دو مكتب در اسلام
جلد دوم : ديدگاه دو مكتب درباره مدارك تشريعى اسلامى

سيد مرتضى عسگرى

- ۱۵ -


از طرفى ، مگر ازدواج موقت از مصاديق ازدواج نمى باشد؟ و چنانچه اين حديث صحيح باشد و ابن عباس بعد از نزول آن آيه در روزگار پيامبر خدا (ص ) فتواى خود را تغيير داده باشد، پس به موجب روايتى كه در باب احاديث صحاح خواهيم آورد. در چه هنگامى بوده كه چون على (ع ) مى بيند در امر متعه نرمش و سهل انگارى مى كند، به او مى فرمايد: تو مردى متحير و سرگردانى !
4. از جابر بن عبدالله آورده اند كه گفت : ما با زنانى كه به ازدواج موقت خود درآورده بوديم بيرون آمديم كه رسول خدا (ص ) فرمود: آنها تا به روز قيامت حرام مى باشند! اين بود كه در اجراى فرمان پيغمبر همانجا با يكديگر و براى هميشه وداع كرديم ! و از آن تاريخ به بعد، آن محل ثنية الوداع پيچ جدايى نام گرفت ، در صورتى كه پيش از اين تاريخ ، آن را پيچ سوارى مى ناميدند (857)!
ايرادهايى كه بر اين حديث وارد است
هيثمى مى گويد كه اين حديث را طبرانى در كتاب اوسط خود آورده و در سند آن نام صدقة بن عبدالله آمده و صدقه كسى است كه احمد بن حنبل درباره او گفته است : او را با هيچ چيزى نمى شود مقايسه كرد! احاديث او همه مردود و بى ارزش است . مسلم نيز در معرفى او گفته است : منكر الحديث (858) است و احاديث او پذيرفتنى نمى باشند.
اما در متن حديث از جابر آمده است كه پيامبر اسلام فرمود: اين زنان تا روز قيامت حرامند! در صورتى كه رواياتى متواتر از جابر در صحاح آمده كه ما در روزگار پيامبر خدا (ص ) و ابوبكر و عمر به طور موقت ازدواج مى كرديم ، تا اينكه عمر به بهانه كار عمرو بن حريث ما را از آن بازداشت . و روايات ديگرى مانند آن .
5. بيهقى در كتاب سنن و هيثمى در مجمع الزوئد از قول ابوهريره آورده اند كه ما در جنگ تبوك با رسول خدا (ص ) از مدينه بيرون شده ، در ثنية الوداع فرود آمديم . در آنجا زنانى را ديديم كه مى گريستند. پيامبر (ص ) فرمود: چه پيش آمده و اينها چرا گريه مى كنند؟ گفتند: زنانى هستند كه به ازدواج موقت مردانى از اين سپاه درآمده و اكنون از هم جدا شده اند! فرمود: ازدواج موقت با نزول حكم طلاق و عده و ميراث حرام و اساس آن از بين رفته است .
در مجمع الزوائد آمده است كه رسول خدا (ص ) چراغهايى را ديد و زنانى را مشاهده فرمود كه مى گريستند (859)!
ايرادى كه بر اين حديث وارد است
در سند اين حديث نام مؤ مل بن اسماعيل آمده كه همان ابوعبدالرحمان عدوى ، مولى و طرفدار عدويان است كه در مكه فرود آمد و در سال 205 يا 206 هجرى درگذشت . در شرح حال او در تهذيب التهذيب آمده است كه بخارى او را منكر الحديث خوانده است . و ديگرى در حقش گفته است : نوشته هاى مؤ مل را در زير خاك پنهان كن . او از پيش خود حديث مى گفت و خطاهايش فراوان بود. بر دانشمندان لازم است كه در حديث او به ديده تاءمل و ترديد بنگرند. دردناك اينكه او روايات ناشناخته و مجهولى را از مردان سرشناس و مورد اعتماد روايت مى كرد كه اگر آنها از ضعفا و كسانى مى آورد كه قابل اعتنا نبودند، او را معذور مى داشتيم (860).
اما در متن حديث آمده است كه آنان در ثنية الوداع فرود آمده اند و ثنية الوداع ، بنا به قول معجم البلدان حموى ، تپه اى است مشرف بر مدينه و بر سر راه مكه است و در آن تاءكيد شده كه درست اين است كه گفته شود اين ، نام جاهلى اين تپه و محل خداحافظى مسافران بوده است (861).
و مؤ يد اين سخن اين است كه آنگاه كه پيامبر خدا (ص ) در مهاجرتش از مكه به مدينه وارد شد، زنان انصار به استقبالش شتافتند و صدا در صدا دادند كه : طلع البدر علينا فى ثنيات الوداع . يعنى ماه در پيچ جدايى بر ما پرتو افشان گشت (862).
بنابراين از همان زمان جاهليت ثنية الوداع محل خداحافظى مسافران بوده و چنين نامى پيش از اسلام بر آنجا نهاده شده است و نه بعد از آن .
گذشته از اين ، چرا تنها زنان متعه براى وداع با همسرانشان بيرون آمده بودند، و زنان دائم نيامده بودند؟ و چرا گريه و زارى مى كردند، مگر همسرانشان سفر بى بازگشتى را در پيش داشتند!
6. بيهقى از على بن ابى طالب (ع ) آورده است كه فرمود: پيامبر خدا (ص ) نهى از متعه كرده و فرموده است كه اين ويژه كسانى است كه چاره ندارند و چون حكم نكاح و طلاق و عده و ميراث بين دو همسر نازل شد، نكاح موقت نيز نسخ گرديد (863).
ايرادى كه بر اين حديث وارد است
در سند حديث نام موسى بن ايوب برده شده كه عقيلى او را از جمله ضعفا به حساب آورده ، و يحيى بن معين ، والساجى وى را با عنوان منكر الحديث معرفى كرده اند (864).
اما در متن حديث ، به على (ع ) نسبت داده اند كه گفته است : پيامبر خدا(ص ) متعه را نهى كرده ، در صورتى كه امام خود فرموده است : اگر عمر بن خطاب در اين مورد اظهار نظر كرده بود، فرمان به نكاح موقت مى دادم و آن وقت بجز فرد بخت برگشته ، كسى مرتكب زنا نمى شد.
7. بيقهى از عبدالله بن مسعود آورده كه گفت متعه يا نكاح مدت دار منسوخ است و ناسخ آن ، طلاق و مهر و عده و ميراث بوده است .
ايرادى كه بر اين حديث وارد است
در سند حديث آمده كه حجاج بن ارطاة به نقل از حكم از اصحاب عبدالله روايت كرده است كه ...
حجاج را در سند حديث شماره دوم شناختيم كه مردى ظاهر فريب و نيرنگ باز و مدلس بوده و حديثش مردود است و او از پيش خود چيزهايى بر حديث مى افزوده است . اما ندانستيم كه حكم از كداميك از اصحاب عبدالله مطلب را گرفته است .
و در سند ديگرى مى گويد: يكى از يارانمان از حكم بن عتيبه از عبدالله بن - مسعود آورده است ...كه ما را معلوم نشد اين يار و همدم ايشان چه كسى بوده است .
از همه اينها گذشته ، حكم بن عتيبه كه در سال 113 هجرى و در شصت و چند سالگى درگذشته ، چگونه توانسته است از عبدالله بن مسعود كه وفاتش در سال 32 هجرى بوده كسب مطلب كند و آن را روايت نمايد (865)؟!
اما متن حديث نيز با آنچه روايتش از ابن مسعود ثابت شد متناقض است . زيرا از عبدالله مسعود ثابت شده كه او پس از پيامبر خدا (ص ) به حلال بودن ازدواج موقت فتوا مى داده و آيه نكاح موقت را به قصد تفسير آن ، اين چنين قرائت مى كرده است : فما استمتعتم به منهن - الى اجل ...(866).
و نيز در متن احاديث شماره هاى 5 و 6 و 7 آمده است كه نكاح موقت با آيات نكاح و طلاق و عده و ميراث حرام ، و يا پايه و اساس آن از بين رفته و منسوخ شده است . و معناى چنين ادعايى اين است كه ازدواج مدت دار پيش از تشريع احكام نكاح دائم و متعلقات آن مشروعيت داشته ، و اينكه ازدواج در ابتدا مدت دار بوده و سپس با نزول حكم ازدواج دائم ، ازدواج موقت نسخ شده است . بنابراين لازم مى آيد تمامى زنانى كه پيغمبر خدا (ص ) و اصحاب آن حضرت به ازدواج خود درآورده بودند تا نزول حكم ازدواج دائم ، به صورت ازدواج موقت بوده باشند!
8. در مجمع الزوائد از زيد بن خالد جهنى آمده است كه گفت :
من و دوستم بقصد ازدواج مدت دار با زنى ، روى دست هم برخاستيم و در اين حال بوديم تا اينكه كسى از سوى پيامبر خدا (ص ) به ما خبر داد كه رسول خدا (ص ) نكاح مدت دار و گوشت هر حيوان درنده نيش دار، و دراز گوشها را حرام فرموده است (867).
ايرادى كه بر اين حديث وارد است
هيثمى درباره سند حديث گفته است كه اين حديث را طبرانى آورده و در آن نام موسى بن عبيد ربذى آمده و او ضعيف است (868). ما نيز درگذشته ، در بحث درباره حديث سوم به ضعف او اشاره كرده ايم .
اما در متن حديث ، احتمال مى رود كه مخترع آن ، بين روايت سبره جهنى در فتح مكه را، با آنچه در جنگ خيبر روايت شده است جمع كرده ، حكم تحريم گوشت هر نيش دارى را هم بر آن افزوده ، آنگاه سندى برايش ساخته و همه را يكجا آورده باشد!
9. در مجمع الزوائد هيثمى از حارث بن غزيه آمده است كه گفت : من خود در روز فتح مكه شنيدم كه پيامبر خدا (ص ) سه مرتبه فرمود: ازدواج موقت حرام است !
ايرادى كه بر اين حديث وارد است
هيثمى مى گويد كه اين روايت را طبرانى آورده و در سند آن نام اسحاق بن - عبدالله بن ابى فروه (869) آمده است . اما دانشمندان ديگرى در شرح حال اسحاق گفته اند كه او احاديث مجهول و ناشناخته و شگفت انگيز روايت مى كند. حديثش را مدرك نمى دانند و شخصيتش قابل اعتناء نبوده ، او را نمى پذيرند و از او روايت نمى كنند و آن را نمى نويسند (870).
10. در مجمع الزوائد هيثمى از كعب بن مالك آمده كه گفت : رسول خدا (ص ) از ازدواج موقت با زنان نهى فرموده است (871)!
ايرادى كه بر اين حديث وارد است
هيثمى گفته است كه اين حديث را طبرانى آورده و در سند آن نام يحيى بن - انيسه آمده است . اما دانشمندان در شرح حال يحيى نوشته اند كه او ضعيف است و گرد آورندگان حديث ، حديث او را نمى نويسند. او مردى است دروغگو و حديثش متروك است ...(872).
11. بيهقى در كتاب سنن كبرى از عبدالله بن عمر آورده است كه گفت : عمر بر منبر نشست و خداى را سپاس گفت و ستايش نمود و آنگاه گفت : مردان را چه شده كه اين زنان را به عقد موقت خود در مى آورند، در حالى كه پيامبر خدا (ص ) آن را نهى كرده است . هر گاه كسى را به نزد من بياورند كه ازدواج موقت كرده باشد، او را سنگسار مى كنم (873)!
ايرادى كه بر اين حديث وارد است
در سند حديث ، نام منصور بن دينار آمده كه يحيى بن معين در معرفى او مى نويسد: حديثش ضعيف است و قابل اعتناء نمى باشد. نسائى درباره او نوشته است كه : حديث او محكم و قوى نيست . و بخارى در حقش ‍ مى گويد: در حديث او جاى حرف است ! همچنين عقيلى نام او را در كتاب الضعفاء ثبت كرده است (874).
تا اينجا بر احاديثى انگشت نهاديم كه بر حسب تعريف دانشمندان علم رجال ، در سند آنها ضعف و ايرادهايى وجود داشته است . اينك احاديثى را مى آوريم كه به درستى آنها، به دليل اينكه در كتابهاى معروف به صحيح آمده اند، معتقدند، يا دست كم بر صحت اسناد آنها ايرادى ندارند.
حديث اول
در صحيح مسلم و سنن نسائى و بيهقى و مصنف عبدالرزاق آمده است (875): از ابن شهاب زهرى ، از عبدالله و حسن ، فرزندان محمد بن حنيفه ، به نقل از پدرشان محمد روايت شده كه او از پدرش على بن ابى طالب شنيده است كه به ابن عباس مى گفت : تو مردى حيران و سرگردانى ، پيامبر خدا(ص ) آن را ازدواج موقت در جنگ خيبر و به همراه خوردن گوشت درازگوش اهلى نهى كرده است (876).
اين حديث با همين سند و اندكى اختلاف ، در صحيح بخارى و سنن ابوداود و ابن ماجه و ترمذى و دارمى و موطا مالك و مصنف ابن ابى شيبه و مسند احمد بن - حنبل و طيالسى و ديگر منابع نيز آمده است (877).
حديث دوم
از ابوذر غفارى آورده اند كه گفته است : متعه زنان ويژه ما اصحاب پيغمبر، آن هم براى مدت سه روز بود كه بعد هم رسول خدا (ص ) آن را نهى فرمود(878). و هم او گفته است كه : ازدواج موقت فقط به خاطر ترس و درگيرى ما در جنگ مجاز بوده است (879)!
حديث سوم
در صحيح مسلم و سنن دارمى و ابن ماجه و ابوداود و ديگر منابع از سبره جهنى ، كه در ركاب پيامبر خدا (ص ) در فتح مكه شركت داشته ، آمده است : ما مدت پانزده شبانه روز در آنجا اقامت داشتيم و پيامبر خدا (ص ) به ما اجازه داد تا زنان را به ازدواج موقت خود درآوريم . اين بود كه من به همراه يكى از بستگانم ، كه در جمال بر او برترى داشتم و او اندكى زشت و بد منظر بود، به همين منظور به راه افتاديم .
هر يك از ما عباى پشمينى در برداشتيم كه عباى من كهنه و فرسوده تر از مال رفيقم بود. سرانجام پس از گردش در بالا و پائين مكه ، به دوشيزه اى با گردن بلند و خوش تركيب برخورد كرده ، از او پرسيدم : آيا حاضرى كه به ازدواج موقت يكى از ما درآيى ؟ او پرسيد: چه مى دهيد؟ ما هر كدام ، عباى خود را باز كرديم و گفتيم اين را. ولى او ما دو تن را نگريست و چون رفيقم متوجه شد كه او زير چشمى مرا مى نگرد، شتابان گفت : مى بينى كه عباى او كهنه و فرسوده است ، ولى عباى من نو و تازه . اما دخترك دو سه مرتبه در پاسخ او گفت : عباى اين مرد اشكالى ندارد، اين را قبول مى كنم ؟ پس من او را به ازدواج موقت خود درآوردم و از او جدا نشدم تا اينكه پيامبر خدا (ص ) اين نوع ازدواجها را حرام فرمود (880).
و بنا به روايتى ديگر، تا آنگاه كه رسول خدا (ص ) فرمود: اى مردم ! من به شما اجازه داده بودم كه با زنان به طور موقت ازدواج كنيد، اما خداوند آن را تا روز قيامت حرام كرده است ...(881) و بنا به روايتى گفته است : پيامبر خدا (ص ) را ديدم كه بين ركن و باب كعبه ايستاده ، مى فرمود:...(882). و بموجب روايت ديگرى گفته است : پيامبر خدا (ص ) در سال فتح مكه و در آن هنگام كه وارد مكه شديم به ما فرمان داد تا با زنان به طور موقت ازدواج كنيم و هنوز از مكه بيرون نيامده بوديم كه ما را از آن نهى فرمود (883). و بر حسب روايتى ديگر گفته است : من در زمان پيغمبر خدا (ص ) با بانويى از قبيله بنى عامر با دادن دو تخته برد سرخ رنگ به طور موقت ازدواج كردم ، تا اينكه پيامبر اسلام ما را از ازدواج موقت نهى فرمود (884). و بنا به روايتى ديگر: در فتح مكه رسول خدا (ص ) ازدواج موقت را نهى كرد (885). و در روايت ديگرى آمده است كه گفت : پيامبر خدا (ص ) متعه را حرام كرد و فرمود از امروز تا روز قيامت ازدواج موقت حرام است (886). و در سنن ابوداود و بيهقى و ديگر منابع از ربيع بن سبره آمده كه گفت گواهى مى دهم كه پدرم گفته است : رسول خدا (ص ) ازدواج موقت را در حجة الوداع حرام كرده است (887)!
حديث چهارم
در صحيح مسلم و مصنف ابن ابى شيبه و مسند احمد بن حنبل و ديگر منابع از قول سلمة بن اكوع آمده كه رسول خدا (ص ) در جنگ اوطاس (888) ازدواج موقت را براى مدت سه روز اجازه داد و سپس آن را نهى فرمود (889).
ايرادهايى كه بر اين احاديث وارد است
در حديث اميرالمؤ منين على (ع )، كه بزرگترين كتابهاى حديث و صحاح و مسانيد و سنن و مصنفات ، آن را آورده اند و ما آن را از چهارده ماءخذ نقل كرده ايم ، در آن آشكارا و صريح آمده است كه رسول خدا (ص ) در جنگ خيبر دو چيز را حرام كرده است : نكاح متعه يا ازدواج موقت . و خوردن گوشت درازگوش اهلى . و تحريم ازدواج موقت در خيبر منحصر به همين يك حديث است ، در صورتى كه خبر تحريم گوشت درازگوش اهلى در خيبر در روايات متعدد ديگرى آمده كه در هيچ كدام از آنها يادى و اشاره اى هم به تحريم ازدواج موقت نشده است . اينك و در همين جا به بحث و بررسى درباره اين دو تحريم مى پردازيم .
الف . تحريم ازدواج موقت در خيبر
تحريم نكاح موقت به وسيله پيامبر خدا (ص ) در جنگ خيبر با حقايق تاريخى آن روزگار درست در نمى آيد؛ كمااينكه گروهى از دانشمندان به اين حقيقت تصريح كرده اند. مثلا ابن قيم در فصلى كه درباره زمان تحريم متعه در كتاب زاد المعاد گشوده ، مى نويسد:
در داستان خيبر، نه يكى از صحابه با بانويى يهودى عقد ازدواج موقت بسته بود، و نه در اين مورد از پيامبر خدا (ص ) كسب اجازه نموده بود، و نه كسى چنين موضوعى را در اين جنگ گزارش كرده ، و نه عملا از دست زدن به نكاح موقت سخنى به ميان آمده است ، و نه از تحريم آن (890). و نيز مى نويسد:
در خيبر زنان مسلمانى وجود نداشتند، بلكه همه يهودى بودند و اجازه ازدواج با زنان اهل كتاب در آن تاريخ صادر نشده بود، و خيلى بعد از آن با نزول آيه اليوم اءحل لكم ...والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم ... (891) مجاز اعلام شد و اين اجازه آخرين فرمان و بعد از حجة الوداع ، يا در همان زمان بوده است . و ازدواج با زنان اهل كتاب در جنگ خيبر ثابت نشده است ...(892).
ابن حجر در شرح اين حديث در باب غزوه خيبر مى نويسد: در جنگ خيبر موقعيتى براى ازدواج موقت نبود و در اين جنگ نكاح موقت با زنان صورت نگرفته است (893).
و در شرح حديث ، در باب تحريم مجدد نكاح موقت به وسيله رسول خدا (ص ) به نقل از سهيلى مى نويسد: اشكال ديگرى كه متوجه اين حديث است ، موضوع نهى از ازدواج موقت در جنگ خيبر است . و اين چيزى است كه هيچيك از ارباب سير و اخبار آن را نياورده و از آن اطلاعى ندارند(894). آنگاه سخن ابن قيم را، كه گذشت ، نيز نقل كرده است (895).
ب . تحريم گوشت درازگوش اهلى در خيبر
ابن حجر به نقل از ابن عباس آورده است كه وى درباره حلال بودن گوشت (896) دراز گوش اهلى به اين آيه استدلال كرده است : قل لا اءحد فى ما اءوحى الى محرما...(897).
احتمال مى رود نهى رسول خدا (ص ) از خوردن گوشت درازگوش اهلى ، ويژه درازگوشهاى اهلى خيبر به سبب يكى از مواردى باشد كه در روايات زير آمده است :
در صحيح بخارى از ابن ابى اوفى آمده است كه در جنگ خيبر در ميان ما قحطى بروز كرد و مواد خوراكى كم ياب شد و گرسنگى به ما فشار آورد...ديگهاى ما در حال جوشيدن بود كه منادى پيامبر خدا (ص ) بانگ برداشت كه : گوشت درازگوش را نخوريد و آن را بدور افكنيد. ابن ابى اوفى گفته است : ما در اين مورد و علت آن به بحث و گفتگو نشستيم ، جمعى گفتند علت نهى آن بوده كه خمس آن داده نشده و گروهى گفتند كه سبب ، كثافتخوار بودن حيوان است (898).
و نيز شايد كه ابوداود علت آن را يافته است كه در سننش در كتاب الخراج ، باب تعشير اهل ذمه ، از قول عرباض بن ساريه سلمى (899) آورده كه گفته است : ما در خيبر فرود آمديم و پيامبر خدا (ص ) را در اين نبرد برخى از اصحاب همراهى مى كردند. فرمانرواى خيبر، كه مردى خشك طبع و خشن بود، نزد پيغمبر آمد و گفت : اين درست است كه شما درازگوشهاى ما را سر ببريد و ميوه هاى ما را بخوريد، و زنهاى ما را آزار رسانيد؟! از اين سخن پيامبر خدا (ص ) به خشم آمد و رو به فرزند عوف كرد و فرمود: اى فرزند عوف ! بر اسب بنشين و بانگ برآور كه بهشت تنها جاى مؤ منان است و مردم را به نماز جماعت فراخوان . راوى مى گويد: مردم به جماع حاضر شدند، پيامبر خدا (ص ) با ايشان نماز بگزارد و سپس برخاست و فرمود: آيا از شما كسى خوش بر بالش خويش تكيه زده و چنين پنداشته است كه هر چه را كه خداوند حرام كرده در قرآن است ؟ با توجه به اينكه من شما را پند و اندرز داده ، به مواردى امر كرده ، از چيزهايى نهى نموده ام كه همانند قرآن يا بيشتر از آن است . خداوند روا نمى دارد كه بدون اجازه به خانه هاى اهل كتاب وارد شويد و زنانشان را آزار رسانيد و يا ميوه هاى ايشان را بخوريد، هنگامى كه آنچه را بر عهده گرفته اند به شما پرداخته باشند (900).
بنا به روايت ابن ابى اوفى ، در همان روز اصحاب پيامبر خدا (ص ) در پى نهى آن حضرت از خوردن گوشت درازگوش اهلى به بحث و گفتگو نشسته ، برخى از ايشان كه ناظر آن رويداد بودند گفتند كه سبب نهى اين بوده كه آنان خمس آن را نپرداخته بودند، كه همين مورد، احاديثى را كه درباره كش ‍ رفتن ، و دزدى پنهانى آمده است تاءييد مى كند. يا اينكه درازگوش مزبور غارتى بوده و از اين رو حرام شده و حديث زير ناظر بر آن است .
در سنن ابوداود به نقل از مردى از انصار آمده است كه گفت :
ما در سفرى به همراه رسول خدا (ص ) بيرون شده بوديم ، كمى غذا و آذوقه ما را به زحمت انداخته بود. همراهان ، گوسفندى را ديدند و آن را به غارت بردند...ديگهاى ما بر سر آتش مى جوشيد كه پيامبر خدا (ص )، در حالى كه بر كمانش تكيه زده بود، از راه رسيد و با همان كمان ديگهايمان را واژگون كرد و گوشتهاى درون آن را به زمين افكند و فرمود: غارتى ، حلالتر از مردار نيست (901).
ديگران نيز گفته بودند كه علت نهى از خوردن گوشت درازگوش اهلى اين بوده كه آن حيوان نجاستخوار است !
علت هر چه باشد، فرق نمى كند؛ اصل اين است كه نهى از خوردن گوشت درازگوش اهلى ، ويژه درازگوشهايى بوده كه در آن جنگ به همراه داشته اند. همين امر نسبت به تحريم نكاح موقت در خيبر نيز جارى است . زيرا عرباض بن ساريه گفته است كه آن يهودى خشك طبع خشن ، شكايت به پيغمبر خدا (ص ) برد و گفت : اين درست است كه شما درازگوشهاى ما را سر ببريد و ميوه هاى ما را بخوريد و زنانمان را آزار رسانيد؟ و همين امر باعث شده كه پيامبر خدا (ص ) ايشان را جمع كرد و خطاب به آنها فرمود: بر شما روا و حلال نيست كه بدون اجازه اهل كتاب به خانه هاى ايشان وارد شويد و زنانشان را آزار دهيد و ميوه هايشان را بخوريد؛ مادام كه آنچه را بر عهده گرفته اند پرداخت كرده باشند.
بنابراين ، نهى پيامبر خدا (ص )، ويژه آزار رسانيدن به زنان اهل كتابى است كه جزيه خود را پرداخت كرده باشند، و به هيچ رو ارتباطى به نهى از نكاح موقت ندارد.
از مجموع اين گفته ها چنين بر مى آيد كه موضوع حرمت ياد شده در جنگ خيبر همين بوده كه آورديم . اما يكى از پيروان مكتب خلفا ابتكارى به خرج داده و روايتى از نوادگان اميرالمؤ منين على (ع ) از سوى محمد حنفيه آورده كه آن حضرت ابن عباس را، كه به نكاح موقت فتوا مى داده ، مورد خطاب قرار داده و فرموده است : تو مردى متحير و سرگردانى . و وى را آگاه مى كند كه پيامبر خدا (ص ) در جنگ خيبر متعه زنان و خوردن گوشت درازگوشهاى اهلى را حرام كرده است .
اما مبتكر حديث ، فراموش كرده بود كه امام (ع ) همان كسى است كه مى فرمود: اگر عمر نكاح موقت را حرام نكرده بود، بجز شخص پليد بخت برگشته ، كسى مرتكب زنا نمى شد.
جالب اينكه ايشان اين روايت را در اينجا از سوى فرزندان محمد حنفيه به نقل از پدرشان از اميرالمؤ منين على (ع ) در تحريم متعه زنان آورده اند، و باز با همين سند روايت امام (ع ) را درباره انجام حج تنها و بدون عمره ارائه كرده اند! و چه مى دانيم ، شايد مبتكر هر دو روايت يك نفر باشد!
اما در حديث دوم روايتى را كه از ابوذر غفارى آورده اند به همين گونه است . چه ، آنها از ابوذر آورده اند كه گفته است : عمره تمتع ويژه اصحاب محمد (ص ) بوده آن مساله اختصاص به ما اصحاب داشته است . در نكاح موقت زنان نيز از ابوذر آورده اند كه گفته است : نكاح موقت زنان ويژه ما اصحاب پيامبر، و آن هم براى مدت سه روز، حلال بوده كه بعد هم رسول خدا (ص ) آن را نهى كرده است . يا اينكه گفته : متعه به خاطر ترس ما و جنگ بوده است !
و از شگفتيهاى اين دو روايت از ابوذر اينكه در اسناد آنها، نام ابراهيم تيمى و عبدالرحمان بن الاسود آمده ، و اين دو روايت از ابوذر با دو روايتى كه از امام (ع ) آورده اند، از لحاظ سند مانند يكديگرند.
در حديث سوم و چهارم روايت سبره جهنى است كه صحيح آن ، همان بوده كه ما در ابتداى بحث ، از مسلم و احمد بن حنبل و بيهقى آورده ايم كه رسول خدا (ص ) به ايشان اجازه ازدواج موقت داده و او با بانويى از قبيله بنى عامر، با دادن عباى خود به او، به طور موقت ازدواج نموده و سه شب را با وى گذرانيده است و سپس رسول خدا (ص ) فرمان داده كه هر كس زنى را به عقد موقت خود درآورده ، او را رها كند.
فرمان پيامبر خدا (ص ) داير به جدايى ايشان از بانوانى كه تمتع خود را از آنها برگرفته بودند به خاطر آمادگى سپاه براى بازگشت به مدينه بود، ولى بعدها عذر تراشان بر كارهاى خليفه عمر، لفظ ليخل سبيلها يعنى آزاد و رهايش كند را به انها حرام من يومكم هذا الى يوم القيامة يعنى اين كار از امروز تا روز قيامت حرام است و يا الفاظى مشابه آن تحريف كرده اند، تا تاءييدى بر حرمت ازدواج موقت از روز فتح مكه به بعد باشد!
ولى از آنجا كه اين روايت با روايات ديگرى كه آشكارا زمان تحريم ازدواج موقت را - مثلا - از فتح مكه و يا جنگ و گشودن خيبر معين مى كنند، و يا رواياتى كه صريحا تجويز و تحريم آن را در بعد از فتح مكه مشخص ‍ مى سازند، متناقض است ، و چون خود را هم ملزم به پذيرش صحت همه آن روايتهاى متناقض مى دانند، ناگزير شدند تا پاسخى براى اين همه تناقض ‍ بسازند و آن را به تشريع اسلامى ، كه بى گمان از آن مبرا و پاك است ، نسبت دهند. اين بود كه در اين واقعه ، اين همه تناقض را به نسخ آن نسبت دادند!!
نسخ دو و يا چند باره حكم ازدواج موقت !!
مسلم در صحيح خود بابى را باز كرده است به نام باب نكاح المتعة انه ابيح ثم نسخ ثم ابيح ثم نسخ ، و استقر حكمه الى يوم القيامة (902) كه در آن از حلال و حرام شدن ازدواج موقت به دفعات سخن گفته است .
ابن كثير نيز در تفسيرش مى نويسد: شافعى و گروهى از دانشمندان برآنند كه ازدواج موقت دو نوبت حلال و نسخ گرديده است (903). ابن عربى ، كه بعدها سخنش را بتفصيل خواهيم آورد، نيز گفته است كه ازدواج موقت دو بار نسخ شده و در آخر حرام گرديده است . زمخشرى نيز در كشاف خود به همين مورد اشاره كرده است (904). ديگران نيز گفته اند كه : حكم ازدواج موقت بيش از دو نوبت نسخ شده است (905).
و بايد گفت كه حق با اين دسته اخير است ؛ زيرا اگر ما به خاطر وجود احاديث متناقض قائل به تكرار نسخ در يك حكم شرعى باشيم ، ناگزير بايد كه تكرار نسخ چنين حكمى را به تعداد همان احاديث متناقض بپذيريم . بنابراين ، آنچه را قرطبى پس از نقل سخن ابن عربى آورده است درست مى باشد كه مى گويد: به غير از ايشان ، آنهايى كه احاديث را از طرق مختلف گرد آورده اند گفته اند كه بجاست حلال و حرام شدن ازدواج موقت در هفت نوبت صورت گرفته باشد! زيرا از ابن عمره روايت شده كه چنين حكمى در صدر اسلام صادر شده و سلمة بن اكوع آن را در سال اوطاس مشخص ‍ كرده ، و از روايات على چنين بر مى آيد كه تحريم آن در جنگ خيبر بوده ، و از روايت ربيع بن سبره معلوم مى شود كه در فتح مكه مجاز اعلام شده ، و همه اينها، هم در صحيح مسلم آمده است . در جاى ديگر، از على روايت شده كه انجام آن در غزوه تبوك نهى گرديده ، و در سنن ابوداود از ربيع بن سبره آمده است كه نهى آن در حجة الوداع صورت گرفته ، و خود ابوداود اظهار داشته كه اين روايت صحيحترين آنها در اين مورد است . و عمرو از حسن نيز نقل كرده كه چنين حكمى نه پيش از آن حلال بوده ، و نه بعد از آن ! و در همانجا از سبره نيز چنين مطلبى آمده است . پس اين هفت مورد است كه ازدواج موقت در آن حلال و سپس حرام گرديده است (906)!
و بدين سان تعهد و التزامى كه دانشمندان مكتب خلفا به درستى آنچه در كتابهاى معروف به صحاح خود دارند، ايشان را بر آن داشته كه بگويند حكم ازدواج موقت در شرع اسلام بارها و بارها نسخ شده است ! و در اين مورد چه خوب گفته است ابن قيم : و چنين نسخى در شريعت اسلامى نه سابقه داشته و نه همانندش به وقوع پيوسته است (907)!
و در بيمايگى سخن ابن عربى و دست پاچگى او همين بس كه گفته است : اما اين موضوع ، آشكارا و با كمال وضوح و اطمينان در ناسخ و منسوخ احكام به اثبات رسيده و از شگفتيهاى شريعت اسلامى اينكه اين حكم دو بار نسخ شده است ...(908)!
علاوه بر آنچه گفتيم ، سرانجام ندانستيم چگونه حتى يكى از آن همه روايات ، با خبرى كه نقلش از عمر به تواتر رسيده است (909) درست در مى آيد؛ آنجا كه گفته است : متعتان كانتا على عهد رسول الله (ص ) انا انهى عنهما، متعة النساء و متعة الحج . و در برخى از روايات به جاى انهى عنهما احرمهما آمده است ؟
و چگونه حتى يكى از آن همه روايات ، با اين سخن جابر كه درستيش به اثبات رسيده است درست مى آيد؛ آنجا كه گفته است :
ما در زمان پيامبر خدا (ص ) و ابوبكر و عمر دست به ازدواج موقت مى زديم . و در برخى از روايت آمده است :...تا اينكه در اواخر حكومت عمر...، و در روايتى : در روزگار پيامبر خدا (ص ) و حكومت ابوبكر با مشتى خرما ازدواج موقت مى كرديم ، تا اينكه عمر به خاطر موضوع عمرو بن حريث آن را ممنوع اعلام كرد (910)!
و چگونه يكى از آن احاديث درست مى تواند باشد، در صورتى كه نه شخص عمر آنها را شنيده و نه كسى از صحابه و حتى تابعين تا دوران حكومت عبدالله زبير، آنها را شنيده بود. و حتى يك نفر از مسلمانان هم در تمام مدت آن دوره ، علم و اطلاعى از آن همه روايات نداشته اند؟ حتى اگر يكى از آن همه احاديث حقيقت مى داشت ، بى شك عمر آن را دستاويز خود قرار مى داد و به آن استدلال مى فرمود، و گردانندگان دستگاه خلافت نيز تا به روى كار آمدن حكمروايى فرزند زبير از آن يارى مى جستند و مخالفين خود را با آن محكوم مى ساختند؛ در حالى كه معارضين ايشان ، امثال ابن عباس و جابر و ابن مسعود و ديگران با استشهاد به سنت پيغمبر (ص ) و گواه گيرى از يكديگر، به جبهه گيرى در مقابل ايشان پرداخته ، حقيقت مطلب را از اسماء دختر ابوبكر و مادر عبدالله زبير مى پرسيدند. و على (ع ) و ابن عباس نيز آشكارا مى گفتند كه اگر عمر آن را نهى نكرده بود، بجز فرد پليد بخت برگشته مرتكب زنا نمى شد. و هيچكس هم نمى گفت كه پيامبر خدا (ص ) ازدواج موقت را نهى كرده است .
آرى تمام آن احاديث از روى حسن نيت و به منظور تاءييد موضع دومين خليفه مسلمانان ، عمر بن خطاب ، و بستن دهان مردمان و جلوگيرى از خرده گيريها و ايرادهاى ايشان ساخته و پرداخته شده اند! همان طور كه احاديثى ساخته شد - البته با قصد و نيت خير - كه فرمان مى داد كه حج به افراد برگزار شده ، عمره تمتع بجا آورده نشود تا زبان طعن و خرده گيرى را بر روى عمر ببندد. يا همانند احاديثى كه باز هم با حسن نيت و قصد خير و قربت در فضايل سوره هاى قرآن ساخته اند. كمااينكه در كتاب تقريب التقريب نواوى چنين آمده است :
حديث سازان به دسته هايى چند تقسيم مى شوند و بزرگترين زيان را به پيكبر اسلام زاهد نمايانى مى زنند كه كار خود را به گمان خويش به پاى اجر و ثواب اخروى مى نهند و ديگران هم ساخته هاى ايشان را، به حساب اطمينانى كه به زهد و پارسايى آنها دارند، به جان مى پذيرند (911).
و در شرح آن چنين آمده است : از احاديثى كه به پاى اجر و حساب اخروى ساخته شده ، روايتى است از حاكم به سندش از ابو عمار مروزى كه گفته است :
به ابو عصمت ، نوح بن ابى مريم ، گفتند: تو از كجا از طريق عكرمه ، از ابن عباس فضايل سوره به سوره قرآن را به دست آورده اى ؟ در صورتى كه هيچيك از اصحاب عكرمه چنين چيزهايى را نگفته اند! او در پاسخ گفت : من ديدم كه مردم از قرآن رويگردان شده ، به فقه ابو حنيفه و مغازى ابن اسحاق سرگرم شده اند. از اين رو به قصد تقرب به خدا و بردن اجر و ثواب و جلب توجه آنان به قرآن ، اين احاديث را ساختم !
زركشى پس از آوردن اين خبر مى نويسد:
پس از نوح بن ابى مريم ، اين كار عادت مفسرانى شد كه در ابتداى هر سوره فضيلت آن را به خاطر تشويق و ترغيب مردم به حفظ و خواندن آن بياورند؛ مگر زمخشرى كه اين فضايل را در آخر هر سوره آورده است (912)!
نوح بن مريم مروزى ، كنيه اش ابو عصمت ، و از هواداران قريش بوده است . نوح بن مريم ، قاضى مرو و به نوح الجامع معروف بوده است . زيرا وى فقه را از ابو حنيفه و ابن ابى ليلى ، و حديث را از حجاج بن ارطاه و هم طبقه او، و مغازى يا جنگهاى پيامبر خدا (ص ) را از ابن اسحاق ، و تفسير را از كلبى و مقاتل فراگرفته ، و عالم و وارد به امور دنيا نيز بوده و از اين جهت وى را الجامع ناميده بودند. او بر جهميه و رد بر مذهب ايشان سرسخت و بى گذشت بود. حاكم درباره او مى نويسد:
ابو عصمت در دانش بلند آوازه ، و از هر حيث جامع و كامل بود. وى را از هر چيز بهره اى كامل بود، مگر راستى و درستى كه سخت از آن بى بهره بود! ترمذى حديث او را در سننش ، و ابن ماجه در تفسيرش آورده اند (913).
در كتاب تدريب الراوى ، ميزان الاعتدال و لسان الميزان از ابن مهدى آمده است كه گفت :
به ميسرة بن عبدربه گفتم : تو از كجا اين احاديث را آورده اى كه هر كس فلان سوره را بخواند، فلان خير و خوبى به او مى رسد؟ گفت : من اينها را از پيش ‍ خودم ساخته ام تا مردم به خواندن قرآن تشويق شوند!
و در تدريب الراوى آمده كه ميسره جوانى بزرگوار و سخت زاهد نما، و از خواهشهاى نفسانى و دنيايى به دور و گريزان بود. با مرگش بغداد به سوگ نشست و بازارها بسته شد، اما با همه اين احوال ، او از پيش خود حديث مى ساخت ! و نيز قابل ملاحظه اينكه : از كارهاى نادرست و باطل ميسره در ساختن فضيلت براى هر يك از سوره هاى قرآن ، حديثى است كه از زبان ابن عباس ساخته و درگذشته از آن ياد كرديم ، و ديگرى حديث ابو امامه باهلى است كه آن را ديلمى از طريق سلام بن - سليم مدنى آورده است !
همچنين در لسان الميزان آمده است : ميسره در برترى و فضايل شهر قزوين چهل حديث ساخت ، و مى گفت كه من اين احاديث را به خاطر اجر و ثواب ساخته ام (914)!
در تقريب نواوى آمده است كه از احاديث ساخته شده ، حديثى است درباره فضايل سوره به سوره قرآن كه از ابى بن كعب روايت شده است ...
و در شرح بر تقريب ، شرحى مبسوط آمده كه راوى ، در پى جويى اصل روايت بر مى آيد، و شخص محدث او را به محدثى ديگر در مدائن ، و او، وى را به محدث واسط، و او هم به بصره ، و از آنجا به محدثى در آبادان حواله مى دهند. در آنجا از محدث آبادانى مى پرسد كه اين حديث را از چه كسى گرفته اى ؟ و او در پاسخ مى گويد: من اين حديث را از كسى نگرفته ام ، ولى چون ديديم كه مردمان علاقه اى به قرآن از خود نشان نمى دهند، اين بود كه ما هم اين حديث را ساختيم ، تا دل مردمان به سوى قرآن متمايل شود!
آنگاه سيوطى ، شارح تقريب ، مى گويد: من ندانستم كه اين محدث را چه نام است ، اما ابن جوزى اين داستان را در كتاب الموضوعات از طريق بزيع بن حسان ، به سند خودش از ابى بن كعب آورده و اضافه كرده است كه همه اين بلاها از ناحيه بزيع است . سپس همان حديث را از طريق مخلد بن عبدالواحد آورده و گفته كه تمامى بلاها از سوى همين مخلد است ! كه گويى يكى از اين دو نفر اين حديث را ساخته و ديگرى از او دزديده ، و يا اينكه هر دو آنها آن را از همان شيخ مورد اشاره و سازنده اين حديث ، به سرقت برده اند! و مفسرينى چون ثعلبى و واحدى و زمخشرى و بيضاوى كه او را در رديف مفسران آورده اند (915)، دچار لغزش و اشتباه شده اند.
و در تدريب الراوى آمده است كه ابوداود نخعى ، كه بيش از همه مردمان شب را به عبادت و روز را به روزه بسر مى برد، يكى از جاعلان و سازندگان حديث بوده است !
ابن حبان نيز گفته است : ابو بشر، احمد بن محمد فقيه مروزى از سرسخت ترين مردمان روزگارش در سنت ، و پايدارترين آنها در دفاع از حدود آن ، و بى گذشت ترين مردم در برابر مخالفان سنت بود، ولى با اين همه از پيش خود حديث مى ساخت !
ابن عدى نيز گفته است كه وهب بن حفص از صالحان به شما مى آمد. او از كثرت زهد و پارسايى مدت بيست سال لب فرو بست و با هيچكس سخن نگفت ، ولى همين مرد، دروغهاى شگفت انگيز و شاخدار ساخته است (916)!
اينان كه به صلاح و پارسايى و ترك دنيا و عبادت در ميان مردمان از شهرت و آوازه برخوردار بودند، از پيش خود احاديثى در باب فضايل سوره هاى قرآن و شهرها و مرزها مى ساختند كه بر حسب مورد به پاره اى از ساخته هاى خويش اعتراف هم كرده اند. اما با همه اين احوال ، همان ساخته ها و دروغها در كتابهاى تفسير و غيره راه يافته و پراكنده شده است .
و مى بينيم احاديثى كه در تاءييد كارها و فرامين عمر در نهى از ازدواج موقت و عمره تمتع ساخته شده ، مخصوصا، رواياتى كه بيانگر نهى پيامبر اسلام از نكاح موقت است ، همه و همه از همين قبيل احاديث ساختگى هستند كه پس از گذشت دوران حكمروايى عبدالله زبير و پيش از عصر تدوين احاديث ، و يا به عبارت ديگر در اواخر قرن اول هجرى و اوايل قرن دوم ساخته شده . و صلحاى قوم در توجيه كار خليفه دوم و پاك كردن دامن ايشان به اشاعه آنها پرداخته اند.
اينجا بود كه يكى از ايشان حديثى مى ساخت كه پيغمبر (ص ) متعه زنان را در جنگ خيبر نهى كرده ، و ديگرى حديثى جعل مى كرد كه حضرتش آن را در عمرة - القضيه حلال و سپس حرام فرموده ، و سومى روايتى مى آورد كه چنان حكمى در فتح مكه ، و چهارمى به موجب حديث ساختگيش آن را در اوطاس ، و پنجمى در تبوك و ششمى در حجة الوداع (917) حرام شدن آن را از سوى پيغمبر خدا (ص ) اعلام مى كردند!
و به اين ترتيب هر يك از آنان به منظور تبرئه خليفه دوم ، عمر، مى خواست بگويد كه جواز و تحريم ازدواج موقت با هم و در يك مكان و زمان معين ، و در حيات شخص پيامبر خدا (ص ) انجام گرفته ، و اين است كه عمر آن را نهى كرده است ! و همين امر نيز باعث گرديد كه احاديث مزبور متناقض با يكديگر از كار درآيند كه ناگزير دانشمندان به چاره جويى آن برخاستند تا مگر راهى براى بيرون شدن از اين همه تناقض و رهايى از اين بن بست بيابند. و سرانجام چاره اى نديدند مگر اينكه اصل شرع و مقررات اسلامى را ناقص اعلام كنند و با چنين افتراى بزرگى ، دين را هدف تيرهاى دروغ و دستاويز آن قرار داده ، گفتند: اين حكم دوبار آزاد و دو نوبت نسخ شده است ! و باز گفتند: اين حكم بيش از دوبار، بلكه تا هفت مرتبه حلال و حرام شده است !
آرى ، مادام كه دانشمندان پيرو مكتب خلفا اين چنينند و خود را ملزم به پذيرش و اعلام درستى آن احاديث متناقض مى دانند، از اين قبيل توهينها به شرع مقدس اسلام باك نخواهند داشت .
دانشمندان مكتب خلفا از همين احاديث ساختگى در تاييد تحريم ازدواج موقت خود بهره كافى برگرفته اند. داستان زير را كه ابن خلكان از قول محمد بن - منصور در ماجراى بين يحيى بن اكثم (918) و ماءمون عباسى ، كه در اوايل قرن سوم هجرى اتفاق افتاده و در كتاب خود آورده است ، يكى از آن موارد بوده است .
محمد بن منصور گفته است : ما در راه شام در خدمت ماءمون خليفه بوديم كه فرمان داد تا مناديش در ميان مردم بانگ برآورد كه ازدواج موقت حلال و مجاز است . يحيى بن اكثم بن من و ابوالعيناء گفت : بامدادان به خدمت خليفه درآييد و هر گاه موقعيت را مناسب ديديد سخن بگوييد، و گرنه سكوت اختيار كنيد تا من برسم . ما طبق دستور يحيى صبحگاهان به خدمت ماءمون رسيديم . ولى او را ديديم كه سخت خشمگين نشسته و در حالى كه مسواك بين دندانهايش مى كشيد، پشت سر هم مى گفت : متعتان كانتا على عهد رسول الله (ص ) و على عهد ابى ابكر و انا انهى عنهما، و من انت يا جعل حتى تنهى عما فعله رسول الله (ص ) و ابوبكر . يعنى دو متعه در زمان پيامبر خدا (ص ) و زمان ابوبكر انجام مى شد عمره تمتع و ازدواج موقت و من آن دو را ممنوع مى كنم . تو چه كسى باشى اى سوسك سياه كه عملكرد پيامبر خدا (ص ) و ابوبكر را ممنوع اعلام كنى ؟
آنگاه ابوالعينا به من اشاره كرد و آرام گفت كه خليفه دارد اين حرفها را به عمر بن خطاب مى زند! ما هم چيزى بر زبان نياورده سكوت اختيار كرديم . تا اينكه يحيى وارد شد و بنشست و ما نيز نشستيم . خليفه رو به يحيى كرد و گفت : چرا امروز تو را ناراحت و دژم مى بينم ؟! يحيى گفت : اى اميرالمؤ منين ! اثر اندوهى است كه به خاطر بدعت در اسلام بر دلم نشسته ! ماءمون پرسيد: كدام بدعت ؟! يحيى گفت : فرمان به آزاد شدن زنا!!
ماءمون شتابزده و با تعجب پرسيد: زنا؟ يحيى پاسخ داد: آرى ، ازدواج موقت همان زناست ! ماءمون گفت : به چه دليل ؟ يحيى گفت : به دليل كتاب خدا و حديث پيامبر (ص ). زيرا خداوند در قرآن مى فرمايد: قد افلح المؤ منون ...والذين هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين فمن ابتغى و راء ذلك فاولئك هم العادون (919). يعنى همانا اهل ايمان رستگار شدند...و آنها كه دامن از حرام نگه مى دارند، مگر بر همسرانشان زنان عقديشان يا كنيزكان ملكى متصرفى آنها، هيچ گونه ملامتى در مباشرت با اين زنان بر آنان نيست . و كسى كه غير اين زنان حلال را به مباشرت طلبد، البته كه ستمكار خواهد بود. حالا اى اميرالمؤ منين ! زن متعه ، كنيزك ملكى است ؟ ماءمون گفت : نه ، يحيى پرسيد: چنان زنى ، آيا به حكم خدا مانند زن عقدى است كه ارث مى برد و ارث مى دهد و فرزند به او ميرسد و از شرايط آن برخوردار مى شود؟ مامون پاسخ داد: نه ! يحيى گفت : پس به حكم قرآن ، هر كس كه از اين دو مورد تجاوز كند معاند است و تجاوز كار. و اى اميرالمؤ منين ! اين زهرى است كه از عبدالله و حسن ، فرزندان محمد - بن حنفيه ، از پدرشان ، على بن ابى طالب ، روايت مى كند كه گفت : رسول خدا (ص ) مرا فرمان داد تا در ميان مردم بانگ برآورده ، اعلام كنم ازدواج موقتى را كه حضرتش اجازه داده بود ممنوع و حرام است . در اينجا ماءمون رو به ما كرد و پرسيد: چنين حديثى از زهرى ثابت شده است ؟ گفتيم : آرى اى اميرالمؤ منين . آن را گروهى از جمله مالك رض ، آورده اند. ماءمون گفت : از خدا بخشايش مى خواهم . ندا كنيد كه ازدواج موقت حرام است ! و چنين كردند!
ابو اسحاق ، اسماعيل بن حماد بن زيد بن درهم ازدى ، قاضى فقيه مالكى مذهب بصرى ، ضمن سخن از يحيى بن اكثم او را به بزرگى ياد كرده و گفته كه او را در تاريخ اسلام روزى ويژه و تابناك است . آنگاه داستانى را كه گذشت ، شرح داده است .
دانشمندان مكتب خلفا به هنگام انجام مناظرات خود، به همين احاديث كه گذشت استدلال مى كردند، و در پى اثبات اين گفته عمر كه متعتان كانتا على عهد رسول الله و انا انهى عنهما و اعاقب عليهما ، پاسخ مى دادند كه خليفه چنين اجتهاد كرده است ! پس با چنين گفتارى نتيجه اين مى شود كه : خداوند چنين فرموده ، و پيامبرش هم چنين دستور داده ، ولى خليفه چنين اجتهاد كرده است !
فشرده آنچه گذشت
اين سخن عمر كه متعتان كانتا على ...به تواتر رسيده و ما درباره متعه حج ، كه عمره تمتع باشد، پيش از اين سخن گفته ايم . اما متعه زنان ، كه ازدواج موقت باشد، در مكتب خلفا چنين تعريف شده است : مرد با حضور دو نفر گواه ، زنى را با موافقت سرپرستش براى مدتى معين به ازدواج خودش در مى آورد و در مقابل ، آنچه را كه در پرداختش موافقت كرده اند مى پردازد و در پايان مدت ، آن مرد ديگر حقى بر آن زن ندارد و زن بايد كه رحم خود را پاك دارد تا اگر فرزندى به هم رسيده باشد به مرد بازگردد. در غير اين صورت ، زن آزاد است كه به ازدواج مردى ديگر درآيد و مدتى را كه زن بايد درنگ كند تا به ازدواج ديگرى درآيد؛، ديدن يك نوبت عادت ماهانه است . در چنين ازدواجى زن و مرد از هم ارث نمى برند، و اگر در پايان مدت قصد ادامه داشته باشند، بايد كه مرد مهر ديگرى براى آن زن تعيين و به او پيشنهاد كند.
اما ازدواج موقت در مكتب اهل بيت چنين تعريف شده است : زن ، خود يا وكيلش ، و در صورتى كه صغير باشد، سرپرست او، وى را براى مردى كه ازدواج با او از لحاظ نسب و يا سبب و يا رضاع و همشيرگى و يا در عده و يا همسر ديگرى بودن مانع شرعى وجود نداشته باشد، با مهرى معلوم و مدتى معين به ازدواج در مى آورد. چنين ازدواجى با پايان يافتن زمان مشخص شده ، و يا به وسيله بخشيدن بقيه مدت به وسيله مرد بسر مى آيد. و زن در صورتى كه شوهرش با او همبستر شده ، با وى مباشرت كرده و به سن ياسئگى هم نرسيده باشد، بايد دو نوبت عادت ماهانه ببيند، و در غير اين صورت چهل و پنج روز عده نگهدارد. و اگر مباشرت به عمل نيامده باشد، عده اى نخواهد داشت . و فرزندى كه از اين ازدواج به وجود آيد، در حكم فرزندى است كه ازدواج دائم به وجود آمده باشد. در اين ازدواج زن و مرد از يكديگر ارث نمى برند.