نهضت امام حسين (ع) و قيام كربلا

دكتر غلامحسين زرگرى نژاد

- ۷ -


مسلم بن عقيل در كوفه ، ماهيت و ابعاد بيعت كوفيان با وى
مسلم با توصيه امام حسين (ع) ، مبنى بر اينكه تقوا و كتمان ماموريت خويش را نصب العين خويش قرار دهد ، در نيمه ماه رمضان به همراه عبدالرحمان بن عبدالله الكوا الارحبى ، قيس بن مسهر و عماره بن عبدالله السلولى ، از مكه خارج شد و پس از همراه كردن راهنما كه در ميانه راه از تشنگى مردند ، (217) سفر خويش به سوى كوفه را ادامه داد تا در پنجم شوال سال 60 هجرى ، به اين شهر رسيد. (218) برخى از منابع نوشته اند كه مسلم پس از رسيدن به اين شهر به منزل مختار بن ابى عبيد ثقفى وارد شد. (219) بنا به گزارش برخى از منابع ديگر ، مسلم بن عقيل در كوفه ، نه به خانه مختار ، بلكه به منزل هانى بن عروه (220) و يا به خانه مسلم بن عوسجه در آمد. (221)
حسب روايات موجود پس از رسيدن مسلم به كوفه و استقرار در منزل مختار يا مسلم بن عوسجه ، چون شيعيان كوفه از حضور فرستاده امام حسين (ع) آگاه شدند ، فوج فوج به حضور وى شتافتند و با او بيعت كردند. شمار اين بيعت كنندگان به اختلاف ، 12 تا 18 هزار نفر گزارش شده است. (222) مطابق همين گزارشها چون مسلم با چنين استقبالى مواجه شد بى درنگ ماجرا را براى امام حسين (ع) نوشت و آن حضرت را به حركت به سوى كوفه تشويق كرد. (223)
به نظر مى رسد كه اگر اندكى در باب اين گزارشها و اجزاء آن تامل و تدبر كنيم واقعيات را در پرتو تعقل تاريخى و بخش روايات بر بنياد تحليل يافته ها جز آن چيزى بيابيم كه اين روايات منعكس مى كنند و در انديشه ها رسوخ يافته است. طبيعى ترين پرسش در باب ورود مسلم به كوفه تنها ابهام در باب محل استقرار او نيست كه در روايات موجود ، اتفاق نظرى درباره آن وجود ندارد ، بلكه ابهام در باب غيبت تمام دعوت كنندگان امام حسين (ع) به كوفه ، در كنار مسلم در روزهاى نخستين ورود وى و روزهاى بعدى تا شهادت مسلم است و نام و نشان اينان را قبلا در گزارش نامه هاى ايشان و پاسخ امام به آنان آورده ايم.
نكته قابل تامل ديگر مربوط به گزارشى است كه ادعا دارد پس از انتشار خبر رسيدن مسلم به كوفه ، شيعيان فوج فوج به حضور او رسيده و با امام حسين (ع) بيعت كردند. اگر شمار اين شيعيان را نه 18 هزار نفر ، بلكه همان حداقل ، يعنى 12 هزار نفر هم در نظر آوريم ، طبعا بايد اين افواج انسانى ، هم نظم و ترتيب موجود در كوفه را دگرگون كرده باشند و هم غوغايى در حوالى خانه اى كه مسلم در آنجا كرده باشند. درست است كه نعمان از سوى اشراف اموى كوفه به بى تفاوتى در مقابل ورود مسلم روبرو شد ، اما:
اولا: اقدام او در فراهم آوردن مردم در مسجد كوفه و اخطار ملايم به آنان ، هجوم افواج انسانى به خانه مسلم بن عقيل ناهماهنگ است.
ثانيا: در گزارشهاى اشراف اموى به نبرد ، هيچ اشاره اى به كثرت بيعت كنندگان با مسلم بن عقيل به چشم نمى خورد. افزون بر اين ، منطق حاكم بر هيجانهاى اجتماعى در چنين شرايطى حكم مى كرد كه آن جمعيت فراوان ، پس از بيعت با مسلم براى حاكم كوفه مشكلاتى را پديد آورده ، او را در معرض تهديدهايى قرار دهند. شيعيان كوفه در نامه خود به امام حسين (ع) نوشته بودند كه در صورت حركت آن حضرت به كوفه ، نعمان بن بشير را از اين شهر خواهند راند و درست است كه در اين زمان ، هنوز امام به سوى كوفه رهسپار نشده بود تا آنان به اين وعده خود وفا كنند ، اما به هر حال آن جمعيت كثير بايد تا آن حد موجب نگرانى حاكم كوفه از جان خويش مى شدند (224) كه وى جرات فرا خواندن آنان به مسجد كوفه و نصيحت و تهديد آنان را نداشته باشد. اقدام نعمان بن بشير در فرا خواندن همين شيعيان به مسجد و گفتگوى ملايم با آنان به وضوح نشان دهنده آن است كه نه اين شيعيان از حضور در جمعه و جماعات حاكم كوفه امتناع مى كردند و نه نعمان از اجتماع آنان و گفتگو با ايشان نگران بود ، سهل است كه حتى قليل بزرگان اموى شهر نيز هيچ گونه تهديدى را در مقابل خود نمى ديدند ، به همين دليل نيز در همان اجتماع مسجد ، نعمان را براى سهل انگارى در برابر مسلم بن عقيل مورد سرزنش قرار مى دادند ، پاسخ نعمان نيز به عبدالله بن مسلم الحضرمى سرسخت ترين دوستدار يزيد كه حاكم كوفه را آشكارا و بدون هيچ گونه نگرانى مورد عتاب قرار داد جاى تامل بسيار دارد. (225)
بى گمان شخصيت نعمان بن بشير با عبيدالله بن زياد كه كمى بعد حاكم كوفه شد تفاوت داشت. (226) نعمان چنانكه از منابع تاريخ كربلا نيز آمده است چون عبيدالله اسير قساوت وجود خويش نبود ، امام مگر مى توان تصور كرد كه نعمان با وقوف به آمادگى جمعيتى 12 هزار نفره و حاضر السلاح ، تدبيرى براى جان خويش نينديشيده و با آن اطمينان خاطر در مسجد كوفه حضور يابد و از آنجا بدون نشان دادن هيچ گونه واكنشى ، حداقل در حد واكنشى كه عبدالله بن مسلم به نفع يزيد نشان داد ، به قصر خويش باز (227) گردد؟
اگر مجموعه اين پرسشها و تاملات را در كنار گزارشهاى آميخته به غلو در باب كثرت جمعيت بيعت كنندگان با مسلم قرار دهيم ، اگر در نظر آوريم كه مسلم پس از ورود عبيدالله و آگاهى از تعقيب خويش ، حتى خانه اى از خانه هاى همين 12يا 18 هزار جمعيت را نيافت كه در آن پناه جويد ، چه بسا بتوانيم نتيجه بگيريم كه شمار بيعت كنندگان واقعى با مسلم ، بسيار كمتر از آن تعدادى است كه در گزارش ابومخنف و ديگران آمده است ، شمارى نه بيشتر از شمار حاضران در دشت نينوا ، بلكه باز هم كمتر از آن تعداد. بديهى است در صورتى كه گزارشهاى مربوط به شمار بيعت كنندگان با مسلم را تا اين اندازه محدود كنيم ، با اين پرسش مواجه خواهيم شد كه پس آيا مسلم آمادگى شرايط كوفه را در نامه خويش به امام حسين (عليه السلام ) و فراخواندن آن حضرت بر عزيمت به سوى اين شهر را نادرست نوشته و خلاف واقعيات را نگاشته است ؟ بديهى است مسلم نماينده امين امام حسين (عليه السلام ) بود ، اما بعيد نيست كه وى ، درست به همان دليل كه نخستين بيعت كنندگان را به كتمان اسرار فرا مى خواند ، به سخنان قليل كسانى كه به ديدارش مى شتافتند و از كثرت مشتاقان عزيمت امام حسين (عليه السلام ) به كوفه سخن مى گفتند ، اعتماد كرده باشد و گرفتار ادعاهاى مبالغه آميز در كثرت شمار شيعيان شده باشد ، اگر چه ، مطابق روايت اومخنف ، در نامه اى كه مسلم بيست و هفت روز قبل از شهادتش در كوفه ، براى امام نوشت ، شمار بيعت كنندگان با خويش را بيش از بيست هزار نفر بيان كرد ، اما با توجه به شرايط حضور پنهانى مسلم در كوفه بعيد نيست كه او شمار بيعت كنندگان را بر اساس ادعاى همان اطرافيانى نوشته باشد كه سرانجام پس از فرار از نزد مسلم به سوى عبيدالله ، نشان دادند كه در دروغگويى كم نظيرند ، پس به همين دليل مى توانيم نتيجه بگيريم كه مسلم با تصور صحت وعده هاى كوفيانى كه با آنان ملاقات كرده است و با باور به درستى ادعاهاى آنان كه جمعيت ديگرى نيز همانند ايشان آماده جانبازى در راه امام حسين (ع) اند ، تلقى خويش را از آمادگى و استعداد شيعيان كوفه براى يارى امام به آن حضرت گزارش كرده است ، نه تعداد و رقم واقعى آنان را.
متن نامه مسلم بن عقيل كه به روايت ابومخنف ، توسط عابس بن ابى شبيب الشاكرى براى امام حسين (عليه السلام ) فرستاده شد ، چنين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم. به حسين به على بن ابيطالب ، از مسلم بن عقيل. اما بعد: پيشاهنگ به ياران خويش دروغ نمى گويد. بيش از بيست هزار نفر از مردم كوفه با تو بيعت كرده اند. چون نامه من به دست تو رسيد ، در آمدن به كوفه عجله كن ، تمام مردم با تو همراهند و نسبت به يزيد تمايل و گرايشى ندارند ، والسلام. (228)
سخنانى كه عابس بن ابى شبيب همدانى همان پيك مسلم به سوى امام حسين (عليه السلام ) ، در ملاقات با مسلم بن عقيل به زبان راند و آن سخنان را غالب منابع ، از ابومخنف روايت كرده اند ، به وضوح نشان مى دهد كه برخى از شيعيانى كه با مسلم بن عقيل ديدار مى كردند ، اطلاعات مبالغه آميز و احيانا نادرستى به او مى دادند. مسلم نيز كه در شرايط ويژه اى دركوفه به سر مى برد و منبع بررسيهايش عمدتا همين شيعيان بودند ، چه بسا آن سخنان مبالغه آميز را واقعيت مى شمرد. بعيد نيست كه اگر شيخ مفيد و مسعودى به اين سخنان توجه مى كردند و آنها را در آثار خويش مى آوردند ، گرفتار اعتماد به گزارشهاى مبالغه آميز در تعداد شيعيان كوفه نمى شدند.
برويم به سراغ سخنان عابس و نكته هاى ارزشمندش در توصيف تلويحى ، اما واقعى از هيجان و غلو در سخنان شيعيان ملاقات كننده با مسلم بن عقيل. سخنانى كه با تنها ماندن مسلم و شهادت امام حسين (عليه السلام ) ، صحت آنها تاييد شد:
اما بعد: اى مسلم من تو را از مردم خبر نمى دهم (229) و نمى دانم كه در انديشه و جان آنان چيست. همچنين تو را از جانب ايشان فريب نمى دهم ، سوگند به خدا كه من فقط از آنچه در انديشه دارم و در وجود من است با تو مى گويم و آن اين است كه به خدا سوگند اگر مرا فرا خوانيد ، همراه شما با دشمنانتان پيكار خواهم كرد ، دشمنان شما را با شمشير خواهم زد تا آنگاه كه به ديدار خدا بروم. از اين كار نيز جز آنچه در نزد خداست و مرا خواهد برد ، مقصود ديگرى ندارم. (230)
توسل اشراف اموى كوفه به يزيد و نصب عبيدالله بن زياد به امارت عراقين به خلاف نعمان بن بشير كه با شناخت دقيق از واقعيات كوفه و شيعيان اين شهر ، مراودات آنان با مسلم بن عقيل را خطرناك و قابل اعتناى جدى نمى شمرد ، برجسته ترين شخصيتهاى اموى ، همان حضور مسلم و اخبار مربوط به بيعت تعدادى از شيعيان با او را نگران كننده يافته و بى درنگ به يزيد متوسل شدند ، اينان كه طبعا از گروه العاليه كوفه بودند و نزد يزيد داراى اعتبار ، عبارت بودند از:
1. عبدالله بن مسلم بن سعيد الحضرمى ؛
2. عماره بن عقبه ؛
3. عمر بن سعد بن ابى وقاص. (231)
از مضمون نامه هاى عماره و عمر بن سعد آگاهى نداريم ، اما طبعا محتواى آنها همان بوده است كه عبدالله بن مسلم نوشته است. او براى يزيد نوشت كه :
مسلم بن عقيل وارد كوفه شده است و شيعيان با او بيعت كرده اند ، اگر به كوفه محتاجى امير مقتدرى بر آنجا بگمار تا بتواند دستورات تو را به اجرا گذارد و همانند تو درباره دشمنانت عمل كند؛ زيرا نعمان بن بشير مردى ضعيف است. (232)
با رسيدن نامه هاى اشراف اموى به يزيد ، پسر معاويه كه همانند امويان كوفه نگران شده بود با سرجون ، غلام نصرانى خويش به مشورت نشست و سرانجام با راهنمايى وى بر آن شد تا افزون بر امارت بصره ، امارت كوفه را نيز به عهده عبيدالله گذاشته و او را روانه سركوب مخالفان خويش در كوفه كند. (233)
كشته شدن فرستاده امام در بصره و عزيمت عبيدالله به سوى كوفه
فقدان قدرت محورى قبيله اى در بصره ، همانند كوفه ، موجب آن شده بود كه در اين شهر نيز قدرت در ميان چهار گروه اصلى (اربع ) تقسيم گردد. در همين حال عشيره هاى مختلف نيز روسايى براى خود داشتند كه ابومخنف از آنان به عنوان روساى پنجگانه (اخماس ) نام برده است. (234) تعادل نسبى نيرو و نفوذ هر كدام از اين روسا ، طبعا همانند كوفه در بصره نيز شرايط ويژه اى از محافظه كارى و نگرانى و تذبذب سياسى و اعتقادى را پديد آورده بود. چنين خصيصه اى بهترين زمينه را براى قدرت مركزى در كنترل بى دغدغه اين شهر پديد مى آورد و مانع از سركشى قبايل و شيوخ مى گشت.
گزارشهايى كه درباره واكنش روساى پنجگانه بصره ، نسبت به نامه امام حسين (عليه السلام ) به ايشان در دست داريم ، به وضح دغدغه هاى سياسى و نگرانى هر كدام از اين روسا را از يكديگر و بى اعتمادى ايشان را نسبت به هم نشان مى دهد. ابومخنف نوشته است كه چون نامه امام حسين (عليه السلام ) به روساى بصره رسيد ، هيچ كدام از ايشان از دريافت نامه امام با يكديگر سخن نگفتند و آن را چون رازى نزد خويش پنهان كردند ، (235) و تنها برخى از ايشان محتواى نامه امام را براى افراد عشيره خويش بازگو كرده ، از آنان نظر خواستند ، در ميان اشراف يا روساى بصرى ، منذر بن الجارود ، سياستى غير از راه و روش سكوت و انتظار در پيش گرفت ، به روايت ابومخنف ، منذر كه دخترش در حباله نكاح عبيدالله بن زياد بود و سخت از داماد خويش بيمناك ، با اين گمان كه ممكن است نگارش نامه دسيسه اى از جانب عبيدالله باشد ، به حضور امير بصره رفت و نامه امام را به او داد. عبيدالله كه از متن نامه بر آشفته شده بود ، نام و نشان و محل سليمان (236) فرستاده امام را پرسيد و چون بر او دست يافت ، بى درنگ او را به قتل رساند. (237) گرچه جبن و نگرانى و دغدغه منذر كه هم او را ابزار آگاهى عبيدالله از مكاتبه امام با او كرد ، هم باعث شد تا عبيدالله به هنگام عزيمت به سوى كوفه وى را با خويشتن همراه سازد تا مبادا در غياب او طريق همكارى با امام حسين (عليه السلام ) را پيش گيرد ، به روشنى نشان از حقانيت روساى بصرى در كتمان اسرار خويش از يكديگر داشت ، اما به هر حال آنان را بيش از پيش به سوى اتحاد سياست محافظه كارى و تذبذب سوق داد.
درست است كه سياست تقيه و كتمان اسرار از يكديگر ، موجب شد تا عبيدالله از مكاتبه امام با آنان مطلع نشود ، گسست پيوند اين روسا با يكديگر ، زمينه هاى عينى همبستگى آنان را به زيان امام حسين (عليه السلام ) و به سود امير عراقين نيز از ميان مى برد.
جز شرايط بن بست سياسى و قبيله اى براى همراهى بصريان با امام حسين (عليه السلام ) ، غلبه هيجان و عاطفه و نه ايمان و شجاعت ، عاملى ديگر بود براى انفعال آنان در مقابل دعوت امام و اتخاذ راءى و عزمى با ثبات در اين مسير ، شايد در صورتى كه شيعيان كوفى به آن سهولت مقدرات شهر خويش را به عبيدالله نمى سپردند و خود تركيب اصلى سپاه عمر بن سعد عليه امام حسين (عليه السلام ) را پديد نمى آوردند ، برخى از شيعيان بصرى هم ، عزم و اراده اى واقعى و نه هيجانى براى شتافتن به سوى امام را پيدا مى كردند ، اما بسيار طبيعى بود كه رسيدن اخبار تسلط عبيدالله بر كوفه ، خصوصا شهادت مسلم بن عقيل در آنجا ، وجهه جبن و رعب را در شخصيت بصريان افزايش داده و تبديل به عنصر غالب وجود ايشان گردد.
نگاهى كوتاه به روايات موجود در باب اقبال هيجانى برخى از بنى حنظله ، بنى سعد و بنى عامر ، نسبت به دعوت امام از يزيد بن مسعود ، تشابه شخصيت مبتنى بر تذبذب در ميان بصريان با كوفيان را نشان خواهد داد.
گفتنى است كه ظاهر روايات موجود در باب گفتگوى يزيد با اعضاى قبيله و عشيره هاى خويش ، چنان مى نمايد كه گويى وى نظر خواهى از اعضاى تحت اطاعت خود را به گونه اى صريح و علنى مطرح كرده است ، اما واقعيت جز اين است ، چرا كه اولا: مصون ماندن وى از تعرض عبيدالله ، ثانيا: تهديدهاى پسر زياد در سخنرانى خويش به هنگام ترك بصره به سوى كوفه ، نشان از آن است كه آن گفتگوها در فضايى مبتنى بر امنيت خاطر و دور از چشم عوامل عبيدالله صورت پذيرفته است.
بنا به روايت سيد بن طاوس ، چون يزيد بن مسعود ، رئيس و شيخ بنى تميم ، بنى حنظله و بنى سعد با اعضاى تحت رياست خويش از نامه امام حسين (عليه السلام ) سخن گفت و آنان را به يارى امام حسين (عليه السلام ) فرا خواند ، و با ايشان گفت :
معاويه هلاك شده و با مرگ او رشته ستم و گناه از هم گسيخته و پايه هاى ستمكارى فرو ريخته است. او در زمان حيات خويش ، از مردم براى يزيد بيعت ستاند و گمان كرد كه با اين بيعت بنيان حكومت يزيد را استوار ساخته است ، اما خيالات او به نتيجه نرسيد و از انديشه باطل او حاصلى به دست نيامد. اكنون يزيد شرابخوار بدون رضايت امت بر آنان حكمران شده است ، در حالى كه مردى كوته فكر و كم خرد است. به خدا سوگند كه امروز پيكار با يزيد بر جهاد بر مشركين فضيلت دارد ، اى مردم ، اين حسين بن على است ، نوه پيامبر و صاحب شرافت و انديشه اى درست. او صفاتى دارد كه از بيان آنها ناتوانيم ؛ از دانشى برخوردار است از حد و اندازه بيرون. او از هر جهت براى ولايت بر مسلمانان شايسته است. انسانى كه بر كودكان مهربانى مى كند و بر پيران عطوفت مى ورزد. او انسانى است ، كه حقوق مردم را پاسدارى مى كند و بر امت پيشوايى دارد. خداوند با او بر خلق خويش ‍ حجت فرستاده و مردم را پند داده است. اى مردم احنف بن قيس شما را در نبرد جمل از يارى و همراهى امير المومنين باز داشت. پس بياييد تا امروز با يارى نوه رسول خدا ، آن ننگ را از دامن خويش بشوييم. سوگند به خدا هر آن كس كه از يارى حسين بن على سر باز زند ، خداوند او را در دنيا خوار و شمار خاندانش را كاهش خواهد داد. اكنون من زره بر تن و آماده نبرد شده ام. بدانيد آن كس كه كشته نشود ، لاجرم خواهد مرد. هر آن كس هم كه از مرگ گريزد ، عاقبت در چنگ آن افتد. خداوند شما را بيامرزد. به من جوابى شايسته و نيكو دهيد. (238)
با خاتمه سخنان يزيد بن مسعود (نبيط) كه بيش از ديگر روساى پنجگانه بصره به گفته هاى خويش باور داشت و سخنانش جوهر اعتقادات شيعى او را نشان مى دهد ، بنى حنظله ، بنى سعد و بنى عامر ، هر كدام با بيان عباراتى حاكى از وفادارى و شجاعت و عزم خلل ناپذير ، يزيد را مورد حمايت خويش قرار دادند ، چنين اتفاق نظرى كه فقط در قالب كلمات جارى شد و هرگز به كسوت عمل در نيامد ، باعث شد تا يزيد با نگاشتن نامه زير ، به نامه امام پاسخ دهد:
بسم الله الرحمن الرحيم. نامه شما را دريافت كردم و بر مضمون آن آگاه شدم و دانستم كه شما مرا به اطاعت خود فرا خوانده و از من استمداد جسته ايد. خداوند هيچ گاه زمين را از كسى كه نيكوكارى كند و به رستگارى فرا خواند ، تهى نمى دارد ، امروز شما حجت خدا بر خلق و امانت الهى در روى زمينيد ، شما شاخه اى از درخت زيتون احمدى هستيد. رسول خدا ريشه آن درخت و شما شاخه هاى آنيد. اكنون تفاءل به خير كرده و به سوى ما عازم شويد. بدانيد كه من تمام بنى تميم را به اطاعت از شما فرا خوانده ام. آنان چنان به اطاعت شما اشتياق دارند كه شتر تشنه را در طلب آبشخور ، من گردن اعضاى قبيله بنى سعد را براى خدمت به شما نرم ساخته و با نصايح مشفقانه زنگ سستى از قلبهاى آنان زدوده ام و آنها را پاك و منور ساخته ام. (239)
دريافت اين نامه امام را شادمان كرد ، اما پس از رسيدن امام به كربلا ، هيچ كدام از وعده ها تحقق نيافت و قلبهايى كه ادعا مى كردند كه پاك و منور گشته اند ، قدم از بصره به سوى نينوا نگذاشتند. غالب بصريان نيز چون كوفيان سخن مى گفتند ، اما آنان نيز از عمل باز مى ماندند. گفته ايم كه تذبذب در اعماق شيعيان عراقين ريشه هاى ديرينه داشت . با اين حال شايان ذكر است كه تعدادى از خالص ترين شيعيان بصره پس از مشاهده انفعال ديگر شيعيان اين شهر ، بر آن شدند تا بر عهد و پيمان خود با امام حسين (عليه السلام ) پايبند مانده و على رغم اقدامات عامل بصرى ابن زياد كمى پس از آنكه عبيدالله بصره را به سوى كوفه ترك كرد و خبر عزيمت امام حسين (عليه السلام ) به سوى كربلا نيز در رسيد ، از بصره گريخته و خود را به صحراى طف رسانده و به كاروان حسينى ملحق شوند. تا جايى كه از طريق گزارشهاى منابع تاريخى و مقاتل اطلاع داريم ، اينان عبارت بودند از:
1. يزيد بن نبيط؛
2. عبدالله بن نبيط؛
3. عبيدالله بن نبيط؛
4. عامر بن مسلم بن عبدى ؛
5. مسلم ، مولى عامر بن مسلم ؛
6. سيف بن مالك ؛
7. ادهم بن اميه. (240)
استيلاى عبيدالله بر كوفه
در ميان رخدادهاى تاريخ كربلا ، يكى از پر ابهام ترين روايات ، گزارش افسانه آميز ورود عبيدالله به كوفه و تسلط سهل و بى دغدغه و بدون كمترين واكنش بر شيعيانى است كه گفته شده است ، حداقل تعداد آنان 12 هزار نفر بود ، بررسى اين بخش را با نگاهى به نام و نشان همراهان عبيدالله و تحليل مبانى قلت آن همراهان آغاز مى كنيم. به موجب روايات موجود كه باز هم اساس آن ابومخنف است ، عبيدالله پس از سخنرانى تهديدآميز خويش در بصره ، همراه پانزده نفر روانه كوفه شد. (241)
مسلم بن عمرو باهلى همو كه نخستين نامه را در كوفه به يزيد نوشت ، منذر بن الجارود ، كسى كه از بيم عبيدالله نامه امام حسين (عليه السلام ) را به او داد و موجب قتل فرستاده امام به بصره گشت و شريك بن عبدالله الاعور الهمدانى ، از جمله آنان بودند.
اگر بنياد اين روايت درست باشد و عبيدالله به راستى با چنين همراهان اندكى روانه كوفه شده باشد ، كه على القاعده در صحت آن جاى ترديد نيست ، نخستين نتيجه اين روايت آن است كه پسر زياد ، بدون بيم و هراس و با اطمينان خاطر از اينكه به هنگام رسيدن به كوفه حتى با اتخاذ سياست فريب شيعيان و پنهان داشتن چهره خويش و استقرار در دارالاماره از طرف مخالفانى مصمم و شجاع تهديد نخواهد شد ، دست به چنين اقدامى زده است. قدر مسلم آن است كه اگر عبيدالله احتمال آن را مى داد كه نه در هنگام ورود به كوفه ، بلكه پس از رسيدن به داراالاماره و فاش شدن هويتش ، در معرض تهديد جانى قرار خواهد گرفت ، طبعا همراه نيروهايى كافى براى حفظ جان خويش عازم شهرى مى شد كه جمعيت قابل توجهى از ساكنان آن ، بيعت كرده با مسلم ، آماده اقدام عليه حاكم جديد كوفه بودند ، تنها با ترديد در سلامت عقل عبيدالله يا اعتقاد به احساس امنيت كامل او در كوفه و اطمينان خاطر از مصون بودن وى از هرگونه آسيب و گزند است كه مى توان ورود شجاعانه پسر زياد به كوفه را تعليل كرد و لاغير.
بخش بعدى روايت استيلاى عبيدالله بر كوفه ، داستان فريبكارى اوست مبتنى بر در آوردن خويش به ظاهرى شبيه امام حسين (عليه السلام ) و فريفتن مردم براى ورود به شهر. (242)
گفتنى است كه اذعان به صحت اين روايت به آن معناست كه كسانى كه در بدو ورود عبيدالله ، او را با امام حسين (عليه السلام ) اشتباه گرفتند ، مسلم بن عمرو باهلى ، سرشناس ترين عنصر اموى در كوفه را نمى شناختند و توان شناسايى و تميز او را نداشتند!
به موجب بخشى از همين روايت افسانه آميز ورود عبيدالله به كوفه كه به نظر مى رسد ، بنياد آن براى توجيه انفعال شيعيان كوفه و جبن و هراس ريشه دار در وجود آنان ساخته شده است ، كمى پس از ورود عبيدالله به كوفه و على رغم اشتباه اوليه در شناسايى او ، سرانجام وى شناخته شد و مردم از اطرافش پراكنده شدند ، واضح است كه اگر شمار واقعى ياران مسلم بن عقيل در كوفه به همان تعداد همراهان عبيدالله نيز بودند ، بايد به انديشه اقدامى سريع عليه او مى افتادند و مانع ورودش به دارالاماره مى گشتند. اگر در نظر آوريم كه در قسمت ديگرى از همين روايت آمده است كه چون عبيدالله به مقابل درب دارالاماره رسيد ، نعمان نيز او را با امام حسين (عليه السلام ) اشتباه گرفت و به پرخاش پرداخت ، مى توان با اطمينان بيشترى گفت كه از همان بدو ورود پسر زياد به كوفه ، نه شيعيان شهر جرات مقابله با او را مى يافته اند و نه عبيدالله از واكنش و اقدام آنان در دل هراسى داشته است.
با فرض آنكه به موجب بخش اخير روايت ، واقعا هويت عبيدالله و تمام همراهانش تا زمان ورود به قصر حكومتى ناشناخته مانده است و يا شيعيانى كه سرانجام در نيمه راه دروازه شهر تا قصر او را شناختند فرصت واكنش و اقدام سريع عليه او را نيافتند ، آيا نمى توان پرسيد كه چرا آنان كمى بعد ، يا روز بعد و حتى بعد از آنكه او در مسجد شهر حضور يافت و سخنرانى مالامال از تحبيب و تهديد خويش را ايراد كرد ، دست به اقدامى عليه او نزدند؟ آيا عبيدالله سپاهى 12 هزار نفرى همراه خود داشت ، يا آنكه در كوفه سپاهى عظيم آماده يارى او وجود داشت كه قدرت هر اقدام نظامى را از 12 هزار بيعت كننده بامسلم بن عقيل مى گرفتند؟ به نظر مى رسد كه اگر در تحليل و تقليل مبانى ورود بى دغدغه عبيدالله و استيلاى سهل و سريع او بر كوفه ، از سطح افسانه ها و ساخته و پرداخته هاى كوفيانى كه بعدها كوشيده اند تا خذلان و خوارى خويش را از همان بدو ورود پسر زياد پنهان دارند و به توجيه آن بپردازند ، بگذريم بايد باز هم اذعان كنيم كه :
1. به خلاف آنچه از برخى از روايات آمده است ، شمار بيعت كنندگان واقعى با مسلم بسيار اندك و كمتر از چيزى است كه بيان شده است ، حتى كمتر از شمار نيروهاى قليل حكومت كوفه.
2. بافت قومى و اجتماعى گسسته كوفه و فقدان شيوخ معتبر در راس قبيله ها و تيره هاى شيعى و متمايل به تشيع از يك سو و يكپارچگى و انسجام اشراف و اعضاى گروه اهاليه ، از سوى ديگر ، شرايط انفعال كوفيان را پس از شنيدن خبر نصب عبيدالله به حكومت عراقين و قتل فرستاده امام حسين (عليه السلام ) در بصره افزون تر كرده بود.
3. انتشار خبر عزيمت سپاه شام به سوى كوفه ، آخرين عناصر شجاعت و غيرت را در ميان قليل بيعت كنندگان با مسلم بن عقيل از ميان برده بود.
4. همراهى سريع اشراف كوفه و شيوخ شهر با عبيدالله كه از همان تذبذب و محافظه كارى ايشان ريشه مى گرفت ، (243) شيعيان پراكنده را گرفتار سردرگمى سريع كرد و از تدبير در باب تعهدات خويش به مسلم باز داشت. در به در شدن سريع مسلم در كوفه و تغيير مكان او و سرانجام تنها در پرتو همين واقعيات قابل تبيين است.
بى گمان اگر با دقت و حوصله اجزاء روايات انفعال سريع كوفيان را بكاويم ، بيشتر اذعان خواهيم كرد كه آنچه بيش از هر عاملى موجب استيلاى سريع عبيدالله بر كوفه و دست يافتن نهايى او بر مسلم شد ، نه ترفند وى در پوشاندن صورت خويش بود ، نه توفيق جاسوس وى در فريفتن مسلم بن عوسجه و پى بردن به مخفيگاه مسلم بن عقيل و نه تيزهوشى و درايت عبيدالله ، اين عوامل ، به فرض اعتماد به همه آنها ، نقشى فرعى را در ماجرا ايفا كردند ، عامل اصلى فرو ريختگى ريشه دار كوفه بود ، قبل از ورود عبيدالله و در همان زمانى كه كوفيان امام حسين (عليه السلام ) را به شهر خويش فرا مى خواندند و بر زبان چيزى مى راندند كه در دلهايشان ريشه نداشت.
دستگيرى و تعقيب شيعيان وفادار به مسلم بن عقيل ، نخسيتن اقدام عبيدالله پس از سخنرانى وى در مسجد كوفه بود. زياد پدر عبيدالله سالها پيش براى دستگيرى حجر بن عدى و پراكندن كنديان از اطراف وى ، توانسته بود به خوبى از تذبذب و هراس برخى از بزرگان و اشراف كندى استفاده كند و در همان حال ايشان را براى همراهى با انديشه ها و نقشه هاى خويش ، از طريق رقباى آنان و بزرگانى از همدان و تميم و هوازن و مذحج و غطفان تحت فشار قرار دهد ، عبيدالله كه تجربه پدر را در پيش روى خويش داشت و كوفه را همان كوفه و كوفيان را همچنان اسير همين رقابتهاى افزون قبيله اى و گسستگى پيوندهاى عشيره اى مى يافت ، بى درنگ اشراف و شيوخ قبايل را به حضور طلبيد و از آنان خواست تا هر كدام از ايشان ضمن همكارى با وى براى دستگيرى مسلم بن عقيل ، تعهدات زير را گردن نهند و به اقدامات زير مبادرت ورزند.
1. هر كدام از شيوخ اعضاى قبيله و عشيره خويش را فراهم سازند تا آنان در حضور عبيدالله ، مخالفان و طرفداران يزيد را در ميان قبيله خويش معرفى كنند.
2. هر كدام كه توانايى آوردن مخالفان يزيد را به دارالاماره ندارد ، بايد ضمانت كند كه افراد شناخته شده نزد وى و نزديكانش ، عليه عبيدالله اقدامى نخواهند كرد. (244)
عبيدالله درست در فرداى همان شبى كه به خلاف افسانه ورود پنهانى و حيله گرانه ، با اقتدار وارد كوفه شد ، باز هم با آگاهى از جبن كوفيان و تشتت و تذبذب شيعيان ايشان با همان اقتدار و اعتماد به نفس قدم در مسجد كوفه گذاشت و با تهديد و تطميع ، خطاب به مردمى كه فراهم شده بودند ، چنين گفت :
اميرالمومنين (عليه السلام ) شهرها و مرزها و سرزمين شما را به من سپرده و دستور داده است تا در ميان شما عدالت ورزم و از مظلوم حمايت كنم. يزيد به من گفته است كه به هر آن كس از ميان شما كه از عطاى خويش محروم ماند ، عطايش را بدهم و نسبت به كسانى كه مطيع و فرمانبردار باشند ، نيكى كنم و با آنان كه شنوا و مطيع باشند ، نيكى كنم. با متمردان و كسانى كه عصيان ورزند ، سختگيرى روا دارم ، پس من نيز فرمان يزيد را به كار خواهم بست و دستورش را اجرا خواهم كرد. براى نيكوكاران شما ، همچون پدر خواهم بود و براى مردمان مطيع از ميان شما ، مانند برادر رفتار خواهم كرد. شمشير و تازيانه من هم عليه كسانى به كار خواهد رفت كه فرمان مرا ناديده انگارند و با عهدم به مخالفت برخيزند. پس هر كدام از شما مراقب رفتار و كردار خويش باشند. (245)
به موجب همين گزارش ، عبيدالله بن زياد ، پس از ايراد اين سخنان ، به عرفاء ، (246) و بزرگان و ساير مردم سخت گرفت و به آنان تاكيد كرد كه :
هر كدام كه نام و نشان غرباء و مخالفان يزيد در ميان قبيله خويش و حروريه را تهيه كند و به او دهد ، از امان امير كوفه برخوردار خواهد شد ، اما آن كس از عرفاء و اشراف كه نام و نشان اين افراد را در ميان قبيله خويش تقديم نكند ، خونش ريخته خواهد شد و اموالش نيز مصادره گشته و در كنار خانه خويش بر دار كشيده شده و از بهره بيت المال نيز بى بهره خواهد گشت. (247)
افزودن بر تهديدهاى عبيدالله بن زياد ، همين سخنان تكان دهنده و نگران كننده وى كافى بود تا مردمى را كه با تذبذب پيوندى وثيق داشتند. تا شيوخى را كه در گذشته ، بيش از اعضاى عشيره خويش ، راه تدبذب را طى كرده بودند ، به سوى همان تذبذب سوق دهد و به وادى خيانت به امام حسين (ع) كشاند.
پيش از اين اشاره كرديم كه در جوامعى كه پيوندهاى سياسى سخت گسسته و فرصت طلبى راه و رسم حاكم است و هر كس نگران آن است كه اگر در همراهى با دستگاه قدرت تاخير كند ، ضمن از دست دادن امتيازات مالى و از دست دادن مقررى حكومتى ، مورد تهديد جدى جانى و مالى نيز قرار خواهد گرفت ، تن دادن به ذلت صفت رايج و خصلتى موجه است. كوفيانى كه از پيش با مسلم بن عقيل پيمان بسته بودند ، اينك خود را در شرايطى مملو از بدبينى به يكديگر يافته و احساس مى كردند كه وقتى شيوه ديرينه اشراف و شيوخ آنان اغتنام فرصت بوده است ، بنابراين چه دليلى دارد كه آنان در اين شرايط حساس ، باز هم در همان مسيرى قدم بردارند كه در روزگار على (ع) و امام حسين (ع) و به هنگام تلاش زياد بن ابيه ، براى دستگيرى حجر بن عدى برداشتند؟ (248)
ظهور اين انديشه و احساس هراس از آينده مبهم و پر دغدغه و اين باور كه هر كدام از آنان در تن دادن به خواسته هاى عبيدالله ، از ديگران عقب تر مانند ، از جان و مال ساقط خواهند شد ، اگر همه باز مانده غيرت كوفيان را از ميان بر نمى داشت و ايشان را در همان آغاز ، آماده خيانت به مسلم بن عقيل نمى كرد ، لااقل به مسير خزيدن به دورون خانه هاى خود و پناه جستن نزد همسران و فرزندان خويش مى انداخت. هنوز بايد مدتى ديگر و روزهايى چند مى گذشت تا همين كوفيان سياست انزوا و اختفا را تبديل به سياست فعال عليه امام حسين (ع) و به نفع يزيد كنند؛ هنوز مسلم دستگير نشده بود.
عبيدالله بن زياد ، افزون بر به كار گرفتن سياست تهديد و ارعاب و تطميع شيوخ كوفه و بزرگان قوم ، اقدامى كه به شكل چشمگيرى موثر افتاد ، يكى از موالى خويش به نام معقل (249) را ماموريت داد تا تلاش حيله گرانه اى را براى نفوذ در ميان ياران مسلم آغاز كند و وانمود سازد كه قصد دارد پس از ملاقات با فرستاده امام حسين (ع) ، سه هزار درهم به او تقديم كند. (250)
سخنان عبيدالله در مسجد كوفه و به دنبال آن پيوستن بسيارى از بيعت كنندگان به امير كوفه ، حتى پيوستن تعدادى از نويسندگان نامه به امام حسين (ع) به عبيدالله ، از جمله شبث بن ربعى ، (251) و كناره گيرى برخى از آنان از مسلم بن عقيل ، همچون سليمان بن صرد خزاعى و رفاعه بن شداد باعث شد تا مسلم با احساس خطر از فاش شدن مخفيگاه خويش ، منزل مختار را ترك كرده ، در خانه هانى بن عروه مستقر شود. روايت ابى وداك كه ابو مخنف آن را آورده و تمام مقتل نويسان بعدى نيز آن را نقل كرده اند ، حاكى است كه چون مسلم خانه مختار را ترك كرد و به سراغ هانى آمد ، شيخ مذحج ، از حضور وى ناخشنود و نگران شد ، (252) اما چون به سنت قبيله اى نمى توانست طلب جوار و ميزبانى (253) مسلم را نپذيرد و او را براند ، به مسلم گفت :
خداى تو را رحمت كند. بر من تكليف شاق مى كنى. اگر به خانه ام وارد شده بودى و به من اعتماد نكرده بودى ، از تو درخواست مى كردم كه از نزد من بروى ، اما حرمت تو مانع من است و چون من ، مردى چون تو را از خويشتن نمى راند. (254)
معقل جاسوس عبيدالله كه توانسته بود با فريفتن مسلم بن عوسجه ، خود را به مسلم بن عقيل رساند و با نام يكى از شيعيان امام حسين (ع) با او بيعت كند ، از جمله كسانى بود كه پس از استقرار مسلم بن عقيل در خانه هانى بن عروه ، به آنجا راه يافت و طبعا عبيدالله بن زياد را از محل اختفاى وى مطلع كرد.
اگراين روايت را كه هيچ خبر مخالف و مباينى نيز ندارد ، درست بدانيم ، جاى اين پرسش است كه :
اولا: چرا عبيدالله كه از طريق معقل از نهانگاه جديد مسلم بن عقيل آگاهى داشت ، بى درنگ به دستگيرى او مبادرت نكرد؟
ثانيا: چرا على رغم اين آگاهى او در يكى از همين روزها ، براى عيادت از شريك بن عبيدالله بن الاعور (255) يا خود هانى بن عروه (256) به خانه شيخ كنده رفت و جان خويش را در معرض خطرى جدى قرار داد؟
اگر بتوان براى توجيه پرسش نخست مدعى شد كه عبيدالله به دليل آگاهى از وجود حداقل چهار هزار نفر محافظ در اطراف خانه هانى ، (257) نمى توانست قدمى براى دستگيرى مسلم بن عقيل در آن خانه بردارد ، طبعا براى حضور او در خانه هانى ، آن هم خانه اى كه همان چهار هزار نفر در اطراف آن استقرار داشتند و مى توانستند به دستگيرى و حتى كشتن حاكم كوفه مبادرت كنند ، توجيهى خرد پسند نمى توان يافت.
در باب چگونگى دستگيرى هانى بن عروه دو روايت متفاوت وجوددارد. حسب روايت نخست كه از روايت دوم مشهورتر است ، نه صحيح و درست تر ، عبيدالله ، چندى پس از استقرار در مسند امارت كوفه ، در حالى كه هنوز از نهانگاه مسلم بن عقيل نيز اطلاعى نداشت ، (258) بر آن شد تا رهسپار خانه هانى بن عروه شود. مطابق يكى از گزارشها ، هدف عبيدالله از عزيمت به منزل هانى ، عيادت از شريك بن اعور بود كه گفته شده است ، از شيعيان بصرى على (ع ) و همراهان عمار در صفين بود. (259) كه عبيدالله او را از بصره به كوفه آورد. او كه در ميانه راه ، براى ممانعت از سرعت حركت عبيدالله به سوى كوفه و فراهم آوردن شرايطى جهت تاخير رسيدن ابن زياد به كوفه بيمار شده ، (260) يا تمارض كرده بود ، پس ‍ از رسيدن به كوفه در خانه هانى مستقر شده بود. گزارش ديگر در همين باره ، مدعى است كه عبيدالله نه براى ديدار و عيادت شريك ، بلكه براى عيادت هانى كه او نيز پس از درگذشت شريك (261) در خانه وى ، براى رهايى از ديدار با عبيدالله ، پس از ملاقات روز نخست جلوس امير كوفه ، ديگر به ديدار او نرفته بود ، رهسپار منزل وى گشت.
در هر كدام از اين روايات ، اجزاء متفاوتى نيز وجود دارند كه آنها نيز پر ابهام و شايسته مداقه اند. روايتى كه مدعى است عزيمت عبيدالله به منزل هانى براى عيادت شريك بوده است ، پيشنهاد قتل عبيدالله در همان ديدار را به شريك نسبت مى دهد ، اما مى افزايد كه هانى بن عروه با آن مخالفت كرد. (262)
در روايت ديگر آمده است كه عبيدالله براى عيادت خود هانى رهسپار منزل او شد نه شريك بن اعور. در اين روايت آمده است كه اين مسلم بود كه در خواست هانى براى قتل عبيدالله را عملى نكرد و باعث نجات جان حاكم كوفه شد. (263) پس از رفتن عبيدالله از خانه هانى ، چون به او اعتراض شد كه چرا فرصت را از دست داده و عبيدالله را به قتل نرساند ، وى پاسخ داد كه : منعنى من ذالك حديث سمعت من عمى على بن ابيطالب ، انه قال : (( الايمان قيد الفتك )). (264)
صرف نظر از اينكه عزيمت عبيدالله به خانه هانى ، براى عيادت شريك بوده است يا هانى (موضوعى كه فى نفسه اهميت زيادى ندارد) آنچه از روايت نخست حاصل مى شود ، آن است كه چون نقش مسلم بن عقيل در نجات جان عبيدالله ، به دليل مخالفت هانى با پيشنهاد شريك براى قتل عبيدالله ، منتفى است ، بنابراين نمى توان بر بنياد اين روايت درباره درستى و نادرستى انصراف مسلم از قتل عبيدالله سخن گفت و احيانا همين تعلل و ترديد او را سبب ساز دگرگون شدن شرايط به نفع عبيدالله شمرد. درست همين سخن را درباره روايتى كه مدعى است كه برنامه ريزى قتل عبيدالله توسط خود هانى صورت پذيرفت و مسلم نيز على رغم قرار قبلى ، پس از آمدن عبيدالله به عيادت هانى ، از انجام آن منصرف شد ، مى توان تكرار كرد ، زيرا اگر نتوان روايت قبلى را به دليل فقدان شواهد و قراين جرح كرد ، روايت دوم را مى توان بر اساس روايتى كه قتل هانى را به دليل حضور مسلم در منزل هانى مى داند ، نه برنامه ريزاى براى كشتن عبيدالله ، نادرست و بى اساس دانست.