اويس قرنى

محمد رضا يكتايى

- ۶ -


چراغ سى و دوم : اصالت نماز  
و قيل : كان اويس القرنى اذا راه الصبيان يومونه بالحجاره ، فيقول : ان كان لابد ان ترمونى بالحجاره فارمونى بالصغار كى لاتدقوا ساقى فتمنعونى عن الصلاه ؛ (286) درباره اويس قرنى گويند : چون كودكان را چشم فراوى افتاد، سنگ اندر وى انداختندى ، اويس گفت : چون از اين چاره نيست بارى سنگ خرد اندازيد تا پاى من نبشكند از آن سبب از نمازم مانم .(287) عده اى از انسانها، زندگى معمولى و متوسط را نمى پذيرند و به راه و روال عادى نمى روند، و در جامعه گروه خاصى را تشكيل مى دهند. اينان خود دو دسته مى شوند : گروهى سقوط مى كنند كه اولياء الشيطان لقب مى گيرند، و عده اى صعود مى كنند و اولياء الرحمان مى شوند.
اولياء الرحمن نيز دو گروهند : عده اى خوشنام و مشهور، و جمعى گمنام و مستور. آنان كه خداوند در حق ايشان فرمايد :
ان من اغبط اولياى عندى ، رجلا خفيف الحال ، ذا حظ من صلاه ، احسن عباده ربه بالغيب ، و كان غامضا فى الناس ...؛ (288) رشك آورترين دوستانم نزد من ، شخص سبك حال است (كه قيود و تشريفات ندارد) حظ و بهره يى از نماز دارد، عبادت پروردگارش را در نهان و باطن نيكو انجام مى دهد، و در ميان مردم گمنام است .
اويس قرنى با آن مقام بلند معنوى و عرفانى ، آن قدر گمنام و ناشناخته بود كه خواجه نصيرالدين طوسى درباره اش مى نويسد :
و كان اويس القرنى اذا راه الصبيان رموه ؛ (289) آن گاه كه كودكان ، اويس قرنى را مى ديدند، به سوى او سنگ پرتاب مى كردند.
اما عكس العمل اويس فقط در اين سخن وى خلاصه مى شد كه : ساقهاى پاى من باريك است . سنگ كوچكتر اندازيد تا پاى من خون آلوده نشود و از نماز نمانم كه مرا غم نماز است ، و نه غم پاى . (290)
براى اويس ، عليل شدن مطرح نيست ، بلكه در نزد او نزد او اصالت نماز اهميت دارد. او شاگرد اميرالمومنين على عليه السلام است كه در بستر شهادت ، سفارش و اشارت فرمود :
الله الله فى الصلاه فانها عمود دينكم .
(291)
نماز براى عموم مؤ منان ، از عقود الهى و عمود دين است . خيمه دين بر عمود نماز، پايدار و استوار است ، و كدامين خيمه بدون عمود و چوب خيمه بر پا مانده است ؟! اين است كه خداوند تواضع كنندگان را با اين عبارت ، بشارت مى دهد :
و بشر المخبتين الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم و الصابرين على ما اصابهم ، و القيمى الصلوه و مما رزقناهم ينفقون ؛ (292) و تواضع كنندگان را بشارت ته ، آنان كه چون نام خدا برده شود، در دل بترسند و بدان هنگام كه به آنها مصيبتى رسد، شكيبايند و نماز مى گزارند و از آن چه روزيشان داده ايم ، انفاق مى كنند.
اويس ، از تواضع كنندگان و نماز گزاران است كه غم نماز دارد، نه غم تن و پيكر خويش . براى او اصالت نماز مهم است . البته نمازى همراه با خضوع و خشوع به درگاه حضرت واجب الوجود، كه اوست مقصد و مقصود و هم معبد و معبود.
چراغ سى و سوم : خشوع در نماز  
از اويس پرسيدند كه : خشوع در نماز چيست ؟ گفت : آن كه اگر تير به پهلوى وى زنند در نماز، خبر ندارد.(293)
طهارت مقدمه عبادت است ، و گروهى وضو مى گيرند كه بدن پاكيزه شود، ولى وضوى آنان نور و صفايى به دل نمى تاباند، اما گروه ديگرى هستند كه اگر جه تعدادشان كم است ، ولى به قول حافظ، به آب ديده و خون جگر وضو سازند :
 

خوشا نماز و نياز كسى كه از سر درد
 
به آب ديده و خون جگر طهارت كرد (294)
 

حتى حافظ گامى ديگر پيش نهاده است و بنابر فتواى عشق ، نماز كسى را كه به خون دل طهارت نمى كند، مورد قبول نمى داند :
 

طهارت ارنه به خون جگر كند عاشق
 
به قول مفتى عشقش درست نيست نماز (295)
 

وضو بايد قربه الى الله باشد، انسان را به آستان خدا نزديك و نزديكتر نمايد، وضو بايد دل و جان را نورانى و آدمى را براى عرض راز و نياز به درگاه خداوند آماده كند، و عبد را براى عبادت معبود مهيا سازد و اگر عشق ورزيدن به عبادت حق لازم است ، بايد حب حق را در وضو نيز متجلى ساخت ، چرا كه سيد انبيا و محمد مصطفى صلى الله عليه و آله ، دلباختگان عبادت را اين گونه بشارت مى دهد :
افضل الناس من عشق العباده ، فعانقها واحبها بقلبه ، و باشرها بجسده و تفرغ لها، فهو لايبالى على ما اصبح من الدنيا، على عسر ام على يسر؛ (296) بهترين مردم كسى است كه به عبادت عشق ورزد و آن را در بر كشيده و قلبا دوست بدارد، و با تن خود انجام دهد و براى آن آسوده خاطر باشد (دل خويش را به كار ديگرى مشغول ندارد) چنين شخصى باك ندارد كه زندگى دنيايش به سختى بگذرد يا به آسانى .
نماز چشمه اى از چشمه ساران نيايش است و نغمه اى از نغمه هاى ستايش . بايد نمازگزار به نماز عشق ورزد، وگرنه حركات او در محضر پروردگار به نيم جوى نيرزد.
اويس قرنى خشوع در نماز را آن مى داند كه اگر تير به پهلوى نمازگزار زنند، خبردار نشود! و اين خضوع و خشوع ، و اين سكون و سكوت حاصل نشود، مگر آن كه نمازگزار، عاشق نماز باشد و نماز، او را از اين دنياى دون ، به سوى عالم قرب الهى به پرواز در آورد كه امام العارفين ، على عليه السلام نماز را اين گونه تبيين مى فرمايد :
الصلاه قربان كل تقى ؛ (297) نماز سبب تقرب و نزديكى به خداوند است .
و اگر نمازگزار در عالم قدس و فضاى قرب الهى در معراج و پرواز است ، ديگر به قول اويس : اگر تير به پهلوى او زنند، خبردار نشود!
مولوى اين عارف برجسته ، نماز عارفانه و نياز عاشقانه را اين گونه به تصوير مى كشد :
 
چو نماز شام ، هر كس بنهد چراغ و خوانى
 
منم و خيال يارى ، غم و نوحه و فغانى
 
چو وضو ز اشك سازم ، بود آتشين نمازم
 
در مسجدم بسوزد، چو بدو رسد اذانى
 
عجبا نماز مستان ، تو بگو درست هست است آن
 
كه نداند او زمانى ، نشناسد او مكانى
 
عجبا دو ركعت است اين ؟ عجبا كه هشتمين است
 
عجبا چه سوره خواندم ؟ چو نداشتم زبانى
 
در حق چگونه كوبم ؟ كه نه دست ماند و نه دل
 
دل و دست چون بردى ، بده اى خدا امانى
 
به خدا خبر ندارم ، چو نماز مى گزارم
 
كه تمام شد ركوعى ، كه امام شد فلانى
 
پس از اين چو سايه باشم ، پس و پيش هر امامى
 
كه بكامم و فزايم ز حراك (298) سايبانى
 
به ركوع سايه منگر، به قيام سايه منگر
 
مطلب زسايه قصدى ، مطلب زسايه جانى
 
چو شده است سايبانم ، چو روان شود روانم
 
چو نشيند او نشستم به كرانه دكانى
 
چو مرا نماند مايه ، منم و حديث سايه
 
چه كند دهان سايه ؟ تبعيت دهانى
 
نكنى خمش ، برادر، چو پرى زآب و آذر
 
زسبو همان تلابد (299) كه در او كنند يانى (300)
 
چراغ سى و چهارم : دعا براى دوست  
و لقد ذكر عن هرم بن حيان انه قاپروردگار لاويس القرنى و رحمهما الله : يا اويس ! صلنا بالزياره و اللقاء. فقال اويس : قد وصلتك بما انفع لك منهما، و هو الدعاء على الغيب ، لان الزياره و اللقاء يعرض فيهما التزين و الرياء؛ (301) از هرم بن حيان نقل شده است كه به اويس گفته است : اى اويس ! با ديدار و ملاقات ، ما را از دوستى خويش بهره مند كن . اويس گفت : من با چيزى سودمندتر از آن دو با تو پيوندى دوستى بسته ام ، و آن دعاى نهانى است ؛ زيرا ديدار و ملاقات در معرض ظاهرسازى رياكارى است.
اويس قرنى تلاش مى كند از ريا و تزوير خلاصى يابد و در دوستى نيز اخلاص را شيوه خويش سازد. اين است كه وقتى ابن حيان از او ديدارهاى بيشترى را مى طلبد، اويس خاطر نشان مى كند كه معاشرت و ديدار، در معرض تزيين و تزوير و ظاهرسازى قرار دارد، و او به دعاى خلوت و به عرض راز و نياز در غياب دوست مشغول است . و با اين روش ، دوستى عميق را در فضاى معنوى مناجات جستجو مى كند.
امام باقر عليه السلام در تفسير گفتار خداى تبارك و تعالى : يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالحات ويزيدهم من فضله ؛ (302) خداوند دعاى كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، اجابت مى كند و از فضل خويش آنان را افزون مى دهد فرمود :
هو المومن يدعو لاخيه بظهر الغيب فيقول له الملك : آمين و يقول الله العزيز الجبار : و لك مثلا ما سالت و قد اعطيت ما سالت بحبك اياه ؛ (303) مقصود مؤ منى است كه براى برادر خويش در پشت سر او دعا كند، پس فرشته براى دعاى او آمين گويد و خداوند عزيز و جبار فرمايد : براى تو است دو برابر آنچه درخواست كردى ، و به واسطه اين كه او را دوست داشتى ، آنچه را براى برادرت درخواست كردى ، به تو نيز داده شد (و دعايت در حق او مستجاب شد).(304)
پس يكى از راههاى تحكيم محبت و تكريم مودت ، دعا براى برادران و دوستان است ، البته در پشت سر ايشان ، كه هيچ گونه ريا و تظاهرى در آن نباشد، به قول حافظ :
 
غلام همت آن نازنيم
 
كه كار خير بى روى و ريا كرد (305)
 
آرى ، آدمى آن گاه كه به پرونده اعمال خويش مى نگرد، اين شعر حافظ در نظرش ترسيم مى گردد :
 
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو
 
يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو
 
گفتم اى بخت بخفتيدى و خورشيد دميد
 
گفت با اين همه از سابقه نوميد مشو
 
گر روى پاك و مجرد چو مسيحا به فلك
 
از چراغ تو به خورشيد رسد صد پرتو
 
آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت
 
حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو (306)
 
تمام سعى و تلاش اويس قرنى ، اين حكيم يمانى ، اين است كه انسان راه اخلاص و صداقت پيمايد، پيمانه دوستى و رفاقت سر كشد و سركشى و ريا و تظاهر از سر بنهد، چرا كه اسدالله الغالب على ابن ابى طالب عليه السلام مى فرمايد : افضل الزهد اخفاء الزهد . (307)
چراغ سى و پنجم : امر به معروف و نهى از منكر  
اويس مى گويد : و الله انا لنا مرهم بالمعروف و ننها هم عن المنكر، فيتخذونا اعداء، و يجدون على ذلك من الفساق اعوانا، حتى و الله لقد رمونى بالظائم و ايم الله لا يمنعنى ذلك ان اقوم لله بالحق . (308) به خدا سوگند كه ما آنان را امر به معروف و نهى از منكر مى كنيم ، ولى آنها ما را دشمنان خويش مى دانند، و فاسقان را عليه ما يار و ياور مى گيرند، تا آن جا كه به خدا قسم مرا با استخوان مى زنند، و سوگند به خدا كه اين كار آنان ، مرا از قيام براى خدا، به منظور كمك و يارى حق ، دور و ماءيوس نخواهد كرد.
انسان فطرتا گرايش به زيباييهاى راستايش مى كند، و مى داند كه زشتيها او را مى فرسايند. آدمى عاشق حقايق است و شفيته دقيق ، او فريفته خير و نيكى است و با تمام وجود، زيبايى را دوست مى دارد. انسان مى خواهد كه دنياى درون او و فضاى جامعه و دنياى برون او همانند عالم هستى ، پاك و پاكيزه باشد و همگان ، انگيزههايى پاك و روشن داشته باشند، اما افسوس و صد افسوس كه سردمداران كفر و نفاق و ريا و سالوس ، به طور كاملا محسوس ، به جنگ زيبايى و خير و نيكى رفته و معروف را منكوب كرده و زشتى و منكر را به جاى آن نهاده اند. دنيا پرستان در بازار جامعه كالاى منكر را رواج داده و متاع معروف را تاراج مى كنند. زشتيها را ارزش و زيباييها را ضد ارزش ‍ جلوه مى دهند، و بر حقايق سرپوش مى نهند.
اين جاست كه فريضه امر به معروف و نهى از منكر بايد همچون ماه بر سر مردمان درخشيدن گيرد؛ اميرالمومنين على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :
و اما اعمال البر كلها و الجهاد فى سبيل الله عند الامر بالمروف عن المنكر الا كنفثه فى بحر لجى ؛ (309) و همه كارهاى نيك و جهاد در راه خدا، در پيش امر به معروف و نهى از منكر : همانند چيزى جز آب دهنى در برابر درياى پهناور نيست .
اين كلام اميرالمومنين على عليه السلام را از قوام جامعه اسلامى ، و رمز دوام عزت مسلمين را به خوبى نشان مى دهد و اين است كه اويس قرنى مى گويد:
اولا : ما امر به معروف و نهى از منكر مى كنيم ، و براى بيان اهميت آن ، به خداوند سوگند مى خورد. مگر مى شود كسى مسلمان باشد و مؤ من ، ولى امر به معروف و نهى از منكر را ترك گويد؟!
ثانيا : آن گاه كه در موقعيت امر به معروف و نهى از منكر قرار مى گيريم ، گروهى با ما دشمن مى شوند، و تا آن جا تاءسيس آن نهاد اصولى تاءثير دارد كه آنان حتى از اهل فسق و فجور نيز كمك مى گيرند و در برابر ما علم مخالفت بالا مى برند.
ثالثا : دشمنان مرا با استخوان كتك مى زنند، اما من در برابر آنان استقامت مى كنم ، و به خداوند سوگند كه آنان نمى توانند مرا از پيمودن راه حق و قيام در راه خدا باز دارند، آرى ، هر كس كه مى خواهد پرچم حق و فضيلت در اهتزاز باشد، بايد از هواهاى نفسانى و وسوسه هاى شيطانى احتراز كند و از تحمل رنج و سختى گريزان نباشد؛ نيز بايد اهل امر به معروف باشد و نهى از منكر كند اويس قرنى نيز اين گونه بود.
اويس به زبياييها عشق مى ورزيد و از زشتى گريزان بود، چرا كه معلم فطرت به او آموخته بود. او به رواج معروف مى انديشد و چراغ خوبيها را در جامعه روشن نگاه مى داشت ، او با منكر در هر لباسى كه بود مبارزه مى كرد، البته زيبايى زندگانى اويس در آن بود كه با علم و عمل و گفتار و رفتار امر به معروف و نهى از منكر مى كرد كه مولايش على عليه السلام مى فرمايد
لعن الله الا مرين بالمعروف التاركين له ، و الناهين المنكر العاملين به ؛ (310) خداوند لعنت كند كسانى را كه به معروف امر مى كنند و خود آن را به جا نمى آورند، و منكر را نهى مى نمايند و خود مرتكب آن مى شوند.
چراغ سى و ششم : مسووليت اجتماعى  
اويس مى گويد : اللهم انى اعتذر اليك من كبد جائعه و جسد عار، وليس لى الا ما على ظهرى و فى بطنى ؛ (311) خداوندا! من از تو درباره هر شكم گرسنه و بدن برهنه ، معذرت مى خواهم ، و مرا جز بالا پوشم و آنچه در شكم دارم ، چيزى نيست .
اين يكى از ميوه هاى شيرين فطرت است كه انسان به انگيزه اى الهى ، به مردم عشق بورزد، درد و رنج آنان را احساس كند و گرسنگى و برهنگى ايشان را گرسنگى و برهنگى خويش بداند. در اين صورت براى معاش خود و مردم تلاش مى كند و سهم ناچيزى از دسترنج و دستاورد كار خود را براى خويشتن بر مى دارد و باقيمانده را به ديگران مى بخشد، حتى او اهل ايثار است و آنچه كه خود احتياج دارد، در راه دلدار، ايثار مى كند، و هرگز از اين حركت افتخارآفرين مغرور نمى گردد، بلكه آن گاه غنچه راز و نياز در دل و جانش مى شكوفد، در مقام مناجات ناله مى كند كه : اى پروردگار من ، اگر افراد گرسنه اى هست و يا فرد برهنه اى ، من شرمسارم و پوزش مى طلبم !
اين يكى از ابعاد برجسته و انوار تابنده عرفان اويسى است كه خود را نه فقط در برابر مشكلات و مشقات مردم مسوول مى داند، بلكه اهل عمل هم هست ، تا آن جا كه به جز لباس كه پوشيده و غذايى كه خورده ، ديگر هيچ ندارد! اين آب گواراى عرفان را اويس از چشمه صاف و زلال ولايت علوى برداشته است .
از دل اويس چشمه سار محبت مى جوشد محبت خدا تمام وجودش را فرا گرفته است و اندازه كه محبت اويس به خدا شدت يابد، محبتش به مردم نيز افزايش مى يابد.
آرى ، اويس به مقام رفيع انسانيت رفعت يافته ، و از خودپرستى رهايى جسته و به خيل بندگان مخلص خدا پيوسته است . او حتى در مقام دعا و نيايش از خود محورى پرهيز كره و از خداوند مى خواهد كه به سبب فقر مردم ، او را دشمن ! چنان كه سيد انبيا و سرور اوليا مى فرمايد :
الخلق عيال الله ؛ فاحب الخلق الى الله من نفع عيال الله و ادخل على اهل بيت سرورا . مردم اعيال خدا هستند و محبوترين آنها نزد خدا كسى است كه به عيال خدا سود دهد و به خانواده اى شادى رساند.
چراغ سى و هفتم : جامعه پذيرى  
اويس قرنى مى گويد : و لانفاق الجماعه فتفارق دينك ؛ (312) از جماعت دورى نكن كه از دينت دور خواهى شد.
اين نداى فطرت و بناى خلقت است كه انسان بايد در اجتماع زندگى كند. همان طور بايد در آب باشد و اگر اندكى از آب بيرون بماند، خواهد مرد. اجتماعى بودن آدمى نيز سرنوشت محترم اوست و گريز از جامعه ، او را به مرگ محكوم مى كند.
عرفان اويسى با جامعه گريزى در ستيز است ؛ چرا كه در پذيرش جامعه ، كسى را گريزى نيست . انسان بايد همواره آفرينش خاص خويش را در نظر گرفته ، و از اجتماع دور نشود؛ زيرا دورى از جماعت ، دورى از ديانت را به دنبال خواهد داشت . اين جا جا دارد كه به كلام امام صادق عليه السلام ، متوسل و متمسك شويم كه مى فرمايد :
من فارق جماعه المسلمين قيد شبر فقد خلع ربقه الاسلام من عنقه ؛ (313) كسى كه به اندازه يك وجب از جماعت مسلمين دورى گزيند، رشته اسلام را از گردن خود جدا كرده است .
اسلام آيينى است كه تمام دستورهايش مبتنى بر فطرت است و يكى از اين دستورها، در اجتماع زيستن انسان مى باشد و اگر كسى از جماعت مسلمين دورى گزيند، از فطرت فاصله گرفته است در نهايت ، از اسلام و ديانت خارج خواهد شد.
اين پيوند اجتماعى و پيمان فطرى ، بر همه انسانها لازم و ضرورى است . و هر كس كه اسلام را مى پذيرد، حتما بايد با جماعت مسلمين در ارتباط باشد و گوشه گيرى و گوشه نشينى را رها كند و اميرالمومنين عليه السلام در فرمان خويش به مالك اشتر، دريچه اى نورانى به جهان انسايت باز مى كند و به استاندارش سفارش اكيد مى كند كه همه انسانها را دوست بدارد؛ زيرا آنان يا در دين و مذهب برادر همند و يا در خلقت برابر هم :
و اشعر قبلك الرحمه للرعيه ، والمحبه لهم ، و اللطف بهم ، و لاتكونن
عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم ، فانهم صنفان : اما اخ لك فى الدين ، اما نظير لك فى الخلق
(314) و قلبت را از دوستى و مهربانى و شفقت نسبت به رعيت سرشار كن ، مبادا براى ايشان جانورى درنده خوباشى و خوردنشان را غنيمت شمارى ، چرا كه آنان دو رشته اند : يا با تو برادر دينى اند و يا در آفرينش همانند تو هستند.
آرى ، اين پيوند با انسانها و عشق به مردم ، هديه فطرت است و همانندى با خلقت ، و هر كس كه از اجتماع مسلمين و جامعه اسلامى دورى گزيند، گرفتار سرسپردگى شيطان انانيت خواهد شد و دچار درماندگى و افسردگى .
چراغ سى و هشتم : تنهايى  
اويس مى گويد : انى اكره الشهره ، والوحد احب الى ، لانى كثير الغم مادمت مع هولاء الناس ؛ (315) من شهرت را ناپسند مى شمارم ، و تنهايى نزد من محبوبتر است ؛ زيرا مادامى كه با اين مردمم ، آكنده از غم و اندوهم .
آن گاه اجتماع شكل مى گيرد كه افراد در كنار يكديگر قرار گيرند و مناسبات خاصى با هم داشته باشند. نماز جماعت خيلى ثواب دارد، اما تك تك افراد در برگزارى آن نقش دارند. هنگامى كه بانگ اذان ، گوش جان را در مسجدالحرام نوازش مى دهد، مسلمانان در صفوف به هم فشرده به گرد كعبه و به سوى خانه خدا به جماعت مى ايستد. بدون شك ، ابتدا بايد فرد فرد مسلمين ، دلباخته نماز و خير خواه جماعت مسلمين باشند تا جمعى يك دل و يك صدا فرياد برآوردند : الله اكبر، تكبيره الاحرام بگويند و به احرام عشق محرم شوند.
اگر كسى اهل خلوت نباشد، شرايط لازم براى حضور در جامعه را ندارد، در تنهايى است كه آدمى به تزكيه نفس و راز نياز مى پردازد، و مبانى اعتقادى خويش را تحكيم ، و خلق و خوى را تطهير مى كند، اين است كه اويس ‍ مى گويد : والوحد احب الى
 

اى درد توام درمان در بستر ناكامى
 
وى ياد توام مونس در گوشه تنهايى (316)

آن گاه كه دل از غير خدا رست و به حضرت حق پيوست ، سلامت و سعادت را مى چشد، و عطر توحيد را استشمام مى كند و اگر انسان به سلامت نفسانى رسيد، آمادگى حضور در جامعه و عبور از تنهايى را مى يابد.
(317)
اگر آدمى در تنهايى بماند مبتلا به دل مردگى مى شود، تنهايى مداوم ، منشاء سلامتى نخواهد بود، بلكه سرچشمه بيمارى روحى و روانى و اخلاقى نيز مى شود، تنهايى مقصد نيست ، معبر است ، چرا كه انسان ، اجتماعى خلق شده و بايد در اجتماع زندگى كند؛ همان گونه كه ماهى در دريا به حيات خود تداوم مى بخشد. براى اويس ، هم زندگى فردى مطلوب است و هم زندگى جمعى .
او شيفته سيد انبيا عليه السلام و شيعه سيد اوصيا صلى الله عليه و آله است ، نمى تواند جامعه گريز باشد و اجتماع ستيز. اين است كه مى گويد : الوحده احب الى (318) يعنى حيات فردى و حيات اجتماعى هر دو من هستند، اما تنهايى را بيشتر دوست مى دارم .
ما چرا تنهايى براى اويس قرنى محبوبتر است ؟!
خود او پاسخ مى دهد كه من شهرت را زشت مى شمارم ، تنهايى را بيشتر دوست مى دارم . مادامى كه با اين مردم هستم آكنده از غم و اندوهم .
اويس بر خلاف عده اى كه شهوت شهرت دارند، از شهرت فرار مى كند. او مى داند كه مردم به واسطه چنان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره او غلو خواهند كرد، اساسا اكثر مردم از شخصيتها، بت درست مى كنند، اويس ‍ از اين بت تراشى فرار مى كند، حتى او را مجنون (319)
مى خوانند، ولى او افسرده نمى شود بلكه بر ايمانش افزون مى گردد، اين براى او خوشايندتر است كه در زمان حياتش مجسمه اى از او بسازند و او را بت قرار دهند. براى اويس ، مرضى درگاه خداوند سبحان بودن مهم است بس . اين است كه او از شهرت و خوشنامى فرار مى كند و در خلوت و تنهايى آرام و قرار مى گيرد. (320)
اين جا كلام نغز پر مغز امام صادق عليه السلام راهنماى هر سالك صادق است كه مى فرمايد : ان قدرت ان لاتعرف فافعل ، وما عليك الا يثنى عليك الناس و ما عليك ان تكون مذموما عند الناس اذا كنت محمودا عندالله ؛ اگر بتوانى كه شناخته نشوى (و گمنام باشى ) چنين كن ، چه مى شود تو را اگر مردم ستايشت نكنند؟! و چه مشكلى پيدا مى كنى ، اگر نزد مردم نكوهيده باشى ، در صورتى كه نزد خداوند پسنديده اى ؟! (321)
چراغ سى و نهم : ولايت  
روزى اويس قرنى بر كنار آب فرات وضو مى ساخت ، آواز طبلى به گوش او رسيد، پرسيد كه اين چه صداست ؟ گفتند : آواز طبل سپاه شاه ولايت است كه به حرب معاويه مى رود. اويس گفت : هيچ عبادت نزد من فاضل تر
از متابعت على مرتضى نيست . آن گاه به متابعت و ملازمت آن حضرت شتافت .
(322)
اويس قرنى خلوت و تنهايى را به شهرت و خوشنامى برترى مى دهد، او براى عبادت ، ارزش بالايى قائل مى شود، او زندگيش را با دعا، مناجات و عبادت زينت مى بخشد. و اينك كه آواز طبل جبهه اميرالمومنين شنيده مى شود اويس در ركاب على عليه السلام به جنگ معاويه مى رود، در ركاب كسى هميشه در جبهه حق شمشير زده است او اهل يگانگى و فاق است و با دوگانگى و نفاق مى ستيزد. او حجه الله است ، گفتار، رفتار، سكوت ، فرايد، قيام ، قعود، سرانجام ، لحظه لحظه زندگى او حجت است و دليل راه ، براى هر آگاه راه يافته و يا گمراه گمگشته .
و اينك ، اويس كه پير مردى عابد و زاهد است ، همه عبادت ها را با متابعت از اميرالمومنين عليه السلام مقايسه مى كند و به دور از هر گونه وسوسه فرياد مى زند :
هيچ عبادت نزد من فاضلتر از متابعت على مرتضى نيست .
و درك عظمت ولايت و مقام منبع آن ، معرفت عميقى است كه باقرالعلوم عليه السلام مى فرمود :
بنى الاسلام على خمس : على الصلاه و الزكاه و الصوم والحج والولايه ، و لم يناد بشى ء كمانودى بالولايه ؛ (323)اسلام روى پنج پايه نهاده شده است : نماز و زكات و روزه و حج و ولايت ، و هيچ چيزى مانند ولايت از آن ، سخن به ميان نيامده است .
آرى نماز بدون ولايت ، يعنى نماز بى ركن و اساس و روزه بى ولايت ، يعنى روزه بى حاصل و حج بى ولايت ، يعنى حج مرده ابوسفيانى و اسلام منهاى ولايت ، يعنى اسلام وارونه و ميان تهى .
اين است كه استقامت در طريقت ، در روايت ذيل از امام باقر عليه السلام ، حكايت از ولايت على بن ابى طالب عليه السلام مى كند :
عن ابى جعفر فى قول الله عزوجل : والو استقاموا على الطريقه لاسقينا هم ماء غدقا (324) لاشربنا قلوبهم الايمان . والطريقه : هى و لايه على بن اى طالب و الاوصياء (325)
امام باقر عليه السلام در مورد خداى عزوجل : اگر بر اين طريقه استقامت ورزند، آبى فراوان به آنان دهيم ، فرمود : ايمان را در عمق دلشان و رسوخ دهيم و طريقه ، همان ولايت على بن ابى طالب و اوصيا(ى ديگر) است .
پس اويس قرنى راه به خطا نرفته و سخن به گزاف نگفته است ، كه متابعت از على مرتضى عليه السلام را از هر عبادتى برتر مى داند؛ زيرا اميرالمومنين عليه السلام تمامى صفات و شرايط لازم براى ولايت و امامت را دارد. و از آن جا كه در اين نوشتار بناى اختصار داريم ، به بيان قطره اى از درياى فضايل على عليه السلام اكتفا كرده و به پاره اى از اشعار شيرين و شيواى مولوى تحت عنوان ذيل اشاره مى كنيم :
خدو انداختن خصم بر روى اميرالمومنين على عليه السلام و انداختن آن حضرت شمشير را از دست :
 
اهل دين را بازدان از اهل كين
 
همنشين حق بجو با او نشين
 
از على آموز اخلاص عمل
 
شير حق را دان منزه از دغل
 
در غزا بر پهلوانى دست يافت
 
زود شمشيرى بر آورد و شتافت
 
او خدو انداخت بر روى على
 
افتخار هر نبى و هر ولى
 
در زمان انداخت شمشير آن على
 
كرد او اندر غزايش كاهلى
 
گشت حيران آن مبارز زين عمل
 
از نمودن عفو و رحم بى محل
 
گفت بر من تيغ تيز افراشتى
 
از چه افكندى مرا بگذاشتى ؟!
 
اى على كه جمله عقل و ديده اى
 
شمه اى واگو از آنچه ديده اى
 
تيغ حلمت جان ما را چاك كرد
 
آب علمت خاك ما را پاك كرد
 
راز بگشا اى على مرتضى
 
اى پس سوء القضاء حسن القضاء
 
چون تو بابى آن مدينه و علم را
 
چون شعاعى آفتاب حلم را
 
باز باش اى باب رحمت تا ابد
 
بارگاه ماله كفوا احد
 
گفت : من تيغ از پى حق مى زنم
 
بنده حقم نه ماءمور تنم
 
شير حقم ، نيستم شير هوا
 
فعل من بر دين من باشد گوا (326)
 

چراغ چهلم - شهادت  
اويس مى گويد : اللهم ارزقنى شهاده توجب لى الحياه و الرزق ؛ (327) خداوندا! شهادتى به من عطا كن كه زندگى و روزى به دنبال داشته باشد.
اويس قرنى ، صادقانه و عارفانه ، از حضرت حق شهادت مى طلبد، اما شهادت چيست و شهيد كيست ؟
شهادت ، بيعت با مقام ولايت است تا پاى جان .
شهيد، دلداده سيد انبيا صلى الله عليه و آله است دلباخته سيد اوصيا صلى الله عليه و آله .
شهادت ، برنده ترين سلاح در برابر كفر و نفاق و شرارت است .
شهيد، با امام سجاد عليه السلام همنوا است كه : اللهم اختم بعفوك اجلى .(328)
شهادت ، دورى از زرق و برق دنياست ، و نشستن بر كنار سفره تعند ربهم برزقون . (329) شهيد، هم صدا با حافظ زمزمه مى كند :
 
به تيغم گر گشد دستش نگيرم
 
و گر تيرم زند منت پذيرم (330)
 
شهادت ، هديه اى است نفيس كه خداوندى به دوستان خاص خويش عطا مى كند. شهيد، عاشقانه در اره خدا جانبازى مى كند :
 
زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت
 
كان كه شد كشته او، نيك سر انجام افتاد (331)
 
شهيد، مصداق ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا (332) است نه همچون بيدى كه از باد كفر و نفاق بلرزد، و گرنه ادعاى توحيد بدون استقامت در مقابل كفر و نفاق به پشيزى نيرزد.
شهادت ، بالاترين حسن عاقبت است و والاترين ركن سعادت ، شهيد، تشنه وصال است ابراهيم گونه در اين راه ، جان خويش را به قربانگاه حق مى برد :
 
خيال تيغ تو با ما حديث تشنه و آبست
 
اسير خويش گرفتى بكش چنان كه تو دانى (333)
 
شهادت ، به قول اويس ، مايه حيات است و سرمايه رزق و روزى . شهيد، تيغ زهرآگين دشمن را مى پذيرد، بدان اميد كه لبخند مقام ولايت بر جانش ‍ نشيند كه :
 
خار ارچه جان بكاهد، گل عذر آن بخواهد
 
سهلست تلخى مى در جنب ذوق مستى (334)
 
فصل چهارم : جايگاه اويس در نگاه بزرگان 
آن گاه كه درباره موجودات زنده به مطالعه مى پردازيم ، به روشنى در مى يابيم كه حتى مرگ و حيات آنها سود و منفعت نهفته است ؛ مثلا يك اسب بادپا در زندگيش به صاحب خود خدمت مى كند، و يا هنگامى كه يك گوسفند پروار ذبح مى شود، شكم چندين گرسنه را سير كرده و برهنگانى را مى پوشاند، و يا... حتى حيواناتى كه ما آنها را آزار دهنده و موذى مى دانيم ، در نظام آفرينش جايگاهى مخصوص به خود دارند؛ مثلا حشرات عامل مهمى در گروه افشانى گلها هستند و زهر عقربها و مارها در داروسازى كاربرد دارند و...
افسوس و صد افسوس كه انسانهاى هستند كه زندگى شان فاقد هر گونه خاصيت مفيدى است و مرگشان نيز همين طور نه حيات چشمگيرى دارند و نه ممات قابل توجهى . براى چنين افرادى شناسنامه اى صادر مى شود و پس از مدتى باطل مى گردد و ديگر هيچ !
تاريخ ، اينها را نمى شناسد، چرا كه شناختنى نيستند. كسانى كه هيچ گونه تاءثيرى ندارند، به چه درد جامعه و تاريخ مى خورند؟! و اخبار زندگى ، بيمارى و يا مرگ آنها به چه درد مى خورد؟!
اما در نقطه مقابل ، افرادى را مى بينيم كه در جامعه و تاريخ مؤ ثرند، يا ضرر مى رسانند و يا منفعت ، يا ويران مى كنند و يا آباد، به هر حال خنثى نيستند، از اينها گروهى مايه ننگ تاريخند و جمعى مايه افتخار، گروهى سيه دلانند و جمعى روشندلان ، گروهى روسياهند و جمعى روسپيد.
سهيل ، ستاره اى تابان در آسمان عرفان  
اويس قرنى يكى از سپيد رويان تاريخ است كه تاريخ به وجودش افتخار مى كند. اويس قرنى شخصيتى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در بزرگداشت و گراميداشت او او سخنها گفته و درها سفته . او از هوادران پيامبر گرامى اسلام و از حواريان اميرالمومنين عليه السلام است .
اويس قرنى كسى است كه امير بيان على عليه السلام در جنگ صفين به انتظارش نشسته و از ستايش مى كند. او عاشق دلباخته اى است كه پيشتازان
عشق و محبت ، نام و ياد او را گرامى داشته اند.
اويس قرنى انسانى پاكباخته است كه بزرگان علم و ادب و عرفان از او و راه او به بزرگى ياد كرده اند. اويس يمانى ، در آسمان عرفان ، ستاره درخشنده اى است كه شيعه و سنى در برابر پرتوش ، خيره مانده و در وصفش درمانده اند، و در آثارشان ، گنج ياد او را ره وديعت گذارده اند . اما چرا بر چهره اويس ‍ غبار غربت نشسته است و حتى مسلمين به ندرت او را مى شناسند؟
پيش از پرداختن به اين پرسش ، براى اين كه مظلوميت اويس نمايانگر شود، به مطالبى از كتاب حافظ خراباتى اشاره مى شود :
1. اويس قرنى ، اين شخصيت كه در هاله اى از ابهام قرار دارد و در تذكره هاى عارفان ايران از او مطالب مبهمى نقل شده است . در عرفان ايران مورد احترام و تعظيم و تكريم قرار گرفته و حتى فرقه اى نيز خود را به ايشان منسوب داشته و خود را اويسى مى شناسند. (335)
2. ضمن اقوال مختلف درباره صوفيان صدر اسلام اين سخن نيز گفته شده است كه اويس قرنى در گذشته به سال 37 هجرى ، قديمترين صوفى اسلامى است . ليكن در صحت اين سخن جاى تاءمل است ، مى توان اويس ‍ را از صوفيان و زاهدان دانست ، ليكن در مسلمان بودن او جاى سخن است . او از نظر تقوا و پرهيزگارى مورد احترام حضرت پيغمبر اكرم بوده است . (336)
3. اويس قرنى مسلمان نبوده است تا تصوف اسلامى از او سرچشمه بگيرد و او سلسله جنبان باشد. اويس قرنى از مهر پرستان نجد عربستان بوده است . (337)
4. تذكره شوشتر، تاءليف سيد عبدالله بن سيد نورالدين شوشترى متخلص به فقير در گذشته به سال 1173 ه . مى نويسد : اويس ‍ قرنى - قدس الله سره - از مردم شوشتر است كه به نجد رفت و سپس به شوشتر بازگشت و در آن جا از دنيا درگذشت و آرامگاهش نزديك باغ دهكى است كه به نام او معروف است . (338)
پس بر اساس تحقيقات مشعشع نويسنده كتاب حافظ خراباتى ، اويس ، قرنى و عارف مسلمان نيست ، بلكه بايد او را اويس شوشترى مهر پرست بدانيم !
باز مى گرديم به سوالى كه مطرح شد :
چرا بر چهره اويس قرنى غبار غربت نشسته است و حتى مسلمين به ندرت او را مى شناسند؟ مهمترين پاسخ اين پرسش را بايد در روش روحانى و منش عرفانى اويس جستجو كرد : او همواره از شهرت فرار مى كرد، او دلبستگى و وابستگى به رياست و ثروت نداشت ، او فريفته نام و شيفته نان نبود، او سخنان رسول خدا صلى الله عليه و آله را درباره خودش با هيچ
چيز تعويض نكرد، او نمى خواست كه عارفى شهير باشد، او به صفين آمد و در ركاب على عليه السلام به شهادت رسيد، اما بدون هياهو و غوغا و هر گونه تبليغات و سر و صدا.(339) به جهت همين علاقه به زندگى در گمنامى بود كه اويس به بوته فراموشى و نسيان سپرده شد، البته خوشبختانه در منابع و ماءخذ بسيارى براى زدودن اين فراموشى ، تلاشهايى شده ، ولى متاءسفانه درباره شخصيت و مقام و منزلت اويس كار تحقيقى و علمى و تاريخى انجام نگرفته است . اين كوتاهى و كم كارى بر غبار غربت چهره اويس افزوده ، و او را فردى گمنام معرفى كرده و برجستگى شخصيت او را در هاله اى از ابهام فرو برده است .
در اين مقام ، مجال آن نيست كه به ذكر همه مطالب و منابعى بپردازيم كه پيرامون اويس قرنى ، دست يافته ام . البته محققانى كه شايستگى اين تتبع و تحقيق را دارند، اگر وارد اين ميدان شوند، گوهرهاى بيشتر و بهترى خواهند يافت . و اگر چه ذكر مطالب و منابع ، نور جلالت اويس را به دلها مى تاباند، ولى چون موجب كسالت و ملالت خواننده محترم شد، ايشان را به مطالعه و بررسى فصل از ولادت تا شهادت كتاب حاضر و به ويژه پى نوشتهاى آن دعوت مى كنم .
اختلاف در وفات و محل دفن  
از مجموعه منابع و ماءخذ موجود، مى توان يقين كرد كه اويس قرنى به صفين آمده و در ركاب اميرالمومنين على عليه السلام به شهادت رسيده است . البته تعداد كمى از اين منابع در باب وفات و محل دفن اويس ، به احتمالات ديگرى نيز پرداخته اند، ولى معمولا به حضور اويس در صفين نيز اشاره كرده و به قوت اين نظر تصريح كرده اند.
1. ابن جوزى (340) در صفه الصفوه مى نويسد :
عبدالله بن سالم مى گويد : در زمان عمر بن خطاب در غزوه آذربايجان شركت كرديم و اويس قرنى نيز با ما بود، در مراجعت ، او مريض شد و توانايى همراهى قافله را نداشت و مرد، پس چون فرود آمديم ، قبر، آماده و آب روان و كفن و حنوط حاضر بود، سپس او را غسل داده ، كفن كرديم و بر او نماز خوانديم و حركت كرديم ، برخى گفتند : بر گرديم و نشانى بر قبر بگذاريم ، بازگشتيم ، نه قبرى بود و نه اثرى از آن . (341)
با اين حال ، مرگ اويس در بازگشت از غزوه آذربايجان قابل قبول نيست ؛ زيرا اولا روايت شده است كه اويس پس از آن غزوه مدتى طولانى زندگى كرده است . (342) ثانيا عبدالرحمان بن ابى ليلى مى گويد : در جنگ صفين شخصى از اهالى شام پرسيد : آيا اويس قرنى در جمع شماست ؟ گفتيم : بله ، از او چه مى خواهى ؟ گفت : من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده ام كه فرمود : اويس قرنى از نظر احسان و نيكوكارى ، خير التابعين است . سپس مركبش را برگرداند و در اصحاب على عليه السلام داخل شد. (343)
2. احمد بن حنبل (344) در كتاب الزهد خويش ، مرگ اويس را در بازگشت از غزوه آذربايجان (345) و يا در (سيستان )(346) مطرح مى كند. البته در مطلب مربوط به غزوه آذربايجان ، او نيز همانند ابن جوزى ، ناپديد شدن قبر اويس ! را مطرح مى كند. از طرف ديگر آذربايجان در شمال غربى ايران و سيستان در جنوب شرقى آن واقع است ، پس اين دو نظريه ناقض يكديگرند.
3. ابن حجر عسقلانى
(347) در كتاب الاصابه فى تمييز الصحابه به حضور اويس در صفين و بيعت او با على عليه السلام و شهادتين اشاره مى كند، و در هر مورد صراحتا شهادت اويس را در صفين مطرح مى نمايد. و سپس در يك مورد، به احتمال شركت او در غزوه آذربايجان و مرگش در بازگشت اشاره مى كند. (348)
ضمنا ابن حجر عسقلانى در كتاب لسان الميزان نيز به احتمالات مربوط به مرگ اويس پرداخته و مسائلى همچون : شهادت او در صفين و مرگ او در بازگشت از غزوه آذربايجان ، مرگ او بر كوه ابوقيس در مكه يا احتمال مرگ او در دمشق (349) را مطرح مى كند و سپس مى نويسد : در مرگ اويس ‍ داستانهايى حكايت كرده اند كه شباهت به معجزات دارد، و بعضى از دوستان ما وجود او را در اين دنيا منكر شده اند، و حال آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : ان من خير التابعين اويسا القرنى ، رضى الله عنه (350)
ابونعيم اصفهانى در متاب حليه الالياء همانند ابن جوزى در صفه الصفوه معتقد است كه مرگ اويس در بازگشت از آذربايجان بوده است (351) و به حضور او در صفين و سوال مرد شامى از او اشاره مى نمايد. (352)
5. ابن اثير(353) در كتاب الكامل فى التاريخ ، ابتدا شهادت اويس در صفين را مطرح مى كند و سپس مى نويسد : گفته مى شود كه او در دمشق و يا ارمنستان و يا در سيستان در گذشته است . (354) ابن اثير جزرى نيز در كتاب اسدالغابه فى معرفه الصحابه ضمن نگارش مطالب مهمى درباره اويس ، شهادت او را در صفين يادآور مى شود، اما اشاره اى به ساير احتمالات نمى كند. او مى نويسد : قتل اويس القرنى يوم صفين مع على . (355)
6. حمدالله مستوفى (356) در تاريخ گزيده مى نويسد :
شيخ اويس القرنى ... او به روايتى در حرب ديلم شهيد شد. گورش به كوه اعلى تر (357) قزوين است . و به روايتى در جنگ صفين شهيد شده ، در سنه ست و ثلاثين هجرى و به روايتى به كردستان نزديك كرمانشاهان مدفون است . (358)
دكتر محمد مكرى در كتاب گورانى يا ترانه هاى كردى در بخش فرهنگ كردى (لغات متن ) مى نويسد : ويس : نام پيرى است در حومه شهر كرمانشاه كه اخيرا كردان سنى مذهب كرمانشاه و سنندج بر بناى ساده آن افزوده اند و عده اى او را اويس قرنى مى دانند. (359)
اگر چه بسيار بعيد است كه محل دفن اويس در نزديكى كرمانشاه باشد، اما اهالى اين منطقه آرامگاه مزبور را بهانه اى براى توسل و تمسك به روح متعالى اويس قرنى قرار داده اند و اين زيباست ، حتى اين موضع و عطر اويس در ترانه هاى كردى نيز به مشام مى رسد، براى نمونه به دو مورد اشاره مى كنيم :
 
بوبچيم نه ويس پى توبه كارى
 
توبه كل بكيم غيرر دلدارى
 
بيا براى توبه ، به نزد ويس رويم
 
از همه چيز توبه كنيم ، غير از عاشقى (360)
 
بوبچيم نه ويس پير و يمانه
 
له ويس بپرسيم گناى كيمانه
 
بيا بنزد ويس رويم ، ويس پير خودمانست
 
از ويس بپرسيم گناه كداممانست (361)
 
7. ابن بطوطه (362) در سفرنامه خويش مى نويسد :
دروازه هاى دمشق : دمشق هشت دروازه دارد از آن جمله باب الفراديس و باب الجابيه و باب الصغيره . در ميان دو دروازه اخيرالذكر، مقبره عده زيادى از صحابه و شهدا و تابعين واقع شده است ... در همين گو.رستان بين دو دروازه ، قبر ام حبيبه ابوسفيان كه زوجه حضرت رسول ... و قبور بلال مؤ ذن پيغمبر و اويس قرنى و كعب الاحبار واقع شده است .
در كتاب المعلم فى شرح صحيح مسلم تاءليف قرطبى آمده است كه جمعى از صحابه در مصاحبت اويس قرنى از مدينه به شام رفتند و او در اثناى راه در صحراى بى آب و آبادانى وفات يافت . همراهان دچار حيرت شدند، ولى چون فرود آمدند حنوط و كفن و آبى در آن جا بود، تعجب كردند و او را بعد از غسل و كفن به خاك سپرده ، حركت كردند. در بين راه يكى از ايشان گفت : آيا سزاوار است قبر اويس را همين طور ناشناس بگذاريم ؟ برگرديم و علامتى بر سر خاك وى نصب كنيم . همگى بر گشتند ولى اثرى از قبر نيافتند.
(363) (ابن جزى مى گويد روايت صحيح تر اين است كه اويس ‍ در جنگ صفين در ميان لشكريان امام على عليه السلام به شهادت رسيده است .
(364)
8. معلم پطرس بستانى (365) در دائره المعارف خويش ، گشته شدن اويس در واقعه صفين و همراهى على بن ابى طالب عليه السلام را مطرح كرده و احتمالات مرگ او در دمشق ، ارمنستان و سيستان را نوشته و قول مرجع را شهادت اويس در صفين مى داند :
و قتل اويس فى وقعه صفين مع على بن ابى طالب سنه 37 هجريه . و قيل توفى بدمشق و قيل بارمينيه و قيل بسجستان و المرجح انه قتل (366) بصفين .
9.در دائره المعارف تشيع زندگانى اويس قرنى بسيار سطحى مطرح شده ، و از جمله آمده است :
اويس قرنى ... احتمالا پس از واقعه جمل به صف ياران حضرت على عليه السلام پيوست و در صفين گشته شد. روى هم رفته ، شرح روشنى از احوال اويس در دست نيست ، برخى در وجود او شك كرده اند و پاره اى نيز مرگ وى را در جايى غير از صفين دانسته اند. (367)
10. خيرالدين زركلى در الاعلام ، شهادت اويس در جنگ صفين را نظر اكثر مورخان مى داند و مى نويسد : و شهد وقعه صفين مع على و يرجع الكثيرون انه قتل فيها.(368)
11. دكتر ركن الدين همايون فرخ ، محل مرگ و آرامگاه اويس را شوشتر مى داند : تذكره شوشتر، تاءليف سيد عبدالله بن سيد نورالدين شوشترى متخلص به فقير، درگذشته به سال 1173 ه . مى نويسد : اويس قرنى - قدس الله سره - از مردم شوشتر است كه به نجد رفت و سپس به شوشتر بازگشت و در آن جا از دنيا در گذشت و آرامگاهى نزديك باغ دهكى است كه به نام او معروف است . (369)
12. سيد محسن امين (370) در متاب ارزشمند اعيان الشيعه ، مطالب مبسووطى درباره ابعاد گوناگون زندگانى اويس مى نويسد. او به صورت دقيق ، ورود اويس به صفين ، بيعت او با اميرالمومنين عليه السلام و نحوه جهاد و مبارزه و شهادت او و نمازگزاران مولا عليه السلام بر پيكر پاكش و دفن او در صفين را مورد بررسى قرار مى دهد.
سيد محسن امين در 21 مورد بر شهادت اويس در صفين تاكيد دارد، و احتمالات مرگ اويس در غير صفين را تحت عنوان ماروى فى الشواذ من موته فى غير صفين (371) مى نويسد. او احتمال مرگ اويس در اين مكان را نقل مى كند : كوه ابوقيس در مكه ، دمشق ، راه بازگشت از غزوه آذربايجان و حيره . (372) اما در پايان اين گونه نتيجه تحقيقات خويش را اعلام مى دارد :
و الخبار مستفيضه بانه استشهد بصفين ، و القول بانه مات بدمشق او ارمينيه او غير هما شاذ لايلتفت اليه ؛ (373) از اخبار استفاده مى شود كه اويس ‍ در صفين به شهادت رسيده است ، و اين نظريه كه او در دمشق ، ارمنستان و يا غير آنها در گذشته است ، نظرى شاذ و نادر است كه قابل اعتنا نيست .
از مجموعه مطالبى كه مطرح شد، اين حقيقت نمايان مى شود كه اويس ‍ قرنى ستاره اى تابان است كه صفين به خدمت خورشيد ولايت عليه السلام مى رسد، و در ركاب آن حضرت ، جرعه جرعه شربت شهادت مى نوشد، و سرمست از آنچه كه هست چشم مى پوشد، و عارفانه و خالصانه ، به معراج عشق مى رود.