آرامگاه اويس
اگر بپذيريم كه محل شهادت
اويس صفين بوده است ، آرامگاه اويس قرنى در
رقه خواهد بود، كه موضعى است
در ساحل فرات و نزديك صفين . و
المرجح انه قتل بصفين و قبره بصفين
(374) آرامگاه اويس رقه سوريه واقع است كه
بنابر توافق رايزن فرهنگى جمهورى اسلامى و استاندار رقه
نوسازى : مزارها و حرمهاى عمار
ياسر، اويس قرنى و كعب انصارى در استان رقه سوريه با
همكارى جمهورى اسلامى ايران نوسازى مس شود... در صورتى كه
توسعه و نوسازى مزارهاى اين اصحاب اميرالمومنين عليه
السلام به نحوى مطلوب صورت گيرد، استان رقه در مسير عبور
كاروانها و زوار ايرانى حضرت زينب عليهما السلام قرار
خواهد گرفت و اين امر مى تواند نقش اساسى در رونق اقتصادى
و فرهنگى اين منطقه داشته باشد.
(375)
سيد محسن امين مى نويسد : المشهور و
هو الاصح انه قتل بصفين مع على عليه السلام و دفن بها.
(376)
شهادت اويس و
حقانيت امام على عليه السلام
از حضور اويس خيرالتابعين در جبهه اميرالمومنين مى
توان دريچه اى به حقانيت و ولايت على مرتضى عليه السلام
باز كرد؛ سيد محسن امين اين مطلب را به طرزى زيبا و گويا
چنين مى نويسد :
شهوده صفين و شهاده و انه من خير
التابعين ؛ قال الكشى : روى يحى بن آدم عن شريك ، عن ابن
ابى زياد، عن عبدالرحمان بن ابى ليلى ، قال : خرج بصفين
رجل من اهل الشام فقال : فيكم اويس القرنى ؟ قلنا : نعم .
قال : سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول : خير
التابعين - او من خير التابعين - اويس القرنى ، ثم تحول
الينا انتهى .
و يذكرنا هذا الخير ماجرى لعمار يوم سفين حين روى عمرو بن
العاص لاهل الشام : عمار تقتله الفئه الباغيه و سوال
جكاعه اهل العراق افيكم عمار بن ياسر و قول ابن الى الحديد
: عجبا لقوم يرتابون لمكان عمار ولايرتابون لمكان على ابن
ابى طالب و قد ورد فيه : حربك و سلمك سلمى : على مع الحق و
الحق مع على و امثال ذلك مما شاع و ذاع ملا الاسماع ، انها
لاتعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور.
حضور اويس در صفين و شهادت او و اين
كه او خيرالتابعين است ؛ كشى مى گويد : روايت شده كه يحيى
بن آدم از شريك و او از ابن ابى زياد و او از عبدالرحمان
بن ابى ليلى ، كه گفت : شخصى از اهالى شام به صفين آمد و
گفت : آيا اويس قرنى در جمع شماست ؟ گفتيم : آرى . گفت :
از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : اويس
قرنى خيرالتابعين و يا از خيرالتابعين است . سپس به سوى ما
آمد (پايان روايت ). اين خبر ما را به ياد ماجراى عمار در
روز صفين مى اندازد، آن گاه كه عمرو بن عاص براى اهل شام
روايت كرد كه عمار را گروهى نافرمان مى كشند و گروهى از
اهل شام از اهل عراق سوال كردند كه آيا عمار در جمع شماست
؟ و اين خبر يادآور سخن ابن ابى الحديد است كه مى گويد :
تعجب است از قومى كه از مقام و منزلت عمار سوال مى كنند،
ولى از مكانت على بن ابى طالب سوال نمى كنند.
و ما نيز مى گوييم : جاى تعجب است از قومى كه از جايگاه
اويس سوال مى كنند كه او خيرالتابعين است ، ولى از مقام و
مكانت على بن ابى طالب سوال نمى كنند. و حال آن كه درباره
او (از پيامبر اكرم ) نقل شده است (كه فرمود :) جنگ تو جنگ
من و صلح تو صلح من است ، على با حق و حق با على است و
مانند آن همه جا منتشر شده و جاى بحث و گفتگو باقى نگذاشته
و گوشهاى را پر كرده است . زيرا فقط چشمها نيستند كه كور
مى شوند، بلكه دلهايى كه در سينه ها جاى دارند ، كور مى
شوند.
(377)
اويس در نگاه
بزرگان
اينك به پاره اى از سخنان
بزرگان درباره شخصيت و منزلت اويس مى پردازيم و اميد است
كه هر خوشه اى از خرمن عظيم توشه اى باشد براى شناخت عارفى
وارسته و سالكى به حق پيوسته . از آنان جا كه اويس در نگاه
بزرگان ، دانشمندان ، عرفا و ادبا شخصيتى برجسته است ،
درباره او بسيار سخن گفته و مطلب نوشته اند كه در اين جا
به گلچينى از آنها اكتفا مى شود. ضمنا چون در ساير فصول
اين نوشتار به جايگاه اويس در نگاه فخر كاينات ، حضرت محمد
صلى الله عليه و آله و اميرالمومنين حضرت على عليه السلام
و حضرت موسى بن جعفر عليه السلام پرداخته شد، در اين مقام
بدان مقام بدان اشاره نمى كينم .
سيد حيدر
آملى
سيد حيدر آملى ، عارف قرن هشتم هجرى مى نويسد :
و لجلاله قدر اويس القرنى - رحمه
الله عليه ايضا - لاطلاعه على اسرار الله تعالى كشفا و
ذوقا، قال صلى الله عليه و آله فى حقه ، حين كان يستنشثق
من طرف اليمن روائح انفاسه الشريفه ، من حيث الباطن او
الظاهر : انى لانشق روح الرحمن من طرف اليمن ؛(378)
به دليل قدر و منزلت اويس قرنى - رحمه الله عليه - و
همچنين آگاهى كشفى و ذوقى او بر اسرار الهى است كه رسول
خدا صلى الله عليه و آله هنگامى ؟ از جهت ظاهر و يا باطن ،
از طرف يمن ، رايحه اى شريف اويس استشمام مى كرد، چنين مى
فرمود : من نسيم و رايحه رحمانى را از طرف يمن مى بويم .
ابن اثير
ابن اثير، مورخ و محدث بزرگ قرن هفتم هجرى ، از
اويس قرنى به عنوان زاهد مشهور
ياد مى كند و او را از بزرگان تابعين مى داند.
(379)
ابن اثير، مطالب ، روايات و احاديث مهمى را در فضليت و
شخصيت اويس مطرح مى كند كه به مناسبتهاى گوناگون در اين
نوشتار به آنها استناد شده است .
ابن جوزى
ابن جوزى ، متلكم ، محدث و واعظ مشهور قرن ششم ،
حدود پانزده صفحه از كتاب صفه الصفوه را به ابعاد شخصيت
اويس ، سخنان او، نشانه هاى او، ملاقات او با عمر و هرم بن
حيان و... اختصاص داده است ، براى رعايت اختصار به يك جمله
از آن اكتفا مى كنيم :
عن اسير بن جابر اويسا القرنى كان
اذا حدث يقع حديثه فى قلوبنا موقعا مايقع حديث غيره
(380) اسير بن جابر مى گويد : هنگامى كه
اويس قرنى سخن مى گفت ، آن چنان سخنانش بر دلهايمان مى
نشست كه سخن هيچ كس چنين دلنشين نبود.
ابن حجر
عسقلانى
ابن حجر عسقلانى ، مورخ و فقيه شافعى قرن نهم هجرى
، در تهذيب التهذيب ، به اختصار، و در الميزان لسان
الميزان و السابه فى تمييز الصحابه به تفصيل درباره قرنى
نوشته و از جمله درباره او گفته است :
فانه من اولياء الله الصادقين
.(381)
ابن مسكويه
ابن مسكويه ، نويسنده و مورخ مشهور قرن پنجم هجرى ،
درباره اويس مى نويسد :
و اويس هذا من سادات الابرار الزهاد
و العلماء الامجاد.
(382)
ابونعيم
اصفهانى
ابونعيم اصفهانى ، مورخ قرن پنجم هجرى ، در حليه
الاولياء مطالب مبسوطى درباره اويس قرنى نوشته است كه به
عباراتى از آنها اشاره مى شود : سيد
العباد و علم الاصفياء من الزهاد، اويس بن عامر القرنى ،
بشر النبى صلى الله عليه و آله به ، و اوصى به اصحابه .
(383)
احمد بن حنبل
احمد بن حنبل (م .241 ه .)، رئيس مذهب حنبلى در
كتاب الزهد جايگاه مناسبى به اويس اختصاص داده و ابعاد
گوناگون زهد و زندگانى اويس را مطرح كرده است . او مى
نويسد:
ان اويس القرنى ليتصدق بصيابه حتى
يجلس عريانا لايجد ما يروح فيه الى الجمعه ؛ اويس
لباسهايش را به ديگران ايثار مى كرد، تا آن جا كه برهنه مى
ماند و نمى توانست در نماز جمعه شركت كند.
(384)
احمد بن حنبل در مسند نيز به برخى از احاديث رسول خدا صلى
الله عليه و آله درباره اويس ، طلب استغفار عمر از اويس ،
نشانه هاى اويس و دلنشين بودن سخنان اويس اشاره مى كند.
(385)
سيد محسن
امين
سيد محسن امين ، نويسنده ، مورخ و دانشمند مشهور
قرن چهاردهم هجرى ، تحقيقات ارزنده اى درباره ابعاد
گوناگون زندگى اويس قرنى نموده و در كتاب ارزشمند اعيان
الشيعه به رشته تحرير در آورده است . تا آن جا كه نگارنده
تتبع كرده است ، درباره اويس ، بهترين و بيشترين مطالب و
مباحث را، سيد محسن امين نوشته است .
او درباره اويس مى نويسد : من
الغريب ما ينقل من انكار وجوده و الشك فيه مع اشتهاره شهره
اخباره المانعه من وقوع الشك فى مثله ، اما عدم معرفته
فليس بغريب ؛(386)
آنچه درباره انكار وجود او و شك در وجود او نقل شده ، عجيب
و غريب است ، با توجه به شهرتى كه او دارد و اخبارى كه
آشكارا از وقوع شك در كسى چون او جلوگيرى مى كند. البته
نشناختن او چندان غريب هم نيست .
علامه امين ثبات مى كند كه براى اويس مناقب مشهورى
(387) است و او به مرتبه
ثقه صدوق
(388) نائل شده و شك و شبهه اى در او روا
نيست . از همه زيباتر آن كه حضرت مصطفى صلى الله عليه و
آله نقل مى كند؛
خليلى من هذه املامه اويس القرنى
.(389)
انورى
اوحدالدين انورى ، دانشمند و شاعر قرن ششم هجرى ،
به زهد اويس اشاراتى زيبا دارد :
گر ترا طبع داورى بودن
|
در تو وصف پيمبرى بودى
|
با همه زهدگر اويس ترا
|
ديده بودى قلندرى بودى
(390)
|
اوحدى مراغه
اى
اوحدى مراغه اى ، شاعر متصوف قرن هشتم ، به يقين و
ايمان و باطن گرايى اويس اين گونه اشاره مى كند :
(391)
نور معنى گر نفوذ كند
|
كشف راز نهفته زود كند
(392)
|
در دل ما جزين امانى
نيست
|
زان كه ايمان ما يمانى
نيست
|
به به ايمان كشيد سوى
يمن
|
خرقه مصطفى اويس قرن
|
دل او با گمان چو يار
نبود
|
ديدن صورتش به كار نبود
(393)
|
مجيرالدين
بيلقانى
ملك الشعرا، مجيرالدين بيلقانى ، شاعر قرن ششم ، در
سوگندنامه خويش به آه اويس
سوگند ياد مى كند :
به صدق و لهجت نوذر، به
حق آه اويس
|
به سالكان طريقت ، به
رهروان صفا
|
به عارفان حقيقت گزين
غم پرور
|
كه نيستشان زغم حق به
خويشتن پروا(394)
|
تاج الاسلام
ابن يعقوب كلابازى ملقب به تاج الاسلام ، عارف
مشهور قرن چهارم ، در كتاب كم حجم و پرمغز خويش ، التعرف
مى نويسد :
و نيز ديگر اويس القرنى بود - رضى
الله عنه - كه به روزگار حيات مصطفى - صلوات الله عليه و
سلم - ايمان آورده بود و ليكن به خدمت مادر مشغول بود، سوى
مصطفى نيامد - صلوات الله عليه - و حق تعالى مر جبرئيل را
صلى الله عليه و آله بفرستاد تا مصطفى را - صلوات الله
عليه - و از حال وى خبر داد و مصطفى - صلوات الله عليه و
سلم - مر ياران را خبر داد از حال وى .
(395)
جامى
عبدالرحمن جامى ، شاعر و نويسنده معروف قرن نهم
هجرى اويس قرنى را سبب رونق قرن مى داند :
يك خلق خوش ز هر كه
ببينى پسند كن
|
يمن سهيل شد سند دولت
يمن
|
يك لحظه هر كه نيك شود
مغتنم شمار
|
قرن اويس شد سبب رونق
قرن
|
حافظ
خواجه شمس الدين حافظ شيرازى ، با الهام از حديث
رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره اويس ، به
بوى رحمانى و
باد يمانى ، توجهى ويژه
نموده و قدرشناسى نسيم رحمانى را براى سير و سلوك و تربيت
معنوى ضرورى مى داند :
صوفى از پرتو مى راز
نهانى دانست
|
گوهر هر كس ازين لعل
توانى دانست
|
قدر مجموعه گل مرغ سحر
داند و بس
|
كه نه هر كور ورقى
خواند معانى دانست
|
عرضه كردم دو جهان بر
دل كار افتاده
|
به جز از عشق تو باقى
همه فانى دانست
|
سنگ و گل را كند از يمن
نظر لعل و عقيق
|
هر كه قدر نفس باد
يمانى دانست
(396)
|
# # #
تا ابد معمور باد اين
خانه كز خاك درش
|
هر نفس با بوى رحمان مى
وزد باد يمن
(397)
|
حافظ ذر غزل ديگرى از لعل يمانى
و سهيل يمنى به اويس قرنى
تلميح دارد :
ديده ها در طلب لعل
يمانى خون شد
|
يا رب آن كوكب رخشان به
يمن باز رسان
(398)
|
آقاى حرمشاهى ، باد يمانى را
اين گونه معنا مى كند :
باد يمانى : ناظر است به حديث
مشهورى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره اويس قرنى
كه فرمود : انى اشم نفس الرحمن من قبل اليمن . اين حديث به
عبارات ديگر هم نقل شده از جمله : ان نفس الرحمن تاتينى من
قبل اليمن .
معناى بيت : باد يمانى و نفس رحمانى و عنايت الهى ، هر
عنصر بى قابليت نظير سنگ و گل ، يا اويس قرن كه در آغاز
كار، شبانى ساده بود) را به عنصر عالى همچون لعل و عقيق
(يا اويس قرنى در مرحله واپسين كارش ) تبديل مى كند.
(399)
حمدالله
مستوفى
حمدالله مستوفى ، مورخ و
جغرافيدان معروف قرن هشتم هجرى ، درباره اويس قرنى مى
نويسد : شيخ اويس القرنى از كبار
تابعين است و رسول صلى الله عليه و آله در حق او فرموده
خيرالتابعين و هم از پيغمبر مروى است در آخر حديثى طويل :
الا وانه اذا كان يوم القيامه قيل للعباد : ادخلوا الجنه و
يقال لاويس : قف اشفع ، فيشفع فى عدد مضر و ربيعه .
(400)
خواجوى
كرمانى
خواجوى كرمانى ، شاعر، مشهور
قرن هشتم هجرى ، براى بيان حقايق عرفانى و دقايق روحانى
بوى اويس آه اويس جان اويس و دل اويس كمك مى گيرد :
سالك دل يافته نكهت روح
القدس
|
چون نبى يثربى بوى اويس
قرن
(401)
|
# # #
گر به يثرب اتفاق افتد
كه روزى بگذريد
|
ناله و آه اويس اندر
قرن ياد آوريد
(402)
|
# # #
پيوسته با خيال حبيب
حرم نشين
|
جان اويس بلبل بستان
راز بود
(403)
|
يا رب ز باغ وصل نسيمى
به من رسان
|
وين خسته را به كام دل
خويشتن رسان
|
از مطبخ نوال حبيب حرم
نشين
|
آخر نواله اى به اويس
قرن رسان
(404)
|
# # #
اين چه باد است كه از
سوى چمن مى آيد
|
وين چه خاكست كزو بوى
سخن مى آيد
|
هيچ دانيد كه از بهر دل
ريش اويس
|
كيست كز جانب يثرب به
قرن مى آيد
|
آفتابست كه از برج شرف
مى تابد
|
يا سهيلست كه از سوى
يمن مى آيد
(405)
|
# # #
به وقت صبح ندانم چه شد
كه مرغ چمن
|
هزار ناله شبگير بركشيد
چون من
|
در آن نفس كه برآيد
نسيم گلشن شوق
|
رسد به بلبل يثرب دم
اويس قرن
(406)
|
خاقانى
شروانى
خاقانى شروانى ، شاعر مشهور قرن ششم هجرى ، براى
بيان ويژگى هاى طبع خويش ، در تشبيهات زيبايى ، از حبشى و
بلال ، يمانى و اويس بهره مى گيرد :
يكى دو زايند آبستنان
مادر طبع
|
زمن بزاد به يكباره صد
هزار پسر
|
يكان يكان حبشى چهره و
يمانى اصل
|
همه بلال معانى ، همه
اويس هنر(407)
|
دعبل خزاعى
دعبل خزائى ، شاعر معروف قرن دوم هجرى قمرى ، در
قصيده خويش به مقام شفاعت اويس
اشاره كرده و به افتخار مى كند :
و كان اويس من خيار
التابعينا
(408)
|
سلطان ولد
بهاء الدين بن جلال الدين مولوى معروف به سلطان
ولد، عارف و شاعر (. 712 ه -.) به
بوى اويس اشارتى دارد :
همره ما رهبر ما، راه
مزن حيله متن
|
چنگ طرب ساز كن و پرده
عشاق مزن
|
همچو محمد زصبا، بوى
اويس بينا
|
مى كش و مى جوى به جان
، از سوى صحراى يمن
(409)
|
سمعانى
شهاب الدين احمد سمعانى در كتاب روح الارواح فى شرح
اسماء الملك الفتاح درباره اويس مى نويسد :
باز اويس قرنى در همه قرن از وى باز
پستر نيست ، ليكن به عزت همت نگر، يك باد بود از اقبال ،
اين حديث بود كه بر دل سوخته اى بزيد، هر چه در هفت آسمان
و زمين مقدس بود؛ بى قرار گشتند كه اين بوى از كدام بنفشه
زار است . اين سر بر اهل هفت رقعه كبود مشكل بود ليكن متفق
بودند كه جز بدين خطه خاكى نوزيد، همه به يكبار جيرئيل را
گفتند : يا روح القدس مات در هفتصد هزار سال بويى بدين
خوشى نشيندم كه ؛ عهد سيد قاب قوسين مى آيد. چون جبرئيل
مهتر را بديد، از اين قصه پرسيد، مهتر گفت : انى لاجد نفس
الرحمن اين نسيم ريح كه نصيب روح است ، از جگر اشتربانى مى
آيد كه در ولايت شرع ما قدم وى زند. اين قدح مالامال كه بر
دست بريد اقبال به وى فرستاديم كه انى لاجد نفس الرحمن من
قبل اليمن نوش كرد و نعره هل من مزيد مى زند.
(410)
سنايى غزنوى
سنايى غزنوى ، شاعر و عارف
معروف قرن ششم هجرى ، با طبعى لطيف ، اشعارى ظريف درباره
اويس قرنى سروده است :
آبرويى كان شود بى علم
و بى عقل آشكار
|
آتش دوزخ بود آن آبرو
از هر شمار
|
گو شبى طلعت نمايد در
يمن نجم سهيل
|
صد هزاران پوست ، خلعت
گردد تندر ديار
|
سمع كو تا بشنود امروز
آواز اويس
|
خضر كو تا در شود غواص
وار اندر بحار
|
نه ازو كم گشت يك ذره
غريو درد دين
|
نه درين كم شد هنوز آن
گوهر اسرار دار
|
از سپيدى اويس و از
سياهى بلال
|
مصطفى داند دادن ز وحى
كردگار
(411)
|
# # #
اى هميشه دل به حرص و
آز كرده مرتهن
|
داده يكباره عنان خود
به دست اهرمن
|
در ديار تو نتابد آسمان
هرگز سهيل
|
كر همى باى سهيلت قصد
كن سوى يمن
|
تا ترا در دل چون قارون
گنج ها باشد زآز
|
چند گويى از اويس و چند
پويى در قرن
(412)
|
# # #
عشق تو بر بود زمن مايه
مايى و منى
|
خود نبود عشق ترا چاره
ز بى خويشتنى
|
پرده نزهت گه تو روى
بلال حبشى
|
عود سرا پرده تو جان
اويس قرنى
(413)
|
# # #
برگ بى برگى ندارى ،
لاف درويشى مزن
|
رخ عياران ندارى ، جان
چو نامردان مكن
|
يا برو همچون زنان ،
رنگى و بويى پيش گير
|
يا چو مردان اندر آى و
گوى در ميدان فكن
|
سالها بايد كه تا يك
سنگ اصلى زآفتاب
|
لعل گردد در بدخشان يا
عقيق اندر يمن
|
قرنها بايد كه تا از
پشت آدم نطفه اى
|
با يزيد اندر خراسان يا
اويس اندر يمن
(414)
|
شيخ حسن بن
زين الدين
شيخ حسن بن زين الدين صاحب معالم ( م . 637 ه -.)
اويس را سيد التابعين و
راهب امت اسلامى مى داند
سيد التابعين راهب هذه الامه اويس
القرنى .
(415)
شيخ طوسى
ابوجعفر محمد بن حسن ملقب به شيخ الطائفه (م .460 ه
-.) از بزرگترين علماى دينى شيعه است . او به احاديث بسيار
مهمى درباره اويس پرداخته كه به يكى از آنها اشاره مى شود
:
و كان اويس من خبار التابعين لك ير
النبى صلى الله عليه و آله و لم يصحبه ، فقال النبى صلى
الله عليه و آله ذات يوم لاصحابه : ابشروا برجل من امتى
يقال له اويس القرنى فانه يشفع لمثل ربيعه و مضر ؛
(416) اويس از بهترين تابعين بود و پيامبر
صلى الله عليه و آله را نديد و با او مصاحبت نكرد، رسول
خدا صلى الله عليه و آله روزى به اصحاب خويش فرمود :
بشارت مى دهم به شخصى از امتم كه به او اويس قرنى گفته مى
شود، او به تعداد ربيعه و مضر شفاعت مى كند.
شيخ حر عاملى
ابوجعفر محمد بن حسن بن على جبل عاملى ، مشهور به
شيخ حر عاملى (م .1114 ه -.) فقيه و محدث بزرگ شيعى ، تحت
عنوان فى معجزات النبى صلى الله
عليه و آله حديث مهمى را از رسول خدا صلى الله عليه
و آله نقل مى كند :
و روى ان النبى صلى الله عليه و آله
قال : تفوح رائحه من قرن و اشوقاء الى اويس القرنى ، الا و
من لقيه فليقراه منى السلام ، الى ان قال : يومن بى و
لايرانى ، و يقتل بين يدى خليفتى اميرالمومنين على بن ابى
طالب عليه السلام بصفين ؛
(417) روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و
آله فرمود : بوى بهشت از قرن منتشر مى شود، چقدر ديدار
اويس قرنى را دارم ! آگاه باشيد كه هر كس او را ملاقات
كرد، سلام مرا به او برساند - تا اين كه فرمود - او به من
ايمان مى آورد در حالى كه مرا نديده است ، و در ركاب
جانشين من ، على بن ابى طالب عليه السلام ، در صفين كشته
مى شود.
قاضى نوالله
شوشترى
قاضى نورالله شوشترى ، قاضى ، فقيه ، محدث و از
علماى بزرگ شيعه در قرون دهم و يازدهم است . يكى از مطالبى
كه او درباره اويس مى نويسد، داستان ورود او به صفين و
بيعتش تا پاى جان با اميرالمومنين على عليه السلام است ، و
اين كه اويس مى جنگد تا تيرى به قلب او مى رسد، و هنگامى
كه بر پيكر مطهرش حاضر مى شوند، انگار كه او زمانى طولانى
جان به جان آفرين تسليم كرده است .
(418)
علامه محمد
تقى شوشترى
علامه محمد تقى شوشترى ، محدث ، دانشمند و نويسنده
مشهور (م .1415 ه -.) در قاموس الرجال خويش ، تحقيقات مهم
و ارزشمندى پيرامون شخصيت و زندگانى اويس دارد كه عناوين
آنها عبارت است از :
اويس از اصحاب امام على عليه السلام ، از زهاد ثمانيه و از
زاهدان با تقواست . اويس در روز قيامت ، در جمع حواريان
اميرالمومنين عليه السلام محشور خواهد شد. اويس
خيرالتابعين است ... دعبل خزاعى به شفاعت اويس در روز و
بشارت دادن به وجود او، و امر به رساندن سلام آن حضرت به
اويس . جستجوى عمر از احوال اويس و ملاقات با او. حضور و
جهاد و شهادت اويس در صفين از نطر اهل سنت و برخى سخنان
اويس
(419)
علامه سيد
حسين طباطبايى
علامه سيد محمد حسين طباطبايى ، فيلسوف و مفسر كبير
قرآن ، چنين مى نويسد :
تاريخ اثبات مى كند عده اى از اصحاب
اميرالمومنين على عليه السلام ، مانند : سلمان ، كميل ،
رشيد، ميثم و اويس ، تحت تعليم و تربيت آن حضرت ، از زندگى
معنوى برخوردار بودند.
(420)
عطار
نيشابورى
شيخ فريدالدين عطار نيشابورى ، شاعر، و عارف معروف
قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجرى ، در تذكره الاولياء فصلى
مفصل به اويس اختصاص داده و آن را اين گونه آغاز مى كند :
ذكر اويس القرنى - رحمه الله عليه -
آن قبله تابعين ، آن قدوه اربعين ، آن آفتاب پنهان ، آن
همنفس رحمان ، آن سهيل يمنى ، اويس قرنى - رحمه الله عليه
- وصف و ستايش كسى كه ستاينده او رحمه للعالمين است ، به
زبان من كجا راست آيد؟
(421)
در ديوان عطار، سوگندنامه او را چنين مى خوانيم :
به صد هزار نبى و به
بيست و چار هزار
|
بسى و اند هزار اهل صفه
و اهل صفا
|
به داغ وجه بلال و دل
چو بدر هلال
|
به وجه زرد صهيب و به
درد بود ردا
|
به آه سرد اويس قرن سوى
يثرب
|
به عشق گرم معاذ جبل
سوى مبدا
(422)
|
عطار در منطق الطير گوشه اى از ملاقات عمر و اويس را اين
گونه به رشته نظم در آورده است :
چون عمر پيش اويس آمده
به جوش
|
گفت افكندم خلافت را، ز
دوش
|
مى فروشم گر به دينارى
بود
|
چون اويس اين حرف بشنيد
از عمر
|
گفت تو بگذار و فارغ
درگذر
|
تو بيفكن ، هر كه را
بايد ز راه
|
باز برگيرد، شود تا
پيشگاه
|
چون خلافت خواست افكند،
آن امير
|
آن زمان برخاست از
ياران نفير
|
عهده اى در گردنت صديق
كرد
|
آن نه بر عميا، كه بر
تحقيق كرد
|
گر تو مى پيچى سر از
فرمان او
|
اين زمان از تو برنجد
جان او
|
چون شنيد اين حجت محكم
عمر
|
كار از اين حجت برو شد
سخت تر
(423)
|
عطار در پايان تذكره خويش پيرامون اويس چنين مى نويسد :
او در آخر عمر، چنين گفتند كه پيش اميرالمومنين على - رضى
الله عنه - آمد، و بر موافقت او در صفين حرب مى كرد تا
شهيد شد. عاش حميدا و مات سعيدا.(424)
سيد حسن
غزنوى
سيد حسن غزنوى ، شاعر قرن ششم ، در قصيده خويش
درباره خراسان ، به آه اويس و نسيم رحمان اشاره دارد :
هر نسيمى كه به من بوى
خراسان آرد
|
چون دم عيسى در كالبدم
جان آرد
|
گويى از مجمر دل آه
اويس قرنى
|
به محمد نفس حضرت رحمان
آرد
(425)
|
ابو حامد
محمد غزالى
ابو حامد محمد غزالى ، دانشمند مشهور قرن پنجم هجرى
، اويس را مقتداى زهد و قناعت مى داند و درباره عبادت او
مطالبى خواندنى دارد :
و بزرگان و اهل حزم بدين سبب بوده
است كه بر قدر ضرورت اقتصار كرده اند. امام و مقتدا اندر
اين ، اويس قرنى بوده است (رض ) كه چنان تنگ فرا گرفته بود
كار دنيا بر خويشتن ، كه قوم وى پنداشتى كه وى ديوانه
(426) است .
و ربيع گفت : برفتم تا اويس قرنى را
ببينم ، در نماز بامداد بود، چون فارغ شد، گفتم با وى سخن
نگويم تا از تسبيح فارغ شود، صبر همى كردم و وى البته
همچنان از جاى برنخاست تا نماز بگزارد، و چشم وى اندك فرا
خواب شد، از خواب درآمد گفت :
بار خدايا! به او پناهم از چشم بسيار خواب و از شكم بسيار
خوار. گفتم : مرا اين كه ديدم از وى بسنده است ، باز
كرديد.
(427)
علامه مجلسى
علامه محمد باقر مجلسى ، دانشمند بزرگ شيعه
م .1110 ه -.) در مجلدات گوناگون
بحارالانوار به اويس قرنى پرداخته است . او اويس را از
اصحاب اميرالمومنين عليه السلام مى داند، و در داستان ورود
اويس به صفين ، از امام على عليه السلام نقل مى كند مى كند
كه فرمود :
الله اكبر! فانه اخبرنى حبيبى رسول الله صلى الله عليه و
آله انى ادرك رجلا من امته يقال له اويس القرنى يكون من
حزب الله و رسوله ، يموت على الشهاده ، يدخل فى شفاعته مثل
ربيعه و مضر .
(428)
الله اكبر! دوستم رسول خدا صلى الله عليه و آله به من خبر
داد كه من شخصى از امت او را درك خواهم كرد كه به اويس
قرنى گفته مى شود، و او از حزب الله و حزب الرسول است ،
مرگ او شهادت است و به تعداد ربيعه و مضر در شفاعت او داخل
مى شوند.
مدرس خيابانى
علامه ميرزا محمد على مدرس
خيابانى ، اديب و دانشمند مشهور قرن چهاردهم هجرى ، در
ريحانه الادب درباره اويس مى نويسد :
اويس عامر يا انيس مرادى قرنى ، از
اكابر تابعين و خيار فقراى صابرين و يكى از چهار تن اتقياى
زهاد ثمانيه سالف الذكر بوده و زهد و ورع و تقوى و وثاقت و
مكارم و علو مقام او مسلم فريقين ، و در عبارت بعضى از
اجله به سيد التابعين موصوف و به موجب اخبار وارده افضل
تابعين و يا از خيار ايشان و از حواريين اميرالمومنين عليه
السلام بوده و عهد سعادت حضرت رسالت را درك كرده است ،
غايبانه بدون ارشاد احدى محض توفيق سبحانى و الهام ربانى
، محبت آن حضرت در دلش جاگير شد و دين مقدس اسلام را قبول
كرد و با آن همه عشق مفرطى كه به زيارت جمال عديم المثال
آن حضرت داشته ، به جهت خدمتگذارى دايمى مادر ضعيفه اى كه
داشته ، به شرف حضور مبارك مشرف نگرديد. آن حضرت روزى به
اصحاب خود بشارت داد به وجود مردى از امت ، كه او را اويس
قرنى گويند و شفاعت او در مثل قبيله مضر و ربيعه قبول مى
شود. پس به عمر فرمود كه اگر او را درك كردى سلام مرا بدو
برسان .
(429)
مولوى
مولانا جلال الدين محمد بلخى ، عارف و شاعر مشهور
قرن هفتم ، به اين كلام دلنشين خاتم النبيين صلى الله عليه
و آله كه انى لااجد نفس الرحمن من
قبل اليمن ، اشاراتى دارد :
گفت بوى بوالعجب آمد به
من
|
همچنان كه مرنبى را از
يمن
|
كه محمد صلى الله عليه
و آله گفته بر دست صبا
|
بوى رامين مى رسد از
جان ويس
|
بوى يزدان مى رسد هم از
اويس
|
مر نبى را مست كرد و پر
طرب
|
چون اويس از خويش فانى
گشته بود
|
آن هليله رسته از ما و
منى
|
آن كسى كز خود به كلى
در گذشت
|
اين منى و مايى خود در
نوشت
(430)
|
# # #
آن كه يابد بوى رحمان
اى يمن
|
چون بيابد بوى باطل را
زمن
(431)
|
# # #
مغز را خالى كن از
انكار يار
|
تا كه ريحان يابد از
گلزار يار
|
تا بيابى بوى خلد از
يار من
|
چون محمد صلى الله عليه
و آله بوى رحمان از يمن
(432)
|
همچو احمد كه برد بو از
يمن
|
زآن نصيبى يافت اين
بينى من
(433)
|
# # #
مست ديدى كه شكوفه ش
همه در است و عقيق
|
باده كوچه اويس قرنى
دارد بو
(434)
|
دكتر عبدالحسين زرين كوب ، در تفسير برخى از ابيات فوق ،
در كتاب سرنى مى نويسد :
... از اين جمله است آنچه در خبر
راجع به اويس قرنى آمده است كه صحابى هم نبود و گويند هر
چند عصر رسول صلى الله عليه و آله را دريافت ، اما به صحبت
وى فائز نيامد و تابعى محسوب شد. در مثنوى با اشاره به
حديثى كه صوفيه در ذكر حال او نقل كرده اند و به عبارتهايى
همچون : انى لاجد نفس الرحمن من جانب اليمن (صحيح مسلم
5/176)، يا : اجد نفس ربكم من قبل اليمن (كشف المحجوب 126
و احياء 3/201)، اظهار اشتياق و علاقه رسول صلى الله عليه
و آله را به لقاى وى آورده اند.
مولانا در يك موضع ، فحواى قول منسوب به رسول صلى الله
عليه و آله را متضمن اين نكته مى داند كه چون پيغمبر بوى
حق را از فاصله يمن در مى يابد، البته بوى باطل را هم
احوال منافقان امت كه از حضرت وى دور نيستند درك مى كند، و
جاى ديگر اين خبر دادن رسول صلى الله عليه و آله را از
وجود اويس نام در يمن - كه صوفيه روايت افسانه آميزى هم در
باب دارند - مولانا مستندى براى توجيه اخبار صوفيه در باب
بشارت دادن بايزيد بسطامى ابوالحسن خرقانى مى يابد.
(435)
# # #
مولوى به نثر نيز مطالبى پيرامون مقام و منزلت عرفانى اويس
دارد :
اويس قرنى - رضى الله عنه - به خدمت مصطفى صلى الله عليه و
آله نرسيد در حيات پيغمبر، به صورت آب و گل ، اگر چه هيچ
خالى نبود، حجاب ها برخاسته بود، و عذر او خدمت مادرش بود،
آن هم به اشارت حق . و رسول صلى الله عليه و آله عمر را و
بعضى از ياران را از حال او خبر كرده ، بدو گفته بود كه
چون بعد از من بيايد، علامت او چنين باشد، سلام مرا به او
برسانيد، ولى با او سخن زيادتى مگوييد. آن روز كه بيامد،
بعد از وفات پيغمبر ما صلى الله عليه و آله كادر او متوفى
شده بود، آن بزرگان صحابه حاضر نبودند. چون بر سر خاك
مصطفى صلى الله عليه و آله زيارت كرد، صحابه او را پرستش
كردند بسيار. احوال خود بگفت و عذر خود بنمود. ايشان گفتند
كه مادر و پدر چه باشد كه كسى در خدمت رسول خدا صلى الله
عليه و آله تقصير كند؟ كه ما و ياران ، كشتن خويشاوندان را
جهت محبت مصطفى صلى الله عليه و آله چنان سهل مى داشتيم كه
كشتن مگسان و شپشان . هر چند او عذر مى گفت كه آن هم به
اشارت مصطفى صلى الله عليه و آله بود تقاضاى نفس و طبع
نبود، البته ايشان او را مجرم بدر آوردند، و سخن دراز مى
كردند. روى بديشان كرد و گفت كه شما چند گاهست كه ملازم
حضرت مصطفى بوديد؟ هر يكى گفتند چندين سال ؛ بدان قدر كه
بود، و گفتند كه هر روزى از آن هزار سال بيش ارزد، چگونه
حساب دهيم ؟
خود را چو دمى زيار
محرم يابى
|
در عمر نصيب خويش آن دم
يابى
|
زنهار كه ضايع نكنى آن
دم را
|
زيرا كه چنان دم دگرى
كم يابى
|
اويس قرنى - رضى الله عنه - گفت : اكنون نشان مصطفى صلى
الله عليه و آله چه بود؟ بعضى گفتند : بالا چنين بود و
صورت چنين بود و رنگ چنين بود. گفت : اين نمى پرسم ، نشان
مصطفى چه بود؟ بعضى گفتند : تواضع چنين بود، سخاوت چنين
بود، طاعت روز و شب چنين بود. گفت : قم الليل الا قليلا.
گفت : از اين هم نيم پرسم . بعضى گفتند : علم چنين بود،
معجزه چنين بود. گفت : از اين هم نمى پرسم ، اگر بزرگان
صحابه حاضر بودندى ، او خود هرگز اين سؤ ال نكردى ، زيرا
در ايشان نشان او ديدى ، و ليس الخبر كالمعانيه .
رويم جو زر زمانه مى
بين و مپرس
|
وين اشك چو نادرانه مى
بين و مپرس
|
احوال درون خانه از من
طلب
|
خون بر در آستانه مى
بين و مپرس
|
چون ايشان عاجز شدند، گفتند كه ما جز اين نشانها نمى دانيم
. گفتند : اكنون تو بگو. دهان باز كرد تا بگويد، هفده كس
در رو افتادند و بيهوش شدند ناگفته ، و بر ديگران گريه و
رقت پديد آمد، و چيزى ديگر دستورى نبود كه بگويد، و خود
كسى برقرار نماند كه بشنود.
(436)
يغماى جندقى
ابوالحسن بن ابراهيم قلى
جندقى ، از شاعران معروف قرن سيزدهم هجرى درباره اويس به
زيبايى مى نويسد :
اين حكايت در سلسله طريقت عارفان
معروف است كه چون هادى سبل ، جناب ختم رسل ، نور حديقه
بينش ، و علت غايى آفرينش ، شفيع سفيد و سياه ، حبيب حضرت
الله ، سيد ابرار، احمد مختار، جناب اقدس بارى عزوجل را
حبيب و اويس را نيز به مقتضاى فطرت از مهر آن حضرت نصيب
بود. غيرت عشق ازلى اساس افكند كه مادر اويس را فرط مهرى
كه با فرزند پديد آمده بود، چندان رخصت نمى داد كه آن جرعه
گمار خمخانه صفا، و شير بست پيمانه ولا... از دولت ... بزم
آراى بساط قاب قومسين او ادنى كامى گيرد.
بعد از زمانى دير باز كه به رخصت مادر، انجمن وصال را حلقه
بر در زد، به علت عدم حضور آن جناب از فيض وصال كامياب
نمايد. بنابر پاس ميثاق مرحله شمار صوت آيات گرديده تا
قيامت حسرت ديدارش در دل و خار شوقش در خاطر مهر مايل
ماند.(437)