نهضت امام حسين (ع) و قيام كربلا

دكتر غلامحسين زرگرى نژاد

- پى‏نوشت‏ها -
- ۲ -


259- پيكار صفين ، ص 164؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 361. اعثم كوفى نوشته است كه او تشيع خود را پنهان مى داشت و جز بر افراد قابل اعتماد آشكار نمى كرد (الفتوح ، ج 3 ، ص 49)
260- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 395؛ الفتوح ، ج 5 ص 43؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 91.
261- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 364؛الفتوح ، ج 3 ، ص 49؛ الاخبار الطوال ، ص 235؛ الطبقات الكبرى ، ص 460؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 27.
262- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 363؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 26؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 48؛الاخبار الطوال ، ص 234 - 235؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 292؛ مقاتل الطالبيين ، ص 97؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 91.
263- الامامه و السياسه ، ج 2 ، ص 6؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 179؛ ابن سعد بدون ذكر قرار شريك با مسلم بن عقيل براى كشتن عبيدالله ، نوشته است كه 30 مرد براى كشتن ابن زياد در خانه هانى معين شده بودند. الطبقات الكبرى ، ص 460.
264- مقاتل الطالبيين ، ص 97؛ الفتوح ، ج 5 ص 48 - 49؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاوال ص 292؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 363؛ الاخبار الطوال ، ص 235؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 27؛ ابن كثير حديث را به شكل زير آورده است : (( الايمان ضد الفتك ، لا يفتك المومن ))(البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 153. )
265- ابو مخنف در باب كسانى كه از سوى عبيدالله براى آوردن هانى مامور شدند ، دو روايت آورده است. مطابق روايت نخست كه از مجالد بن سعيد نقل شده است ، آنان عبارت بودند از محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه و مطابق روايت دوم ، از حسن بن عقبه ، ابن زياد همراه آن دو تن ، عمروبن حجاج را نيز فرستاد. روعه خواهر عمروبن حجاج همسر هانى بن عروه و مادر يحيى بن هانى بود (تاريخ الطبرى ج 5 ، ص 364).
266- الارشاد ، ص 208؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 292؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 52-54؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 366 - 367؛ الامامه و السياسه ، ج 2 ، ص 5؛ الاخبار الطوال ، ص 236 - 237؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 28 - 29؛ مقاتل الطالبيين ، ص 96 - 97؛ لهوف ، ص 66؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 154 - 155.
267- براى شرح و سوابق زندگى وى نگاه كنيد به : الطبقات الكبرى ، ج 6 ، ص 131 - 145. 268- عبيدالله پس از دستگيرى هانى و پراكندن مذحجى ها ، تا آن اندازه احساس امنيت خاطر داشت كه از قصر در آمده وارد مسجد شد و باز هم به تهديد و نصيحت مردم پرداخت (الارشاد ، ص 210؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 368. )
269- اين در حالى بود كه هانى فرياد بر آورد كه كجايند مردم مذحج ؟ كجايند طايفه من ؟ كجايند خويشاوندان من ؟ (الارشاد ، ص 216؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 369؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 307؛ الملهوف ، ص 122 123).
270- الارشاد ، ص 210؛ الطبقات الكبرى ، ص 461؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 369؛ تذكره الخواص ، ص 219؛ ابن اعثم 18 هزار نفر نوشته است (الفتوح ، ج 3 ، ص 57).
271- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 369.
272- همان ، ج 5 ، ص 369؛ ابن سعد شصت نفر نوشته است. الطبقات الكبرى ، ص 461.
273- ابو مخنف تعداد بازماندگان با مسلم در مسجد را به هنگام عصر ، 30 نفر ثبت كرده است.
تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 369. ابن اعثم نوشته است كه با غروب آفتاب فقط ده نفر در كنار مسلم وجود داشتند. نه كمتر و نه بيشتر (الفتوح ، ج 3 ، ص 57) ابن سعد 60 نفر نوشته است (الطبقات الكبرى ، ص 460) ابن شهر آشوب و ابن اثير نيز همان گزارش ابو مخنف را آورده اند (مناقب آل ابى طالب ، ج 3 ، ص 93؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 31)
274- به روايت ابى مخنف از يونس بن ابى اسحاق ، سى نفر از افراد شرطه و بيست نفر از اشراف كوفه در قصر حاضر بودند. تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 369؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 31.
275- پيش از اين اشاره شد كه مهمترين اقدام عبيدالله ، تغيير تركيب گروههاى هفتگانه كوفه به گروههاى چهارگانه بود.
276- براى گزارشى از برخورد آنان با مسلم ، خاصه توفيق قعقاع در عقب راندن مسلم و يارانش بنگريد به روايت ابو مخنف از ابو جناب كلبى در: تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 369 - 370.
277- بلال پسر طوعه كه مخفيگاه جوار يافته مادرش را به امير كوفه نشان داد ، روز قبل از همان مردمى بود كه همراه مسلم قصر كوفه را محاصره كرده بودند.
278- الارشاد ، ص 214؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 92؛الاخبارالطوال ، ص 240؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 373؛ الكامل فى التاريخ ، ج 5 ، ص 33؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 93.
279- گفتنى است كه ابن اشعث مسلم در حالى نزد عبيدالله مى برد كه از سويى علاقه داشت تا با دستگيرى مسلم ، تقرب بيشترى به امير كوفه پيدا كند و از سويى ديگر بر آن بود تا با شفاعت مسلم نزد عبيدالله ، وى را از مرگ نيز برهاند. عبيدالله گرچه پسر اشعث را براى دستگيرى مسلم ستود ، اما به شفاعت وى وقعى نگذاشت. به شهادت تاريخ ، مردانى چون پسر اشعث همواره آلت فعل قدرتمندان بوده اند.
280- به همين دليل نيز اين احتمال را هم منتفى نمى داند كه چه بسا تنظيم كننده واقعى پيام زير براى امام حسين ، همين ابن اشعث بوده باشد.
281- شيخ مفيد نوشته است كه مسلم بن عقيل در مجلس ابن زياد نيز از عمر بن سعد درخواست كرد تا پيكى از جانب مسلم به نزد امام حسين (ع) بفرستند و اخبار خيانت كوفيان را براى امام بگويد. بنگريد به : الارشاد ، ص 215؛ الاخبار الطوال ، ص 241. ابن سعد در اين باره گزارش قابل توجهى دارد. او نوشته است كه : چون مسلم از عمر بن سعد خواست تا پيكى به سوى امام حسين (ع) بفرستد ، ابن زياد به ابن سعد گفت كه به مسلم بگو كه : اما مالك فهو لا نمنعك منه و اما حسين ، فان تركنا لم نرده ، و اما جثته فاذا قتلناه لم نبال ما صنع به. (الطبقات الكبرى ، ص 461). با اين حال ابن سعد افزوده است كه عمر بن سعد به دين خويش عمل كرد و پس از دفن مسلم ، مردى را به سوى امام حسين (ع) فرستاد تا پيام مسلم را به آن حضرت برساند. ابومخنف فرستنده پيك به سوى امام را محمد بن اشعث دانسته است (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 380). ابن كثير نيز همين روايت ابو مخنف را آورده است (البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 157). دكتر شهيدى در حركت چنين پيكى ترديد كرده است (بنگريد به : شهيدى ، پس از پنجاه سال (پژوهشى تازه پيرامون قيام حسين (عليه السلام ) ، ص 155. )
282- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 375.
283- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 379. براى متن نامه عبيدالله كه همراه سرهاى بريده براى يزيد ارسال شد ، بنگريد به : الفتوح ، ج 3 ، ص 69 - 70؛ تذكره الخواص ، ص 219.
284- الطبقات الكبرى ، ص 462؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 380.
285- الارشاد ، ص 217؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 380؛ الفتوح ، ج 4 ، ص 69؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 308.
286- الارشاد ، ص 217؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 380 - 381؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 380؛ الفتوح ، ج 4 ، ص 69؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 308.
287- ابن جوزى به خلاف مشهور هفتم نوشته است (تذكره الخواص ، ص 217)
288- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ص 163؛ الارشاد ، ص 218. ابن كثير و برخى از روايان اهل سنت نيز روز خروج امام از مكه را همان روز هشتم ذى الحجه سال 60 ذكر كرده اند. بنگر به : البدايه و النهايه ، پيشين ص ‍ 171 ، همچنين بنگريد به : الفتوح ، اعثم ، پيشين ، ص 72. اعثم مى نويسد كه امام حسين (ع) در پاسخ عبدالله بن عباس كه آن حضرت را از بى وفايى كوفيان پرهيز مى داد ، گفت : اگر قرار است كه در مكه كشته شوم ، بهتر است كه در عراق بميرم.
289- نگاه كنيد به : روايت ابو مخنف از ابى سعيد عقيصى. ابى سعيد به نقل از يكى از اصحاب خويش گويد: (( حسين بن على در مكه با عبدالله بن زبير ايستاده و گفتگو مى كرد. ابن زبير به او مى گفت : اى پسر فاطمه نزديك آى. حسين در حالى كه عبدالله بن زبير آهسته سخن مى گفت ، گوش خود را به عبدالله نزديك كرد ، آنگاه حسين به ما روى آورد و گفت : آيا مى دانيد كه ابن زبير چه مى گفت : گفتيم كه فدايت شويم ، نمى دانيم ، پس حسين گفت : ابن زبير گفت : (( در اين مسجد بمان و مردم را به خويشتن فراخوان تا آنان دراطراف تو جمع شوند. )) سپس حسين گفت : به خدا سوگند يك وجب كشته شدن در بيرون از اين مسجد برايم دوست داشتنى تر از آن است كه يك وجب داخل حرم كشته شوم. سوگند به خدا كه اگر در سوراخ خزندگان فرو رفته باشم ، از آنجا بيرونم خواهند كشيد تا آنچه را كه مى خواهند با من انجام دهند. به خدا سوگند به من تعدى خواهند كرد ، همچنان كه يهود به روز شنبه تعدى كردند)) (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 385؛ همچنين بنگريد به : الفتوح ، ج 5 ، ص 74؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 38؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 55. نيز بنگريد به : الفصول المهمه ، ص 186؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ص 167). طبرى بر اساس روايت ديگرى از ابومنخف آورده است كه چون ابن زيبر در روزى كه امام حسين (ع) قصد ترك مكه را داشت به آن حضرت گفت كه در مكه بمان كه اگر بخواهى با تو بيعت خواهيم كرد و به يارى ات برخواهيم خاست ، امام حسين (ع) پاسخ داد كه : (( پدرم به من گفت در مكه كبشى خواهد بود كه حرمت حرم را نگاه نخواهد داشت و من نمى خواهم كه آن كبش باشم )) (ج 5 ، ص 384)
290- نگاه كنيد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 383؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 172.
291- نگاه كنيد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 383 ، البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 172.
292- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 383؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 37؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 173؛ الطبقات الكبرى ، ج 5 ، ص 207. ابن شهر آشوب فقط به نصيحت مذكور اشاره دارد (مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 94)
293- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 382. همچنين نگاه كنيد به : تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 208 و 211؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 37.
294- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 55 ، تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 383 و 384؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 31و 37؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 164 و 165؛ تذكره الخواص ، ص 216؛ الفصول المهمه ، ص 187.
295- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 384؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 39؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 55؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 165؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 160. ابوالفرج اصفهانى قبل از اين عبارات آورده است كه ابن عباس به امام گفت : (( تو اكنون به سوى مردمى مى روى كه پدرت را كشتند و برادرت را زخم زدند و من مى بينم كه از يارى تو نيز دست باز خواهند داشت )) تذكره الخواص ، ص 216؛ مقاتل الطالبيين ، ص 109.
296- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 384؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 71 و 73؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 31 و 37. ابى الفرج ، فقط از سخنان عبدالله بن عباس با امام سخن گفته و ذكرى از عمرو بن عبدالرحمان و حارث به ميان نياورده است. بنگريد به : مقاتل الطالبيين ، ص 108 و 109. شگفت است كه شيخ مفيد با آنكه بخش مهمى از مقتل خويش را از ابى مخنف روايت كرده است ، اما از گزارش سخنان شخصيتهاى مذكور اجتناب ورزيده است. براى گزارشى متفاوت از متن سخنان ابن عباس با امام حسين (عليه السلام ) ، نگاه كنيد به : الطبقات الكبرى ، ص 450. ابن سعد در ادامه گزارش گفتگوى ابن عباس به امام افزوده است كه : عبدالله بن عباس در حالى كه غضبناك بود از نزد امام حسين (عليه السلام ) خارج شد و خطالب به ابن زبير كه بر در خانه ايستاده بود گفت : اى ابن زبير تو به آنچه دوست داشتى رسيدى چشمت روشن. اين ابو عبدالله است كه حجاز را ترك مى كند و آن را به تو مى سپارد. نيز براى همين روايت نگاه كنيد به : البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 160؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 311. مسعودى نيز نوشته است كه : ابن عباس شعر زير را خطاب به ابن زبير خواند: اى پرستو كه در خانه سكنى گزيده اى. اكنون خانه خلوت شد. پس تخم بگذار و آواز بخوان و هر قدر مى خواهى منقار به زمين بزن. (مروج الذهب ، ج 3 ، ص 55؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 165). ابن سعد گزارشى دارد از محمد بن عمر واقدى به نقل از ابن جريح ، حاوى سرزنش ابن زبير پس از بازگشت امام سجاد از دمشق به مدينه. اگرچه محتواى اين روايت مبنى بر سرزنش عبدالله بن زبير براى تشويق امام به خروج عليه يزيد ، محل تامل جدى است ، رواج چنين سخنانى از خشنودى ابن زبير براى ترك مكه حكايت دارد و مويد سخن ابن عباس به ابن زبير و مباين با روايتى است كه ابومخنف از ابى سعيد عقيصى نقل مى كند و به اين روايت ، پيش از اين اشاره كرديم. الطبقات الكبرى ، ص 494 و 495.
297- ابن اعثم و به پيروى از او ، خوارزمى ، گزارشى دارند از گفتگوى مشترك عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس با امام حسين (عليه السلام )؛ گفتگويى كه ابومخنف و ديگران درباره آن ، گزارشى ارائه نكرده اند بنگريد به : الفتوح ، ج 3 ، ص 26 و 29؛ مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 278 و 280. بلاذرى نيز نوشته است كه عبدالله در هنگامى كه امام حسين (عليه السلام ) را براى خروج به سوى كوفه توديع مى كرد از او خواست تا در مكه بماند و رهسپار كوفه نگردد بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين.. ، ص 166).
298- تذكره الخواص ، ص 217؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 163؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 201 و 202 و 208. ابن سعد نوشته است كه عبدالله عمر و عبدالله عياش بن ابى ربيعه در حالى كه از عمره باز مى گشتند در ابواء با امام حسين (عليه السلام ) ديدار كردند و همان جا بود كه عبدالله امام را به اجتناب از خروج عليه يزيد فرا خواند ، ابن عياش نيز به امام گفت اى پسر فاطمه به سوى عراق مرو كه مردم عراق پدرت را كشتند و بردارت را خوار كردند. (الطبقات الكبرى ، ص 444). براى گزارشى متفاوت از سخنان عبدالله بن عمر با امام حسين (عليه السلام ) ، و بيان حديث پيامبر درباره شهادت امام ، نگاه كنيد به : خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 278. همچنين مقايسه كنيد با گزارش بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين.. ، ص 166).
299- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 56.
300- خوارزمى به خطا عمر بن سعد بن ابى وقاص را حاكم مكه در اين زمان دانسته است ، بنگريد به : مقتل الحسين ، ص 277 ، عمرو بن سعيد بن العاص الاشدق ، پس از عزل وليد بن عتبه از حكومت مدينه در ماه رمضان ، توسط يزيد به حكومت مدينه معين گرديد و در همين زمان وارد اين شهر شد (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 343).
301- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ، ص 167).
302- بلاذرى نوشته است كه چون امام مكه را ترك كرد و به ذات العرق رسيد ، عون بن عبدالله بن جعده بن حبيره به آن منزل وارد شد و نامه پدرش را به امام تقديم كرد. عبدالله در آن نامه امام را از رفتن به كوفه بيم داده بود (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 169).
303- ابن اعثم در اين قسمت از نامه ، عبارت زير را هم آورده است : (( من براى تو از يزيد و تمام بنى اميه امان خواهم گرفت ، تو آسوده خاطر در حرم خدا به سر برى و اهل بيت تو در امنيت زندگى كنند. )) والسلام.
304- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 387؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 40؛ الارشاد ، ص 219؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 74؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 163.
305- ابن كثير او را نايب الحرمين نوشته است (البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 164). طبرى و ابن اثير وى را حاكم مكه و مدينه معرفى كرده اند ، طبرى نوشته است كه يزيد در سال 60 وليد بن عقبه را عزل و عمرو بن سعيد را در رمضان همين سال ، عامل مكه و مدينه كرد (بنگريد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 399) ، ابن اثير نيز افزوده است كه عمرو بن سعيد در اين سال با مردم حج گزارد (الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 18 ، 43).
306- ابن اعثم در اين قسمت نكته اى را افزوده است كه در صحت آن جاى ترديد جدى است ، او افزوده است كه : (( تو مى دانى كه در كوفه بر سر پسر عمويت مسلم و شيعيان او چه آمد)) (الفتوح ، ج 3 ، ص 75).
307- الطبقات الكبرى ، ص 448؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 338 ، البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 164 الارشاد ، ص 219؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 40؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 75؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 312.
308- خليفه بن خياط نوشته است كه عمرو بن سعيد در اين سال با مردم حج گزارد. اگر چنين گزارشى درست باشد ، بايد گفت كه وى پس از خروج امام از مكه به اين شهر رسيده است و از همان جا يحيى را به سوى امام فرستاده است. بديهى است در اين صورت او نمى توانسته است كه امير الحاج هم باشد ، چرا كه اگر زمان رسيدن او به مكه پس از روز هشتم ذيحجه باشد ، در واقع مراسم حج رو به پايان بوده است (نگاه كنيد به : تاريخ خليفه بن خياط ، ص 145).
309- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 388؛ البدايه و النهايه ، ج 164؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 75؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 312.
310- الطبقات الكبرى ، ص 447؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 94؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 388؛ الكامل فى التاريخ ، ج 5 ، ص 41.
311- الارشاد ، ص 219.
312- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 388 ، الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 39؛ الارشاد ، ص 219.
313- تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 212 و 213.
314- الطبقات الكبرى ، ص 447 و 448؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 164؛ تاريخ دمشق ، ج 14 ، ص 210؛ تذكره الخواص ، ص 215 و 216. ابن اعثم نوشته است كه يزيد آن نامه را براى مردم مدينه نوشت و آنان نيز آن را براى امام حسين (عليه السلام ) فرستادند. امام نيز آيه : و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم انت بريؤ ن مما اعمل و انا برى مما تعملون (يونس ، 41) را براى يزيد فرستاد (الفتوح ، ج 3 ، ص 75 و 76).
315- شيخ مفيد تمام گزارش ابومخنف را نياورده است (الارشاد ، ص 219). بنا به نوشته ابومخنف ، چون امام و همراهانش به منزل تنعيم رسيدند ، حسين اموال كاروانى را كه از يمن عازم دمشق بود و از جانب بحير بن ريسان ، روناس و حله براى يزيد مى برد گرفت و به شتربانان گفت : هر كس از شما كه همراه ما به عراق بيايد كرايه شترانش را خواهيم داد و آن كس كه نخواهد با ما همراهى كند ، كرايه اش را به ميزان راهى كه طى كرده است پرداخت مى كنيم ، پس هر كس از ساربانان كه با امام همراه شد ، كرايه خود را دريافت كرد و حسين به او جامه نيز پوشاند. كسانى كه همراهى نكردند فقط كرايه خويش را دريافت داشتند. تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 385 و 386؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 168.
316- الارشاد ، ص 219؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 386.
317- جايى در نزديكى مكه در فاصله ميان حنين و انصاب حرم معجم البلدان ، ج 3 ، ص 412.
318- ابن اعثم ، به خلاف ديگران ، نوشته است كه فرزدق در هنگامى كه امام در شقوق ، نزديك ثعلبيه كوفه ، بودند با آن حضرت ملاقات كرد (الفتوح ، ج 3 ، ص 79). ابن جوزى هم نوشته است كه امام در روز ترويه در بستان بنى عامر با فرزدق ديدار كرد (تذكره الخواص ، ص 217؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 94؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 386؛ الكامل فى التاريخ ، ج 5 ، ص 40؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 168).
319- الارشاد ، ص 218؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 386؛ الطبقات الكبرى ، ص 453؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 212؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 40؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 167؛ الفصول المهمه ، ص 188؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 168.
320- حد فاصل ميان نجد و تهامه (معجم البلدان ، ج 4 ، ص 107). برخى نوشته اند كه امام فرزدق شاعر را در اين منزل ملاقات كرد. (بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 169).
321- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 387؛ الارشاد ، ص 219.
322- الاخبار الطوال ، ص 240.
323- نزديك كوفه به سمت كربلا. گفته شده است كه زندان نعمان بن منذر در آنجا بود. معجم البلدان ، ج 5 ، ص 374.
324- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 394؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 41؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 173.
325- منزلى ميان كوفه و بصره (معجم البلدان ، ج 5 ، ص 18).
326- نزديك كوفه و در بالاى قادسيه (معجم البلدان ، ج 2 ، ص 379).
327- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 394؛ الارشاد ، ص 219.
328- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 174.
329- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 399؛ الارشاد ، ص 220.
330- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 395؛ الارشاد ، ص 220؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 77؛ الطبقات الكبرى ، ص 463؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 41؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 168؛ تذكره الخواص ، ص 221.
331- از منازل راه مكه به كوفه ، بعد از شقوق و قبل از خزيميه. معجم البلدان ، ج 2 ، ص 78.
332- بنا به گزارش ابن اعثم ، امام در منزل ثعلبيه ، خوابى ديد كه باعث شد خندان از خواب برخيزد ، چون پسرش على اكبر ، علت خنده را جويا شد. امام پاسخ داد كه پسرم ، من اسب سوارى را در خواب ديدم كه بر من ايستاد و گفت كه اى حسين شما راه مى پيماييد و مرگ شما را همراهى مى كند. پس من دانستم كه جانهايمان را مرگ در انتظار است . على اكبر پرسيد: اى پدر ، مگر ما بر حق نيستيم ؟ امام فرمود: آرى چنين است : قسم به خدايى كه بندگان به سوى او باز مى گردند ، چنين است و ما بر حقيم ، پس على اكبر گفت : در اين صورت ، چه جاى نگرانى از مرگ وجود دارد (اعثم كوفى ، الفتوح ، ج 3 ، ص 79. )
333- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 397؛ الفتوح ج 5 ، ص 79؛ الارشاد ، ص 222؛ الفصول المهمه ، ص 187. بلاذرى نوشته است كه مردى به نام بكر بن المعنقه بن ورد خبر شهادت هانى و مسلم را به امام داد (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 174). طبرى نيز آن مرد را به نام بكير بن المثعبه الاسدى ثبت كرده است.
334- بنا به گزارش يعقوبى ، امام در قطقطانه ، از شهادت مسلم مطلع گرديد (بنگريد به : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 179. )
335- چنان كه پيش از اين نيز اشاره شد ، مسلم بن عقيل به هنگام دستگيرى از محمدبن اشعث و در مجلس ابن زياد از عمر بن سعد درخواست كرد تا پيكى از جانب مسلم به نزد امام حسين (ع) بفرستد و اخبار خيانت كوفيان را براى امام بگويد. بنگريد به : الارشاد ، ص 215؛ الاخبار الطوال ، ص 223. برخى از محققان در حركت چنين پيكى ترديد كرده اند. بنگريد به : پس از پنجاه سال (پژوهشى تازه پيرامون قيام حسين عليه السلام ) ، ص 155
336- الارشاد ، ص 223؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 398 - 399؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 43 ، البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 170؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 175.
337- ابن سعد از طريق راويان خويش ، به نقل از عربى كه امام حسين (ع) و همراهانش را پس از عبور آنان از منزل ثعلبيه ديده است ، مى نويسد: قال : قلت : بابى و امى يا ابن رسول الله ، ما انزلك هذه البلاد و الفلاه التى ليس بها احد؟ قال : هذه كتب اهل الكوفه الى و لا اراهم الا قاتلى ، فاذا فعلوا ذلك لم يدعوالله حرمه الا انتكهوها فيسلط الله عليهم من يذلهم حتى يكونوا اذل من فرم الامه - يعنى مقنعتها (الطبقات الكبرى ، ص 458).
338- مقاتل الطالبيين ، ص 110؛ الارشاد ، ص 222 ، تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 397؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 60 - 61 ؛ تذكر الخواص ، ص 222؛ العقد الفريد ، ج 4 ، ص 379.
339- بنگريد به : سخنان پير مردى از بنى عكرمه با امام ، در منزل بطن عقبه كه در ادامه بحث آمده است ، خصوصا پاسخ امام به سخنان او تاكيد بر اينكه (( بنده خدا آنچه تو مى انديشى ، من نيز همان را انديشيده ام ، اما بر اراده خداوند نمى توان چيره گشت )) (الارشاد ، ص 223؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 399؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 43).
340- الارشاد ، ص 223.
341- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 175.
342- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 399.
343- الارشاد ، ص 223.
344- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 399؛ الارشاد ، ص 223 الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 43.
345- الارشاد ، ص 223 ، تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 399.
346- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 157.
347- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 400 - 401؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 46؛ البدايه و النهايه ج 8 ، ص 186.
348- الارشاد ، 224.
349- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 402؛ الارشاد ، ص 224- 225؛ الكامل فى التايخ ، ج 3 ، ص 47.
350- الارشاد ، ص 225؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 400؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 47.
351- مقاتل الطالبيين ، ص 111.
352- مسعودى با ذكر خبرى ، خلاف مشهور ، نوشته است كه چون حر به امام حسين (ع) رسيد و دريافت كه آن حضرت قصد كوفه دارد ، خبر قتل مسلم را به او داد و از امام خواست تا به حجاز باز گردد ، اما در اين زمان بود كه برادران مسلم با مراجعت مخالفت كردند (مروج الذهب ، ج 3 ، ص 60؛ تذكره الخواص ، ص 222. )
353- چه بسا اگر امام در چنين شرايطى به سادگى و سهولت امكان بازگشت پيدا مى كرد ، كوفيان مدعى مى شدند كه آنان همچنان بر عهد و بيعت خويش وفادار بودند و على رغم تسلط ابن زياد انتظار مى كشيدند تا با رسيدن امام به كوفه به يارى وى قيام كنند.
354- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 402؛ الاشاد ، ص 225؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 47.
355- ابن اعثم اين خطبه را همان نامه اى دانسته است كه قيس با خود به كوفه برد (الفتوح ، ج 3 ، ص 91. )
356- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 403؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 48. بلاذرى فشرده اى از اين سخنان را آورده است (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 177؛ تحف العقول ، ص 505).
357- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 403 - 404.
358- جايى در 4 ميلى قادسيه ، كه داراى آب بود و پيش از اين ، پادگان نظامى ايرانيان در آنجا مستقر بود (معجم البلدان ، ج 4 ، ص 92).
359- ابو الفرج اصفهانى نوشته است كه امام و حر تا اقساس مالك ، هم عنان پيش رفتند و در آنجا منزل كردند (مقاتل الطالبيين ، ص 111). ابن سعد نوشته است كه امام راه عذيب را پيش گرفت تا آنكه از طريق جوف و مسقط از نجف گذشت و در قصر بنى مقاتل فرود آمد (الطبقات الكبرى ، ص 426).
360- عبارت بودند از نافع بن هلال المرادى و عمرو بن خالد الصيداوى و سعد مولى او و مجمع بن عبدالله عائذى از مذحج (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 178)
361- بلاذرى نوشته است كه چون حر امام را به جنگ تهديد كرد پاسخ شنيد كه آيا مرا از مرگ مى ترسانى ؟ پاسخ من به تو همان است كه شاعر اوسى سروده است :
ساءمضى و ما بالموت عار على الفتى اذا مانوى حقا و جاهد مسلما
و اسى الرجال الصالحين بنفسه و فارق مثبورا و خالف مجرما
فان بعشت لم اءذمم و ان مت لم الم كفى بك ذلا اءن تعيش و ترغما
(بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن الحسين... ) ، ص 177).
362- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 404؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 126.
363- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 405؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 49؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 173.
364- پيش ازاين گزارشى آورديم حاكى از رسيدن خبر شهادت قيس بن مسهر. بديهى است اگر نتوانيم پرسش امام درباره قيس را به كسب خبرى براى اطمينان از خبر قبلى تفسير كنيم ، طبعا بايد نتيجه بگيريم كه خبر پيشين صرفا مربوط به گزارش ‍ شهادت مسلم و هانى بوده است نه قيس.
365- الاحزاب ، 23؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 405؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 50.
366- از وى به عنوان راهنماى آن چهار تن كه از كوفه گريختند ، نام برده اند.
367- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 406؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 50؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 174؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 178 - 179.
368- نوشته اند كه اگر چه طرماح با شتاب خود را به كوفه رساند و پس از رساندن آذوقه به كسان خويش با شتاب به كربلا بازگشت ، اما در عذيب الهجانات خبر شهادت امام را شنيد.
369- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 407؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 51.
370- الارشاد ، ص 226؛ مقاتل الطالبيين ، ص 111 - 112.
371- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 407 - 408؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 51؛ الارشاد ، ص 226.
372- تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 222؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 241 و همچنين بنگريد به سخنان على (ع) با مخنف بن سليم ، جد اعلاى ابو مخنف ، در: نصربن مزاحم منقرى ، پيكار صفين ، ص 197.
373- روايت بالا در گزارش ابن جوزى ، به گونه اى صريح حاوى پيش بينى على (ع) از قول پيامبر به شهادت امام حسين (ع) در كربلاست (تذكره الخواص ، ص 225)
374- الاخبار الطوال ، ص 253.
375- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 182؛تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 408؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 94؛ الارشاد ، ص 432؛ الاخبار الطوال ، ص 251؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 46.
376- الارشاد ، ص 227؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 96.
377- الارشاد ، ص 227.
378- الارشاد ، ص 227؛ الفتوح ، ج 5 ص 99؛ الطبقات الكبرى ، ص 464؛ تذكره الخواص ، ص 222. بلاذرى 14 هزار نفر نوشته است (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 183) بلاذرى افزوده است كه پس از عزيمت عمر بن سعد ، ابن زياد ، نخيله را لشكرگاه ساخته و در همان زمان در مسجد كوفه به منبر رفت و ضمن بر شمردن مراحم يزيد و افزودن اعطاى كوفيان تاكيد كرد كه نبايد هيچ كس از عرفا ، مناكب ، تجار و سكان در كوفه مانده و روانه نخيله نگردد. ابن زياد براى مرعوب كردن مردم افزود كه اگر كسى را بعد از امروز در كوفه بيابم كه از رفتن به نخيله تخلف ورزيده است ، او را مجازات خواهم كرد و ابن زياد آنگاه حصين بن نمير را با 14 هزار نفر ديگر روانه كرد تا به عمر بن سعد ملحق شوند.
379- مقاتل الطالبيين ، ص 112؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 389؛ تذكر الخواص ، ص 222.
380- حتى نصيحت آدمى چون حمزه بن مغيره خواهرزاده وى نيز كه پسر سعد را از رفتن به كربلا نهى كرد و به او گفت با رفتن به سوى حسين به مقابله با خدا نرو و رعايت خويشاوندى را فرو مگذار ، عمر بن سعد را از راه رفتن باز نداشت (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 408؛البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 174).
381- ابو مخنف به نقل از عقبه بن سمعان آورده است كه عمر بن سعد چون خواست كسى را نزد حسين بن على بفرستد ، تا دليل آمدن او را به سوى كوفه جويا گردد ، عزره بن قيس را احضار كرد و از او خواست تا اين ماموريت را انجام دهد. عزره كه از جمله نويسندگان دعوتنامه به حسين بود ، شرم داشت كه نزد وى رود. تمام سران دعوت كننده حسين بن على در سپاه عمر بن سعد بودند. چون تمامى ايشان از رفتن نزد حسين بن على امتناع كردند ، پسر سعد ، كثير بن عبدالله شعبى را فرستاد (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 410) شيخ مفيد ، عزره را ، عروه نوشته است (الارشاد ، ص 227).
382- بحار الانوار ، ج 44 ، ص 385؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 411؛ الاخبار الطوال ، ص 253 - 254.
383- تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 411.
384- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 411؛ الارشاد ، ص 228؛ الاخبار الطوال ، ص 254.
385- الاخبار الطوال ، ص 254.
386- الارشاد ، ص 228؛ فتوح اعثم ، ج 3 ، ص 101؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 412؛ الاخبار الطوال ، ص 255؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 53؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 175؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ص 97.
387- او نيز از جمله دعوت كنندگان امام به كوفه بود.
388- الارشاد ، ص 228؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 412.
389- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 187؛تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 412؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 54؛ الاخبار الطوال ، ص 225؛ تذكره الخواص ، ص 223.
390- براى سخنانى كه به ادعاى اين روايت ، ابن سعد بيان داشت نگاه كنيد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 413 - 414.
391- بى اساس بودن اين سخن از محتواى روايت نيز هويداست. بديهى است اگر به فرض ، امام پيشنهاد بيعت با يزيد را مى پذيرفت ديگر ، چه جايى براى دو پيشنهاد ديگر باقى مى ماند. مگر تمام تلاش يزيد و ابن زياد و اساس ستيزه آنان جز اين بود كه امام حاضر نبود تا سلطنت يزيد را مشروعيت داده و به رسميت شناسد چنان كه بررسى منابع در آغاز كتاب متذكر شديم ، به يقين طبرى و ابومخنف نيز براى اين روايت ، هيچ اعتبارى قائل نبودند ، اما شيوه آنان نقل و جمع آورى تمام رواياتى بود كه در ذهن مردم و راويان وجود داشت.
392- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 412؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 54.
393- الارشاد ، ص 229؛ بحارالانوار ، ج 44 ، ص 390.
394- اين روايت ، كه ، علاوه بر طبرى به نقل از ابومخنف ، توسط بلاذرى نيز گزارش شده است ، هيچ شالوده محكم و استوارى ندارد ، زيرا مخالفت شمر با تصميم عبيدالله بر بنياد روايت مجالد بن سعيد و صقعب بن زهير استوار است. روايتى كه محتواى نامه عمر بن سعد را بيان مى كند و مدعى است كه امام حاضر شده بود تا به حضور يزيد رفته و يزيد در باب او نظر دهد.
بديهى است وقتى اصل روايت بى اساس است - چرا كه با كثيرى از روايات معتبر كه از ايستادگى بى چون و چراى امام در مقابل مشروعيت حكومت يزيد سخن مى گويند ، تعارض دارد چگونه مى توان در شرايط نادرستى اصل خبر مربوط به محتواى نامه عمر بن سعد ، مدعى شد كه عبيدالله آن را پذيرفت ، اما شمر موجب تغيير راى پسر زياد گرديد شگفت است كه چگونه مى توان تصور كرد كه امام يكى از شرايط سه گانه خويش را عزيمت به سوى يزيد قرار دهد ، اما عبيدالله با شرط ديگر امام ، يعنى آزاد بودن او براى حركت به هر جا كه مى خواهد ، موافقت كرده باشد! شگفت اين است كه شيخ مفيد چنين راويتى را بدون هيچ گونه نقدى از آن پذيرفته و نقل كرده است ، اما روايت عقبه بن سمعان را كه نقض آشكار اين روايت است و مردى از ياران نجات يافته از قتل عام عاشورا روايت مى كند ، نقل نكرده است.
395- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 414؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 188؛ تذكره الخواص ، ص 223.
396- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 189؛ بحارالانوار ، ج 44 ، ص 390؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 415. نيز نگاه كنيد به : ابن شهر آشوب ، مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 97.
397- آگاه باشيد كه اين مرد پدر نامعلوم ، پسر آن مرد پدر نامعلوم ، مرا ميان دو چيز مخير ساخته است ؛ يكى جنگ و ديگرى تسليم شدن به او و تن دادن به زبونى و خوارى . وه كه چه دور است از من كه تن به ذلت و خوارى دهم. خداوند و پيامبر او و تمام مومنان دوست نمى دارند كه ما تن به ذلت دهيم. پروردگار دامنهاى پاك ، انسانهاى صاحب حميت و مردان صاحب غيرت ، به ما اجازه نمى نهد تا راه ذلت پوييم و در اطاعت فرومايگان در آييم. اكنون گرچه تعداد ياران اندك است و ياوران دست از يارى ما باز داشته و در وادى خوارى قدم گذاشته اند ، اما مرا راهى جز راه جنگيدن نيست (الملهوف ، ص 156؛ بحارالانوار ، ج 45 ، ص 9).
398- الارشاد ، ص 230؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 427- 428؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 189؛ تذكره الخواص ، ص 224.
399- مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 98؛ الارشاد ، ص 230.
400- بحارالانوار ، ج 44 ، ص 392؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 98؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 417.
401- اگر بتوان گزارشى را كه شيخ مفيد از عبدالله بن زبيعه الحميرى آورده است مبنا قرار داد ، بايد گفت كه ياران امام ، 79 نفر بوده اند و عبدالله بن ربيعه روايت كرده است كه چون زحر بن قيس از كوفه براى رساندن خبر شهادت حسين و يارانش ‍ وارد دمشق شد ، من در مجلس يزيد حاضر بودم. زحر به يزيد گفت : اى امير تو را به فتح و پيروزى بشارت مى دهم. حسين بن على با 19 نفر از اهل بيت خويش و 60 نفر از شيعيانش بر ما وارد شدند و... ما بر آنان دست يافتيم (الارشاد ، ص ‍ 245. )
402- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 418؛ الطبقات الكبرى ، ص 466؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 58؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 190.
403- براى تفصيل سخنان آنان ، بنگريد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 466؛ الكامل فى التاريخ ، ج 5 ، ص 418 - 420؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 57 - 60؛ البدايه والنهايه ، ج 8 ، ص 174 175؛ الارشاد ، ص 441 - 444؛ بحارالانوار ، ج 44 ، ص 393؛ الطبقات الكبرى ، ص 466؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ص 97.
404- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 429 - 430؛ در برخى از گزارشها از همراهى مادر عبدالله نيز ياد شده است.
405- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 429؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 69؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 181 ، 182؛ بحارالانوار ، ج 45 ، ص 12 و 13.
406- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 421.
407- كافران تصور نكنند كه مهلتى كه به آنان داده ايم ، به سود آنان است. ما مهلتشان داده ايم تا گناه آنان افزايش يابد و عذابى دردناك به آنان برسد. خداوند مومنان را بر اين حال نمى گذارد تا پليد را از پاك جدا كند (آل عمران ، 178- 179. )
408- نوشته اند كه امام در نزديكيهاى صبح با خداوند چنين راز ونياز مى كرد. عبارات دعاى او عزم استوار و توكل عاشقانه اش را به خالق هستى نشان مى دهد: اللهم انت ثقتى فى كل كرب و انت رجائى فى كل شده و انت لى فى كل امر نزل بى ثقه و عده ، كم من هم يضعف فيه الفواد و تقل فيه الحيله و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو ، انزلته بك و شكوته اليك رغبه منى اليك عمن سواك ففرجته عنى و كشفته فانت ولى كل نعمه و صاحب كل حسنه و منتهى كل رغبه. چنان كه خواهد آمد ، امام در آغاز نبرد عاشورا هم همين دعا را تكرار مى كرد.
409- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 421. شيخ الطائفه اين ماجرا را به حبيب بن مظاهر نسبت داده است (اختيار معرفه الرجال ، ج 1 ، ص 293).
410- الارشاد ، ج 2 ، ص 98؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 422. ابن جوزى به نقل از شعبى 45 سوار و 100 پياده آورده افزوده است آنان 70 سوار و يكصد پياده بودند. نيز گفته شده است كه آنان 30 تن سواره بودند. ابن جوزى در ادامه اين روايت نوشته است كه مسعودى گفته است كه همراه امام 1000 نفر بودند ، ولى قول اول اصلح است (تذكره الخواص ، ص 226).
411- الارشاد ، ص 233؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 423؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 60 - 61. ابن سعد فشرده اى از سخنان امام را آورده است. الطبقات الكبرى ، ص 466.
412- يونس ، 71.
413- الاعراف ، 196؛ تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 424؛ الكامل فى التاريخ ، ص 61.
414- روايت ابومخنف از ابو جناب كلبى درباره چگونگى آزادى حر از ژرفاى تذبذب و بهانه سازيهاى نفسانى براى باقى ماندن در ميان سپاه ابن سعد ، حاوى نكاتى است جالب درباره دوره سرگردانى حر و جنگ درونى او با واقعيت درك وى از حقانيت امام حسين (ع) در بخشى از شخصيتش و تمايلات عافيت جويى او در بخش ديگرى از همان شخصيت و چگونگى دليل تراشيهاى وى در اين دوره براى فرار از حقيقت. ابومخنف از ابو جناب كلبى مى نويسد كه چون حر به حضور امام حسين (ع) رسيد خطاب به امام گفت : به خدا سوگند گمان نمى كردم كه اين قوم پيشنهادهاى تو را نپذيرند و كار به اينجا كشد. من با خود مى گفتم كه بخشى از دستور كوفيان را اطاعت خواهم كرد تا از اطاعت ايشان خارج نشده باشم تا زمانى كه پيشنهادهاى تو را بپذيرند به خدا سوگند كه اگر مى دانستم با تو چنين خواهند كرد ، با تو آن نمى كردم كه كردم. اكنون نيز نزد تو آمده ام تا نزد خداوند توبه كنم و تو را به جان خويش يارى كنم آيا توبه ام نزد خدا پذيرفتنى است ؟ امام پاسخ داد كه : آرى خداوند توبه ات را مى پذيرد و از تو در مى گذرد. تو حرى ؛ چنان كه مادرت تو را حر ناميد. انشا الله در دنيا و آخرت نيز حر خواهى بود. براى يك بررسى زيبا و بى نظير درباره حر بنگريد. به : اثر دكتر شريعتى.
415- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 427 - 428.
416- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 445- 446.
417- روايت ابو مخنف از حميد بن مسلم حاكى است كه : وقتى عمرو بن عبدالله صايدى ، رسيدن زمان اقامه نماز را به امام ياد آور شد و گفت كه دوست دارد تا قبل از شهادت ، آخرين نماز خويش را با امام بخواند و امام نيز از او خواست تا از كوفيان بخواهد كه به امام مهلت اقامه نماز دهند ، حصين بن نمير كه تمام فهم خويش را در عصر خلافت به دست آورده بود و همان اداركات خود را دين خدا مى يافت و همه مسلمانان وفادار به دين خدا و مخالف سلطنت اموى را بى دين مى شمرد ، پاسخ داد كه : نماز شما قبول نيست. حبيب بن مظاهر وقتى شنيد كه عناصر ساخته و پرداخته شده آيين يزيدى به حدى از جهالت و گستاخى در راى و انديشه رسيده اند كه حتى درباره درستى و نادرستى نماز فرزند آورنده نماز حكم مى كنند ، بر آشفت و خطاب به حصين بن نمير گفت : نماز از خاندان پيامبر پذيرفته نيست ، اما از خرى چون تو پذيرفته است ؟ (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 439. )
418- براى شرح حال آنان بنگريد به بخش هفتم.
419- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 442.
420- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 450؛ الطبقات الكبرى ، ص 473.
421- الارشاد ، ص 241 - 242.
422- در روايت ابو مخنف از عقبه بن بشير الاسدى ، اصل خبر از ابو جعفر محمد بن على بن حسين روايت شده و در روايت حميد بن مسلم آمده است كه پنداشته اند كه نام اين كودك عبدالله بن الحسين بود (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 448. )
423- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 448 ، همچنين بنگريد به : گزارش متفاوت ابن سعد ، الطبقات الكبرى ، ص 417.
424- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 424 - 425.
425- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 425؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 61 - 63؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 179.
426- انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ص 162؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 424 - 425؛ تذكره الخواص ، ص 219.
427- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 425؛ انساب الاشراف ، ص 162.
428- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 449؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 76.
429- فتوح اعثم ، ج 3 ، ص 136.
430- ابو مخنف به نقل از حجاج بن عبدالله نوشته است كه : (( عمربن سعد در همين حال چنان اشك مى ريخت كه اشكهايش بر گونه ها و ريش وى روان بود. )) ابن سعد حقيقت را مى شناخت ، اما خيال حكومت رى ، واقعيتى بود كه او را به تباهى كشاند. براى روايت ابو مخنف بنگريد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 452.
431- الارشاد ، ص 242؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453.
432- الطبقات الكبرى ، ص 473؛ الارشاد ص 242؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453.
433- ابو مخنف به نقل از حميد بن مسلم آورده است كه چون امام به زمين افتاد ، تا مدتى هر كس به آن حضرت نزديك مى شد ، باز مى گشت تا با كشتن حسين بن على گناه بزرگى را بر گردن نگيرد (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453. )
434- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453 - 454؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ص 79؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 189؛ الارشاد ، ص 242. مسعودى و برخى ديگر نوشته اند: قاتل امام حسين (ع) سنان بن انس ، مردى از قبيله مذحج بود كه سر امام را بريد و آن را پيش ابن زياد برد و گفت : (( ركاب مرا پر از طلا و نقره كن كه من پادشاه پرده دار را كشته ام كسى را كشته ام كه پدر و مادرش از همه كس بهتر و نسبش والاتر است )) (مروج الذهب ، ج 2 ، ص 65؛ الطبقات الكبرى ، ص 474؛تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 252؛ الفصول المهمه ، ص 197؛ نهايه الارب ، ج 20 ، ص 462).
435- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 12 - 13.
436- شيخ مفيد روز دهم محرم را روز شنبه دانسته است (الارشاد ، ص 252). در باب تطبيق عاشورا با ايام هفته ، اختلاف نظرهايى وجود دارد. برخى آن را مطابق با روز جمعه ، بعضى با روز دوشنبه ، و جمعى نيز آن را با روز شنبه و تعدادى هم آن را با روز چهارشنبه برابر دانسته اند نگاه كنيد به : تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 252؛ الطبقات الكبرى ، ص 474.
437- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 65.
438- الطبقات الكبرى ، ص 475؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 211.
439- الارشاد ، ص 248. شيخ مفيد نوشته است كه تمام اين افراد در زير پاى قبر امام دفن شدند. جز عباس بن على كه در غاضريه ، يعنى همان جايى كه كشته شده بود ، دفن شد. شيخ مفيد افزوده است كه اما اصحاب امام حسين (ع) رحمه الله عليهم كه همراه آن حضرت كشته شدند ، در نزديكى امام دفن گشتند. ما به طور دقيق و تفصيل محل دفن هر كدام از آنان را نمى دانيم ، اما شكى نداريم كه آنان در همان كربلا و در گرد مرقد امام دفن شده اند. / ابن سعد روايتى آورده است طبعا نادرست ، از فضل بن دكين به نقل از محمد بن حنفيه كه ابن حنفيه گفته است هفده نفر از جوانانى كه با امام حسين (ع) كشته شدند از فرزندان فاطمه بودند (الطبقات الكبرى ، ص 498). ابن شهر آشوب نوشته است كه در تعداد كشته هاى اهل بيت اختلاف است. اكثرا بر آنند كه آنان 27 نفر بودند؛ 8 نفر از بنى عقيل كه عبارت بودند از: مسلم ، جعفر ، عون ، عبد الرحمان ، محمد بن مسلم ، عبد الله بن مسلم ، جعفر بن محمد بن عقيل ، محمد بن ابى سعيد بن عقيل. 3 نفر از فرزندان جعفر كه عبارت بودند از: محمد بن عبدالله بن جعفر ، عون الاكبر بن عبدالله ، عبدالله بن عبدالله. 9نفر از فرزندان اميرالمومنين كه عبارت بودند از: حسين ، عباس ، و گفته شده است پسرش ، محمد بن العباس ، عمر ، عثمان ، جعفر ، ابراهيم ، عبدالله الاصغر ، محمد الاصغر ، ابوبكر (كه در كشته شدن او جاى شك است. )4 نفر از فرزندان حسن كه عبارت بودند از: ابوبكر ، عبدالله ، قاسم گفته شده است بشر ، عمر كه صغير بود. 6 نفر از فرزندان حسين با اختلافى كه درباره آنان وجود دارد كه عبارت بودند از: على اكبر ، ابراهيم ، عبدالله ، محمد ، حمزه ، على ، جعفر ، عمر. حسن بن الحسن نيز اسير گشت و دستش قطع شد. زين العابدين نيز به قتل نرسيد ، چون بيمار بود پدرش به او اجازه جنگ نداده بود و گفته شده است كه محمد اصغر بن على بن ابى طالب هم به دليل بيمارى كشته نشد. همچنين گفته شده است كه او را يكى از بنى دارم با تير زد و كشته شد و مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 112 - 113؛ همچنين نگاه كنيد به خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 53 - 54؛ تذكره الخواص ، ص 229).
440- تاريخ الطبرى ج 5 ، ص 467 - 468؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 80. دينورى نوشته است كه مجموع سرها هفتاد و دو سر بود. 22 سر را هوازن ، به رهبرى حصين بن نمير ، 13 سر را كنده به پيشواى قيس بن اشعث ، 6 سر را بنو اسد ، به رياست هلال بن الاعور ، 5 سر را ازديان به رهبرى عيهمه بن زهير ، 12 سر را ثقيف به سردمدارى وليد بن عمر به كوفه بردند (الاخبار الطوال ، ص 259 ؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 112). بلاذرى هفتاد سر نوشته است (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 211) وابن صباغ نيز نوشته است كه مجموع سرهايى كه نزد عبيدالله برده شد ، هفتاد سر بود (الفصول المهمه ، ص 198؛ نهايه الارب ، ج 20 ، ص 461).
441- البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 205 - 206.
442- براى تعداد شهدا كه در منابع تاريخى و مقاتل بسيار بيشتر از هفتاد و دو نفر گزارش شده است ، بنگريد به بخش هفتم همين كتاب . برخى از نويسندگان معاصر نيز تعداد شهداى كربلا را بيشتر از تعداد مشهور ثبت كرده اند. نگاه كنيد به : سماوى ، محمدبن شيخ طاهر ، ابصار العين فى انصار الحسين ، قم منشورات مكتبه بصيرتى ، بى تا ، ص 21.
443- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 211.
444- الاخبار الطوال ، ص 259؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 210 - 211 ،
445- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 412؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 54. همچنين ، بنگريد به ص 205 - 206 همين كتاب.
446- از امام صادق نقل شده است كه وقتى حسين بن على كشته شد ، سى و سه ضربت نيزه و سى و چهار ضربت شمشير در بدن او وجود داشت (الطبقات الكبرى ، ص 474؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453). خوارزمى ، بر اساس روايتى نوشته است كه شمار زخم ضربه ها و تيرها بيش از يكصد و بيست بود (مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 42؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 79)
447- بنگريد به : حسين وارث آدم.
448- ابو مخنف ، به نقل از امام صادق آورده است كه سنان در حالى كه بيم داشت تا سر امام از دست وى برود. به هر كسى كه به سر امام نزديك شد ، حمله مى كرد. او تنها پس از آنكه سر امام را به خولى سپرد ، آرام گرفت (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص ‍ 453).
449- الطبقات الكبرى ، ص 479؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453؛ الارشاد ، ص 468؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 43؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 78؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 207 - 209 ،
450- خوارزمى و ديگران نوشته اند كه از جمله كودكانى كه گوشواره هايش را با خشونت از گوشهاى وى در آوردند ، ام كلثوم دختر امام حسين (ع) بود(مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 43؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 79. )
451- الارشاد ، ص 242؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453.
452- الطبقات الكبرى ، ص 480؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 454؛ نسب قريش ، ص 58.
453- با درخواست ابن سعد ، عده اى از جمله اسحاق بن حيره و اخنس بن مرشد داوطلب شدند و با اسبان خويش پيكر امام و يارانش را لگدكوب كردند. روايتى از ابومخنف از طريق همين حميد بن مسلم بر آن است كه چون سنان بن انس به انديشه دريافت جايزه ، سر بريده امام حسين (ع) را نزد عمر بن سعد برد با خواندن شعرى با مطلع زير (( ركابم را از طلا و نقره سنگين كن كه من شاه پرده دار را كشته ام )) ، از عمر جايزه خواست ، وى سنان را ديوانه خواند و او را با چوب زد. بى گمان اگر گزارش متن مبنى بر دستور عمر بن سعد بر لگدكوب كردن اجساد شهداى كربلا صحت داشته باشد ، كه در صحت آن ترديدى نيست ، طبعا بايد نتيجه گرفت كه آنچه حميد بن مسلم در باب واكنش عمر بن سعد در برابر سنان نوشته است ، نادرست است و ساخته و پرداخته واكنش خود وى نسبت به عمل سنان (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 454؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 61؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 79؛ نهايه الارب ، ج 20 ، ص 462 ، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ترجمه ريحانتى رسول الله... ، ص 210)
454- ابن سعد و ديگران روايت كرده اند كه سنان پس از خاتمه بى رحميهايش در كربلا چون به خانه خويش بازگشت ، عقل و ادراك خويش را از دست داد به گونه اى كه قدرت حركت نداشت و در همان جا كه مى خورد ، قضاى حاجت مى كرد (الطبقات الكبرى ، ص 504)
455- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 453 - 454؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 79؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ص 189؛ الارشاد ، ج 2 ، ص 114؛ مروج الذهب ، ج 2 ، ص 65؛ الطبقات الكبرى ، ص 474؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 252؛ سير اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 474.
456- پس از عزيمت سپاه يزيد به سوى كوفه ، گروهى از بنى اسد كه در غاضريه منزل داشتند ، به كربلا آمدند و به دفن جنازه شهدا پرداختند (الارشاد ، ص 243؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 455 - 467؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 80؛ نهايه الارب ، ج 20 ، ص 462. )
457- تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 456؛ الطبقات الكبرى ، ص 480؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 81؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 193؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 211.
458- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 211.
459- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 182؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 139؛ الطبقات الكبرى ، ص 501.
460- الارشاد ، ص 243؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 تص 456. ابن عساكر اين روايت را از طريق ديگر از جمله از انس نيز نقل كرده است. تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 235 ، نيز نگاه كنيد به : الطبقات الكبرى ، ص 482؛ الاخبار الطوال ، ص 26؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 213.
461- الاخبار الطوال ، ص 260؛ الارشاد ، ص 471 - 472.
462- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 456؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 81؛ خوارزمى ، مقتل الحسين الجزء الثانى ، ص 51؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 190. شيخ مفيد و دينورى ، تنها به گزارش اعتراض زيد به ارقم پرداخته اند و سخنان اخير وى را نقل نكرده اند.
463- الطبقات الكبرى ، ص 418؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 142.
464- به خلاف اين عناصر كه با فريب بخششهاى عبيدالله او را به عرش اعلى مى بردند ، مادر ابن زياد ، پسرش را جهنمى مى دانست ابن سعد روايتى دارد كه به موجب آن چون مرجانه ، مادر عبيدالله پسرش را ديد ، خطاب به او گفت : (( يا خبيث قتلت ابن رسول الله (ص ) ، لاترى الجنه ابدا)) (الطبقات الكبرى ، ص 500).
465- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 457؛الارشاد ، ص 244؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 142.
466- ابو مخنف به نقل از حميد بن مسلم نوشته است كه چون عبيدالله بن على بن حسين نگريست ، نام وى را پرسيد ، پاسخ شنيد كه : على بن الحسين. عبيدالله گفت : مگر على بن حسين كشته نشد. پس امام سجاد گفت : او برادرم بود كه مانند من على ناميده مى شد. پسر زياد گفت كه خدا او را كشت. امام سجاد پاسخ داد كه : خداست كه به هنگام مردن جان آدمى را مى گيرد (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 456 - 457؛ الارشاد ، ص 244؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 82). ابو الفرج اصفهانى گفتگوى بالا را ميان يزيد و امام سجاد از دمشق دانسته است.
467- تاريخ الطبرى ج 5 ، ص 458؛الفتوح ، ج 3 ، ص 144.
468- او از ياران على (ع) بود كه در جنگ جمل چشم چپ خويش را از دست داده بود و در جنگ صفين نيز آن چشم ديگرش را (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 458. )
469- الارشاد ، ص 224؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 458 - 459؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 144؛بلاذرى انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 214.
470- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 459؛ الارشاد ، ص 224؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، ج 2 ، ص 59؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 83؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 191؛ الملهوف ، ص 204 - 207.
471- الارشاد ، ص 245؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 460.
472- الارشاد ، ص 245؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 460؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 83؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 191. بلاذرى فقط از ماموريت محفر سخن گفته است (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 224).
473- الشورى ، 23.
474- الاسراء. 26.
475- الانفال ، 41.
476- الاحزاب ، 33
477- فتوح اعثم ، ج 3 ، ص 152؛ الملهوف ، ص 207 - 209.
478- الحديد ، 22 - 23.
479- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 226.
480- الشورى ، 30
481- در برخى از منابع متاخر آمده است كه حضرت زينب نيز نزد يزيد به سخن پرداخت و خطاب به او گفت : اظننت يا يزيد انه حيث اخذت علينا باطراف الارض و اكناف السماء فاصبحنا نساق كما يساق الاسارى ، ان بنا هوانا على الله و بك عليه كرامه و ان هذالعظم خطرك عنده ، فشمخت بانفك و نظرت فى عطفك ، جذلان فرحا ، حين رايت الدنيا مستوسقه لك و الامور متسقه عليك و قد امهلت و نفست و هو قول الله تبارك و تعالى (( و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين )).
482- الطبقات الكبرى ، ص 489.
483- گزارشهاى مربوط به اظهار ندامت و تاسف يزيد از شهادت امام حسين (ع) به اشكال مختلف و متعدد روايت شده اند و حتى گزارش شده است كه برخى از مروانيان نظير يحيى بن مروان ، برادر مران بن حكم نيز در حضور يزيد ، شعرى در نكوهش عبيدالله بن زياد سرود كه يزيد فورا به او دستور داد تا سكوت كند. حتى از قاسم بن عبدالرحمان ، غلام يزيد روايت شده است كه چون يزيد سر بريده امام حسين (ع) را ديد ، خود شعرى در ستمكارى قاتلان آن حضرت سرود. به نظر مى رسد كه جملگى اين روايت كوششى بوده است از سوى خاندان اموى تا به طريقى يزيد و خاندان خويش را از ننگى كه با حادثه كربلا به دامن آنان نشست پيراسته دارند. احتمال ديگر آن است كه چنين روايتى ساخته و پرداخته ذهن راويانى باشد كه چون بر روايتى بى بنياد باور داشتند كه به موجب آن پيامبر تمام صحابى و تابعين را ستوده است ، كوشيده اند تا تعارض ذهنى خويش با آن روايت را از طريق پوشيدن جرم بزرگ و آشكار يزيد و تبرئه او با جعل اخبارى مبنى بر كراهت او از قتل امام حسين (ع) حل و فصل كنند. براى روايات مربوط به كراهت يزيد از قتل امام حسين (ع) و يارانش بنگريد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 460 - 464؛ الارشاد ، ص 246؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 67 - 69؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 87. براى نقش مستقيم يزيد در شهادت امام حسين (ع) ، نگاه كنيد به نامه صريحى كه عبدالله بن عباس به او نوشته و يعقوبى آن را نقل كرده است (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 186 - 189؛ الطبقات الكبرى ، ص ‍ 489)
484- بنا به گزارش خوارزمى ، يزيد پس از نخستين نامه اش خطاب به وليد بن عتبه براى گرفتن بيعت از امام حسين (ع) و عبدالله بن زبير و ديگر مردم مدينه طى نامه ديگرى از وليد خواست كه : بسم الله الرحمن الرحيم. من يزيد اميرالمومنين ، الى الوليد بن عتبه ، اما بعد: فاذا ورد عليك كتابى هذا ، فخذ البيعه ثانيه من اهل المدينه - توكيدا منك عليهم ، و ذر عبدالله بن زبير فاءنه لن يفوتنا و لن ينجو منا ابدا مادمنا احياء ، وليكن مع جواب كتابى هذا راءس الحسين ، فان فعلت ذلك ، جعلت لك اعنه الخيل ، ولك عندى الجائزه العظمى ؛ و الحظ الاوفر و السلام. )) (مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 269. )
485- چنين گزارشى ، طبعا با گزارش ابى مخنف از ابو حمزه ثمالى ، گزارشى كه با گزارش مشابه درباره رفتار عبيدالله بن زياد با سر بريده امام حسين شبيه است ، تعارض دارد. حسب اين گزارش ، يزيد به هنگامى كه سر بريده امام حسين را در پيش ‍ روى خويش ديد ، با چوبى به دندانهاى آن حضرت زد و در تكريم امام حسن و نكوهش عبيدالله بن زياد ، بيتى از شعر حصين بن حمام مرى را خواند طبعا ، بعيد است كه عبيدالله و يزيد ، هر دو رفتارى را مشابه هم با سربريده امام انجام داده و هر دو شعر حصين بن حمام را خوانده باشند. استناد روايت به يزيد با توجه به علاقه وى به شعر سازگارتر است. شعر حصين كه بندى از قصيده اى از اوست و در مفضليات آمده ، چنين است :
سرهايى را بريدند كه در نزد ما دوست داشتنى بودند آنان كه اين سرها را بريدند ، خود بدكاره و ستمكار بودند: تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 465؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 85؛ الطبقات الكبرى ، ص 478؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 191.
486- بنگريد به گزارش شعر وى به ياد كشته هاى مشركين در بدر در: ابى الفداء اسماعيل بن كثير القريشى الدمشقى ، تفسير القرآن الكريم ، بيروت دارالفكر ، 1400 ه / 1980م ، ج 2 ، ص 132.
487- البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 192. ابن اعثم بيت آخر را چنين آورده است :
فجزينا هم ببدر مثلها و اقمنا مثل بدر فاعتدل
اعثم نوشته است كه سپس يزيد از خويشتن افزود كه :
لست من عتبه ان لم انتقم من بنى احمد ما كان فعل
الفتوح ، ج 3 ، ص 151. نيز نگاه كنيد به : مقاتل الطالبيين ، ص 122. دينورى و مقدسى نيز كوتاه شده اى از شعر را آورده اند (الاخبار الطوال ، ص 267؛ البدء و التاريخ ، ج 6 ، الفصل الحادى العشرون ، ص 12 همچنين نگاه كنيد به : المناقب ، ج 4 ، ص ‍ 114).
488- بلاذرى و ديگران نوشته اند كه شمارى از زنان حرم يزيد به هنگام وارد شدن زنان امام حسين (ع) گريستند و ماتم گرفتند (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 222).
489- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 462 ،
490- الفتوح ، ج 3 ، ص 147؛ الارشاد ، ص 245. ابن سعد نوشته است كه يزيد نيز دستور داد تا سر امام را از دمشق به عامل خويش در مدينه برسانند (الطبقات الكبرى ، ص 490) درباره مباحث مربوط به راس الحسين ، بنگريد به : البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 204.
491- الارشاد ، ص 247؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 223.
492- نگاه كنيد به : الطبقات الكبرى ، ص 492؛ الارشاد ، ص 247.
493- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 68؛ الارشاد ، ص 247؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 115؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 98؛ الفصول المهمه ، ص 187؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 467. طبرى بيت سوم را نياورده است. در خوارزمى نيز در قالب دو بيت و با تفاوتهايى آمده است (بنگريد به : خوارزمى ، مقتل الحسين الجزء الثانى ، ص 71. 84).
494- ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 23- 24؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزءالاول ، ص 273؛ مناقب آل ابى طالب ج 4 ، ص 89؛ بحارالانوار ، ج 44 ، ص 239.
495- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 493 - 404
496- برخى از اصحاب مقتل نوشته اند كه در فرداى شبى كه حاكم مدينه آن حضرت را براى بيعت با يزيد به دارالاماره مدينه فراخواند ، مروان امام را در يكى از كوچه هاى مدينه ديد و چون باز هم از آن حضرت خواست تا با يزيد بيعت كند ، امام پاسخ بالا را به مروان داد (خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 268).
497- العقد الفريد ، الجزء الرابع ، كتاب الخطب ، ص 57 ، 58
498- نگاه كنيد به نامه ها و گفتگوهاى معاويه با بزرگان مدينه در: الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 165 - 177
499- البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 147.
500- الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 207.
501- تاريخ الفخرى ، ص 116.
502- الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 209.
503- همان ، ج 1 ، ص 215
504- الغاشيه ، 22
505- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 190. همچنين بنگريد به : مروج الذهب ، ج 3 ، ص 69؛ الاخبار الطوال ، ص 265.
506- شايان ذكر است كه مسلم بن عقبه نيز كه فجايع مدينه را فرماندهى كرد ، چون كوتاه زمانى بعد در راه هجوم به مكه به كام مرگ افتاد ، در آستانه مرگ چنين گفت : (( خداوندا! پس از شهادت به وحدانيت تو و رسالت محمد ، كارى دوست داشتنى تر از كشتن مردم مدينه نكرده ام تا به سبب آن در آخرت به تو اميدوارتر باشم (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 497. )
507- نگاه كنيد به : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 191.
508- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 377؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 35.
509- لقد ارسلنا رسلنا بالبينت و انزلنا معهم الكتب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باءس شديد و منفع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوى عزيز)) (الحديد ، 25)
510- توجه كنيم به اين كلام الهى كه شرك را ظلم عظيم مى شمارد و مى فرمايند: يا بنى لا تشرك بالله....
511- ابن ابى الحديد آورده است كه يك بار به هنگام توزيع بيت المال ميان مردم كوفه از طريق رؤ ساى هفتگانه قبايل اين شهر ، چون در درون اموالى كه از كيسه ها بيرون مى آمد و توزيع مى شد ، به گرده نانى برخورد كرد ، همان را نيز به هفت قسمت تقسيم كرد و هر قسمت را بر روى يكى از بخشهاى هفتگانه قرار داد (شرح نهج البلاغه ، پيشين. )
512- و مباش همچون جانورى شكارى كه خوردنشان را غنيمت شمارى زيرا كه رعيت دو دسته اند ، دسته اى برادر دينى تواند و دسته اى ديگر در آفرينش با تو همانند (نهج البلاغه ، فرمان به مالك اشتر ، نامه 53. )
513- بنگريد به : آخرين بخش از خطبه 34.
514- الحديد ، 25
515- شعر زيبايى دارد عبدالرحمن همام سلولى ، درباره افول مردم در دوره اموى. در سال 59 هجرى ، پس از آنكه فرستادگان عراق و ساير مناطق به حضور معاويه رسيدند و معاويه از آنان خواست تا در باب وليعهدى يزيد بيعت كنند و به رغم مخالفت بعضى ، سرانجام بزرگان قوم و به دنبال آنان مردم به جانشينى يزيد تمكين كردند ، عبدالرحمان سرود كه : (( اگر رمله يا هند را حاضر كنند ، ما با آنان به عنوان همسر امير مومنان بيعت خواهيم كرد! پس از سه كس كه با يكديگر هماهنگ بودند ، چون خسروى بميرد ، خسروى ديگر برجاى او نشيند. افسوس كه كارى نمى توانيم كرد. اگر توانايى داشتيم ، چنان شما را فرو مى كوفتيم كه به مكه باز گرديد و در آنجا كاسه ليسى كنيد. چنان خشمناكيم كه اگر خون بنى اميه را هم بنوشيم ، سيراب نخواهيم شد رعاياى شما تباه شدند و شما خود را به غفلت زده و به شكار خرگوش مشغولند (مروج الذهب ، ج 3 ، ص 28) مقدسى اين شعر را با اختصار ، در ماجراى حضور معاويه در مكه و فراخواندن مردم بر بيعت با يزيد آورده است (البدء و التاريخ ، ج 6 ، الفصل الحادى و العشرون ، ص 8)
516- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 35.
517- الاخبار الطوال ، ص 219؛ تاريخ الفخرى ، ص 109؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 146؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 6؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 214؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 441؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 28؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 3 ، ص 7.
518- عمروبن عاص پس از وقوف بر قتل عثمان ، با دو پسر خويش و وردان غلام خود به مشورت پرداخت و از آنان پرسيد تا كداميك را از ميان على و معاويه برگزيند. يكى از پسرانش و وردان او را به اجناب از فرو ريختن سوابق و ديانت خويش به معاويه دلالت كردند ، اما او با اينكه به حقانيت على (ع) اعتراف داشت ، دين خود را وانهاد تا به قول خويش دنياى خود و معاويه را آباد كند گفته شده است كه او به هنگام عزيمت به سوى دمشق چند بار به وردان دستور مى داد تا بار و بنه وى را آماده كند ، ولى كمى بعد پشيمان مى شد. چون سرانجام معاويه را انتخاب كرد و روانه دمشق شد ، وردان او را چنين توصيف كرد: مرد بر پاشنه خويش ادرار كرد. براى مشاوره هاى او بنگريد به : الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 96؛
519- نگاه كنيد به : تاريخ يعقوبى ، ص 30 و 43.
520- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 148
521- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 69 - 71؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 111 - 124؛ تاريخ الطبرى ج 5 ، ص 482 - 499.
522- براى گزارشهاى مختلف مورخان درباره چگونگى كناره گيرى پسر يزيد از قدرت ، بنگريد به : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 195؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 72؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 129؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 499؛ سيوطى ، تاريخ الخلفاء ، ص 210 - 211.
523- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 93؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 594؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 158 ، ؛ فتوح اعثم ، ج 3 ، ص 225؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 253 - 254.
524- الاخبار الطوال ، ص 171. ابن سعد به خطا از حضور او در جمل نيز ياد كرده است (الطبقات الكبرى ، ص 292). نصر بن مزاحم از تعلل او در حضور در جمل ياد كرده و نوشته است كه (( سليمان بن صرد پس از بازگشت على بن ابى طالب (عليه السلام ) از بصره به خدمت امام آمد. (امام ) وى را سرزنش و نكوهش كرد و به او گفت : (( تو دچار ترديد شدى و گوش خواباندى و نيرنگ به كار بردى ، در حالى كه نزد من موثق ترين مردم بودى ، و - چنان مى پنداشتم - در يارى دادن به من سريع ترين آنان محسوب مى شدى ؛ چه چيزت بر آن داشت كه از اهل بيت پيامبرت دستبردارى و چه عاملى تو را از يارى دادن به آنها بى ميل ساخت ؟)) عرض كرد: (( اى اميرمومنان ، مسائل را به عقب بر مگردان و مرا بدانچه گذشته است ، ملامت مفرما و دوستى مرا به همان پايه نگهدار تا خير خواهى من به اخلاص از آن تو باشد... )) (نصر بن مزاحم منقرى ، پيكار صفين ، به تصحيح و شرح عبدالسلام محمد هارون ، ص 19 - 20).
525- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 554 ، الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، 160
526- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 551؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 175؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 231؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 252.
527- الفتوح ، ج 3 ، ص 232. ابن اعثم خلف وعده بيعت كنندگان با سليمان را تلويحا به مخالفتهاى مختار با حركت توابين مربوط كرده است. مسعودى نيز همين گزارش را آورده است (مروج الذهب ، ج 3 ، ص 93). طبرى به نقل از ابومخنف تعداد حاضران در نخيله را 4000 نفر نوشته و افزوده است با تلاش بعدى ، سه روز بعد ، هزار نفر ديگر نيز به نخيله آمدند(تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 584)
528- ملاحظه شد كه به تندرستى شيعيان در اين ايام ، در ابتداى سخنان سليمان بن صرد نيز اشارتى رفته بود.
529- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 588 - 589؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 177 - 178؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 236؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 252.
530- الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 178. طبرى فشرده اى از سخنان بالا را آورده است (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 589).
531- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 595؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 180؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 199؛ التنبيه و الاشراف ، ص 269.
532- الفتوح ، ج 3 ، ص 246؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 598؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 182؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 254؛
533- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 95؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 247 - 248؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 604 - 605؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 184 - 185؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 254.
534- يعقوبى نوشته است كه مختار براى يارى حسين بن على آمد ، اما ابن زياد او را گرفت و زندانى كرد (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 201 )
535- طبرى به نقل از عيسى بن زيد و او از هارون بن مسلم و على بن صالح آورده است كه مختار و عبدالله بن حارث بن نوفل در روز خروج مسلم خروج كردند. مختار با پرچم سبز و عبدالله با پرچم و لباس سرخ. مختار با پرچم خويش به مقابل خانه عمرو بن حريث آمد و پس از نصب پرچم خود بر درب خانه او گفت : من فقط براى ممانعت از تعرض به عمروبن حريث خروج كرده ام ! (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 381)
536- الفتوح ، ج 3 ، ص 246؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 570؛ الكامل التاريخ ، ج 4 ، ص 169. طبرى اين روايت خويش را از طريق ابومخنف ، از عبدالرحمان بن ابى عمير ثقفى نقل كرده است ؛ يعنى مردى از همان قبيله مختار. 537- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 201؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 571؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 169؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 204.
538- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 574 - 576؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 170 - 171؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 209 - 210.
539- ابو مخنف به نقل از فضيل بن خديج ، از نقش عمر بن سعد بن ابى وقاص و شبث بن ربعى و يزيد بن حارث بن رويم ، در تشويق عبدالله بن يزيد الخطعمى انصارى حاكم زبيرى كوفه ، در دستگيرى مختار و زندانى شدن او سخن گفته است (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 580؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 241. ).
540- مترجمان عصر سامانى طبرى نوشته اند كه پس از نامه مختار ، رفاعه با چهار كس از مهتران به زندان رفتند و با مختار بيعت كردند. مطابق همين گزارش اينان به مختار اعلام كردند كه آماده اند تا وى از زندان نجات دهند ، اما مختار نپذيرفت و ترجيح داد تا باز هم نامه اى به عبدالله بن عمر نوشته از او يارى جويد. ابن عمر نيز نامه اى به عبدالله بن يزيد حاكم ابن زبير در كوفه نوشت و مختار از زندان آزاد شد (همچنين بنگريد به : تاريخنامه طبرى ، ج 2 ، ص 743).
541- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 8؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 211؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 241.
542- او در رمضان سال 65 از سوى عبدالله بن زبير به جاى عبدالله بن يزيد انصارى وارد كوفه شد (تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 10؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 212؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 248. )
543- الاخبار الطوال ، ص 292؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 202؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 263
544- الاخبار الطوال ، ص 288 ، 293. 545- الاخبار الطوال ، ص 295؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 202.
546- يعقوبى نوشته است كه مختار سر بريده عبيدالله بن زياد را نزد امام سجاد در مدينه فرستاد. زنان خاندان پيامبر با ديدن سر بريده ابن زياد شادمانى كردند و بر موهاى خويش رنگ بستند و شانه زدند (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 202). خوارزمى نيز آورده است كه مردم عراق ابتدا سرهاى عبيدالله بن زياد و حصين ابن نمير و شرحبيل بن ذى الكلاع و ربيعه بن مخارق الغنوى را آويختند و تير باران كردند. آنگاه براى مختار به كوفه فرستادند مختار نيز آنها را همراه نامه اى براى محمد بن حنفيه فرستاد (مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 266 - 268). براى متن نامه بنگريد به : البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 270.
547- الخبار الطوال ، ص 301. در باب قتل (( عمربن سعد)) غير از روايت دينورى ، گزارش ديگرى نيز وجود دارد. براى آن گزارش و متن امان نامه اوليه مختار به ابن سعد ، بنگريد به : الفتوح ، ج 3 ، ص 271 - 272؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 252 - 254؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 273.
548- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 66 ، ؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 256.
549- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 66؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 269.
550- تارخ الطبرى ، ج 6 ، ص 52.
551- الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 236.
552- نام او به اختلاف ، زربى ، زربيا ، زرنب و زرين ذكر شده است.
553- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 52 - 54؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 236 - 237؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 294 - 295؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 270- 271؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 270
554- الفتوح ، ج 3 ، ص 270 ، ؛ تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 59؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 272.
555- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 57 - 58؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 240.
556- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 58؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 240؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزءالثانى ، ص 250.
557- تاريخ الطبرى ، ج 6 ، ص 58.
558- گزارش عزيمت ام وهب به ميدان جنگ در برخى از مقاتل به ماجراى شهادت وهب بن عبد الله ، پسر ام وهب نيز نسبت داده شده است (نگاه كنيد به مطالب ذيل وهب بن عبدالله ).
559- علامه شوشترى عقيده دارد كه يزيد بن حصين در نوشته كشى ، تحريف برير بن خضير است ، مى نويسد كه مراد از يزيد بن حصين در زيارت ناحيه نيز همان برير بن خضير است (قاموس الرجال ، ج 2 ، ص 294 و 296).
560- شيخ شوشترى ، ضمن ذكر نام او ، نوشته است كه (( مى گوييم براى مطالب مربوط سندى ذكر نشده است. چگونه ممكن است اين سخن را كه سعد خزاعى بوده است ، با اين سخن كه وى مولى امام حسين (ع) بوده است ، جمع كرد همچنين ، اگر او صحابى بود ، چگونه نامش در كتابهايى كه به معرفى صحابى پيامبر پرداخته اند ، به چشم نمى خورد؟)) (قاموس الرجال ، ج 5 ، ص 28).
561- ابن اثير تصريح كرده است كه آنان پسر عمو بودند ، اما در برخى از مقاتل از آنان به عنوان دو برادر ياد شده است. بلاذرى آنان را پسر عموى و برادر مادرى دانسته است.
562- بلاذرى بر اين سخن تصريح كرده است. در شرح شهادت مسلم بن عقيل به نقل از ابومخنف خواهيم آورد كه در روز عاشورا ، در حالى كه حوزه قصد تعرض به خيمه هاى امام حسين (ع) را داشت توسط مسلم بن عوسجه كشته شد.
563- الارشاد ، ص 248. شيخ مفيد نوشته است كه تمام اين افراد در زير پاى قبر امام دفن شدند ، جز عباس بن على كه در غاضريه ، يعنى همان جايى كه كشته شده بود ، دفن شد. شيخ مفيد افزوده است كه اما اصحاب امام حسين رحمه الله عليهم كه همراه آن حضرت كشته شدند ، در نزديكى امام دفن گشتند. ما به طور دقيق و تفصيلى محل دفن هر كدام از آنان را نمى دانيم ، اما شكى نداريم كه آنان در همان كربلا و در گرد مرقد امام دفن شده اند ابن سعد روايتى آورده است طبعا نادرست ، از فضل بن دكين به نقل از محمد بن حنفيه كه ابن حنفيه گفته است هفده نفر از جوانانى كه با امام حسين (ع) كشته شدند از فرزندان فاطمه بودند (الطبقات الكبرى ، ص 498). ابن شهر آشوب نوشته است كه در تعداد كشته هاى اهل بيت اختلاف است. اكثر بر آنند كه آنان 27 نفر بودند؛ 8 نفر از بنى عقيل كه عبارت بودند از: مسلم ، جعفر ، عون ، عبد الرحمان ، محمد بن مسلم ، عبدالله بن مسلم ، جعفر بن محمد بن عقيل ، محمد بن ابى سعيد بن عقيل. 3 نفر از فرزندان جعفر كه عبارت بودند از: محمد بن عبدالله بن جعفر ، عون الاكبر بن عبدالله ، عبدالله بن عبدالله. 8 نفر از فرزندان اميرالمؤ منين كه عبارت بودند از: حسين عباس ، و گفته شده است پسرش ، محمد بن العباس ، عمر ، عثمان ، جعفر ، ابراهيم ، عبدالله الاصغر ، محمد الاصغر ، ابوبكر ، (كه در كشته شدن او جاى شك است ). 4 نفر از فرزندان حسن (ع) كه عبارت بودند از: ابوبكر ، عبدالله ، قاسم ، گفته شده است بشر و عمر صغير بود. 6 نفر از فرزندان حسين (ع) با اختلافى كه درباره آنان وجود دارد كه عبارت بودند از: على اكبر ، ابراهيم ، عبدالله ، محمد ، حمزه ، على جعفر ، عمر (مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 112 - 113. همچنين نگاه كنيد به : خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 53 - 54).
564- براى تفاوت آن در نوشته شيخ مفيد ، بنگريد به ، الارشاد ، ص 236. ابن شهر آشوب اين رجز را با اندك تفاوت ، به عنوان رجز وهب بن عبدالله كلبى ، پسر همين عبدالله آورده است (المناقب ، ج 4 ، ص 101)
565- اين ابيات ، در منابع ، با تفاوتهايى آمده است.
566- نوشته شده است كه او سرانجام به دست ابن زياد افتاد و به قتل رسيد (قاموس الرجال ، ج 8 ، ص 74).
567- ابوالفرج اصفهانى عون بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب را عون اصغر دانسته و نوشته است كه او عون اصغر است و عون اكبر به همراه امام حسين (ع) در كربلا شهيد شد (مقاتل الطالبيين ، ص 126). بسيارى نيز تصريح كرده اند كه عون اصغر در كربلا حضور نداشت.