دو مكتب در اسلام
جلد دوم : ديدگاه دو مكتب درباره مدارك
تشريعى اسلامى
سيد مرتضى عسگرى
- ۱۴ -
ازدواج موقت در سنت پيامبر
در باب نكاح المتعه در صحيح بخارى و مسلم و مصنف عبدالرزاق و مصنف ابن ابى شيبه و
مسند احمد بن حنبل و سنن بيهقى و ديگر منابع از قول عبدالله بن - مسعود آمده است كه
گفت :
ما به همراه پيامبر خدا (ص ) با مشركان در حال جنگ بوديم و زنانمان به همراه ما
نبودند. اين بود كه از حضرتش اجازه خواستيم كه خود را از مردى بيندازيم . آن حضرت
با پيشنهاد ما موافقت نفرمود، ولى به ما اجازه داد تا دست به ازدواج موقت ، حتى را
برابر پيراهنى ، و با قيد مدتى معين بزنيم . آنگاه از قرآن چنين خواند:
يا ايها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما اءحل الله لكم و لا تعتدوا ان الله لا يحب
المعتدين
(802). يعنى اى ايمان آورندگان ! پاكيزه هايى را كه خداوند بر شما روا
داشته بر خود حرام نكنيد و از اندازه بيرون نشويد كه خداوند تجاوزگران را دوست
ندارد
(803).
در صحيح بخارى و مسلم و مصنف عبدالرزاق از جابر بن عبدالله و مسلمة - بن اكوع آمده
كه گفته اند: منادى پيامبر خدا (ص ) در ميان ما بانگ برداشت كه رسول خدا (ص )
ازدواج موقت را اجازه داده است
(804).
در صحيح مسلم و مسند احمد بن حنبل و سنن بيهقى از قول سبره جهنى آمده است كه گفت :
رسول خدا (ص ) به ما اجازه ازدواج موقت داد. اين بود كه من به همراه مردى ديگر، به
بانويى از قبيله بنى عامر، كه جوانى قوى با گردنى بلند بود، برخورد كرديم و خويشتن
را بر او عرضه كرديم و خواسته خود را مطرح نموديم . او پرسيد: چه مى دهيد؟ من گفتم
عبايم ! و ديگرى هم گفت : بالا پوشم . بالا پوش رفيقم از عباى من نوتر و بهتر بود،
ولى من از او جوانتر بودم . چشم آن زن كه به بالا پوش دوستم افتاد، از آن خوشش آمد،
ولى چون در من نگريست ، مرا برگزيد و گفت : تو و عبايت مرا كافى است . پس ، سه روز
با هم بوديم تا اينكه پيامبر دستور داد هر كس كه ازدواج موقت كرده است ، از همسرش
جدا شود
(805).
همچنين در مسند طيالسى از مسلم قرشى آمده است كه گفت : ما بر اسماء، دختر ابوبكر،
وارد شده از او درباره ازدواج موقت پرسيديم . او در پاسخ ما گفت : ما در زمان
پيغمبر خدا (ص ) چنين مى كرديم
(806).
در مسند احمد و ديگر منابع به نقل از ابوسعيد خدرى آمده است كه گفت : ما در زمان
پيغمبر خدا (ص ) حتى با دادن پيراهنى ، از ازدواج موقت بهره مى برديم
(807).
در مصنف عبدالرزاق آمده است كه حتى در ميان ما مردانى بودند كه با يك پيمانه آرد
ازدواج موقت مى كردند
(808).
در صحيح مسلم و مسند احمد و ديگر منابع آمده است كه عطاء گفت جابر - بن عبدالله به
قصد اداى عمره بر ما در مكه وارد شد. ما به منزلش رفتيم و مردم از او چيزها مى
پرسيدند. تا اينكه سخن به متعه و ازدواج موقت كشيده شد كه جابر گفت : آرى ، ما در
زمان پيامبر خدا (ص ) و ابوبكر و عمر، ازدواج موقت مى كرديم
(809). اما در سخن احمد بن حنبل در مسندش آمده است : تا اواخر خلافت عمر.
و در بداية المجتهد: و نيمى از خلافت عمر، تا اينكه عمر مردم را از آن منع كرد
(810).
چرا عمر ازدواج موقت را تحريم كرد؟!
در صحيح مسلم ، مصنف عبدالرزاق ، مسند احمد بن حنبل ، سنن بيهقى و ديگر مصادر از
جابر بن عبدالله آمده است كه گفت :
ما در روزگار پيامبر خدا (ص ) و خلافت ابوبكر، با يك مشت خرما و آرد براى چند روز
ازدواج موقت مى كرديم ، تا اينكه عمر به خاطر عمرو بن حريث آن را ممنوع كرد
(811).
عبدالرزاق در مصنفش از قول عطاء از جابر آورده است كه او گفت :
ما در زمان پيامبر خدا (ص ) و ابوبكر و عمر ازدواج موقت مى كرديم . تا اينكه در
اواخر خلافت عمر، عمرو بن حريث زنى را به متعه گرفت ، جابر نام آن زن را برده ، ولى
من آن را فراموش كرده ام . آن زن از عمرو باردار شد و خبر آن به عمر رسيد. پس عمر
آن زن را احضار كرد و حقيقت را از او جويا شد. آن زن هم موضوع را با وى در ميان
نهاد و اعتراف كرد. عمر از او پرسيد: چه كسى گواه بر ماجرا بوده است ؟ عطاء گفت :
نمى دانم كه گفت مادرم و يا سرپرستم كه عمر پرسيد:
غير از اين دو نفر كسى ديگر نبود؟! زيرا از اين مى ترسيد كه نكند حيله اى در كار
باشد...(812).
و در روايتى ديگر جابر گفته است : عمرو بن حريث از كوفه آمد و با كنيزكى آزاد شده
ازدواج موقت كرد. آن زن باردار شد. پس او را به نزد عمر بردند. عمر از او ماجرا را
پرسيد و آن زن گفت : عمرو بن حريث با من ازدواج موقت كرده است . عمر از فرزند حريث
مساءله را جويا شد، او هم به آن اعتراف كرد كه كار پنهانى نكرده است . پس عمر پرسيد
همين يك مورد است ؟ زيرا كه اين داستان هنگامى رخ داده بود كه عمر آن را ممنوع كرده
بود
(813).
و در روايتى ديگر از محمد بن الاسود مى خوانيم كه عمرو بن حوشب با دوشيزه اى از
قبيله بنى عامر بن لؤ ى ازدواج موقت كرد. آن زن باردار شد و ماجرا را به عمر گزارش
دادند. عمر آن زن را احضار كرد و از او موضوع را جويا شد. آن زن عمرو - بن حوشب را
معرفى كرد. عمر مساءله را از عمرو پرسيد، او هم اعتراف كرد. آنگاه از او پرسيد چه
كسى بر اين مورد گواه تو است ؟ راوى مى گويد نمى دانم گفت :
مادر يا خواهر، و يا برادر و مادرش كه عمر ناراحت شد و بر منبر رفت و گفت :
چه پيش آمده كه مردها دست به ازدواج موقت مى زنند و بر كارشان گواه عادل نمى گيرند
و آن را آشكار نمى سازند؟! بعد از اين ، مرتكب چنين كارى را حد مى زنم ! راوى مى
گويد كسانى كه پاى منبر عمر و سخنان او نشسته بودند اين مطالب را گفته اند و مردم
هم از آنها گرفته اند
(814).
همچنين در كنزالعمال به نقل از ام عبدالله ، دختر خيثمه ، آمده است كه مردى از شام
بر او وارد شد و گفت : تمناى همخوابگى مرا سخت آزار مى دهد، مرا براى ازدواج موقت
به بانويى راهنمايى كن . ام عبدالله او را به بانويى معرفى كرد و او هم با وى شرط و
قرار گذاشت و عدولى چند بر ازدواجشان گواه گرفت . آن دو مدتى را با يكديگر
گذرانيدند و در آخر از هم جدا شدند. خبر به عمر بن خطاب رسيد و كسى را به دنبال او
فرستاد و پرسيد: چنين اتفاقى رخ داده است ؟ ام عبدالله گفت : آرى . عمر گفت :
هنگامى كه آن مرد بازگشت ، مرا خبر كن . و منهم چنان كردم و عمر او را احضار كرد و
پرسيد: چرا چنين كارى را مرتكب شدى ؟ آن مرد گفت : من اين كار را در زمان پيغمبر هم
انجام داده ام و آن حضرت تا زنده بود ما را از انجام آن منع نكرد. و در حكومت تو
نيز چنين كردم و ممنوعيتى از تو نشنيدم . عمر گفت : به خدايى كه جانم در دست اوست
سوگند اگر با اطلاع از نهى من چنين كارى را كرده بودى سنگسارت مى كردم تا زنا از
نكاح باز شناخته شود
(815)!
در مصنف عبدالرزاق از قول عروة آمده است كه ربيعة بن امية بن خلف ، با بانويى قابله
از قابله هاى مدينه ، كه صالح و خوشنام بود، به گواهى دو زن ، كه يكى از ايشان خوله
دختر حكيم بود، ازدواج موقت كرد و هنوز از ازدواج ايشان چيزى نگذشته بود كه آن دختر
حامل شد، و خوله خبر به عمر برد. عمر با شنيدن اين خبر، خشمگين شد و برخاست و در
حالى كه گوشه ردايش روى زمين كشيده مى شد، بر منبر رفت و گفت : به من گزارش داده
اند كه ربيعة بن اميه با قابله اى از قابله هاى مدينه به گواهى دو زن دست به ازدواج
موقت زده است . اگر پيش از اين مى دانستم ، او را سنگسار مى كردم
(816)!
در موطاء مالك و سنن بيهقى آمده است كه خوله ، دختر حكيم ، بر عمر بن - خطاب وارد
شد و گفت : ربيعة بن اميه زنى را به ازدواج موقت درآورده و آن زن باردار شده است .
عمر خشمگين شد و برخاست و در حالى كه ردايش بر زمين كشيده مى شد، گفت : اين
ازدواج موقت ! اگر پيشتر فهميده بودم سنگسار مى كردم
(817)!
و در اصابه آمده است كه سلمة بن اميه با كنيز آزاد كرده حكيم بن امية بن - اوقص ،
به نام سلمى ، به مدت ازدواج نمود و سلمى از او باردار شد و برايش پسرى آورد. اما
سلمه نسبت آن كودك را به خود منكر شد و خبر به عمر رسيد. عمر هم ازدواج موقت را
ممنوع كرد.
در مصنف عبدالرزاق از ابن عباس آمده است كه اميرالمؤ منين عمر هيچ زن به ازدواج
موقت درآمده اى را معذور نداشت ، مگر ام اراكه را كه با شكمى برآمده و حامله بيرون
آمده بود و در آن حالت عمر او را ديد و از او پرسيد كه از چه كسى باردار شده است .
او هم گفت سلمة بن اميه
(818) مرا به ازدواج موقت خود درآورده است ...(819).
و در مصنف ابن ابى شيبه از علاء بن مسيب ، به نقل از پدرش آمده است كه عمر گفت :
اگر مردى را به نزد من بياورند كه با داشتن همسر دست به ازدواج زده باشد، او را
سنگسار مى كنم ، و اگر همسر نداشته باشد، وى را تازيانه خواهم زد
(820)!
در رواياتى كه گذشت ، ديديم كه صحابه متفق بودند آيه فما استمتعتم به منهن
...درباره ازدواج موقت نازل شده و پيامبر خدا (ص ) به آن فرمان داده است و آنها هم
در زمان خلافت ابوبكر و نيمى از خلافت عمر، حتى با مشتى آرد و خرما ازدواج موقت مى
كردند، تا اينكه عمر آن را به خاطر مساءله اى ، كه به وسيله عمرو بن - حريث روى
داده بود، نهى كرد.
همچنين ديديم كه ازواج موقت در زمان عمر، پيش از آنكه آن را ممنوع كرده باشد، معمول
و رايج بود و به طورى كه از برخى از روايات گذشته برمى آيد، عمر نكاح متعه را
بتدريج تحريم كرده و آن را با سختگيرى در امر شهود بر ازدواج موقت و اينكه بايد
عدول مؤ منان بر آن گواه باشند، آغاز و در آخر آن را اكيدا منع كرد؛ تا آنجا كه گفت
اگر با نهى من چنين كارى صورت بگيرد، سنگسار مى كنم و پس از اين اخطار بود كه
ازدواج موقت در جامعه اسلامى امرى حرام اعلام شد، و خليفه نيز بر اين تصميم تا
پايان دوره خلافتش پاى فشرد، و نصيحت مشفقان هم در او سودى نبخشيد.
طبرى درباره سيره و رفتار عمر، به نقل از قول عمران بن سواده آورده است كه او روزى
بار خواست تا به خدمت خليفه آيد. و چون عمر او را پذيرفت . گفت :
- قصد دارم كه تو را نصيحت و راهنمايى كنم . عمر گفت :
- به ناصح مشفق ، بامدادان و شامگاهان خوشامد مى گوييم . عمران گفت :
- امت تو را در چهار مورد سرزنش مى كنند. عمر شگفت زده ، سر تازيانه را به زير چانه
و دنباله آن را بر روى ران خود نهاد و از عمران پرسيد:
- بگو ببينم آنها كدامند؟ عمران پاسخ داد:
- مى گويند تو انجام عمره را در ماههاى ويژه حج ممنوع كرده اى ، كارى را كه رسول
خدا (ص ) و ابوبكر نكرده ، آن را حلال و روا مى دانستند. عمر گفت :
- آرى حلال و رواست . و اگر مردم عمره را در ماههاى ويژه حج به جا آورند همان را
بجاى حجشان كافى مى دانند و مكه نمايانگر عظمت خداست در آن صورت در بقيه ايام سال
از حاجيان خالى مى ماند و من درست فكر كرده ام و كارم ايرادى ندارد. عمران گفت :
- مى گويند كه تو ازدواج موقت را حرام كرده اى ؛ در صورتى كه خداوند آن را روا
دانسته ، و ما با مشتى خرما عقد مواصلت مى بستيم و پس از سه روز از يكديگر جدا مى
شديم . عمر گفت :
- رسول خدا (ص ) آن را در زمان ناچارى و ضرورت حلال كرده بود. اينك پس از گذشت آن
ايام و پيش آمدن دوره فرخى و وفور نعمت خبر ندارم كه كسى از مسلمانان چنان كرده ،
به ازدواج موقت روى آورده باشد. امروز هم هر كس كه بخواهد مى تواند با مشتى خرما
عقد دائم كند و پس از سه روز با طلاق از همسرش جدا شود. پس اين كارم نيز درست است
(821).
بهانه اى را كه عمر براى تحريمش از انجام عمره تمتع آورده است كه
اگر مردم عمره را در ماههاى حج به جا آورند خود را از حج بى نياز خواهند دانست
، براى جلوگيريش از جمع بين حج و عمره درست در نمى آيد؛ بلكه بهانه واقعى او همان
است كه در حديث ديگرش آمده كه ما پيشتر آن را آورده ايم كه گفته است : اهالى مكه را
نه كشتى است و نه برداشتى ، بلكه درآمدشان تنها از راه مسافرينى تامين مى شود كه به
مكه مى آيند، پس بايد كه مردم دو نوبت به قصد زيارت به مكه بيايند: يك بار به عنوان
حج و يك نوبت نيز به عنوان عمره ، تا كسان و بستگان قرشى مهاجران را سودى از اين
ممر عايد گردد!
اما بهانه او در تحريم ازدواج موقت ، با اين بيان كه زمان
پيامبر خدا روزگار اضطرار و ناچارى مسلمانان و بر عكس ، روزگار خلافت ايشان ، دوره
رفاه و فراخى بوده است ، بيشتر روايات حاكى از اين است كه چنان ازدواجهايى
در زمان پيامبر خدا (ص ) و با موافقت آن حضرت در جنگها و مسافرتها صورت مى گرفته و
فرقى با زمان پيغمبر و دوره خلافت ايشان و يا زمان ما و حتى تا آخر دنيا نداشته و
نخواهد داشت .
از طرفى ، آدمى از دير باز و از زمانى كه بر اين كره خاكى پيدا شده ، گهگاه دست به
مسافرت زده و هفته ها و ماهها و احيانا سالها از خانواده و همسرش دور مانده است .
حالا اگر مردى ناگزير از مسافرت و جدا شدن از همسر و خانواده اش شد، در اين صورت با
غريزه جنسى خودش چه بايد بكند؟ آيا - مثلا - مى تواند كه غريزه خود را در خانه اش
جا بگذارد، تا پس از بازگشتنش بار ديگر آن را مورد استفاده قرار دهد، و يا اينكه
غريزه از او جدا شدنى نبوده ، در سفر و حضر، همواره با او خواهد بود، كه در اين حال
و عدم مفارقت غريزه از او، آيا مى تواند از آن چشم بپوشد و در طول مسافرتش از
تحريكات آن در امان خواهد بود؟
اگر فرض كنيم كه چنين چيزى در ميان برخى از مردان ، آن هم به صورت بسيار نادر پيدا
شود كه بتواند خود نگهدار باشد، آيا همه مردان مى توانند اين گونه باشند و يا غالبا
مقهور نيروى غريزه خواهند شد؟ و اين دسته كه بى گمان اكثريت را تشكيل مى دهند، اگر
در ميان جامعه اى باشند كه آنها را از ارضاى غرايزشان بازداشته و از آنها مى خواهد
كه بر خلاف فطرت و مقتضاى طبيعتشان رفتار كنند، تكليفشان چيست و چه بايد بكنند؟ آيا
راهى بجز خيانت و نواميس اجتماع برايشان باقى مى ماند؟! و اسلام كه براى هر مشكلى
راه حلى مناسب نشان داده ، آيا اين مشكل فطرى را بدون راه حل رها كرده است ؟ نه ،
بلكه براى اين مشكل ، ازدواج موقت را مقرر داشته است كه بنا به فرمايش امير مومنان
على بن ابى طالب (ع ) اگر عمر ازدواج موقت را نهى نكرده بود، جز بخت برگشته پليد،
كسى ديگر مرتكب زنا نمى شد.
گذشته از اين ، آنچه را در اين مورد گفتيم ، تنها به شخص مسافر دور از وطنش و
مساءله سفر و مسافرت مربوط نمى شود، بلكه ممكن است براى انسان ، چه زن باشد و چه
مرد، در ميهنش نيز اوضاع و احوالى پيش آيد كه او را از ازدواج دائم باز دارد. در
چنين حالتى كه آدمى تا سالها قادر به ازدواج دائم نيست بايد چه كند؟ آيا جز رو
آوردن به ازدواج موقت ، چاره ديگرى هم دارد؟ چنين آدمى را چاره چيست ، در حالى كه
قرآن با صراحت به او اخطار مى كند كه : و لا تواعد و هن سرا. يعنى پنهانى باز زنان
قرار و مدار مگذاريد. و يا: غير متخذات اخدان . يعنى دوست پسر يا دختر نگيريد و خود
را به فحشا آلوده نسازيد.
اما پيشنهادى را كه عمر ارائه مى دهد كه با تبديل ازدواج موقت به ازدواج دائم و جدا
شدن زن و مرد از هم پس از سه روز، آن هم با اجراى صيغه طلاق ، مشكل ياد شده حل
خواهد شد، از دو صورت خارج نيست : يا چنين ازدواجى با علم و اطلاع زوجين و موافقت
هر دوى آنها صورت گرفته ، كه خوب ، اين همان ازدواج موقت است و نه دائم ! يا اينكه
اين طور نيست و مرد قصد دارد پس از سه روز، از زن جدا شود و نيت خودش را از او
پنهان داشته و در حقيقت به او نيرنگ زده و توهين كرده است . زيرا وى قرار ازدواج
دائم نهاده و نيت جدا شدنش را از او پنهان داشته است . راستى را در چنين حالتى ديگر
چه اعتمادى براى زنان و بستگان ايشان در ازدواجهاى دائم باقى مى ماند؟
و دست آخر، از خلال اين گفتگو، و يا هر روايتى كه حكايت از گفتگوى عمر در اين مورد
مى كند، با اندكى دقت معلوم مى شود كه تمام رواياتى كه از پيامبر خدا (ص ) درباره
تحريم عمره تمتع و ازدواج موقت و ممنوعيت آنها آمده و كتابهاى معتبر و وزين حديث و
تفسير پيروان مكتب خلفا را پر ساخته و زينت بخش صفحات آنها گرديده ، همه و همه پس
از گذشتن دوران زمامدارى عمر ساخته و پرداخته شده اند! زيرا اگر در زمان حكومت عمر
حتى يك نفر از اصحاب پيامبر خدا (ص ) وجود مى داشت كه فقط يك حديث از رسول خدا (ص )
مى آورد كه سياست عمر را در تحريم عمره تمتع و يا ازدواج موقت تاييد كند، موردى
براى پنهان كردن آن حديث و جلوگيرى از انتشار آن وجود نداشت تا خليفه ناگزير باشد
براى به كرسى نشاندن حرفش بخروشد و مخالفين فرمانش را تهديد كند كه اگر بر خلاف
دستورم رفتار شود، متخلف را بسختى مجازات خواهم كرد!
اگر عمر در سراسر مدت زمامداريش فقط به يك حديث از پيامبر خدا (ص ) دست مى يافت كه
تاييد كننده سياستش باشد، به اعمال خشونت و تهديد و سختگيرى هرگز نيازى پيدا نمى
كرد. ولى دوران خلافت عمر با همين سختگيريها به پايان رسيد، در حالى كه مخالفين با
سياست و فرمانهاى او جرات اظهار نظر و نفس كشيدن هم نداشتند، و حتى از ترس خليفه
قادر به نقل حديث پيامبر خدا (ص ) هم نبودند.
اين سختگيرى و شدت عمل ، تا نيمه اول خلافت خليفه سوم عثمان ادامه داشت و با گذشت
زمانى چنين طولانى ، فرمانها و اجتهادهاى خلفا در جامعه اسلامى جايى مخصوص بازكرد و
آرام آرام قوانين و سنتهاى جديد از نسل قديم به نسل جديد و جوان سپرده شد و اينان
نيز به نوبه خود از ديدگاه سياست مقام خلافت ، اسلام و مقررات نهاده آن را
نگريستند، و آن را چنانكه دستگاه خلافت مى خواست و انتشار مى داد و تعريف مى كرد،
شناختند. ما اين مطلب را باز شرح خواهيم داد.
ازدواج موقت بعد از دوران عمر
در نيمه دوم خلافت عثمان ، نيروى محركه خلافت از درون به دو قسمت تقسيم شد:
ام المؤ منين عايشه و طلحه و زبير و عمرو عاص و پيروانشان يك دسته شدند، و مروان و
فرزندان بنى العاص و ساير افراد بنى اميه و پيروان آنها نيز دسته دوم را تشكيل
دادند و رو در روى يكديگر قرار گرفته ، به يارگيرى پرداختند.
برخورد دو جناح مخالف براى مسلمانان مجالى پديد آورد تا به خود آمده ، پاره اى از
آزاديهاى از دست رفته خود را به دست آورند و احاديثى كه انتشارشان از سوى دستگاه
خلافت ممنوع اعلام شده بود، انتشار يابد و با آنچه خلفا بشدت از آن جلوگيرى مى
كردند به مخالفت برخيزند. اين بود كه نسل جديد، از نسل قديمى چيزهايى مى شنيد كه تا
آن تاريخ نشنيده بود و امورى مى ديد كه تا آن زمان از ديدنش غافل بود؛ مانند مخالفت
آشكار اميرالمؤ منين على (ع ) با عثمان در مساله عمره تمتع .
اكنون به برخى از مخالفتهاى علنى در مساله ازدواج موقت مى پردازيم .
در مصنف عبدالرزاق از ابن جريج ، به نقل از قول عطاء آمده است كه گفت : نخستين كسى
كه موضوع ازدواج موقت را مطرح كرد، صفوان بن يعلى بود كه گفت : به من خبر داده
بودند كه معاويه بانويى از طائف را به ازدواج موقت خود درآورده است . من چنين چيزى
را باور نكردم ، تا اينكه با جمعى نزد ابن عباس رفتيم و يكى از ما، ماجرا را به وى
بازگفت . ابن عباس گفت : اين موضوع صحت دارد! ولى سخن ابن عباس هم در دلم ننشست ،
تا اينكه جابر بن عبدالله انصارى آمد و ما براى ديدنش به خانه او رفتمى و هر كس از
درى گفت و مردم از او چيزها مى پرسيدند. تا سخن به متعه و ازدواج موقت كشيده شد. او
گفت : درست است ، ما در زمان پيغمبر خدا (ص ) و ابوبكر و عمر به طور موقت ازدواج مى
كرديم ، تا اينكه در اواخر خلافت عمر، عمرو بن حريث ...(822).
و باز در مصنف عبدالرزاق آمده است كه معاويه پس از ورودش به قبيله ثقيف در طائف ،
معانه ، كنيزك آزاد شده ابن حضرمى ، را به ازدواج موقت خود درآورد. جابر گفته است :
من معانه را، كه در زمان خلافت معاويه زنده بود، ملاقات كرده ام . معاويه تا معانه
زنده بود همه ساله مبلغى را برايش مى فرستاد
(823).
همچنين در آن كتاب به نقل از عبدالله بن عثمان بن خيثم آمده است كه در مكه زنى
زندگى مى كرد عراقى كه سخت زيبا و عابد بود. او پسرى به نام ابو اميه داشت و سعيد
بن جبير بر آن زن زياد وارد مى شد. ابن خيثم گفت كه من به فرزند جبير گفتم : اى ابو
عبدالله ! چه مساله اى است كه تو زياد به خانه اين زن مى روى ؟ گفت : ما با هم نكاح
مخصوص ازدواج موقت كرده ايم . و سپس به سخن خود چنين ادامه داد: ازدواج موقت از آب
خوردن هم حلال تر است
(824).
از اين تاريخ بود كه حلال بودن ازدواج موقت زنان و فتوا درباره آن بر سر زبانها
افتاد و انتشارى تمام يافت .
در مصنف عبدالرزاق آمده است كه على (ع ) در كوفه گفت : اگر حكم و راى عمر بن خطاب
قبلا صادر نشده بود، دستور آزاد بودن ازدواج موقت را صادر مى كردم . و در آن وقت
بجز فرد پليد بدبخت كسى مرتكب زنا نمى شد
(825).
و در تفسير طبرى ، نيشابورى ، فخر رازى ، ابو حيان و سيوطى ، سخن حضرت امير (ع )
چنين آمده است : اگر عمر ازدواج موقت را نهى نكرده بود، بجز فرد پليدبخت برگشته ،
كسى ديگر مرتكب زنا نمى شد
(826).
در تفسير قرطبى نيز آمده است كه ابن عباس گفت : ازدواج موقت چيزى نبود مگر رحمتى از
سوى خداى متعال ، كه خداوند بندگانش را بدان وسيله مورد رحمت خود قرار داده بود، و
اگر عمر آن را نهى نكرده بود، بجز بدبخت كسى ديگر مرتكب زنا نمى شد
(827).
در مصنف عبدالرزاق و احكام القرآن جصاص و بداية المجتهد ابن رشد، و الدار المنثور
سيوطى ، و نهاية اللغه ابن اثير ذيل واژه الشقى ، و
لسان العرب ابن منظور، و تاج العروس و ديگر منابع لغت آمده است كه عطاء گفت : از
ابن عباس شنيدم كه مى گفت :
خداوند عمر را رحمت كناد. متعه رحمتى از سوى خدا متعال بود كه بدان وسيله امت محمد
(ص ) را مورد لطف خود قرار داده بود و اگر عمر آن را نهى نمى كرد، بجز فرد پليد
بدبخت كسى نيازى نداشت كه زنا كند
(828).
در كتاب مصنف به جاى رحمة من الله ،
رخصة من الله ، و در پايان حديث
الاشقى آمده است . و عطاء گفته است : به خدا سوگند،
گويى هم اكنون صداى ابن عباس را مى شنوم كه مى گفت : الاشقى .
و در بداية المجتهد آمده است : اگر عمر آن را نهى نكرده بود بجز فرد بخت برگشته كسى
مجبور به زنا نمى شد.
آنها كه پس از تحريم عمر، سخن از حليت متعه گفته اند
ابن حزم در المحلى مى نويسد: بعد از رسول خدا (ص ) گروهى از سلف رض همچنان بر حلال
بودن ازدواج موقت باقى ماندند كه از آن جمله از اصحاب عبارت بودند از: اسماء دختر
ابوبكر، جابر بن عبدالله ، ابن مسعود، ابن عباس ، معاوية بن ابى سفيان ، عمرو بن
حريث ، ابو سعيد خدرى ، سلمه و معبد فرزندان امية بن خلف . و حليت آن را جابر از
قول همه اصحاب در زمان حيات پيامبر خدا (ص ) و در دوران خلافت ابوبكر، تا اواخر
حكومت عمر، روايت كرده است . سپس ابن حزم مى گويد:
از عمر بن خطاب نيز روايت شده است كه وى نيز هنگامى اين حكم را مردود اعلام كرد كه
دو نفر عادل بر وقوع آن گواهى نداده باشند، و در صورتى كه دو نفر عادل آن را گواه
باشند، آن را روا شمرده است . آنگاه در ادامه مى افزايد: و از تابعين ، طاووس ،
عطاء، سعيد بن جبير و ديگر فقهاى مكه - كه خدايشان عزيز بدارد - آنان هم بر حليت
ازدواج موقت باقى بوده اند...(829).
قرطبى نيز در تفسيرش آورده است كه پس از تحريم عمر، بجز عمران بن حصين و برخى از
اصحاب و گروهى از اهل بيت ، كسى ديگر حليت ازدواج موقت را اعلام نكرده است . وى سپس
مى گويد: ابو عمر، ابن عبدالبر نوشته است كه هواداران ابن عباس از مردم يمن ، همگى
متعه يا ازدواج موقت را بر مبناى فتواى ابن عباس حلال مى دانند
(830).
همچنين در كتاب المغنى ابن قدامه آمده است كه از ابن عباس نقل شده كه ازدواج موقت
جايز است و بر اين گفته بيشتر اصحاب او، چون طاووس و عطاء، متفق مى باشند. ابن جريج
هم همين مطلب را آورده ، و از ابوسعيد خدرى و جابر - بن عبدالله نيز همين مطلب نقل
شده و شيعه را نيز همين عقيده است . زيرا كه ثابت شده پيامبر خدا (ص ) چنين فرموده
و به آن فرمان داده است
(831).
پيروى كنندگان از تحريم عمر
يكى از كسانى كه از تحريم ازدواج موقت عمر پيروى كرده ، عبدالله بن زبير است كه ابن
ابى شيبه در مصنف خود از قول ابن ابى ذئب از آن چنين ياد كرده است : شنيدم كه ابن
زبير ضمن سخنرانى خود مى گفت :
كنيه گرگ ابو جعده است و متعه هم ، همان زناست
(832). منظورش اين است كه تغيير اسم ، محتوا را عوض نمى كند.
يكى ديگر ابن صفوان است كه سخن درباره او بيايد. و ديگرى ، عبدالله بن - عمر، فرزند
عمر بن خطاب ، است ، در يكى از دو اظهار نظرش در اين مورد، كه شرح آن خواهد آمد.
در هر حال بين دو دسته موافق و مخالف حليت ازدواج موقت ، يعنى پيروان عمر و مخالفان
دستور او، درگيريهاى لفظى شديدى درگرفته كه اينكه عهده دار شرح آن هستيم .
برخوردهاى لفظى در ميان موافقان و مخالفان متعه
به طورى كه مسلم در صحيح خود و بيهقى در سننش از قول عروة بن زبير آورده اند، در
مورد حلال بودن متعه يا نكاح موقت ، در ميان ابن عباس و جمعى مانند عبدالله زبير
درگيريهاى لفظى شديدى رخ داده است . مسلم در صحيح خود مى نويسد كه عروة گفت :
برادرم عبدالله بن زبير در مكه به سخنرانى برخاست و گفت : هستند كسانى كه خداوند
دلشان را مانند چشمشان كور كرده و به حلال بودن ازدواج موقت فتوا مى دهند، كه منظور
برادرم از آن ، ابن عباس بود. و ابن عباس نيز بانگ برداشت و گفت : تو مردى ياوه گو
و ستمگرى . به جان خودم سوگند كه متعه در زمان پيشواى پرهيزگاران ، رسول خدا (ص )،
رايج بوده است . و عبدالله در پاسخش گفت : آزمايش كن ! به خدا قسم اگر چنان كنى ،
سنگسارت مى كنم !
ابن شهاب مى گويد: خالد بن مهاجر برايم حكايت كرد كه در كنار مردى نشسته بودم ،
ناگاه فردى از راه رسيد و از او در مورد حلال بودن ازدواج موقت نظرش را جويا شد. او
هم به وى اجازه داد. ناگهان ابو عمره انصارى به خروش درآمد و به وى گفت : مواظب
خودت باش ! آن مرد پرسيد:
چه شده ؟! قسم به خدا كه خودم در زمان پيشواى پرهيزگاران ، پيامبر خدا (ص )، با
ازدواج موقت زن گرفته ام
(833)
چنين مى نمايد كه اين گفتگوها در زمان عبدالله زبير و به هنگام حكمروايى او بر مكه
صورت گرفته باشد و آن گردهمايى در بيت الله الحرام اتفاق افتاده است . و ظن قوى
اينكه رد و بدل شدن اين سخنان در اثناى خطبه نماز جمعه و در برابر گروه بسيارى از
مسلمانان به وقوع پيوسته است . زيرا ابن عباس از اينكه در سخنرانيهاى عبدالله زبير
حاضر شود خوددارى مى كرد، مگر نماز جمعه را كه ناگزير به شركت در آن بود.
و نيز كاملا واضح است كه در آن روزگار شخص عبدالله زبير و هيچيك از كارگزارانش در
دستگاه حكومتى او، مستندى از گفتار و يا رفتار پيامبر خدا (ص ) در نهى از ازدواج
موقت در دست نداشتند؛ و گرنه به همان دليل محكم از حديث و سنت ، ابن عباس را كه
پاسخ داده بود او در زمان پيشواى پرهيزگاران چنان مى كرده
است ، مى كوبيدند و مجاب مى نمودند.
و بر عكس ، فرمانروايانى را در اين دوره سراغ درايم كه در ممنوعيتشان از ازدواج
موقت ، و عمره تمتع تنها به منطق زور و ارعاب متوسل مى شدند و مخالفان خود را آزار
و شكنجه روحى مى دادند. و در مقابل ، معتقدان به حليت و درستى نيز، همچنان كه ديديم
، همواره و در هر فرصتى كه براى گفتگو و ابراز عقيده خود به دست مى آورده اند، با
اسلحه سنت پيامبر خدا (ص ) به رويارويى با ايشان بر مى خاستند.
از آن جمله در صحيح مسلم و مسند احمد بن حنبل و طيالسى و سنن بيهقى و مصادر ديگر از
ابونضره آمده است كه گفت : در نزد جابر بن عبدالله نشسته بودم كه كسى آمد و گفت :
ابن عباس و ابن زبير بر سر مساءله ازدواج موقت و عمره تمتع درگير شده اند. جابر گفت
: اين چه حرفى است ؟! ما در زمان پيغمبر خدا (ص ) هر دو را انجام مى داديم ، تا
اينكه عمر ما را از آن ممنوع كرد، ما هم كوتاه آمديم
(834)! و در روايتى ديگر چنين آمده است : من به جابر گفتم كه ابن زبير از
متعه جلوگيرى مى كند و ابن عباس فتوا به حلال بودن آن مى دهد! جابر گفت مخزن حديث
نزد من است ؛ ما در زمان پيامبر خدا (ص ) عمره تمتع به جا مى آوريم ، اما چون عمر
سر كار آمد، گفت :
خداى عزوجل هر جه را خواسته براى پيامبرش حلال كرده و قرآن نيز همان را تاءييد كرده
است . من اكنون به شما دستور مى دهم كه بين حج و عمره تان را فاصله بيندازيد و از
ازدواج موقت با زنان نيز خوددارى كنيد كه اگر مردى را به نزد من بياورند كه ازدواج
مدت دار كرده باشد، بى گمان سنگسارش مى كنم
(835)!
سخن جابر در كتاب بيهقى چنين آمده است : ما در زمان پيامبر خدا (ص ) و ابوبكر رض از
متعه بهره مند شده ايم ؛ اما چون عمر به خلافت نشست ، در بين ما به سخنرانى برخاست
و گفت : رسول خدا (ص ) همين پيامبر است و قرآن ، همين قرآن . دو متعه در زمان
پيغمبر رواج داشت كه من هر دو را نهى مى كنم و مرتكب آن را بسختى مجازات مى نمايم :
يكى ازدواج موقت است ، و نبينم مردى ، زنى را براى مدتى معين به ازدواج خود درآورده
باشد كه او را سنگسار خواهم كرد! و ديگرى هم عمره تمتع مى باشد. پس بين حج و عمره
تان را فاصله بيندازيد تا حج و عمره شما تمام و كامل برگزار شود
(836).
بين ابن عباس و ديگران
در مصنف عبدالرزاق آمده است كه ابن صفوان مدعى بود كه ابن عباس فتوا به زنا مى دهد!
چون اين سخن به گوش ابن عباس رسيد، گفت : من فتوا به زنا نمى دهم ، مگر ابن صفوان
داستان ام اراكه را به دست فراموشى سپرده است ؟ به خدا قسم كه پسر ام اراكه از همين
ازدواج به دنيا آمده است . آيا اين زناست كه مردى از قبيله جمح از آن سود برده است
(837)؟
و در روايتى ديگر در همان كتاب از قول طاووس آمده است كه ابن صفوان گفت : ابن عباس
زنا كردن را مجاز مى داند! ابن عباس هم مردانى را نام برد كه از همين ازدواج به
وجود آمده اند، ولى من از ميان آنها فقط نام معبد بن اميه را مى برم
(838). يعنى معبد بن سلمة بن اميه .
و در روايتى ديگر آمده است كه ابن عباس گفت : اميرالمؤ منين عمر، هيچكس را بجز ام
اراكه در اين مورد معذور نداشت . چه ، او در حالى كه حامله بود و با شكمى برآمده از
خانه بيرون شده بود، عمر او را ديد و ماجرا را از او پرسيد و او پاسخ داد كه سلمة
بن اميه مرا به ازدواج موقت خود درآورده است . ولى ابن صفوان چنين چيزى را از ابن
عباس نپذيرفت . پس ابن عباس به او گفت : حالا كه اين طور است ، از عمويت بپرس
(839)!
در كتاب جمهره انساب ابن حزم آمده است كه فرزندان امية بن خلف جمحى عبارت بودند از:
على ، صفوان ، ربيعه ، مسعود، سلمه . مادر معبد، فرزند سلمه ، ام اراكه مى باشد كه
سلمه در دوران خلافت عمر يا ابوبكر، او را به ازدواج موقت خود درآورد و معبد از اين
ازدواج به وجود آمد. فرزند صفوان بن اميه نيز عبدالله اكبر است و...(840)
پس اين گفتگو بين ابن عباس و ابن صفوان ، يعنى همين عبدالله اكبر، صورت گرفته ، و
در مقابل زير بار نرفتن عبدالله ، ابن عباس به او گفته است : پس برو و از عمويت
بپرس ! و نيز به او گفته : مگر ام اراكه را فراموش كرده اى ؟ به خدا قسم كه همين
معبد، فرزند او، از ازدواج موقت به دنيا آمده است . و نام مردانى را مى برد كه از
طريق متعه به دنيا آمده اند.
بين ابن عباس و عبدالله بن عمر
مطالبى را كه در اين مورد از عبدالله بن عمر آورده اند با هم اختلاف دارند. مثلا
احمد بن حنبل در مسندش از قول عبدالرحمن بن نعيم اعرجى آورده است كه گفت من نزد ابن
عمر نشسته بودم كه كسى از چگونگى ازدواج موقت از او پرسيد. عبدالله به خشم آمد و
گفت : به خدا سوگند كه ما در زمان پيامبر خدا (ص ) نه زناكار بوديم و نه فاسد...(841).
اما در مصنف عبدالرزاق آمده كه به عبدالله عمر گفتند: ابن عباس ، ازدواج موقت را
جايز مى داند. عبدالله عمر پاسخ داد: فكر نمى كنم كه ابن عباس چنين چيزى گفته
باشد! گفتند: آرى به خدا سوگند كه او چنين گفته است . گفت : به خدا قسم كه او چنين
چيزى را در زمان عمر بر زبان نياورده و اگر عمر زنده بود، با تنبيه مايه عبرت
ديگرانتان مى ساخت . و ما چنان كسى را جز زناكار نمى دانستيم
(842)!
و در مصنف ابن ابى شيبه و الدر المنثور سيوطى آمده كه از عبدالله عمر رض درباره
ازدواج موقت سئوال كردند. او گفت : حرام است ! گفتند: ابن عباس مى گويد حلال است ؟
گفت : پس چرا در زمان عمر، حتى زير لب چنين چيزى را نمى گفت
(843)؟
و در سنن بيهقى پس از لفظ حرام است ابن عمر آمده :
بدانيد كه اگر عمر - بن خطاب رض كسى را به چنين اتهامى مى گرفت ، سنگسارش مى كرد
(844)!
تلاش گسترده ديگر پيروان مكتب خلفا درباره متعه
ديديم كه پشتگرمى خلفا در حرام كردن ازدواج موقت تا روى كار آمدن حكومت عبدالله
زبير به نيروى زور و قدرتشان بستگى داشته است ؛ اما از آن تاريخ به بعد، تلاش و
كوشش پيروان مكتب مزبور تغيير جهت داده ، به ساختن حديث و تحريف حقايق روى آوردند.
اينك نمونه هايى چند از اين مورد:
1. در سنن بيهقى آمده كه ابن عباس به حلال بودن ازدواج موقت فتوا مى داد و همين امر
موجب آن شد كه دانشمندان بروى خرده بگيرند. ولى ابن عباس حاضر نشد كه از نظرش دست
بردارد، تا اينكه شعرا به زخم زبانش گرفتند، و با سرودن اشعارى به سرزنشش پرداختند،
از آن جمله :
يا صاح هل لك فى فتيا ابن عباس
|
هل لك فى ناعم خود مبتلة تكون مثواك حتى مصدر الناس ! |
ترجمه : اى واى ! آيا فتواى ابن عباس را مى دانى ؟ آيا مى پذيرى كه دوشيزه پاك
دامنت آلوده شود و منزلت محل آمد و شد مردمان گردد؟!
او مى گويد: آنگاه كه شعرا درباره نكاح موقت به سرودن اشعار پرداختند، دانشمندان را
از آن عمل دل به هم برآمد و آتش خشمشان زبانه كشيد
(845)!
و در مصنف عبدالرزاق از قول زهرى آمده كه دانشمندان با شنيدن
يا صاح ! هل لك فى فتيا ابن عباس ازدواج موقت را بيشتر زشت و ناروا شمردند
(846)!
در اين روايت آمده است كه ابن عباس حاضر نشد دست از عقيده خود بردارد. هر چند كه
مردم به سرزنشش بنشينند و درباره فتوايش به سرودن اشعار بپردازند.
2. روايتى را كه گذشت تحريف كرده ، و از سعيد بن جبير نقل كرده اند كه گفته به ابن
عباس گفتم مى دانى كه با فتوايت چه كرده اى ؟ فتواى تو آشوب به پا كرده و شعرا را
به سرودن اشعارى در نكوهشت برانگيخته است ؟ گفت : مگر شعرا چه گفته اند؟ گفتم :
درباره فتوايت چنين سروده اند:
يا صاح هل لك فى فتيا ابن عباس
|
يا صاح هل لك فى بيضاء بهكنة
|
تكون مثواك حتى مصدر الناس !
|
ترجمه : به آن دانشمند كه مجلسش طولانى شد مى گويم ، اى واى آيا فتواى ابن عباس را
مى دانى ، اى داد! آيا مى پذيرى دوشيزه در پرده ات تردامن شود و منزلت محل آمد و شد
مردمان گردد؟!
ابن عباس كلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت : انا لله و انا اليه راجعون . به خدا
سوگند كه من به انجام چنين كارى فتوا نداده ام و چنين تصميمى هم نداشته ام و آن را
هم حلال و روا نشمرده ام ، مگر در همان مورد كه خداوند مردار و گوشت خنزير را حلال
و روا شمرده است
(847)!
در كتاب مغنى ابن قدامه آمده كه ابن عباس ضمن سخنرانى خود گفت : متعه همانند مردار
و گوشت خنزير مى باشد. پيغمبر آن را حلال كرده بود، اما بعد نسخ آن ثابت شده است
(848)!
ايرادى كه بر اين حديث وارد است
اين حديث را شتابزده به سعيد بن جبير نسبت داده اند
(849)؛ غافل از اينكه :
سعيد بن جبير خود از كسانى است كه در مكه زن به ازدواج موقت گرفته است
(850)! و نيز غافل از اين بوده اند كه ياران و هواداران ابن عباس ، از
اهالى مكه و يمن ، همگى بر اساس مذهب ابن عباس به حلال بودن ازدواج موقت حكم داده
اند
(851)! و اينكه اگر ابن عباس از فتواى قبلى خودش عدول كرده بود، اصحابش
مانند عطاء و طاووس و ديگران نيز بر حليت آن ادامه نمى دادند
(852).
هيثمى نيز در كتاب مجمع الزوائد خود نادرستى اين حديث را آشكار ساخته و درباره سند
آن چنين اظهار نظر كرده است : حجاج بن ارطاة مردى عوامفريب و نيرنگ باز و مدلس است
(853). و در تهذيب التهذيب در شرح حال حجاج ، راوى اين حديث آمده است :
او روايت را به طور مرسل از يحيى بن كثير و مكحول نقل مى كرد، در صورتى كه خودش
مستقيما از آن دو چيزى نشنيده بود! مردم او را به عوامفريبى و نيرنگ بازى متهم مى
كردند و مى گفتند كه حديثى نمى گويد، مگر اينكه بر آن چيزى از خودش افزوده باشد.
ابن مبارك مى گويد: حجاج مردى مدلس است . او آنچه را كه عرزمى برايش گفته ، از عمرو
بن شعيب براى ما بيان مى كرد! حديث اين مرد متروك است و قابل اعتنا نمى باشد.
همچنين يعقوب بن ابى شيبه در معرفى حجاج مى نويسد:
حجاج مردى مهمل باف و حديثش پوچ و بى معنى است و در آن لغزشهاى فراوان به چشم مى
خورد
(854).
3. ترمذى و بيهقى از موسى بن عبيده ، به نقل از محمد بن كعب آورده اند كه ابن عباس
گفت : ازدواج موقت مربوط به صدر اسلام و اوايل ظهور آن بوده است چون مردى به
سرزمينى مى رسيد كه در آنجا آشنايى نداشت ، زنى را براى مدتى كه در آن محل توقف
داشت به عقد موقت خود درمى آورد كه هم كالاهايش را پاس دارد و هم به شخص او برسد.
اين وضع ادامه داشت تا آنگاه كه آيه الا على ازواجهم اءو ما ملكت اءيمانهم فرود آمد
كه بجز همين دو مورد زنان عقدى و كنيزكان بقيه موارد حرام اعلام گرديد
(855)!
ايرادى كه بر اين حديث وارد است
در سند اين حديث نام موسى بن عبيده آمده كه در شرح حالش در تهذيب التهذيب از قول
احمد بن حنبل چنين نوشته شده است : حديث موسى بن عبيده مردود است و اجازه نمى دهم
كه در نزد من از او روايت شود. او احاديث نادرست و غير قابل قبولى را عنوان كرده
است
(856).
اما در متن حديث ، اينكه مى گويد متعه مربوط به صدر اسلام
...تا اينكه آيه الا على ازواجهم ...و بجز اين دو مورد متعه حرام است ،
ندانستيم براستى اگر ابن عباس چنين گفته و اين سخن اوست ، پس چرا پس از گذشت نيم
قرن از نزول اين آيه ، درباره حليت ازدواج موقت با ابن زبير به مخاصمه برخاسته است
!
|