((عبرت )) از ماده
((عبر)) است و اصل اين واژه به معناى گذشتن
از حالى به حالى است . ((اعتبار))
و ((عبرت )) حالتى است كه
انسان را از شناخت و معرفت محسوس به شناخت و معرفت نامحسوس مى رساند، انسان را از
امور مشهود به امور نامشهود راه مى برد، از شناخت چيزى كه ديده شده است ، به شناخت
چيزى كه در گذشته رخ داده و ديده نشده است واصل مى كند.(739)
شيخ طوسى (ره ) مى نويسد كه اصل اين واژه به معناى نفوذ كردن از جانبى به جانب ديگر
است .(740)
و البته تا ديده اى نافذ نباشد و انسان از ظواهر عبور نكند به شناختى وراى ظواهر
دست نمى يابد، بلكه تماشاگر خواهد بود نه عبرت گير.
مفهوم عبرت در قصيده ((ايوان مدائن ))
خاقانى شروانى بخوبى تصوير شده است كه ابياتى از آن ذكر مى شود.(741)
هان ، اى دل عبرت بين از ديده عبر كن ، هان
|
ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
|
يك ره ز لب دجله منزل به مدائن كن
|
وز ديده دوم دجله بر خاك مدائن ران
|
دندانه هر قصرى پندى دهدت نو نو
|
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
|
اين هست همان ايوان كز نقش رخ مردم
|
خاك در او بودى ديوار نگارستان
|
اين هست همان درگه كو را ز شهان بودى
|
ديلم ملك بابل ، هندوشه تركستان
|
اين هست همان صفه كز هيبت او بردى
|
بر شير فلك حمله شير تن شادروان
|
پندار همان عهد است ، از ديده فكرت بين
|
در سلسله درگه ، در كوكبه ميدان
|
بس پند كه بود آنگه در تاج سرش پيدا
|
صد پند نو است اكنون در مغز سرش پنهان
|
كسرى و ترنج زر، پرويز و به زرين
|
بر باد شده يكسر، با خاك شده يكسان
|
پرويز به هر بومى زرين تره آوردى
|
كردى ز بساط زر زرين تره را بستان
|
پرويز كنون گم شد ز آن گمشده كمتر گوى
|
زرين تره كو برخوان ؟ رو ((كم تركوا))(742)
برخوان
|
گفتى كه كجا رفتند آن تاجوران ، اينك
|
ز ايشان شكم خاك است آبستن جاويدان
|
چندين تن جباران كاين خاك فرو خورده است
|
اين گرسنه چشم آخر هم سير نشد ز ايشان
|
خاقانى از اين درگه دريوزه عبرت كن
|
تا از در تو ز آن پس دريوزه كند خاقان
|
اين بحر بصيرت بين ، بى شربت از او مگذر
|
كز شط چنين بحرى لب تشنه شدن نتوان
(743)
|
از اهداف تربيت الهى اين است كه انسان وقتى به تاريخ و حوادث روزگار و تطورات آن مى
نگرد، عبرت بگيرد.
عبرت گرفتن ، يعنى از صفات بد به صفات خوب عبور كردن . اگر كسى حوادث روزگار را
ببيند و از صفت بد به صفت خوب عبور نكند، نمى گويند او عبرت گرفت ، مى گويند تماشا
كرد؛ ولى اگر از صفت بد و زشتى به نيكى عبور كرد، مى گويند اعتبار و عبرت گرفت .(744)
نقش عبرت در تربيت
از مقاصد مهم تربيت آن است كه چشمان انسان بدرستى گشوده شود و به بصيرت دست يابد و
بتواند از ظواهر امور بگذرد و بواطن امور را بنگرد، و از محسوسات و مشهودات به
معقولات برسد و خود را از فرو رفتن در گرداب فريبها حفظ كند و در راههاى خطا كه
ديگران مكرر رفته اند، گام نگذارد؛ و روش عبرت راهى استوار در رساندن انسان به اين
مقصد تربيت است . بنابراين نقش تربيتى عبرت اين است كه انسان را اهل عبور از غفلت
به بصيرت كند و او را از خانه غرور بيرون آورد و به خانه شعور برساند. مادام كه
انسان در خانه غرور خويش گرفتار است ، از آنچه بر سر ديگران رفته است ، درس نمى
آموزد و خطاهاى گذشتگان را تكرار نمى كند و به همان راهى مى رود كه آنان رفتند. پس
بايد به انسان عبور كردن را آموخت تا بتواند عبرت بگيرد؛ و اين عبرت او را رشد دهد
و به سلامت از دار دنيا به خانه آخرت برساند. اين نقش در سخنان نورانى ، امير بيان
، على (ع ) چنين آمده است :
((الاعتبار منذر ناصح ؛ من تفكر
اعتبر، و من اعتبر اعتزل ، و من اعتزل سلم .))(745)
عبرت بيم دهنده اى خيرخواه است ؛ هر كه (در حوادث و آنچه بر ديگران رفته است )
بينديشد، عبرت گيرد، و هر كه عبرت گيرد خود را (از سرنوشت بد ديگران ) دور نگه
دارد، و هر كه خود را (از بديها) دور نگه دارد به سلامت ماند.
((من اعتبر ابصر.))(746)
هر كه عبرت گيرد، بينا شود.
((الاعتبار يقود الى الرشد.))(747)
عبرت گرفتن به سوى رشد (راه درست ) مى كشاند.
((الاعتبار يثمر العصمة .))(748)
عبرت گرفتن حفظ خود از گناه را نتيجه مى دهد.
هر چه روحيه عبرت گيرى بيشتر شود، خود نگهدارى انسان افزايش مى يابد و در نتيجه
اشتباه و گناهش كمتر مى شود. به بيان على (ع ):
((من كثر اعتباره قل عثاره .))(749)
هر كه عبرت گيرى اش بسيار باشد، لغزشش اندك باشد.
از مهمترين عوامل لغزش انسانها ((شبهه
)) است ، بلكه هر جا پاى آدمى مى لغزد نشانى از ((شبهه
)) وجود دارد، يعنى آن امور باطلى كه شباهت به حق دارد،(750)
باطلى كه لباس حق بر تن كرده است ، باطلى كه مدعى حق است ؛ و آنچه در زمينه حفظ
انسان را در برابر شبهه ها فراهم مى كند، عبرت است . امير مؤ منان على (ع ) در
ابتداى زمامدارى خود، خطبه اى ايراد كرد و مردمان را به اين مهم توجه داد و فرمود:
((ان من صرحت له العبر عما بين
يديه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات .))(751)
كسى كه عبرتها برايش كيفرها و سرانجامهاى وخيم را كه در پيش چشم اوست آشكار نمايد
و پند پذيرد، البته تقوا او را از سرنگون شدن در شبهه ها بازمى دارد.
اگر انسان عبرت پذير شود، مى تواند از مدرسه روزگار به نيكى كسب تجربه كند و بهترين
پشتيبان را براى كسب سلوك تربيتى خود فراهم آورد. امير مؤ منان (ع ) فرموده است :
((و لو اعتبرت بما مضى حفظت ما بقى .))(752)
اگر از آنچه گذشته است عبرت گيرى ، آنچه را مانده است حفظ كنى .
و اگر انسان عبرت پذير نشود، بهترين ياور را در راهنمايى خود از دست مى دهد، و خود
و آنچه بر سرش مى آيد، مايه عبرتى ديگر مى شود، چنانكه بر گذشتگان اين گونه شد. چه
نيكو فرموده است امير بيان ، على (ع ):
((من لم يعتبر بغيره لم يستظهر لنفسه .))(753)
هر كه از (سرگذشت ) ديگران عبرت نگيرد، براى خود پشتيبانى نگرفته است .
راههاى كسب عبرت
راههاى فراوانى براى كسب عبرت وجود دارد كه از مهمترين آنها زندگى گذشتگان است .
تاريخ آيينه اى است كه راز پيروزى و شكست مردمان ، علل عظمت و انحطاط جوامع ، دلايل
ظهور و سقوط تمدنها، عوامل عزت و ذلت دولتها، و راه نيكبختى و بدبختى امتها را
بخوبى نشان مى دهد تا خردمندان بينديشند و عبرت گيرند.
((لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب .))(754)
براستى در سرگذشت آنان ، براى خردمندان عبرتى است .
آيا اگر مردمان در سرنوشت گذشتگان بينديشند و از احوال آنان عبرت آموزند، باز به
همان راهى مى روند كه آنان رفتند؟ كجا هستند گردنكشان و گردنفرازان تاريخ ؟ كجا
رفتند ستمگران و مستبدان پيشين ؟ چه شدند آنان كه دست تعدى گشودند و اموال مردمان
به تاراج بردند؟ آيا از ايشان جز نامى و از زندگى شان جز داستانى براى عبرت چيزى
ديگر باقى است ؟ امام على (ع ) مى فرمايد:
((ان لكم فى القرون السالفة
لعبرة . اين العمالقة و ابناء العمالقة ! اين الفراعنة و ابناء الفراعنة ! اين
اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين ، و اطفؤ وا سنن المرسلين ، و احيوا سنن
الجبارين ! اين الذين ساروا بالجيوش ، و هزموا بالالوف ، و عسكروا العساكر، و مدنوا
المدائن !))(755)
همانا در روزگاران گذشته براى شما عبرتى است . كجايند عمالقه
(756) و فرزندان عمالقه ؟ كجايند فراعنه و فرزندان فراعنه ؟ كجايند
مردمانى كه در شهرهاى رس
(757) بودند؟ آنان كه پيامبران را كشتند، و سنت فرستادگان خدا را
ميراندند، و سيرت جباران را زنده كردند؟ كجايند آنان كه با سپاهيان به راه افتادند
و هزاران تن را شكست دادند؟ آنان كه سپاهها به راه انداختند و شهرها ساختند؟
اگر انسان از غفلت به درآيد و از سرگذشت فراعنه درس آموزد، هرگز تفرعن نخواهد كرد.
انسان مى تواند در تاريخ گذشتگان خود را بيابد. در درون هر كسى موسى و فرعونى است
كه پيوسته در جدالند. به ياد آوردن داستان موسى و فرعونى كه در تاريخ روى داده است
، درسى زنده و جارى دارد و آن اينكه اگر انسان جانب فرعون نفس را بگيرد و به موساى
عقل پشت كند، چگونه در نيل نفسانيت خود هلاك خواهد شد.
كين حكايتهاست كه پيشين بدست
|
ذكر موسى بهر روپوش است ليك
|
نور موسى نقد توست اى مرد نيك
|
موسى و فرعون در هستى توست
|
بايد اين دو خصم را در خويش جست
(758)
|
خداوند جسد فرعون را پس از هلاكتش از آب بيرون فرستاد تا عبرتى باشد براى آيندگان ،
و همگان بدانند كه فرجام فراعنه چيست .
((فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن
خلفك آية و ان كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون .))(759)
پس امروز تن (بى جان ) تو را به بلندى (ساحل ) مى افكنيم تا براى كسانى كه از پى تو
مى آيند عبرتى باشد، و هر آينه بسيارى از مردم از نشانه هاى ما غافلند.
اگر انسان ديده بگشايد، در فرو افتادن جباران و در هم شكسته شدن ستمگران درسهاى
بسيار است . نقل كرده اند كه امير مؤ منان على (ع ) در مسير خود به سوى
((صفين )) به شهر ((بهرسير))
و ((ايوان مدائن )) رسيد.
مردى از يارانش به نام ((حر بن سهم بن طريف
)) چون به آثار ((كسرى ))
نگريست ، به اين بيت از شعر ((اسود بن يعفر نهشلى
)) از شاعران جاهلى ، تمثل كرد:
جرت الرياح على مكان ديارهم
|
فكانما كانوا على ميعاد(760)
|
بادها بر خانه هاى سرزمين ايشان برگذشت (و آنها را در هم شكست ) گوييا با يكديگر
وعده اى داشتند.
پس على (ع ) به او فرمود: آيا نگويى :
((كم تركوا من جنات و عيون و
زروع و مقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين كذلك و اورثناها قوما آخرين فما بكت
عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين .))(761)
چه باغها و چشمه سارها (كه آنها بعد از خود) بر جاى نهادند، و كشتزارها و جايگاههاى
نيكو، و نعمتى كه از آن برخوردار بودند. (آرى ) اين چنين (بود) و آنها را به مردمى
ديگر ميراث داديم ؛ و آسمان و زمين بر آنان زارى نكردند و ايشان مهلت نيافتند.
سپس امير مؤ منان (ع ) فرمود: آرى ، همانا آنان زمانى ارث برندگان بودند و اينك ارث
دهندگان شده اند. آنان نعمتها را شكر نگزاردند و دنيايشان نيز در نتيجه نافرمانى از
ايشان گرفته شد. از كفران نعمت بپرهيزيد تا گرفتار كيفر سخت نشويد.(762)
دقت در نيك و بد احوال گذشتگان ، راهى است نيكو براى تربيت مردمان . از اين روست كه
امير مؤ منان (ع ) با تاءكيد بسيار سفارش مى كند كه در عوامل خوشبختى و بدبختى
پيشينيان و آنچه عزتشان بخشيد يا به ذلتشان كشيد توجه كنيد. دورى از تفرقه و
پراكندگى ، وجود اتحاد و پيوستگى ، اتفاق خواسته ها و يكى بودن مقصودها، اهتمام بر
الفت و همگامى ، راستى دلها و انديشه ها و اعتدال در رفتار، يار و مددكار هم بودن و
به عدالت رفتار كردن پيشينيان را به سلامت و قدرت و عزت رسانيد؛ ولى كينه هاى درونى
و بخل و حسادت ، اختلاف خواسته ها و پراكندگى دلها، پشت كردن به هم و دست از يارى
يكديگر كشيدن ، پراكندگى و تفرقه ، خوار كردن دستهاى يكديگر و پيدايش سستى و
ناتوانى ، جدال با يكديگر در عين پراكندگى و به ستم رفتار نمودن آنان را به شكست و
حقارت و ذلت كشانيد.(763)
تحولات دنيا، رنجها، شاديها، دگرگونيها، آمدنها و رفتنها، همه مايه عبرت است . به
بيان على (ع ):
((فى تصاريف الدنيا اعتبار.))(764)
در دگرگونيهاى دنيا (براى بينايان ) عبرت است .
گردش روزگار و زندگى و مرگ خود راهى روشن براى عبرت گرفتن است ؛ اگر عبرت گيرندگانى
باشند. پس از آنكه امير مؤ منان على (ع ) به دست ((ابن
ملجم مرادى ))
كه لعنت خدا بر او باد و با شمشير جمود ضربت خورد، اندكى پيش از مرگ در نامه اى در
ضمن آخرين سفارشها چنين فرمود:
((انا بالامس صاحبكم ، و اليوم
عبرة لكم ، و غدا مفارقكم .))(765)
من ديروز يارتان بودم و امروز موجب عبرت شمايم ، و فردا از شما جدايم .
افسوس كه با وجود راههاى بسيار براى كسب عبرت ، اهل عبرت اندكند و از اين روش نيكوى
تربيتى سود نمى برند.
((ما اكثر العبر و اقل الاعتبار.))(766)
چه بسيار است آنچه مى توان از آن عبرت گرفت و چه اندك است عبرت گيرى .