن است كه چيزى نزد انسان حاضر باشد ولى انسان به آن توجه نكند يا علم به چيزى داشته باشد ولى به علم خود توجه نداشته باشد. با اين اعتبار ((ذكر)) توجه به آن چيزى است كه نزد انسان حاضر است يا علم به علم داشتن است .(689) گاهى نيز ((ذكر)) در برابر ((نسيان )) مطرح مى شود، مانند اين سخن خداى سبحان :
((و اذكر ربك اذا نسيت .))(690)
و چون فراموشى كردى پروردگارت را ياد كن .
((نسيان )) آن است كه صورت علمى از محفظه ذهن زايل شود يا انسان محفوظ در ذهن خود را از ياد ببرد. با اين اعتبار ((ذكر)) عبارت است از وجود صورت علمى يا صورت درك شده در حافظه .(691)
((تذكر)) اعمال ذكر است ، يعنى به يادآوردن و يادآور شدن آنچه انسان از آن در غفلت است يا آن را به فراموشى سپرده است .
نقش تذكر در تربيت
آدمى به سبب فرو رفتن در تاريكيهاى مرتبه حيوانى و گرفتار شدن در بندهاى دنيايى ، دچار غفلت از ياد حق و فراموش كردن حقيقت هستى مى شود و در نتيجه حقيقت خويش را از ياد مى برد، و در اين صورت متصف به صفات شيطانى مى شود و همه كجيها و ناراستيها و تباهيها از اينجا برمى خيزد.
((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون .))(692)
و چون كسانى مباشيد كه خداى را فراموش كردند و او (نيز) آنان را دچار خودفراموشى كرد؛ اينانند بدكاران نافرمان .
راه نجات انسان متذكر شدن او به حقيقتش و رجوع دادن وى به معارف و حقايقى است كه بر طبق سرشت اوست ؛ و قرآن كريم كتاب ذكر است و پيامبر اكرم (ص ) تذكر دهنده حقايق .
((فذكر انما انت مذكر.))(693)
پس تذكر ده كه تو فقط تذكر دهنده اى .
((ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا.))(694)
اين (آيات ) يادآورى است ، تا هر كه خواهد راهى به سوى پروردگار خود پيش گيرد.
((و ذكر به ان تبسل نفس بما كسبت .))(695)
و (مردم را) به وسيله اين (قرآن ) تذكر ده ، مبادا كسى به (كيفر) آنچه كسب كرده است به هلاكت افتد.
روش تذكر، روشى نيكوست در توجه دادن انسان به حقيقت وجود و سير دادن او در صراط هدايت و اطاعت و عبوديت و دور كردن وى از پستى و كجى و پليدى .
ذكر حق پاك است ، چون پاكى رسيد
رخت بر بندد، برون آيد پليد
مى گريزد ضدها از ضدها
شب گريزد، چون برافروزد ضيا
چون درآيد نام پاك اندر دهان
نى پليدى ماند و نى اندهان (696)
بر اين اساس است كه ياد حق در جان انسان جلوه مى كند و او را آماده اتصاف به صفات الهى مى سازد؛ و عبادات نيز براى سير به سوى همين مقصد است . به بيان استاد شهيد مرتضى مطهرى : ((ريشه همه آثار معنوى اخلاقى و اجتماعى كه در عبادت است در يك چيز است : ياد حق و غير او را از ياد بردن .))(697) و از اين روست كه خداى متعال مى فرمايد:
((و اقم الصلاة لذكرى .))(698)
و نماز را براى ياد كرد من برپا دار.
نقش ذكر در تربيت آدمى و تعالى روحى چنان است كه هدف عبادت است ، زيرا ذكر است كه دل را جلا مى دهد و صفا مى بخشد و آن را آماده تجليات الهى مى سازد.(699) امير مؤ منان (ع ) درباره نقش ‍ ذكر در تعالى انسان مى فرمايد:
((ان الله سبحانه جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقرة ، و تبصر به بعد العشوة ، و تنقاد به بعد المعاندة .))(700)
همانا خداى سبحان ياد خدا را روشنى بخش دلها قرار داده است ؛ دلها بدين وسيله از پس كرى ، شنوا، و از پس نابينايى ، بينا، و از پس ‍ سركشى ، رام مى گردند.
ياد حق
ياد خداى سبحان و نعمتهاى بى كران او، انسان را از غفلت بيرون مى برد و او را متوجه عظمت حقيقت هستى و رحمتهاى الهى مى كند و راه تربيت به سوى مقصد غايى را هموار مى سازد.
خداى رحمان از سر رحمت و محبت بى حد خويش بدين امر تذكر داده است تا دلهاى مردمان بدان نرم شود و توحيد ناب در جانشان جارى گردد.
((يا ايها الناس اذكروا نعمت الله عليكم هل من خالق غير الله يرزقكم من السماء و الارض لا اله الا هو فانى تؤ فكون .))(701)
اى مردم ، نعمت خدا را بر خود ياد كنيد. آيا غير از خدا آفريدگارى است كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟ خدايى جز او نيست . پس چگونه (از حق ) انحراف مى يابيد؟
خداى رحيم از سر رحمت و محبتى كه خاص مؤ منان است آنان را تذكر مى دهد تا اينكه روشنى عظمت الهى بر دلشان بتابد و جانشان لبريز از ياد او شود.
((يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمت الله عليكم .))(702)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نعمت خدا را بر خود به ياد آريد.
اين يادآورى ، عقل و فطرت را برمى انگيزد تا انسان در برابر عظمت و رحمت خداى بى همتا سر تعظيم فرود آورد و تنها در برابر ذات اقدس حق تسليم شود كه تربيت با همين امر سامان مى يابد. امام خمينى (ره ) درباره راهى كه ياد حق و يادآورى نعمتهاى او بر انسان مى گشايد چنين مى فرمايد:
((بدان كه از امور فطريه كه هر انسان جبلتا و فطرتا بدان حكم مى كند، احترام منعم است . هر كس در كتاب ذات خود اگر تاءملى كند، مى بيند كه مسطور است كه بايد از كسى كه به انسان نعمتى داد احترام كند. و معلوم است هر چه نعمت بزرگتر باشد و منعم در آن انعام بى غرضتر باشد، احترامش در نظر فطرت لازمتر و بيشتر است . مثلا فرق واضح است در احترام بين كسى كه به شما يك اسب مى دهد و آن منظور نظرش هست ، با كسى كه يك ده ششدانگى بدهد و در اين دادن منتى هم نگذارد. مثلا اگر دكترى شما را از كورى نجات داد فطرتا او را احترام مى كنيد، و اگر از مرگ نجات داد بيشتر احترام مى كنيد. اكنون ملاحظه كن نعمتهاى ظاهره و باطنه كه مالك الملوك جل شاءنه به ما مرحمت كرده (است ) كه اگر جن و انس ‍ بخواهند يكى از آنها را به ما بدهند نمى توانند و ما از آن غفلت داريم . مثلا اين هوايى كه ما شب و روز از آن استفاده مى كنيم و حيات ما و همه موجودات محيط بسته به وجود آن است ، كه اگر يك ربع ساعت نباشد هيچ حيوانى زنده نمى ماند، چه نعمت بزرگى است ؛ كه اگر تمام جن و انس بخواهند شبيه آن را به ما بدهند عاجزند. و همين طور قدرى متذكر شو ساير نعم الهى را از قبيل صحت بدن (و) قواى ظاهره از قبيل چشم و گوش و ذوق و لمس ، و قواى باطنه از قبيل خيال و وهم و عقل و غير آن ، كه هر يك منافعى دارد كه حد ندارد. تمام اينها را مالك الملوك به ما عنايت فرموده (است ) بدون اينكه از او بخواهيم ؛ و بدون اينكه به ما منتى تحميل فرمايد. و به اينها نيز اكتفا نفرموده و انبيا و پيغمبران فرستاده و كتبى فرو فرستاده و راه سعادت و شقاوت و بهشت و جهنم را به ما نموده ؛ و هر چه محتاج به او بوديم در دنيا و آخرت به ما عنايت فرموده (است )، بدون اينكه به طاعت و عبادت ما احتياجى داشته باشد، يا به حال او طاعت و معصيت ما فرقى كند. فقط از براى نفع خود ما امر و نهى فرموده (است )، بعد از تذكر اين نعمتها و هزاران نعمتهاى ديگر كه حقيقتا از شمردن كليات آن تمام بشر عاجز است چه برسد به جزئيات آن ، آيا در فطرت شما احترام همچو منعمى لازم است ؟ و آيا خيانت نمودن به همچو ولى نعمتى در نظر عقل چه حالى دارد؟... آيا چه عظمتى به عظمت و بزرگى مالك الملوك است كه دنياى پست و مخلوق ناقابل آن كه كوچكترين عوالم است و تنگترين نشآت است ، تاكنون عقل هيچ موجودى به آن نرسيده (است )؟ بلكه به همين منظومه شمسى خودمان كه از منظومات شمسى ديگر كوچكتر و در پيش شموس ديگر قدر محسوس ندارد، مستكشفين بزرگ دنيا اطلاع پيدا نكرده اند. آيا اين عظيم كه با يك اشاره اين همه عوالم و هزاران هزار عوالم غيبيه را خلق فرموده (است ) لازم الاحترام نيست در فطرت عقل ؟))(703)
ياد آوردن حق روشى مؤ ثر و مفيد در برافروختن شعله آتش عشق به كمال مطلق و سوزاندن كمالات موهوم است . به تعبير ملاى رومى به وسيله ياد خدا مى توان وسوسه هاى گمراه كننده غولهاى بيابان نفس ‍ را سوزاند و چشم دل خود را از پستيهاى دنيا فرو بست و به كمالات حقيقى باز كرد.
ذكر حق كن ، بانگ غولان را بسوز
چشم نرگس را ازين كركس بدوز(704)
((آنچه مايه نجات انسانها و آرامش قلوب است ، وارستگى و گسستگى از دنيا و تعلقات آن است كه با ذكر و ياد دائمى خداى تعالى حاصل شود.))(705)
((الا بذكر الله تطمئن القلوب .))(706)
آگاه باش كه دلها با ياد خدا آرامش مى يابد.
هيچ قلبى از اين حكم مستثنا نيست ، مگر اينكه كار قلب در نتيجه از دست دادن بصيرت و پشت كردن به حقيقت به جايى رسيده باشد كه ديگر نتوان آن را قلب ناميد.
خداوند با اين حكم مردمان را به ياد خود فراخوانده است تا به آرامش حقيقى دست يابند، همه همت انسان در زندگى اش رسيدن به سعادت و نعمت و گريختن از شقاوت و نقمت است و تنها سببى كه همه امور به دست اوست خداست ؛ و اوست كه فوق همه بندگان و قاهر بر آنان و فعال مايشاء است ، و اوست كه سرپرست مؤ منان و پناه ايشان است ؛ پس ياد او براى هر كس كه اسير دست حوادث است و پيوسته در جستجوى ركنى محكم است كه سعادت او را تضمين كند و او را از تحير و سرگشتگى برهاند، مايه انبساط و آرامش ‍ است .(707) به بيان امام خمينى (ره ):
((آنچه همه را مطمئن مى كند و آتش فروزان نفس سركش و زيادت طلب را خاموش مى نمايد، وصول به اوست ، و ذكر حقيقى او جل و علا چون جلوه اوست استغراق در آن آرامش بخش ‍ است .))(708)
اما ذكر سودمند، ذكرى است كه مداوم يا در بيشتر اوقات باشد و با حضور قلب و توجه كلى به خالق متعال باشد. چنين ذكرى سبب مى شود كه ياد خدا در دل جايگزين گردد و روشنى عظمت او بر دل بتابد و با دميدن نور او بر دل سينه آدمى گشاده شود و وجودش ‍ نورانى گردد.(709)
((يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا.))(710)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را ياد كنيد، يادى بسيار.
خداوند را اسماى حسنا و صفات علياست و اوست كه صاحب تمام كمالات و منزه از هر گونه عيب و نقص است . توجه به چنين حقيقتى روح انسان را به نيكيها و پاكيها سوق مى دهد و از بديها و زشتيها پيراسته مى كند و آينه وجود را مستعد تجلى صفات او مى سازد. توجه به چنين معبودى موجب احساس حضور دائم در پيشگاه اوست و چنين حضورى با ياد دائم حق تدارك مى شود.(711) از اين روست كه ياد حق ركنى قوى در سير به سوى كمال مطلق شمرده شده است و هيچ كس نمى تواند جز به دوام ذكر خدا، الهى شود؛(712) و به همين دليل است كه هر چيز اندازه اى دارد جز ياد حق كه آن را حد و مرزى نيست .
جز تو در محفل دلسوختگان ذكرى نيست
اين حديثى است كه آغازش و پايانش نيست (713)
اهل معرفت گفته اند: ذكر اولين گام در طريق محبت است ، چون كه وقتى كسى كسى را دوست دارد، همچنين علاقه مند است كه دائما نام وى را بر زبان آورد، و پيوسته يادش كند. بنابراين ، قلب آن كس كه در آن محبت خداوند ريشه گيرد، جايگاه ذكر دائمى خداوند خواهد بود.(714)
شيخ كلينى (ره ) به اسناد خود از امام صادق (ع ) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:
((ما من شى ء الا و له حد ينتهى اليه الا الذكر فليس له حد ينتهى اليه .))(715)
هيچ چيز نيست جز آنكه براى آن حد و اندازه اى است كه بدان پايان مى پذيرد جز ذكر خدا كه حدى ندارد تا پايان پذيرد.
امام صادق (ع ) در ادامه فرمود: خداوند فرائضى را واجب كرده است و هر كه آنها را به جاى آورد، همان حد و انتهاى آنهاست ، مثلا ماه مبارك رمضان حد روزه واجب است ، پس هر كه آن را روزه دارد، حدش را به جا آورده است ، و حد حج واجب يك بار است كه چون انجام شود، حدش برآورده شده است ، اما ذكر خدا چنين نيست ، زيرا خداوند به اندك آن راضى نشده و براى آن انتها و حدى قرار نداده است .
امام (ع ) سپس اين آيه را تلاوت كرد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را ياد كنيد، يادى بسيار.))
آن گاه فرمود: ((پدرم بسيار ذكر خدا مى كرد؛ هرگاه با او قدم مى زدم ، ذكر خدا مى گفت ، هنگام غذا خوردن نيز به ذكر خدا مشغول بود، حتى هنگامى كه با مردم سخن مى گفت ، از ذكر خدا غافل نمى شد.))(716)
اين گونه ياد خدا بودن به همه چيز آدمى رنگ الهى مى زند. از امير مؤ منان (ع ) در اين باره چنين وارد شده است :
((من عمر قلبه بدوام الذكر حسنت افعاله فى السر و الجهر.))(717)
هر كه دل خود را به دوام ياد خدا آباد گرداند، كردارش در نهان و آشكار نيكو باشد.
راه اصلاح قلب كه امام وجود آدمى است (718) در ياد حق است ، و چون قلب اصلاح شود، كردار و رفتار انسان اصلاح مى شود، چنانكه از على (ع ) روايت شده است :
((اصل صلاح القلب اشتغاله بذكر الله .))(719)
اساس صلاح دل در اشتغال به ياد خداست .
حيات آدمى به حيات دل اوست و حيات دل به ذكر خداست و چون ياد حق از دل آدمى برود، حيات حقيقى او نيز مى رود. از رسول خدا(ص ) روايت شده است كه فرمود:
((بذكر الله تحيا القلوب ، و بنسيانه موتها.))(720)
با ياد خدا دلها زنده مى شود و با فراموش كردن ياد خدا دلها مى ميرد.
هر جا كه ذكر خدا وجود دارد، آنجا مرتبه اى از عالم قدس است و جايگاهى از قرب الهى ، و هر جا كه ذكر خدا نيست ، آنجا غروب عالم قدس است و غربت آدمى ؛ و روش تذكر راهى است براى بيرون بردن آدمى از اين غفلت اساسى ؛ و اينكه همواره به ياد داشته باشد كه ذات دانا و بينايى مراقب اوست و فراموش نكند كه بنده اوست .(721)
ياد حق ، يادآورى مراقبت اوست ، ياد حساب و جزاى اوست ، ياد دادگاه عدل او و بهشت دوزخ اوست و چنين يادى انسان را از فرو رفتن در دامهاى دنيا نگه مى دارد، و جانش را مصفا مى كند و قلبش را نور و حيات مى بخشد.(722)
ياد مرگ
از جمله روشهاى تربيتى كه در قرآن كريم و روايات معصومين بر آن بسيار تاءكيد شده است ، يادآورى مرگ است كه دارويى مؤ ثر در ريشه كن كردن دوستى دنيا و رذايل اخلاقى و محركى قوى در برانگيختن آدمى در استفاده از فرصتهاى اين جهانى براى حيات اخروى است .
((كل نفس ذائقة الموت و انما توفون اجوركم يوم القيامة فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة فقد فاز و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور.))(723)
هر كسى چشنده (طعم ) مرگ است ، و همانا روز رستاخيز پاداشهايتان به طور كامل به شما داده مى شود. پس هر كه را از آتش ‍ به دور دارند و در بهشت درآورند براستى كامياب شده است ؛ و زندگى دنيا جز مايه فريب نيست .
آرزوهاى دنيايى آدمى را با خود مى برد و در برهوت پستيها به هلاكت مى رساند و آنچه بازدارنده انسان از همراهى با آرزوهاى دنيايى است ، در نظر داشتن مرگ و ذكر معاد است كه بالاترين ذكرهاست .
((اينما تكونوا يدرككم الموت ولو كنتم فى بروج مشيدة .))(724)
هر كجا باشيد، مرگ شما را درمى يابد، هرچند در برجهاى استوار باشيد.
انسان به سبب درك نادرست خود از مرگ و زندگى ، و فرو رفتن در دام دنيا و اوهام از ياد مرگ گريزان است و خود را از نيكوترين وسيله رهايى از دنيا و كسب وارستگى محروم مى سازد. خداى رحمان مرگ را به آدمى يادآور مى شود تا با ياد آن دل آدمى صيقل بخورد و ديده اش به حقايق هستى گشوده شود و رفتار و كردارش اصلاح شود و به خلوص راه يابد. خداى سبحان پيامبر گرامى اش را فرمان مى دهد كه مرگ را يادآور مردمان شود تا راه هدايت بر آنان گشوده شود.
((قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم .))(725)
بگو: آن مرگى كه از آن مى گريزيد، قطعا به سروقت شما مى آيد.
اگر انسان دنيا را فانى و خود را راهى ببيند، بى گمان به ترتيب خويش ‍ اهتمام مى كند و خود را براى سراى جاودانى آماده مى سازد. اين حقيقت در سخنان نورانى امير مؤ منان (ع ) چنين وارد شده است :
((من تذكر بعد السفر استعد.))(726)
هر كه دورى سفر را به ياد آورد، خويشتن را آماده مى كند.
((من راقب اجله اغتنم مهله .))(727)
هر كه منتظر مرگ خويش باشد، از مهلتهايى كه در اختيار دارد بهره مى برد.
((من ترقب الموت سارع الى الخيرات .))(728)
هر كه انتظار مرگ را كشد، در انجام دادن كارهاى نيك شتاب كند.
((من ايقن بالمجازاة لم يؤ ثر غير الحسنى ))(729)
هر كه به كيفر و پاداش آخرت يقين داشته باشد، جز كار خير را برنگزيند.
ياد مرگ و پيامدهايش انسان را بدين منظر مى رساند كه خود را همچون مسافرى ببيند كه بايد از فرصتها بهره ببرد و ره توشه آخرت برگيرد، زيرا اگر انسان از مرگ بگريزد، مرگ از انسان نمى گريزد كه هر نفسى گامى است به سوى همدمى با مرگ . اولياى خدا براى تربيت مردمان آن را به ياد مرگ خوى مى دادند، زيرا غفلت مردم از مرگ به سبب كم ياد كردن آن است و اگر هم گاهى آن را ياد كنند، نه با قلبى فارغ بلكه با دلى گرفتار شهوتها و علائق دنيوى ياد آن مى كنند، و چنين يادى سودى مى دهد. راه درست اين است كه آدمى دل را از هر چيزى جز ياد مرگ كه در پيش روى دارد تهى كند، همچون كسى كه بخواهد سفرى دراز كند كه در راه آن بيابانهاى بى آب يا درياى خطرناك باشد كه بايد از آن بگذرد، و ناگزير فكرى غير از آن ندارد. كسى كه به اين نحو به ياد مردن باشد و مكرر ياد آن كند، در دل او اثر مى گذارد و در نتيجه سرور و نشاط او به دنيا كم مى شود و نفسش از آن بازمى ايستد، و از آن دل شكسته مى شود، و آماده مرگ و سفر آخرت مى گردد.(730) امير مؤ منان على (ع ) در نامه اى كه خطاب به مردم مصر نوشت زمانى كه ((محمد بن ابى بكر)) را به عنوان زمامدار ايشان مى فرستاد آنان را به ذكر مرگ سفارش كرد و فرمود:
((يا عباد الله ، ان الموت ليس منه فوت ، فاحذروه قبل وقوعه ، و اعدوا له عدته . فانكم طرد الموت . ان اقمتم له اخذكم ، و ان فررتم منه ادرككم ، و هو الزم لكم من ظلكم . الموت معقود بنواصيكم ، و الدنيا تطوى خلفكم . فاكثروا ذكر الموت عندما تنازعكم اليه انفسكم من الشهوات ، و كفى بالموت واعظا. و كان رسول الله صلى الله عليه و آله كثيرا ما يوصى اصحابه بذكر الموت ، فيقول : اكثروا ذكر الموت فانه هادم اللذات ، حائل بينكم و بين الشهوات .))(731)
اى بندگان خدا! همانا از مرگ گريزى نيست . پس قبل از آنكه شما را دريابد، از آن بيم داريد و ساز و برگ آن را فراهم آريد، زيرا در هر حال شما شكار مرگيد. اگر در جاى خود بمانيد، به سروقتتان آيد، و اگر از آن بگريزيد، شما را دريابد، و (بدانيد كه ) اين مرگ از سايه شما به شما همراه تر است . مرگ بر پيشانى شما نگاشته شده است و دنيا پس از شما نيز درنورديده خواهد شد. پس هرگاه شهوتها به شما روى آوردند، مرگ را بسيار ياد كنيد كه ياد مرگ براى پندآموزى بسنده است . رسول خدا(ص ) اصحاب خود را پيوسته به يادآورى مرگ سفارش مى كرد و مى فرمود: مرگ را بسيار ياد كنيد كه همانا مرگ بر هم زننده لذتها و جداكننده شما از شهوتهاست .
پيشواى پارسايان ، على (ع ) پيوسته ياران و مردمان خود را به ياد مرگ سفارش مى نمود و از اين راه آنان را اصلاح مى كرد. در خطبه اى فرمود:
((الا فاذكروا هاذم اللذات ، و منغص الشهوات ، و قاطع الامنيات ، عند المساورة للاعمال القبيحة .))(732)
هان ! بر هم زننده لذتها، و تيره كننده شهوتها، و برنده آرزوها را به ياد آريد، آن گاه كه به كارهاى زشت شتاب مى آريد.
پيشوايان حق براى سير دادن شاگردان خود به سوى كمال مطلق آنان را به تداوم ياد مرگ سفارش مى كردند. ((ابوعبيده )) از شاگردان امام باقر(ع ) به آن حضرت عرض كرد كه وى را سخنى فرمايد تا از آن بهره مند شود. حضرت فرمود:
((يا ابا عبيدة ، اكثر ذكر الموت ، فما اكثر ذكر الموت انسان الا زهد فى الدنيا.))(733)
اى اباعبيده ! مرگ را بسيار ياد كن كه هر انسانى كه آن را بسيار ياد كند به دنيا بى ميل و زاهد مى شود.
بسيار ياد مرگ كردن ، بزرگترين مانع تربيت حقيقى انسان يعنى دنياپرستى را برطرف مى سازد و نفس سركش را رام مى نمايد و بهترين زمينه را براى پرورش صفات الهى در دل انسان به وجود مى آورد. پيشواى پارسايان ، على (ع ) در نامه تربيتى خود به امام مجتبى (ع ) او را به بسيار ياد مرگ كردن سفارش مى كند و درهاى رهايى از دنيا و بندگى حقيقى خدا را اين گونه مى گشايد.
((يا بنى ، اكثر من ذكر الموت ، و ذكر ما تهجم عليه ، و تفضى بعد الموت اليه ، حتى ياءتيك و قد اخذت منه حذرك ، و شددت له ازرك ، و لاياءتيك بغتة فيبهرك ، و اياك ان تغتر بما ترى من اخلاد اهل الدنيا اليها، و تكالبهم عليها، فقد نباك الله عنها، و نعت هى لك عن نفسها، و تكشفت لك عن مساويها، فانما اهلها كلاب عاوية ، و سباع ضارية ، يهر بعضها على بعض ، و ياءكل عزيزها ذليلها، و يقهر كبيرها صغيرها. نعم معلقة ، و اخرى مهملة ، قد اضلت عقولها، و ركبت مجهولها، سروح عاهة بواد وعث ...))(734)
فرزندم ! بسيار ياد مرگ كن ، و به ياد آنچه به آن پنجه درمى افكنى ، و آنچه پس از مردن بدان روى مى نمايى تا هنگامى كه درآمد، مجهز و آماده باشى ، و ناگهان بر سر تو نيايد و تو را مغلوب ننمايد؛ و مبادا فريفته شوى كه مى بينى دنياداران به دنيا دل مى نهند و بر سر دنيا بر يكديگر مى جهند. چه خداوند تو را از ماهيت دنيا آگاه كرده و دنيا نيز خود بديهاى خود را باز نموده است . همانا دنياپرستان سگانند عوعوكنان ، و درندگانند در پى صيد دوان . به جان يكديگر افتاده اند؛ نيرومندشان ناتوان را طعمه خويش مى نمايد، و بزرگشان بر خرد دست چيرگى مى گشايد. گروهى از ايشان (چون ) حيوانات پايبند نهاده اند و گروهى ديگر (چون ) حيوانات رها شده اند. خرد خود را از دست داده اند و در كار خويش سرگردانند، و در چراگاه زيان و در بيابانى ناهموار روانند.
راه نجات آدمى از دنياطلبى ، حيوان صفتى و درنده خويى در تداوم ياد مرگ است ، و بدين وسيله است كه انسان از نيرنگهاى دنيا رهايى مى يابد، چنانكه از امير مؤ منان (ع ) وارد شده است :
((من اكثر من ذكر الموت نجا من خداع الدنيا.))(735)
هر كه مرگ را بسيار ياد كند، از نيرنگهاى دنيا نجات يابد.
اين همه تاءكيد بر ياد مرگ بدين سبب است كه ياد مرگ آدمى را از غفلت بيرون مى برد و از دام شيطان نفس رها مى سازد و به آزادگى و پاكى مى رساند. پس بايد اين روش تربيتى گرانمايه را زنده نگاه داشت و با يادآورى نتايج و ثمرات آن ، تلخكامى واهى از آن را زدود و شيرين كامى حقيقى آن را وانمود. در ((مصباح الشريعه )) از امام صادق (ع ) در اين باره چنين آمده است :
((ذكر الموت يميت الشهوات فى النفس ، و يقطع منابت الغفلة ، و يقوى القلب بمواعد الله ، و يرق الطبع ، و يكسر اعلام الهوى ، و يطفى نار الحرص ، و يحقر الدنيا.))(736)
ياد مرگ شهوات و خواسته هاى نفسانى را مى ميراند، و ريشه هاى غفلت را مى زدايد، و دل را به وعده هاى خداوند قوى و محكم مى نمايد، و وجود آدمى را لطيف و نرم مى كند، و نشانه هاى هوا و هوس را در هم مى شكند، و آتش حرص را فرو مى نشاند، و دنيا را (در نظر انسان ) خوار و بى مقدار مى گرداند.
اين روش ، همان روش تربيتى سلف صالح و شيوه تربيتى عالمان ربانى است ، چنانكه عالم ربانى آخوند ملا حسينقلى همدانى درگذشته به سال 1311 هجرى قمرى استاد اساتيد تربيت و تهذيب شرعى در دو قرن اخير، بر همين مسير سير مى كرده است . از حاج شيخ على زاهد(ره ) كه از شاگردان بنام آخوند است سؤ ال مى شود كه استاد شما جناب آخوند ملا حسينقلى همدانى شاگردان خود را به چيز تربيت مى كرد؟ مى فرمايد: به ذكر موت .(737)
روش عبرت
از جمله روشهاى تربيتى قرآن كريم و پيشوايان معصوم روش عبرت است كه با نظر به دگرگونيهاى زندگى ، حوادث و تحولات تاريخى ، احوال امتها، حيات و مرگ تمدنها، عظمت و انحطاط دولتها، سرنوشت و فرجام قدرتمندان و بيدادگران و همانند اينها شكل مى گيرد؛ و هر كس را كه اهل ديدن و انديشيدن و دريافتن است راه مى نمايد و از بدى به نيكى و از تاريكى به روشنايى سير مى دهد.
((فاعتبروا يا اولى الابصار.))(738)
پس اى اهل بصيرت ، عبرت گيريد.
معنا و مفهوم عبرت و اعتبار
((عبرت )) از ماده ((عبر)) است و اصل اين واژه به معناى گذشتن از حالى به حالى است . ((اعتبار)) و ((عبرت )) حالتى است كه انسان را از شناخت و معرفت محسوس به شناخت و معرفت نامحسوس مى رساند، انسان را از امور مشهود به امور نامشهود راه مى برد، از شناخت چيزى كه ديده شده است ، به شناخت چيزى كه در گذشته رخ داده و ديده نشده است واصل مى كند.(739) شيخ طوسى (ره ) مى نويسد كه اصل اين واژه به معناى نفوذ كردن از جانبى به جانب ديگر است .(740) و البته تا ديده اى نافذ نباشد و انسان از ظواهر عبور نكند به شناختى وراى ظواهر دست نمى يابد، بلكه تماشاگر خواهد بود نه عبرت گير.
مفهوم عبرت در قصيده ((ايوان مدائن )) خاقانى شروانى بخوبى تصوير شده است كه ابياتى از آن ذكر مى شود.(741)
هان ، اى دل عبرت بين از ديده عبر كن ، هان
ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
يك ره ز لب دجله منزل به مدائن كن
وز ديده دوم دجله بر خاك مدائن ران
دندانه هر قصرى پندى دهدت نو نو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
اين هست همان ايوان كز نقش رخ مردم
خاك در او بودى ديوار نگارستان
اين هست همان درگه كو را ز شهان بودى
ديلم ملك بابل ، هندوشه تركستان
اين هست همان صفه كز هيبت او بردى
بر شير فلك حمله شير تن شادروان
پندار همان عهد است ، از ديده فكرت بين
در سلسله درگه ، در كوكبه ميدان
بس پند كه بود آنگه در تاج سرش پيدا
صد پند نو است اكنون در مغز سرش پنهان
كسرى و ترنج زر، پرويز و به زرين
بر باد شده يكسر، با خاك شده يكسان
پرويز به هر بومى زرين تره آوردى
كردى ز بساط زر زرين تره را بستان
پرويز كنون گم شد ز آن گمشده كمتر گوى
زرين تره كو برخوان ؟ رو ((كم تركوا))(742) برخوان
گفتى كه كجا رفتند آن تاجوران ، اينك
ز ايشان شكم خاك است آبستن جاويدان
چندين تن جباران كاين خاك فرو خورده است
اين گرسنه چشم آخر هم سير نشد ز ايشان
خاقانى از اين درگه دريوزه عبرت كن
تا از در تو ز آن پس دريوزه كند خاقان
اين بحر بصيرت بين ، بى شربت از او مگذر
كز شط چنين بحرى لب تشنه شدن نتوان (743)
از اهداف تربيت الهى اين است كه انسان وقتى به تاريخ و حوادث روزگار و تطورات آن مى نگرد، عبرت بگيرد.
عبرت گرفتن ، يعنى از صفات بد به صفات خوب عبور كردن . اگر كسى حوادث روزگار را ببيند و از صفت بد به صفت خوب عبور نكند، نمى گويند او عبرت گرفت ، مى گويند تماشا كرد؛ ولى اگر از صفت بد و زشتى به نيكى عبور كرد، مى گويند اعتبار و عبرت گرفت .(744)
نقش عبرت در تربيت
از مقاصد مهم تربيت آن است كه چشمان انسان بدرستى گشوده شود و به بصيرت دست يابد و بتواند از ظواهر امور بگذرد و بواطن امور را بنگرد، و از محسوسات و مشهودات به معقولات برسد و خود را از فرو رفتن در گرداب فريبها حفظ كند و در راههاى خطا كه ديگران مكرر رفته اند، گام نگذارد؛ و روش عبرت راهى استوار در رساندن انسان به اين مقصد تربيت است . بنابراين نقش تربيتى عبرت اين است كه انسان را اهل عبور از غفلت به بصيرت كند و او را از خانه غرور بيرون آورد و به خانه شعور برساند. مادام كه انسان در خانه غرور خويش گرفتار است ، از آنچه بر سر ديگران رفته است ، درس نمى آموزد و خطاهاى گذشتگان را تكرار نمى كند و به همان راهى مى رود كه آنان رفتند. پس بايد به انسان عبور كردن را آموخت تا بتواند عبرت بگيرد؛ و اين عبرت او را رشد دهد و به سلامت از دار دنيا به خانه آخرت برساند. اين نقش در سخنان نورانى ، امير بيان ، على (ع ) چنين آمده است :
((الاعتبار منذر ناصح ؛ من تفكر اعتبر، و من اعتبر اعتزل ، و من اعتزل سلم .))(745)
عبرت بيم دهنده اى خيرخواه است ؛ هر كه (در حوادث و آنچه بر ديگران رفته است ) بينديشد، عبرت گيرد، و هر كه عبرت گيرد خود را (از سرنوشت بد ديگران ) دور نگه دارد، و هر كه خود را (از بديها) دور نگه دارد به سلامت ماند.
((من اعتبر ابصر.))(746)
هر كه عبرت گيرد، بينا شود.
((الاعتبار يقود الى الرشد.))(747)
عبرت گرفتن به سوى رشد (راه درست ) مى كشاند.
((الاعتبار يثمر العصمة .))(748)
عبرت گرفتن حفظ خود از گناه را نتيجه مى دهد.
هر چه روحيه عبرت گيرى بيشتر شود، خود نگهدارى انسان افزايش ‍ مى يابد و در نتيجه اشتباه و گناهش كمتر مى شود. به بيان على (ع ):
((من كثر اعتباره قل عثاره .))(749)
هر كه عبرت گيرى اش بسيار باشد، لغزشش اندك باشد.
از مهمترين عوامل لغزش انسانها ((شبهه )) است ، بلكه هر جا پاى آدمى مى لغزد نشانى از ((شبهه )) وجود دارد، يعنى آن امور باطلى كه شباهت به حق دارد،(750) باطلى كه لباس حق بر تن كرده است ، باطلى كه مدعى حق است ؛ و آنچه در زمينه حفظ انسان را در برابر شبهه ها فراهم مى كند، عبرت است . امير مؤ منان على (ع ) در ابتداى زمامدارى خود، خطبه اى ايراد كرد و مردمان را به اين مهم توجه داد و فرمود:
((ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات .))(751)
كسى كه عبرتها برايش كيفرها و سرانجامهاى وخيم را كه در پيش ‍ چشم اوست آشكار نمايد و پند پذيرد، البته تقوا او را از سرنگون شدن در شبهه ها بازمى دارد.
اگر انسان عبرت پذير شود، مى تواند از مدرسه روزگار به نيكى كسب تجربه كند و بهترين پشتيبان را براى كسب سلوك تربيتى خود فراهم آورد. امير مؤ منان (ع ) فرموده است :
((و لو اعتبرت بما مضى حفظت ما بقى .))(752)
اگر از آنچه گذشته است عبرت گيرى ، آنچه را مانده است حفظ كنى .
و اگر انسان عبرت پذير نشود، بهترين ياور را در راهنمايى خود از دست مى دهد، و خود و آنچه بر سرش مى آيد، مايه عبرتى ديگر مى شود، چنانكه بر گذشتگان اين گونه شد. چه نيكو فرموده است امير بيان ، على (ع ):
((من لم يعتبر بغيره لم يستظهر لنفسه .))(753)
هر كه از (سرگذشت ) ديگران عبرت نگيرد، براى خود پشتيبانى نگرفته است .
راههاى كسب عبرت
راههاى فراوانى براى كسب عبرت وجود دارد كه از مهمترين آنها زندگى گذشتگان است . تاريخ آيينه اى است كه راز پيروزى و شكست مردمان ، علل عظمت و انحطاط جوامع ، دلايل ظهور و سقوط تمدنها، عوامل عزت و ذلت دولتها، و راه نيكبختى و بدبختى امتها را بخوبى نشان مى دهد تا خردمندان بينديشند و عبرت گيرند.
((لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب .))(754)
براستى در سرگذشت آنان ، براى خردمندان عبرتى است .
آيا اگر مردمان در سرنوشت گذشتگان بينديشند و از احوال آنان عبرت آموزند، باز به همان راهى مى روند كه آنان رفتند؟ كجا هستند گردنكشان و گردنفرازان تاريخ ؟ كجا رفتند ستمگران و مستبدان پيشين ؟ چه شدند آنان كه دست تعدى گشودند و اموال مردمان به تاراج بردند؟ آيا از ايشان جز نامى و از زندگى شان جز داستانى براى عبرت چيزى ديگر باقى است ؟ امام على (ع ) مى فرمايد:
((ان لكم فى القرون السالفة لعبرة . اين العمالقة و ابناء العمالقة ! اين الفراعنة و ابناء الفراعنة ! اين اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين ، و اطفؤ وا سنن المرسلين ، و احيوا سنن الجبارين ! اين الذين ساروا بالجيوش ، و هزموا بالالوف ، و عسكروا العساكر، و مدنوا المدائن !))(755)
همانا در روزگاران گذشته براى شما عبرتى است . كجايند عمالقه (756) و فرزندان عمالقه ؟ كجايند فراعنه و فرزندان فراعنه ؟ كجايند مردمانى كه در شهرهاى رس (757) بودند؟ آنان كه پيامبران را كشتند، و سنت فرستادگان خدا را ميراندند، و سيرت جباران را زنده كردند؟ كجايند آنان كه با سپاهيان به راه افتادند و هزاران تن را شكست دادند؟ آنان كه سپاهها به راه انداختند و شهرها ساختند؟
اگر انسان از غفلت به درآيد و از سرگذشت فراعنه درس آموزد، هرگز تفرعن نخواهد كرد. انسان مى تواند در تاريخ گذشتگان خود را بيابد. در درون هر كسى موسى و فرعونى است كه پيوسته در جدالند. به ياد آوردن داستان موسى و فرعونى كه در تاريخ روى داده است ، درسى زنده و جارى دارد و آن اينكه اگر انسان جانب فرعون نفس را بگيرد و به موساى عقل پشت كند، چگونه در نيل نفسانيت خود هلاك خواهد شد.
ذكر موسى بند خاطرها شدست
كين حكايتهاست كه پيشين بدست
ذكر موسى بهر روپوش است ليك
نور موسى نقد توست اى مرد نيك
موسى و فرعون در هستى توست
بايد اين دو خصم را در خويش جست (758)
خداوند جسد فرعون را پس از هلاكتش از آب بيرون فرستاد تا عبرتى باشد براى آيندگان ، و همگان بدانند كه فرجام فراعنه چيست .
((فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية و ان كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون .))(759)
پس امروز تن (بى جان ) تو را به بلندى (ساحل ) مى افكنيم تا براى كسانى كه از پى تو مى آيند عبرتى باشد، و هر آينه بسيارى از مردم از نشانه هاى ما غافلند.
اگر انسان ديده بگشايد، در فرو افتادن جباران و در هم شكسته شدن ستمگران درسهاى بسيار است . نقل كرده اند كه امير مؤ منان على (ع ) در مسير خود به سوى ((صفين )) به شهر ((بهرسير)) و ((ايوان مدائن )) رسيد. مردى از يارانش به نام ((حر بن سهم بن طريف )) چون به آثار ((كسرى )) نگريست ، به اين بيت از شعر ((اسود بن يعفر نهشلى )) از شاعران جاهلى ، تمثل كرد:
جرت الرياح على مكان ديارهم
فكانما كانوا على ميعاد(760)
بادها بر خانه هاى سرزمين ايشان برگذشت (و آنها را در هم شكست ) گوييا با يكديگر وعده اى داشتند.
پس على (ع ) به او فرمود: آيا نگويى :
((كم تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين كذلك و اورثناها قوما آخرين فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين .))(761)
چه باغها و چشمه سارها (كه آنها بعد از خود) بر جاى نهادند، و كشتزارها و جايگاههاى نيكو، و نعمتى كه از آن برخوردار بودند. (آرى ) اين چنين (بود) و آنها را به مردمى ديگر ميراث داديم ؛ و آسمان و زمين بر آنان زارى نكردند و ايشان مهلت نيافتند.
سپس امير مؤ منان (ع ) فرمود: آرى ، همانا آنان زمانى ارث برندگان بودند و اينك ارث دهندگان شده اند. آنان نعمتها را شكر نگزاردند و دنيايشان نيز در نتيجه نافرمانى از ايشان گرفته شد. از كفران نعمت بپرهيزيد تا گرفتار كيفر سخت نشويد.(762)
دقت در نيك و بد احوال گذشتگان ، راهى است نيكو براى تربيت مردمان . از اين روست كه امير مؤ منان (ع ) با تاءكيد بسيار سفارش ‍ مى كند كه در عوامل خوشبختى و بدبختى پيشينيان و آنچه عزتشان بخشيد يا به ذلتشان كشيد توجه كنيد. دورى از تفرقه و پراكندگى ، وجود اتحاد و پيوستگى ، اتفاق خواسته ها و يكى بودن مقصودها، اهتمام بر الفت و همگامى ، راستى دلها و انديشه ها و اعتدال در رفتار، يار و مددكار هم بودن و به عدالت رفتار كردن پيشينيان را به سلامت و قدرت و عزت رسانيد؛ ولى كينه هاى درونى و بخل و حسادت ، اختلاف خواسته ها و پراكندگى دلها، پشت كردن به هم و دست از يارى يكديگر كشيدن ، پراكندگى و تفرقه ، خوار كردن دستهاى يكديگر و پيدايش سستى و ناتوانى ، جدال با يكديگر در عين پراكندگى و به ستم رفتار نمودن آنان را به شكست و حقارت و ذلت كشانيد.(763)
تحولات دنيا، رنجها، شاديها، دگرگونيها، آمدنها و رفتنها، همه مايه عبرت است . به بيان على (ع ):
((فى تصاريف الدنيا اعتبار.))(764)
در دگرگونيهاى دنيا (براى بينايان ) عبرت است .
گردش روزگار و زندگى و مرگ خود راهى روشن براى عبرت گرفتن است ؛ اگر عبرت گيرندگانى باشند. پس از آنكه امير مؤ منان على (ع ) به دست ((ابن ملجم مرادى )) كه لعنت خدا بر او باد و با شمشير جمود ضربت خورد، اندكى پيش از مرگ در نامه اى در ضمن آخرين سفارشها چنين فرمود:
((انا بالامس صاحبكم ، و اليوم عبرة لكم ، و غدا مفارقكم .))(765)
من ديروز يارتان بودم و امروز موجب عبرت شمايم ، و فردا از شما جدايم .
افسوس كه با وجود راههاى بسيار براى كسب عبرت ، اهل عبرت اندكند و از اين روش نيكوى تربيتى سود نمى برند.
((ما اكثر العبر و اقل الاعتبار.))(766)
چه بسيار است آنچه مى توان از آن عبرت گرفت و چه اندك است عبرت گيرى .

next page

fehrest page

back page