تفسير و مفسران (جلد اول )
آيت الله محمد هادي معرفت
(ره)
- ۳۵ -
با اين شيوه : يعنى اين كه خصوصيات و
قراينى كه آيه را در برگرفته ، كنار گذاشته شود و به عموم لفظ و عموم ملاك استناد
جسته ، مفهوم عام و كلى اى از آن برداشت شود، حكم قطعى عقل به ضرورت رجوع عالم به
جاهل به طور كامل و در همه زمينه هاى علمى و معرفتى به گونه فراگير استفاده مى شود؛
لذا اين گونه برداشت كلى ، تاءويل آيه و مفاد باطن آن است و ربطى به تفسير كه مفاد
ظاهر آيه است ندارد.
مرحوم فيض كاشانى اين گونه روايات را كه جنبه تاءويلى دارد، تفسير ظاهرى تلقى كرده
، مى گويد: ((در ((اصول كافى
)) و ((تفسير قمى ))
و ((تفسير عياشى )) رواياتى بدين
مضمون از ائمه وارد شده است كه مقصود از ذكر در آيه پيامبر و مقصود از اهل ذكر كه
بايد از آنان سوال كرد اهل بيت اند. - اضافه مى كند - آنچه از اين روايات به دست مى
آيد آن است كه مخاطب اين دستور، مؤ منانند نه مشركان ، و مورد سوال هم امورى است كه
در آن ، دچار اشكال شده اند نه - تنها - اينكه چرا پيامبران از جنس بشرند. - فيض
ادامه مى دهد: - و اين سخن زمانى درست است كه ((و ما اءرسلنا))
رد بر مشركين نباشد و يا ((فاساءلوا...))
كلامى جديد و بى ارتباط با قبل باشد يا آيه از جمله آياتى باشد كه نظمش تغيير كرده
است ؛ خصوصا اگر ((بالبينات و الزبر))
را متعلق به ((اءرسلنا)) بگيريم ؛ در
نتيجه اين بخش گفتارى خواهد شد در ميانه آن دو (جمله معترضه )؛ اما اينكه مشركان
دستور يافته اند كه از خاندان پيامبر بپرسند چرا پيامبران بشرند نه فرشته - با
اينكه ايمان به خدا و پيامبر ندارند -، سخنى بى وجه است )).(1449)
ملاحظه مى كنيد كه مرحوم فيض كاشانى براى توجيه اين روايات كه آن را تفسير آيه
پنداشته ، دچار چه تكلفى شده است ! اگر او اين روايات را تاءويل آيه قرار مى داد و
مفهوم عام آيه را از پس پرده ظاهر آشكار مى ساخت ، خود را از اين تنگنا نجات مى
داد. چون اعتبار، به عموميت معنا بستگى دارد نه به خصوصيت لفظ. آرى ، آيه درباره
مشركان كه نادانند وارد شده است تا از اهل كتاب كه نزد ايشان دانايند بپرسند و اين
فرمان عقلايى است كه در جهت ملاك و مناط عام است و بايد در خطاب و نيز شمول افراد
هم عام باشد؛ و بدين گونه از لفظ، عموم استفاده مى شود و شمول از درون ملاك بيرون
كشيده مى شود؛ و آن را تاءويل كلام ناميده اند، چون مال و بازگشت كلام در نهايت به
سوى آن هدف است .
2. آيه قل
اءراءيتم ان اءصبح ماؤ كم غورا فمن ياءتيكم بماء معين .(1450)
عده اى اين آيه را بر حسب رواياتى كه در تاءويل آن وارد شده است تفسير پنداشته اند.
على بن ابراهيم در تفسير آيه مى گويد: ((معناى آيه اين است :
چه مى پنداريد؟ اگر امام شما از نظرها پنهان گردد چه كسى امامى مثل او را برايتان
خواهد آورد؟!)). او به همين جمله اكتفا كرده و به حديث امام
رضا (عليه السلام ) استشهاد مى كند كه از حضرت درباره آيه پرسيدند و فرمود:
((ماؤ كم به معناى ابوابكم يعنى ائمه عليهم السلام است و
ائمه دروازه هاى رحمت الهى ميان خدا و خلقند. ((فمن ياءتيكم
بماء معين ))؛ يعنى بعلم الامام )).(1451)
البته آوردن ((ماء معين ؛ آب فروزان ))
به عنوان كنايه از دانش پيراسته از نا خالصى هاى شبهات ، امرى شناخته شده است .
خداوند مى فرمايد:
و اءن لو
استقاموا على الطريقة لاءسقيناهم ماء غدقا.(1452)
همين تفسير على بن ابراهيم را فيض در ((صافى
)) آورده است .(1453)
حق اين است كه اين ، تاءويل آيه است نه تفسير آن ، چون آب به مفهوم عامش اعم از
حقيقى و كنايى گرفته شده است ؛ يعنى آنچه مايه حيات است و موجب تداوم و بقاى آن مى
گردد. خواه مادى باشد يا معنوى ؛ به اين معنا شامل هم آب زلال و هم علم خالص مى
شود. نتيجه اينكه بيرون كشيدن چنين معناى عامى از درون آيه ، تاءويل آن به حساب مى
آيد نه تفسير.
در روايت صدوق در كتاب ((كمال الدين ))
به اين مطلب تصريح شده است ؛ از امام باقر (عليه السلام ) درباره اين آيه پرسيدند؛
فرمود: ((درباره امام قائم - عجل الله تعالى فرجه - نازل
گشته است . - همچنين فرمود: - هرگاه امام شما غايب گردد و ندانيد كجاست ، پس چه كسى
(جز خدا) آن امام را بر شما ظاهر مى گرداند تا شما را از آسمان ها و زمين خبر دهد و
حلال و حرام شريعت را كاملا بيان دارد - امام سپس فرمود: به خدا سوگند، تاءويل اين
آيه (ظهور قائم آل محمد) هنوز تحقق نيافته و هر آينه تحقق خواهد يافت
)).(1454)
على بن جعفر از برادرش امام موسى كاظم (عليه السلام ) از تاءويل اين آيه سوال نمود.
حضرت در جواب فرمود: ((اگر امام خود را نيافتيد و دسترسى به
او پيدا نكرديد، چه خواهيد كرد؟)).(1455)
روشن است كه اين گونه معانى ، از قبيل معانى باطنى و تاءويل به شمار مى رود چنانچه
در همين روايات تصريح شده است و نبايد آن را تفسير شمرد.(1456)
3. آيه و نريد
اءن نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم اءئمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم
فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون .(1457)
اين آيه بر حسب ظاهر، درباره قوم موسى و به استضعاف كشيده شدن آنان توسط فرعون نازل
شده است و خدا اراده كرده است تا آنان را سربلند گرداند و فرعون و قوم او را خوار و
زبون كند.
اما آيه داراى هدفى والاتر و گسترده تر است ؛ و عده پيروزى مستضعفان و برترى يافتن
آنان بر مستكبران را در هر عصر و زمان نويد مى دهد، همان سنت خداوندى كه در ميان
بندگان جارى است ، ولى شرايطى دارد كه بايد فراهم آيد؛ همان گونه كه در آن روزگار -
عصر موسى و فرعون - فراهم آمد؛ كه اگر آن شرايط پيش آيد و همان زمينه فراهم گردد
ديگر بار سنت الهى جارى خواهد شد؛ همان گونه كه در گذشته جريان يافت .
بايد توجه داشت كه اين آيه ، به يك سنت حتمى الهى اشارت دارد كه همان پيروزى
مستضعفان بر مستكبران است . اراده الهى بر آن تعلق گرفته است كه صالحان بر پهناى
زمين حكومت كنند، و اين اراده خداوندى ، گرچه گهگاه تحقق يافته است ، ولى تحقق كامل
آن - طبق صريح آيه - با فراگيرى و تداوم حكومت صالحان صورت پذير است ؛ كه اين امر
در دوران ظهور حضرت قائم - عجل الله تعالى فرجه - انجام خواهد گرفت ؛ و حتما انجام
خواهد گرفت ؛ زيرا وعده الهى حتمى است و چون تا كنون به طور كامل تحقق نيافته است ،
حتما روزى خواهد آمد كه تحقق پيدا كند. ((ان الله لا يخلف
الميعاد)).(1458)
((ولن يخلف الله وعده )).(1459)
خداوند هرگز از وعده خود تخلف نمى ورزد؛ از اين رو تحقق كامل آيه و تاءويل (بازگشت
) آن ، دوران ظهور حضرت قائم است .
امام امير مؤ منان (عليه السلام ) مى فرمايد: ((دنيا پس از
سركشى ، به ما رو مى نهد چون ماده شترى بدخو كه به بچه خود مهربان شود))،
سپس اين آيه را تلاوت مى نمايد.(1460)
شيخ طوسى در كتاب ((الغيبه )) روايت
مى كند كه امير مؤ منان (عليه السلام ) پس از تلاوت اين آيه فرمود:
((مستضعفان همان آل محمد هستند كه خداوند، مهدى آنان را پس از تحمل مشقت ها
خواهد فرستاد تا به آنان عزت بخشد و دشمنانشان را خوار سازد)).(1461)
روايات در اين باره - كه به باطن آيه نظر دارد - فراوان است .(1462)
در اين آيه گرچه از موسى و فرعون و بنى اسرائيل سخن رفته است ، ولى اين بر حسب ظاهر
آيه است ؛ در باطن هدفى گسترده تر دارد و هر مستضعف و مستكبرى را در جهان شامل مى
گردد. در نهايت ، دوران ظهور حضرت حجت مقصود است . مرحوم فيض به اين حقيقت (كه
روايات به تاءويل آيه نظر دارند) تصريح دارد.(1463)
امام سجاد (عليه السلام ) مى فرمايد: ((سوگند به كسى كه محمد
را به حق فرستاد تا نويد دهنده و بيم دهنده باشد، نيكان ما - اهل بيت - و پيروانشان
به منزله موسى و پيروانش هستند و دشمنان ما و پيروانشان به منزله فرعون و پيروانش
هستند)).(1464)
از اينجاست كه بايد پى برد چنين رواياتى جنبه تاءويلى دارند و به بطن آيه نظر دارند
و مفهوم عام مستفاد از آيه را تطبيق داده اند؛ بنابراين برخى بيهوده تلاش كرده اند
تا اين گونه روايات را تفسير پندارند و نام فرعون و هامان را تعبير كنايى محض گيرند
تا رمزى باشد براى مطلق گردنكشان و فسادگرايان روى زمين .(1465)
4. نظير اين آيه - در جهت مفهوم عام مستفاد از بطن آيه كه بر مهدى موعود منطبق مى
شود - آيه وعد
الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من
قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم اءمنا يعبدوننى
لا يشركون بى شيئا(1466)
است ؛ چه اينكه مصداق حقيقى و فراگير آيه ، تنها با ظهور مهدى موعود و برافراشتن
سايه اسلام بر پهناى زمين تحقق خواهد يافت و در آن شرايط پرستش در روى زمين تنها
براى خدا و پيراسته از شايبه شرك خواهد گرديد. امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
((اين آيه در شاءن قائم و اصحاب آن حضرت نازل شده است
))؛(1467)
يعنى تاءويل آيه در شاءن آنان است .
5. همچنين آيه و
لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر اءن الارض يرثها عبادى الصالحون .(1468)
امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: ((مقصود از بندگان صالح
خدا در آيه ، پيروان مهدى آخرالزمانند)).(1469)
اين آيه همانند آيه پيشين نويد مى دهد كه در نهايت ، بندگان شايسته خدا وارثان زمين
خواهند بود؛ يعنى كاملا جايگزين مستكبران جهان خوار خواهند گرديد و پهناى زمين در
اختيار صالحان قرار خواهد گرفت ؛ و اين وعده پروردگار، وعده صدق است كه حتما انجام
خواهد گرفت . همه جهانيان در انتظار روز موعود هستند كه شايستگان ، زمام امور را به
دست گيرند و نهايتا چنين خواهد شد؛ ((ان وعد الله حق
))،(1470)
و اين جز با ظهور حضرت مهدى - عجل الله تعالى فرجه - تحقق نخواهد يافت ؛ زيرا آن
حضرت يگانه منادى حق است كه از جايگاه حق و عدالت وحيانى سخن خواهد گفت .
در كتاب ((مزامير)) (زبور داوود) فصل
37 عينا آنچه قرآن نقل كرده آمده است ؛ نخست پند و اندرزهايى مطرح مى سازد (من بعد
الذكر)، سپس در آيه هاى 11 و 18 و 22 و 29 مى گويد: ((صالحان
وارث زمين خواهند بود؛ زيرا آنان كه از وى (خداوند) بركت يابند وارث زمين مى گردند
و اما آنان كه ملعون وى اند منقطع خواهند شد)).(1471)
طبرسى در اين زمينه بحث گسترده اى دارد و از ديدگاه روايات متواتره فريقين تاءويل
آيه را درباره ظهور مهدى موعود اثبات مى كند.(1472)
6. آيات فلينظر
الانسان الى طعامه ، اءنا صببنا الماء صبا، ثم شققنا الارض شقا، فاءنبتنا فيها
حبا... متاعا لكم و لاءنعامكم ...(1473)
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: ((منظور اين است : علمى كه
به دست مى آوريد دقت كنيد تا از چه كسى تلقى مى كنيد)).(1474)
بدون شك علم غذاى روح است ؛ همان گونه كه طعام غذاى جسم است ؛ پس همان طور كه بر
انسان لازم است بداند طعام نيكو و غذاى نافع را كه ضامن سلامت جسم و تن درستى است ،
آن است كه از جانب خداوند مى آيد و تنها خداوند است كه آن را براى رفاه و گشايش
معيشت او فراهم آورده است ، بايد بداند كه علم سودمند و غذاى سالم براى تقويت و رشد
روح و تزكيه نفس آن است كه از جانب پروردگار و به دست اولياى مخلص پروردگار ارزانى
داشته شده است ؛ آنان كه پيشوايان هدايت و چراغ هاى فراسوى ظلمت اند؛ لذا نبايد به
درب خانه آنان كه از منزلگاه وحى خداوند و سرچشمه هاى فيض مداوم او دور و نسبت به
آن بيگانه اند پناه برد.
مرحوم فيض كاشانى مى گويد: ((زيرا طعام شامل طعام جسم و طعام
روح - هر دو - مى شود؛ همان گونه كه انسان شامل بدن و روح - هر دو - مى شود؛ پس
همان گونه كه انسان ماءمور است در غذاى جسمانى خود دقت كند تا دريابد كه از نزد
خداوند فرو فرستاده شده است ، بايد به غذاى روحانى خود كه همان علم است نيز توجه
داشته باشد تا بداند كه از نزد خداوند ارزانى شده است ؛ بدين گونه كه پروردگار
باران وحى را بر سرزمين نبوت و درخت رسالت و سرچشمه حكمت باريد و در نتيجه آن ،
دانه هاى حقيقت و ميوه هاى معرفت سر بر آورد تا ارواح شايستگان تربيت از آن تغذيه
كند. پس سخن حضرت كه مى فرمايد علم خود را مواظبت كند (و ببيند) از چه كسى فرا مى
گيرد، معنايش اين خواهد شد كه سزاوار است علم خويش را از منزلگاه هاى وحى و منابع
حكمت ، اهل بيت ، بياموزد؛ آنان كه دانش خويش را از منبع امين وحى ، (به گونه اى )
خالص ، پاك و پاكيزه فرا گرفته اند. - فيض كاشانى سپس اضافه مى كند: - اين ، تاءويل
آيه است كه همان باطن آيه را تشكيل مى دهد و در جنب ظاهر آن اراده شده است
)).(1475)
جعل حديث از زبان ائمه
شديدا مايه تاءسف است كه مى بينيم حديث سازى در تفاسير منسوب به سلف صالح به
ويژه ائمه اهل بيت عليهم السلام رواج فراوان داشته است ؛ زيرا دروغ پردازان با درك
موقعيت بالاى اهل بيت در ميان امت و مقبوليت والاى ايشان نزد خاصه و عامه ، زمينه
مناسبى براى ترويج سخنان باطل خود و داغ شدن بازار كساد كالاى كم بهاى خود يافتند؛
لذا به حديث سازى و جعل سند و نسبت دادن آن به پيشينيان و ائمه اطهار عليهم السلام
پرداختند تا پذيرفته شود. بيشتر اين افتراها، گذشته از ناسازگارى با طبع سليم و عقل
رشيد، با قداست اسلام و مبانى حكيمانه آن نيز در تضاد است و خوشبختانه اكثر اين
گونه روايات ساختگى يا مقطوع السندند يا سندهاى سستى دارند كه به وسيله رجالى ضعيف
و مشهور به جعل و حديث سازى ، شكل يافته است كه خود موجب سقوط آنها از درجه اعتبار
گرديده است ؛ از اين رو برخى جوامع حديثى كه انباشته از اين گونه تفاسير ماءثور
(نقل شده ) از ائمه عليهم السلام است ، جز اندكى از احاديث آن قابل اعتنا نيست ؛
چنان كه در آينده خواهد آمد.
مثلا تفسير ابونضر محمد بن مسعود عياشى (متوفاى 320) كه يكى از معتبرترين و جامع
ترين تفاسير ماءثور است ، اكنون فاقد سند گرديده است و برخى از ناسخان (كپى نويسان
) با دليلى غير موجه اسانيد آن را حذف كرده اند؛ لذا چنين تفسير گرانبهايى را از
حجيت و درجه اعتبار ساقط كرده اند. با كمال تاءسف ، آنچه كه از اين تفسير به دست ما
رسيده است ، تنها بخشى از اول آن است كه اسناد آن هم حذف گرديده است . همچنين تفسير
فرات بن ابراهيم كوفى (متوفاى حدود 300) كه اسانيد آن نيز حذف شده است . نيز تفسير
محمد بن عباس ماهيار معروف به ابن حجام (متوفاى 330) كه از آن جز يك سرى روايات
مقطوع الاسناد چيزى بر جاى نمانده است .
اين بود تفاسيرى كه به وسيله رواياتى داراى سند، به ائمه اهل بيت عليهم السلام مى
رسيد؛ كه اسناد آن حذف گرديده و فاقد اعتبار شده اند و نمى توان براى شناخت نظريات
ائمه عليهم السلام در زمينه تفسير، به آنها تمسك جست .
تفسير ابوالجارود زياد بن منذر همدانى خارفى ملقب به سرحوب
(1476) (متوفاى 150) كه آن را از امام باقر (عليه السلام ) روايت
كرده است ، ضعيف است و اعتبار ندارد؛ زيرا ابوالجارود يكى از رهبران زيديه است كه
از راه ائمه عليهم السلام منحرفند و فرقه جاروديه يا سرحوبيه به او نسبت داده مى
شود. نيز امام صادق (عليه السلام ) او را نفرين كرده و درباره او فرموده است :
((خدا ابوالجارود را لعنت كند؛ او كور قلب و كور چشم است
)). محمد بن سنان مى گويد: ((ابوالجارود
پيش از مرگ به خوردن مسكرات دست زد و ولايت كافران را پذيرفت )).(1477)
از ابو بصير روايت شده است كه : ((امام صادق (عليه السلام )
از سه نفر به نام هاى كثيرالنوا، سالم بن ابى حفصه و ابوالجارود ياد كرد و فرمود:
دروغگو، دروغ پرداز و كافرند، لعنت خدا بر ايشان باد)).(1478)
تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (عليه السلام ) كه مشتمل بر تفسير سوره حمد و آيات
پراكنده اى از سوره بقره تا
و لا ياءب
الشهداء اذا مادعوا از آيه شماره 282 است . چنين پنداشته اند كه امام عسكرى
(عليه السلام ) آن را املا كرده است و دو نفر از مردم استرآباد - ابو يعقوب يوسف بن
محمد بن زياد و ابوالحسن على بن محمد بن سيار كه در پى آموختن علم ، به محضر امام
(عليه السلام ) در سامرا شرفياب شده بودند - آن را نوشته اند. راوى آن دو، ابوالحسن
محمد بن قاسم خطيب معروف به مفسر استرآبادى است ؛ كه هم دو نفر نويسنده تفسير و هم
راوى آنها، هر سه مجهول الحال اند. بنابراين ، سه نفر مجهول الحال در نقل و تدوين
چنين تفسير ناقصى دست به دست يك ديگر داده اند.(1479)
احمد بن محمد سيارى (متوفاى 268) نيز تفسيرى پراكنده و مختصر دارد كه در آن بر
احاديث منقول از ائمه عليهم السلام تكيه كرده است ، در حالى كه - متاءسفانه - چنان
كه شرح حال نويسان آورده اند احاديثش ضعيف و مذهبش فاسد است و رواياتش غير قابل
اعتماد و مراسيل زيادى دارد. قمى ها كه در نقل حدث اهل دقت اند هر روايتى را كه در
كتاب هاى حديثى از طريق سيارى روايت شده است حذف كرده ، نقل نمى كردند.(1480)
تفسير نعمانى ، منسوب به ابو عبدالله محمد بن ابراهيم نعمانى يكى از برجستگان قرن
چهارم (متوفاى 360) نيز تفسيرى مجهول است . مولف آن ناشناخته است و به طور اتفاقى
به نعمانى نسبت داده شده ، ولى به اثبات نرسيده است . اين تفسير كه بنا بر پندار
نويسنده آن در بر دارنده توجيه روايات متعارض است ، به سه نفر از شخصيت هاى درخشان
تاريخ اسلام نسبت داده شده است : سيد مرتضى علم الهدى ، سعد بن عبدالله اشعرى قمى و
نعمانى ؛ كه نسبت به هر سه آنان دروغ محض است و قلم چنين چهره هاى بارزى از آن
مبراست .(1481)
تفسير منسوب به على بن ابراهيم قمى (متوفاى 329) ساخته يكى از شاگردان مجهول الحال
او، به نام ابوالفضل عباس بن محمد علوى است . اندكى از تفسير را با املاى استاد خود
على بن ابراهيم فرا گرفته و آن را با تفسير ابوالجارود - كه شرح حال او گذشت - در
آميخته و برخى از رواياتى را كه از طرق ديگران به دست آورده نيز بدان افزوده است ؛
در نتيجه تفسيرى آميخته از سه گونه سند فراهم آمده و تا كنون روشن نشده است عباس
علوى - واضع اين تفسير - كيست ؛ و راوى عباس علوى هم مجهول است ؛ لذا بر طريق اين
تفسير مهر صحت نهاده نشده است و ارباب جوامع حديثى معتبر هم آن را معتمد نشمرده اند
و از آن كتاب هيچ نقل نكرده اند. تنها روايات على بن ابراهيم را به سندهاى خودشان
از او - نه از كتابش - نقل كرده اند؛ لذا تفسيرى است كه انتساب آن نامعلوم است .(1482)
در قرن يازدهم دو محدث بزرگ ؛ سيد هاشم بن سليمان بحرانى (متوفاى 1107 يا 1109) و
عبد على بن جمعه حويزى (متوفاى 1091) به پا خاستند و به جمع آورى احاديث ماثور از
اهل بيت عليهم السلام در زمينه تفسير پرداختند. اين احاديث را از درون كتاب هاى
تفسيرى و نيز ساير كتاب هاى حديثى امثال كافى و كتاب هاى صدوق و شيخ طوسى و مشابه
اينها گرد آوردند. سيد بحرانى آنچه را جمع آورى كرد ((البرهان
)) ناميد، و حويزى آنچه را كه گرد آورد، ((نورالثقلين
)) ناميد.
اين دو مجموعه حاوى تفسير بسيارى از آيات قرآن كريم به صورت پراكنده بر حسب ترتيب
سوره هاست كه از هر سوره ، چند آيه را در بر مى گيرد، ولى آيه را به طور كامل تفسير
نمى كند و فقط به همان بخش كه حديث ماءثور به آن نظر دارد، مى پردازد.
ولى قريب به اتفاق اين روايات در ميزان اعتبار، وزنى ندارند؛ زيرا يا سند آنها ضعيف
يا مرسل است ؛ يا مقطوع السند است و يا مفاد آن با اصول عقايد و مبانى شريعت
ناسازگار است . گذشته از آن ، احيانا با علم يا عقل سليم نيز مخالف است . تمامى اين
جهات موجب مى گردد تا صدور چنين احاديثى از ائمه اهل بيت عليهم السلام بعيد به نظر
برسد؛ زيرا ساحت قدس آن بزرگواران از انتساب اين گونه اخبار ناهمگون پاك و منزه است
.
به عنوان مثال ، درباره تفسير على بن ابراهيم قمى به كاوش كوتاهى دست مى زنيم ؛ چون
يكى از معروف ترين و كامل ترين تفاسيرى به حساب مى آيد كه بر احاديث ماثور استوار
است . البته معايب چندى هم دارد كه خوشبختانه در برابر محاسن بسيار آن ، اندك است .
كفى بالمرء نبلا
اءن تعد معايبه در كمال هر كسى همين بس كه كاستى هاى او بر شمرده شود. اكنون
- به عنوان نمونه - به برخى از آن موارد اشاره مى كنيم .
در تفسير آيه
الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا كثيرا و نساءا(1483)
چنين آمده است : خداوند حوا را از آخرين استخوان هاى دنده آدم آفريد. اين مورد در
چند جاى اين تفسير تكرار شده است .(1484)
حال آنكه مراد در آيه ، جنس است . ((خلق منها))؛
يعنى ((من جنسها)) و به هيچ عنوان به
فرد نظر ندارد؛ همان طور كه در آيه اى ديگر آمده است :
والله جعل لكم من
اءنفسكم اءزواجا.(1485)
يا مى فرمايد: و
من آياته اءن خلق لكم من اءنفسكم اءزواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة
(1486) كه در تمام اين ها مراد، جنس است نه فرد.
داستان آفرينش حوا از استخوان دنده آدم ، منشاء اسرائيلى دارد كه به چنين تفسيرهايى
راه يافته است . داستان دو فرشته بابل ، هاروت و ماروت ، نيز ساخته دست يهود است كه
گفته اند: آن دو كافر شدند - العياذ بالله - و زنا كردند و به پرستش بتان پرداختند
و زن زانيه مسخ شده ، در آسمان به صورت ستاره در آمد،(1487)
و اباطيلى از اين دست كه با عصمت فرشتگان كه در قرآن به آن تصريح شده است ناسازگار
و در تضاد است .(1488)
داستان جن و نسناس كه گفته اند پيش از انسان آفريده شدند و مايه عبرت و پند آموزى
فرشتگان گرديدند.(1489)
نيز داستان نامگذارى فرزند آدم و حوا كه گفته اند آن دو، نام او را عبدالحارث (كه
مى گويند نام شيطان است ) نهادند، و براى خدا شريك قائل شدند.(1490)
همچنين داستان زمين كه بر پشت ماهى نهاده شده و آن بر روى آب قرار گرفته و آب هم بر
روى صخره و صخره بر روى شاخ گاوى بى مو و گاو بر روى زمين نمناك واقع شده است ... و
ديگر معلوم نيست .(1491)
همه اينها افسانه هايى كهن است كه در اين تفسير بدون هيچ دليل معقولى آورده شده است
.
علاوه بر اين ، مطالبى در آن آمده است كه عصمت انبيا و مقام قداست آنان را زير سوال
مى برد؛ مثلا داستان داوود و اوريا، همان طور كه در افسانه هاى بنى اسرائيل آمده
است در اين تفسير - نيز با كمال تاءسف - بازگو شده است .(1492)
داستان زينب بنت جحش نيز - درست همان طور كه داستان سراهاى عامه يافته اند - در
اينجا آمده است .(1493)
همچنين قصه ترديد زكريا و مجازات او به سه روز روزه گرفتن و بسته شدن زبان او؛(1494)
داستان حجر موسى ؛(1495)
گرفتارى ايوب و عفونت يافتن بدنش ؛(1496)
فوت شدن نماز عصر حضرت سليمان ؛(1497)
اقدام يوسف در ارتكاب فحشاء؛(1498)
و اينكه او بود كه خدا را از ياد برد؛(1499)
دفن موسى بدون غسل و كفن ،(1500)
و سخن او با خدا كه اگر بر دشمنانم خشم نگيرى من ديگر پيامبر تو نيستم ؛(1501)
و از اين گونه افسانه ها به انبياى بزرگ نسبت داده شده كه كاملا بعيد است ائمه
عليهم السلام چنين سخنانى را بر زبان جارى ساخته باشند و ساحت آنان از چنين سخنانى
پيراسته است .
|