فلسفه اخلاق

شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۹ -


ب : مسئله خودی در اخلاق

بسم الله الرحمن الرحيم اعوذ بالله من الشيطان الرجيم « ا لم تركيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرش طيبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء * توتی اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس‏ لعلهم يتذكرون * و مثل كلمة خبيثة كشجرش خبيثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار * يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فی الحيوش الدنيا و فی الاخره » ( 156 ) ابتدا تولد وجود مقدس بزرگترين شهيد راه حق و عدالت امام حسين بن علی‏ عليه السلام را به همه شما تبريك عرض می‏كنم سال گذشته در چنين شبی در همين محل به تناسب زمان و مكان بحث مختصری كرديم تحت عنوان " محور اصلی در اخلاق اسلامی " اما از جنبه زمانی از آن جهت آن مبحث را انتخاب‏ كرديم كه مسأله " كرامت نفس " فصل روشنی از زندگی نورانی حسين بن علی‏ ( ع ) است ، و از لحاظ مكان ، از آن جهت كه اينجا محل مقدسی است ،

مركز تعليم و تربيت است و مناسبتر همين‏ است كه يك مبحث تربيتی و اخلاقی مطرح شود امشب هم به نظرم رسيد كه‏ مبحث ديگری را كه هم تناسب زمانی داشته باشد و هم تناسب مكانی ، هم‏ مربوط به تعليم و تربيت و اخلاق باشد و هم ضمنا تشريح و توضيحی باشد از يكی از فصول زندگانی حسين بن علی عليه السلام مطرح كنم و شايد مناسب بود كه عنوان مطلب را " انضباط اخلاقی " قرار می‏دادم ، ولی عنوان ديگری را كه مقدمه آن مطلب است مطرح می‏كنم و آن " مسأله خودی در اخلاق " است‏ كه فصل مهمی است و اولين فصل اخلاق فصل خودی می‏باشد " فصل خودی " يعنی‏ چه ؟ اولا همان طور كه می‏دانيد گذشته از بعضی روشها و سيستمهای اخلاقی كه‏ به تربيت و عادتهای اجتماعی و تربيتی چندان اهميت نمی‏دهند بلكه مخالف‏ آن و طرفدار بازگشت انسان به طبيعت اوليه هستند و ما فعلا به اينها كاری‏ نداريم و نظريه آنها هم مردود شناخته شده است ساير مكاتب اخلاقی بالاخره‏ نوعی اخلاق ، يك روش خاص اخلاقی ، يك سيستم مخصوص تربيتی را برای بشر لازم و ضروری می‏دانند منتها يكی می‏گويد فلان روشن و سيستم اخلاقی و تربيتی‏ خوب است و ديگری روش و سيستم ديگری را پيشنهاد می‏كند

چرا بشر نياز به روش اخلاقی و تربيتی دارد ؟

حال در زندگی بشر ، اخلاق و تربيت و ايجاد عادتها - كه به قول معروف‏ طبيعت ثانوی می‏باشند - ايجاد طبيعت ثانوی و ملكات مصنوعی در روح بشر كه " خلق " ناميده می‏شود چه ضرورتی دارد و چطور شده كه ضرورت پيدا كرده است ؟

اين خودش يك داستانی است ، يك فصلی است و مربوط به ساختمان بشر می‏باشد و آن اينكه بشر گويی از لحاظ غريزه ناقص‏ آفريده شده است يعنی چه ناقص آفريده شده ؟ در خلقت كه چيزی ناقص‏ آفريده نشده است مقصود اين است : هر حيوانی از لحاظ غريزه و صفات‏ طبيعی ، متناسب با زندگی خودش در طبيعت مجهز شده است ، ولی خدای‏ تبارك و تعالی بشر را طوری آفريده است ( « و خلق الانسان ضعيفا ») ( 157 ) كه با اينكه استعداد او از لحاظ ترقی و تكامل از هر حيوانی بيشتر است‏ ولی از لحاظ غريزه و صفات اوليه طبيعی كه برايش لازم و ضروری است بسيار ضعيف و ناقص می‏باشد و گويی در خود طبيعت بشر اين استعداد را قرار داده‏ است كه بشر برای خودش آن روش تربيتی و آن خلقی را كه لازم است ، انتخاب و اختيار بكند ، معلمان و مربيان بيايند و اين نقصی را كه به نظر می‏رسد در طبيعت هست تكميل و تتميم بكنند اين خودش داستانی است جمله‏ ای كه رسول اكرم فرمود : « بعثت لاتمم مكارم الاخلاق » همين است ، من‏ مبعوث شده ام برای تكميل و تتميم خلقهای فاضل ، يعنی صفات اكتسابيی را كه بشر برای سعادت خودش لازم دارد تكميل بكنم و به او ارزانی بدارم‏ اصطلاحی دارند روحانيون در علم اصول می‏گويند بعضی از قوانين داريم كه‏ قانون و متمم قانون را جداگانه بايد جعل بكنند در طبيعت آن قانون اين‏ امكان وجود ندارد كه در آن واحد خود قانون با متممش يكجا جعل بشود ، احتياج به متمم الجعل است اين يك رمز فلسفی است و جز اين امكان ندارد .

انسانيت انسان جز اين مسيری ندارد كه ابتدا انسان در طبيعت آنطور آفريده شود بعد دستگاههای تربيتی و اخلاقی بيايند و آن نقص‏ و ضعف را بر طرف بكنند و بشر به قدرت انديشه و اراده خودش [ به كمال‏ خويش برسد بنابر اين انسان ] احتياج به يك سيستم اخلاقی دارد

دو نوع اخلاق

آنها كه پيشنهاد اخلاق می‏كنند می‏دانيم دو دسته هستند يك دسته اساس‏ اخلاقشان بر خود خواهی و خود پرستی است ، بر تقويت خود است ، بر تنازع‏ بقا است ، بر طرفداری از خود است ، يك ركن و يك اساس بيشتر برای‏ اخلاق قائل نيستند و آن ، كوشش برای حفظ حيات شخصی است پايه اخلاق آنها " خودی " است مثل اخلاقی كه مثلا نيچه پيشنهاد می‏كند ، و حتی اخلاق‏ كمونيستی هم چنين اخلاقی است ، اساسش نمی‏تواند غير از منافع آن هم منافع‏ شخصی باشد ، يعنی مبنای فلسفی كمونيسم اين امكان را به آن نمی‏دهد كه اخلاق‏ خودش را توسعه بدهد و از مبنای خود يك درجه بالاتر برود از اينها كه‏ بگذريم ساير روشهای اخلاقی و تربيتی كه در دنيا هست و كلماتی را به وجود آورده و فضائلی را اصطلاح كرده اند [ تحت عنوان ] فضائل اخلاقی مثل عدالت‏ ، راستی ، درستی ، امانت و غيره ، تمام اين اخلاقها يك نوع مبارزه با خودی است وقتی كه به بشر می‏گويند راستگو باش و دروغ نگو ، يعنی آنجا كه‏ منفعت شخصی هست ، به خاطر منفعت شخصی راستی را از دست نده راستی يك‏ نوع پا روی " خود " گذاشتن است همين طور است وقتی به بشر می‏گويند نفاق نداشته باش ،

دزدی نكن ، به عدالت پايبند باش ، انصاف‏ داشته باش ، مساوات را رعايت كن همه اين فضائلی كه فضائل اخلاقی گفته‏ می‏شود يك نوع مبارزه كردن با خودی است ، يعنی انسان تا در اين مقام‏ نباشد كه از " خود " بگذرد ، و تا يك نوع گذشت و فداكاری در كار نباشد ، امكان ندارد كه بتواند خود را مقيد به فضائل اخلاقی بكند اين است‏ كه در اخلاق " مسأله خودی " از مهمترين مسائل است

ريشه پايبندی به فضائل اخلاقی

حال مبنا و ريشه اين مطلب چه كار بايد كرد كه بشر به فضائل اخلاقی در برابر منافع شخصی پايبند و معتقد بشود و ايمان پيدا بكند كه به خاطر راستی ، به خاطر حق ، به خاطر عدالت از منافع شخصی خودش بگذرد اخلاق را روی چه اساسی بايد گذاشت ، اخلاقی كه بايد با خودی مبارزه بكند و در عين‏ حال منطقی هم داشته باشد ، پشتوانه داشته باشد و تو خالی نباشد جمله ای‏ از الكسيس كارل نقل می‏كنند كه : در دنيا در زير پرده كلمه های عفت ، تقوا ، حق و عدالت چقدر نفع نهفته است ! يعنی اينها كلماتی است تو خالی ، پرده هايی است كه روی خودی كشيده شده است و آن طوری كه بايد حقيقت ندارد ، داخل آن خالی است ، مثل گردو يا بادامی است كه پوست‏ دارد ولی مغز ندارد حال چه بايد كرد ؟ البته دو راه دارد يك راه برای‏ مردمانی است كه عقل روشن ندارند به اين معنی كه قوه تميزشان زياد نيست‏ بسياری از مفاهيم بی پايه را می‏شود تحت تأثير تلقين و سخن به بشر القاء كرد .

گاهی احساسات كاذبی در او به وجود می‏آورند كه به خاطر آن احساسات كاذب ممكن است احيانا گذشت و فداكاری هم داشته‏ باشد ، ولی پايه و مبنا ندارد و به قول منطقيين با كوچكترين تشكيك مشكك‏ زايل می‏شود مثلا يك سرباز را آنچنان در سربازخانه تربيت می‏كنند يعنی‏ تحت تأثير تلقين و القاء قرار می‏دهند كه به راستی عاشق يك آب و خاك‏ مخصوص می‏شود ولی اگر يك نفر آمد بيخ گوشش نشست و دو كلمه تشكيك كرد تمام اين بنا فرو می‏ريزد زيرا همه اش تلقين بوده و مبنا و اساسی نداشته‏ است و اگر ديگری تشكيك نكند ، فهم خودش كه بالا برود ، درس خوانده تر بشود ، عالمتر بشود ، عاقلتر بشود و بتواند مسئله را تجزيه و تحليل بكند و می‏بيند همه آن حرفهايی كه به او تلقين می‏كردند كه به خاطر فلان هدف تو بيا جان خودت را بده ، سعادت خودت را بده ، لذت خودت را بده ، همه‏ هستی خودت را بده ، [ پايه ای نداشته است ] چهار تا كتاب كه خواند ، اندكی كه فكرش روشن شد می‏گويد چرا ؟ برای چه ؟ مگر غير از اين است كه‏ من همه چيز را بايد برای خودم بخواهم ؟ آخر چرا من می‏خواهم خودم را فدا بكنم ؟ برای چه ؟ همينكه آماده اين " چرا " شد می‏بينيد اين تربيت‏ تلقينی به كلی خراب می‏شود

رمز اينكه هر چه دنيا عالمتر می‏شود بی عقيده تر می‏گردد و پايبنديش به‏ اصول اخلاقی كمتر می‏شود همين است كه غالبا اصول اخلاقيی كه به بشر تعليم‏ كرده اند منطق نداشته ، پشتوانه نداشته ، اعتبار نداشته ، پايه نداشته و بر اساس يك سلسله تلقينات بوده است در خانواده به او تلقين كرده اند ، از پدر و مادرش تقليد كرده ، در مدرسه همين طور ، وقتی كه درس خوانده‏ می‏شود و راجع به اصول اخلاقی فكر می‏كند ، با اينكه هميشه از اين اصول‏ حمايت می‏كند و می‏گويد عدالت اجتماعی چنين است ،

راستی چنين ، امانت‏ چنين ، آزادی چنين ، ولی آن ته دل كه حساب می‏كند می‏داند كه اين حرفها پايه ندارد می‏گويد من روی چه حساب و ملاك به خاطر چهار كلمه حرف بيايم‏ از منافع شخصی خودم بگذرم ؟ برای چه بيايم بگذرم ؟ اگر انديشه كرد اينطور است علت اينكه جامعه عالم زير بار مفاهيم اخلاقی نمی‏رود همين است اخلاقی‏ كه در قديم بشر داشت ، گذشته از يك عده پاكی كه بعد عرض می‏كنم اخلاقشان‏ روی چه پايه و مبنای اساسی بوده كه قرآن می‏فرمايد : « ا لم تر كيف ضرب‏ الله مثلا كلمة طيبة كشجرش طيبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء 0 توتی‏ اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون »و در يك آيه بعد می‏فرمايد : « يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فی‏ الحيوش الدنيا و فی الاخرش »كه يك مبنا و ريشه و اساسی برای اخلاق آنها بود و هيچ قدرتی نمی‏توانست آن اخلاق را از آنها بگيرد ، آری گذشته از اينها اكثر مردم مفاهيم اخلاقی را روی پايه تقليد و تلقين و هيپنوتيزم و غيره [ فرا می‏گرفتند ] تا آن طرفی كه می‏گفته چه نيروی القايی داشته كه‏ شخص را موقتا معتقد كند ولی بشر عالم كمتر زير بار اين حرفها می‏رود و اين يك خطر بزرگی است برای اخلاق حال چه بايد كرد ؟ اگر بشر بخواهد از اخلاق به طور كلی صرف نظر كند مسلما اين همان انهدام بشريت است هر قدر هم به يك نفر بگوييم كه آقا به خاطر جامعه اين كار را بكن و آن كار را نكن ، برای او قابل قبول نيست و می‏گويد : يك راستی كه من بگويم در اين‏ دريای بزرگ چه اثری دارد ، ولی يك دروغ كه بگويم به خاطر شخص خودم‏ می‏گويم وقتی كه می‏انديشد می‏بيند منطقی در كار نيست ، پشتوانه ای نيست ، پايه و اساسی نيست

خداشناسی پايه اخلاق

بعضی می‏گويند اخلاق پايه‏ای دارد . همان طور كه « اول الذين معرفته » خداشناسی سنگ اول دين است ، همچنين خداشناسی سنگ اول آدميت است ، و انسانيت و آدميت و اخلاق بدون شناختن خدا معنا ندارد يعنی هيچ امر معنوی‏ بدون اينكه آن سر سلسله معنويات پايش به ميان آيد معنا ندارد اينها ديگر حرف مفت است كه كسی بيايد به نام انسانيت [ منادی اخلاق باشد ] من منطقی را احمقانه تر از منطق برتر اند راسل نمی‏بينم اين مرد فكرش فكر مادی است ، دائما می‏گويد بياييد به خاطر انسانيت چنين كنيد وقتی كه‏ پايه ای در روح بشر نباشد چرا انسانيت ؟ به من چه مربوط ؟ آن انسان در مقابل من مثل درخت يا گوسفند است [ اين اخلاق ] پايه و اساس ندارد و نمی‏تواند داشته باشد راجع به منطق دين عرض خواهم كرد كه چطور اساس‏ داشته و چگونه تجربه و آزمايش صحت آن را ثابت كرده و چطور انضباطهای‏ اخلاقی محكم پولادين را به وجود آورده و بعد از اين هم به وجود خواهد آورد اينجا يك اشتباه رخ می‏دهد و آن اين است كه می‏گويند : ادل الدليل بر امكان شی وقوع شی است ( به قول طلبه ها ) شما چطور می‏گوييد در جامعه ای‏ كه خداشناسی و دين نباشد انضباط و اخلاق نيست ؟ ما می‏بينيم جامعه عالم‏ امروز چقدر جامعه منضبط و منظمی است مردمانی هستند ، با اخلاق ، و از حقوق و حدود خودشان تجاوز نمی‏كنند الان ملتهايی در دنيا وجود دارند كه در عين اينكه به امور معنوی پايبند نيستند ، هرگز دروغ نمی‏گويند ما رفتيم و ديديم ملتهای اروپايی و آمريكايی را ديديم . آنهايشان كه مذهبی نيستند نيز از دروغ و نفاق و تزوير و دزدی و خيانت پرهيز می‏كنند .

پس معلوم می‏شود كه می‏توان اخلاقی به وجود آورد و " خودی " را از بين برد بدون اينكه متكی به ايمان و معرفت باشد اين‏ سخن را شما زياد شنيده ايد ، خود من هم زياد شنيده ام و شايد مدتها هم به‏ آن معتقد بودم كه چنين چيزی می‏شود ، ولی حالا مثالی برای شما عرض می‏كنم :

انواع " خود " و " خود پرستی "

الف . خود شخصی

وقتی كه انسان تابع خودی و خود پرست است ، يك خودی ، خودی شخص‏ خودش است . بعضی اشخاص اصلا تنهای تنها زندگی می‏كنند ، خود پرستی و جميع رذائلی كه مربوط به خود پرستی است : انواع تجاوزها ، مظالم و سيئات اخلاقی در آنها هست ، فقط و فقط خودشان را می‏بينند و خودشان دايره‏ ای ترسيم كرده اند كه مركزش فقط خودشان و محيط آن از حول و حوش وجود شخصی و محيط شخصی خودشان تجاوز نمی‏كند [ و به عبارت ديگر ] دايره ای‏ كشيده اند كه خودشان در داخل آن و غير خودشان همه بيرون از آن هستند همه‏ چيز را برای خودشان می‏خواهند . اين ، نوع ضعيف خود پرستی است

ب . خود خانوادگی

ولی گاهی دايره خود پرستی يك مقدار بزرگتر می‏شود ، به اين معنی كه خود پرستی خود پرستی است ولی دايره " خود " گاهی وسيعتر می‏شود همان آدم‏ خود پرست اگر متأهل شد و چند بچه آورد چنانچه وارد خانه او شويد می‏بينيد در خانواده اش مرد عادلی است ،

به تمام معنی نسبت به بچه‏ های خودش عادل است ، بلكه گذشت و فداكاری هم دارد ، و هرگز به بچه های‏ خود خيانت نمی‏كند ، واقعا به آنها دروغ نمی‏گويد ، و به قصد خيانت كردن‏ با بچه های خودش تزوير نمی‏كند خيلی اشخاص را می‏بينيد در محيط خانه و خانواده صفا دارند ولی همين آدم وقتی بيرون می‏رود همه چيز را برای‏ خانواده می‏خواهد تمام صفات رذيله ناشی از خود پرستی در عين اينكه در خانواده نيست در بيرون از خانواده هست ، و چون واحد بزرگتر شده ، حرص‏ و فعاليتش هم بيشتر است بارها می‏رود بيرون دروغ می‏گويد برای خانواده ، تزوير می‏كند برای خانواده ، نفاق می‏كند برای خانواده ، مردم را اغوا می‏كند برای خانواده ، قتل نفس می‏كند برای خانواده همه اينها " خود " ش است می‏بينيد آن " خود " يك مقدار بزرگتر شده است ، واحد عوض شده‏ است والا خود پرستی خود پرستی است شما آدمهايی را می‏بينيد كه وقتی داخل‏ خانه هستند عادلند ولی در بيرون خانه ظالم و متقلب هستند و در معامله‏ غش می‏كنند آيا می‏توانيد اينها را انسان اخلاقی حساب كنيد ؟ می‏گويند نمی‏دانيد چقدر اين مرد آراسته است ! وقتی يك كيلو سيب به خانه می‏آورد تمام اينها را سبك سنگين می‏كند و به هر بچه همان قدر می‏دهد كه استحقاق‏ دارد حتی اگر به خودش هم نرسيد نرسيد من در خانه اش بودم و ديدم اين‏ آدم نسبت به بچه های خودش عادل است ولی اين به تنهايی اخلاق و فضيلت‏ اخلاقی نيست اگر اين آدم از خانواده اش يعنی از دايره خودی خودش كه‏ وسيعتر شده است فراتر رفت و در آنجا هم همين فضايل را داشت معلوم‏ می‏شود كه اخلاقی است ، اما وقتی می‏بينيد دايره خودی وسيعتر شده است ولی‏ باز اين آدم در بيرون خانواده دزد هست ، متقلب و دروغگو هست ،

ظالم و متجاوز هست [ بدانيد كه باز خود پرستی وجود دارد ولی ] اين خود ، خود خانوادگی است مگر دزدها كه با هم باند تشكيل می‏دهند به همديگر خيانت می‏كنند ؟ در عين حال كه دزدند نسبت به هم صفا و صميميت دارند ولی نسبت به غير خودشان اينجور نيستند در هر جای دنيا كه‏ می‏رويد غالبا می‏بينيد باندهايی تشكيل می‏شود كه يا سر به دزدی می‏زنند يا تقلبات ديگری می‏كنند و گاهی زمام كارهای مردم را در دست می‏گيرند بالاخره‏ باندند باند به افراد خود دروغ نمی‏گويد اطلاعات صحيحی به يكديگر می‏دهند ولی همين افراد نسبت به بيرون خودشان ظالم و متجاوزند نمی‏شود گفت‏ افرادی كه با باند خودشان خوب هستند آراسته به فضيلت و دارای فضيلتهای‏ اخلاقی می‏باشند

ج . خود ملی

گاهی می‏بينيم كه " خود " توسعه پيدا می‏كند ، از باند هم وسيعتر می‏شود ، خود ملی می‏شود يعنی آن واحد ، واحد ملت می‏شود و افراد آن ملت در داخل‏ خودشان مثل همان فرد در داخل خانواده اند كه نسبت به افراد خانواده‏ خودش راستگو است [ شخصی كه " خود " ش خود ملی شده است ] نسبت به‏ ملت خود امين است ، در ملت خودش دزد نيست در واقع برای شخص خودش‏ دزد نيست ، برای شخص خودش دروغ نمی‏گويد ، برای شخص خودش ظلم نمی‏كند ، برای شخص خودش خونريزی نمی‏كند ، برای شخص خودش يكی از سيئات اخلاقی‏ را مرتكب نمی‏شود ، ولی اين " شخص " و به عبارت ديگر " خود " ش‏ بزرگتر شده است ،

" خود " ش شده خود ملت آنوقتی كه پای آن روح ملی‏ دروغ به ميان می‏آيد تمام سيئات اخلاقی ناشی از خود پرستی ( با دايره ای وسيعتر ) از او سر می‏زند اينكه ما می‏بينيم امروز فرد نسبت به فرد ظلم نمی‏كند ولی ملتها بدترين اقسام ظلم‏ را نسبت به ملل ديگر می‏كنند و اين را هم قبح نمی‏دانند [ ناشی از همين‏ فكر است ] شما می‏بينيد رجال درجه اول اروپا مظالمی را كه نسبت به ملل‏ استعمار زده مرتكب شده اند برای خودشان افتخار می‏دانند همين فردی كه در داخل ملت خودش اينقدر عادل و امين است و ممكن نيست كه در شهر خودش ، در ولايت خودش ، در كشور خودش كوچكترين خيانت و عمل ضد اخلاقی بكند ، وقتی كه پای ملتی ديگر به ميان می‏آيد می‏گويد اين مفاهيم معنی ندارد در همين كتابی كه اخيرا به نام " جنگ جهانی " در روزنامه ها منتشر می‏شود پای يك مفهوم اخلاقی يعنی عدالت به ميان آمده است مؤلف می‏گويد : " اگر چه اين حرفها درباره افراد صادق است نه درباره ملتها " راست‏ می‏گويد ، آن منطق همين است همه حسنات و فضائل اخلاقی : درستی و درستكاری‏ ، صلح و صفا ، عدالت ، صميميت و حمايت از دول ضعيف ، اگر به نفع آن‏ ملت بود درست است ، به نفع آن ملت نبود درست نيست

سخن گوستاولوبون

گوستاولوبون در اواخر كتاب معروف خودش " تمدن اسلام و عرب " فصلی‏ دارد راجع به اينكه چرا ملل مشرق زمين آن طور كه بايد از تمدن مغرب زمين‏ استقبال نمی‏كنند عللی ذكر می‏كند علت اول اينكه خودشان كاملا آماده نيستند علت دوم اينكه زندگی ما با وضع زندگانی آنها تطبيق نمی‏كند . زندگی آنها يك زندگی ساده است ، ما احتياجات مصنوعی داريم .

تمدن ما با وضع خود ما بيشتر تطبيق می‏كند تا با وضع آنها آنها زندگی ساده ای دارند و زندگی ما بيشتر مصنوعی است . بعد می‏گويد : " به نظر می‏رسد كه ما اين را كتمان می‏كنيم " . و سپس می‏گويد : " اين‏ طرز رفتار ظالمانه ای است كه ملل مغرب نسبت به اينها روا داشته‏اند " . آنوقت مطالبی ذكر می‏كند كه در آمريكا چه كردند ، در اقيانوسيه چه‏ كردند ، در چين چه كردند ، در هند چه كردند مخصوصا داستان جنگهای معروف‏ به جنگهای ترياك را نقل می‏كند كه انگليسيها برای اينكه بر چينيها مسلط شوند آمدند ترياك را بر آدمها مسلط بكنند و آنها را افيونی نمايند دولت‏ بيدار چين فهميد كه چه بلايی می‏خواهد به سرش بيايد ، دفاع كرد آنها جنگيدند و كشتند تا بالاخره به ضرب توپ و شليك ، ترياك را به ميانشان‏ آوردند درست است كه انگلستان ساليانه پانزده ميليون ليره انگليسی فايده‏ می‏دهد ولی طبق آمار هر سال ششصد هزار نفر به خاطر ترياك رهسپار عدم‏ می‏شوند بعد می‏گويد : وقتی كه انگليسيها مبلغين مسيحی را فرستادند به سر چينيها ، آنها گفته بودند عجب ! شما از يك طرف ترياك را به ميان ما می‏آوريد و ما را به ديار عدم می‏فرستيد و از طرف ديگر مبلغی را می‏فرستيد كه به ما دستور ايمان و تقوا بدهند !

دو گونه مبارزه با " خودی "

پس چه بايد كرد كه به راستی اخلاق بشر اخلاق انسانی باشد ، اخلاقی بر پايه انسانيت و آدميت باشد ، يعنی واقعا " خودی " از ميان برود . اين‏ را هم بگويم كه در اسلام " خودی از ميان رفتن " به آن معنا نيست ولی‏ توسعه خودی و توسعه شخصيت هست اما به آن گونه كه شخصيت انسانی با شخصيت همه عالم يكی می‏شود تا اين مقدار شخصيت هست ، تا آن حدی كه اين‏ شخصيت رقيق و لطيف و جهانی می‏شود

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه‏ عالم از اوست والا آنجور مبارزه با خودی كه جنبه منفی داشته باشد [ فرع بر قائل بودن‏ به خود شخصی است ] . اين " خود " معنيش محدوديت يعنی مرز قائل شدن‏ است يك مرزی انسان قائل می‏شود ، و بيرون مرز را هميشه می‏خواهد فدای‏ داخل مرز بكند اين " خودی " است ، و با " خودی " دو جور می‏شود مبارزه كرد يكی اينكه " خودی " را ضعيف بكنيم ، از بين ببريم ، همان‏ كاری كه هنديها و بودائيها می‏كردند و كم و بيش در بين بعضی از مسلمانها هم رايج بود اين از نظر اسلام غلط است ديگر اينكه مرز " خودی " را توسعه بدهيم تا آنجا كه شامل همه انسانها بشود و تا آنجا كه شامل همه‏ موجودات عالم بشود ، يعنی دايره ای بشود به شعاع بی نهايت ، و ديگر بيرون مرز چيزی باقی نماند اين ، در عين حال مبارزه منفی هم نيست و لذا در اسلام در عين اينكه با خودی مبارزه شده است ، حفظ حقوق و حدود خود و دفاع از خود واجب است سخنرانيی كه در سال گذشته راجع به " كرامت نفس‏ " كردم ، پيرامون يك نوع حفظ خودی بود ، اما حفظ خوديی كه رذائل اخلاقی‏ از آن بر نمی‏خيزد در اسلام عينا مطلب از اين قرار است و " خودی " توسعه پيدا كرده محيط اخلاق اسلامی محدود به افراد يا خاك معين نيست ، مرز قائل نيست حتی برای مسلمان و غير مسلمان يعنی اينجور نيست كه داخل‏ مرز اسلام تجاوز را جايز نداند ولی بيرون اين مرز تجاوز را لازم بداند اسلام‏ تجاوز و ظلم را نسبت به غير مسلمان هم جايز نمی‏داند . البته مجازات را جايز می‏داند - مسلمان و غير مسلمان هر كدام به نسبت خودشان - ولی تجاوز غير از مجازات است

خدا مبنای فضائل اخلاقی

وقتی كه می‏آييم سراغ تربيت دينی می‏بينيم اين مفاهيم ديگر مفاهيم تو خالی نيست ، مفاهيم تو پر است ، حق ، عدالت ، صلح ، همزيستی ، عفت ، تقوا ، معنويت ، راستی ، درستی و امانت ، تمام اينها الفاظی هستند تو پر ، و پايه و مبنا و منطق دارند اساس مطلب اين است كه ما برای اخلاق‏ چه منطقی به دست بياوريم آيا می‏توانيم از غير راه خداشناسی و معرفة الله‏ برای اخلاق منطق مستدل پيدا بكنيم ؟ نه پشتوانه و اعتبار همه اين مفاهيم‏ خداشناسی است اگر ايمان نباشد [ اخلاق ] مثل اسكناسی است كه پشتوانه‏ نداشته باشد ابتدا ممكن است عده ای نفهمند ولی اساس و پايه ندارد مگر فرانسويها اول كسانی نبودند كه اعلاميه جهانی حقوق بشر را منتشر كردند ؟ ولی اين اعلاميه در جنگ جهانی اول و دوم كجا رفت ؟ ! در حادثه الجزاير كجا رفت ؟ ! مگر آنجا حقوق بشر نبود ؟ ! مگر جز اين بود كه يك ملت حق‏ خودش را می‏خواست ؟ ! غير از اين كه حرف ديگری نبود آنوقت چه كارهايی‏ كه نشد ! آيا به زن رحم كردند ؟ به بچه رحم كردند ؟ به آثار تمدن رحم‏ كردند ؟ به كتابخانه ها رحم كردند ؟ به مؤسسات فرهنگی رحم كردند ؟ به‏ معابد رحم كردند ؟ ( در زمان خودمان می‏بينيد ) چرا ؟ چون پايه نداشت .

بيانی دارد قرآن كريم ، می‏فرمايد : « و من الناس من يعجبك‏ قوله فی الحيوش الدنيا و يشهد الله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام بعضی از مردم هستند كه وقتی به گفته شان نگاه می‏كنی ، وقتی به نوشته‏ هاشان نگاه می‏كنی ، وقتی به اعلاميه هاشان نگاه می‏كنی ، وقتی به كتابهاشان‏ نگاه می‏كنی در شگفت فرود می‏روی و حظ می‏كنی و خوشت می‏آيد كه عجب ملت‏ فهميده ای ، عجب ملت حقشناسی ، چه اعلاميه های خوبی داده اند خيلی هم‏ تأكيد می‏كنند : « و يشهد الله علی ما فی قلبه »خدا را هم گواه می‏گيرند كه اينها را كه من می‏گويم از عمق روحم سرچشمه می‏گيرد اما نمی‏دانی جايش‏ كه برسد ، روی دنده لجاجت كه بيفتد چه ها می‏كند : « و اذا تولی سعی فی‏ الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل »آنوقت كه يكمرتبه روی آن‏ دنده لجبازی و خود خواهيش می‏افتد ، می‏بينيد اين حرفهايی كه برای او پوچ‏ و بی معنا بود اينجا اثر ندارد ، دنيا را می‏خواهد زير و رو بكند « سعی فی‏ الارض ليفسد فيها »می‏خواهد روی زمين را فاسد بكند « و يهلك الحرث و النسل » ( 158 ) و نسل بشر و كشتها و آباديها را از بين ببرد در دين " خودی " مرز ندارد يعنی فضائل اخلاقی مرز ندارد ، و اخلاق دينی ديندار و غير ديندار نمی‏شناسد . اول آيه قرآن را بخوانم . در سوره نساء است : « يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله و لو علی انفسكم او الوالدين و الاقربين ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولی بهما فلا تتبعوا الهوی ان تعدلوا » ( 159 )

ای كسانی كه ايمان آورده ايد به شدت به عدالت قيام كنيد ، وقتی كه‏ شهادت می‏دهيد ، وقتی كه پای حقی در ميان است فقط خدا را در نظر بگيريد ، به ضرر خودتان هم شده است بايد شهادت بدهيد ، به ضرر پدر و مادر هم شده است بايد شهادت بدهيد ، به ضرر اقربين هم شده است بايد شهادت بدهيد اين تعليم دين است ، و درباره همين تعليم چقدر ما داستان و حكايت داريم كه چون وقت گذشته عرض نمی‏كنم

در سوره مائده وقتی كه مسلمين می‏خواهند وارد مكه بشوند ، مكه ای كه‏ مصيبتها به سر مسلمين وارد آورده ، مكه ای كه دندان پيغمبر را شكسته ، مكه ای كه پيغمبر را از خودش بيرون كرده و عزيزان پيغمبر را به خاك و خون كشيده ، قرآن چنين دستور می‏دهد : « لا يجرمنكم شنان قوم علی ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی » ( 160 ) مبادا دشمنی عده ای كه دشمن شما هستند شما را از مرز عدالت خارج بكند « اعدلوا » روی مرز عدالت كار بكنيد ، فكر نكنيد آنها مسلمان هستند يا نيستند ، دشمن هستند يا نيستند ، اين حرفها را در اين حساب نياوريد ، مبنای فضائل اخلاقی خداست ، شما به‏ خاطر خدا به فضائل اخلاقی پايبند هستيد [ مؤمن كسی است كه در فضائل اخلاقی‏ ] خويشان و فاميل و خانواده نشناسد ، اهل محل نشناسد ، باند نشناسد ، حزب نشناسد ، حتی خود دين را مرز قرار ندهد برای فضائل اخلاقی ، خودی را به قدری توسعه دهد كه شعاعش بی نهايت بشود : همه چيز از من است : " هر ملك ملك ماست كه ملك خدای ماست " همه از ما هستند

امام حسين ( ع ) و فضائل اخلاقی

يك فصل از زندگی حسين بن علی - كه اشاره می‏كنم و رد می‏شوم - همين است‏ ، و فصل بسيار پر ارزشی است . تاريخ حسين بن علی را همه شما می‏دانيد كه‏ در چه وضعی قيام خود را آغاز كرد ، در چه فشاری بود ، و چه مظالمی وجود داشت ولی در عين حال آنجا كه پای مسائل اخلاقی به ميان می‏آمد آيا حاضر بود حتی عليه دشمن از اخلاق تجاوز بكند ؟ ابدا مسلم بن عقيل يك تربيت‏ شده اوست ، يك شيعه است ، سربازی است از طرف او ، بهترين فرصتها به‏ دستش می‏آيد كه ابن زياد را بكشد ولی در همان حال فكر می‏كند كه اسلام با اينجور مبارزه كردن مخالف است و اينگونه مبارزه را جوانمردانه نمی‏داند به او گفتند : چرا از اين صندوقخانه بيرون نيامدی كه شر او را از سر مسلمين كم كنی ؟ گفت : همان وقت به فكر حديث پيغمبر افتادم : « الايمان‏ قيد الفتك » ايمان اجازه نمی‏دهد كه مسلمان ولو به آن كسی كه بيرون مرز دينی خودش هست تجاوز بكند . اين ناجوانمردانه و نامردانه است ، من‏ نمی‏توانم [ چنين كاری بكنم ]

دشمن می‏آيد در بين راه در حالی كه تشنه است . می‏گويند از اين فرصت‏ استفاده بكنيم آب را به روی آنها ببنديم می‏فرمايد : مبادا چنين كنيد ، طريق مبارزه ما اينجور نيست كه آب را به روی آنها ببنديم ، به آنها آب‏ بدهيد ، به اسبانشان هم آب بدهيد پيشنهاد می‏كنند الان بهترين موقع است‏ برای جنگيدن .

می‏فرمايد : از لحاظ اينكه آنها را از بين ببريم بله ، ولی‏ از لحاظ حق و قانون چطور ؟ هنوز كه آنها به ما تجاوز نكرده‏اند . آنها مسلمانند ، ما هم مسلمان هستيم ، تا آنها تجاوز نكنند ما از خودمان دفاع‏ نمی‏كنيم اين انضباط اخلاقی را ببينيد اين همان اخلاقی است كه بر پايه‏ خداشناسی است اين اخلاق را هيچ چيز نمی‏تواند متزلزل بكند ، منافع شخصی ، حب حيات ، حفظ خود ، حفظ خانواده ، مقام رياست و خلافت نمی‏تواند آن را متزلزل بكند

حتی در همان روز خونين عاشورا يكی از شريرترين آنها از پشت می‏آيد شبيخون بزند بی خبر از اينكه ترتيب خيمه ها و خندقی كه كنده اند مانع از اين است كه شبيخون بزند عصبانی می‏شود و شروع می‏كند به فحاشی كردن يك‏ نفر عرض می‏كند : " يا ابن رسول الله ! اجازه بدهيد كه با يك چوب كلك‏ اين را بكنم " . فرمود : تا آنها ابتدا [ به جنگ ] نكرده اند برای ما جايز نيست اول آنها بايد شروع بكنند و بعد ما دفاع بكنيم اين انضباط اخلاقی ، ديگر خود در آن نيست ، شخص در آن نيست ، خانواده در آن نيست‏ ، اهل محل در آن نيست ، اهل شهر و وطن در آن نيست ، آب و خاك در آن‏ نيست ، نژاد و مليت در آن نيست ، از انسانيت هم چند درجه آنطرفتر است ، جهانی است

اين است كه مسأله خودی در اخلاق جز با دين با هيچ چيز ديگر حل نمی‏شود اخلاق كمونيستی و اخلاق نيچه ای و اخلاق ما كياولی هر كدام اخلاقی است كه در يك شرايط محدود و معينی مفيد واقع می‏شود و اصلا مكتب اخلاقی هم شمرده‏ نمی‏شود ، واكنشهايی است آنهم واكنشهای افراطی در يك شرايط معين اسلام در عين اينكه خودی را توسعه می‏دهد حفظ حقوق شخص را واجب می‏شمارد . می‏گويد: " « لا يحب الله » « الجهر بالسوء من القول الا من ظلم »" (1) .

در عين اينكه ما بايد يك‏ چنين نظر وسيعی داشته باشيم ، از حق خودمان هم بايد دفاع بكنيم حالا يكوقت در جامعه ای مثل جامعه مسيحی يا جامعه مسلمان كه از اين افكار مسيحی پيروی می‏كند و از حقوق خودشان دفاع نمی‏كنند می‏آيند اخلاقی را تأسيس‏ می‏كنند بر اساس دفاع از خود ، و فقط همين يك جنبه را در نظر می‏گيرند ابتدا خوب طرفدار پيدا می‏كند ، و شخص تا مادامی كه در دنيا ظلم و مظلوم‏ باشد طرفدار چنين مكتبی است ، اما وقتی كه خودش می‏خواهد دنيا را اداره‏ كند ديگر ضدش و به قول آنها آنتی تزی در مقابل نيست و در نتيجه ، اين‏ هم ديگر كميتش لنگ است باور نكنيد كه بشود در دنيا برای مفاهيم اخلاقی‏ ، برای همين حرفهايی كه امروز می‏زنند ، برای عدالت ، حق ، صلح ، انسانيت ، راستی و درستی ، مبنا و منطق و پشتوانه و اعتباری جز خداشناسی‏ پيدا كرد

يك دليل بر اينكه خداشناسی و ايمان و معنويت از دنيا نخواهد رفت‏ همين است كه بشر احتياج به اخلاق دارد در دوره علم كه ديگر با تقليد و تلقين نمی‏شود فضائل اخلاقی درست كرد ، بايد با منطق و ريشه دار درست كرد دنيا و جامعه بشريت يا بايد باشد و يا بايد نباشد اگر نيست و نابود می‏شود كه هيچ ، ولی اگر جامعه بشريت باقی بماند اخلاق می‏خواهد و اخلاق همه‏ جانبه می‏خواهد نه اخلاق كمونيستی ، اخلاقی كه بتواند همه جوانب را رعايت‏ بكند ، اخلاقی كه مبنا و پايه و اساس داشته باشد و اين جز با دين و معنويت امكان ندارد

« ا لم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرش طيبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء توتی اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس‏ لعلهم يتذكرون »

ببين چگونه [ خدا ] مثل می‏زند : سخن حق ، سخن پاك ، سخن ريشه دار مثلش مثل درخت استواری است كه ريشه اش در اعماق زمين فرو رفته ، شاخه‏ هايش سر به آسمانها كشيده است ، هميشه ميوه می‏دهد ، مال يك فصل نيست‏ و " هميشه بهار " است . بعد می‏فرمايد : « و يضرب الله الامثال للناس‏ خدا مثالی ذكر می‏كند و اين مثال برای جامعه انسانيت است : جامعه‏ انسانيت اگر بخواهد خرم باشد ، شاخه و برگ و ميوه و سايه داشته باشد ، تا ريشه نداشته باشد امكان ندارد

« و مثل كلمة خبيثة كشجرش خبيثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار ولی بسياری از اين حرفهای بی اساس مثلش مثل اين درختهای مصنوعی است كه‏ فقط شكل درخت دارد مفاهيم خيلی روشن است اما پايه ندارد . « يثبت الله‏ الذين آمنوا بالقول الثابت فی الحيوش الدنيا و فی الاخره »[ خدا با ] قول ثابت ، با سخن محكم و ريشه و مبنادار كه ريشه اش در عمق روح [ انسان است مؤمنين را در دنيا و آخرت پايدار می‏دارد هيچكس ] نمی‏تواند آنها را از سخن محكمشان برگرداند ، همان طور كه حسين بن علی چنين بود آن‏ حرفی كه روز اول زد با آن حرفی كه ساعت آخر گفت يك حرف بود

و لا حول و لا قوت الا بالله العلی العظيم

ج : معيار فعل اخلاقی

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوش والسلام علی عبدالله‏ و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی القاسم محمد ( ص ) وآله الطيبين الطاهرين المعصومين المكرمين‏

مقدمة بايد عرض بكنم كه از بنده تقاضا شده بود يكی دو جلسه درباره يكی‏ از مباحث اخلاقی ، اجتماعی يا اصولی اسلام ، بحثی برای آقايان طلابی كه در اينجا شركت می‏كنند كرده باشم . امروز وقتی كه می‏آمدم ، شنيدم كه يك‏ اعلان عمومی كرده اند حقيقت اين است كه ناراحت شدم ، چون من برای كاری‏ شبيه سخنرانی آمادگی ندارم و خودم را آماده نكرده ام ، ولی حالا كه وارد شدم ديدم كه همه يا اكثريت قريب به اتفاق آقايان ، طلبه های مثل خودم‏ هستند ، و خوشحال و خوشوقتم كه می‏توانم بحث را به شكل طلبگی القا كنم

[ در ميان علمای امروز مسئله ای مطرح است و ] آن مسئله اين است كه‏ معيار فعل اخلاقی چيست ؟ يعنی ملاك اينكه يك كار را اخلاقی بناميم چيست‏ ؟ يك كار چه خصوصيتی بايد داشته باشد كه به موجب آن خصوصيت بشود آن‏ كار را اخلاقی ناميد ؟ و طبعا از همين جا می‏توانيم بفهميم كه اخلاق چيست

در مقابل فعل اخلاقی ، فعل طبيعی را می‏آورند ، می‏گويند يك سلسله افعال‏ انسان افعال طبيعی است

فعل طبيعی و فعل اخلاقی

افعال طبيعی ، افعال عادی است و انسان به موجب اين افعال مورد ستايش‏ و تحسين واقع نمی‏شود . مثلا انسان گرسنه می‏شود غذا می‏خورد ، تشنه می‏شود آب می‏آشامد ، كسل می‏شود می‏خوابد ، عمل جنسی انجام می‏دهد ، يك كسی به او اهانت می‏كند يا می‏خواهد حقش را بر بايد ، از حق خودش دفاع می‏كند اينها را می‏گويند فعل طبيعی يا كارهای عادی و طبيعی كه حيوانها هم در اين كارها با انسان شركت دارند ولی بعضی كارهای ديگر است كه مافوق كار طبيعی است‏ گاهی اينها را می‏گويند كار انسانی ، و ما فوق كار حيوانی است مثل شكر و سپاسگزاری اگر انسان از شخصی در يك موقعی احسان ديده است ، در يك‏ فرصت مناسب به نوعی در مقابل احسان او سپاسگزاری می‏كند ، حال يا سپاسگزاری لفظی و يا عملی ، مثلا هديه ای برای او می‏فرستد ، بدون آنكه‏ هيچگونه اجبار و الزامی به اين كار داشته باشد اين را می‏گويند يك عمل‏ اخلاقی به طور كلی خدمتهايی را كه انسان به نوع بشر می‏كند بدون آنكه‏ چشمداشتی از آن خدمت داشته باشد بلكه فقط و فقط به منظور اينكه احسانی كرده باشد به ديگری احسان می‏كند ، می‏گويند فعل‏ اخلاقی ، مثل دستگيريها.

سخن در اين است كه معيار فعل اخلاقی چيست ؟ يعنی چه چيز در آن فعل اول‏ وجود دارد كه آن را فعل طبيعی می‏كند ، و چه چيز در اين فعل دوم وجود دارد كه اين را در يك سطح بالاتری قرار می‏دهد و نام اين فعل را فعل اخلاقی‏ می‏كند ؟ در اينجا مسئله ای مطرح است كه ميان خود فرنگيها مطرح شده است‏ و آن اين است كه آيا منهای دين ، فعل اخلاقی می‏تواند وجود داشته باشد يا نه ؟ يعنی اگر انسان دارای دين و ايمان نباشد آيا تمام افعالش فعلهای‏ طبيعی است و هيچ فعل او رنگ اخلاقی پيدا نمی‏كند ؟ و يا اينكه مانعی‏ ندارد كه انسان جوری تربيت بشود كه بدون آنكه دين و ايمانی در كار باشد ، بتواند كار اخلاقی انجام بدهد ؟ در واقع دو مطلب است : يك وقت هست‏ كه می‏گوئيم فعل اخلاقی يعنی فعلی كه مستقيما دين دستور داده باشد كه نظر اول اين بود ، و نظر دوم اين است كه نه ، انسان را می‏شود به گونه ای‏ ساخت كه ملكاتی پيدا كند كه به موجب آن ملكات ، فعل اخلاقی از او صادر بشود بعد در اينجا بحث ديگری پيش می‏آيد كه آيا برای ساختن انسان به اين‏ گونه ، دين ضروری است يا نه ؟

سخن داستايوسكی

بعضی گفته اند : اگر خدا نباشد - يعنی اگر اعتقاد به خدا نباشد و انسان‏ اينجور فكر كند كه خدايی نيست - همه چيز جايز است . اين جمله از داستايوسكی معروف است كه گفته است : اگر خدا نباشد ،

همه چيز جايز است ، يعنی يگانه معيار برای اينكه انسان برای خودش " بايد " و " نبايد " داشته باشد كه اين كار خوب است ، آن كار بد است‏ ، اين كار را بايد كرد ، آن كار را نبايد كرد ، و از مسئله دنبال طبيعت‏ و شهوت و غضب رفتن بيرون برود ، اين است كه دين در كار باشد ، اگر خدا و دين باشد همه اين حرفها معنی دارد و اگر خدا و دين نباشد هيچيك از اين‏ سخنان معنی پيدا نمی‏كند اين يك نظريه ما فعلا در اين جهت بحث نمی‏كنيم‏ می‏خواهيم درباره فعل اخلاقی بر مبنای ساختمان و ساختن انسان بحث بكنيم ، حال اگر دين نقشی داشته باشد بحثش را خواهيم كرد ما فعلا نظريات را نقل‏ می‏كنيم برخی خواسته اند اخلاق منهای دين پيشنهاد بكنند " منهای دين " كه‏ می‏گويند نه معنايش اين است كه حتما بايد دين نباشد ، بلكه يعنی اخلاق‏ مستقل عقلی آنهايی كه خواسته اند اخلاق مستقل عقلی پيشنهاد بكنند ، نظرياتشان اينهاست كه برايتان عرض می‏كنم :

معيار فعل اخلاقی چيست ؟

بعضی گفته اند كه معيار فعل اخلاقی اين است كه غير ، هدف باشد هر فعلی‏ كه هدف از آن فعل ، خود انسان باشد ، غير اخلاقی است ، و هر فعلی كه‏ هدف از آن فعل ، خود انسان نباشد ، غير باشد ، انسان يا انسانهای ديگر باشد ، آن فعل می‏شود فعل اخلاقی پس فعل اخلاقی يعنی فعلی كه هدف از آن‏ فعل ، غير باشد بنابر اين تعريف ، فعل اخلاقی از روی غايت تعريف شده

در منطق خوانده‏ايد كه می‏گويند : تعريف شی يا به علل داخلی است يا به‏ علل خارجی . تعريف به علل داخلی يعنی از راه جنس و فصل ( ماده و صورت ) و تعريف به علل خارجی‏ يعنی از راه علت فاعلی يا از راه علت غائی بنابر اين تعريف ، اخلاق را از راه غايت تعريف كرده اند گفته اند فعل اخلاقی يعنی فعلی كه غايت آن‏ ، غير خود باشد

قبل از آنكه وارد نقد اين تعريف بشويم تعريف ديگری را كه شبيه و نزديك به اين تعريف است ذكر می‏كنيم : بعضی ديگر جور ديگری تعريف كرده اند گفته اند : فعل اخلاقی آن فعلی‏ است كه ناشی از احساسات نوع دوستانه باشد در انسان يك سلسله عواطف‏ می‏تواند [ وجود ] داشته باشد اگر منشأ يك فعل ، عاطفه نوعدوستی بود ، آن‏ فعل ، اخلاقی است اين تعريف با تعريف اول ، در نتيجه يكی است ، منتها آن از راه غايت تعريف كرده ، و اين از راه فاعل ، چون فعلی كه غايت [ آن ] غير باشد ، بدون اينكه انسان احساسات غير دوستی داشته باشد عملا ممكن نيست ممكن است صاحب آن نظريه چنين عقيده ای داشته باشد ولی واقعا ممكن نيست و فعلی هم كه ناشی از احساسات غير دوستانه باشد قهرا هدف [ از آن ] غير است تفاوت اين دو تعريف اين می‏شود كه اولی به علت غائی‏ تعريف كرده است و دومی به علت فاعلی ، ولی ديديم خيلی نزديك به‏ يكديگرند

آيا اين تعريف درست است ؟ آيا می‏شود گفت فعل اخلاقی يعنی فعلی كه‏ غايت [ آن ] غير است يا ناشی از احساسات غير دوستانه است ؟ به نظر می‏رسد خالی از اشكال نباشد [ مثلا با توجه به ] احساسات مادرانه كه‏ اختصاص به انسان ندارد و در حيوانات هم هست ، آيا كار مادرانه كار اخلاقی شمرده می‏شود ؟

و آن را می‏توان گفت اخلاقی يا بايد گفت طبيعی ؟ مسلم ، مادر در آن فداكاريهای مادرانه خودش كه حتی در حيوانات هم وجود دارد غايتش خودش نيست ، فرزند است ، و كارش هم‏ ناشی از غرائز فردی خودش نيست ، فرزند است ، و كارش هم ناشی از غرائز فردی خودش نيست ، ناشی از احساس غير دوستی است كه [ آن غير ] فرزندش‏ باشد ولی با اينكه كار مادرانه از نظر عاطفی ، كار بسيار با شكوه و با ارزشی است ، اما نمی‏شود گفت كه مادرها متخلق به اخلاق عالی هستند چون‏ مادر به حكم فطرت و به حكم خلقت و آفرينش اين احساسات را دارد يعنی‏ مادر اين حالت را برای خودش مانند يك خلق كسب نكرده است ، بلكه با اين خوی فطری به دنيا آمده است ( و لذا اسمش را هم خلق نبايد گذاشت ) به اختيار او نيست و همين طور كه هر فردی غريزه جنسی دارد و ميل به جنس‏ مخالف به طور غريزی و خوی طبيعی در او هست ، ميل به صيانت فرزند هم به‏ طور طبيعی در مادر هست اين است كه گفته‏اند - و درست هم گفته‏اند - كه‏ كار مادرانه را نمی‏شود كار اخلاقی ناميد

پس در تعريف كار اخلاقی چه بايد گفت ؟ بعضی خواسته اند تعريف را با يك قيد اضافی اصلاح بكنند ، گفته اند : كار اخلاقی آن كاری است كه غايت‏ غير باشد ، و يا ناشی از احساسات غير دوستانه باشد ولی به شرط اينكه اين‏ حالت اكتسابی باشد نه طبيعی اين را كه گفته اند برای اين است كه يك‏ مطلب را همه درك می‏كرده اند كه اخلاق مساوی با اختيار است اخلاق آنجا اخلاق است كه انسان آن را اختيار و كسب كرده باشد ، و لهذا در مقابل فعل‏ طبيعی قرار می‏گيرد فعل طبيعی فعل غير اكتسابی است يعنی فعلی است كه‏ ريشه آن ، احساسات غير اكتسابی و طبيعی است آنوقت فرق اين نظريه با آن نظريه اول و دوم كه‏ هر دو به يك نظريه بر می‏گشت اين است كه اين نظريه هم مثل آنها می‏گويد كه فعل اخلاقی آن فعلی است كه غايت غير باشد ،

يا مبدأ ، احساسات غير دوستانه باشد ، ولی يك عنصری در تعريف اضافه می‏كند و آن عنصر اختيار و كسبی بودن است اما در عين حال اين تعريف هم با همه اين اصلاحات ، تعريف جامعی نيست زيرا اگر ما مخصوصا تعريف فعل طبيعی و فعل اخلاقی را با هم ذكر كنيم ، شق سوم پيدا می‏كنيم و آن اين است كه بعضی از كارها را انسان انجام می‏دهد كه نه طبيعی است و نه ناشی از احساسات غير دوستانه‏ آنها را ما جزء اخلاق بشماريم يا نشماريم ؟ شما می‏بينيد در كتب اخلاق ، قديم و جديد ، استقامت و صبر را جزء اخلاق فاضله می‏شمارند در اينها پای‏ غير در ميان نيست اينكه انسان روح مستقيم و با استقامتی داشته باشد ، اراده محكم و قويی داشته باشد ، عزيمتش در مقابل شدائد منفسخ نشود ، يك‏ خلق عالی است ولی اصلا به غير كار ندارد همچنين آن چيزهايی كه اخلاق رذيله‏ گفته می‏شود مثل حسادت و كينه جوئی شك نيست كه حسادت يك فعل طبيعی‏ نيست ، يك بيماری روانی است ، هدف هم غير دوستی نيست ، بلكه بر عكس‏ هدف زيان رساندن به غير است آنوقت ناچاريم تعريف اول را هم اصلاح كنيم‏ و بگوئيم : فعل اخلاقی ، اعم از اخلاق خوب و اخلاق بد بعد هم وقتی گفتيم‏ فعل اخلاقی آن فعلی است كه هدف غير باشد ، يعنی اعم از آنكه هدف احسان‏ به غير باشد : اخلاق خوب ، يا هدف زيان رساندن به غير باشد : اخلاق بد تازه درست نمی‏شود ظلم [ را در نظر می‏گيريم ] . يك كسی ظلم می‏كند ، ولی‏ هدفش زيان رساندن به غير نيست . هدفش منفعت خودش است و لو به خاطر منفعت خودش به‏ ديگری زيان می‏رساند پس اين اخلاق بد نيست ؟ يعنی يك فعل طبيعی است كه‏ نه خوب است و نه بد ؟ برويم سراغ تعريفهای ديگر . آن تعريفهای اول ، معروف و مشهور است و نمی‏شود آنها را به يك شخص يا مكتب معينی نسبت داد شايد ارسطو چون‏ انسان را مدنی بالطبع می‏دانسته ، فعل اخلاقی را ناشی از احساسات غير دوستانه می‏دانسته است